فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جاودانگی» ثبت شده است

۰۲
مهر

جاودانگی

    پیرو مطلب قبلی درباره "تله پورتاسیون" ممکنست اینگونه تداعی کند که با این تکنیک میتوان به نوعی جاودانگی دست یافت.  انتهای فکر انسان را اگر بخوانید، ترس از مرگ است که سخت لانه کرده.  در یکی از مطالب پیشین نیز به مسأله مرگ اشاره کرده بودیم (مرگ و نگرانی ما، آبان 1397).  طبعاً ترس از مرگ ما را علاقمند به جاودانگی میسازد.  در مطلبی که قبلاً اشاره کرده ایم، اصل این علاقمندی و این تقاضا را زیر سوأل برده بودیم و نشان دادیم که هیچ سنخیتی با ناموس طبیعت ندارد.  شرط لازم برای جاودانگی، ثابت بودن وضع جسمانی وعدم تغییر است که این با اصل اساسی "تغییر" در تضاد است.  ضمناً چرا باید خود را موجود ویژه ای بدانیم که استحقاق جاودانه شدن داشته باشیم.  این "باید" از کجا میآید و چه سودی برای کائنات دارد؟  راستش را بخواهید، اگر برای کائنات سودی نداشته باشد اما برای شرکت های سودجو که دارد.  چرا که نه؟

    شرکتی در آمریکا وجود دارد که علاقمندان به جاودانگی را ناامید نمیکند.  توضیحات این شرکت مقرر میدارد که با دریافت حدود 200،000 دلار جسم متقاضی را بعد مرگ فریز کرده و تا مدت نامعلومی در شرایط دمای ازت مایع نگاهداری میکند.  البته در چنین دمائی، اغلب اجسام تُرد و شکننده میشوند که لابد برای آن فکری کرده اند.  اصولاً مرگ، بیزینسی سودآور است که لزوماً منحصر به کشورهای کاپیتالیستی نیست بلکه سود آن در نظام های دینی بیشتر بوده و گاه سر به جهنم میزند که در کشور خود شاهد آن هستیم.  اصولاً در اینگونه نظام ها، همه توجهات حول و حوش مرگ است و چیزی که جایگاه ندارد شادی و سرزندگی است.  ضمن اینکه ترس توده ها از مرگ، خود ابزاری در دست نظام برای کنترل آنها نیز هست.  باری، پیشنهاد شرکت مزبور اینست که در آینده که راه حل های پزشکی توسعه می یابند و بسیاری از بیماری ها درمان پذیر میشوند، جسم منجمد شده را دوباره به زندگی بازمیگردانند.  بد فکری نیست!  اما برای آنها که بودجه ای چنین گزاف ندارند، شرکت راه حل ارزان تری هم پیش پا گذاشته است و آن فریز کردن مغز است که انسانیت انسان در آنجا میگذرد.  آنها که این راه دوم را انتخاب میکنند عاقل ترند زیرا تمام شخصیت انسان و منش آدمی در مغز میگذرد و نه در جوارح دیگر و یا بقول قدیمی ها در قلب.  این شرکت، برای سادگی، سر را از تن جدا کرده و در حالیکه مغز هنوز درون جمجمه است یکجا آنرا فریز میکند.  طبعاً نسبت به راه اول فضای کمتری اشغال کرده و ارزانتر تمام میشود.

