فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اینرسی» ثبت شده است

۲۷
خرداد

موانع پیشرفت

   متعاقب مطالب پیشین هنوز این پرسش مطرح و بعقیده برخی خوانندگان بدان پاسخی درخور داده نشده که بالاخره تکلیف چیست؟  گویا خوانندگان بجای حرف و سخنرانی کار عملی میطلبند که البته حقِ آنان است.  منتها، از اینسو، از لابلای واژه ها هم انتظار نمیرود ید بیضائی بیرون آمده کاری درخور انجام دهد.  شاید منظور پرسشگر این است که تئوری ها را همه میدانند، شما یا هر کس که دستی بر آتش دارد بجای توضیح واضحات باید بگوید چگونه؟  چطور و چگونه  مسیر خروج از نکبت و سیاهی بسمت خوشبختی و روشنی باید طی گردد.  یا دستکم، چگونه از چاه ظلمانی بیرون آمده خود را دستکم به سطح عادی صفر رساند.  موانع پیشرفت کدامند؟  بهر حال چاره کار هرچه باشد از مسیر گفتار میگذرد چه هر چه باشد از گفتار و شکل گیری ذهنیت درست است که عمل درست نمایان میگیرد والا هر عملی بدون رعایت این مقدمه صرفاً یک حرکت تصادفی بدون سرانجام خواهد بود.

    از دید راقم این سطور، انسان در تمامی مراحل زندگانی نیازمند راهنما است.  چه کسانی راهنما باشند؟  طبعاً چه بهتر از دوستان و کسانی که براستی دغدغه حال و روز ما را دارند.  اما در اینجا ادعا میکنیم بهترین دوستان ما مخالفین ما هستند!!  تعجبی ندارد، زیرا مخالف، حتی از کوچکترین نقایص و عیوب ما نمیگذرد و آنها را بزرگ کرده در بوق و کرنا میکند.  چه بهتر که حرفهای او شنیده شود و بخش هائی را که راست است و منطقی گوش کرده در صدد اصلاح برآمد.  بهتر از این چه میخواهید که او عیوبی از شما را یافته و گوشزد میکند که بسا دوستان شما ندیده یا اگر هم دیده اند برای مراعات دوستی، از بیان آن ابا داشته اند.  در همین رابطه است که شیخ اجل نیز گفته: از صحبت دوستی برنجم، کاخلاق بدم حُسن نماید/ عیبم هنر و کمال بیند، خارم گل و یاسمن نماید/ کو دشمن شوخ چشم ناپاک، تا عیب مرا بمن نماید. با اینکه گلستان سعدی پر از درس های زندگی است، اما تنها درسی که مستبدین از همه آن حکایات پسندیده اند نتیجه گیری انتهای حکایتی است که میگوید "دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه انگیز"!  چه بسا از همین اندک واژه ها هم فقط واژه اولش یعنی دروغ را پسندیده اند!!  باری، مدتی بعد از ایجاد عقیده ای که در ابتدای پاراگراف گفته شد، تصادفاً به گفتار جان استوارت میل برخوردم که بسی زیباتر، به چیزی شبیه همین موضوع پرداخته است.  در گفتار او نوعی تسامح و رواداری را میبینیم.  از قول او چنین گفته اند:

    "اگر شخصی عقیده ای مناقشه انگیز بیان کند، دو احتمال وجود دارد: یا آن عقیده صواب است، یا ناصواب.  احتمال سومی هم وجود دارد که کمتر آشکار است و آن اینکه آن عقیده برغم ناصواب بودن، رگه ای از حقیقت در بر داشته باشد.  میل هر کدام از این 3 احتمال را بررسی میکند.  اگر عقیده مورد نظر صواب باشد، سرکوب آن متضمن این است که فرصت رهایی از خطا را از خودمان دریغ داشته ایم  فرض میل این است که حقیقت بهتر از بسر بردن در خطاست.  اگر آن عقیده ناصواب باشد، سرکوب آن بدون شنیدنش این امکان را زایل میکند که بطلان عقیده مزبور نزد عموم ثابت شود، حالتی که در آن، به اعتقاد میل، مشاهده خواهد شد که حقیقت در مواجهه با خطا فاتح میدان خواهد بود.  اگر عقیده مورد نظر حاوی رگه ای از حقیقت باشد، سرکوب آن نمیگذارد که بخش صواب آن عقیده معلوم گردد که حاکی از حقیقتی است.  با سرکوب عقایدی که بزعم شما ناصواب است در معرض خطرِ دیده بستن به روی این واقعیت قرار میگیرید که حتی عقاید ناصواب هم ممکن است رگه هائی از حقیقت در خود داشته باشند."

    نیک که بنگریم، عمده مناقشات بشری محصول عدم درک و عدم پذیرش نکات اساسی فوق است.  آنچه شاید بیشترین نقش را در این عدم درک داشته باشد عادات است.  منظور، عادت های رسوب یافته محصول نسل های متوالی است.  چه اینکه عادت های روزمره مثل اموری که حسب عادت طی شبانروز انجام میدهیم نه تنها مضر نیست بلکه بجای خود مفید هم هست و ضمناً، اگر هم لازم باشد، بسادگی با توصیه پزشک یا دوستان قابل تغییر است.  عادت های رسوبی شبیه رسوب آهکی ته کتری یا سماور است که هم زیان بار است و هم با شستن عادی پاک نمیشود.  ادعای گزافی نیست اگر گفته شود انسان اسیر عادت است و رهائی از آن سخت است.

    برای روشن شدن موضوع بهتر است به یک آزمایش فکری بپردازیم.   فرض کنید هنگامیکه چنگیز خان مغول حملات بیرحمانه خود بسمت غرب را آغاز کرد آئینی را هم با خودعرضه میکرد.  یعنی "یاسا" را که قانون چنگیزی بود ادعا میکرد که آنرا برای نجات بشریت از آسمان نازل ساخته است.  چندان بی ربط هم نبود چه اینکه قبیله او به آسمانی بودن حرکت او اعتقاد داشت.  نتیجه کار کاملاً مشخص است که با آن قساوت و بیرحمی در کاربرد شمشیر داشت، اکثریت مردم، نگوئیم اگر همه، اجباراً تن به آئین او داده و امروز ما و همسایگان بجای مسلمانی، چندین قرن بود که به داشتن آئین "یاسائی" مفتخر میبودیم.  هرچند این مثال تکلف آمیز مینماید با اینحال بازتابی از واقعیت است.  در چنان حال و هوائی، چنگیز و چنگیزی نام و نام فامیل اغلب مردم میبود.  شاید هم در اثر نارضایتی مردم از سیاست حاکم در برهه ای از زمان، انقلاب دینی تحت نام حکومت یاسائی راه افتاده و روحانیون و چنگیزیان در رأس حکومت نشسته و جامعه را به بازگشت به یاسای واقعی دوره چنگیز خان مجبور ساخته و بروز هر مشکلی از قبیل خشکسالی، سیل، یا مرض و امثالهم را بگردن دوری توده از اوامر چنگیز میانداختند.  یا هرگونه انحراف از چارچوب یاسا را نقشه "دشمن" تلقی کرده به مؤمنین دستور داده میشد افراد کم توجه را بنحو مقتضی "ارشاد" کنند.  در چنین مواقعی، مردم نیک نهاد کماکان اخلاق طبیعی را فرا راه خود قرار داده، اما مؤمنین، سیرت چنگیزی را تنها راه رستگاری بشمار میآورند.  گاهی هم ممکن بود گروه های مخالف نظم موجود، مردم را به آئین آباء و اجدادی خویش یعنی بازگشت به اسلام فراخوانده بگویند خود بهتر از همه این شرعیات را داشتیم و صلاح کار ما بازگشت به آنچه خود میداشتیم ولی نادانسته از بیگانه تقاضا کردیم است. 

    اما چیزی را که قرن های متمادی رسوب کرده چگونه باید زدود.  رسوبات آهکی ته کتری جز با ضربات سخت مکانیکی، پاک شدنی نیست.  متشابهاً زدودن رسوبات "یاسائی" ناشی از عادت سده های متمادی جز با کاربرد روش های دردآور میسر نمیباشد.  درست همانگونه که تحمیل آن نیز جز با درد و رنج و خونریزی همراه نبود.  اما این روشی متعلق به عهد کهن بوده که زدودن یک ایدئولوژی جز با جایگزین کردن بدیلی دیگر، و آنهم با روش های قهرآمیز و توأم با درد و رنج میسر نبوده.  لیکن زمانه با خود راه های جدید پیش آورده و روشهای کهن را به تاریخ سپرده است.  در دوره رواج دانش، بهترین محلل و رقیب برای ایدئولوژی، دانش است.  تأثیر علم و دانش در زدودن خرافات، تدریجی لیکن قطعی است چنانکه زدودن رسوب ته کتری با اسید مؤثرتر از تراشیدن مکانیکی است.  ضمناً دانش، رسوب دیگری جایگزین رسوب قبلی نمیکند. 

