فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نقد علم» ثبت شده است

۲۲
خرداد

نیمه تاریک ماه

    در یکی دو مطلب پیشین سوء برداشت هائی بوجود آمده که در زیر مختصراً اشاره میشود.  واقعیت اینست که در یک نوشته در قطع آ4 مگر چقدر امکان شرح و بسط است که جای برداشت نادرست باز نباشد؟  هدف اصلی که در صفحه اصلی وبگاه نیز آمده عادت دادن ذهن به نقد و دیدن موضوعات از دریچه ای دیگر است.  این دریچه دیگر، دیدگاه علمی است!  این که دیگران چیزهائی گفته اند بسیار عالیست، ولی نباید مانع شود که فرد استنباط خود را بدون ترس بیان کند.  برای این منظور بهترین رویه، تشویق دیگران به تفکر مستقل است که در برخورد با مسائل چه فلسفی چه غیره، ذهن خود را نیز بکار گیرند و اسیر گفتار دیگران چه بزرگان علم و فرهنگ و چه سیاست بازان حقه باز نباشند.  گزافه نباشد اگر بگوئیم که بخش عمده ناکامی جامعه ما ناشی از عدم توجه به همین نکته ساده ولی مهم است که قرن هاست چوب آن را میخوریم. 

    آنچه مهم است مفاهیم است و نه لزوماً الفاظی که صورت بیان آنهاست.  مثلاً گفتیم که بودنِ "سایه" از جنس دیگر اعیان نیست بلکه بودن آن بتبع نور است که همانا "وجود" واقعی اوست.  پس نمیتوان برای سایه همان اصطلاح وجود را بکار برد که درباره نور و سایر اشیاء بیان میشود، هرچند که در محاورات از وجود سایه سخن میگوئیم.  نور را با نور میشناسیم نه با ظلمت (تاریکی)!  لذا قیاس نور و ظلمت (فقدان نور) ابداً مشابهتی با خیر و شرّ ندارد، هرچند با تساهل در محاورات بکار میرود.  زیرا شرّ، در مفهومی که ما میشناسیم، وجودش واقعی است و به مثابه فقدان خیر تلقی نمیشود!  از همین قسم است معنای "هستی" عالم که ربطی به آن نیستی در معنای "عدم حضور" ندارد.  اگر میگویند جهان ما رو به "نیستی" است فقط یک اصطلاح زبانی در معنای تغییر صورت است.  که هستی همواره هست بوده.  گم شدن میان الفاظ و خلط آنها راه بجائی نبرده و قیاسات نباید ما را گمراه کند.  بعلاوه، دانش روز را هم نباید از نظر دور داشت کما اینکه قدما، نور را نه مادّه بلکه از جنس دنیای قدسی میپنداشتند!  گناهی هم نداشتند زیرا لطافت نور چنین ایجاب میکرد.  تازه، از پهنه وسیع و آن بخش نادیدنی الکترومغناطیس و بُرد آن ابداً تصوری نداشتند چه اگر کارکرد وسایل الکترونیک امروزی را در کار میدیدند، به قدسیت آن نیز ایمان میآوردند.  در اهمیت تفکر مستقل به چند نمونه بسنده میکنیم:

   عده ای به کرویت زمین و هیئت جدید اعتقاد ندارند و زمین را تخت و ثابت میدانند.  واقعیت ملموس هم همین احساس را میرساند مگر آنکه خلاف آن ثابت شود.  لذا خواننده این سطور، جدا از آموخته های تعبدی، از کجا میداند که اینگونه نیست؟  اگر قرار است موضوعی نقد شود، باید به بخش اصلی پرداخته از اشتغال به حواشی پرهیز کرد.  سخن در برخی موضوعات حالت تابو دارد و به گوینده آن انگ میزنند.  مثلاً همین پدر معنوی راست افراطی فرانسه زمانی گفت موضوع کوره های آدمسوزی در آلمان نازی مسأله مهمی نبوده که فوراً با برچسب فاشیست روبرو شد.  حال آنکه سخن او در این مورد خاص درست بوده زیرا همین امروز کوره های آدمسوزی در اروپا و آمریکا برپاست و مردگان را میسوزانند!  پس اگر ایرادی هست باید به اصل موضوع وجود اردوگاه های مرگ و شرایط سخت آن پرداخت.  و مهمتر از همه اصلاً چرا باید انسان را به گناه اعتقادات اسیر کرد؟  و چرا هنوز این رویه ستمکارانه ادامه دارد؟  که خاموشی جز همراهی با ستمکار نیست. 

    بالاخره، موضوع روز، نیمه تاریک یا پنهان ماه است که سفینه چینی برای استخراج نمونه هائی از خاک، رهسپار آنجا شده است.  باز هم اینجا الفاظ ایجاد شبهه میکند گوئی یک نیمه ماه تاریک است، حال آنکه هردو نیمه ماه به تناوب توسط خورشید روشن است.  منتها فقط یک نیمه ماه بسمت ماست.  بعلاوه، مگر جنس دو نیمه ماه متفاوت است؟! البته پیش از چین دیگرانی هم همین راه را رفته بودند، ولی تبلیغات چنان مینماید گوئی نیمه دیگر ماه چیز دیگریست!  متعاقباً نمونه برداری ها نشان خواهد داد چنین چیزی نیست حتی اگر تصادفاً در نمونه بازگشتی قطعه ای طلا یافت شود.  چه اگر پروژه مزبور فارغ از تبلیغات قرار بود کار جدیدی انجام دهد بهتر میبود یکی از قطبین ماه که بالقوه میتواند حاوی آب یخزده زیر قشر خارجی باشد انتخاب میشد.  هندوستان نیز سال گذشته برای ابراز توانائی، فضاپیمای خود را بر قطب جنوب ماه نشاند.  فضاپیمای چین میتوانست برای تکمیل پروژه مزبور قطب شمال ماه را در نظر میگرفت.  اثبات وجود رگه هائی از آب در کره ماه امری مهم است که برنامه های آتی زیست بر سطح آن کره را میتواند تحت تأثیر قرار دهد.

