فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۶۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایدئولوژی» ثبت شده است

۲۴
تیر

عادت

     شاید از مهمترین چیزهائی که تنظیم کننده افکار و رفتار ماست همانا موضوع "عادت" باشد.  در بادی امر همه تصور میکنند که کارهایشان بر مبنای تفکر و اراده آزاد خودشان است در حالیکه در واقع امر، آنچه بیشترین تأثیر را دارد همانا مجموعه عادات است.  در اینجا نمیخواهیم بحث جبر و اختیار را بمیان کشیم که خود مقوله دیگریست، عجالتاً فرض را بر این میگذاریم که اختیار حاکم است.  نکته  اینجاست که با وجودیکه اختیار دست انسانها را باز گذاشته، معهذا، سلسله عادت ها ما را بسوی نوعی "جبر"، جبری خود خواسته،  سوق میدهد.  اولین پرسش اینست که وجود چیزی بنام عادت خوبست یا بد؟  برای برخی کارها ممکنست خوب باشد مثل اینکه شبها قبل خواب دندانها را مسواک کنیم، برای برخی هم ممکنست بد باشد مثل اینکه بلافاصله بعد غذا چای یا مایعات مصرف کنیم.  اما با توجه به جمیع جهات، اثر نهائی آن و خوب یا بد بودن آن به مقدار زیادی بستگی به کشور و ناحیه جغرافیائی مورد نظر دارد.  در کشور ما مثل اغلب کشورهای ایدئولوژی زده اثرات منفی آن بسی فراتر از اثرات مثبت آنست.  در اینجا آنچه بیشتر مورد نظر ماست عبارتست از عاداتی که تحت عنوان آموزه های فرهنگی در ذهن مردم نهادینه میشود.  بویژه آنچه که از دوره کودکی در ذهن جوانان تزریق و تحمیل میشود.  بطوریکه این عادات در سنین میان سالی جزیی از سرشت فرد شده و او نه نقشی در پذیرش اختیاری آنها داشته و نه بخودی خود قادر به زیر سوأل بردن آنهاست.   در همینجا نکته مهمی هویدا میشود و آن اینکه برای پیران تغییر وضعیت بسیار مشکل است خواه وضعیت سلامتی یا رفتارهای اجتماعی یا نگرش های فکری باشد.  چرا؟  زیرا وضع فعلی او متأثر از وضع دیروز، و دیروز او متأثر از روز پیش و همینطور الی آخر بوده است.  بیشترین شکل پذیری آدمی در دوران کودکی است و از همین رو تربیت در این سنین بسیار مؤثر است.  هرچه جلوتر بسمت میان سالی و پیری برویم، خمیره فرد سخت تر شده و تأثیر پذیری آن کمتر و کمتر میشود.  بطوریکه مشکل بتوان در ایام پیری در عادت ها تغییری بوجود آورد.  شاید اگر بهداشت و رژیم غذائی سالم از جوانی رعایت شود، خیلی از امراض مزمن در پیری حادث نشود.  شاید این مسأله چیزی شبیه "جبر" را تداعی کند که مثل یک پرتابه که وقتی رها شد، مسیر و محل فرود دست خودش نیست بلکه با شرایط اولیه از لحاظ زاویه و سرعت دیکته میشود.  خوشبختانه خواهیم دید که لزوماً چنین تشابه سفت و سختی برقرار نیست و همواره درجاتی از "اختیار" وجود دارد که در موقع مناسب به نجات انسان میشتابند.  

     کمتر چیزی در زندگی وجود دارد که متأثر از مجموعه عادات نباشد.  یکی از زیر مجموعه های آن "مراسم" است.  مراسمی که بمناسبت های مختلف برگزار میشود، مثل مرگ و عزاداری و یا جشن ها و عروسی ها و تشریفات مربوطه که از روی عادت انجام میشود.  حساس ترین و مهمترین آنها، عادات در پهنه تفکرات بنیادی است.  چنانچه این دسته از عادات با عقل و منطق همراهی نشود و حالت افسار گسیخته و زیانبار بخود گیرد، نه تنها عنان اختیار از فرد سلب میشود، بلکه زیان آن دامنگیر کل جامعه و بلکه کل دنیا میشود.  انجام این امور برحسب عادت، عین مسلوب الاختیار بودن است.  عادت داریم هر چیز خوب را بخود نسبت دهیم و دیگران را فروتر از خود پنداریم.  اخیراً نزاعی فرهنگی برای ثبت مولانا بین ایران و ترکیه و افغانستان درگرفته و هریک مدعی انتساب او بخود هستند.  اما مگر چه میشود که افغانستان او را برای خود ثبت کند؟  اصلاً فرض کنید بنام ژاپن ثبت شود.  چه ایرادی دارد؟  مسأله مهم آنست که اگر خوبست چقدر از آموزه های ان بهره میبریم.  اما اگر از مثنوی معنوی رویگردان باشیم چه تعصبی در چسباندن نویسنده اش بخود داریم؟  در گذشته که باسوادهای ما منحصر به طبقه "علما" بود شایع است که متعصبین ایشان کتاب مزبور را با انبر برداشته و در زباله دان می انداختند.  چه بسا اصلاً اگر محمد بلخی در محیط شیعه بعد صفوی برمیخاست، محیط آزادی برای پختگی و ورود بعدی وی به دنیای معنوی عرفان فراهم نمیشد و مولانائی بوجود نمیآمد.  این مسابقه برای چیست؟  شاید فقط برای اسم است؟

     عادت دیگری از این نوع، عادت در نام گذاری هاست.  عادتاً تصور میکنیم آنچه با لفظ عربی باشد مقدس و قابل احترام است.  بجای نام های زیبای ایرانی، فرزندان خود را با اسم های عربی به ثبت میرسانیم.  در دوره تجدد خواهی گذشته رسم بود که نام اصلی شناسنامه ای فرزند، عربی و مقدس ثبت شود ولی در خانه و اجتماع او را با نام ایرانی صدا کنند تا هم اولیای بچه به عقب ماندگی متهم نشوند و هم رستگاری اُخروی فرزند تضمین شده باشد.  همینجا به اولیای محترم تضمین میدهیم که بخاطر نام غیر عربی فرزندانشان راهی دوزخ نخواهند شد.  عجیب است همین افراد وقتی بجای نام خلیج همیشه پارس، خلیج عربی میشنوند داد و فریاد برآرند که مسلمانی نیست!  در عوض، همه عبادات آنها با لفظ سلیس عربی انجام میشود مبادا خللی واقع شود و به ارکان آسمان توهینی روا شود.  و همزمان با همین الفاظ باصطلاح مقدس هزار و یک گمراهی را مرتکب شده و میپندارند که ثواب کرده اند.  برخلاف تصور، این قبیل تقصیرات از ناحیه مردم نیست بلکه باید از ناحیه معلمین و آموزگاران آنها یعنی ملایان و باصطلاح طبقه "علما" دیده شود که قرن ها مقتدای توده ها بوده اند و افکار را شکل داده اند.  شاید اگر خوشبین باشیم این معلمین هم چندان مقصر نباشند زیرا آنها که عموماً خود نیز از مردم همین سرزمین اند تقصیری نداشته و نیتی جز راهنمائی عوام نداشته و ندارند. اگر دنبال کنیم آنها نیز معلمینی داشته اند، این سلسله علل همینطور زنجیروار به عقب برگشته تا برسد به تعلیمات اولیه ای که اینان ادعا میکنند تعلیمات اصیل اسلام است.  آیا واقعاً اینطور است؟ 

     در این رابطه چند نکته وجود دارد که بشرح هریک میپردازیم.

1- در مورد هر دینی، و بطور کلی در مورد هر ایدئولوژی خاصی، همواره زمان عاملی برای دست اندازی و تغییر است.  از مباحث پیشین یادمان هست که از میان نحله های مختلف فلسفی آنچه حقیقت واقع هست همانا فلسفه تغییر است که بر مبنای آن هیچ چیزی مصون از تغییر نیست.  نه فقط اسلام، بلکه مسیحیت نیز در طی زمان دچار انحرافاتی شده که نهضت اعتراضی، پروتستانیزم، متعاقب آنها پدیدار شده.  متشابهاً وفاداران کمونیزم نیز مدعی اند که  عقاید اولیه درست بوده ولی در طی زمان دچار انحراف و سوءاستفاده سردمداران شده که خلق آگاه است.

2- حتی با فرض اینکه اصول اولیه یک ایدئولوژی، دینی یا غیر دینی، در زمان خود کامل و عاری از هر عیب و نقصی بوده باشد، معهذا باید پذیرفت، طبق همین اصل تغییر، هیچ ضمانتی وجود ندارد که آموزه های آن، ابدالدهر درست باشد و طابق النعل بالنعل قابل اطلاق با نیازمندی های حاضر باشد.  عقل چیزی غیر این را نمیپذیرد.  مثلاً در عقاید مسیحیت  درباره زمین و آسمان چیز هائی بود که از یونان باستان و سایر قدما اخذ کرده بودند که در دوران معاصر، کلیسا با شجاعت اشتباه خود را پذیرفت و آنرا تصحیح کرد.  متشابهاً عادت زشتی بنام "برده داری" در گذشته ها رواج داشت که ادیان هم مخالفتی نداشتند اما امروزه نه تنها زشت بلکه غیر قانونی نیز هست معهذا هنوز در برخی جوامع متعصب وجود دارد.  

