فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۵ مطلب در تیر ۱۴۰۴ ثبت شده است

۳۱
تیر

تصمیمات خطیر

   وقتی کشورهای متعارف با بحرانی لاینحل در رأس نظام تصمیم گیری مواجه میشوند یا پارلمان منحل میشود و یا در بالاترین سطح قدرت، ریاست قوه مجریه استعفا داده جای خود را به نفع شخص تازه وارد دیگری خالی میکند.  این در حالیست که کسی او را مجبور نمیکند استعفا دهد معهذا چون سعادت کشور مطرح است کنار میرود.  چرا چنین میکند؟  میدانیم پای فشردن بر عقاید اصولی یک فضیلت است خواه عقاید، خوب باشد یا بد خواه مترقی باشد خواه ارتجاعی.  لذا مادام که رأس حکومت کماکان بر سریر قدرت باشد او نمیتواند از مواضع پیشین خود عقب نشینی کند که اگر بکند چگونه توضیح دهد سالها بر این مواضع اشتباه پای فشرده و کشور را به بحران کشانده است.  چه او اگر بخواهد کشور را از بحران خارج کند مجبور به اقداماتی کاملاً برخلاف مواضع و عقاید پیشین خود است.  بهمین دلیل او چاره ای ندارد جز آنکه استعفا دهد تا این اقدامات جدید را شخص دیگری که قبلاً سابقه چنان خط و نشان کشیدن هائی را نداشته باشد انجام دهد!  این یک امر کاملاً طبیعی و منطقی است زیرا هم آبروی رئیس فعلی حفظ میشود که از مواضع خود عدول نکرده و هم دست ریاست جدید باز است تا هرآنچه را به نفع مُلک و ملت میداند انجام داده کشور را از بحران نجات بخشد. 

   بنظر خیلی ساده میآید زیرا این کمترین کاریست که برای حل بحران میتوان انجام داد.  در حقیقت، این شیوه مدتهاست در کشورهای با نظام دموکراتیک رایج است.  ضمن اینکه با سرآمدن دوره زمامداری رأس 4 سال، کم یا بیش، با تعویض حاکمیت خود بخود راه برای هرگونه تغییرات باز میشود.  حتی در برخی نظام های دیکتاتوری دیده شده که وقتی دیکتاتور خود را آچمز ببیند صلاح را در واگذاری قدرت میبیند.  دیکتاتور اگر ملّی باشد چنین میکند والا برخی هم هستند که عقل متعارف نداشته و با لج بازی کودکانه کل کشور را به پرتگاه سقوط میکشانند.  عملاً چنین رفتاری در نظام های ایدئولوژیک دیده میشود. این را دیگر سوء مدیریت نمیگویند بلکه دشمنی آشکار با مُلک و ملت است.  یک دیکتاتور میتواند همچنان عقاید شخصی خود را داشته باشد ولی وقتی با مصلحت کشور در تضاد میافتد، کرسی قدرت را باید ترک کند.  او که کنار نمیرود دشمنی آشکار پیش گرفته است.  یک رهبر معنوی متوهمِ باورمند که پنداشته، یا چنین بر او القا کرده اند، که از آسمان فرو فرستاده شده از مواضع لایتغیر و عموماً اشتباه خویش نمیتواند کوتاه آید زیرا سالیان متمادی آنرا تجویز کرده.  هر زمان هم که پیش بینی هایش واژگونه از آب درآید فوراً برای رفع و رجوع توجیهات دیگری جعل کرده خود را همچنان معصوم و بری از خطا جلوه میدهد.  عجبا در پس زمینه این شکل انحرافی و حادّ از قدرت، "آسمان" پنهان شده!

