فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اصول» ثبت شده است

۱۴
فروردين

ضرباهنگ

    پیشتر دیدیم نبود درک درست از مفهوم "نسبت" ها چقدر میتوانست و همچنان میتواند فاجعه بار باشد.  اکنون به یکی دیگر از سوء درک های کلیدی بین کارگزاران حکومت یعنی مفهوم ضرباهنگ یا خلاصه تر "آهنگ" میپردازیم.  برای درک درست آن طبق معمول به پاره ای مثالهای ساده و عملی تکیه میکنیم. 

   فرض کنید کسی میخواهد پیاده از میدان ونک به تجریش برود.  او شروع به پیاده روی کرده بعد مثلاً یکساعت بی هیچ مشکلی به آنجا میرسد.  اما در نوبتی دیگر عجله دارد میخواهد با سرعت بیشتری همین فاصله را طی کند.  شروع به دویدن کرده اما هنوز صد یا دویست متر را طی نکرده که غش کرده بر زمین میافتد.  چرا؟  برای اینکه آهنگ گرمای تولیدی در بدن وی از آهنگ گرمای دفعی به محیط بیشتر بوده مازاد آن در بدن تلنبار شده بزودی او را از پا میاندازد.  در دفعه قبلی آهنگ تولید و دفع حرارت برابر بوده مشکلی ایجاد نکرد.  جالب است همین پدیده عیناً در نیروگاه ها برقرار بوده بویژه هنگام خاموشی نیروگاه های اتمی ممکنست باعث حوادث وخیم شود.  چه حرارت پسمان ناشی از واپاشی همچنان برقرار است ولی فقدان سیستم برداشت حرارت موجب انباشت حرارت شده به ذوب هسته مرکزی میانجامد.

   همین اشتباه محاسبه را در جنگل زدائی مرتکب میشوند.  به غلط تصور میکنند اگر بخشی را پاک تراشی کردند خود بخود بعد مدتی جای زمین برهنه دوباره جنگل می روید.  حال آنکه زمین برهنه بزودی رطوبت خود را از دست داده و نه تنها جنگل احیاء نمیشود بلکه تدریجاً موجب نابودی بخش های دست نخورده نیز میشود.  در مقیاسی بزرگتر، کاری که با ریه زمین، جنگلهای آمازون، میکنند مصداق جنایت علیه بشریت است.  در مثال دیگر، فرض کنید کسی یکماه امساک کرده نیمی از غذای خود را نخورده آنرا صرفه جوئی کند.  اما روز آخر تصمیم بگیرد جبران کرده همه را یکجا میل کند.  چه میشود؟  می میرد!  زیرا آهنگ فراوری غذا در بدن با آهنگ ورود غذا در بدن تناسبی نداشته موجب مرگ او میشود.  این اشتباهات محاسبه در همه زمینه هاست کما اینکه در نیمه اول دهه 50 خورشیدی که درآمد ارزی حاصل از نفت بیکباره ده برابر شد، بجای ذخیره مازاد، تماماً وارد بازار مصرف شد. عدم تعادل مزبور به بحرانی انجامید که بخشی از علل انقلاب 1357 میتوانست از تبعات آن باشد.  بی جهت نیست اقتصاد دانان مرتب از رشد متوازن صحبت میکنند.  یک رشد بزرگ اقتصادی غیر قابل هضم برای جامعه، مصداق همان حجم غذای زیادی است که یکباره وارد بدن شود.  یک رشد نامتوازن علاوه بر سطح ملی برای جهان نیز دردسر آفرین خواهد بود.  دیدیم که عمده ترین تولید کننده گازهای گلخانه ای چین است زیرا به هدف بالاترین رشد اقتصادی و سروری دنیا، پروائی ندارد کره زمین را نابود سازد!  آلودگی هوا ناشی از دود و خاکستر بکنار!  مثال دیگر، رشد مثبت جمعیت دنیاست که مابه التفاوت آهنگ تولید مثل و آهنگ تلفات است.  در ادوار قدیم که تلفات ناشی از جنگ و بیماری های عفونی با تولید مثل برابری میکرد، برخلاف حاضر، جمعیت زمین نسبتاً ثابت بود.

   نقطه عطف بحث حاضر، گرمایش زمین است.  برخی هشدار افزایش دمای کره زمین را جدی نگرفته و بدرستی میگویند گاز کربنیک و سایر گازهای گلخانه ای همواره از آتشفشان ها در حال ورود به جوّ زمین است و مقدار آن دستکمی از بخش صنعتی انسان ندارد.  اما واقعیت این است که گاز کربنیک همواره توسط دریاها و نیز نباتات جذب شده و بطور طبیعی آهنگ تولید و جذب آن کم و بیش در توازن است.  اما آنچه اضافی توسط انسان تولید میشود با آهنگی است که طبیعت مجال جذب و هضم آنرا ندارد.  واقعیت دوم این است که این بخش صنعتی که حاصل سوخت های فسیلی است خود زمانی پوسته حیوانات و نباتاتی بوده که روی زمین زندگی میکرده اند.  نکته اینجاست که آهنگ تولید این گازها بسیار فراتر از قدرت طبیعت در جذب آن و شاید تبدیل دوباره به نبات و حیوان باشد.  فرآیند اخیر بسیار زمان بر است و آهنگ تجسد این گازها بصورت بدن های جامد اولیه بسیار کند تر از ورود این گازها به اتمسفر زمین است.  نتیجه نهائی؟  قطعاً گرمایش مستمر کره زمین.

خلاصه، اکنون که فرزانگان در حصرند و بی هنران بر تخت، بر جوانان نیک خواه فرض است تا آنجا که ممکن است این اصول اولیه را بر دست اندرکاران دیرفهم آموزش دهند بلکه بفهمند که آهنگ نزولات آسمانی ثابت است و آهنگ رو به تزاید جمعیت مصرف کننده آب نمیتواند و نبایستی حتی بدان نزدیک شود چه رسد از آن عبور کند!  هرچند بیفایده بنظر رسد ولی گرچه دانی که نشنوند بگوی، هرچه دانی زنیکخواهی و پند،.. . توگوئی در ایجاد سرزمین سوخته رقابتی بین دو گروه در جریان است: گروهی برای نابودی کشور ما و گروهی برای غیر قابل زیست کردن مابقی کره زمین!