    خوشبختانه، ترویج نسبی دانش ها و افزایش سواد (خواندن و نوشتن)، و نقش بی بدیل رسانه ها همگی دست در دست هم داده تا دوران ما هیچ شباهتی به گذشته های یاد شده نداشته باشد.  امروز اگر چنگیز دیگری حمله کند و آئینی صد چندان مقتدرتر را تحمیل کند نه چنانست که مردم تسلیم آن شوند،  چرا؟  زیرا حال و هوا بکلی تغییر کرده و توده مردم بطور نسبی از این مراحل عبور کرده به یک روشنی نسبی رسیده اند.  ولی اگر کمی پیشتر، یعنی 100 سال پیش اگر آمده بود یحتمل همچنان مورد پذیرش قرار میگرفت!  گفتیم کسی که به روشنی رسیده باشد دیگر نمیتوان آن فهم را بضرب چوب و چماق از وی سلب کرد.  گو اینکه هنوز توده را از راه های دیگر میتوان تحت تأثیر قرار داده و از همین روست که نقش روشنگران و روشنفکران اهمیتی بسزا دارد.   پس تعجبی ندارد که نظام های دینی برای تحکیم موجودیت خود چاره ای جز محدودیت رسانه ها، ایجاد پارازیت، مبارزه با دسترسی آزاد به اینترنت و نشر آزاد روزنامه و بستن هر روزنه ای که به آگاهی می انجامد ندارند.  شرایط ایجاب کند مردگان نیز بازداشت و گورستانها بسته میشود.  در عوض، ترویج اطلاعات غلط، تحریف تاریخ، جعل اخبار و روایات برای تحمیق توده سنتی، دست بردن در کتب درسی کودکان، و سانسور و خفقان و ایجاد فضای رعب و وحشت چیزهائی است که در دستور کار دارند.

    دو نیروی متضاد در حرکت مردم اهمیت بسزا دارد.  یکی نیروی پیش برنده که ناشی از حق طلبی است که خود براثر افزایش سطح آگاهی ایجاد شده است.  دیگری نیروی اینرسی و مقاوم است که ناشی از موضوع آب و نان و وابستگی مردم به حفظ شغل و تأمین آب و نان برای بقاست.  زمانی که اساسی ترین نیاز جامعه یعنی آب و نان نیز دچار بحران شود ملاحظات بکناری رفته و توازن مزبور بهم میخورد.  یا از آنسو اگر با وجود معیشت نسبی، انتظارات از ایجاد یک فضای باز با کرامت انسانی بالا بگیرد، بازهم توازن بنفع حق طلبی بهم میخورد.  آنچه در کنترل اندیشمندان است همانا ایجاد روشنی و آگاهی است که قبلاً هم گفته شد، چه تشدید بحران آب و نان را خود بخود سیاست های نابخردانه حکومت های تمامیت خواه انجام میدهد.  از اینرو، هر انقلابی که درگیرد یا ناشی از بحران آب و نان است که عمدتاً برخاسته از نیازهای صرفاً مادّی است.  یا در تحقق اخلاق و کرامت انسانی است که خود برخاسته از نیازهای معنوی و تلاش برای تحقق آزادی های اساسی نوع بشر است.  در عمل ممکنست مجموعی از هردو دست اندر کار باشد.  نکته قابل توجه اینجاست که اگر در مقوله زدودن عادات مسموم در بنیادهای فکری کوششی به عمل نیامده باشد، و موفقیت صرفاً به تغییر در روبنای مادّی زندگانی منحصر شده باشد، آینده جامعه همچنان اسیر دور باطل خواهد ماند زیرا بدون زدودن رسوبات ذهنی، کامیابی دوامی نخواهد داشت.

خلاصه اینکه، تغییرات اساسی در جامعه محصول تقابل نیروهای رقیب و متفاوت است.  وزن و کیفیت این قوا را گذشته سلسله علت و معلول ها تعیین میکند.  از این منظر، باید پذیرفت که دست بسته محکوم سرنوشت خویشیم.  اما خوشبختانه دو امر موازی و مستقل از هم نیز وجود دارند که هریک به اعتبار خود در صدد ایجاد تغییر و حرکت پیش رونده است.  یکی صرفاً مادّی باعتبار بحران در حیاتی ترین مؤلفه های زیست انسان یعنی آب و نان است.  دیگری باعتبار زیست معنوی و کرامت انسانی خواستار خلاصی ذهن از جهل و خرافات و زدودن عادات بد رسوب کرده بقدمت تاریخ است که نهایتاً نیل به جامعه ای خردورز و اخلاق مدار را مطالبه میکند.  اولی غیر مترقبه و غیرقابل پیش بینی اما سریع الاثر است، ولی دومی، قابل پیش بینی اما کُند و زمانبر و در صورت موفقیت ماندگارتر است.  بهر روی، آنچه کامیابی را قاطع تر کرده سرعت بیشتری میبخشد روشی است که در مسابقه طناب کشی بکار میرود، یعنی هارمونی.  دقیقاً همین رویه است که لیزر را قدرتمند و بی بدیل کرده والا نور، نور است و تفاوتی نیست.  مجموع انرژی صرف شده در هردو مورد یکسان است لیکن امواج صادره در لیزر همفاز است درست همانگونه که ضربان ها در طناب کشی بناست اینطور باشد.  هارمونی به معنای داشتن نظر یکسان نیست بلکه عمل یکسان و همزمان در بین آنها که نظر یکسان دارند است. داشتن هارمونی در مطالبات اجتماعی، احتمال کامیابی را صد چندان میکند.  از کسانی که فقط انتقاد میکنند باید پرسید سهم خودشان در این میانه چه بوده است؟

  • مرتضی قریب
۳۰
فروردين

اینرسی و تعادل 

    اکنون، پس از گفتگوی زیاد درباره مابعدالطبیعه، بهتر است مجدد به دنیای واقعی بازگشته و مشکلاتی که در دنیای امروز هست را با مابازای آنها در دنیای فیزیک مقایسه کرده بلکه نتایجی جدید حاصل شود.  مطلب پیشین درباره اثر متقابله قوی بود و حالا به یکی دو پدیده مهم دیگر در فیزیک میپردازیم.

    "اینرسی"، یعنی مقاومت دربرابر تغییر حرکت.  اگر جسمی درحال حرکت است میخواهد به حرکت خود همچنان ادامه دهد مگر اینکه نیروئی مانع شود.  متشابهاً جسمی که ساکن است مایل است همچنان در همان حالت بماند مگر اینکه نیروئی به زور بخواهد تغییری در وضعیت ایجاد کند.   بهمین قرار، وضعیت اجسام از لحاظ "تعادل" نیز متفاوت است.  جسمی در حالت تعادل است که برآیند نیروها و نیز برآیند گشتآورهای وارد بر آن صفر باشد.  اما چند حالت متفاوت ممکنست واقع شود.  در حالت "تعادل پایدار" جسم طبعاً در حالت پایدار است و پتانسیل آن کمترین مقدار است.  لذا تغییر وضعیت آن مستلزم صرف انرژی است ولی با اینحال جسم مایل است مجدد به حالت اولیه بازگردد.  مانند تیله ای که داخل کاسه پایدارترین وضعیت را داراست، مطابق شکل زیر.  در حالت "تعادل ناپایدار"، جسم همچنان ساکن است ولی دارای بیشترین پتانسیل که با کوچکترین تلنگری از وضع موجود خارج شده و وضعیت با ثبات تری را اختیار میکند.  مانند تیله ای که روی یک هندوانه قرار گرفته باشد و هر لحظه در خطر سقوط.  طبعاً حالت بینابین، "تعادل خنثی" است با پتانسیل ثابت که بهر وضعیتی درآید برایش فرق نمیکند.  مانند تیله ای بر سطح هموار که هرطور حرکتش دهید در وضعیت جدید کماکان پایدار است.  

