فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تغییر» ثبت شده است

۲۴
اسفند

معماها -5

    سوء فهم های زیادی در میان اصطلاحات وجود دارد که با تناقضاتی نیز آلوده است.  آنچه باعث جا افتادن اشتباهات است همانا تکرار است.  حتی موضوعات تحریف شده نیز شامل همین رویه شده وقتی توسط فرهنگ حاکم تکرار شوند حکم حقیقت را پیدا میکنند.  با طرح و بحثی که در پی میآید شاید تا حدودی بتوان موضوع را روشن کرد. 

  1. بِدعَت.  این واژه از ریشه "بدع" است به معنی "نوآوری" که در اصلِ خودش نه تنها بد نباشد، بلکه بسیار مفید و حتی لازم باشد.  بدیع و ابداع نیز از همین ریشه است به معنای چیز تازه و ابتکاری.  اما با کمال تعجب در اصطلاح دینی مفهوم عکس از آن استنباط شده و حرام و اقدام به آن مستوجب کیفر است!  از دید یک انسان کنجکاو، خیلی عجیب است که ابتکار و نوآوری که پایه تمدن بشر را تشکیل میدهد چنین مکروه باشد.  که اگر بدعت وجود نمیداشت انسان کماکان در توحش بسر میبرد.  در بحث آتش دیدیم که انسان اگر ابتکار بخرج نداده و آتش را مواظبت نکرده، بعدها وسایلی مثل کبریت و فندک را ابداع نمیکرد همچنان در پیش از تاریخ بسرمیبرد. 

پس اشکال چیست که با این همه فواید بالقوه و بالفعل، بدعت در حوزه دین چنین مظلوم و ممنوع است؟  چرا باید فعلی چنین کارآمد در همه صحنه های زندگی، عامل پیشرفت و ترقی، باید در حوزه دین ممنوع و حرام باشد؟  علت را باید در همان واژه پیشرفت جستجو کرد.  بدعت دینی در واقع، حافظ دستآوردهای دین (هر دینی) است و همانطور که پیش تر اشاره شد (1400/7/13)، دین از مقوله ایدئولوژی است و ایدئولوژی در تضاد با هرگونه تغییر است.  کما اینکه در ایدئولوژی غیر دینی نیز بدعت حرام است و افراد اصلاح طلب در مرام چپ بعنوان "رویزیونیست" بدنام شده و میشوند.  این اصطلاح از ریشه "Revision" است که همان نوآوری یا تجدید نظر معنا میدهد.  پس تعجب آور هم نیست که اتحادی طبیعی بین این دو ایدئولوژی برقرار باشد!  لذا اگر مُنصف باشیم باید پذیرفت که هرگونه بدعت در کار دین ناشدنی است چه اگر نوآوری و تجدید نظر میسر باشد دیگر این دین، طبق تعریف، دین نیست!  بی سبب نیست که اجماع آگاهان اجتماعی به این نتیجه رسیده که "اصلاح طلبی" در نظام دینی حاضر ناممکن و تلاش ها بی ثمر است. 

بنابراین، بدعت مکانیزمی برای دست نخوردگی و حفظ یکپارچگی دین است و در بستر خودش منطقی مینماید.  چه اگر قرار باشد دین همگام با زمانه و مقتضیات آن پیشرفت نماید در کمترین حالت میشود فلسفه و حکمت و در بهترین حالت علوم اجتماعی، جامعه شناسی، و روانشناسی.  دیگر دین در معنا و مقام سنتی خود نخواهد بود.

با اینکه گفتیم دین در درون خودش حاوی منطقی درونی است اما در بیرون خودش دارای یک پارادوکس بزرگ است!  منشاء این پارادوکس از آنجا آغاز میشود که هر دینی در بدو گسترش خود با تقابل و تضاد با باورهای پیش از خودش روبرو میشود.  در تاریخ ضبط است که مردم مکه بویژه رؤسا و بزرگان آن با تبلیغات اسلام مخالف بوده آنرا بدعت در کار آئین آباء و اجدادی خود تلقی میکردند.  لذا دین جدید در دهه اول که در مکه تبلیغ میشد پیشرفتی نداشت.  آیا مردم آن روزگار حق داشتند که از فرهنگ خود دفاع کنند؟  اگر بدعت بجا و بقاعده است پس حقانیت دین جدید چه میشود؟  اما اگر بدعت بجا و بقاعده نیست، پس چرا پس از استقرار دین جدید با هرگونه نوآوری و نواندیشی توسط نظام مسلط مقابله میشود؟  نگوئید آن زمان بد بود ولی حالا خوب است!!

اما تکلیف کسانی که مرتب اظهار ناخرسندی کرده، میگویند دستورات دینی که داریم تاریخ گذشته و بکار امروز ما نمیخورد چیست؟  خیلی ساده: دین خود را عوض کنید.  لا اکراه فی الدین!  اما میگویند به هر دین تازه ای هم روی آوریم همچنان دچار این اشکال هست که با وجود بدعت، پیشرفت و روزآمدی در آن مُجاز نیست.  اگر این هم جوابگو نیست پس به خِرَد خود رجوع کنید و در همبستگی با علوم و پیشرفت مادّی پیرو اخلاق هم باشید.  چه، طبق تعریف، هسته مرکزی همه ادیان "اخلاق" است.  وعصاره همه اخلاقیات در یک جمله خلاصه میشود: "چو استاده ای دست افتاده گیر"- همین! 

خلاصه آنکه، اگر در مقوله دین دنبال پیشرفت و نوآوری هستید، خود را خسته نکنید.  وجود بدعت به مثابه بیمه دین است.

  • مرتضی قریب
۲۱
آذر

ما و ایدئولوژی-1

   دوستی ذیل مطلب پیشین پرسش کرده اند که "چرا بنیادگران و اندیشمندان وبرگزیدگان که همیشه رویاها ودانش خودرا بشکل ایدئولوژی ابراز میدارند براین باورند که این ایدئولوژی برای همیشه و تا ابد برای خوشبختی مردمان امروز وآینده بس است؟".  در واقع، شاید منظور اینست که چرا ایجاد کنندگان ایدئولوژی برای ما مشکلات ساخته اند؟  اگر خوانندگان کلید واژه "ایدئولوژی" را انتخاب کنند خواهند دید که قبلاً مطالب بسیار زیادی پیرامون این سوژه و خاستگاه آن گفته شده است (مثلاً 1400/7/13).   اما پیرامون سوألی که در بالا مطرح شد هیچگاه دنبال علت نرفته ایم.

   سوأل اصلی اینجاست که چرا و چگونه معدودی اندیشمند که کار و شغل خاصی نداشته اند نشسته و برای ما ایدئولوژی ساخته اند؟  آیا هیچ به تبعات مثبت یا منفی آن اندیشیده اند؟  آیا غرض آنان از سر خودخواهی و خودنمائی بوده است؟  آیا میخواسته اند خود را مطرح کنند؟  یا میخواسته اند که آیندگان را به سختی و مشقت بیاندازند؟  آیا هیچ در مخیله شان میگنجیده که آنچه پرورده اند قرنها باقی مانده و احتمالاً موجب آزار بشریت خواهد شد؟  آیا به سیطره سیاسی آن فکر کرده اند؟  یا شاید نیت آغازین آنها بد نبوده ولی بعداً تحولات طور دیگری رقم زده؟  اینها نمونه ای از سوأل هائی است که در این رابطه قابل طرح است و هرکس بنا به تصور خود پاسخی خواهد داد.

    شاید یک پاسخ منطقی این باشد که تولید کننده ایدئولوژی خودِ ما هستیم و نه آنان که نامشان در تاریخ ضبط است و ما به غلط تصور میکردیم.  بعبارت دیگر شاید این ما هستیم که به وجود ایدئولوژی علاقمند بوده و خود کمر همت به تولید آن بسته ایم.  ما خود آنرا بازتولید کرده، در طی زمان محافظت کرده و آنرا گسترش میدهیم.  بی شک نطفه اولیه توسط متفکرین گذاشته شده بی آنکه خود از اینکه تفکرشان روزی جهانگیر شود خبری نداشته اند و شاید در اصل چنین اراده ای هم نداشته اند.  در یک کلام، شاید بدلائل روانشناسی که جای بحث آن نیست، ما خود از علاقمندان ایجاد و بسط ایدئولوژی هستیم.  اگر هم فکر اولیه از ما نباشد، اما توسعه بعدی از آنِ ماست.  در واقع این ما هستیم که مروج ایدئولوژی هستیم.

   نکته در خور تأمل اینجاست که تفکراتی که بعداً نام ایدئولوژی میگیرد شاید در زمان اولیه خودش حائز فوایدی بوده و نسبت به عقاید پیرامون خودش برتری هائی داشته است.  منتها همانطور که همه چیز مشمول مرور زمان شده و پیر و مستهلک میشود، عقاید اولیه نیز کم کم متحول شده نیازمند تغییراتی متناسب با زمان میشود.  کافیست به تعارضاتی که امروز در ایدئولوژی های اطرافمان میگذرد نگاهی بیاندازیم تا متوجه تناقضات شویم.  بزودی مواردی از این دست ارائه خواهد شد.  آب راکد هرجا که باشد بعد مدتی میگندد و قابل استفاده نخواهد بود.  متشابهاً ایده های ایستا، اگر هم زمانی مفید بوده، در گذر زمان کارکرد خود را ازدست داده و بسا زیانبخش گردد.

   کافیست تصور کنید اگر ایدئولوگ ها عمر نامحدود میداشتند و میتوانستند همپای تغییرات زمانه دوام آورند چه میشد؟  به احتمال زیاد آنها متناسب با تغییر در حال و هوای زمانه در نظرات اولیه خود دست برده و یک اصلاح دائمی را در تفکرات خود منظور میداشتند.  البته در چنین صورتی این دیگر ایدئولوژی محسوب نمیشد بلکه بخشی از حوزه علم مثل رشته های روانشناسی و جامعه شناسی میشد!  اما چرا ایدئولوژی نزد عامه این اندازه محبوب است؟  شاید بخشی بخاطر این باشد که مردم چیزی را که یاد میگیرند مایلند برای همیشه باشد و نه اینکه دستخوش تغییر باشد.  بویژه نمیخواهند که ایده های بنیادی شناور و تابع زمان باشد بلکه ثابت باشد چنانکه ایدئولوژی هست.  بخش دیگری نیز شاید بخاطر تبلیغات است.  دکان داران و فایده برندگان از وجود ایدئولوژی نمیخواهند با موضوعاتی درگیر باشند که در تحویل و تحول باشد که با امر و نهی جور نمی آید.  اگر پدیده ای قابلیت جواب های متعدد داشته باشد، امر و نهی نمیتواند مؤثر واقع شود.  بیشترین کارآئی امر و نهی در اقتدارگرائی و در خصوص موضوعاتی است که خشک و غیرقابل انعطاف و ثابت در زمان باشد. 

   گهگاه باب اجتهاد باز شده، اصلاحات کوچکی صورت میپذیرد.  منتها لکه گیری اغلب بی ثمر است چه کار از پایه خراب است.  مانند ماشین قراضه و زنگ زده ای که گاهی اجزای آن نوسازی میشود ولی چه سود که بدنه و شاسی آن زنگ زده و هزینه تمام شده بیش از خرید ماشین نو و آخرین سیستم است.  شاید تنها در یک صورت که بخواهیم آنرا برای حفظ در موزه تاریخ نگاه داریم، چنین مخارجی مشروعیت داشته باشد.  خلاصه اینکه مشکل از کوتاه نظری ماست و ایدئولوژی و ایدئولوگ ها مقصر نیستند.  این بود شمه ای از رابطه ما با ایدئولوژی.  در ادامه، در بخش بعدی، درباره مصداق ها.

  • مرتضی قریب
۱۳
خرداد

هُنر بازنگری

    نکته مشترکی که در اغلب مضامین پیشین بود، موضوع "بازنگری" و اهمیت آن در تمامی مسائل و امور مرتبط با زندگانی ما روی سیاره ای بنام زمین است.  یعنی بازنگری به معنای اعم آن و در تمام امور و در همه سطوح.  قانون طلائی در امر بازنگری فقط یک چیز است و آن "مطلقاً هیچ چیز از بازنگری معاف نیست".  بازنگری الزامیست طبیعی که ناشی از طبیعت بشر است.  از آنجا که عقل نوع انسان بیش از سایر حیوانات است لذا تفکر حالت طبیعی انسان است و چون زندگی آسان نیست، تفکر در جستجوی راه های غلبه بر مشکلات است.  از سوی دیگر، "تغییر" اصل اساسی حاکم بر جهان است و چیزی از شمول آن خارج نیست.  از طرف دیگر، چون زیست آسان مطلوب انسان است لذا در سایه تفکر و اصل "تغییر"، خود بخود "پیشرفت" موضوعیت پیدا کرده نماینده حرکت طبیعی بسمت جلو میباشد.  اگر بزبان پیشینیان صحبت کنیم، "پسرفت" حرکت غیر طبیعی مخالف پیشرفت و باصطلاح ارسطو حرکتی است "قسری".  ترجمه آن بزبان امروزی چنین است که برای به عقب کشاندن و در عقب نگاهداشتن جامعه کار و انرژی و هزینه های انسانی و مالی بسیاری باید صرف شود بمراتب بسیار بیش از آنی که اجازه داده میشد پیشرفت سیر طبیعی خود را دنبال کند. 