 

  • مرتضی قریب
۰۳
اسفند

تأملی در اصول

   امروز شرایطی را شاهد هستیم که عامه مردم نه تنها در معیشت روزانه مانده اند، بلکه اگر بیمار و محتاج دارو و درمان شوند بسختی از پس آن برآمده گاهی از فرط استیصال خود را تسلیم قضا و قدر میکنند.  در حالیکه فقر بیش از پیش شدت کرده عده ای را وادار به خودکشی و عده دیگر را مجبور به زورگیری حتی بقصد کشت میکند و در شرایطی که رئیس اجرائی کشور از فقدان پول برای پرداخت معوقات حقوق بگیران و همسان سازی حقوق بازنشستگان داد سخن داده میگوید بودجه ای برای ساخت نیروگاه و احیای منابع گاز و نفت و سایر زیرساخت ها ندارد، معهذا در چنین شرایطی امداد غیبی ظاهر شده در عین فقر و مسکنت مردم پول هنگفتی بصورت ارز در اختیار اجانب قرار میگیرد.  بیگانگانی که هدف آنها خلاف آرمانها و آرزوهای صاحبان اصلی این پولهائی است که مدتهاست سخاوتمندانه بدون رضایت صاحبان اصلی بدامان آنها ریخته میشود.  پرسش اینجاست چرا و چگونه؟

   چطور چنین شده؟  لازمست قدری به عقب بازگشته و از تعاریف و اصول اولیه آغاز کرد.  حکایت ما، حکایت آن پیرِ دچار آلزایمر است که بعد سالها ناگهان بهبود یافته و مجبور است همه چیز را از نو فرا گیرد.  لذا چاره ای نیست که مجدد به مفاهیم بنیادی، هرچند بدیهی، بازگشته و روی برخی اصول یک به یک تأملی دوباره کنیم. 

   مفهوم حقیقی حاکمیت چیست؟  هر جامعه ای، ولو هرقدر کوچک و بدوی، برای تنظیم روابط درون جامعه نیازمند راهکاری است.  روال برای این مقصود چنین بوده که جامعه فردی را از میان خود انتخاب و منصوب کند.  چون این فرد باید همه وقت خود را وقف این مسئولیت کند لذا هریک از آحاد جامعه با تخصیص کسر کوچکی از درآمد خود امور زندگی و تشکیلات او را بنحوی که دغدغه دیگری جز اداره جامعه نداشته باشد تأمین میکنند.  اگر همین مقیاس کوچک را به شهر و استان و کل کشور تسری دهیم، متوجه خواهیم شد که روح مطلب همچنان یکیست و حاکمیت چیزی نیست جز وکالت مشروط مردم به فردی حقیقی یا حقوقی که امور جامعه را بر مبنای آنچه که رضایت جامعه است تمشیت کند.  طبعاً با گسترش امور، علاوه بر تأمین حقوق رهبر کشور، لازمست زیرساخت های کشور از قبیل معادن، راه، بهداشت، دفاع، آموزش همگانی، و سایر فواید عمومی با پرداخت مالیات سر و صورتی بگیرد.  واضحاً نحوه هزینه کرد کماکان با رضایت صاحبان اصلی کشور خواهد بود.  پرسش اینجاست موضوعی بدین بداهت چگونه باین فاجعه انجامیده است!؟

   یکی از مهمترین دلایل این امر، ایدئولوژی است که وقتی حکومت دچار آن شود، منطق رنگ باخته شب را میتوان روز و روز را شب جلوه داد.  وکیل مردم در این حالت به رهبر بلامنازعی بدل میشود که همه چیز را برای خود میخواهد.  بویژه وقتی نوع دینی آن در کار باشد، خلیفه ای میشود که از کیسه ملت ولی بنام خودش به هرکس و ناکس بخشش میکند.  از ترفندهای مستبد تابو سازی و ساختن نمادهای مقدس پیرامون هر امر بیهوده در این نوع اخیر است تا استمرار حکومت را دائمی کند.  نظام ایدئولوژیک مذهبی در ابتدا با ادعاهای شیرین و گوش نواز مثل اینکه شیفته قدرت نیستیم تشنه خدمتیم روی کار آمده ولی با گذشت زمان نیات واقعی یک به یک آشکار شده بهمان نسبت توهمات عامه یک به یک رنگ میبازد!  نهایتاً ملت متوجه میشود بجای اینکه نظام در خدمت خلق باشد، اوست که بخدمت نظام درآمده! اما در عوض، در دایره قدرت توهمات شدت بیشتری گرفته متملقین برای اینکه دوام خود را قوام بخشند به چاپلوسی رأس هرم متفق میشوند.

    بنابراین سازوکاری که ابتدا بطور غریزی رویه ای طبیعی بوده با پدیدار شدن ایدئولوژی و با به صحنه آمدن توهمات، شکلی انحرافی بخود گرفته و بصورت حاکمیتی که امروز شاهدیم درآمده است.  فراتر از آن، وضعیت خاص امروز حاکی از وجود تفکری است که دشمنِ موجودیت ملی این سرزمین شده ولی طی دهه ها آنرا بگردن سوء مدیریت یا تحریم و اختلاس میانداخت.  حال آنکه ماهیت واقعی آن، با وجودی که واقعاً دشمن است منتها دشمنی است که در بطن وطن است!  شواهد ریاضی ماوراء هرگونه شبهه ای اشاره بر واقعیت داخلی آن دارد.  قبلاً اشاره شد که مثلاً اگر دانشجوئی در امتحان تستی پاسخ همه 20 سوأل را غلط انتخاب کرده باشد ظن قوی میرود که این کار را عامدانه کرده باشد که احتمال تصادفی بودن بسیار ضعیف است.  حال اگر منصفانه داوری کرده باشیم و همه اقدامات نظام را عامدانه در جهت دشمنی با مردم ندانیم، فرض کنیم مثلاً از 100 فقره اقدامات مهم، بالاخره چند تائی مثلاً 10 فقره دانسته یا نادانسته در جهت منافع مردم صورت داده شده باشد.  تابع دوجمله ای، احتمال آنکه 90 تای باقی را تصادفی اشتباه انجام داده باشد حدود 10-17 میداند. پس چاره ای نمیماند جز آنکه نتیجه شود دشمن همینجاست و دشمنی قطعاً دانسته و عامدانه بوده است!  خواننده کنجکاو برای آنکه به صدق این گفتار پی برد بهتر است خود مستقلاً با استفاده از ابزاری که در مطلب پیشین ارائه شد (1403/9/18)، تعداد اقدامات مهم را 100 یا 200 یا هر عدد دیگری گرفته و ضمناً ببیند چه تعداد از آنها واقعاً در صرفه و صلاح مُلک و ملت و باقی در جهت خلاف انجام شده و بعلاوه، احتمال انتخاب گزینه غلط را هم مشخص کند.  مثلاً این احتمال در روش شیر یا خط، ½ و در چهار گزینه ای ها ¾ و امثال آن میباشد.  احتمال کلی که شخص بدین ترتیب بدست میآورد چنانچه خیلی کوچک باشد معرف این است که شخصیت حقیقی یا حقوقی که سیاست های کلی را تبیین کرده عامدانه قصد دشمنی داشته است.  البته خواننده میتواند هر روش کمّی جایگزین را که درست میداند بکار برده و خود منصفانه قضاوت کند.  برخی را عقیده بر این است که هیچ دشمن خارجی هرگز نمیتوانسته است چنین به ریشه این آب و خاک طی این چند دهه زده باشد.  کاربست ریاضی فارغ از هرگونه احساساتی متأسفانه مؤید این گمان تلخ است.  آنان که خرابکاری ها را ناشی از وجود مسئولین بی کفایت و ضعف توانائی آنها میدانند، توجه ندارند که انتصاب و چیدمان همین افراد نیز آگاهانه و عامدانه انجام شده است!  در یک کلام، چنانچه شخصی عامی و نادان صرفاً با عمل شیر یا خط و بطور شانسی مبادرت به اخذ تصمیم در اجرای موارد مهم کشور میکرد، نتیجه کار و حال و روز کشور بمراتب درخشانتر و ثمربخش تر از وضع حاضر در میآمد!  

