جوهره آموزش
جوهره آموزش
پیش از ورود به مطلب، باید بگویم که بالاخره بتازگی متوجه شده ام که چرا فوتبالیست ها بازی بدون تماشاگر را دوست ندارند. تماشاگر هم که باشد اگر کم باشند، ناخوشنودند. فوتبالیست، مثل سایر ورزشکاران، دوست دارد که دیده شود و احساس کند تماشاگر به وی توجه دارد. تشویق تماشاگران به وی روحیه میدهد که بازی بهتری را عرضه کرده هم موجب ارتقاء سطح حرفه ای خود شده و هم تماشاگر را راضی کند. از دیدگاه یک وبلاگ نویس که نگاه میکنم ایضاً همین واقعیت را در حوزه فرهنگی مشاهده میکنم. وقتی خوانندگان نظری نداشته باشند و بازخوردی نفرستند، عیناً مثل اینست که یک فوتبالیست حرفه ای در زمینی بدون تماشاگر بازی کند. نویسنده کم کم بدین نتیجه میرسد که بود و نبود او و نوشتن و ننوشتن او یکسان است. در کشوری که متوسط مطالعه حدود چند دقیقه است البته که این نتیجه ای دور از انتظار نیست. نیک که بنگریم و در احوالات صادق هدایت دقیق شویم همین وضعیت را در مورد او مشاهده میکینم. او در دوره ای میزیست برزخ بین سنت و مدرنیته. جامعه از نوشته های او که نگاه به آینده و فرار از گذشته سنت گرا را داشت، کمتر سر در میآورد. او جلوتر از زمانه خود حرکت میکرد و تاب تحمل اوضاع نکبت باری را که در آن میزیست نداشت. شاید همین باعث افسردگی و سرخوردگی او شد و نهایتاً او را بسمت خودکشی سوق داد.
ما امروز همین سر رفتن حوصله را در بین روشنفکران و دانشگاهیان میبینیم. اینکه میبینند تلاش هایشان مانند آب در هاون کوبیدن است. بخشی از نامه یکی از همکاران دانشگاهی را عیناً نقل میکنم: "دیگر خسته شده ام که در تربیت جوانان نقش داشته باشم. بویژه وقتی که امید به بارور شدن آنان پیدا میشود، شاهد خروج آنها از کشور باشم. کجای کار ایراد دارد؟ ... آیا ناامیدی از آینده کشور یکی از دلایل آن نیست؟". برای آنان که دوران دبیرستان و دانشگاه را قبل انقلاب 57 تجربه کرده اند، چیز غریبی نیست که میدیدند فرنگ رفتگان بقصد تحصیل، به محض اتمام درس به وطن بازمیگشتند. گاهی هم اگر مدتی برای کسب تجربه اقامت بیشتری میداشتند، نهایتاً بازگشت آنها حتمی بود. اما جوانان این دوره، کمتر چنین چیزی را باور میکنند زیرا آنها خود بهر نحو ممکن در صدد فرار از کشور هستند. چرا؟ دلیلش را همانطور که همکار ما به روشنی گفت نداشتن امید به آینده کشور است. دانشگاهیان و صاحبان تجربه و هرکس که دستش برسد نیز به فراخور احوال یا در صدد فرار یا در تهیه مقدمات آن و یا بطور دائم در مخیله خود در آرزوی تحقق آن هست. در چنین شرایطی است که بعد از چهار دهه گفته میشود انبوه 5 یا 6 میلیون ایرانی دور از وطن داریم که البته حیرت آور است.
اما سخن اینبار ما درباره جوهره آموزش است. بحث قبلی درباره "آموزش عمومی" گویا چنین تعبیر شد که مقصود آموزش های رسمی است. در حالیکه مهمترین بخش آموزش، آن بخشی است که در خانه و پیش از آغاز مدرسه صورت میگیرد. شاید بدان "تربیت" بگوئیم. تربیت خانوادگی که بچه در خانه فرا میگیرد نهایت اهمیت را داراست زیرا بستری را تشکیل میدهد که آموزش های بعدی بر آن استوار است. اگر تربیت درست تحقق یافته باشد، آموزش و پرورش رسمی نیز درست خواهد بود. طبعاً قضات درست خواهیم داشت و نمایندگان درست و کارگزاران درست در عرصه سیاست و اداره کشور. پایه اگر درست باشد سایر تشکیلات درست خواهد آمد. پایه نادرست و تربیت غلط یا ناکافی موجب آن میشود که آموزش های رسمی، هرقدر هم که غلیظ و قوی باشد، بر بستری سست بنا شده به نتیجه مطلوب نرسد. درجات بالای آموزش دانشگاهی نیز، بدون تربیت درست، انسان ساز نخواهد بود. بی جهت نیست شاهد حد بالای تملق و چاپلوسی از شخصیتی باشیم با درجات بالای علمی که ناظم الاطبای امروز کشور بوده و بجای انجام وظیفه در قبال کنترل بیماری کرونا به ترویج تملق بشکل چندش آوری بپردازد.