    بازنگری خود هنری است که باید آنرا آموخت.  اکنون بعنوان نمونه بد نیست ببینیم این کار را چگونه در مورد مشکلاتی که امروزه برای ما درست کرده اند و کم هم نیستند بکار برد.  یکی از مسائل روز، بحث جامعه درباره نوع حکومت است.  حکمای پیشین مطالب بسیار آموزنده ای در این باب بیان داشته اند که در جای خود مفید و بر علاقمندان است که بدان مراجعه کنند.  لیکن روش ما در این سلسله مطالب شروع از خود و استفاده از درک بلاواسطه خود و آنچه که منطق و خرد حکم میکند بوده و هست.  فارغ از آموزه های فلسفی و سیاسی دیگران باید دید که عقل متعارف خودمان چه دارد که بگوید.  چه بسا به نتایجی رسید که تازه و ابتکاری باشد.  صد البته همواره بعد از رسیدن به نتایج خود، رجوع به گفتار دیگران که آنها چه فکر میکرده یا میکنند و مقایسه با نتایجی که خود یافته ایم میتواند آموزنده و الهام بخش باشد.

   یکی از شکل های حکومت که بسیار رایج و اینجا محل بحث ماست شکل"جمهوری" است.  نام آن تأکید بر جمهور است، یعنی جمهور مردم!   بزبان ساده چیزی مشابه حکومت پادشاهی است با این تفاوت که دوره حکومت پادشاه محدود است و با رأی جمهور مردم یعنی اکثریت انتخاب میشود.  ضمناً قوانین بجای صدور از طرف یک فرد، در مجلسِ منتخب مردم تهیه و تصویب میشود.  شکل عملی آن امروزه در اغلب کشورهای آزاد موجود است مگر با تفاوتهائی در جزئیات. طول مدت ریاست "رئیس جمهور" چها یا پنج سال است که قابلیت تمدید مجدد در یک دوره بعد نیز دارد.  اما گاهی ملاحظه میشود که مدت مزبور مادام العمر شده و عجبا که نظام مزبور همچنان جمهوری خوانده میشود حال آنکه جمهور مردم دخالتی نداشته و رئیس باصطلاح جمهور، یا با هر نام دیگر، خودکامه ای بیش نیست که بنام جمهور مردم اما در واقع بکام خویش و حلقه نزدیکان خویش حکومت میکند.  این وضعیتی است که متأسفانه امروزه در آسیا و آفریقا شایع است.  حکایت چنین نظاماتی، حکایت تصویر مجازی دنیای واقعی است که همه چیز وارونه و پسرفت پیشرفت نام دارد.

    با اینکه با نظام جمهوری همه آشنایند اما پیش کشیدن آن در اینجا بعنوان نمونه برای نشان دادن این حقیقت است که امکان بازنگری و اصلاح مداوم چیزها همواره وجود دارد.  بعبارت دیگر، اینکه دانش سیاسی قالبی بنام جمهوری ارائه داده و قرار است تا ابد همین قالب استمرار یابد یک سدّ فکری است که باید شکسته شود.  نباید صرفاً از دیگران انتظار داشت تا برای ما آستین بالا زده ابتکاری جدید ارائه کنند.  با کمی تفکر، چه در این مورد خاص و چه موارد دیگر، میتوان هر پدیده ای را چه در حوزه مادّی و ملموس و چه در حوزه اندیشه، به وضع بهتری نسبت به وضع گذشته بدل کرد. 

   اما چه باید کرد که جمهوری به نظام تکنفره خودکامه بدل نشود؟  باید فرصت آن سلب گردد چه اینکه هرقدر مدت ریاست بیشتر باشد فرد رئیس فرصت بیشتری برای لابی گری و اقدامات مشکوک جهت تحکیم قدرت پیدا میکند.  یک راه اینست که طول دوره خدمت به یک دوره منحصر شود تا ریسک این انحراف کمتر شود.  حتی میشود طول دوره ریاست را 2 سال مقرر کرد که فعلاً رسم نیست زیرا اعتقاد بر اینست که مجال کافی برای پیاده کردن برنامه ها وجود نخواهد داشت.  اما 2 سال بقدر کافی طولانیست تا مردم استعداد رهبر را دیده و رضایت دهند تا 2 سال دیگر تمدید شود که همان 4 سال استاندارد حالیه باشد.  میگویند تشریفات و رقابت های انتخاباتی دست و پاگیر است.  اما امروزه با وجود نظام گسترده الکترونیک و دسترسی قاطبه مردم به اظهار نظر فوری و دقیق این امکان هست تا پیش از اتمام دوره 2 ساله، نظر خود را اعلام تا اگر فسادی باشد نگذارند پیشتر رود.  در هر حال رقابت های انتخاباتی مرسوم میتواند رأس هر چهار سال کماکان انجام گیرد. 

   همین سازوکار، اظهار نظر مستقل در سایر امور سیاسی اجتماعی را میسر میسازد.  یعنی ضمن حفظ مجلس ملی به همین صورت حاضر، میتوان برخی یا خیلی از مسائل مهم را از طریق همه پرسی الکترونیک به آرای عمومی گذاشته و  مردم در تدوین قوانین نقش مستقیم داشته باشند.  با پیشرفت کار، کم کم از وزن پارلمان بشکل سنتی میتواند کاسته و شکل آرمانی حکومت آنگونه که آرزوی دیرینه فلاسفه ماضی بوده منشاء اثر پیدا کند.  متشابهاً همین سازوکار در سطح جهانی قابل کاربست است.  پیشتر اشاره شد که آنچه نیاز مبرم است سازمان "ملل" واقعی متشکل از نمایندگان ملتهاست و نه آنچه امروز بهمین نام که متشکل از نمایندگان دولتهاست!  دولی عمدتاً در آسیا و آفریقا که صرفاً نام ملت را یدک میکشند.

    پرسشی که اغلب مطرح میشود اینست: راه برون رفت از وضع موجود چیست؟  وضعی ناشی از استبداد یک خودکامه  یا وضعی ناشی از استمرار یک ایدئولوژی زنگ زده زیر سایه استبدادی برای بقای آن!  دوای همه اینها فقط یک چیز است "بازنگری"!   بازنگری در همه چیز حتی در خودِ بازنگری.  اصولاً بدون بازنگری، تمدنی بوجود نمیآمد، کما اینکه بازنگری در کلیه شئون زندگی همواره وجود داشته و دارد و ترقی سطح زندگی و افزایش رفاهیات همه ناشی از بازنگری است.  اگر در چهار چرخه های قدیمی بازنگری نمیشد، اتوموبیل ساخته نمیشد و اگر بازنگری هنری فورد نمیبود، تولید انبوه ماشین حاصل نمیشد تا آنرا برای همه دسترس پذیر سازد.  بازنگری نباشد، تحول بسمت برقی کردن خودرو و خلاصی از آلودگی هوا پیش نخواهد آمد.  اتفاقاً عوارض نبود بازنگری را ما در این بخش به عینه شاهدیم که چگونه صنعت خودرو داخلی با ادامه تولید خودروهای از رده خارج به ثروت اندوزی خود ادامه میدهد.  صد البته این و سایر مفاسد، خود ناشی از عدم بازنگری در سطحی بالاتر و در بخش سیاسی است. 

    کهنه اندیشان که با افکار مدرن و روح بازنگری مخالفند دچار نوعی خودفریبی هستند.  چه اگر بازنگری در حوزه اندیشه بنظر آنان مذموم باشد باید یکسره دست از همه رفاهیاتی که ناشی از "بازنگری" و البته تفکر خردورز است بشویند!  اینان باید سطح زندگی خود را به همان سطح دوران اندیشه ورزی مورد علاقه خود تقلیل دهند.  چون بدین کار مبادرت نمیورزند پس خود نشانه ای از تأیید ضمنی "بازنگری" است که در اینصورت باید آنها را آگاه کرده از خواب بیدار کرد.  برای اکثریت کهنه پرستان آنچه اهمیت دارد حفظ ظواهر امور است و نه آنچه در درون مغز (یا اصطلاحاً دل) میگذرد.

   آنچه مهم است بازنگری در حوزه اندیشه  است چه اینکه بازنگری و پیشرفت خود بخود در حوزه مادّیات صورت گرفته و نیازی به تأکید و راهنمائی ندارد.  مشکل ما همواره در حوزه اندیشه بوده و هست و هر درد و رنجی که متحمل میشویم سرچشمه در اندیشه دارد، به مصداق: گر بود اندیشه ات گُل گلشنی وربود خاری .. .  سخت ترین جا برای بازنگری در حوزه ایدئولوژی است که نهایت مقاومت آن در بخش دین است.  خوشبختانه پیشرفت در امور عینی و ترقی علوم میتواند اثر گذار بوده و مستمسکی برای بازنگری در حوزه اندیشه باشد.  سالها پیش پاپ ژان پل دوم شجاعانه به بیگناهی گالیله اذعان داشته و دیدگاه علم راجع به زمین را پذیرفت.  از او شجاع تر، پاپ حاضر یعنی فرانسیس است که داستان آدم و حوا و سایر داستانهای کتاب مقدس را نمادین خوانده است.  او اخیراً اعلام کرد که کلیسا دیگر به جهنمی که انسانها در آن زجر بکشند اعتقادی ندارد! او با چرخشی شجاعانه به مرجعیت علم اذعان داشته و گذشته کلیسا را مورد بازنگری قرار داده و توصیه کرد که بخش های تعصب آمیز انجیل بازبینی شود.  شجاعت ایشان در بازنگری بهتر است الگوئی برای ارباب سایر ادیان باشد که به بهانه موئی جان ها ستاندند.  شجاعت، در اعتراف به اشتباهات است که معمولاً صاحبان ایدئولوژی اشتباهات خود را گردن نمیگیرند.  عجبا که بالاترین مقام یک دین به اشتباهات اذعان دارد!  آفرین بر او.  احتمالاً در بین مراجع عالیمقام سایر ادیان نیز ممکن است باشند کسانی با بینش وسیع و افکار متعالی ولی آنچه مانع از بیان حقایق است همانا فقدان شجاعت است.  چنان دلبسته دنیا و ظواهر آنند که با وجود سنین نزدیک یک قرن، کماکان دقایق باقیمانده عمر را چنان حریصانه عزیز میدارند که لحظه ای مرارت را بر خود روا نمی دارند. 

    میپرسند: بالاخره چه باید کرد؟  شاید بیان معادلی از این پرسش این باشد که وظیفه فرد در این دوران پرآشوب چیست؟  در مسائل علمی، نیمی از حل مسأله مصروف روشن کردن فرض و حکم است یعنی صورت مسأله را بدانیم که مشکل چیست و فرضیات و داشته های ما کدامند.  بنابراین بخش مهمی از کار عبارت از روشنگری است.  که با روشن شدن زوایای تاریک، خود بخود راه حل و پاسخ مسأله نیز پدیدار میگردد.  البته کار در امور عینی بمراتب ساده تر است.  با یک دندان پوسیده چرکین لاعلاج چه باید کرد؟  باید دور انداخت.  یا با کفشی فرسوده که بخش فوقانی پاره، قسمتی از کف آن پوسیده و کنده شده، و آنچه هم باقیمانده چنان تنگ که پا را مجروح کرده چه باید کرد؟  قاطبه مردم بجان آمده اصولاً چنان گرفتار گذران معاشند که نه مجالی برای مطالعه دارند و نه فرصتی برای گوش سپاری به سخنرانی ها و مواعظ صرفنظر از اینکه ما چه بگوئیم یا چه نگوئیم.  واکنش مردم درعمل، پیش بینی نشده و بر اساس فشارهای مستقیم اقتصادی و اجتماعی است. 

   اما آنچه اهل نظر در وادی اندیشه میتوانند ارائه کنند روشنگری است.  مخاطب این روشنگری اتفاقاً روشنفکران هستند که باید خود را برای یک بازنگری اساسی آماده سازند.  زیرا آنچه بعنوان عقب افتادگی و زیان و خسران در امور عینی میبینیم همه سرچشمه در افکار و عقاید دارد که سردمداران آن طبعاً "روشنفکران" هستند.  بعبارت دیگر مردم عادی خود با تجربیات ناگوار روزانه به بداهت عقل با مشکلات آشنایند و لذا نیازی برای بحث های آکادمیک با مردم عادی نیست. اما این بحث ها اگر با اهالی روشنفکری درگیرد حاصل بهتری میتواند داشته باشد.  وجود یک نظام ایدئولوژیک در این چهار دهه اخیر، با همه خسارات و گرفتاری های خود، اگر سودی داشته همانا پیش انداختن نقطه عطف تاریخی در چرخش فکری نزد طبقه منورالفکر است.  امروز بیش از هر زمان دیگری، افکار برای "بازنگری" پخته و آماده است.  فصل مشترک همه نحله های فکری که دل در گرو پیشرفت و آبادانی دارند چیزی جز بازنگری نیست. 

   برای این منظور، صحنه برخورد عقاید معمولاً رسانه های ملی یا محیط های دانشگاهی است.  در یک نظام باز، این تعامل بطور عادی انجام شده و حاصل آن به پیشرفت و بهتر شدن مستمر میانجامد.  اما در یک نظام بسته که همه روزنه ها مسدود است چنین چیزی بسختی میسر است و تبادل افکار ابتر میماند.  معهذا هنوز شبکه اینترنت راهی را باز گذاشته است که شوربختانه همین یک راه نیز با مساعدت فنی و کمک برادران بزرگتر در شُرف انسداد است.  لذا بهترین افکار و مؤثرترین راه حل ها هم اگر باشد بی نتیجه در گلو یا نوک قلم فرو میخشکد.  این چنین میشود که قوه ابتکار فردی که در سراسر دنیا موتور راننده جامعه است از کار می افتد.  با این وجود، علیرغم همه انسدادها، هرکس لازمست بقدر سعی خود در این وادی تلاش کند تا بلکه برآیند قوا بر نیروهای مقاوم در برابر بازنگری فائق آید.