      وجود عادت در رفتارهای اجتماعی موجب میشود افراد به آنچه که محرک های آنان در قبال تصمیمات و یا افکارشان است اندیشه نکنند.  مردم برای قضاوت هایشان در مورد امور معمولاً به دیدگاهی که در جامعه رواج دارد استناد میکنند.  نطفه های اولیه این عقاید همانطور که در بالا گفتیم، به قرنها یا هزاران سال پیش باز میگردد.  که حتی اگر از دست تطاول زمان هم محفوظ مانده باشند و اصل خود را حفظ کرده باشند، تازه هیچ معلوم نیست بکار امروز ما بیاید، که باحتمال زیاد شاید از 100 حتی 1 هم شایستگی کاربرد امروز ما را ندارد.  در اینجا نباید این عادات با آنچه قبلاً تحت عنوان اخلاق طبیعی گفتیم خلط شود و محل اعتراض واقع شود.  اخلاق طبیعی ربطی به عادات ندارد چه اینکه عادات در بین ملل مختلف، متفاوت است حال آنکه نیکی و نیکوکاری امریست عمومی و مرتبط با سرشت اولیه انسان برآمده از دوران هائی بسی دورتر از تاریخ مدون.  بهرحال نیک که بنگریم، دچار یک دور باطلی هستیم که برون رفت از آن بسی مشکل مینماید. مشکل هست ولی غیر ممکن نیست، چه اینکه اروپائیان در مقطعی توانستند خود را نجات دهند و دلیلی ندارد ما نتوانیم.  زمانی آنها نیز گرفتار تعدیات و ظلم ملایان مسیحی بودند که نهایت علم و اطلاع آنها بحث بر سر این بود که بر نوک یک سوزن چه تعداد فرشته میتوانند برقصند.  مثل اینکه امروز تعداد تارهای مکشوف موی زنان چه مقدار باشد تا به آستانه گناه رسیده و فراتر از آن ارکان عرش بلرزه درآید.  یا فرکانس امواج صوتی از چه حد فراتر رود تا صدائی شبیه صدای زیر زنانه تولید کند و امواج گناه، جامعه را نابود سازد. با بالاترین درجه اجتهاد بر منابر میگویند که اگر طلا و نقره را استخراج نکنی خاک را فاسد کرده به مس بیمقدار تبدیل میشود!  این تفکرات از لحاظ ماهوی هیچ تفاوتی باهم ندارند و بلکه افکار طالبان و داعش از همین قسم است.  جز آنکه رواج اولی مربوط به قرون تاریک وسطی است و این یکی در عصر انفجار اطلاعات در حال اتفاق است.  شرمندگی امروز ما بیشتر از این چه باشد که اگر کسی یک ماده شیمیائی را که ممکنست فقط برای شخص خودش قدری زیان آور باشد خورده باشد، جرمش اعدام است ولی ازمابهترانی که در مقیاس نجومی اموال مردم را خورده و ملتی را بر خاکستر نشانده اند نه تنها دارای همه گونه مصونیت هستند بلکه دارای بالاترین وجاهت اجتماعی نیز میباشند.   ریشه این مفاسد در عادت بد است و ناشر و آموزگار عادات بد، سردمداران دینی هستند که مطابق سنت مال مردم را به غنیمت برده میگویند مسلمانی نیست.  

     عادت های بد دیگری که طی زمان شکل گرفته نهادینه شده است عبارتند از : عادت به دروغگوئی، ریاکاری، تحمل ظلم، وطن فروشی، تنبلی و مفتخواری، و بسیاری رذایل دیگر.  خواندن تاریخ گذشتگان سر نخ هائی بدست میدهد که این رذایل چگونه به عادت تبدیل شده و ملتی با گذشته درخشان را ساقط کرده.  در اینجا بد نیست بعنوان نمونه بخش هائی از خاطرات یحیی دولت آبادی معروف به حاجی سیاح را که 17 سال سراسر جهان را گشته و در زمان ناصرالدین شاه به وطن مراجعت کرده بازگو کنیم.  بسیاری از عادات زشت که همچنان در فرهنگ ما نهفته است به روشنی شرح میدهد:

این همه مشقت و ظلم که حکام ولایات در حق رعایا میکنند، سایر مردم میبینند و مانند گوسفند میپذیرند و اگر تعدادی را جلوی آنها سر ببرند هیچ اعتراضی نمیکنند.  گویا اصلاً قاعده بر همین منوال است.  تغییری در احوال ایشان نیست و این تحمل ظلم شده عادتی مثل غذا خوردن و سایر کارهای معمول".  در بحثی که بین او و برخی اعیان در اقامت در شیراز درمیگیرد، یکی از آن میان میپرسد کدام صنعت در ایران بیشترین دخل را دارد؟  "یکی گفت با اینکه جد اندر جد در کار تجارت بوده ام و خود در این شغل کامیاب هستم ولی ثروت ما تجار صد یک ثروت نایب الحکومه بوشهر هم نمیشود که در کوتاه مدت به ثروتی بادآورده رسیده است.  اما دوست دیگرش گفت خیر!  از کار حکومت هم بهتر وجود دارد چه اینکه بالاخره در کار حکومت خطر هم هست و ممکن است عزل شود و ثروت از دست دهد، اما سودآورترین کار ملائی است که خطر ندارد و از دخل خود به کسی نمیدهد.  همه دستش را میبوسند و از هر تکلیف آزاد است.  ضمناً بهترین اسلحه را نیز در دست دارد و آن تکفیر و گرفتن مال مردم توسط آنست.  در یک کلمه، او زندگی راحت و آسوده ای دارد.  آیا خوشبخت تر از او هم وجود دارد؟ ".  شباهت های عجیبی بین دیروز و امروز این کشور وجود دارد.  دستکم در آن روزگار مردم از دنیا بی خبر بودند اما عجبا امروز علیرغم اطلاع از اوضاع دنیا همان مظالم صورت میگیرد.  با این اختلاف که دزدی از بیت المال با ابعاد نجومی و بصورت سازمان یافته تر انجام میشود و کسی را هم یارای مقابله نیست.  او در جائی دیگر میگوید: " مردم در اثر استمرار به ظلم عادت میکنند و در آن اشکالی نمیبینند.  درحالی که حیوان هم اینقدر تحمل ظلم نمیکند.  مردم فکر میکنند همه دنیا اینطور است.  همه جا مردم ایران در فشار جهل و ظلم هستند.  ابداً ملتفت نیستند که انسان هستند و انسان حقوقی دارد.  ملاها و اُمرا عمداً میخواهند که اینها نادان و حیران و مرکب مطیع آنان باشند.  انصافاً خوب هم به مقصود رسیده اند".  او میگوید که در عمل، آخوند و حاکم با هم تبانی میکنند و بلائی بسر مردم میآورند ناپیدا.  نیت اصلی هردو، بدست آوردن مال است.  اگر هم ندرتاً حاکم خوبی پیدا شود جلودار ظلم ملایان نیست و مجبور است با آنها تقیه کند والا جز این باشد تکفیر میشود.  "اگر ضعیفی از اجحاف حاکم به ملا پناه برد، در این کشاکش باید مبلغی بیش از آنچه حاکم طلب کرده به ملا بدهد.  ملا و حاکم از جمیع مجازات ها معافند.  هرکس مجبور است خود را به یکی از ملاها بسته و خود را معاف کند.  اما این حمایت به قیمت گرانتری تمام میشود".  سیاح در عبور از قائن چیز عجیبی ملاحظه میکند.  میبیند که اغلب مردم عمامه بسر دارند و میافزاید " اکثر اهالی این شهر، موسوم به دارالمؤمنین، معمم هستند.  غالباً مردم در ایران بواسطه خلاصی از تعدیات ملایان، و یا حتی اجرای تعدی به دیگران، خود را معمم میکنند تا شبیه ملایان شوند.  زیرا به ملا تعدی نمیشود و اگر او تعدی کرد کسی جلوگیری نمیکند".  او با دیدن اوضاع مردم میگوید " مردم به بندگی عادت کرده اند و با هزار زنجیر خرافات و نادانی در جهل بسر میبرند.  مردم عادی بخود نمیبینند که لباس خوب داشته باشند.  تمام بزرگان مردم را عادت داده اند که پرده بر روی چشم گذاشته چیزی نبینند و نشنوند و تسلیم محض باشند.  ملاها نیز در همراهی با دولتیان، با شمشیر تکفیر و زنجیر بابی گری هر اعتراضی را خاموش میکنند.  در حل اختلاف مردم، قانون شرع حاکم است که ملا هرطور بخواهد تفسیر میکند".  در اینجا توضیح دو نکته لازمست.  یکی اینکه اعتقاد به سید علیمحمد باب موسوم به بابی گری مستمسکی بوده در دست علما که با هر که بد باشند جان و مال و زن و فرزند متهم مباح شده و او را از سر راه برمیداشتند.  دیگر اینکه انتقاد سیاح از ملاها ناظر به اکثریت آنان است که جز جمع مال نیت دیگری در سر نداشتند.  او از معدود علمای باسواد و باشرف نیز نام میبرد.   وضع تربیت و آموزش که بیداد میکند.  میگوید "در ایران کتب و روزنامه و کنفرانس و مذاکره و بلکه اشاره به این امور موجب هلاکت و انقراض خانواده و اتهام به بابیت و دهریت است.  چنانکه بهمین تهمت ها میرزا ملکم خان را بیرون کرده و آن بلا بسر سیدجمال الدین اسدآبادی آوردند.  حقیقت گوئی در ایران ابداً صحیح نیست".  بزرگان مملکت از نبود قانون در عذاب بودند و حتی معروفست نامه نوشتند که شما قانون بگذرانید که از فردا هرکه صبح زود بلند شد باید مقتول شود.  ما قبول میکنیم بدون استثناء اجرا شود.  دلمان خوش است که قانون داریم!  