خلاصه آنکه، افزایش حجم دانسته ها بخودی خود امریست لازم و مطلوب، اما بالاتر از آن قدرت تحلیل موضوعات و پرورش فکر در فهم مستقل موضوعات است که اهمیت دارد.  مهم نقد علمی است، حتی اگر خلاف دریافت عمومی باشد.

  • مرتضی قریب
۲۱
اسفند

معماها -3

    قابل ذکر است که منظور از نقد، دشمن تراشی نیست بلکه صرفاً طرح یک پرسش ساده و انتظار برای یک پاسخ منطقی است، همین.  هدف کلی از طرح این سلسله مطالب تلاش برای ارائه زاویه ای جدید برای دیدن جهان است بلکه ذهنیت ما و جامعه ما از آلودگی های هزار ساله برکنار باشد.  بعلاوه، اگر روش را مفید یافتید تلاش در حد مقدور برای نشر آن است.   نقد علمی حاضر، بی شباهت به نگاه معصومانه  بچه ای خردسال نیست که والدین را مرتب سوأل پیچ کرده و اغلب هم بی پاسخ میماند.  آنچه مورد سوأل است فراوان و ناچار فقط به آنها که موضوعات روز هستند بسنده میشود.

  1. مو.  بله با کمال تعجب یکی از معضلات امروز کشوری کهنسال مانند ایران با سابقه ای درخشان در تمدن دنیا همین موضوع پیش پا افتاده مو است!  بخاطر این مو چه اجحافاتی که بر زنان و دختران نرفته است.  فقط در همین یکی دو سال اخیر چه تعداد جوانان که در بیان خواسته خود توسط عوامل نظام دینی در خیابانها کشته نشدند و چه تعداد بیشتر مجروح و کور و چه تعداد حبس و شکنجه نشدند.  و بالاخره عددی که هرگز نشنیده اید و کسی توجه نکرده، مجموع همه آنها را در عددی مانند 100 و یا حتی بیشتر ضرب کنید تا تعداد شکنجه شدگان و آسیب دیدگان روحی چه از خانواده های آنان و چه از مردمی که از رسانه ها این تجاوزات را شنیده یا میبینند بدست آید.  اگر بنا به معاینه باشد، ملتی اکنون دچار آسیب روانی است!  آخرین صحنه آن در درمانگاهی در قم بدست فردی معمم اجرا شد.  شایع است نظام برای جبران ناکامی در انتخابات اخیر انتقام میگیرد.  از چه کسانی؟  در درجه اول، بطور سنتی از زنان و سپس بازنشستگان و دیگرانی که تصور میشود ناتوان از احقاق حقوق خود هستند.

در این نظام، مو که جنس آن در موجودات یکسان و از کراتین است، وقتی بر چهره مردان می روید "محاسن" تلقی میشود اما بر سر زنان رشد کند تلویحاً "معایب" فرض میشود.  راه حل چیست؟ نظام میگوید "حجاب".  از کجا میگوید؟  هیچ شناخته نیست فقط با قلدری میگوید چون من میگویم!  برخی فقها در همین رسانه ها بشدت آنرا زیر سوأل برده و میگویند نه در سنت و نه در قوانین فقهی و نه در کتاب است.  برفرض هم که دستور دینی باشد این پرسش مطرح است که چرا از میان 53 کشور مسلمان چرا فقط دامنگیر ما و افغانستان باید باشد؟  قرینه دیگری که نظام فکری هردو حکومت یکسان است.  ضمن اینکه طالبان با همه قساوت، مرتکب قتل بخاطر حجاب نشده اند!  در عربستان، مهد ظهور اسلام، جز در یکی دو شهر مذهبی حجاب اجباری نیست.  در سوریه، عزیز دُردانه نظام، و مصر و سایر بلاد اسلامی حجاب حتی موضوعی برای مطرح شدن هم نیست.  آیا در هیچیک از این 51 کشور با این همه تندروهای مسلمان درک درستی از دین وجود نداشته است؟   طبعاً اگر مطابق سنت حضرات هم قائل به اجماع باشیم معلوم است که کجا درک درستی وجود نداشته و همچنان لجوجانه پافشاری میکند.

اما از دیدگاه منطق اولاً چه تفاوتی در موی دو جنس وجود دارد که اهمیت آن چنان باشد که حکومت به چنین روش جنایت کارانه ای دست زده و به اوباش حق اجرای دلبخواه قانون داده باشد؟  موی زن اشعه ساطع میکند؟ در هیچ منطقی مطلقاً چنین چیزی مفهوم و پذیرفتنی نیست.  دوم از لحاظ شکلی این سوأل وارد است که چرا در همه بلاد اسلامی، بویژه در مسقط الرأس آن، حجاب اجباری نیست و امریست اختیاری و فردی؟  با توجه باینکه اغلب سنت ها و مراسم دینی اسلام مقتبس از آئین یهود است، و با توجه باینکه سرچشمه حجاب از آنجاست، ببینیم زنان ارتودکس یهود چه راه حلی یافته اند.  آنان از کلاه گیس استفاده کرده موی خود را زیر پوشش موی شخص دیگری پنهان میکنند.  طبعاً پرتو نگاه نامحرم موی آنها را درک نمیکند و بر موی زن ناشناخته ای اصابت میکند.  چه باک!  ولی درهرحال آنجا نیز حجاب اختیاری است و کسی بخاطر مشتی مو کشته نمیشود.

خلاصه آنکه، علیرغم همه اینها چیزی که نظام را به این ورطه کشانده ملتی را سخت متأثر ساخته هنوز مورد سوأل است؟  شاید تنها پاسخ جهل و جنون باشد.  راه حل کوتاه مدت، اتحاد و یکدلی قاطبه مردم است که قبلاً هم نشان داده اند.  وقتی تنها هستید ضربه پذیرید ولی در جمع خیر، همانطور که گروه عظیم ماهی ها در مقابله با کوسه قاتل رفتاری هماهنگ نشان داده، شکارچی را گیج و مستأصل میکنند.  اما حرکت اساسی تر همانا اتحاد جهانی مردم در قالب شورای متحدی در مقابله با کنفدراسیون اهریمنی تبهکاران و جنایتکاران از شرق تا غرب است.  نه تنها حجاب بلکه سایر معضلات حل میشود.

