فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نیاز» ثبت شده است

۲۶
آبان

ریشه های ترس

     از جمله طبیعی ترین احساسات ما ترس است.  در گذشته ای دور و در طلوع و ظهور نوع انسان، مسأله ترس بسیار ساده و سر راست بود و هیچ این پیچیدگی های حاضر را نداشت.  ترس از جانوران درنده، ترس از رعد و برق، ترس از آتشسوزی، ترس از تاریکی و در یک کلام ترس از طبیعت.  در آن ایام، ترس از مرگ هنوز نمودی پیدا نکرده بود و معنائی جز آنچه برای سایر جانوران داشت پیدا نکرده بود.  ترس از مرگ احتمالاً از دوره متافیزیک به بعد عمده ترین ترس بشر شده است.  منظور از دوره متافیزیک، استناد به تقسیم بندی 3 گانه اُگوست کُنت در توجیه حوادث طبیعی یعنی ربانی، متافیزیک، و تحققی است (97/1/9).  

    با اینکه امروز در مرحله تحققی هستیم، معهذا هنوز بخش هائی از جامعه انسانی از نظر ذهنی در دوره متافیزیک بسر میبرند.  در هر حال، عوامل ترس بسیار متنوع شده و بسیاری از ترس های گذشته جایش را به انواع جدید داده است.  ترس های جدید از نوع متافیزیک است که ما خود بر خود تحمیل کرده ایم و مانند اعصار گذشته نیست که حاصل عوامل طبیعی بوده باشد.  مثلاً اگر گفته باشند خروج از منزل باید با پای راست آغاز شود والّا با پای چپ ذنب لایغفر و توهین به قداست آسمان است، طبعاً اگر کسی از روی عمد عدول کرده باشد، در تمام طول راه متحمل هول و ترس است مبادا عُمال نظام وی را دیده و یا دوربین های محله ثبت کرده و باید منتظر جزای حقه آن باشد.  خواننده متبسم که اینرا مثالی واهی پندارد بد نیست بداند هم اکنون غرق در حجم بزرگی از امثال مشابه این ترس ها هستیم و هیچ اغراق نیست.  قبلاً نمونه آنرا در موی زنان دیده بودیم (1401/7/5).  هر پدیده ای، هر قدر هم واهی و مسخره باشد، چنانچه برای طولانی مدت تحمیل شده باشد بصورت نوعی عادت معقول جلوه میکند که همه آنرا طبیعی تلقی کرده و تصور میکنند از ابتدای دنیا همینگونه بوده است.  گو اینکه همه عادتها بد نیست ولی باید متوجه بود که همه را خودمان ابداع کرده ایم و پای هیچ امر قدسی در بین نیست!  نگاه کنید ببینید که پیش از زبان تُرکی که هم اکنون در آذربایجان رایج است، تا زمان صفویه و پیش از آن، گویشی از فارسی بنام آذری، زبان رایج بود که نمونه آنرا در مجموعه مقالات عباس اقبال آشتیانی میتوان دید (جلد 3، ص84 و ص108).  تجاوزات عثمانی بود که در آن خطه باعث تغییر زبان شده بطوریکه اهالی تصور میکنند از ابتدا همیشه این گونه بوده و برخی را هم به تعصب میکشاند.  

    زبان در همه حال فقط یک ابزار است و با هر زبانی میتوان انسان خوبی بود.  منتها تحمیل در امور اجتماعی چیز دیگری است و استمرار تحمیل جز با ترس میسر نیست.  تحمیل در رفتارهای اجتماعی نیز اگر استمرار یابد ممکنست به عادت بدل شده و مردم بدان خو گیرند.  برخی عادات خنثی است مثل اینکه در دیدارها دودستی مصافحه کنید یا یک دستی با دست راست یا با دست چپ.  اما باقی دارای تبعاتی است که سرنوشت جوامع را رقم میزند.  تحمیل ها را چه کسی انجام میدهد؟  طبعاً شخص مستبد و هیئت حاکمه وی.  برای چه انجام میدهد؟  برای اینکه حاکمیت خود و تبار خود را هر چه بیشتر استمرار بخشیده و بتواند هرچه بیشتر از منافع آن برخوردار شود.  به چه وسیله انجام میدهد؟  طبعاً فقط با ایجاد ترس میتواند خلاف خواست و منافع عامه حرکت کند.  پُر واضح است برای حاکمیت ترس نیازمند ابزار سرکوب و مقتضیات آن نیز میباشد.  ترس های یاد شده همگی ترس های دنیوی و این جهانی است اما وای به روزی که استبداد از نوع دینی آن حاکم گردد.  در این حالت، علاوه بر ترس های دنیوی، انواع ترس و خوف آخرالزمانی نیز اضافه میشود.  نفوذ و تأثیر استبداد چند برابر شده و بویژه عامه عاقبت گرا را مطیع سلطه معنوی خود میسازد.  