خلاصه اینکه، بنا بر روابط علت و معلولی، آنچه امروز از آن در رنجیم ناشی از گذشته است.  اما برای یافتن سرمنشاء اصلی رنج، این سلسله علت و معلول ها را تا کجا باید دنبال کرد؟  آیا تا حضرت آدم؟ یا تا لحظه مهبانگ؟  طبیعی است که سهم نقاط دوردست هرچه در زمان عقبتر رویم کمتر میشود، جز در مواردی که "عادت"، گذشته را با خود بزمان حال منتقل کرده باشد.  با کمی تعمق ممکنست باین نتیجه رسید که چیزی در آموزش های گذشته ما دچار کاستی و نقص بوده است.  آموزش های گذشته ما سنتاً حافظه محور بوده و استدلال و تحلیل نقش کمرنگی داشته است.  دستکم در دوره شکوفائی آموزش و پرورش در نظام گذشته توجهی که باید میشد نشد و امروز که نظام ایدئولوژیک دینی همه چیز را در تصرف خود گرفته باید بحال نسل های آتی گریست.  شاید تنها امید باقیمانده، تبادل مستقیم اندیشه هر فرد با نزدیکترین مخاطب خود باشد مشابه آنچه در کُلنی زنبوران عسل متداول است!   این فرآیند بنحو شگفت انگیزی میتواند مؤثر و سریع باشد بطوریکه اگر هرکس اندیشه خود را به 2 نفر پیرامونیان نزدیک خود منتقل و آنها متشابهاً بطور آرمانی این کار را تکرار کنند، طی فقط 27 بار تکرار، حدود 80 میلیون نفر پیام را دریافت کرده اند- داستان شطرنج!  اگر قرار باشد سرنوشت را تغییر دهید جز بازنگری چاره نیست و برایش باید هرکار که میتوانید بکنید. 

 

  • مرتضی قریب
۱۶
اسفند

نام مهم است یا محتوا؟

    درسی که طی این چهل و چند سال گذشته گرفته ایم این بوده که در داوری درباره چیزها نباید صرفاً متکی به نام و نشان یا برچسب روی آنها بود بلکه محتوا مهمترین معیار برای قضاوت درباره آنهاست.  منتها آموختن این درس بیشتر بصورت حسّی و تجربی بوده است و کمتر در خصوص ریشه های منطقی و نیز مصادیق آن گفتگو شده است.  بعبارت دیگر، منظور اینست که درس آموزی ما نباید جنبه "واکنشی" داشته باشد و مخالفت ما با موضوعات نباید فقط جنبه احساسی داشته بلکه باید منطق و استدلال را نیز در قضاوت ها دخالت دهیم.  اکنون به پاره ای از مصادیق میپردازیم.

1- پیشتر درباره اهمیت کردار نسبت به پندار گفته بودیم که کردار خوب خود بخود نشأت گرفته از پندار یا نیت خوب است.  اینکه کسی سالها گوشه ریاضت اختیار کرده و نیات خوبی درباره زمین و زمان داشته باشد کافی نیست، چه اینکه افکار خوب یحتمل شاید برای رستگاری خودش کفایت کند.  مهم، داشتن عملکرد خوب و نیک است که اگر چنین باشد کسی از صاحبش نمیپرسد نیات او نیک است یا بد و یا چه چیز در ذهن او گذشته یا میگذرد؟ زیرا عمل نیک خود بخود معلول نیت یا پندار نیک است.  اشکال کار وقتی عیان میشود که تحت شرایطی پر از دروغ و ریا، بیان نیات نیک فی نفسه اعتباری نداشته بلکه اساساً  ممکنست پوششی برای افعال تبهکارانه باشد.

2- برای اینکه یک داوری بیطرفانه و بی غرضانه درباره شخصیتی داشته باشیم، نخست باید نام وی را ناشنیده انگاریم.  زیرا به محض اینکه نام افراد معروف بمیان آید، مردم جبهه میگیرند و حاضر نیستند چیزی خلاف آنچه دوست دارند بشنوند.  پس نام نباید ملاک باشد بلکه محتوای شخصیت باید ملاک قرار گیرد.  در گام بعدی وی را باید از همه مناصب، رسمی و غیررسمی، منفک ساخته و از هیئتی که حاکی از شغلی محترم است او را خلاص کرد.  حتی لباس زندانی را بر تن او متصور شد.  این ترفندها ذهن را از پیش داوری دور ساخته و فقط بر ضمیرسوژه متمرکز میشود.  حتی محاسن انبوه و سایر وجنات صوری وی که ممکنست تأثیر گذار باشد باید ندیده گرفته شود.  حال اگر وی شخصیت محترم و مستقلی داشته باشد بدون نام و در هر لباسی همچنان تأثیر گذار خواهد بود و سخن وی تنها به صِرف ارزش محتوائی خودش در شنونده مؤثر خواهد بود و نه بخاطر پیرایه های دیگر.  فرد بی اصالت در این شرایط حقیقت خویش را برملا میسازد زیرا مردم غالباً بخاطر اسم و رسم و پیرایه هاست که فریب میخورند.  در صورت رعایت چنین ترفندی، چه بسیار عقاید ما نسبت به اشخاص، دیگرگون گردد.  عکس آن نیز صادق است چه اینکه سعی دادگاه در مجبور ساختن متهم بیگناه بر پوشیدن لباس زندان در همین رابطه معنا پیدا میکند که لباس زندان پیشاپیش ظن مجرمیت را در ذهن حضّار تقویت نماید. 

3- وضع ظاهر و بویژه لباس در شکل دادن ذهنیت مؤثر است.  از گذشته رسم بوده که قُضات با لباس مخصوص در صحن دادگاه ظاهر شوند.  مادام که قاضی منصف و مستقل بوده باشد این موضوع اشکالی نداشته و حتی جنبه مثبت دارد.  اشکال آنجاست که لباس دستاویزی برای فریب افکار باشد و بخواهد ناعادلانه بودن رأی را کمرنگ نماید.  در قدیم برای استادان دانشگاه نیز لباس خاص وجود داشت که امروزه متروک است زیرا در دوران مدرن اجباری برای قبول حقایق علمی وجود ندارد.  یعنی آنچه اصل است محتوای فکر است و نه شکل و قیافه و نه نام و نشان.  آنچه بویژه نزد عوام بسیار تأثیر گذار است همانا قیافه و صورت ظاهر است.  از گذشته ها در سرزمین ما رسم بر آن بوده که احترام برای لباس است و نه برای آن ذهنیتی که در پس لباس است.

4- داعش و طالبان فقط یک اسم نیست، حال آنکه ذهنیت در پس این نام مهم است.  مرتب از این دو فرقه در داخل کشور انتقاد میشود که یعنی نظام ما با افکار آنان مخالف است.  این در حالیست که دولت طالبانی افغانستان همواره در حال زدودن زنان از امور اجتماعی و بویژه مخالفت با آموزش دختران بوده و آنرا چون غیر شرعی میداند ممنوع اعلام کرده است. در همین حال تضییقات مشابه برای زنان و دختران در کشور ما رو بافزایش است.  دختران را با گاز سمی در مدارس مسموم میکنند تا از تحصیل باز مانند.  چرا؟ کسی نمیداند زیرا حرف راستی برای گفتن نیست.  کاش مانند طالبان باندازه جوئی صادق میبودند و قصد خود را آشکارا میگفتند و نه اینکه بگویند پوست نارنگی عامل مسمومیت است.  البته راه های دیگری نیز وجود دارد مثل واردات برنج آلوده به سم آرسنیک یا تحت تابش امواج قوی مایکروویو قرار دادن مردم شهرها به نام پارازیت اما با محتوای گرفتن انتقام از آنها!  امروز که حقایق فاش شده، مانند سایر جنایاتی که مرتکب شده اند، بگردن عوامل بیگانه میاندازند.  شاید حقیقتی باریک در این سخن آخر نهفته باشد چون کیست که نداند جماعت حاکم جز زبان فارسی هیچ سنخیتی با ملت نداشته و نه تنها بیگانه بلکه دشمنانی در لباس خودی هستند.  آنها ادامه دهندگان تفکر داعش و طالبان و بمراتب جنایتکارتر از آنانند.  نام مهم نیست، محتوا یکیست. 

5-  مرگ سومین و آخرین توله یوز آسیائی، در رسانه های مجازی بازتاب زیادی یافته، آینده کشور را از دست رفته قلمداد کردند.  مردم احساساتی بزودی خاطره این مرگ را هم فراموش کرده بکار سابق خویش باز میگردند، آنچه عوض نمیشود یا بسختی تغییر میکند، ذهنیت های غلط و استمرار آن و آماده نبودن بدیلی برای جایگزینی آنهاست.  حیوان برمبنای افکاری که سنت بر اذهان تحمیل کرده همواره جایگاهی پست داشته که پائین ترینش به سگ، این بهترین دوست انسان، تخصیص یافته.  زمانی که این ذهنیت تغییر کند قطعاً انسان نیز مقام واقعی خود را باز خواهد یافت که چون صد آید نود هم پیش ماست.  اما مادام که آموزش و پرورش و رسانه ها در دستان همان جماعت کهنه پرست باشد تغییری بوجود نخواهد آمد زیرا روال امور برمبنای اسامی است و نه معانی.

6- امروزه رویه بر اینست که انتساب نام دانشمند مخصوص کسانی باشد که نام خود را با یک تیتر "دکتر" مزین کرده باشند.  حال آن را به چه قیمتی خریده یا سرقت کرده اند معلوم نیست.  کسی که خود را استاد اقتصاد نامیده ولی حماقت وی شهره عام وخاص است خود نشانه گرامیداشت نام در این کشور است در صورتی که آنچه مهم است محتواست و نه نام و نشان که در نظام های مافیائی بسادگی با پول، مثل همه چیز، خریده میشود.  سابق بر این، تیتر مطرح نبود اما قیافه و هیئت ظاهر بسیار مطرح بوده و مؤثر واقع میشد.  ضمن اینکه سخنوری و ادبیات کمک بزرگی برای القای دانشمندی بوده است.  بویژه که حفظیات ملاک اصلی برای تثبیت این مقام بوده است.  با اینکه قدرت حافظه نعمت بزرگی محسوب میشود اما در دنیای مدرن قدرت استدلال است که حرف اول را میزند.  در هر حال در دنیای مدرن نام و تیتر، دیگر مانند گذشته ها ملاک نیست بلکه مهم اینست که چه تبحری دارید و چه مشکلی از مشکلات را میتوانید رفع کنید.

7- خِلط بین "تیتر" و "محتوا" در بسیاری از دیگر موضوعات مهم، از جمله در "ادیان"، رایج است.   به محض آنکه نامی از قدسیات و مباحث الهی در پیش باشد، فوراً بطور غریزی ذهن متمایل به قبول بی بروبرگرد آنچه در پس این نام است میشود.  چرا؟  چون نسل پشت نسل چنان القا کرده اند و از لحاظ روانی چنان ذهن ها را عادت داده اند که در این وادی پرسشگری بی معنا باشد و عملاً پاداش نیک پرسشگری جز شلاق و چوب و چماق نیست.  بنابراین "نام" در حوزه دین، حرف آخر را میزند و توجه به "محتوا" مشغله ایست بالقوه مرگ آور.  زیرا آنچه طی قرنهای متمادی زیر نام دین شکل گرفته است تدریجاً چنان تجارتی پُرسود گردیده که پرسش در محتوا خشم ارباب دین را در پی داشته و بسا به محو پرسشگر بیانجامد.  بجای دادن پاسخی منطقی، به حذف فیزیکی مبادرت میکنند.  لوتر و آئین پروتستانیزم، خود مثال بارزی از این مقوله است که چگونه پرسش هائی منطقی خشم دکان داران دین را بجوش آورده و هرآینه اگر شجاعت و ایمان لوتر و انساندوستی و مساعدت شاهزادگان آلمانی نبود خودش و اصلاحات دینی عرضه شده او لابلای حوادث تاریخ بکلی فراموش میشد.  اعتراض لوتر در رابطه با هدف و محتوای دین بود و مثلاً میگفت چرا قرائت کتاب مقدس باید بزبان لاتین باشد که مردم نفهمند و نه بزبان آلمانی که مردم بفهمند؟  اینجاست که زیر نام دین و فقط باستناد "نام" میتوان هر خس و خاشاکی را بر مردم ناتوان تحمیل کرد.  حتی زیر نام دین میتوان اقدام به جنایت علیه بشریت کرده و با سلاح شیمیائی به مدارس دخترانه حمله کرده تا بنام دین آنان را از تحصیل باز داشت، همانگونه که طالبان و بوکوحرام کرده و میکنند.  این با وجودیست که در متون مقدسه همان دین، تحصیل علم بر هر زن ومرد مؤمنی فریضه است!   این نشان میدهد که اگر مصلحت ارباب دین اقتضا کند چگونه آنچه هم رسماً اصول دین بشمار است بدلخواه میتواند مُلغا یا معلق شود.  وقتی "نام" قاعده شود، "محتوا" فرع یا بکلی هیچ میشود و لذا هر ناممکنی ممکن میگردد.  که بازار "دین" فروشان همواره در حال تاراج دین و ایمان مردم بوده و هست.  و در توصیف آن چه بجا گفته است حکیم توس: زیان کسان از پی سود خویش، بجویند و دین اندر آرند پیش. 

