فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
۰۷
فروردين

مهندسی معکوس !

  این روزها در اوایل بهار، طبق معمول، کشور با بارندگی های فصلی روبروست.  البته برخی سالها کمتر و برخی سالها بیشتر.  اما بطور قطع و یقین همه میدانند که آغاز فصل بهار همراه است با باران و جاری شدن آب در سطح شهرها و آبگرفتگی همیشگی معابر و طبق معمول غافلگیر شدن شهرداری ها.  اما مهمتر اینکه همین آبگرفتگی ها  همواره بصورت سیل و طغیان رودخانه ها در سطح روستاها و مناطق بین شهری رخ داده و موجب خسارات هنگفت به زمینهای کشاورزی و سایر زیرساخت ها میگردد.  با اینکه روستائیان از بارندگی فصلی خوشحال میشوند اما نباید از نظر دور داشت که براه افتادن سیل، علاوه بر همه خسارات مشهود، باعث شسته شدن قشر سطحی خاک مرغوب کشاورزی شده و زمین برجا مانده را ضایع میسازد.  یکی از کارهای پیشگیرانه که مستمراً باید انجام شده و توسط دولت پشتیبانی شود تثبیت خاک با سرسبز و مرطوب نگهداشتن آن با گیاهان و تشویق به درختکاری و پیشگیری از جنگل زدائی و قطع درختان است (ر.ک. به نوشتارهای قبلی).  اما کار دیگر در سطح وسیعتر، کنترل سیلاب های فصلی و انباشت آن برای روزهای گرم تابستان است.  کاری که هنوز بطور جدی انجام نشده و هنوز در این اخبار نوروزی شاهد جاری شدن سیل در جنوب کشور میباشیم.

   شاید همه به یاد داشته باشند که در دو یا سه دهه پیش، یکی از شعار های دولت وقت اهتمام به سد سازی به جهت جلوگیری از طغیان رودخانه های فصلی و انباشت آن برای روزهای گرم تابستان بوده است.  البته برای این کار شاید احتیاجی هم به بر پا کردن سدهای عظیم نبوده است بلکه با ساخت کانالهای انحرافی و هدایت سیلآب بطرف حوضچه های طبیعی، این مهم با هزینه هائی صدچندان کمتر از ساخت سدهای عظیم اجرا میگردید.  اما در عوض در طی این سالهای گذشته شاهد جنون سد سازی آنهم در جاهائی که هیچگونه توجیهی نداشته و مورد تأیید کارشناسان خبره نبوده بوده ایم.  نمونه اخیر آن ساخت سد عظیم گتوند روی رودخانه کارون در محل یک گنبد نمکی شناخته شده بود!  البته طی شاهکارهای قبلی شاهد خشک شدن دریاچه ارومیه (بزرگترین دریاچه دائمی ایران) و سایر دریاچه ها و تالابهای دیگر و هزاران هزار مشکل دیگر بوده ایم.  مشکل جدید و بسیار بزرگ فعلی عبارتست از شور شدن رودخانه کارون و ضایع شدن دشت های کشاورزی پائین دست آن و در یک کلمه بیابانی شدن تدریجی خوزستان که زمانی انبار غله ایران بود.  اخیراً، گویا، مدیر بهره برداری مربوطه مژده داده که با ساخت خط لوله ای بطول حدود 250 کیلومتر آب شور پشت سد را قرار است به خلیج فارس هدایت کنند.  اکنون روشن میشود که اینهمه تبلیغات بابت مهندسی معکوس که گوش فلک را کر کرده چیست.  شاید یکی از دستآورد های آن همین باشد.  یعنی در دنیا آب شور دریاها را شیرین و به داخل کشور میفرستند اما مهندسی معکوس و یگانه ما، آب شیرین رودخانه را شور کرده و با صرف هزینه های میلیاردی وارد دریا میکند!  البته این هزینه غیر از هزینه های سرسام آور آشکار و پنهان در ساخت خود سد است.  

   شهروند معمولی و بیخبر از همه جا انگشت به دهان میماند که چطور با اینکه با صرف هزینه های بسیار کمتر میشد از بروز این سیلاب های همیشگی خلاص شده و کمکی برای ساکنین منطقه باشد، ولی در عوض آنچه ملاحظه میشود اجرای پروژه های عظیم (اصطلاحاً ملی) که نه تنها موجب آبادانی نمیشود بلکه تخریب غیر قابل بازگشت سرزمین را بدنبال دارد میباشد.  باید پذیرفت که در این میان پروژه های کوچکتر و با صرفه تری نیز انجام شده که متأسفانه در میان پروژه های بزرگ گم است.  نکته دقیقاً در همین کلمه کلیدی "عظیم" نهفته است.  چه آنها که عقل معاش داشته و از رانت های خاصی پشت گرمند هیچگاه وقت عزیز خود را بیهوده صرف پروژه های کوچک و حقیر نمیکنند.  اینگونه کارهای کوچک که نان و آب حسابی ندارد به درد مهندسین و شرکت های نوپائی میخورد که خود را با شعار "خدمت به مردم" سرگرم کرده و دل را خوش دارند که مشکلی را حل میکنند.  این مهم نیست که حاصل پروژه بزرگ چه باشد و آیا مشگل گشا باشد یا نه (که البته گاهی هم مشگل گشاست) ولی اصل مطلب در پر خیر و برکت بودن آن برای مجریان است و باقی دیگر حرف است.  شهروندان کم کم با این رویه آشنا شده و مصادیق آن را روز به روز در سایر زمینه ها به روشنی می بینند.  اما آنچه که در پرده ابهام است و برای بسیاری هنوز مجهول است این است که آیا در سایر مهمات کشور هم همین "مهندسی معکوس" بکار رفته؟!

  • مرتضی قریب
۰۲
فروردين

رمز جاودانگی

  اکنون که آغاز سال و اولین روزهای فصل بهار است، سخنی که از گوشه و کنار به گوش میرسد و گوئی در فضای بهاری در رقص است همانا سخن از زنده شدن دوباره طبیعت و دمیده شدن روح زندگی در همه ارکان طبیعت میباشد (هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست).  گذری در طبیعت و نگاهی هر چند سرسری بر دشت و دمن و دمی سرکردن در دامان سبزه زارها و دم و بازدم در هوای تازه کوهسارها به روشنی این تحول شگفت انگیز را ماوراء هرگونه شک و تردید بر ما ثابت کرده و با تمام وجود تغییرات مزبور را احساس میکنیم.  در این اثنا گاهی با خود زمزمه میکنیم که این سبز شدن دوباره درختان چه خوب میبود برای ما بشر میرا نیز برقرار می بود و برای ما نیز دریچه امیدی یرای جاودانگی گشوده میشد.  هر چه باشد این خصلت بشر دوپاست که دوست دارد جاوید و سرمدی باشد.  اهرام مصر و قبور بسیاری از سلاطین گذشته در تحقق جاودانگی اثبات این مدعاست.  عده ای را عقیده بر اینست که اتفاقاً چه خوبست که اینگونه نیست زیرا آنان که بر مسند قدرت چسبیده اند اینک وضع این گونه است و اگر قرار بود عمر جاوید میداشتند تو خود تصور کن اوضاع چطور میبود.  شاید حق با آنان است زیرا با محدود بودن عمر بشری ممکن است امید نجاتی برای خلاصی مردم از شر چسبندگان بر اریکه قدرت وجود داشته باشد.  

   اما از سوئی دیگر عده ای را بر این اعتقاد است که سرسبزی مجدد درختان خود قرینه ایست بر حیات مجدد پس از مرگ که در انتهای زمان مطابق آنچه در برخی از فرهنگ ها و ادیان مرسوم است رخ میدهد.  میگویند در آن روز (موسوم به قیامت) همه مردگان سر از خاک برداشته و پس از رسیدگی به حساب اعمالشان هریک روانه سرنوشت ابدی خود در دوزخ یا در بهشت خواهند شد.  اولین سر نخ های این عقیده در "کتاب مردگان" مصر باستان در چند هزار سال پیش از میلاد دیده میشود و مثل خیلی اعتقادات دیگر، معتقدات فعلی اغلب محصول آمیزش تفکرات و میتولوژی فرهنگ های بسیار قدیمی بوده است.  اما این دیدگاه هیچ مشابهتی با موضوع سرسبزی گیاهان و درختان ندارد.   زیرا اول اینکه درختان ریشه در عمق زمین داشته و به جهت ریشه حتی در زمستان نیز زنده اند و فقط به یک خواب موقتی رفته اند.  و دوم اینکه این به اصطلاح مرگ و زایش همه ساله در زمان معینی تکرار میشود و این شباهتی با مفهوم قیامت که فقط یکبار اتفاق میافتد ندارد.  البته درخت یک مرگ واقعی دارد و آن هنگامی است که کاملاً خشک و یا مثلاً با تبر قطع شده باشد.  پرسش اینجاست که آیا پس از این حادثه باز هم زنده میشود؟  طبعاً خیر ولی در عوض، ذرات آن خاک شده و دوباره به چرخه طبیعت بازمیگردد.  علم به همین مفهوم اخیر معتقد است.  به عبارت دیگر هر آنچه میمیرد، از گیاه و جانور، عاقبت به خاک پیوسته و ترکیبات و عناصر متشکله آن مجدداً وارد خاک شده (و بخشی هم وارد هوا) و سپس دوباره جذب گیاه شده و مستقیم یا غیر مستقیم وارد بدن جانوران از جمله انسان میگردد.  شاید بی مناسبت نباشد این توضیح اخیر را بهترین تفسیر بر بازگشت و حیات مجدد تعبیر کنیم.  بد نیست همین جا به نکته ای اشاره شود.  در ایستگاه فضائی که در مدار زمین مستقر است، چشمه، چاه آب، و بارندگی وجود ندارد و سرنشینان منحصراً از همان منبع اولیه ای که روز اول برداشته اند استفاده میکنند.  این آب فقط برای خوردن نیست بلکه صرف همه امور از جمله شستشو و خیلی کارهای دیگر میشود!  اما مدام در حال تصفیه است تا مجدداً قابل شرب و سایر استفاده ها شود.  قسمتی از آب بدن نیز که توسط عرق دفع میشود  بشکل رطوبت از هوای داخل سفینه استحصال و دوباره به منبع اصلی آب برگردانده و خورده میشود.  این امر ممکنست برای ما قدری چندش آور باشد و ما را از فکر فضانوردی منصرف سازد.  اما حقیقت اینست که هم الان در حال حاضر نیز خود روی سفینه بزرگتری بنام "زمین" در حال انجام همین کارها هستیم.  مگر باغبان شما همین ماه گذشته برای بهتر شدن میوه ها مقدار زیادی پهن (مدفوع چارپایان) پای درختان باغ شما نریخت؟!  و مگر این مواد بدبو و مکروه جذب ریشه ها نشد که بعداً پس از عملیات تصفیه در بدنه درخت وارد میوه ها و سایر اندام های گیاه گردد؟  و مگر شما با کمال اشتیاق از آن محصولات میل نخواهید کرد؟  و بالاتر از همه مگر نه اینکه اجساد بیولوژیک نیز دقیقاً وارد همین چرخه شده و بدون آنکه ما شاهد باشیم تجزیه شده و در خلال چرخه زیستی دوباره و چند باره به بدن ما وارد و از آن خارج میشوند؟  پس لازم نیست کراهتی از خود نشان دهیم بلکه این ما را هشیارتر میسازد که درباره سفینه خودمان یعنی زمین دقت بیشتری بخرج داده و تا آنجا که ممکنست آنرا پاک نگهداریم.  همانطور که پالایشگاه مستقر در سفینه فضائی ظرفیت محدودی برای پالایش دارد، متشابهاً زمین زیر پای ما هم دارای ظرفیت محدودی است.  امروزه شهرهای بزرگ ما زیر انبوه زباله ها در حال دفن است.   محیط های اطراف شهرها ظرفیت محدودی برای قبول و پذیرش زباله دارند.  یاد دارم در ایام کودکی که روز 13 فروردین مردم به دامان طبیعت میرفتند اغلب پسمانده های خود را همانجا بجا گذاشته یا در داخل رودخانه ها رها میکردند.  هرچه باشد آموزش درستی هم در بین نبود و مضافاً اینکه اینهمه نایلون و ضایعات صنعتی هم نبود.  از آنجا که جمعیت (یا دقیقتر: دانسیته جمعیت) زیاد نبود، طبیعت با فروتنی زباله ها را در درون خود پذیرفته پالایش میکرد.  اما امروز باید هزار برابر بیشتر دقت کرد زیرا طبیعت قدرت پالایش خود را با این جمعیت زیاد و با این حجم زباله های لاینحل از دست داده است.  البته یک راه آن که مرتب در این نوشتارها بدان اشاره شده جلوگیری از این رشد لجام گسیخته جمعیت است که شوربختانه با تبلیغات معکوس بدان دامن زده میشود.   مخصوصاً اینکه منابع ما روی زمین همانند ایستگاه فضائی، محدود و معین است.  با افزایش جمعیت دنیا آیا باید منتظر بود تا جنگ و قحطی ناشی از محدودیت منابع تعیین کننده آینده بشریت باشد؟

