فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۶ مطلب در تیر ۱۴۰۳ ثبت شده است

۳۱
تیر

منطق ارسطوئی

    منطق چیزی نبوده که اختراع شده باشد.  اولین بار ارسطو اصول آن را که همان اصول طبیعی ذهن آدمی بوده مدون و مُنقح ساخته است.  مثلاً کل بزرگتر از جزء است و یا دو چیز مساوی با یک چیز، خود با هم برابرند.  بحث در موضوعات پیچیده و مهم چنانچه با مصادیق همراه باشد، به فهم روشن تری می انجامد.  عجیب نیست که در گذشته های دور و بلکه همین امروزه، مردمان به بت (مجسمه) احترام گذاشته و میگذارند.  اساساً پرستشِ مصنوعِ دست هیچگاه مطرح نبوده که بسا به نیروهای غیبی معتقد بوده اند.  ولی دیدن جسمی مُجسم به تمرکز بهتری انجامیده و هنوز هم می انجامد.  پس گزاف نباشد اگر گفته شود نیایش بودائی ها پیشگاه مجسمه بودا بمراتب عمیقتر از نیایش یکتاپرستان فاقد مجسمه است!  متشابهاً موضوعی که در دایره علم کاملاً محرز است: یک نمودار، آموزنده تر از صدها برگ حاوی عدد و رقم است.

    اکنون به ذکر چند مصداق بسنده میشود که چگونه در محیط های بسته استبدادی، منطق ارسطوئی با تمام سادگی از نفس افتاده، الفاظ و معانی و اصولاً همه معیارها بطرز غریبی درهم ریخته دچار وارونگی میشود.  گاهی جزء بزرگتر از کل شده و ریاضیات تابع مصلحت میشود!  مثلاً در نظام های قانونمند کسی که ورشکسته به تقصیر باشد یا جرم بزرگی مرتکب شده باشد نمیتواند نامزد احراز مشاغل مهم دولتی باشد و صلاحیت او رد میشود.  اما در نظام های خودکامه، او که قبلاً ردِ صلاحیت شده اکنون میتواند شاغل پست های بالاتر و حساس تر شود.  آیا عجیب نیست؟!  یا برعکس، او که قبلاً سالها شاغل مهمترین پست های سیاسی و اجرائی بوده ناگهان بی هیچ دلیلی ردّ صلاحیت میشود.  وقتی هم علت را جویا میشود، چیزی ندارند به او بگویند.  اتفاقاً اگر رد صلاحیت واقعی و جدی باشد منطق متعارف ایجاب میکند او را بعلت اشغال مناصبی که حق او نبوده و بعداً معلوم شده صلاحیت لازم را نداشته پاسخگو و محکوم کنند.  اگر این رویه های خلاف عقل و منطق، سوأل برانگیز نباشد تنها میتواند یک توجیه داشته باشد و آن اینکه تکرار مکرر آموزه های غلط در حلقه اول حاکمیت، هر امر خلاف عقلی را میتواند قاعده جلوه داده در اذهان پرسشی نه انگیزد.

    مثال دیگر در مورد کمبود برق است.  بخش عمده تولید برق متکی به نیروگاه های حرارتی است که آنهم در زمستانها با کمبود گاز روبرو میشود.  کشوری که خود روی مخازن عظیم گاز خوابیده و حتی از مخازنی که بیهوده هدر میرود نه خود منتفع و نه دیگران بهره، بلکه مبالغ عظیمی هم باید از جیب مردم خسارت دهد!  باری، علیرغم همه تبلیغات، فقط حدود 1% برق تولیدی کشور از نیروگاه اتمی است، تازه آنهم اگر در کار باشد.  همان یک درصدی که کل اقتصاد بلکه سرنوشت کشور را گروگان خود کرده که بگوید نیت اصلی آن جز تولید برق نیست و خود فعلاً در بن بستی دراز مدت گرفتار است.  در اینجا هم میبینیم که جزء، مهمتر از کل تلقی میشود!  نظام میگوید تقصیر از مردم است که زیاد مصرف میکنند، حال آنکه بگفته متخصصین، حدود 15% برق تولید شده در شبکه انتقال پیش از رسیدن بدست مصرف کننده تلف میشود.  چاره آن است که صرفاً با تخصیص چند میلیارد دلار شبکه نوسازی شود.  با اینکه هزینه هنگفتی بنظر میرسد، اما فقط کسر کوچکی از ارزی است که بیرون مرزها بیهوده تلف میشود.  بازهم شاهدی دیگر بر رویه خلاف منطق، که یعنی حواشی مهمتر از اصل است!  بطوریکه ضرب المثل ها همه زیر و رو شده و "چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است" کارکرد خود را از دست داده است.  گاهی میگویند سیستم ناکارآمد است در حالی که ناظر بیطرف اتفاقاً معتقد است خیلی هم کارآمد است.  اگر سمت نگاه عوض شود، معلوم میشود مردم مورد نظر نظام آنها هستند که بیرون مرزهایند.  نیک که نگریسته شود، تلفات در سرشت و نهاد سیستم است که منحصر به تلفات مادّی نیست.   منابع انسانی نیز در حال تلف شدن است که غیر از فرار نیروی انسانی، قتل بیگناهان در کوی و برزن و بر گردن نگرفتن از جمله آنهاست.  اخلاقیات نیز در حال تلف شدن است که تخریب مزار کشته شدگان و آزار و اذیت مادران و زندانیان و صاحبان افکار مستقل و هنرمندان و خلاصه ابناء بشر در دستور کار سیستمی مولد ترس و وحشت است.  طُرفه آنکه علیرغم ناتوانی در دادن خدمات به جمعیت حاضر، دستگاه تبلیغات در صدد رساندن جمعیت به 150 تا 200 میلیون است تا بحران را از این هم که هست بیشتر کند.

