فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
۰۲
فروردين

جواب جایزه بزرگ !!

  مدتی پیش پرسشی در همین وبگاه مطرح شد ( به جزئیات آن در مطلب "جایزه بزرگ" مراجعه کنید) که در آن پرسیده بودیم چرا در مورد واکنش زنجیری شکافت توسط نوترون، به جرم متنابهی از سوخت هسته ای نیاز است در حالیکه برای سایر واکنش های زنجیری در مواد شیمیائی ظاهراً به جرم بحرانی نیازی نبوده و اصلاً هیچگاه صحبتی از آن نمیشود.  مثلاً سوختن باروت سر چوب کبریت مثالی از این دست بوده و شما خود میتوانید تکمیل واکنش زنجیری را در پروسه آتش گرفتن باروت مشاهده کنید.  نکته اینجاست که هرچقدر هم باروت نوک چوب کبریت را به قطعات کوچکتر تقسیم کنید باز واکنش زنجیری کماکان انجام خواهد شد و فی المثل حد پائینی وجود ندارد که اگر جرم کوچکتر از آن شد عمل سوختن انجام نپذیرد.  این در حالیست که برای یک واکنش هسته ای مانند شکافت هسته موضوع جرم بحرانی مطرح میگردد.  از آنجا که کسی پاسخ درست را نیافته است اکنون در زیر به چرائی آن پرداخته و بعنوان هدیه سال نو تقدیم میکنیم:

چرائی:

  همانطور که میدانیم، مدل پخش برای تبیین رفتار گازها و نیز هدایت حرارت در ماده مدلی است بسیار دقیق و بخوبی از پس پیشگوئی این رفتارهای شیمیائی برمیآید.  با اینکه ما اغلب از همین مدل پخش برای تبیین رفتار نوترون در یک رأکتور هسته ای نیز استفاده میکنیم لیکن درجه اعتبار آن بهمان اندازه درباره موارد شیمیائی نبوده و لذا از مدل دقیقتری بنام تئوری ترانسپورت برای نوترونها سود میبریم.  اختلاف اساسی از اینجا سرچشمه میگیرد که در بستر ماده در مورد حرارت و یا در مورد گازها، فرکانس برخوردها فوق العاده زیاد است و لذا پویش آزاد متوسط فوق العاده کوچک بوده در حدود ابعاد اتمی است.  این بما اجازه میدهد که فرض کنیم، بلا استثنا، حرکت گاز از محل با تراکم زیاد بسمت محلی با تراکم کم صورت میپذیرد.  متشابهاً گرما از محل داغ تر بسمت محل سردتر جاری میشود.  اما در مورد نوترونها چه؟!  نکته همین جاست.  احتمال پراکنده شدن نوترون توسط ماده ای که در آن جاری است نسبتاً کوچک است که در ترمینولوژی رأکتور به سطح مقطع موسوم است.  لذا این کوچکی سطح مقطع پراکندگی ایجاب میکند که نوترونها به جای حالت پخش متقارن تمایل به حرکت در همان مسیر اولیه خود داشته باشند که به   streaming  موسوم است.  به عبارت دیگر نوترون فاصله نسبتاً بزرگی را در بین برخوردها طی میکند.  مقدار متوسط آن به پویش آزاد متوسط معروف بوده و برای نوترون در حد سانتیمتر است.  که البته در مقام مقایسه با ابعاد اتمی (شبکه کریستالی ماده) بسیار بسیار بزرگ است!  همین مطلب بظاهر بدیهی باعث موضوعیت جرم بحرانی میگردد.  

چند حالت حدی:

  اگر بر فرض، عمل و رفتار پراکندگی نوترون در ماده مشابه نظیر خود در عملیات شیمیائی میبود در اینصورت میتوانستیم رأکتور کوچکی داشته باشیم که روی ماشن خود سوار کنیم.  صنعت هسته ای بکلی زیر و رو میشد.  هم در جهت مثبت و هم منفی!  مثلاً تروریست های انتحاری همگی مجهز به کمربند های هسته ای میشدند و راندمان خرابکاری بسی افزایش میافت و نسل بشر شاید خیلی زودتر از اینها کلک خویش را کنده بود.  پس نفس راحتی بکشید که چنین نیست.  ضمناً این تائید دیگریست بر مطلب منتشره قبلی خود که گفتیم هر پدیده ای در بطن خود هم حاوی جنبه های مثبت و هم منفی است.   حال بیائید فرض کنید که برعکس، میزان واکنش نوترون خیلی کمتر از مقدار فعلی بوده و چیزی مشابه نوترینو میبود.  در این حالت ابعاد جرم بحرانی برای ایجاد واکنش خودکفا سر به ابعاد میان-ستاره ای میزد!  طبعاً نه صنعت هسته ای بود، نه بمب هسته ای، و نه رشته ای بنام  رشته مهندسی هسته ای!  خوب، البته طبیعت هوای همه را داشته و افراط و تفریط روا نداشته است.

همه آنچه در بالا گفته ایم هریک میتواند بذر هائی برای شروع مباحث جدیدتر و یا آغازگر سوأالاتی جدیدتر از سوی شما باشد. 

بعدالتحریر:

بعد از آخرین پرسش و پاسخ ها که در متن فوق بدان ها اشاره شده، سوألات دیگری از سوی برخی دوستان مطرح شد که توضیحات بیشتری را میطلبد.  توضیحات زیر برای هرچه بیشتر روشن شدن اینگونه سوألات است.

  اگر در مطلب جایزه بزرگ و جوابی که برای آن ارائه دادم دقت کرده باشید، نکته در طول مسافت آزادی است که نوترون بطور مستقیم در فاصله بین برخوردها در ماده طی میکند.  این فاصله حدود سانتیمتر است که در مقام مقایسه با ابعاد اتم ( و البته هسته) بطور وحشتناکی بزرگ است (چند برابر ؟!).  اگر در حدود ابعاد اتم میبود میشد انتظار داشت مانند یک چوب کبریت، و بلکه هر اندازه بخواهید کوچکتر، آتش هسته ای داشته باشیم!!    باید تأکید کنیم که واکنش زنجیری در اورانیوم با هر غنا و با هر جرمی همواره وجود دارد اما ممکن است این واکنش "خود کفا" (یا self-sustained) نباشد.  پس در اورانیوم طبیعی نیز واکنش زنجیری هست اما خود کفا نیست و بعبارت دیگر ضریب تکثیر کوچکتر از واحد است ( اما بدانید و آگاه باشید که صفر نیست!).  در واکنش زنجیری خود کفا مقدار آن 1 یا بزرگتر از واحد است که بستگی به توده اورانیوم و غنای مربوطه دارد.  اگر سوخت ما طبیعی باشد و یا اصلاً فرض کنید کلاً حاوی ایزوتوپ 238 باشد هیچ جرمی قادر به ارائه واکنش زنجیری خود کفا نیست (خودتان حدس بزنید چرا).  اما در مورد آن یک ایزوتوپ دیگر این امکان برای از یک جرمی به بالا وجود دارد.  اگر m.f.p بسیار کوچک در حدود ابعاد اتمی میبود در این صورت حتی برای توده کوچکی از آن به اندازه نوک سوزن نیز میتوانستیم انفجار هسته ای داشته باشیم!  جالب است نه؟

  • مرتضی قریب
۲۷
اسفند

مغزها را باید شست !

  فقط چشم ها نیست، بلکه مغزها را نیز باید شست.  اگر شستشو به نیت تطهیر است چه باک که مغزها را نیز شست و چه بهتر که از همین ابتدای سال جدید با خود اینگونه عهد و پیمان کنیم.  با اینکه "شستشوی مغزی" در محاورات روزمره بار منفی دارد، با این وجود ما کار خود را میکنیم و هم برای خود و هم برای دیگران خواهان شستن مغزها از زنگار خرافات و پیش داوری ها میشویم.  ضمن اینکه آنچه شستنی است و زدوده باید شود جز از خلال گفتگوی آزاد با دیگران هویدا نخواهد شد.  برای نسل جدید که از رفتن به کتابخانه ها و مطالعه سیستماتیک رویگردانند شاید این روش راحترین و سریعترین راهکار باشد.  کما اینکه چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم، نسل جدید در کار شبکه های مجازی اند و از این حقیقت گریزی نیست.  یکی از دلائلی که باعث شد نگارنده این سطور مطلب حاضر را قلمی کند همین مسأله شبکه های مجازی است که در بین کاربران ایرانی بسیار هواخواه دارد.  این اقبال شاید ناشی از بسته بودن سایر مجاری رسانه ای است که علیرغم تبعات منفی ای که برآن برمیشمارند، ایرانیان را چنین بدان متمایل ساخته است.  طبعاً رسانه های جمعی دولتی با این شبکه ها سخت در تضادند و کارشان را جز جاسوسی چیز دیگر نمیدانند.  اخیراً که به وبگاه یکی از دوستانی که به اینجانب نیز لطف دارد رفته بودم با مطلبی از جانب ایشان روبرو شدم که که مرا در این نوشتن مصمم تر ساخت.  ایشان نیز ملهم از رسانه های خودمان به شبکه های مجازی و بویژه به "تلگرام" تاخته اند که مراد اصلی آنان جاسوسی است.  و برای اثبات آن از نژاد و مذهب گردانندگان آن یاد کرده و نتیجه گرفته اند که چرا باید از تلگرام استفاده نکرد.  در این رابطه چند نکته وجود دارد:


1-  نژاد و مذهب دیگران محترم است و نمیتواند (و نباید) پایه ای برای رد و قبول چیزی باشد.  در غیر اینصورت باید از قبول بسیاری از ابداعات و اختراعات بشری صرفنظر کرد.

2-  هر وسیله ای (سخت افزار یا نرم افزار) در دنیا، حاوی هم جنبه های مثبت و هم منفی است.  ضمن اینکه آنچه برای تو مثبت تلقی میشود ممکنست برای من منفی باشد.  مثلاً مصرف آب که در حیاتی بودن آن شک نیست و تشنه ای را از مرگ نجات میبخشد، آشامیدن بیش از حدش در حالت عادی زیان آور و چه بسا مرگ آور باشد.  این جنبه نسبی بودن چه خوب توسط سعدی بیان شده:  حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف، از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است.-- اعراف ناحیه ای معتدل مثل زمین خودمان است که رتبه ای میان بهشت و دوزخ دارد.

3-  اینکه در دنیا چیزی وجود ندارد که همه وجودش خاصیت مثبت باشد، ما را بدین فکر وامیدارد که برای هر پدیده، جنبه های خوب را ماکزیمم و جنبه های بد را مینیمم سازیم و بعبارت دیگر بهینه سازی کنیم.  در حالی که سالی 20000 کشته ناشی از تصادفات رانندگی در کشور رخ میدهد آیا ماشین سواری را ممنوع کنیم؟  یا اینکه نحوه رانندگی خودمان و وضع راهها را اصلاح کنیم!  تلگرام هم از این قاعده مستثنی نیست.  برای اینکه از شبکه های مجازی کمتر استفاده شود بیائیم امکان استفاده آزاد از رسانه ای دیگر (رادیو، تلویزیون، روزنامه، کتاب،..) را فراهم سازیم.

4-  بیائید فرض کنیم که تلگرام حقیقتاً برای شنود گفتار و نظارت بر رفتار ما اختراع شده باشد!!  اما مگر شما چه دارید که میخواهید پنهان شود؟  مگر گپ و گفت شهروندان حاوی چه نکاتی است که اینچنین برنامه ای برای آن تدارک دیده باشند؟  میگوئید پی میبرند ما چه سلایقی داریم و چگونه فکر میکنیم و لذا روی آن برنامه ریزی میکنند!  خوب پی ببرند.  مگر چه اشکالی دارد که نظرات شهروندان ایرانی دانسته شود؟  میگوئید لو میرود!  خوب این چه معنی میدهد؟ یعنی دوگانگی.  یعنی در فکر چیز دیگری  باشیم و در عمل چیزی دیگر جلوه کنیم.  این طبق تعریف ریاکاری نام دارد که ما بشدت خود را از آن بری میدانیم.  در نهایت امر، مگر نمیگوئیم خداوند در نهان و در آشکار همواره ناظر بر افکار و اعمال ماست؟  پس این پنهان کاری از برای چیست؟  البته آن دسته از فعالیت هائی که باید از دید دیگران پنهان باشد طبعاً از مسیر خاص خود و نه از طریق امثال تلگرام اجرا میشود.  پس در نهایت معلوم میشود، برخلاف روال طبیعی، ما خودمان نمیخواهیم خودمان باشیم.  میخواهیم، و باید بخواهیم، چیز دیگری را نمایندگی کنیم که گفته اند باید باشیم.  پس مشکل، تلگرام و این حرفها نیست.  بلکه مشکل در جای دیگری و بسی نهادینه تر از این حرفهاست.   کما اینکه به کودکانمان میسپاریم آنچه در خانه میرود در مدرسه بازگو نشود.  ایضاً در محل کار، در دانشگاه، در انتخابات، در...  . 

