توانائی تغییر
وقتی به مشکلات خود و دنیا نظر می افکنیم، و وقتی آنها را برای ریشه یابی تا سرچشمه هایش دنبال میکینم با کمال تعجب به دو مکتب فکری کهن برخورد میکنیم. از روزگاران کهن، دو دیدگاه بسیار متفاوت و بلکه متناقض بین فلاسفه و اندیشمندان رایج بوده است.
یکی دیدگاه پارمنیدس حکیم است که اوضاع جهان را ساکن و ثابت و بی حرکت می پنداشت و اصل اساسی را سکون تصور میکرد. دیگری، هراکلیتوس حکیم است که بر خلاف قبلی، تغییر را اصل اساسی جهان دانسته و آنرا همچون رقص لرزان شعله آتش قیاس میکرد. جزئیات این دو مکتب فکری را سابقاً بطور مشروح شرح داده ایم (فلاسفه باستان، 96/11/12). نیک که بنگریم، سرچشمه بسیاری از افکار و عقاید و البته توهمات ما و مهمتر از همه، آلودگی های فکری ما ریشه در اساس این دو مکتب کهن فکری دارد.
از شاگردان پارمنیدس، یکی بنام زنون الئائی رشته پارادوکس هائی را در تأیید نظر استاد خود مطرح کرده بود. از جمله اینکه میگفت در مسابقه دونده با لاکپشت، دونده هیچگاه به لاکپشت نخواهد رسید. یا، تیری که از کمان پرتاب شده هیچگاه به مقصد نخواهد رسید و آنچه ما دیده و درک میکنیم سوء تفاهمی بیش نیست. آنچه حقیقت است جز سکون و یک دستی طبیعت چیزی نیست. بعدها عرفای وحدت وجودی ادامه همین خط سیر فکری را دنبال کرده اند.
اما پاسخ شبهات زنون امروزه با مفهوم سری ها و مفهوم حد و بینهایت کوچک ها در ریاضیات داده شده است و شبهه بشمار نمیرود. هرچند هنوز اصالت خود را در حوزه فلسفه کماکان حفظ کرده است. اما آنچه حقیقت واقع است و زمین و آسمان از آن پیروی میکند همانا اصل تغییر است. بعبارت دیگر، همه چیز مشمول تغییر است، نه تنها آثار مادّی بلکه آثار فکری نیز. اخیراً یونسکو تعریف جدیدی از "سواد" ارائه داده است که تائیدی بر اصل تغییر است. این سازمان، یکی از مهمترین ویژگی های سواد را توانائی تغییر دانسته است.
امروزه سواد، فقط سواد خواندن و نوشتن تنها نیست بلکه سواد سیبرنتیک نیز هست یعنی فرد توانائی استفاده از کامپیوتر را داشته باشد. چیزی که نیم قرن پیش سابقه نداشته است. امروز سواد، سواد رسانه ای نیز هست یعنی توانائی برقراری رابطه با دیگران توسط رسانه های مجازی. منظور نظر یونسکو بطور خلاصه اینست که فردی با سواد است که توانائی تغییر در اندیشه های خود را داشته باشد.
مخالفین فلسفه تغییر و طرفداران نظریه ایستائی، همواره دم از ثبات قدم و پایمردی در حفظ آداب و سنن میزنند، سنت هائی ناهمگون با زندگی معاصر و بسا در تضاد با پیشرفت. اما از چند جهت در اشتباه هستند. یکی اینکه همان آداب و سنت هائی که بدان مفتخرند زمانی نتیجه تحول از عقایدی ماقبل خود بوده است یعنی تغییر. دوم اینکه ثبات عقیده را باید به تعداد انگشت شماری از فضائل شناخته شده منحصر ساخت. فضائلی که خرد جمعی، دستکم تاکنون، بر آن صحه گذاشته است. برای سایر چیزها باید اجازه داد تا همگام با زمان متحول شد. سوم اینکه بخش عمده سینه زنان سنت ها مدعیان دروغینی هستند که خود از آخرین دستآوردهای زمان خود بهره برده اما سایرین را به درجا زدن در تاریخ تشویق و تهییج میکنند. عوام را به گل بنفشه و طب اسلامی سفارش میکنند لیکن خود و نزدیکانشان را از فیض آخرین پیشرفت های پزشکی محروم نمیسازند. امروز جامعه ما با آلودگی فکری عجیبی مواجه است که واژه آلودگی نیز کفایت معنا نمیکند. البته حساب نظریه پردازان فلسفی از حساب مدعیان جداست و در حوزه نظر محترم است.