      نتیجه آنکه مرور احوال گذشته این مردم چیزی جز آب چشم حاصل ندارد.  این احوال منحصر به دوره قاجار نیست بلکه در آثار سعدی و دیگران نیز رد پای آن نمایان است.  ترک دنیا به مردم آموزند، خویشتن سیم و غله اندوزند!  عالم که کامرانی و تن پروری کند، او خویشتن گم است که را رهبری کند!  ریشه این مظالم، "عادت" است و نیز استمرار شرایطی که این عادت های بد را نهادینه میکند.  کما اینکه امروز نیز همچنان همان وضع و همان شرایط برقرار است.   بلکه بدتر، زیرا آنروزگار شیخ و شحنه دو نهاد رقیب و مجزا از هم بودند حال انکه امروز بسلامتی و میارکی ید واحده شده و نور علی نور گشته است.  تا این عادت ها بکلی دور ریخته نشود کار سامان حقیقی نخواهد یافت.  باری، نکته جالبی که در این خاطرات هست و سیاح اشاره ای نکرده اینکه سرشت مردم حقیقتاً خوبست و دارای یک نجابت ذاتی، حال آنکه آنچه این بلا بر سر مردم نازل کرده "عادت" است که او بخوبی نشر دهندگان آنرا افشا کرده.  سیاح طی سفرهای داخلی خود به هر شهر و ولایتی میرسیده، به دلیل شهرتی که داشته، مورد استقبال و احترام حاکم و مأمورین بلند پایه آن نواحی قرار میگرفته.  او از مهربانی آنها در حق خودش تعریف وافر میکند.  عجیب اینکه همین حکام بدترین اجحافات را در حق مردم و رعایا روا میداشتند.  شاهزادگان و حکام به سبب نوع تربیتی که دریافت کرده بودند چنین رفتاری را عادی میپنداشتند و در آن غرابتی نمیدیدند بلکه عکس آنرا عجیب میپنداشتند.  یعنی حتی حکام عادی تحت جبر محیط چنین ظالم شده اند.  تعلیمات رایج چنین حکم میکرد که کار دست هر آدم معمولی هم میافتاد چنین رفتار بدی نشان دهند.  سیاح نقل میکند که اگر استثنائاً حاکم ولایتی نیکرفتار باشد و ظلم نکند مردم پشت سرش میگویند عُرضه و اعتبار ندارد.  زیرا دیده اند که هرقدر حاکم شقی تر و ظالم تر باشد در نزد حکومت محترم تر و معتبر تر است.   سیاح از این بلای حماقت توده ها مینالد که ملایان هزار نوع جهالت را در ذهن توده ها تحمیل کرده و از تحمیق آنان سودها میبرند.  تربیت کنندگان مردم اینها بودند.  امروز که نیک مینگریم و وضع حال را با گذشته مقایسه میکنیم الحق میبینیم ارزیابی او چقدر دقیق بوده.  با اینکه امروز وضع لباس و ظاهر مردم بهتر از گذشته است ولی استمرار همان ذهنیت ها همچنان جاری بوده و مانع پیشرفت حقیقی و کمال مطلوب است.  بی شک دولت های خارجی نیز در این استثمار و تضعیف ملت شریک بوده اند.  در آنروزگار دخالت دو قدرت خارجی (دولتین فخیمه و بهیه) در رقابت با یکدیگر بوده که دستکم بالانسی را ایجاد کرده بود.  اما الحق امروز دو قدرت قاهره قوی شوکت لیکن با مرام واحده و نیت یکسان این آخرین مشکل را نیز حل کرده و جائی برای نگرانی باقی نگذاشته اند.  بی جهت نیست این روزها اخبار و احادیث متواتر است که در مدح و منقبت کشور چین کشف و چشم ها را خیره میکند.  حاجی سیاح کجائی تشریف بیاورید تماشا!

    

  • مرتضی قریب
۱۸
اسفند

آموزش و اهمیت آن

    در مطلب پیشین، و همینطور مطالب قبلی، بسیار از نقش آموزش و اهمیت آن داد سخن دادیم.  اما این اهمیت بدون ذکر مثالی عملی در ذهن افراد اثر گذار نیست.  تا اینکه دیروز شاهد از غیب رسید.  وزیر محترم بهداشت با ناراحتی و چهره ای خسته و درمانده از مردم گلایه کرد که چرا حرف گوش نمیکنید و بجای ماندن در پناه امن خانه راهی سفرهای دور و نزدیک و گسترش بیشتر ویروس کرونا میشوید.  راستی چرا مردم توجه نمیکنند؟  مگر گوش شنوا ندارند؟  البته که دارند ولی بخشی از این بی توجهی شاید ناشی از بی اعتمادی گسترده مردم به مسئولین طی 4 دهه دروغگوئی مستمر است که اگر حرف راستی هم در میان باشد باور نمیکنند.  گوئی سیستم حاکمه چوپان دروغگو شده است.  اما بخش دیگر این بی توجهی که موضوع مورد بحث حاضر است ناشی از آموزش است که در زیر بدان میپردازیم.

    منظور از آموزش طبعاً آموزش نیکوست که اگر بدون صفت نیک از آن نام میبریم منظور همانست.  چه اینکه آموزش بد نیز وجود دارد و نتیجه آن همانست که در جامعه حاضر مشاهده میکنیم.  برداشت عمومی مردم از شنیدن واژه آموزش، کسب سواد خواندن و نوشتن است تا آنجا که قادر به خواندن روزنامه ها باشیم.  در حالی که آموزش یعنی یافتن بینش و آگاهی عمومی و قدرت درک پدیده ها.  علت دیگری که مردم به توصیه های بهداشتی توجه نمیکنند شاید در آموزش های اولیه آنان باشد.  بخش بزرگی از مردم حاصل و دست پرورده همان سیستم آموزشی است که اکنون بر سرکار است.  از بعد انقلاب اسلامی 1357، نظام آموزشی این کشور تحت سیطره آموزه های روحانیون قرار گرفت.  پس امروز اگر مردم را مقصر میدانیم، باید پرسید این مردم تحت توجهات چه سیستمی بار آمده اند؟  متأسفانه نظام حاکم با مونوپل کردن سیستم آموزشی تحت ایدئولوژی خودش، امید را از آینده کشور تهی ساخت.  مادام که سازندگان آینده کشور از همان آبشخوری تغذیه کنند که باعث و بانی رنج و فلاکت مردم بوده، به آینده نمیتوان امیدی بست.  چه خوش گفته است ویکتور هوگو نویسنده نامی قرن نوزده (خالق شاهکار بینوایان) در زمانی که در مجلس نمایندگان فرانسه بود که: برای پی ریزی جامعه ای بکوشیم که در آن جای کشیش در کلیسای خودش باشد و جای دولت در مراکز کار خودش، نه حکومت در موعظه مذهبی کشیشان دخالت کند و نه مذهب به بودجه و سیاست دولت کاری داشته.   او به فراست دریافته بود که اگر آتیه کشور مهم است نباید آموزش فرزندان کشور در دست ارباب کلیسا باشد زیرا کودکان امروز، سازندگان فردایند.  خوشبختانه همان شد که خواسته بود و چنین شد که آینده کشورش نجات یافت.  بنابراین نظام کنونی کشور ما نمیتواند از مردمی که تحت آموزش های خودش بوده گلایه مند باشد.  اگر میگویند فساد و اعتیاد و اختلاس و دزدی و انواع بزهکاری زیاد است باید عبارت "الناس علی دین ملوکهم" را بیادشان آورد.  نظام های تک بعدی، انواع مهملات را در ذهن نوباوگان تحمیل میکنند.  اینکه چه مقدار در ذهن آنان مستقر شود بستگی به پدر و مادر و اطرافیان کودک دارد.  البته مطالعات شخصی او در آینده نیز مؤثر خواهد بود.  علاوه بر همه اینها، امروزه عنصر دیگری به کمک آمده و نقش پررنگ تری را بازی میکند.  و آن فضای مجازی است که با آنکه همه چیزش مفید نیست، معهذا باعث شک فرد در قبول آموزه های تحمیلی میشود.  او نورهائی در افق میبیند و از اینکه تاریکی فعال مایشاء نیست امیدوار میشود.  شک به مراتب ارزشمند تر از ایمان است زیرا از شک به یقین میتوان رسید اما از ایمان به شک هرگز!  برای آنها که ایراد گرفته میگویند ایمان به علم هم چیز خطرناکی است، میگوئیم که ایمان در علم راهی ندارد زیرا باور به نتایج علمی نسبی است و نه مطلق.  