5-  در پایان، هرگونه نظری داریم باید سعی شود واقعاً از درون خود بوده (درونزا) و تحت تبلیغات محیطی نباشد.  این البته قدری سخت است چه اینکه ما ناخودآگاه در این تبلیغات غوطه وریم و به مرور زمان زنگارها لایه بر لایه ضخیم تر و ضخیم تر میشود.  لذا باید مغز ها را مرتباً شست.  چه عیب دارد، هر سال بمناسبت فرا رسیدن بهار و شستشوی در و دیوار خانه، مغز ها را نیز شست.  برای شما جوان تر ها و با در اختیار داشتن اینهمه امکانات ارتباطات جمعی این کار بسی ساده تر است.  برای آنان که از این دوره فراتر رفته اند، زدودن قشر ضخیم زنگار بسی مشکلتر است.  پیش داوری را کنار گذارده و نظرات خود را بدون تحکم ارائه کنیم.  نظرات صحیح دیگران را نیز بدون اما و اگر پذیرا شویم.  در رفع دوگانگی کردار و پندار کوشا باشیم.  خودمان باشیم و از دیده شدن توسط دیگران نگران نباشیم.  از همه امکانات بهره برداری کرده ولی در هیچیک از آنها غرق نشویم.  

6-  نگارنده با اینکه خود تا مدتها از قبول شرایط جدید در دنیای مجازی طفره میرفته است ولی نمیتواند آنرا برای دیگران حرام اعلام کند.  از آنجا که باید در زمان خود زندگی کنیم باید آگاهانه از امکانات موجود در شرایط جدید برخوردار شویم.  لذا توصیه میشود از همه این امکانات در حد مقدور استفاده کنید و به تئوری توطئه اعتنا نکنید.  در عین حال مطالعه هدفمند فراموش نشود.  مبادا غرق شدن در حجم عظیم اطلاعات ما را از اهداف اصلی غافل سازد.

  • مرتضی قریب
۱۰
اسفند

وای اگر خورشید نتابد !

  مدتی پیش در یک بحث دانشجوئی این پرسش مطرح شد که اگر خورشید نتابد اتفاق مهمی رخ خواهد داد یا نه؟  برخی را عقیده بر اینست که اتفاق مهمی روی نخواهد داد زیرا وقتی شب میشود و خورشید غایب است فقط کمی هوا خنکتر شده ولی زندگی کماکان برقرار است.  به اصطلاح عوام آسمان به زمین نمیرسد و به هیچ وجه جای نگرانی نیست.   اما واقعاً همینطور است؟!  بیائیم مسأله را هم بصورت حسی و هم بصورت علمی واکاوی کرده و جوابی در خور پیدا کنیم. 

  اولاً برای آنها که میگویند شب هنگام که خورشید نیست کماکان امنیت برقرار بوده جائی برای نگرانی نیست، توجه کنند که در همان زمان خورشید در سمت دیگر زمین در حال نورافشانی بوده و در هر حال انرژی جانبخش خود را به زمین ارزانی میدارد.  دوم اینکه در مواقع کسوف شاید دیده باشید که چگونه بلافاصله به محض کامل شدن کسوف، زمین در منطقه سایه سرد شده و باد وزیدن میگیرد.  در طی مدت کوتاهی که کسوف ادامه دارد احساس سرما کاملاً مشخص است، همانگونه که وقتی ابرهای بهاری جلوی تابش نور را میگیرد بلافاصله احساس سرما دست میدهد.  شاهد سوم را همه از دوران دبستان بیاد دارند که در کتابهای جغرافی شرح مناطق سرد قطبی بویژه در ایام زمستان داده شده است.  تابش مایل آفتاب در این مناطق سرمای بلند مدت را به بار میآورد.  توجه شود حتی در این حالت تابش خورشید به سایر مناطق زمین کماکان ادامه داشته و نورافشانی آن قطع نشده است.  اگر به مناطق خشک و بیابانی سفر کرده باشید به نوع دیگری این تجربه را احساس کرده اید.  اگر در یکروز تابستانی در بیرون شهر در منطقه ای بیابانی چادر زده باشید قطعاً از گرمای سوزاننده روز دچار سختی شده اید و آرزوی یک لحظه هوای خنک را در سر پرورده اید.  اما با کمال تعجب به محض فرو رفتن آفتاب، هوا رو بسردی گذاشته بطوریکه در دل شب چنان سرد میشود که آرزوی همان هوای سپری شده روز را میکنید.  در این شرایط اگر لباس گرم با خود نیاورده باشید مجبور به روشن کردن آتش خواهید بود.  لابد از خود میپرسید با این هوای گرم چند ساعت پیش،  این هوای سرد استخوان سوز از کجا آمده است؟  آیا هنگام خرید در سوپرمارکتها هیچ در مقابل بخش لبنیات و مواد غذائی منجمد توجه کرده اید که سردتان میشود و این علیرغم آنست که درجه حرارت فروشگاه عوض نشده؟   احساس سرمای شما بخاطر تابش گرمای بدن شما بسمت ویترین مواد منجمد است بدون آنکه خود دخالتی داشته باشید!  اکنون موقع آنست برای این چراها قدری به حساب و کتاب علمی بپردازیم.

   همانطور که میدانیم اجسام در هر دمائی مشغول صدور تابش گرمائی از خود میباشند.  در واقع اجسام مرتباً و در همه حال از خود انرژی گرمائی دفع میکنند.  شدت نشر این انرژی بستگی به توان چهارم دمای مطلق جسم دارد که بصورت امواج الکترومانیتیک از آن خارج میشود.  قابل ذکر است که خاستگاه این امواج از سطح جسم است و طبعاً هر چه سطح جسم بیشتر باشد میزان مطلق انرژی صادره بیشتر خواهد بود.  احتمالاً چیزهائی در مورد دوربین های دید در شب شنیده اید و تصاویر آنرا دیده اید که چگونه بکمک این امواج، اجسام حتی درشب نیز رؤیت میشود و تصویر جانداران به سبب دمای بیشتر بدن متمایز از بقیه است.  ضمناً به رنگ جسم و کیفیت سطح آن نیز ارتباط دارد که فعلاً برای سادگی مطلب از آن صرفنظر میکنیم.  نهایتاً پای یک ضریب ثابت نیز بمیان میآید که به ضریب استفان-بولتزمن معروف است.  بطور خلاصه و به زبان ریاضی آنچه را که گفتیم بصورت زیر جمعبندی میشود (اگر حوصله عدد و رقم ندارید یکراست به بخش نتیجه گیری بروید!!):

                                                                               e= sigma * T4

e= انرژی صادره از واحد سطح جسم بر واحد زمان (وات بر متر مربع)

sigma = ضریب استفان برابر                          X     5.672 X 10-8       W/m2.K4       

T = دمای مطلق جسم برحسب کلوین

  متذکر میشویم که در همان حال که جسم از خود انرژی (بصورت تابش گرمائی) از دست میدهد، همزمان، در حال دریافت انرژی گرمائی بصورت تابشی از محیط مجاور نیز هست.  این انرژی دریافتی نیز متشابهاً با دمای محیط طبق فرمول بالا متناسب است.  لذا در اتاق خود که نشسته ایم مقدار خالص انرژی تابشی صفر است زیرا در هر لحظه همانقدر که از دست میدهیم همانقدر از اطراف دریافت میکنیم و لذا اصطلاحاً در حالت تعادل گرمائی با محیط خود میباشیم.   اما در جلوی ویترین مواد غذائی منجمد این تعادل بهم خورده و احساس سرما میکنیم.  واقعیت امر اینست که بدن ما گرما تابش میکند ولی بهمان میزان پس نمیگیرد و این مقدار خالص گرمای ازدست رفته را بدن ما  شبیه آنست که بصورت دریافت سرما تلقی میکند!  اگر در زمستان به سفر رفته باشید و وارد اتاق خود در یک مهمانسرا شده باشید، بلافاصله بخاری را روشن میکنید تا گرم شوید.  با اینکه دمای اتاق بلافاصله بالا میرود (میتوانید آنرا با دماسنج امتحان کنید) اما باز هم برای یک مدت طولانی احساس سرما میکنید و از خود میپرسید این بخاری چرا گرم نمیکند؟.  در حالیکه بخاری بی زبان کار خود را انجام داده اما این در و پیکر اتاق است که هنوز سرد بوده و امواج گرمائی شما را بخود جذب کرده در عوض بهمان اندازه که گرفته پس نمیدهد.  تنها چاره گذشت زمان است که باید اجازه داد تا در و پیکر با هوای اتاق همدما شود و لذا باید صبوری پیشه کرد.  دانستن این ریزه کاری ها کمک خوبی برای در پیش گرفتن راه های صرفه جوئی در انرژی است.  

   حال تصور کنید بجای این مهمانخانه سرد، به اعماق فضای کیهانی دور از خورشید و دیگر ستارگان سفر کرده اید.  در اینجا دمای محیط تقریبا صفر مطلق است.  با احساس سرما چه میکنید؟!  اما چون نمیخواهیم صدمه ای بشما برسد شما همچنان در اتاق خود راحت باشید، ما بجای شما یک لیوان آب جوش (دربسته) را  به آنجا میبریم و از خود میپرسیم چقدر طول میکشد تا به دمای انجماد برسد.  اما آنچه که قطعی است نزول مداوم دمای آب بوده بطوریکه از انجماد نیز فروتر رفته و بلاخره میل به صفر مطلق است.  اما فعلاً بهمین بسنده میکنیم که چقدر طول میکشد دما به صفر سانتیگراد (273 درجه کلوین) کاهش یابد.  برای راحتی محاسبات فرض کنیم ظرف ما کروی شکل است (محافظه کارانه).  ضمناً باز هم برای سادگی فرض میکنیم جسم تابش خود را در همان دمای اولیه انجام دهد گو اینکه واقعاً دمای جسم مرتباً افت میکند.  توجه داشته باشیم که تابش از سطح صورت میگیرد اما افت دما در حجم اتفاق می افتد.  لذا محاسبه زیر را داریم: 

دمای اولیه،     T0 ، برابر   373 = 273 + 100  درجه کلوین (فرض میکنیم در پروسه تابش ثابت بماتد)

سطح خارجی، S ، برابر          R2 * PI * 4                                    

حجم آب،  V ، برابر             PI * R*4/3   

 که:                  RO= 1000 Kg/m3  ,                m=RO * V  چگالی آب

گرمای ویژه آب،  CP ، برابر     4180  (J/Kg.K)

انرژی تابشی از واحد سطح در واحد زمان برابر است با ( که در آن T  برابر درجه کلوین):

                                                  e= sigma * T4  

لذا تلفات گرمائی از طریق تابش برابر است با:

تلفات گرمائی تابش (وات) :=      S * sigma * T0 4      

که در آن    S   برابر سطح جسم است.

کاهش گرما در حجم، V  ، برابر است با:        Q = m * CP * DT       

که در آن  Q  برحسب ژول و   میزان کاهش دما   DT= T0 - T  (بخوانید دلتا T ) میباشد 

لذا مدت زمان رسیدن به دمای انجماد،  Dt (بخوانید دلتا t )، بر حسب ثانیه برابر خواهد بود با:

                          (  Q/(S * sigma * T0  ) = m * CP * DT/ (S *sigma * T0

برای ساده سازی از مقدار نسبت جرم به سطح معادل زیر استفاده میکنیم یعنی:

           (   m/S  =  RO * V / S  =  RO * 4 * PI * R3 / (3 * 4 * PI * R

                         

 پس از گذاشتن نسبت مقدار جرم-به-سطح از رابطه فوق در رابطه قبلی برای یافتن رابطه ساده تری جهت مدت زمان  Dt بر حسب ثانیه:

( Dt = RO * R * CP* (  T0 - T) /( T04 *  3 * sigma


 اکنون مبادرت به گذاشتن عدد در آن میکنیم.  برای 1 کیلو گرم آب، اگر کروی بگیریم، مقدار  R  معادل برابر 6.2 سانتیمتر است. لذا:

( Dt ( s) = 1000. * 0.062 * 4180 / ( 3* 5.672 10-8) * (100/ 3734


پس از ضرب و تقسیم جواب Dt ، مدت زمانی که طول میکشد تا آب به درجه انجماد برسد، برابر 7872 ثانیه یا حدود 2 ساعت بدست میآید.  توجه کنید که هرچه جسم بزرگتر باشد افت دما کندتر صورت میگیرد بطوریکه  مدت زمان رسیدن به  انجماد کامل برای اقیانوس های زمین طبق رویه بالا و با توجه به فرضیات ساده کننده حدود 24 سال محاسبه میشود (تمرین).