    اما همه اینها که گفته شد چه ربطی به مسائل مورد علاقه ما در دنیای امروز دارد؟!  واقعیت اینست که بسیاری از مسائل مبتلابه ما با اجبار و بضرب شمشیر جا افتاده است.  مثلاً پروتستان شدن انگلیسی ها با تحمیل هنری هشتم یا شیعه شدن ما ایرانی ها با شمشیر شاه اسماعیل از آن جمله اند.  چرا این تغییرات با زور و اجبار انجام شد؟ ما را یاد اینرسی میاندازد.  توده ها طبعاً در مقابل تغییرات مقاومت نشان میدهند، مگر اینکه مقاومت با زور از میان برداشته شود.  نکته اینجاست که شاید در همان مراحل اولیه جلوی تغییرات را میشد گرفت ولی چند نسل که سپری شود و حال و هوا عوض شود، نسل های بعدی حال و هوای قبلی از یادشان میرود و دیگر علاقه ای به بازگشت به حال و هوای قبلی نشان نمیدهند.  حتی اگر اوضاع قبل بمراتب بهتر از اوضاع جدید بوده باشد!   در اصطلاح فیزیک به این "اینرسی" گفته میشود یعنی عدم تمایل توده به تغییر وضعیتی که جا افتاده.

   در گذشته، مردم انگلیس تمایلی به بریدن از کلیسای کاتولیک نداشتند و مردم ایران نیز علاقه ای به تغییر مذهب از سنی به شیعه نداشتند.  این تغییرات به اجبار و بضرب شمشیر و با خونریزی انجام شد، صرفنظر از اینکه وضعیت جدید میتوانست بهتر یا بدتر از وضع پیشین باشد.  اینرسی در شرایط حالیه همچنان وجود دارد، یعنی اگر از مردم انگلیس پرس و جو کنید علاقه ای به بازگشت به کلیسای کاتولیک ندارند.  شیعیان ایران نیز متشابهاً تمایلی به بازگشت به تسنن ندارند هرچند همه میدانند که نیاکان آنها را با زور مجبور به تغییر مذهب کرده اند.  همین شیوه در تغییر دین مردم فلات ایران از زرتشتی یا مانوی به دین اسلام وجود داشته و این تغییر جز با خشونت و خونریزی صورت نگرفته است.  

    موضوع اینرسی در سایر شئونات زندگی نیز کم و بیش مصداق دارد.  در تغییر سایر عقاید و عادات نیز اینرسی وجود دارد.  این رویه نشان میدهد که چیزهائی که پس از چند نسل جاافتاد دیگر بسختی میتوان در آن تغییر ایجاد کرد.  بویژه اینکه در مورد دین پای پدیده دیگری بمیان میآید بنام "تعادل".  دین در اغلب جوامع مثال خوبی از "تعادل خنثی" است.  یعنی مانند توپی که روی زمین هموار بچرخد همچنان بی تفاوت در حالت پایدار خود است.  با اینکه برای حرکت توپ باید نیرو بخرج داده شود و توپ در برابر حرکت از خود مقاومت نشان میدهد، معهذا پس از احراز وضعیت جدید چندان هم از آن ناراضی نیست.  خوب و بد بودن این یا آن دین مطرح نیست بلکه برای توده همه آنها علی السویه است.  

   اما در دنیای مدرن برای پیشرفت در ایجاد شرایط بهتر در زندگی از "عقل" استفاده میشود و نه احساسات.  دین در اصل مربوط به حوزه احساسات است و لذا مادام که دین دخالتی در سیاست نداشته باشد، ابزار عقل کارها را بدرستی هدایت کرده و باعث اعتلای جامعه هم از نظر مادّی و هم معنوی میشود.  دین در این حالت بمثابه لباس نو یا کهنه ای است بر تن دانشمندی که فقط به عقل خود متکی است و به جنس لباسی که پوشیده اعتنا ندارد.  لذا این یک تعادل خنثی یا بی تفاوت را به ذهن متبادر میسازد.  

   اختلافی که وجود دارد در جوامع عقب افتاده است.  در این جوامع اگر دین مَد اصلی در حکومت باشد و یا افکار توده ها در سیطره دین باشد، با تعادل ناپایدار روبرو میشویم.  مادام که اداره جامعه در دست سیاستمداران حرفه ای باشد و نه در دستان ارباب دین، موضوع دین از نوع همان تعادل خنثی است که ذکر شد.  در غیر اینصورت، چون هر لحظه احتمال فروغلطیدن تیله از بالای هندوانه میرود، لازم میآید که با صرف انرژی مرتباً تیله بر جای خودش تنظیم مجدد شود.  از این رو در چنین جامعه ای انرژی زیادی باید صرف شود تا این تعادل ناپایدار همچنان در طی زمان کج دار و مریز حفظ شود چه اینکه لحظه ای غفلت، وضعیت را بهم زده بسمت شرایط با تعادل پایدار پیش میرود.

   چند سوأل پیش میآید.  اولاً این انرژی زیاد چگونه و از کجا باید تأمین شود؟  طبعاً نظامی که موجد این وضعیت است چاره ای ندارد جز برپا کردن تشکیلاتی غیر مرسوم و غیر منطقی که با چنگ و دندان تیله را بر بالای هندوانه مستدام نگاه دارد.  نگاهداشت این تشکیلات که وظیفه آن پاسداری از این وضعیت و مراقبت از اینکه تیله همواره بر رأس باشد در عمل هزینه هنگفتی تحمیل میکند که طبعاً بر گَرده توده زحمتکش بوده و به هزینه فقر و فلاکت آنان صورت میگیرد.  کم کم چنان میشود که این وظیفه تبدیل به یک امر قدسی گردیده بطوریکه پاسداران حفظ وضعیت، یک لحظه به ذهنشان خطور نمیکند که این امر بیهوده و پرهزینه برای چیست؟.  اگر هم خطور کند، چاره دیگری ندارند زیرا کار دیگری برای امرار معاش وجود ندارد.  ادامه این روند به فساد گسترده ای بدل میشود چرا که زیر پوشش تقدس ارتکاب هر مفسده ای مجاز است.  بویژه که حذف فیزیکی خردمندان از حبس و شکنجه و قتل گرفته تا راندن نخبگان و تحصیل کرده ها بخارج از مرزهای مقدس به امری رایج تبدیل شده در عوض، محیط از حیث افراد ساده لوح و بیسواد غنی میگردد.

   اینجاست که پرسش دوم مطرح میشود که اصولاً چرا چنین کاری اساساً باید انجام شود؟  این کار عبث برای چیست؟  مگر چه اشکالی دارد که تعادل پایدار یا خنثی وجود داشته باشد که مستلزم اینهمه بیهودگی و هزینه نباشد؟.  پاسخ این چرا را باید در وجود رویه های استبدادی یا مردمسالار اداره جامعه جستجو کرد که آن نیز به انواع تعادل برمیگردد.  روش مردمسالار مترادف تعادل پایدار است که در آن مردم، محور توجه اند.  هر تغییر روبنائی و هرگونه افت و خیز و بحرانی مجدد به تعادل پایدار منتهی میشود.  اما روش استبدادی، دینی و غیردینی، مترادف تعادل ناپایدار است.  عده ای با آوردن اصطلاح "کیش شخصیت" اصولاً استبداد غیردینی را هم نوعی دین بشمار میآورند: پرستش فرد.  در رویه اخیر، مستبد محور همه امور است و معمولاً سرچشمه همه تباه کاری هاست معذالک خود را مبرا از هرگونه پرسش و پاسخ میداند.  البته ندرتاً ممکن است مستبد سرچشمه امور خیر هم باشد، منتها بعد از وی، بنا به سرشت ناپایدار سیستم، همه چیز بهم میریزد. 