نتیجه آنکه، شاید با پول بشود برق را به تعادل رساند، اما خساراتی که منطقی ضد بشر به سرزمین وارد ساخته با هیچ پولی جبران پذیر نیست!  شاید هزاران سال لازم باشد تا آبهای اندوخته زیرزمینی تلف شده بلکه احیا شود که با فرونشست زمینها جای تردید است.  در این نظام فکری بهر سو که نگریسته شود جزء بزرگتر از کل است.  توگوئی در برنامه ای نانوشته، چنان مُقدر است که هرآنچه تلف کردنیست از مادّی و معنوی همه نابود و سرزمینی سوخته تحویل آیندگان شود.

  • مرتضی قریب
۱۶
تیر

مصادره به مطلوب

    در کشور آرزوها مردمانی زندگی میکنند که از شب تا صبح و از بام تا شام در پی به ثمر رساندن آرزوهای خویشند.  آنها به هر دری میزنند بلکه گشایشی در کارهای بسته شان روی دهد.  آنقدر آرزومندند که حتی با دیدن یک کلید مقوائی بخیال باز شدن قفل های بسته، خود را به آب و آتش زده هر ریسکی را پذیرا میشوند بلکه اینبار قول هائی که شنیده اند به واقع بپیوندد.  در کشور آرزوها مردم خیلی زود پیر میشوند.  آخر تلاش بی ثمر برای رسیدن به آرزوها خیلی زود انسان را از پا می اندازد.  اما مگر آرزویشان چیست؟  هیچ، فقط یک زندگی ساده آنقدر ساده تا حد یک زندگی نباتی!

    در کشور آرزوها همه سخت در جنب و جوشند که همین اندازه اگر در سرزمین های کفر تلاش میکردند ستاره بخت را در آغوش میکشیدند.  پس بی جهت نیست جوانان به آب و آتش میزنند تا بهر نحو ممکن فرار کنند.  خانواده ها، حتی آنها که دستشان به دهان میرسد، نیز بخاطر تأمین آتیه فرزندان در صدد فرار در اولین فرصت ممکن هستند.  عده ای که عجله بیشتری دارند سوار بر قایق های بادی همراه با جنگ زدگان اقوام همسایه خود را به دریا ها میسپارند.  تا مگر قاچاقچی معرفتی داشته بقول خود وفا کرده آنها را به ساحل امنی برساند.  به همین اندازه هم دلخوشند که مگر فرزندانشان محل امنی برای آینده خود داشته باشند.  آنها هم که مانده و زیر خط فقر در حال سقوط اند، چاره ای جز دست و پا زدن ندارند.  که در مناسبت هائی که غذای نذری میدهند برای یک لقمه غذا چنان از سروکول یکدیگر بالا میروند که قحطی زدگان آفریقا را متعجب میکنند. همه بخاطر یک بخور نمیر حداقلی در تب و تابند.  که بخش اعظم این مردم نه دیگر توقع حقوق بشر، و نه دیگر دل در گروی معنویات مُبلغان ریائی و نه اصلاً هیچ چیز دیگری دارند.  آنها فقط یک چیز میخواهند، میخواهند زنده بمانند!  نظام های تمامیت خواه مردم را از فرط گرسنگی در مرز موت نگهمیدارند.  چرا که میخواهند مردم را مانند موم در دست داشته هر لحظه اراده کنند از تبعیت آنان مطمئن باشند.