نتیجه گیری:

  همانطور که ملاحظه کردید، یک لیوان آب جوش 100 درجه اگر در معرض فضای لایتناهی قرار گیرد ظرف فقط 2 ساعت به دمای انجماد فرو میافتد.  طبعاً با گذشت زمان دمای آن کمتر و کمتر شده تا نهایتاً به صفر مطلق نزدیک شود (تمرین برای شما).  اما این چه ربطی به بودن و نبودن خورشید ما دارد؟؟  نکته در همین جاست که اگر بهر علتی خورشید ما ناگهان خاموش گردد، فضای اطراف کره زمین عین فضای لایتناهی میگردد.  یک فضای سرد و خاموش که در پهنه آن ستارگان چشمک میزنند.  طبعاً ماه (و البته باقی سیارات) از روشنی باز میایستد.  اکنون همان شرایط فضای سرد با دمای محیطی نزدیک صفر مطلق برقرار است.  همه چیز بلافاصله رو بسردی و انجماد میرود بطوریکه یک لیوان آب جوش ظرف حدود 2 ساعت به سرمای انجماد رسیده و با گذشت زمان فروتر میرود.  حیات رو به انقراض است.  شما برای به تأخیر انداختن این سرنوشت محتوم چاره ای ندارید جز پناه بردن به لایه های عمیقتر زمین.  اما چه فایده که حیات برون سطحی زمین که استمرار زندگی ما بدان وابسته است ظرف هفته ها یا ماه ها نابود شده است.  پس شکی نیست که ادامه زندگی و حیات روی کره زمین به بودن خورشید وابسته است.  ما در بادی امر چنین وابستگی را ممکنست احساس نکنیم اما عجیب است که نیاکان بسیار دور ما آنرا با همه وجود درک کرده بطوریکه از میان همه مداهب و  نحله های فلسفی  تنها و تنها چیزی را که قابل پرستش میدانستند خورشید بود که تحت عنوان مهرپرستی یا میترائیسم مدتها در ناحیه ایران و اروپا رواج داشته است.  بعدها بصورت عام تری بشکل احترام برای نور یا آتش در آمد که از آن آگاهید.  اگر منصف باشیم، عملاً تنها چیزی در دنیا که بود و نبود ما بدان وابسته است حقیقتاً همین خورشید است که بدون آن نه حیات و نه استمرار آن بشکلی که میشناسیم ممکن بود و نه انسانی بود و نه فلسفه ای و نه دینی و نه ایمانی!  چنین بنظر میرسد که گذشتگان دور ما دستکم در این یک مورد خرد بیشتری داشته اند.   پس وای اگر خورشید نتابد!!

  • مرتضی قریب
۳۰
بهمن

احساسات یا عقل

در فاصله انتشار چند نوشته قبلی، در خصوص پدیده های ناشناخته، برخی دوستان اظهار عقیده کردند که واقعاً در قبال این گفتار های ضد و نقیض چه باید بکنند و عملاً خود را مستأصل میبینند.  میگویند شما که میگوئید این چیزها واقعی نیست پس چگونه است که اینهمه مجلات معروف آنها را بعنوان رویدادهای واقعی معرفی میکنند.  از اینها گذشته کتابهای متعددی توسط آدمهای شناخته شده بین المللی این وقایع را با ذکر جزئیات و زمان وقوع و حتی نقل قول های شاهدان عینی در کتابهای خود نقل میکنند و بعید است که اینهمه آدم بخواهند دروغ بنویسند.  یعنی شما میگوئید اینها همه دروغ است ؟!!  پس دیگر به چه کسی میتوان اعتماد کرد؟  این که میشود همان تئوری توطئه که سعی میکنید آنرا رد کنید؟؟

  در پاسخ باید گفت که اولاً بسیاری از نادرستی های آکادمیک ممکنست از روی عمد نباشد و صرفاً معلول استنباط نادرست اشخاص است.  ضمن اینکه اگر در انتها قرار باشد فقط به یک چیز اعتماد کرد آن یک چیز همانا وجدان خودتان باید باشد.  البته در این مقام لازمست تجربه زیادی داشته باشید و بقول معروف سرد و گرم چشیده روزگار بوده با اصول علم آشنا باشید.  اما چه میتوان کرد که اکثریت قریب باتفاق کسانی که مشتاق دانستن حقایق هستند هنوز در حال سپری کردن دوره نوجوانی و جوانی خود هستند و فرصت کافی برای کسب تجربه نداشته اند.  اشتباه نشود که منظور ما فقط گذر زمان نیست.  چه بسیار پیران کهنسالی که حتی تا دم مرگ نیز از معنی و مقصود زندگانی هیچ نفهمیده و همچنان در جهل مرکب درجا زده اند.  به سواد خواندن و نوشتن نیز ارتباط مستقیمی ندارد چه بسا پیران باسوادی که حکم فسیل های زنده ای را دارند که از جایگاه طبیعی خود از قرون ماضی و هزاره های گذشته  بریده و  پس از عبور از تونل زمان به زمان معاصر منتقل شده اند.   همینجا اجمالاً بگوئیم که در گذشته های دور، مهارت خواندن و نوشتن امری نادر بوده که دارنده آن در جامعه، فردی شاخص تلقی شده و مورد احترام همگانی قرار داشت.  در جامعه ایران به این افراد اصطلاحاً ملا هم میگفته اند یعنی کسی که میتواند بخواند و بنویسد.   البته در روزگار ما اطفال دبستانی نیز از عهده این مهم برآمده و به یمن قانون سوادآموزی، همه مجبور به کسب این حداقل ها هستند.  مطلب را سبک نه انگاریم زیرا همین مهارت اولیه در خواندن و نوشتن در روزگاری بسیار دور شعبده و جادو تلقی شده و دارنده آن حائز مقامی بالا در جامعه خویش بود.  در واقع در هزاره های دور این فقط کاهنان معابد بودند که خواندن و نوشتن در انحصار آنان بود.  برای لحظه ای تصور کنید که به چهارهزار سال پیش بازگشته اید و در یک معبد مصری شاهد انجام مراسم روحانی هستید.  با کمال تعجب شاهد این خواهید بود که کاهن بزرگ از روی یک پاپیروس شکل های عجیب و غریبی را که برای حضار نامفهوم است مرور کرده و با صدای بلند میخواند.  بله، خواندن و نوشتن امری مقدس و طبعاً در انحصار گروهی کوچک از روحانیون بود.  رد پای این قداست حتی امروز نیز در ادبیات ما دیده میشود از قبیل اینکه میگوئیم آینده من بر لوح محفوظ "نوشته" شده و اصلاً کلمه "سرنوشت" نیز از همینجا پیدا شده که آینده محتوم فرد در شکل یک نوشته (و طبعاً مقدس) در جائی نگهداری میشود.  امروزه میتوان همه این اطلاعات را بسهولت بصورت کلامی روی نوار صوتی ضبط و نگهداری کنیم ولی چه کنیم که در آن ایام هنوز فن آوری و تکنولوژی رشد امروزی را نداشته و طبعاً ضبط مغناطیسی بصورت امری قدسی در نیامد زیرا در آن ایام وجود خارجی نداشت و اگر وجود میداشت چه بسا آن نیز مانند امر نگارش به تاریخ ما افزوده و جایگاهی ماورائی میافت.  هنوز گاهی در ادبیات ملل لفظ "کتاب" دلالت بر کتاب مقدس دارد چه اینکه نوشته را امری قدسی  پنداشته و آنرا فقط شایسته متون دینی میدانستند.  از حق نگذریم، اختراع خط یکی از نقاط عطف تاریخ تمدن است و انتقال افکار بدون آن میسر نبوده است.

  بهر حال امروزه خواندن و نوشتن دیگر امری ماورائی نیست زیرا از انحصار خارج و در دسترس همگان است.  با این وجود هنوز آن رد پاهای باستانی در متن جامعه بچشم میخورد و مثلاً آنچه در قالب کتاب منتشر میشود مورد استناد مردم واقع شده و میگویند فلان مطلب ادعائی در بهمان کتاب منتشر شده و نتیجه میگیرند که باید واقعیت داشته باشد.  مردم گمان دارند که آنچه منتشر میشود حتماً باید درست باشد که اجازه داده اند منتشر شود.  این مطلب نه تنها درست نیست بلکه اتفاقاً بسیاری از متونی که درست بوده و برای آگاهی مردم ضروریست گاهی اجازه نشر نمی یابد.  پس باید دانست که لزوماً با خواندن فله ای کتابهای موجود در بازار شانسی برای وصول حقیقت نیست.  اینجاست که راهنمائی باتجربه ها راهگشا خواهد بود و اینکه رسانه ها گاهی مردم را به کتاب خوانی دعوت میکنند باید قید کتاب خوب را هم اضافه کنند.  در این رابطه باید از آنها که فکر میکنیم دانش بیشتری دارند کمک بخواهیم.  اگر هم این قبیل افراد در دسترس نیستند، باری، پایگاه های اطلاع رسانی بین المللی فعلاً در دسترس بوده و  خوشبختانه بیش از آنچه تصور کنید و برای شما قابل هضم باشد اطلاعات عرضه میکنند.  متأسفانه از خلال گفتگوهائی که از رسانه ها میشنویم اینطور استنباط میشود که عده ای خط و نشان کشیده و میخواهند این تنها روزنه تنفسی را نیز مسدود کنند و اگر تابحال عمل نشده به دلیل نبود ابزار لازم بوده است.  اما اگر بسلامتی این تنها روزنه هم بسته شود آنگاه، همانطور که در ابتدا عرض شد،  باید به یگانه مایملک باقیمانده خود رجوع کنید که همانا وجدان شخصی خودتان است.  اینجاست که مهمترین سلاح شما بکار میآید و آن همانا سلاح شک و تردید است که در مطالب قبلی شرح دادیم (البته بهتر است در همه حال دم دست شما باشد).  هر گزاره ای که به ذهن شما ورود میکند باید از این فیلتر عبورش دهید.  این یک فیلتر شخصی است و مانند فیلتر های دولتی برای تحمیل چیزی به دیگری نیست.  لذا اگر موضوع مربوطه مانند پازل با سایر بخشهای دانشی شما جفت و جور شد، قبولش کنید والا در قرنطینه نگاهداشته و نهایتاً پس از انقضای مهلتی بدورش افکنید.  ضمن اینکه در مورد آنچه هم که از گذشته ها دارید تعصبی بخرج ندهید و اگر در آتیه لازم شود که بخشی از این اطلاعات به روز شود مقاومتی بخرج ندهید.

  عزیزان!  دانش های گذشتگان، با تمام احترامی که برای بنیان گذارانش قائلیم، مربوط به زمانه خودشان بوده و لذا دارای تاریخ مصرف برای همان روزگاران است.  این به هیچ وجه به معنای کوچک شمردن بزرگان نیست!  ما هنوز برای معلمین دبستان خود احترام قائلیم گو اینکه دیگر خودمان را محدود به اطلاعات دریافتی در آن دوران نمیکنیم بلکه موظفیم که به دانش روز تکیه و از دستآوردهای آن استفاده کنیم.  لذا در استفاده از دانش های قدیمی باید با قید احتیاط برخورد کرده و به راحتی تسلیم هرآنچه در کتب گذشتگان آمده است نشده و آن را ابدی و ازلی نپنداشت.  مسأله مخالفت با آن آموزه ها نیست بلکه درک این نکته است که آنچه آنها گفته اند، در بهترین حالت خود، مناسب برای حال و هوای آن دوران بوده است.  مثل اینست که ما امروزه برای کشتیرانی متکی به اطلاعات بطلمیوس بوده از یافته های قدما استفاده کنیم.  با اطلاعی که از زندگی جلال الدین بلخی داریم اطمینان داریم که اگر امروز سر از گور برمیداشت و امکان صحبت پیدا میکرد، قطعاً در برخی اشعار خود تجدید نظر کرده و مثلاً دیگر نمیگفت "پای استدلالیان چوبین بود..." بلکه با مشاهده آنچه نتایج استدلال و کاربرد عقل در زندگی امروزی به بار آورده نظر خود را تغییر میداد.  بویژه اگر میدید چگونه آن استرالیائی در مسابقه دو با پای مصنوعی از همه دوندگان سالم پیشی میگیرد!  شاید اگر ما هم در آن دوران میزیستیم با او در ناکارائی عقل همعقیده میشدیم زیرا دنیا را پر از پرسش های بی جواب می یافتیم که عقل راهی بدان نداشت.  در چنین شرایطی شهود راضی کننده تر از عقل مینماید.  البته رأی حکمای گذشته در خصوص اخلاق و حکمت عملی تا حد زیادی همچنان معتبر است کما اینکه آموزه های شیخ اجل سعدی میتواند با مختصر اصلاحاتی همچنان چراغ راه جامعه امروزی باشد زیرا که نفس بشر از ابتدای تاریخ خود تاکنون همواره متمایل به نیکی بوده و هیچگاه خللی در جهتگیری آن رخ نداده است.  هر آموزگاری در هر دوره ای از تاریخ که ظهور کرده متشابهاً خود را موظف به نشر نیکی ها دانسته است و جامعه زمان خود را بدانها توصیه کرده است.

