فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تعصب» ثبت شده است

۲۶
مرداد

زمانی برای تفکر

    امروزه برای هر کاری وقت تخصیص میدهیم الا برای فکر کردن.  کارها از روی تفکر نیست.  در محاورات از جملات یکدیگر تقلید میکنیم.  در چیزهائی که مینویسیم از روی دست یکدیگر برداشت میکنیم.  گاهی هم اگر ندرتاً به تفکر میگذرانیم از روی کلیشه است.  کوتاه سخن اینکه وقتی را برای شکل دادن ایده های ناب تخصیص نمیدهیم.  بهانه میآوریم که معیشت وقتی برای انسان باقی نمیگذارد.  تا حدودی درست است اما نه کاملاً.  زیرا اوضاع فعلی معلول همین رویه ای بوده که قرنها استمرار داشته است.  علت اصلی تا حدودی در خلال گفتارهای سابق بیان شده است.  باری، بنظر میرسد هوش مصنوعی هم در راه است که وارد بازار شده قرار است ما را از شرّ این وظیفه "نامیمون" بکلی نجات بخشد.

    منظور از تفکر، اندیشه ورزی سیستماتیک است والّا مغز همواره درگیر صورت های گذرائی است که میآید و میرود، حتی هنگام خواب!  فرآیندهائی که درون مغز روی میدهد درون قالب های از پیش طراحی شده ای کار میکند که متأثر از تجربیات زندگانی است.  نکته ای که هست این است که این تجربیات معمولاً درون چرخه بسته ای مرتب تکرار میشود و ایده جدید و تازه ای خلق نمیشود.  زیرا ایده های جدید و ابتکارات متضمن تفکر مستقل و خارج شدن از قالب های از پیش طراحی شده است که طبعاً به پیشرفت و تعالی منجر میشود.  در زندگی روزمره، مرتباً در حال نشخوار ذهنیات پیرامونی بوده، چیزهائی میشنویم و ناخودآگاه آنها را رله کرده به دیگران تحویل میدهیم.  در این فرآیند چیز جدیدی بوجود نمیآید.

   مثلاً میدانیم که انسان دارای تولدی است و نهایتاً مرگی که فاصله بین این دو نقطه به زندگانی موسوم است.  این واقعیتی است که همه بزرگان گفته اند و ادیان نیز بر آن صحه گذاشته اند.  اما آیا واقعاً همین طور است؟  مگر درختان پس از مرگ زمستانی مجدد در بهار به زندگی برنمیگردند؟  فقط نباتات نیست، برخی حیوانات مانند خرس نیز همینگونه اند.  میگویند این مرگ نیست فقط خواب زمستانی است مثل خوابی که ما شبها داریم.  با اینحال شواهد جدید حاکی از وجود قورباغه ها و لاک پشت هائی در نواحی سردسیر است که در زمستانهای سخت بدن آنها منجمد و قلب بکلی از کار می ایستد.  آیا این مرگ نیست؟  منتها با کمال شگفتی با اولین پرتوهای بهاری مجدد زنده میشوند.  آیا حق نداریم با خروج از قالب های سنتی، چنین پدیده ای را برای انسان نیز پیش بینی کنیم؟  هرچه باشد انسان نیز نوعی جانور است.  منظور، لزوماً پشتیبانی از چنین فکری نیست بلکه تأکید بر این نکته است که اندیشه ورزی به بیرون قالب هاست که میتواند زایا و پیشرونده باشد.

    در زمانه ما همه چیز "بسته" ای شده است.  نه تنها مصنوعات بلکه ایده ها نیز بسته ای شده و بسته ها همه در معرض فروش است.  کافیست با پول خریداری شوند.  آنجا هم که تحریم ها اجازه نمیدهد، با چمدانی پر از پول نقد همه موانع برطرف میشود!  مثلاً در حوزه اتوموبیل سازی، قرار نیست از صفر تا صد، مطابق صد و اندی سال پیش، همه چیز در کارخانه ساخته شود.  امروزه طراحی را انجام داده و سایر قطعات را بطور پیش ساخته از جاهای دیگر سفارش میدهند.  حتی طراحی را هم میتوان خرید.  صنایع مصرفی و حتی صنایع نظامی مشمول چنین رویه ای است.  مبنا صرفه اقتصادی است.  روزگاری جزیره انگلیس مرکز تولیدات نساجی بود که به سراسر جهان صادر میشد.  امروز مرکز ثقل آن به بنگلادش رفته و باعث نجات مردم آنجا از فقر مزمن شده است.  هرچند طراحی ها از جای دیگر وارد میشود.  جهانی شدن بازار موجب شده هر قطعه از مسیرهای مختلف که صرفه ایجاب میکند آمده یکجا جمع شده مصنوع مورد نظر مونتاژ شود.

   همین شیوه متشابهاً درباره فکر نیز میتواند صادق باشد.  ترجیحاً فکر باید تولید محلی باشد، منتها اگر میسر نباشد آنرا هم میتوان مانند هر مصنوع دیگری خریداری کرد.  نگاه کنید ببینید کشورهائی که تعصبات احمقانه را کنار گذاشته اند چگونه با خرید فکرهای صنعتی و ثبت اختراعات، در حوزه هائی که هیچ تجربه قبلی نداشته اند پیشرفت کرده حتی از کشور مبداء نیز جلوتر افتاده اند.  همین شیوه درباره هر نوع تفکر دیگری نیز صادق است.  اگر یک فکر سیاسی جائی جواب داده چرا اقتباس نشود؟  ارجح آن است خود زمانی را به تفکر اختصاص دهید.  اگر مجبورید از افکار دیگران استفاده کنید از آنی استفاده کنید که تبلیغات نداشته و امتحان خود را پس داده.  آنکه حقیقتی دارد نیاز به تبلیغ ندارد. 

خلاصه آنکه، اگر فرصت تفکر نداریم دستکم خواهان اقتباس (نه تقلید) از افکاری باشیم که امتحان خود را داده باشد. فضا در جامعه پر از تکرار مکررات است. او که بر بالاترین مسند اجرائی تکیه زده به الفاظ عربی بسنده کرده برای ارائه مطلقاً هیچ ندارد.  بقول شاعر دهان پر از عربیست! همه در حال نشخوار حرفهای یکدیگرند، هیچ ابتکار و هیچ حرف نو وجود ندارد.