    مدتها سپری میشود تا کم کم همگان متوجه اصل داستان میشوند.  میپرسند این چه نظام معنوی و آرمانی است که ارزش ها را رها کرده مادّیات را چسبیده و همه را در تیول خود گرفته است؟!  اینجا نوع دیگری از ترس ظاهر میشود که همه را گرفتار میکند.  عامل این ترس "نیاز" است.  نیاز به آب، نیاز به غذا، نیاز به مسکن، نیاز به شغل و تأمین مخارج، و در یک کلمه نیاز به زنده ماندن.  هنگامی که مادّیات و کار و زندگی همه در قبضه مستبد و شرکای او باشد، ترس قاعده رایج میشود.  زیرا استبداد برای واگذاری هر شغلی و برای انجام هر مقصودی اما و اگر هائی میگذارد و مجوز هائی مطالبه میکند که همه در گرو رضایت خاطر مستبد باشد.  و چنین خواهد شد که مردم از ترس نیافتن شغل و یا از دست دادن شغلی که دارند زبان در کام گرفته و جلوه ای از رضایت کاذب را بنمایش گذارند.  ترس، اخلاق را به تباهی میکشد.  عرصه چنان تنگ خواهد شد که دکاندار حتی نمیتواند بدون رضایت مستبد هروقت خواست تعطیل کند و راننده تاکسی اگر بوق بزند شیشه های او را خُرد و خودش را بیکار میکنند و کشاورز آزاد نیز بدون اظهار بندگی نهاده های کشاورزی را نمیتواند ابتیاع کند، دیگر چه رسد به هنرمندان و ورزشکاران.  یعنی در معنا همه مجبور باشند سرِ بندگی و نیاز به درگاه مستبد برند.  پاسخ نظام دینی به فقر و فلاکت توده مردم همواره یک چیز است: نگران این دوروزه دنیا و جیفه آن نباشید ما دنیای بعد مرگ شما را آباد میکنیم.  آنها هم که امیدی به بهبودی ندارند و خوف آخرالزمانی را باور کرده اند چاره ای جز دلخوشی به این وعده و آبادی بعد از مرگ ندارند. 

    عدم اظهار صریح نارضایتی توسط بخش عمده مردم گرفتار در تنگنا، گویا پیامی کاذب است برای مستبد از روبراه بودن امور، حال آنکه او از آنچه در دلها میگذرد بی خبر است و یا دوست ندارد با خبر باشد.  ترس همه گیر است بطوریکه حتی چماقداران نیز خود بسبب ترس به استخدام ماشین سرکوب درآمده اند.  همان ترسی که سایر مردم از بی پولی و گرسنگی و سرگردانی دارند و مستبد آگاهانه از آن سود برده و همه را متکدی درگاه خود ساخته است.  استثناء، شاید ارادتمندان صادق هستند که اگر خوب دقت شود آنها نیز بنوعی برخورداران از رانت و مواهبی اند که نهایتاً به پول و ثروت ختم میشود.  یعنی انسان معمولی هیچگاه طرفدار ظلم و جنایت نیست مگر اقلیتی اراذل و اوباش حرفه ای عقل از کف داده.  