    شوربختانه ایده رایج زمین و آسمان بدجوری ذهن توده ها را درگیر کرده و در عمیق ترین لایه های ذهن جاخوش کرده بدآموزی ها به بار آورده است.  شاید مطلب یا مطالبی سلسله وار در این باره باید نوشته شود تا بلکه یکبار برای همیشه واقعیت ها در این خصوص عرضه شده این قدسیت من درآوردی در جای طبیعی خودش نشانده شود و مستمسکی برای فریب مردم ساده دل نباشد.  علاقه به داستانها و اساطیر یک مطلب است و سوء استفاده برای فریب مردم موضوعی دیگر.  که اگر مردم دانش کافی میداشتند و یا نظام جهل اجازه میداد دانش در رسانه باصطلاح ملی نشر شود، آنگاه پی میبردند که آنچه را هنگام بالا بردن دستها بسوی آسمان از او مطالبه میکردند اتفاقاً همینجا زیر پای آنهاست!  در زمانی بقدمت تاریخ، بشر قدسیت را در دل آسمان مطالبه میکرد.  او زمین را محل کون و فساد دانسته ولی باشتباه برای آسمان ماهیتی الهی متصور بود که لایتغیر بودن از صفات الهی است.  در درازنای تاریخ، بشر در حسرت دست یازیدن بر ذره ای از عناصر آسمانی سوخته است و اگر بر شهاب سنگی دست یافته آنرا در مقدس ترین اماکن مستقر کرده غافل از آنکه آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد.  دانش به روشنی نشان داده که همین خاک بیمقدار زیر پای ما مرکب از جوش خوردن اتمهای ساده هیدروژن در کوره ستارگانِ در حال انفجار میلیادها سال پیش در اعماق آسمان بوده است.  بشر اگر چشم واقع بین میداشت آنرا سرمه چشم میساخت.  بی شک زمینِ خاکی، جمع مقدس ترین عناصر آسمانی است!  پس دستها را بسوی زمین بگیرید!

خلاصه آنکه، دروغ و جنایت، قاعده و راستی استثناست.  عبور از بحران سیاسی نیازمند تصمیمات خطیر در رأس حکومت است.  عبور از غفلت اجتماعی که سردمداران پایه های قدرت خویش را بر آن نهاده اند مستلزم تصمیمات خطیر در سطح آحاد جامعه است.  مگر معدود خیراندیشان از همان طایفه ای که خرافات قدیمه را رواج داده اند کمر همت بسته شجاعتی کرده حقایقی که مردم از دانشمندان پذیرا نیستند اقتباس کرده مجدد بر مردم عرضه دارند بلکه از زبان آنان پذیرفته شود.

  • مرتضی قریب
۲۸
تیر

حکومت مطلوب

    سرنامه بالا از عبارات رایج در تقریرات حکمای سقراطی عاریه گرفته شد که غایت آن همانا آرمانشهر افلاطونی بود.  گفتگوی این روزهای مردم، چه تصریحاً و چه تلویحاً، اغلب حول همین محور دور میزند و میپرسند بهترین نوع حکومت آتی چیست؟  موضوع مزبور نه تنها در مکالمات حکمای یونان بلکه در بین نخبگان ایران باستان نیز مطرح بوده است.  اگر نخواهیم خیلی دور برویم بد نیست بخشی از تقریرات نویسنده کتاب سیاحتنامه ابراهیم بیک را عیناً بیاوریم.  مطالب حول و حوش اوایل سلطنت مظفرالدین شاه است که کورسوی امیدی در دلها ایجاد شده بود.  مینویسد: اوائل شورش و آشوب فرانسه، حکیمِ با سیاست میرابو خطاب به ملت فرانسه کرده میگوید: " ای فرزندان فرانس بدانید و آگاه باشید که هر فردی از افراد بنی بشر که از کِتم عدم به دایره وجود قدم نهاده، لابد است به حکم عقل سلیم از نعمت حرّیت بر وجه اکمل بهره مند باشد؛ و حرّیت کامله بر دو قسمت است: یکی حرّیت روحانیه، دیگری حرّیت جسمانیه. حرّیت روحانیه ما را اولیای دیانت مسیحیه کاملاً از دستمان گرفته، عموم ما را در امور روحانیه عبد ذلیل و بنده مطیع اوامر خود کرده اند و ما را در این ماده هیچ گونه حق مداخله متصور نیست، چنانکه جسارت نداریم یک مسئله را مکرر از ایشان بپرسیم که فوراً چماق تکفیر را به گرده مان میزنندو داغ ارتداد بر جبین مان مینهند. در این صورت، در مواد روحانی باید بنده فرمانبردار اولیای دیانت و از نعمت آزادی محروم باشیم. حرّیت جسمانیه ما را هم فرمانفرمایان، یعنی ظالمان مستبدین، از دست ما گرفته، ما را در این پنج روزه حیات دنیویه بالکلیه محکوم احکام و فرامین خود شمرده، بر طبق مشهیات نفس سرکش خود بارکش انواع تحمیلات و تکلیفات شاقه خارج از حیز قدرت هر انسان نموده اند. در این ماده نیز عبد ذلیل و بی اختیار مطلق در نزد ظالمان مستبد بوده از نعمت حرّیت و آزادی بی بهره و محرومیم. ای فرزندان فرانسه و ای ابنای وطن عزیز و ای برادران فلکزده و پریشان روزگار! در این صورت تکلیف ما بیچارگان چیست و دستگیر ما کیست؟ آیا غیرت و حمیت شما رضا میدهد که ما در این حال بدبختی مانده، در این آتش جگرسوز که بیرون از حکم خداوندی و خارج از انصاف و انسانیت است بمانیم؟ هنوز که وقت باقیست باید چاره علاج خودمان را بکنیم و پرده غفلت را از دیده بصیرت بدریم و خود را به سعادت ابدی برسانیم! مطالبه ما حق است و این آزادی بسته به جنبش غیورانه و غیرت شماست".

