فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۵ مطلب در آبان ۱۴۰۴ ثبت شده است

۲۷
آبان

این رسوایی را از میان بردارید

    عنوان بالا جمله ای است که ولتر در سالهای دهه پایانی عمر خود تمام نامه هایش را با آن ختم میکرد.  برای چه؟ برای اینکه ولتر با اینکه قلباً مسیحی بود اما از دست کشیشان به تنگ آمده و میدید که این طایفه منطق پذیر نیستند.  مراد ما، شباهت اوضاع فرهنگی کشور با اوضاع فرانسه دوران ولتر است که البته صد چندان وخیم تر و رسواتر از آن دوره است.  امروز اعمال و رفتارهایی دیده میشود که دل هر آزاده ای را به درد میآورد.  آیا حمایت از فقرا و بی سرپرستان جُرم است؟  آیا سزای پاره کردن یک تصویر، قتل است؟  آیا هر اعتراضی به مفاسد، دشمنی با خدا و پیامبر است؟  آیا مهمترین معضل کشور در اوج فقر و فلاکت و نبود دارو و لوازم اولیه و در اوج بحران بی آبی و نبود هوای پاک برای تنفس، صرفاً موی زنان و دوچرخه و موتورسیکلت سواری آنان است؟  یا شاید دادن اختیار به عده ای آتش باختیار حلّال همه مشکلات باشد!

   ولتر بخاطر انتقاداتی که از دستگاه دین و دولت داشت تقریباً تمام عمر در تبعید خود خواسته ای بود که توانست دور از دستان شیخ و شاه فریاد دادخواهی خود را به گوش همگان برساند.  او گفته های خوشبینانه علمای عصر خود امثال لایب نیتس را به سُخره میگرفت که میگفت "خداوند همه چیز را به بهترین وجه ممکن مقرر کرده است!".  آنچه در پی میآید واکنش ولتر و همفکران او به مسائل آن دوره برگرفته از کتاب تاریخ فلسفه ویل دورانت است.  در کتب تاریخ، آن دوره به عصر روشنگری موسوم است و لازمست به شباهتها و راه حل های مسائل آن دوره با مسائل کنونی میهن خود توجه کنیم.

    بعد از زلزله وحشتناک 1755 لیسبون و نیز بعد از بلاهایی که کاتولیک ها برسر اقلیت پروتستان فرانسه آوردند، ولتر مطایبه و در پرده سخن گفتن را کنار گذاشته و بشدت با این روحیه عدم تساهل مذهبیون به مقابله برخاست.  او درباره زلزله مزبور و بیچارگی انسان در طبیعت که چند ده هزار کشته بجای گذاشت شعری سرود و عقیده "هر چیزی بجای خود نیکوست" را به چالش کشید.  خشم او بیشتر از این بابت بود که کشیشان فرانسه این مصیبت را نتیجه گناهان مردم لیسبون دانسته و در مقایسه با ابدیت ناچیز شمردند.  اما او در ضمن شعرش نتیجه گرفت "یا خدا میتوانست از این شرّ جلوگیری کند و نکرد، یا میخواست جلوگیری کند و نتوانست".  اما روسو، رقیب قلمی او، این فاجعه را اینگونه توجیه کرده و در جواب ولتر نوشت "اگر ما بجای شهرها در مزارع زندگی میکردیم اینهمه در زلزله طعمه مرگ نمی شدیم و سقف خانه ها بر سر ما فرو نمیریخت".  ولتر از این اعتقاد انحرافی به حیرت افتاد و از اینکه این دون کیشوت نام او را لجن مال کرده است سخت برآشفت و بجای نامه، با نوشتن کتاب "کاندید" آنهم ظرف 3 روز، او را به ریشخند گرفته بدو پاسخ داد.

   اصلاحات مذهبی آنگونه که در آلمان و انگلیس با موفقیت انجام شد نتوانست در فرانسه آنروزگار پا بگیرد.  لذا افکار مردم فرانسه ناگهان از ایمان آتشینی که موجب قتل عام پروتستانها گردید به کینه سردی مبدل شد که امثال لامتری و هلوسیوس و اولباک و دیدرو به مذهب پدران خود پیدا کردند.  در واقع اعمال ارباب دیانت باعث بیداری جامعه روشنفکری و فرهنگی فرانسه شد.  لامتری عقیده دکارت را که نیمه کاره رها کرده بود گرفت و با جسارت تمام اعلام کرد که "روح مادّی است و مادّه از روح جدا نیست و همواره برهم تأثیر متقابل دارند".  امثال این عقاید باعث تبعید لامتری شده هلوسیوس افکار او را دنبال کرده کتاب اخلاق کفر و الحاد را تألیف کرد که ضمن آن تمام اعمال انسان را ناشی از خودخواهی قلمداد کرد.  "حتی قهرمانان و جانبازان نیز در کار خود بزرگترین لذت را می یابند و بخاطر آن، اعمال خود را انجام میدهند".  وجدان، ندای ربانی نیست بلکه رسوب طوفان اوامر و نواهی پدر و مادر و معلمان ماست که از کودکی ما را فرا گرفته است و بگفته او اخلاق نباید روی الهیات بنا شود بلکه باید بر پایه جامعه شناسی قرار گیرد.  خیر و نیکی باید بر پایه احتیاجات متغیر بشر باشد و نه روی اصول و عقاید لایتغیر.  در ادامه همین خط سیر فکری، دیدرو میگفت "مردم هرگز آزاد نخواهند شد مگر آنگاه که سلاطین و کشیشان هردو به دار آویخته شوند" یا "زمین وقتی حق خود را بدست خواهد آورد که آسمان نابود شود".  روحیه آن عصر این چنین بود و مبنی بر این بود که باید علم را توسعه داد و صنعت را ترویج کرد.  صنعت به صلح منجر میشود و علم اخلاق نوی بوجود میآورد.  علیرغم مخالفت شدید کلیسا، دیدرو و دالامبر دست در دست هم این افکار تازه را در دایرةالمعارف بزرگ نشر دادند که ولتر نیز برای مدتی در حلقه نویسندگان مزبور درآمد.  او در بخش فلسفه که نگارش آنرا برعهده گرفت نوشت "باید حرف را کنار بگذاریم!".