    شنیده ها حاکی از آنست که دست اندازی به کتب درسی دانش آموزان فقط منحصر به تحریف تاریخ نیست بلکه گویا حساب انتگرال نیز در آستانه حذف است.  امید که اشتباه باشد اما درک نادرست و سطحی از همان مطالب درسی باقیمانده میتواند به نتایج وخیمی بیانجامد.   مثلاً در ارتباط با بحران اخیر کرونا که بحث روز است، نه تنها مردم عادی آنرا چندان جدی نگرفته اند بلکه مسئولینی که باید از نخبگان باشند نیز شوربختانه متوجه اهمیت آن نگردیده اند.  در مراحل اولیه بحران که باید واکنش سریع نشان  داده و آنرا جدی میگرفتند، نگرفتند.  احتمالاً پیش خود گفتند مرگ یک یا دو نفر چیز مهمی نیست.  بعد هم که گسترش یافت و مرگ و میر به چندصد نفر بالغ شد متشابهاً استدلال کردند که در مقایسه با مرگ و میرهای حوادث جاده ای رقمی نیست.  اتفاقاً منطق آنها از این منظر درست است و چه بسا این تلفات از سایر تلفات مثل آلودگی هوا که مسأله ای عادی شده نیز کمتر باشد.  اما چیزی را که درنیافته اند همانا اصل مطلبی است که بازمیگردد به موضوع این بحث یعنی آموزش!

   آنها که به مدرسه رفته اند و مدارج ترقی را پله پله طی کرده اند نیک میدانند که در آموزش متوسطه موضوعی بنام تصاعد هندسی هست.  در تفهیم آن به دانش آموز داستان معروف مخترع شطرنج را میآورند.  مخترع در پاسخ به جایزه خود گفت چیز مهمی نمیخواهد جز آنکه در خانه اول صفحه شطرنج 1 گندم، در خانه دوم 2 عدد، در خانه سوم دوبرابر یعنی 4 عدد و همینطور تا خانه آخر.  فقط همین!!  آنچه شاید درک نشد این است که اینجا با یک اپیدمی سروکار داریم و نه حوادث عادی.  ترجمه اپیدمی در زبان ریاضی میشود تصاعد هندسی.  مرگ چند نفر یعنی خانه های اول شطرنج.  به خانه های هفتم یا هشتم که میرسیم با چند صد مرگ و میر مواجه میشویم.  به خانه های آخر که میرسیم تولید گندم کل دنیا نیز جوابگوی مخترع شطرنج نیست.  قدرت تصاعد را دست کم نگیریم.  اینگونه مباد که درک دست اندرکاران اداره کشور در حد یک دانش آموز ضعیف باشد.  متأسفانه شواهد امر چنین مینماید چه اینکه در مسأله جمعیت نیز همین کوته فکری نمایان است که قطعاً و بدون هیچ تردیدی به نتایج وخیم خواهد انجامید.  البته دخالت کادر بهداشتی، هرچند دیر هنگام، از وخامت تصاعد کاسته و مانع از کشتار طاعون آسای آن میگردد.  اگر پیشگیری در مراحل اولیه انجام میشد لزومی نداشت که در میانه صفحه شطرنج مات و حیران بمانیم.

   سرِ چشمه شاید گرفتن به بیل، چو پر شد نشاید گذشتن به پیل.  همین یک حادثه نشان  از آن دارد که آموزش چه اندازه مهم است و مهمتر از همه اینکه تصمیم گیرندگان مملکت لازمست خود از آموزش صحیح برخوردار باشند.  طبعاً واگذاشتن امور به قضا و قدر نیز برای خود شیوه دیگریست که اگر در قدیم مورد استهزا واقع نمیشد، باری، امروز دیگر افکار عمومی آنرا نمیپذیرد.  تأکید میشود، آموزش، فقط سواد خواندن و نوشتن نیست بلکه رفتار مدنی نیز هست.  انداختن دستمال کاغذی کثیف و آشغال در خیابان به تصور اینکه رفتگر باید جمع کند نشانه جای خالی آموزش آن در مدارس است.  پس چه چیزی تدریس میشود؟  لابد طبق برنامه مصوب نظام، مقداری محفوظات بیفایده و چه بسا زیان آور.  کافیست یک بار که در خیابان هستید، دقت کنید و تعداد ته سیگارها را در شعاع چند قدمی خودتان شماره کنید.  از حجم زیاد آن شگفت زده میشوید.  و وقتی که سطل آشغال را در همان فاصله میبینید دچار سردرد میشوید.  سردرد از اینکه این سیستم قابلیت اصلاح ندارد و سخن امثال شما راه بجائی نمیبرد.  امثال این سوء رفتارهای مدنی با اینکه ربطی به سیاست ندارد اما بی شبهه ناشی از سیاست غلط آموزشی این دوران است.  

     درس هائی که این روزها جامعه ایدئولوژی زده از بحران های اخیر میآموزد عظیم است.  مردم بیش از پیش به جدائی دو حوزه دین و  دنیا پی برده و به اهمیت آن واقف میشوند.  روحانیون واقعی خود بیش از همه بر این حقیقت واقف شده اند که فقط بدین گونه است که حرمت هردو حوزه حفظ خواهد شد.  بر دانش دوستان فرض است که درس های آموخته شده را برای همگان تشریح کنند تا آگاهی جمعی افزایش یابد.  نتایج حاصله قابل تسری برای امور مشابه است.  در بیماری های مسری اگر مسامحه شود، اثر آن فوری هویدا میشود و برای همگان محسوس است.  اما بحران های دیگری هست که عکس العمل آن دیر ظاهر میشود.  محیط زیست از آن دسته است و اتفاقاً بسیار مظلوم واقع شده است.  دست اندازی و خرابکاری در حوزه محیط زیست طی این چهل سال وحشتناک بوده است و هنوز مانده تا قله موج ناشی از تبعات آن نمایان شود.  اگر از طریق سلسله علل نگریسته شود، دو چیز مقصر عمده اعلام میشود.  یکی نبود آموزش درست و دیگری جمعیت زیاد (هرچند دومی خود معلول اولی است).  جمعیت زیاد برای بقای خود بهر کاری دست میزند بطوریکه با ویرانی محیط زیست خودش در نهایت به نابودی خودش هم میانجامد.  بعنوان مثال، جزیره غیر مسکونی ایستر در اقیانوس آرام دارای تعدادی مجسمه غول پیکر است که به گفته محققین، یادگار ساکنین قبلی آنجا بوده.  اما ساکنین چه شده اند؟  عدم تناسب رشد جمعیت با منابع محدود این جزیره باعث انقراض نسل ساکنین اولیه در سالهای دور شده و همگی از بین رفتند.  نمونه های دیگری نیز شاهدی بر این مدعاست و برای اهل خرد باید درسهای خوبی باشد.  نبود آموزش مناسب منجر به رشد بی رویه جمعیت، و آن منجر به تباهی محیط زیست، و آن منجر به فقر بیشتر، و با افتادن آن در یک دور باطل جامعه در یک مسیر سقوط و انحطاط قرار میگیرد.  جامعه بیش از پیش و بیش از  هر زمان دیگری امروز به یک تجدید نظر کلی و اساسی و سریع نیازمند است.  

     

  • مرتضی قریب
۱۲
اسفند

چرخه درست کدام است؟

    باید دانست که همه راه ها مستقیم نیست و همه راه های مستقیم نیز لزوماً راه درست نیست.  چه بسا بسیاری از راه های زندگی بصورت چرخه (سیکلیک) است.  اینها مانند فنر مارپیچ در دو نوع راست گرد و چپ گرد هستند.  با هر چرخش یک گام به راست یا به چپ پیموده میشود.  طبق تعریف، اولی را پیشرونده یا چرخه درست مینامیم.  طبعاً دومی که در جهت مخالف میرود را پسرونده یا چرخه معیوب مینامیم.  در حیات معنوی انسان این دو نوع حرکت متضاد را میتوان تحت عنوان چرخه درست و چرخه معیوب مشاهده کرد.  