   با بازگشت به موضوع جاودانگی، فرضیه دیگری نیز موجود است که بنا بر آن، انسان و سایر حیوانات همانند گیاهان مرتباً در حال زندگی دوباره بوده با این تفاوت که یک پیوست اخلاقی نیز ضمیمه آنست.  طبق این پیوست، آنها که افعال متعالی از آنها سرنزده در حیات دوباره این جهانی بصورت حیوانات پست تر ظاهر شده (موسوم به تناسخ) و آنقدر این مرگ و زایش تکرار میشود تا فرد شخصیت کاملی پیدا کرده بی نیاز از زایش مجدد گردد.  این فلسفه در دین هندو رایج بوده و بهمین دلیل از کشتن و خوردن حیوانات پرهیز میکنند که مبادا ناخواسته روح انسانی را معدوم کرده باشند.  

   از نظر یک ناظر بیطرف که نخواهد این مباحث را در زندگی جمعی تأثیر دهد، همه این فرضیه ها به یکسان جالب بوده و ضمن هم ارز بودن در هریک زیبائی هائی دیده میشود، در برخی کمتر و در برخی بیشتر.  برای او زندگی خردمندانه در درجه نخست بوده و دلبستگی به این یا آن فرهنگ همانند دفتر شعری میماند که هر شعری برای خود نیکوست و تفکر در هر شعری شرایط زندگانی شاعر و مردمان عصر خویش را منعکس میسازد.  طبعآً جنگ و جدل بر سر اینکه این شعر بهتر است یا آن شعر کاملاً بی معنی و احمقانه است.  متأسفانه بخش عمده زندگی مردمان را همین جنگ و جدل بر مباحث این چنینی پر کرده است چیز هائی که حتی لیاقت یک شعر جفنگ را نیز نداشته است.   مثلاً مدتها بحث بر سر این بود که وقتی ما خود را در آئینه مینگریم و دست راست خود را بلند میکنیم، چرا تصویر ما دست چپش را بلند میکند؟  مگر نه اینست که ما باید با دست راست با یکدیگر دست بدهیم؟! پس چرا تصویر آئینه ای ما دست چپش را برای مصافحه دراز میکند؟  آیا این دور از ادب نیست؟  آیا این قوانین علیت را زیر سوأل نمیبرد؟  آیا بهتر نیست سازمانها و نهاد هائی را تشکیل دهیم که با استخدام متخصصین فن این معضل را به یکباره ریشه کن کنند؟  ...  البته که همه اینها امکانپذیر است چه اینکه در بسیاری از موارد غیر ضروری هم قبلاً مشابه آنها را انجام داده ایم.  اما بجای همه این جدل ها یک راه حل بچه گانه هم ممکنست وجود داشته باشد.  از آنجا که عمده روابط اجتماعی ما بر اساس قرارداد است شاید یک راه حل ساده این باشد که برای دست دادن قرار گذاریم، هر کس دستش را دراز کرد نفر روبرو دست قرینه آئینه ای را دراز کرده و با او دست دهد.  به اینگونه نه تنها مشکل ما با آئینه کاملاً حل میشود بلکه از ایجاد سازمانهای عریض و طویل نیز خلاص شده و در بودجه مملکت صرفه جوئی قابل ملاحظه روی داده اوضاع اقتصادی بهبود می یابد.  ضمن اینکه با پیشگیری از جنگ های ایدئولوژیک جان عده زیادی نیز نجات می یابد.  آیا این بهتر نیست؟؟


  • مرتضی قریب
۲۱
اسفند

نوترونهای سریع

  چند روز پبش با پرسش یکی از دانشجویان بشرح زیر مواجه شدم:

" آیا برای افزایش شار در رأکتور مینیاتوری میتوان از صفحه توریوم شکافت پذیر استفاده کرد یا خیر؟ "

توضیح اینکه رأکتور مینیاتوری یک راأکتور تحقیقاتی کوچک با نوترونهای حرارتی بوده و دارای سوخت با غنای حدود 90% میباشد.    ضمناً توریوم -232 (توریوم طبیعی) نیز مانند اورانیوم-238 با نوترونهای سریع شکافته شده و حدود 2.5 نوترون بطور متوسط ایجاد میکند.  اکنون پرسش اینست که برای کمک به افزایش شار نوترون، بیائیم یک صفحه توریوم کنار قلب بگذاریم تا در اثر شکافت با نوترونهای سریع شار کلی رأکتور افزایش یابد.

نظر شما چیست ؟ میشود یا نمیشود؟ و چرا؟ 

اگر مایلید، نظر خودتان را بنویسید تا منهم بعداً نظر خودم را بگویم.

-----------------------------------------------------------------

پاسخ

و اما بلاخره یکی از خوانندگان حوصله اش سر آمد و گقت کسی اظهار نظر نمیکند، خودت بگو و ما را راحت کن.

گذاردن یک صفحه توریومی ممکنست که بصورت محلی نوترونهای شکافت را قدری در اطراف خودش بیشتر کند اما به لحاظ گلوبال در افزایش شار و نیز قدرت راکتور کمکی نمیکند.  خاطر نشان میکنیم که سطح مقطع شکافت توریوم برای نوترونهای زیر   1MeV صفر است و لذا نوترونهای حرارتی که جمعیت عمده نوترونها را در راکتورهای آبی تشکیل میدهد قادر به ایجاد شکافت در آن نیست!  گهگداری که نوترونهای سریعی خودشان را به محل صفحه توریومی رسانده باشند ممکنست ایجاد شکافت کنند و اندکی شار را بالا ببرد.  همین مطلب عیناً برای U-238 (با اندکی تساهل: اورانیوم طبیعی) صادق است.  تنها اتفاق مهمی که روی میدهد جذب نوترون حرارتی در این مواد بوده که سرانجام به مواد شکافان جدیدی چون U-233 و یاPu-239 میانجامد.  بنابراین شار نوترونهای حرارتی شما نه تنها افزایش نمی یابد بلکه در محل این صفحات دچار دپرسیون میگردد.  بهترین راه برای افزایش شار، بالا بردن آهنگ شکافت و به عبارتی افزایش قدرت راکتور است.  از لحاظ اصولی، مادام که راکتیویته کافی داشته باشید، صرفنظر از کوچکی یا بزرگی راکتور، همواره هر قدرتی امکانپذیر بوده و حد بالای آن توسط امکانات انتقال حرارت مقید میگردد.  اینجا پرسش جدیدی شکل میگیرد که در یک راکتور سریع که فاقد آب یا مواد کند کننده باشد باید علی الاصول بتوانیم با توریوم و یا اورانیوم طبیعی یک سیستم واکنش زنجیری خود-نگهدار بسازیم.  نظر شما چیست؟


  • مرتضی قریب
۱۹
اسفند

گوشت خر !

   گهگاه در رسانه ها اخباری ناخوشآیند منتشر میشود مبنی بر اینکه گوشت خر بجای گوشت گاو یا گوسفند در رستوران هائی عرضه شده است.  این سوء استفاده معمولاً در جاهای دوردست دور از نظارت مسؤلین بهداشتی صورت میگیرد.  احتمالاً از نظر اقتصادی باید چنان به صرفه باشد که آشپز طماع مبادرت به این چنین کارهائی کرده و گوشت خر را بخورد خلق الله بی خبر از همه جا دهد.  مردمی که این اخبار را میشنوند از تصور اینکه خود از قربانیان چنین سوء استفاده هائی بوده باشند برخود میلرزند.  این در حالیست که در آنسوی دنیا در چین، مردم برای سد جوع نه تنها خر و الاغ بلکه سگ و گربه را نیز نوش جان میکنند.  تلاش برای زنده ماندن این جمعیت عظیم چنان اهمیت دارد که بر موش و سوسک و عنکبوت نیز رحم نکرده و خلاصه هر جنبنده ای در معرض خورده شدن این ملت باستانی میباشد.  طرفه آنکه احدی از سوء تغذیه رنج نبرده و در کمال صحت و سلامت، به پیشرفت های اقتصادی خود ادامه میدهند.  متأسفانه علم هم تاکنون دلیل موثقی بر رد این غذاهای حرام نیافته است.  راستی کجای کار اشکال دارد؟!