 

  • مرتضی قریب
۲۰
اسفند

مُعماها -2

     در ادامه، این بار به یک معما در حوزه علوم میپردازیم.  نتیجه اخلاقی که از این نمونه علمی حاصل میشود بسیار حائز اهمیت است.  منشاء خیلی از سوء درک هائی که با آن روبروایم از تحلیل این معما روشن میشود.

  1. جوّ سیاره ناهید.  موضوع به مطلبی در یکی از کانال های تلویزیونی علمی مربوط است که طرفداران زیادی دارد.  یکی از برنامه های آن آشنائی با فضا و بویژه منظومه خورشیدی است.  چندی پیش، یکی از این برنامه ها اختصاص به سیاره ناهید (زُهره) داشته که خصوصیات کلی آن را شرح داده است.  شرایط در سطح این سیاره بسیار وخیم است بطوریکه جدیدترین اطلاعات حاکی از دمای 480 درجه سانتیگراد و فشار جوّ حدود 100 اتمسفر است!  اگر بارانهای اسیدی را هم به آن اضافه کنیم چیزی از دوزخ موصوف کم ندارد.  منتها مجریان برنامه که از استادان دانشگاه های معروف آمریکا بودند در یک چیز مرتکب اشتباه فاحش شدند.  در توصیف فشار عظیم جوّ سیاره مثال زدند که این فشار چنان سهمگین است (فشار جوّ در سطح زمین 1 اتمسفر است)، که اگر اتوموبیلی را بر سطح آن قرار دهیم همان بر آن میرود که در محوطه های بازیافت ماشین های قراضه زیر پرس بر آن میرود.  یعنی فشار عظیم جوّ، بلافاصله ماشین را مچاله خواهد کرد.  آیا واقعاً چنین است؟

خیر چنین نیست و اشتباه اساسی مجریان محترم و بسا خوانندگان دانشپژوه همین است.  فشار میتواند حتی خیلی بیشتر هم باشد ولی چنین اتفاقی نمیافتد.  چرا؟  زیرا فشار مزبور از همه جهات بر بدنه ماشین یا هر شئ دیگری وارد شده منتجه نیروها صفر است.  یعنی همانقدر فشار که بر بدنه بیرونی وارد میشود همانقدر هم عیناً از داخل وارد شده یکدیگر را خنثی میکنند.  اما وقتی اتوموبیل زیر پرس با این فشار قرار میگیرد فشار فقط بر سطح خارجی است و ماشین مچاله میشود.  اگر طبق نظر مجریان بخواهد اتفاقی افتد، لازمست ماشین آببندی شده باشد و فشار داخل اتاق، یک اتمسفر یا اصلاً خلاء حفظ شود که آنچه اظهار شد درست آید.  همین مسأله درباره زیردریائی ها صادق است که اگر بدنه محکمی نداشته باشند در اعماق دریا، فشار شدید بیرونی بر فشار اتمسفریک داخلی فائق آمده موجب درهم کوبیده شدن زیردریائی میشود.  جانوران در این اعماق مشکلی ندارند زیرا فشار داخلی بدن آنها با فشار بیرونی متعادل شده صدمه ای نمیزند.   موضوعی که غواصان باید بسیار محتاط باشند. 

  1. نقد علمی.  موضوع جالب بالا را انتخاب کردیم تا حرف اساسی خود را بر کرسی بنشانیم و آن چیزی نیست جز اینکه همواره با یک ذهنیت علمی به قضایا نگریسته و دائماً در پی نقد آنچه از بیرون بر ما وارد میشود باشیم.  اول اینکه نقد ما بر استادان مبرز دانشگاه های معتبر آمریکا نه خُرده گیری بوده و نه چیزی از مقام علمی آنان میکاهد.  ضمناً نقد ما نه برای خودنمائیست و نه موجب عُلو درجات ناقد است.  دوم اینکه صفت "علمی" که برای نقد و ذهنیت بکار برده ایم نه لزوماً بمعنای اینست که این کار فقط از دانش آموختگان دانشگاهی ساخته است و نه بمعنای اینست که محدودیتی برای ورود سایرین باشد.  مادام که اصول اولیه منطق ملکه ذهن فرد باشد همین کافیست.  باید این ذهنیت و این شیوه تفکر در دوران تحصیلات ابتدائی و متوسطه به جوانان از سنین پائین یاد داده شود.  واضح است که نظام فعلی با چنین رویکردی کاملاً بیگانه است و اصولاً استمرار حاکمیت خود را با پرسشگری منطقی متعارض میبیند.  بهمین دلیل در سایه چنین نظامی امید رستگاری ناممکن است.  سوم و مهمتر اینکه بپذیریم که نقد بر همه جایز است.  چه بسا یک دانشجوی میان مایه از استادانِ بنام اشکال بگیرد و اشکال او هم وارد باشد.  معمولاً استادان واقعی از نقد او خوشحال میشوند و حتی اگر هم نقد دانشجو وارد نباشد، او را راهنمائی کرده و نظر درست را در اختیارش قرار داده موافقت او را جلب میکنند. 

شوربختانه از این رویکرد در نظام های بسته دیکتاتوری استقبال نمیشود زیرا مستبد و عُمّال او با پرسش و پاسخ بیگانه بوده که در شکل مذهبی آن مردم فقط باید شنونده باشند و اگر حرفی هست جز آنچه خوشایند ارباب دیانت است نباید گفت.  معهذا خروج از چرخه باطل جز با تمسک به نقد و تشویق همگانی برای ابراز وجود میسر نیست.

