فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
۲۳
شهریور

نقد علم

    درست خواندید منظور ما " نقد علم " است و نه "نقد علمی" .  چندی پیش در پی یکی از مطالب گذشته که در خصوص ارزش علم و احتیاط و شکاکیت در قبال پدیده های پیرامونی بود، گویا یکی از خواننگان تعریضی داشته اند با این مضمون که " علم پرستی بهمان اندازه علم ستیزی مذموم است".  شاید برداشت ایشان و برخی دیگر این بوده که در اینجا علم پرستی تشویق میشود و احیاناً کار به افراط کشیده شده است.  در حالیکه اینگونه نبوده و هیچگونه پرستشی تشویق و ترغیب نشده و نمیشود.  چرا؟ زیرا چیزی که درست است خود بخود درست است و نیازی به تعریف و تمجید من و شما نداشته چه رسد به پرستش!  واقعیات صرفنظر از منویات ما بکار خود ادامه میدهند و اصولاً نیازی به نظر مثبت و منفی کسی ندارند.  اما از آنجا که شائبه ای بوجود آمده بد نیست نکاتی گفته آید:

   اول اینکه مهمترین ناقد علم اتفاقاً خود دانشمندان هستند و صرفنظر از مخالفت مخالفین و نظر آنها، خود همواره در حال بازنگری و تدقیق در یافته های دیگران میباشند.  و نه تنها این، بلکه دانشمند این شکاکیت و بازنگری را حتی به یافته های خود نیز تسری میدهد و چه بسا نظریات قبلی خود را نیز حک و اصلاح میکند.  این بازنگری و اصلاح یک فرآیند پیوسته و دائمی در روش علمی بوده و به این معنی نیست که یافته های قبلی بکلی غلط بوده و لذا به معنای اعلام درماندگی علم باشد.  بنظر میرسد قبلاً در این باره باندازه کافی صحبت شده  است.  ضمناً نباید از این نکته غافل بود که افراط و تفریط، راست روی و چپ روی مقولاتی نسبی اند.  برای راننده ای که انحراف به چپ کرده و هر لحظه بیم برخورد با اتوموبیل مقابل را دارد لازمست بسرعت راست روی پیشه کند تا در مسیر صحیح قرار گیرد.  متشابهاً برای انحراف به راست جاده نیز همین انتظار است که مدتی چپ روی کند.  پزشگان برای آنها که سردی کرده اند طبعاً برای مدتی گرمی توصیه میکنند تا به تعادل برسند.  اغلب سیستم های کنترلی نیز همین رفتار را دارند.  بنابراین آنچه اهمیت دارد رفتار درست در مسیر درست است.

    دوم اینکه آیا همه اینهائی که زیر عنوان علم بما یاد داده اند، و ما خود به نسل های آتی منتقل میکنیم، آیا خود به تک تک موارد آن وقوف کامل داریم؟   آیا خودمان هریک را به بوته آزمایش گذاشته و درستی و نادرستی آنها را آزموده ایم؟   در ایجاد و تولید کدامیک مشارکت داشته ایم؟  و بالاخره اینکه با چه اطمینانی آنها را پذیرفته ایم؟  پس اگر شک هست چرا اول از همه به آنهائی که فکر میکردیم درست است شک نکنیم؟  چراغی که یه خانه رواست به همسایه حرامست.  در پاسخ باید گفت که طبعاً درباره مواردی که با وسائل دم دستمان میسر باشد چه عیب دارد که خود نیز تحقیق کنیم.  چه عیب دارد که با یک دماسنج نقطه انجماد و جوش آب را در منزل اندازه گرفته و به کودکان خود نیز یاد دهیم.  اتفاقاً برای نقطه جوش تفاوت هائی را با ارقام رسمی میابیم که ما را به واقعیت فشار هوا و ارتفاع از سطح دریا راهنمائی میکند.  خوشبختانه در آزمایشگاه های مجهز دانشگاه ها و مراکز تحقیقاتی مکرر در مکرر این بررسی ها انجام میشود و به محض کوچکترین انحراف همه دنیا با خبر میشوند.  اما برای مردم عادی که کاری به کار دانشگاه و دانشگاهی ندارند، برای آنها چگونه این اطمینان حاصل شود و محملی شود تا رفته رفته از خرافات دست بردارند؟   از آنجا که همه آنچه را که در زندگی روزمره میبینیم در نهایت امر به ساز و کارهای  علمی-فنی منتهی میشود بنابراین با مشاهده مکانیسم های دوروبر مان باید این اطمینان به نحوی جلب شود.  اتوموبیل شما و کارکرد آن، سیستم های سرمایشی و گرمایشی، برقی که در نیروگاه های فسیلی و اتمی تولید و از طریق کابل های فشار قوی به منزل شما رسیده و بدون آن ساعتی نمیتوانید دوام آورید، همه و خیلی موارد دیگر همه تظاهرات علم و درستی کارکرد آن است.  مشاهده این کارکردها طبعاً این فکر را ایجاد میکند که روابط و ضوابطی که پشت آنهاست به قائده باید درست باشد.  مثلاً اگر قوائد الکترومغناطیس هردم بخودی خود عوض شود شما تظاهر آنرا در کارکرد وسایل روزمره خود فوراً مشاهده خواهید کرد.  کار علم کشف شبکه ترتب وقایع است و نه از خود چیزی درآوردن.  در تصویری که علم ارائه میدهد، قطعات مختلف طبیعت در کار هماهنگ با یکدیگرند.  لذا یکی از دلائل اطمینان همین هماهنگی هاست.  مادام که تعارضی بروز نکرده معمولاً کسی در صدد آزمون مجدد یافته های قبلی نیست.  تاریخ علم مشحون است از موارد متعدد چنین تعارضاتی و رفع آنها.  تلاش در رفع این تعارضات معمولاً به کشف وجه دیگری از این شبکه ترتب حوادث می انجامد.  اما در سوی دیگر، خرافات مشحون است از مجموعه پدیده هائی که نه تنها با علم در تضاد است بلکه در داخل خود نیز هریک با دیگری در تعارضی حل ناشدنی است.  

   برای برون رفت از بن بست حاضر، دانشمندان جوان باید بکوشند، بجای اسیر تبلیغات شدن، مرزهای علم را گسترش داده یا دستکم مشارکت مؤثری در این روند داشته باشند.  شاید در این مسیر، خرافات نیز کم کم رقیق شده بلکه به جایگاه خود رجعت کند.  دادن کارت صدآفرین به خود و ستایش اغراق گونه از حکمای گذشته دوای دردهای امروزی نیست.  البته که در حال حاضر دانشمندان بسیار خوبی وجود دارند و همه عزیز و محترمند، لیکن آنچه مورد نیاز است پشتکار و تلاش مستمر است.  حقیقت اینست که جامعه علمی امروز ما عمدتاً شارح علم و فنآوری اند که البته به نوبه خود نیکوست زیرا معلم خوب بودن هنری نادر است.  اما همزمان به کسانی که مرزهای علم را گسترش دهند نیز نیازست.  گفتن اینکه بله تعدادی از این دست داریم و به آنها مینازیم ولی خارج از مرزهای جغرافیائی هستند کافی نیست.  چه اینکه ملیت مهم نیست زیرا بنی آدم اعضای یک پیکرند.  آنچه که مهم است وجود اینان در این جامعه و برای جامعه و به تعداد کافی ولی از هر ملیت که خواه باشند.  

  • مرتضی قریب
۲۱
شهریور

اینرسی

   در مورد مفهوم بالا گاهی سوء برداشتهائی وجود دارد.  اینرسی در فیزیک به معنای مقاومت در مقابل تغییر حرکت بیان میشود.  اینرسی متناسب با جرم است و هر چه جرم بیشتر، اینرسی بیشتر است و برعکس.  معمولاً ضریب تناسب  1  گرفته میشود و از اینرو اینرسی و جرم یکسان گرفته میشوند.  به عنوان مثال اگر یک پرِ کاه را که مظهر سبکی است بخواهیم با دستمان مرتب اینسو و آنسو حرکت دهیم، بسادگی میسر است و به راحتی سرعت و مسیر حرکتش را تغییر میدهیم.  اما اگر همین کار را بخواهیم با صندلی انجام دهیم بسیار مشکل است اگر نگوئیم غیر ممکن.  چرا؟  چون جرم آن زیاد است و لذا اینرسی آن به مراتب بیشتر از پرِ کاه است.  طبعاً برای اشیاء پرجرم تر اینرسی بیشتر بوده و این کار بیش از پیش مشکلتر میگردد.  اینرسی زیاد یعنی مقاومت زیاد برای تغییر در رفتار حرکتی آن.  اگر بخواهید مداد روی میز را به انتهای اتاق پرتاب کنید اینکار بسادگی انجام میشود و برای چیزهای به اصطلاح سبک مشکل نخواهد بود.  اما اگر این کار را بخواهید با صندلی انجام دهید کارتان بسی مشکل خواهد بود.  بی دلیل نیست که در هنگامه دعوا در جلسات مباحثه که کار به مشاجره میکشد این قندان و لیوان روی میز است که طرفین بسوی هم پرتاب میکنند و بطور غریزی از این قانون پیروی و آنرا محترم میشمارند.  مثال دیگر که اغلب ناظر آن بوده ایم، شروع حرکت اتوموبیل ها بعد از سبز شدن چراغ راهنمائی سر چهارراه است.  کامیون بزرگ و پر جرم تا بخواهد حرکت کند و سرعت بگیرد، اتوموبیل کوچک و کم جرم حرکت کرده و بسیار پیش افتاده است زیرا اینرسی کمتری داشته و راحت تر از حالت سکون (سرعت صفر) به سرعت مورد نظر میرسد.  این دو وقتی هم که در حال حرکت هستند، مثلاً با سرعت  60km/hr ، باز همین معنی برقرار است.  یعنی برای متوقف شدن، اتوموبیل کوچکتر زودتر و راحت تر متوقف میشود.  بهمین دلیل قطار برای متوقف شدن به مدت بیشتری نیازمند است و بلافاصله نمیتواند متوقف شود.  لذا رانندگان وسائط نقلیه " سنگین " باید همواره مراقب این نکته باشند.  اینجا "سنگینی" را با "پر جرم" بودن نباید اشتباه گرفت چه اینکه "وزن" (یا سنگینی) حاصلضرب "جرم" در شتاب ثقل است که دو ماهیت کاملاً متفاوتند.  اما در گفتگوهای روزانه ما اغلب وزن و جرم را با تساهل بجای هم بکار میبریم.  برای فهم تفاوت این دو، فرض کنید فضانورد و ساکن ایستگاه فضائی هستید.  در اینجا همه چیز در حالت بی وزنی است.  فرض کنید یک مداد و یک صندلی در مقابل شماست و قرار است در حالیکه پشت به دیوار سفینه داده اید  این دو را به انتهای دیگر سفینه پرتاب کنید.  برخلاف تصور معمول، همان مشکلی که روی زمین داشتید اینجا هم هست زیرا اینرسی (یا جرم) همچنان پابرجاست و آنچه زایل شده است وزن است.  به عبارت دیگر در آنجا نیز جسم پر جرم بسختی حرکت میکند و ربطی به بی وزنی آن ندارد.  جرم مربوط به توده ماده است و هرکجا باشد همانست و هیچگاه زایل نمیشود.  در حالیکه وزن شما روی زمین یک چیز و روی سیاره مشتری خیلی سنگین و داخل ایستگاه فضائی صفر است.  خواننده علاقمند و کنجکاو برای یافتن شرح کامل این پدیده با زبان ساده به کتاب " 111 پرسش و 444 تحلیل در فیزیک و مباحث علمی روز" مراجعه کند ( مشخصاً پرسش های 7، 60، 75، 94).  قابل ذکر است که اینرسی و مفهوم آن در زندگی روزمره ما دارای نقش مهم و گسترده ای است.  به عنوان مثال الکترون که حدود 2000 مرتبه سبک تر از پروتون است چنانچه بر فرض جرمی برابر پروتون میداشت شاید سبک و نحوه زندگی امروزی ما طور دیگری میگردید.  الکترون به سبب جرم فوق العاده کوچکی که دارد بسادگی تحت تأثیر میدان های الکترومغناطیسی به رقص در میآید و اینرسی کوچکش آنرا بسیار فرمان پذیر ساخته است.  چه بسا در غیر اینصورت بسیاری از امکانات امروزی ما میسر نمیشد.  

   در زندگی روزمره، جرم کم مترادف است با اینرسی کم و لذا مترادف است با " چابکی" بیشتر.  افراد لاغر چابکی بیشتری نسبت به افراد چاق داشته و لذا از زندگی سالمتری برخوردارند.  چاقی موجب کم تحرکی و این به نوبه خود باعث سوخت و ساز کمتر و تجمع کالری غذائی در بدن بصورت چربی و در نهایت منجر به چاقی بیشتر است.  به زبان دیگر شروع چاقی، آغاز یک چرخه معیوب است و باید بسرعت با آن برخورد گردیده و تا دیر نشده آنرا متوقف ساخت.  امروزه در اغلب کشورها رواج تغذیه با غذاهای آماده که حاوی چربی های بد است همراه با کم تحرکی ناشی از ماشینی شدن زندگی، بلائی برای سلامت مردم است.  این نیز یکی دیگر از مظاهر افراط و تفریط است که گاهی گرسنگی و گاهی سیری مفرط باعث رنجوری است.  اما داستان بدینجا ختم نمیشود.  شاید مهمترین نقش اینرسی، در زندگی معنوی انسانهاست.  ذهن در افراد مختلف دارای "پویائی" متفاوت است که متناظر با چابکی مادی است.  این پویائی میتواند به بیان دیگر با اینرسی بیان شود.  همانطور که ما با انواع ورزشها همراه با تغذیه سالم میتوانیم چابکی بدنی خویش را تضمین کنیم، متشابهاً ذهن نیز میتواند بکمک انواع ورزشهای فکری همراه با تغذیه درست فکری، پویائی خود را تأمین کند.  ذهن های عقب مانده که مایل به تحرک نیستند همچنان درجا زده و بیش از پیش دچار کندذهنی و در نهابت جمود میگردند.  ذهن هائی که در مدرسه و دانشگاه پرورش می یابند در معرض انواع ورزش های فکری بوده و چنانچه بدرستی با مواد سالم تغذیه شوند به پویائی لازم دست می یابند.  همانگونه که برخی افراد چاق مصممند با خلاص شدن از شر چربی های مزاحم به حالت تعادل نزدیک شده و خود را چابک سازند، متشابهاً آنان که از لحاظ ذهنی عقب نگاهداشته شده اند با درک عواقب آن و با خلاص شدن از شر "رسوبات" مزاحم ذهنی میتوانند به تعادل فکری رسیده پویائی لازم را بدست آورند.  در اولی پزشگان حاذق و در دومی راهنمایان دلسوز انگیزه های اولیه را بوجود می آورند.  جامعه ای که افراد آن عمدتاً از "چابکی" و  "پویائی" برخوردارند، جامعه ای سالم و در مسیر ترقی و تعالی است.  