     اما آیا آنچه منِ من را میسازد فقط مادّه خاکستری مغز است؟  بنظر نمیرسد اینطور باشد.  آنچه شخصیت من را میسازد، نرم افزاری است که درون مغز جایگزین شده و با مرگ از بین میرود.  درست همانگونه که با خاموش کردن کامپیوتر تمامی حافظه فعال نیز از بین میرود.  هیچ راهی برای بازیابی محتویات RAM نیست مگر آنرا قبلاً جائی ضبط کرده باشیم.  متشابهاً بنظر میرسد که تنها راه بازگشت من به دنیای آینده، ذخیره حافظه مغز و آنچه منش و شخصیت مرا تشکیل میدهد باشد.  آنچه منش من یا من بودن من را در مغز تشکیل میدهد عبارتست از مجموعه کل خاطرات از زمان طفولیت تا زمان مرگ.  این اطلاعات همگی ناشی از تجربه های زندگانی که تحت تأثیر ژنتیک شخص صورت گرفته است میباشد.  لذا نسخه برداری از اطلاعات ژنتیک فرد در این راستا نیز امریست لازم.  چنانچه ژنتیک فرد منهای خاطرات، کپی برداری شده باشد مثل آنست که همان فرد را مجدد به زندگی بازگردانده باشیم اما در زمان و محل دیگری و تحت شرایط متفاوتی که طبعاً از خاطرات گذشته خود تهی خواهد بود.  اگر چنین کاری اصولاً امکانپذیر باشد، دیگر نیازی به منجمد سازی بدن فرد یا جمجمه وی نیست.  در اینجا بدن هیچکاره است.  بعبارت دیگر، اگر نرم افزار کپی شده فرد متوفی روی مغز شخص زنده ای پیاده شود، مثل آنست که صاحب آن شخصیت به زندگی بازگشته باشد.  هیچ نیازی به منجمد سازی بدن نیست.

     در یکی از مطالب قدیمی (افق جدید، اردیبهشت 1395)، اتفاقاً بحثی مرتبط با این مسأله داشته ایم.  آنجا از این احتمال بحث شد که شاید در آینده، حتی نیازی به پیاده سازی این خاطرات روی موجود زنده هم نباشد.  چه اینکه همه چیز در مغز میگذرد.  یک بوی خوش، محل خاصی در مغز را متأثر میسازد.  تماشای یک فیلم یا تأتر یا هر صحنه دیگری نیز، متشابهاً، محل دیگری از مغز را تحریک کرده و اثر بخشی خود را بجا میگذارد.  بعلاوه، سایر نرم افزارهای مغز درگذشتگان دیگر را میتوان در یک شبکه بیکدیگر متصل کرده و دوستان و خویشان، مانند زمان زنده بودن، همچنان با یکدیگر در ارتباط بوده و نوعی زندگی اصطلاحاً جاودانی را تجربه نمایند.  بسیاری از ابتکارات و اختراعاتی که امروزه شاهد آنیم، زمانی جز خواب و خیال و حداکثر نوعی گمانه زنی روشنفکری نبوده است.

     فهم این حقیقت که منش و شخصیت فرد در مغز و حافظه او مستقر است موضوع پیچیده ای نیست.  بسیار دیده یا شنیده ایم که فرد بسیار پیش از مرگ دچار زوال عقل میشود.  بطوریکه او خویشان و حتی فرزندان خود را نیز نمی شناسد.  در بدترین شرایط حافظه او بکلی پاک میشود و شخصیت او زایل شده و اصطلاحاً منِ او از بین میرود.  او حتی خود را هم بجا نمی آورد و اگر گم شود نمیتواند بگوید چه کسی است.  هیکل مادّی در این ماجرا نقشی بازی نمیکند.  

     نتیجه آنکه، راه برای گمانه زنی در این مسیر بسیار دراز است.  چه بهتر که در زمان حال زندگی کرده و گذشته را چراغی فرا راه آینده ساخت.  بیائید نیکوترین کاری که امروز برای خود و دیگران میتوانیم بجا آوریم انجام دهیم.