    در کشور آرزوها مردم همواره در صدد یافتن روزنه ای برای تنفس اند.  آنها هم که قرار است سوارِ کار باشند اینرا میدانند و به مردم القا میکنند که در انتخاب بد و بدتر، ما آن گزینه روزنه گشا در مقابل خفقان آور هستیم.  هیچ کس هم نمیپرسد آخر چرا روزنه؟ چرا درها را برای تنفس باز نکنید که از خفقان در حال مرگیم؟  داستان بی شباهت با روش های امحاء جمعیت غیر خودی توسط نازی ها در دوران جنگ دوم جهانی نیست.  یک از این روش ها فرستادن پیر و جوان و زن و بچه بداخل کامیون های دربسته ای بود که بعد دهانه اگزوز را به داخل وصل میکردند.  گاز چون سنگین تر از هواست تدریجاً از کف شروع به بالا آمدن میکرد و مردم برای تنفس قدری اکسیژن بیشتر لامحاله روی هم تلنبار میشدند تا نهایتاً هرمی از بدنها تشکیل میشد.  چه بسا پدر و مادرانی که پا بر بدن کوچکترها، ضعیف ترها و بسا بچه های خود میگذاشتند تا دمی اکسیژن بیشتری تنفس کنند.  در بالای هرم قوی ترهائی بودند که آخرین ذرات هوا را در محاذات سقف میجستند.  اما چه سود که همگی بطرز فجیعی خفه میشدند.  هوای مصرفی مرتباً کمتر میشد و روزنه ای برای تنفس باقی نمیگذاشت. 

   امروزه نظام های تمامیت خواه مردم را دچار همین مصیبت ساخته اند.  کار بدانجا کشیده که روزنه ای کوچک به آرزوئی بزرگ تبدیل شده. مردم را با نشان دادن روزنه ای کوچک به بازی گرفته اند و توده ناچار خود را گرفتار در این بازی مرگ و زندگی میبیند.  نظام هربار مهره ای را بعنوان ناجی به میدان میآورد تا مردم را امیدوارانه وادار به حرکت مطابق میلش کند.  بعد هم هر وقت خواست تنظیمات آنرا بهم میزند.  این بازی تا کجا میتواند استمرار یابد و تا کجا میتوان گنجشک را رنگ کرده جای قناری فروخت؟  گویا تجارب قبلی مردم چندان هم فراموش نشده و اکثریت بدین نتیجه رسیده که نباید وارد این بازی شود.  نشانه آن اینست که علیرغم تبلیغات، در هر دو دوره مراکز نمایشی بطرز چشمگیری خلوت بوده بطوریکه همه بر آن گواه بوده اند.  اما بطرز سحرآمیزی مشارکت در همان سطحی شد که باید میشد!  برخی بضرس قاطع دستکم آمار دور اول را 3 برابر شده آمار واقعی دانستند و دلیل آنرا بطور مشخص احتمال ناچیز 5 عدد مستقل که تصادفاً مضرب 3 باشند ذکر کردند.  احتمال دستکاری نه 100% بلکه 99.6% است که البته نزد اهل علم بقدر کافی تعیین کننده است.  

خلاصه آنکه، مردم از فرط استیصال دنبال هر روزنه ای دویده بلکه دمی بیشتر تنفس کنند.  پناه بردن آنان به این یا آن از سر ناچاری و امید داشتن برای باز شدن درها برای دمی تنفس است که بی شباهت با مثال اتاق گاز سیار نازی ها نیست. آیا این روند قرار است تا ابد ادامه یابد؟  باید پرسید به چه دلیل برای تنفس طبیعی باید ملتی قربانی مطامع بازیگرانِ صحنه و تعزیه گردانانِ آن باشند؟!

 

  • مرتضی قریب
۱۳
تیر

منشاء شرّ

    مشاهده جریانات معاصر انسان را در بهت و حیرت فرو میبرد.  بهت و حیرت که براستی اینهمه دروغ و گمراهی از کجا آمده است؟  سرچشمه شرّ کجاست؟  چرا باید بنام معنویات، با وعده نسیه تأمین زندگی جاوید، انسان از حقوق حقه طبیعی و نقدِ زندگی محروم شود؟  آیا گرفتاری تاریخی ما در درک مفهوم شرّ است؟

    پرسش اساسی این است که اولاً آیا شرّ واقعاً وجود دارد یا صرفاً اصطلاحی بیش نیست؟  دوم اینکه اگر وجود دارد چگونه بوجود میآید و سوم اینکه چگونه باید دفع شود؟  پیش از هرچیز باید گفت که خیر و شرّ، در آن مفهومی که اینجا مورد بحث است، معلول وجود تمدن و شهر نشینی است.  چه انسان ها مادام که پراکنده و دور از یکدیگر زیسته با یکدیگر تعاملی نداشته باشند، شرّی از ناحیه انسان وجود نخواهد داشت.  بطور خلاصه آنچه بنظر میرسد به قرار زیر است.