  امروزه بیش از هر زمان دیگری به استفاده از عقل محتاجیم و ضرورت آن بویژه در جوامع عقب افتاده بیش از پیش احساس میشود.  این ضرورت با بهره گیری از علوم انسانی و ادبیات هیچگونه تضادی نداشته و به معنی مقابله با احساسات و آنچه دایره هنر و فرهنگ است نیست.  ما همانقدر از خواندن رمان ماشین زمان ج.اچ.ولز لذت میبریم که از کتاب بینوایان ویکتور هوگو و بسیاری دیگر.  توصیه میشود آنچه را هم در حوزه پدیده های ناشناخته از قبیل بشقاب پرنده، مثلث برمودا، ..و امثالهم هست با همان دیدگاه بخوانیم و لذت ببریم بدون آنکه بی جهت وزنی بیش از حد معمول برایشان قائل گردیم.  یکی از مشکلات امروز جوامع خلط پدیده های غیر واقعی با مسائل واقعی است که منجر به بروز بحران هائی گردیده است.  اکسیر اعظم برای حل آنها آموزش درست است.

  • مرتضی قریب
۱۷
بهمن

هموپاتی - از خیال تا واقعیت

  سالها پیش یکی از همکاران، در خصوص معالجه بیماری اینجانب توصیه کرد که با هموپاتی قطعاً این مهم برطرف خواهد شد.  البته نه ایشان پزشک بود و تخصصی در این امور داشت و نه اینجانب در امر معالجه جدی بودم.  اما آنچه جدی شد کنجکاوی من برای فهم این مطلب که اولاً هموپاتی دقیقاً چیست و ثانیاً چگونه است که هر کس بدون دارا بودن دانش پزشکی و با در دست داشتن دستورالعمل های ساده ای قادر به معالجه طیف وسیعی از بیماریها ( به ادعای همکار عزیز) میباشد.  جسته و گریخته ادعاهای مشابهی از رسانه های مختلف در مورد تهیه دارو و اثر بخشی آن شنیده بودیم.  اما مراجعه به منابع معتبر روشن ساخت که:

1- گفته شده بنیان گذار اصلی آن بقراط حکیم در 400 قبل میلاد است.

2- پایه گذار عملی این مکتب، پزشکی آلمانی در اواخر قرن 18 بوده است.

3- خط اساسی آن بر مبنای هر چه رقیق تر کردن دارو در محلولی از آب یا الکل است.

4- ادعا شده با اینکه عملاً چیزی از ماده مؤثر در محلول نهائی باقی نیست اما همچنان روح آن باقی و اثر نهائی از آن اوست.


  در این روش ادعا شده که ماده ای که ایجاد علائم بیماری در شخص سالم میکند، همان ماده بعنوان دارو و در مقادیر بینهایت جزئی بصورت محلول در آب باعث درمان بیماری میگردد.  بدون آنکه بخواهیم وارد جزئیات و نحوه تهیه دارو شویم و حتی بدون آنکه از علم پزشکی سردرآوریم شبهاتی خود به خود ایجاد میشود.  یادتان باشد این همان اشکار سازی است که درون همه ما هست و در مواجهه با مسائل شبهه ناک، بدون آنکه قصد جسارتی باشد، سر و صدای آن در میآید.  منتهی شدت و ضعف این آشکارساز بستگی به تمرین و ممارست ما دارد که چگونه روح پرسشگری را در خود تقویت کرده باشیم.  دو شک مهم در این رابطه وجود دارد که چه خوبست اگر کسی جوابی دارد راهنمائی کند:

1- محلولی که گاهی گفته میشود حتی یک مولکول از داروی اصلی در آن نیست چگونه میتواند مؤثر واقع شود؟

2- با فرض اینکه این دارو کاملاً مؤثر و شفا بخش است، چگونه است که در پزشکی امروزی توسط اطباء حاذق تجویز نمیشود؟


پاسخ های احتمالی:

  اگر از زبان یک هموپاتیست به دفاع برخیزیم، میتوان گفت که ماده مؤثر از طریق رد پائی (روح) که از خود بجا میگذارد تأثیر خود را نشان خواهد داد.  اما هنوز این سؤال مطرح است که تعبیر علمی این رد پا چیست؟  نهایتاً ادعا خواهد شد (مشابه اغلب ادعا های دیگر) که علم امروزی قاصر از فهم ان است و در آینده مثل بسیاری از معما های دیگر گشوده خواهد شد.  آنها میگویند : عجالتاً آنچه حقیقت دارد و واقعی است اینست که "دارو روی بیماران مؤثر بوده و بیماری آنان را بهبود بخشیده"!.  بیائید این پاسخ را دربست پذیرا شویم.  اگر این دارو ها واقعاً مؤثرند پس چرا با گذشت اینهمه سال همه گیر نشده و مورد قبول جامعه پزشکان نیست؟  میگویند پزشکان عناد دارند و از اینکه یک روش ارزان قیمت رقیب کارشان باشد وحشت دارند.  اما مگر همین پزشکان حافظ سوگند نامه بقراط حکیم نیستند که خود را ملزم به حفظ جان بیماران کرده اند؟  راستی مگر همه اطباء دنیا بیمارند که عامدانه از تجویز چنین داروی مؤثری ابا داشته باشند؟!  هرگاه هر داروی جدید و مؤثری کشف شود، خواه گیاهی خواه شیمیائی، پزشکان خود به خود بسمت تجویز آن  میروند زیرا در وهله نخست خود را موظف به حفظ تندرستی بیمار در کوتاهترین زمان میدانند.  مسأله داروهای گیاهی (سنتی) نیز چیزی شبیه همین قاعده است.  اگر یک داروی گیاهی تأثیر معجزه آسائی داشته باشد چرا پزشکان باید از تجویز آن خودداری کنند؟  مگر نه اینست که دارو داروست؟  چه تبعیضی وجود دارد؟  لذا مجادله ای که گاهی بین پزشکی رایج با پزشکی سنتی درمیگیرد واقعی نیست و ریشه اساسی ندارد.

  اما بالاخره این همه آدم هائی که با هموپاتی نتیجه گرفته اند چه میشود؟  آیا اینها همه دروغ است؟  نه لزوماً.  واقعیت این است که بسیاری از بیماریها، بویژه بیماری های سبک، حتی بدون دارو و فقط با کمی استراحت به خودی خود بهبود می یابند.  بدن، خود بهترین مدافع در برابر هجوم بیگانگان است.  گاهی دارو فقط نقش تسریع در پروسه بهبود را دارد.  بنابراین اگر آمار واقعی و دستکاری نشده از نتایج معالجات هموپاتی در دست باشد، احتمالاً بهبودی چیزی در حد پنجاه - پنجاه است.  همان نتیجه ای که شاید با استراحت حاصل میشد.  اصلاً تأثیر اصلی داروهای هموپاتی چه بسا ناشی از همان آب خالصی است که خورده میشود؟!!  برخی  اطباء نوشیدن یک لیوان آب قبل از خواب را برای صحت مزاج مفید دانسته اند.  برخی هم اصولاً زیر نام "آب درمانی" خواصی معجزه آسا برایش قائل شده اند.  در هر حال چه برای آب خاصیت شفا بخشی قائل شویم و چه نشویم، درمان هموپاتی نتوانسته است بدنه اصلی جامعه پزشکی را در اثر بخشی آن مجاب کند.  تأکید میکنیم که هیچگونه دشمنی خاصی با این روش یا تجویز کنندگان آن نداشته و برعکس بسیار هم آرزوی موفقیت آنرا داشته، مایلیم این روش یا روش های کم ضرری مانند آن بتواند در عمل شایستگی خود را نشان داده و کاربرد عمومی در جامعه پزشکی پیدا نماید.  در هر حال حق خود را برای تشکیک همواره حفظ خواهیم کرد.