مهمترین بخش از توانائی تغییر، که منظور نظر است، توانائی تغییر در اندیشه ها بویژه تغییر در جزمیات است. مشکل اصلی مردم خاورمیانه و علت اصلی عقب ماندگی آنها در همین بخش است. آلودگی، صرفاً ورود اجسام خارجی نیست بلکه گاهی چیزی در ابتدا مفید بوده اما در گذر زمان سمی و زیانبخش شده مثل یک ماده خوراکی که در اثر ماندگی فاسد و مسموم شده باشد. گاهی هم چیزهائی مفید و کارا بوده اما به مرور زمان کارکردش را از دست داده مثل ماشین های بخار که امروزه منسوخ شده اند. یا سنگ آسیای دستی که قدیم در همه خانه ها برای تولید آرد وجود داشته اما امروزه ناپدید شده است. درک این واقعیت در حوزه اسباب و وسایل روشن و بدیهی است اما شگفتا که در عرصه فکر و اندیشه واضح و بدیهی نیست.
با اینکه تشخیص اثر بخشی پدیده های مادّی فوریست و امتیاز یکی بر دیگری را میتوان فهمید، لیکن درباره پدیده های فکری و معنوی بدین روشنی نیست و گاه امتیاز یکی بر دیگری ممکنست هیچگاه درک نشود. این در حالیست که نتایج آموزه های فکری بر شیوه زیست آدمیان کاملاً قابل ملاحظه است. بعنوان مثال، در مسیحیت با اینکه تفاوت اندکی بین دو شعبه کاتولیک و پروتستان وجود دارد لیکن در طولانی مدت جوامع مربوطه ویژگی های متمایزی از یکدیگر پذیرفته اند. شبیه تیری که در لحظه پرتاب انحراف مختصری دارد ولی در فواصل دور اختلاف هرچه بیشتر میشود. باید پذیرفت وقتی تفاوتی اندک بین دو شعبه مسیحیت چنین تفاوت های بزرگی در کیفیت زندگی پیروان مربوطه ایجاد کرده، قابل تصور است که تفاوت های زیاد بین اسلام و مسیحیت چگونه نتایج غریبی را در دستآوردهای ملل مربوطه میتواند ایجاد کند.
عوارض التزام به فلسفه ایستائی بسیار زیاد است و به حوزه فکر هم منحصر نمیشود. مثلاً در صحاری بی آب و علف و غیر مسکون چند هزار سال پیش، کسی آمده است و پندی نیکو در تشویق فرزندآوری به قبیله خود گفته است. در شرایط آن روزگار شاید توصیه ای بجا بوده اما امروز که دنیا با انفجار جمعیت و کمبود آب و سایر منابع حیاتی روبروست، این توصیه خوب که نیست بلکه مطلقاً زیانبخش و از سر ناآگاهی است. هیچ قاعده ای را نباید لایتغیر و ابدی فرض کرد. تعداد آنچه را هم که مایلیم ثابت بیانگاریم باید به حداقل رسانید و جا را برای تغییر و اصلاح باز گذاشت. این "جا"، جائی نیست مگر در مغز انسان و در حوزه فکر و اندیشه.