8- سوء درک بین اسامی علمی و معانی آنها یکی از مشکلات طبقه درس خوانده است.  بارها گفته شد که دنیای ما و هر آنچه مربوط بدان است دنیای مادّه است و غیرمادّه وجود خارجی ندارد مگر در تصورات.  میگویند پس "ضدمادّه" چیست؟  میگوئیم آنهم اصطلاحی است برای نوع دیگری از مادّه که بار الکتریکی اجزای آن مخالف مادّه است.  مثلاً ضد الکترون، یا پوزیترون، الکترون با بار مثبت است و متشابهاً ضد پروتون و مانند آن.  منتها دنیای ما دنیای مادّه است و تولید ضد آن در شتابگرها عملی است.  برخورد و مواجهه این دو ضد به نور و امواج الکترومغناطیسی تبدیل میشود که آن خود نیز نوعی لطیف از مادّه است.  امروزه فضا آکنده از این امواج است که از در و دیوار عبور میکند تا ما را با یکدیگر و نیز با دنیای پیرامون مرتبط کند.  در گذشته های دور که سطح علم بدین درجه نبود و ضمناً جامعه پر بود از متافیزیک و خرافات، پرتو نور "غیرمادّه" تلقی میشد.  چرا؟  به دلیل علاقه بشر!  زیرا همانطور که پیشتر گفته شد، تلقی پیشینیان از زمین و زمینیان عناصر مادّی بود که میرائی و تغییر و تبدّل از مختصات آن بود که در آثار ارسطو و دیگران پیش از او و بعد از او میبینیم.  اما ستارگان ثابت به شهادت نسل ها پشت نسل همچنان چشمک زده و در جای ثابت خود نامیرا و برقرارند.  همچنان است ماه و خورشید که تا آنجا که بشر یاد دارد جاودانی و برقرارند.  پس باید از جنس دیگری جز آنچه روی زمین میبینیم باشند.  از چه جنس؟  لابد باید غیرمادّه باشند زیرا مادّه دچار کون و فساد است و آنها نه.  لذا ذوات آسمانی و آسمان محل آنها، غیرمادّی و الهی گرفته شدند و طبعاً ذات ربوبیت هم که طبق تعریف نامیرا و جاودانیست باید غیرمادّی و در آسمان یعنی محل زندگی سایر موجودات غیرمادّی جای داشته باشد.  پس بدین لحاظ، نور هم که منشاء آن همواره از آسمان بوده باید منطقاً غیرمادّی و بلکه الهی تلقی شود کما اینکه در کتب مقدسه ذات باری از جنس نورِ آسمانها بیان شده تأکیدی بر غیرمادّی بودن خداست.  تقدس آتش هم بخاطر تولید نور است که بسمت بالا جایگاه طبیعی خود میرود.  گذاشتن هاله نور در اطراف سر مقدسین ناشی از همین طرز تفکر است.  اما امروز ماوراء هر شک و شبهه ای میدانیم که نور نیز مادّه است، انرژی دارد و اثر مادّی آنرا در رادیومتر دیده ایم.  ماه و خورشید و ستارگان نیز از مادّه هستند و تولد و مرگ شامل حال آنها نیز هست.  طُرفه آنکه آنچه نامیراست وجود مادّه است!  غیرمادّه و افکار حول و حوش آن مربوطست به متافیزیک که در مطالب پیشین ذیل عنوان "مابعدالطبیعه" در چندین فصل مشروحاً بدان پرداخته شد. 

9- حروف و اصوات غیرمفهوم گاهی برای انصراف خواننده یا شنونده از فهم محتواست. هدف اصلی در گمراه کردن مخاطب است که متاسفانه اغلب قرین موفقیت است.  علاقه به شگفتی و اِعجاب از خصایص همه انسانهاست.  حقه بازان و شیادان از این علاقه نیک آگاهند و بعنوان نقطه ضعف مخاطب بکار میگیرند.  رمالان و فالگیرن حروف و خطوطی عجیب و غریب خاص خود دارند تا مشتری را مطمئن سازند که آنچه گفته اند از عالم غیب الهام شده.  دعاها و ادعیه عمداً به زبانی خوانده میشود که مخاطب کاری به محتوا نداشته باشد و فقط گوش نواز باشد.  آنچه که مهم است نتیجه نهائی است که ذاکر در انتها آرزو یا خواسته خود را ابراز میدارد.  در کلیسای کاتولیک قرائت کتاب مقدس کماکان بزبان لاتین است و همانقدر برای مؤمنین مفهوم است که متون مقدسه به لسان عربی برای مردم کشور ما.  سایر دعاها و ادعیه نیز از همین قسم است.  چرا مطالبی که قرار است راهنما باشد بزبان مردم محلی نباشد؟  شاید اصوات غیر مرسوم تأثیر گذاری بیشتری داشته باشد.  مثلاً اگر صیغه عقد ازدواج بزبان فارسی سره باشد شاید آن قداست آسمانی را در زوجین القا نکند؟  یا شاید هم اگر فارسی باشد دیگر به واسطه نیازی نباشد و جماعتی منتفع نشوند؟  اما سودی که برای زوجین دارد، اینست که با فهم محتوا ممکن است به مسئولیت خود بهتر واقف شوند.  بهرحال خوب یا بد، این شیوه ایهام گوئی و استفاده از ادبیات مبهم و غیر مرسوم اساس کار صاحبان بازار خرافات و شبه علم را تشکیل میدهد. 

10- واژه های بی محتوا یا بازی با الفاظ از دیگر پدیده های رایج در جامعه است که در چهل و چند سال اخیر شدت گرفته است.  در شرایط بحرانی استفاده از این واژه ها که معلوم نیست مصادیق آن چیست توسط حاکمیت صورت میگیرد.  مدتی است واژه "دشمن" زیاد شنیده میشود که برای پوشش دادن به ناکارآمدی هاست.  از این واژه هرکس میتواند تلقی خودش را داشته باشد ولی منظور حاکمیت آن افراد حقیقی و حقوقی هستند که مانند او فکر نمیکنند.  از همین قبیل است واژه "معاند" برای کسی که عناد میورزد که همان دشمن را به ذهن متبادر میسازد.  در دوره قاجار و تا مدتی پس از آن واژه "بابی" برای هرکس که اندیشه ای نو در سر داشت توسط قشریون بکار میرفت.  آنها که برخلاف میل و اندیشه ارباب دین به تأسیس مدارس نوین همت گماشتند به این تیتر مزین شدند.  این میل و اندیشه تا به امروز نیز ادامه دارد که حملات شیمیائی به مدارس دخترانه در چند ماه اخیر از آن جمله است.  در این ارتباط، برخی از رجال حکومتی اظهار کردند "گاز مزبور کشنده نیست!".  در شرایطی که هیچکس نمیداند نوع مواد شیمیائی مزبور چیست چنین اظهاراتی که با اطمینان بیان میشود همان باصطلاح دم خروس است که دست اندرکاران خود میدانند که چیست و چه میگویند.  البته آخر این داستانها، مانند قتل های سریالی و امثالهم، به انکار پس از ارتکاب جرم منتهی شده و با بیان واژه "معاندین" و دستگیری چند خبرنگار و روزنامه نگار و صدور احکام شدید و غلیظ  پرونده مختومه میشود.  اما در گذشته های دورتر واژه های طبایعی، طبیعی، دهری، فلسفی، و مانند آن رواج داشت.  این واژگان برای افرادی بکار میرفت که جرئت کرده در کار "علما" دخالت کرده و روشی مستقل در فهم علوم و فلسفه اختیار میکردند.  که اگر تغییر رویه نداده خاموش نمیشدند با یک فتوای مهدورالدم برای همیشه ساکت میشدند.  آنچه بیش از همه شگفت انگیز است درجه انجماد تفکر این جماعت است که حاضر نیستند دستکم داستانهای خود را به روز کرده بتوانند نسل جدید را بخود جلب کنند.  هنوز روایت از آن شیری میکنند که از پرچم خارج شده معاند فضول را بلعیده بجای خود در پرچم برمیگردد!  یا در بیابان برهوت و بی آب از لابلای انگشتان آن شخص مقدس چندین رودخانه جاری شده همه را سیراب میکند.  کمترین زحمتی برای روزآمدی داستانهای تکراری و مسخره به خود نمیدهند.  شعور نسل امروز که بمراتب بیش از قدیمی هاست و بسادگی تن به مزخرفات نمیدهند، دستکم گرفته شده است.

خلاصه اینکه آفتی که، علاوه بر سایر آفات، در این دوران دامنگیر ماست آشوب در وادی واژگان و بی محتوائی نام ها ونشان هاست.  که جفا بر همه چیز حتی بر الفاظ هم رفته است بطوریکه از محتوا خالی شده اند.  علت آن چیست؟  سررشته به یک جا ختم میشود و آن هدایت کشتی در جهت نادرست توسط کشتیبان بسوی گرداب هلاک است.  وقتی حاکمیت حرکت در سوی خلاف را پیشرفت قلمداد میکند، خود بخود آنچه قاعده تلقی میشود سویه خلاف است و به همه چیز از جمله به نام ها و معانی نیز تسری پیدا میکند.  پس عجیب نیست که وقتی عمل حاکمیت با آنچه مینماید و ادعا دارد در تضاد باشد، نام ها و معانی نیز دچار تزلزل شوند.  بانگ معنویت که گوش فلک را کر ساخته در تباین با آزمندی و دنیا پرستی است.  در چنین محیطی آنچه با دروغ سنخیت دارد پیشرفت کرده والّا از حرکت باز میماند.  اینگونه است که سخن، وعظ، و خطابه از هرگونه محتوا خالی شده درعوض، تبلیغات و پروپاگان جان میگیرد.  هنر، موسیقی، ورزش، و سایر ذوقیات خوار میگردد و بارِ راست به منزل نمیرسد.  استعدادها تکثیر نمیشوند و در نیمه راه ناشکفته پرپر میشوند.  آن اندک استعدادها هم که به ثمر نشسته اند در ابتدای راه با آتش خشم کهنه پرستان سوخته اند.  با همه اینها عجیب است که علیرغم محیط ناسالم و همه بدآموزی ها، توده مردم همچنان اصالت خویش را محفوظ نگاه داشته و به آینده امیدوارند.  اینگونه باد.

  • مرتضی قریب
۱۷
بهمن

توانائی تغییر

    وقتی به مشکلات خود و دنیا نظر می افکنیم، و وقتی آنها را برای ریشه یابی تا سرچشمه هایش دنبال میکینم با کمال تعجب به دو مکتب فکری کهن برخورد میکنیم.  از روزگاران کهن، دو دیدگاه بسیار متفاوت و بلکه متناقض بین فلاسفه و اندیشمندان رایج بوده است.  

    یکی دیدگاه پارمنیدس حکیم است که اوضاع جهان را ساکن و ثابت و بی حرکت می پنداشت و اصل اساسی را سکون تصور میکرد.  دیگری، هراکلیتوس حکیم است که بر خلاف قبلی، تغییر را اصل اساسی جهان دانسته و آنرا همچون رقص لرزان شعله آتش قیاس میکرد.  جزئیات این دو مکتب فکری را سابقاً بطور مشروح شرح داده ایم (فلاسفه باستان، 96/11/12).  نیک که بنگریم، سرچشمه بسیاری از افکار و عقاید و البته توهمات ما و مهمتر از همه، آلودگی های فکری ما ریشه در اساس این دو مکتب کهن فکری دارد.  

   از شاگردان پارمنیدس، یکی بنام زنون الئائی رشته پارادوکس هائی را در تأیید نظر استاد خود مطرح کرده بود.  از جمله اینکه میگفت در مسابقه دونده با لاکپشت، دونده هیچگاه به لاکپشت نخواهد رسید.  یا، تیری که از کمان پرتاب شده هیچگاه به مقصد نخواهد رسید و آنچه ما دیده و درک میکنیم سوء تفاهمی بیش نیست.  آنچه حقیقت است جز سکون و یک دستی طبیعت چیزی نیست.  بعدها عرفای وحدت وجودی ادامه همین خط سیر فکری را دنبال کرده اند.  

   اما پاسخ شبهات زنون امروزه با مفهوم سری ها و مفهوم حد و بینهایت کوچک ها در ریاضیات داده شده است و شبهه بشمار نمیرود.  هرچند هنوز اصالت خود را در حوزه فلسفه کماکان حفظ کرده است.  اما آنچه حقیقت واقع است و زمین و آسمان از آن پیروی میکند همانا اصل تغییر است.  بعبارت دیگر، همه چیز مشمول تغییر است، نه تنها آثار مادّی بلکه آثار فکری نیز.  اخیراً یونسکو تعریف جدیدی از "سواد" ارائه داده است که تائیدی بر اصل تغییر است.  این سازمان، یکی از مهمترین ویژگی های سواد را توانائی تغییر دانسته است.  

   امروزه سواد، فقط سواد خواندن و نوشتن تنها نیست بلکه سواد سیبرنتیک نیز هست یعنی فرد توانائی استفاده از کامپیوتر را داشته باشد.  چیزی که نیم قرن پیش سابقه نداشته است.  امروز سواد، سواد رسانه ای نیز هست یعنی توانائی برقراری رابطه با دیگران توسط رسانه های مجازی.  منظور نظر یونسکو بطور خلاصه اینست که فردی با سواد است که توانائی تغییر در اندیشه های خود را داشته باشد.  