 

  • مرتضی قریب
۲۰
ارديبهشت

جملات زیبا

    این اندیشه را عامدانه در کشور ما ترویج داده و میدهند که دانش اروپا، علم غربی است و آنچه اینسوی دنیا از قدیم رایج بوده علم شرقی است.  حال آنکه اگر واقعاً منظور دانستن حقایق باشد علم، شرقی و غربی ندارد.  به احتمال زیاد مقصود این بوده که ملت دین مدار شرق بدانند و آگاه باشند که علوم جدیده مختص غرب است و بر آن فایدتی مترتب نیست.  اگر از آن بی نصیب هستیم چه باک که علمدار علوم الهی و اسرار نهان ما هستیم!  عاملین این گمراهی با چنین غلط اندازی ها و با در تنگنا قرار دادن تفکر آزاد، هزار و چند صد سال افکار جامعه را به گروگان گرفته اند.  تا به امروز به ترویج جهل و بیخبری مشغول بوده و با دست انداختن بر حاکمیت سیاسی با شدت مضاعف به این پیشه تا به امروز مشغولند.

    با اینکه بالاترین سطح آگاهی از دنیا را انتظار است در دربارها باشد، معهذا جهل و بیخبری در افکار رایج در دربار قاجارها بیداد میکرد.  بعنوان نمونه، در آن دوره اعتقاد شاه بر این بود که ینگی دنیا (آمریکا) در ته چاه است!  فتحعلی شاه از توضیح سفیر عثمانی مطمئن شده بود که برای رفتن به آمریکا باید از داخل چاه بآنجا رفت.  احتمالاً سفیر یا دیگران خواسته بودند چنین حالی کنند که آمریکا آنسوی کره زمین است که فرضاً با سوراخ کردن زمین میتوان به آنسو رسید.  حال تو خود حدیث مفصل بخوان از سطح دانش باقی جامعه آنروزگار.  روزگاری که دنیای غرب چند سده پیشتر با خلع ید از روحانیت و آزاد کردن فکر از قید مذهب در مسیر کشف حقایق گیتی افتاده بود.  اما ناشرین گمراهی، چه دیروز چه امروز دست از جهاد برای نگاهداشت جامعه در تاریکی برنداشته و برنمیدارند.  اگر با حرف نشد با زور.  امروز ابزارها و منابع همه در انحصار بیگانگانِ اشغالگرِ این سرزمین است تا بلکه اندیشه های شیطانی خود را هر چه عمیقتر به ثمر رسانند.

    در آموزه های رایج، دو حوزه متمایز قابل تشخیص است.  یکی حوزه علوم دقیقه و دیگری حوزه معارف ذهنی و بیان عواطف.  در اولی گزاره ها دقیق و غیر قابل انعطافند، اما در دومی سیال و قابل انعطاف هستند.  نظر خواننده را به داوری درباره جملات قصار زیر جلب کرده، از او میخواهیم از 4 جمله زیر، آن را که بیشتر به دل نشسته مفید میداند انتخاب کند:

  1. امام علی (ع): آنچه هستید شما را بهتر معرفی میکند تا آنچه میگوئید.
  2. ناپلئون: آدم ها تهی از توانائی نیستند، تهی از اراده اند.
  3. ویکتور هوگو: شجاعت مانند عشق از امید تغذیه میکند.
  4. بزرگمهر: دانشمند، زنده ای است میان مردگان.

از گفته های این 4 فرد مشهور، متدینین سنتی احتمالاً شماره 1 را مقبول و مفید تر از باقی می یابند.  اما آیا روی آن 3 تای دیگر هم تأمل کرده اند؟  اگر هم بگویند آری باز معتقدند که گزاره شماره 1 سرآمد سایرین است.  چرا؟ خودشان هم نمیدانند.  شاید بدین دلیل که افراد نادانسته به گوینده سخن نگاه میکنند و با اصلِ سخن کار ندارند.  چه بسا افراد مشهوری را میشناسیم، که مرتکب سهو و خطائی در گفتار شده اند ولی چون به او علاقه داریم سخن وی را وحی مُنزَل میگیریم.  بگذریم از اینکه حتی در وحی آسمانی نیز خطا و سهو روی داده!  نکته مهم اینجاست که خلقت، بنا بر تعریف، کامل ترین و بی نقص ترین ساحت در کون و مکان است.  در مطلب پیشین دیدیم که چگونه بروز دوجنسیتی نتیجه بروز خطا در این ساحت است.  سرطانی ها، ناقص الخلقه ها و امثال آنان نیز شاهدی بر این حقیقت اند.  اگر چنین است، پس دیگر چه انتظاری هست که در فرامین آسمانی با درجه اهمیت بعدی سهو و خطائی روی نداده باشد؟!  متأسفانه در عالم واقع چیزی کامل به معنای واقعی کلمه وجود ندارد.  اگر این گفتار صحیح باشد آنگاه با این تعصبات جاهلانه چه باید کرد؟  امروز ببینید در کشور ما امری که حتی برخی فقها نیز به وجوب آن اعتقادی ندارند (حجاب اجباری) باعث چه تعداد قتل و کور کردن و حبس و شکنجه و از دست دادن شغل و زندگی شده است.  امری که اکثر کشورهای مسلمان (99%) هم بدان اعتقادی نداشته و ظن قریب به یقین میرود که تمسک بدان چیزی جز تلاش برای جبران اقتدار پوشالی از دست رفته نظام نباشد. 

خلاصه آنکه، جز در حوزه علوم دقیقه، در بسیاری از جملات، آموزه ها و سخن بزرگان، میتوان کلمات را چنان جابجا کرد که کماکان بچشم خواننده زیبا نماید.  بدرستی ایراد میگیرند که سعدی در "بنی آدم اعضای یکدیگرند" بجای واژه آخر بهتر میبود "یک پیکرند" می آورد.  ولی نیآورده و خون از بینی کسی هم نیآمده!  قشریون را باید حذر داد که تعصبات نه برای حفظ دین و نه حتی اخلاق، بلکه برای محکم کردن پایه های استبداد و حاکمیت جهل و جور است. ختم کلام آنکه گویندگانِ جملات قصار چهارگانه بالا را عمداً جابجا آورده ایم تا مگر درسی باشد که اهمیت نه به گوینده بلکه به سخن است!