  • مرتضی قریب
۱۷
شهریور

برازش منحنی و کاربرد آن

   بدنبال مطلب قبلی، بلافاصله پرسش هائی مطرح شد که پس این " رسوبات فکری " چیست و مصادیق آن کدامند؟  آیا تعبیر و تفسیر موضوعی باین اهمیت را باید بر عهده خواننده آگاه واگذاشت و یا درست تر آنست که برای خواننده مبتدی نیز نقشه راهنمائی ارائه کرد که او هم به روشنی به منظور مورد نظر پی ببرد.  برای پاسخ باید گفت فقط کافیست نگاهی به رسانه ها انداخته شود.  البته در رسانه های رسمی برای رعایت برخی شئونات پاره ای از گفتگوها منعکس نمیگردد اما در رسانه های فضای مجازی آن بخش نادیده و ناشنیده را میتوان هم دید و هم شنید.  تا قبل از این معجزه عصر اطلاعات، آنچه که سابقاً وعظ و خطابه در سالن های دربسته و برای مدعوینی خاص عرضه میشد فقط در محدوده همان حاضرین در جلسه باقی میماند و دیگران از فیوضات آن بی بهره میماندند.  اما خوشبختانه امروز به یمن دسترسی به رسانه های فضای مجازی، این محدودیت برطرف شده و دیگران هم میتوانند از گلزار این گلستان خوشه چینی کنند.  نگاهی اجمالی به چند نمونه از این سخنرانی ها به روشنی رسوبات فکری را آشکار میکند.  برای ناظر وسواسی و دیرباور ممکنست اینها کافی نباشد و به اصطلاح مشت نمونه خروار نباشد و همچنان به دنبال سایر نمونه ها باشد تا قادر به نتیجه گیری باشد.  طبعاً هر چه تعداد نمونه ها بیشتر باشد نتیجه گیری دقیقتر خواهد بود اما از سوی دیگر شما هم نمیتوانید تا ابد منتظر دریافت همه موارد مشابه باشید.  چاره چیست؟  در اینجا نیز تکنیکی شناخته شده در روش علمی بکمک میآید. 

   روش مزبور از این قرار است که با در دست داشتن تعدادی محدود نقاط آزمایشی در صفحه مختصات، نموداری که بهترین تطابق با آنها را داشته باشد میتوان بدست آورد.  این نمودار با تابعی که حاوی کمترین خطا با نقاط مزبور است نمایش داده میشود.  بهمین دلیل روش مزبور به روش " حداقل مربعات " موسوم است زیرا تابعی برای شما محاسبه میشود که جمع فاصله نقاط تجربی از منحنی مربوطه که اینک مجذور شده اند به کمترین مقدار کاهش یابد.  توجه شود که هر خطا مجذور میشود تا همگی اعدادی مثبت باشند و سپس همگی با هم جمع میشوند.  به این طریق بهترین منحنی (تابع) را میتوان چنان به نقاط مزبور برازش داد که بیشترین تطابق را با این نمونه های محدود داشته باشد.  حسن این کار چیست؟  در این حالت و با در دست داشتن تابع مزبور شما رفتار کلی پدیده مورد نظر را حتی ماوراء نمونه های تجربی خواهید شناخت.  مثلاً با اندازه گیری میزان انبساط یک فلز در چند دمای مختلف، روند عمومی آنرا پیش بینی کرده و ضریب انبساط آنرا محاسبه نمود.  اگر این پدیده یک پدیده خطی باشد، حاصل کار دو پارامتر  A و  B خواهد بود که در رابطه    L= A + B * T   طول  L را بر حسب دمای  T بدست میدهد.  لذا برای هر دمای دیگری میتوان مقدار طول را پیش بینی کرد.  در واقع یکی از مزایای علم، پیش بینی است.  کما اینکه امروزه پیش بینی وضعیت هوا تا چند روز آینده را میتوان در دست داشت بدون آنکه ادعای معجزه داشت.  لذا با مشاهده چند فقره از این دست فیوضات و با کمک از تکنیک برازش منحنی میتوان متشابهاً تابع مشخصه این پدیده رسوبات فکری را تبیین کرد.  تابع مزبور یک تابع پیچیده درجه  n خواهد بود که مهمترین پارامترهای آن عبارتند از : خرافات، عقب ماندگی مزمن، فقر، استبداد، و قس علیهذا.  در حوزه های علمی، به محض روشن شدن رفتار یک پدیده، تعامل با آن در جهت تشدید یا تعدیل آن کار آسانی خواهد بود و اصل مطلب شناخت رفتار است.  اما در مسأله پیش رو شاید چنین اطمینانی نباشد و معلوم نیست بسادگی بتوان آنرا مرتفع ساخت. 

   یکی از مشکلاتی که وجود دارد مسأله باور است.  باید باور کنیم که گذشتگان ما هم کم و بیش انسانهائی شبیه امروز بوده اند و "ابر مرد" یا "فوق بشر" پدیده هائی متعلق به اسطوره ها هستند.  طبیعت استثناء پذیر نیست و خاصه خرجی نمی داند.  اصل مهمی که وجود دارد، دستکم در کل دوره موجودیت زمین، اصل یکنواختی طبیعت است.  به عبارت دیگر اینطور نیست که مثلاً قانون عکس مجذور فاصله در چند میلیون سال قبل طور دیگری عمل میکرده و امروز طور دیگر.  در واقع، شواهد اینگونه حکم میکند.  همین باور مهم بود که جرقه اولیه را در ذهن اولین کنشگران دوره رنسانس ایجاد کرد.  بعد از عصر طلائی یونان باستان تا آغاز رنسانس، دریافت و باور مردم اینگونه بوده است که هرآنچه از علم و معرفت بوده دانشمندان و حکمای یونان آنرا به منتها رسانده اند و کار زیادی برای ما جز رجوع به گفته های آنان نمانده است.  اما این جسارت اولین تلاشگران دوره رنسانس بوده که گامی به پیش گذاشته و این باور را بدور افکندند. استنباط آنان چنین بود که ایشان هم نباید دستکمی از آن نوابغ داشته باشند و دلیلی ندارد که فکر آنان کوتاه تر از افکار گذشتگان باشد.  بویژه قبول این حقیقت که پیشینیان نیز لغزش ناپذیر نبوده اند.  آنچه بعد از رنسانس رخ داد تأییدی شد بر این حقیقت که پیش نیاز هر کار درست یک فکر درست است.  بدون تغییر در باور قبلی و قبول باور جدید که ما نیز دستکم همانند گذشتگان خویش هوش و شعور داریم، بی شک وقوع رنسانس محال میبود.  در واقع بیش و پیش از آنکه ظهور چند انگشت شمار در عرصه فرهنگ و ادب بانی و آغازگر رنسانس بوده باشند، این تحول در فکر بود که نقش اصلی را بازی کرده و مقدمه یک واکنش زنجیری شد.  و بالاخره تأکید یک نکته ضروری مینماید.  اغلب گفته میشود که چرخ را نباید دوباره اختراع کرد.  این عبارت در مورد اقتباس تکنولوژی گفته میشود بویژه در مورد کشورهای در حال توسعه.    دایر بر اینکه لازم نیست همه چیز را از اول شروع کرد که البته این حرف درستی است و با اخذ تکنولوژی و بسط و توسعه آن در جامعه عاریت گیرنده، خود بخود پیشرفت از همان نقطه آغاز میشود.  گاهی در مورد مدرنیته و اخذ آن از غرب همین گفتگو شنیده میشود.  در حالیکه در اینجا بنظر میرسد اتقاقاً باید چرخ از ابتدا اختراع شود.  شرط لازم برای برون رفت از عقب ماندگی، تفکر در خود است.  تنها بعد از این مرحله است که میتوان به دستآورد های دیگران نیز نظری داشت و درباره اخذ چیزی تصمیم گرفت.  اقتباسات قالبی در این موضوع میتواند تبعاتی ناخوش، مانند آنچه اقتباسات سطحی فرهنگی بدنبال داشته روی نماید.  در اینجا برای برون رفت از عقب ماندگی و واپس گرائی باید به اصل ذهنیت خود مراجعه کنیم و با مرور گذشته، و بکار بستن عقل، افکار باطل و تاریخ گذشته را یک به یک خارج و به موزه تاریخ تحول فکر واگذار کرده درست همانطور که با اشیاء زیر خاکی رفتار میکنیم.  این تأکیدی است بر این نکته که هیچگونه دشمنی با افکار کهنه نیست بلکه برعکس، باید در جائی این حافظه تازیخی برای بازدید نسل های آتی نگاهداری شود.  

  • مرتضی قریب
۱۰
شهریور

آموزش و تحقیق

   پیرامون مطالب گذشته، گاه از بیرون محیط این وبگاه پرسش هائی جسته و گریخته از سوی خوانندگان مطرح میشود.  پرسش اینست که چرا ما اینجا ادعا میکنیم جامعه دچار سوء تفاهمات مزمنی بوده و بویژه اینکه چگونه در ذهن قشر روشنفکر و درس خوانده ما یک نوع حجاب نامرئی بوجود آمده است و آیا این تعبیر درست است یا خیر.  اگر این حجاب با چشم سر دیده میشد گفتگو درباره آن و اقدام برای برداشتن آن راحت می بود.  اما چون دیده نمیشود هر گفتگوئی در مورد آن مشکل و لذا رفع آن صد چندان مشکل تر مینماید.  در مطالب قبلی به عناوین مختلف درباره "رسوبات فکری " و تأثیرات ملموس آن روی نحوه و کیفیت زندگی بطور مختصر بحث کرده ایم.  اکنون بطور مشروحتری میخواهیم درباره چیستی و چگونگی آن در حد مقدورات صحبت کنیم.

   اما قبل از هر چیز این انتقاد را وارد میدانیم که در خوانندگان این وبگاه این تمایل نیست که نظرات خود را در همینجا با دیگران به اشتراک گذارده و اجازه دهند دستکم بازخورد نظرات آنان کمکی به شناخت مسائل مورد علاقه کرده و باعث بهبود کیفیت مطالب حاضر گردد.  در عوض تمایل عمومی بر اینست که ابراز عقیده نکرده و رای خود را شفاهی و یا در صورت لزوم در بخش نظرات خصوصی اعلام کنند.  همین امر خود نشان دهنده نوعی ناهنجاری در جامعه میباشد که به دلایل قیود حاکم بر فضای حاضر از بیان هرگونه نظر و امید به هرکونه تغییر نگران و ناامیدند.  باید گفت انتقاد از مطالب مطروحه نه تنها موجب امتنان است بلکه ضمناً تمرینی بشمار میرود برای گفت و شنودی در یک فضای منطقی و درک گره های کور در راستای فهم دلایل عقب ماندگی.  

   نگاهی به تاریخ گذشته و دقت در فراز و فرودهای تمدن در این خطه، نشان از این دارد که این جامعه همواره با یکسری از " تابو "  های خود ساخته دست بگریبان بوده است.   فشار حکام همراه و همگام با فشارها و تضییقات محتسبین و محافظین دین شاید یکی از مهمترین عوامل مؤثر در این زمینه بوده است.  اگر یکصد سال اخیر را کنار بگذاریم و بدون تعصب، به تاریخ گذشته نظری گذرا بیاندازیم متوجه میشویم که یک همبستگی  بین ظهور خلاقیت ها و شکوفائی آثار فرهنگی از یکسو و فشارهای سخت گیرانه  مذکور در قبل از سوی دیگر وجود دارد.  به این معنی که هرگاه استبداد نظام حکومتی ملایمتر و به تبع آن فشار حافظان دین کاهش یافته است، آثار ادبی و فرهنگی رشد داشته است (در واقع، رابطه آنتی کوریلاسیون).  پس شاید بی جهت نیست که برخی مهمترین آثار ادبی ما در برزخ حملات مغول و تاتار شکل گرفته و در زمینه نقاشی و تذهیب و سایر هنرها نیز بیش و کم رونقی بوجود آمده است.   و یا در دوره ای که ایران دچار بلای ملوک الطوایفی بوده، ایران بزرگ شاهد ظهور دانشمندان بزرگ خود بوده که مایه افتخار نسل های بعدی شده اند.  در این دوره هرگاه دانشمندی بواسطه ابراز عقاید خود مورد هجمه قرار میگرفت و انگ "دهری" را بر خود حس میکرد فوراً به ولایت مجاور تحت حکومت ضابطین معتدل تری پناهنده شده و اگر لازم میشد از آنجا نیز به اقلیم دیگری فرار میکرد.  لذا ابراز رای و عقیده از هر قسم که باشد همواره با خطر حبس و شکنجه و گاهی مرگ همراه بوده است.  از اینرو چه بسیار دانشمندان بالقوه ای که ایده های بس درخشانی داشته ولی از ترس محتسب، آن عقاید را با خود بگور برده و نشانی از خود برجای نگذاشته اند.  عمر خیام نیشابوری، ریاضیدان معروف، ضمناً حکیم و فیلسوفی قابل نیز بود که آراء زیادی درباره شناخت گیتی داشت ولی او هم بخاطر همین ملاحظات آنها را در قالب رباعیاتی چند خلاصه کرده و از نشر آن خودداری کرد.  این اشعار بعد از فوت وی در مختصر اموال بجای مانده از وی پیدا شد و بعداً معروفیت جهانی پیدا کرد.  از همین روست که تشخیص سروده های اصیل وی از سروده های دیگران که بهمان سبک سروده اند مشکل است زیرا او رباعیات خود را نمیتوانست در زمان حیات خودش بروز دهد.   