  • مرتضی قریب
۱۴
بهمن

پدیده های ناشناخته - 2

  تلاش بر کوتاه نوشتن مجال بیان همه آنچه باید نوشته شود را نمیدهد.  این یکی دو مطلب اخیر در پاسخ به خواننده ایست که میخواست درباره بشقاب پرنده و مثلث برمودا (و امثالهم) حقیقت داستان گفته آید.  جواب آخر را هم اینک میدهیم و آن اینکه حقیقتی پشت آنها نیست و اگر کتاب یا مقالاتی در این زمینه ها میخوانید به قصد تفنن و سرگرمی  باشد.  حدود بیست سال پیش مقاله مفصلی با شواهد و مراجع متعدد در روزتامه اطلاعات چاپ شد که در آن بطور کامل در این خصوص توضیح داده ام.  اگر توانستید  نسخه ای از آن را در محیط مجازی بیابید آن را مطالعه و لطفاً برای منهم ارسال کنید.  اجمالاً پدیده "یوفو" که ما بشقاب پرنده می نامیم در 1947 در مجلات وقت ظهور یافت.  بتدریج سقوط یوفو و سپس پیاده شدن فرازمینی ها و ارتباط با انسانها و همینطور شاخ و برگ های عجیب و غریب دیگر نقل محافل گردید.  البته یک جنبه این قضایا، که در مقدمه قبلی گفتیم، جنبه روانی و علاقمندی مردم به شگفتی و اعجاب است.  پس تعجب آور نیست کسانی هم شروع به نوشتن کتاب های به ظاهر علمی و دامن زدن به تخیلات مردمی کنند.  همینجا تأکید کنیم که این روزنامه نگاران و نویسندگان لزوماً همگی حقه باز نبوده و برای درآمدزائی اقدام به نشر چنین تخیلاتی نکرده اند بلکه برخی صرفاً از روی اعتقاد، منتها ساده لوحی، عمل میکنند.  مهمترین کتاب پرفروش در این زمینه کتاب "واقعه روزول" بوده است که شرح مفصلی از سقوط یک بشقاب پرنده در مزرعه ای بنام "روزول" در نیومکزیکو ست.  جالبست که  این شهرک و مزرعه مربوطه اکنون از نقاط دیدنی جلب توریست آمریکا و دارای موزه ای حاوی اشیاء به اصطلاح یوفوی کذائی است.  نویسنده این کتاب قبلاً اشتهار خود را با چاپ کتاب "مثلث برمودا" کسب کرده که در آن مدعی شده بود که در این منطقه کشتی و هواپیما مثل نقل و نبات گمشده و هرگز باز نمیگردند.  برخی از این نویسندگان تا آنجا پیش رفته اند که مدعی اند حین جنگ دوم، نیروی دریائی آمریکا روشی را کشف کرده بود که باعث نامرئی شدن کشتی هایش میشد ولی از کاربرد آن صرفنظر کرد زیرا باعث سردرد و مریضی ملوانان میشد!   اما حقیقت مزرعه روزول که آقایان از بیان آن در کتب خویش خودداری میکنند قطعات متلاشی شده یک بالون بود.  در آن دوران نیروی هوائی برای کالیبراسیون رادارهای ردگیر زمینی خود از اینگونه بالون ها حاوی صفحات منعکس کننده رادار سود میبرد و چیزی شبیه بادبادک های بزرگ پوشیده با لایه ای از آلومینیوم بود.  خلاصه اینکه یک اتفاق معمولی در یک مزرعه دور افتاده نطفه یک سری از حدس و گمان در خصوص موجودات فضائی میشود.  البته از نظر نویسنده این سطور، حضور موجودات باهوش (و شاید باهوشتر) مانند ما جائی روی کرات آسمانی دوردست غیر ممکن نیست اما چنان دورند که فعلاً حتی امواج رادیوئی نیز از تائید حضور آنان ناتوان است.  بهر حال نکته در اینجاست که حتی توضیحات صاحب مزرعه و مقامات دولتی نتوانست بر آتش اشتیاق دست از عقل شستگان آبی بپاشد.  عجیب است که مشابه چنین حالاتی در جاهای دیگر به بهانه های مختلف و به شکل های گوناگون بروز و ظهور دارد.  وقتی عده ای شوریده به چیزی دل دهند هزار تدبیر از هزار عاقل قادر به کاری نیست.  در هر حال خبر هائی که در سالهای بعد در روزنامه ها انعکاس میافت گاهی بر گمانه زنی ها بر له وجود یوفو دامن میزد.  گاهی چشمک های اتفاقی در رادار فرودگاه ها حکایت از حرکت جسمی ناشناس با سرعتی قابل قیاس با نور میکرد و موجب خوشحالی یوفو دوستان میگردید.  در سالهای اخیر این گزارشات کم شد و شاید بکلی ناپدید گردید زیرا ارتقاء دستگاههای رادار باعث حذف کلی این چشمک ها (نوفه) شده و امروزه دیگر خبری از رؤیت یوفو در رسانه ها نیست.  گزارشات حاکی از این بود که جسم ناشناس ناگهان تغییر مسیر داده با سرعتی باورنکردنی در جهت مخالف حرکت میکرد.  مشتاقان یوفو را عقیده بر این بود که فرازمینیان به منابعی از انرژی دسترسی دارند که ما آگاه نیستیم.  این عبارت که ما "هنوز آگاه نیستیم" خط بنیادی اینگونه تفکرات را میسازد و به محض برخورد با چنین جملاتی بدانید و آگاه باشید که در معرض یک سفسطه وسوسه انگیز قرار گرفته اید.  طبعاً، بسیاری چیزهاست که ما هنوز نمیدانیم و بدان اعتراف داریم.  اما در عین حال خیلی از چیزهاست که خوب میدانیم و خلافش هم دیده نشده.  یکی از آنها اصل بنیادی اینرسی است که در همه جای دنیا برقرار است (اصل یکنواختی طبیعت).  اگر جسمی، خواه یک ذره یا یک سفینه فضائی، در مدتی اندک دچار یک تغییر بزرگ در اندازه حرکت شود مستلزم اعمال یک نیروی بسیار بزرگ است و تفاوتی نمیکند این کار به دست انسان باشد یا موجودات فضائی.  طبیعت رشوه پذیر نیست و با همه، حتی جن و پری، به یکسان رفتار میکند.  تصور کنید با سرعت 100 کیلومتر بر ساعت در بزرگراه رانندگی میکنید.  در یک لحظه ناگاه با همان سرعت رو به عقب رانندگی کنید.  چه نیروئی لازمست (تمرین)؟!  مثلث برمودا و سایر مواردی را که ما شبه علم میخوانیم در همین طبقه بندی قرار میگیرند.  چطور ممکن است هر کشتی و هواپیمائی که از این منطقه عبور میکند ناگهان ناپدید شود؟  شاهد زنده اش نویسنده همین سطور که چندین و چند بار از قلب آن گذشته و صحیح و سالم بیرون آمده!  گفته ها در این زمینه فراوان است و حوصله خوانندگان اندک.  برای اینکه به ضعف استدلال علاقمندان به شبه علم پی ببرید شاید بد نباشد نوشته هایشان را بخوانید و چاله های استدلالشان را ببینید.  ضمن اینکه اصلاً به منابع ارجاعی آنها اعتماد نکنید چه اینکه در بهترین حالت مترادف ادعای "یخ زدن آب جوش زودتر از آب سرد است" میباشد که بحث آنرا در بخش قبلی دیدیم.  اغلب دوستان جوان ما با دیدن چند رفرنس پای این قبیل داستانها فوراً به صحت آن داستانها اعتماد میکنند و یادشان میرود که قانون اساسی در این موارد (و اصولاً  همه موارد) شک و تردید علمی است.  دستکم با دیگران مشورت کنید و یکطرفه قضاوت نکنید.

نتیجه اخلاقی: عزیزان! روش علمی روشی نسبتاً سخت و نسبتاً وقت گیر است.  طی طریق در این مسیر به مثابه بالا رفتن از نردبان است که هم انرژی بر است و هم پله پله باید طی شود.  روش غیر علمی سهل الوصول و بسیار سریع است.  طی طریق آن به مثابه حرکت در یک سرازیری آسفالته است که هیچ زحمتی نمی طلبد.  اتوموبیل را خلاص کرده و حتی بدون نیاز به فرمان و ترمز بسرعت پائین می آید.  هردو مسیر بدون انتهاست.  اولی بسمت دانائی و دومی بسمت نادانی. 

پی نوشت!!:   شاه کلید حل بسیاری از پدیده های "شبه علم" علاقه مردم به اعجاب و شگفتی است.  اخیراً عبارتی از "محمد زکریا رازی"  در تأیید همین نکته دیدم که حیف است عیناً نقل نشود.  رازی طبیبی عالیقدر و فیلسوفی واقعی دارای استقلال رأی بوده، خواندن شرح احوال وی را به همه توصیه میکنیم.  و اما عبارت او از ترجمه "سیرت فلسفی":

"بدیهی است که عامه به نقل و روایت مسائل بدیع و نادر حریص ترند، تا به نقل امور عادی و معمولی"

  • مرتضی قریب
۰۷
بهمن

پدیده های ناشناخته -1

  همانطور که در مقدمه قبلی قول داده شد، سعی میشود جواب مناسبی برای پرسش مطرح شده نوشته شود.  گاهی معروفست که میگویند شاهد  از غیب رسید.  چند روز پیش یکی از خوانندگان همیشگی این وبگاه طی نامه ای مسأله ای را مطرح کرد که اتفاقاً بدرد همین موضوع حاضر و در تأیید روش علمی میخورد.  ایشان اظهار کرد که چرا آب جوش زودتر از آب معمولی یخ میزند.  در پاسخ من، که گفتم ساده لوحانه است (یعنی مدعیان) لیستی حاوی اعاظم و اکابر علمی فرستادند که همگی آن را از نظر علمی اثبات یا دستکم توجیه کرده بودند (لینک زیر).  در مقابل چنین ادعای بزرگی چه باید کرد؟  اگر آن را فوراً پذیرا شویم یعنی اینکه همه آنجه در چند قرن اخیر در زمینه ترمودینامیک انجام شده غلط بوده و مثلاً این همه ماشین حرارتی که جلوی چشمان ما کار میکرده باید خواب و خیال بوده باشد!   اما از سوی دیگر، چرا خود آنرا به محک آزمون نگذاریم؟  بویژه آنکه امتحان آنرا همه ما بلد هستیم و لازم نیست منتظر پرفسور چینگ چانگ چون و نتایج آزمایشات ایشان باشیم.  پس دو ظرف شفاف یکسان تهیه کرده و در یکی آب 80 درجه و در آن یکی آب در دمای اتاق ریخته و درب آنها بسته در فریزر قرار میدهیم.  مشاهده خلاف ادعا را ثابت کرد.  در آزمایشی دیگر اینبار درب ظروف را باز گذاشتیم تا مگر تبخیر آب تفاوتی را به نفع ادعا نشان دهد.  باز آب سردتر زود تر یخ بست.  البته اگر خلاف قاعده اتفاق میافتاد ما آزمایش را چندین و چند بار ، مطابق روش علمی، تکرار میکردیم تا اطمینان حاصل شود شانس و اقبالی در کار نبوده.  و البته ناراحت که نمیشدیم، هیچ بلکه خوشحال هم میشدیم از اینکه با پدیده جدیدتری روبرو هستیم که قبلاً ناشناخته بوده.  توجه:  نتایج تحقیقات علمی معمولا در مجلات معتبر و شناخته شده علمی درج میشود که از زیر تیغ نقد دانشمندان دیگر عبور میکند و لذا اگر خبری مثل پدیده فوق را در مجلات مد و  زیبائی ملاحظه کردید از همان ابتدا باید دچار تردید شد.  در درون  ما باید آشکار سازی باشد که در مواجهه با مسائل بو دار هشدار دهد.  بویژه اگر حقایق تثبیت شده زیر سؤال رفت بوق ممتد بکشد.  مواردی از این دست بسیار زیاد اتفاق افتاده و منبعد هم اتفاق خواهد افتاد.  دوستان دانشجو احتمالاً به یاد دارند که در پدیده واپاشی بتا که ذرات صادره به قاعده میبایست تک انرژی باشند در عوض مشاهده گردید که دارای طیف انرژی است که با اصل بقای انرژی در تناقض مینمود.  بطوریکه دانشمند بزرگی چون بوهر گمان برد که شاید اصل مزبور خدشه پذیر است.  اما دیگران نمیخواستند اصلی را که بدون استثناء همواره درست بوده و ابزار اصلی فیزیک بوده بسادگی از دست بدهند.  از اینرو فیزیکدان باهوشی بنام پاولی قائل شد که ذره مرموزی که فعلاً قابل مشاهده نیست بخشی از انرژی را دزدیده و باعث میشود الکترونهای صادره دارای طیف انرژی باشند.  سالها طول کشید تا بالاخره با بدام افتادن این ذره گریزپا درستی حرف او ثابت شود.  این مثال را زدیم تا بدانید بسادگی نباید از داشته های خود دست کشیده و صرفاً با تکیه بر نتایج یک آزمایشگاه خانگی در تانزانیا فوراً اصول گذشته را بدور بریزیم.  ما اگر نتوانیم خود شخصاً صحت و سقم آنرا تجربه کنیم، باری، دستکم به نتایج پژوهشی آزمایشگاه های معتبر اعتماد کنیم.  گاه حتی نتایج این آزمایشگاه های معتبر نیز غیر معتبر از آب درآمده و باید بسیار محتاط بود.  اگر اخبار همجوشی سرد و التهابی را که سی سال پیش به پا کرده بود به یاد داشته باشید متوجه میشوید که عجله در انتشار نتایجی که هنوز هضم نشده و به تأیید مستقل دیگران نرسیده چقدر میتواند خجالت آور گردد (عجله کار شیطان است).  همانطور که در مقدمه پیشین گفتیم، در عین حال این مقاومت و شک و تردید نباید آنچنان باشد که ما را از پذیرش هر ایده جدیدی محروم سازد.  نمونه کلاسیک آن تردید انیشتن در پذیرش مکانیک کوانتائی و آن جمله معروف خداوند تاس نمی اندازد است.  حال که ذکر انیشتن رفت بهتر است همینجا تکلیف سوء درک عجیبی که بین درس خوانده ها رایج است روشن شود.  اغلب میگویند نیوتون مکانیک کلاسیک را ابداع کرد و همه آنرا قبول داشتند تا هنگامیکه انیشتن آمد و با ابداع نسبیت پنبه مکانیک نیوتونی زده شد.  اکنون چه اطمینانی هست که فردا زید دیگری پیدا نشود و دکان نسبیت را تخته نکرده و بگوید همه اینها غلط بوده!  و زمان دیگری فرد دیگری بیاید و کار زید و مابقی را زیر سؤال نبرد!!  در اینجاست که ضربه نهائی وارد میشود و به مصداق "پای استدلالیان چوبین بود - پای چوبین سخت بی تمکین بود" پنبه هر چه علم و دانش است زده میشود و اینکه دانش ما را به هیچ جا نمیرساند-- حرفی که این روزها زیاد میشنویم.  بی جهت نیست که جریانات خاصی عامدانه این نوع نتیجه گیری را ترویج و بتدریج با جمع کردن بساط علم و دانش زمینه را برای تفکرات دیگری آماده میکنند.  فعلاً از علوم انسانی شروع شده و کم کم به سایر علوم تسری خواهد یافت.  این سفسطه بسیار خطرناک است و دو چیز در این راستا قابل تأمل است.  اول آنکه این مروجین، برخلاف ترویج خود به محض مریض شدن به آخرین دستآورد های پزشکی درآویخته، از آخرین اختراعات و دستآورد های علمی در منزل و در بستان برخوردار و هواپیما اولین گزینه مسافرت ایشان میباشد.  دوم و مهمتر آنکه نسبیت هیچگاه مکانیک نیوتونی را ملغا نکرده بلکه آنرا تکمیل و برای شرایط خاص راه حل مکمل ارائه داد.  ملاحظه میفرمائید که ما در بخش اعظم زندگی خود هنوز از راه حل های نیوتونی با کمال دفت استفاده میکنیم و کاملاً کاراست.  متشابهاً مکانیک کوانتا نیز روشی تکمیلی برای رفتار در جهان اتمی ارائه داده و سیر امور در جهان بزرگ مقیاس کماکان همانست که بود.  اتفاقاً امروزه علم بیش از پیش بسوی یگانگی و وحدت پیش رفته و کار خود را فارغ از تخیلات واپسگرایان پیش میبرد.