  • مرتضی قریب
۰۲
فروردين

رمز جاودانگی

  اکنون که آغاز سال و اولین روزهای فصل بهار است، سخنی که از گوشه و کنار به گوش میرسد و گوئی در فضای بهاری در رقص است همانا سخن از زنده شدن دوباره طبیعت و دمیده شدن روح زندگی در همه ارکان طبیعت میباشد (هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست).  گذری در طبیعت و نگاهی هر چند سرسری بر دشت و دمن و دمی سرکردن در دامان سبزه زارها و دم و بازدم در هوای تازه کوهسارها به روشنی این تحول شگفت انگیز را ماوراء هرگونه شک و تردید بر ما ثابت کرده و با تمام وجود تغییرات مزبور را احساس میکنیم.  در این اثنا گاهی با خود زمزمه میکنیم که این سبز شدن دوباره درختان چه خوب میبود برای ما بشر میرا نیز برقرار می بود و برای ما نیز دریچه امیدی یرای جاودانگی گشوده میشد.  هر چه باشد این خصلت بشر دوپاست که دوست دارد جاوید و سرمدی باشد.  اهرام مصر و قبور بسیاری از سلاطین گذشته در تحقق جاودانگی اثبات این مدعاست.  عده ای را عقیده بر اینست که اتفاقاً چه خوبست که اینگونه نیست زیرا آنان که بر مسند قدرت چسبیده اند اینک وضع این گونه است و اگر قرار بود عمر جاوید میداشتند تو خود تصور کن اوضاع چطور میبود.  شاید حق با آنان است زیرا با محدود بودن عمر بشری ممکن است امید نجاتی برای خلاصی مردم از شر چسبندگان بر اریکه قدرت وجود داشته باشد.  