خلاصه آنکه، بالاخره این دشمن نابکار کیست؟  آیا صرفاً شخصیتی حقیقی و بدخواه است که با تجمیع قدرت در دستان خودش اراده ملی را سلب و افکار اهریمنی خود را به پیش میبرد؟  یا صرفاً مجموعه شیاطین کوچک درون اذهان ملت است که در قامت یکنفر، جمع و متبلور شده مصداق همان گفته شاعر است: که از ماست که بر ماست؟!

 

  • مرتضی قریب
۲۸
بهمن

بُت ها و ایدئولوژی

    اول بار اصطلاح "بُت" برای موانع ذهنی در دریافت حقایق را فرانسیس بیکن بکار برد.  او این موانع فکری را در قالب بت های چهارگانه حدود 400 سال پیش در کتاب "ارغنون نو" تشریح کرده و مروج سبک تجربه گرائی در تحصیل علوم بوده است.  همعصر او، رنه دکارت شیوه عقل گرائی صرف را ترویج داده و هردو از پیشگامان علوم جدید بوده اند. 

   بطور خلاصه، صرفنظر از نامگذاری، دسته اول از این موانع، خیالبافی و کاستی های حواس بشر فارغ از رنگ و نژاد است.  البته امروز میدانیم که موانع مزبور با ابداع سنجشگرها بطور بیسابقه ای مرتفع شده است.  دسته دوم این بت ها، ناشی از نوع تربیت و تحصیل که اختصاصی هر فرد است.  دسته سوم، موانعی است که در اثر گفتگوهای کوچه و بازار ذهن فرد را شکل میدهد و امروزه میتوان آنرا از همان قسم اطلاعات غلطی پنداشت که سازمان ها و حکومت های نابکار در رسانه ها منتشر و عامدانه با لفاظی ذهنیت مردم را از دریافت حقایق منحرف میسازند. 

   اما دسته چهارم که بطور مشخص مد نظر ماست، موانعی است که بنظر بیکن توسط فلسفه یا مذهب ایجاد شده و تصویری کاذب از حقیقت را ارائه میدهند.  از همین رو بیکن توصیه میکند که در قبول قول پیشینیان باید دست از تعبد برداشته و در عوض، نیروی اندیشه را بکار گرفت.  کما اینکه مطالب پیشین ما نیز خواننده را مکرر از تقلید برحذر داشته بود!  به همین جهت، او فلسفه قدما را مورد نقد قرار داده و اشاره میکند که دیدگاه های افلاطون و ارسطو موجب یکسو نگری شده انسان را قرنها از راه درست تحصیل معرفت منحرف ساخته است.  بویژه متکلمان و روحانیان را نمایندگان ضلالت آفرین این دسته میشمارد.  او استدلال صرفاً عقلی که با شواهد تجربی همراه و سازگار نشده باشد را رد کرده نمونه غلط روش قدما تلقی میکند.  از آنسو، گردآوری مشتی اطلاعات تجربی بدون آنکه نظریه ای درصدد تعمیم آنها باشد را نیز ناکافی دانسته است.  خوشبختانه امروز میدانیم که روش درست همانا ترکیب توأم نظر و تجربه هردو با هم است.

   بحث حاضر درباره دسته چهارم از موانع فکر است که بنظر میرسد هسته اصلی ایجاد ذهنیت های نادرست و مشکل مبرم امروز ما و بلکه منطقه است. بی شک تعصب در دامن زدن به اعتقادات نادرست و استمرار آن از عوامل مهم و از ملزومات حوزه ایدئولوژی است. خوشبختانه علوم تحققی با انفکاک تاریخی خود از حوزه ایدئولوژی، تعصب را پشت سر باقی گذاشته  بطوریکه امروز جائی در بحث علوم ندارد.  هر مقوله ای از علم که سازگاری با تجربه یا بدنه اصلی علم را از دست داده باشد بدون هیچگونه تعصب یا جنگ و نزاعی بکناری نهاده میشود!  نیک بختانه، دست اندرکاران حوزه نظر یعنی فلاسفه نیز دریافته اند که نظرات و دعاوی خود را بدون تعصب و درگیری فیزیکی ارائه کرده و از اینکه دیگران از مکتب آنان انتقاد کرده آنرا به چالش کشیده و رد میکنند کینه ای به دل نگیرند.  اما ادیان چطور؟

   شوربختانه مطلب در مورد ایدئولوژی دینی بکلی متفاوت است و ورود روانشناسان و جامعه شناسان را میطلبد.  از آنجا که مذهب خود نوعی ایدئولوژیست، مانند هر مکتب فلسفی گوهر آنرا معدودی باورهای ثابت موسوم به "اصول دین" تشکیل میدهد.  این اصول صرفاً نظری و مربوط به عقیده و حوزه ذهن بوده و متفاوت است با آنچه که یک سری مراسم عملی و دستورات شرعی بنام "فروع دین" است.  عامه معمولاً بخش اخیر را گوهر دین گرفته از "اصول" عقاید غافلند!  تازه همین اصولِ لایتغیر هم در ادیان مختلف متفاوت بوده بسا با یکدیگر در تناقض باشند.  بعلاوه، همانگونه که پیشتر گفته شد گزاره های فلسفی از آنجا که صرفاً مبتنی بر نظر بوده ملازم تجربه نیستند لذا همگی متشابهاً میتوانند درست و در عین حال متشابهاً نادرست باشند.  بنابراین جای بسی حیرت است که چگونه اتباع ادیان مختلف یکدیگر را تحمل نمیکنند.  مثلاً مردمی معتقد به اصولی متفاوت، در عین صلح و همزیستی با سایر شهروندان، لیکن نظام دینی تمامیت خواه صرفاً بر اساس تفاوت آرای نظری، آنها را مقتول یا زندانی کرده، بازماندگان را خانه خراب و از حقوق شهروندی محروم ساخته کسب و کار آنها را تعطیل و فرزندان آنها را از حق آموزش، حتی در خانه، محروم ساخته است.  این درجه از جنایت حقیقتاً بیسابقه است.  این بکنار، حتی آنان که اصول یکسان داشته اند صرفاً بخاطر عقایدی عادی، فرزند مقتول، پدر دستگیر، بستگان مرعوب، مادر هم دستگیر و متعاقباً از فرط استیصال خودکشی و هیچکس جوابگو نیست.  عجبا اعدام! صرفاً بخاطر آنچه در ذهن میگذرد؟!  جامعه ای این چنین و آب از آب تکان نخوردن حقیقتاً شگفت انگیز است.