  اما در مورد اینکه چه چیز را باور کنیم و چه چیز را نه، در درجه اول عادت به تورق ژورنالهای علمی و آشنائی با اخبار علم از کانال آنها.  اما چون فهم مقالات این مجلات فقط برای  عده محدودی میسر است لذا توصیه میشود از مجلات علمی همه فهم و عمومی تر هم استفاده شود.  خوشبختانه اکثر آنها پایگاه اینترنتی داشته و اگر فیلتر نشده باشد در دسترس علاقمندان است.  ضمناً مجلات علمی فارسی زبان نیز کم نیست اما دقت شود که گاهی اینان برای جلب مشتری مطالب را برای ایجاد هیجان عامه پسند کرده و از مثلث برمودا و بشقاب های پرنده داد سخن میدهند.  بقصد تفنن و سرگرمی بخوانید ولی هرگز باور نکنید.  نسل جوان هیچگاه خرافات سنتی را باور ندارد.  اما در عصر حاضر اباطیل را ملبس به لباس علم کرده در مجلات پر فروش عرضه میکنند.   این پدیده به شبه علم معروفست و موضوع اصلی که بدان خواهیم پرداخت همین است.  چه بسا دعاوی نادرست که با چاشنی علم سفسطه های آن پوشیده و برای خوانندگان جوان درک نادرست بودن آن مشکل باشد.  ترفند اصلی این نشریات سوء استفاده از علاقه انسان به شگفتی و اعجاب است.  اما اجازه دهید همینجا حرف آخر گفته آید: عزیزان! اعجاب و شگفتی که در خود علم هست بمراتب از هر شبه علمی بیشتر است.  با این تفاوت که علم واقعی است اما شبه علم سایه ای بیش نیست.  آنچیزی که به انسان نیرو داده برای وی سلامتی میآورد غذای سالم و طبیعی است.  شبه علم به مثابه "فست فود" است که با آنکه خوشمزه است اما میدانید که قطعاً ناسالم و مضر برای تندرستی است.  با علم به ناسالم بودن آن، گاهی خوردن آن برای تفنن ضرری ندارد ولی قاعده اصلی باید بر غذای سالم باشد.

  متأسفانه این توضیحات ضروری طولانی شد و ادامه آن را به بخش بعد وامیگذاریم.

                                                                          لینک برای مطالعه بیشتر در مورد اصل خبر: "آب جوش رودتر یخ میزند"!!!!


http://hamshahrionline.ir/details/64496


  • مرتضی قریب
۲۴
دی

مقدمه ای بر پدیده های ناشناخته

  در پاسخ به دوستانی که خواستار بحث در بشقاب پرنده و مثلث برمودا و امثال آن در این وبگاه بوده اند ناچاریم از یک مقدمه ای آغاز کرده و بحث اصلی را به بعد آن واگذاریم.  چون این قبیل پدیده ها شامل طیف وسیعی از موضوعاتی چون اهرام مصر، ملاقات با فرازمینیان، تصاویر انسانی بر چهره مریخ، علائم عجیب در صحاری آمریکای جنوبی، تماس با مردگان، ... و چیزهائی شبیه این نیز میشود و فقط منحصر به بشقاب های پرنده نیست لذا بهتر دیدیم تحت عنوان "پدیده های ناشناخته" بدان پرداخته شود.  این مقدمه شامل متدولوژی و روش شناسی خاص خود است.  بعبارت دیگر برای پرداختن به موضوعات جدید باید بدانیم چه چیز هائی ابزار ماست و میتوانیم استفاده کنیم و چه روش هائی مورد قبول ماست و چه چیز هائی نیست.  به خوانندگانی که مقاله مفصل "آیا دکارت را به ایران دعوت کنیم؟" را نخوانده اند توصیه میشود حتماً آنرا ببینند زیرا بسیاری از موضوعات مرتبط برای ورود به این بحث در آنجا توضیح داده شده است.  خلاصه کلام این است که ابزار ما در این وادی ناشناخته کماکان "علم" و روش علمی است.  کسانی که به این روش اعتقادی ندارند یا آن را نمی پسندند بهتر است از همین حالا از ادامه مطلب صرفنظر فرمایند.  چه اینکه برای ذائقه این گروه، در حال حاضر برنامه های بسیار زیادی در رسانه های ما در دسترس بوده و میتوانند براحتی استفاده کنند.  این برنامه ها، مستقیم یا غیر مستقیم، مشوق روش های غیر علمی بوده و فقط از طریق مونوپولی و البته در اختیار داشتن همه گونه مساعدت دولتی میتوانند بیشترین مخاطب را هدف قرار دهند.  در کشورهای غربی نیز از این دست برنامه ها هست و اتفاقا مریدان کمی هم ندارند اما با این تفاوت که خدمات رایگان دولتی در اختیار انان گذاشته نمیشود.  ما به جای آنکه بخواهیم تک تک به هریک از موضوعات ناشناخته بپردازیم بهتر است خود را به ابزاری مسلح کنیم که مارا قادر سازد بدون آنکه وارد جزئیات هر مطلب شویم و وقت بسیاری برای هیچ و پوچ تلف کنیم با درجه و دقت خوبی نسبت به صحت و سقم ادعاهای مربوطه اطلاع یافته و بسرعت آن را در طبقه بندی مفید و غیر مفید قرار دهیم.  تأکید میشود موضوع ما خارج از بحث ادبیات و هنر و امثال آن است.  مؤثرترین سلاح ما همانا شک و تردید علمی است.  هر چیز را که جلوی شما میگذارند نباید فوراً پذیرا شوید و دل در گروی آن بگذارید.  بخصوص که امروزه بسیاری از چرندیات را در بسته بندی جذاب عرضه بازار میکنند.  مثلاً بسیاری از کتابهای ناشرین امروزه با عناوین جالب نظیر: هوش کیهانی، موفقیت کهکشانی، موفقیت در سه سوت، مائده های آسمانی، انرژی درمانی، سلامت فرازمینی بسمت عمر جاودانی،...روانه بازار میشود.  علت موفقیت اینگونه کتابها و بحث های مربوطه یکی علاقه ما برای کسب بیشترین سود از راه کمترین تلاش در کمترین زمان است که البته قابل درک است.  و دیگری که موضوع بحث ماست همانا علاقه فطری بشر بسمت عجائب و غرائب و کششی که پدیده های شگفت انگیز در ما ایجاد میکند است.  البته اینهم بخودی خود جایز است و اصلاً موتور محرک برای اختراعات و کشفیات است.  منتها مسأله اینجاست که از این احساسات خالصانه سوء استفاده های زیادی شده و میشود.  همینجا عرض شود که منظور نویسنده این سطور به هیچ وجه جلوگیری از بیان یا چاپ کتابهای اینگونه نیست زیرا انسان نیازمند شنیدن همه گونه آرا درباره همه گونه مطالب و مسائل بوده و این آزادی نباید محدود شود.  بلکه در عوض چشم ها را باید باز نگاه داشت و سلاحی را که گفتیم همواره دم دست داشت.  و آن عبارت از اینست که در برابر هر ادعائی کمی تأمل کرده و میزانی از ناباوری و تردید را در برابر آن برقرار سازیم.  هیچ چیزی را بلافاصله قبول نکنیم مگر آنکه با عقل و منطق مغایرت نداشته و با آنچه دانسته های قبلی ماست مباینتی نداشته باشد.  همینجا تأکید شود که این رویه یک هنر است که باید فرا گرفته شود به این معنی که نه آنقدر فیلتر مزبور را تنگ بگیریم که احیاناً هیچ ایده جدیدی را پذیرا نباشیم و نه آنقدر گشاد که هر زباله ای را از خود عبور دهد.  پس به یک معنی این میزان از شکاکیت یک هنر است و بهتر است طی فرایندی آموخته شود.  کجا آموخته شود؟   در مدارس و بویژه در سالهای نخستین آموزش و پرورش.  رسانه های فراگیر نیز منبع دیگر این آموزش میباشد.  متأسفانه در شرایط حاضر هر دو این منابع عامدانه در جهت عکس عمل میکنند.  مثلاً در فیلم به اصطلاح مستندی که چندی پیش از رسانه ملی پخش شد موضوع عده ای کارگران معدن سنگ را بنمایش گذاشت که چون از جابجائی تکه سنگ بزرگی عاجز شدند و هیچ وسیله ای کارگر نشد، عاقبت با توسل به دعا آن را جاکن کردند!  بی جهت نیست هنوز مردمی راه رمالان و دعا نویسان را پیش میگیرند تا بلکه گرهی از مشکلات آنان گشوده شود.  این مردم اگر کمی اندیشه میکردند میدانستند که در درجه اول اوراد و اذکار گره مشکل مالی خود این دعا نویسان را میگشود.  البته ساده لوحی طیف گسترده ای دارد و برخی انواع آن کم خطرتر است.  معروف است که میگویند افتادن یک سیب روی سر نیوتون باعث کشف جاذبه عمومی شد و بسیاری هم بدان باور دارند.  در حالیکه احتمالاً در جواب یک فرد عامی که اصرار داشته بفهمد او چگونه به این امر موفق شده، نیوتون این جواب را به او داده و خود را خلاص کرده است.  باید گفت که نیوتون و امثال مخترعین و مکتشفین، سالهای سال درگیر موضوع مورد مطالعه خود بوده و بسی رنج برده و دود چراغ خورده اند تا موفق شده اند و اینطور نیست که با افتادن یک سیب ناگاه همه چیز برایشان حل شود.  اما همین طرز فکر ساده لوحانه در مسایل خطیر اجتماعی و سیاسی چه بسیار مشکلات ایجاد نکرده باشد.  باید گفت انگیزه های مالی (یا قدرتی که به سود مالی میانجامد) بوجود آورنده بخش مهمی از خرافات است.   معهذا بخش دیگری، که بیشتر مد نظر ماست، ناشی از ساده لوحی و خوش باوریست.  در مقالات پیشین به یکی از اصول بنیادی و تخلف ناپذیر طبیعت اشاره کردیم.  این اصل مقرر میدارد چیزی از بین نمیرود و در نهایت از شکلی به شکل دیگر مبدل میگردد.