   چیزی که خشم شدید ولتر را برانگیخت بیدادگری هایی بود که در حق اقلیت پروتستان در فرانسه انجام میشد، شبیه همان جنایاتی که امروز برای همه ما آشناست.  در 1765 جوانی شانزده ساله را به اتهام پاره کردن تصویر عیسی مسیح دستگیر و بعد از شکنجه و اعتراف گیری، سرش را بریدند و جسدش را در آتش سوزاندند.  ولتر در پاسخ به دالامبر که در نهایت یأس نوشته بود زین پس همه چیز را مسخره خواهد کرد نوشت "اکنون وقت شوخی نیست.  هزل و مطایبه با قتل عام سازگار نیست".  در همین زمان بود که شعار مشهور خود را برگزید "این رسوایی را از میان بردارید!". و بدین ترتیب روح مردم فرانسه را بر ضد افراط کاری کلیسا برانگیخت.  چنان آتش و گوگردی تهیه کرد که خانه اسقفان و کشیشان را سوزاند و قدرت کلیسا را درهم شکسته در برانداختن تاج و تخت سلطنت مؤثر افتاد.  او دوستان خود را به کمک طلبید تا به مبارزه برخیزند "ای عزیزان بیایید متحد شوید..این کهنه پرستان و دغلبازان را از میان بردارید، این دعاوی خنک و بی مزه، این مغالطات بی معنی و این قصه های دروغ.. و این اباطیل بیشمار را نابود کنید؛ مگذارید که هنرمندان اسیر بی هنران شوند، نسل آینده عقل و آزادی خود را مدیون ما خواهد بود".

   خواستند با اعطای مقامات، او را بخرند و صدایش را ساکت کنند ولی رد کرد و در عوض، رساله در باب تسامح را نوشت و در آن گفت که اباطیل ارباب کلیسا در باب اصول عقاید، باری، قابل عفو و اغماض بوده و میشد تحمل کرد اما "دقت ها و تعمق های بیهوده ای که بکار برده اند و در کتاب مقدس اثری از آن نمیتوان یافت، موجب شده که تاریخ مسیحیت با جنگ های خونین توأم گردد".  او میافزاید "مردی که به من میگوید: به آنچه من میکنم ایمان داشته باش ورنه گرفتار غضب الهی خواهی شد مثل آن است که میگوید: به آنچه من میکنم ایمان داشته باش ورنه تورا به قتل خواهم رساند... کسی که آزاد خلق شده است چه حق دارد یک نفر مثل خود را مجبور سازد که مانند او فکر کند ... کهنه پرستی که با جهل و خرافات درهم آمیخته، مایه بیماری تمام قرون و اعصار گردیده است".  لذا او در کتاب مزبور توصیه کرد که مردم به افکار یکدیگر در سیاست و فلسفه و مذهب با نظر تسامح و اغماض بنگرند.  حرکت بسوی بهبود اجتماع میسر نخواهد شد مگر آنگاه که بنای قدرت کلیسا درهم ریزد، بنایی که بر پایه عدم تسامح در عقاید و افکار است. 

   او در ذیل مادّه "موحد" در قاموس فلسفی خود چنین مینگارد " .. عبادتِ موحد، نیکی به خلق است و ایمان او تسلیم به خداست.  مسلمان فریاد میزند: وای برتو اگر به زیارت مکه نروی، کشیش به او میگوید: لعنت بر تو باد اگر به کلیسای نتردام مشرف نشوی.  اما او از همه فارغ و آزاد است و به همه میخندد، کار او کمک به مستمندان و حمایت از ستمدیدگان است".  ولتر خدا باور بود و میگفت خرافات مانند افعی بدور مذهب پیچیده و ما باید سر این افعی را بکوبیم بی آنکه صدمه ای به مذهب برسانیم. او دین را فارغ از خرافات میخواست هرچند دوستانش این خوشبینی او را با شک و تردید مینگریستند.

خلاصه آنکه، امروز دچار همان مسائلی در جامعه خود هستیم که فرانسه دوران روشنگری با آن دست بگریبان بود، منتها صدها بار وخیم تر و گسترده تر.  شاید اگر توده ها با تاریخ آشنا میبودند یا در مدارسِ ما در گذشته این وقایع تاریخی برای نوجوانان تدریس و تفهیم میشد و بحث کافی در مدرسه و بیرون مدرسه راجع به اینگونه وقایع صورت میگرفت تاریخ دوباره و در وجهی صدچندان وحشتناکتر برای ما تکرار نمیشد.  پس گوش فرا دهیم به طنین فریادی که همچنان پیچیده در گوش تاریخ است: 

این رسوایی و این بی آبرویی را از میان بردارید!.