خلاصه آنکه، ثروت و قدرت بویژه رکن اصلی نظامات اهریمنی بوده که تشنگانِ آن خود را ریاکارانه شیفته خدمت مینمایانند!

 

  • مرتضی قریب
۳۱
تیر

منطق ارسطوئی

    منطق چیزی نبوده که اختراع شده باشد.  اولین بار ارسطو اصول آن را که همان اصول طبیعی ذهن آدمی بوده مدون و مُنقح ساخته است.  مثلاً کل بزرگتر از جزء است و یا دو چیز مساوی با یک چیز، خود با هم برابرند.  بحث در موضوعات پیچیده و مهم چنانچه با مصادیق همراه باشد، به فهم روشن تری می انجامد.  عجیب نیست که در گذشته های دور و بلکه همین امروزه، مردمان به بت (مجسمه) احترام گذاشته و میگذارند.  اساساً پرستشِ مصنوعِ دست هیچگاه مطرح نبوده که بسا به نیروهای غیبی معتقد بوده اند.  ولی دیدن جسمی مُجسم به تمرکز بهتری انجامیده و هنوز هم می انجامد.  پس گزاف نباشد اگر گفته شود نیایش بودائی ها پیشگاه مجسمه بودا بمراتب عمیقتر از نیایش یکتاپرستان فاقد مجسمه است!  متشابهاً موضوعی که در دایره علم کاملاً محرز است: یک نمودار، آموزنده تر از صدها برگ حاوی عدد و رقم است.

    اکنون به ذکر چند مصداق بسنده میشود که چگونه در محیط های بسته استبدادی، منطق ارسطوئی با تمام سادگی از نفس افتاده، الفاظ و معانی و اصولاً همه معیارها بطرز غریبی درهم ریخته دچار وارونگی میشود.  گاهی جزء بزرگتر از کل شده و ریاضیات تابع مصلحت میشود!  مثلاً در نظام های قانونمند کسی که ورشکسته به تقصیر باشد یا جرم بزرگی مرتکب شده باشد نمیتواند نامزد احراز مشاغل مهم دولتی باشد و صلاحیت او رد میشود.  اما در نظام های خودکامه، او که قبلاً ردِ صلاحیت شده اکنون میتواند شاغل پست های بالاتر و حساس تر شود.  آیا عجیب نیست؟!  یا برعکس، او که قبلاً سالها شاغل مهمترین پست های سیاسی و اجرائی بوده ناگهان بی هیچ دلیلی ردّ صلاحیت میشود.  وقتی هم علت را جویا میشود، چیزی ندارند به او بگویند.  اتفاقاً اگر رد صلاحیت واقعی و جدی باشد منطق متعارف ایجاب میکند او را بعلت اشغال مناصبی که حق او نبوده و بعداً معلوم شده صلاحیت لازم را نداشته پاسخگو و محکوم کنند.  اگر این رویه های خلاف عقل و منطق، سوأل برانگیز نباشد تنها میتواند یک توجیه داشته باشد و آن اینکه تکرار مکرر آموزه های غلط در حلقه اول حاکمیت، هر امر خلاف عقلی را میتواند قاعده جلوه داده در اذهان پرسشی نه انگیزد.

    مثال دیگر در مورد کمبود برق است.  بخش عمده تولید برق متکی به نیروگاه های حرارتی است که آنهم در زمستانها با کمبود گاز روبرو میشود.  کشوری که خود روی مخازن عظیم گاز خوابیده و حتی از مخازنی که بیهوده هدر میرود نه خود منتفع و نه دیگران بهره، بلکه مبالغ عظیمی هم باید از جیب مردم خسارت دهد!  باری، علیرغم همه تبلیغات، فقط حدود 1% برق تولیدی کشور از نیروگاه اتمی است، تازه آنهم اگر در کار باشد.  همان یک درصدی که کل اقتصاد بلکه سرنوشت کشور را گروگان خود کرده که بگوید نیت اصلی آن جز تولید برق نیست و خود فعلاً در بن بستی دراز مدت گرفتار است.  در اینجا هم میبینیم که جزء، مهمتر از کل تلقی میشود!  نظام میگوید تقصیر از مردم است که زیاد مصرف میکنند، حال آنکه بگفته متخصصین، حدود 15% برق تولید شده در شبکه انتقال پیش از رسیدن بدست مصرف کننده تلف میشود.  چاره آن است که صرفاً با تخصیص چند میلیارد دلار شبکه نوسازی شود.  با اینکه هزینه هنگفتی بنظر میرسد، اما فقط کسر کوچکی از ارزی است که بیرون مرزها بیهوده تلف میشود.  بازهم شاهدی دیگر بر رویه خلاف منطق، که یعنی حواشی مهمتر از اصل است!  بطوریکه ضرب المثل ها همه زیر و رو شده و "چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است" کارکرد خود را از دست داده است.  گاهی میگویند سیستم ناکارآمد است در حالی که ناظر بیطرف اتفاقاً معتقد است خیلی هم کارآمد است.  اگر سمت نگاه عوض شود، معلوم میشود مردم مورد نظر نظام آنها هستند که بیرون مرزهایند.  نیک که نگریسته شود، تلفات در سرشت و نهاد سیستم است که منحصر به تلفات مادّی نیست.   منابع انسانی نیز در حال تلف شدن است که غیر از فرار نیروی انسانی، قتل بیگناهان در کوی و برزن و بر گردن نگرفتن از جمله آنهاست.  اخلاقیات نیز در حال تلف شدن است که تخریب مزار کشته شدگان و آزار و اذیت مادران و زندانیان و صاحبان افکار مستقل و هنرمندان و خلاصه ابناء بشر در دستور کار سیستمی مولد ترس و وحشت است.  طُرفه آنکه علیرغم ناتوانی در دادن خدمات به جمعیت حاضر، دستگاه تبلیغات در صدد رساندن جمعیت به 150 تا 200 میلیون است تا بحران را از این هم که هست بیشتر کند.