    این رویه چندان بدرازا نمیکشد و بالاخره مستبد وارد یک بازی باخت باخت میشود.  زیرا او مرتباً عرصه را تنگتر و تنگتر کرده تا بالاخره سد پتانسیل شکسته میشود.  بالاخره زمانی فرا میرسد که ترس ها همه زایل شده و مردم دیگر چیزی برای از دست دادن نداشته باشند.  اینجاست که ورق برمیگردد و اینبار ترس است که گریبان مستبد و حلقه نزدیک او را میگیرد.  موازنه وحشت معکوس میشود و مستبد برای فرار از عاقبت محتوم خویش مجبور است مرتباً دست به جنایات بیشتری بزند.  چون طبق رویه همه مستبدین نمیخواهد اشتباه خود را بگردن بگیرد، مجبور است آنرا با ارتکاب به تخلفات بیشتر و بیشتر پاسخ دهد.  او که ابائی از دروغ ندارد (1401/7/26) ابتدا جنایات را بگردن مقتولین میاندازد که بگوید یا خودکشی کرده یا خود را از بالا پرت کرده اند.  سپس میگوید کار خود مردم است.  کمی که رنگ میبازد میگوید دشمن لباس سربازان را پوشیده و تقصیر اوست.  جنایات بعدی را میگوید رقیب او داعش مرتکب شده.  اما داعش با همه قساوت هایش دستکم راستگوست و میگوید من نکردم.  کار بجائی میرسد که از قتل کودکان نیز ابا ندارد و جسد جان باختگان را ربوده به گروگان گرفته و خانواده های داغدار را شکنجه مضاعف میکند.  در حق بیماران و زخمی ها چه در زندان و چه در بیمارستان نهایت تلاش را در جهت معکوس انجام میدهد و آدمها را ربوده به گرو میگیرد. و چون سالها با خون شهدا بازی کرده، کسانی را که خودش کشته به دروغ شهیدان راه خودش قلمداد میکند.  او در دروغ ید طولائی دارد و در فرار از پاسخگوئی با جنایاتی که از سر بزدلی و ترس مرتکب میشود مرتباً نفت بیشتری بر شعله های خشم عمومی ریخته و نادانسته پایان خویش را تسریع میبخشد.

    پرسش اساسی این است که چرا ترس و هشدار درباره موضوعات واقعی داده نمیشود و درعوض ترس را حواله موضوعاتی مشکوک در آینده ای مجهول میکنند؟  آیا بهتر نیست هشدارها متوجه محیط زیست و بحران آب و هوا و زندگی واقعی شود؟  نظامی که به بهانه درست کردن معنویات، خود بر ثروت ملی چنگ انداخته و درعوض، مردم را از عذاب آخرت میترساند باید هم از واقعیات دوری کرده و موهومات را ترویج کند.  مشکل اساسی تر استبداد است که اگر رفع شود خود بخود سایر بحرانها مرتفع خواهد شد.  در یک محیط آزاد پای چپ و راست تفاوتی نخواهند داشت همانطور که موی زن و مرد تفاوتی نخواهد داشت.  در یک محیط آزاد، جوانی را بخاطر آتش زدن سطل زباله متهم به محاربه با خدا نمیکنند.  آفریننده کائنات چقدر تحقیر شده است که یک پسر بچه هم توان جنگ با او دارد!  در یک محیط آزاد دیگر لازم نیست تصویر عده ای معترض را از پشت سر بگیرند یا فقط پاها را نشان دهند.  در چنین محیطی، نیروهای مسلح حافظ مردم و خواسته های مردم اند و نه گماشتگان مستبد.  نسیم آزادی که وزیدن گیرد دروغ و ارباب دروغ را با خود یکجا خواهد برد.  ترس از موهومات جای خود را به نگرانی از ترمیم تخریب های بازمانده از مستبد و شُرکای او خواهد داد.  هر امری بتدریج جایگاه شایسته خود را خواهد یافت و خرد عمومی جایگزین عقل ناقص و روان پریش مستبد خواهد شد.

خلاصه آنکه، ترس و عوامل مولد ترس از ابتدا طبیعی بوده و بعدها بصورت ابزاری در دست مستبدین، چه دینی چه دنیائی، قرار گرفته است.  چنان عرصه را تنگ کرده اند که ترس از آن دنیا امروز جای خود را به ترس از همین دنیا داده است.  نیاز به زندگی و بقای حیات مردم به ابزاری در دست مستبدین برای کنترل جامعه بدل شده که با خود انواع ترس را در جامعه شایع میکند.  بجای همه اینها، ترس بجا و بزرگتری مانده که اغلب از آن غافلند، و آن تخریب وسیع بافت جمعیتی و محیط زیستی است که وارد دور باطلی شده و بسادگی ترمیم پذیر نیست.  تنها پس از رفع استبداد در همه سطوح است که میتوان امید داشت بر خرابی های این دور باطل فائق آمد.