  • مرتضی قریب
۱۹
آبان

نماز باران

       دستگاه های تبلیغاتی نظام مرتب مردم را به خواندن نماز باران تشویق میکنند تا بلکه مشکل بی آبی حل شود.  اما حقیقت اینست که امروز با پدیده ای مواجه هستیم که محو تمدن این سرزمین را نشانه رفته و نمیتوان و نباید نسبت به آن بی تفاوت بود.  اینجا دیگر مسأله، مسأله کمبود معیشت و گسترش فقر و فلاکت اقتصادی نیست بلکه بحران بی آبی (1404/5/6) به جائی رسیده که بطور ضمنی صحبت از تخلیه کشور مطرح است.  هرچند آنچه آشکارا گفته میشود توصیه محترمانه برای تخلیه شهر(ها) است ولی درباطن آنچه در ادامه در پیش روست چیزی جز نابودی تمام و کمال کشور نیست!

    میگویند مردم نماز باران بخوانند اما برخی حضرات تندتر رفته به مردم حکم میکنند توبه کنند زیرا خداوند از این "بدحجابی" و "برهنگی" به خشم آمده اجازه باران صادر نمیکند.  بله توبه کنند اما این توبه شامل حال اختلاس کنندگان از ثروت ملی نیست.  این توبه شامل حال صاحبان بانک های خصوصی هم نیست که نیت اصلی آنان در بدو تأسیس بانک صرفاً دزدیدن منابع مالی مردم به بهای افزایش تورم بوده است.  متشابهاً شامل حال گروهی موسوم به مافیای آب سازنده سدهای بحران آفرین نیز نیست.  این توبه شامل حال آنان که ثروت ملی مردم را برداشت کرده در ارقام میلیارد دلاری بین تروریست های خارجی پخش میکنند نیز نمیشود زیرا رفاه آنها مهمتر و واجب تر از نان شب مردم این سرزمین است.  صد البته این توبه شامل حال نظامی که خود با تصویب برنامه های سراسر اشتباه افزایش جمعیت که اقلیم قادر به پشتیبانی آن نباشد نیز نمیشود.  این توبه مختص مردم عادی است که محتاج نان شب اند.  لذا سفارش میکنند نماز باران را همین مردم بخوانند که اگر باران نیامد تقصیر کمبود ایمان آنها گذاشته شود.

    اینگونه جلوه داده اند که علت بی آبی تقصیر خشکسالی و علت خشکسالی، طبعاً، تقصیر مردم و کمرنگ شدن تدین آنان است و لذا وظیفه آنان است که نماز باران بخوانند!  اما حقیقت اینست که اقامه نماز باران دستکم از معدود وظایفی است که سنتاً بر عهده ارباب دیانت بوده است.  حتی حاضر به ادای این کمترین وظیفه خود نیز نبوده آنرا به دیگران حواله میدهند.  در حالیکه درک عمومی مردم و توقع آنان بر اینست که رئیس کل دستگاه دیانت خود به میدان آمده این یک کار خداپسندانه را بر عهده گرفته نماز باران را به امامت خود برگزار کند.  چه کسانی باید بدو اقتدا کنند؟  طبعاً باید از معصومین باشند چه اگر بعداً باران نبارد دبه نکنند که شاید یکی از آن میان اخلاص کافی نداشته است.  پس اقتدا کنندگان باید از فیلتر شورای نگهبان بسلامت عبور کنند تا در نتیجهِ کار گمان بد نرود.  اما اشکال کار اینجاست که اگر خالصانه این کار انجام شود و باران نبارد ممکن است خیلی بد شود و ایمان مردم خدشه یابد.  پس باحتمال زیاد بعید است نماز باران در چنین حال و هوائی انجام شود.  مگر اینکه بطور خصوصی از سازمان هواشناسی حضرات مستحضر شوند که توده هوائی بارانی در راه است و باحتمال خیلی زیاد در چند روز آتی خواهد رسید!  فقط در چنین شرایط مطلوبی حضرات اقامه نماز خواهند کرد.  در غیر اینصورت مردم را وامیدارند که خود نماز باران بخوانند تا اگر خبری نباشد آنرا بگردن کمبود ایمان آنان بیاندازند!  ضمناً سنت بر اینست که نماز جماعت باران در دشت و صحرا در فضای باز خوانده شود و نه زیر سقف یا زیرِزمین.

