فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «منطق» ثبت شده است

۱۹
مرداد

چه باید کرد؟

    پیرو پرسش هائی که در "غایت علم" مطرح شده بود، بازخوردهائی دریافت شد که به جنبه های مختلفی از سوألات مطروحه میپردازد.  فحوای کلی نظرات ارائه شده در جهت یافتن راهی برای خروج از بحران فعلی است و اینکه بعد از شرح اینهمه مصیبت چه باید بشود و بهترین راهکار چیست.  در زیر، بشرح طبقه بندی نظرات میپردازیم:

1- منظور کلی از هرگونه روشنگری در این دوران نکبت و ظلمت، آماده سازی ذهن ها برای فرداست.  فردائی که قرار است نور جای تاریکی را گرفته باشد و ذهن هائی پیراسته از جهل و جنون از هم اکنون آماده ورود به فردای روشن با استقرار نظامی مبتنی بر عقل و اخلاق باشند.

2- آنچه جامعه ما را آزار میدهد فقط عوامل روبنائی و اقدامات ظاهری نیست، عواملی که اکثر نویسندگان بدان پرداخته و آنرا نقد کرده و می کنند. بلکه، آنچه مهمتر است و در سطحی عمیق تر پنهان شده همانا چیزهائی است که طی قرون متمادی بویژه در این 1400 سال اخیر فرهنگ سالم ما را دچار استحاله کرده بطوریکه عوامل روبنائی خود از آن متأثر است.  

3- از آنچه گفته شد منظور بازگشت کورکورانه به فرهنگ پیش از اسلام نیست بلکه منظور همان مثال معروفست که آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد.  بعبارت دیگر هرگونه تجدید حیات فرهنگی لازمست با نگاه به علم زمانه صورت گیرد و چه بسا اگر ضرورت ایجاب کند با زنده کردن بخش هائی از فرهنگ کهن که با عقلانیت مباینتی نداشته باشد انجام شود که از قدیم گفته اند، کهن جامه خویش پیراستن به از جامه نو عاریت خواستن.

4- بی شک برای اینکه در فردای آرمانی ما افرادی روشن آماده بکار وجود داشته باشند، در درجه نخست باید چنین فردائی وجود داشته باشد وگرنه همه پیش بینی ها نقش بر آب خواهد بود.  برای بیمار رو به موت ابتدا باید جانش را نجات داد.  لذا گفتمان حاضر نباید مغایرتی با گفتمان فوری تر که همانا نجات کشور از نابودیست داشته باشد.  

5- با این مقدمه، بنظر میرسد اقدامات نجاتبخش در دو سطح موازی و مستقل از هم و بسا دارای هم پوشانی میتواند پیش رود.  پس آنان که از بی عملی مینالند و مرتب از دیگران ایراد میگیرند شایسته است که بسته به بضاعت فکری و مادّی و معنوی، وظیفه خود را در یکی از این دو وجه دیده و نقش خود را ایفا کنند.  پیش نیاز این قبیل تلاش ها وجود احزاب سیاسی است که در نبود آن در داخل، باید در خارج شکل گیرد.  البته عده ای هم هستند که توصیه میکنند ابتدا آحاد ملت همه باید فیلسوف شوند و بعد بفکر نجات باشند که البته جز فرافکنی چیز دیگری نیست.  عده بیشتری هم البته صرفاً نظاره گر و منتظر نجات بخشند که غالباً اکثریت را تشکیل میدهند. 

6- حتی آنان که نظاره گرند و گوشه عافیت گزیده و در عین حال دل در گروی نجات میهن دارند، کمترین کاری که از عهده اینان ساخته است نشر آنچه حقایق میپندارند است.  یعنی بجای عیب جوئی، سهیم کردن دیگران در مطالب مفید و کمک به امر روشنگری.  حرف حق را نباید در دل نگاه داشت.

7- لفاظی و فلسفه بافی البته امریست مذموم که انتظاری که از مفهوم فلسفه در این دوران میرود همانا فلسفه ایست که کلید رهائی از بدبختی ها باشد.  نه آنطور که برای مثال در رسانه های مشهور فارسی زبان بین المللی مشاهده میشود که برای استادان مطرح این رشته میزگرد گذاشته و مخاطبین را با بحث های تئوریک و بیهوده سرگرم کنند.  اینکه رابطه زبان با فرهنگ چه میباشد، هیچ مشکلی را از جامعه فرسوده ما دوا نمیکند و بسا نیاز جوامع اروپائی هم نباشد.  آن بخش از فلسفه که نیاز مبرم امروز ماست باید به پیدایش آگاهی پرداخته و این واقعیت را بیان کند که چگونه اشتباهات رایج در ذهن ما شرقی ها جایگیر شده و رها شدن از شرّ موهومات چگونه میسر است و چگونه جای آنها را حقایق اصیل بگیرد.

8- پس آیا باید کلاس درس گذاشته و خود را با مطالعه و یادگیری کتابها سرگرم کنیم؟ و تا تمامی رسالات فلسفی و اجتماعی را نخوانده و درک نکرده ایم وارد بحث های مبتلابه خود نشویم؟  با اینکه مطالعه و یادگیری امریست مفید منتها پایانی برای آن نمیتوان متصور شد.  برخی نیز چارچوب کار را محدودتر کرده، خواندن امثال کتابهای جان لاک و استوارت میل را که ناظر بر دغدغه امروز ماست توصیه میکنند.  اما در عوض، راهکار جدیدی که در اینجا ارائه میشود عبارتست از کنار گذاشتن کلیه رسالات و کتابها و فقط تکیه بر یک چیز و آن غور و تأمل در درون!  تنها ابزار مورد نیاز ما منطق است.  هر آنچه خوانده ایم فعلاً کفایت میکند و بجای مطالعه و بحث پیرامون ایسم های گوناگون لازمست پله پله با پرسش و پاسخ با خِرد خود یک به یک موضوعات را مطرح و از عقل خود نظر خواسته ارائه راه حل شود.  نیاز مبرم امروز ما خِردگرائی است.  