تربیت خانوادگی توسط چه کسانی ارائه میشود؟ پدر و مادر. آنها خود از چه کسانی تربیت پذیرفته اند؟ طبعاً والدین خودشان و این چرخه همینطور به عقب و گذشته های دور باز میگردد. اگر امروز شاهد آموزه های غلط هستیم بی شک توده اصلی آن از گذشته ها بترتیبی که گفتیم از نیاکان به ارث رسیده است. پس تکلیف چیست؟ لابد از جائی باید این سیکل گسسته شود. نکته عجیب اینجاست که اگر در هر نسل، فقط یک ایده درست در بستر ذهنیات جایگیر و یک ایده غلط بیرون انداخته میشد، امروز بعد نسل های متوالی در بهشت برین زندگی میکردیم. این امریست بسیار طبیعی و موافق ناموس طبیعت در تغییر بسمت تعالی. پس اگر اینگونه نیست و خلاف روند طبیعی عمل شده و وضع امروز ما اینست که میبینیم، یعنی اینکه نیروئی ما را در قید و بند گرفته و مانع از تخطی از قیود است. این نیرو در کوتاه مدت ممکنست از سوی حکام بوده باشد اما در طولانی مدت فقط یک چیز میتواند این چنین بادوام و مستمر بوده باشد و آن چیزی جز نیروی ایدئولوژیک و بویژه از نوع دینی آن نیست. ما اسیر گذشته های ذهنی خود هستیم که عدول از ذهنیات حاکم با انگ گناه جلوگیری میشود.
نظام فکری حاکم، مهمترین بازدارنده افکار نوین و مانع هر نوع شکوفائی است. امروزه مردم و بویژه جوانان که از ذهنیات حاکم در رنج و عذابند، باین فکر متوسل شده اند که جستجو در بازیافتن هویت ملی بهترین جایگزین برای ذهنیات مسموم رایج است. هرچند از چاله درآمدن و در چاه سقوط کردن برایمان تازگی ندارد، لیکن باید مراقب هم بود که از آنسو سقوط نکنیم. در حقیقت چیزی که ذهن انسان بطور طبیعی بدان متمایل است "تغییر" است. جوهره ذهنیت حاکم، ذهنیت "خودی و غیر خودی" است. همان ذهنیتی که در داعش و گروه های تکفیری به حد بلوغ خود رسیده است. همان ذهنیتی که در قرون گذشته باعث تخریب بناهای نیاکان ما شده تا آنجا که برخی که حفظ شده اند با ترفند نام تخت سلیمان یا مسجد سلیمان و نامگذاری های دینی بوده است. مقابر برخی قهرمانان ملی ما نیز تحت نام افراد دینی حفظ و نگهداری شده تا از تخریب در امان ماند. چنین ذهنیتی مخالف معماری، مخالف هنر، مخالف موسیقی، و مخالف هرگونه نوشته های غیر خودی است و بی جهت نیست که ادبیات و کتابهای پیش از اسلام هرآنچه که در دسترس اینان بوده از بین برده اند. رمز پیشرف برخی کشورها مانند ایالات متحده اتفاقاً در اتخاذ روشی عکس آنچه روش جاری ماست میباشد. باین معنی که هر فکر تازه و هر نوآوری از سوی هر کس با هر دین و مسلکی پذیرفته و مورد استقبال قرار میگیرد. اصلاً آنگونه که شاهد بوده ایم، تمایل در بسیاری از دانشگاه های آمریکا بر اینست که اعضای هیئت علمی خود را از میان دانش آموختگان سایر دانشگاه ها (غیر خودی!) استخدام کنند که حال و هوای دیگری به محیط آنان تزریق شود. یعنی اینکه ناخواسته در آموخته های خودشان غرق نشوند. استقبال از پذیرش سایر ملیت ها و فرهنگ ها نیز در همین راستا میباشد.