   اشکال کار در برداشت های ماست.  از کودکی غذای ما عمدتاً از گوشت این دو حیوان زبان بسته یعنی گاو و گوسفند تأمین میشده و ما به مزه آن عادت کرده ایم.  ضمناً همواره در گوش ما خوانده اند که گوشت سایر حیوانات مکروه و بلکه حرام است.  البته استثنائاتی نیز وجود دارد (مثل شتر) که ممنوعیت شرعی ندارد ولی چون زبان و ذهن ما با آن موارد عادت ندارد برای ما همچنان ناخوشایند مینماید.  موضوع، موضوع عادت است.  اگر بر فرض ( که فرض محالی نیست) از دوران کودکی سفره ما با غذاهای حاوی گوشت خر و الاغ رنگین میشد و به آن عادت میکردیم و مثلاً در بزرگسالی خبر سوء استفاده رستورانی از گوشت گاو بجای گوشت خر میشنیدیم قطعاً از شنیدن آن مشمئز شده و قویاً خواستار مجازات متخلف میشدیم.  چرا ؟  چون وی خلاف فرهنگ و قراردادهای اجتماعی ما رفتار کرده و گوشت گاو بخورد مردم داده بود.  چه اینکه در این دیدگاه، گاو حاوی هزاران مسأله میبود و چه بسا کشف اخیر جنون گاوی ما را بر حقانیت خود و صحت عقاید و باورهایمان مصمم تر میساخت.  در یک کلام، ما اسیر باورهای خود-ساخته ایم.  ما در قفس عقاید تحمیلی از دوران طفولیت خود هستیم.  آیا تاکنون به قیافه کودکی که اولین غذاهای دستپخت مادر خود را میخورد نگریسته اید؟  آیا دقت کرده اید که کودک در اولین تجربه های خود ابرو در هم کشیده و طبیعت او غذای تحمیلی را نمیپسندد؟ اما مادر و اطرافیان با تلقین و هزار و یک ترفند به او میقبولانند که این غذا، غذای خوشمزه ای است و باید خواهی نخواهی آنرا نوش جان کند.  و گاهی که کودک دست به ظرف میوه برده و از روی کنجکاوی یا میل باطنی میوه را بر میدارد فوراً با عتاب و خطاب مواجه میشود.  البته منظور از این گفتار این نیست که مثلاً گوشت خر بهتر یا هم ارز گوشت گاو است بلکه منظور،  نسبی بودن عقاید است.  ما نگوئیم بد و میل به ناحق نکنیم/... کار بد مصلحت آنست که مطلق نکنیم.  شاید اساساً مصلحت آنست از خوردن گوشت این حیوانات بیگناه صرفنظر کرده و این عادت ناپسند را یکسره به تاریخ بسپاریم.  بد نیست بدانید که یکی از عوامل مؤثر گرمایش کره زمین گفته میشود متان حاصل از هاضمه همین گاو هاست که تعداد پرشمار آنها در تغییر شیمی اتمسفر کره زمین مؤثر بوده و لذا یکی از راه های نجات زمین دست برداشتن ازعادت بد گوشتخواری میباشد.  عادت بد دیگری که داریم، آزار حیوانات است که در فرهنگ هزار ساله اخیر ما نهادینه شده است.  البته خبر های خوبی نیز شنیده میشود که برخی بجای قربانی کردن حیوانات در مناسبت های خاص، مبادرت به غرس درخت میکنند و چه خوبست فریضه ای برای همه اوقات باشد.

   اکنون با این قیاس منطقی متوجه شدیم که تعالیم دوران کودکی و استمرار آن در دوران نوجوانی و بالندگی چگونه و با چه قدرتی افکار ما را در مورد غذاها شکل میدهد و چگونه از خوب یا بد بودن غذاهائی با تعصب جانبداری کرده و حاضر به تغییر رویه نیستیم در حالیکه آنچه فکر میکردیم خوبست ممکنست متشابهاً بد بوده و خود از آن خبر نداریم.  در شرایطی که به ذائقه مشکل پسند ما چنین از کودکی شکل میدهند پس قیاس کنید که سایر آموزه های ذهنی را با چه سهولت بیشتری در ذهن ما مستقر ساخته اند.  پس با پذیرش این حقیقت و اینکه همین شبهات ممکنست عیناً برای سایر موضوعات ذهنی ما برقرار باشد به مطلب اصلی خود میپردازیم.   باید پذیرفت که رفتار کنونی ما و آنچه در پندار و کردار ما نمود دارد عمدتاً متأثر از القائات دوران کودکی و استمرار آن در تمام دوره زندگی چه از سوی خانواده و چه از سوی مدرسه و سایر بنیانهای فرهنگی میباشد.  ما نیز به نوبه خود این آموزه ها را به نسل های بعدی منتقل کرده و در چرخه مسدودی این فرایند تکرار و تکرار میگردد.  لذا بسیاری از موضوعات دیگر نیز وجود دارد که مانند غذا، خوب بودن و درستی آنها به ما تحمیل شده است.  ذهن ما بتدریج به اعتیاد کشیده شده است.  کدام اعتیاد؟  اینکه آنچه بخورد ذهن ما داده شده بطور یکسویه و تعبدی انجام شده.  البته منظور این نیست که همه این آموزه ها لزوماً نادرست و ناسالم است بلکه منظور این است که صرفنظر از خوب یا بد بودن شان، اغلب آنها تحمیلی است و فرد فرصتی برای تشخیص سره از ناسره نداشته است.  چگونه تشخیص دهد؟  طبعاً کسی که فرصتی برای فکر کردن داشته و بعلاوه دسترسی آزاد به منابع و مراجع غیر تحمیلی داشته و در یک کلام بتواند آزادانه فکر کرده با دیگران مشاوره و مفاهمه کند.  چقدر این امر میسر است؟  طبعاً در شرایط فعلی که توده مردم در اندیشه گذران حداقلی معیشت خوداند نامحتمل مینماید اما از سوی دیگر دسترسی طیف وسیع دانشجویان به اینترنت فرصتی مغتنم برای برون رفت از این چرخه معیوب است، بشرطی که بخواهند.  شک نیست که این دسترسی همواره با اختلالاتی مواجه است ولی برای او که بخواهد همیشه مفری پیدا خواهد شد.  

  خلاصه آنکه، همانطور که در نوشتارهای پیشین نیز بیان شد، امروز بیش از هرزمان دیگری محتاج به تجدید نظر در افکار خود هستیم.  تصور مردم این است که هرآنچه در چنته داریم بی عیب و نقص است در حالیکه بسیاری از آنها محتاج تجدید نظر اساسی است.  پس پر بی ربط نباشد اگر گفته آید که "ذهن ها را باید شست".  راستی در این ایام پایانی سال که رسم خوبی برای خانه تکانی وجود دارد چه عیب دارد همان کار برای محتویات مغز انجام شود.  آیا گردگیری از یک مبل کهنه واجب تر است یا  لایروبی رسوبات کهنه مغز؟  گرد وخاک منزل همه ساله تمیز میشود در حالیکه کثافات مغزی حاصل رسوبات سده ها و هزاره هاست!  آیا مغزی که قرار است هدایتگر ما باشد لیاقتش از یک مبل کهنه کمتر است؟  به راستی که این افکار غلط و آموزه های نادرست است که چنین حال و روزی را بر ما نازل کرده است.  که گر ما خرد داشتیم کجا این سرانجام بد داشتیم.

  • مرتضی قریب
۲۶
بهمن

آسیب شناسی فکر

  مرور نظرات دوستان و نگاهی اجمالی به آنچه در رسانه های مختلف منعکس کننده آرا و نظرات دانشجویان و دانش پژوهان است ما را به تفکر و اغلب به شک و شبهه وامیدارد.  در واقع دانشجوئی که در سالهای اوج علاقه و شور و شوق برای کسب دانش و رسیدن به مراتب بالای آگاهی است کم کم به فکر فرو میرود که راهی را که انتخاب کرده درست است یا خیر و با اینهمه آراء متفاوت که از منابع مختلف وارد مغزش میشود و نگاه به آنچه واقعاً در جامعه میگذرد چه کند و به حرف کدام گوش سپارد؟  البته تأکید میشود که ایجاد شک و شبهه به خودی خود چیز بدی نیست بلکه مقدمه یقین است و تا راجع به امری شک نشود به دنبالش هیچ تلاشی برای تفکر و نتیجه گیری در پی نخواهد آمد.  خلاصه آنکه برای جوان امروزی تشخیص بین راست و دروغ بسیار مشکل شده و اصولاً  آرا و عقاید ما فرد محور شده و عقاید را برحسب آنکه از فرد خوب یا بدی صادر شده باشد قبول یا رد میکنیم.  

  حقیقت آنست که در این بخش از جهان که زندگی میکنیم چنان مسائل بهمریخته و آشوبناک است که زبده ترین مغز ها نیز از فهم آن درمیمانند.  نوشته ها فراوان است و اغلب به نظرات این یا آن دانشمند جامعه شناس، روانشناس، حقوقدان،... اشاره کرده رهنمود ارائه میشود.  خوشبختانه همه این منابع نیز کم و بیش در دسترس بوده و همین فراوانی و سادگی دسترس شاید ناخواسته به استیصال فکری بیانجامد.  آیا میتوان فرصت کرد همه آنها را خوانده و فهم کرده به نتیجه ای رسید؟  و اینکه کدام مفید و کدام مضر است؟

  از دیدگاه منطقی مبرم ترین چیز دست بردن به عمل است زیرا تنها عمل است که تغییری را بوجود میآورد.  اما مقدمه عمل، حرف و سخن است زیرا برای انجام یافتن کارها و بسیج نیروها به سخن ( یا نوشته = سخن مکتوب) نیاز است.  ولی مقدمه سخن، فکر است زیرا تا تفکری صورت نگرفته باشد حرف و سخنی بیرون نخواهد آمد.  پس بیائیم این سلسله را همینجا ختم کرده بگوئیم که سرمنشاء کارها فکر است و هیچ کاری نیست که از فکری آغاز نشده باشد.  حتی کارهای دیوانگان نیز با فکر شروع میشود اما فکری معیوب و مغشوش.   لذا برای آنکه کارها درست انجام شود و یا اقدامات غلطی را که با فکری معیوب انجام شده اصلاح نمائیم چاره ای نیست جز آنکه فکر درست را راهنمای خود قرار دهیم.  لذا سرمنشاء خوبی ها و بدی ها فکر است و اگر مایلیم جهان را آباد کنیم باید از فکر درست شروع کنیم.  اما این "فکر درست" چیست؟  چیزیست که من میگویم؟ یا تو میگویی؟ یا او که قیافه ظاهرالصلاح و مد روزدارد میگوید؟ طبعاً هیچ کس نمیگوید ماست من ترش است و لذا معلوم نیست به چه کسی باید اعتماد کرد؟!  پاسخ ساده اینست که به هیچکس!!  به عقلمان اعتماد کنیم. 