    نویسنده کتاب که نظم بعدی ممالک فرنگ را دیده مینویسد: "در ممالک مغرب زمین، از ملت هرکس که قلمی دارد، از هر طبقه ای که هست، ولو که دیوانه باشد، هرگاه مقاله ای به لحاظ منافع ملیه نوشته به روزنامه بدهد فردای آن خواهی دید که تمامی عقلای قوم مقاله آن دیوانه را میخوانند. اگر حرف سودمندی دیدند بدان عمل میبندند وگرنه روی هم ترش نکرده چینی به ابرو نیاورده میگذرند. بالعکس هرگاه در مملکت ما عاقلی از این مقوله چیزی بگوید و یا نوشته در روی کاغذ به نظر عموم برساند، بسبب کوتاهی نظر و تنگی حوصله بیکباره صدا بلند میکنند که "بابا چنان چیزی در عالم نمیشود" آن قدر هوهو میکنند که آن عاقل دیوانه میشود. فرق میان ما و ملل مغرب زمین همین قدر است که به ایشان هرکس هرچه بگوید ولو که محال باشد تا آخر گوش داده پس از آن رأی خود را در آن باب بیان میکنند. ولی ما با همه محدودی خیال، در نیمه مطلب، از هر طرف ناسنجیده و نیندیشیده داد میزنیم که محال است! خصوصاً که گوینده چون من، از مال دنیا تهی دست باشد. و گذشته از اینها، هرگاه یکی را بخت مساعدت کند و سخن سودمند خود را از این همه عقبات صعب المرور بگذراند بجز از دو کلمه بی بهای آفرین! ثمری از آن به حال گوینده و ملت حاصل نخواهد شد. نمیدانم از آزادی افکار و قلم برای دولت و ملت چه ضرری حاصل تواند شد که زبان گویندگان را بسته و خامه نویسندگان شکسته اند؟"  نویسنده در ادامه، شرح مختصر دیدار خود از وطن را میدهد: "همه چیز هست، چیزی که نیست قانون است. نظم ندارد. از اینرو، وظیفه احدی از حاکم و محکوم، رعیت و صاحب منصب معلوم نیست، و بدین سبب مکتب ندارد، مالیات ندارد، رشوت دارد، استبداد دارد، اجحاف دارد، شهرها خراب مانده، صحراها لم یزرع مانده، آب ها گندیده، گدایان وزیر گشته، وزیران گدا شده، کار در دست غیراهلش افتاده، ..."