پادزهر این ذهنیت مسموم چیست؟ بنظر میرسد جز آموزش چیز دیگری نباشد. اما آموزشی در عرصه تربیت. برای خروج از این حلقه معیوب که تربیت توسط والدینی صورت میگیرد که خود ناقل آموزه های معیوب هستند چاره ای جز اتکا به یک عامل بیرونی نیست. این عامل، روشنفکران جوانی هستند که هنوز اسیر تار و پودهای روشنفکران قدیمی و دُگم نشده اند. خوشبختانه امروز به محض دیدن نظرات اشخاص، خاستگاه آنان بروز و ظهور پیدا میکند. تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد. فعلاً مادام که عملی مفید و خیرخواهانه در هدایت درست در ایجاد نظمی جدید صورت وقوع نیافته باشد، ترویج درست اندیشی و پراکنده کردن افکار درست مهمترین وسیله برای ارتقاء سطح فکری جامعه است.
گفتگو کردن در عرصه ترویج افکار نیک بخودی خود نیکوست. اما همانطور که در پیش گفتیم، "کردار نیک" یا بعبارتی عمل و تجربه درست بمراتب مهمتر از "گفتار نیک" است و خود بخود آنرا هم نیز در دل خود دارد. همه روزه شاهد گفتار درمانی و دادن انواع وعده های بظاهر نیکو در رسانه های رسمی هستیم اما دریغ از یک گام به پیش. این خود گویای برتری کردار بر گفتار میباشد. گویا مردم این سرزمین حرفهای زیبا و گوش نواز را اغلب به کارهای جدی ترجیح داده و میدهند. تاریخ ما نیز گواه این نکته است. ابومسلم خراسانی که خلفای اموی را ساقط کرده و در آستانه آزاد ساختن ایران بود، معهذا فریب گفتار نیکوی منصور عباسی را خورده و توسط او بقتل رسید. بعد از او، یعقوب لیث با اینکه خود فریب نخورد اما سپاهیان او که برای براندازی معتمد، خلیفه عباسی تا اطراف بغداد پیش رفته بودند فریب سخنان خلیفه را خورده و کار را نیمه تمام رها کردند. تربیت رایج در میان مردم چنین بوده که سرپیچی از اوامر خلیفه مسلمین خسران در دنیا و آخرت است. برخی که تصور کرده اند سلطه نظامی عرب باعث مقهور شدن ایرانیان بوده بنظر صحیح نمیرسد بلکه حقیقتاً این سلطه ذهنی آنان بوده که سوار بر دین مشترک ادامه سلطه را میسر ساخته است. این سلطه متأسفانه تا به امروز همچنان سایه خود را بر امورات مردم گسترده است. استثنائاً در فتنه مغول، آنان که خالی از هر قید و بند ذهنی بودند به آسانی شرّ خلفا را از سر ایران کم کردند. هرچند، بعدها کشور آزادی سیاسی خود را بازیافت معهذا نفوذ معنوی دروغین بعنوان مانعی جدی در آزادی فکر مردم همچنان پابرجا باقی ماند. نیک که بنگریم، امروز نیز متشابهاً همان بساط، بمراتب وخیم تر، همچنان دایر است. در روزگار حاضر، با در دسترس بودن شبکه جهانی اطلاعات، بهانه نبود اطلاعات از کسی پذیرفته نیست. با وجود همه گرفتگی ها، روزنه هائی برای دسترسی به اطلاعات درست و نشر آن هنوز وجود دارد. خلاصی از دور باطل عقب ماندگی ذهنی، با کمک جوهره آموزش یعنی تربیت درست میسر است که آن در گرو همراهی فکر درست با عمل درست است.
دردرازاى تاریخ میبینم که مردم کشورها براى پاسدارى یک وجب از خاک میهن خود چه جنگها کرده و چه جانفشانیها نموده اند که گاهى این خون دادنها و دلیریها به أفسانه در آمده است جداى از استیلاى خاک یک کشور بدست دشمن آنچه بسیار مهم و در درجه اول قرار دارد از دست دادن هویتها دینى وفرهنگى و قومى است امروزه این استیلاست که بصورت ایدئولوژى در آمده وآنچنان زخم کاریست که به این زودیها بهبود نخواهد یافت کژیها و پلشتیها آنچنان در ذهن ما انباشته شده که بر اسانید و اندیشمندان واجب است که براى آن مباره نمایند زیرا پالایش ذهن و اندیشه کار بسیار سخت میباشد بارى اشاره اى رفت که این داستانیست بر آب و چشم