  در باره آرا و عقاید باید دقت شود که گاهی موضوع مورد بحث یک واقعیت (FACT) است.    در بررسی پدیده ها فقط واقعیت ها باید لحاظ شوند.  واقعیت قائم به شخص نیست و ربطی به این یا آن گوینده ندارد.  مثلاً آنجا که در مطالب قبلی این واقعیت بیان شد که تقریباً تمامی انرژی تولیدی خورشید به هدر رفته و بویژه اگر قرار بوده وجود آن وقف ما انسانها بوده باشد تلاش آن یکسره عبث بوده این دیگر به گوینده بر نمیگردد و هر کسی با کمی تحقیق به همان نتیجه خواهد رسید صرفنظر از اینکه خدادوست باشد یا بت پرست، از خواص باشد یا از عوام، .. .  یا مثلاً آنجا که ذکر از افزایش لجام گسیخته جمعیت شد و نگرانی از اینکه حتی هم اکنون نیز جمعیت فعلی کشور از خط قرمز منابع بالفعل و بالقوه منطقه ای که در آن هستیم تجاوز کرده و اینکه با این خط مشی در مسیر فاجعه قرار داریم این دیگر صرفاً نظر شخصی نیست و هر متخصصی که در این زمینه تحقیق کند کم و بیش به همین نتیجه خواهد رسید (مگر اینکه در مقابل رسانه های دولتی مجبور به دروغ باشد).  نتیجه جنگل زدائی بیرحمانه فقط قطع درخت نیست بلکه پی آمد آن سست شدن خاک حاصلخیز، شسته شدن آن با اولین بارش ها و راه افتادن سیل و نهایتاً ایجاد بیابان و عوض شدن اقلیم و بسیاری پیامد های نامنتظره دیگر میباشد.  پشت این واقعیات قربانی کردن منافع عمومی برای عده ای از خواص است.   اگر خوب جستجو شود پشت هر یک از این معضلات منافع شخصی گروه و دسته جات وابسته به طیف خاصی را میتوان مشاهده کرد که در طلب منافع شخصی خود از ویرانی وسیع آب و خاک و هوا ابائی ندارند. 

  اما دسته دیگری از موضوعات وجود دارد که لزوماً واقعیت عینی نبوده بلکه آرا و عقاید مرتبط با دیدگاه های افرادی خاص یا جهان بینی های خاص و یا کیش های خاص و امثالهم میباشد.  در اینجاست که تفاوت ها زیاد است و  گاهی به جای تضارب افکار به تضارب فیزیکی انجامیده و بیشتر گرفتاری های بشر از این دست است.  یکی از موانعی که جلوی تحقق تفکر درست را گرفته همانا تعصب است.   چه اگر فکر چنان آزاد باشد که رویه های خوب را آزادانه انتخاب کرده بکار بندد این همه مشکلات موجود نمی بود.  همانکونه که واقعیات علمی پذیرفته میشود لازمست رویه های خوب و روش های درست زندگی متعلق به هر کجا و هر زمان که هست بدون تعصب اختیار شده عمل شود.  مثلاً گاهی رسانه ها هوش و ذکاوت ایرانی را چنان به عرش میبرند که توگوئی دنیا بدون ما از دست میرفت.  یا تعداد محققین ایرانی در فلان سازمان فضائی دنیا چنین است و چنان است و اگر ما نبودیم بشر پایش به ماه نمیرسید!  البته این خودستائی ها یک حقیقت نهفته را نیز در بطن خود دارند و آن اینکه ما چه کرده ایم که در این چند دهه اخیر باعث یک فرار سیستماتیک پختگان از کشور و واگذاری امور داخلی به ناپختگان و تحمل صدمات حاصله شده ایم.  در همه حال تعریف از خود نشانه کوتاهی عقل است و اگر حسن و مقبولیتی وجود دارد بگذار دیگران آنرا بگویند ( مشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید).  نوعی دیگر از تعصب در مورد گذشتگان ماست و بدون اینکه از آثار آنان اطلاعی داشته باشیم مرتباً به وجود آنان مباهات میکنیم.  شک نیست که ایران در زمینه شعر و ادبیات و عرفان مقامی بلند را داراست.  اما چقدر از این آثار میدانیم و اصلاً چه میشد اندکی نیز به نصایح آنان گوش میدادیم.  سعدی که شاعری بلند مرتبه است دارای بهترین و نغزترین امثال و حکم است که حتی برای همین روزگار ما میتواند بهترین راهنما باشد.  در حالیکه افتخار ما منحصر به اینست که سردر سازمان ملل مزین به این شعر " تو کز محنت دیگران بی غمی.." وی است اما در زندگی خودمان کمتر بدان پایبندیم.  اما نکته باریکتر از مو دقیقاً همینجاست که با اینکه وی را شایسته ترین حکیم برای پندآموزی میدانیم ولی در عین حال برخی نظرات نیز دارد که با روحیه انسانی و زمان ما سازگار نیست.  مثلاً در یکی از اشعار خود بر مرگ متوکل عباسی چنان مویه کرده که اگر آسمان خون بگرید جایز است!  یا مانند اغلب قدیمی ها با حیوانات مهربان نیست و در جائی گفته "..سگی بگذار ما هم مردمانیم".  در حالیکه وفا را باید از سگ آموخت.  در مورد تعلیمات سایر حکما نیز باید همین گونه رفتار کرد و نصایح خوب را نصب العین کرده و به بدآموزی ها اعتنا نکرد.  باید توجه کرد اینگونه لغزش ها برای آن زمان قابل توجیه است چه اینکه ما نباید آنها را با زمان خود قضاوت کنیم که حتی اگر هم چنین باشد حجم بزرگی از گفتار اخلاقی آنان هنوز مؤثر و قابل استفاده است.  مثلاً عارف بزرگ محمد بلخی در جائی کفته است "پای استدلالیان چوبین بود/ پای چوبین سخت بی تمکین بود" کنایه از اینکه برای دریافت حقیقت استدلال نقش اصلی را ندارد.  از اینگونه موارد زیاد است و ما بجای اینکه در صدد انتقاد برآئیم بهتر است خوشه چینی کرده بهترین ها را انتخاب کنیم.  درخت سیبی را تصور کنید که مدتی از زمان برداشت سپری شده باشد.  خردمند فقط سیب های درست و سالم را چیده و به آنها که در اثر مرور زمان گندیده دست نمیزند.  هرچند بگویند این درخت سیب بهترین درخت عالم است.  بر همین قیاس، با آنچه که مربوط به گذشتگان یا گذشته های دور است باید با همین مشی برخورد شود حتی اگر آن آثار گذشته از مفاخر ملی و فرهنگی و غیره بوده باشد.  این به معنای عناد با برخی مفاهیم نیست بلکه به این معنی است که آنچه خوب و کاراست را گرفته بکار بندیم و باقی را در ویترین آثار گذشته حفظ و حراست کنیم.  دانشجوئی که در مراتب عالیه تحصیل علم و کمالات است هیچگاه با نظر تحقیر به معلم دبستان خود و آنچه وی درس داده نمی نگرد حتی اگر درستی برخی از آن آموخته ها سرآمده باشد.  در حفظ نام و یاد گذشتگان و بزرگان از هر مکتب و ملیت باید اهتمام کرده لیکن کار به افراط و تفریط کشیده نشود.  کار امروز ما نیازمند ابزار های امروزیست.  مهمترین ابزار ما خرد در چارچوب نوین خود است.  استفاده از سنگ چخماق برای روشن کردن آتش البته که جواب میدهد ولی مربوط به زمانیست که کبریت در دسترس نبود. 

  خلاصه آنکه خطای انسانی در همه شئون زندگی جاری و ساری است.  در سازه های پیچیده فنی که فاجعه ای رخ میدهد اغلب  اگر مستقیماً ناشی از خطای انسانی نباشد، باری، با واسطه به سر منشاء انسانی میرسد.  در سایر خرابی ها و ویرانی ها نیز اگر دقت شود خطای اقدامات غلط که منبعث از تفکرات غلط میباشد خود نمائی میکند.  خطاها مطلقاً به صفر نمیرسد اما با بیرون ریختن عادات و عقاید مضر و استخدام تفکر درست، قطعاً کاهش میآبد.

    بنابراین تا نحوه فکر کردن خود را بطور اساسی تصحیح نکنیم نمیتوانیم نور رستگاری را انتظار داشته باشیم.  هر کوشش دیگری البته که ممکنست مانند داروی مسکن برای مدتی مؤثر باشد ولی کار اساسی در گرو داروی تلخ خردگرائی است.  با فکر درست تعاملات ما با خود و با دنیا یک شبه بطور معجزه آسائی درست خواهد شد.  در اثر فکر درست، سخن درست و عمل درست و طبعاً معیشت درست بوجود خواهد آمد.  در نتیجه، رفتار ما چه در برخورد با خود و چه با دیگران در مسیر درست افتاده و زندگی موجودات سامان خواهد گرفت.  چنین باد.

  • مرتضی قریب
۲۷
دی

ارزش علم

  مرور بازخورد مطالب این وبلاگ از سوی خوانندگان و نیز دریافت آنچه از خلال گفته ها و شنیده های دانشجویان و دانش پژوهان درک میشود باعث میشود که به برخی موضوعات توجه مجددی کرده و یا دستکم از زاویه جدیدی بدانها نگریسته شود.  همینجا تأکید میشود که نظرات خوانندگان بسیار مهم است چه اینکه باعث میشود که نقاط ضعف خود را در درک مسائل مطروحه بهتر شناخته و لذا بدانیم روی چه مطالبی باید بیشتر تأکید شود.  به نظر میرسد جامعه ما در حال حاضر با یک بحران شناختی  روبروست.  بحرانی که ریشه در بنیادهای معرفتی ما داشته و عواقب آن، بدون آنکه متوجه یاشیم، بر کلیه شئونات زندگی عملی دست انداخته و مانند یک ویروس کلیه کارکرد های سالم را با اخلال مواجه کرده است.  

  نگاهی گذرا به آنچه در رسانه های ما میگذرد این وضعیت را آشکارتر میسازد.  مثلاً در بحث های کارشناسان درباره مشکلات زیست محیطی به همه چیز اشاره میشود الا به آنها که باید اشاره شود.  عده ای تقصیر را ناشی از نبود آمار میدانند، عده ای به فرهنگ سازی اشاره میکنند، عده ای به عدم بهره برداری دولت از پتانسیل توریسم در سواحل مکران اشاره دارند، عده ای هدررفت آب را مشکل اصلی و در کنار آن عدم توسعه گلخانه ای را گیر اصلی میدانند، عده ای هم ایران را با هلند مقایسه کرده و مدعی اند که این آب و خاک پتانسیل و ظرفیت 300 میلیون جمعیت را داشته و کمبود نیروی انسانی را علت العلل همه مشکلات قلمداد میکنند.  تو گوئی با ریختن نفت بر آتش میتوان آنرا خاموش ساخت!  عمیقتر شدن در بحث های کارشناسانه این محققین حقیقتاً این نگرانی را ایجاد میکند که آیا اینها همه آن چیزیست که آنها میدانند و یا اینکه راه حل های اصولی را میدانند ولی در رسانه های موجود بیش از این نمیتوان چیزی گفت.  زیرا آنان، و بسیاری دیگر، بر این عقیده اند که ظرفیت این سیستم همینقدر است و درک و پذیرش این سیستم بیش از این نیست.  حال آنکه سعدی چند صد سال پیش نصیحت کرده میگفت: " گر چه دانی که نشنوند بگوی/ هر چه دانی ز نیکخواهی و پند...".  البته نبود رسانه های موازی که بحث های آزاد را تشویق نماید خود عامل دیگریست که آرای صاحبنظران شنیده نشود.  بحث هائی که شنیده میشود همه درباره جزئیات است مثلاً اینکه چه خوبست بجای کود شیمیائی از کود های زیستی استفاده کنیم و یا اینکه برویم بسوی بهره وری سبز که البته هریک بجای خود نیکوست اما کجاست آن درک متعالی که به چارچوب کلی اشاره کند.