     اما ببینیم راه حل مقامات رسمی برای حل معضل بی آبی چیست.  میگویند اگر 10% در مصرف آب صرفه جوئی شود میتوان این مشکل را از سر گذراند.  منتها این توصیه همسنگ این گزاره است که اگر مصرف کنندگان آب 10% کمتر میشد همان نتیجه حاصل میشد.  این بطور ضمنی اعتراف به این واقعیت است که با برنامه افزایش بی رویه جمعیت کاری کرده اند بی شباهت به جنایت علیه بشریت نیست!  قدیمیها بخاطر دارند که سالهای دهه 50 خورشیدی مقامات دولت وقت به وضوح میدانستند که انفجار جمعیت به نفع کشور و آتیه آن نیست و از همین رو برنامه تنظیم خانواده در سراسر کشور اجرائی شد.  جمعیت 30 میلیونی آن زمان و آهنگ شدید رشد جمعیت تصویر وحشتناکی را پیش روی مقامات گذاشت و دانایان زمانه میدانستند که اقلیم طبیعی کشور قادر به پشتیبانی جمعیتی بیش از 30 یا 40 میلیون نیست که همزمان طبیعت نیز همچنان سالم و پابرجا باشد.  برنامه مزبور چند سالی پس از انقلاب 57 نیز اجرا و ناگهان متوقف و وارونه شد!  شگفتا که با این اوضاع شدیداً بحرانی هنوز هم بر طبل افزایش جمعیت کوبیده نفت بر آتش میریزند.  این دیگر یک اشتباه ساده نیست، فقط میتواند حاصل برنامه مدون و محرمانه ای باشد برای نابودی کامل تمدنی که روزی ایران نام داشت!  این جز توطئه ای وحشتناک نمیتواند باشد.  در این بحبوحه، رئیس باصطلاح اجرائی کشور بجای اینکه به ریشه یابی مشکلات پرداخته از خردمندان چاره جوئی کند، شاه بیت خود را رو کرده سخن از ترک شهرها میکند.

خلاصه آنکه، از میان انبوه بحران هائی که نظام ایجاد کرده، بحران بی آبی و آینده تاریک پیش رو عملاً بزرگترین خطر برای موجودیت کشور است.  گاهی ادای اهل علم را درآورده میگویند تقصیر گرمایش کره زمین است، حال آنکه فقط میتواند تشدید کننده باشد نه علت اصلی.  خشکسالی همواره بطور ادواری در فلات ایران بوده ولی هیچگاه تهدیدی برای نابودی تمدن نبوده.  گاهی هم به سوء مدیریت اشاره میشود که آن نیز نادرست است.  زیرا سوء مدیریت هنگامی کاربرد دارد که نیت برای مدیریت درست باشد ولی غفلتی رخ داده باشد.  اینجا برخلاف تمام دنیا، مدیریت برای سوء استفاده و در یک کلام تخریب کشور است ولاغیر.  البته اینجا و آنجا افراد سالمی نیز در بدنه اداری وجود دارند که استثناء بوده نقشی در تعیین سیاست ندارند.  اگر به سایر امور نیز نگریسته شود در هیچ امری تصمیمات در جهت مثبت و به نفع مردم اصلی این سرزمین نبوده وجای تردید نمیگذارد جز آنکه برآیند همه تصمیمات کلی عامدانه در جهت نابودی کشور است (1404/4/26).  همه آن اقدامات وحشتناک نظام در موضوع آب به بهانه خودکفائی در مواد غذائی بوده و حالا هم آن و هم این هردو از دست رفته است!

  • مرتضی قریب
۱۸
آبان

رادیوم و مظفرالدین شاه

   آنچه در پی میآید بخشی از خاطرات موسیو پائولی فرانسوی است که از طرف دولت فرانسه مأمور میزبانی و همراهی مظفرالدین شاه قاجار بوده که در 1900 میلادی هنگام نمایشگاه بین المللی وارد پاریس شده بود.  در اینجا فقط بخش کوچکی نقل میشود که مشروح آن در جلد پنجم مجموعه مقالات عباس اقبال آشتیانی مندرج است.

".. واقعه ای که شاید بیش از همه موجب تفریح خاطر باشد پیش آمدی بود که موقع تماشای تجارب مربوط به فلز رادیوم رخ داد.  به این معنی که من در حین صحبت روزی از کشف بزرگی که به دست موسیو کوری انجام یافته سخنی به میان آوردم و گفتم که این اکتشاف ممکن است اساس بسیاری از علوم را زیر و رو کند.  شاه فوق العاده به این صحبت من عشق و علاقه نشان داد و مایل شد که این فلز قیمتی پر از اسرار را ببیند.  به موسیو کوری خبر دادیم، با اینکه بسیار گرفتار بود حاضر شد که روزی به مهمانخانه الیزه پالاس بیاید و چون برای ظهور و جلوه خاص مخصوص رادیوم لازم بود که عملیات در فضای تاریکی صورت گیرد من با هزار زحمت شاه را راضی کردم که به زیرزمین تاریک مهمانخانه که بخصوص برای اینکار مهیا شده بود بیاید.  شاه و همه همراهان او قبل از شروع عملیات به این اطاق زیرزمینی آمدند.  موسیو کوری در را بست و برق را خاموش کرد و قطعه رادیوم را که همراه داشت بر روی میزی گذاشت.  ناگهان فریاد وحشتی شبیه به نعره گاو یا آواز کسی که سر او را ببرند بلند شد و پشت سر آن فریادهای زیاد دیگری از همان قبیل ضجه اطاق را پر کرد.  همگی ما را وحشت گرفت، دویدیم چراغها را روشن کردیم دیدیم که شاه در میان ایرانیانی که همه زانو بر زمین زده اند دستها را محکم به گردن صدراعظم انداخته و در حالیکه چشمانش از ترس دارد از کاسه بیرون میآید ناله میکند و میگوید از اینجا بیرون برویم.  همینکه تاریکی به روشنائی تبدیل یافت حال وحشت شاه هم تخفیف پیدا کرد و چون دانست که با این حرکت، موسیو کوری را از خود ناامید ساخته خواست به او نشانی بدهد اما دانشمند مزبور که از این تظاهرات بیزار و بی نیاز بود از قبول آن امتناع ورزید. .."