خلاصه آنکه، نظم و قانون در غرب ادامه منطقی همان "حکومت مطلوب" افلاطون است که به توسعه قوای روحی و جسمی تأکید فراوان داشته.  میگوید برای حکومت باید نخبه ها انتخاب شوند و نه مردمی که دائماً بدنبال ثروت اند بلکه حکام باید خردمند و خرسند به زندگی ساده باشند.  تعلیمات ابتدایی باید در کودکی صورت گیرد ولی نه با اجبار! اما آنچه او پیش بینی نمیکرد دشمنی آتی ارباب دیانت با زندگی توأم با خرد بود که تمدن را با وقفه ای هزار و چند صد ساله روبرو کرد.

  • مرتضی قریب
۲۶
تیر

مسبب خرابکاری ها کیست؟

    تعداد عرصه های کشور که در آن خرابی اتفاق افتاده تقریباً بیشمار است.  اما همه از یک اهمیت برخوردار نیست.  بزرگترین استادیوم ورزشی رها شده بحال خود را شاید بعدها هم بتوان بازسازی کرد ولی بسیاری از خرابی ها را بسادگی نتوان جبران کرد.  با رهاسازی آبهای ورودی به دریاچه ارومیه شاید بتوان به احیاء آن امیدی بست اما جمعیت زیاد کشور هرگز به سطح گذشته بر نخواهد گشت.  مهمترین عرصه های طبیعی یک کشور آب، خاک، و هوا هستند که بنیادی ترین داشته های یک کشور است.  بعلاوه منابع اقتصادی مثل معادن، صنعت، تجارت و امثالهم نیز عرصه های مهم دیگرند.  سایر موضوعات مثل مدیریت، سیاست، فرهنگ، و غیره نیز عرصه های بعدی هستند.  متاسفانه هیچ عرصه ای در این نزدیک نیم قرن از خرابکاری مصون نمانده و در هر زمینه ای چه مادّی و چه معنوی لطماتی جبران ناپذیر وارد آمده است.

   بعنوان نمونه، دریاچه های سوان در ارمنستان، وان در ترکیه، و ارومیه در ایران تقریباً در یک حوزه جغرافیائی قرار گرفته اند.  نگارنده شخصاً شادابی و پرآبی دوتای اولی را از نزدیک مشاهده کرده است.  اما سومی که از همه بزرگتر بوده تقریباً خشکیده و ریزگردها در حال تهدید نواحی اطرافند.  مقامات، خشکی این دریاچه و سایر دریاچه های داخلی کشور را بگردن تغییر اقلیم انداخته و خود را مبرا از هر مسئولیتی میدانند.  حال آنکه با توجه به یکی بودن اقلیم جغرافیائی هر سه دریاچه، هیچ علتی جز خرابکاری عامدانه نمیتواند دلیل مرگ دریاچه ارومیه باشد.  همین ریزگردها که برخاسته از تالاب های خشکیده است پایتخت و اغلب شهرها را درگیر کرده آینده ای تاریک را رقم زده است.  بگفته مقامات بهداشتی فعلاً سالی حدود 40,000 نفر در اثر آلودگی هوا میمیرند.  نظامی که کوچکترین اهمیتی برای جان مردم قائل نیست خود را تبرئه کرده میگوید تقصیر از خشکسالی، و یا شاید طبق معمول، از "دشمن" است!  واژه اخیر درست تفسیر شود صحیح است!