    در دو قرن اولیه بعد از اسلام علیرغم اینکه ایران و ایرانیان تحت سیطره خلفای عباسی بوده اند، پیشرفت خوبی در توسعه علم ایجاد شد که دلیل آن تشویق خلفای عباسی در نهضت ترجمه بود.  در این دوران کتب مهم از یونانی به عربی ترجمه شد و در دسترس دانش پژوهان قرار گرفت.  در این شرایط نسبتاً آزاد، بازار علم و بحث و مبادله علمی رونق گرفت و شاهد اقبال مردم بسوی کسب علم و دانش هستیم.  چون خلفای عباسی علاوه بر حکومت، خود سردمدار حفظ دین نیز بوده اند لذا کارشکنی جدی در بازار علم به وقوع نپیوست.  بعدها این نهضت علمی و افتخار آن به پای پشتیبانی اسلام از علم نوشته شد در  حالیکه هزار و سیصد سال بعد حافظان دین (بویژه مذهب شیعه) مدعی رفتار خلاف سیره اسلام این خلفای غاصب بوده و هستند.  این در واقع تناقضی است که همواره در طی این 1400 سال شاهد آن بوده ایم.  به این معنی که علم و فعالیت علمی مجاز است اما در یافته های خود مجاز نیست به حقیقتی برسد که مخالف تفسیر حافظان شریعت باشد.  بنابراین نه تنها علم بلکه سایر فعالیتها باید در چنان مسیری خود را کانالیزه کنند که رویه حاکم مطالبه میکند.  علم و روش علمی با چنین مناسباتی سر سازگاری ندارد.  

    البته گهگاه استثنائاتی نیز پیدا میشود و مطابق فرمولی که گفته شد نیست اما منظور ما رفتار میانگین ( trends ) میباشد و اصولاً در مقایسه ها با رفتار متوسط سر و کار داریم.  مثلاً هرگاه بخواهیم تأثیر ایدئولوژی را در ترقی افراد مشاهده کنیم، مقایسه تنها دو فرد کفایت نمیکند بلکه نمونه ما بهتر است حاوی جمعیت بیشتری باشد.  بعنوان مثال ساکنین دو کشور کره جنوبی و شمالی هردو  از یک نژاد و دارای یک پیشینه تاریخی واحدند در حالیکه دو ایدئولوژی متفاوت آنها را از حدود 70 سال پیش از هم جدا ساخته است.  کدام ترقی بیشتری کرده و مردم کدام در رفاه بیشتری هستند؟  جواب این پرسش را متشابهاً در مورد آلمان غربی و شرقی در طول مدتی که از هم جدا بوده اند میتوان انتظار داشت.  در هنگام بهم پیوستن ایندو شاهد فرار پیوسته جمعیت از شرق به غرب بوده ایم.  البته از حق نباید گذشت که در تمام دوره ای که آلمان شرقی تحت سیطره کمونیسم بود در ورزش و مسابقات المپیک حائز رتبه های اول در دنیا بوده و با افتخار آفرینی کاستی های دیگر را جبران میکرد.  گو اینکه بعدها افشا شد که اغلب مدال آوری ها به یمن دوپینگ های اجباری بوده تا موجب سربلندی نظام گردد.  این از خصیصه های اغلب نظام های توتالیتر است تا با هر دوز و کلک سعی کنند در مجامع بین المللی خود را بالاتر از دیگران نشان داده تا مگر سرپوشی برای عیوب و نقایص خود گذارند.  در این سوی آسیا مقایسه دو کشور هند و پاکستان که 60 سال پیش بر اساس مذهب از یکدیگر بریده اند نیز میتواند آموزنده باشد.  تحلیل آنرا بعهده خواننده وامینهیم. 

    با بازگشت به موضوع اصلی، در صدد واکاوی این هستیم که  ناکامی ها چه رابطه ای با  ساختار فکری ما دارد و چرا روش علمی در جوامعی مانند ما به پیش نمیرود و کلاً به قول عده ای مدرنیته با شکست مواجه شده.  قبل از هر چیز بگوئیم چه بسا که کاربرد اصطلاحاتی مانند " مدرنیته " و امثال آن ضروری نباشد چه اینکه اغلب باعث وحشت عوام شده و با هرآنچه بدنبال آن گفته آید مخالفت می ورزند.  مردم اغلب اسیر کلمات اند و به بار معنائی کاری ندارند.  مثلاً این عبارت "دگر اندیش" یعنی چه؟ چرا برخی عامدانه خود را غیر آدمیزاد می پندارند؟  و به روشنی به دیگران چنین القا میکنند که خمیره ای غیر عادی داشته و مستحق تحقیرند؟  بهتر نیست بگویند " درست اندیش " یا " راست اندیش " ؟  و اینطور القا کنند که این دیگران اند که در مسیری خلافند؟  خواه  این دیگران هر تعداد که باشند.  لذا بهتر آنست که هدف بطور روشن گفته شود و با تمام وجود بدنبال تحقق آن باشیم و آن چیست؟ : " ارتقاء علم ".  چرا؟!  زیرا بخش بزرگی از این مقوله صرف گسترش تکنولوژی میشود با هدف بهبود بخشیدن به زندگی آدمیان هم از نظر کیفی و هم کمی.  بعبارت دیگر آدمیان مایلند یک زندگی توأم با امنیت داشته و حجم کارهای بدنی کمتر شده بطوریکه فرصت بیشتری برای پرداختن به ذوقیات یا معنویات یا ورزش و تفریح داشته باشند.  مختصر آنکه تکنولوژی مترادف است با رفاه و بهبود زندگی.  تکنولوژی باعث افزایش تولید در صنعت و کشاورزی شده و همزمان کیفیت را نیز ارتقاء میدهد.  و اما آن بخش دیگر از علم صرف ارضای غریزه کنجکاوی بشر میشود با هدف دانستن سازوکار این جهان و باز کردن یک به یک رازهای آن.  بخش اخیر به صورت ظاهر متضمن هیچگونه سودی نیست و  صرف هرگونه پول و انرژی بمنزله دور ریختن آن است.  مردم عادی و اغلب دولتمردان فقط آن بخش نخست را موجه و سودآور میپندارند در حالیکه حقیقت چیز دیگریست.  مثلاً تا اواخر دهه سوم قرن بیستم میلادی، فعالیت دانشمندان در زمینه های مکانیک کوانتیک و مدل های هسته ای موضوعاتی صرفاً در حد سرگرمی و مشغولیات ذهنی بنظر میرسید.  اما از 1940 به بعد با پدیدار شدن انرژی هسته ای ناگهان اوضاع عوض شد و نظر بسیاری را بخود جلب کرد بطوریکه امروز برای برخی از نان شب هم واجب تر است.  آنها که سطحی نگر هستند به دستآوردها علاقه نشان میدهند اما از آنچه موجد این پدیده هاست غافلند.  گسترش علم به معنی خریدن و وارد کردن یکسری دستگاه و ادوات نیست.  آقای قذافی، رهبر لیبی، با خرید پنهانی تعداد زیادی سانتریفوژ از بنگاه زیرزمینی عبدالغدیرخان پاکستانی به هدف اتمی شدن دچار همین اشتباه شد که گوئی یکشبه قدرت اتمی میگردد.  ولی از آنجا که راه را اشتباه رفته بود، با لو رفتن ماجرا پس از مدتی مجبور به تحویل آنها به مسئولین ذیربط گردید.  بیماری مزمنی که دامنگیر اغلب جوامع جهان سوم است همین رویکرد سطحی نگری است.  با ساختن بزرگراه های عظیم و وارد کردن اتومبیل های شیک و پوشیدن لباس های گرانقیمت، جامعه غربی نمیشود.  بلکه این طرز نگرش و ذهنیات درون مغز است که باید عوض شود.  

   در سالهای گذشته هر تلاشی برای بازگشت به عقلانیت تلاش برای غربی شدن یا دستکم بازکردن درها بروی غرب تلقی میشد.  شاید هم برخی این ایده را عمداً ساخته و پرداخته بودند تا با هرگونه تغییر مخالف کنند.  شاید هم برخی نواندیشان با بکار گیری اصطلاحات تند و نامناسب به این تشویش ناخواسته دامن میزدند.  اما واقعیت اینست که تا طرز نگرش اصلاح نشود هر تلاشی در جهت ترقی با شکست مواجه خواهد شد خواه آنرا غربی یا شرقی یا هر چیز دیگر بنامیم.  تا علم و نگرش علمی نهادینه نشود همه تلاشها به یکسری اصلاحات روبنائی ختم میشود که با عوض شدن دولت ها و حکومت ها دوباره به جای اول و بلکه نازلتر سقوط میکند.  علم مدرن در جوامع ما وارداتی بوده و صرفاً وسیله ای برای خودنمائی و نشان دادن سهم خود بیش از انچه که هست میباشد.  انتشار مقالات علمی کاریست درخور ولی توجه و تأکید بر کمیت آنها چیزی را ثابت نمیکند.  آنچه که مهمست محتوای مقالات و اثر آن بر روند علم است.  لذا بجای تلاش برای غربی (یا شرقی) شدن بهتر است خواستار "درست شدن" باشیم.  در این صورت هم دارنده "فکر درست" هم "معاش درست" هم "عاقبت درست" خواهیم بود.  در این بستر، اگر غرب هم مشابه ما باشد چه باک!  چرا که هرآنچه درست باشد طبعاً بفکر هر انسان سالمی نیز میرسد.  از اینکه در نتیجه گیری های خود به نتایجی همپای غرب یا شرق رسیدیم نباید نگران و خجلت زده بود.  مختصر آنکه اصلاح نگرش های ذهنی به معنی غربی فکر کردن نیست بلکه صرفاً تلاشی برای زدودن رسوبات فکری است.  رسوباتی که حاصل تحمیل عقاید گذشتگان بدون رضایت ما بوده است.  اینها ما را از تفکر آزاد باز میدارد. 

   این سطحی نگری در جامعه ما از دوران کودکی شکل میگیرد و در تمام عمر با ماست.  آنچه در دبستان اهمیت داده میشود محفوظات است و ابتکار و خلاقیت در کودک رشد داده نمیشود.   از همان دوران به بچه ها نشان میدهیم که طرح هر سوألی خوب نیست و باید حرف بزرگتر ها را، هر چقدر هم که بیراه باشند، گوش داد.  توگوئی آنچه نشانه علم و تقواست بستگی به انبوهی موی صورت و چانه دارد.  غزالی خود در نوشته هایش تأکید کرده است که دنبال کردن فلسفه و روش پرسشگری خوبیت ندارد و باعث ضعف ایمان میگردد.  لذا همواره روحیه پرسشگری در مظان اتهام بوده است.  چرا؟ چون اعتمادی به عاقبت کار نیست و اینکه دامنه پرسش های مکرر ممکن است به جاهای باریک کشیده و بنیان های ایدئولوژیک را سست کند.  اما اگر ایدئولوژی درست باشد چه باک؟  این دور تسلسل در اروپای عصر رنسانس به یک باره برای همیشه شکسته شد و راه علم و زندگی از مسیر قبلی جدائی گرفته و راه مستقل خود را در پیش گرفت.  کیفیت زندگانی مردم بین قرون هفتم تا دوازدهم میلادی تفاوت چندانی نداشت اما در فاصله پنج قرن بعد از رنسانس این تفاوت از زمین تا آسمان است.  

   بنابراین آنچه موجب درجا زدن و حتی برگشت به عقب میشود عدم توجه به موضوعات اساسی و نبود بستر آزاد و سالمی برای بحث در این مقولات است.  بسیاری از مشکلاتی که جامعه امروز ما از آن رنج میبرد عمدتاً مشکلات دست دوم و تبعی هستند.  مسائلی مانند بحران آب، محیط زیست، ریزگردها، فقر، بیکاری، اعتیاد، فساد گسترده و بسیاری دیگر که قابل بیان نیست همه و همه معلول ذهنیات غلط و ناکارآمد و برنامه ریزی های ناشی از آنست.  فرافکنی و انداختن تقصیر بگردن خشکسالی و امثالهم دردی را دوا نکرده بلکه کوششی است برای پاک سازی صورت مسأله.  به برخی از این مشکلات مختصراً در مطالب سابق اشاره شده است و با اصلاح نگرش حاکم و یا با نصب افراد درست-نگر، بدون آنکه اسم خاصی بر آن نهیم، مشکلات در جهت صحیح رفع خواهد شد.  متشابهاً در نبود نگرش درست و نبود روش علمی، مشکلات بر مشکلات اضافه خواهد شد.  اکنون بیش از هر زمان دیگری، نگاه به گذشته با هدف درمان سوء تفاهمات ضروری بلکه حیاتی است.  بهترین دانشگاه ها و پیشرفته ترین مراکز تحقیقاتی در نبود نگرش درست بویژه در رده های بالا ناکارآمد و بلکه بی حاصل خواهد بود.  سالهای از دست رفته باز نخواهد گشت و اگر جلوی ضرر از امروز گرفته نشود فردا خیلی دیر است.