  آنچه هدف نوشته حاضر است نمایان ساختن این حقیقت است که بسیاری از مشکلات ما در بسیاری از ساحت ها ناشی از نهادینه نبودن علم است.  علم به معنای کلی آن و نه لزوماً در شکل اخص آن یعنی تکنولوژی!  کمی جستجو و کنجکاوی در پیرامون خودمان مصادیق آن را بروشنی عیان میسازد.  البته این مطلب بیشتر به طبقه درس خوانده مربوط میشود که علی القاعده باید بیشترین تأثیر را در هدایت امور داشته باشند.  سالها پیش یکی از افسران سپاه بهداشت نقل میکرد که پیرمردی دهاتی را که سر در رودخانه گذاشته و آب مینوشید برحذر داشت.  دهاتی علت را پرسید و او جواب داد که در آب میکروب وجود دارد و با آنکه بسیار ریز است و دیده نمیشود باعث بیماری میگردد.  دهاتی با همان سادگی ذاتی گفت پسر جان! این رودخانه قدری بالاتر یک شتر را با خود برده و تو ما را از یک موجود ریز میترسانی.  با کمال شگفتی، بنظر میرسد بینش عمومی ما امروز در قرن 21 چندان تفاوتی با آن دوران نکرده و این سطحی نگری محدود به توده نیست بلکه به قشر درس خوانده ها نیز سرایت کرده است.  واضح است که اگر درس خوانده ها فهم درستی از امور نداشته باشند تکلیف توده هائی که نیازمند روشنگری هستند معلوم است.  جالب اینجاست که امور یاد شده امور ساده و با منطق روشنی هستند که فرد با معلومات 2000 سال پیش نیز قادر به درک درست آنها هست.  وقتی یک متخصص در یک رسانه رسمی میگوید ظرفیت ایران برای جمعیت 300 میلیون نفر است بنظر میرسد درک درستی از واژه "ظرفیت" ندارد.   در حالی که این کشور با همین جمعیت حاضر از حیث منابع دچار بحران بوده و با درصد بزرگی از بیکاری روبروست سوأل اینست که چگونه میخواهد بدین هدف دست یابد.  بیائید فرض کنیم حرف ایشان صحیح است و چند سال بعد این هدف بزرگ محقق شد، اما سال بعدش که چند میلیون دیگر اضافه میشود چه؟  و سال های بعد چه؟  آیا از ظرفیت تجاوز نکرده ایم؟  آیا مازاد را صادر میکنید و یا مانند جمادات آنها را انبار میکنید؟  آیا در زمان تحقق هدف، قادر به توقف رشد بعدی آن هستید؟ آیا مفهوم ظرفیت برای جمعیت همانند ظرفیت یک استخر است که هنگام پرآب شدن بتوان سرریز آب را راهی فاضلاب کرد؟  ریشه اغلب بحران ها در این قبیل کوتاه فکری هاست.  توگوئی اقدامات را باید شروع کرد و در پایان اگر مشکلی بود آن را رفع خواهیم کرد.  این در مورد کارهای کوچک ممکن است جواب دهد اما برای کارهای بزرگ بویژه در مسائل انسانی به فاجعه هائی میانجامد که اکنون با بسیاری از آنها آشنائیم.  

   در خلال مطلب اخیری که در مورد واقعیت علمی انرژی دریافتی ما از خورشید نوشته شد، نظراتی ارسال شد که مؤید نگرانی های ماست.  البته تأکید میشود که چه خوبست همواره هرگونه نظری ارائه شود تا بتوان با نقد آنها به نقاط ضعف یا قوت پی برد.  اجمالاً اینکه ممکن است تصور شود این حجم عظیم انرژی که ظاهراً بیهوده به فضا رهسپار میشود چندان هم بیهوده نیست و در جائی دیگر یا زمانی دیگر ممکن است برای ما یا موجوداتی دیگر نتیجه بخش باشد!!  بنظر میرسد یک نوع روحیه ضد علمی در میان دانشجویان و درس خوانده های ما وجود دارد که با آنچه در صدد آموختن آنند در تضاد است.  این روحیه از کجا آمده است؟  چنین بنظر میرسد که دلیل آن این است که علم در فرهنگ فعلی ما نهادینه نشده است.  ما علم را در کتابها و در کلاسها فقط میخوانیم ولی در روح ما هضم نمیشود.  دلیل آنهم روشن است زیرا  مدارس ما اغلب فاقد آزمایشگاه است و اگر هم هست در اختیار دانش آموز یا دانشجو نیست و اگر هم باشد فقط به مدت کوتاهی و تحت نظر که به وسایل کوچکترین صدمه ای وارد نشود است.  واضح است که چنین علمی هیچگاه ذاتی و جزئی از سرشت فرد نخواهد شد و صرفاً فورمالیته ای است برای پوشش واحد های درسی و نهایتاً اخذ مدرک لیسانس، فوق لیسانس، دکترا، و فوق دکترا و بالاتر.  سیستم آموزشی ما نیازمند بچه حرف شنوست که هرچه یادش دادی بگوید چشم و بخوبی به حافظه سپرده و دفعات بعدی طوطی وار مو به مو تکرار کند.  ممکن است این روش برای شعر و ادبیات مناسب باشد ولی برای مطالب علمی ناکارآمد و قطعاً اشتباه است.  در اینجا باید استدلال و روحیه پرسشگری که اصل اساسی روش علمی است ترویج گردد.  از همین روست که بیگانگی با روش علمی نضج میگیرد و وقتی، مثلاً،  کسی میگوید پدیده A با احتمال 99.99% رخ میدهد ولی پدیده B با احتمال 0.01% رخ میدهد این ذهنیت معیوب علاقه دارد که چیزی را که واضح است و احتمال بیشتر دارد رها کرده و با صد ترفند آن دیگری را اختیار کند.  آیا در اینجا یک احساس ماوراء طبیعه وجود دارد؟  برخی این ترویج علم و وابستگی به حقایق علمی را "علم پرستی" نامیده اند و غافل از این هستند که اساساً چیزی به نام علم پرستی وجود خارجی ندارد.  زیرا مبنای علم نه بر پرستش بلکه بر پرسش است و فقط آنچه را که واقعیات است و از فیلتر هزاران هزار تجربه توسط هزاران هزار محقق بیرون آمده مورد تأیید قرار میدهد.  آنچه را هم که هنوز در این حیطه نیست اگر روزی به روش معمول علم  درک گردد طبعاً وارد این حوزه میگردد.  اما در مقابل، آنچه "علم ستیزی" گفته میشود کاملاً وجود دارد و به وفور در همه عرصه ها مشاهده میشود.  چرا که هدف علم کشف حقایق است و تابع دستور و اوامر عالیه نمی باشد.  شاید از جهتی این بی رغبتی به علم تا حدی هم طبیعی بنماید چه اینکه فرد در امری که خود در آن سهمی نداشته باشد همواره احساس بیگانگی میکند.  در جواب آنها که ایراد گرفته و میگویند چنین نیست زیرا ما بیشترین سهم را در رشد علمی جهان داریم باید گفت که اولاً چنین چیزی آرزوی همه ماست و با تمام وجود خواستار آنیم که اینگونه باشد.  دوم اینکه اینهمه ماشین آلات و دستگاه ها را به حساب علم نگذاریم بلکه تکنولوژی و اغلب وارداتی و یا رونویسی شده وارداتی است.  استفاده از فراورده های فنی مغایرتی با علم ستیزی ندارد.  سوم اینکه آنجه هم که به عنوان مقالات علمی و نظایر آن منتشر میشود اغلب بر بستر کارهای انجام شده دیگران و به نوعی دوباره کاری و بیشتر برای ارتقای شغلی محققین گرانمایه (با تمام احترامی که برای ایشان قائلیم) میباشد.  پژوهش های بنیادی که به گام های بلند در پیشرفت دانش می انجامد بسیار اندک است.   پیشرفت در تکنولوژی نیز اغلب وابسته به  پژوهش در بنیاد علوم است.  این احساس بیگانگی با علم و مظاهر علمی احتمالاً ممکن است متأثر از یک نوع دوگانگی مزمن بین سنت و مدرنیته باشد که با نیروی مساوی ما را همچنان در جای خود نگاه داشته است.   چه خوبست صاحبان اندیشه راهی برای برون رفت از آن بیابند.  در عین حال لازمست همچنان بر جایگاه والای علم و مشتقات علم تأکید شود چه اینکه حتی علم ستیز ترین افراد نیز آنگاه که عزیزی بیمار داشته باشند، در عمل،  بلافاصله بدنبال جدیدترین دستآورد های علمی در تشخیص و درمان  هستند.  آیا زمان آن فرا نرسیده است که تغییر نگرشی داده شود؟

  • مرتضی قریب
۱۱
دی

اهمیت ذکر واحد در مسائل

  این روزها که به ایام امتحانات نزدیک میشویم بار دیگر با پدیده آشنائی روبرو میشویم که همواره بلافاصله بعد از تمام شدن امتحانات تکرار میگردد.  اغلب دیده میشود که دانشجو پس از امتحان به استاد مراجعه و اعتراض میکند : "من که جواب سوأل را درآورده بودم و فقط واحدش را ننوشتم و یا اشتباه نوشتم" و با این استدلال درخواست میکند که نمره ای را که نگرفته است و یا کامل نگرفته است بطور تام و تمام دریافت کند.  با اینکه در این موارد استاد ممکن است ارفاق کرده و کوتاه بیاید ولی واقعیت این است که دانشجو نمره کامل این سوأل را باید از دست بدهد تا یاد بگیرد که همواره و همواره اعداد و نتایج خود را با ذکر واحد همراه نماید.  نتیجه ای که باید با واحد بیان شود ولی همراه نباشد بی فایده بوده و بلکه، گاهی، میتواند مرگ آور باشد.  برای نمونه توجه خواننده را به کلیپی که چندی پیش بدستم رسید جلب میکنم:

چگونه زیر 1 دقیقه بخوابیم ؟

  " دکتر آندرو ویل از دانشگاه هاروارد روش جدیدی برای این امر ابداع کرده که به کمک آن همه بیخواب ها میتوانند در کمتر از 1 دقیقه به خواب روند.  این تکنیک که به 4-7-8  موسوم است به مهارت خاصی نیاز ندارد.  فقط کافیست ابتدا به مدت 4 ثانیه از راه بینی تنفس و سپس نفس را به مدت 7 ثانیه حبس کنید.  در انتها عمل بازدم را به مدت 8 ثانیه از راه دهان انجام دهید.  آزاد شدن مواد شیمیائی آرام بخش در مغز موجب آمادگی بدن برای خواب میشود"