   با اینکه خواندن مشروح خاطرات مزبور بسیار جالب و زوایای تاریک تاریخ گذشته ما را روشن میکند، اما منظور ما نه بدگوئی از شاه قاجار بلکه اشاره به حواشی آن است.  فلز رادیوم که با زحمات طاقت فرسای ماری کوری و مساعدت شوهر ایشان از عناصر حاصل از تجزیه اورانیوم تهیه و تخلیص شده بود با نیمه عمر حدود 1600 سال، خود با تابش آلفا تجزیه شده و در این فرایند ایجاد گرما و نهایتاً نور میکند که در تاریکی قابل رؤیت است.  مظفرالدین شاه فردی رقیق القلب ولی بسیار خرافاتی بوده از تاریکی وحشت داشت.  اما عجیب اینجاست که در میان این خیل همراهانِ او یک آدم دانا وجود نداشت که مشاور ایشان باشد.  چطور است که از این همراهان دستکم یکنفر حاضر نشد سوأل کند که این گرما و نور چگونه است که بی هیچ عامل خارجی از این تکه فلز بیرون میآید؟  همین امروز هم برای هر آدم عادی این سوأل همچنان مطرح است که چگونه چنین امری امکان پذیر است.  زیرا این پدیده با تجارب معمول ما همخوانی ندارد. 

   میپرسند بالاخره منشاء این نور و گرما که کاستی ندارد کجاست؟  هیچ عاملی آشکارا یا حرکتی که باعث و بانی آن باشد  وجود ندارد.  متفکر امروزی لابد خواهد گفت منشاء این انرژی در قلب مادّه است.  کسی که دروس جدید را خوانده باشد کمی جلوتر رفته میگوید از اتم هاست.  پس ارسطو درست گفته بود که نهایتاً سرچشمه قوا به جائی میرسد که حرکتی بنیادی وجود داشته باشد.  لابد دانشجوی فیزیک مدرن پا را فراتر گذاشته میگوید این همان حرکات ازلی و ابدی الکترونها در قلب ماده است.  منتها اینهم قانع کننده نیست زیرا یک میله آهنی متشابهاً دارای همان ساختار اتمی است بدون تظاهر گرما و نور!  نهایتاً سرچشمه انرژی را در هسته بظاهر ساکن و راکد ماده میبینیم و سلسله علل را بدان ختم میکنیم.  شرح بازدید تاریخی مظفرالدین شاه بهانه ای بود برای نقد گفتار ارسطو و بطور کلی سایر پیشینیان که همچنان دامنگیر ذهن دانشجویان و دانشپژوهان ماست.  زمانی در گذشته، عقلای زمانه با همه نیت خیری که ممکن بود داشته باشند نظرات خود را متکی به یافته های زمانه خود عرضه کردند.  اما امروز که مینگریم اغلب اشتباه بوده است.  باید به علم زمانه خود متکی بوده شجاعت بخرج داده آنها را کنار نهاد.  لابد این ایراد را خواهند گرفت که از کجا میدانید علم شما بر خطا نباشد؟  منتها خوبی و مزیت علم این است که هرگاه بفهمد بر خطاست، بدون تعصب نظریه جدید را جایگزین قبلی میکند و ابائی از اعلام آن ندارد.  ما امروز متکی به علم زمانه خود هستیم همانطور که پیشینیان به درک ساده خود از طبیعت متکی بودند.

خلاصه آنکه، باید از خود پرسید تا کی باید اسیر اوهام و خرافات بود؟  اگر در قرون ماضی زندگی میکردیم بهر حال از همین افکار که مطابق روح زمانه خود بود پیروی میکردیم.  اما امروز که بسیاری از تاریکی های گذشته روشن شده چه؟  آیا هنوز باید وابسته و دلبسته علوم غریبه باشیم؟  البته عده ای که هنوز همان حال و هوای پیشین را میپسندند فوراً سفسطه کرده میپرسند از کجا معلوم که فردا روزی دانش شما مهجور نشود که البته در بالا پاسخ آن داده شد.  حدود یکصد سال پیش وضع علم در کشور ما همان بود که نمونه آن را در سفر شاه قاجار دیدیم.  شاید مردم عامی حق دارند از پدیده های تازه در شگفت شده حتی آنرا شیطانی بدانند همانطور که اولین عکسهای اشعه ایکس که از دست گرفته شده بود آنرا مذموم و شیطانی دانستند. اما از مردم فاضل، هرقدر هم با علم روز بیگانه باشند، انتظار میرود پرسشگر بوده دستکم منطق را فرا راه خود قرار دهند.  اینکه ارسطو گفته است علت همه حرکات بر میگردد به محرک اول در فلک نهم که خود نا متحرک است، باری، فرمایشی علمی در زمان خود بوده و قرار نیست ملاک تجارب امروزی ما باشد.  چه بسا ایشان اگر زنده شده و اوضاع روز را میدیدند در تمامی فرمایشات خود تجدید نظر میکردند.  او که معلم اول بوده است بجای خود، اما با اینهمه فلاسفه و علمای قلابی که اوهام خود را دانسته و نادانسته به خورد جامعه داده اند چه باید کرد؟  متأسفانه امروز وضع علم در کشور تغییر ماهوی با یکصد سال پیش نکرده است.  که بموازات هرگونه پیشرفت ظاهری لازمست اصلاحات در ذهنیت ها نیز صورت گیرد که بسی مهمتر است.  در عوض، فضای امروز آکنده است از لاف و گزاف و اهالی واقعی علم یا مهجور و متروک و یا کوچیده اند.  خروج از این دایره باطل جز با آموزش عمومی و ترویج عقلانیت میسر نیست.