9- درباره منطق باید دقت شود از اصول ساده پیروی شود چه در طی زمان آنهم دچار آلودگی شده است.  مثل اینکه تعلیمات سنتی چنان القا کرده که گویا منطق ایجاب میکند عده ای در آنسوی دنیا زحمت کشیده علم و فنآوری توسعه دهند تا در اینسو ما با آسایش زندگی کرده با خیال راحت به امور دینی خود پردازیم.  طی قرنها چنان تلقین کرده اند که تلاش در بهبود اوضاع مادّی و پیشرفت دنیوی، مادّه پرستی و مترادف کفر است.  پس چه بهتر کفار زحمت مادّیات را کشیده ما را متمتع سازند.  پس این مخالفت، مخالفت با بهره مندی از مادّیات نبوده بلکه زیان بزرگتری که طایفه دین در امر تلاش برای دنیا میدیدند همانا باز شدن چشم و گوش ها در اثر پیروی از عقل بوده!   ترویج دانش همواره به منزله دشمن از سوی آنها دیده میشد و بی جهت نبوده که همیشه با تأسیس مدارس نوین و دانشگاه مخالفت میکردند تا جائی که دانشگاه را مرکز فساد میدانستند.  در چنین فضائی، پرداختن به هنر و ادبیات و آزاد اندیشی مشغله ای بالقوه خطرناک است.  پس این مخالفت ها نه با مادّیات بلکه برعکس، برای تولید ثروت است.  بقول ژان پل سارتر، نهاد دین یک صنعت است، صنعتی برای تولید ثروت از راه تولید تحجر که طبعاً بدیلی را بر نمی تابد و دشمنی آن با دانش از همین روست.  

10- ذهن بطور طبیعی مایل به خیالپردازی و داستان سرائیست.  که امریست طبیعی و در جامعه آزاد منجر به شکوفائی هنرو ادبیات میشود.  در یک جامعه ایدئولوژی زده این قوه بسمت و سوی دیگری منحرف شده معمولاً در راستای منافع هیئت حاکمه قرار میگیرد.  بویژه اگر خیال بافی ها بجای غنی کردن حوزه هنر در خدمت تحریف واقعیات عینی قرار گرفته و جهل و خرافه را جایگزین حقایق سازد.  اشتغالات دینی که بخودی خود زیانی ندارد امروزه وجه المصالحه رونق دکان ایدئولوژی دینی شده و دکاندار دین مجبور است برای استمرار رونق بازار خود مرتباً به دروغ متوسل شده همه اصول اخلاقی را زیر پا گذارد.  

11- شرط لازم برای آغاز هر اصلاحی شناخت وضع موجود است.  واژه ای که بیش از هر چیز شنیده میشود واژه "دشمن" است.  اما آنچه مردم عادی کشور برآن متفق القول هستند اینست که دشمن واقعی در داخل است.  تاریخ نشان داده که ذهنیت اعراب از ابتدا مخالف تمدن بوده و آنچه هم امروزه موسوم به آن قوم است حاصل فکر و تمدن مردمانی پیش از پذیرش اسلام بوده.  این ذهنیت، دشمن هنر و بناهای تاریخی بوده و هرجا دستشان رسیده نابود یا معیوب کرده اند که ادامه آن امروزه در عملیات گروه های همفکر اسلامی ملاحظه میشود.  هر جا مردم این سرزمین درختان کهن را محترم میداشتند دستور قطع درختان از مرکز خلافت صادر میشد و ادامه این رویه را امروز در کشور خود شاهدیم.  آب و آبادانی صرفاً ابزاری برای پیشرفت ایدئولوژی تلقی میشود.  پس موضوع بقا چه میشود؟  محور اصلی بقا در این ذهنیت از ابتدا بر مبنای استفاده از حاصل کار دیگران بوده است.  که از ابتدا از راه جنگ و گرفتن غنیمت یا بقول حاجی بابای اصفهانی "تصرف شرعی" بوده است.  در یک کلام این ذهنیت چیزی برای پیشرفت و توسعه و عرضه و اشتراک گذاشتن آن در دنیا ندارد.  

12- شناخت وضع موجود اشاره به مشکل دیگری دارد که مشکل مزمن ما طی قرنها بوده است.  و آن موضوع دوگانگی فکر و رفتار است که در این چهل و اندی سال اخیر شدت گرفته است.  یعنی پذیرفته ایم فکرمان چیزی باشد ولی رفتارمان برای حفظ خود در برابر حاکمیت چیز دیگری باشد.  و این ناشی از ورود شرعیات و استبداد آن به حوزه زندگانی بوده است.  غالباً از همان ابتدا به کودک تفهیم میشود در جمع در خارج خانه رفتار دیگری نشان دهد یعنی ادامه همان ضرب المثل معروف که خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو.  میزان خوشبختی هر جامعه ای نسبت عکس دارد با شمار رفتارهای دروغین و تقیه.

13- برای جامعه کدام بهتر است؟ داشتن انگشت شمار افراد شاخص و فوق العاده دانا یا داشتن توده دارای فهم متعارف؟ کدام بهتر است؟  میپرسند با اینکه کشور هیچگاه از نخبگان سیاسی و فرهنگی خالی نبوده پس چرا دچار چنین نکبتی شده است؟  از اینرو عده ای وجه دوم را ترجیح میدهند یعنی تأکید بر آموزش عمومی در سطح ملی و نه نخبه پروری و قهرمان سازی.  که اگر سرمایه گذاری کلان در این وجه انجام شود خواهی نخواهی نخبگان هم سر بر خواهند آورد.  آموزش های پراکنده، هر قدر هم متعالی، جای آموزش عمومی را نخواهد گرفت.  در شرایط حاضر، دست دشمنان کشور جلوی تحقق این امر را میگیرد بلکه با تحریف آموزش های موجود گام به گام در جهت نشر و ترویج  خرافات پیش میروند.  پس این امر اساسی و حیاتی زمانی محقق خواهد شد که دست های مزبور قطع شده باشد.  اگر حضور نخبگان فایده ای داشته باشد همانا رهنمود آنان برای خروج از چرخه معیوب است.