  • مرتضی قریب
۰۳
شهریور

روش علمی

  همانطور که در چند مطلب اخیر نموده شد، این دو مسأله اساسی یعنی حیات و مرگ بشر را همواره مجذوب خود کرده بطوریکه برای یافتن پاسخ، خود را چنان به آب و آتش زده که کوهی از افسانه ها ساخته و در دفاع از تقدس آنها موجبات دشمنی فرهنگ ها را فراهم کرده است.  در مطالب گذشته سعی شد تا بر مبنای آنچه روش علمی نامیده میشود توجیهات معقولی برای آنها بیان شود.  ضمن آنکه روش های دیگری نیز وجود دارد که طبعاً به روش غیر علمی موسوم بوده و اغلب ناخواسته، بویژه درباره موضوعات ایدئولوژیک،  به تفرقه و کدورت بین فرهنگ ها انجامیده است.  سامانه علمی بر اساس استدلال و تعامل با تجربه بنا شده و مانند هرمی است که بر قاعده بزرگ خود نشسته است.  در حالیکه سامانه ایدئولوژیک بر اساس فرد بنا شده و مانند هرم وارونی در حالت ناپایدار بوده و نیازمند کمک مداوم دیگران برای جلوگیری از فروریزیست.  در اینجا سعی میشود روش علمی (یا منطقی) توضیح داده شود و طبعاً هرآنچه غیر آنست روش غیر علمی قلمداد میشود.  همینجا تأکید شود که روش علمی فقط مختص علوم دقیقه نبوده بلکه اکنون به سایر حوزه ها نیز سرایت کرده است.  مثلاً در مورد تصحیح و تنقیح دیوان شعرا معمولاً از روشهای علمی استعانت جسته و با مطابقت نسخه های کهن و مراجعه به نوشته های مرتبط، حقیقت واقع آشکار میشود.  یا برای تمیز دادن اندک اشعار واقعی خیام از خیل اشعار مشابه و چه بسا شیرین فقط روش علمی کارساز است.  هر روش دیگری دلبخواه بوده و به ذوق و سلیقه مصحح برمیگردد.  یا مثلاً در زمینه های کشف جرم و امثال آن از همین روش استفاده میشود.   خلاصه برای هر چیز دیگری که سرش به تنش می ارزد و برای بشر سودمند است از روش علمی استفاده میشود.  لذا از همین اول مهمترین مختصه این روش آشکار میشود که همانا شئی گرا "objective" بودن آنست.  بعبارت دیگر فرد فاعل نباید در حقیقت آن دخل و تصرفی داشته بلکه این خود سوژه است که مستقل از سلیقه محقق خود را ابراز میدارد.  

  بطور خلاصه، در این روش تا چیزی مشاهده (مشاهده بمعنای اعم آن) نشود بوجود آن چیز نمیتوان قائل شد.  این مشاهده باید تکرار پذیر بوده و مستقل از فرد، قابل وارسی و هرگونه راستی آزمائی باشد.  گاهی در مقام مقابله با این تعریف، مثال میآورند که مثلاً انیشتن مقوله نسبیت را در دفتر کار خود و روی کاغذ کشف کرد.   این ادعا دقیق نیست چه اینکه وی نظریه خود را بر مبنای نتایج مشاهدات عدیده مایکلسون و مورلی دال بر ثابت بودن سرعت نور مستقل از حرکت زمین بنا نمود.  گاهی ندرتاً بدون وجود تجربه، حکمی داده میشود که البته آنرا باید در حیطه فلسفه تلقی کرد.  مثلاً اولین کسی که بیان کرد ماده از اتم (جزء تجزیه ناپذیر) تشکیل شده دموکریتوس حدود 24 قرن پیش بوده است.  البته منظور ایشان مفهوم امروزی اتم که ما میشناسیم نبوده است بلکه صرفاً عقیده ای بود در مقابل آنان که میگفتند ماده بهر اندازه مداوماً قابل تقسیم است.  مفهوم امروزین اتم که با تجربه های زیادی پشتیبانی شده اکنون دیگر یک مفهوم علمی است البته با این تفاوت که خود هنوز از اجزاء ریزتری تشکیل شده است.   بنابراین گفتن اینکه دموکریتوس بانی فیزیک اتمی بوده ساده اندیشی است.  لذا هرکس میتواند راجع به زمین و زمان هرچه دلش میخواهد نسبت دهد و آنرا حقیقت پندارد.  اما تا هنگامی که این عقیده به محک آزمایش در نیامده و راستی و درستی آن توسط دیگران تأیید نشده نمیتوان آنرا جدی گرفت (خوش بود گر محک تجربه آید بمیان).  به یاد داریم که در اواسط دهه هشتاد میلادی قرن بیستم ناگهان خبری مبنی بر تحقق گداخت سرد ( cold fusion ) منتشر شد و دنیا را تکان داد.  اگر این خبر راست میبود یک چشمه جدید و لایزال انرژی در خدمت دنیا قرار میگرفت.  آزمایش مزبور در یکی از موسسات معتبر علمی صورت گرفته بود و بلافاصله دیگر دانشگاه ها نیز دست بکار شده تا صحت آنرا بیازمایند.  جالب اینکه برخی نیز با شتاب و هیجان درستی آنرا تأیید کردند.  اما با گذشت زمان و تعداد بیشتر آزمایشات توسط دیگر آزمایشگران، نادرستی آن با کمال تأسف به اثبات رسید.  تأسف از این نظر که خیلی دوست میداشتیم این مطلب درست میبود و راه جدیدی برای تولید انرژی ارزان کشف میگردید اما مشاهده علمی آنرا تأیید نکرد.  اینرا از آن جهت با تأکید گفتیم چه آنکه دانشمندان نیز همچون مردم کوچه و بازار به همان چیز هائی که در مغز این مردمان میگذرد علاقه دارند و نه تنها بدشان نمیآید بلکه کمال اشتیاق را هم دارند اما چه کنیم که مقولات مزبور واقعیت نداشته و لذا روش علمی آنانرا از قبول آن معذور میدارد.  از اینروست که روش علمی دانشمندان را از اتکاء به توهمات بازمیدارد، هرچند ممکنست بعنوان تفنن بدان عشق ورزند.  اخیراً مطلبی بنام "ماده تاریک" در مباحث کیهان شناسی مطرح گردیده که مشکلی برای منجمان ایجاد کرده است .  این باعث امید عده ای شده است که بالاخره چیزی پیدا شد که علم را درمانده کرد.  اما به آنان باید گفت که آن چیز در هر حال همانطور که از اسمش برمی آید "ماده" است و علم مانند گذشته بر مجهولات فائق خواهد شد.  روشن شدن حقائق خیلی ها را آزار میدهد!

   معمولاً برای مقابله با روش علمی کسانی هستند که شاید بطور ظاهر به طایفه دانشگاهیان تعلق دارند اما در باطن، به دلیل همان رسوبات فکری مذکور در مطالب قبلی، به طایفه مقابل تعلق داشته و از هیچ کوششی برای اثبات ابتر بودن علم و نومید سازی کوشندگان علم فروگذار نمیکنند.  اینان برای اینکه پای موهومات و انواع و اقسام تفاسیر دلبخواه خود را به دنیا باز کرده و بعنوان بدیلی در مقابل علم قرار دهند، معمولاً اینگونه استدلال میکنند:

" شما به صرف اینکه چیزی مشاهده نشده و به محک تجربه در نیامده نمیتوانید یکسره منکر آن گردید.  چه بسا پدیده های جدیدی هست که در آینده کشف خواهد شد که امروز درباره آنها هیچ  نمی دانیم ولی در آینده آشکار خواهد شد "

استدلال متینی بنظر میرسد در حالیکه حاوی یک ترفند زیرکانه است.  با اینکه بخش دوم این عبارت درست است اما بخش نخست آن فقط یک ادعاست که مبنای علمی ندارد.  زیرا هدف وی اینست که با یک پوشش به ظاهر منطقی شما را آماده پذیرش موهومات و بافته های ذهنی خود کند.  مشکل اصلی ما، توده بیسواد جامعه نیست که البته بیش و کم در سایر مناطق دنیا نیز هست.  مشکل اتفاقاً طبقه به اصطلاح روشنفکر و باسواد است که دچار سوء تفاهمات مزمن بوده و در دام چنین ادعاهائی گرفتار میشوند.  اشکال اساسی این ادعا اینست که یکسره همه چیز را از ممکنات دانسته و آنچه را ما اغلب موهومات می نامیم آن را در دایره حقایق دانسته و چه بسا از واقعیات تاریخی تلقی کنند.  آنها با این ادعا، نه تنها دستآوردهای علمی را زیر سوأل میبرند بلکه به مخالفین خود و علمای راستین انگ "دهری" و "طبیعی مذهب" و امثالهم میزنند.  البته فقط بخش اندکی از این طایفه ممکنست به معنی واقعی نادان باشند ولی اکثریت نان را به نرخ روز میل میفرمایند.  اغلب دیده و شنیده میشود که برای کوچکترین بیماری های خود به مجهز ترین بیمارستانهای داخلی و خارجی مراجعه و از بروزترین دستآوردهای علم و فنآوری سود میبرند.  ضمن استفاده از بهترین مواهب دنیوی مردم را به ترک زخارف دنیا تشویق میکنند.  بقول سعدی: ترک دنیا به مردم آموزند- خویشتن سیم و غله اندوزند.

   این در حالیست که روش علمی سیستم خاص خود را دنبال کرده و ابداً به اینگونه ادعاها وقعی نمی نهد.  اما در کشورهای عقب نگاهداشته شده این یک ضعف تلقی میشود زیرا جوانان وقتی پاسخی در مقابل این دعاوی نمی بینند فرض را بر صحت آن میگذارند.  بویژه در نبود فضای باز و غلبه جو رعب و وحشت، چاره ای جز پناه بردن به همین تفکرات نمی بینند.  از همین روست که یک دور باطل برقرار شده و از نادانی جز نادانی زاده نمیشود.  و اینجاست که متخصصینیی که به رسانه ها دعوت میشوند بجای آنکه مطلبی درخور گویند درعوض مجبور به تکرار آنچه ارباب رسانه را میل به آنست میگردند.  یکی از اینان چندی پیش در رسانه ملی گفت " چیزهای فیزیکی هست که ما با عقل خود نمیفهمیم " و به دنبال آن روزنه ای گشود تا هرآنچه به دلبخواه است راهی ذهن های کنجکاو کند.  و در ادامه برای حسن ختام افزود که " ملاصدرا بسیار پیش از انیشتن نسبیت خاص را کشف کرده بود ".  البته مشابه چنین سخنانی بسیار گفته و شنیده شده است و آغوش فضای رسانه ای برای آن همواره گشوده است.  بی شک بزرگان علم و فلسفه همواره جایگاه خود را داشته اند و خواهند داشت اما برخی با این ادعا که ما باهوش ترین ملت روی زمین هستیم کشف و اختراع همه چیز را به خود منسوب میکنند.  گاهی هم صحبت از علوم اسلامی و شرقی و غربی و امثالهم میکنند.  در حالیکه علم اگر "علم" باشد فقط یکیست خواه بت پرست مبدع آن باشد یا خداپرست.  البته این خطای رایجی است که برای اشاره به منشاء تولد یا نضج برخی مکاتب علمی باب شده  و معنی دقیقی ندارد.  با وجود این، علم در طی تاریخ خود دچار تحول و تطور بسیار گشته ولی در هر حال سیر تکاملی داشته و همواره غنی تر و دقیقتر شده است.  خطای رایجی که اغلب بین دانشجویان رایج است مربوط به همین نکته است.  اغلب میپرسند علم اگر روش درستی میداشت پس چرا هر از چندی یکی میآید و نظری میدهد برخلاف نظر پیشین! و از همینجا نتیجه میگیرند که علم و روش آن قابل اعتماد نیست.  در حالیکه این یک تصور درست نیست زیرا هر نظریه ای در جهت بهبود تطابق هرچه بیشتر نتایج تجربی با پیشگوئی هاست.  ما امروز در بیش از 99.99 درصد مسائل زندگی هنوز متکی به همان قوانین فیزیک نیوتون هستیم.  در حالیکه نظریه نسبیت خاص برای آن موارد خاصی است که با سرعت های نزدیک نور سروکار داریم.  در دنیای بزرگ مقیاس، فیزیک کلاسیک همچنان حکمفرماست در حالیکه در دنیای کوچک مقیاس فیزیک کوانتوم حاکم است.  کاربرد فیزیک کوانتوم برای دنیای بزرگ مقیاس بهمان قوانین کلاسیک میانجامد.  این مانند اینست که بپرسیم زمین چه شکلی دارد؟  در اولین تقریب، مستوی است و معماری که برای شما خانه میسازد کماکان از نظریه باستانیان پیروی میکند.  اما در مقیاس بزرگتر و برای مثلاً مسافرتهای دریائی باید از نظریه کروی بودن زمین پیروی کنید والا راه بجائی نخواهید برد.  اما زمین واقعاً کره کامل است؟  در تقریب بهتر، در ژئوفیزیک و مسائل ماهواره ای، زمین را تقریباً یک بیضوی میگیرند.  کدام حقیقت است؟!  طبعاً برای بنایان و بساز بفروشان همان نظریه زمین-مستوی کفایت کرده خود را بی جهت دچار دردسر نمیکنند.   این بدان معنی نیست که برای ساختمان سازی از کرویت زمین نمیتوانید استفاده کنید بلکه اگر کنید به همان نتیجه بساز بفروشان خودمان میرسید منتهی با زحمت بیشتر!