  • مرتضی قریب
۱۵
آبان

مرز بین گناه و مُباح

   نهم آبان از سوی مردم میهن پرست بعنوان روز کوروش بزرگ در حالی انتخاب شده که نامی از آن در تقویم ها و اسناد دولتی نیست.  امسال نیز نظام مانع حرکت مردم بسوی آرامگاه او و ادای احترام شد. چرا؟  در آنچه در ادامه میآید در میان انبوه تناقضات موجود، در جستجوی منطق این مخالفت هستیم.

    فرض کنید یکنفر یکه و تنها بقصد زیارت آرامگاه کوروش وارد محوطه پاسارگاد شود.  آیا کسی ابراز مخالفت میکند؟ آیا دلواپسان ناراحت شده انتقاد میکنند؟  خیر! کار او باعث رنجش کسی نیست و کسی قائل به این نیست که گناهی اتفاق افتاده باشد.  حال اگر بجای یک نفر دو نفر باشد چه؟  باز هم اتفاقی نمی افتد و کسی مزاحم آندو نمیشود.  طبعاً برای سه نفر هم پیامدی نخواهد داشت.  لذا اگر n نفر بروند و اتفاقی نیفتد انتظار اینست برایn+1 نفر هم همین باشد.  اما عملاً اینگونه نیست و اگر n عدد بزرگی حدود چندصد و بیشتر باشد نتایج متفاوت خواهد بود.  در چنین حالتی ناگهان آشکار سازهای عفت عمومی به صدا درآمده آژیر خطر، گشت های ارشاد و قوای انتظامی را بسیج میکند.  که چه؟ که گناه بزرگی واقع شده!  لذا اگر بنا باشد تعداد متنابهی برای پاسداشت روز کوروش آنجا جمع شوند تمامی راه های دسترسی بسته میشود مبادا گناه بزرگی اتفاق افتد و پیشاپیش از وقوع آن جلوگیری شود. 

   اینجا نه تنها منطق این ممانعت زیر سوأل است بلکه اساساً ما را با پارادوکسی روبرو میکند که مشابه آنرا قبلاً در مسأله موی زنان دیده بودیم (1403/1/30).  در آنجا این سوأل مطرح بود که از چه شماره ای از تارهای موی یک زن به بعد گناه اتفاق میافتد؟  زیرا بنظر میرسد بخشی از گیسو که زیر روسری پنهان نیست و بیرون و هویداست مشکلی را ایجاد نمیکند.  آیا شدت اشعه ای که خارج میشود زیر آستانه مؤثر است؟  یا دلایل دیگری دارد که کسی نمیداند؟  اینجا نیز همین پارادوکس مطرح است که عدد n از چه عددی بالاتر برود اوضاع بشدت فرق خواهد کرد؟  مرز بین گناه و مباح کجاست؟  متأسفانه پاسخی منطقی وجود ندارد و اگر هم بنا باشد پاسخی باشد احتمالاً جز ضرب و جرح نیست. 

   در چنین محظوراتی، ارباب دیانت آنرا به درک مردم ربط داده مسأله را تمام شده فرض میکنند.  یا وقتی صحبت از "آب قلیل" است آنرا بر عهده فهم متعارف میگذارند زیرا در گذشته اسباب سنجش به آن صورت که امروزه معمول است وجود نداشت و مقیاس حجم آبِ پاک وجب مکعب بوده است.  اما امروز که قانون میخواهد امری را جُرم انگاری کند مجبور است دقیق باشد.  مثل اینکه سرعت خودرو در جاده از چقدر تجاوز کرد سرعت غیر مجاز تلقی شده خاطی جریمه شود.  اینجا نیاز به ذکر عدد و رقم است و نمیتواند به درک شخصی مجری قانون واگذار شود.  متشابهاً وقتی قانون راه های ورود به پاسارگاد را میبندد باید جواب دهد که n از چه عددی بیشتر شود مبادرت به این امر خلاف اندر خلاف خواهد کرد. 