  حال تصور کنید که فرد بی خواب، از روی شتابزدگی، زمان های مربوطه را، بجای ثانیه، دقیقه فهمیده باشد.  برای 4 دقیقه تنفس مشکلی پیش نخواهد آمد اما وقتی 7 دقیقه آنرا حبس کند البته که به خواب خواهد رفت اما یک خواب ابدی و بی پایان!  گو اینکه این مثالی تخیلی بوده اما واقعاً یک اشتباه به ظاهر کوچک در واحد زمان یا سایر موارد میتواند به نتایجی وخیم بیانجامد.  اگر حوادث هواپیمائی را دنبال کرده باشید مواردی را خواهید یافت که اشتباهاتی کوچک توسط خلبان و درک نادرست وی از واحد ها به سقوط فاجعه بار هواپیما انجامیده است.  این امر بطور کلی در دیگر حیطه های زندگی نیز جریان دارد و نشانه غفلت ما از جزئیات به ظاهر پیش پا افتاده است.  درج واحد و یکای مناسب در جلوی اعداد بخشی از موضوع کلی تر اطلاع رسانی است که متأسفانه در فرهنگ ما جایگاه شایسته خود را هنوز پیدا نکرده است.  سالهای سال بود که خیابان های پایتخت ( و لابد سایر شهرستانها) نام و نشان درست و حسابی نداشت و فاقد علائم راهنمائی کننده بود بطوریکه رفتن از محلی به محل دیگر میبایست از روی حافظه و یا احتمالاً از روی غریزه صورت میگرفت.  خوشبختانه در سالهای اخیر به این مطلب توجه کافی شده و علائم رانندگی، بویژه در بزرگراه ها، بهبود نسبی یافته است.  اما کماکان هنوز کار بیشتری برای انجام در جاده های برون شهری لازمست.  برای نهادینه شدن امر اطلاع رسانی باید از پائین ترین مقاطع تحصیلی شروع کرده و اهمیت آنرا همه ساله و همواره گوشزد دانش آموزان و دانشجویان کرد.  اگر از ابتدا فرد یاد بگیرد که کار را درست و کامل انجام دهد دیگر نه تنها شاهد ارائه نتایج مغلوط  در دروس دانش آموزان نخواهیم بود بلکه شاهد رفتارهای ناهنجار و گسترش روزافزون آن نیز نخواهیم بود.  دانش آموزی که میبیند اولیاء وی برای بردن و آوردن او خودروی خود را دوبله جلوی درب مدرسه گذاشته و به ناراحتی دیگران وقعی نمیگذارند قطعاً به محض سوار شدن و در حال عزیمت به خانه این شیوه غلط را به پدر و مادر خود گوشزد خواهد کرد.  اما اگر این آموزش های اساسی در مدرسه به کودکان داده نشده و در آنها نهادینه نشده باشد، او نیز همین رفتارها را در بزرگسالی در پیش گرفته و این چرخه معیوب همچنان ادامه خواهد یافت.

  همانگونه که کودکان رفتار بزرگسالان را تقلید میکنند، در مقیاس بزرگتر نیز، فرودستان به فرادستان خود اقتدا کرده و رفتار آنان را سرمشق قرار میدهند.  همانگونه که در نوشته های قبلی اشاره شد، به نوعی این چرخه معیوب باید گسسته و اصلاح شود.  مطمئن ترین روش در حال حاضر  به نظر میرسد که آموزش صحیح است.  پرداختن به حفظیات و غفلت از آموزش های اساسی در مدارس و مراکز علمی باعث دورتر شدن پیاپی نسل های آتی از هنجارها میگردد.

  • مرتضی قریب
۲۵
آذر

خورشید و سهم آن در منظومه خورشیدی

  چندی پیش، در جائی، فردی اظهار کرده بود که خورشید در اصل برای آدمیان و ادامه زندگی هدفمند او آفریده شده است.  وی پس از تشکر فراوان از نظام آفرینش علت غائی برای وجود خورشید را همانا تولید نور و گرما برای ادامه حیات مادی و معنوی انسانها بیان کرده بود.  البته، شک نیست که حضور خورشید چه به جهت مرکز گرانش منظومه و چه به جهت تأمین انرژی نقش اساسی را در بوجود آمدن حیات بر این سیاره ایفا کرده و میکند.  اما اکنون کنجکاو میشویم که واقعاً اگر خورشید صرفاً برای ما بوده است با چه کارائی و عملکردی این وظیفه را بر عهده داشته است.  به عبارت دیگر آیا وظیفه مقدسی را که بر عهده داشته است بخوبی انجام داده و میدهد یا غیر از آنست که می پنداشتیم.

یک پرسش اساسی:  چه کسری از انرژی خورشید سهم کره زمین میشود؟

در پاسخ باید گفت، بر خلاف انتظار، سهم اندکی از آن نصیب زمین گردیده و بیشتر آن بلا استفاده رهسپار فضا میگردد.  بنابراین اگر فلسفه وجودی خورشید صرفاً در خدمت تأمین انرژی زمین بوده است باید گفت کارائی بسیار اندکی داشته و دارد.  اکنون علاقمندیم بدانیم این کارائی از این منظر چقدر است.  برای این منظور به یک حساب و کتاب ساده برای اندازه گیری کمی آن میپردازیم:

  خورشید ستاره ای است با شعاع حدود 700،000 کیلومتر و با تولید انرژی با آهنگ  S در واحد زمان که بطور همسانگرد به فضای اطراف تابش میشود.  از سوی دیگر، میزان انرژی دریافتی هر سیاره از خورشید هم به فاصله آن از خورشید، R، و هم به ابعاد سیاره با شعاع r بستگی دارد.  انرژی کل دریافتی هر سیاره، با قرص آن یعنی  PI r2 متناسب بوده (PI= 3.14) و این در حالیست که تراکم انرژی خورشید به نسبت عکس مجذور فاصله یعنی  عکس R 2   کاهش می یابد.  در روابط آتی  r نشان دهنده شعاع سیاره و  R  فاصله آن از مرکز خورشید میباشد.  اندیس ها نیز برای دو سیاره شاخص یعنی زمین و مشتری میباشد.

      

 زمین    :  rE = 6370  Km  ,      RE = 150,000,000 Km                                         


انرژی دریافتی زمین از خورشید :          

  همانطور که ملاحظه میشود، انرژی دریافتی زمین از خورشید متناسب با مجذور نسبت شعاع زمین به فاصله آن از خورشید است.  اما اگر مایل به دانستن اینکه چه کسری از کل انرژی خورشید به زمین میرسد باشیم، فقط کافیست طرفین را بر  S  ،انرژی ساطعه از خورشید، تقسیم کنیم.  به عبارت دیگر، کسر انرژی دریافتی زمین از خورشید و پس از جای گذاری اعداد مربوطه به صورت زیر در میآید:

 

 

 


  همانطور که ملاحظه میشود، سهم دریافتی زمین از خورشید کمتر از یک واحد از میلیارد واحد است.  به زبان ساده تر، اگر خورشید دستگاهی مثلاً با توان یک میلیاد وات باشد، زمین ما با همه عظمت خود فقط کمتر از یک وات دریافت میکند!  این بدان میماند که یک نیروگاه اتمی  1000 مگاوات با همه توان خود کار کرده ولی فقط برقی کمتر از 1 وات را در شبکه وارد کند که بزحمت یک چراغ قوه را نور میدهد و مابقی را در هوا تلف کند! لذا باید پذیرفت که اگر خورشید برای ما آفریده شده است متأسفانه دستگاهی فوق العاده ناکارآست.  چه اینکه باقی انرژی آن یعنی 999،999،999 وات باقیمانده بدون هیچگونه استفاده مهمی رهسپار فضای لایتناهی میشود.  در اینجا ممکن است گفته شود این ادعای بیجائی است چه اینکه سایر سیارات که همگی اعضای خانواده خورشید اند نیز از این سفره پر برکت سهمی دارند و ممکن است جمع دریافتی های آنان مبلغ قابل توجهی شده و تلاش خورشید بی جهت نباشد.  برای این منظور ابتدا سهم دریافتی بزرگترین سیاره یعنی مشتری  را محاسبه میکنیم.  برای سادگی، مقدار آنرا نسبت به سهم دریافتی زمین بدست می آوریم که ببینیم نسبت به زمین چند برابر بیشتر یا کمتر دریافت میکند.  شعاع مشتری 11 برابر زمین ولی فاصله آن 5 برابر دورتر از زمین تا خورشید است.  به عبارت دیگر:


 مشتری     :  rJ = 11 rE ,         RJ = 5 RE


  اکنون با استفاده از همان روابط پیشین مبادرت به محاسبه توان دریافتی مشتری  و سپس با تقسیم به توان دریافتی زمین و نهایتاً جای گذاری اعداد درمیابیم که:




  ملاحظه میشود که آنچه این سیاره غولپیکر دریافت میکند فقط 5 برابر سهم زمین است.  با توجه به مثال پیشین، از یک میلیارد وات توان خورشید فقط 5 وات آن نصیب این بزرگترین مصرف کننده منظومه میشود!  تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.  اگر با حوصله بیشتر سهم دریافتی سایر اعضاء را به دقت حساب کرده و آن را بر مبنای نسبی زمین درج کنیم مقادیر زیر بدست می آید:

  عطارد = 0.9 ، زهره = 1.8 ، زمین = 1.0 ، مریخ = 0.12 ، مشتری = 5.0 ، زحل = 0.88 ، اورانوس = 0.04 ، نپتون = 0.02

با جمع این اعداد، کسر انرژی دریافتی کلیه سیارات منظومه خورشیدی بصورت زیر بدست میآید:

4 x 10-9

نتیجه :  فقط اندکی بیش از یک میلیاردیم تولید انرژی خورشید توسط کل سیارات منظومه خورشیدی دریافت شده و باقی آن، یعنی عملاً تمام آن، بدون هیچگونه استفاده ای رهسپار فضا میگردد.  ضمن اینکه تا نزدیکترین ستاره ای که در فاصله چند سال نوری از ما قرار دارد هیچ توده قابل توجه دیگری وجود ندارد.  خوب است در این معنی اندکی تأمل کنیم.