نتیجه آنکه، شاید با پول بشود برق را به تعادل رساند، اما خساراتی که منطقی ضد بشر به سرزمین وارد ساخته با هیچ پولی جبران پذیر نیست!  شاید هزاران سال لازم باشد تا آبهای اندوخته زیرزمینی تلف شده بلکه احیا شود که با فرونشست زمینها جای تردید است.  در این نظام فکری بهر سو که نگریسته شود جزء بزرگتر از کل است.  توگوئی در برنامه ای نانوشته، چنان مُقدر است که هرآنچه تلف کردنیست از مادّی و معنوی همه نابود و سرزمینی سوخته تحویل آیندگان شود.

  • مرتضی قریب
۱۱
تیر

الفاظ و معانی

    پیرو آنچه درباره تأثیر الفاظ گفته شد اینک به معانی پشت آن میپردازیم.  گفتیم که الفاظ و نحوه ارائه سخنان در مناظره های انتخاباتی میتواند بسیار تأثیرگذار باشد.  منتها اثر مثبت سخنان هنگامی است که صداقتی نیز در کار باشد و خطیب آنقدر صدیق باشد که اگر کارنامه مثبتی ندارد، به اشتباهات خود، اذعان کرده و خود را در مقابل تبعات آنها، دستکم یکی، مسئول بداند.  اما اگر بجای صداقت، دروغ و ریا محور مناظرات باشد و مردم اثرات فاجعه بار کارهای سخنران را در زندگی شخصی خود دیده باشند، صد البته الفاظ نتیجه معکوس ببار خواهد آورد؛ مگر دستکاری اعداد کمکی کند.  بعبارت دیگر، اینجا نه الفاظ بلکه تجربه عینی تعیین کننده است.  تازه این تجربه عینی، ناشی از معیشت کوچک مردم است و نه آنچه نمیبینند که تخریب گسترده سرزمین و ضررهای نجومی به زیربنای صنایع ملی یا در نفت و گاز و هدر دادن فرصت هاست!

    باری، فرهنگ ما پیشینه ای دور و دراز دارد و الفاظ در این پیشینه طولانی شکل گرفته اند.  جز برخی استثنائات، واژگان امروزی ما و معانی آنها کم و بیش همانها هستند که در زمان رودکی بوده و شعرا و ادبای بعدی ادامه دهنده آن بوده اند.  اما شوربختانه موجی که در این چهل و چند ساله اخیر باعث زیر و زبر شدن همه ارزش های مادّی و معنوی شده است، الفاظ را نیز بی نصیب نگذاشته است.  که تهاجم فرهنگی، اتفاقاً از سوی همان کسانی صورت گرفته و میگیرد که فریبکارانه انگشت اتهام را بعوض خود، رو به خارج گرفته اند.  حکایت "آی دزد آی دزد" رویه غالب این زمانه است!

    بر الفاظ و معانی نیز همچون سایر چیزها در این دوران جفای بسیار رفته است.   یکی از آنها واژه "اصول" است.  این واژه همواره معنائی مثبت داشته است.  همواره اینگونه بوده است که مثلاً آنکس که پایبند اصول است یعنی فردی است محترم و منطقی و اخلاق مدار و اگر در کار تجارت است، دست پاک و اگر در کار سیاست درستکار.  اینها همه آن چیزی بوده که به ذهن مردم ما تا پیش از نظام اسلامی از واژه "اصول" تداعی میشد.  اما امروزه درست عکس آن به اذهان متبادر میشود.  نیازی به مراجعه به فرهنگ لغات نبوده زیرا مردم عادی این معانی جدید و تحریف شده را از رفتار مسئولین نظام براحتی درمی یابند.  آنچه امروز از واژه "اصولگرا" به ذهن مخاطب عادی خطور میکند درست مخالف آنچه نیاکان ما در ذهن داشته اند است.  کافیست مصادیق آن از مردم کوچه و بازار پرسش شود تا با نام و نشان بشما نشان دهند. 

    واژه تحریف شده بعدی، "اصلاح" است.  این نیز در گذشته نه چندان دور معنای مثبتی را به ذهن متبادر میساخت.  اصلاح یعنی نظم و سامان دادن به چیزی که نیازمند کمک است تا آن را از وضع حاضر به وضع بهتری ارتقا داد.  لذا اصلاح کردن امور یعنی سامان دادن و مؤثرتر کردن آن امور در جهت خیر عمومی.  در حالیکه در معنای امروزی سامان دادن و مؤثر ساختن امور در جهت "خیر خصوصی" است.  درست همانطور که خصوصی سازی برای صنایع و معادن و ثروت ملی انجام شده که نتایج آن بر همه آشکار است.  لذا واژه "اصلاح طلب" ابداً در آن معنای سابق کاربرد ندارد بلکه فرد مزبور در خدمت جریانی است که در صدد رسیدن به قدرت سیاسی و بهره خوری از مزایای آن است.

    لذا منازعه دو جریان "اصلاح طلب" و "اصولگرا" باید در معنای امروزی دیده شود.  در حقیقت آنچه در پشت این دو واژگان نهفته است چیزی جز تقلا برای قبضه قدرت سیاسی نیست.  یعنی قرار گرفتن در موقعیتی که افراد جریان پیروز به آب و نوایی رسیده و در غارت ثروت ملی از رقیب عقب نماند.  نه اصلاحی درکار است و نه اصولی در معنای حقیقی در کار است.  واژه خدمت نیز از همان قسم واژگان تحریف شده است.  منظور از خدمت نه برای مردم بلکه برای نظام است!  بی جهت نیست اکثریت با دیدن رفتار و عملکرد هردو جریان از آنها تبرّی جسته اند.  جامعه در این موارد نیازی به فرهنگ لغات ندارد بلکه تجربه عینی راهنمای اوست.  میزان عوامفریبی اولی بیش از دومی است چه اینکه اولی توده عوام را با اصطلاحات شیک و فریبا به گمراهی میکشاند و جفائی که در حق مُلک و ملت کرده و میکند بیش از دیگری است.