  • مرتضی قریب
۰۱
آبان

نیاز: راهی بسوی تعالی احساسات

      انسان اولیه احتمالاً دارای توانائی های ویژه ای بوده که او را در برابر خطرات سایر جانوران و محیط اطراف حفظ میکرده است.  شاید این انسان دارای توانائی بویائی بالاتری نسبت به امروز بوده زیرا میتوانسته ابزار مهمی برای نه تنها تشخیص خطرات بلکه پیدا کردن شکار بوده باشد.  وضعیت انسان اولیه با سایر جانوران تفاوت زیادی نمیتوانست داشته باشد.  روانشناسان میگویند که در هنگام خواب، مغز همه حواس انسان را موقتاً خاموش میسازد به استثنای حسّ بویائی.  احتمالاً این حس اهمیت زیادی در بقای آدمی داشته و مثلاً اگر حین خواب آتشسوزی رخ دهد، بوی دود او را حین خواب آگاه کرده هشدار بموقع میدهد اما اگر دستمان زیر بدن مانده باشد درد را حس نمیکنیم.  بعدها، بتدریج با پیشرفت زندگی انسان، حس بویائی رو به ضعف و فتور گذاشته و به دلیل عدم استفاده کم کم اهمیت خود را از دست داده است.  در حال حاضر مهمترین حس انسان همانا بینائی است که در شناخت او از طبیعت نقش اول را داشته است.  

    همانطور که بر اثر بی نیازی ممکنست یکی از توانائی های ما کاهش یابد، بطریق مشابه، بعلت نیاز ممکنست یکی دیگر از توانائی های ما افزایش یابد.  قرینه ای برای این گمانه زنی موجود است و آن همانا حافظه بسیار قوی افراد نابیناست.  آنها که در کودکی، بر اثر آبله یا هر حادثه دیگری، بینائی خود را از دست داده اند و از لحاظ حافظه نیز عادی بوده اند بعداً در دوران نابینائی به دلیل "نیاز"، حافظه بسیار قوی تری پیدا کرده بطوریکه دیگران را تحت تآثیر قرار داده اند.  شاید این برای آنست که بدن سعی میکند نقصان آن یک حس مهم را جبران کند.  بهر حال واقعیت اینست که جامعه نابینایان عموماً حافظه بسیار بهتری نسبت به دیگران دارند.  این بدان معناست که اگر پای "نیاز" در میان باشد، بخشی از توانائی های نهفته ما تقویت خواهد شد.  این مطلب درباره سایر معلولیت ها نیز صادق است.  بعنوان مثال، کودکانی که بعلت حادثه یا بیماری در سنین پائین دستهای خود را ازدست داده اند، بعدها دارای این توانائی غیر عادی شده اند که با پاهای خود همان کارها را انجام دهند.  در صفحات مجازی دیده ایم که چگونه جوانی فاقد دست، با پاهای خود کارد را برداشته و هندوانه ای بریده و تا مرحله خوردن همه کارهای معمول را مثل دیگران اگر نگوئیم بهتر از آنان انجام داده است.  شما مادام که نیازمند نشده اید، محال است چنین قوه ای دارا شوید.  البته هستند کسانی که از روی قصد و اراده برخی از توانائی های خود را افزایش میدهند مثل بندبازان و آکروبات ها.  شاید هنرمندان و ورزشکاران نیز نوعی از همین قماش بشمار روند که دانسته توانائی های خاصی را پرورش میدهند.  اما نیاز چیز دیگریست که فرد را بطور غریزی ناچار از تعالی برخی از حواس پنجگانه او میکند.  مادام که زندگی عادی چنین نیازی را ایجاب نکرده باشد، از یک توانائی متعادل برای گذران زندگی برخورداریم.  در شرایط معمول که چنین نیازی وجود ندارد فقط یک اراده محکم قادر به برخورداری ما از پتانسیل های نهفته است.  تمرین و پرورش مستمر رمز برخورداری از این افزایش قواست.  

     در اینجا شاید دامنه این گمانه زنی را به موضوع تکامل نیز تسری دهیم.  بدون اینکه قصد نفی قوانین تکامل داروین را که از اصول پذیرفته شده علم است داشته باشیم میخواهیم این پرسش را مطرح کنیم که چه بسا در کنار و به موازات قوانین رایج، این پدیده "نیاز" نیز ممکنست  نقشی ایفا کرده باشد.  چه بسا دسته ای از اشتران در گذشته های بسیار دور دچار کمبود غذا شده و روی زمین علوفه کافی پیدا نکرده و با دراز کردن گردن از شاخ و برگ درختان تغذیه کرده اند.  اگر این پروسه در طولانی مدت ادامه کرده باشد، در نسل های آتی چه بسا این جانور به شتر گردان درازی موسوم به زرافه متحول شده باشد.  نمیتوان از آثار توانائی های شگرفی که در اثر نیاز بوجود میآید چشم پوشیده داشت.  

  • مرتضی قریب