بُت ها و ایدئولوژی
اول بار اصطلاح "بُت" برای موانع ذهنی در دریافت حقایق را فرانسیس بیکن بکار برد. او این موانع فکری را در قالب بت های چهارگانه حدود 400 سال پیش در کتاب "ارغنون نو" تشریح کرده و مروج سبک تجربه گرائی در تحصیل علوم بوده است. همعصر او، رنه دکارت شیوه عقل گرائی صرف را ترویج داده و هردو از پیشگامان علوم جدید بوده اند.
بطور خلاصه، صرفنظر از نامگذاری، دسته اول از این موانع، خیالبافی و کاستی های حواس بشر فارغ از رنگ و نژاد است. البته امروز میدانیم که موانع مزبور با ابداع سنجشگرها بطور بیسابقه ای مرتفع شده است. دسته دوم این بت ها، ناشی از نوع تربیت و تحصیل که اختصاصی هر فرد است. دسته سوم، موانعی است که در اثر گفتگوهای کوچه و بازار ذهن فرد را شکل میدهد و امروزه میتوان آنرا از همان قسم اطلاعات غلطی پنداشت که سازمان ها و حکومت های نابکار در رسانه ها منتشر و عامدانه با لفاظی ذهنیت مردم را از دریافت حقایق منحرف میسازند.
اما دسته چهارم که بطور مشخص مد نظر ماست، موانعی است که بنظر بیکن توسط فلسفه یا مذهب ایجاد شده و تصویری کاذب از حقیقت را ارائه میدهند. از همین رو بیکن توصیه میکند که در قبول قول پیشینیان باید دست از تعبد برداشته و در عوض، نیروی اندیشه را بکار گرفت. کما اینکه مطالب پیشین ما نیز خواننده را مکرر از تقلید برحذر داشته بود! به همین جهت، او فلسفه قدما را مورد نقد قرار داده و اشاره میکند که دیدگاه های افلاطون و ارسطو موجب یکسو نگری شده انسان را قرنها از راه درست تحصیل معرفت منحرف ساخته است. بویژه متکلمان و روحانیان را نمایندگان ضلالت آفرین این دسته میشمارد. او استدلال صرفاً عقلی که با شواهد تجربی همراه و سازگار نشده باشد را رد کرده نمونه غلط روش قدما تلقی میکند. از آنسو، گردآوری مشتی اطلاعات تجربی بدون آنکه نظریه ای درصدد تعمیم آنها باشد را نیز ناکافی دانسته است. خوشبختانه امروز میدانیم که روش درست همانا ترکیب توأم نظر و تجربه هردو با هم است.
بحث حاضر درباره دسته چهارم از موانع فکر است که بنظر میرسد هسته اصلی ایجاد ذهنیت های نادرست و مشکل مبرم امروز ما و بلکه منطقه است. بی شک تعصب در دامن زدن به اعتقادات نادرست و استمرار آن از عوامل مهم و از ملزومات حوزه ایدئولوژی است. خوشبختانه علوم تحققی با انفکاک تاریخی خود از حوزه ایدئولوژی، تعصب را پشت سر باقی گذاشته بطوریکه امروز جائی در بحث علوم ندارد. هر مقوله ای از علم که سازگاری با تجربه یا بدنه اصلی علم را از دست داده باشد بدون هیچگونه تعصب یا جنگ و نزاعی بکناری نهاده میشود! نیک بختانه، دست اندرکاران حوزه نظر یعنی فلاسفه نیز دریافته اند که نظرات و دعاوی خود را بدون تعصب و درگیری فیزیکی ارائه کرده و از اینکه دیگران از مکتب آنان انتقاد کرده آنرا به چالش کشیده و رد میکنند کینه ای به دل نگیرند. اما ادیان چطور؟
شوربختانه مطلب در مورد ایدئولوژی دینی بکلی متفاوت است و ورود روانشناسان و جامعه شناسان را میطلبد. از آنجا که مذهب خود نوعی ایدئولوژیست، مانند هر مکتب فلسفی گوهر آنرا معدودی باورهای ثابت موسوم به "اصول دین" تشکیل میدهد. این اصول صرفاً نظری و مربوط به عقیده و حوزه ذهن بوده و متفاوت است با آنچه که یک سری مراسم عملی و دستورات شرعی بنام "فروع دین" است. عامه معمولاً بخش اخیر را گوهر دین گرفته از "اصول" عقاید غافلند! تازه همین اصولِ لایتغیر هم در ادیان مختلف متفاوت بوده بسا با یکدیگر در تناقض باشند. بعلاوه، همانگونه که پیشتر گفته شد گزاره های فلسفی از آنجا که صرفاً مبتنی بر نظر بوده ملازم تجربه نیستند لذا همگی متشابهاً میتوانند درست و در عین حال متشابهاً نادرست باشند. بنابراین جای بسی حیرت است که چگونه اتباع ادیان مختلف یکدیگر را تحمل نمیکنند. مثلاً مردمی معتقد به اصولی متفاوت، در عین صلح و همزیستی با سایر شهروندان، لیکن نظام دینی تمامیت خواه صرفاً بر اساس تفاوت آرای نظری، آنها را مقتول یا زندانی کرده، بازماندگان را خانه خراب و از حقوق شهروندی محروم ساخته کسب و کار آنها را تعطیل و فرزندان آنها را از حق آموزش، حتی در خانه، محروم ساخته است. این درجه از جنایت حقیقتاً بیسابقه است. این بکنار، حتی آنان که اصول یکسان داشته اند صرفاً بخاطر عقایدی عادی، فرزند مقتول، پدر دستگیر، بستگان مرعوب، مادر هم دستگیر و متعاقباً از فرط استیصال خودکشی و هیچکس جوابگو نیست. عجبا اعدام! صرفاً بخاطر آنچه در ذهن میگذرد؟! جامعه ای این چنین و آب از آب تکان نخوردن حقیقتاً شگفت انگیز است.
خلاصه آنکه، ثروت و قدرت بویژه رکن اصلی نظامات اهریمنی بوده که تشنگانِ آن خود را ریاکارانه شیفته خدمت مینمایانند!