   اگر ساده انگارانه بپذیریم این خشک کردن دریاچه ها عامدانه نبوده، پس با هزاران خرابکاری در عرصه های دیگر چه باید کرد؟  آیا حوادثی که در بنادر رخ داده فقط سهل انگاری بوده؟ یا نابودی جنگلها و مراتع چه با قطع درختان چه با ایجاد آتشسوزی، سهوی بوده؟ سد سازی های نابجا چطور؟ دارو و درمان چطور؟ اختلاس های نجومی در بانک ها و مؤسسات دولتی ناشی از اقلیم بوده؟ یا از همه وخیم تر و وحشتناک تر، سیاست اشتباه افزایش جمعیتی ناخوانا با اقلیم طبیعی کشور آن نیز سهوی بوده؟ موضوعی که ورشکستگی منابع آبی کشور و تخریب محیط زیست نیز یکی از تبعات شوم آن بشمار میرود.  مسأله فقط به بلاهت محدود نمیشود چه اگر رشته امور در دست فردی عامی میبود، تصمیمات بر اساس شیر یا خط به نتایجی بمراتب بهتر می انجامید!  شاید نیمی از از این هزاران فجایع اتفاق نمی افتاد.  فرد بیسوادی که با 100 سوأل تستی کنکور روبرو شده باشد دستکم بطور شانسی تعدادی را پاسخ صحیح میدهد.  اما او که همه 100 سوأل را غلط پاسخ میدهد مطمئن باشید که پاسخ های صحیح را میداند ولی عامدانه گزینه های غلط را انتخاب کرده است!  راستی چرا؟

   بنابراین لازم نیست در جستجوی مسبب این همه خرابکاری به هوش مصنوعی و امثال آن مراجعه کرد.  علم آمار به روشنی ثابت میکند که خرابکاری ها عامدانه است زیرا احتمال اشتباه سهوی در اجرای غلط این همه موضوعات متفرقه و مستقل از یکدیگر چیزی نزدیک صفر است.  مسبب آن کیست؟  سرنخ اصلی منطقاً باید از یک جا و یک منشاء سرچشمه گرفته باشد چه اگر جز این باشد افراد یا منابع متعدد میتوانند تعارض آرا داشته و لذا اجرای برخی طرح ها شانسی صواب از آب درآید.  و نکته مهمتر اینکه چنین وضعی فقط در یک نظام کاملاً استبدادی میسر است که مستبدی مطلق العنان سر رشته تمام کارها را در نظامی تمامیت خواه در دست داشته باشد.  بویژه اگر شیخ و شحنه ای که در نظام سنتی توأماً وجود داشته بخواهد در وجودی واحد متجلی شود تأثیر آن صد چندان است. ممکنست این نتیجه گیری را رد کرده بگویند نظامی که مرتب از "ملت" دم میزند و برایش بهترین آرزوها را دارد بعید است چنین کند.  این نیز با واقعیات منطبق نیست زیرا نظامی که ادعاها کرده ولی خلاف آنها رفتار کرده، براحتی دروغ میگوید کما اینکه در تشویق افزایش جمعیت اظهار ناراحتی کرده که ترکیب جامعه رو به پیری میرود حال آنکه همزمان خودش باعث فرار خیل جوانان تحصیل کرده به خارج است.

خلاصه آنکه، آمار فارغ از هرگونه سوگیری نشان از عمدی بودن رویکرد غلط حاکمیت در اداره کشور دارد. از سوی دیگر شواهد همه حاکی از دشمنی آشکار نظام با مُلک و ملت است که هرجا که توانسته آنرا به روشنی نشان داده.  طبعاً مسبب تصمیمات مهم در یک حاکمیت استبدادی به یک نفر بر میگردد.  پرسشی که بی جواب مانده اینکه اینهمه دشمنی برای چه؟