  • مرتضی قریب
۰۷
ارديبهشت

نقد نقدها

     مردم ما که از اوضاع نابسامان نارضایتی دارند، و غالباً هم حق دارند، از این واقعیت که خود آنها منشاء بخشی از این نابسامانی ها هستند غافلند.  شعر معروف ناصرخسرو تداعی میشود که از ماست که بر ماست.  منظور اینکه آنها که طرف مقابل اعتراض ما هستند آنها نیز خود بخشی از ما هستند و لذا تا وقتی ما خود از "ما" نقد نکنیم در همواره بر همان پاشنه همیشگی خواهد چرخید که تاکنون چرخیده.  تا ما به مشکلات اخلاقی و فرهنگی خود پی نبرده و در صدد اصلاح بر نیامده باشیم محال است اتفاق مثبت و پابرجائی را در این خطه شاهد باشیم.  برخی ها تلاش در صدد وصله پینه کاری و اصلاحات موقتی دارند.  این در حالیست که خردمندان راه های اساسی و دائمی را جستجو میکنند، هرچند مباینتی هم با اصلاحات موقتی ندارد.  آنها ترجیح میدهند نیروی خود را صرف کارهای ماندنی کنند.  نقد هائی که در رسانه ها و اینجا و آنجا ارائه میشود، اغلب به ظواهر کار می پردازد و نه به بنیان ها و اصول، و لذا بر این نقدها، نقد هائی اساسی وارد است که شایسته توجه ویژه است.  معمولاً در چنین مواقعی تا مشکل شناخته نشود رفع آن ممکن نیست.  بیجهت نیست که هنر پزشکان حاذق در درجه نخست، شناخت بیماری و تشخیص است. درمان خود بخود بدنبال میآید.  

    تاکنون بخشی از تلاش های این وبگاه متوجه جلب نظرات خوانندگان پیرامون موضوع "رسوبات فکری" بوده است.  بعبارت دیگر در طی زمان طولانی و در اثر هزار و یک عامل مختلف که فعلاً مورد بحث نیست، فرهنگ ایرانی ما در معرض و دچار آسیب های شدید شده است که رفع زیانهای وارده جز از راه آموزش همگانی میسر نیست.  بعنوان مثال ملاحظه کنید که سالهاست از مجاری متفاوت شنیده میشود که مردم با نام "خلیج عربی" مشکل دارند و با آن شدیداً مخالفت میورزند و حتی صدای اعتراض خود را جهانی کرده اند.  مردم آنسوی دنیا که اعتراض ما را میشنوند تصور میکنند که ایرانیان حقیقتاً به فرهنگ اصیل خود علاقمندند و لذا با ما ابراز همدلی میکنند.  غافل از اینکه در واقع امر اینگونه نیست، چه اگر مردم این خطه به نام های ایرانی علاقمند بودند، دستکم نام فرزندان خود را عربی انتخاب نمیکردند.  خوب که علت را جویا شوید میگویند طالب عاقبت بخیری فرزندان خود هستند که فردای قیامت معصومین بر سر پل سراط آنها را نجات دهند.  بعبارت دیگر توسل به پارتی بازی تا پل سراط هم ادامه دارد.  دیگر توجیهات توده ها درباره سایر مسائل را که واکاوی کنید در انتهای خط، کم و بیش به چنین مستمسک هائی برخورد میکنید.  شاید دلائل روانشناسانه آن همان ضرب المثل معروف باشد که هم خر را میخواهند هم خرما را.  هم دنیا را میخواهند و هم عقبا را.  ما در عین اینکه پول داریم و بهترین رفاهیات دنیا را برای خود میخریم، در عین حال از آن دنیا نیز غافل نمیتوانیم بود و باید بهترین ها را هم برای دنیای پسین تدارک کنیم.  گذشته رسم بر این بود که متعبدین زندگی این جهانی را بر زن و فرزند تنگ میگرفتند تا پولی کافی کنار گذارند تا پس از مرگ جسد را بازماندگان به عتبات عالیات فرستاده در سرزمین مقدس دفن کنند.  یعنی خرید رستگاری برای عقبا.  یا بعبارتی، دادن پول و خرید بهشت. آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد.  سرزمین مقدس مادری را رها کرده جستجوی سعادت در خاک بیگانه، یا در هر حال بی خاصیت، دارد.  متأسفانه هیچگاه با این تفکرات مسموم برخورد جدی نشد و حتی در مدارس ما نیز تلاشی برای زدودن غبار جهل و جهالت هزار ساله صورت نگرفت که سهل است، انبوهی جعلیات و دروغ های تاریخی نیز بر آن افزودند.  دستگاه حاکمه قاصر از برآوردن نیازهای انسانی، سعادت حقیقی را موکول به لقای آخرت کرده و دل رعایا را با دادن نان و آبی تا رسیدن آخرت خوش کرده است.  دیگر چه غم دارند؟  با این وجود، نباید تصور کرد که فقط توده ها مقصر کژفهمی ها هستند و مانند امروز که دولت در مبارزه با شیوع کرونا کم آورده تقصیر را کلاً بگردن مردم انداخت.  حقیقت اینست که اگر روشنگری در یک وبلاگ گمنام که جز تنی چند دانشجوی نخبه خواننده آن نیستند انجام شود، باری، شاید اندکی مؤثر باشد.  اما اگر در مجله ای هفتگی بیان شود مؤثرتر است.  اگر در روزنامه ای پر تیراژ درج شود که بسیار مؤثر خواهد بود و اگر در صدا و سیمای ملی رسانه ای شود خیلی مؤثرتر خواهد شد.  اما در نهایت اگر دولت با همه اجزاء خود وظیفه روشنگری را بر عهده گیرد، که حقاً هم وظیفه وجدانی و هم وظیفه قانونی آنست، در این صورت اثر آن فوق العاده گسترده و همه جانبه و مؤثر خواهد بود بویژه در زمانی که دولت خدمتگزار مصدر کار باشد.  یادمان نرفته است آن زمان که بستن کمربند ایمنی در خودرو ها توسط دولت اعلام شد چگونه پس از مدتی بدون آنکه بگیر و ببندی در کار باشد همگان رعایت کرده و اکنون عادت شده است.  زیرا مردم عمل به آنرا به سود خود میدانند.  هرگاه دولت برآمده از خواست مردم پیشنهادی برای رفاه مردم و حسن عاقبت آنها ارائه کند، بی تردید از سوی قاطبه ملت اجابت خواهد شد.  چنین دولتی خود عامل نشر روشنگری بوده و با تمام وجود با جعلیات و خرافه و دروغ مبارزه میکند.  متأسفانه اخباری که این ایام شنیده میشود نشانی از امیدواری ندارد.  قبلاً از دکان پزشکی دینی یاد کردیم و این روزها تشویق به آشامیدن ادرار شتر در رفع بیماری ها شنیده میشود، بدون واکنشی در خور توجه از سوی مصادر امور.  خیلی جالبست که نه تنها درستی این قبیل طبابت ها به ائمه معصومین متصل میشود بلکه دست آخر برای اینکه رد پای پزشکی نوین نیز پر رنگ شود تصویر مقالاتی علمی از آمریکا به آن پیوست میشود.  به زبان بی زبانی یعنی اگر هم بی دین هستید دستکم حرف فرنگی ها را گوش کنید که در تأیید ما نوشته اند و حرف آخر را میزنند.  نیک که بنگرید ضعف مفرطی مشاهده میشود که نوعی عدم اعتماد به نفس را در پشت ظواهر میرساند.  این فقط به پزشکی دینی محدود نمیشود بلکه اکتفا به ظواهر امور در همه امور از جمله علم و صنعت هم مشاهده میشود.  شاهد تبلیغات ابداعات و اختراعات نفسگیری هستیم که چشمان دنیا را خیره کرده است.  