   پرسش سوم اینست که بالاخره اشکال اساسی تعادل ناپایدار چیست؟  هرچه باشد بالاخره آنهم نوعی تعادل است.  پاسخ  در منطق آن نهفته است.  اصولاً مسیری که فرایند های طبیعی طی میکند، مسیر کمترین پتانسیل است.  محال است سنگی که رها شده است در سقوط بسمت زمین مسیری زیگزاگ اختیار کند.  لذا منطق حکم میکند اداره جامعه با کمترین هزینه، در معنای عام خودش، انجام شود.  لذا در این وجه غیرمنطقی و غیرعادی از تعادل ناپایدار، قطعاً فرد یا گروهی در حال سوء بهره برداری و سوءاستفاده از منابع جامعه است.  منتها چون مسأله قابل پنهان کردن نیست، دیر یا زود نارضایتی عمومی بالا میگیرد.  اینجاست که تشکیلات پاسداری از نظام، و نه کشور، اهمیت می یابد.  اگر در ابتدای کار آرمان، محرک این تشکل بوده اما بعد مدتی در طول زمان همین تشکیلات متوجه میشود چرا خود برخوردار نشود.  اینجا مصیبت چند برابر میشود؛ هزینه های هنگفت رهبر و گروه در رأس، باضافه تشکیلات پاسداشت و مراقبت و باضافه دزدی های رسمی و گسترده زیرا که همه دست یکدیگر را خوانده اند!   محل تأمین این پاداش ها، در کشورهای نفت خیز، عمدتاً از محل نفت و منابع زیرزمینی است که معمولاً زیر نظارت صاحبان اصلی آن نیست.  در صورت نیاز بیشتر به پول، بستن عوارض و مالیاتها از گرده رعایا تأمین میشود.  ثروت به کجا میرود؟  عمده آن به حساب های شخصی در کشورهائی با تعادل پایدار میرود آنجا که ثروت اشخاص محترم است.  باقی نیز برای تبلیغات و مصرف دسته جات هوادار به اینجا و آنجا میرود.  در این شرایط همه رئوس نظام در حال رقابت باهم در دزدیدن ثروت اند.  آنچه منقول است که فبها و آنچه که غیرمنقول است مثل نفت و گاز و منابع زیرزمینی و حتی آب ها و جنگل ها تبدیل به نقدینه شده راهی حساب های یاد شده میشود.  اینگونه میشود که دشت ها و جنگل ها از بین رفته بیابان میشود، آب نایاب و هوا پرغبار و زمین آلوده از کثافات انباشته میشود.  مردم بی خبر از همه جا نیز گرفتار معیشت روزانه اند و فرصتی برای سر بلند کردن ندارند.  ایدئولوژی یا دین مستمسک و پوششی برای دزدی میشود زیرا شب، پوشش مخصوص آفتابه دزدهاست حال آنکه در روز پوشش آبرومندی مانند ایدئولوژی یا دین لازم میآید.  قوی تر ساختن این پوشش نیازمند حرکتی آشنا در این جوامع است.  هرچه غلیظ تر کردن مقدسات با زنانه و مردانه کردن اماکن یا مثلاً هیاهو در پیدا بودن قوزک پای یک مجسمه سنگی در روستائی دورافتاده!

   در زندگی عادی برای نشستن، عقل سلیم حکم میکند صندلی بر چهار پایه آن قرار گیرد و نه روی دو پایه و ناپایدار. علیرغم اینکه عقل متعارف مانع پذیرش نظامی با تعادل ناپایدار است، معهذا، وجود آنرا به رأی العین میبینیم.  چرا؟!  شاید یکی از علل آن "طمع" باشد.  طمع بطور طبیعی در نهاد آدمیان است و با تحریک آن براحتی میتوان انسان را فریب داد.  هرچه درجه هوش و دانش جامعه پائین تر باشد، درجه تحریک پذیری بیشتر و آن جامعه را راحت تر میتوان فریب داد.  دکان داران دین نیک از این خصیصه آگاهند و با ایجاد طمع در بخشیدن قصرهای هفتاد اتاقه، هر اتاق با هفتاد حجره، هر حجره با هفتاد تخت و روی هر تخت.. آنچنانکه افتد و دانی هر طمعکار ساده لوحی را گول زده و به خدمت میگیرند.  بخششی که زمان تحویل آن بعد مرگ است ولی خدمت امروز را میطلبد.  همان ها که چنین بخششی سخاوتمندانه را بشارت میدهند خود ادعای متهمی که میگوید باغچه ای چند صد متری در ییلاق از دوستی هدیه گرفته را رد کرده رشوه قلمداد میکنند! 

    این چنین است که برای پذیرش نظامی با تعادل ناپایدار و حفظ آن، سیاهی لشکری از افرادی از این دست لازم می آید.  لذا تأمین نیروی انسانی اهمیت یافته و احتمالاً بهمین سبب است که تولید مثل با حداکثر سرعت تبلیغ شده جوایزی اختصاص می یابد.  البته تولید افرادی با سواد حداقلی و باورپذیری حداکثری.  تعلیم و تربیت کلاسیک عموماً بر مبنای استاندارد هائی است که منطق زیربنای همه آنهاست.  حال آنکه اگر نسل های آتی قرار باشد برای این نیاز مناسب باشند لازم میگردد که سیستم تعلیم و تربیت را بتدریج از شکل علمی و پرسشگر آن  منحرف کرده در دستان صاحبان ایدئولوژی سپرد تا کودکان مطابق همان الگو پرورش یابند.  

    چنین سیستمی تا کجا پیش خواهد رفت؟  طبعاً اگر بر همین روال ادامه یابد به بن بستی دو سویه ختم خواهد شد.  از یک سو با تهی شدن ثروت عمومی و انتقال به خارج، چیزی زیادی برای خوردن و آشامیدن باقی نخواهد ماند، سهل است، منابع طبیعی یکسره نابود و از محیط زیست جز سرزمینی سوخته چیزی باقی نخواهد ماند.  از سوی دیگر با ازدیاد غیرمتعارف و غیرمتناسب جمعیت، فقر و فلاکت و بیماری بیداد کرده و مهاجرت های گسترده و سیل آسای انسان های مستاصل و غیر متخصص افزایش خواهد یافت.  تعادل ناپایدار در نهایت فرو خواهد ریخت و به یک تعادل خنثی منجر خواهد شد.  اما اینکه در وضعیت جدید بشود از نو آغاز کرد خود مطلب دیگریست.  معمولاً دخالت های بشری برگشت ناپذیرند بویژه در امر افزایش جمعیت که بازگشت به قبل تقریباً ناممکن است.  

  • مرتضی قریب
۱۹
دی

ریشه های آلودگی فکری و عوامل آن

     بالاخره اکنون به جایگاهی رسیدیم که بپرسیم ریشه های آلودگی فکری چیست؟  آلودگی فکری از کجا متولد میشود، زایشگاه آن کدام است، چگونه تغذیه میشود، و چگونه رشد کرده بالنده میگردد.  و بالاخره، چگونه با شاخه ها و انشعابات متعدد خود فضای جامعه را برای نفس کشیدن تنگ میسازد.  

    معلوم نیست بتوان همه جنبه های یاد شده را در این فضای محدود پوشش داد، ولی آنچه مسلم است تا نوری بر سرمنشاء تاریکی ها پاشیده نشود سازوکار نیروگاه تولید ظلمت و جهالت شناسائی نخواهد شد و طبعاً، هر مبارزه ای مبارزه با معلول خواهد بود.  آنچه راهبردی و اساسی است همانا مبارزه با نفس شرّ است و نه لزوماً با شرور.  که با افتادن هر شروری بر زمین، چند شرور تازه تر برخواهد خاست.  در تشکیلات شرّ، آدم های عادی به شرور مبدل شده و مهره ای از تشکیلات شر میشوند.

    با کمی جستجو میتوان پی برد که ریشه های آلودگی فکری همه به یکجا ختم میشود: به منبع شرّ.  جائی که انواع مختلف شرّ در آنجا متمرکز و متجسدند.  انواع مختلف شرّ از کجا میآیند؟  بطور خلاصه، مجموعه همه آن عوامل یا قیودی که مانع تفکر آزاد بوده و از انتشار اندیشه آزاد و برخورد اندیشه ها جلوگیری میکند تظاهرات انواع مختلف شرّ است.  ریشه های آلودگی فکری از آبشخور شرّ تغذیه میکند.  تا سرچشمه ها خشکانده نشود، مادام که ریشه در آب است، آلودگی فکری همچنان در نشو و نما و در حال تکثیر است.  