14- سود جامعه در کدام است؟ برقراری دین بر رأس امور یا کاشتن دین در دلهای مردم؟  مردم در شرایطی که دین سردمدار است آسوده ترند یا قانون مدنی رأس امور باشد؟  پرسشی که اگر در گذشته در جواب مردّد بودند امروز پاسخ آنرا مردم نیک میدانند.  بمحض اینکه پای نقد موهومات برسد عده ای آنرا دشمنی با دین تلقی میکنند.  علتش واضح است و آن امتزاج موهومات در طی زمان با دین است بطوریکه تشخیص آنها از هم ناممکنست.  بحث در این امور همواره فتنه انگیز و با صدمات جانی و مالی همراه است.  از همین رو، قاطبه مردم وجه دوم را ترجیح میدهند زیرا با بودن قانون مدنی بر رأس امور این افتراق و تبعات بعدی آن موضوعیت پیدا نمیکند.  تجارب ملل خود حاکی از امتیاز قانون و انتقال دین به جای طبیعی خود یعنی دلهای مردم است.  با اینکه چنین نتیجه ای نیازمند مطالعات عالی نیست اما بد نیست پاسخ واینبرگ، برنده نوبل فیزیک را در این رابطه نقل کنیم: بی دین یا با دین، مردم نیک همواره کارهای نیک میکنند و مردم شرور کارهای شرّ.  اما برای اینکه یک فرد نیک سیرت قادر به انجام عملی شرورانه باشد آنگاه نیازمند دین است!

15- چه باید کرد؟  نسل باسواد و گروه های روشنفکر اغلب سردرگم در میان کتاب ها و ایسم های گوناگون اند.  این گروه ها همواره گرفتار نزاع برسر ایسم های مورد علاقه خوداند بگونه ای که هیچگاه پا به مرحله عمل نمیگذارند.  چاره چیست؟  جایگزین مفید و احتمالاً عجیب بشرح زیر است: همه کتابها را ببندیم و تمام ایدئولوژی ها را فروگذاریم، ضمن اینکه کماکان کنار خود نگاه داریم.  سپس وارد غور و تفکر آزاد شده میپرسیم کجا بوده ایم، کجا هستیم، و کجا میخواهیم برویم؟  به یاری خِرد و به اتکاء آخرین فصول دانش بهترین تصمیم را میگیریم صرفنظر از اینکه سنت چه میگوید و مدرنیته چه نظر دارد و عوامل خارجی چه دیکته میکنند.  در انتها نتایج خود را بازبینی کرده جرح و تعدیل میکنیم.  نگاهی به کتابها و اقوال حکما میاندازیم تا مگر از تأیید نتایج قوت قلبی بگیریم.  عوامل بیرونی را دیده و اگر لازم باشد تأثیر میدهیم.  شاید ایراد گرفته بگویند چرخ را لازم نیست دوباره اختراع کرد!  اما این گفته درباره موضوعات اینچنینی چندان صادق نیست.  نیک که بنگریم، ابتکار تازه ای هم نیست چه اگر دیگران بجائی رسیده اند همین بوده.  نکبت و بدبختی از زمانی آغاز شد که عقل را فرو گذاشته دنباله رو ریاکاران بی خِرد گشتیم.  

16- چگونه باید کرد؟  برای خلاصی از جهل فراگیر، مبرم ترین نیاز کشور وجود سازمانهای مردم نهاد است.  سازمان هائی فارغ از تنازعات فرقه ای بیحاصل و درعوض متمرکز بر درد مشترک.  تلاش های تکنفره معمولاً راه بجائی نمیبرد، هرچند باندازه خودش تأثیر گذار است.  آب دریا را اگر نتوان کشید، هم بقدر تشنگی باید چشید. وجود افراد عاقل و خوش فکر البته که شرط لازم است ولی کافی نیست و لذا شرط کافی عبارتست از جمع آنان در قالب ارگانهای سیاسی فرهنگی موسوم به "حزب" با برنامه روشن و علنی.  متعاقب تشکل سیاسی، باقی امور سیر طبیعی خود را خواهد یافت.  چنین نهادی نیازمند یک نگرش فراگیر مبتنی بر عقلانیت است، عقلانیتی مشابه هوش فرازمینی سابق الذکر.  گاهی به این هوش، عقل مطلق گفته اند و گاهی عقل کامل که بهر حال در سایه آن یکشبه همه امور سمت و سوی نظم بخود میگیرد.  با وجود چنین عقلانیتی شاید مقام انسانی موعود بمنصه ظهور برسد.  در این مقام، هستی بعنوان یک کل یکپارچه ادراک میشود و احترام دیگر مخصوص آدمیان نیست بلکه گیاه و حیوان و طبیعت جملگی دارای حق و حقوق مشترک هستند.  تبعیض بین زن و مرد و دارندگان افکار و آداب متفاوت یکباره ناپدید میگردد.  حتی آنان هم که مروّج این تاریک اندیشی ها بوده اند مشمول همین فیض خواهند شد چه آنها خود قربانیان این چرخه معیوب بوده اند و با گماردن ایشان به کارهای سودمند مقام انسانی خود را باز خواهند یافت.  آدمی ذاتاً گمراه نیست بلکه در دوری باطل تحت سیستم عاملی جاهل ساخته و پرداخته میشود. این دور باید قطع شود.

خلاصه اینکه، برای حل هر مسأله ابتدا باید صورت آنرا شناخته و سپس با تحلیل آن به بررسی راه حل ها پرداخت.  کمترین فایده حضور نظام موجود در این چهل و اندی سال گذشته، درس عبرتیست که بالاخره گرفته شد هرچند با هزینه ای گزاف.  این حضور، تلنگری برای ذهن های زنگ زده به قدمت تاریخ بوده است.  شرط لازم برای هرگونه تجدید حیات فرهنگی و رهایی از شرّ موهومات القائی هزار و چند صد ساله همانا رسوب زدائی ذهن در سطح فردی و گروهی است.  شرط دیگر، نقش نخبگان در بیان آزاد منویات است که تا با صدای رسا و روشن بیان نشود نتیجه درخور نخواهد یافت.  همبستگی اجتماعی و تشکیل نهاد های سیاسی فرهنگی و کانالیزه کردن خروشها و خواسته ها شرط برون رفت از بدبختی حاضر است.