    همه اینها که گفته شد مصادیق مشکلاتی است که ریشه در فرهنگ حال و، بویژه، گذشته ما دارد.   با اینکه ادبیاتی غنی داریم و بدان افتخار میکنیم، گاهی ریشه های برخی بدآموزی ها را در آنها کشف میکنیم.  مثلاً آنجا که در دیباچه گلستان سعدی میخوانیم: " ای کریمی که از خزانه غیب گبر و ترسا وظیفه خور داری/ دوستان را کجا کنی محروم تو که با دشمنان نظر داری".  بسیاری از ما قدیمی ها در مدرسه و نیز بسیاری از دانش آموزان فعلی در مدرسه یا دانشگاه مکرر در مکرر این عبارت را خوانده و عبور کرده  و هیچگاه ایرادی بر آن نگرفته اند، یا اگر گرفته اند، محل بحث عمومی آنچنانکه شاید و باید واقع نشده است.  آنچه از مضمون این شعر برمیآید اینست که گبر و ترسا دشمنان هستند و چه بسا دشمنان خدا.  زیرا در حالی که خداوند حتی بر دشمنان خود رحمت میآورد و به آنان هم روزی میرساند، معلومست که هوای دوستان خود را دارد و صد البته بیشتر دارد و آنها را هرگز فراموش نمیکند.  بطور غیر مستقیم دریافت نوآموزان اینست که غیر خودی ها دشمن اند و طبعاً حساب دشمنان هم معلوم است و اگر خداوند بر آنان رحمت دارد، میل خودش است زیرا که او خداست ولی نافی مسئولیت ما نیست که باید با آنان برخورد کنیم.  طبیعی است که وقتی این آموزه ها از ناحیه ارباب ادب صادر شده باشد تأثیر زیادی بر مخاطبین آنها خواهد داشت.  چنین آموزه هائی در آثار مولوی نیز به وفور یافت میشود بطوریکه اگر این عزیزان امروز زندگی میکردند باحتمال زیاد از سوی مجامع حقوق بشری تحت تعقیب قضائی قرار میگرفتند.  اما واقعیت اینست که این تفکرات مولود عقاید همان عصر است و این شاعران عامدانه در صدد مخدوش کردن حقوق دیگران نبوده اند.  کما اینکه اینان اشعاری موافق حقوق بشر نیز فراوان دارند و معروفترین آن، شعر سعدی "بنی آدم اعضای یک پیکرند ..."  است که در سردر سازمان ملل منصوب است.  پس به یک حقیقت بسیار بسیار مهم میرسیم. 

حقیقت 1- "آثار اشخاص حقیقی و حقوقی از زمان آدم ابوالبشر تا امروز همگی بازتاب عقاید زمانه خود است". 

اگر این عزیزان که نام بردیم و همگی نیز از مفاخر فرهنگ و ادب هستند امروز زندگی میکردند چه بسا در ابیاتی که تبعیض آمیز است تجدید نظر میکردند و مناسب زمان امروز میسرودند. لذا بسیاری از چیزها که زمانی عادی بوده امروز طور دیگری است و آینده چیزی دیگر.  در قدیم داشتن کنیز و غلام امری عادی بوده و ادیان هم کاری بکارشان نداشتند، حال آنکه امروزه قبیح و غیر قانونی است.  حدود دهه 70 میلادی قرن بیستم بیکباره افتضاح خانواده های منتسب به پادشاهی سعودی در برخی از ایالت های آمریکا بخاطر داشتن کنیز و غلام رسانه ای شد و کار به دادگاه کشید.  همسایگانشان شهادت دادند که این بیچارگان مدام مورد شکنجه قرون وسطائی اربابانشان قرار میگرفتند و سر و صدای آزار دهنده آنها به گوش همسایگان میرسید.  کسی چه میداند، چه بسا در آینده کنیز و غلام مجدد رسم شود اما نوع روباتیک آن.  حال که بحث کنیز و غلام شد بد نیست اضافه کنیم که اگر دولت سالمی روی کار بود قطعاً مردم را در بسیاری جهات ارشاد میکرد.  مثلاً تشویق اینکه از نامهای ایرانی بر فرزندان خود بگذارند.  اگر هم عربی دوست دارند، دستکم از نام هائی که بوی خفت و خواری از آنها به مشام میرسد پرهیز کنند.  نام هائی که با غلام شروع میشود یا نام هائی که با عبد یا عبید آغاز میشود.  مگر دوست داریم بچه هایمان غلام و برده باشند؟  فرهنگ کهن ایرانی چنین رسمی را هرگز نمیپذیرفت، چه رسد امروز.  از فرزند گذشته، عجیب است که ابداعات نظامی را هم به اسامی عربی مفتخر میکنند.  عجب افتخاری!  از همینجا به حقیقت  دیگری میرسیم.

حقیقت 2- "همه چیز در تغییر است حتی تفکرات و آداب و رسوم". 

  آنچه امروز نگارنده این سطور مینویسد حاصل روح زمانه اوست و از قواعد و آدابی که در آینده رسم خواهد شد و از دانش هائی که در آینده مطرح خواهد شد آگاه و برخوردار نیست.  هرگونه پیش بینی درباره اتفاقات آینده گمانه زنی است و از میان گمانه زنی ها آنچه که از برون یابی اطلاعات گذشته و بر مبنای آمار و قواعد علمی بدست آید محتمل الوقوع تر است.  بعبارت دیگر بجای اتکا به نوسترآداموس و امثال پیشگوهای نظیر ایشان، باید به پیش بینی های علمی و آنچه از مراکز معتبر علمی بیرون میآید اعتنا کرد.   پس همگام با تغییرات، علوم و تکنولوژی نیز مرتب متکامل میشود و به تبع آن، راه و رسم زندگی و آداب مربوطه نیز متکامل میشود و از آن گریزی نیست.  در سایه حقایقی که گفته شد به حقیقت سوم  میرسیم.   

حقیقت 3- "تعصب نسبت به آموزه های گذشته را باید یکسره کنار گذاشته و بنای زندگانی امروز را بر مبنای ملاحظات عصر خود قرار داد". 