   با اینکه در بالا، روش برخورد با مسائل را به روش علمی و غیر علمی تقسیم کردیم، معهذا، دسته بینابینی نیز تحت نام "شبه علم" یا pseudo science نیز وجود دارد که در دهه های اخیر خودنمائی کرده است.  این بینش اصولاً در غرب پاگرفته و از طریق کتب و مجلات و یا فیلم های وارداتی به سایر جوامع نیز راه یافته است.  در جوامعی که رسانه ها محدودند زیان این نوع بینش ها بیش از سود آنست زیرا یا باید با آن برخورد فیزیکی شده که انسانی نیست و یا به گفتمان های دیگر نیز مجال بحث و گفتگو داد که این نیز در تاب تحمل گردانندگان جامعه نیست.  در این سیستم فکری، افرادی با دانستن مقدمات علم و نیز علاقه شدید به تخیلات علمی، معجونی مرکب از راست و نادرست بهم آمیخته و تحویل مشتریان پرطرفدار خود میدهند.  نظریاتی از قبیل ملاقات فرازمینی ها با اجداد بشر و کمک به او در ساخت سازه های عظیم، مثلث برمودا، بشقاب های پرنده و ملاقات های مکرر هوش فرازمینی با انسان و حتی ربودن آدمها، و نیز انواع و اقسام عرفان های جدید و امثال آن شامل حال این دسته است.  این نگرش حتی به حوزه پزشکی نیز سرایت کرده و اخیراً مطالبی دیده شد ناظر بر "کالبد اتری" و "لوله های انرژی هستی" در داخل بدن و ارتباط آن با بیماری و سلامتی و اینکه مدیتیشن در مکان های هرمی انرژی دریافتی را 3 برابر بیشتر میکند و بالاخره ورود حیطه جدیدی بنام "انرژی درمانی".  ضمن احترام به مبلغین و نیز طرفداران حوزه "شبه علم"، باید گفت هرچند، در مواردی، ممکنست نکات مهمی در گفتمان آنان باشد ولی عجالتاً به دلیل فقدان مبانی راستی آزمائی، این نظریات علمی نبوده و در بهترین حالت "تفکرات آرزومندانه" تلقی میشود.  به کسانی که اولین مطالب این وبگاه را ندیده اند توصیه میشود مطلب پیشین " آیا باید دکارت را به ایران دعوت کرد؟ " را حتماً ملاحظه کنند.

   در انتها باید اشاره ای نیز به بحث علت و معلول کرد چه اینکه پرسش میشود که آیا پدیده های علمی همه بر اساس علت و معلول شکل میگیرد یا خیر.  اکثر اوقات رابطه علت و معلولی نمایان است مثل اینکه با زدن کلید، چراغ روشن میشود و اولی علت و دومی معلول شناخته میشود.  اتفاقاً بر همین اساس اگر چراغ اتاق شما خود بخود روشن شود، چون به رابطه علت و معلولی اعتقاد دارید دنبال علت دیگری از قبیل اتصالی یا امثال آن میگردید.  گاهی هم وقوع پدیده ای ناشی از علل مختلف میتواند باشد مثل اینکه پدیده خشکسالی معلول نه تنها عوامل جوی بلکه دست اندازی های انسانی، رشد جمعیت، مهاجرت به شهرها و امثال آن نیز هست.  در سایر موارد، وقوع پشت هم پدیده ها ممکنست "توالی" ( coincidence ) باشد که ارتباطی با علیت ندارد.  مثلاً  ظهرها که به منزل برمیگردید صدای اذان نیز از گلدسته شنیده میشود.  این در حالیست که برخی این توالی پدیده ها را به چشم علت و معلول می بینند.  در چین باستان به محض کسوف، راهبان بر طبل میکوفتند تا اژدهائی که به زعم آنان خورشید را می بلعید آنرا رها سازد.  و چون مدتی بعد کسوف خود بخود مرتفع میگردید آنرا معلول تلاش خود می پنداشتند.  در تاریخ معاصر ایران، هرگاه رعد و برقی درمیگرفت، مظفرالدین شاه نازک دل فوراً پی آقا سید حسین بحرینی میفرستاد تا با خواندن ادعیه رفع بلا کند و طبعاً رعد و برق نیز فروکش میکرد.  شاه چنان به تأثیر آن ایمان داشت که حتی در مسافرتهای خارج نیز او را همراه میبرد.  

  • مرتضی قریب
۳۱
مرداد

مرگ

  دومین مطلب اساسی که در نگرش ما به زندگی مؤثر است همانا موضوع "مرگ" است.  بطور خلاصه، همانگونه که در مورد "حیات" اشاره شد، اینجا نیز با یک موضوع بسیار طبیعی روبرو هستیم که خلاف آنچه مردم تصور میکنند ترس آور نیست.  در اینجا منظور ما مرگ طبیعی است که در زیست شناسی امری معمول برای پایان زندگی موجودات زنده، از جمله انسان، میباشد.  از دیدگاه پزشکی مرگ به معنای توقف بازگشت ناپذیر علائم حیاتی است.  نرسیدن اکسیژن به مغز برای مدتی بیش از یک دقیقه آغاز زوال سلول های مغزی را بدنبال داشته و سپس تجزیه تدریجی بافت های بدن  را در پی دارد.  گفته میشود پس از 20 سال جز اسکلت چیزی باقی نمانده و البته آنهم بنوبه خود ولی با سرعت آهسته تری تجزیه میشود.  از همین رو یافتن اسکلت کامل انسانهای نخستین بسیار مشکل است و قطعاتی هم که ندرتاً یافت شده به یمن شرایط خاص محیطی بوده است.  اگر به پاره ای عقاید فلسفی اعتقاد داشته باشیم به این نتیجه میرسیم که زندگی جمع و جنگ اضداد است.  هم اکنون در بدن ما (و البته جانوران دیگر) جنگی بین خیر و شر در جریان است.  از یکسو میکروب های شریر در صدد تسخیر مراکز حیاتی بدن بوده و از دیگر سو سلول های دفاعی به عنوان سربازان مدافع در صدد قلع و قمع آنان اند.  در اثر شکست خودی ها، بدن بیمار شده و اگر سلطه آنان بدرازا کشد مرگ از راه میرسد.  جالب است که همین اکسیژن حیاتی که باعث ادامه حیات ماست و فقدان آن مرگ فوری بدنبال دارد، ضمناً همین اکسیژن باعث مرگ تدریجی ما نیز هست.  اکسیژن موجب اکسید کردن عناصر حیاتی بدن و تولید رادیکالهای آزاد و متعاقباً پیری سلول ها و مرگ زودرس است.  از همین رو متخصصین تغذیه مردم را به مصرف میوه ها و خوراکی هائی که با رادیکالهای آزاد مقابله میکند تشویق میکنند.  این اثرات دوگانه ما را به یاد این بیت از مولانا میاندازد که:

گفت من مستسقیم آبم کشد             گرچه میدانم که هم آبم کُشد

   در یک جمله باید گفت که اگر مرگ نباشد حیات و زندگی نخواهد بود.  این ها دو سوی یک سکه و لازم و ملزوم یکدیگرند.  آنچه که خود زمانی منبع حیات بوده پس از مدتی باعث قطع حیات میشود.  جریان خون در رگ ها باعث قوام و استمرار زندگیست اما در پیری رسوبات ناشی از همین جریان زندگی باعث سکته و وقوع مرگ میشود.  طرفه آنکه متشابهاً در مباحث ایدئولوژیک نیز چنین شباهت هائی ملاحظه میشود.  افکار و آموزه هائی که در بدو امر مایه نشاط جامعه بوده، رسوبات و ته نشست های آن در مرور ایام و گذشت سده ها و هزاره ها مرگ معنوی همان جوامع را بدنبال دارد.  حال به شرح مثالی درباره موضوع مرگ می پردازیم.  گاهی شنیده میشود که فردی کامروا با حسرت آرزو میکند که ای کاش مرگ وجود نمیداشت و او میتوانست تا ابدالدهر به کامرانی زندگی کند.  اما او نمیداند که پروسه مرگ یا برای همه هست و یا برای هیچکس نیست.  طبیعت تبعیض روا نمیدارد.  لذا اگر فرایند مرگ متوقف شود مانند اینست که در یک لحظه همه حرکات در ظرف زمان منجمد و از جنبش بازایستد!  در نتیجه نه این فرد و نه هیچ کس دیگر و نه هیچ موجود دیگر از جماد گرفته تا جاندار هیچگونه پیشروی در ظرف زمان نخواهد داشت.  او و هیچ چیز دیگری پیر نخواهد شد و لذت و المی نیز وجود نخواهد داشت.  لذا درکی از زندگی خواه خوش خواه بد وجود نخواهد داشت.  در چنین حالتی تولدی هم وجود نخواهد داشت که بعداً بخواهد زندگی محدود یا نامحدود داشته باشد.  به عبارت دیگر "زندگی" عبارتی مجهول و بی معنا خواهدشد.  به بیان دیگر، مرگ ادامه منطقی تولد است و هردو دوروی یک سکه است.  برای تصور بهتر این موضوع، فرض کنید فیلمی را که به نمایش گذاشته ایم از سرعت عادی خارج و آهنگ آنرا آهسته کنیم.  در صحنه ای که آرتیست فیلم بدنبال دزدان بانک اسب می تازد ملاحظه میکنید که حرکات بصورت مضحکی کند میشود و اگر حرکت فیلم بکلی متوقف شود، آرتیست به همان حالت مانده و هیچگاه به دزدان نخواهد رسید.  دزدان و البته همه و همه رویدادهای دیگر متشابهاً متوقف شده زمان از پیشروی میایستد (گو اینکه معمولاً طایفه دزدان موفق ترند!).  این همان معنائی دیگر برای نبود مرگ است که بمنزله توقف کامل رویدادهاست.  مرگ "بهائی" است که برای استمرار زندگی پرداخته میشود و دامان همه را بدون استثنا میگیرد.  به این معنی که نه تنها موجودات بیولوژیک پس از مرگ تجزیه شده و به عوامل ساده تر تبدیل میشود بلکه این فرایند شامل حال سازه های بیجان نیز میگردد.  نه تنها بناهای آباد گردد خراب بلکه کوه های بزرگ رفته رفته شسته شده مسطح میگردد.  در معنائی وسیعتر، این یک تطور است یعنی از شکلی بشکل دیگر در آمدن.  موجود زنده پس از مرگ به عناصر معدنی و آلی تجزیه و به خاک برمیگردد.  این مواد مجدداً از طریق گیاهان وارد بدن حیوان یا انسان شده و جزئی از او شده و این چرخه مرتباً تکرار میگردد.  در واقع بیان دیگری از اصل بقای ماده است که بصورتی زیبا در این رباعی خیام نمودار است:

هر ذره که بر روی زمینی بوده ست          خورشید رخی زهره جبینی بوده ست

گرد از رخ نازنین به آزرم فشان          کآنهم رخ خوب نازنینی بوده ست

بنابراین اگر به اصل بقا اعتقادی باشد، همین پروسه بازگشت ذرات بدن ها به داخل بدن دیگران (یا مثلاً کوزه که در اشعار خیام زیاد آمده) و البته داخل چیز های دیگر است که در همه حال جاری و ساری است.   شکلی از این عقیده بنام تناسخ مورد اعتقاد هندوان است.  گاهی شاعر آرزو کرده که مانند گیاه مجال بروز مجدد میداشت.  اینجا خیام آرزو کرده:

     ای کاش که جای آرمیدن بودی            یا این ره دور را رسیدن بودی

کاش از پی صدهزار سال از دل خاک        چون سبزه امید بردمیدن بودی

او اگر اطلاعات امروزی ما را میداشت شاید چنین آرزو نمیکرد.  تحقیقات علمی محقق ساخته است که در آینده ای دور خورشید ما شروع به بزرگ شدن کرده و کم کم کره زمین و سیارات داخلی را فرو می بلعد.  اما بسیار پیشتر از آن، سیاره ما بشدت گرم شده و آب اقیانوس ها تبخیر و حیات یکسره از آن رخت بر میبندد.  آن دوران، دورانی نیست که کسی آرزوی دیدن آنرا داشته باشد.  طرفه آنکه مرگ برای زمین نیز هست و در یک آتشبازی کیهانی خاکستر آن به اقصا نقاط فضا پاشیده میشود.  شاید در زمانی دیگر و در محلی دیگر این اجزا مجدداً بهم پیوسته و سامانه دیگری با شاید حیاتی از نوعی دیگر تشکیل دهد.  ذرات وجود ما و دیگر چیزها بار دیگر در فورم های جدیدتری متبلور میشود (پس چه ترسم کی زمردن کم شوم).  قابل ذکر است که حدود 5 میلیارد سال پیش خورشید و سیارات فعلی منظومه خورشیدی از غباری احتمالاً ناشی از انفجار نواختری در این گوشه فضا شکل گرفته و این چرخه تولد ومرگ در ابعادی وسیعتر هماره در جریان بوده است.  ذرات وجود فعلی ما و سایر چیز ها از همان غبار آسمانی اولیه است و پیش بینی میشود که در فاصله چند میلیارد سال دیگر بعد از این، مجدداً با انفجار خورشید بار دیگر رهسپار همان جایگاه شود.  لذا در معنی کلی، مرگ پدیده ایست ناگزیر و طبیعی و نباید از آن واهمه داشت.  بلکه اگر به مولانا اقتدا شود آن را به وجه شاعرانه و تسلی بخشی میبینیم:

بمیرید بمیرید وزین مرگ مترسید              کزین خاک برآئید سماوات بگیرید


  • مرتضی قریب
۱۴
مرداد

حیات

  در مطلب قبلی بطور گذرا به حیات و سرچشمه های آن اشاره شد که اکنون بشرح بیشتر آن میپردازیم.  در حقیقت 2 مسأله "حیات" و "مرگ" دو مسأله اساسی از گذشته های دور تاکنون است که همواره بشر با آن دست بگریبان بوده و جواب درخوری برای آن نیافته است.  اما همین دو موضوع محملی برای ایدئولوژی ها مختلف از گذشته های دور تاکنون بوده تا با ادعای داشتن پاسخی قاطع برای آنها، کوهی از افسانه ها و موهومات را نیز سوار بر آنها راهی ذهن های وامانده کند.  ما نباید اینرا لزوماً به نیت بد افسانه سرایان تعبیر کنیم بلکه درست تر اینست که گفته شود هر مسأله ای در روزگار خود پاسخ مناسب و درخور خود را متناسب با روح زمان خود یافته و در دورانی که دانشها انسجام و وسعت امروزی را نداشته انتظار پاسخی به استحکام آنچه امروز داریم توقعی نابجا میباشد.  همینجا باید اذعان کرد که پرداختن به تخیلات و بریدن از واقعیات  به خودی خود بد نبست چه اینکه حیات روانی ما بدان وابسته است و اصولاً چاشنی زندگانی دنیوی ما را تشکیل میدهد.  مردم با دیدن سریالهای تلویزیونی و تماشای فیلم های تخیلی و یا گوش سپردن به نقالی ها و خواندن کتابهای داستان، به زندگی خود لطافت بخشیده آنرا لذت بخش میکنند.  امروزه تکنولوژی بجائی رسیده که شما با گذاشتن یک کلاه تصویری برسر، وارد یک دنیای مجازی درست شبیه آنچه در دنیای حقیقی میبینید (واقعیت مجازی) میشوید.  اما گرفتاری ها از آنجا آغاز میشود که این چیزها بضرب و زور تحمیل شود و بخواهد بخشی تحمیلی در زندگی واقعی فردی شود.  هرکسی حق دارد در خلوت خود هر بتی را بپرستد و از آن دلشاد باشد، اما ممتاز کردن یک بت بر سایر بت ها و تحمیل آن یک بت بر جامعه سراغاز و سرمنشاء همه گرفتاری هاست.  نسل گذشته به یاد دارند که در انقلاب فرهنگی مائو، کتاب سرخ وی چگونه بر سر دگراندیشان کوبیده میشد بطوریکه آنها را وادار به اعتراف کند که همه حقایق در همان یک کتاب است و آنها بیهوده در جستجوی گزینه بهتری هستند.  