    اول اینکه، برخلاف دوگانه نور و ظلمت، شرّ وجود واقعی داشته و بمثابه فقدان خیر تلقی نمیشود.  اما چگونه بوجود میآید؟  بنظر میرسد عامل اصلی آن گمراهی است و از دل گمراهی شرّ پیدا میشود.  گمراهی خود از طریق ایدئولوژی، دینی یا غیر دینی، نشر و تکثیر میشود.  حال باید دید گمراهی چگونه از ایدئولوژی تولید میشود.  گمراهی میتواند به میانجی گری عوامل مادّی یا صرفاً بر مبنای الفاظ و عواطف انسانی ایجاد شود.  در حالت نخست مثل این میماند که کسی یک چوب خشک را در دست گرفته و ادعا کند که این کوه دماوند است!  سپس با القاء این ناممکن در ذهن دیگران و کنترل اذهان بخواهد مخاطبین را در خدمت خود آورد.  اینکه او خودش به این ناممکن معتقد باشد یا نباشد البته چیز دیگریست.  پُرواضح است کسی آنرا باور نکرده و طبعاً عقل سلیم نمیپذیرد.  اما گزینه ساده تری وجود دارد و آن این است که مدعی بجای توسل به عینیات، به الفاظ و ذهنیاتی روی آورد غیر قابل لمس.  مثلاً بگوید که ارواح زیرِ زمین مدتیست بر او ظاهر شده او را دعوت به ارشاد مردم کرده اند.  و با این ادعا متوقع پیروی مردم و گرد گشتن زیر پرچم خود باشد.  اما انسان در طول تاریخ همواره به چشمان خود اعتماد بیشتری داشته و دارد تا به ذهنیات.  لذا از مدعی خواسته میشود قدرت فائقه خود را در امری مادّی و ملموس متبلور سازد تا باور پذیر باشد.  در تاریخ ادیان، این امر به "معجزه" موسوم است یعنی طرف کاری کند که مردم عادی از انجام آن عاجز باشند.  مثلاً خواسته شود چوبی را در دست بگیرد و آنرا تبدیل به کوه کند.  مسلماً چنین چیزی ناممکن است و مدعی در این مرحله عموماً واپس کشیده به همان اندک باورمندان اولیه دل خوش میکند. 

    اما مدعی ممکن است در این مرحله میدان را واگذار نکند و بگوید هرکس او را باور نکند به عذاب الیم از سوی ارواح زیرزمین دچار خواهد شد.  اما بعد مدتی که خبری نشود و ضمناً با بیشتر شدن پیروان، فرقه او اندک قوتی یافته باشد میتواند دستور دهد عذاب الیم را بر ناباوران وارد کرده موجب عبرت مردد ها شده فرقه نوپای خود را قوام بیشتری بخشد.  طبعاً در چنین صورتی عده زیادی از ترس جان، اجباراً او را باور کرده کمر به خدمت در راه او خواهند بست.  این چنین است که گمراهی مانند بهمنی مرتباً بزرگ و بزرگتر شده به اطراف و اکناف سرایت میکند.  لذا این گمراهی با استبداد رأی رابطه مستقیم داشته با هذیان و خودبزرگ بینی به اوج میرسد. 

   باید توجه داشت حتی اگر در ابتدا ایده اولیه بیراه نبوده باشد، معهذا طی گذشت قرنها کم کم رنگ باخته و از فرقه که نام و نشان اولیه را یدک میکشد جز پوسته ای متورم ولی تهی شده از معنا باقی نخواهد ماند.  در این مرحله است که محتوا فراموش و صورت بر محتوا غلبه کرده تبدیل به اصل میگردد.  آنچه عمده میشود صرفاً "نام" است و برای حفظ آبرو هر کاری مباح است.  که اگر قدرت و سلطه هم در کار باشد "نان" هم خواهد داشت که برای حفظ آن عبور از همه چیز، حتی اصول مقدسه، نه تنها مباح بلکه واجب خواهد بود.  طبعاً برای بقای فرقه و حفاظت در برابر گزند روزگار، دستگاه وتشکیلاتی لازم میآید که مهمترین وظیفه آن تولید گمراهی و جلوگیری از روشنگری و سرکوب پرسشگر است.  لذا بیشترین شرّ از دل گمراهی و بزرگترین گمراهی از بطن ایدئولوژی میآید.  نبرد با گمراهی و دفع شرّ فقط با کمک دانش میسر است.