   اما از سوئی دیگر عده ای را بر این اعتقاد است که سرسبزی مجدد درختان خود قرینه ایست بر حیات مجدد پس از مرگ که در انتهای زمان مطابق آنچه در برخی از فرهنگ ها و ادیان مرسوم است رخ میدهد.  میگویند در آن روز (موسوم به قیامت) همه مردگان سر از خاک برداشته و پس از رسیدگی به حساب اعمالشان هریک روانه سرنوشت ابدی خود در دوزخ یا در بهشت خواهند شد.  اولین سر نخ های این عقیده در "کتاب مردگان" مصر باستان در چند هزار سال پیش از میلاد دیده میشود و مثل خیلی اعتقادات دیگر، معتقدات فعلی اغلب محصول آمیزش تفکرات و میتولوژی فرهنگ های بسیار قدیمی بوده است.  اما این دیدگاه هیچ مشابهتی با موضوع سرسبزی گیاهان و درختان ندارد.   زیرا اول اینکه درختان ریشه در عمق زمین داشته و به جهت ریشه حتی در زمستان نیز زنده اند و فقط به یک خواب موقتی رفته اند.  و دوم اینکه این به اصطلاح مرگ و زایش همه ساله در زمان معینی تکرار میشود و این شباهتی با مفهوم قیامت که فقط یکبار اتفاق میافتد ندارد.  البته درخت یک مرگ واقعی دارد و آن هنگامی است که کاملاً خشک و یا مثلاً با تبر قطع شده باشد.  پرسش اینجاست که آیا پس از این حادثه باز هم زنده میشود؟  طبعاً خیر ولی در عوض، ذرات آن خاک شده و دوباره به چرخه طبیعت بازمیگردد.  علم به همین مفهوم اخیر معتقد است.  به عبارت دیگر هر آنچه میمیرد، از گیاه و جانور، عاقبت به خاک پیوسته و ترکیبات و عناصر متشکله آن مجدداً وارد خاک شده (و بخشی هم وارد هوا) و سپس دوباره جذب گیاه شده و مستقیم یا غیر مستقیم وارد بدن جانوران از جمله انسان میگردد.  شاید بی مناسبت نباشد این توضیح اخیر را بهترین تفسیر بر بازگشت و حیات مجدد تعبیر کنیم.  بد نیست همین جا به نکته ای اشاره شود.  در ایستگاه فضائی که در مدار زمین مستقر است، چشمه، چاه آب، و بارندگی وجود ندارد و سرنشینان منحصراً از همان منبع اولیه ای که روز اول برداشته اند استفاده میکنند.  این آب فقط برای خوردن نیست بلکه صرف همه امور از جمله شستشو و خیلی کارهای دیگر میشود!  اما مدام در حال تصفیه است تا مجدداً قابل شرب و سایر استفاده ها شود.  قسمتی از آب بدن نیز که توسط عرق دفع میشود  بشکل رطوبت از هوای داخل سفینه استحصال و دوباره به منبع اصلی آب برگردانده و خورده میشود.  این امر ممکنست برای ما قدری چندش آور باشد و ما را از فکر فضانوردی منصرف سازد.  اما حقیقت اینست که هم الان در حال حاضر نیز خود روی سفینه بزرگتری بنام "زمین" در حال انجام همین کارها هستیم.  مگر باغبان شما همین ماه گذشته برای بهتر شدن میوه ها مقدار زیادی پهن (مدفوع چارپایان) پای درختان باغ شما نریخت؟!  و مگر این مواد بدبو و مکروه جذب ریشه ها نشد که بعداً پس از عملیات تصفیه در بدنه درخت وارد میوه ها و سایر اندام های گیاه گردد؟  و مگر شما با کمال اشتیاق از آن محصولات میل نخواهید کرد؟  و بالاتر از همه مگر نه اینکه اجساد بیولوژیک نیز دقیقاً وارد همین چرخه شده و بدون آنکه ما شاهد باشیم تجزیه شده و در خلال چرخه زیستی دوباره و چند باره به بدن ما وارد و از آن خارج میشوند؟  پس لازم نیست کراهتی از خود نشان دهیم بلکه این ما را هشیارتر میسازد که درباره سفینه خودمان یعنی زمین دقت بیشتری بخرج داده و تا آنجا که ممکنست آنرا پاک نگهداریم.  همانطور که پالایشگاه مستقر در سفینه فضائی ظرفیت محدودی برای پالایش دارد، متشابهاً زمین زیر پای ما هم دارای ظرفیت محدودی است.  امروزه شهرهای بزرگ ما زیر انبوه زباله ها در حال دفن است.   محیط های اطراف شهرها ظرفیت محدودی برای قبول و پذیرش زباله دارند.  یاد دارم در ایام کودکی که روز 13 فروردین مردم به دامان طبیعت میرفتند اغلب پسمانده های خود را همانجا بجا گذاشته یا در داخل رودخانه ها رها میکردند.  هرچه باشد آموزش درستی هم در بین نبود و مضافاً اینکه اینهمه نایلون و ضایعات صنعتی هم نبود.  از آنجا که جمعیت (یا دقیقتر: دانسیته جمعیت) زیاد نبود، طبیعت با فروتنی زباله ها را در درون خود پذیرفته پالایش میکرد.  اما امروز باید هزار برابر بیشتر دقت کرد زیرا طبیعت قدرت پالایش خود را با این جمعیت زیاد و با این حجم زباله های لاینحل از دست داده است.  البته یک راه آن که مرتب در این نوشتارها بدان اشاره شده جلوگیری از این رشد لجام گسیخته جمعیت است که شوربختانه با تبلیغات معکوس بدان دامن زده میشود.   مخصوصاً اینکه منابع ما روی زمین همانند ایستگاه فضائی، محدود و معین است.  با افزایش جمعیت دنیا آیا باید منتظر بود تا جنگ و قحطی ناشی از محدودیت منابع تعیین کننده آینده بشریت باشد؟

   با بازگشت به موضوع جاودانگی، فرضیه دیگری نیز موجود است که بنا بر آن، انسان و سایر حیوانات همانند گیاهان مرتباً در حال زندگی دوباره بوده با این تفاوت که یک پیوست اخلاقی نیز ضمیمه آنست.  طبق این پیوست، آنها که افعال متعالی از آنها سرنزده در حیات دوباره این جهانی بصورت حیوانات پست تر ظاهر شده (موسوم به تناسخ) و آنقدر این مرگ و زایش تکرار میشود تا فرد شخصیت کاملی پیدا کرده بی نیاز از زایش مجدد گردد.  این فلسفه در دین هندو رایج بوده و بهمین دلیل از کشتن و خوردن حیوانات پرهیز میکنند که مبادا ناخواسته روح انسانی را معدوم کرده باشند.  