  • مرتضی قریب
۱۱
تیر

سرچشمه آموزه های نادرست

    شگفت آور و باورنکردنیست که در نظامی دینی که دروغگوئی شرعاً مترادف است با دشمنی با خدا (محاربه)، سردمداران آن چگونه براحتی و بدون کوچکترین دغدغه دروغ میگویند!  و عجیب تر اینکه کسی هم آنرا به رویشان نیاورده گوشزد نمیکند!  زیرا گوشزد کننده میداند که خود متهم به محاربه با خدا شده عاقبت بدی خواهد یافت!  پس بطور طبیعی جامعه نیز مجبور است بپذیرد که قاعده همین است و باید با نظم جعلی نظام هماهنگ شود.  این پارادوکس چگونه قابل تفسیر است؟  تنها توجیه منطقی این است که در چنین نظام هائی دین جز ابزاری بیش نیست.  ابزار برای چه؟  برای اجرای منویات یک سیستم تئوکراتیک استبدادی ولی در پوشش دین.  هر توجیه دیگری جز این، جز زیرپا گذاشتن منطق نیست.  البته با بمیان آوردن عبارت "مصلحت" سعی کرده و میکنند که پارادوکس مزبور را بیراه نشان دهند.  که این نیز کمکی نمیکند چه اگر چنین باشد دیگر سنگ روی سنگ بند نخواهد شد و کل اصول دین شایستگی اصل بودن را از دست داده بنام مصلحت، دیگر اصلی وجود نخواهد داشت.  مثل آن است بگوئیم اگر مصلحت ایجاب کند، دو خط موازی در هندسه اقلیدسی یکدیگر را قطع میکنند!   لذا اگر عقل و منطق در کار باشد همین یک نمونه کافیست تا تکلیف روشن شود.

    اما اینکه سرچشمه همه نابسامانی ها به "ایدئولوژی" منتسب شد منظور مخالفت مطلق با ایدئولوژی نبوده و نیست.  مادام که ایدئولوژی در حوزه شخصی و یا در بحث های فلسفی باشد خیلی هم شیرین و بسا تسلی بخش است.  منتها اشکال کار آنجاست که اگر مقوله مزبور به حوزه عمومی در حاکمیت و سیاست کشیده شود خطرناک است.  چه خطری؟  این خطر که ایدئولوژی بسادگی میتواند محملی شود برای سوءاستفاده در پیشبرد مقاصد نظام های تمامیت خواه که نتایج عملی آن امروزه بروشنی دیده میشود.  در داستان رمزارز "دکتر روژا" دیده شد که برخلاف وعده و وعید های مادّی، وعده های ایدئولوژیک دینی موکول به ابدیت و موعد تحویل جایزه در لازمان و لامکان است.  لذا با تحریک احساسات دینی بویژه اگر با طمع همراه گردد، میتوان فرد را متقاعد کرد با طیب خاطر نقد خود را در ازای وعده موهوم تقدیم کلاهبرداران کند.

    شگفتی دیگر ریاکاری بی حد و مرز نظام در همه امور جاریست.  بطوریکه امروز وقتی قافیه تنگ شده میبینیم که در عین دشمنی با ایران و نمادهای ملی، ناگهان در تبلیغات نظام "امت" موقتاً جای خود را به "ملت" داده است.  ناگهان ملت عزیز شده برای آن نوحه سرایی میکنند.  اکنون که کار سخت شده به هویت ایرانی میآویزند بلکه خود را طرفدار ملت وانمود سازند.  در یک کلام، این دو عنصر دروغ و ریا چیزی جز میوه تلخ شجره خبیثه در حاکمیت نیست! ابوشکور گفته: درختی که تلخش بُوَد گوهرا/ اگر چرب و شیرین دهی مرورا/ همان میوه تلخت آرد پدید/ ازو چرب و شیرین نخواهی مزید.