خلاصه آنکه، شرّ نیز مانند خیر امریست نسبی.  شرّ از گمراهی و آن از ایدئولوژی زائیده میشود.  گاهی ایدئولوژی در سطح اولیه خود بمثابه نوعی فلسفه متوقف میماند همانگونه که آئین زرتشت در اصل نظریه ای فلسفی بود. گاهی هم بعلت هوای نفس یا فوران خیالات وارد مراحلی میشود که شرح آن رفت.  و بدترازبد وقتی که مدعی نمایندگی آسمان هم باشد.  نوشداروی شرّ و دوای گمراهی آموزش عمومی است و لاغیر.  و پا گرفتن این نیز در گرو حضور نظمی پاسخگو و مردمسالار است.

  • مرتضی قریب
۱۱
تیر

الفاظ و معانی

    پیرو آنچه درباره تأثیر الفاظ گفته شد اینک به معانی پشت آن میپردازیم.  گفتیم که الفاظ و نحوه ارائه سخنان در مناظره های انتخاباتی میتواند بسیار تأثیرگذار باشد.  منتها اثر مثبت سخنان هنگامی است که صداقتی نیز در کار باشد و خطیب آنقدر صدیق باشد که اگر کارنامه مثبتی ندارد، به اشتباهات خود، اذعان کرده و خود را در مقابل تبعات آنها، دستکم یکی، مسئول بداند.  اما اگر بجای صداقت، دروغ و ریا محور مناظرات باشد و مردم اثرات فاجعه بار کارهای سخنران را در زندگی شخصی خود دیده باشند، صد البته الفاظ نتیجه معکوس ببار خواهد آورد؛ مگر دستکاری اعداد کمکی کند.  بعبارت دیگر، اینجا نه الفاظ بلکه تجربه عینی تعیین کننده است.  تازه این تجربه عینی، ناشی از معیشت کوچک مردم است و نه آنچه نمیبینند که تخریب گسترده سرزمین و ضررهای نجومی به زیربنای صنایع ملی یا در نفت و گاز و هدر دادن فرصت هاست!

    باری، فرهنگ ما پیشینه ای دور و دراز دارد و الفاظ در این پیشینه طولانی شکل گرفته اند.  جز برخی استثنائات، واژگان امروزی ما و معانی آنها کم و بیش همانها هستند که در زمان رودکی بوده و شعرا و ادبای بعدی ادامه دهنده آن بوده اند.  اما شوربختانه موجی که در این چهل و چند ساله اخیر باعث زیر و زبر شدن همه ارزش های مادّی و معنوی شده است، الفاظ را نیز بی نصیب نگذاشته است.  که تهاجم فرهنگی، اتفاقاً از سوی همان کسانی صورت گرفته و میگیرد که فریبکارانه انگشت اتهام را بعوض خود، رو به خارج گرفته اند.  حکایت "آی دزد آی دزد" رویه غالب این زمانه است!

    بر الفاظ و معانی نیز همچون سایر چیزها در این دوران جفای بسیار رفته است.   یکی از آنها واژه "اصول" است.  این واژه همواره معنائی مثبت داشته است.  همواره اینگونه بوده است که مثلاً آنکس که پایبند اصول است یعنی فردی است محترم و منطقی و اخلاق مدار و اگر در کار تجارت است، دست پاک و اگر در کار سیاست درستکار.  اینها همه آن چیزی بوده که به ذهن مردم ما تا پیش از نظام اسلامی از واژه "اصول" تداعی میشد.  اما امروزه درست عکس آن به اذهان متبادر میشود.  نیازی به مراجعه به فرهنگ لغات نبوده زیرا مردم عادی این معانی جدید و تحریف شده را از رفتار مسئولین نظام براحتی درمی یابند.  آنچه امروز از واژه "اصولگرا" به ذهن مخاطب عادی خطور میکند درست مخالف آنچه نیاکان ما در ذهن داشته اند است.  کافیست مصادیق آن از مردم کوچه و بازار پرسش شود تا با نام و نشان بشما نشان دهند. 

    واژه تحریف شده بعدی، "اصلاح" است.  این نیز در گذشته نه چندان دور معنای مثبتی را به ذهن متبادر میساخت.  اصلاح یعنی نظم و سامان دادن به چیزی که نیازمند کمک است تا آن را از وضع حاضر به وضع بهتری ارتقا داد.  لذا اصلاح کردن امور یعنی سامان دادن و مؤثرتر کردن آن امور در جهت خیر عمومی.  در حالیکه در معنای امروزی سامان دادن و مؤثر ساختن امور در جهت "خیر خصوصی" است.  درست همانطور که خصوصی سازی برای صنایع و معادن و ثروت ملی انجام شده که نتایج آن بر همه آشکار است.  لذا واژه "اصلاح طلب" ابداً در آن معنای سابق کاربرد ندارد بلکه فرد مزبور در خدمت جریانی است که در صدد رسیدن به قدرت سیاسی و بهره خوری از مزایای آن است.