    بعنوان مثال، در اولی، وجود آموزش درست، موجب بارور شدن آزادی ها میشود و آزادی ها در سیکل بعدی موجب رشد آموزش میشود.  این حرکت مارپیچی بصورت تسلسل مرتباً یکدیگر را تعقیب کرده و یک حرکت جمعی بسمت راست را بوجود میآورد که حرکتیست پیشرونده که پیشرفت را به ارمغان میآورد.  این در حالیست که در دومی که چرخه معیوب است، وجود خرافات و دروغ، موجب سلب آزادی ها شده و انسداد آزادی بنوبه خود فرورفتن بیشتر در جهل و خرافه را تشدید میکند.  آنها یکدیگر را مرتباً تعقیب کرده و حرکتی جمعی و گام به گام بسمت چپ را بوجود میآورد که خلاف حرکت قبلی بوده و لذا در جهت بازگشت به عقب و بسوی ناراستی و نادرستی است.  در حالیکه اولی رو به تعالی و ترقی دارد، دومی رو به تنزل و تباهی دارد.  اینکه کدامیک در حال وقوع است بستگی به اهرم های کنترل جامعه دارد که در دستان نخبگان و دُرستکاران است یا جُهال و تبهکاران.  با اینکه قاعده کلی تاریخ، متمایل به چرخه درست است، معهذا، برهه هائی از تاریخ هر کشور شاهد حاکمیت چرخه معیوب بوده که به رکود و عقب گرد مفرط انجامیده است.  اگر برآیند برهه های حرکت های پیشرونده و پسرونده صفر باشد، آن نیز منجر به رکود و عقب افتادگی نسبت به دیگران میشود.  سوأل اساسی که مطرح میشود اینست که علت اصلی این عقب ماندگی ها چیست؟  راز این چرخه معیوب که عامل حرکت واپسگراست چیست؟  چرا جامعه گرفتار آن میشود؟  آیا امیدی به استمرار چرخه درست هست؟  راه برون رفت از این گرفتاری چیست؟  اینها نمونه هائی از پرسش های رایج دانشجویان است.  با اینکه فعالان سیاسی داخل و خارج، این روزها تلاش های زیادی در این حوزه داشته و نظریات آنان در دسترس همگان میباشد، لیکن تلاش این وبگاه پرداختن به موضوعات از دیدگاه فلسفی و ارتباط آن با اصول علمی و حوزه علم میباشد.  آنچه در دنبال میآید، در واقع، تمرینی است از اینکه چگونه ایده های مطروحه در مباحث قبلی یک به یک بکار گرفته میشود.  

      بنظر میرسد حرکت طبیعی باید چرخه درست باشد.  مهمترین اقتضای طبیعت، صیانت نفس و تمایل به بقاست که نزد همه جانداران مشترک است.  بطور مشخص، انسان برای زنده ماندن نیازمند آب و خوراک و پوشاک و سرپناه و امثال آنست.  در این مسیر مجبور است از فکر و اندیشه خود استمداد طلبد.  انسان خردمند یا هوموساپین از میان گونه های دیگر انسان، مثل نئاندرتال،  موفق شده است این مسیر طولانی را طی نماید.  لذا عامل اصلی در موفقیت گونه ما در مسیر بقا همانا عنصر فکر و اندیشه بوده است.  بعد از پر جمعیت تر شدن پهنه های زمین، نیازهای جدیدتری نیز ظاهر میشود که متضمن روابط اجتماعی و سیاسی میباشد.  اگر تعداد انسانهای روی زمین چنان کم میبود که هیچگاه یکدیگر را نمیدیدند، بسیاری از مشکلات امروزی وجود نمیداشت.  مثلاً دروغ و دزدی و حسادت وجود نمیداشت.  طبعاً جنگ و جدال و سیاست ورزی و ریاکاری و امثال آن نیز بیمعنی میبود.  لذا با اینکه تجمع انسانها کنار هم در بقای وی بسیار نافع بوده، همزمان موجد عواقبی نیز بوده است که شماری از آن ذکر شد.   با پرشمارتر شدن توده های جمعیت مستقر در یکجا، تقسیم کار بوجود آمد و متعاقباً دسته ای مسئول رتق و فتق امور تحت عنوان حکومت شدند.  نظام گرفتن امور مردم به هزینه محدود شدن آزادی های طبیعی انجام شد.  همزمان، علاقه مردم به ماوراءالطبیعه نیز باعث انسجام و پا گرفتن طایفه ای تحت عنوان کاهنین یا روحانیون شد. امتیازاتی که اینان برای خود مقرر کردند بقدری جذاب بود که مشاغل خود را دائمی و از پدر به پسر تعیین کردند.  برای قرنهای متمادی، گروه اخیر دست در دست حکومت کنندگان آزادی های مردم را تنگ تر و تنگ تر کردند تا جائی که بالاخره مصلحین اجتماعی قواعدی برای اینان تبیین کردند.  از جمله اینکه حکومت سیاسی مادام العمر نباشد یا دستکم، قانونگزاری در دست نمایندگان توده مردم باشد.  بعلاوه، مناسک دینی دخالتی در امور دنیائی و زندگانی این جهانی مردم نداشته باشد.

    رشد آگاهی های مردم نسبت به دنیای پیرامون، رفته رفته وابستگی و اعتیاد توده ها را به ماوراءالطبیعه کمتر و کمتر کرد بطوریکه در غرب پیشرو در علم و تکنیک، بنگاه دین مجبور به انجام اصلاحاتی شد که  خود را با عوالم جدید سازگارتر کند.  علوم و اکتشافات جدید، موجب سست تر شدن پایه های اعتقادی مردم گردید.  بنگاه دین در غرب نیز صلاح خود را در این دید که دامنه کار خود را محدود به حوزه کاری خویش نماید.  این مصالحه، ساده و بی هزینه انجام نشد بلکه پس از سالها جنگ و درگیری با مردم و تفتیش عقاید آنها انجام شد.  در خاور میانه پرورشگاه ادیان که بسی دیرتر به کاروان علوم جدید پیوسته، دامنه تقابل و تنازع کم نبوده.  درباره علل مربوطه موارد زیر قابل ذکر است.

      همانطور که بیان شد، نبود آزادی با جهل و خرافات نسبت مستقیم دارد.  در گذشته های دور نیازی به تحمیل خرافات نبوده است چه اینکه هارمونیک های اصلی فکر انسان همساز با ماوراءالطبیعه ای بوده است که امروز خرافات نام دارد.  اطلاع و آگاهی که امروز از دنیای پیرامون داریم، آنزمان وجود نداشت و انسان در مقابل نیروهای طبیعی خلع سلاح بود.  از غرش آسمان میترسید و آنرا از خشم خدایان ناشی از گناهان خود میپنداشت.  برای مظاهر طبیعی ارباب انواع را قائل بود و برای بدست آوردن دل آنها حاضر به هرکاری بود.  چه بسا حاضر به قربانی کردن عزیز ترین فرزند خود نیز بود.  امروز نام آن فرزندکشی و مستوجب تعقیب قضائی است در حالیکه ترس از طبیعت او را بهر کاری وادار کرده و برای آسودگی خاطر آنرا زیر نام مقدسات پنهان میساخت.

    اصولاً یکی از سرچشمه های مهم ماوراءالطبیعه "ترس" است.  ترس از غرش آسمان، ترس از تاریکی، ترس از اشباح خبیث، ترس از تنهائی، ترس از ناشناخته ها و بسیاری دیگر.  انسان خردمند طی تاریخ طولانی تکامل خود کم کم بر بسیاری از آنها غلبه کرده و گاهی با  سلاح "قربانی" به مقابله آنها میرفت.  امروزه نیز گاهی شاهد آویزان کردن "نظرقربانی" توسط افراد ساده دل برای دور کردن چشم زخم هستیم.  با همه این احوال هنوز یک ترس هست که با هیبت تمام سیطره خود را بر جسم و روان آدمی حفظ کرده و سنگ بنای اصلی اغلب مذاهب را تشکیل میدهد.  و آن ترس از "مرگ" است.  انسان همواره خود را مهم میپنداشت و هنوز هم میداند.  لذا نمیتواند فنای خود را باور کند.  او به مذهب پناه میبرد تا خود را تسلی دهد زیرا مذهب فرمول قطعی برای جاودانگی را در آستین دارد.  علم چه دارد؟  پاسخ قطعی او نیستی کامل است.  اگر برفرض پاسخ ها با هم عوض میشد و نیستی پاسخ مذهب و جاودانگی رشوه ای بود که علم میداد، آنگاه اقبال توده ها را بطرف علم شاهد میبودیم.  در اینصورت بیسواد ترین مردمان نیز خود را طرفدار علم وانمود میکردند تا از موهبت جاودانگی محروم نشوند.  پس بخش مهمی از توجه مردم به مذهب ناشی از بشارت به جاودانگی است.  اما غیر از حل معمای مرگ، مذهب حاوی عنصر مهم دیگری نیز هست و آن "مناسک" و "مراسم" است که بدنه اصلی اغلب مذاهب را تشکیل میدهد.  علت وجودی مناسک همانا علاقه شدید پیشینیان ما در دور کردن ارواح خبیث و یاری جستن از ارواح طیبه نیاکان خود بوده است.  مراسم و مناسک مذاهب موجود در واقع، بازمانده آئین های گذشتگان دور است.  هنوز بازمانده آنها را در اجرای مراسم قبایل بدوی امروزه شاهدیم.  این علاقه چنان در ناخودآگاه بشر جایگیر شده که ارائه بهترین مذهب دنیا اگر فاقد آداب و مراسم باشد مورد پذیرش مردم واقع نخواهد شد.  بی شک اگر مراسم مضر به حال طبیعت و دیگران نباشد میتواند نقشی تسلی دهنده داشته باشد.  دروغ پردازی هائی هم درباره مراسم کهن وجود داشته که یکی از آنها بت پرستی است و شاید در آینده در بحثی جداگانه بدان بپردازیم.  