   که خلافِ مهمتر در نفس عمل است که در دید مردم عادی جز ریا و تزویر نظام نیست.  چرا؟  همه به یاد دارند که بلافاصله بعد از جنگ 12 روزه اخیر، ناگهان آواز ای ایران در مجامع حکومتی سر داده شد، مجسمه آرش ساخته شد و شعارهای ملی بر در و دیوار نقش بست.  یعنی اینکه ملت بداند نظام به ایران فکر میکند.  اما خیلی زود که آبها از آسیاب افتاد و دما کاهش یافت، در بر همان پاشنه چرخید که از ابتدای انقلاب اسلامی میچرخید؛ تحقیر و تخفیف نمادهای ملی!  مسأله فقط حرف نیست، بلکه باید دید در عمل چه میگذرد.  بودجه سازمان های حفظ آثار ملی و منابع طبیعی مقایسه شود با بودجه های نجومی تخصیص یافته به نهادهای پُرشمار خودی و تبلیغاتی صرفاً مصرف کننده.  و نه تنها این، بلکه توجه شود به یک قلم 60 میلیون دلار هدیه اخیر نظام به لبنان که خوشبختانه رد میشود و التماس دامداری ها و مرغداری های صنعتی که اگر فوراً تخصیص ارز جهت واردات نهاده های دامی صورت نگیرد مجبور به کشتار دام شیرده و مرغ های تخم گذارند.  صعود تصاعدی بهای اقلام مزبور در کنار سایر خوراکیها علیرغم گسترش روز افزون فقر، خود گواه نگرش این نظام است. 

خلاصه آنکه، حرف و عمل در این نظام آکنده از تناقض و راستی و صداقت در آن گم است.  بطور خصوصی فاش میکنند مقابله با روز کوروش بخاطر ترس از تجمعات مردمی است نه چیز دیگر اما نمیگویند مگر تجمعات فرمایشی حکومتی ترس ندارد؟  پس آشکار میشود از دید نظام دو نوع مردم وجود دارد یک اقلیت خودیِ رام و یک اکثریت غیر خودیِ ترسناک که باید با او مقابله شود.  بعلاوه اگر ایدئولوژی محکم باشد از شعار چند تن و پاره کردن چند عکس بر خود نمیلرزد!  این تناقضات مشت نمونه خروار است.  بدترین نوع اِشغال یک کشور، نوعی است که اِشغالگر به زبان بومی مردم صحبت کند!

  • مرتضی قریب
۰۶
آبان

گالیله و اعترافات اجباری

   در دورانی چنین سیاه که شهروندان بیگناه دسته دسته زیر فشار مجبور به اعترافات اجباری شده اعدام میشوند، به یاد گالیله و سرنوشت او در دادگاه تفتیش عقاید میافتیم.  گالیله را پدر علم مدرن میدانند که جوانی او مصادف است با قرن شانزدهم میلادی و شروع نوزائی در اروپا.  مرگ او در 1642 اتفاق افتاد که حدود یکصد سال از مرگ کوپرنیک، واضع نظریه خورشید مرکزی، میگذشت و همزمان مصادف شد با تولد اسحاق نیوتون، یکی دیگر از بنیان گذاران علم جدید. 

    بخش اعظم شهرت گالیله در پیگیری نظریه کوپرنیک این ستاره شناس لهستانی است.  نظریه کوپرنیک در کتاب خودش بسیار محافظه کارانه ارائه شده بود بدینگونه که تمام پدیده های فلکی را متشابهاً با فرض ثابت بودن خورشید و گردش زمین به دور آن میتوان تفسیر کرد.  به دلیل همین رویه محافظه کارانه با واکنش شدید کلیسا روبرو نشد.  دستگاه کلیسا باتکای آیات کتاب مقدس، تفکر زمین مرکزی را حقیقت پنداشته چون با فلک تدویر ارسطو، معلم اول، مطابقت داشت آنرا بجان خریده سخت از آن دفاع میکرد.  اما گالیله با پافشاری بر واقعیت حرکت زمین نه تنها آنرا تدریس بلکه منتشر کرد.

   کلیسا چنین نظراتی را تاب نیاورده تشویش عقاید عمومی قلمداد کرد.  پس او را به دادگاه تفتیش عقاید فراخوانده مخیرش کرد یا توبه کند یا در آتش سوزانده شود.  طبعاً او از ترس عاقبت کار، توبه کرده مجبور شد بنویسد " در هفتادمین سال زندگی در برابر شما اربابان دین و دنیا زانو زده و در حالی که کتاب مقدس را در آغوش میفشرم اعلام میکنم که ادعایم بر چرخش زمین به گرد خورشید از مستی بوده سراسر اشتباه و دروغ است".  برخی گفته اند در همان حین زمزمه کرد که ای زمین با این حال تو میگردی و برخی هم اضافه کردند که پایش را هم به زمین میکوفت. اما بنظر این اضافات ساختگی باشد زیرا دانشمند نیازی به ادا اطوار ندارد.  وقتی حقیقتی عینی وجود دارد، رد یا تأیید شما چه تأثیری دارد؟