بسیاری از مسائلی که بنظر مشکلات مهمی جلوه میکند در سایه درک و فهم این حقیقت آخر بکلی ناپدید میشود.  اگر پرسش شود که مهمترین عامل بوجود آمدن تمدن حاضر چیست پاسخ نگارنده این سطور، دستکم بعنوان یکی از عوامل، یک کلمه است: "لوله کشی" !.   لوله کشی باعث شد که آب سالم در شهرها توزیع شود و بسیاری از بیماری ها که تا همین یکصد سال پیش کشتار میکرد بیکباره ناپدید شده و بشر فرصت یابد به پیشرفت بپردازد.  طبعاً ارتقاء بهداشت عمر متوسط را افزایش داده و بار مالی هزینه های درمان را کاهش میدهد.  از سوی دیگر لوله کشی فاضلاب چه در داخل منزل و چه شبکه شهری امکان زندگی شهری را فراهم ساخته و آن نیز باعث ارتقاء بهداشت همگانی میگردد.  امروز تصور اینکه لوله کشی فاضلاب در آپارتمان نداشته باشید چیزیست در حد غیر ممکن.  برای داشتن تصوری از آن بد نیست به اوضاع شهرهای مهم اروپائی مثل لندن و پاریس در چند صد سال پیش نظری بیاندازید.  اما ارتقاء بهداشت همیشه بدون دردسر صورت نگرفته و با کمال تعجب مخالفینی هم داشته است.   در سالهائی که توسعه لوله کشی آب بهداشتی شامل حال حمام ها نیز شد، سروصدا بلند شد که غسل مؤمنین با دوش حمام میسر نیست و پاکی مؤمن فقط با غوص در خزینه میسر است.  آنهم چه خزینه ای!  حال و روز خزینه ها را که اقسام بیماری های کوری و کچلی و غیره را باعث میشد با مرور خاطرات گذشتگان میتوانید درک کنید.  تعصب نسبت به آموزه های گذشته از سوی معممین مانع از گذار به شرایط جدید میشد چه بسا اگر وضعیت سیاسی امروز در آن روزگار حاکم بود این گذار انجام نمیشد.  از همین یک نمونه باید پی برد که چه بسیار اقدامات سودمند دیگری میتوانست انجام شود که همگی قربانی "تعصب" شد.  تعصب کور مانع از تغییرات اجتماعی به نفع جامعه است.  منشاء تعصبات معمولاً ایدئولوژی (از هر نوع) است که در کشورهای کمونیستی و سیستم های تکنفره متشابهاً رواج دارد.  برای اینکه بدانید این تعصب، بویژه نوع دینی آن، چه بروزگار ملت ها میآورد بد نیست فرازی از کتاب "فکر آزادی و مقدمه نهضت مشروطیت" فریدون آدمیت را نقل کنیم.  در بحبوحه جنگهای فتحعلی شاه قاجار با روسیه تزاری در اوائل سده نوزده میلادی، عباس میرزا نایب السلطنه که از شکست های مکرر ایران شگفت زده شده بود راه حل در جبران عقب ماندگی ها را در کسب علوم جدید میدید.  البته این فکر درست او قشریون و متعصبین دینی را بر ضد او برانگیخت.  معهذا در اولین فرصت در سال 1811 میلادی 2 نفر را به انگلیس و در 1815،  5 نفر دیگر را به انگلیس و نقاط دیگر اروپا برای کسب علوم جدید روانه کرد.  در دسته اخیر شخصی بود بنام میرزا صالح شیرازی که به انگلیس رفته بود و خاطرات خود را نوشته است.   فریدون آدمیت بخشی از خاطرات او که تحت تأثیر مظاهر مدنیت مغرب زمین و مشاهده تمدن غربی قرار گرفته بود را اینطور باز نویسی کرده است: "جوان ایرانی ایجاد چنین انتظامی را در مملکت خود آرزو کرد و به این نکته نیز برخورد که تا نفوذ و تعصبات تاریک روحانی در کار دولت مداخله دارد هیچ اصلاح و تجددی سر نخواهد گرفت".  خوانندگان با نگاه به وضع و حال امروزی ما و مقایسه با آرزوی میرزا صالح چه قضاوتی دارند؟  طعنه تاریخ در اینجاست که در بین ملل آسیائی ایران از اولین ها در فرستادن دانشجو به غرب برای کسب معارف بوده است.  اما اکنون نسبت به سایر ملل عقب مانده آنروز آسیائی کجا هستیم؟  در نوشته های دسته دیگری از مأمورین ایرانی که به اروپا رفته بودند پس از بازدید کارخانجات، آنها مجذوب صنعت شده و مینویسند که " بسیار حیف باشد که دستگاه بخار (موتور بخار) که باعث رونق عموم صنایع و مایه تحصیل اغلب منافع است به آن سهولت مأخذ در ایران متداول نشود".  اکنون بیش از 200 سال از اعزام اولین محصلین ایرانی به اروپا برای کسب معارف میگذرد.  در کجا ایستاده ایم؟!  تردید ندارم اگر آن محصلین امروز زنده میشدند و وضع امروز ما را میدیدند، بسی حقیرتر از وضع آنروز مملکت می یافتند.  هرچه باشد آن روز دولتی بود، هرچند عقب مانده و خرافه پرست، اما اندک اهتمامی برای پیشرفت مملکت در سر داشت.  اما امروز آن دولت در دست همان متعصبین تاریک فکری است که یکسره با روشن فکری و پیشرفت مخالفند.  آنچه هم که بنام پیشرفت در بوق و کرنا تبلیغ میکنند اغلب محصولات فنی وام گرفته از بیگانگان است.  هیچ جوشش فکری اصیل وجود ندارد چه اینکه آن در سایه آزادی فکر میسر است.  اگر آزادی فکر وجود میداشت تردیدی نیست که سهم ما در تولید علم و تکنولوژی، و البته هنر و ادبیات، به یک مشت کاغذ (paper) منحصر نمیشد بلکه آثار آن و تبعات آن جهانی شده و در سراسر کره ارض بعینه دیده و تکریم میشد.  در نبود چنین محیط آزادی، بی شک مهمترین صادرات فکری ما از قماش همان روغن بنفشه خواهد بود!