ایرادی که به رویکرد بالا گرفته میشود تذکر در باب ریاضیات بعنوان احکام ثابت و لایتغیر است. لایتغیر بودن ریاضیات در تضاد با توصیه فوق الذکر بنظر میرسد. تا قرنهای متمادی قطعیت احکام ریاضی، فلاسفه را مسحور خود کرده و باستناد آن قائل به علم پیشینی و نتایج مترتب بر آن بودند. دکارت از جمله معروفترین علمای قائل به این نظریه بوده است. بعدها مشخص شد که ریاضیات در واقع شعبه ای از منطق میباشد و در تصورات قبلی رخنه افتاد. تعجبی ندارد که هندسه های جدید تردید مزبور را بیشتر تقویت کرد. برای قرنها فیلسوف سوگند یاد میکرد که مجموع زوایای مثلث 180 درجه میباشد و تا ابد نیز همینطور است. اما مثلثی با ابعاد باندازه کافی بزرگ که روی زمین کشیده شود نشان میدهد که اینطور نیست و جمع زوایا بیش از 180 درجه است. برای اطمینان، همین مثلث را روی یک هندوانه ترسیم کنید و زوایای آنرا با نقاله اندازه بگیرید. با چشمان خود خواهید دید که جمع زوایا بیش از 180 درجه است! روی سطح زینی شکل، این عدد کوچکتر از 180 درجه میباشد. هندسه مسطحه، حالت حدی بین ایندو هندسه است که شعاع انحنا بینهایت باشد. هندسه فضای واقعی ما، همان هندسه کروی است.
ادعای تغییر درباره احکام اخلاقی کمی مشکلتر است. بهر حال اخلاقیات نیز مشمول تغییر است. زمانی برده داری عملی اخلاقی تلقی میشد. یا کشتن مخالفین عقیدتی و به غنیمت گرفتن اموال آنان هنجار و مرسوم بود. امروزه اینها اخلاقی شمرده نشده بلکه مذموم شناخته میشوند. با اینکه دزدی هنوز امری مذموم است اما چه بسا زمانی در آینده ممکنست خارج از موضوع تلقی شود. اگر هریک از اموال فرد حاوی یک اثر انگشت الکترونیکی شود، دزدی هم خود بخود، مانند برده داری، منسوخ خواهد شد. لذا فضایل و رذایل اخلاقی ممکن است در گذر زمان برحسب شیوه زندگانی بشر شکل های متفاوتی بخود بگیرد. آنچه امروز بعنوان قاعده تلقی میشود برای زمان معاصر است و نمیتواند تا ابد لایتغیر و مقدس فرض شود. کما اینکه امر قدسی با نگاه به آسمان و مشاهده ثابت بودن حرکات و لایتغیر بودن رفتار اجرام سماوی بوجود آمد. امکان پیش بینی اتفاقات سماوی نیز از همین رو میسر گردید. اما امروز میدانیم که آسمان نیز محل کون و فساد است و مشمول تغییر منتها در مقیاسی طولانی تر. لذا هرآنچه براساس فرض قدسی بودن آسمان بنا شده باشد فرومیریزد.
اینکه قواعد و قوانین باید متناسب با شیوه زندگی در هر دوره ای باشد موضوع مشکلی برای فهم نیست. کمتر از یک سده پیش، شاخه بکلی جدیدی در فیزیک بنام فیزیک اتمی گشوده شد. طی نیم قرن گذشته، نیروگاه های اتمی پا به عرصه وجود گذاشتند که یکی از تبعات منفی آن یعنی زباله های اتمی دامنگیر انسان شد. این زباله ها و تشعشعات کشنده و دیرپای آن که برای ایمن شدن نیازمند دستکم چند هزار سال صبر است، چیز جدیدی بود و قواعد جدیدی را برای نگاهداری و کنترل و دفع آن میطلبید. بعبارتی، قواعد 1400 سال پیش در این خصوص چیزی برای گفتن ندارد. همانگونه که برای بسیاری چیزهای دیگر ندارد. طُرفه آنکه برای دنیای امروز چیزی که خطرش مافوق زباله های اتمی است همانا زباله های فکری است که مانع فهم درست مسائل است. زباله هائی که حاصل تجمع آلودگی های فکری در بستر زمان است. چه اینکه پسمان های رادیواکتیو بهرحال بعد چند هزار سال به سطح ایمن افت پیدا میکند اما تجربه حاکی از آنست که زباله های فکری دیرپاتر و خطرناکترند که بسادگی دست بردار نیستند.