خلاصه آنکه، این روحیه که فلانی آدم عالمی است پس هرچه میگوید درست است باید بکلی کنار گذاشته و روحیه نقد جایگزین شود.  اتفاقاً عالمِ درستکار از نقد نمی هراسد و اشتباهات خود را پذیراست.  بنابراین، نقد شکاکانه در همه امور جاری باشد.

  • مرتضی قریب
۳۰
تیر

غایت علم

    در شماره های پیشین بطور جسته گریخته پیرامون روش علمی و ارتباط علم با فلسفه مطالبی عرضه شد.  اشاره به این نوع موضوعات یک سود کلی داشته و دارد که همانا آگاهی است.  اما سود اضافه ای هم دارد که یک آگاهی ویژه خاص این دوران متلاطم است.  اما این آگاهی ها در حالی برای ما مهم است که علم را امروزه بصورت یک امر لوکس و غیر لازم درآورده اند و کسی هم لازم نمیداند هیچ روشنگری و هیچ بحث اصولی در رسانه های مردمی صورت دهد.  هیچ گفتگو و مناظره ای درکار نیست زیرا چنین اجازه ای نمیدهند.  توگوئی تولید علمی یعنی تولید کاغذهائی بنام مقاله.  هر ساخت و سازی هم که با رونویسی از دستآورد دیگران انجام شود با بوق و کرنا تولید علم جار میزنند.  درک رایج از علم در این سرزمین با آنچه که باید باشد فرسنگ ها فاصله دارد.  اینجاست که دیگران میپرسند پس فایده این علم چیست؟  در انتهای شرح حاضر، نقد خوانندگان را بر شیوه و نگرش علمی در انتها آورده ایم که بسیار تأمل انگیز است.

    علاوه بر سوء درک عمومی، خوانندگان حرفه ای و نکته سنج نیز گاهی دچار ابهاماتی میشوند که با پرسش های خود به اشکالات روش علم اشاره میکنند و البته چه خوب که اظهار کنند.  مطلب حاضر عمدتاً کوششی در جهت رفع این ابهامات است.  مهمترین اشکالی که از این دست خوانندگان شنیده میشود این است که علم هرچه پیشرفت میکند، نادانسته های ما افزایش می یابد.  بزبان ساده: چه فایده؟  اما این تصور کاملاً غلط است.  برای مثال، معدنی را تصور کنید در اعماق زمین.  آنرا مانند یک کره توخالی فرض کنید.  آنچه در معدن بصورت خاک معدنی کاویده و استخراج میشود بمثابه دانسته ها بگیرید.  آنچه سطح کروی پیش روست که مرتباً باید کاویده شود حکم نادانسته های ما را دارد.  معدن کاوان ما مرتباً در حال گسترش این معدن و بزرگتر کردن این کره توخالی هستند.  نادانسته ها چه میشود؟  معلوم است که زیاد میشود و با مربع شعاع معدن متناسب است.  دانسته ها چه میشود؟  آنهم معلوم است که زیاد میشود منتها متناسب با مکعب شعاع!  پس نسبت نادانسته های ما به حجم دانسته ها با عکس شعاع متناسب بوده و مرتباً کم میشود.  کوتاه سخن، پیشرفت علم درست است که مرتباً سوألات جدیدی را مطرح میکند اما بطور نسبی دانسته های ما را افزایش و ما را تواناتر میسازد.  کسانی که عامداً به این سوء تفاهم ها دامن میزنند عمدتاً از طایفه مابعدالطبیعه یا دینی و یا ماوراءالطبیعه هستند که دانسته شبهه افکنی میکنند.  

    سوء درک بعدی درباره دقت علم است.  گاهی انتظار دارند دقت نتایج علمی، دقت ریاضی باشد که عملاً اینطور نیست.  قدما زمانی بود که زمین را پهنه ای مسطح میپنداشتند که بخودی خود بعنوان اولین تقریب، فکر بدی نبود.  بنّایان و معماران ما حتی امروز همین نظر را دارند. اگر برج های دوقلوی متروپل سقوط کرد ناشی از عدم توجه به کرویت زمین نبوده بلکه ناشی از یک فساد و رانت خواری مزمن بود. در تقریب بعدی زمین یک کره کامل است که اگر از فضا بدان نظر کنیم صاف و یکدست بنظر میرسد.  تقریباً همه ساخت و سازهای زمینی با فرض مسطح بودن زمین مشکلی نخواهند داشت.  فقط در گستره وسیع است، مثل کشیدن خط آهن بین دو شهر بسیار دور از هم که اگر روی نقشه مرکاتور آنها را با خط مستقیم وصل کنیم اشتباه کرده ایم.  کوتاه ترین فاصله یک خط منحنی است!   در تقریب بعدی و برای محاسبات خاص، زمین یک بیضوی است و با لحاظ اقیانوس ها و خشکی ها اصلاحات اضافی بازهم جزئی تری اضافه میشود.   شاید سیستم جهانی موقعیت یاب که ترافیک شهرهای شلوغ ما را هدایت میکند از چنین دقت بالائی برخوردار باشد.  کوتاه اینکه هر کاری گستره ای از دقت را برای خودش میطلبد.  نخستین درس فیزیک دانشگاه آموزش ارقام با معنی است که کمتر بدان توجه شده.