   از نظر یک ناظر بیطرف که نخواهد این مباحث را در زندگی جمعی تأثیر دهد، همه این فرضیه ها به یکسان جالب بوده و ضمن هم ارز بودن در هریک زیبائی هائی دیده میشود، در برخی کمتر و در برخی بیشتر.  برای او زندگی خردمندانه در درجه نخست بوده و دلبستگی به این یا آن فرهنگ همانند دفتر شعری میماند که هر شعری برای خود نیکوست و تفکر در هر شعری شرایط زندگانی شاعر و مردمان عصر خویش را منعکس میسازد.  طبعآً جنگ و جدل بر سر اینکه این شعر بهتر است یا آن شعر کاملاً بی معنی و احمقانه است.  متأسفانه بخش عمده زندگی مردمان را همین جنگ و جدل بر مباحث این چنینی پر کرده است چیز هائی که حتی لیاقت یک شعر جفنگ را نیز نداشته است.   مثلاً مدتها بحث بر سر این بود که وقتی ما خود را در آئینه مینگریم و دست راست خود را بلند میکنیم، چرا تصویر ما دست چپش را بلند میکند؟  مگر نه اینست که ما باید با دست راست با یکدیگر دست بدهیم؟! پس چرا تصویر آئینه ای ما دست چپش را برای مصافحه دراز میکند؟  آیا این دور از ادب نیست؟  آیا این قوانین علیت را زیر سوأل نمیبرد؟  آیا بهتر نیست سازمانها و نهاد هائی را تشکیل دهیم که با استخدام متخصصین فن این معضل را به یکباره ریشه کن کنند؟  ...  البته که همه اینها امکانپذیر است چه اینکه در بسیاری از موارد غیر ضروری هم قبلاً مشابه آنها را انجام داده ایم.  اما بجای همه این جدل ها یک راه حل بچه گانه هم ممکنست وجود داشته باشد.  از آنجا که عمده روابط اجتماعی ما بر اساس قرارداد است شاید یک راه حل ساده این باشد که برای دست دادن قرار گذاریم، هر کس دستش را دراز کرد نفر روبرو دست قرینه آئینه ای را دراز کرده و با او دست دهد.  به اینگونه نه تنها مشکل ما با آئینه کاملاً حل میشود بلکه از ایجاد سازمانهای عریض و طویل نیز خلاص شده و در بودجه مملکت صرفه جوئی قابل ملاحظه روی داده اوضاع اقتصادی بهبود می یابد.  ضمن اینکه با پیشگیری از جنگ های ایدئولوژیک جان عده زیادی نیز نجات می یابد.  آیا این بهتر نیست؟؟


  • مرتضی قریب
۲۴
ارديبهشت

افق جدید

  یکی از سوألات بنیادین که همواره پیش روی بشر قرار داشته است مسأله دنیای پس از مرگ بوده است.  از آنجا که بشر خود را در مرکز توجه عالم میپنداشته است، پاسخ به این پرسش در طول تاریخ در مرکز توجهات او قرار داشته است.  بی سبب نیست که اغلب ادیان جهان نیز به نحوی در جهت ارضای این حس کنجکاوی بشر به این مطلب پرداخته اند. چه در پاپیروس های کهن مصریان باستان و چه در حفاری های باستانشناسی در سراسر زمین همواره آثار و علائم این شوق و اشتیاق برای جاودانگی به چشم میخورد.  