    لذا منازعه دو جریان "اصلاح طلب" و "اصولگرا" باید در معنای امروزی دیده شود.  در حقیقت آنچه در پشت این دو واژگان نهفته است چیزی جز تقلا برای قبضه قدرت سیاسی نیست.  یعنی قرار گرفتن در موقعیتی که افراد جریان پیروز به آب و نوایی رسیده و در غارت ثروت ملی از رقیب عقب نماند.  نه اصلاحی درکار است و نه اصولی در معنای حقیقی در کار است.  واژه خدمت نیز از همان قسم واژگان تحریف شده است.  منظور از خدمت نه برای مردم بلکه برای نظام است!  بی جهت نیست اکثریت با دیدن رفتار و عملکرد هردو جریان از آنها تبرّی جسته اند.  جامعه در این موارد نیازی به فرهنگ لغات ندارد بلکه تجربه عینی راهنمای اوست.  میزان عوامفریبی اولی بیش از دومی است چه اینکه اولی توده عوام را با اصطلاحات شیک و فریبا به گمراهی میکشاند و جفائی که در حق مُلک و ملت کرده و میکند بیش از دیگری است.

خلاصه آنکه، از همین قسم است الفاظ دیگر مثل "مردم سالاری" که مرتب بکار میرود.  یا لفظ "جمهور" که از همان قسم الفاظ تهی شده از معناست.  در لغت به معنای "همه مردم" یا جمهور مردم است حال آنکه در عمل به جمهور یکنفر تنزل داده شده که طبعاً بی معناست.  نکته مهم دیگر در این راستا مربوط به حوزه روان شناسی است که وقتی سخنران در یک مجلس 100 نفری با دست زدن حُضار روبرو شود خود را گم کرده با توهُم اینکه میلیونها طرفدار دارد دچار پارانویا میشود.  اینها مطالب مهمی است که باید مفصلاً توسط محققین تحلیل و بررسی شود، هرچند قشر حاکم با هرگونه روشنگری ضدیت دارد.

  • مرتضی قریب
۰۸
تیر

الفاظ و تأثیرات آن

    الفاظ اگر در خلاء یعنی در نبود هیچ مخاطبی صادر شود طبعاً کوچکترین تأثیری نخواهد داشت الا گوینده را خسته کند.  پس تأثیر الفاظ با بودن مخاطب است حال چه حضوری باشد یا چه غیابی بصورت مکتوب یا هر یک از انواع رایج الکترونیک آن.  این تأثیر میتواند خوب یا بد باشد، با عنایت باینکه خوب یا بد از چه منظری نگریسته شود.  برای رفع هرگونه سوء تعبیر، منظور از خوب را خیر عمومی و فایده ای که عقل متعارف بدان نظر دارد قرار میدهیم. 

   سخنرانی گاه برای مخاطبین خاص است مثلاً سخنرانی علمی در محضر دانشمندان درباره مسائل تخصصی و گاه سخنرانی برای مخاطب عمومی است با دانش و درک متوسط جامعه.  برخی از این سخنرانی ها را نامزدهای احراز پست های سیاسی اعم از وزارت و وکالت در ایام انتخابات برای مردم ارائه میدهند تا ضمن معرفی خود و برنامه های کاری خود، عموم را مطمئن سازند که خود اصلح و طبعاً دیگران ناکارآمد و ناصالح هستند. 

    نکته قابل ملاحظه در سخنرانی های عمومی این است که شاید فقط حدود 1% از شنوندگان همه جزئیات ارائه شده را درک و فهم کنند.  این نکته در مناظره های انتخاباتی نیز بهمین منوال است و شاید کمتر از 1% از مخاطبین قادر به تشخیص صحت و سقم گفتار سخنران بوده باشند و با قطعیت قادر به نقد مطالب وی باشند.  باقی 99% حضار معمولاً چنان ذهن ورزیده و مجربی ندارند که بتوانند سره را از ناسره تشخیص دهند.  لذا چنانچه بعد اتمام سخنرانی از ایشان پرسیده شود نظرتان چیست، اغلب نظر خاصی ندارند یعنی نمیتوانند له یا علیه اظهارت سخنران چیز خاصی بیان کنند.  این همان چیزی است که در اغلب کشورهای توسعه یافته رخ میدهد بطوریکه در انتخابات، شاید عده زیادی هم شرکت نکنند.  عدم شرکت آنان نه در مخالفت با نظام سیاسی حاکم بلکه به معنای خنثی بودن آنان در قبال نحله های متفاوت سیاسی است.  تصور عموم چنین است که نامزدها همه کم و بیش عرصه های خاصی از خیر عمومی را پوشش میدهند.  بنابراین چندان نگران آنچه بعد انتخابات رخ خواهد داد نیستند. 