     صرفنظر از آداب و مناسک که در هر مذهب متفاوت است، گوهر اصلی همه ادیان همانا "اخلاق" است.  مصلحین دینی همگی در یک چیز اشتراک نظر داشته اند و آن اخلاق نیکو بوده است.  منبعد منظور ما از اخلاق، همانا اخلاق نیکوست.  این عنصر چنان بنیادیست که به جرئت میتوان گفت که انسان اولیه نیز بدان متخلق بوده است.  این شیوه در جانوران دیگر و بویژه میمون ها نیز دیده شده است و اینکه چگونه یکدیگر را تیمار کرده و به حمایت از خانواده میپردازند.  تحقیقات جدید یکسره خط بطلانی بر عقاید دکارت و امثال او میکشد که حیوانات را فاقد شعور میپنداشتند.  طبعاً هومینیدها و اجداد اولیه انسان باید حائز اخلاق طبیعی بوده باشند.  حفاری های باستان شناسی اخیراً شواهدی بدست داده حاکی از مواظبت و پرستاری انسان اولیه از بیماران خود و اینکه بیمار را به حال خود رها نمیکردند.  یعنی همان اصول اخلاقی که امروز بدان پایبندیم.  سابقاً نیز در مطلب "اخلاق طبیعی" خاطر نشان ساختیم که مبداء انسانیت 1400 سال پیش نیست بلکه به گذشته های چند میلیون ساله بازمیگردد.  لذا مذهب منهای اخلاق چیزی جز حشو و زوائد نیست.  آموزه های اصیل مذهب در طی زمان، چنان با انبوه آموزه های خرافی و زیانبار درهم آمیخته است که تشخیص سره از ناسره ناممکن است.  لذا بجای کنکاش و ورود به مناقشات بی پایان، بهترین کار بازگشت به اخلاق طبیعی است که عاری از هرگونه حشو و زوائد باشد.  هرکسی کو دور ماند از اصل خویش، بازجوید روزگار وصل خویش.  منظور بازگشت به عقب نیست بلکه رجوع به گوهر پاک خود فارغ از امر و نهی های فرسوده از گذر تاریخ است.  در اینجا با مراجعه به مطالب پیشین، ذکر چند نکته مهم لازمست.

      دیدیم که دو نظریه مهم و بنیادی در تاریخ فلسفه وجود دارد.  یکی ناظر به سکون و بی تحرکی مطلق است که پارادوکس های مشهور زنون الئائی از نتایج آنست.  دیگری نظریه هراکلیتوس ناظر بر تغییر دائمی و ابدی در همه چیز عالم است.  آنچه حقیقت دارد همانا وجود تغییر در همه ارکان جهان مادّی است.  حقانیت این نظریه بتدریج طی قرنها ثابت شد.  موارد مهم بشرح زیر خلاصه میشود:

1- نظریه نسبیت عمومی انیشتن، رابطه ای بین هندسه فضا و ماده ارائه داد و خود او ایستائی جهان را از آن نتیجه گرفت در حالیکه آن معادله به چیزی متفاوت اشاره میکرد.  نظر انیشتن جوان در واقع با حس ملموس همگانی از ثبوت و عدم تغییر کائنات همخوانی داشت در حالیکه بزودی عکس آن ثابت شد.  رصدهای هابل در نیمه اول قرن بیستم از کهکشانها نشانه دور شدن آنها از یکدیگر و لذا اثبات در حال تغییر بودن جهان بزرگ بود.  انیشتن نهایتاً آنرا بعنوان بزرگترین اشتباه خود پذیرفت.  حس طبیعی ما همواره در صدد تأیید نظرات جا افتاده پیشینیان است، حال آنکه این تصور لزوماً با واقعیت منطبق نیست.

2- پس باید پذیرفت که تغییر، یگانه حقیقت مهم دنیای ماست.  یعنی هرآنچه بر مبنای ثبوت و لایتغیر است به نتایج اشتباه میانجامد.  بی شک مقیاس زمانی نیز باید مد نظر باشد چه آنکه اموری که بنظر ثابتند در مقیاس زمانی طولانی تر متغیرند. اینگونه امور، شبه پایدار نامیده میشوند.

3- در مطالب پیشین گفته شد که اندیشه و فکر (برخلاف نظر پیشینیان) نیز از جنس مادّه است یا دستکم وابسته به مادّه است.  بدون وجود مادّه، تولید فکر و محصولات فکری ناممکن است.  این را مادّه پرستی تلقی نکنیم بلکه بیان واقعیت بدانیم.  پس از پذیرش این امر و با توجه به بندهای بالا، بدین حقیقت میرسیم که فکر لایتغیر وجود خارجی ندارد و اندیشه و فکر نیز همچون مادّه در معرض تحول و تطور است.  پس باید این واقعیت را پذیرفته و با آن مقابله نکرد چه در غیر اینصورت ما باید همچنان در وضع و حال انسان دوره حجر میبودیم.  این نکته ای بسیار مهم است چه اینکه بدون قبول آن هیچ راه برون رفتی از مشکلات متصور نیست.

4- متشابهاً، تا دوره گالیله عقیده دانشمندان در باب آسمان و زمین همان نظریات ارسطو بود که آسمان را فارغ از کون و فساد و زمین را مرکز عالم میپنداشتند.  یا وقتی از ماه و خورشید و ستارگان یاد میکردند، ماه را قابل مقایسه با خورشید و هردو را هم ارز ستارگان قلمداد میکردند!  با کشفیات گالیله و مشاهده اقمار مشتری این توهمات فروریخت و آسمان و آنچه درون آنست نیز کم کم وجودی مادّی و زمینی یافت که مشمول کون و فساد میشد.  بعیارت دیگر، از گالیله به بعد، آسمان قداست یگانه و خاص خود را از دست داد. 

5- از زمان ارسطو و حتی پیش از او، آسمان لایتغییر و لذا مقدس پنداشته میشد.  زیرا انسان و سایر موجودات زمینی میرا هستند  و لذا ثبوت و لایتغیر بودن به معنی نامیرا بودن است که خود خصلت اصلی خدایان و الهگان شمرده میشد. از همین رو سرچشمه دین و معارف الهی ناگزیر آسمان شمرده میشد زیرا پیام الهی قطعاً باید از آسمان نازل شود و زمین فرودست نسبت به آسمان نیز  شایستگی دریافت پیام را داشته باشد.  همواره علاقه توده ها به پیام آسمانی بیش از پیام زمینی بوده است.  بتدریج که شناخت بشر از کیهان بیشتر شد، این مفاهیم بالا و پائین بکلی درهم ریخت و بعلاوه ماوراء هر شک و شبهه ای معلوم شد که جنس اجرام و ذوات آسمانی از همان جنس مادّه زمینی میباشد.  اطلاعات علمی، قدسی بودن آسمان را بکلی مردود ساخت.  

6- با قبول بند فوق، خصلت آسمانی بودن و لایتغیر بودن تعلیمات آسمانی خود بخود کن لم یکن میگردد.  جنس فکر و اندیشه مادّی است و سرچشمه های آن نیز طبعاً مادّی و زمینی است.  قبول این واقعیت ابداً به معنای کم اهمیت جلوه دادن تعلیمات اخلاقی نیست، کما اینکه دانشجویان برای کسب تعلیمات جدید با پرداخت پول و صرف زمان این زحمت را به جان میخرند.  حسن دیگر قبول این واقعیت، برطرف شدن خط قرمز لایتغیر است که امکان هرگونه جرح و تعدیل را در جهت هماهنگی با زمانه فراهم میآورد.  از عصر رنسانس باینسو، علمای علم الاجتماع پا را فراتر گذاشته و معتقدند که بجای زحمات بیهوده در جرح و تعدیل، اساساً قوانین زندگی انسان باید توسط خود او تدوین شود.   اینکه کدام شیوه درست تر است، با نگاهی به جوامع حاضر پاسخ خواهد گرفت.  مثلاً بسته بودن جامعه و فرار مردم از آنجا، از جمله معیارهای مقایسه میتواند باشد.  

7- اکنون با بازگشت به پرسشی که در ابتدا طرح شد، علت استمرار چرخه معیوب، یا مهمترین علت آن، ترویج نادانی و خرافه است.  نیروی محرک نادانی نیز دروغ است که نوعی بیماری مسری است.  در واقع، خطرناک تر از ویروس کرونای جدید که این روزها دنیا را در ترس فروبرده، ویروس دروغ است که جامعه ما را بشدت آلوده کرده.  اتفاقاً آنچه هم باعث فراگیرتر شدن سرایت کرونا شده همانا دروغ است که در سنت ما مصلحت قلمداد میشود.  این مرض دروغ چنان هولناک است که بر سنگ نبشته های بیستون آنرا مترادف با جنگ و خشکسالی دانسته اند.  خشکسالی امروزه چندان مهیب نیست، اما در دوران باستان که کامیون و راه های مواصلاتی مثل امروز نبوده و کشتی و هواپیما نبوده که خواربار بلافاصله از یکسوی جهان بسوی دیگر فرستاده شود، خشکسالی و قحطی با  نیستی و نابودی برابر بوده است.  امروزه اثر دروغ صد چندان مخرب تر است زیرا میتواند با لانه در لابلای ایدئولوژی وارد افکار شده و از داخل حیات معنوی را تخریب سازد.  انسان اولیه و فاقد ایدئولوژی بطور طبیعی راستگو بوده است بنابراین باطل السحر دروغ، پناه بردن به آخرین خط خاکریز و مستحکم ترین پناهگاه یعنی اخلاق طبیعی است.  میپرسند اگر راستی حالت طبیعی است پس دروغ چیست؟  دروغ ابزاری است برای پنهان کاری به قصد سلطه بیشتر.  استمرار سلطه و تحمیل اقلیتی بر اکثریت. برای بازسازی جامعه و چرخاندن آن به چرخه درست، اولین و بهترین کار زدودن رسوبات فکری است.  در اجرای این مهم، آموزگاران و دانشگاهیان بهترین مجریان در صف مقدم هستند.  اطلاع رسانی درباره این حقایق کم از اطلاع رسانی در مبارزه با یک ویروس کشنده نیست.  