   مخالفین فلسفه تغییر و طرفداران نظریه ایستائی، همواره دم از ثبات قدم و پایمردی در حفظ آداب و سنن میزنند، سنت هائی ناهمگون با زندگی معاصر و بسا در تضاد با پیشرفت.  اما از چند جهت در اشتباه هستند.  یکی اینکه همان آداب و سنت هائی که بدان مفتخرند زمانی نتیجه تحول از عقایدی ماقبل خود بوده است یعنی تغییر.  دوم اینکه ثبات عقیده را باید به تعداد انگشت شماری از فضائل شناخته شده منحصر ساخت.  فضائلی که خرد جمعی، دستکم تاکنون، بر آن صحه گذاشته است.  برای سایر چیزها باید اجازه داد تا همگام با زمان متحول شد.  سوم اینکه بخش عمده سینه زنان سنت ها مدعیان دروغینی هستند که خود از آخرین دستآوردهای زمان خود بهره برده اما سایرین را به درجا زدن در تاریخ تشویق و تهییج میکنند.  عوام را به گل بنفشه و طب اسلامی سفارش میکنند لیکن خود و نزدیکانشان را از فیض آخرین پیشرفت های پزشکی محروم نمیسازند.  امروز جامعه ما با آلودگی فکری عجیبی مواجه است که واژه آلودگی نیز کفایت معنا نمیکند.  البته حساب نظریه پردازان فلسفی از حساب مدعیان جداست و در حوزه نظر محترم است.

   مهمترین بخش از توانائی تغییر، که منظور نظر است، توانائی تغییر در اندیشه ها بویژه تغییر در جزمیات است.  مشکل اصلی مردم خاورمیانه و علت اصلی عقب ماندگی آنها در همین بخش است.  آلودگی، صرفاً ورود اجسام خارجی نیست بلکه گاهی چیزی در ابتدا مفید بوده اما در گذر زمان سمی و زیانبخش شده مثل یک ماده خوراکی که در اثر ماندگی فاسد و مسموم شده باشد.  گاهی هم چیزهائی مفید و کارا بوده اما به مرور زمان کارکردش را از دست داده مثل ماشین های بخار که امروزه منسوخ شده اند.  یا سنگ آسیای دستی که قدیم در همه خانه ها برای تولید آرد وجود داشته اما امروزه ناپدید شده است.  درک این واقعیت در حوزه اسباب و وسایل روشن و بدیهی است اما شگفتا که در عرصه فکر و اندیشه واضح و بدیهی نیست.  

   با اینکه تشخیص اثر بخشی پدیده های مادّی فوریست و امتیاز یکی بر دیگری را میتوان فهمید، لیکن درباره پدیده های فکری و معنوی بدین روشنی نیست و گاه امتیاز یکی بر دیگری ممکنست هیچگاه درک نشود.  این در حالیست که نتایج آموزه های فکری بر شیوه زیست آدمیان کاملاً قابل ملاحظه است.  بعنوان مثال، در مسیحیت با اینکه تفاوت اندکی بین دو شعبه کاتولیک و پروتستان وجود دارد لیکن در طولانی مدت جوامع مربوطه ویژگی های متمایزی از یکدیگر پذیرفته اند.  شبیه تیری که در لحظه پرتاب انحراف مختصری دارد ولی در فواصل دور اختلاف هرچه بیشتر میشود.  باید پذیرفت وقتی تفاوتی اندک بین دو شعبه مسیحیت چنین تفاوت های بزرگی در کیفیت زندگی پیروان مربوطه ایجاد کرده، قابل تصور است که تفاوت های زیاد بین اسلام و مسیحیت چگونه نتایج غریبی را در دستآوردهای ملل مربوطه میتواند ایجاد کند.

   عوارض التزام به فلسفه ایستائی بسیار زیاد است و به حوزه فکر هم منحصر نمیشود.  مثلاً در صحاری بی آب و علف و غیر مسکون چند هزار سال پیش، کسی آمده است و پندی نیکو در تشویق فرزندآوری به قبیله خود گفته است.  در شرایط آن روزگار شاید توصیه ای بجا بوده اما امروز که دنیا با انفجار جمعیت و کمبود آب و سایر منابع حیاتی روبروست، این توصیه خوب که نیست بلکه مطلقاً زیانبخش و از سر ناآگاهی است.  هیچ قاعده ای را نباید لایتغیر و ابدی فرض کرد.  تعداد آنچه را هم که مایلیم ثابت بیانگاریم باید به حداقل رسانید و جا را برای تغییر و اصلاح باز گذاشت.  این "جا"، جائی نیست مگر در مغز انسان و در حوزه فکر و اندیشه.  

   ایرادی که به رویکرد بالا گرفته میشود تذکر در باب ریاضیات بعنوان احکام ثابت و لایتغیر است.  لایتغیر بودن ریاضیات در تضاد با توصیه فوق الذکر بنظر میرسد.  تا قرنهای متمادی قطعیت احکام ریاضی، فلاسفه را مسحور خود کرده و باستناد آن قائل به علم پیشینی و نتایج مترتب بر آن بودند.  دکارت از جمله معروفترین علمای قائل به این نظریه بوده است.  بعدها مشخص شد که ریاضیات در واقع شعبه ای از منطق میباشد و در تصورات قبلی رخنه افتاد.  تعجبی ندارد که هندسه های جدید تردید مزبور را بیشتر تقویت کرد.  برای قرنها فیلسوف سوگند یاد میکرد که مجموع زوایای مثلث 180 درجه میباشد و تا ابد نیز همینطور است.  اما مثلثی با ابعاد باندازه کافی بزرگ که روی زمین کشیده شود نشان میدهد که اینطور نیست و جمع زوایا بیش از 180 درجه است.  برای اطمینان، همین مثلث را روی یک هندوانه ترسیم کنید و زوایای آنرا با نقاله اندازه بگیرید.  با چشمان خود خواهید دید که جمع زوایا بیش از 180 درجه است!  روی سطح زینی شکل، این عدد کوچکتر از 180 درجه میباشد.  هندسه مسطحه، حالت حدی بین ایندو هندسه است که شعاع انحنا بینهایت باشد.  هندسه فضای واقعی ما، همان هندسه کروی است.

   ادعای تغییر درباره احکام اخلاقی کمی مشکلتر است.  بهر حال اخلاقیات نیز مشمول تغییر است.  زمانی برده داری عملی اخلاقی تلقی میشد.  یا کشتن مخالفین عقیدتی و به غنیمت گرفتن اموال آنان هنجار و مرسوم بود.  امروزه اینها اخلاقی شمرده نشده بلکه مذموم شناخته میشوند.  با اینکه دزدی هنوز امری مذموم است اما چه بسا زمانی در آینده ممکنست خارج از موضوع تلقی شود.  اگر هریک از اموال فرد حاوی یک اثر انگشت الکترونیکی شود، دزدی هم خود بخود، مانند برده داری، منسوخ خواهد شد.  لذا فضایل و رذایل اخلاقی ممکن است در گذر زمان برحسب شیوه زندگانی بشر شکل های متفاوتی بخود بگیرد.  آنچه امروز بعنوان قاعده تلقی میشود برای زمان معاصر است و نمیتواند تا ابد لایتغیر و مقدس فرض شود.  کما اینکه امر قدسی با نگاه به آسمان و مشاهده ثابت بودن حرکات و لایتغیر بودن رفتار اجرام سماوی بوجود آمد.  امکان پیش بینی اتفاقات سماوی نیز از همین رو میسر گردید.  اما امروز میدانیم که آسمان نیز محل کون و فساد است و مشمول تغییر منتها در مقیاسی طولانی تر.  لذا هرآنچه براساس فرض قدسی بودن آسمان بنا شده باشد فرومیریزد.

   اینکه قواعد و قوانین باید متناسب با شیوه زندگی در هر دوره ای باشد موضوع مشکلی برای فهم نیست.  کمتر از یک سده پیش، شاخه بکلی جدیدی در فیزیک بنام فیزیک اتمی گشوده شد.  طی نیم قرن گذشته، نیروگاه های اتمی پا به عرصه وجود گذاشتند که یکی از تبعات منفی آن یعنی زباله های اتمی دامنگیر انسان شد.  این زباله ها و تشعشعات کشنده و دیرپای آن که برای ایمن شدن نیازمند دستکم چند هزار سال صبر است، چیز جدیدی بود و قواعد جدیدی را برای نگاهداری و کنترل و دفع آن میطلبید.  بعبارتی، قواعد 1400 سال پیش در این خصوص چیزی برای گفتن ندارد.  همانگونه که برای بسیاری چیزهای دیگر ندارد.  طُرفه آنکه برای دنیای امروز چیزی که خطرش مافوق زباله های اتمی است همانا زباله های فکری است که مانع فهم درست مسائل است.  زباله هائی که حاصل تجمع آلودگی های فکری در بستر زمان است.  چه اینکه پسمان های رادیواکتیو بهرحال بعد چند هزار سال به سطح ایمن افت پیدا میکند اما تجربه حاکی از آنست که زباله های فکری دیرپاتر و خطرناکترند که بسادگی دست بردار نیستند.  

   موضوع تغییر که بمیان آید خودبخود پاکسازی نیز مطرح میشود.  پروسه دائمی پاکسازی در طبیعت در جریان است.  چنانچه پاکسازی مستمر در داخل رگ های بدن وجود نمیداشت، عمر انسان شاید از تک رقمی تجاوز نمیکرد.  دستگاه گوارش نیز روزانه در حال دفع مواد سمی و پسمانهاست.  چیزی که حتی مقدسین نیز بدان محتاجند.  گرمابه رفتن ما نیز نوعی پاکسازی سطح بدن است که دستکم هر چند روز یکبار صورت میگیرد.  پاکسازی داخل خانه ها نیز بطور مستمر انجام میشود که قدیم سالی یکبار بوده بنام خانه تکانی.  بطور کلی، پاکسازی و عمل نوسازی، مدام و مستمر در طبیعت و در سایر عرصه های زندگی انسان در حال انجام است.  آیا این پاکسازی در عرصه فکر و اندیشه هم صورت میگیرد؟!  واقعیت اینست که تغییر و نو شدن در حوزه فکر و اندیشه فقط در کسر کوچکی از جامعه موسوم به نخبگان ظهور و بروز پیدا میکند.  توده جامعه اسیر عادت اند که مقاومت در برابر تغییر است.  

   تغییر و تعالی جامعه ناشی از حضور نخبگان است که موتور محرک جامعه تلقی میگردد.  کلیه دستآوردهای بشری ناشی از وجود آنهاست که اینگونه مباد جامعه خالی از آنان باشد.  پرسشی که پیش می آید اینکه چرا تغییر و تحول در ذهن توده رخ نمیدهد و یا اگر بدهد بطئی و کُند است.  مگر ساختار مغز آنان متفاوت است؟  با اینکه مغزها یکسان است اما ذهن ها متفاوت اند.  پاسخ را باید در اصل اینرسی و ذهن راحت طلب جستجو کرد.  تفکر سیستماتیک انرژی بر است و شاید همانقدر زحمت داشته باشد که کار یدی دارد.  ذهن بطور عادی دوست دارد در حالت استراحت باشد.  اگر هم تصوراتی در مخیله میگذرد، معمولاً بصورت درهم و برهم و یا رؤیاپردازی میباشد.  متعاقباً پرسشی پیدا میشود که اگر سکون و استراحت حالت طبیعی است پس چرا فرد ساکن برجای خود نمیماند و حرکت او از چه بابت است؟  جواب آن واضح است که اگر فرد حرکت نکند از حیث خوراک و احتیاجات طبیعی خواهد مرد و لذا مجبور به حرکت و صرف انرژی است.  اما حرکت ندادن قوه فکر ضرری قریب الوقوع ایجاد نمیکند.  

   نیکبختی در گرو حضور تعداد اندک نخبگان است که بواسطه تلاش فکری آنان، توده عظیم جامعه نیز چه در عرصه مادّی و چه معنوی برخوردار میشوند.  در اینجا توجه ما معطوف حوزه معنوی و نظری است چه اینکه به پیشرفتهای مادّی و اسباب راحت زندگی همگان اذعان دارند.  اگر به تاریخ نگاه کنیم تعداد نخبگان همواره انگشت شمار بوده است.  در دوره سقراط، فقط او و افلاطون و ارسطو و شاید تنی چند دیگر از تأثیر گذارترین ها بوده اند.  باقی چکاره بودند؟  هزاران هزار آدمیان آن روزگار بی نام و نشان بکار خود مشغول و آمده و رفته اند.  اگر هم نامی برجا گذاشته اند ربطی به پیشرفت فکر ندارد.  بیشترین نیکبختی جامعه وقتی محقق میشود که نخبگان بیشترین تأثیر را داشته باشند و نه صرفاً نامی در معبد مشاهیر باشد.  نقل است که یا حاکم باید فیلسوف باشد و یا فیلسوف حاکم.  تغییر و تعالی عمدتاً ناشی از حضور نخبگان است که موتور محرک پیشبرنده جامعه هستند.  