   وضع حال کشور دستکمی از اوضاع قاجار، بلکه بدتر از آن، ندارد.  یک جوان پاک طینت بنام ابراهیم بیک پس از سالها دوری از وطن با دیدن اوضاع اواخر دوره ناصری در سیاحتنامه خود چنین مینویسد: " .. در این مملکت چه خبر است، هرج و مرج تا چه پایه بالا رفته، حقوق ملت تا چه درجه پایمال است، غفلت و عدم اقتدار حکومت به کجا رسیده، علمای امت که حافظان شریعتند از جاده استقامت تا چه مسافت دور افتاده اند.  .. همه کس اوضاع را هر روز میبینند و بدان وضع الفت گرفته اند و در انظار هم بس که آفتابی است دیگر اهمیتی ندارد.   در هر مورد لفظ منحوس (به من چه) گفته میگذرند.  یا میگویند (ای بابا دنیا پنج روز است باید فکر آخرت نمود) از عقلایشان هم بپرسی میگویند (فردا را کسی ندیده است)". در جای دیگری میگوید: " امثال همین سخنان است که کشور بزرگی را خراب کرد و یک ملت قدیم و قویم را از پای در انداخت، مردم را از تحصیل معاش باز داشت و جهل را در مملکت مطلق العنان نمود!".   چاره را در بازگشت به خود میداند و اینکه آنقدر باید گفت تا مردم بتدریج به ترک ناملایمات اقدام نمایند که: " حالا وقت آنست شعرا و سخن سنجان ملت، که تاکنون عمرشان را به تمدیح و توصیف جبابره صرف مینمودند، دیگر از حب وطن و آیین وطن پرستی چامه ها سرایند و چکامه ها آرایند.  چنانکه مدتی برای مصایب گریه میکردیم یک چندی نیز مرثیه وطن بخوانیم و بدان گریه کنیم، چه در صورتی که وطن نباشد به اجرای هیچ آیینی ما را رخصت نمیدهند (یعنی اول وطن!).  چنانکه سالها از وطن پرستان مذمت گفته اند، یک چندی نیز کردار خائنان را به نظم و نثر نکوهش کنند. چندین سال است که برای خلاصی خودمان از آتش دوزخ به تضرع و زاری دعا میکنیم. چندی هم برای رهایی خودمان از ظلم و جور و نیل به عدل و انصاف دعا نمائیم...".

خلاصه آنکه، باید تاریخ گذشته را هرچه بیشتر خواند تا سرچشمه آموزه های نادرست را به وضوح هرچه بیشتر دریابیم.

  • مرتضی قریب
۰۷
تیر

چرا راه بازگشت از ایدئولوژی تنگ است؟

    در مطالب پیشین، بویژه مطلب قبلی، دیدیم که چگونه و با چه سهولت میتوان مردم را فریب داد.  این سهولت بستگی دارد باینکه فریبکار چقدر چرب دست باشد و نیز مخاطبان چقدر سطحی و آماده پذیرش هر گفته ای باشند.  با اینکه قاعده کلی نیست اما در جوامعی با سطح بالای سواد عمومی فریبکاری مشکل تر میشود.  داستان "دکتر روژا" به روشنی نشان داد که مردمی که در زمینه ای خاص سرمایه گذاری کرده باشند چگونه میتوانند تبدیل به هواداران متعصبی شوند که چشم و گوش را روی همه حقایقی که بنفعشان هم هست میبندند! اما اکنون منظور ما فریب در سطح ملت هاست که بسی فاجعه بارتر است.  نمونه حاضر را از پایان غم انگیز آلمان نازی و آنچه در خلال دادگاه نورنبرگ بر سران نازی گذشت میآوریم.

    گفته های هرمان گورینگ از آن میان آموزنده تر است.  در گفتگو با یکی از خبرنگاران که از چرائی جنگ از او پرسیده بود چنین گفت: "مردم هیچکدام جنگ نمیخواهند.  چرا فلان مزرعه دار باید جان خود را در جنگ بخطر بیاندازد، در حالی که بهترین گزینه او طبعاً اینست که همچنان در مزرعه خود مشغول باشد.  بنابراین مردم عادی جنگ نمیخواهند.  نه مردم اینجا در آلمان و نه مردم روسیه، و نه انگلیس و نه آمریکا هیچکدام طالب جنگ نیستند.  فرقی هم نمیکند که سیستم آنها فاشیستی یا دیکتاتوریِ کمونیستی و یا دموکراسی پارلمانی باشد".  به او خاطر نشان میکنند که در ایالات متحده فقط کنگره هست که میتواند اعلان جنگ کند!  در جواب میگوید: " بازهم فرقی نمیکند، بطور علنی یا غیر علنی مردم را همیشه میتوان به خواست رهبران آورد.  این کاریست بسیار آسان، فقط کافیست به آنها بگوئید دشمن حمله کرده و باید صلح طلبان را محکوم کنید که میهن پرست نیستند و بهوش باشید که کشور در خطر است.  هر کشوری به همین صورت عمل میکند".