نکته1:  اینکه سهم زمین با همه اهمیت آن کمتر از یک قسمت از میلیارد قسمت انرژی تولیدی خورشید است ممکن است برای پاره ای  از خوانندگان نگران کننده و حتی دلسرد کننده بنماید، ولی در هر حال واقعیتی است که باید قبول کرد.  ضمن اینکه باید گفت که هدف از ارائه این مطالب تمرینی نیز در کاربست آموزش های دریافتی ماست ولی نتیجه گیری نهائی همچنان برعهده خواننده است.  دوستانی که محتمل میدانند این انرژی تضعیف شده خورشید ممکن است نقشی در تحول کائنات و یا حتی بر خود ما روی زمین داشته باشد باید توجه کنند که همین داستان کم و بیش برای سایر ستارگان و احیاناً منظومه های وابسته به آنان وجود دارد.  نوری که شب ها از ستارگان به چشم ما میآید در واقع همان انرژی تلف شده و تضعیف شده آنان است.  این انرژی چقدر میتواند نسبت به انرژی دریافتی از خورشید مهم باشد درکش چندان مشکل نیست.  کسی چه میداند، شاید هدف این هدررفت نجومی همانا یافتن راه در شب های تاریک ما باشد و یا دستکم شاعرانه کردن شبهای تنهائی ما باشد، البته اگر که آلودگی هوا بگذارد!

نکته 2:  برای اینکه یک درک حسی از نتایج فوق داشته باشید، بیائید فرض کنیم یک بخاری برقی 1  کیلووات معمولی را در صحرا گذاشته باشید و در فاصله 10 کیلومتری از آن بخواهید گرم شوید.  کسر انرژی که از این بخاری دریافت میکنید مشابه همان چیزی است که زمین از خورشید میگیرد!  البته شما گرمائی حس نخواهید کرد ولی تعبیر دیگرش پی بردن به عظمت خورشید است.

  • مرتضی قریب
۰۵
آذر

برنامه ریزی

  مدتی سپری شد بدون آنکه هیچگونه مطلبی درج شود.  بطوریکه برخی دوستان نگران ته کشیدن موضوعات جدید شده و گوشزد کرده اند.  اما حقیقت آن است با وجودیکه از لحاظ شکلی ممکنست موضوعات متنوعی برای طرح وجود داشته باشد ولی از لحاظ محتوا موضوع جدیدی، دستکم برای ما، وجود ندارد و مسائل اساسی کم و بیش همانهاست که بود.  نگاهی گذرا به مشکلات نشان میدهد که اصولاً درک درستی از برنامه ریزی وجود ندارد و چه بسا آنرا موضوعی لوکس و وارداتی و مختص فرهنگ غرب بشمار آورند.  در صورتیکه دستکم در این سرزمین از دوران باستان برنامه ریزی رسم بوده و اسناد تاریخی شاهد این مدعاست.  واژه "برنامه" در حقیقت یک کلمه اصیل فارسی بوده و بعد از حمله اعراب بصورت معرب "برنامج" وارد زبان عرب گردیده است.  با اینکه لفظ برنامه همچنان در زبان ما پایدار مانده است اما شاهد این هستیم که هرچه به زمان حاضر نزدیکتر شده و لزوم برنامه ریزی بیش از پیش حیاتی تر شده، با این وجود بیش از پیش از آن دور شده و حتی در صدد ریشه کنی آن برآمده ایم!  توگوئی فقط زمان حال مهم بوده و آنچه در آینده است مربوط به آیندگان است و ربطی به ما ندارد.  آنها که سنشان مقتضی است به یاد دارند که چگونه ناگهان موضوعی بنام نفت قم بر سر زبانها افتاده موضوع روز گردید.  حدود 50 یا 60 سال پیش کشف شد که زیر بیابانهای نزدیک قم مخازن نفت وجود دارد و با آنکه کارشناسان بین المللی را اعتقاد بر این بود که حجم کوچک آن ارزش اقتصادی ندارد معهذا مهندسین شرکت نفت بر حفر چاه اصرار ورزیدند.  بالاخره هم با تلاش کارشناسان وطنی چاهی حفر و با سربلندی به نفت رسید.  این ماده سیاه با فشار زیاد از دکل حفاری خارج اما متأسفانه تجهیزاتی برای کنترل آن وجود نداشت و شاید تصور میشد که بعداً برای آن فکری خواهد شد.  اما تا این تلاشها بجائی برسد نفت برای مدتها در بیابان سرازیر شده و دریاچه ای از نفت بوجود آورد تا سرانجام موجودی چاه به آخر رسید.  این استخراج حاصلی نداشت جز سیراب کردن بیابانهای مزبور از نفت که البته تدریجاً به اعماق زمین و جایگاه اصلی آن بازگشت.  این رویه مرضیه همچنان در همه شئونات جاری و ساری بوده و امروزه به وفور چشم ها را خیره میسازد.  نمونه مشابه که چندی پیش رسانه ای شد ساخت سدی عظیم در استان فارس بوده که علیرغم هشدار زمین شناسان، درست روی یک گنبد نمکی استوار گشت و پس از افتتاح و مدتی آبگیری جایابی اشتباه آن به اثبات رسید.  با شور شدن آب کارون در پایین دست آن و برهم زدن وضعیت کشاورزی منطقه، اینک به نظر میرسد که با هزینه ای چند برابر ساخت سد باید اقداماتی در رفع وضعیت موجود یا دستکم کاهش تبعات آن بعمل آورد.  خشک شدن دریاچه ارومیه و متشابهاً دریاچه هامون و سایر تالابها و نیز کم شدن آب رودخانه ها و بحران آب و فرونشست دشت ها همه و همه نمونه هائی از عدم درک درست برنامه در این برهه از زمان است.  عده ای بر این عقیده اند که نبود برنامه و عده دیگری که از همه بدبین ترند را عقیده بر این است که وجود برنامه اما برنامه غلط مولود این اوضاع است.  البته بخشی از این مشکلات ممکنست ناشی از اقلیم بوده و آنرا به گردن خشکسالی و امثال آن انداخت ولی در بدترین حالت نیز با داشتن برنامه و برنامه ریزی بلند مدت میتوان آن را پیش بینی و کنترل کرد.  همانطور که در بحث "خشکسالی و تبعات آن" قبلاً ذکر کردیم مصرف بیش از اندازه آب به علت حضور انسان هاست و جمعیت زیاد انسان یعنی فراهم آوردن آب زیاد برای مصرف آنها چه برای شرب، چه برای کشاورزی، چه برای صنعت، و چه برای بهداشت و سایر مصارف.  اینکه امروزه با دادن آدرس غلط برخی سعی در متهم کردن کشاورزی و آبیاری غیر بهینه آن دارند جای بسی تأسف است.  البته روش های نوین آبیاری حاشیه ایمنی ما را چند درصدی افزایش خواهد داد غافل از اینکه رشد جمعیت و نیاز بیشتر به آب بزودی آنرا بی ثمر خواهد ساخت.  حقیقت این است که شما نمیتوانید بیش از آنچه طبیعت بشما ارزانی داشته مصرف کنید.  آنچه بر پهنه این سرزمین بصورت برف و باران می بارد مشخص است و عدد آن را سازمانهای مسئول نیز میدانند.  اگر آنرا بر سرانه مصرف آب تقسیم کنیم حد بالای جمعیت این سرزمین بدست میآید که تا ابد نباید از آن فراتر رفت.  اما این یک حد تخیلی است زیرا فقط انسان تنها موجود این پهنه نیست بلکه جنگل و مرتع و حیوانات و نیز آبی که باید در رودخانه ها جاری باشد نیز باید سهمی داشته باشند.  از این رو عدد کمتری برای حد بالای جمعیت حاصل میشود که وصول به آن کماکان باید در زمان بینهایت واقع شود.  زیرا چنانچه رشد جمعیت مثبتی را در نظر داشته باشیم دیر یا زود از هر حدی که متوقع باشیم گذر خواهیم کرد.  حاصل گفتگو با بسیاری از اهل نظر بر این حقیقت تلخ اذعان دارد که هم اکنون از آن حد متعارف جمعیت نیز عبور کرده ایم.  عقیده بر این است که برای زندگی با آسایش و داشتن یک حاشیه ایمنی مناسب، جمعیتی که با این اقلیم و با این طبیعت سازگار باشد نمیتواند بیش از 30 یا 40 میلیون نفر باشد.  به عبارت دیگر، اکنون که بر طبل افزایش جمعیت کوبیده میشود با عبور از این حد درست مانند ریختن نفت بر آتش است.  اینکه باید یک حاشیه ایمنی داشت یعنی اینکه ظرفیت تولید برق بیش از آن باشد که در بدترین حالت با قطعی آن روبرو شویم.  و یا با بارش یک برف زمستانی و بروز سرما گاز برخی از استانها قطع نگردد.  اما مهمترین حاشیه امن همانا موضوع جمعیت است زیرا نه مقدار اضافی آنرا میتوان از بین برد و نه خیل جمعیت فقیر و بیکار مایه سرافرازی و قدرت است.

  نهایت آنکه مشکلات امروزین ما در یک کلمه و فقط در یک کلمه خلاصه میشود و آن واژه سحرآمیز "برنامه" است.  گرچه دانی که نشنوند بگوی - آنچه دانی زنیکخواهی و پند.

  • مرتضی قریب
۲۲
مرداد

از یقین تا تردید

  اخیراً کتابی با مضمون بالا از سوی یکی از دوستان بدستم رسید که حیفم آمد به بهانه آن چیزی نگویم.  خوشبختانه انتشار کتابهای علمی همه فهم رو به گسترش است و از این بابت جای بسی خوشحالیست.  مخاطب اصلی اینگونه کتابها را در کشور ما اغلب دانشجویان و جوانان تحصیلکرده تشکیل میدهد در صورتیکه در غرب سایر اقشار مردم نیز به خواندن اینگونه کتابها رغبت نشان میدهند.  تنها نگرانی که از این بابت ممکنست عارض شود اینست که جوانانی که بخواندن این کتابها روی میآورند با دید انتقادی به مطالب آن نمی نگرند و ممکنست همه مطالب آنرا یکجا و بدون چون و چرا قبول کرده و بعداً در زمانی دیگر و در جائی دیگر دچار تعارض و تناقض افکار گردند.  راستی که این مشکل بنیادی کشورهائی مانند ماست که اولاً توده بزرگ مردم درگیر امرار معاش در حد ضروریات روزمره بوده و فرصتی برای مطالعه حتی روزنامه، چه رسد کتاب، در اختیار ندارند.  باقی که عمدتاً دانشجویان و دانش آموزان هستند و اتفاقاً توده بزرگی را هم شامل میشوند باید بیشتر وقت خود را صرف مطالعه کرده و این کمبود را جبران کنند.  ثانیاً تیراژ کتب چاپ شده از سوی ناشرین گویای این واقعیت تلخ است که فقط درصد اندکی از این عده تمایل به خرید کتاب و طبعاً مطالعه دارند.  تازه آن مقدار کتابهائی هم که خوانده میشوند اغلب کتب درسی و کمک درسی در جهت پیشرفت درسها و قبولی در امتحانات است.  به بیان دیگر علاقه به مطالعه عمومی به هدف افزایش آگاهی و درک حقایق هستی و در جریان امور علمی روز قرار گرفتن در پایینترین سطح خود در کشور ما قرار دارد و علاقمندان به مطالعه درصد بسیار کمی از جامعه را تشکیل میدهد.  