  • مرتضی قریب
۱۸
خرداد

حل معضلات بطریق منطقی

      برخورد با معضلات و کوشش برای حل آنها بطرق مختلف امکانپذیر است اما دو روش کلی از میان آنها رایج تر است.  یکی احساسی است که البته زود جواب میدهد ولی بهمان اندازه نیز نتایج آن کم دوام و ناپایدار است.  دیگری تعامل منطقی است که ممکنست زود جواب ندهد ولی نتایج حاصله معمولاً ماندگارتر است.  اکنون بعنوان نمونه، داستانی را نقل میکنیم که ممکنست بی شباهت به برخی از معضلات حاضر نباشد و در آن تعاملات غیر منطقی به چالش کشیده شده است.  اینکه ممکنست با کدام معضل ما شباهت داشته باشد و درجه شباهت آن چقدر باشد را بر عهده خواننده وامیگذاریم.

    سالها پیش باغ وسیع و مثمری وجود داشت که هرساله هم خرج خودش را در میآورد و هم سودی را نصیب مالک میساخت.  مُباشر اولیه باغ فرد کوشائی بود و تلاش میکرد که هرساله سود بیشتری را به خانواده مالک برساند.  او بعد مدتی باغ را به مباشر دیگری واگذار میکند.  اما مباشر جدید فردی سلطه طلب بود و طمع زیادی برای منافع خصوصی خودش و دست اندازی به باغ های همسایه داشت.  او همواره و بطور پنهانی در صدد تجاوز به باغات مجاور بوده و علاوه بر دزدی از محصولات همسایه، به درختانشان نیز آسیب میرساند.  در مقابل اعتراضات، هرگز تجاوزات خود را بگردن نمیگرفت و با دروغ و به بهانه های واهی آنرا به دیگران منتسب میکرد.  همسایگان مستأصل بالاخره در صدد مقابله برآمدند و مباشر نیز طبعاً در صدد مقابله به مثل برآمد.  

    سطح این تنش هرساله بالاتر میرفت و لذا مباشر سود و مداخل باغ را صرف استحکامات تدافعی باغ و نیز ادوات و تجهیزات آفندی برای حمله به همسایه ها و گوشمال آنان میکرد.  مرتباً این هزینه ها بیشتر و بیشتر میشد و بموازات، اقدامات ایذائی مباشر بالا میگرفت.  اطرافیان خسته و وامانده کار را به داوری کشاندند ولی ناظرین بیرونی که از سابقه کار مطلع نبودند اغلب حق را به مباشر میدادند که دفاع از خود میکند ودر این راه متحمل هزینه های هنگفت است.  اما از آنسو، اعتراض کودکان مالک که در اثر این خرج های بیهوده و ریخت و پاش های جانبی به فقر و فلاکت رسیده بودند نیز به جائی نمیرسید و با این استدلال باصطلاح کوبنده مباشر مواجه میشد که ما نیز آنان را بخاک سیاه نشانده ایم..  خلاصه، علاوه بر خرابی همسایگان، باغی که گل سر سبد منطقه خود بود میرفت که در اثر سوء مدیریت رفته رفته به بیابان بدل شود با نانخورهائی که از روزگار خوش و اوج عزت به حضیض فلاکت و گدائی افتاده بودند.

    ما از ادامه داستان و سرنوشت کار بی خبریم اما از چیزی که بتحقیق خبر داریم اشکالات منطقی این داستان است و اینکه چگونه پله پله روند کارها میتواند بسمت بدتر و بدتر شدن پیش رود.  امثال این داستان ها همگی در دو چیز شریک اند.  مهمترین آن اشتباه نخستین است و دومین آن حضور یک مباشر بی خرد.  باقی کارها گام به گام از اشتباه نخستین آغاز و خود بخود بسمت بد و بدتر شدن پیش میرود.  واژه بی خرد شاید با کمی تساهل استفاده شده چه اینکه گاهی، مباشر داری سوء نیت است و با قصد و اراده عملیات را انجام میدهد و صرفاً اشتباه از روی سهو نیست که سابقاً بدان اشاره شد.  اخیراً کسی تست چهار جوابی را مثال آورده که اگر همه 20 سوأل غلط پاسخ داده شود ظن این میرود که دانسته جواب ها عامدانه غلط پاسخ داده شده باشد زیرا طبق قوانین آمار، احتمال اینکه حتی شانسی جواب داده باشد دستکم 5 از 20 را خواهد گرفت حال آنکه شانس پاسخ غلط به همه 20 سوأل عدد 3 از 1000 است.   متشابهاً رهبری که مثلاً با 100 معضل روبرو باشد و مثلاً از 4 راه حلی که فقط یکی درست باشد و تصادفی همه معضلات را پاسخ اشتباه داده باشد، احتمال مزبور 1 از 10 تریلیون است!  پس مباشری که همه را اشتباه پاسخ داده است نمیتوانسته معصومانه شانسی عمل کرده باشد چه احتمال آن نزدیک صفر است.  او آگاهانه عمل کرده و پاسخ ها را میدانسته است.  لذا برمبنای همین قوانین چاره ای نیست جز پذیرش این حقیقت که وقتی انبوه معضلات همگی پاسخ غلط می یابد، شوربختانه عمد وجود دارد!