    علاوه بر مدل سازی، در حوزه اندازه گیری نیز با درجات متفاوت از دقت روبرو هستیم.  زمانی بود که آسمان شب، چشم قدما را نوازش داده و ضمن اینکه خود را در مرکز کائنات احساس میکرد به آرامش الهی آسمان غبطه میخورد. با اینکه یونانیان دوره پیشا سقراطی به حقایقی نزدیک شده بودند اما این گالیله بود که باتکای تلسکوپ ابتدائی خودش و اندازه گیری های اولیه متوجه گردش زمین در آسمان شد.  بعد تلسکوپ کوه پالومار با اندازه گیری دقیقتر متوجه وجود کهکشان آندرومدا در اثبات وجود اولین کهکشان بجز کهکشان راه شیری شد.  بعدتر، بکمک سایر اندازه گیری ها و بویژه حضور تلسکوپ هابل و اخیراً جیمز وب متوجه حضور صدها میلیارد کهکشان دیگر شدند و اندازه گیری ها درباره وسعت و قدمت عالم دقیق و دقیقتر شد.  عکس های اخیر نشان میدهد چگونه نور در گرانش عظیم مجموعه کهکشانها خم میشود.  چه بسا لوله دوربینی که انتهای عالم را نشانه گرفته است حاوی پرتوئی باشد که از جائی پشت سرما سرچشمه گرفته و با دور زدن عالم از روبرو دیده میشود.  هر موضوعی دقت خاص خودش را میطلبد و برای توضیح منظومه شمسی در کلاس درس نیازی به تصاویر و اندازه گیری های تلسکوپ فضائی نیست.  

    مسأله صحت در تبیین مدل ها و در اندازه گیری ها، متشابهاً در سایر عرصه ها کاربرد دارد.  مثلاً در حوزه اتمی برای تشریح ساختمان اتم و هسته اتم مدل ساده راذرفورد دارای صحت کافی است.  اینکه ندانیم ذرات بنیادی خود از چه ساخته شده اند نباید مانعی برای این درک اولیه و تصویر ساده از اتم و هسته باشد.  نکته مهم در همه موضوعات این است که هرچه در طبیعت عمیقتر فرورویم و هرچه بیشتر بشکافیم با جزئیات بیشتری روبرو میشویم.  هندسه ای موسوم به هندسه فراکتال دایر بر همین مضمون است.  مثلاً مثلث متساوی الاضلاعی در نظر گرفته و هر ضلع را سه قسمت مساوی کرده و مثلث کوچکتری را روی بخش میانی هر شاخه رسم و همینطور ادامه دهید.  با کمال تعجب ساختار شش ضلعی برف سر بر خواهد آورد.  بنا بر قول مُبدع آن، طبیعت از هندسه فراکتال پیروی میکند.  شاخ و برگ درخت را هرقدر در جزئیات فروتر روید با تکرار جزئیات مشابه روبرو میشوید.  آیا این جزئیات در جائی ختم میشود؟

    لیوان آبی که روی میز شماست ظاهراً راکد و آرام است.  اما اگر خود را در حد مولکول کوچک کنید، از دیدن جوش و خروشی که برپاست تعجب خواهید کرد.  مرتباً تعدادی از مولکول های آب پرواز کرده از سطح آب خارج میشوند و همزمان تعدادی نیز از بیرون وارد آب میشوند.  منتها آهنگ اولی بیش از دومی است و لذا بعد چندین ساعت اگر به لیوان دست نزده باشید آب آن وارد هوا شده و لیوان میخشکد.  اگر به بدنه شیشه ای لیوان بنگرید نیز همین جنبش ها را میبینید منتها در محل خود.  لذا نه سطح آب و نه سطح لیوان آنطور که فکر میکردیم هموار و یکنواخت نیست.  درک ما از مشاهده طبیعت، مقادیر متوسط گیری شده است حال آنکه در بطن ماده حال و هوای دیگری برقرار است.  

    تمامی درک ما از طبیعت مبتنی بر مشاهده و تجربه است.  پایه همه آگاهی ها تجربه است.  از کنار هم گذاشتن قطعات متفرق تجربه ها، مدل های نظری ساخته میشود.  مدلی خوب است که هم اجزای مختلف تجربه ها را بهم وصل و هم قابلیت پیش بینی نزدیک به واقعیت داشته باشد.  تاریخ علم آکنده از شرح تلاش هائی برای ارتقاء مدل های فرضی ما از واقعیت است.  واژه "فرضی" برای این انتخاب شد که تأکیدی باشد بر اینکه حتی بهترین مدل های ما در هرحال یک تصور پیش ساخته از واقعیت فیزیکی است.  مثلاً مدل استاندارد درباره جزئیات ساختمان ذرات بنیادی، با وجود برخی کاستی ها، فعلاً بهترین تصویر را در اختیار میگذارد.  تلاش های دانشمندان 2 عنصر اصلی را دربر دارد، یکی اینکه مدل مفروض نزدیکی هرچه بیشتری با مشاهدات داشته باشد و دوم اینکه تا جای ممکن فراگیر بوده پوشش بیشتری داشته باشد.  این دومی مشابه اتحاد بین نیروهای مختلف طبیعت است که نشان دهنده خاستگاه مشترک همه باشد.  فراموش نشود که بیشترین هنر علم، کشف شبکه ترتب حوادث است یعنی ارتباط دادن تکه های مختلف پازل طبیعت بیکدیگر.

    با اینکه درکی شهودی از مکان وجود دارد، اما زمان و گذشت زمان همواره معما گونه بوده است.  آنچه درک شهودی ماست ممکنست لزوماً واقعیت نداشته باشد.  در ابتدای بحث پیشین، در آزمایش ذهنی، دیدیم که گذشت زمان برای همه یکسان نیست.  یکی که در زمان حال است، دیگری ممکنست بطور نسبی در آینده باشد.  اما پیکان زمان برای یک فرد مشخص، فرق بین گذشته و آینده را باتکای جریان کلی امور که بسمت بیشترین بینظمی است مشخص میکند.  بنظر ما این تلقی از زمان فقط در بزرگ-مقیاس و در ماده توده معنا دارد.  دو ظرف که توسط شیری بهم وصلند در نظر بگیرید.  ظرف راست که حاوی 4 ملکول است را با باز کردن شیر به ظرف خالی سمت چپ متصل میکنیم.  بجای توزیع مساوی 2 ذره در هر ظرف، که حاکی از بیشترین بینظمی باشد، گاهی هر 4 تا وارد ظرف چپ میشوند و حتی گاهی همگی به ظرف راست برمیگردند!  چیزی که در دنیای معمولی ممکن نیست.  اینجا گذشته و آینده چه میشود؟ خیر معنائی ندارد.  برخی نیز با مشابهت با مکانیک کوانتیک قائل به دانه ای بودن فضا هستند که جز لابلای معادلات برای ما بی معناست.  زنون الئائی میگفت برای جسمی که بخواهد از نقطه ای به نقطه دیگر برود مجبور است طول پاره خط بین آندو را طی کند که چون حاوی بینهایت نقطه است و عبور از هر نقطه به نقطه دیگر زمان لازم دارد، لذا طول مدت سفر بینهایت شده یعنی اینکه منطقاً به مقصد نمیرسد.  متعاقباً نتیجه گرفت مشاهدات ما واقعیت ندارند.  البته نقطه، طبق تعریف، بدون بُعد است و اگر جسم مزبور نیز بدون بُعد میبود شاید ادعای او درست مینمود.  از نتایج فرعی این پارادکس بسادگی ثابت میشود که تمام پاره خط ها حاوی تعداد مساوی نقطه هستند!  