خلاصه آنکه، از همین قسم است الفاظ دیگر مثل "مردم سالاری" که مرتب بکار میرود.  یا لفظ "جمهور" که از همان قسم الفاظ تهی شده از معناست.  در لغت به معنای "همه مردم" یا جمهور مردم است حال آنکه در عمل به جمهور یکنفر تنزل داده شده که طبعاً بی معناست.  نکته مهم دیگر در این راستا مربوط به حوزه روان شناسی است که وقتی سخنران در یک مجلس 100 نفری با دست زدن حُضار روبرو شود خود را گم کرده با توهُم اینکه میلیونها طرفدار دارد دچار پارانویا میشود.  اینها مطالب مهمی است که باید مفصلاً توسط محققین تحلیل و بررسی شود، هرچند قشر حاکم با هرگونه روشنگری ضدیت دارد.

  • مرتضی قریب
۱۶
آذر

اُصول

   گهگاه در بحث ها صحبت از اصول میشود.  راستی اصول چیست؟ و درباره چه چیزهائی است؟  ما با دو سپهر متفاوت در دنیای خود روبرو هستیم.  یکی سپهر علم و فن است و دیگری سپهری متعلق به دنیای روزمره امور سیاسی اجتماعی.  در سپهر علم، اصول جایگاه استواری داشته و دستآوردهای علمی فنی همه بر مبنای آن اصول ایجاد شده اند.  مثلاً یکی از این اصول، اصل بقای انرژی است که از ظهور انسان و بلکه از ابتدای آفرینش جهان تاکنون پابرجا و محترم بوده است.

   اما در سپهر سیاسی اجتماعی "اصول" آن استحکام لازم را ندارد.  با اینحال در جوامع مترقی با تدوین قانون و الزام به تبعیت از آن، خود را به آن اصول متعهد میدانند مثل اصل حقوق بشر و ملحقات آن.  ولی در جوامع ایدئولوژیک چنین نیست و با وجودیکه اصول در حرف وجود دارد معهذا در عمل ناپیداست.  میپرسند چرا چنین است و تفاوت ها برای چیست؟  ظریفی در این باره با ذکر مثالی عینی از نظام ایدئولوژیک دینی چنین توضیح داده است:

    مشهور است که نظام ایدئولوژیک شیعه خود را نسبت به سایر ادیان، حتی نزدیکترین مذهب در دین خود، برتر دانسته فقط پیروان آئین خود را برحق میداند.  با این وجود رفتار آن عجیب و غیر قابل توجیه است.  مدتیست در افغانستان با حاکم شدن طالبان سُنت پرست، شیعه کُشی شدت گرفته و حتی ملایان شیعه را نیز بقتل میرسانند.  معهذا نه واکنشی و نه هیچ ابراز همدردی از سوی نظام شیعه ابراز نمیشود توگوئی اتفاقی نیافتاده است.  شاید بخاطر احترام به مذهب برادران سُنی باشد؟  اگر چنین باشد پس چگونه است که در اینسو با هموطنان سُنی مذهب چنین بد رفتار شده و نظام شیعه حتی قادر به احقاق حقآبه مشروع و قانونی هموطنان از دست طالبان سُنی نیست؟  آیا از خشم طالبان میترسند؟  چگونه است که با وجود این اقتدار عظیم از پس چند پابرهنه طالبانی بر نمیآیند؟  لابد این اقتدار مختص سرکوب در داخل است و حیف است در خارج خرج شود.  که اوج شجاعت این شجاعان در مواجهه با زندانیان دست بسته در داخل زندانهاست با مجوز آتش باختیار!   باری، پس نکته در احترام به برادران دینی نیز نیست کما اینکه سالهاست اقلیت های مسلمان ساکن در کشورهای دو برادر بزرگتر اسیر تضییقات شدید بوده و اینجا نیز نه واکنشی و نه هیچ ابراز همدردی.   دریغا که حتی باندازه سازمان ملل بی بو و بی خاصیت نیز دلی در ظاهر نمیسوزانند.

   در نظام ایدئولوژیک نه صداقتی هست و نه منطق.  لذا صحبت از اصول به آن معنا که انتظار میرود بی معناست.  مرتباً شعار مرگ بر فلان کشور میدهند و به ورزشکاران خود اجازه رقابت با ورزشکاران آن کشور در محیط های ورزشی را نداده و میدان مسابقه را ترک میکنند.   یعنی در جائی که او حضور یابد ما نمی مانیم.  اخیراً در کنفرانس تغییرات اقلیمی 2023 در امارات نیز همین رویه را پیش گرفته و هیئت جمهوری اسلامی بخاطر حضور آن کشور، جلسه را ترک کرد.  تا اینجا درست ولی عجیب است که متشابهاً چرا همین رویه در صحن سازمان ملل صورت نمیگیرد و سازمان ملل را ترک نمیکنند؟ مگر آنجا این رژیم حضور ندارد؟  ونهایتاً اگر قرار می بود به چنین منطقی واقعاً وفادار باشند لابد صفحه زمین را که چنین رژیمی برآن زندگی میکند میبایست تاکنون ترک کرده باشند!

   تأملات فوق نشان از آن دارد که یک جا در منطقِ تعاملات یادشده اشکال وجود دارد.  اشکال کار در کجاست؟  اشکال اینجاست که چگونه میتوان برای حیات سیاسی اجتماعی نیز اصولی منطقی و پابرجا مانند اصول علمی وضع کرد؟  یعنی مانند اصول علمی جهان شمول بوده و تابع هوی و هوس فرد و مصلحت شخصی و یا منافع گروه خاصی نبوده و بسادگی قابل تحریف نباشد.

   اشکال کار به ابتدای کار بر میگردد یعنی آموزش های اولیه.  به نوجوان چنین القا میشود که رفتار او دائماً از سوی آسمان زیر نظر بوده و ثبت میشود.  شاید مدتی برای اجتناب از خلاف مفید افتد.  منتها پس از آن با رشد عقلی به صوری بودن چنین آموزه ای پی برده و با دیدن رفتار وُعاظی که پند و اندرز داده اما خود آن کار دیگر میکنند به پی آمدهای کار خلاف بی اعتنا شده شاید خود نیز مهره ای در درون این فساد عُظمی گردد.  اما آموزش درست چیست؟  همانا گفتن حقیقت به نوجوان و اینکه راستی و درستی محور جهان است و بی اعتنا به گفته دیگران او خود باید رفتار درست و صداقت در کردار را پیشه کرده بدان اعتقاد قلبی داشته باشد.  بداند که این شیوه برخورد در زندگی موجب رستگاری است.  زیرا وجود همین اصل بنیادین "راستی" است که در سپهر علم اینچنین نتایج درخشان و شگفت به بار آورده است. 