   پرسش جدیدتری مطرح میشود که پس چرا جوامع عقب افتاده چنین سرنوشتی داشته اند؟  مگر از نخبگان تهی بودند؟  حال با توجه به معیارهای ذکر شده متوجه چنین سرنوشتی میشویم.  اگر جامعه به حال خود باشد، کنجکاوی طبیعی بشر دیر یا زود او را در مسیر درست خواهد انداخت.  مشکل زمانی ایجاد میشود که فرقه ای جلو این حرکت طبیعی را سد کرده یا دستکم کُند کند.  با چه ابزاری؟  چه ابزاری بهتر از ایدئولوژی!  همانطور که سابقاً ذکر شد، ایدئولوژی، چه نوع دینی و چه غیر دینی، ثابت و تغییر ناپذیر است و لذا با تحمیل آن بر جامعه میتوان حالت فکری او را در نقطه ای از زمان منجمد ساخت.  بسته به درجه تحمیل ایدئولوژی و بسته به ساز و کار سرکوب و نیز بسته به درجه غلظت حضور نخبگان، این جمود فکر و اندیشه ممکنست حتی هزاران سال دوام آورد.  

   ایرادی که بر این تحلیل ممکنست وارد شود، ملاحظه برخی کشورهاست که ظاهراً از این الگو پیروی نمیکنند.  مثلاً قدمت مذهب شینتو شاید به ماقبل تاریخ برگردد و رواج آن تا سه سده پیش، ژاپن را به کشوری منجمد در تاریخ خود بدل کرده بود.  معهذا به رغم پیشرفت های مادّی، ژاپن امروز کماکان با همان سرسختی، مذهب باستانی خود را دنبال میکند.  چگونه چنین چیزی قابل توجیه است؟  نکته ظریف این داستان در جدائی مذهب از سیاست است که اجازه میدهد هریک در قلمرو خود آزاد و مستقل باشند.  در غیر اینصورت، ژاپن نیز با سایر کشورهای خاورمیانه تفاوتی نمیداشت.  به جوامعی که در آن مذهب و سیاست جدا باشند سکولار گفته میشود که برخی به دروغ آنرا ضد دین مینامند.  کلیدواژه اصلی در این داستان "آزادی" است.  

   شوربختانه در این سوی دنیا آزادی تفکر سلب گردیده است.  باعث آن چیست؟  باعث آن چیزی جز سلب توانائی انسان در قوه تغییر نیست.  تغییر در حوزه اندیشه و ایجاد شک در جزمیات.  اما در عمل، حاصل کار چیزی جز تحمیل جزمیات و ممنوعیت از هرگونه تفکر و اندیشه آزاد نبوده است.  این تحمیل بدست چه کسانی انجام شد و چرا؟  همانطور که قبلاً اشاره شد، این گونه تحمیل ها از فرقه ساخته است.  فرقه یعنی یک چارچوب منجمد و خشک فکری که برون رفت از آن بسادگی میسر نیست.  چه دلیلی دارد که فرقه به جبر و زور متوسل شده تا انسانهای آزاد را تحت سیطره فکری خود درآورد؟  طی تاریخ جنگ های زیادی واقع شده که کشوری، کشور دیگری را برای مدتی زیر سیطره سیاسی خود درآورده، مثل حمله مغول.  اما کار فرقه، سیطره فکری و ایدئولوژیک است که قرار است بلند مدت بلکه ابدالدهر باشد!  دین یکی از ابزارهای این سیطره است.  فایده اش چیست؟  فایده اش استثمار کلی است، بهمان وجه که چوپان با گوسفندان میکند.  با این تفاوت که چوپان دستکم به آب و غذای گوسفندان توجه دارد ولی فرقه برای استمرار و تحکیم سلطه خود به ضرب و جرح زیردستان پرداخته و بسا غارت مال و اموال آنها را مباح میداند.  فرار ساده نیست زیرا خروج از فرقه با خطر مرگ روبروست.  

   آری این چنین است حال و روز ما در این روزگار.  جامعه ای ساخته اند که تفکر در آن راه ندارد.  آلودگی های اولیه، اکنون به کوهی از زباله تبدیل شده که جز دور ریختن چاره ای نیست.  نوشداروی دفع مرض، و خلاصی از نکبت هزارساله فقط یک چیز است: آزادی.  آزادی در فکر و اندیشه و آزادی در پناه بردن به فلسفه تغییر و آزادی در خلاصی از جزمیات فلسفه سکون و انجماد.  شروع درمان این مرض دیرپا با رواج تفکر آزاد در سطح جامعه آغاز خواهد شد.  

  • مرتضی قریب
۳۰
شهریور

طرح نو

     نقدی بر مطلب گذشته شد که چرا آنجا طرحی برای برون رفت از مشکلات پیش رو داده نشد و اگر طرحی وجود دارد چرا کسی آنرا پیش نمیکشد.  اگر هم قرار است ما پیدا کنیم، پس چگونه باید پیدا کنیم؟  در مطلب زیر سعی خواهد شد دراین باره بحث شود.  یک نکته را بطور کلی درباره بیشتر مسائل، چه در حوزه انسانی و چه دنیای فیزیکی، میتوان گفت و آن اینکه راه حل ها معمولاً در صورت مسأله مستتر است.  بدین معنا که با تحلیل مسأله و واکاوی آن و شکستن آن به بخش های کوچکتر و ساده تر تدریجاً چگونگی دست یافتن به حل مسأله از دل آن هویدا میشود.  بی جهت نیست که در پزشکی میگویند تشخیص، نیمی از درمان است.  یعنی تحلیل مسأله به یافتن راه حل آن کمک میکند.  تحلیل درست هر مسأله، خود بخود انواع راه حل های ممکن را پیش رو نمایان میسازد و هنر در اینست که مناسبترین آنرا بتوان انتخاب کرد.  

    اینکه در رفع معضلات فعلی چه باید کرد را تقریباً همه میدانند و کمترین چیزی که همه میدانند اینکه چه نباید کرد و جمله مشهور لقمان حکیم به ذهن متبادر میشود که از او پرسیدند "ادب از که آموختی؟ گفت از بی ادبان".  طبقه درس خوانده و فهمیده از مدتها پیش با مشاهده نتایج امور و عملکرد اسف بار سررشته داران امور زودتر از همه بدین نتیجه رسیده است که راه درست و مسیر صحیح در خلاف جهتی است که دست اندرکاران در پیش گرفته و بدیگران تحمیل میکنند.  رسانه ها و گروه های زیادی امروزه درگیر این مسائل هستند و علاقمندان در صورت تمایل میتوانند به بحث های آنان ورود پیدا کنند.  امروز بیش از هر زمانی روشن است که فساد و ریا و دروغ و تبه کاری و ورشکستگی و سرشکستگی تمام ارکان اداره جامعه را در بر گرفته و مردم در بن بستی عجیب گرفتارند.  اینرا همه میدانند و جای بحث ندارد.  اما بحثی که اینجا از دیدگاه علمی بدنبال آنیم بحثی اصولی و عمیق است که در جای دیگر کمتر بدان پرداخته میشود.  موضوع ما اصول است، اصولی که با تبعیت از آن تغییر قابل ملاحظه ای را در تفکرات و  بدنبال آن در رفتارها بوجود میآورد بویژه که رفتارها از باورها ناشی میشود.  جامعه شناسان و روانشناسان باید به آسیب شناسی مغز مردم این خطه از کره زمین پرداخته و ببینند چه شده که افکار عمومی اینگونه جامد و متصلب باقی مانده است.  چرا همچنان یک نظام ماقبل تاریخی مبتنی بر رابطه شبان و گوسفندان برقرار است آنچنانکه نظام  بدنام ارباب و رعیتی پیش او روسفید است.  چه اینکه آنجا ارباب چیزکی هم به رعیت میداد که او دوام آورد و نه اینکه رعیت روزی خود از سطل زباله طلب کند.  اینها و بسیاری دیگر، معضلاتی هستند که توجه و درمان فوری را مطالبه میکند.  وضعیت شکننده دردمندان حل فوری مشکلات را طلب میکند.  سیاستمدارن، هم دردها را میدانند و هم راه حل ها را میشناسند و معمای پیچیده ای وجود ندارد زیرا راه حل ها کاملاً روشن است.   اما آنچه که اینجا مهم است اینکه ببینیم با وجود روشن بودن راه ها، چرا نه تنها پیشرفتی حاصل نمیشود بلکه همچنان در حال پسرفتیم.  دستکم دو عنصر اساسی قابل ذکر است.  یکی اینکه منافع سر رشته داران امور در گرو تداوم این اوضاع است و دودیگر آنکه در نظام فکری آحاد جامعه کاستی ها و عیوب ریشه داری پنهان است که بطور تاریخی با شیوه تفکر عقلی سر ستیز داشته و درک حقایق را پیچیده اگر نگوئیم ناممکن مینماید.  ضمن اینکه رویه حاضر هرگونه سوء استفاده از احساسات توده ها را ساده و آسان مینماید.  خاطر نشان میشود که تبلیغات دولتی دایر بر اینست که شیوه نقد بر مبنای تفکر عقلی شیوه ایست ناپسند و برگرفته از تمدن غربی و لذا نباید از آن پیروی شود.   این در حالیست که در زمانی نه چندان دور اوضاع همین اروپای غربی تحت سیطره همین نوع از عقاید و توهماتی که در جامعه ما حاکم است بوده و بسی رقّت بار و ترحم انگیزتر از شرایط فعلی ما بود.  و اوضاع آن زمانی سامان گرفت که از حدود 5 قرن پیش، شیوه عقلی را در پیش گرفت.  با اینکه تقلید همواره مذموم است اما عقل اختراع غرب نیست که تفکر عقلی ممنوع و مذموم باشد.  بارقه هائی از تفکر عقلی از زمان های بسیار کهن در شرق و غرب عالم هرجا که انسانی بوده وجود داشته است.  دو آفت بزرگ کوشندگان این نوع از تفکر را در جامعه ما ترسانده و از حرکت باز داشته است.  یکی اتهام "سیاه نمائی" و دیگری انگ "جاسوس غرب" بودن.  از اثر این دو آفت، عقلائی که هنوز پای بست وطن اند و هجرت نکرده اند، دم فروبسته و گوشه عافیت اختیار و میدان را به مجامله گویان  واگذارده اند.  در یک رویکرد طبیعی، جامعه مدنی خود بخود به این ناهنجاری ها واکنش نشان داده و دیر یا زود به دستآوردهای خود نایل خواهد شد.  اما در رویکردی اساسی تر، و در سطحی عمیقتر که منظور ما در این مقال است، اصلاح نگرش جامعه بسمت نگرشی پرسشگرایانه و موافق موازین عقلی از اهمیت بیشتری برخوردار بوده چه اینکه بدون آن، هر دستآوردی هر چقدر عالی که حاصل شود لرزان و موقتی بوده و دیر یا زود بدون پایه های نظری قوی با شکست مواجه خواهد شد.  ساختمانهای رفیع نیازمند پی ریزی های عمیق و قوی و محکم است.  همگان ساختمان را میبینند ولی پی را نمیبینند.   متشابهاً جامعه ای متعالی و پایدار، در گرو ترویج اصول صحیح و نقد پذیر و باورهای انسانی در بین آحاد آن جامعه است.   باورهای غلط، مانند پایه های سستی است که هر از گاهی ساختمان بالای آن فرومیریزد.   ساختمانی که روی پی شفته و کاهگل بنا شده را نمیتوان بلند مرتبه ساخت.  عدم توجه به تغییر باورها و نگرش ها هر یک گام به جلو را با دو گام به عقب جبران و ضایع خواهد ساخت.  از منظر علمی چه باید کرد که این عقب گردهای تاریخی روی ندهد و جامعه را دچار این چرخه های معیوب  مزمن آنچنانکه امروز دچار است نسازد.  

   هر رویکرد اساسی نیازمند یک تغییر اساسی در باورهاست و نیازمند یک خانه تکانی مفصل در صندوق خانه ذهن است.  یک تکنیک اینست که از پی آمد های منفی و ناخوش درس گرفته و به نفع خود و دیگران استفاده کنیم.  اگر نظریه ای در دست نداریم دستکم با مشاهده نتایج وخیم کارهای راهنمایان دروغین درس گرقته راه درست را انتخاب کنیم.  باید از هر شکست یا اتفاق بد بتوان بنوعی برای پیشرفت آتی سود برد.  مثلاً اگر محکوم به حبسیم، دستکم چند جلد کتاب هائی را که فرصت خواندن آن نکردیم با خود به محبس برده بلکه زمان را بیهوده به هدر نداده باشیم.  یا تنهائی مطلق تحمیلی را با تمرکز ذهن و مراقبه به وسیله ای برای تقویت ذهن بدل سازیم.  اصل اساسی که طبیعت بما درس میدهد این حقیقت است که تغییر، بنیاد و اساس عالم است.  همه چیز در معرض تغییر و تبدیل و تبدل است.  آنچه را هم که بعنوان ثابت و پایدار مشاهده میکنیم بستگی به مقیاس زمانی آن دارد.  مثلاً در طبیعت عناصری مانند اورانیوم وجود دارد که بنظر پایدار میرسد لیکن در واقع نیمه عمر بسیار بلندی داشته و ناپایدار است.  حتی بر مبنای یک تئوری که اثبات نشده، عناصر موسوم به پایدار نیز احتمالاً ناپایدارند چه اینکه بر مبنای این نظریه، پروتون با نیمه عمری بزرگتر از 1040 سال ناپایدار بوده و تجزیه پذیر است!   لذا باید پذیرفت که بسیاری از رسوبات فکری که غالباً تحت عنوان سنت آنها را پذیرفته ایم قابل بحث و تفسیر بوده و چه بسا دور ریختنی و زائدند.  شگفت آنکه بسیاری از آنچه تعبداً پذیرفته ایم ناصواب و چه بسا زیان آور است.  وجود تعصبات در دست طایفه ای خاص بعنوان اهرمی اساسی و مهم در راه کسب مال و مکنت و اعتبار برای خود و تبلیغ بد بودن دنیای مادی برای مردم استفاده میشود.  که بهترین روش برای دور نگاهداشتن توده ها از حقوق خود، قلب واقعیت ها و تضعیف سیستماتیک ذهن هاست بطوریکه اکثریت، خود خواهان و پذیرای سرنوشت نامبارک خود باشد.  ناصحان از گذشته ها این واقعیت ها را دیده و از آن نالان بوده مردم را توجه میدادند.   مثلاً در جائی سعدی میفرماید:

خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم    دیبا نتوان کرد از این پشم که رشتیم

 . . . . . . . . . 

پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند     ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم

در جائی دیگر نیز متعصبین و ظاهر بینان را اندرز داده که مراد از نزول کتب مقدسه (نقل به مضمون) تحصیل خوی نیکوست و نه نیکو خواندن و نیکو حفظ کردن نوشته ها.  امروز بیش از هر زمان دیگر زمان تجدید نظر در صندوق خانه ذهن است.  قدیمی ها به یاد دارند که پشت بام خانه ها اغلب کاهگلی بود و سالی یکبار پیش از فصل بارندگی کوبیده میشد تا مانع نفوذ آب شود.  حال ببینید اگر بجای اینکار، صاحبخانه هر سال یک لایه کاهگل برای محکم کاری اضافه میکرد چه میشد!  پیداست که پس از چند سال این رسوبات که ابتدا حکم محافظ را داشته رویهم تلنبار و تبدیل به آوار شده بر سر ساکنین خراب میشد.  منشاء اغلب مشکلات، ریشه در جهل و نادانی توده ها دارد و طایفه ای که از این شرایط نفع میبرند در تداوم این امر و در به ابتذال کشاندن باورها و سنت ها اهتمام کلی دارند.   طبعاً مانند سایر امور باید از افراط و تفریط دوری کرد چه اینکه نیل به این حقیقت که عمده باورهای ما نادرست و بلکه زیان آور بوده ممکنست ناامید کننده باشد.  لذا پس از اولین قدم ها و شک و تردید، لازمست به تحقیق و بحث های موشکافانه مبادرت کرده تا احیاناً به پوچی و پوچ گرائی نیانجامد.  بحث و تحقیق باعث ورزش ذهن است و عملکرد آنرا افزایش میدهد درست بهمان شکل که وزنه برداری موجب تقویت عضلات میشود.  نبود روحیه پرسشگری موجب باطل ماندن مغز و تعطیل آن میشود.   در جوامع استبداد زده، عمداً چراغ پرسشگری را خاموش میکنند تا در تاریکی به خواسته های خود برسند.     

     طرح نوئی که در ابتدای مقال آمده ناظر بر این پیشنهاد است که برای بهبود حال و روز خود و جامعه ای که در آن بسر میبرید بکاری نو دست برید.  برای تغییرات اساسی لازمست پرسشگری بعنوان یک اصل عمومی ترویج و تشویق گردد.  طرح های بزرگ همه اغلب از سوأل آغاز میشود.  سوأل از خود و سوأل از دیگران.  گهگاه در خلوت خود باید از آنچه باورهای اساسی هست تحقیق و تفحص کرد که آیا همچنان اعتبار دارد یا خیر.  فیلسوف معروف، دکارت، به نوعی از همین پله اول، ساختمان جدیدی را بنا نهاد.  همین پرسش های اولیه بود که منجر به عصر روشنگری گردید.  نشر چنین پرسش هائی موجب بسط و ترویج این روحیه در میان دیگران شده و آنها نیز  دلگرم شده پی میبرند که این پرسش ها دغدغه خود آنها نیز بوده ولی ترس یا حجب و حیای بیجا مانع از ابراز آن بوده.  کوتاه سخن آنکه در کنار و به موازات همه ابزارهای دیگری که برای تغییر و بهبود جامعه وجود دارد و یا در جریان میباشد، ابزار "پرسشگری" وسیله ای قدرتمند است که در لایه هائی عمیقتر کار کرده و تغییرات مثبت بوجود آمده در لایه های سطحی را دوام و قوام میبخشد.   بنظر میرسد شرط لازم برای هرگونه تحول و پیشرفت، برانگیزش ذهن ها با پیش کشیدن پرسش های اساسی درباره امور اساسی و اصلاحات اساسی و خانه تکانی در حوزه ذهنیات است.  این رویه مخالف سایر رویه های موازی نیست.

  • مرتضی قریب
۰۴
شهریور

تعادل

    اخیراً کلیپی در فضای مجازی نشان داده شد و با ذکر مثالی آموزنده مسأله تعادل را برای توده ها شیرفهم میکرد.  بعنوان جمله معترضه عرض شود که به آنها که مرتباً از بدآموزی های فضای مجازی نالان و گریانند و مستقیم و غیر مستقیم رأی به محدود سازی رسانه ها میدهند میگوئیم که حتی همین معدود موارد آموزنده کافیست که اهمیت وجودی این فضا را توجیه نماید.  احتمالاً منتقدین، ناخودآگاه، مطالب بی کیفیت و ناسودمند را دنبال میکنند و از ارزش مطالب با کیفیت غافل میمانند.   مانند اینست که بخاطر چند تصادف، رانندگی را ممنوع کنیم.  بهتر است از نیمه پر لیوان بهره برد چه نیمه دیگر خالیست.  بهر حال موضوع کلیپ مورد نظر را بصورت مشروح تری اینجا باز کرده و نتایجی را که بر آن مترتب است بازگو میکنیم.

داستان:

    روستائی چهار ماهیگیر دارد که با خانواده هاشان زندگی میکنند.  بیرون روستا، برکه ای وجود دارد که در حال حاضر دارای 12 ماهی است.  فرض میشود که گذران زندگی روستائیان به ماهی بسته است.  بازهم فرض بر اینست که، صرفنظر از جنسیت ماهی ها، از هردو ماهی هر شب یک ماهی بالغ متولد میشود و این روند مدام تکرار میشود.  پرسش: هر ماهیگیر روزی چند ماهی میتواند بگیرد که همیشه غذائی برای خوردن داشته باشند؟  با کمی حساب سرانگشتی معلوم میشود فقط 1 ماهی.  زیرا امروز که 4 ماهی از برکه کم شود، از 8 تای باقیمانده امشب 4 عدد متولد میشود و فردا که ماهیگران برای رزق روزانه میآیند دوباره همان 12 ماهی را در برکه می یابند.  این نشان دهنده حالت تعادل است زیرا ماهیگیران برای همیشه غذا دارند و کسی از گرسنگی نخواهد مرد.  اما چه میشود اگر زیاده خواهی کنند و هر ماهیگیر روزی 2 ماهی برداشت کند؟   طبعاً روز اول که (4*2=) 8 ماهی از برکه برداشت شود 4 عدد باقی میماند که تا فردا با متولدین 6 عدد میشود.  اما در روز بعد سهم هر کس 2 ماهی نمیتواند باشد و به 1 عدد باید بسنده کنند.  اما فردای بعدی که مراجعه کنند فقط 3 ماهی و روز بعدتر و روزهای آتی هیچ ماهی در برکه نخواهد بود.  گرسنگی آغاز و به مرگ منتهی میشود.  این نشانه حالت عدم تعادل است که بطور واضح اسفناک است.  اما نوعی دیگر از عدم تعادل نیز وجود دارد.  فرض کنید روز اول را ماهیگران و وابستگانشان روزه بگیرند و صیدی نکنند.  فردای آنروز یعنی روز دوم 12 ماهی اولیه به 18 ماهی افزایش می یابد.  اگر از این روز هرکدام 1 ماهی برداشت کنند بزودی جمعیت ماهی ها با آهنگ سریعی افزایش مییابند.  اما 1 ماهی بزحمت شکم خانواده ها را سیر میکند معهذا اگر روز دوم را هم دندان بر جگر بگذارند، صبح روز سوم 27 ماهی در برکه خواهد بود.  از این روز و روزهای بعد هر ماهیگیر 2 ماهی میتواند برداشت کند و جالب اینکه جمعیت ماهی ها نه تنها کاهش نمی یابد بلکه با آهنگ ملایمی نیز رشد میکند بطوریکه روزهای بعدی جمعیت آنها بترتیب  به 28، 30، 33، 36،... افزایش خواهد یافت.  

درس هائی که خواهیم گرفت:

1- تعادل: موازنه ظریفی بین اجزای طبیعت وجود دارد که البته انسان و عملکرد وی نیز یکی از همین اجزاست.  اگر خوب دقت شود، حالت تعادل، حالتیست نادر و آنچه وفور دارد عدم تعادل است.  اینجا منظور از تعادل، پایابودن و عدم تغییر یک چیز در ظرف زمان است که با  Steady State مترادف است.  تعادل مکانی موسوم به Stability چیز دیگریست که عموماً ناظر بر مکان است.  البته پس از مدتی، هر پدیده گذرائی معمولاً دیر یا زود به نوعی حالت تعادل میرسد که مدت آن بستگی زیاد به نوع پدیده دارد.  مثلاً خارج شدن باد از بادکنک پر از هوا خیلی زود  با یکسان شدن فشار با بیرون آنرا به تعادل میرساند.  گرم شدن اتاق در یک روز سرد زمستان پس از روشن کردن بخاری حدود یکروز طول میکشد تا دما به نقطه ثابتی رسیده و تغییر نکند.  تبدیل موجودات بیولوژیک به نفت، تحت فشار و دمای بالا در اعماق زمین به میلیونها سال زمان نیاز دارد تا پروسه استحاله کامل گردد.  البته در همین حالت تعادل همواره تغییرات کوچکی ممکنست وجود داشته باشد که شرایط سوژه را حول مقدار متوسطی نگاه میدارد.  حالت تعادل به عوامل متعددی وابسته است که با تغییر هر کدام تعادل بهم میخورد.  مثال های زیادی در زندگی روزمره از این قبیل مشاهده میکنیم.  مثلاً اگر بطری نوشابه یا دوغ گاز داری را بطور معمول باز کنیم اتفاق خاصی نمی افتد ولی اگر آنرا گرم کنیم و یا بشدت تکان دهیم, گاز محلول در مایع که تا آن هنگام در حال تعادل بوده اکنون وارد فاز گازی شده و فشار داخلی را افزایش میدهد.  باز کردن بطری در این شرایط باعث بیرون پاشیده شدن محتویات آن میگردد.

2- عدم تعادل:  از نگاه فلسفی، عدم تعادل بخودی خود چیز بدی نیست چه اینکه آنچه ما را ما کرده و آنچه که زیست بوم ما را قابل زیستن کرده همه و همه به یمن پدیده های گذرا بوده است.  در حقیقت بسیاری از آنچه را ما در حالت تعادل میبینیم اگر در مقیاس زمانی بزرگتری نگاه کنیم در واقع پدیده ای گذرا خواهد بود.  مثلاً در ادبیات، کوه مظهر دوام و پایداریست که به واقع در مقیاس زمانی ما انسانها همینگونه نیز هست.  اما از دیدگاه دانش زمین شناسی پدیده کوهزائی عامل بوجود آورنده بسیاری از کوه ها ناشی از تکتونیک صفحات قاره ای و در محل برخورد این صفحات می باشد و کوه هائی که بوجود آمده خود نیز بتدریج طی میلیونها سال در اثر باد و باران از بین میرود.  یا درباره آنچه انسان بنا میکند، بقول حکیم توس؛

بناهای آباد گردد خراب    زباران و از تابش آفتاب

همین وضعیت در مورد آسمان نیز صادق است.  موقعیت نسبی ستارگان نسبت به یکدیگر طی قرون و اعصار در دید نسل های متوالی انسان چنان ثابت و لایتغیر بوده که ستارگان را ثوابت گفته اند ( در قیاس با سیارات که تغییر وضعیت میدهند).  لذا با کمی ملاحظه در خصوص پدیده های گوناگون گیتی در همه ابعاد یا بقول خیام "از جرم گل سیاه تا اوج زحل" تغییر در همه چیز جاری و ساری است.  تغییر، قاعده است و سکون استثناء.  تفاوت این دو در مقیاس زمانی است.  ما بسیاری از پدیده هائی را که در مقیاس زمانی انسانی خود نسبتاً ثابت میبینیم، حالت تعادل را بدانها نسبت داده و به آن حالت شبه پایدار یا Quasi stable  میگوئیم.  برخی از فیلسوفان یونان باستان چنان در این مقوله دچار وسواس شده بودند که بقول هراکلیتوس دوبار نمیتوان در یک رودخانه پا گذاشت زیرا نه رود، رود یک لحظه قبل است و نه آدم، آدم قبلی.  همانگونه که در بخش فلسفه شرح او رفت، وی بی ثباتی و ناپایداری را یگانه واقعیت ثابت جهان میپنداشت و از اینرو ماده اصلی عالم را " آتش" ذکر کرد شاید بجهت آنکه مظهر بیقراری و ناپایداری است.  نقطه مقابل وی پارمنیدس حکیم است با نظریه سکون که در پانوشت توضیح بیشتری داده ایم