  • مرتضی قریب
۰۳
شهریور

روش علمی

  همانطور که در چند مطلب اخیر نموده شد، این دو مسأله اساسی یعنی حیات و مرگ بشر را همواره مجذوب خود کرده بطوریکه برای یافتن پاسخ، خود را چنان به آب و آتش زده که کوهی از افسانه ها ساخته و در دفاع از تقدس آنها موجبات دشمنی فرهنگ ها را فراهم کرده است.  در مطالب گذشته سعی شد تا بر مبنای آنچه روش علمی نامیده میشود توجیهات معقولی برای آنها بیان شود.  ضمن آنکه روش های دیگری نیز وجود دارد که طبعاً به روش غیر علمی موسوم بوده و اغلب ناخواسته، بویژه درباره موضوعات ایدئولوژیک،  به تفرقه و کدورت بین فرهنگ ها انجامیده است.  سامانه علمی بر اساس استدلال و تعامل با تجربه بنا شده و مانند هرمی است که بر قاعده بزرگ خود نشسته است.  در حالیکه سامانه ایدئولوژیک بر اساس فرد بنا شده و مانند هرم وارونی در حالت ناپایدار بوده و نیازمند کمک مداوم دیگران برای جلوگیری از فروریزیست.  در اینجا سعی میشود روش علمی (یا منطقی) توضیح داده شود و طبعاً هرآنچه غیر آنست روش غیر علمی قلمداد میشود.  همینجا تأکید شود که روش علمی فقط مختص علوم دقیقه نبوده بلکه اکنون به سایر حوزه ها نیز سرایت کرده است.  مثلاً در مورد تصحیح و تنقیح دیوان شعرا معمولاً از روشهای علمی استعانت جسته و با مطابقت نسخه های کهن و مراجعه به نوشته های مرتبط، حقیقت واقع آشکار میشود.  یا برای تمیز دادن اندک اشعار واقعی خیام از خیل اشعار مشابه و چه بسا شیرین فقط روش علمی کارساز است.  هر روش دیگری دلبخواه بوده و به ذوق و سلیقه مصحح برمیگردد.  یا مثلاً در زمینه های کشف جرم و امثال آن از همین روش استفاده میشود.   خلاصه برای هر چیز دیگری که سرش به تنش می ارزد و برای بشر سودمند است از روش علمی استفاده میشود.  لذا از همین اول مهمترین مختصه این روش آشکار میشود که همانا شئی گرا "objective" بودن آنست.  بعبارت دیگر فرد فاعل نباید در حقیقت آن دخل و تصرفی داشته بلکه این خود سوژه است که مستقل از سلیقه محقق خود را ابراز میدارد.  

  بطور خلاصه، در این روش تا چیزی مشاهده (مشاهده بمعنای اعم آن) نشود بوجود آن چیز نمیتوان قائل شد.  این مشاهده باید تکرار پذیر بوده و مستقل از فرد، قابل وارسی و هرگونه راستی آزمائی باشد.  گاهی در مقام مقابله با این تعریف، مثال میآورند که مثلاً انیشتن مقوله نسبیت را در دفتر کار خود و روی کاغذ کشف کرد.   این ادعا دقیق نیست چه اینکه وی نظریه خود را بر مبنای نتایج مشاهدات عدیده مایکلسون و مورلی دال بر ثابت بودن سرعت نور مستقل از حرکت زمین بنا نمود.  گاهی ندرتاً بدون وجود تجربه، حکمی داده میشود که البته آنرا باید در حیطه فلسفه تلقی کرد.  مثلاً اولین کسی که بیان کرد ماده از اتم (جزء تجزیه ناپذیر) تشکیل شده دموکریتوس حدود 24 قرن پیش بوده است.  البته منظور ایشان مفهوم امروزی اتم که ما میشناسیم نبوده است بلکه صرفاً عقیده ای بود در مقابل آنان که میگفتند ماده بهر اندازه مداوماً قابل تقسیم است.  مفهوم امروزین اتم که با تجربه های زیادی پشتیبانی شده اکنون دیگر یک مفهوم علمی است البته با این تفاوت که خود هنوز از اجزاء ریزتری تشکیل شده است.   بنابراین گفتن اینکه دموکریتوس بانی فیزیک اتمی بوده ساده اندیشی است.  لذا هرکس میتواند راجع به زمین و زمان هرچه دلش میخواهد نسبت دهد و آنرا حقیقت پندارد.  اما تا هنگامی که این عقیده به محک آزمایش در نیامده و راستی و درستی آن توسط دیگران تأیید نشده نمیتوان آنرا جدی گرفت (خوش بود گر محک تجربه آید بمیان).  به یاد داریم که در اواسط دهه هشتاد میلادی قرن بیستم ناگهان خبری مبنی بر تحقق گداخت سرد ( cold fusion ) منتشر شد و دنیا را تکان داد.  اگر این خبر راست میبود یک چشمه جدید و لایزال انرژی در خدمت دنیا قرار میگرفت.  آزمایش مزبور در یکی از موسسات معتبر علمی صورت گرفته بود و بلافاصله دیگر دانشگاه ها نیز دست بکار شده تا صحت آنرا بیازمایند.  جالب اینکه برخی نیز با شتاب و هیجان درستی آنرا تأیید کردند.  اما با گذشت زمان و تعداد بیشتر آزمایشات توسط دیگر آزمایشگران، نادرستی آن با کمال تأسف به اثبات رسید.  تأسف از این نظر که خیلی دوست میداشتیم این مطلب درست میبود و راه جدیدی برای تولید انرژی ارزان کشف میگردید اما مشاهده علمی آنرا تأیید نکرد.  اینرا از آن جهت با تأکید گفتیم چه آنکه دانشمندان نیز همچون مردم کوچه و بازار به همان چیز هائی که در مغز این مردمان میگذرد علاقه دارند و نه تنها بدشان نمیآید بلکه کمال اشتیاق را هم دارند اما چه کنیم که مقولات مزبور واقعیت نداشته و لذا روش علمی آنانرا از قبول آن معذور میدارد.  از اینروست که روش علمی دانشمندان را از اتکاء به توهمات بازمیدارد، هرچند ممکنست بعنوان تفنن بدان عشق ورزند.  اخیراً مطلبی بنام "ماده تاریک" در مباحث کیهان شناسی مطرح گردیده که مشکلی برای منجمان ایجاد کرده است .  این باعث امید عده ای شده است که بالاخره چیزی پیدا شد که علم را درمانده کرد.  اما به آنان باید گفت که آن چیز در هر حال همانطور که از اسمش برمی آید "ماده" است و علم مانند گذشته بر مجهولات فائق خواهد شد.  روشن شدن حقائق خیلی ها را آزار میدهد!

   معمولاً برای مقابله با روش علمی کسانی هستند که شاید بطور ظاهر به طایفه دانشگاهیان تعلق دارند اما در باطن، به دلیل همان رسوبات فکری مذکور در مطالب قبلی، به طایفه مقابل تعلق داشته و از هیچ کوششی برای اثبات ابتر بودن علم و نومید سازی کوشندگان علم فروگذار نمیکنند.  اینان برای اینکه پای موهومات و انواع و اقسام تفاسیر دلبخواه خود را به دنیا باز کرده و بعنوان بدیلی در مقابل علم قرار دهند، معمولاً اینگونه استدلال میکنند:

" شما به صرف اینکه چیزی مشاهده نشده و به محک تجربه در نیامده نمیتوانید یکسره منکر آن گردید.  چه بسا پدیده های جدیدی هست که در آینده کشف خواهد شد که امروز درباره آنها هیچ  نمی دانیم ولی در آینده آشکار خواهد شد "

استدلال متینی بنظر میرسد در حالیکه حاوی یک ترفند زیرکانه است.  با اینکه بخش دوم این عبارت درست است اما بخش نخست آن فقط یک ادعاست که مبنای علمی ندارد.  زیرا هدف وی اینست که با یک پوشش به ظاهر منطقی شما را آماده پذیرش موهومات و بافته های ذهنی خود کند.  مشکل اصلی ما، توده بیسواد جامعه نیست که البته بیش و کم در سایر مناطق دنیا نیز هست.  مشکل اتفاقاً طبقه به اصطلاح روشنفکر و باسواد است که دچار سوء تفاهمات مزمن بوده و در دام چنین ادعاهائی گرفتار میشوند.  اشکال اساسی این ادعا اینست که یکسره همه چیز را از ممکنات دانسته و آنچه را ما اغلب موهومات می نامیم آن را در دایره حقایق دانسته و چه بسا از واقعیات تاریخی تلقی کنند.  آنها با این ادعا، نه تنها دستآوردهای علمی را زیر سوأل میبرند بلکه به مخالفین خود و علمای راستین انگ "دهری" و "طبیعی مذهب" و امثالهم میزنند.  البته فقط بخش اندکی از این طایفه ممکنست به معنی واقعی نادان باشند ولی اکثریت نان را به نرخ روز میل میفرمایند.  اغلب دیده و شنیده میشود که برای کوچکترین بیماری های خود به مجهز ترین بیمارستانهای داخلی و خارجی مراجعه و از بروزترین دستآوردهای علم و فنآوری سود میبرند.  ضمن استفاده از بهترین مواهب دنیوی مردم را به ترک زخارف دنیا تشویق میکنند.  بقول سعدی: ترک دنیا به مردم آموزند- خویشتن سیم و غله اندوزند.