    هرگاه جائی تعصب را دیدید بی تردید تفکرات غلط را پیرامون آن خواهید دید.   اگر اندیشه آزاد باشد و آماده شنیدن و گلچین موضوعات جدید باشد، در اینصورت تعصب جایگاهی ندارد.  تعصب یعنی چسبیدن به قالب های جامد که سر سازگاری با مفاهیم جدید و تازه را ندارد.  بنا به حقیقت شماره 2، همه چیز در معرض تغییر است و در مورد انسان و افکارش این تغییرات رو به جهت مثبت و پیشرفت متمایل است، مگر اینکه با زور مانع شوند.  لذا "تعصب" با این حقیقت در تضاد است و لذا باطل و مشمول کنار گذاشته شدن است.  ظریفی میگفت که این تعصبات برخاسته از دین رایج مردم است و علت اصلی عقب افتادگی را باید در آن جستجو کرد.  وی میگفت که این تحجر و عقب افتادگی و مخالفت با تجدد را تقریباً در همه پنجاه و اندی کشورهای مسلمان میشود دید.  هیچ تفکر اصیلی از این کشورها نجوشیده و نمیجوشد و همگی مصرف کننده محصولات نامسلمانان هستند.  در بهترین حالت، کپی کننده تکنولوژی های چندین دهه پیش آنان اند.  حتی بخود زحمت نمیدهند چیز مفیدی از خود به آن اضافه کنند.  زمانی که ضیاءالحق رئیس جمهور حکومت اسلامی پاکستان بود، از ایشان نقل شده بود که دولت در صدد استحصال انرژی حرارتی و تولید برق از اجنه است!!  فرد دیگری که مخالف این نوع دیدگاه بود میگفت پس این رشد علمی و جوشش اندیشه پس از آمدن اسلام به این سرزمین ناشی از چه چیز بوده؟  مگر نه اینکه شاهد جنبش فرهنگی در چند سده اولیه بوده ایم.  وی پاسخ داد که باز شدن فضای بسته و طبقاتی قدیم موجب رها شدن این استعدادها شد که اکثر ایرانی بوده اند.  خلفای عرب کاری با دانش نداشتند.  توجه آنان معطوف حفظ استیلا به بهانه اسلام و بویژه گرفتن باج و خراج بوده است کما اینکه یکی از خلفا از اینکه ایرانیان با روی آوردن به اسلام از پرداخت جزیه شانه خالی میکردند به وزیر خود دستور میدهد تا میتواند از اقبال به دین جدید جلوگیری کند تا در میزان خراج کاستی روی ندهد.  با انحطاط بعدی که در رویه های دینی بوجود آمد و خود شاهدی بر این مدعاست که همه چیز در حال تحول است، این مشعل تازه افروخته نیز رو به انحطاط و خاموشی گذاشت.  بدتر از بد آنکه اخلاقیات وابسته به راستی و پاکی جای خود را به تقیه و دروغ مصلحتی و ریاکاری داد.  در کشورهای اسلامی جایگاهی برای تفکر آزاد و مستقل وجود ندارد و از همین رو علم و هنر، محلی برای رشد و شکوفائی نمی یابد.  این مقدار شکوفائی علمی هم که در سده های اولیه بوجود آمد مرهون ترجمه کتابهای یونانی و سریانی و پهلوی بزبان عربی به تشویق خلفای عباسی بوده است.  کافیست نظری به خالص ترین سرچشمه این دین یعنی عربستان انداخته شود تا ببینید در این 1400 سال گذشته چه چیز تازه ای در عرصه هنر و علوم و یا حتی ادبیات خلق شده است؟   همه اینها که گفته شد به معنای پشتیبانی از سیستم بسته طبقاتی پیش از اسلام نیست بلکه به معنای اینست که آنچه خود داشت را نیز از دست داد.  در فلسفه قدیم ایرانی دو مفهوم نور و تاریکی یا خیر و شرّ هنوز باندازه کافی تازه است که به اتکای آن بتوان تحولی را در نحوه زندگی قدسی موجب شده و از بند فساد و دروغ رهائی یافت.  اصلاً چه ایرادی دارد که از محسنات همه اقوام الهام گرفته سرمشق قرار دهیم، حتی از عرب به اصطلاح "جاهلی" !.   انسان عاقل و آزاد از چیزهای جدید باک ندارد.  مقتضیات زندگی امروز عبد و عبید بودن را نمی پسندد و آنرا جایز نمیداند.  اما مفاهیم نور و تاریکی آنقدر کلی است که قابلیت انعطاف برای سازگاری در هر دوره ای و در قالب هر فرهنگی را داراست.  برای آنکه دچار تعصب نشد باید حتی المقدور از ایده های خشک و متصلب مخصوص دوره های خاص پرهیز کرد.   شاید با پیروی از عقل سالم و ترویج راست اندیشی پرده های سیاه جای خود را به نور و روشنائی دهد.  اینگونه باد. 

 

  • مرتضی قریب
۱۷
فروردين

از کوزه همان برون تراود که در اوست

   این کم لطفیست که خوانندگان ما نظری ابراز نمیفرمایند و نقدی ارائه نمیکنند. دانسته نیست که با دیدگاه های ارائه شده موافقند یا مخالف.  طبعاً در اینجا نظر مخالف یا نظر کسانی که ابهاماتی میبینند و در صدد روشن شدن بحث های ارائه شده هستند ارزشمند است.  اکثریت کسانی که با اظهار نظراتشان رهنمود ارائه میدهند خواستار ارائه طریق نیز هستند.  به زبان حال میگویند همه آنچه تو میگوئی درست، ولی چه باید کرد!  آنچه امروز بر همه واضح و مبرهن است اینست که بدون هیچ شک و تردیدی، اکثریت قریب به اتفاق ملت مشکل بزرگ بختکی را که چهار دهه بر دوش آنان سنگینی میکند را کاملاً درک میکنند.  برخی بنا به اعتقادات آخر زمانی منتظرند تا آسمان شکافته شود و منجی بزرگ نزول اجلال کرده مشکلات را حل کند.  بیاید تا شاید بقول شاعر، داد دل فیلسوف نالان را زین اختر زشت خیره سر گیرد.  چنین باوری اگر از جنبه فلسفی زیبا باشد، که هست، باری کمکی به وضع درماندگان مستأصل نمیکند.  در مباحث گذشته، در انتهای هر مطلب همواره بعنوان نتیجه اخلاقی، درمان مشکلات را در آموزش دیده ایم.  منتها هیچکس سوأل نکرده و نمیکند که این آموزشی که میگوئی چیست و چگونه باید اجرائی شود؟  با اینکه خود را وقف کلیات کرده و عمدتاً جنبه های نظری و محافظه کارانه را در دستور کار قرار داده ایم، معهذا، مایلیم در اینجا کمی عملی تر برخورد کنیم.