3- یک پرسش: حال پس از این توضیح که همه چیز در این دنیا در حال تغییر و گوناگونی است و پذیرش آن بعنوان حقیقت، یک سوأل پیش میآید.   پس اینهمه ناله و زاری که مثلاً زمین در حال گرم شدن است، یخ های قطبین در حال آب شدن و اقلیم ها در تغییر و منابع آبی در مسیر خشک شدن و خلاصه اینهمه مشکل که دانشمندان از آن دم میزنند از برای چیست؟!  مگر نه اینکه در غیاب انسان نیز کره زمین متحمل انواع تحولات شده؟  نکته اساسی شاید همین "غیاب انسان" است.  راستی اینست که ما بیشر برای خودمان نگرانیم تا کره زمین.  زمانی کره زمین خیلی گرمتر از امروز بود و زمانی هم یخ ها بخش عمده زمین را پوشانده بود.  خیلی از حیوانات یا نباتات در این تحولات از بین رفته یا نسلشان منقرض شد.  و کسی هم نبود که اظهار ناراحتی کند.  لذا حقیقت اینست که این تغییرات اینبار ما اشرف مخلوقات را هدف گرفته و در دوره ای اتفاق میافتد که انسان پر جمعیت ترین حیوان روی کره زمین است.  چه اینکه طی یکی دو سده پادشاهان شجاع قاجار نسل اغلب حیوانات را از این بخش زمین پاک کردند و اتفاقی هم نیافتاد.  نکته اینجاست که این تغییرات چنان سریع رخ میدهد که در مقیاس زمانی کوتاه قابل مقایسه با عمر یک نسل روی میدهد.  تغییرات اگر بطئی و آهسته باشد کسی نگران نمیشود چه اینکه مردم اگر آهسته و کم کم فقیر شوند آنرا احساس نمیکنند.   اما نکته ای که دانشمندان نگرانند اینجاست که این بحرانها ناشی از وجود ما انسانها و مصرف زیاد ما انسانهاست.  بطور مثال بخش مهم گازهای گلخانه ای ناشی از مصرف سوخت فسیلی برای تولید برق است.  به چه منظور؟  برای رفع احتیاجات جامعه بشری.  با نگاه به عوامل مختلف در انتها میرسیم به جمعیت زیاد و همچنان دایم التزاید انسان که مرتباً با افزایش تقاضای خود با کاهش منابع روبرو میشود.  یک درمان اساسی گذاشتن یک حد برای مقوله جمعیت است.  گنجایش محدود فقط مربوط به کره زمین نیست بلکه عرصه های سیاسی و جغرافیائی نیز دارای محدودیت است زیرا سرریز جمعیت یک کشور بلائی میشود برای کشورهای دیگر و غیر قابل کنترل.  نتیجه آنکه باید روند نرخ تغییرات را کاهش داد و دستکم آن بخش از دست اندازی هائی را که در کنترل ماست کاهش و یا روند آنرا معکوس ساخت.  داستان ماهی نشان داد که بعد از مرحله ای، دیگر هیچ درمانی اثر نخواهد داد.

4- مصادیق: اکنون با درک و پذیرش این اصول میتوان با نگاهی موشکافانه بر پدیده های اطراف نظر کرد.  برداشت ما از پدیده ها میتواند از نوع عملی و یا از نوع فلسفی باشد.  

  1-4- مصداق عملی:  یک مصداق خوب، همین یکی دو هفته پیش در خبرها آمد.  داستانی که در بالا گفتیم درباره ماهی و نقش آن در قوت لایموت ماهیگیران بوده است.  البته اگر بیش از نیاز روزانه نصیبشان شده باشد فروش مازاد برای تأمین سایر احتیاجاتشان است.  شنیده شده بود که شرکت شیلات برای حفظ ذخایر آبزیان برای طول مدتی محدودیت صید را در خلیج فارس و دریای عمان به اجرا گذاشته است.  با توجه به حساب و کتابی که در داستان فوق شرح آن رفت کاریست خردمندانه و حساب شده.  اما ناگهان شنیده شد که اینگونه نیست و خبر آمد ماهیگیران چینی با کشتی های خود بدون سر و صدا در حال صید آنهم بصورت کف روبی و پاکسازی دریا از هر نوع آبزی میباشند.  به محض لو رفتن این خبر، توضیحات ضد و نقیضی از سوی مسئولین داده شد که بر نگرانی ها افزود.  البته هر دولتی برای کسب درآمد بیشتر میتواند امتیاز ماهیگیری در آبهای خود را به دیگران اجاره ( و یا اجازه) دهد.  اما این در حالیست که ماهیگیران خودی اولاً برای رزق روزانه و درآمدی محدود ماهی میگیرند که شنیده شده اکنون بیشتر با دست خالی از دریا مراجعت میکنند.  و دوم و مهمتر اینکه اینان با وسایل ابتدائی خود، برخلاف شرکای چینی، تیشه به ریشه ذخایری که شیلات ادعای حفظ آنرا داشته نمیزنند و تعادل ظریفی را که وجود داشته برهم نمیزنند.  بنظر میرسد که ضرری را که این شرکای خارجی بیرحمانه و غیر مسئولانه بر آبزیان جنوب وارد میسازند بسیار بسیار بیشتر از ارز ناچیزی است که موقتاً وارد خزانه خواهد شد.  چه اینکه هیچ شرکت خارجی، بویژه اگر چینی باشد، مسئولیتی در قبال محیط زیست دیگران احساس نخواهد کرد.  ضرری که اینان محتمل است وارد سازند بمراتب حتی بیش از مسأله عددی جمعیت ماهیان است زیرا تخریب کف دریا  قطعاً عواقب غیر قابل جبرانی در پی خواهد داشت.  هرچه باشد مسأله حال و آینده ما فقط مشتی دلار نیست و حفظ تعادل زیستی منطقه و تحویل درست آن به آیندگان بمراتب مهمتر است.  گویا درس هائی که از تخریب محیط زیست داخل سرزمینی گرفته اند کافی نبوده و اینک نوبت آبهای آزاد است.  در دریای خزر نیز غیر از آلودگی فزاینده آب، با خطر انقراض ماهیان خاویاری در اثر صید بیش از حد روبروئیم.  اصولاً  کاهش جمعیت سایر ماهیان و آبزیان در این دریاچه بزرگ چه در اثر صید بیش از حد و چه  در اثر آلودگی بیش از حد وجود دارد و فقدان نظارت و کنترل علمی بر وخامت آن میافزاید.  مصداق عملی تعادل به ماهیان محدود نبوده بلکه در کلیه شئون زندگی قابل لمس است.  این روزها مسأله خشکی و برداشت بی رویه آبهای زیرزمینی از همین مقوله است که قبلاً مفصل بحث شد.  کیفیت هوا و افزایش گازهای مضر در اتمسفر زمین بهمین ترتیب.  مسأله اقتصاد نیز از همین دست است که چه در سطح ملی و چه در سطح خانواده، بستگی به تعادل بین درآمد و هزینه دارد.  بقول سعدی: بر احوال آن مرد باید گریست/ که دخلش بود نوزده، خرج بیست (یا دخلش ریال است و خرجش دلار!). 

 

  2-4- مصداق فلسفی: در این مورد باید به حوزه اندیشه توجه کرد.  بسیاری از تصمیمات و فعالیت های ما در زندگی روزانه متأثر از ایدئولوژی یا برداشت های ثابت ذهنی ماست که گاهی میتواند مفید و سازنده ولی اغلب مضر و مخرب است.  توجه شود که منظور آرمان یا آرمانگرائی نیست بلکه آموزه های غلط حک شده در ذهن است که بطور عادی تا دم مرگ با ماست و مبداء و منشاء انواع کج فهمی ها و گمراهی هاست و در نوشته های پیشین بدان اشاره کرده ایم.   اگر نگوئیم همه، باری اکثریت سیه روزی های جامعه مستقیم یا غیر مستقیم ناشی از این سیستم فکری بسته موسوم به ایدئولوژی است.  ایدئولوژی چارچوبی جامد و غیر قابل انعطاف است که عدول از آن ممنوع شده.  مثال جالب آن مسأله معروف 9 نقطه متساوی الفاصله در یک مربع است که باید با 4 خط مستقیم ممتد آنها بهم وصل کرده بطوریکه دوبار از یک نقطه رد نشویم.  چارچوب ایدئولوژی بمنزله زندان فکر است و در عین حال طوریست که فرد احساس حبس نمیکند، توگوئی در قفسی بلورین است.  از تجارب یاد شده در بالا میدانیم که تغییر در همه چیز جاری و ساری است و استثناء بردار نیست.  و این شامل فکر و تفکرات ناظر بر اداره جامعه نیز میشود.  از آنجا که بدترین وجه ایدئولوژی جزم اندیشی و جمود فکر است لذا تنها راه رهائی فکر، خلاصی آن از این زندان است.  چنانچه عمیق به مشکلات نگریسته شود ریشه اغلب آنها برمیگردد بطرز نگرش ما از جهان پیرامون.  تا چارچوبها شکسته نشود و فکر آزاد نشود پیشرفت چه در وجه مادی و چه در وجه معنوی محال است.  مثلاً یکی از تظاهرات جزم اندیشی دنباله روی کورکورانه است.  کپی برداری و تقلید از نشانه های جمود فکر است.  مکرر دیده شده که برای امور خود ناچار از تقلید بویژه از غرب بوده ایم.   فیض روح القدس ار باز مدد فرماید/ دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد.   اما اگر فکر آزاد شود چه بسا مرزها درنوردیده شود و کارها شود که مسیحا نیز نتوانست.  مثلاً اکنون بیش از هر زمان دیگری اطلاع از خواسته های مردم از طریق اینترنت مهیا شده و تصمیم گیری نمایندگان پارلمان با داشتن اطلاع از آرا و عقاید مردم ساده تر و مؤثر تر میتواند انجام شود.  در آینده با توسعه تکنولوژی سهم نظرات مستقیم مردم میتواند بیشتر و بیشتر شود تا آنجا که نقش نمایندگان فقط به تنظیم و تنقیح این آرا محدود شود.  آیا باید صبر کرد تا اول اروپا این ایده را پیاده کند و سپس با هزار اگر و مگر ما تقلید کنیم.  آنچه مانع عملی شدن امثال این ابتکارات است همانا بسته بودن در چارچوب های منجمد تفکر است.  چه میشد از ذهن های خلاق استفاده میشد.  چه میشد این ذهن ها بجای فرار، در میهن خویش منشاء اثر میشدند.  نیک که بنگرید همه اینها از بلای ایدئولوژی است.  درک درست از اصل تغییر، به ارتقاء حالت معنوی انسان نیز کمک میکند.  مهمترین ترس بشر، ترس از مرگ است.  در حالیکه مرگ نیز در ادامه زندگی جزئی از فلسفه تغییر است.  شاید قبول این نکته که کوه ها نیز مرگ دارند، پذیرش این واقعیت را برای ما آسانتر سازد. 

-----------------------------------------------------------------------------------------------

پا نوشت: نظریه سکون

 ضمن مطالب فوق، اشاره ای شد به نظریه سکون از فیلسوف یونان باستان بنام " پارمنیدس" با این اعتقاد که بر خلاف ظاهر، در عمل دنیا بعنوان یک کل منسجم از سکون برخوردار بوده و امور واقعی لایتغیر است و آنچه ما از تغییر احساس میکنیم ظاهر امور است که در باطن اینگونه نیست.   او استدلال میکند که هر آنچه هست فقط "بودن" و "هستی" است و لذا فضای تهی یا "خلاء"  وجود ندارد زیرا که بنا به تعریف خلاء نیستی است و "نیستی" وجود ندارد.  او اضافه میکند که چون لازمه حرکت وجود خلاء است بنابراین حرکت وجود ندارد و چون "شدن" نیز نوعی حرکت است، لذا شدن و یا تغییر در ظرف زمان نیز وجود نداشته و منطقاً محال است.  در نهایت اینکه وی حرکت و تغییر را ناممکن دانسته و احساس ما از تغییر و جنبش را فریبی بیش نمیدانست.  

     فهم اندیشه های او حتی در زمان خودش نیز بغرنج بوده و فلاسفه زیادی را در آن دوران (حدود 5 قرن پیش از میلاد) به خود مشغول کرد.  اما امروز که به عقب مینگریم، استدلال های وی را مشابه پارادوکس های زنون الئائی (شاگرد و هم ولایتی خودش) می یابیم.  زنون نیز در تبعیت از استاد خویش و بر پایه استدلال عقلی میگفت تیری که از کمان پرتاب شده هیچگاه به مقصد نمیرسد و متشابهاً رونده ای که از مبداء حرکت میکند هیچگاه به مقصد نمیرسد و لذا آنچه ما مشاهده میکنیم توهمی بیش نیست و در این رایطه مثال مسابقه آشیل و لاک پشت را پیش کشید.  استدلال وی اینگونه بود که جسم ابتدا باید نیمی از مسافت را بپیماید.  از نیمه باقیمانده نیز باید نیمی دیگر را طی کند و از یکچهارم باقیمانده نیز باید نیمی دیگر را پیش رود و قس علیهذا.  طبعاً تعداد این پیشروی ها بینهایت بوده و بنظر زمانی بینهایت را طلب میکند.  از اینرو وی نیز نتیجه گرفت که حرکت ناممکن میباشد.  بعبارت دیگر در نزد این نوع از تفکر، حواس به واقعیات راه نمیبرد و حقایق ماوراء هرگونه تجربه حسی تلقی میشود.  احتمالاً سقراط و افلاطون نیز تا حدودی این تلقی را پذیرفته و جستجوی حقایق را به احتجاجات عفلی محدود ساختند.  این تفکرات، بسیاری را تا قرن هفدهم یا هجدهم میلادی بخود مشغول ساخته بود تا سرانجام حساب دیفرانسیل و مقوله سری ها این شبهات را مرتفع ساخت.  آنچه واقعیست نظریه تغییر است.

  • مرتضی قریب