  مثلاً در مورد اقلیم ایران قبلاً گفتیم که متوسط نزولات آسمانی در طی سده ها مقداری ثابت بوده (برای مناطق نیمه خشک) و تراکم جمعیت متناسب با آن همواره در حال تعادل بوده است.  آب مصرفی این جمعیت طی سده های متمادی یا از رودخانه های دائمی و یا بصورت قنات از آبهای زیرزمینی تأمین میشده است.  هر مقدار برداشت آب، سال آینده با بارش برف و باران جبران میشده است.  این یعنی تعادل.  حال بیائید امروز در یک منطقه خشک شهر بزرگی بنا کرده و به داشتن آن افتخار کنیم.  آب آن از کجا تأمین میشود؟  خوب معلوم است که با حفر چاه و گذاشتن پمپ های قوی بسادگی و به یمن وجود تکنولوژی بالا این آبهای فسیل شده را به بالا کشیده به مصرف مردم و توسعه بیشتر شهر میرسانیم.  اما چون میزان مصرف بیشتر از میزان نزولات است لذا مجبوریم چند سال بعد بعلت پائین رفتن آب، چاه ها را عمیق و عمیق تر کنیم و همچنان توسعه فراگیر را نصب العین قرار دهیم.  چندی بعد که چاه ها رو به خشکی گذارده و دعای باران هم جوابگو نباشد، از سرچشمه رود هائی که تا الان خشک نشده اند لوله کشی میکنیم تا مبادا اهداف مقدس ما برای توسعه خدشه دار گردد.  اما بزودی آن رود های همیشه پرآب نیز رو به کاهش گذاشته و شهر هائی که از آن مشروب میشد رو به خرابی میگذارند.  به موازات این احوال دریاچه هائی هم که از رودخانه ها تغذیه میشد خشک شده و نمک ته نشین شده بهمراه باد زمین هائی را هم که قبلاً حاصل خیز بوده به مخروبه بدل میکند.  و خود ادامه منطقی این خط سیر قهقرائی را همینطور دنبال کنید.  وقتی این بر سر انسانها میرود دیگر حرفی برای حیات وحش و محیط زیست و نیز آیندگان خاموش نمیماند که سخنگوئی برای خود ندارند.  مشابه همین سناریو برای صنعت است و ایضاً برای اقتصاد و برای....  .   نگاه کنید به صید بی رویه ماهیان خاویاری (و اصولاً ماهیان ) در دریای خزر که حیات آن را به نفس نفس انداخته.  همه این بلایا از یک نقطه آغاز میشود : درک نادرست از طبیعت و قوانین آن! .  آموزشی که باید در مدرسه میگرفتیم یا یاد نگرفتیم و یا اصلاً یادمان ندادند.  شاید هم اصلاً به معنی واقعی کلمه به مدرسه نرفتیم.  خلاصه اینکه این سیکل معیوب باید از جائی اصلاح شود و هیچ چاره ای هم جز آن نیست.  مسأله دیگری که آن نیز حائز اهمیت است نقش حاکمیت تک نفره در کشورهای توسعه نیافته است.  در قدیم حکام مستبد و به مراتب بیخرد نیز وجود داشته اند، لیکن این تکنولوژی قرن بیستمی در دسترسشان نبوده و طبعاً ابعاد خرابکاری ها در مقیاس امروزی وجود نداشته است.  نگاه کنید به انقلاب سبز معمر قذافی در لیبی.  وی با اطلاع از داده های ماهواره ای آمریکا مبنی بر وجود ذخائر فراوان آب های فسیل شده زیر صحاری سوزان منطقه تصمیم بر یک عمل انقلابی گرفت.  وی دستور داد با پمپ های قوی طی پروژه ای عظیم و پر خرج این آب ها به مصرف چمن کردن صحاری سوزان رسانده و جاهائی را هم که آب نمیرسید با رنگ مورد علاقه اش سبز کردند.  چندان طولی نخواهد کشید که با ته کشیدن این آبها بیهودگی عمل هویدا گردد.  بعنوان حاشیه باید اعتراف کرد که استخراج غیر مسؤلانه نفت نیز از همین الگو پیروی میکند.  توسعه خوب، یک توسعه پایدار است نه آنکه امروز هر چه داریم بخوریم و فردا و فرداهای نسل آتی با گرسنگی روبرو شویم.  عملی مشابه در سرزمین خشک عربستان صورت گرفت و بضرب تأسیسات عظیم آب شیرین کن و بزور دلارهای نفتی برای چند سالی عربستان هم صادر کننده گندم شد ولی بزودی بیهودگی آن نیز روشن شد.  چه اینکه از ابتدا هیچ توجیه اقتصادی برای آن نبود و چند برابر درآمد گندم صرف شیرین کردن آب میشد.  اخیراً نیز شایعاتی مبنی بر لوله کشی آب از خلیج فارس به کویرهای داخلی ایران شنیده شده که اگر دستوری باشد پروژه قذافی را به ذهن متبادر میسازد.  چنین پروژه هائی فقط و فقط در صورتی موفقیت آمیز خواهد بود که از فیلتر کارشناسان خبره و مستقل عبور کرده و نوید یک توسعه پایدار را دهد.  عده ای را  عقیده بر اینست که دلارهای بادآورده بلاخره باید در جائی هزینه شود حتی شده با وارد کردن نعل اسب.   جامعه شناسان بر این عقیده اند که قدرت متمرکز در فرد تصورات پارانوئیک را تشدید میکند.  مثلاً حتی افسر تحصیل کرده ای چون ناپلئون در زمانی که امپراطور بلامنازع اروپا شد برای مسائلی که خارج از حد فهم و صلاحیت او بود نیز اظهار نظر میکرد.  معروف است که گفته بود بر کارهای لاپلاس (ریاضی دان بزرگ) نظارت دارد و گفته بود کتاب مکانیک سماوی وی را در اولین فرصت مطالعه و اظهار نظر خواهد کرد!.  

  مثال دیگری بزنیم در تأیید اینکه این آموزه های اساسی هنوز در ما نهادینه نشده اند.  دوستی در همین وبگاه در اظهار نظری خصوصی این پرسش را مطرح کرد (و از وی نیز ممنونیم) که در حالیکه کشوری مثل قطر برای مناسبت های بین المللی میخواهد شهر های خود را بکمک هواسازهای عظیم سرد کند چگونه است که ما در حل آلودگی هوا درمانده ایم و فی المثل با پمپ های عظیم نمیتوانیم آلودگی هوا را کاهش دهیم.  چندین نکته در این راستا قابل ذکر است.  اول اینکه اگر این کشور واقعاً چنین قصدی داشته باشد کاری به بیهودگی و بیخردی پسر عموهای خویش انجام داده است.  دوم اینکه بنظر میرسد حداکثر کاری که بخواهد انجام دهد خنک کردن فضای داخلی ورزشگاه و محوطه های محدود باشد.  سوم اینکه عقل و شعور حکم میکند که چنین برنامه هائی در فصل زمستان و هوای معتدل آنها برگزار شود و این همه پول و انرژی به هدر نرود.  اگر هم بایدی بر برگزاری در فصل تابستان است عذر خواهی کرده و به دیگری واگذارند.  چهارم اینکه ما نیز چنین ادعاهائی را زود باور نکنیم و مبادرت به قدری حساب و کتاب بکنیم.  بگذارید بیشتر توضیح دهیم.  آیا هیچگاه عملکرد یک کولر گازی را در چله تابستان دیده اید؟  اینکه حداکثر یک یا دو اتاق را خنک نگه میدارد و تازه در انتهای فصل با یک قبض برق سنگین مواجه خواهید شد؟  حال تصور کنید تمام فضای منزل در تمام روز با کولرهای گازی باید سرد نگاهداشته شود.  برای پرداخت قبض برق احتمالاً باید قرض کنید.  حال فرض کنید کل منزل و پشت بام و حیاط نیز شامل شود.  سپس بخواهید کل شهر نیز شامل این حکم شود.  میتوانید تصور کنید چه انرژی عظیمی برای این کار باید صرف شود و تازه آن تلفات گرمائی را کجا تخلیه کنیم؟  از هر حیث که نگاه کنیم این کار عملی نیست.  بیائید همین فرضیه را ادامه دهیم و بخواهیم کل کشوری مثل ایران را در تابستان سرد کنیم.   و سپس، نیمی از کره زمین را در فصل تابستان سرد کنیم!   چند کولر گازی با چه قدرتی نیاز داریم؟   از همینجا پی ببرید که چه انرژی عظیمی صرف کره زمین میشود.  یک محاسبه ساده (تمرین) نشان میدهد قدرت دریافتی زمین از خورشید حدود  1.78E17 Watt میباشد که البته یک سوم آن بلافاصله بازتاب میابد.  معهذا باقیمانده که صرف گرم کردن آب و خاک و هوا میشود آنقدر زیاد است که فقط درصد کمی از انرژی باد میتواند نیازهای انرژی ما را پاسخگو باشد.  ضمناً برای فهم عظمت خورشید بدانید که عدد فوق تازه کسر بسیار کوچکی از انرژی تابشی خورشید است که مرتباً راهی فضا میشود.  و بالاخره، پنجم اینکه برای رفع آلودگی کلان شهرهای ایران بهتر است اصلاً آلودگی تولید نکنیم که بعد بخواهیم با هزار مشکل آنرا رفع کنیم.  در کوتاه مدت از سوخت استاندارد و نه سوخت "من-در-آوردی" استفاده کنیم.  از موتورهای درون سوز با آلایندگی کم استفاده شود و موتور پیکان به موزه منتقل شود.  به موازات، بفکر خودروهای برقی و سرمایه گذاری های مشترک در این راستا باشیم.  و نهایتاً شاید بهترین راه حل استخدام چند کارشناس خبره با حقوق مکفی برای مسأله آلودگی هوا و گوش سپردن به نظرات آنهاست.  راه حل اخیر میتواند متشابهاً برای طرح و حل سایر معضلات نیز بکار گرفته شود.  مگر دیگران چکار میکنند؟!

  • مرتضی قریب
۱۶
دی

رشد  و  نرخ رشد

عبارت فوق این روزها زیاد شنیده میشود اما با تعابیری دلبخواه و بسیار مغشوش بطوریکه نه تنها برای عموم بلکه برای اغلب دانشگاهی ها نیز مبهم و آشفته است.  لذا از پس عبارات رسانه ها در خصوص اینکه نرخ تورم منفی است یا تورم مثبت است و امثال آن چیز قابل فهمی دستگیر نمیشود.  از آنجا که این دو اصطلاح در بسیاری از مسائل اقتصادی، جمعیتی، علمی و فنی بطور گسترده بکار میرود لازمست قدری شکافته شود. 

  اگر مفاهیم اولیه فیزیک درباره سرعت و شتاب را خوب فهمیده باشیم متشابهاً اینجا نیز به درک درستی از این مفاهیم خواهیم رسید.  سرعت به معنی تغییر مسافت طی شده نسبت به زمان سپری شده است.  بیان دیگری از این تعریف میتواند با اصطلاح "رشد (growth)" بیان شود یعنی رشد مسافت طی شده نسبت به زمان.  اغلب از بیان "زمان" نیز صرفنظر میکنیم چه اینکه عبارت رشد در بطن خود معنی زمان را نیز دربر میگیرد.  مثلاً وقتی در باره رشد کودک خود صحبت میکنیم منظور ما افزایش قد و وزن او در ظرف زمان است و نه چیز دیگری.  ما در فیزیک از عبارت سرعت استفاده میکنیم درحالیکه در زمینه های اقتصادی و اجتماعی از عبارت رشد به جای سرعت استفاده میبریم.  مثلاً رشد جمعیت در فلان کشور صفر است، یعنی اینکه جمعیت امسال با پارسال فرقی نکرده و تفاوت آن صفر و لذا رشد جمعیت صفر میباشد.   شبیه همین بیان برای اقتصاد و غیره و غیره بکار میرود.

  اما اگر سرعت ثابت نباشد و در طی زمان تغییر کند برای تغییرات آن نیز باید تعریفی بیاندشیم.  کدام تعریف؟   در فیزیک ما اصطلاح "شتاب" را برای تغییرات سرعت مقرر کرده ایم.  مثلاً اگر در این لحظه سرعت لحظه ای برابر 10 متر بر ثانیه باشد و یک ثانیه بعد سرعت برابر 110 متر بر ثانیه شده باشد شتابی برابر 100 متر بر ثانیه بر ثانیه داشته است.  یا میتوانید بگوئید سرعت تغییرات سرعت برابر 100 متر بر ثانیه طی یک ثانیه بوده است.  مادام که درست فهمیده باشیم با شکل های مختلف میتوانیم همان حقیقت واحد را بیان کنیم.  مثلاً میتوانیم کماکان از اصطلاح رشد سود برده و بگوئیم "رشد سرعت برابر 100 متر بر ثانیه در مدت یک ثانیه است".  این ها همه دقیقاً یک معنی را میرسانند.  با اینکه در فیزیک از اصطلاحات سرعت و شتاب با مفهوم دقیق آن استفاده میشود اما در محاورات گاهی هم از اصطلاح "نرخ" به جای رشد استفاده میشود.  مثلاً به جای "شتاب " بگوئیم : "نرخ رشد مسافت" یا حتی بگوئیم "رشد رشد مسافت" که اغلب کمی گیج کننده مینماید و اتفاقاً همین گیج کنندگی باعث شده تا استعمال این اصطلاحات در وادی اجتماعی اینقدر باعث هرج و مرج فکری شود.  لذا بسادگی با لفاظی میتوان ایده خود را به کرسی نشانده و اگر هم بر حسب اتفاق مشت طرف باز شود بگوید منظورم آن بوده نه این!  خلاصه اینکه در برخورد با این عبارات باید دقت کرده و به معنی عنایت کنید و نه به صورت. 