    تا ندانیم شرّ چیست، مبارزه با آن بی معناست.  وجود شرّ باعتبار وجود انسان است که در دنیای بدون انسان شرّ بی معناست.  لذا شرط لازم برای حضور شرّ، حضور انسان است و تا انسان هست شرّ هم هست.  شرّ بمثابه یک وجود بالقوه در یک فضای مجازی همیشه موجود است و تحت شرایط خاص بصورت بالفعل پا به عرصه وجود واقعی میگذارد.  شاید یک توصیف آن اینگونه باشد که شرّ هیچ نیست مگر تصویر ما آدمها در آنسوی محور زندگی؛ در سوی منفی محور وجود همانطور که اعداد منفی تصویر آئینه ای اعداد مثبت اند.  تحت شرایط مناسب، شرّ از محیط مجازی به محیط واقعی پا میگذارد.  یک محیط فاسد، پرورشگاه خوبی برای پذیرش شرّ از دنیای مجازی به دنیای واقعی و تکثیر آن است.  در ادامه، فساد کل سرزمین را فرا گرفته و از استثناء بصورت قاعده در خواهد آمد.  کنترل جامعه و اداره حکومت در سیطره شرّ و در دست افراد شرور خواهد بود.  شرّ حرف اول را میزند و حل و فصل امور بدون اتکای به شرّ میسر نیست.  متعاقباً زندگی عادی انسانی به خواب زمستانی فرو میرود.

    شرّ موجودیت مستقل دارد و مانند تاریکی نیست که بگوئیم فقدان نور است.  موضوع خیر و شرّ مبحثی مهم در فلسفه است که بحث مستقل خود را میطلبد.  اما زیبا ترین و قابل فهم ترین فلسفه در این باب مربوط به داستانهای کهن ایرانی است که انسان در این میانه موجودیست مختار، و نه بنده، که میتواند انتخاب کند در سپاه خیر یا در سپاه شرّ کمک و یاور یکی از این دو نیرو باشد.  امیدی به نابودی قطعی شرّ وجود ندارد اما عجالتاً به حکم قانون میتوان آنرا محدود و محصور ساخت.  به حکم قانونی که بدست بشر نوشته میشود.  

     یکی از عوامل تشدید کننده آلودگی فکری بنام "اینرسی" در درون خود ماست.  این خاصیتی کلی در طبیعت است که مایل نیست چیزها حالت فعلی خود را ترک کنند.  از نظر فکری، این یعنی اینکه ما علیرغم شواهد و ادله مایل به تجدید نظر در افکار مضر نیستیم.  در مورد مردم سنت پرست، آنها علاقه ای به اخذ شیوه های جدید ندارند.  دیده شده که هنوز عده ای در کنار سفره غذا دست و صورت خود را با آفتابه و لگن میشویند.  حال آنکه بجای آوردن آفتابه، چند قدم آنسوتر دستشوئی بهداشتی قرار دارد و اینرسی فکری مانع از حرکت است.  درست است که طبیعت مایل است کارها را با صرف کمترین انرژی انجام دهد.  اما این خصیصه در دنیای تفکر قابل قبول نیست.  تفکر و اندیشه کردن فرایندی انرژی بر است و این بهائی است که باید پرداخت شود تا راه حل های جدید برای مسائل جدید جستجو شود.  چه اگر اینرسی یکسره بر فکر حاکم میبود زندگی بشر از دوره حجر فراتر نمیرفت.  

    آنچه انسان از هر صنف و طایفه ای در پی آن است همانا کسب "سعادت" است.  از زمان ارسطو و پیشتر از او روشن بود که نیروی راننده انسان جستجوی سعادت است.  جامعه نیز متشابهاً در طلب سعادت است.  اما سعادت چیست؟  فصل مشترک همه تعریف ها درباره سعادت به دو چیز ختم میشود: کسب سود و کسب لذت.  شاید اگر سخت گیر نباشیم، سود را هم بتوان زیرمجموعه کسب لذت دانست.  اینجا لذت در معنای عام خود است.  داشتن سیطره بر مردم و بهره کشی از آنان به نفع خود عالیترین لذت برای اشرار است.  لذت فقط جسمی نیست بلکه انبساط خاطر ناشی از مطالعه یک کتاب چه بسا همانقدر لذت بخش باشد.  حتی او که در عزای کشته شدن فردی در هزار سال پیش بر سر خود میکوبد، او نیز لذت میبرد.  ثبت علائم الکتریکی مغز او نشان میدهد همان ناحیه ای از قشر مغز فعال است که در فرد کتابخوان قبلی.  

     مادام که هرکس در پی لذت شخصی خود باشد مشکلی پیش نخواهد آمد.  مشکل زمانی روی خواهد آورد که آنکه بر سر خود میکوبد بخواهد دیگران را مجاب کند که معنوی ترین نوع لذت همانست که او درک میکند.  و اگر شرایط اجازه دهد، کتاب را از کتابخوان گرفته و محکم بر سرش کوفته میگوید این است لذت معنوی، این است ابتدا و این است منتها.  قوه قهریه در دست اوباش بیسواد برای اجبار به رویگردانی از کتاب و کتابخوانی و گرایش دادن توده به آن نوع لذت معنوی خودشان از همین روست.  داستان آتش زدن کتابخانه ها در تاریخ برای تحمیل همان نوع لذت معنویست.  امروز نوع عریان آنرا نزد نهضت اسلامی بوکوحرام نیجریه میبینیم که آشکار میگویند کتاب (بوک) حرام است.  در کشور ما اگر هنوز حرام نشده برای اینست که کتب مفید اجازه نشر نداشته و در عوض کاغذ و مرکب ارزان در اختیار نشر انبوه کتب بی فایده و بلکه زیان آور است.  

     چیز جدیدی که امروز دیده میشود، ورود انبوه بیسوادان به عرصه اداره حکومت است.  سررشته امور، نه فقط در نقاط کلیدی، بلکه هر جا کنترلی لازم باشد در تسخیر بیسوادان بری از کتاب است.  آنان از دو جهت مردم را به برسر خود کوبیدن تشویق و بلکه تهدید میکنند.  یکی از این جهت که بیسوادان مایلند کل جامعه را همرنگ خود ببینند.  یک بیسواد در رأس یک اداره، طبعاً با سوادهای زیردست خود را مرخص میکند.  مادام که پول نفت هست نیازی به سواد نیست.  جهت دوم برای اشاعه جهل و خرافه است و فقط در سایه آن است که اقلیت بیسواد قادر است سلطه خود بر اکثریت را استمرار بخشد.  دلیل محکم آنرا در تخصیص بودجه مملکت ببینید که چگونه ثروت مملکت، در شرایط فقر و بی پولی مردم، بی دریغ به پای چهل و چند نهاد گسترش جهل و خرافه هزینه میگردد.  لذت مطلق در قدرت مطلق است و برای حفظ و ادامه قدرت مطلق هزینه بسیار باید کرد.  از چه محلی؟ طبعاً از جیب مردم که فایده دوگانه دارد.  هم مطیع کردن مردم با گسترش فقر و وابسته کردن آنها به نهاد قدرت و هم جمع مال برای هزینه نهاد های خودی و ابزارهای سرکوب.  این چند معادله ساده تمام آن چیزیست که فارغ از هرگونه پیچیدگی در جریان است.

     ترس و ارعاب بمنزله چسبی است که اجزاء مختلف این معادلات را بهم میچسباند.  فردی را تصور کنید که با خرید بلیط وارد سالن سینما شده است.  در میانه فیلم تصمیم به ترک سالن میگیرد.  اما جلویش را میگیرند که این امکانپذیر نیست ودر صورت اصرار با خطر مرگ مواجه خواهد شد.  میگوید از تبلیغ سردر ورودی سینما تصور یک فیلم رمانتیک میکردم اما سرتاسر فیلم جنگ و جدال و سربریدن است که برای روحیه کودکان خوب نیست.  التماس او فایده ندارد و مجریان زن و فرزندش را گروگان میگیرند.  این ماجرا نمونه ای از کارکرد "فرقه" است.  در فرقه، هرچند ورود به آن ممکنست آزاد باشد لیکن خروج از آن عهد شکنی تلقی شده با خطر مرگ مواجه است.  

     از دیگر سرچشمه های آلودگی فکری، وجود فرقه است.  مؤسس یا مؤسسین فرقه با عقل و عقل گرائی میانه ای ندارند زیرا ادامه حیات فرقه در گرو بیخبری اعضای آن است.  هزینه ترک فرقه زیاد است و بسا با مرگ پرداخت شود.  روشنگری با سیاست فرقه در تضاد است و از همین رو کسانی که روشنگری میکنند تحمل نمیشوند.  نویسندگان و اهل قلم بویژه در معرض خطر بوده و بشدت تحت نظرند.  اگر لازم باشد راهی زندان و اگر کافی نباشد شکنجه هم میشوند.  به چه جرمی؟ بقول شاعر: جرمش آن بود که اسرار هویدا میکرد.  بهرحال آنها که اسرار دزدی ها و اختلاس ها و فساد را فاش میکنند جرمشان بسیار سنگین است.  اگر هم به زندان محکوم شوند، کاری میکنند تا همانجا در اثر بی غذائی یا عدم رسیدگی پزشکی خود بخود بمرگ "طبیعی" دار فانی را وداع گویند.  تا همه بدانند روشنگری از هر گناه کبیره ای کبیرتر است!