1- محتوای آموزش:  همه دردسرهای ما یا ناشی از جهل یا تعصب و یا خرافات است.  تم اصلی آموزش های این سرزمین همواره تحت تأثیر یکی از موارد فوق یا همه آنها بوده است.  از آنجا که سیستم تربیتی ما در همه دوران ها، چه پیش از اسلام و چه بعد آن، همواره تحت تأثیر روحانیون بوده لذا تعصب و خرافات، کم یا بیش، محور اصلی آموزش پایه فرزندان این مرز و بوم بوده است.  شاید فقط طی یک دوره پنجاه ساله کمی شدت آن کاهش یافته و دیدگاه های انسان مدارانه آن بارزتر گردید.  در این دوره کوتاه (کوتاه نسبت به چندین هزار سال)، تمرکز اصلی بر مبارزه با بیسوادی و اشاعه دانش های نوین و کاستن از جهل گسترده بوده است.  در همین دوره کوتاه شاهد اشاعه بهداشت همگانی و کاهش فقر مزمن و متعاقباً اصلاح سر و وضع مردم و سروسامان گرفتن وضعیت زندگی مردم بوده ایم.  حال یا بدلیل نبود فرصت کافی یا بدلیل مخالفت روحانیون، اصلاح اساسی در پایه های فکری و گنجاندن آن در برنامه تعلیم و تربیت کودکان میسر نگردید.  خوشمان آید یا بدمان، فرهنگ ما آلوده به عیوب بالاست.

2- آموزش چه موادی؟:  مهمترین مادّه ای که در برنامه های آموزش پایه دانش آموزان میبایست لحاظ میگردید و طبعاً در آینده نیز باید لحاظ گردد همانا آموزش روح تساهل و مدارا با دیگران میباشد.  حجم عظیمی از مشکلات امروز ما و البته اغلب بلاد اسلامی از فقدان این خصوصیت ناشی میشود.  مادّه دیگری که لازمست در برنامه آموزشی قرار گیرد همانا آموزش چیستی تعصب و چگونه پرهیز کردن از آن میباشد.  تعصب چه در ملیت و ناسیونالیزم، چه در مذهب، و چه در سیاست و سایر امور باید مورد تجدید نظر قرار گیرد.  زمانی بود که خلاف آنرا را به ما آموزش میدادند و چنان مینمودند که نبود تعصب مترادف است با بی غیرتی.  در آموختن حساب و هندسه و فیزیک و شیمی بسیار زبردست و دانا شدیم اما در مورد مدارا با دیگران و پرهیز از تعصب، هیچ!  با اینکه در فرهنگ کهن ما فرهیختگانی متخلق به این روحیات، امثال ابوالحسن خرقانی و دیگران، کم نبودند و ادبیات ما سرشار از داستانهای اینان است اما حاصل کار چیز دیگری شد.  پس اشکال کار کجاست؟  نکته در آموزش سیستماتیک و وسیع است.

3- آموزش در چه وسعتی؟:  بصورت منفرد، فرهنگ ایرانی در گذشته خود ستاره های درخشان ادب و معرفت کم ندارد.  هر یک از اینان روحیه جوانمردی و دوری از تعصب و تمسک به تساهل را به مریدان خود تعلیم داده اند.  اما چه شد که هنوز اندر خم یک کوچه ایم؟  بنظر میرسد پاسخ در سیستماتیک نبودن این آموزش هاست.  زمانی خواجه نظام الملک طوسی کمر همت بست و نظامیه ها را بدین منظور در نقاط مختلف ایران تأسیس کرد.  اما آنچه از آب در آمد سیستماتیک شدن آموزش تعصب و عدم مدارا بود.  با بودن شخصیتی چون امام محمد غزالی در رأس این مجموعه، غیر این هم انتظاری نمیرفت.  ممکنست اینجا و آنجا بصورت منفرد مدارسی با برنامه درست موجود باشند اما این امر تا شکل سیستماتیک و سرتاسری بخود نگیرد بجائی نخواهد رسید.  همه از عاقبت آموزشگاه رشدیه که با اسلوب درست و مدرن پا گرفته بود آگاهیم.  میدانیم که چگونه روحانیت قشری به برانداختن مدرسه او و سیستم فکری او همت گماشت.  پس آموزش باید همگانی و سرتاسری باشد و این، دستکم در آغاز، جز از دست دولت ساخته نیست.  

4- چه کسی آغاز کند؟:  برای انجام موارد فوق چه کسی باید آستین بالا زند؟  آیا سیستم حاضر خود میتواند کاری کند؟  طبعاً خیر.  از سیستمی که در جلوگیری از اطلاع رسانی تولید کننده پارازیت است و علیرغم علم به زیانهای آن، سالهاست بدان مبادرت میورزد جز پارازیت چه چیزی میتوان انتظار داشت.  از کوزه همان برون تراود که در اوست.  چه بسا این سیستم اگر امکان آنرا داشته باشد، ارسال امواج پارازیت را جهانی کرده اطلاع رسانی جهانی را نیز فیلتر کند.  دانایان مرتب صحبت از آموزش صحیح در مدارس میکنند.  همانطور که در بالا گفتیم، روح تساهل و مدارا و پرهیز از تعصب از مهمترین وجوه چنین آموزشی است.  اما آیا سیستم موجود توانائی گنجاندن این مواد را در برنامه آموزشی رایج دارد؟  ابداً، مطلقاً.  مثل اینکه نفت بخواهد کار آب را در خاموش کردن آتش انجام دهد (...آب آتش را مدد شد همچو نفت).  لذا پیش نیاز هرگونه تغییر در برنامه آموزشی، خارج ساختن آموزش و پرورش و بطور کلی امور فرهنگی از نظارت کنندگان آن یعنی روحانیون است.  چگونه؟  چگونگی آن بر عهده سیاسیون و سایر دست اندر کاران است.  با اینکه هر تلاشی برای روی کار آوردن حکومتی صالح و درستکار درخور تقدیر است و با اینکه دغدغه اصلی سیاسیون و جامعه شناسان نیز همین است، منتها نکته ای که نباید از نظر دور داشت اینکه هر تغییر سیاستی بدون تغییر اساسی در سیستم آموزش های پایه، در بلند مدت عبث و بی حاصل خواهد بود.