  عبارات ایشان بچشم ما بسیار آشناست.  نزدیک نیم قرن است که واژه "دشمن" از زبان حاکمیت نمیافتد و جزء لایتجزای تبلیغات نظام است.  گو اینکه آن تأثیر اولیه را ندارد.  واقعاً کار دشمن چیست؟ کشتن مردم بیگناه؟ منصفانه باید پرسید تعداد کشته های دشمن خارجی بیشتر بوده یا دشمن داخلی؟  در آلمان نازی وزیر تبلیغات معتقد بود دروغ هرچه بزرگتر باشد باورپذیرتر است.  این نیز بگوش ما با دروغ های شاخدار آشناست بطوریکه شکست را پیروزی قلمداد کرده بهم تبریک میگویند!  میگویند در یکی از جنگها، نادرشاه بطور مقطعی از عثمانی شکست میخورد.  به منشی دستور میدهد طی نامه از ایالات نیروی کمکی بخواهد.  منشی ضمن درج خواسته او مینویسد چشم زخم کوچکی به سپاه نادر وارد شده است.  که فوراً نادر به او میگوید مردک چرا دروغ میگویی؟ ما شکست خوردیم.  اتفاقاً این روحیه صداقت باعث شد اندکی بعد پیروز شود.  دروغ و ریا هرجا و هر زمان موجب شکست و نکبت است.  بویژه با بودن ایدئولوژی دینی در حاکمیت حقایق بنفع خودش قلب میشود.  در چنین نظام هائی اخلاق کمرنگ میشود زیرا مردم به رفتار سردمداران نگاه میکنند.  شهادت فیض است اما برای دیگران!  ملی گرائی کفر است مگر آنجا که مصلحت ایجاب کند.  جوانگرائی در امور اجرائی مستحسن است مگر منظور از جوانی از سن 80 به بالا باشد!  مینویسند نود درصد مردم موافق ساخت بمب اتمی هستند!  اگر چنین است چرا آنرا رسماً به آرای عمومی نمیگذارند؟  همان رفراندومی که برای حل مشکل سایر کشورها توصیه میکنند!

    همانطور که حدس میزنید سر منشاء همه این نابسامانی ها به ایدئولوژی مربوط میشود که بارها درباره آن بحث مبسوط شده است.  ایدئولوژی به تنهائی زیان خود را داراست که با عقلانیت در ستیز است.  ولی اینبار ورود آن به حاکمیت و یکی شدن شیخ و شحنه هرآنچه هم دشمن خارجی نمیتوانست صدمه زند این معجون یگانه توانست.  این سیستم خود بتنهائی باندازه یکصد دشمن خارجی مؤثر بوده که یکتنه توانست به محیط زیست، به آبهای زیر زمینی، به دریاچه ها و تالاب ها و حتی دو قلمرو آبی بزرگ شمال و جنوب و آبزیان آن و هدر دادن حوزه های گاز طبیعی و فرسوده کردن چاه های نفت و نابودی اقتصاد ملی و فرار سرمایه های انسانی کارآمد و خلاصه هر آنچه از دستش ساخته بود زیان وارد کرد.  برای توجیه شکست های خود، افراد کوچه و خیابان را به اتهام جاسوسی بازداشت میکند حال آنکه مخبرین اصلی در رأس هستند.  چرا که در نظام ایدئولوژیک ظاهر فرد و تظاهر به وفاداری اصل است و نه تخصص و حقیقت او.  لذا هر عامل نفوذی براحتی با زبان و ظاهری که مقبول نظام باشد وارد شده فعال مایشاء میشود.

خلاصه آنکه، مادام که ایدئولوژی مبنای حاکمیت سیاسی باشد، امیدی به رستگاری نخواهد بود.  خاورمیانه  زمانی آزاد میشود که حجاب ایدئولوژی از سرش برداشته شود.  ابتدا از سر حاکمیت سیاسی و سپس بتدریج با روشنگری، از اذهان فریب خورده مردم پاک شود!  اولی نسبتاً ساده ولی دومی دارای مسیری تنگ و طولانی است.  دوای تلخ آن "آگاهی" است.

  • مرتضی قریب