     فرقه گرائی و عوارض آن فقط مختص ما نیست.  حادثه 1978 میلادی در فرقه مذهبی"معبد ملی" به ریاست جیم جونز آمریکائی یکی از آنهاست.  رئیس فرقه با انبوه مریدانش که حدود هزار نفر بودند در اثر تضییقات دولت مجبور به مهاجرت به گویان آمریکای جنوبی شده شهری برای خود بنا میکنند.  جیم جونز خود کشیش بوده و برنده جایزه مارتین لوترکینگ؛ منتها ایدئولوژی عواقب خود را دارد.  پس از چندی چند نفری از مریدان تصمیم به ترک آنجا و جدائی از فرقه میگیرند.  لیکن به محض اجرای تصمیم، توسط سایر مریدان کشته میشوند.  متعاقباً، اعضای فرقه از اخبار بوجود آمده پیرامون خود سراسیمه شدند.  مریدان که سخت مطیع رهبر بودند به اشاره او و با خوردن سیانور دست به خودکشی دسته جمعی زده و 918 نفر پیر و جوان و زن و بچه در یک روز خودکشی کردند.  آخرین نفر، رهبر نیز خودکشی کرد.  روزنامه ها او را متوّهم نامیدند حال آنکه اساساً بنای هر فرقه ای بر توّهم استوار است.

     در 1993 فرقه مذهبی دیگری بنام "داوودیان" خبر ساز شد که در طی یک درگیری پلیس تگزاس با اعضای این فرقه 76 نفر کشته شدند.  آغاز ماجرا به دلیل دخالت پلیس برای ضبط اسلحه غیر قانونی بوده که به محاصره مرتع محل سکونت آنان به مدت 51 روز انجامید.  در نهایت امر، رهبر فرقه جوانی بنام "دیوید کوروش" همراه با سایر اعضاء به یک خودکشی جمعی روی آوردند.  

     در 1997 فرقه مذهبی دیگری بنام "دروازه های بهشت" در کالیفرنیا عمل مشابه کردند.  ستاره دنباله داری که در آن سال به حوالی زمین رسیده و پرنور شده بود این فکر را در رهبر فرقه ایجاد کرد که گویا سفینه ای فضائی برای بردن آنها به بهشت آمده است.  متعاقباً 39 نفر اعضای فرقه دست به خودکشی جمعی زده تا روح آنها وارد سفینه در حال انتظار شده و همراه با موجودات فضائی راهی ابدیت شوند.  

    در اینجا عمداً به 3 نمونه از آمریکا اشاره کردیم حال آنکه اتفاقات مشابه فرقه ای در سایر نقاط هم روی داده است.  اول اینکه نشان دهیم برخلاف تبلیغات دروغین طایفه ریاکاران نیرنگ باز که آمریکا را مرکز بی دینی نمایش میدهند، اینگونه نیست و همه گونه تمایلات مذهبی آزادانه و بطور گسترده میان مردم رواج دارد.  علاوه بر دین رایج، انواع فرقه ها نیز رواج دارند.  دوم اینکه نشان دهیم در همه این اتفاقات رهبر نیز چون سایرین خودکشی کرده که نشان از صداقت دارد.  هم صداقت او و هم صداقت مریدان.  صداقتی که در فرقه های خودی ابداً وجود ندارد.  در جریان جنگ هشت ساله، نوجوانان روستائی را با وعده بهشت روی میدان مین فرستادند.  حال آنکه آنها که وعده بهشت میدادند اگر یک در میلیارد خود بدان ایمان میداشتند محال بود بگذارند کس دیگری روی مین رفته بهشت را از آن خود کند بلکه دیگران را کنار زده خود اقدام به این عمل میکردند.  بویژه با آز و طمع بی حدی که در این طایفه سراغ داریم محال است دیناری بی صاحب بر زمین باشد و اجازه دهند کسی جز خود بردارد.  طبعاً بهشت با آن همه ویژگی هایش مطلقاً محال است بگذارند نصیب غیر شود.  این فرقه اگر صداقتی میداشتند در جریان جهاد همگی تا نفر آخر راهی بهشت خود شده بودند و این جهنم را برای مادّه پرستان وامیگذاشتند.   یعنی بآنچه به دیگران اندرز میدهند خود کمترین اعتقادی ندارند.  معروفست که در جمع خصوصی خودشان به ریش مردمی که مخاطب آنان اند میخندند.  داستان امروز سرزمین ما داستان یک فرقه بزرگ است با همه عوارض آن.  که اگر اقدام به ترک فرقه کنی مرتد قلمداد میشوی که حکم آن معلوم است.  اما ای کاش دستکم شباهتی با فرقه های یاد شده میداشت که صداقتی در رؤسای آن و ایمان آنها وجود داشت.  باز هم تقلب در تقلب.

     عوام و علائق مذهبی آنها در همه جا مشابه هم است و شرق و غرب ندارد.  منتها در غرب، حدود چند صد سالیست که مردم خود را راحت کرده و دو پوشه مستقل و جدا از هم یکی برای دین و دیگری یرای دنیا تخصیص داده اند.  شش روز هفته را به تلاش برای زندگی عادی پرداخته و روز هفتم را وقف مقوله دین کرده اند.  اینکه غرب به بی دینی متهم است صحیح نیست زیرا بند ناف روز هفتم همچنان به آسمان وصل است.  این شیوه جدائی دین و دنیا راحت بدست نیامده و با سعی و خطا و دادن تلفات مالی و جانی بسیار حاصل شده است.  

     اینکه آیا هنوز همین رویه بهترین راهکار است نمیدانیم.  ضمن احترام به تجارب دیگران، هر مسأله ای لازمست با توجه به شرایط زمانی و مکانی خاص خودش حل و فصل گردد.  بارها برای تقلید کورکورانه هشدار داده بودیم.  بعبارت دیگر امروز در فضای جدیدی که حاصل اندیشه های جدید است باید دید چه راهکاری مناسب وضع ماست و متضمن بهترین نتیجه است.  شاید با بررسی بیشتر و دیدن جوانب کار، کماکان همان نتایج حاصل آید.  

     مشاهده اشتباهات مکرری که در اثر تقلید مرتکب میشویم، هر انسان حساسی را به درد میآورد و نمیتواند بی تفاوت بماند.  سالهاست که زیان آفت کُش ها و استفاده های غلط از سموم کشاورزی در رسانه ها بازتاب داده شده بطوریکه یک کودک دبستانی نیز قادر است به منابع مربوطه مراجعه و اطلاعات آن را در اختیار بزرگترها بگذارد.  چگونه ممکن است محصولات کشاورزی صادراتی که با این بحران بی آبی تولید و صادر شده یک به یک بخاطر سمی بودن مرجوع شود.  چرا؟ چون سموم وارداتی از کشور دوست و برادر تقلبی بوده است.  آنچه را هم که بجای پول نقد پایاپای حساب کرده اند اینگونه بوده است.  شاید هم گناهی بر چین نیست که وقتی سابقه اعضای کمیسیون کشاورزی مجلس را ببینید به همان نتیجه ای میرسید که درباره تسخیر کشور توسط بیسوادان در سطور قبلی گفتیم.  استانداردهای کشاورزی توسط کسانی نظارت میشود با سواد حداکثر حوزوی!  از سوی دیگر برای تدارک پشت و پناه در مجامع جهانی تن به وابستگی هرچه بیشتر داده و در قالب قراردادهای بلند مدت و پنهانی داروندار خود را مجبوریم به گرو واگذار کنیم.  طبعاً محصولات کشاورزی داخلی بدتر از صادراتی نباشد بهتر نیست و همه اینها بخورد ملت بی خبر از همه جا داده میشود.  آیا هیچ آماری از سرطان و سهم خوراکی ها در تولید آن وجود دارد؟  آیا برای مردمی زیر خط فقر اصلاً این آمار مهم است؟   آلودگی ناشی از سموم در آب و هوا و خاک و خوراک بصورت گسترده وجود دارد.  آیا همه اینها ناشی از آلودگی فکری نیست؟  آیا علت العلل همه آلودگی ها ناشی از آلودگی فکری نیست؟  تئوری های غلط بر پایه های غلط و دادن زمان برای پر شاخ و برگ شدن آن.  