موضوع تغییر که بمیان آید خودبخود پاکسازی نیز مطرح میشود. پروسه دائمی پاکسازی در طبیعت در جریان است. چنانچه پاکسازی مستمر در داخل رگ های بدن وجود نمیداشت، عمر انسان شاید از تک رقمی تجاوز نمیکرد. دستگاه گوارش نیز روزانه در حال دفع مواد سمی و پسمانهاست. چیزی که حتی مقدسین نیز بدان محتاجند. گرمابه رفتن ما نیز نوعی پاکسازی سطح بدن است که دستکم هر چند روز یکبار صورت میگیرد. پاکسازی داخل خانه ها نیز بطور مستمر انجام میشود که قدیم سالی یکبار بوده بنام خانه تکانی. بطور کلی، پاکسازی و عمل نوسازی، مدام و مستمر در طبیعت و در سایر عرصه های زندگی انسان در حال انجام است. آیا این پاکسازی در عرصه فکر و اندیشه هم صورت میگیرد؟! واقعیت اینست که تغییر و نو شدن در حوزه فکر و اندیشه فقط در کسر کوچکی از جامعه موسوم به نخبگان ظهور و بروز پیدا میکند. توده جامعه اسیر عادت اند که مقاومت در برابر تغییر است.
تغییر و تعالی جامعه ناشی از حضور نخبگان است که موتور محرک جامعه تلقی میگردد. کلیه دستآوردهای بشری ناشی از وجود آنهاست که اینگونه مباد جامعه خالی از آنان باشد. پرسشی که پیش می آید اینکه چرا تغییر و تحول در ذهن توده رخ نمیدهد و یا اگر بدهد بطئی و کُند است. مگر ساختار مغز آنان متفاوت است؟ با اینکه مغزها یکسان است اما ذهن ها متفاوت اند. پاسخ را باید در اصل اینرسی و ذهن راحت طلب جستجو کرد. تفکر سیستماتیک انرژی بر است و شاید همانقدر زحمت داشته باشد که کار یدی دارد. ذهن بطور عادی دوست دارد در حالت استراحت باشد. اگر هم تصوراتی در مخیله میگذرد، معمولاً بصورت درهم و برهم و یا رؤیاپردازی میباشد. متعاقباً پرسشی پیدا میشود که اگر سکون و استراحت حالت طبیعی است پس چرا فرد ساکن برجای خود نمیماند و حرکت او از چه بابت است؟ جواب آن واضح است که اگر فرد حرکت نکند از حیث خوراک و احتیاجات طبیعی خواهد مرد و لذا مجبور به حرکت و صرف انرژی است. اما حرکت ندادن قوه فکر ضرری قریب الوقوع ایجاد نمیکند.
نیکبختی در گرو حضور تعداد اندک نخبگان است که بواسطه تلاش فکری آنان، توده عظیم جامعه نیز چه در عرصه مادّی و چه معنوی برخوردار میشوند. در اینجا توجه ما معطوف حوزه معنوی و نظری است چه اینکه به پیشرفتهای مادّی و اسباب راحت زندگی همگان اذعان دارند. اگر به تاریخ نگاه کنیم تعداد نخبگان همواره انگشت شمار بوده است. در دوره سقراط، فقط او و افلاطون و ارسطو و شاید تنی چند دیگر از تأثیر گذارترین ها بوده اند. باقی چکاره بودند؟ هزاران هزار آدمیان آن روزگار بی نام و نشان بکار خود مشغول و آمده و رفته اند. اگر هم نامی برجا گذاشته اند ربطی به پیشرفت فکر ندارد. بیشترین نیکبختی جامعه وقتی محقق میشود که نخبگان بیشترین تأثیر را داشته باشند و نه صرفاً نامی در معبد مشاهیر باشد. نقل است که یا حاکم باید فیلسوف باشد و یا فیلسوف حاکم. تغییر و تعالی عمدتاً ناشی از حضور نخبگان است که موتور محرک پیشبرنده جامعه هستند.