     اما از آنسو، در کشورهای استبداد زده و تحت ستم، آن 99 درصدی که از پیچ و خم های الفاظ چیزی سر درنمیآورند اتفاقاً کاری هم به محتوای سخنرانی ها ندارند.  بخش کوچکی از این توده نگاهشان متوجه ظاهر شخصیت هاست و صرفنظر از اینکه نامزد مورد علاقه شان چه میگوید یا چه نمیگوید، راست میگوید یا دروغ، شیفته کیش شخصیت اند و در هر حال بی نیاز از الفاظ، رأی خود را پیشاپیش مشخص کرده اند.  اما بخش عمده از این 99% به این دلیل به محتوای سخنرانی ها توجهی ندارند که توجه شان به وضعیتی است که بر سرشان آمده است.  درک آنان نه از راه شنیدن و فهم الفاظ، بلکه درک مزبور از راه پوست و گوشت و بلاهای وارد آمده فهم میشود.  به همین دلیل علیرغم شنیدن سخنرانی ها، که اغلب توسط دستگاه های تبلیغاتی نظام تحمیل میشود، معهذا آنچه تصمیمات آنها را شکل میدهد عواملی از نوع قوی تر است. 

    عامل اصلی که بسیار قوی تر از هر تبلیغی کار میکند تجربه شخصی است.  چنانچه شخصی را با داغ و درفش سوزانده باشند، طبعاً هیچ تبلیغی و هیچگونه الفاظی ولو از دهان مقدس ترین موجودات نمیتواند بر تجربه شخصی او فائق آید.  لذا در مواردی که فساد و تباهی به مُد اصلی حاکمیت تبدیل شده و در مواردی که جامعه به سمت خط فقر سوق داده شده و بخش بزرگی به زیر خط فقر سقوط داده شده باشد، و در عین حال شاهد رشد تصاعدی غارت ثروت ملی توسط طبقه حاکمه بوده باشند، تجربه عینی این بخش بزرگ از جامعه با هیچ نوع الفاظ هرچند فریبنده و زیبا باشد تغییر نخواهد کرد. 

خلاصه آنکه، الفاظ بخودی خود باد هواست مگر آنکه مستمعینی داشته باشد که در آنها مؤثر افتد.  تأثیر مثبت الفاظ در شرایطی رخ خواهد داد که با تجربه عینی مخاطبین همسو و همراستا باشد.  والا مخاطبین کتک خوده از دست سخنران، بسیار بعید است درد جانکاه زخم های خود را با شنیدن الفاظ شیرین سخنران بسادگی فراموش کرده دل در گروی وعده های فریبنده او دهند. 

  • مرتضی قریب
۰۴
تیر

تعریف زیبائی

     نیم قرن پیش که کتاب جمهوریت افلاطون بدست نگارنده این سطور افتاده بود با علاقه ای وصف ناپذیر خوانده شد.  هر یک یا دو ورقی که خوانده میشد مرتب به پشت جلد مراجعه میشد که نکند مؤلف یک نویسنده امروزی است و نه شخصیتی متعلق به دوهزار و چند صد سال پیش!  نحوه بیان و استدلالات افلاطون که از زبان سقراط ادا میشد بقدری جذاب و گیرا بود، البته هنوز هم هست، که هر خواننده ای را به شگفتی وامیدارد.  اما امروز که گوشه هائی از آن را به یاد می آوریم متوجه نکته بزرگی میشویم که هسته مرکزی تقریباً تمامی مضامینی است که تاکنون در این وبگاه نوشته شده است. 

    آن روح اصلی در بطن همه نوشته های گذشته ما فقط یک چیز است و آن اینکه گفتار و افعال گذشتگان هرچه هست، نیک یا بد، متأثر از دوران خود و ذخایر ماقبل خودش است!  ما از گذشتگان و آرای آنان فایده میبریم اما به هیچ وجه به معنای این نیست که تخته بند افکار و افعال آنان بوده و هرآنچه گفته اند پذیرا باشیم.  اقوال مختلف را باید شنید اما گوش دادن چیز دیگریست.  جدای از گفتار دیگران، نهایتاً باید از ذهن و فهم خود مدد گرفت.  مانند این است که  از فواید آب بهداشتی لوله کشی صرفنظر کرده آفتابه لگن را از موزه ها درآورده آب انبار را جایگزین کنیم!  البته آرای گذشتگان نیز همچون دست ساخته های آنان محترم است ولی باید حفظ شده در آموزش تاریخ عقاید استفاده شود.  ممکن است ایراد کنند که مثلاً ایده "اتم" دموکریتوس که پیش از سقراط میزیست همچنان امروزهم پابرجاست و گفته ما را نقض میکند.  حال آنکه ایده مزبور هیچ شباهتی با آنچه علم روز میگوید ندارد.  آن ایده ناظر بر این بوده که آیا تقسیم مادّه نهایتی دارد یا خیر؟  چه بسا بسیار پیشتر از دموکریتوس هم کسانی به همین "جزء لایتجزا" رسیده بودند که امروز نامی از ایشان نیست. 