  اکنون به حوزه های دیگر توجه کنیم.  در اقتصاد رشد سالانه قیمتها نام دیگری هم دارد تحت عنوان "تورم".  مثلاً  "تورم سال 1393 برابر 15% بوده" که به معنای این است که قیمتها در انتهای سال 93 نسبت به ابتدای سال 93 پانزده درصد گران تر شده.   یا بگوئید رشد قیمتها 15% در سال 1393بوده است.  فرض کنید تورم سال 94 برابر 10% بوده باشد.  اینجا نباید بگوئیم تورم منفی بوده که بیان کاملاً  اشتباهی است.  بلکه چون اندازه تورم نسبت به سال قبل کوچکتر شده باید گفت "رشد تورم منفی بوده" که با بیان "تورم منفی بوده" زمین تا آسمان متفاوت است.  یعنی تورم و افزایش قیمتها همچنان پا بر جا بوده، منتها با شیب کمتری افزایش یافته است.   حال آگاهانه یا نادانسته مسئولین این تعابیر را بجای هم بکار میبرند که بسیار گول زننده است.  همین امر گاهی در استعمال سرعت و شتاب نیز پیش میآید.  گاهی میگویند "شتاب کن" که منظور سرعت بیشتر در کارها یا همان عجله است عجله ای که گفته میشود کار شیطان است.  همین مغشوش کردن اصطلاحات در مورد جمعیت هم بکار میرود که بسیار خطرناک است.  کما اینکه در یکی از کلاسها معلوم شد درک دانشجویان اینست که رشد جمعیت در ایران  منفی است!  زیرا رسانه ها به اشتباه اینگونه در اذهان تلقین کرده و درک عمومی هم آن را پذیرفته است.  رشد جمعیت در ایران (دستکم در سده گذشته) مثبت بوده و قبل تر شاید در برهه هائی کوچک به دلیل قحطی یا بیماری همه گیر صفر یا منفی شده است.  این مقوله  هم مانند تورم است زیرا اخیراً شیب افزایشی جمعیت ملایمتر شده (در حالیکه جمعیت همچنان رو به افزایش است) و آنچه صحیح است اینکه نرخ رشد جمعیت منفی است و نه رشد جمعیت!!  چه ساده با کلمات میتوان بازی کرد.  علت خطرناک بودن آن را در مقالات پیشین گفتیم و به ذکر مثالی بسنده میکنیم.  تصور کنید که راننده اتوبوس واحد در ابتدای خط، اتوبوس را از مسافر پر کند بطوریکه جائی برای نفر بعدی نباشد.  طبعاً در ایستگاه های بعدی جائی برای ورود  مسافران خسته در انتظار، و رو به افزایش، نخواهد بود.  نسل های آتی و کیفیت زندگی آنان را دریابیم.  چه خوبست کیفیت تبلیغ شود و نه کمیت زیرا اولی کار میبرد و دومی بخودی خود برقرار و نیازی به تبلیغ ندارد. 

بعدالتحریر:

برای دوستانی که در رشته های مهندسی هسته ای و امثال آن تحصیل میکنند، مترادفات رشد و نرخ رشد را در پدیده واکنش زنجیری توضیح میدهیم:  مهمترین کمیت آشنا در این رشته، ضریب تکثیر یا  K میباشد که نشان دهنده این واقعیت است که پس از هر نسل، تعداد نوترون های موجود در صحنه  K برابر میشود.  توجه شود که فاصله زمانی در اینجا به جای "یک سال" که در موارد اقتصادی و جمعیتی رایج است، اینجا طول یک نسل است که در واکنش زنجیری کنترل نشده میتواند بسیار کوتاه و کمتر از کسری از میلی ثانیه باشد.  مثلاً اگر  K=1.6 باشد، و اگر تعداد نوترونهای اولیه  n0=100 باشد، بعد از یک نسل تعداد نوترونهای موجود در محیط Kn0=160 خواهد بود.  در پایان نسل دوم تعداد نوترونهای موجود در صحنه   K2n0=256 خواهد بود.  بهمین روال جمعیت نوترونها در پایان هر نسل رو به تزاید خواهد گذاشت (بدلیل اینکه K از 1 بزرگتر است).  در اینجا "رشد" به معنی تغییر نسبی جمعیت بعد از هر نسل است.   به عبارت دیگر:      Kn0 - n0 )/ n0 )   خواهد شد.  همانطور که ملاحظه میشود برای اینگونه مسائل رشد برابر ضریب تکثیر منهای 1 است یعنی:  r =K-1 .   در مثال فوق رشد برابر 0.6 یا 60% میباشد.  اگر همین محاسبه تغییر نسبی را برای نسل های بعدی هم تکرار کنیم دقیقاً همین عدد 60% بدست میآید.  تعجبی ندارد زیرا مقدار رشد دراین مسأله ثابت است.  اما اشتباه نکنیم، جمعیت رو به افزایش است!!  "نرخ رشد"  چقدر است؟!  آیا مقدار r نسبت به زمان تغییر کرده است؟  طبعاً خیر و لذا نرخ رشد برابر صفر (دقیقاً برابر صفر) است.  متخصصین درک میکنند که در این مثال که نرخ رشد صفر است با چه پدیده انفجاری روبرو هستیم چه رسد به اینکه تازه نرخ رشد مثبت هم باشد.  در این مثال اگر بعد 10 نسل  K=1.5 شود دراین صورت گفته میشود نرخ رشد منفی بوده اما هیچ از ابعاد فزاینده بودن مسأله را کم نمیکند.  پدیده همچنان رو به فزونی بوده منتها بعد نسل دهم با شیب ملایمتری بالا و بالا میرود.  بعبارت دیگر بعد هر نسل بجای اینکه 60% فزونی یابد، 50% افزایش جمعیت خواهد داد که مسلماً دلالت بر رشد مثبت دارد ولی از نسل 11 به بعد اگر K در این عدد جدید ثابت بماند نرخ رشد مجدداً صفر خواهد بود.  برای K کوچکتر از 1 رشد منفی خواهیم داشت و جمعیت در طی زمان کمتر و کمتر خواهد شد (رأکتور خاموش شده).   کسانی که هنوز در درک این قبیل مسائل مشکل دارند خوبست متوسل به ذکر مثالهائی برای خود گردند.  اظهار نظرات شما راهنما خواهد بود.

  • مرتضی قریب
۱۴
دی


ارتقاء مهارتهای حرفه ای

مدتی است در نظر داشتم پاسخ مناسبی برای سؤال مهمی با موضوعیت بالا که یکی از خوانندگان مطرح کرده بود بنویسم ولی وقت یاری نکرد.  البته بخشی از آن گرفتار شدن در دور باطل گفت و پاسخ های بی پایان با یکی از دوستان است که ویگاه را به آوردگاه خود تبدیل کرده  و لذا ازاین به بعد با اجازه ایشان آن را بی پاسخ گذاشته به مطالب شما میپردازیم.  به قول آن فیلسوف شهیر بیائید تاکستان خود را آبیاری کنیم.  اتفاقاً یکی از همان بن بست هائی که در نامه خود اشاره کرده بودید گرفتار شدن در همین دست اندازهای کوچک و بزرگی است که سر راه سبز شده و غیر از اتلاف وقت باعث فراموش کردن هدف اصلی نیز میشود.  لذا مهمترین توصیه ای که میتوانم بکنم اینکه هدف اصلی خود را فراموش نکنید؛ حتی شده روی یک برگه کاغذ نوشته هرروز نگاه کنید.  برای شما که این حرفه را انتخاب کرده اید مبرم ترین کار همانا تلاش در راه حل مسائل پیش روست.  کدام مسائل؟  طبعاً روشن ترین آنها حل مسائل کتابهای درسی شماست که دو دستآورد مهم در بر دارد.  یکی اینکه به بهترین وجه آموخته های تئوریک خود را تمرین میکنید و طبعاً بهترین نمره را هم کسب میکنید.  دوم اینکه حین حل همان مسائل، مطالب و مسائل جدید تری احتمالاً نظر شما را جلب کرده  و میتواند شما را برای حمله به مسائل جدید تر ترغیب نماید.  در ریاضیات همواره میتوان روی مسائلی نظری بی ارتباط با دنیای واقعی کار کرد و موفق هم بود.  اما برای رشته های کاربردی انتخاب مسائل عملی و راه گشا بودن برای حل مشکلات دنیای واقعی پسندیده تر است.  مهمترین ابزار در این مسیر همانا کنجکاوی واقعی و روحیه پرسشگری است که متأسفانه فعلاً محیط مناسبی برای تبلور آن وجود ندارد.  برای دانستن درجه اهمیت آن خوبست از انیشتن یاد کنیم که مورد قبول همه هست.  وی از یکی از دانشگاه های نه چندان مشهور دنیا لیسانس فیزیک گرفت و برای امرار معاش هم کاری نه چندان درخور در اداره ثبت اختراعات گرفت.  بنابراین تا اینجای کار مثل همه شمایان بوده و میتوانست در همین حد هم بماند و نامی هم از خود بجا نگذارد.  منتها در اوقات فراغت به عنوان یک سرگرمی فکری به حل مسائلی پرداخت که از دوران دانشجوئی فکرش را بخود مشغول ساخته بود.  نه کارفرمائی وی را وادار ساخت و نه واقعاً برای کسب نام و نشان و درآمد بدین کار پرداخت.  حاصل تلاش او در این دوره 3 مقاله مهمی بود که به روشن کردن معضلات فیزیک دوران خود پرداخته و با استقبال آمیخته با شگفتی جامعه علمی روبرو شد.  نتایج این مقالات چنان مؤثر بود که دانشگاه قبلی او آنها را برای اخذ درجه دکتری کافی دانسته و بلافاصله مدرک دکتری را بدون آنکه وی خواستار آن باشد به او اعطا کرد.  در گذشته ها خود ما نیز افراد شاخصی را در رشته های ادبیات و هنر داشته ایم که بدون داشتن مدرک رسمی دکتری از همتایان آکادمیک خود به مراتب سرتر بوده و در دانشگاه در بالاترین سطوح تدریس میکرده اند.  مدرک، صرفاً یک اجازه کار است کما اینکه از معنی "لیسانس" همینگونه استنباط میشود ولی همه چیز نیست.  این روزها بازار آکنده از انواع این مدارک، قانونی و غیرقانونی (تقلبی) است و دارندگان نوع اخیر بخوبی از مزایای آن استفاده میکنند.  در یک آشفته بازار، آنها که به درستی زحمت کشیده و دارای شایستگی لازم هستند حتی با داشتن مدرک سالم از قافله عقب میمانند.  از همین روست که با مهاجرت گسترده درس خوانده ها روبرو بوده و آنها هم که مانده اند در جستجوی فرصت و شرایط مناسب برای پیوستن به آنها هستند.  البته اگر جهانی فکر شود نباید خرده ای گرفت چه اینکه از حاصل تلاش آنان در خارج کشور دیر یا زود داخل کشور نیز برخوردار خواهد شد.  اما چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام نیست؟  اینجاست که نکته ای که یکی از خوانندگان بطور خصوصی گوشزد کرده بود خودنمائی میکند.  ایشان گفتند زمینه رشد فقط به فرد مربوط نیست و از سوی حاکمیت هم باید فراهم شود.  در اینجاست که برنامه ریزی حاکمیت میتواند راه گشا باشد.  هر چه باشد خروج درس خوانده ها میتواند مشابه خروج قاچاق نفت یارانه ای باشد با این تفاوت که  اینبار کاملاً مجانی صادر میشود.  با آثار و نشانه هائی که دیده میشود نمیتوان چندان امیدوار بود اما بهر حال بیکار هم نمیتوان نشست.  برای کسانی که فقط تشنه یادگیری هستند زمینه های زیادی برای ذوق آزمائی هست.  مثلاً یکی از موضوعات علمی جالب توجه بررسی منبع گرمای درونی زمین است.  در این باره نظریات مختلفی هست که یکی هم متوجه گرمای ناشی از تلاشی مواد رادیواکتیو در اندرونه زمین است.  با داشتن اطلاعاتی از قبیل هدایت حرارتی پوسته زمین، درصد مواد پرتوزا در پوسته زمین، نرخ تابش گرمائی زمین و امثال آن و با نوشتن معادلات حاکم و حل آنها شما هم میتوانید یکی از محققین این موضوع باشید.  خودتان کارفرمای خویش باشید.  اگر سری به منابع اینترنتی بزنید ایده های زیادی برای سرگرم شدن خواهید یافت.  اما برای گذران زندگی برای رشته هائی مثل رشته شما سازمانهای دولتی باید بفکر باشند (معهذا احتیاطاً شما هنری هم یاد گیرید).  بد نیست بدانید که در قرون 17 و 18 میلادی که دوران رشد و شکوفائی علم و فلسفه بوده است این ترقی نه توسط دانشگاه ها بلکه عمدتاً به کمک انجمن های پادشاهی در کشورهای اروپائی و پشتیبانی آنها صورت گرفته است.  چه اشکال دارد که دولت رأساً با تأسیس باشگاه های علمی فرصت رشد و شکوفائی به استعداد های خارج از محیط دانشگاهی را نیز بدهد.  پیش نیاز آن البته تغییر نگرش دولتمداران نسبت به علم و روحیه علمی است.  آنچه که عملاً ملاحظه شده حمایت حداقلی از تکنولوژی (واردات یا اصطلاحاً بومی سازی) بوده است.  که اگر لازم باشد در آینده بدان خواهیم پرداخت.

  • مرتضی قریب