    برخی با دیدن سوألاتی بی پاسخ از سوی علم آنرا نشانه شکست علم و روش آن میدانند.  برخی نیز تکامل تدریجی نظریات علمی و جایگزین شدن یک نظریه با نظریه جدیدتر را بحساب ناتوانی علم مدرن دانسته و درعوض امتیاز اصلی را به ماوراءالطبیعه میدهند.  گوئی این افراد از صمیم قلب مایل به شکست علم هستند و آنرا رقیبی برای دین پنداشته علناً با پایگاه علم که دانشگاه مدرن و دانشگاهیان است عناد میورزند.  اینکه چقدر صادق اند را باید در رفتارشان دید که بمحض بیماری کدام سو میروند.  اما جهت توضیح برای آنها که هنوز در تردیداند شاید این مثال روشنگر باشد.  فرض کنید برای ملاقات دوستی، آدرس او را در شهر نیشابور گرفته اید. به محض رسیدن به نیشابور، محله را بکمک نقشه پیدا میکنید.  خیابان را نیز پیدا و بدرستی وارد کوچه میشوید.  پلاک آنرا هم یافته و نقشه، شما را مقابل ساختمانی 3 طبقه می برد، اما نمیدانید کدام زنگ را فشار دهید.  آیا به بهانه ناکامل بودن آدرس، آنرا یکسره اشتباه پنداشته به شهر خود بازمیگردید؟  زیرا که شماره زنگ در آدرس نبوده یا اگر بوده اشتباه بوده؟!  کسانی که کلیت روش علمی را زیر سوأل میبرند یحتمل همین دیدگاه را دارند.  

نقد و ایراد خوانندگان:

    در طی دوره ای که مطالبی درباره علم و فلسفه و شکل گیری دیدگاه ما درباره جهان و مقصود آن در این وبگاه نوشته بودیم، نقدهای زیادی مکرر چه بصورت خصوصی و چه بصورت نظرات عمومی در زیرنویس مطالب ارائه گردید.  اکنون برای آنکه تعادلی بین نظرات ما و نظرات خوانندگان باشد، خلاصه ای از نقد و ایرادات آنان ارائه میگردد:

     پرداختن به علم و فلسفه، هرچقدر هم که با ارزش باشد، در این دوره وانفسا مشکلی از دوش ما بر نخواهد برداشت.  چه اینکه در درجه اول همه کارها بشرط حیات است.  در زمانی که زندگانی عادی امری دشوار شده و همه توان فرد معطوف به گذران امروز به فردا شده است، چگونه شما انتظار دارید که دیگران به این نصایح و امثال آن گوش سپارند.  میگویند همه اینها را میدانیم.   برفرض که همه اینها که میفرمائید درست هم باشد، وقتی علم و فرهنگ در کشور ما ارزشی ندارد چه فایده ای از این سخنان حاصل میشود؟   اگر درس خوانده ها و با سوادها به اوج خود هم برسند تازه باید یا در پی یافتن شغلی برای زنده ماندن باشند یا جلای وطن کنند و یا اگر درپی نشر و آگاهی بخشی باشند، آماده رفتن به گوشه زندان یا تبعید باشند.  آیا ترویج دانش و فرهنگی که از آن دم میزنید نوعی تشویق به رفتن در دل خطر نیست؟

    با اینکه بارها درباره ویرانی محیط زیست و افزایش جمعیت ماوراء تحمل سرزمین داد سخن داده اید، با اینکه مکرر گفته اید ذخیره هزاران ساله آبهای زیرزمینی ته کشیده و فرونشست ها آغاز شده، معهذا جز خسته کردن خود و سربردن حوصله مخاطبان نتیجه ای نداده.  در این سرزمین گوش شنوائی وجود ندارد والا در خانه اگر کس است یک حرف بس است.  یک حرف که هیچ، هزاران هم اگر باشد آنها که باید گوش دهند نخواهند پذیرفت.  وقتی گردانندگان کشور مستقیم و غیرمستقیم خود را از دیار دیگری دانسته و ابداً دل در گروی مهر این سرزمین و مردم آن ندارند چگونه میخواهید فقط با پند و اندرز امید به آینده ایجاد کنید؟  نسل جدید ما دیگر زیربار این امیدهای واهی نخواهد رفت.  تجربه بعد تجربه نشان داده که ابداً فکری در دستور کار نیست.  خرابی محیط زیست منحصر به کم آبی و بیابان زائی در روستاها و دوردست ها نیست بلکه ریزگردها پدیده ای دائمی در همه شهرها و استان ها شده و مرتباً بدتر میشود.  اینهمه سخنان درباره حفظ طبیعت میزنید اما دست اندرکاران و نورچشمی ها بخش عمده جنگلها را ته تراشی کرده تبدیل به دلار میکنند.  باقی نیز مرتباً در آتشسوزی ها از بین میرود.  کمااینکه چنارهای کهنسال خیابان اصلی دارالخلافه زیر چشمان همه به تناوب قطع و اتفاقی هم نمی افتد.  کوه خواری هم اضافه شده و حتی خاک مناطقی به توبره کشیده شده به آنسوی مرزها ارسال میشود.  رودخانه های پرآب خشکیده زیرا آب آنرا پنهانی به همسایگان هدیه میدهند.  تالاب انزلی نیز بعنوان آخرین زیستگاه میرود که مانند بقیه دریاچه ها به تاریخ سپرده شود.  در یک کلام، دشمنی با کشور.  گویا اینها همه را می بینید ولی خوشدلانه امید به آینده بسته اید؟