     هر جامعه ای آلودگی های فکری خاص خود را دارد.  جامعه امروز ایران آلودگی فکری مختص خود را دارد.  با توجه به تجربه چهل و چند ساله اخیر و با توجه به مجموع آنچه حکما و شعرای خردمند ایران در این هزار و چند صد سال گفته اند حکمی جبری و گریزناپذیر بیرون میزند.  حکم چنین است: سرچشمه و سرمنشاء اکثریت قریب به اتفاق آلودگی های فکری ناشی از وجود این طایفه ریاکاران نیرنگ باز است.  مکرر در اشعار حافظ و سعدی و فردوسی زیان های این طایفه برشمرده شده است.  زیان کسان از پی سود خویش، بجویند و دین اندر آرند پیش.  مهمترین ابزار اینان دروغ و نیرنگ است و به انحاء مختلف ریا و تزویر را چه در داخل و چه در خارج ترویج داده و میدهند.  اگر روزی اتحادیه رفتگران دست از کار بکشد امور زندگی مختل خواهد شد.  اما این طایفه اگر نباشد نه تنها خللی ایجاد نخواهد شد بلکه تأثیر مثبت بر اخلاق و رفتار جامعه گذاشته رو به تعالی خواهد رفت.  

    استعداد انجام شرّ بطور ذاتی در انسان وجود دارد کما اینکه استعداد خیر را هم  داراست.  این آموزش است که تمایل به یکی را کم و به دیگری افزایش میدهد.  حضور طایفه ریاکاران نیرنگ باز، نه تنها استعداد های منفی را پرورش داده به فعل میرساند بلکه خود انبوهی از خرافات و جعلیات را ساخته و برای محکم کردن تاروپود نادانی بر آنچه هست میافزاید.  ادامه رونق بازار این طایفه بکمک تکنیکی قدیمی بنام "تکرار و تلقین" صورت میگیرد که روزانه خرافات تکرار میشود.   تبلیغات گسترده ای با مخارج هنگفت براه میافتد تا روزانه این خرافات و جعلیات تکرار و تکرار شود.  هزینه آن از چه محلی تأمین میشود؟  واضح است که از جیب کارتن خواب ها، از جیب گورخواب ها، از جیب اتوبوس خواب ها، از جیب پشت بام خواب ها، و از جیب قاطبه ملتی تأمین میشود که حاضر به شنیدن این تبلیغات نبوده و در کار روزمره خود فرومانده اند.  شنیده شده که این تکنیک در زندانها برای شکنجه زندانیان بی پناه هم بکار میرود. 

     خرافات همواره شیرین است بویژه به مذاق آنها که به شنیدن آن معتادند.  اما حقیقت، اگر بگذارند شنیده شود، از همه شیرین تر است.  امروز فضای رسانه ای بیش از هر زمان دیگری این امکان را در اختیار عموم گذاشته است که خود مستقیماً و بدون واسطه به اطلاعات دسترسی داشته باشند.  طایفه ریاکاران نیرنگ باز سخت از این امکانات در هراسند.  به هر وسیله ای چنگ میاندازند و با توسل به چین و ماچین و التماس از آنان میخواهند مگر جلوی این بلیه گرفته شود.  ضمن این تشبثات و جستجوی هر راه ممکن، اما از هنر همیشگی خود غافل نیستند.  فعلاً تزریق یک دوز روزانه از جعلیات و خرافات توسط رسانه های خودی بهترین مُسکن است و همراه با بمباران تبلیغات غالباً نتیجه دلخواه را در پی داشته است.  

    علیرغم همه این تمهیدات، مردم کوچه و بازار به کردارها و نتایج عملی مینگرند.  تبلیغات و القائات خرافی اثر خود را بیش از پیش از دست داده و کمتر کسی را جذب میکند.  بیش از هر چیز به جیب خود نگریسته و بدان اعتماد دارند.  آنها از خود میپرسند بعد همه این بحرانها، چنانچه بطور معجزه آسائی توافقی روی دهد و گشایشی ایجاد شود و خواسته ها همه اجابت شود آنگاه چه خواهد شد؟  آیا درهای بهشت گشوده خواهد شد؟  بعد از همه جمع و تفریق هائی که انجام میدهند تازه متوجه خواهند شد که با وجود همه موفقیت های ادعائی تازه رسیده ایم به صفر!  آنهم شاید.  یعنی همان جایگاهی که اکنون کشورهای قعر جدول دنیا در آن قرار دارند.  البته خواهند گفت این یک صفر عزت مندانه است.  یک صفر با آبرو و حُرمت بسیار.  که این نه یک صفر معمولی بلکه صفریست بر تارک نُه سپهر.  

     مدتی نیز با این داستان سرائی ها سپری خواهد شد و مردم را سرگرم خواهند کرد.  اما مگر سیاست تحمیق را تا کجا میتوان ادامه داد؟  شاید فقط از شهرزاد قصه گو برآید که هر شب را با داستانی به صبح آورده و شبی دیگر را به عمر خود افزوده.  میپرسند چاره چیست و راه نجات کدام است؟  با انبوهی از شواهد و مدارک، بسیار مشکل است اگر نتیجه ای غیر این حاصل شود که در درجه نخست نظامی که منشاء این آلودگی هزار و چندصد ساله است باید یکسره کنار گذاشته شود.  گزینه دیگری وجود ندارد.  بزک اهریمن، سرشت او را تغییر نخواهد داد.  طبعاً عده ای نگران آخرت خود خواهند شد.  اما باید گفت مردمی که نیک نهاد هستند، صرفنظر از لباس دین، همچنان همان خواهند بود.  مردم کژنهاد نیز، با دین یا بدون دین، همچنان همان خواهند بود.  نقش دین صرفاً بمنزله یک سپر حفاظتی در خدمت طایفه ریاکاران نیرنگ باز بوده که با توسل به آن تاکنون امیال و منافع خود را برآورده ساخته اند. آن دسته که عقل را فرا راه خود قرار داده اند رستگاران حقیقی اند.  با اینان سخنی نیست.  اما برای آنان که نیازمند نقاط اتکائی هستند توصیه میشود به گنجینه آموزه های دیرین مراجعه کنند.  این لزوماً به معنای دعوت به بازگشت به آئین زرتشت نیست.  بلکه به معنای انتخاب ارزش های فراموش شده گذشته ماست.  خواه این ارزش ها از اسلام باشد، خواه از مسیحیت، خواه از زرتشت، خواه از مانویت، خواه از مهرپرستی، خواه از آئین زروان، و خواه از هر آنچه بر اصول راستی و درستی استوار بوده باشد.  قبلاً این مجموعه را "اخلاق طبیعی" نامیده بودیم ( 1398/6 ).  قدمت بشر منحصر به یکی دو هزار سال اخیر و ادیان معاصر نیست.  قدمت او به میلیونها سال پیش باز میگردد و طی میلیونها سال او با اخلاق طبیعی سر میکرده است.  خرد و عقل سلیم یگانه راهنمای او بود.  

    آلودگی های فکری که از آن رنج میبریم نسبتاً جدید است و ربطی به اعصار پیش از تاریخ ندارد.  برای ما، ریشه هایش به زمان حمله اعراب باز میگردد.  شاید حتی کمی پیش تر به دوران سلسله مبتنی بر مذهب ساسانیان باز گردد که نارضایتی توده مردم از تبعیضات روحانیون از آنجا آغاز گردید.  شاید اگر آزادی مزدک و مانی به رسمیت شناخته میشد اوضاع زمانه چرخش دیگری می یافت.  اما در عوض، سرکوب اعتراضات مردمی نهایتاً به بی تفاوتی و وادادگی توده مردم هنگام حمله اعراب انجامید و آن شد که نمیبایست میشد.  دانستن تاریخ گذشته، چراغ راه آینده است و بر نخبگان و آموزگاران راستین فرض است که راه های برون رفت از مخمصه های تاریخی را نشان دهند.  کمترین توصیه اینان شاید توصیه لقمان حکیم باشد.  از او پرسیدند ادب از که آموختی؟ گفت از بی ادبان؛ که هرچه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم.  امروز که دین، بزرگترین مستمسک در دست دزدان و شیادان است بر مردمی که صادقانه به ارزش های اخلاقی پای بندند فرض است که حساب خود را از طایفه ریاکاران نیرنگ باز جدا سازند.  مردم میتوانند مانند لقمان با دوری جستن از تبلیغات اینان سلامت خود و آینده فرزندان خود و کشور را تضمین کنند.  کمترین کاری که میتوان کرد تبری جستن از افعال و کردار اینان و پرهیز از آدابی است که همشکلی و همسوئی با اینان را تداعی میکند.  در یک کلام بایکوت این طایفه و پرهیز از هرآنچه که آب به آسیابشان میریزد.  این فقط کمترین و حداقل کاریست که از همه ساخته است.  فقط در سایه یک هماهنگی و همفکری و همدلی عمومیست که این آلودگی فکری بمثابه ننگی تاریخی برای همیشه زایل خواهد شد.  اینگونه باد.