5- آموزش و اقتصاد:  امروزه بیش از پیش نمایان است که جایگاه ملت ها و اهمیت کشورها در قدرت اقتصادی آنها نهفته است.  یکی از وجوه اقتصاد به آموزش باز میگردد.  نه تنها آموزش علوم و فنون بلکه آموزش های پایه که در بالا ذکر آن رفت.  مثلاً در آن دورانی که اقتصاد این کشور عمدتاً کشاورزی بود، نوعاً یک کشاورز ساده دل پس از سالها مرارت و زدن از دهان زن و  فرزند سرانجام پول کافی ذخیره میکرد تا به آرزوی دیرینه خود رسیده به زیارت کربلا نائل شود.  البته هرکس آزاد است پول خود چگونه خرج کند.  اما اگر آن آموزش های صحیح برقرار میبود، شاید عده ای آن پول را در مسیر سازنده تری صرف میکردند.  شاید صرف مدرسه رفتن فرزندان خود میکردند. شاید در ارتقاء کار خود صرف میکردند و زیارت را به دورانی که ثروت کافی کسب کرده بودند موکول میکردند.  این نحوه تفکر در عشق به زیارت، حاصل استیلای شیعه و تبلیغات آن پس از دوران صفویه است حال آنکه طی چند سده اولیه اسلام چنین چیزهائی کمتر مرسوم بود.  نگاهی مختصر به نحوه زندگانی مردم در چند صد سال اخیر حاکی از فاجعه زیانبار ایدئولوژی بر زندگی مردم است.  استبداد سیاسی دست در دست استبداد دینی کار را به نهایت کشیدند.  کافیست زندگی گذشتگان خود را مرور کنیم.  نمونه دیگری از دخالت ایدئولوژی را در چین کمونیست میبینیم.  شعار معروف مائوتسه دونگ در برنامه اقتصادی (1958 تا 1962) مشهورش "جهش بزرگ به پیش" نام داشت.  طبق معمول، کلمات پرطمطراق و ادعاهای بزرگ خصیصه چنین سیستم هائی است.  نه تنها مزارع بلکه وسائل تولید نیز اشتراکی شده بود ولی بازده مورد انتظار را نداشت.  مائو ناگهان فکر داهیانه ای به نظرش رسیده و دستور قتل عام گنجشک ها را به گمان آنکه نیمی از غلات را میخورند صادر کرد.  دستور رهبر بدون چون و چرا اجرا شد و پس از مدتی مردم انقراض گنجشک ها را جشن گرفتند.  اما سال بعد و سالهای بعدی که حشرات  و آفات در نبود گنجشک ها ازدیاد نسل پیدا کرده بودند باعث کاهش غلات و متعاقباً قحطی بزرگ شد (البته چند سال بعد مجبور به واردات گنجشک زنده از شوروی شدند!).  در این دوره چهار ساله دستکم 14 میلیون و به روایت دیگری حدود 43 میلیون چینی جان خود را در اثر فقر غذائی و تبعات سیاست جهش بزرگ از دست دادند.  مائو به صراحت میگفت حتی اگر نیمی از مردم نیز جان فدای نظام کنند چه باک!  توجه کنیم که جمعیت آنزمان چین حدود 600 میلیون نفر بوده است.  فقط قحطی به تنهائی بلای جان نبود بلکه سیاست کمک مالی و غذائی بلاعوض به بلوک شرق و نهضت های ضد استعماری آفریقا و آسیا و آمریکای لاتین نیز بی اثر نبود.  مردم از خود میپرسند که حکومت برای مردم است یا مردم برای حکومت؟  آیا هدف، وسیله را توجیه میکند؟  بیائید برای سرنوشت کشورهائی که الگوی چین را سرلوحه کار خود قرار داده اند دعا کنیم.

6- زیان تعصب:  ریشه جنگ ها و بسیاری دیگر از مشکلات جامعه، تعصب است.  بد نیست در اینجا نظر یرتراندراسل در کتاب "حقیقت و افسانه" او را عیناً نقل کنیم.  میگوید: "مردم دوست ندارند عادات فکری خود را تغییر دهند و نفرت از برخی ملل بیگانه، از عاداتی است که سخت در اندیشه بشر ریشه دوانده است.  مردم دوست ندارند بیندیشند که عادات کهن، با بقای نوع بشر ناسازگار است و چه انگشت شمارند کسانی که با ادامه زندگانی بشر بیشتر از عادات کهن دلبستگی دارند.  مردم اغلب بی چون و چرا میپذیرند که هر گونه اندیشه غیر متداولی مهمل است و بخود زحمت تفکر نمیدهند"  تعصبات را بسادگی نمیتوان از میان برد منتها با آموزش اصولی میتوان بتدریج بر آن غلبه کرد.  آیا راه دیگری هم وجود دارد؟  باید اذعان کرد که در سوی دیگر، قشریون نیز بیکار ننشسته و با افکار نو دشمنی میکنند.  آنها برای به کرسی نشاندن عقاید خود و اینکه قانون فقط قانون خداست و آزادی های مطلوب بشر جز هرج و مرج نیست بی محابا ستیزه جوئی میکنند.  آنها خاطر نشان میکنند که آزادی های مطلوب بشر، خلاف قاعده الهی است و بشر تا بنده نباشد آزاد نیست.  بازی با کلمات، فوت و فن بزرگان آنان است.

7- آموزش از راه تصاعد:  دیدیم که گنجاندن آموزش پایه در برنامه تعلیم و تربیت سراسری مدارس فعلاً مهیا نیست. در نهایت، چون راه حل کوتاه مدتی در افق دیده نمیشود، شاید یک راه عملی برای تعمیم آموزش های انسانی استفاده از ایده "تصاعد هندسی" باشد.  ضررهای تصاعد هندسی در پدیده هائی چون افزایش جمعیت و یا شیوع بیماری های همه گیر را دیده ایم و به قدرت ویرانگر تصاعد واقف گشته ایم.  اما این نیز مثل هر پدیده ای ممکنست جنبه های مثبت هم داشته باشد.  چرا از این قدرت در ترویج ایده های انسانی و آن آموزش هائی که در بالا گفتیم که در برنامه مدون آموزشی غایب است استفاده نکنیم؟  بویژه اینکه تکنولوژی روز نیز راه آن را باز و وسیله آنرا در اختیار گذاشته است.  اگر این ایده ها از یکنفر، و فقط 1 نفر،  آغاز و بدست مثلاً 3 نفر دیگر رسیده و آنان را روشن کند میتواند در مدت کوتاهی یک واکنش زنجیری را راه انداخته کل جامعه را دربر گیرد.  کافیست هر یک از آن 3 نفر، 3 نفر دیگر را راهنمائی کند و همینطور الی آخر.  مگر هدف همین نیست؟  همانطور که در مطالب پیشین نیز گفتیم، امروزه لازمست از تکنولوژی روز کمال استفاده را کرده و خود را محدود و مقید به امکانات گذشته نکرد.   ابتکار در این زمینه ها بسیار راهگشا و کارگشاست.  آیا معمای اتصال 9 نقطه شبکه مربعی را با 4 خط مستقیم به یاد دارید؟

  • مرتضی قریب