حاکم و فیلسوف
از افلاطون نقل است که حاکم یک سرزمین باید فیلسوف باشد. یا اگر بخواهند برای جایی حاکمی انتخاب کنند باید از فیلسوفان باشد. بعبارت دیگر، یا حاکم باید فیلسوف باشد و یا فیلسوف باید حاکم شود. این توصیه ایست کاملاً بجا زیرا اگر چنین میبود آرمانشهر افلاطون بسیار پیشتر از این به واقعیت میپیوست. این میتوانست همان بهشت موعود باشد که عده ای آن را در ناکجاآباد جستجو کرده و میکنند. اگر این خواسته افلاطون به واقعیت میپیوست، زمین بهترین مکان زندگی در گیتی میبود. اما آیا واقعاً چنین چیزی ممکن است؟
احتمالاً همه، دستکم در حرف، با نتیجه گیری بالا موافقند. اما باید گفت گزاره فوق با یک اما و اگری همراه است که شاید از دید افلاطون پنهان مانده است. خواسته آرمانی و شریف افلاطون محقق نخواهد شد مگر با نکته ای که در پی میآید همراه شود. تبصره ای که باید به گزاره حکیم پیوست شود بدین شرح است: آرمان فوق در شرایطی محقق خواهد شد که تمام سرزمین ها بدان عمل کنند!
بارها و بارها به تجربه دیده شده که اگر سرزمینی خوشبخت با حاکمیتی مردمی و قانون مدار، در محاصره سرزمین هائی با حاکمیت های خونریز و ستمگر باشد در اینصورت قانون مداری و خوشبختی آن چندان دوامی نخواهد یافت و توسط همسایگان وحشی بلعیده میشود. مهربانی و نرم خویی در همسایگی کارگزارانِ ستیزه جو و فاقد مدنیت کارگر نیست و هر جزیره ای از مدنیت که در میان دریای توحش شکل گرفته باشد شانس چندانی برای بقا نخواهد داشت. مگر اینکه در فرصتی که دارد خود را از نظر تدافعی چنان ارتقا دهد که غلبه همسایگانِ ستیزه جو بسادگی میسر نگردد.
رویه عکس نیز همان نتایج را دارد. اگر دنیا همگی کم و بیش حاکمیت هائی نظام مند و قانون مدار شده باشد بطوریکه هر سرزمینی با هر نوع رویه سیاسی که دارا باشد خود را مقید به نظاماتی بداند، صرفنظر از اینکه بطور آرمانی فیلسوف حاکم باشد یا نباشد، در این صورت وجود یک سرزمین و تنها یک سرزمین فاقد نظم و قانون که حاکمیتی ستیزه جو داشته باشد کافیست تا باقی سرزمین ها را دچار بحران سازد. سرچشمه حاکمیت های ستیزه جو، یا ناشی از حس برتری جوئی و کسب قدرتِ بیشتر و انضمام سایر سرزمین هاست و یا ناشی از ایدئولوژی و اغلب زیر لوای ایدئولوژی است.
پیشتر با ذکر مثالی از بازی فوتبال نشان دادیم که چگونه حاکمیتی یاغی میتواند بحرانی فراگیر ایجاد کرده و در کار خود موفق هم باشد. اگر همه مقید به قوانین بازی باشند ولی یک تیم تمام قوانین را زیر پا گذاشته و به اعتراض ها وقعی ننهد، طبعاً این تیم حتی با کمترین آشنائی با بازی فوتبال قادر است قوی ترین تیم های حرفه ای را مغلوب سازد، بویژه اگر مربی آن دچار توهم قدرت ماوراءالطبیعه تیم خود شده باشد!
پس اگر قرار باشد حالت تعادلی بر جهان مستولی باشد یا باید همه سرزمین ها متشابهاً در حالت تنش و آماده باش باشند تا از خود در صورت تهاجم همسایگان دفاع کرده و شاید در موقع مقتضی، خود نیز به دیگران حمله کنند. یا باید به میثاق های بین المللی گردن نهاده و مقید به اصول شناخته شده ای باشند و در جهانی عاری از تنش در همزیستی مسالمت آمیز باشند. طبعاً شق اول مستلزم حالت برانگیخته ای است که انرژی زیادی را برای دوام این حالت مطالبه میکند. پیشتر نمونه هائی از این قسم حاکمیت های ستیزه جو ارائه شد که بمثابه هرمی اند که وارونه بر زمین مستقر است و بوروکراسی عظیمی باید مرتب در تب و تاب برای افراشته نگاهداشتن آن باشد. شق دوم حالت طبیعی و کم هزینه است که عقل متعارف به همان تمایل دارد. کما اینکه فرایند های طبیعی در دنیای بیجان همه از مسیری انجام میشود موسوم به "اصل اقل انرژی". لذا پرسش برانگیز و بسیار شگفت آور است که چگونه گاهی انسان اشرف مخلوقات چنین به بیراهه میرود.
خلاصه آنکه، توهم قدرتِ لایتناهی حتی اگر در کوتاه مدت با نتایج درخشانی همراه باشد زود باشد که به شکست منتهی شود. این توهمات معمولاً زائیده ذهن های ایدئولوژیک است که بارها و بارها به نتایج فاجعه بار ختم شده است. امروزه با وجود ارتباطات ساده بین المللی در دنیای مدرن، باطل السحر چنین فجایعی میتواند "شورای ملل متحد" باشد. آنچه در بالا گذشت نکته مهمتری را هم بما یادآور میشود. و آن اینکه افلاطون و سایر بزرگان اگر مطلبی گفته اند معلوم نیست کاربردی ابدی داشته باشد کما اینکه متوجه شدیم که حکومت آرمانی ایشان وقتی میسر است که فراگیر و سراسری باشد.