   کسی که وجود خورشید را تکذیب کند بر او خُرده نخواهند گرفت بلکه بر او میخندند زیرا همه میدانند که خورشید وجود دارد.  لذا برای تکذیب حقایق عینی کسی را نمیسوزانند که هیچ، اصلاً محاکمه نمیکنند.  اما برعکس، چیزی که واقعیت عینی نداشته باشد بلکه به زور و جبر بر ملت تحمیل شده باشد تکذیب آن نزد هییت حاکمه ای منتسب بدان ایده مستوجب عقوبت است!  گالیله برای اثبات نظرش با اصحاب کلیسا معارضه ای نکرد زیرا اگر باوری درست باشد نیازی به معارضه برای اثبات ندارد.  این فقط افکار غلط و باورهای نادرست هستند که برای اثبات حقانیت خود ناچار از معارضه و تحمیل خود هستند!  اما نظریه گالیله نیز آن وضوح و عینیتی که وجود خورشید دارد در زمان عرضه نداشت و چون با کتاب مقدس در تعارض بود برای او دردسر ساز شد.  چه آنزمان هر فرد عامی جاهل اطمینان داشت زمینِ زیر پایش محکم و استوار و این آسمان است که برگرد او میچرخد.  پس اگر دستگاه تفتیش عقاید حقیقتاً به مرکزیت زمین همچون عینیت وجود خورشید ایمان داشت میبایست حرف گالیله را نادیده گرفته بجای کشیدن پای او به داداگاه، صرفاً وی را ریشخند کند.  اما در عوض میخواست او را بسوزاند، چرا؟!  شاید یک دلیل آن باشد که از مدتها پیش دانشمندان مرکزیت زمین را زیر سوأل برده و عقلای کلیسا خود به شک افتاده بودند.  شگفت آنکه اولین تردیدها از دوره حکمای پیشاسقراطی آغاز شده بود.  آناکسیماندر میگفت که سطح زمین نیز باید منحنی باشد تا حرکت ثوابت توجیه پذیر باشد.  گویا اولین  کسی که به کرویت زمین پی برد فیثاغورث باشد.  اما درخشانترین نظریه از آریستارخوس است که گفت "اگر قبول کنیم که کلیه سیارات و از جمله زمین حول خورشید دوران میکنند در اینصورت توجیه حرکت اجرام سماوی بسیار آسان خواهد گردید".  او توانست با مشاهده و محاسبه، نسبت قطر خورشید به قطر زمین را حساب کرده و نیز فواصل ماه و خورشید از زمین را پیدا کند (1396/11/12) و از همین رو اعتقاد داشت که چون جسم کوچکتر باید دور جسم بزرگتر بگردد پس این زمین است که گرد خورشید میگردد!  لذا میتوان تصور کرد که دستکم برخی اصحاب کلیسا بر این حقایق وقوف داشته اند.  اما دلیل دیگر شاید این باشد که حتی اگر قلباً حق را با گالیله میدانستند، پس گفته کتاب مقدس را چه کنند؟  اگر حتی فقط یکی از احکام قطعی کتاب مقدس زیر سوأل رود آنگاه قطعیت سایر احکام نیز زیر سوأل رفته و آنگاه با این تشکیلات پرابهت دینی باید خداحافظی کرد.  مسأله، مسأله حاکمیت است زیرا ایدئولوژی ها نمیخواهند حاکمیت خود را بسادگی از دست دهند.  مهم سلطه بر کرسی قدرت و حفظش به هر قیمت است. در اوج دوران تفتیش عقاید چه بسیار مردمان بیگناه که به اتهام های پوچ و واهی شکنجه و سوزانده شدند.  آنقدر بر استخوان این بیچارگان بر چرخ شکنجه میکوفتند تا بالاخره با خُرد شدن چند استخوان متهم به جرم ناکرده اعتراف میکرد.  و طبعاً این اعتراف گیری ها از دید صاحبان قدرت همیشه نشانه پیروزی حق بر باطل بود!

   خلاصه آنکه، اگر منصفانه به داستان گالیله نظر کنیم نمیتوان تنها ارباب دیانت را مقصر دانست.  چه اینکه آنان مسیر خود را طبق نص آیات مقدس دنبال کرده و هنوز میکنند.  جالبست بدانیم که حتی پس از مسافرت به ماه و اینهمه اکتشافات و اختراعات در سده های پیشین، سرانجام در سال 1992 میلادی بالاخره واتیکان پس از بررسی های خود اعلام کرد که گالیله را بخشیده است بدون آنکه حتی یک عذرخواهی ساده از او کرده باشد!  اینجاست که این حقیقت مهم بار دیگر آشکار میگردد که آنچه فساد آفرین است یکی شدن حکومت دین و دنیا و بعبارتی سلطه ارباب دیانت بر حاکمیت سیاسی است و آزمودن مجدد این حقیقت جز تباهی روی تباهی نتیجه دیگری ندارد.  میتوان تصور کرد که اگر تفتیش عقاید و حاکمیت کلیسا همچنان تا امروز ادامه پیدا میکرد چه بسیار مردمان زیر اعترافات اجباری کشته میشدند.  گالیله پیر خوشبختانه رهاشد ولی میتوان تصور کرد چه تعداد استعداد های درخشان و دانشمندان بالقوه که در این معرکه ارباب دیانت نابود میشدند.  خوشبختانه با اینکه این رویه در غرب ادامه نیافت اما بدبختانه امروز در قرن 21 ماشین اعترافات اجباری وارد سرزمین ما شده و با همان جزمیت کلیسا مشغول بکار است.  که اگر جلوی جنایات آن گرفته نشود معلوم نیست در پایان چه کسری از جمعیت کشور نهایتاً جان سالم بدر خواهد برد.  علاج این مفسده، همانطور که پیشتر اشاره شد، جدائی نهاد دین از نهاد سیاست است.  و داروی آن جز آموزش عمومی هیچ نیست.

  • مرتضی قریب