   اکنون با این مقدمه و با توجه به چند مطلب پیشین تلاش میکنیم تا برای موضوع مهم حیات، توجیهی در خور یافته و آن را از قید موهومات رهائی بخشیم.  تأکید میکنیم که این صرفاً فقط تلاشی است برای اندیشه کردن مجدد و تحریک ذهن خوانندگان که شاید خود در این موضوعات مستقلاً تفکر کرده چه بسا به نتایج بهتری دست یابند.  و اما شاه-کلید گشودن این معما همانا تعداد بسیار زیاد چینش های حاصل از تعداد معدود عناصر است.  همانطور که قبلاً گفته شد، با در دست داشتن تعداد معدودی اشیاء میتوان تعداد فوق العاده زیادی از صور مختلف را با آنها ایجاد کرد.  اگر این مطلب به درستی فهم نشود، ادامه بحث بیفایده مینماید.  لذا وجود 92 عنصر شیمیائی به خودی خود نشان دهنده امکانات بالقوه زیادی در ایجاد صورت های بسیار زیاد از آنهاست.  اما ملکولهای معدنی نمیتوانند به هر میزان دلخواه بهم چسبیده و ملکولهای هر چه بزرگتر و چینش های بس متنوع تری تولید نمایند. بخاطر آورید آنچه را قبلاً در خصوص سرایش یک مصرع، یک بیت، یا یک دیوان با سرهم کردن تصادفی حروف الفبا گفتیم.  اما خوشبختانه این محدودیت درباره ملکول های آلی ( مرکب از عمدتاً C, H, N, O ) وجود ندارد و آنها میتوانند بطرق مختلف بهم چسبیده و ملکولهای بزرگتر و پیچیده تری ایجاد کنند.   بشر توانسته است بسیاری از آنها که در طبیعت وجود دارد را در آزمایشگاه بطور سنتتیک تولید نماید.  مثلاً لاستیک سابقاً از صمغ درختان کائوچو که در جنوب شرقی آسیا بعمل میآمد تهیه میشد.  اما در جریان جنگ اول جهانی شیمیست های آلمانی به دلیل محدودیت دسترسی به این منابع، خود توانستند بطور صنعتی آنرا مشایه سازی کرده لاستیک مصنوعی درست کنند که تا امروز همچنان عمل میشود.  با این وجود هنوز خیلی از این مواد آلی به دلیل پیچیدگی های فراوان منحصراً باید از طبیعت استخراج شود.  اخیراً شنیده شد که یک سانتی متر مکعب از زهر عقرب میلیارد ها دلار ارزش دارد چرا که این ماده آلی را هنوز نتوانسته اند مشابه سازی کنند.  این جانور در هر نیش زدن خود فقط مقدار فوق العاده اندکی به قربانی خود تزریق میکند که همان برای کشتن کفایت میکند.  و اما مرکز اصلی حیات در ملکولهای DNA نهفته است.  این ماکروملکول ها حاوی دو رشته بسیار بلند بهم پیچیده است که هریک از آنها حاوی چینش های متعدد از فقط چهار ملکول ساده تر است که طبق قوانین خاصی بهم میچسبند.  قوانینی شبیه همان چفت و بست شدن های پازل های کذائی که در مطلب پیشین عرض کردیم.  اساس انواع صور حیات موجودات زنده ناشی از همین ماکروملکول های مارپیچی است که دستورالعمل های تکثیر و رشد و توسعه ارگانیسم های حیاتی را در خود ذخیره دارد.  با اینکه هنوز انسان موفق به ساخت مصنوعی ساده ترین ارگانیسم های زنده نشده (که البته دور نیست و بالاخره محقق خواهد شد) لیکن تا همینجا و کشف و درک این ساز و کارهای پیچیده خود دستآوردی عظیم محسوب میشود.  واقعاً اینکه چگونه این ملکول های آلی ساخته شده از همین عناصر خاکی موجب شکل گیری حیات از ساده ترین فورم های آن، ویروس که در مرز دنیای بی جان است، تا عالی ترین وجوه آن، که طبعاً "خودمان" هستیم، گردیده بسیار شگفت انگیز مینماید.  شاید همانقدر شگفت انگیز که از دو عنصر سمی کلر و سدیم، نمک طعام شور مزه با کاربرد وسیع آن در زندگی روزمره ایجاد شده است.  حتی در دایره همین مصنوعات بشری که همه روزه از آن استفاده میکنیم، چیزهائی وجود دارد که عقل در قبول آن در میماند، ولی حقیقت آنست که وجود دارد.  مثلاً در مورد کامپیوتر و انواع برنامه های کاربردی آن و یا تلفن های همراه و طیف وسیع کاربردهای آن و نیز انواع وسائل دیجیتال حقیقت آنست که آجرهای سازنده همه اینها با تمام هنرنمائی هایشان همه و همه بر اساس "صفر" و "یک" است!   هنرنمائی اینها نیز بر اساس همان قاعده تعدد چینش های چند چیز مختلف است که البته اینجا فقط 2 چیز است: 0 و 1.  تصور این قضایا به حدی سخت است که اغلب ما را به ورطه فرافکنی سوق میدهد.  مطلبی که معمولاً در این مقطع پای آن بمیان میآید همانا موضوع "روح" است.  معمولاً تلقی عمومی بر این است که این دیگر از سنخی متمایز است و با آن نمیتوان شوخی کرد!   فصل تمایز حیات با جهان بی جان همانا روح است که ربطی به دنیای خاکی ما ندارد.  چنین تفکری ریشه در تفکرات باستانی ما دارد که همواره به زمین زیر پا نگاهی تحقیر آمیز انداخته و در مقابل فضای بالا سر را معنوی و از جنس دیگر انگاشته ایم.  در حالیکه حقیقتاً نه تنها تمایزی بین بالا و پایین وجود ندارد بلکه فضای علوی همانقدر خاکیست که زمین زیر پا، بطوریکه قوانین حاکم بر هردو یکیست.  البته در نام گذاری مناقشه نیست و میتوان کماکان به وجود روح همچنان قائل بوده با این تفاوت که از جنس همین دنیای خودمان است.  مثلاً در مورد رایانه، به دو بخش متمایز سخت افزار و نرم افزار قائل هستیم.  سخت افزار همان مجموعه جامد تراشه هائی هستند که بخودی خود فاقد هرگونه عملکردی است.  در حالیکه نرم افزار مجموعه ای از دستورالعمل ها (حاوی همان صفر و یک ها) بوده که روی دیسکی سوار بوده و آن نیز بخودی خود و بتنهائی منبع هیچ  حرکتی نیست.  تلفیق این دو است که کارآئی داشته و هنرنمائی میکند.  این دستورالعمل ها به منزله روح سیستم میباشد که کماکان منشاء مادی دارد.  متشابهاً میتوان در مورد حیات نیز همینگونه قضاوت کرد و منشاء دستورالعمل ها را ژن هائی پنداشت که از همان سنخ ملکول های مادی میباشد.  

  حرف دیگری که باقی میماند اینست که چرا حیات به این شکل ظاهر شده و چرا بصورت دیگری نیست؟  اول اینکه حیات بهر شکل و صورتی عارض میشد همواره همین سوأل کماکان بجای خود باقی بود و تفاوتی نمیکرد.  دوم اینکه با دیدن طبیعت و دقت در تنوع شکل های مختلف موجودات پاسخ را میتوان در طبیعت دیده و ببینیم چگونه با طیف وسیعی از سطوح مختلف حیات روبرو هستیم.  جالب اینکه این سازوکار چیدمان های گوناگون همچنان برقرار است و چه بسا در آینده با شکل های جدیدی روبرو شویم.  حتی این اشکال متنوع میتواند روی سیارات دیگر یا اقمار آنها بصورت های بسیار بسیار عجیب تری که در مخیله ما نمیگنجد بروز و ظهور داشته باشد.  باید توجه داشت که گاهواره حیات در جهان های دیگر ممکنست بر بستر مواد دیگری غیر از آب شکل گرفته باشد.  در حال حاضر گروهی از دانشمندان با علم به این موضوع که موجودات هوشمند دیگری در دوردستها ممکنست وجود داشته باشند تلاش میکنند تا با ارتباطات رادیوئی خبری از آنان کسب کنند.  اما خبر بد اینکه ابعاد فضا چنان بزرگ است که حتی سرعت نور را بزانو درآورده و ارتباط دوسویه چیزی در حد غیرممکن است.  فقط، شاید، سیگنالی از آنان تصادفاً در راه بوده و آنتن های ما آنرا به عنوان شاهدی از غیب مبنی بر حضور آنان دریابند. 

  • مرتضی قریب
۱۱
مرداد

معمای یک شعر (2)

   همانطور که در نوشتار قیلی قول داده بودیم، بنا بر این بود که در باب برخی مباحث مناقشه برانگیز بحث شود که چون طولانی میشد فقط به این اکتفا شد که خواننده را برای یکهفته سرگرم رمز گشایی یک شعر کردیم.  از شما خواسته شده بود که با جابجائی حروف درهم ریخته مصراعی از یکی از ابیات حافظ  را بصورت صحیح و سالم تحویل دهید.  با آنکه تصور نمیرفت کسی حل کند، با کمال حیرت و شگفتی یکی از خوانندگان دائمی این وبگاه که اتفاقاً از معدود نقادان این سلسله گفتار ها نیز هست بلافاصله جواب را یافته در بخش نظرات آنرا منعکس کرد.  همینجا باید اعتراف کرد که یگانه انگیزه برای ادامه کار این وبگاه همانا وجود همین تعداد اندک ولی خواهنده است که مانع تعطیل کامل این وبگاه است.

اما مصرع مزبور چنین بوده:

زین دایره مینا خونین جگرم می ده   (و مصرع دوم: تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی)

   کسانی که با شعر حافظ آشنائی داشته و احتمالاً به کشف الابیات یا نظائر آن دسترسی داشته باشند البته نیازمند امتحان حدود  1019 چینش مختلف برای رسیدن به نتیجه نیستند.  حتی اگر بصورت کور بخواهید از روش سعی و خطا همه گزینه ها را امتحان کنید راه هائی وجود دارد که کار شما را سبکتر سازد.  این راه ها قوانین زبان فارسی است.  مثلاً شما نمیتوانید 4 یا 5 حرف "ی" پشت سرهم داشته باشید.  و ایضاً در مورد حروف تکراری دیگری مثل "م" یا "ن" و غیره.  بنابراین تمام این چینش هائی که شامل این تکررها باشد یکسره از لیست شما حذف خواهد شد.  دستورات دیگری نیز هست که زبانشناسان میتوانند از آنها بهره برده و حجم عملیات را کاهش داد.  با این وجود، تعداد هنوز بسیار زیاد است مگر اینکه کلمات با قاموس لغات مقایسه و بیگانه ها بدور افکنده شوند.  باز هم آنها که باقی میماند بسیار زیاد خواهد بود و چه بسا در میان آنها جملات نغز ناگفته و بسا جملات مستهجن ناسفته پیدا شود که تاکنون در دکه هیچ عطاری نبوده.  

نتیجه 1:  هدف غائی ما از بیان اینها همه این بوده و هست که قدرت شگفت آور ترتیبات مختلفی که چند شیئ مختلف در کنار هم ایجاد میکنند به رخ خواننده کشیده شود.  اگر علاوه بر حروف فارسی از علائم نگارشی نیز استفاده شود علی الاصول قادرید همه کتب فارسی از شعر و نثر و غیره (به درد بخور و به درد نخور، از گذشته و آینده) همه را تولید کنید.  گاهی چیزی که امروز بدیده شما به درد نخور است چه بسا در آینده مفید باشد.  مثل برخی اصطلاحاتی که امروزه باب شده ولی چندین و چند سال پیش بی معنی بوده.

نتیجه 2: اما وقتی پای 92 عنصر طبیعی پیش آید نتیجه از اینهم که هست شگفت آورتر میشود.  چطور؟  فرض کنید 2 آجر ساختمانی داشته باشیم.  آنها را بصورتهای مختلف میتوان کنار هم گذاشت : برهم نهی سطوح بزرگ، سطوح کوچک، و غیره.  اما در همه حال مجموعه ایندو فقط همان خاصیت آجر را داراست.  اما از کنار هم گذاشتن دو عنصر کلر و سدیم که هردو سمی هستند نمک طعام مفید و حیاتی تولید میشود که بکلی با اجزاء سازنده آن متفاوت است.  چینش و جایگیری فضائی در مواد آلی بارز تر است و اینگونه است که خیل محصولات پتروشیمی امروزه در خدمت انسان است.  حتی در مورد یک تک عنصر نیز این موضوع مصداق دارد چه اینکه اتمهای کربن با یک چینشی مداد را بما میدهد و با چینشی دیگر الماس گرانقیمت را بوجود می آورد.  تفاوت آهن معمولی نرم با فولاد آبدیده سخت نیز در همین راستاست.