خلاصه اینکه، اصول عبارتست از معدود رویه های بنیادی در علم و زندگی که با سعی و خطا درستی خود را نشان داده و اتکا به آنها موجب اعتلا و پیشرفت در کارهاست.  با اینکه تکلیف آن در علم روشن است اما خوی قدرت طلبی و سُلطه جوئی در میان جامعه انسانی سد بزرگی برای تدوین اصول مشابه در سپهر سیاسی اجتماعی است.  برخی جوامع با تدوین قوانین انسانی موفقیت نسبی در عبور از این سد داشته اند.  اما در جوامعی با حکومت ایدئولوژیک، سلطه جوئی مستبد مانع اصلی در تحقق این اصول است.  در نظام نوع دینی آن، به بهانه قوانین آسمانی، سُلطه تمام عیار برقرار است و لذا هر صدائی را بنام ارتداد، الحاد، یا محاربه در نطفه خاموش ساخته و در سایه استبداد حاکمه با ایجاد رُعب و وحشت سلطه استمرار می یابد.  اگر هم تحت نام اصول چیزی باشد جز برای این مقصود نیست.  فقط در چنین نظامی میتوان دید که رقص و شادی مستوجب مجازات باشد اما آنچه حاکمیت در تجاوز، قتل، شکنجه، اسید پاشی، خفقان، اعدام، اختلاس، نابودی آب و خاک و هوا و غارت ثروت ملی انجام دهد همه مباح و آزاد باشد.  اگر زیر نام اصول چیزی هست جز این نیست.  فساد گسترده چنان نهادینه است که اگر فرشتگان آسمان برای اصلاح هبوط کنند جز آنکه خود را فاسد کنند سودی نخواهد بخشید.  در یک کلام، اصل در این نظام چیزی نیست جز حفظ بقای آن باهر هزینه ممکن برای ملت!  طبعاً فاصله اصول من-در-آوردی استبداد با آنچه منطقاً باید باشد از زمین است تا آسمان.  از اینرو شاید مخالفت نظام با آموزه های علمی بویژه تجارب کسب شده در علوم انسانی بی جهت نباشد.

 

  • مرتضی قریب
۰۶
تیر

اصول

مدتی این مثنوی تأخیر شد.... صاحبدلی پرسید این سستی و فتور از چیست؟ بدو گفتم ای کاش مسأله ما همانا مباحث علمی و فنی میبود همانگونه که تاکنون درباره آن گفتگو کرده ایم.  اما حقیقت آنست که روز به روز این واقعیت آشکارتر میگردد که مبرم ترین وظیفه آنانی که در حوزه فرهنگی تلاش میکنند گشودن سوء تفاهماتی است که غبار هزاران ساله بر آن پاشیده شده است.  مشکل اصلی ما "اصول"  است.  بدون وجود یک زیر بنای درست هیچ بنائی پا نگرفته و هیچ پیشرفتی رخ نخواهد داد.   آیا پرداخت به جزئیات و دقائق در شرایطی که مبانی اولیه بر آب است جایز است؟ طبعاً خیر.   جای خوشبختی است که امروزه به یمن رسانه های مجازی ورود به هر اطلاعاتی زیر انگشتان هر کاربری بوده و بسهولت میسر است.  چنین آگاهی در زبان علمی "اطلاعات" ( information ) نامیده میشود.  سطح بالاتری از آگاهی، "دانش" ( knowledge ) نام دارد که البته تسلط بر آن به این آسانی نیست و سالهای سال تمرین و ممارست مداوم میطلبد.  در مواقعی، بخشی از دانش کاربردی که فنآوری نام دارد قابل خرید و فروش است و شما میتوانید دانش فنی فلان پدیده بزرگ را خریداری و خود تولید کننده آن باشید.  لیکن این هیچگاه جای علم را نمیگیرد.   مهمتر از همه اینها، در سطح بالاتری، نوعی از آگاهی قرار دارد موسوم به "خرد" ( wisdom ) که در بطن خود اخلاقیات و جهان بینی فلسفی را نیز شامل میشود و نقش زیربنا را برای هر بنای فرهنگی از کوچک و بزرگ بازی میکند.  البته گاهی از "داده" ( data) نیز صحبت میشود که شاید شکل اولیه و ساده تر اطلاعات باشد که در سطح نازلتری از آن قرار میگیرد.  در هر حال همه اینها طی چرخه ای یکدیگر را تقویت کرده و ضمناً به مثابه یک فنر مارپیچی و هماهنگ حرکت میکنند.  اگر خردی وجود داشته باشد این حرکت پیش رونده است.  و اگر خردی وجود نداشته باشد ( که معمولاً خرد را در وجه مثبت آن میگیریم)، حرکت کلی، درجا و چه بسا پس رونده باشد.  اینجاست که در اختیار داشتن فنآوری به خودی خود متضمن تعالی یک جامعه نیست کما اینکه بطور شفاف مصادیق آن را امروزه میبینیم.

  بی شک همگان مدعی پای بند بودن به اصول هستند اما منظور ما از اصول، اصولی است که به حرکت پیشرونده در تاریخ منجر شود و نه بازگشت به قرون ماضی.   رویکرد ما در طی تاریخ مانند بسیاری از چیزها مداوماً متحول میشود.  مثلاً در کل تاریخ گذشته بشر، کجا این بحث گرمایش کره زمین مطرح بود؟!  در گذشته تصور بر این بود که زمین به مثابه گستره ای مستوی و بینهایت بزرگ در مرکز کائنات قرار گرفته و بشر دوپا هر غلطی دلش بخواهد میکند.  او هرکجا اراده میکرد میتوانست برود و هر قدر تکثیر میشد مختار بود.  چه اینکه هرکه دندان دهد نان دهد.  در گذشته بحثی از میزان تولید گازکربنیک و گرمایش کره زمین نبود.  بحثی از کم آبی نبود.  بحثی از محیط زیست و حفظ آن نبود.  اما امروز رویکرد ما نسبت به این امور بکلی تغییر کرده و هر فرد عامی نیز آنرا میپذیرد.  در خاورمیانه مشکلات فکری بسی عمیقتر از اینهاست.  جالب اینجاست که با آنکه مردم هرچند نه همه روزه بلکه دستکم هر از چندی گرد و غبار از منزل و وسایل آن می روبند اما کمتر به محفوظات زنگ زده و رسوب گرفته مغز خود میپردازند.  این چالش مهمیست که از همه بر نیاید و مردان نادری چون دکارت و امثالهم بر آن توفیق یافتند.  این یک مسئولیت تاریخی بر دوش این ره یافتگان است که به منزله محرکی ( starter ) ذهن خفته جامعه را بیدار کرده تا یک واکنش زنجیری آغاز شود.  شاید اینگونه بخشی از دین خود را به تاریخ ادا کرده باشند.  