    باری، اشکال اساسی چنین داستان هائی حضور مباشر خود خوانده است و مهمتر از آن مباشری که عزل و نصب او در دست مالک نباشد.  طبعاً وکیلی که بلاعزل باشد هرآنچه را مطلوب خودش ببیند انجام داده و موکل نقشی ندارد.  سایر اتفاقات فرع اند و توسط سرشت انسانی دیکته میشود.  انسان هرقدر هم نیکو مرام باشد هنگامی که در مقامی بلامنازع باشد خودبینی و خود رأی بودن غلبه کرده و اتفاقات عجیب روی میدهد.  مباشر خودرأی همواره راه حل ها را در راستای منافع شخصی یا گروهی خودش میبیند و سود بلند مدت را در حفظ و ادامه موقعیت خویش میداند.  اِشکال منطقی دیگرش ادامه مسیر اشتباه است که از عوارض خودرأی بودن است.  عارضه دیگر اینست که زمانی طولانی چون سپری شود، برای ناظرینی که ابتدای کار را در نظر ندارند، اقدامات مباشر موجه جلوه میکند و سلسله علت و معلول ها گم میشود.  در داستان فوق ملاحظه میشود که مباشر سلطه طلب به یک رویاروئی موسوم به MAD با همسایگان کشیده میشود.  یعنی جنگی که نابودی کامل طرفین را دربر دارد.

خلاصه اینکه نتیجه اخلاقی چنین داستان هائی اینست که در ابتدای هر امری آن اشتباه راهبردی را نمیبایست مرتکب شد.  با اینحال، نکته دوم در ندادن وکالت بلاعزل بهر کس و بهر نام و تحت هر عنوان است.  کنترل وکیل تحت هر شرایطی باید در دستان موکلین باشد چه در غیر اینصورت آن روی دیگر از سرشت آدمی خواهی نخواهی ظاهر شده و مسیر کارها از آنچه باید باشد منحرف میشود.  خصلت دوگانه خیر و شرّ در نهاد آدمی سرشته شده و از آن گریزی نیست لذا تنها راه کنترل آن با وضع قوانین است، قوانینی توسط بشر و مناسب زمانه و در یک کلام؛ پیش گرفتن شیوه حل معضلات بطریق منطقی.

 

  • مرتضی قریب
۱۱
اسفند

نگاهی نو به مابعدالطبیعه -3

     یکی از مباحث مهم مابعدالطبیعه که قبلاً بدان پرداخته شد، موضوع "عقل" است.  منتها بحث سابق عمدتاً حول و حوش مباحث نظری بود و اینکه نشان داده شد که عقل در واقع چیزی جز فعل و انفعالات الکتریکی مغز مشابه آنچه در رایانه ها میگذرد نیست.  اما در ادامه، و پیش از پرداختن به سایر موضوعات متافیزیک، بهتر است کمی هم به نتایج کاربردی عقل پرداخته شود که اهمیت آن دست کمی از مباحث نظری ندارد.  

عقل سالم

    در گفتگوی عامه اغلب شنیده میشود که "فلانی بی عقل است".  آیا اینطور است؟  با توجه باینکه عقل مجموعه مُدرکات حسی و اندیشه است، معلوم میشود که منظور مردم از بی عقلی، اختلال در بخش اندیشه است.  چه اینکه درک حسی که در مغز به ادراک منجر میشود در همه هست و حتی حیوانات نیز از آن برخوردارند.  پس بجای عبارت "بی عقلی" بهتر است بگوئیم "فلانی اندیشه ورز" نیست.  یا بهتر از آن بگوئیم "بی خرد" است.  مشکل ما با دیگران مربوط به این بخش از عقل است که ناظر بر استدلال و مقایسه گزاره ها و استنتاج است.  در افراد باصطلاح احمق، این بخش از عقل ضعیف یا بکلی ناتوان است.  اندرکنش الکتریکی در مغز کماکان برقرار است لیکن منطق برنامه به عللی درست کار نمیکند.  

    شوربختانه تعداد این گونه افراد امروزه کم نیست و بدتر از بد اینکه شمار آنها در صحنه سیاسی و مناصب بالای سیاسی و حکومتی زیاد شده است.  وجود این افراد مادام که در لایه های زیرین جامعه باشند امریست طبیعی و ضربه بزرگی نمیزند.  اما امان از روزگاری که بی خرد راه به سطوح بالای تصمیم گیری و امور مهمه مملکتی پیدا کرده باشد.  

    در عرصه حرف و گفتگو ممکنست این ضعف ها چندان خود نمائی نکند، اما در عرصه رفتار، بویژه در مواقع بحران، اسرار ذهنی صاحبان مناصب هویدا شده و قابل پنهان سازی نیست.  مثلاً عبارت "ما در خدمت شمائیم" را میتوان باصطلاح ندید گرفته و بحساب تعارف گذاشت، اما به محض بروز یک بحران غیر مترقبه، رفتارها واقعیت را آشکار میسازد بطوریکه ماوراء هر شک و شبهه ای وجود رابطه "خدمتکار و ارباب" را آفتابی میسازد.  نوکر اغلب از ارباب تأثیر میپذیرد و مجذوب او شده و سعی میکند رفتار ارباب را الگو قرار دهد.  بطوریکه ضرب المثل است که ارباب بگوید کلاه بیاور و نوکر بیچاره کلاه را با سر می آورد.  و بیچاره تر نوکری که ارباب او دیوانه باشد. بگو با که ای تا بگویم که ای.  رفتارها حکایت از عمق اندیشه ها دارد و قابل کتمان نیست.  امروزه مباحثی مانند "عقل" که روزگاری متافیزیک تلقی میشد بیش از هر زمان دیگری عینیت یافته و بدون اینکه جنگ و پیکاری درگرفته باشد، برملا کننده خیلی چیزها منجمله حقایقی چون مستعمره بودن کشوری در خدمت کشور دیگر است.  