    مکرر بر اهمیت آموزش آرمانی تأکید داشته اید. مکرر از رسوبات فکری نام برده اید و اینکه مشکلات اساسی ما ذهنی و فرهنگی است.  چگونه قرار است این مشکلات حل شود؟  آیا با گفتار حل میشود؟  آیا وضعیت واقعی آموزش و پرورش را ندیده اید؟  در شرایطی که معلمین در خیابانها برای حداقل حقوق خود زیر سرکوبند تعریف و تمجید شما از آموزشِ درست چه معنی میدهد؟  اصولاً طرح مباحث پیچیده ای مثل کوانتوم در آموزش عمومی در چنین شرایطی ساده انگاری نیست؟  بجای اینکه نگاهی به کتاب درسی کودکان  بیاندازید تا بببینید چه بر سر نسل آینده و ذهنیت آنها میآورند، بحث های انتزاعی را طرح میکنید.  اصولاً در این شرایط بحرانی گوش جامعه به این حرفها بدهکار نیست!  در شرایطی که بازنشستگان پس از عمری خدمت در کف خیابان بخاطر اعتراض به رفتن بزیر خط فقر سرکوب میشوند، دختران و مادران کشور بخاطر مباحثی موهوم بشدت سرکوب شده زندانی میشوند، مالباختگان بجای رسیدگی سرکوب میشوند، صنوف از مالیات گزاف در زمان رکود مینالند، دامداران و کشاورزان از فرط فشار شغل خود را رها میکنند، دادخواهی کارگران شنیده نشده و درعوض سرکوب میشوند، هنرمندان و فرهنگیان زندانی میشوند، و در یک کلمه هر اظهار وجودی سرکوب میشود تا طایفه ای دروغزن که از پس قرون و اعصار سربرآورده همچنان فرمانفرمائی کند، در چنین شرایطی دم زدن از آموزش آرمانی آیا محلی از اِعراب دارد؟  

    این در شرایطی است که دزدان و اختلاسگران محترمند و آزادند هرجا بروند و بر هرکار غالب.  رابطه اخلاق فلسفی شما با این فساد گسترده چیست؟  اگر انتظارتان اینست که تا آخرین فرد جامعه به لباس فرهنگ و ادب مزین نشده باشد کار کشور درست نمیشود باید گفت که حقایق حاکی از چیز دیگری است.  در لفافه دنبال علت العلل مشکلات میگردید اما از ذکر مستقیم این واقعیت که سنت 1400 ساله دروغ و ریا علت اصلی است طفره میروید.  وقتی دانشگاه علوم پزشکی که مرکز ثقل دانش کشور است با امامزاده عینعلی و زینعلی تفاهم نامه امضاء میکند و فضا پر از عربیست منتظر چه بهبودی هستید؟  در چنین شرایطی شرح اکتشافات بزرگترین تلسکوپ فضائی به چه درد میخورد؟  آنها که ممکنست به این عرایض شما گوش دهند مرتباً در حال فرار از کشورند که گویا در این چهل ساله اخیر بالغ بر 6 میلیون میشوند.  متأسفانه نه کسی وقت گوش دادن دارد و اگر دارد حال و روز درستی ندارد.  آیا پرداختن به موضوعات انتزاعی و مباحثی این چنینی فرافکنی نیست؟  یا بزبان عامه سرِکاری نیست؟  فلسفه ای که ترویج میدهید اگر به داد مردم در این بحران نرسد چه فایده ای دارد؟  بحرانی که با موجودیت و تمامیت ارضی و فرهنگی و حیثیتی کشور سروکار دارد.

. . . اینها بخشی از انتقادات خوانندگان و نقد و ایرادات وارد بر مطالب پیشین بود.  چه باید گفت؟ چه میتوان گفت؟  فعلاً:   

شرح این خسران و این خون جگر/ این زمان بگذار تا وقت دگر

  • مرتضی قریب
۲۳
شهریور

نقد علم

    درست خواندید منظور ما " نقد علم " است و نه "نقد علمی" .  چندی پیش در پی یکی از مطالب گذشته که در خصوص ارزش علم و احتیاط و شکاکیت در قبال پدیده های پیرامونی بود، گویا یکی از خواننگان تعریضی داشته اند با این مضمون که " علم پرستی بهمان اندازه علم ستیزی مذموم است".  شاید برداشت ایشان و برخی دیگر این بوده که در اینجا علم پرستی تشویق میشود و احیاناً کار به افراط کشیده شده است.  در حالیکه اینگونه نبوده و هیچگونه پرستشی تشویق و ترغیب نشده و نمیشود.  چرا؟ زیرا چیزی که درست است خود بخود درست است و نیازی به تعریف و تمجید من و شما نداشته چه رسد به پرستش!  واقعیات صرفنظر از منویات ما بکار خود ادامه میدهند و اصولاً نیازی به نظر مثبت و منفی کسی ندارند.  اما از آنجا که شائبه ای بوجود آمده بد نیست نکاتی گفته آید:

   اول اینکه مهمترین ناقد علم اتفاقاً خود دانشمندان هستند و صرفنظر از مخالفت مخالفین و نظر آنها، خود همواره در حال بازنگری و تدقیق در یافته های دیگران میباشند.  و نه تنها این، بلکه دانشمند این شکاکیت و بازنگری را حتی به یافته های خود نیز تسری میدهد و چه بسا نظریات قبلی خود را نیز حک و اصلاح میکند.  این بازنگری و اصلاح یک فرآیند پیوسته و دائمی در روش علمی بوده و به این معنی نیست که یافته های قبلی بکلی غلط بوده و لذا به معنای اعلام درماندگی علم باشد.  بنظر میرسد قبلاً در این باره باندازه کافی صحبت شده  است.  ضمناً نباید از این نکته غافل بود که افراط و تفریط، راست روی و چپ روی مقولاتی نسبی اند.  برای راننده ای که انحراف به چپ کرده و هر لحظه بیم برخورد با اتوموبیل مقابل را دارد لازمست بسرعت راست روی پیشه کند تا در مسیر صحیح قرار گیرد.  متشابهاً برای انحراف به راست جاده نیز همین انتظار است که مدتی چپ روی کند.  پزشگان برای آنها که سردی کرده اند طبعاً برای مدتی گرمی توصیه میکنند تا به تعادل برسند.  اغلب سیستم های کنترلی نیز همین رفتار را دارند.  بنابراین آنچه اهمیت دارد رفتار درست در مسیر درست است.

    دوم اینکه آیا همه اینهائی که زیر عنوان علم بما یاد داده اند، و ما خود به نسل های آتی منتقل میکنیم، آیا خود به تک تک موارد آن وقوف کامل داریم؟   آیا خودمان هریک را به بوته آزمایش گذاشته و درستی و نادرستی آنها را آزموده ایم؟   در ایجاد و تولید کدامیک مشارکت داشته ایم؟  و بالاخره اینکه با چه اطمینانی آنها را پذیرفته ایم؟  پس اگر شک هست چرا اول از همه به آنهائی که فکر میکردیم درست است شک نکنیم؟  چراغی که یه خانه رواست به همسایه حرامست.  در پاسخ باید گفت که طبعاً درباره مواردی که با وسائل دم دستمان میسر باشد چه عیب دارد که خود نیز تحقیق کنیم.  چه عیب دارد که با یک دماسنج نقطه انجماد و جوش آب را در منزل اندازه گرفته و به کودکان خود نیز یاد دهیم.  اتفاقاً برای نقطه جوش تفاوت هائی را با ارقام رسمی میابیم که ما را به واقعیت فشار هوا و ارتفاع از سطح دریا راهنمائی میکند.  خوشبختانه در آزمایشگاه های مجهز دانشگاه ها و مراکز تحقیقاتی مکرر در مکرر این بررسی ها انجام میشود و به محض کوچکترین انحراف همه دنیا با خبر میشوند.  اما برای مردم عادی که کاری به کار دانشگاه و دانشگاهی ندارند، برای آنها چگونه این اطمینان حاصل شود و محملی شود تا رفته رفته از خرافات دست بردارند؟   از آنجا که همه آنچه را که در زندگی روزمره میبینیم در نهایت امر به ساز و کارهای  علمی-فنی منتهی میشود بنابراین با مشاهده مکانیسم های دوروبر مان باید این اطمینان به نحوی جلب شود.  اتوموبیل شما و کارکرد آن، سیستم های سرمایشی و گرمایشی، برقی که در نیروگاه های فسیلی و اتمی تولید و از طریق کابل های فشار قوی به منزل شما رسیده و بدون آن ساعتی نمیتوانید دوام آورید، همه و خیلی موارد دیگر همه تظاهرات علم و درستی کارکرد آن است.  مشاهده این کارکردها طبعاً این فکر را ایجاد میکند که روابط و ضوابطی که پشت آنهاست به قائده باید درست باشد.  مثلاً اگر قوائد الکترومغناطیس هردم بخودی خود عوض شود شما تظاهر آنرا در کارکرد وسایل روزمره خود فوراً مشاهده خواهید کرد.  کار علم کشف شبکه ترتب وقایع است و نه از خود چیزی درآوردن.  در تصویری که علم ارائه میدهد، قطعات مختلف طبیعت در کار هماهنگ با یکدیگرند.  لذا یکی از دلائل اطمینان همین هماهنگی هاست.  مادام که تعارضی بروز نکرده معمولاً کسی در صدد آزمون مجدد یافته های قبلی نیست.  تاریخ علم مشحون است از موارد متعدد چنین تعارضاتی و رفع آنها.  تلاش در رفع این تعارضات معمولاً به کشف وجه دیگری از این شبکه ترتب حوادث می انجامد.  اما در سوی دیگر، خرافات مشحون است از مجموعه پدیده هائی که نه تنها با علم در تضاد است بلکه در داخل خود نیز هریک با دیگری در تعارضی حل ناشدنی است.  

   برای برون رفت از بن بست حاضر، دانشمندان جوان باید بکوشند، بجای اسیر تبلیغات شدن، مرزهای علم را گسترش داده یا دستکم مشارکت مؤثری در این روند داشته باشند.  شاید در این مسیر، خرافات نیز کم کم رقیق شده بلکه به جایگاه خود رجعت کند.  دادن کارت صدآفرین به خود و ستایش اغراق گونه از حکمای گذشته دوای دردهای امروزی نیست.  البته که در حال حاضر دانشمندان بسیار خوبی وجود دارند و همه عزیز و محترمند، لیکن آنچه مورد نیاز است پشتکار و تلاش مستمر است.  حقیقت اینست که جامعه علمی امروز ما عمدتاً شارح علم و فنآوری اند که البته به نوبه خود نیکوست زیرا معلم خوب بودن هنری نادر است.  اما همزمان به کسانی که مرزهای علم را گسترش دهند نیز نیازست.  گفتن اینکه بله تعدادی از این دست داریم و به آنها مینازیم ولی خارج از مرزهای جغرافیائی هستند کافی نیست.  چه اینکه ملیت مهم نیست زیرا بنی آدم اعضای یک پیکرند.  آنچه که مهم است وجود اینان در این جامعه و برای جامعه و به تعداد کافی ولی از هر ملیت که خواه باشند.  

  • مرتضی قریب