   این در حالیست که روش علمی سیستم خاص خود را دنبال کرده و ابداً به اینگونه ادعاها وقعی نمی نهد.  اما در کشورهای عقب نگاهداشته شده این یک ضعف تلقی میشود زیرا جوانان وقتی پاسخی در مقابل این دعاوی نمی بینند فرض را بر صحت آن میگذارند.  بویژه در نبود فضای باز و غلبه جو رعب و وحشت، چاره ای جز پناه بردن به همین تفکرات نمی بینند.  از همین روست که یک دور باطل برقرار شده و از نادانی جز نادانی زاده نمیشود.  و اینجاست که متخصصینیی که به رسانه ها دعوت میشوند بجای آنکه مطلبی درخور گویند درعوض مجبور به تکرار آنچه ارباب رسانه را میل به آنست میگردند.  یکی از اینان چندی پیش در رسانه ملی گفت " چیزهای فیزیکی هست که ما با عقل خود نمیفهمیم " و به دنبال آن روزنه ای گشود تا هرآنچه به دلبخواه است راهی ذهن های کنجکاو کند.  و در ادامه برای حسن ختام افزود که " ملاصدرا بسیار پیش از انیشتن نسبیت خاص را کشف کرده بود ".  البته مشابه چنین سخنانی بسیار گفته و شنیده شده است و آغوش فضای رسانه ای برای آن همواره گشوده است.  بی شک بزرگان علم و فلسفه همواره جایگاه خود را داشته اند و خواهند داشت اما برخی با این ادعا که ما باهوش ترین ملت روی زمین هستیم کشف و اختراع همه چیز را به خود منسوب میکنند.  گاهی هم صحبت از علوم اسلامی و شرقی و غربی و امثالهم میکنند.  در حالیکه علم اگر "علم" باشد فقط یکیست خواه بت پرست مبدع آن باشد یا خداپرست.  البته این خطای رایجی است که برای اشاره به منشاء تولد یا نضج برخی مکاتب علمی باب شده  و معنی دقیقی ندارد.  با وجود این، علم در طی تاریخ خود دچار تحول و تطور بسیار گشته ولی در هر حال سیر تکاملی داشته و همواره غنی تر و دقیقتر شده است.  خطای رایجی که اغلب بین دانشجویان رایج است مربوط به همین نکته است.  اغلب میپرسند علم اگر روش درستی میداشت پس چرا هر از چندی یکی میآید و نظری میدهد برخلاف نظر پیشین! و از همینجا نتیجه میگیرند که علم و روش آن قابل اعتماد نیست.  در حالیکه این یک تصور درست نیست زیرا هر نظریه ای در جهت بهبود تطابق هرچه بیشتر نتایج تجربی با پیشگوئی هاست.  ما امروز در بیش از 99.99 درصد مسائل زندگی هنوز متکی به همان قوانین فیزیک نیوتون هستیم.  در حالیکه نظریه نسبیت خاص برای آن موارد خاصی است که با سرعت های نزدیک نور سروکار داریم.  در دنیای بزرگ مقیاس، فیزیک کلاسیک همچنان حکمفرماست در حالیکه در دنیای کوچک مقیاس فیزیک کوانتوم حاکم است.  کاربرد فیزیک کوانتوم برای دنیای بزرگ مقیاس بهمان قوانین کلاسیک میانجامد.  این مانند اینست که بپرسیم زمین چه شکلی دارد؟  در اولین تقریب، مستوی است و معماری که برای شما خانه میسازد کماکان از نظریه باستانیان پیروی میکند.  اما در مقیاس بزرگتر و برای مثلاً مسافرتهای دریائی باید از نظریه کروی بودن زمین پیروی کنید والا راه بجائی نخواهید برد.  اما زمین واقعاً کره کامل است؟  در تقریب بهتر، در ژئوفیزیک و مسائل ماهواره ای، زمین را تقریباً یک بیضوی میگیرند.  کدام حقیقت است؟!  طبعاً برای بنایان و بساز بفروشان همان نظریه زمین-مستوی کفایت کرده خود را بی جهت دچار دردسر نمیکنند.   این بدان معنی نیست که برای ساختمان سازی از کرویت زمین نمیتوانید استفاده کنید بلکه اگر کنید به همان نتیجه بساز بفروشان خودمان میرسید منتهی با زحمت بیشتر!

   با اینکه در بالا، روش برخورد با مسائل را به روش علمی و غیر علمی تقسیم کردیم، معهذا، دسته بینابینی نیز تحت نام "شبه علم" یا pseudo science نیز وجود دارد که در دهه های اخیر خودنمائی کرده است.  این بینش اصولاً در غرب پاگرفته و از طریق کتب و مجلات و یا فیلم های وارداتی به سایر جوامع نیز راه یافته است.  در جوامعی که رسانه ها محدودند زیان این نوع بینش ها بیش از سود آنست زیرا یا باید با آن برخورد فیزیکی شده که انسانی نیست و یا به گفتمان های دیگر نیز مجال بحث و گفتگو داد که این نیز در تاب تحمل گردانندگان جامعه نیست.  در این سیستم فکری، افرادی با دانستن مقدمات علم و نیز علاقه شدید به تخیلات علمی، معجونی مرکب از راست و نادرست بهم آمیخته و تحویل مشتریان پرطرفدار خود میدهند.  نظریاتی از قبیل ملاقات فرازمینی ها با اجداد بشر و کمک به او در ساخت سازه های عظیم، مثلث برمودا، بشقاب های پرنده و ملاقات های مکرر هوش فرازمینی با انسان و حتی ربودن آدمها، و نیز انواع و اقسام عرفان های جدید و امثال آن شامل حال این دسته است.  این نگرش حتی به حوزه پزشکی نیز سرایت کرده و اخیراً مطالبی دیده شد ناظر بر "کالبد اتری" و "لوله های انرژی هستی" در داخل بدن و ارتباط آن با بیماری و سلامتی و اینکه مدیتیشن در مکان های هرمی انرژی دریافتی را 3 برابر بیشتر میکند و بالاخره ورود حیطه جدیدی بنام "انرژی درمانی".  ضمن احترام به مبلغین و نیز طرفداران حوزه "شبه علم"، باید گفت هرچند، در مواردی، ممکنست نکات مهمی در گفتمان آنان باشد ولی عجالتاً به دلیل فقدان مبانی راستی آزمائی، این نظریات علمی نبوده و در بهترین حالت "تفکرات آرزومندانه" تلقی میشود.  به کسانی که اولین مطالب این وبگاه را ندیده اند توصیه میشود مطلب پیشین " آیا باید دکارت را به ایران دعوت کرد؟ " را حتماً ملاحظه کنند.

   در انتها باید اشاره ای نیز به بحث علت و معلول کرد چه اینکه پرسش میشود که آیا پدیده های علمی همه بر اساس علت و معلول شکل میگیرد یا خیر.  اکثر اوقات رابطه علت و معلولی نمایان است مثل اینکه با زدن کلید، چراغ روشن میشود و اولی علت و دومی معلول شناخته میشود.  اتفاقاً بر همین اساس اگر چراغ اتاق شما خود بخود روشن شود، چون به رابطه علت و معلولی اعتقاد دارید دنبال علت دیگری از قبیل اتصالی یا امثال آن میگردید.  گاهی هم وقوع پدیده ای ناشی از علل مختلف میتواند باشد مثل اینکه پدیده خشکسالی معلول نه تنها عوامل جوی بلکه دست اندازی های انسانی، رشد جمعیت، مهاجرت به شهرها و امثال آن نیز هست.  در سایر موارد، وقوع پشت هم پدیده ها ممکنست "توالی" ( coincidence ) باشد که ارتباطی با علیت ندارد.  مثلاً  ظهرها که به منزل برمیگردید صدای اذان نیز از گلدسته شنیده میشود.  این در حالیست که برخی این توالی پدیده ها را به چشم علت و معلول می بینند.  در چین باستان به محض کسوف، راهبان بر طبل میکوفتند تا اژدهائی که به زعم آنان خورشید را می بلعید آنرا رها سازد.  و چون مدتی بعد کسوف خود بخود مرتفع میگردید آنرا معلول تلاش خود می پنداشتند.  در تاریخ معاصر ایران، هرگاه رعد و برقی درمیگرفت، مظفرالدین شاه نازک دل فوراً پی آقا سید حسین بحرینی میفرستاد تا با خواندن ادعیه رفع بلا کند و طبعاً رعد و برق نیز فروکش میکرد.  شاه چنان به تأثیر آن ایمان داشت که حتی در مسافرتهای خارج نیز او را همراه میبرد.  

  • مرتضی قریب