     فزون بر بی خردی، اختلالات روانی و وجود عقده های سرکوب شده احتمالاً نوجوانی، موقعیت عقل را نزد سردمدارانی که دچار این عوارض هستند بیش از پیش پرمخاطره میکند.  کافیست رئیس حکومتی دارای چنین اختلالاتی از گفته اشتباه خود نخواهد پائین بیاید و همچنان بر موضع غلط خود پافشاری کند.  چنین شخصیتی حاضر است دنیا را بر سر همه خراب کند اما حاضر به پذیرش اشتباه خود نباشد.  بدتر از بد، اگر دکمه های آغاز جنگ اتمی نیز زیر دستش باشد.  تصور چنین وضعیتی فاجعه است.  بیهوده نیست عقل عمومی دنیا موافق خلع سلاح عمومی بوده و دستکم علاقه ای به زیاد شدن دست در باشگاه صاحبان سلاح اتمی ندارد.  بحران اخیر، بار دیگر اهمیت پیمان عدم اشاعه سلاح اتمی ( NPT ) را نشان داد و اینکه اگر تسلیحات اتمی مانند نقل و نبات در دست همه باشد، هر بی خردی امکان به ورطه نابودی کشاندن دنیا را خواهد داشت.  ضمن اینکه گروه هائی با ذهنیت معیوب، آنها نیز به بیراهه رفته تصور میکنند داشتن سلاح اتمی علاوه بر دلالت بر فتح قله های علم، کشور را از تجاوز مصون میدارد.  امروزه پول، همچون گذشته، حلّال مشکلات است و همه چیز در بازار سیاه و خاکستری قابل خرید است، چه رسد تکنولوژی کهنه 80 سال پیش که امثال قذافی خریدند و مصونیتی ایجاد نکرد.  چه بسا اگر گروه های تروریستی ثروتمندی چون القاعده و داعش در زمان فروپاشی جمهوری های شوروی حضور میداشتند، آنها نیز با خرید چند کلاهک، اکنون عضو متشخص باشگاه اتمی میبودند.  سایه چنین بحران هائی کماکان برسر دنیا سنگینی میکند و داروی آن جز تجدید نظر در ساختار "دولت های متحد" نیست.  یعنی ملت های متحد در عوضِ دولت های متحد.

    اکنون که اهمیت سلامت عقل، بویژه برای سردمداران سیاسی و رؤسای کشور روشن گردید و اینکه خرابی عقل فقط یک نفر میتواند آغازگر جنگ سوم جهانی باشد، تدوین مقرراتی عمومی در این راستا اهمیتی دوچندان می یابد.  از این رو شاید لازم باشد رؤسای کشور و مسئولین درجه اول اجرائی، قبل از قبول هر مسئولیتی از آزمون های روانپزشکی نمره قبولی دریافت دارند.  و چنان سخت گیرانه باشد که جائی برای خدعه و نیرنگ نباشد.  سن نیز از عوامل دیگر این ماجراست.  عقل عمومی جهانی، بر بازنشستگی در سنین بین 60 تا 70 دلالت میکند.  تعجب آور است که افرادی با سنین بالاتر هنوز خود را شایسته عرصه های حساس تصمیم گیری میدانند و حاضر به بازنشستگی خود نیستند.  تعجب آورتر اینکه با کمال وقاحت دم از جوانگرائی نیز میزنند!  در این سنین، نه تنها بنیه بدنی رو به زوال میرود، بلکه مهمتر از آن، عقل دچار کم کاری شده و در اصطلاح عامّه پیرِ خرفت را تداعی میکند.  بی جهت نیست که دموکراسی ها برای حکومت گران دوره های محدودی تجویز کرده اند تا اگر عیبی هم بروز کرد، مادام العمر نباشد.  

    عارضه دیگری که نتیجه مستقیم حکومت بمدت طولانی بوده و گریبانگیر عقل است "پارانویا" میباشد.  طبعاً این عارضه بیشتر بسراغ مستبدین میرود که نوعاً قرار است مادام العمر بر سر کار باشند.  بخش اندیشه ورز این افراد چه بسا در ابتدای کار آنان نرمال و سالم است. منتها استمرار حکومت مطلقه بمدت طولانی، اثرات ویژه و نامطلوبی بر تلقی آنان از جهان پیرامونی میگذارد.  اندیشه این افراد از جهان پیرامونی و بویژه اطرافیان، نوعی "دشمن" میسازد که تصور میکند دائماً در صدد آزار یا انجام توطئه بر علیه او میباشند.  اضطراب و ترس دائمی بطور وهم آلودی اندیشه فرد پارانوئید را تسخیر کرده و لذا جائی برای تعاملات سالم و سازنده در مغز او باقی نمیگذارد.  از نشانه های این عارضه، عدم اعتماد وسواس گونه به دیگران و وارد ساختن اتهامات غیرواقع به هرآنچه تصور میشود غیرخودیست، میباشد.  ذهن پارانوئید متمایل به پذیرش تئوری توطئه است و هر فعل و انفعالی را از آن منظر میبیند.  معمولاً کنترل مستبد با این حالت روحی در دست اطرافیان و محارم نزدیک اوست و راهبرد سیاست ها هم توسط آنان صورت میپذیرد.  

 

نتیجه آنکه:

    فلسفه، مابعدالطبیعه، و مباحث گوناگون آن فقط برای کلاس های درس و جدل های نظری نیست.  هنر زیستن در این روزگار، همانا به عرصه بحث و گفتگو کشاندن این مباحث و بویژه نگاهی نو به آنها در پرتو دانش روز است.  حیف است و دریغ است که چنین گنجینه ای باشد و ما تشنه لبان گرد جهان بگردیم.  بویژه اگر بتوان از قالب های کهنه، مفاهیمی جدید با کاربردهای بشدت مورد نیاز جامعه خود را استخراج کرد.