نتیجه 3:  اکنون توجه کنید که با چینش عناصر طبیعی، ترکیبات معدنی و یا آلی (با پایه کربن) ایجاد میگردد که ملکول های مختلفی را ایجاد مینمایند.  بی تردید از بهم پیوستن این ترکیبات و ملکول های ساده تر میتوان انتظار ترکیبات و ملکول های پیچیده تر را داشت.  در مثالهای قبلی دیدیم که با تعدادی معدود اشیاء ساده چه تعداد عظیم هیئت های متفاوت ایجاد میگردد که در بادی امر در تصور نمیگنجد.  اکنون با توجه به عناصر موجود و ترکیباتی که از آنها حاصل میشود، بویژه ترکیبات آلی (عمدتاً شامل  C, H , O , N ) میتوان علی الاصول تصور کرد چه تعداد بیشماری از چینش هائی که اینها بالقوه میتوانند داشته باشند را ایجاد کرد.  آیا همه آنها امکانپذیر است؟

نتیجه 4 : اینجا لفظ امکانپذیر بودن مشابه همان لفظ با معنا یا بی معنا بودن جملات معمای شعری ماست.  همانگونه که چسبیدن حروف لزوماً به کلمه یا جمله معنا داری منجر نمیشود، اینجا نیز بهم پیوستن ملکولهای ساده تر و ایجاد ترکیبات یا ملکولهای بزرگتر با قیودی همراه است.  فرض کنید شما قطعات منفصل یک "پازل" را روی میز ریخته و بهم بزنید.  آیا شکل نهائی که باید درست شود ایجاد میشود؟  طبعاً خیر اگر نگوئیم با احتمالی نزدیک صفر.  این قطعات دارای تضاریسی هستند که باید در هم چفت و بست شوند و هر قطعه در جای درست خود قرار گیرد.  بچه شما با دانستن این اصول و پس از مدتی پس و پیش کردن  نقش نهائی را برای شما میچیند.  نکته اینجاست که سایر چینش ها نیز متشابهاً میتوانند هویت خاص خود را داشته منتها ناپایدار بوده و ممکنست یکپارچگی لازم را نداشته باشد (گاهی هم پایدار و بسیار خطرناک همچون باکتری های جهش یافته جدید).  اینجا از مثال پازل بازاری صحبت کردیم که فقط به یک طرز یگانه قرار است چیده شود.  ولی بیائید قطعات پازل را شش ضلعی منتظم فرض کنید که نقش های زیادی را میتواند ایجاد کند.  یا قطعات محدود "لوگو" را در نظر گیرید که انواع سازه ها را با چفت و بست کردنهای متفاوت میتوان ساخت.  بچه شما با آنها سازه ای را میسازد که بنظر شما بی معنا و نازیباست.  در حالیکه شما با همانها کلبه زیبائی میسازید و آنرا کامل میپندارید.  معهذا از دیدگاه طبیعت هردوی آنها به یکسان بی معنا یا با معناست.  این به دردخور یا به دردخور نبودن تلقی ماست که بر طبیعت تحمیل کرده ایم!  مثل اینکه مردم کم خرد گرگ را وحشی و زیان آور میپندارند در حالیکه از دیدگاه گرگ زیان آورتر و وحشی تر از انسان که مخرب طبیعت بوده کسی نیست.  

نتیجه 5: مسأله اصلی مناقشه انگیز همانا مسأله حیات است بویژه حیات ما انسانها.  ما چون از قدیم خود را در مرکز افلاک، و طبعاً مرکز توجه الهی، میپنداشته ایم برای خود حق ویژه قائل بوده و هر چیز دیگر را مادون شأن خود پنداشته و مبنای اصلی برای هر مقایسه ای را وجود ذی الوجود خود دانسته ایم.  لذا مطالبی که در این باره گفته میشود همیشه مناقشه آمیز بوده است.  چیزی که اغلب شنیده میشود اینست که با ریختن تعدادی عنصر در یک لوله آزمایش و بهم زدن آنها هیچگاه حیات متولد نمیشود.  این ادعا از این منظر صحیح مینماید چه اینکه من با همه علاقه ای که به سرایش شعر داشته ام هیچگاه نتوانسته ام با ریختن تعدادی حروف شعری به پختگی دیگران بسازم.  البته این احتمال واقعاً صفر نیست و اگر قطعات کوچکتری مد نظر باشد احتمال مزبور افزایش می یابد.  متشابهاً با زدن کلید های پیانو بطور تصادفی هرگز موفق به بازتولید قطعات باخ نخواهید شد ولی با زدن تعداد اندکی کلید شاید الابختی ملودی جالبی شنیده شود.  از طرفی، همانگونه که در نتایج قبلی ذکر شد ترکیبات پیچیده تر شیمیائی مانند قطعات پازل در هیئت های خاصی کنار هم چیده شده و ترکیبات بازهم پیچیده تری را تولید میکند.  زمان نیز پارامتر دیگری در این بازی هست.  شاید در طی زمان چینش هائی بوده که به پایداری مناسبی نرسیده و از صحنه حذف شده.  و شاید چینش های دیگری هم بوده که با محیط اطراف تطابق بهتری داشته و نهایتاً اولین شکلهای حیات را بوجود آورده اند.  امروزه عقیده بر اینست که چه بسا در سیارات دیگر منظومه ما حیاتی دیگر بر مبنای متان یا آمونیاک شکل گرفته یا در مراحل اولیه شکل گیری باشد.  کما اینکه روی زمین خودمان حیات در محیط آبی شکل گرفته و تطور یافته است. 

   اینها که گفته شد به دور از هرگونه ادعائی فقط تمرینی برای کشف راه های مختلف بسوی حقیقت است بویژه آن نتایجی که تبعات فلسفی مهمی در بر دارد.  این درست است که ما نمیدانیم و هنوز نادانسته ها زیاد است ولی در عین حال آنها را هم که میدانیم کم نیست و نمیتوان به بهانه نادانسته ها یکسره آنها را بدور ریخت.  برای این گنجینه از آگاهی ها زحمات زیادی کشیده شده و خون دلها خورده شده و به صرف خوشایند دکان داران خرافه نمیتوان از آن چشم پوشید.  گرفتاری ما رسوبات چندهزار ساله است و برای زدودن آن هیچ چیز بهتر از ترویج روحیه پرسشگری و پرهیز از تقلید نیست.

  • مرتضی قریب
۰۵
مرداد

معمای یک شعر !

   معمولاً در بحث های علمی چه در بین دانشجویان و چه بین استادان و چه طبعاً استادان و شاگردان مباحثی مطرح میگردد که مناقشه برانگیز بوده و گاه ذهن طرف مقابل بطرفی کشانده میشود که متقاعد میشود باید زیرآب علم زده شود و اصولاً این علم ما را بجائی نمیبرد.  اما کسی نیست که بگوید شاید این شما هستید که ناخودآگاه بر مبنای آموزه های تحمیلی دوست دارید شما را به این وادی ببرند و با خیال تخت بگویید که ای بابا غرب که دارد زحمت ما را میکشد و هرچه بخواهیم برایمان فراهم کرده و آنچه را هم تحت عنوان تکنولوژی بالا بما نمیدهند خودمان با کمی زیرآبی رفتن و خرج بیشتر  از بازار سیاه تهیه میکنیم.  پس اینهمه زحمت جسمی و روحی و فشار اضافی روی مغز برای چیست؟  زنده باد گوشه اعتکاف و تزکیه نفس و تدارک برای توشه آخرت در زندگانی جاوید.   حال آنکه در ضمن نوشته های پیشین بارها بر پاکسازی نفس و تخلق به رفتار شریف انسانی تأکید شده و منظور این نوشتار تبری از اخلاقیات نبوده و نیست بلکه برعکس سفارش به دوری از رفتارهای ریاکارانه مرسوم حاضر است که تنها هدف آن فریب افکار صاف و ساده در روزگار ماست.  نگاهی به تاریخ مردان علم نشان از تقید آنان به اخلاق حسنه فارغ از هرگونه عافیت طلبی اخروی است.  از همین روست که مجدداً باز میگردیم به همانچه که در باب اصول گفته و تأکید بر اینکه محتویات و آموزه های ذهنی بیکباره باید بیرون ریخته شده و آنچه را که شایستگی حفظ دارد انتخاب کرده و بجای خود برگردانده شود.

   برای تغییر ذائقه بد نیست در اینجا گریزی به یک سوژه جالب بزنیم.

مسابقه بی سابقه

میدانیم که دانش و معلومات از جملات تشکیل شده و جملات خود از کلمات و کلمات از حروف ساخته میشود.  بعبارت دیگر، حروف آجرهای سازنده معلومات ما میباشد.  در زیر همانطور که ملاحظه میکنید، مطلبی را گرفته و حروف آن را درهم ریخته ایم.  بطوریکه بسیاری از حروف در  جای واقعی خود نیست و بنابراین بی معنی و غیر قابل فهم مینماید.  مطلب شامل 25 حرف به قرار زیر است:

ا ا ن ن ن ن ر ر ز گ و ی ی ی ی ی د د ج م م م خ ه ه 

پرسش: شما باید این حروف را طوری جابجا کرده و در جای درست خود قرار دهید که یک مطلب با معنی بسازد!

راهنمایی:  مطلب اصلی مصرعی از یکی از ابیات استاد غزل یعنی حافظ شیرازی است.  از جهت دلسوزی، فقط مصرع اول را برای شما انتخاب کردیم که کار شما راحت تر باشد والا همین کار را با بیت کامل هم میشد انجام داد (اگر نگوییم با کل غزل که با کرام الکاتبین است).

هدف:  شما باید با هر ترفندی که بنظرتان میرسد و از هر راهی که دوست دارید و با استعانت از تمام قوای ظاهر و پنهان طبیعت و یا حتی یاری جستن از جن و انس و قوای ماوراء طبیعه به گونه ای این حروف را مرتب سازید تا این مصرع معروف حافظ از کار بیرون آید.

مهلت پاسخ:  مهلت معمول یکهفته است ولی باز از جهت دلسوزی میتوانم زمان شما را تا ابدالدهر تمدید کنم که درآنصورت من دیگر نیستم تا جایزه شما را تقدیم کنم.

توضیحات: همانطور که ملاحظه میفرمایید بنظر نمیرسد این مسأله ای ساده و لذا مسابقه ای منصفانه باشد.  فقط و فقط در یک حالت و آنهم شاید فقط برای فردی که تسلط کامل بر غزلیات حافظ داشته و استقامتی چون کوه داشته باشد شاید بتواند ظرف هفته آینده آنرا حدس بزند.  چون هرچه باشد تعداد غزلیات حافظ (مثل هر کس دیگری) بینهایت نیست و مهندسی معکوس هنر ماست.  

  اما بیاید فرض کنیم فردی عادی مثل بنده و شما فقط به صرف شانس و اقبال با پس و پیش کردن حروف بخواهد کشف رمز کند و مصرع ما را پیدا کند.  به نظر شما چقدر طول میکشد؟   شبیه این موضوع را مدتها پیش در یکی از نوشتارهای این وبگاه قبلاً بحث کرده (احتمال چاپ سیاست نامه نظام الملک) و توصیه میکنم علاقمندان بدان مراجعه کنند.  اگر بخواهیم بطور اصولی با آن برخورد کرده و تحقیقاً جواب را به هر قیمت شده پیدا کنیم در آن صورت باید به روش علمی متوسل شویم.  فرض کنید فقط دو حرف "الف" و "ب" را در اختیار داریم.  چند ترکیب متفاوت از ایندو بدست میآید؟  واضح است که یا "اب" و یا "با" میتواند ایجاد کند.  حال اگر حرف سوم "پ" را نیز اضافه کنیم 6 ترکیب متفاوت "ابپ"، "اپب"، باپ"، "بپا"، "پاب"، "پبا" بدست میآیند.  لزوماً همه معنی دار نیستند و اینجا ترکیب "بپا" معنی میدهد و باقی بدرد نخورند.  در ریاضی تعداد ترکیبات مختلف چند چیز متفاوت با نماد فاکتوریل نشان داده میشود.  مثلاً در مثال اخیر تعداد ترکیبات متفاوت  !3 میباشد و معنی آن یعنی 3*2*1 که حاصل آن همان عدد 6 است.  اکنون برای سادگی بیاییم در ادامه کار 25 حرف اول الفبای فارسی را اختیار کرده و از خود بپرسیم کل ترکیبات متفاوتی که از کنار هم قرار دادن آنها حاصل میشود چقدر است (برای سادگی، جای خالی یا blank  را حذف کرده ام)؟  طبق همین قاعده تعداد کل ترکیبات ممکن عدد !25 میباشد.  چنانچه با ماشین حساب آنرا حساب کنید عدد  1025*1.55 بدست میآید.  اما این چه معنی میدهد؟  اغلب ما از درک عظمتی که توان اعداد دارا هستند ناتوانیم.  فرض کنید نوشتن هریک از این ترکیبات روی کاغذ برای شما یک ثانیه ( فقط یک ثانیه !) وقت ببرد.  با توجه به اینکه هر سال شامل  107*3.1 ثانیه است لذا با تقسیم عدد قبلی بر عدد اخیر نتیجه وحشتناک  1017*5 سال بدست میآید.  خوبست بدانید کل عمر کائنات از لحظه مهبانگ تاکنون، بر اساس آخرین مشاهدات، حدود 13 میلیارد سال میباشد ( 1010*1.3 ).  این یعنی بیش از 10 میلیون برابر عمر کائنات ( با 10 میلیون سال عوضی نگیرید!) وقت شما گرفته خواهد شد تا تمام ترکیبات ممکن را روی کاغذ بیاورید.  اگر ارتفاع هر سطر شما فقط 1 سانت باشد بعنوان تمرین حساب کنید چه مقدار کاغذ مصرفی شما خواهد بود!  

