محدود کردن طول خدمت
چرا طول خدمت باید محدود باشد؟ اولین دلیل، چون سن آدمی محدود و دومین دلیل چون پیر میشود. امروزه میانگین عمر آدمی در محدوده 70 تا 90 سال است. قرنها پیش خیلی کمتر بوده. پس مدت تصدی کارها باید محدود باشد زیرا عمر بشر و توان او محدود است. واضحاً دوره تصدی یک کار نمیتواند از سن میانگین آدمی بیشتر باشد. تنها استثناء در تاریخ بشر مربوط به شاپور دوم است که تنها کسی است که بیش از عمرش متصدی کاری بوده است. او هنگامی که در شکم مادر بود به پادشاهی برگزیده شد! باری، اگر 20 سال اول زندگی را هم که دوره جوانی و یادگیری است کنار گذاریم، حداکثر مدت تصدی یک شغل در زمانه ما عملاً بیش از 50 سال نمیتواند باشد. نگاهی مختصر به گوشه و کنار جهان بیاندازید! شاید بخش بزرگی از مشکلات امروز ما ناشی از همین طولانی بودن یا مادام العمر بودن دوره تصدی برخی پست هاست!
در مورد برزگر پیری که دوست دارد تا لب گور مزرعه خود را آبیاری کند چه باک؟ کهولت او زیانی به غیر نمیرساند. اما مشاغلی که با سلامتی و امنیت دیگران سر و کار دارد متفاوت است. مثلاً مناصب دولتی که در ارتباط با اداره کشور است از همین جمله است. هر فرد عادی با عقل متعارف اذعان دارد که مشاغل دولتی نباید مادام العمر باشد بلکه محدود به دوره معینی باشد. هرچه منصب عالی تر باشد محدودیت این امر بیشتر است. امروزه عمر کاری کارمندان عادی 30 سال معین شده که فایده ای دوگانه دارد. اول اینکه کارآئی انسان با بالا رفتن سن کاهش می یابد. و دوم اینکه جا برای نیروی جوانتر و کارآتر باز شود. شاید این یکی از بزرگترین ابداعات جامعه مدرن باشد که با سعی و خطا باینجا رسیده که هم امر طبیعت را رعایت کرده باشد و هم با وضع کسورات بازنشستگی به ادامه حیات فرد بازنشسته در دوران بیکاری کمک کرده تا از گرسنگی نمیرد. خواننده جوان باور نمیکند که تا همین یکصد و اندی سال پیش، در دوره قاجار، دولتمردان پس از عزل یا کناره گیری صرفاً باتکاء اقطاع یا تیولی که پادشاه در دوران کاری مرحمت کرده بود قادر به ادامه حیات بودند.
سوای مشاغل دولتی، این محدودیت دوره خدمت در سایر عرصه ها نیز اجرا میشود. حاذق ترین جراح اعصاب اگر سن او از 70 گذشته باشد با یک لرزش دست سرنوشت بیمار را رقم میزند. بی جهت نیست بیمارستانهای معتبر محدودیت سن را اجرا میکنند. استادان دانشگاه که در سنین بالا حائز بیشترین پختگی علمی هستند دچار ضعف حافظه شده قادر به ارائه معلومات خود نیستند. کارگردانان نیروگاه های اتمی هرساله در معرض امتحانات هوش و تن و روان هستند زیرا کمترین اشتباه آنان میتواند فاجعه بار باشد. خلبانها خیلی زودتر به سن بازنشستگی میرسند زیرا کاهش بینائی و کُندی واکنش های عصبی جان مسافران را به مخاطره میاندازد. اینان نیز مرتباً در معرض بازآموزی و انواع امتحانات هستند و به محض مشاهده فتور، بازنشسته میشوند. وقتی برای شغلی مثل خلبانی که جان فقط 300 مسافر در دستان اوست این چنین قیود سفت و محکمی وضع میشود پس برای زعامت یک کشور که آینده یک ملت در دست اوست چه باید کرد؟! اگر در همه مشاغل حد و حدودی برای دوره تصدی هست پس چرا زعامت یک کشور که خطیرترین مشاغل است از آن برکنار باشد؟!
پس بیائید یک سناریوی خیالی را در نظر آوریم. فرض کنید در گوشه ای از دنیا سرزمینی وجود دارد که رهبرش نیم قرن بر آن سیطره مطلقه دارد. زبان همه زبان آوران را بریده و هرکس سری در میان سرها داشته آنرا از بدن جدا ساخته و بطور کل همه را سرکوب و منکوب و داغدار کرده، کشور را تسلیم دزدان و جنایتکاران کرده است. شعار هائی را فرا راه خود قرار داده که نهایتاً اگر هم بپذیرد اشتباه بوده از آن گزیری ندارد. روانشناسان به او گفته اند دچار پارانویاست و بهتر است کرسی خدائی را رها کند! مگر نه اینکه رهبر پیر کشور دیگری وقتی فهمید ناتوان است از حقش گذشت کرد. اما بعد اینهمه شعارهای دهان پرکن مگر میشود بسادگی تغییر جهت داد؟ کنار برود که چه کسی بیاید؟ مگر خدا شریک دارد؟ برفرض که فرزند هم نصب شود، از کوزه همان برون تراود که در اوست. شوربختانه تاریخ نشان داده خودکامه، هرگز به میل خود کناره نگرفته بلکه عوامل بیرونی او را وادار ساخته است. پس چه باید کرد و راه درست کدام است؟
خلاصه آنکه، چندین قرن پیش اروپا به فراست دریافت که این شیوه باید تغییر یافته، طول مدت تصدی رهبری کشور کوتاه شده به انتخاب جمهور مردم واگذار شود. در نظام هائی که به حفظ پادشاهی علاقه دارند، نظام مزبور را چون گذشته ارج نهاده منتها قدرت سیاسی و مسئولیت به نمایندگان منتخب مردم سپرده شود. این شیوه منطقی ترین و طبیعی ترین راه عبور از خودکامگی است که هیچ ربطی به اروپا نداشته هر عقلانیتی با قدری تأمل هر جای دیگری به همین نتیجه میرسد.