  • مرتضی قریب
۲۰
فروردين

بازی با منطق

    با مرور وقایع اتفاقیه این نتیجه به ذهن متبادر میشود که گویا با "منطق" مشکل داریم.  وقتی به قضایا عمیقتر مینگریم متوجه میشویم که دستکم بخشی از مردم ما از لحاظ ذهنی مشکلات منطقی دارند.  و عجیبتر اینکه بنظر میرسد درس خوانده ها بیشتر بدین عارضه مبتلایند.  لذا واجبست که رسانه های عمومی بخشی از وقت خود را به این مشکل اختصاص دهند.  راه دیگر در تقویت روحیه منطقی جامعه، برگزاری مباحثات نفس گیر و چالشی در رسانه های عمومیست.  در این راستا مؤثرترین رسانه که صدا و سیمای ملّی است، بجای پرداختن به این مهم، تمام همّ و غم خود را صرف تبلیغات یکسویه و بیهوده میسازد و انرژی هنگفتی را بیفایده باد هوا میکند.  مصداق مثل معروف "خود گوئی و خود خندی، عجب مرد هنرمندی!".  وقتی در موضوعات مهم فقط رفقا دعوت شوند و احدی از دارندگان نظرات مخالف راه داده نشوند، از ابتدا معلومست که کاری انجام نخواهد شد.  فقط میماند امثال وبلاگ های شخصی که مروت بخرج داده نظرات متفاوت را ارائه و تحلیل کنند.  هرچند، با مخاطبین معدودی که دارند بُرد مؤثری نخواهند داشت.  بهر حال، در زیر به بررسی برخی موضوعاتی که دیده ایم با تأکید بر ضعف های منطقی آن میپردازیم.

1- قدر چیزهائی را که داریم بدانیم

   اخیراً کلیپ قشنگی در فضای مجازی منتشر شد که بصورت تصویری اهمیت تیتر بالا را نشان میداد.  راننده یک ماشین شاسی بلند با دیدن یک ماشین "فراری" که از کنارش رد شد آه از نهادش درآمد که کاش صاحب آن بودم.  لحظه ای بعد، ماشینی معمولی از کنار شاسی بلند رد شد و راننده اش آرزوی داشتن شاسی بلند کرد.  دوچرخه سوار با دیدن ماشین معمولی دلش هوای آن کرد و مسافر منتظر اتوبوس با دیدن دوچرخه دیگ آرزوهایش بجوش آمد.  نهایتاً، معلولی نشسته بر ویلچیر که از تراس ساختمانی در اطراف نظاره گر پیاده بود، در دل گفت حاضر است همه چیزش را بدهد تا پای رفتن میداشت.  نتیجه اخلاقی کلیپ اینکه قدر داشته های خود را بدانیم.

   همه با دیدن این کلیپ، طبعاً آنرا تحسین میکنند و با نتیجه گیری آن قلباً موافقند.  اما در عمل چیز دیگری جریان دارد.  مگر همه حق ندارند ترقی و تعالی زندگی خود را آرزومند باشند؟  پیاده میل دارد روزی صاحب دوچرخه شود و دوچرخه سوار طالب خودرو باشد و قس علیهذا.  این رویه نه تنها عیبی ندارد بلکه قاعده طبیعی همینگونه است.  چه اگر میل به ارتقاء زندگی وجود نمیداشت، از دوران اسب و گاری فراتر نرفته و چه بسا پیاده روی تنها طریق ممکن بود.  اصلاً بشر از دوران سنگی هم پیشتر نمیرفت و در همان مرحله میماند.  شبیه این استدلال را از استادی معروف شنیدم که میگفت شاگردان ما هیچگاه بهتر از ما نخواهند شد!  معنایش اینست که افلاطون و ارسطو انتهای علم و معرفت اند و دیگر هیچ.  

   میل به تعالی و ترقی است که ما را از حالت غار نشینی به وضعیت امروزی رسانده و سفر با اسب و قاطر به دوچرخه و خودرو و قطار و کشتی و هواپیما کشیده است.  قدردانی از داشته های خود برای تسلی خاطر خوبست اما انگیزه ای برای زندگی بهتر ایجاد نمیکند. آنها که داد سخن از بهشت 1400 سال پیش داده و خود را مشتاق به وصل آن جلوه میدهند، در عمل، خود دست همه دنیا دوستان را در مسابقه تجمل گرائی از پشت بسته اند.  آیا این بازی با منطق نیست؟  این دوگانگی در طرز اندیشه و عمل چه معنی میدهد؟ آیا زندگی عجیب و سخت ما از تبعات این تضادهای درونی نیست؟  با اینکه اینگونه پند و اندرزها ممکنست برای پرهیز از زیاده خواهی خوب باشد لیکن نباید تسلیم منطق توخالی شده و فریب بازی با کلمات را خورد. محیط ما امروز آکنده از بازی با کلمات است.