    بخش عمده "جمهوریت" ناظر بر دیالوگ سقراط با مخاطبین خود است.  در جائی بحث بر سر زیبائی است و سقراط میپرسد زیبائی چیست؟  مخاطب شروع میکند از اسب های زیبا و شعر و موسیقی زیبا مثال های فراوان آوردن ولی سقراط گوشزد میکند اینها همه مصداق است و نگفتی زیبائی، خودش چیست؟  متعاقباً بحث های دیالکتیک در میگیرد ولی عاقبت چیزی عاید نمیشود الا اینکه بنا بر مشهور، سقراط بر نادانی خود و مخاطب اذعان میکند.  متأسفانه حتی امروز هم میبینیم که بسیاری از دوستان گرفتار اینگونه بحث ها هستند و انگار در ظرف زمان منجمد شده اند.  میتوان با یک تعریف کلی و پذیرش نسبی بودن زیبائی در تعریف آن گفت :"هر آنچه انسان را به وجد میآورد زیبائی است".  سپس مصادیق را که بسیار مهم اند برای روشنگری و توضیح بیشتر ارائه داد.  ترساندن ما از اینکه پیشینیان همه چیز را روشن کرده اند و پا گذاشتن در این یا آن عرصه کار هرکس نیست ما را نه تنها جلو نمیبرد بلکه برعکس، به قهقرا هُل میدهد. 

    متشابهاً امروز نیز، به نوع دیگری، همچنان گرفتار همین بحث های بی حاصل هستیم.  موضوع روز ما درباره حدود اختیارات مردم است.  مثل اینکه فرد مخیّر باشد از آب جوی بنوشد یا از آبریزگاه طویله مجاور.  انسان خردمند اگر گرفتار تشنگی در حد مرگ نباشد باید بگوید هیچکدام!  اما او که در قید اجبار است یا از تشنگی در حال هلاک است مخیر است بین بد و بدتر، یکی را انتخاب کرده طبعاً آبِ جوی را بنوشد.  غافل از آنکه آبِ جوی شیرابه همان طویله است.  فرد پرستی و پرستش کیش شخصیت چنان در ضمیر ناآگاه ما رخنه کرده که تحصیل کردگان را نیز دچار کرده ناچارند به گفتار این یا آن بیاویزند.  توگوئی روح ارباب رعیتی هنوز حاکم است و جامعه بخود نمیبیند که از خود استقلال رأی داشته باشد.  در حکومت استبدادی، تبلیغات چنان ذهن ها را شکل میدهد که میتواند از چوب خشک برای عوام یک قدیس بسازد.

    مادام که ذهنیات فعال مایشاء باشد، همه چیز را چنان درهم و برهم میریزد که راه را برای غارت اموال مردم هموار میسازد.  از ذهنیتی که برای رفع مشکل مستمر سیل، به انداختن دعا در آن بسنده میکند انتظار پیشرفت امیدیست بی فرجام.  دشمنی این طایفه با این سرزمین فقط منحصر به قتل و غارت نیست بلکه تخریب عامدانه و سیستماتیک محیط زیست جای هیچ شک و شبهه ای در تأیید آن باز نمیگذارد.  تجربه، چراغ روشنی است که نشان میدهد شنیدن حرفهای فردی که تمام عمرِ کاری خود را دروغ بافته امریست مکروه و دور از عقل متعارف، چه رسد گوش دادن به آن. 

خلاصه آنکه، تاریخ طولانی این سرزمین مشحون است از دشمنی با ایده های نو، و کشتن صاحبان فکر.  هیچگاه فرصت بحث آزاد و منصفانه برای ارزیابی ایده ها داده نشده که خود همیشه ناشی از تبانی دو رکن سلطه سیاسی و سلطه دینی بوده است.  لذا خواسته ها منحصر میشود به یک معیشت حداقلی که حقوق بشر در هیاهوی مناظره گرگ ها گم شده است.

  • مرتضی قریب