  اما دوستانی که با ریاضیات آشنائی بیشتری دارند ممکنست خرده گرفته بگویند چون در مسأله پیشنهادی ما برخی حروف تکراری هستند لذا ترکیبات متفاوت کمتر از این مقدار خواهد شد.  اما چقدر؟  در مثال اولی فرض کنید هردو حرف "الف" بوده است.  واضح است که هر دو واریاسیون "اا" و "اا" از نظر ما یکسان بوده و بجای دوتا فقط یکی تلقی میشود.  در مصرع بهمریخته ما حروف تکراری بقرار زیر است:

الف   2 عدد

ن     4 عدد

ر      2 عدد

ی    5 عدد

د     2 عدد

م     3 عدد

ه     2 عدد

 اگر از مجموعه  n تائی ما حرفی  k بار  تکراری و حرف دیگری  j بار تکراری و ... باشد در این صورت تعداد ترکیبات متفاوت تقلیل یافته و بصورت زیر در میآید

      n! / ( k! * j! * ...)

بنابراین در مسأله پیشنهادی ما تعداد کل و دقیق ترکیبات متفاوتی که بروز میکند برابر مقدار زیر است

           25! / ( 2! * 4! * 2! * 5! * 2! * 3!  * 2!)

که بعد از محاسبه عدد  1019*5.61  بدست میآید که با آنکه کمتر از عدد قبلی است معهذا هنوز وحشتناک است.  مشابه عمل قبل این معادل 1810 میلیارد سال کار مداوم و بی وقفه شما خواهد بود که بیش از صد برابر عمر کائنات را مطالبه میکند.

دستآورد:  اما چه حاصلی بدست میآورید؟  طبعاً چنین موفقیتی نه در توان شما و نه در توان هیچ ابر رایانه ای نیست.  اما اگر بر فرض این نتایج بر کاغذی به بلندای آسمان نقش بست آنگاه نه تنها مصرع مورد نظر ما را کشف کرده اید بلکه جملات قصار، شعر، و انواع گفته های شعرا، حکیمان، افراد معمولی و حتی چه بسا جملات مستهجن اوباش را (با قید اینکه شامل این 25 حرف باشد) خواهید داشت.  چه بسا جمله ای که رهبر مملکتی 1000 سال آینده روی کار آید در خلال همین سطور آمده باشد.  گو اینکه عمده این سطور 25 حرفی در گفتار امروزی بی معنا خواهد بود.   ضمناً این نکته را هم بدانید که اگر چاپگر فرضی شما همه این ترکیبات را روی کاغذ ریخت تازه باید همه سطور را یک به یک بخوانید تا بلکه مصرع مزبور توجه شما را جلب نماید.  جانا فرصتی باید.

نتیجه گیری: همه این بحث و زحمتی که خواننده در فهم آن برخود هموار کرد فقط مقدمه ای بود در جهت بیان مقصودی مهم که متأسفانه اطاله کلام و ترس از لبریز شدن حوصله خواننده اجازه بیان بیشتر را نمیدهد.  باشد تا موضوع اصلی در وقتی دیگر نگاشته آید.

  • مرتضی قریب
۰۶
تیر

اصول

مدتی این مثنوی تأخیر شد.... صاحبدلی پرسید این سستی و فتور از چیست؟ بدو گفتم ای کاش مسأله ما همانا مباحث علمی و فنی میبود همانگونه که تاکنون درباره آن گفتگو کرده ایم.  اما حقیقت آنست که روز به روز این واقعیت آشکارتر میگردد که مبرم ترین وظیفه آنانی که در حوزه فرهنگی تلاش میکنند گشودن سوء تفاهماتی است که غبار هزاران ساله بر آن پاشیده شده است.  مشکل اصلی ما "اصول"  است.  بدون وجود یک زیر بنای درست هیچ بنائی پا نگرفته و هیچ پیشرفتی رخ نخواهد داد.   آیا پرداخت به جزئیات و دقائق در شرایطی که مبانی اولیه بر آب است جایز است؟ طبعاً خیر.   جای خوشبختی است که امروزه به یمن رسانه های مجازی ورود به هر اطلاعاتی زیر انگشتان هر کاربری بوده و بسهولت میسر است.  چنین آگاهی در زبان علمی "اطلاعات" ( information ) نامیده میشود.  سطح بالاتری از آگاهی، "دانش" ( knowledge ) نام دارد که البته تسلط بر آن به این آسانی نیست و سالهای سال تمرین و ممارست مداوم میطلبد.  در مواقعی، بخشی از دانش کاربردی که فنآوری نام دارد قابل خرید و فروش است و شما میتوانید دانش فنی فلان پدیده بزرگ را خریداری و خود تولید کننده آن باشید.  لیکن این هیچگاه جای علم را نمیگیرد.   مهمتر از همه اینها، در سطح بالاتری، نوعی از آگاهی قرار دارد موسوم به "خرد" ( wisdom ) که در بطن خود اخلاقیات و جهان بینی فلسفی را نیز شامل میشود و نقش زیربنا را برای هر بنای فرهنگی از کوچک و بزرگ بازی میکند.  البته گاهی از "داده" ( data) نیز صحبت میشود که شاید شکل اولیه و ساده تر اطلاعات باشد که در سطح نازلتری از آن قرار میگیرد.  در هر حال همه اینها طی چرخه ای یکدیگر را تقویت کرده و ضمناً به مثابه یک فنر مارپیچی و هماهنگ حرکت میکنند.  اگر خردی وجود داشته باشد این حرکت پیش رونده است.  و اگر خردی وجود نداشته باشد ( که معمولاً خرد را در وجه مثبت آن میگیریم)، حرکت کلی، درجا و چه بسا پس رونده باشد.  اینجاست که در اختیار داشتن فنآوری به خودی خود متضمن تعالی یک جامعه نیست کما اینکه بطور شفاف مصادیق آن را امروزه میبینیم.

  بی شک همگان مدعی پای بند بودن به اصول هستند اما منظور ما از اصول، اصولی است که به حرکت پیشرونده در تاریخ منجر شود و نه بازگشت به قرون ماضی.   رویکرد ما در طی تاریخ مانند بسیاری از چیزها مداوماً متحول میشود.  مثلاً در کل تاریخ گذشته بشر، کجا این بحث گرمایش کره زمین مطرح بود؟!  در گذشته تصور بر این بود که زمین به مثابه گستره ای مستوی و بینهایت بزرگ در مرکز کائنات قرار گرفته و بشر دوپا هر غلطی دلش بخواهد میکند.  او هرکجا اراده میکرد میتوانست برود و هر قدر تکثیر میشد مختار بود.  چه اینکه هرکه دندان دهد نان دهد.  در گذشته بحثی از میزان تولید گازکربنیک و گرمایش کره زمین نبود.  بحثی از کم آبی نبود.  بحثی از محیط زیست و حفظ آن نبود.  اما امروز رویکرد ما نسبت به این امور بکلی تغییر کرده و هر فرد عامی نیز آنرا میپذیرد.  در خاورمیانه مشکلات فکری بسی عمیقتر از اینهاست.  جالب اینجاست که با آنکه مردم هرچند نه همه روزه بلکه دستکم هر از چندی گرد و غبار از منزل و وسایل آن می روبند اما کمتر به محفوظات زنگ زده و رسوب گرفته مغز خود میپردازند.  این چالش مهمیست که از همه بر نیاید و مردان نادری چون دکارت و امثالهم بر آن توفیق یافتند.  این یک مسئولیت تاریخی بر دوش این ره یافتگان است که به منزله محرکی ( starter ) ذهن خفته جامعه را بیدار کرده تا یک واکنش زنجیری آغاز شود.  شاید اینگونه بخشی از دین خود را به تاریخ ادا کرده باشند.  

    زندگی سالم در گرو کار و کوشش و تلاش برای افزایش آگاهی ها و البته ارتقاء کمی و کیفی سطح زندگی است.  بیائید فرض کنیم فرد فقیری یکبار بستنی خورده باشد و بیکباره عاشق آن شده باشد.  او خواهد گفت، حاضرم نیمی از عمرم را بدهم تا در باقی عمر فقط بستنی بخورم.  اگر سخن او جدی گرفته شود و غذایش را محدود به بستنی کرده باشیم در طی یکی دو هفته از گفته خود پشیمان شده استغفار میکند البته اگر به حالت مرگ نیفتاده باشد.  همچنین است اوضاع مردی که روی تختی زیر درختان میوه در باغ بزرگی نشسته و با ولع خاصی از میوه ها و فواکه گوناکون باغ برخوردار میشود.  شبها نیز در بستر نرمی در یکی از بیشمار اتاقهای موجود در کوشک مرکز باغ می آرامد.  اما این خوشی چندان نپائیده و بزودی دچار شکم روش و انواع بیماری ها خواهد شد و او را از طمع بیجای خویش پشیمان خواهد ساخت.  عاقبت او همانند همان فقیر طمعکار است که در پی یک خوشی زودگذر، اصول اساسی را نادیده می انگارد.  وی حتی اگر دچار بیماری هم نشود پس از مدت کوتاهی از این طرز زندگی خسته شده خواهان فرار از این باغ عدن میشود.  شاید فقط بیماران روانی طالب چنین زندگی بی هدفی باشند.  حتی در روزگار بشدت مادی ما، ثروتمندان بزرگ دنیا فقط بخشی از اوقات خود را صرف چنین خوشی بی انتهای مالیخولیائی میکنند.  چنین گذران زندگی قطعاً تبعات بدی خواهد داشت.  ای کاش تبعات این نابخردی فقط دامنگیر خودشان میشد و مردم بیگناه در امان میبودند.  در حالیکه این طمع ورزان مقدس نما در وصول به آن جایگاه سرمدی، سایرین را نیز در معرض ترکش های جهل و جنون خود به کشتن میدهند.  بااینکه این طمع ورزان آنقدر صداقت دارند که خود را فدای عقیده میکنند اما دسته دیگری نیز هستند که مردم عادی را به فیض شهادت تشویق ولی خود را با محافظین بسیار از آن محروم میسازند.  این اوضاع و احوالی است که بر بخش بزرگی از خاورمیانه امروز حکمفرماست.  خلاصه آنکه، دلمشغولی مردم متمدن بر سر میلیمتر است اما اینجا مشکل روی کیلومتر است!   و این در حالیست که برای حفظ ظاهر و عقب نماندن از دایره پیشرفت، خود را عاشق میلیمتر و بلکه میکرومتر مینمایانند.  لذا ورود به علوم دقیقه و توقع پیشرفت بدون اصلاح اساس ساختار فکری، توهمی بیش نیست.  

   از دیدگاه فلسفی پرسش میشود علت وجودی ما انسانها در این جهان چیست؟  طبعاً، پاسخ کلی این است : برای زندگی.  طبعاً نهایت آرزوی خیلی این باید باشد که مسئولیتی نداشته و ایام را با خوشی و تفریح بگذرانیم.  اما اگر غایت زندگی این بود، در اینصورت ما اکنون میبایست همچنان در شرایط انسان عصر حجر و با همان سختی و مرارت زندگی میکردیم.  آنچه ما را بدین پایه از رفاه رسانده همانا تلاش مستمر پیشینیان ما الی زمان حاضر در کسب دانش و معرفت و بکارگیری آن برای کاستن مشقات زندگی بوده است.  بنابراین دانش و آگاهی است که ما را به این قدر و مرتبه رسانده و جهل و خرافات است که ما را به عقب میکشاند. البته هستند مصلحین دروغینی که در پنهان رفاه مادی را برای خود طلبیده و در عیان فقر و استغنا را نصب العین قرار داده و آنرا ترویج و تجویز میکنند.  این دنیا را برای خود و آن دنیا را برای خلق الله میخواهند.  باری، وجه معنوی انسان چیز دیگری را نیز طلب میکند که همانا در حوزه خرد میباشد.  جستجوی معنای زندگی و کنکاش در اینکه از کجا آمده ایم و به کجا خواهیم رفت در این مقوله قرار دارد.  بطور مثال امروزه میلیاردها میلیارد صرف ساختن دستگاه های عظیم شتابدهنده و خرج پژوهشگران مرتبط میگردد تا معلوم گردد آن ذره اولیه که سایر ذرات و لذا هستی از آن بوجود آمده چه بوده است.  این در حالیست که معلوم شدن یا نشدن آن هیچگونه تأثیری بر گذران مادی ما ندارد.  همچنین است کارهائی که در زمینه هنر و فلسفه و علوم انسانی انجام میشود و برای تعالی وجه معنوی انسانهاست.  امروز بیش از هر زمان دیگری لازمست خردورزی تشویق و ترویج شود.  نمونه ای از چگونگی کاربست خردورزی مربوط میشود به خبری که اواخر خرداد جاری از رسانه های ملی پخش شد دایر بر بی وفائی افغانها از بابت بستن سد کجکی روی هیرمند و مانع شدن از رسیدن حقآبه مرسوم به پائین دست و بی آبی کشیدن مردم سیستان.  این را همه میشنوند و انگشت حسرت بدندان می گزند ولی از حقیقت آن بی خبرند.   آیا کسی هست که یک لحظه فکر کند همین بی وفائی را، به مراتب شدید تر، خودمان در حق خودمان روا میداریم؟!  مگر زاینده رود را خودمان خشک نکردیم؟  مگر مردمان پائین دست این رودخانه باید مردم کشور دیگری باشند تا فریادشان شنیده شود؟   مگر همین کار را با سد گتوند و امثال آن نکردیم؟  مگر با رودهای دیگر و دریاچه های دیگر داخل سرزمین خودمان نکردیم؟   مگر غارت جنگل های شمال را به رانت خواران واگذار نکردیم؟  و هزاران مگر دیگر.  پس از ماست که بر ماست.  اینها همه و همه عاقبت یک چیز است: عدم پایبندی به اصول.   پرداختن به جزئیات و خود را عاشق پیشرفت نمایاندن در شرایطی که اصول زیر پا گذاشته شده است کار خردمندان نیست و بر طبق همان اصول دود ناشی از تبعات آن به چشم خودمان میرود.   آیا زمان بازگشت به اصول فرا نرسیده؟  با ادامه این روند به کجا میرویم؟

  • مرتضی قریب