2- تفاهم نامه

   در چند هفته گذشته موضوع جنجالی سند یا قرارداد یا تفاهم با چین مطرح شد.  ضمناً در هامش مطلب سابق نیز، دوستان نظراتی در ارتباط با آن مطرح کرده اند که به تیتر حاضر مربوط است.  گویا از همان ابتدا نام آن چنان مبهم اختیار شده که مجلس را از ورود به آن معاف دارد.  در این رابطه ما دلایلی برای خوب یا بد بودن آن نداریم اما قراین متعددی هست که اجباراً به ناصواب بودن و زیان بار بودن این تفاهم رأی میدهد.  "قرینه"، استحکام و قاطعیت "دلیل" را ندارد اما وقتی به تعداد زیاد جمع شد دستکمی از برهان قاطع ندارد.  مثل اینکه در وسط بیابان به شخصی برخورد کنیم با تفنگی در دست که هنوز دود باروت از آن خارج میشود و شخص دومی درحال خونریزی بر زمین افتاده.  شما لحظه شلیک را ندیده اید اما صدای آن را شنیده اید.  با توجه باینکه تا کیلومترها در اطراف، کسی نیست همه قرائن حاکی از قاتل بودن شخص تفنگ بدست است.  اما دادگاه بلخ آنرا دلیل نمیشمارد و برای تبرئه قاتل استدلال میکند ممکنست سنگریزه ای از آسمان سقوط کرده و در اثر برخورد شدید با صخره مجاور ذوب شده و بصورت یک گلوله کمانه کرده مقتول را به هلاکت رسانده.  این نوع استدلال اخیر چیزی جز بازی با منطق نیست.  در موضوع تفاهم نامه نیز به چنین چیزی برمیخوریم.  در اینجا قرائن زیادی هست که دوتای آن را در اول ذکر کردیم.  جزئیات این تفاهم رسماً منتشر نشده و با اینکه از نظر طرف ایرانی بلا مانع بوده اما طرف چینی مانع شده.  پس یک قرینه دیگر اینکه پنهان کاری در امری که قرار است خیر باشد نشانه مفسده است و دومی که عذر بدتر از گناه نیز هست اینکه چین آمرانه جلوی نشر آنرا گرفته است.  سالی که نکوست از بهارش پیداست.  اینکه مجلس نخواهد به وظیفه قانونی خود عمل کرده آنرا بررسی کند خود قرینه دیگری بر مفسده است.  قرینه دیگر پناه بردن به مار غاشیه از ترس عقرب است.  یعنی کشوری از فرط استیصال به چین پناه برد.  میگویند چون همه کشورهای جهان با ما دشمن اند پس این کشور که حاضر به نوعی تفاهم شده دوست ماست.  اولاً باید پرسید چرا باید وضعی ایجاد کرد و خود را گرفتار آن کرد که همه بما پشت کنند.  بجای توجه به معلول، علت را دریابیم.  دوم اینکه همه کشورها، برمبنای منافع ملی خودشان پای به صحنه مراودات چندجانبه میگذارند، امری که ما با آن بیگانه ایم.  بویژه اینکه در شرایط اجبار و ناچار، منافع بالمناصفه نیست و اگر منافع طرف مقابل هزار برابر ما باشد جای تعجب ندارد.  حال اگر طرف مقابل، چین باشد خود حدیث دیگریست زیرا رابطه او در قرارداد با دیگر کشورها مثل سائر شده است.  قرینه دیگر همین است و اگر غیر اینست خوبست کسانی که اطلاعاتی دارند یک نمونه و فقط یک نمونه از کشوری را که از این قراردادها مستفیض شده باشد نام ببرند.  تأکید میکنیم منظور ما ملت کهن چین نیست بلکه روی سخن با دولت مزبور است.  قرینه دیگر ربع قرن مدت قرارداد است و آش چنان شور است که یکی از روزنامه های محافظه کار نیز انتقادات متعدد وارد ساخته و به درستی ایراد گرفته که تفاهم چرا 5 ساله نباشد چه اگر طرفین راضی بودند امکان تمدید وجود.  لذا قرینه دیگر، فروش آینده است که نشانه آزمندی طرف مقابل بوده و معلوم نیست نسل های آتی با آن موافق باشند.  در تفاهم دیگری که با روسیه و چند کشور حاشیه دریای خزر انجام شد دیدیم حق قانونی ایران از سهم دریا به آنان واگذار شد.  این واگذاری چنان سریع و به راحتی انجام شد که رجب صفراف، دوست و کارشناس روابط ایران و روس، اظهار شگفتی کرد که آن کشورها از این حرکت متعجب شدند حال آنکه تصور میکردند روزگاری سخت و طولانی برای چانه زنی با ایران داشته باشند.  

   تنها نکته مثبتی که برخی اظهار کرده اند اینکه چین مانع از تجزیه ایران است که واقعاً نمیدانیم آیا جزو مفاد تفاهم بوده است یا خیر.  در حالیکه حقیقتاً آنچه موجب تمایلات تجزیه طلبی است نه عامل خارجی بلکه ناشی از اقدامات داخلی است.  ترویج ایده خودی و غیرخودی و برکنار کردن بخش بزرگی از مردم در فرایند تصمیم گیری ها عامل اصلی و درونی بوجود آورنده این تمایلات است.  البته خطر بزرگتر، از دست رفتن کلیت کشور است که ادامه ندانم کاری ها و وابستگی، کشور را بدانسو میکشاند.  خلاصه اینکه هنر چین در این ماجرا چیست؟  میگویند به جز تسخیر کامل بازار کشور با صادرات کالاهائی نه چندان مرغوب در عوض دریافت نفت ارزان، مهمترین هنر و دستآوردی که بدان مشهور است در عرصه فنآوری اطلاعاتی و بستن راه های آزاد برای مبادلات انفورماتیک است.  کاری که چین در داخل خودش کرده و بی شباهت با بستن مجاری تنفسی جامعه نیست.  متأسفانه هرگونه انتقاد از برادران روسی و چینی بجای پاسخی منطقی با انگ طرفداری از غرب روبرو میشود.  جالب آنکه پیشرفت تکنولوژیک چین در چهار دهه گذشته در سایه برخورداری از همکاری غرب و بویژه آمریکا بوده است!  در این موضوع نیز، بازی با منطق به وفور دیده میشود.

3- دکتر دستور داده از سیگار فاصله بگیرم!

   فیلم جالبی شخصی را در حال دود کردن سیگار با یک چوب سیگار یک متری نشان میداد.  پاسخ او به کنجکاوان این بود که دکتر برای حفظ سلامتیش دستور داده از سیگار فاصله بگیرد!  ایضاً همین شیوه اکنون در مذاکره نکردن با آمریکا در وین در جریان است.  طرف ایرانی در اینسوی خیابان و طرف آمریکائی در سوی مقابل اقامت گزیده و اروپائیان بین آندو پرسش و پاسخ ها را مبادله میکنند.  بدین ترتیب قولی که به خودمان داده بودیم که مستقیم و غیر مستقیم مذاکره نکنیم کماکان محترم و پابرجاست زیرا ما نیز مانند آن سیگاری محترم فاصله را رعایت کرده ایم!  واقعاً اینهمه خودفریبی برای چیست؟  با این رفتارهای کج و معوج به کجا رسیده ایم و بکجا خواهیم رسید؟  آیا جز اینست که خود را انگشت نمای خلق جهان کرده ایم؟  بازی با منطق تا کجا؟

نتیجه  آنکه اگر نیک نگریسته شود امثال مشابه به وفور دیده میشود و ذکر آنها در این مختصر نمیگنجد.  کافیست کتاب کوچه و خیابان را باز کنید تا خود شاهد موارد بیشمار آن که همگی حاکی از رواج ذهنیت های غلط است باشیم.  تنها باطل السحر همه اینها آموزش عمومی است.

  • مرتضی قریب