  اکنون بحث بر سر اینست که همان معدود علاقمندان کتب علمی عمومی گاهی در معرض کج فهمی هائی قرار میگیرند.  اغلب پس از صرف وقت و خواندن برخی از این کتابها، دچار سوء برداشت هائی میشوند که سود حاصل از کتاب خوانی را زیر سوأل میبرد.  البته شک نیست که کتاب خوانی امریست لازم و مفید اما در عین حال باید توجه داشت که عمر محدود ما کفاف لازم برای همه گونه خواندنی را نمیدهد.  لذا لازمست به برخی نکات در اینجا اشاره شود تا شاید برای علاقمندان به کتب همه فهم علمی به هنگام ضرورت اندکی راهنما بوده و بتوان خود را در مقابل این کج فهمی ها مجهز کرد.   نکته اصلی اینجاست که برخی از نویسندگان این کتابها، دانسته یا نادانسته، مروج این ایده هستند که علم به پایان خود رسیده و این دست و پا زدنها تلاش مذبوحانه ای بیش نیست چه اینکه عقل بشری هیچ راهی به حقیقت اشیاء ( حقیقت عالم) ندارد.  در واقع احساسی که پس از خواندن کتاب به خواننده دست میدهد یک نوع ناامیدی است.  ناامیدی از اینکه علم نیز کلید حل مشکلات نبوده و هیچ راهی برای دریافت حقیقت وجود ندارد.  احساسی که بدنبال آن دست میدهد اینکه رویکرد ما در جهت یادگیری علم تلاشی بیهوده بوده و راهی را که انتخاب کرده ایم نور رستگاری در آن نیست.  رسیدن به چنین نتایجی بویژه در سنین نوجوانی میتواند بسیار زیان آور باشد چه اینکه بسیاری از باورهای اساسی ما در دوران نوجوانی شکل میگیرد.  واقعیت اینست که آموزش در خردسالی با صرف کمترین نیرو صورت میپذیرد درست به راحتی فروبردن میخی در خمیر می ماند.  هرچه سن بیشتر شود و این خمیر سفت تر شود فرورفتن میخ در آن مشکلتر شده نیروی بیشتری را میطلبد.  و مهمتر اینکه اگر در کودکی آموزشهای غلطی داده شده باشد اصلاح آن در بزرگسالی صدچندان مشکلتر شده چه اینکه اکنون آن میخ های کذائی در خمیره متصلب شده جا خوش کرده بسادگی جابجا و اصلاح نمیشود.  تازه این بفرض آنست که ما، در بهترین حالت، به خود آمده و متوجه آموزش های غلط گذشته خود شده و بفکر اصلاح خود افتاده باشیم.  پس عملاً این بزرگسالانند که باید از ابتدا مراقب آموزش درست و خردمندانه کودکان و نوجوانان باشند تا اصول اولیه به نحو درست پایه گذاری شود.  درست همانگونه که شناژ و پایه های یک بنا باید از ابتدا راست و استوار گذاشته شود.  اما از بزرگسالانی که خود از آموزه های غلط برخوردار شده اند چه توقعی میتوان انتظار داشت؟  این بزرگسالان همه خود محصول همان آموزه های غلط در دوران خردسالی بوده اند و همانهائی را بروز میدهند که فرا گرفته اند!  بویژه آن که "بزرگان" ای که امروز ریش و قیچی مصالح مردم را در دست دارند معلوم شود که خود با دارا بودن کج ترین پایه ریزی در آموزه های خویش، فعلاً سکان هدایت را در مصادر کلیدی در دست دارند.  از نسل های جدیدی که بدین ترتیب بار میآیند چه پیشرفت و تعالی را میتوان انتظار داشت؟   به چنین وضعیتی دور باطل گفته میشود و از لحاظ فنی اصطلاحاً سیستمی دارای فیدبک (پسخور) منفی است.  خوشبختانه در عمل سیستم ها ایزوله نیستند و وجود عده ای، هر چند اندک، که موفق به اصلاح خمیره معیوب خود شده باشند علی الاصول قادر به دخالت در این دور باطل بوده و میتوانند امور را بسوی مثبت خود بچرخانند.  منتها نکته بدش اینجاست که تعداد کم این افراد قادر به اثرگذاری مطلوب و فراگیر نیست.  درست همانگونه که یک سیستم زیر بحرانی قادر به اثرگذاری مطلوب خود نیست.  بنظر میرسد بهترین راه ممکن برای خروج از این دور باطل، نصب نخبگان جامعه در مصادر تصمیم گیریست که اثر سازنده آنها بتواند فراگیر و همه جانبه باشد.  مادام که شرایط مطلوب برای این فعل و انفعال فراهم نشود، محصول نهائی کماکان فرار هرچه بیشتر نخبه ها و رقیق شدن جامعه از حیث عناصر مثبت و کارآمد و افزایش غلظت عناصر منفی و خنثی؛ یعنی غنی سازی معکوس است!  

  حال با وجود همه محدودیت ها، برگردیم به خطری که با مطالعه ناقص برخی کتابهای علمی متوجه ذهن جوانان میگردد.  تأکید میشود که احتمالاً قصد بدی در کار نویسندگان نیست بلکه تعبیر و تفسیر ناقص ما از محتویات اینگونه کتابها همراه با رسوباتی از آموزه های نادرست گذشته باعث تولید نتایج گمراه کننده در ذهن مخاطب میگردد.  

  مهمترین مطلبی که اینگونه مطالب به ذهن متبادر میسازد اینکه هر اندازه علم جلوتر میرود، ما از حقیقت بیشتر و بیشتر فاصله میگیریم.  لذا چنین بنظر میرسد که هیچگاه به درک کامل حقایق عالم نائل نخواهیم شد.  توضیح اینکه قوانین نیوتون در زمان خودش نقطه عطفی در درک ما از جهان ایجاد کرد.  و بیکباره علتهای متفاوت و اغلب بی ربط را در زیر یک قانون جهانشمول (و البته منطقی) بنام  قانون جهانی گرانش مرتب ساخت.  بعلاوه با کمک سایر قوانین حرکت، آنچه در زمین و آسمانها میگذشت بصورت منطقی زیرمجموعه عوامل واحدی تلقی گردید.  البته کشفیات نیوتون ادامه منطقی تلاشهای مردانی همچون کپرنیک، کپلر، گالیله و دیگران بوده است.  بدینترتیب علم به یکباره از دست ملائک و ارباب انواع خلاص گردیده و راه درست خود را یافت.  اما مگر مخالفین ساکت مینشینند.  طبعاً برخی با نتایج فلسفی این علوم از ابتدا مخالف بودند و جز جزمیات قدیمه به چیزی دیگر باور نداشتند.  چند صد سال بعد که تئوری نسبیت انشتین در صدد تکمیل مکانیک نیوتونی برآمد گزک بدست اینها داد.  زمزمه ساز شد که دیدید راست میگفتیم که علم هیچگاه به درک واقعی حقیقت نائل نخواهد شد.  و شاهد مثال آورده میشد که تئوری جدید دقیق تر است و قواعد قبلی را باطل ساخته است.  و از همین رو نتیجه میگرفتند که هیچ استبعادی ندارد که فردا کس دیگری با تئوری دیگری قبلی ها را از میدان خارج کرده و این دور تا قیامت همینطور ادامه داشته باشد.  مشابه همین وضعیت با ظهور مکانیک کوانتوم در اوائل قرن بیستم با زیر سوأل بردن مکانیک کلاسیک بروز کرد.  همه اینها باعث شد که بگویند ایهالناس؛ علوم جز تردید حاصلی ندارد، یقین فقط در عالم بالاست؛ بیهوده خود را معطل مسازید که از معبد علم معجزه ای صادر نخواهد شد.  

  اما واقعیت چیست؟  واقعیت اینست که علم یک پروسه پیوسته است که مرتباً هم دایره آگاهی های ما را افزایش میدهد و هم دقت قواعدی را که ارائه میدهد بیش از پیش افزایش داده و بر قدرت پیش بینی انسان میافزاید.  تئوری نسبیت هیچگاه بر مکانیک نیوتونی مهر باطل نزد بلکه بر دقت و صحت پیش بینی ها در شرایط خاص اضافه کرد.  کما اینکه برای بیش از 99% مسائل روزمره ما همچنان همان قواعد نیوتونی حاکم است.  در مورد مکانیک کلاسیک در مقایسه با مکانیک کوانتائی نیز همین وضع برقرار است چه اینکه تا هنگامی که پا به دنیای زیر اتمی نگذاشته ایم روابط و قواعد فیزیک کلاسیک همچنان راهگشا میباشد.  بنابراین آنچه از علم که در آینده خواهد آمد در جهت تکمیل و بهبود موجودی های حاضر خواهد بود.  موضوع "دقت" نیز یکی دیگر از موضوعات بحث انگیزی هست که اغلب برای گمراهی خواننده استفاده میشود.  برای اغلب کارهای مهندسی روزمره 3 یا 4 رقم با معنی کفایت دارد و دقت بینهایت هیچگاه مد نظر نیست.  مثلاً برای عدد e  پایه معروف لگاریتم نپر چه عددی بکار بریم؟  میدانیم که این عددیست ترانسدنتال و در اغلب کارها 2.7 را بجایش بکار میبریم.  اما برای کسی که کشته و مرده دقت است راه هائی وجود دارد که یکی از آنها بسط به سری تیلور  (exp (x  میباشد که حاوی بینهایت جملات توان های x  میباشد.  چنانچه x=1  قرار دهید در اینصورت مقدار  e  را با هر درجه از دقت که مطالبه فرمائید در اختیارتان خواهد بود.  

نتیجه گیری:  

شک نیست که همواره کارهای ما زمینی ها با درجه ای از خطا عجین خواهد بود و از آن گریزی نیست.  در عملیات مهندسی همواره این میزان از خطا بر مبنای احتمالات ذکر میگردد.  هیچگاه هیچ اندازه گیری با دقت 100% وجود ندارد مگر آنکه آنرا در عالم علوی و در دنیای ملکوت اعلا جستجو نمائیم.  لذا در دنیای فیزیکی، "یقین" به معنی حقیقی آن وجود ندارد و هرگونه مشاهده و اندازه گیری با درجاتی از خطا (که انواع آن در کتب مربوطه آمده است) همراه است.  البته نوعی از عدم قطعیت ذاتی در دنیای بینهایت کوچک ها و مقیاس زیر اتمی وجود دارد که بحث جداگانه خود را میطلبد.  مثل اینکه چطور در دنیای معمولی ما از آن خبری نیست و چرا با بزرگ شدن توده ماده بیکباره محو و ناپدید میگردد.  مهم اینست هر چیز در بستر مناسب خود مطرح گردد و عدم وجود اطمینان در مقیاس زیر اتمی به معنی زیر سوأل بردن آنچه محصول علم است نیست و باید مواظب بازی با کلمات بود.

  • مرتضی قریب