 

  • مرتضی قریب
۲۱
شهریور

اینرسی

   در مورد مفهوم بالا گاهی سوء برداشتهائی وجود دارد.  اینرسی در فیزیک به معنای مقاومت در مقابل تغییر حرکت بیان میشود.  اینرسی متناسب با جرم است و هر چه جرم بیشتر، اینرسی بیشتر است و برعکس.  معمولاً ضریب تناسب  1  گرفته میشود و از اینرو اینرسی و جرم یکسان گرفته میشوند.  به عنوان مثال اگر یک پرِ کاه را که مظهر سبکی است بخواهیم با دستمان مرتب اینسو و آنسو حرکت دهیم، بسادگی میسر است و به راحتی سرعت و مسیر حرکتش را تغییر میدهیم.  اما اگر همین کار را بخواهیم با صندلی انجام دهیم بسیار مشکل است اگر نگوئیم غیر ممکن.  چرا؟  چون جرم آن زیاد است و لذا اینرسی آن به مراتب بیشتر از پرِ کاه است.  طبعاً برای اشیاء پرجرم تر اینرسی بیشتر بوده و این کار بیش از پیش مشکلتر میگردد.  اینرسی زیاد یعنی مقاومت زیاد برای تغییر در رفتار حرکتی آن.  اگر بخواهید مداد روی میز را به انتهای اتاق پرتاب کنید اینکار بسادگی انجام میشود و برای چیزهای به اصطلاح سبک مشکل نخواهد بود.  اما اگر این کار را بخواهید با صندلی انجام دهید کارتان بسی مشکل خواهد بود.  بی دلیل نیست که در هنگامه دعوا در جلسات مباحثه که کار به مشاجره میکشد این قندان و لیوان روی میز است که طرفین بسوی هم پرتاب میکنند و بطور غریزی از این قانون پیروی و آنرا محترم میشمارند.  مثال دیگر که اغلب ناظر آن بوده ایم، شروع حرکت اتوموبیل ها بعد از سبز شدن چراغ راهنمائی سر چهارراه است.  کامیون بزرگ و پر جرم تا بخواهد حرکت کند و سرعت بگیرد، اتوموبیل کوچک و کم جرم حرکت کرده و بسیار پیش افتاده است زیرا اینرسی کمتری داشته و راحت تر از حالت سکون (سرعت صفر) به سرعت مورد نظر میرسد.  این دو وقتی هم که در حال حرکت هستند، مثلاً با سرعت  60km/hr ، باز همین معنی برقرار است.  یعنی برای متوقف شدن، اتوموبیل کوچکتر زودتر و راحت تر متوقف میشود.  بهمین دلیل قطار برای متوقف شدن به مدت بیشتری نیازمند است و بلافاصله نمیتواند متوقف شود.  لذا رانندگان وسائط نقلیه " سنگین " باید همواره مراقب این نکته باشند.  اینجا "سنگینی" را با "پر جرم" بودن نباید اشتباه گرفت چه اینکه "وزن" (یا سنگینی) حاصلضرب "جرم" در شتاب ثقل است که دو ماهیت کاملاً متفاوتند.  اما در گفتگوهای روزانه ما اغلب وزن و جرم را با تساهل بجای هم بکار میبریم.  برای فهم تفاوت این دو، فرض کنید فضانورد و ساکن ایستگاه فضائی هستید.  در اینجا همه چیز در حالت بی وزنی است.  فرض کنید یک مداد و یک صندلی در مقابل شماست و قرار است در حالیکه پشت به دیوار سفینه داده اید  این دو را به انتهای دیگر سفینه پرتاب کنید.  برخلاف تصور معمول، همان مشکلی که روی زمین داشتید اینجا هم هست زیرا اینرسی (یا جرم) همچنان پابرجاست و آنچه زایل شده است وزن است.  به عبارت دیگر در آنجا نیز جسم پر جرم بسختی حرکت میکند و ربطی به بی وزنی آن ندارد.  جرم مربوط به توده ماده است و هرکجا باشد همانست و هیچگاه زایل نمیشود.  در حالیکه وزن شما روی زمین یک چیز و روی سیاره مشتری خیلی سنگین و داخل ایستگاه فضائی صفر است.  خواننده علاقمند و کنجکاو برای یافتن شرح کامل این پدیده با زبان ساده به کتاب " 111 پرسش و 444 تحلیل در فیزیک و مباحث علمی روز" مراجعه کند ( مشخصاً پرسش های 7، 60، 75، 94).  قابل ذکر است که اینرسی و مفهوم آن در زندگی روزمره ما دارای نقش مهم و گسترده ای است.  به عنوان مثال الکترون که حدود 2000 مرتبه سبک تر از پروتون است چنانچه بر فرض جرمی برابر پروتون میداشت شاید سبک و نحوه زندگی امروزی ما طور دیگری میگردید.  الکترون به سبب جرم فوق العاده کوچکی که دارد بسادگی تحت تأثیر میدان های الکترومغناطیسی به رقص در میآید و اینرسی کوچکش آنرا بسیار فرمان پذیر ساخته است.  چه بسا در غیر اینصورت بسیاری از امکانات امروزی ما میسر نمیشد.  

   در زندگی روزمره، جرم کم مترادف است با اینرسی کم و لذا مترادف است با " چابکی" بیشتر.  افراد لاغر چابکی بیشتری نسبت به افراد چاق داشته و لذا از زندگی سالمتری برخوردارند.  چاقی موجب کم تحرکی و این به نوبه خود باعث سوخت و ساز کمتر و تجمع کالری غذائی در بدن بصورت چربی و در نهایت منجر به چاقی بیشتر است.  به زبان دیگر شروع چاقی، آغاز یک چرخه معیوب است و باید بسرعت با آن برخورد گردیده و تا دیر نشده آنرا متوقف ساخت.  امروزه در اغلب کشورها رواج تغذیه با غذاهای آماده که حاوی چربی های بد است همراه با کم تحرکی ناشی از ماشینی شدن زندگی، بلائی برای سلامت مردم است.  این نیز یکی دیگر از مظاهر افراط و تفریط است که گاهی گرسنگی و گاهی سیری مفرط باعث رنجوری است.  اما داستان بدینجا ختم نمیشود.  شاید مهمترین نقش اینرسی، در زندگی معنوی انسانهاست.  ذهن در افراد مختلف دارای "پویائی" متفاوت است که متناظر با چابکی مادی است.  این پویائی میتواند به بیان دیگر با اینرسی بیان شود.  همانطور که ما با انواع ورزشها همراه با تغذیه سالم میتوانیم چابکی بدنی خویش را تضمین کنیم، متشابهاً ذهن نیز میتواند بکمک انواع ورزشهای فکری همراه با تغذیه درست فکری، پویائی خود را تأمین کند.  ذهن های عقب مانده که مایل به تحرک نیستند همچنان درجا زده و بیش از پیش دچار کندذهنی و در نهابت جمود میگردند.  ذهن هائی که در مدرسه و دانشگاه پرورش می یابند در معرض انواع ورزش های فکری بوده و چنانچه بدرستی با مواد سالم تغذیه شوند به پویائی لازم دست می یابند.  همانگونه که برخی افراد چاق مصممند با خلاص شدن از شر چربی های مزاحم به حالت تعادل نزدیک شده و خود را چابک سازند، متشابهاً آنان که از لحاظ ذهنی عقب نگاهداشته شده اند با درک عواقب آن و با خلاص شدن از شر "رسوبات" مزاحم ذهنی میتوانند به تعادل فکری رسیده پویائی لازم را بدست آورند.  در اولی پزشگان حاذق و در دومی راهنمایان دلسوز انگیزه های اولیه را بوجود می آورند.  جامعه ای که افراد آن عمدتاً از "چابکی" و  "پویائی" برخوردارند، جامعه ای سالم و در مسیر ترقی و تعالی است.  

  • مرتضی قریب