پرسش جدیدتری مطرح میشود که پس چرا جوامع عقب افتاده چنین سرنوشتی داشته اند؟ مگر از نخبگان تهی بودند؟ حال با توجه به معیارهای ذکر شده متوجه چنین سرنوشتی میشویم. اگر جامعه به حال خود باشد، کنجکاوی طبیعی بشر دیر یا زود او را در مسیر درست خواهد انداخت. مشکل زمانی ایجاد میشود که فرقه ای جلو این حرکت طبیعی را سد کرده یا دستکم کُند کند. با چه ابزاری؟ چه ابزاری بهتر از ایدئولوژی! همانطور که سابقاً ذکر شد، ایدئولوژی، چه نوع دینی و چه غیر دینی، ثابت و تغییر ناپذیر است و لذا با تحمیل آن بر جامعه میتوان حالت فکری او را در نقطه ای از زمان منجمد ساخت. بسته به درجه تحمیل ایدئولوژی و بسته به ساز و کار سرکوب و نیز بسته به درجه غلظت حضور نخبگان، این جمود فکر و اندیشه ممکنست حتی هزاران سال دوام آورد.
ایرادی که بر این تحلیل ممکنست وارد شود، ملاحظه برخی کشورهاست که ظاهراً از این الگو پیروی نمیکنند. مثلاً قدمت مذهب شینتو شاید به ماقبل تاریخ برگردد و رواج آن تا سه سده پیش، ژاپن را به کشوری منجمد در تاریخ خود بدل کرده بود. معهذا به رغم پیشرفت های مادّی، ژاپن امروز کماکان با همان سرسختی، مذهب باستانی خود را دنبال میکند. چگونه چنین چیزی قابل توجیه است؟ نکته ظریف این داستان در جدائی مذهب از سیاست است که اجازه میدهد هریک در قلمرو خود آزاد و مستقل باشند. در غیر اینصورت، ژاپن نیز با سایر کشورهای خاورمیانه تفاوتی نمیداشت. به جوامعی که در آن مذهب و سیاست جدا باشند سکولار گفته میشود که برخی به دروغ آنرا ضد دین مینامند. کلیدواژه اصلی در این داستان "آزادی" است.
شوربختانه در این سوی دنیا آزادی تفکر سلب گردیده است. باعث آن چیست؟ باعث آن چیزی جز سلب توانائی انسان در قوه تغییر نیست. تغییر در حوزه اندیشه و ایجاد شک در جزمیات. اما در عمل، حاصل کار چیزی جز تحمیل جزمیات و ممنوعیت از هرگونه تفکر و اندیشه آزاد نبوده است. این تحمیل بدست چه کسانی انجام شد و چرا؟ همانطور که قبلاً اشاره شد، این گونه تحمیل ها از فرقه ساخته است. فرقه یعنی یک چارچوب منجمد و خشک فکری که برون رفت از آن بسادگی میسر نیست. چه دلیلی دارد که فرقه به جبر و زور متوسل شده تا انسانهای آزاد را تحت سیطره فکری خود درآورد؟ طی تاریخ جنگ های زیادی واقع شده که کشوری، کشور دیگری را برای مدتی زیر سیطره سیاسی خود درآورده، مثل حمله مغول. اما کار فرقه، سیطره فکری و ایدئولوژیک است که قرار است بلند مدت بلکه ابدالدهر باشد! دین یکی از ابزارهای این سیطره است. فایده اش چیست؟ فایده اش استثمار کلی است، بهمان وجه که چوپان با گوسفندان میکند. با این تفاوت که چوپان دستکم به آب و غذای گوسفندان توجه دارد ولی فرقه برای استمرار و تحکیم سلطه خود به ضرب و جرح زیردستان پرداخته و بسا غارت مال و اموال آنها را مباح میداند. فرار ساده نیست زیرا خروج از فرقه با خطر مرگ روبروست.
آری این چنین است حال و روز ما در این روزگار. جامعه ای ساخته اند که تفکر در آن راه ندارد. آلودگی های اولیه، اکنون به کوهی از زباله تبدیل شده که جز دور ریختن چاره ای نیست. نوشداروی دفع مرض، و خلاصی از نکبت هزارساله فقط یک چیز است: آزادی. آزادی در فکر و اندیشه و آزادی در پناه بردن به فلسفه تغییر و آزادی در خلاصی از جزمیات فلسفه سکون و انجماد. شروع درمان این مرض دیرپا با رواج تفکر آزاد در سطح جامعه آغاز خواهد شد.