    زندگی سالم در گرو کار و کوشش و تلاش برای افزایش آگاهی ها و البته ارتقاء کمی و کیفی سطح زندگی است.  بیائید فرض کنیم فرد فقیری یکبار بستنی خورده باشد و بیکباره عاشق آن شده باشد.  او خواهد گفت، حاضرم نیمی از عمرم را بدهم تا در باقی عمر فقط بستنی بخورم.  اگر سخن او جدی گرفته شود و غذایش را محدود به بستنی کرده باشیم در طی یکی دو هفته از گفته خود پشیمان شده استغفار میکند البته اگر به حالت مرگ نیفتاده باشد.  همچنین است اوضاع مردی که روی تختی زیر درختان میوه در باغ بزرگی نشسته و با ولع خاصی از میوه ها و فواکه گوناکون باغ برخوردار میشود.  شبها نیز در بستر نرمی در یکی از بیشمار اتاقهای موجود در کوشک مرکز باغ می آرامد.  اما این خوشی چندان نپائیده و بزودی دچار شکم روش و انواع بیماری ها خواهد شد و او را از طمع بیجای خویش پشیمان خواهد ساخت.  عاقبت او همانند همان فقیر طمعکار است که در پی یک خوشی زودگذر، اصول اساسی را نادیده می انگارد.  وی حتی اگر دچار بیماری هم نشود پس از مدت کوتاهی از این طرز زندگی خسته شده خواهان فرار از این باغ عدن میشود.  شاید فقط بیماران روانی طالب چنین زندگی بی هدفی باشند.  حتی در روزگار بشدت مادی ما، ثروتمندان بزرگ دنیا فقط بخشی از اوقات خود را صرف چنین خوشی بی انتهای مالیخولیائی میکنند.  چنین گذران زندگی قطعاً تبعات بدی خواهد داشت.  ای کاش تبعات این نابخردی فقط دامنگیر خودشان میشد و مردم بیگناه در امان میبودند.  در حالیکه این طمع ورزان مقدس نما در وصول به آن جایگاه سرمدی، سایرین را نیز در معرض ترکش های جهل و جنون خود به کشتن میدهند.  بااینکه این طمع ورزان آنقدر صداقت دارند که خود را فدای عقیده میکنند اما دسته دیگری نیز هستند که مردم عادی را به فیض شهادت تشویق ولی خود را با محافظین بسیار از آن محروم میسازند.  این اوضاع و احوالی است که بر بخش بزرگی از خاورمیانه امروز حکمفرماست.  خلاصه آنکه، دلمشغولی مردم متمدن بر سر میلیمتر است اما اینجا مشکل روی کیلومتر است!   و این در حالیست که برای حفظ ظاهر و عقب نماندن از دایره پیشرفت، خود را عاشق میلیمتر و بلکه میکرومتر مینمایانند.  لذا ورود به علوم دقیقه و توقع پیشرفت بدون اصلاح اساس ساختار فکری، توهمی بیش نیست.  

   از دیدگاه فلسفی پرسش میشود علت وجودی ما انسانها در این جهان چیست؟  طبعاً، پاسخ کلی این است : برای زندگی.  طبعاً نهایت آرزوی خیلی این باید باشد که مسئولیتی نداشته و ایام را با خوشی و تفریح بگذرانیم.  اما اگر غایت زندگی این بود، در اینصورت ما اکنون میبایست همچنان در شرایط انسان عصر حجر و با همان سختی و مرارت زندگی میکردیم.  آنچه ما را بدین پایه از رفاه رسانده همانا تلاش مستمر پیشینیان ما الی زمان حاضر در کسب دانش و معرفت و بکارگیری آن برای کاستن مشقات زندگی بوده است.  بنابراین دانش و آگاهی است که ما را به این قدر و مرتبه رسانده و جهل و خرافات است که ما را به عقب میکشاند. البته هستند مصلحین دروغینی که در پنهان رفاه مادی را برای خود طلبیده و در عیان فقر و استغنا را نصب العین قرار داده و آنرا ترویج و تجویز میکنند.  این دنیا را برای خود و آن دنیا را برای خلق الله میخواهند.  باری، وجه معنوی انسان چیز دیگری را نیز طلب میکند که همانا در حوزه خرد میباشد.  جستجوی معنای زندگی و کنکاش در اینکه از کجا آمده ایم و به کجا خواهیم رفت در این مقوله قرار دارد.  بطور مثال امروزه میلیاردها میلیارد صرف ساختن دستگاه های عظیم شتابدهنده و خرج پژوهشگران مرتبط میگردد تا معلوم گردد آن ذره اولیه که سایر ذرات و لذا هستی از آن بوجود آمده چه بوده است.  این در حالیست که معلوم شدن یا نشدن آن هیچگونه تأثیری بر گذران مادی ما ندارد.  همچنین است کارهائی که در زمینه هنر و فلسفه و علوم انسانی انجام میشود و برای تعالی وجه معنوی انسانهاست.  امروز بیش از هر زمان دیگری لازمست خردورزی تشویق و ترویج شود.  نمونه ای از چگونگی کاربست خردورزی مربوط میشود به خبری که اواخر خرداد جاری از رسانه های ملی پخش شد دایر بر بی وفائی افغانها از بابت بستن سد کجکی روی هیرمند و مانع شدن از رسیدن حقآبه مرسوم به پائین دست و بی آبی کشیدن مردم سیستان.  این را همه میشنوند و انگشت حسرت بدندان می گزند ولی از حقیقت آن بی خبرند.   آیا کسی هست که یک لحظه فکر کند همین بی وفائی را، به مراتب شدید تر، خودمان در حق خودمان روا میداریم؟!  مگر زاینده رود را خودمان خشک نکردیم؟  مگر مردمان پائین دست این رودخانه باید مردم کشور دیگری باشند تا فریادشان شنیده شود؟   مگر همین کار را با سد گتوند و امثال آن نکردیم؟  مگر با رودهای دیگر و دریاچه های دیگر داخل سرزمین خودمان نکردیم؟   مگر غارت جنگل های شمال را به رانت خواران واگذار نکردیم؟  و هزاران مگر دیگر.  پس از ماست که بر ماست.  اینها همه و همه عاقبت یک چیز است: عدم پایبندی به اصول.   پرداختن به جزئیات و خود را عاشق پیشرفت نمایاندن در شرایطی که اصول زیر پا گذاشته شده است کار خردمندان نیست و بر طبق همان اصول دود ناشی از تبعات آن به چشم خودمان میرود.   آیا زمان بازگشت به اصول فرا نرسیده؟  با ادامه این روند به کجا میرویم؟

  • مرتضی قریب