  در دوران جدید، پزشکی نوین، به موازات انجام حرفه اصلی خود، در تلاش است تا بدون هیچگونه ادعائی عمر بشر را طولانی تر سازد.  مراجعه به آمار و ارقام در چند صد سال گذشته، تا حد زیادی حکایت از نتیجه بخش بودن این تلاش دارد.  با این وجود، این قدم ها هرچند مثمر ثمر بوده است اما تا جاودانگی هنوز فاصله ای بس طولانی دارد.  اما از سوی دیگر، پیشرفت هائی که در حوزه الکترونیک و هوش مصنوعی صورت گرفته، افق های جدیدی را برای تحقق آرزوهای انسانی گشوده است.  یکی از این پیشرفت ها مربوط به حوزه ارتباط سیگنال های الکتریکی به اعصاب موجود زنده، بویژه انسان است.  اینکه انسان صرفاً با ذهنیت خود قادر به حرکت دست مصنوعی خود باشد و امواج عصبی بتواند همان کاری را که قبلاً با ارگان طبیعی انجام میداده است با ارگان مصنوعی انجام دهد خود نشان دهنده آغاز راهی جدید است.  و این راه جدید راهی نیست جز تحقق آرزوی جاودانگی!  شاید با کمی تخیل بتوان سر نخ هائی برای این خواسته بشر جستجو کرد.

  علم جدید دایر بر اینست که اصولاً هرگونه لذت یا الم نهایتاً در مغز انسان مورد تعبیر و تفسیر قرار میگیرد.  وقتی صدمه ای بر بدن عارض شود، تازه در مغز است که احساس درد روی میدهد.  متشابهاً هرگونه لذت و سرخوشی فقط در درون مغز است که احساس میگردد.  آنان که دچار مرگ مغزی شده اند از هرگونه احساسات انسانی خالی شده اند بطوریکه عملاً جز یک حیات نباتی شباهت دیگری با انسان ندارند.  علاوه بر همه اینها، همه آنچه که به عنوان دوران زندگی یک فرد تلقی میشود، همه و همه جایگاهی جز در درون مغز ندارد.  لذا شاید به زبان دیگر بتوان گفت که انسانیت ما و همه مظاهر آن جملگی در مغز میگذرد.  اگر از مشاهده یک فیلم خوب لذت میبریم، این احساس لذت فقط در مغز انجام میشود.  این روز ها عینک هائی به بازار آمده که شما را وارد یک دنیای مجازی بکلی متفاوت میکند.  گام بعدی، و گام منطقی، اینست که سیستم دیدگانی نیز از سر راه برداشته شده و امواج الکتریکی را مستقیماً وارد مغز ساخت!  در چنین حالتی شما میتوانید بدون آنکه قدم از خانه بیرون گذاشته باشید و حتی بدون آنکه یک گام از محل نشستن خود دور شده باشید، قادر به سفر به دور دنیا باشید.  نه تنها مناظر بدیع و جالب توجه را به رأی العین ببینید بلکه بوی خوش گلهای تازه شکفته را نیز احساس کنید.  بعلاوه، صدای چهچه مرغان نیز گوش شما را نوازش داده و ریزش آبشار را از دوردست شنوا باشید.  همه این دریافت ها را خواهید داشت بدون آنکه از راه معمول خود یعنی از راه چشم و گوش و بینی گذشته باشد.  در چنین صورتی شما ممکن است هیچگونه احساسی از مجازی بودن نداشته باشید چه اینکه آنچه در درون مغز شما میگذرد عیناً همانی است که در زندگی عادی میگذشته است.  با این تفاوت که اکنون ممکن است با یک بدن مجازی قادر به سیر و سلوکی باشید بسیار متفاوت تر و بسیار هیجان انگیز تر از آنچه در زندگی عادی قادر به انجام آن بوده اید.  اگر به چنیین جایگاهی رسیده باشیم افق جدید تری گشوده خواهد شد.

  فرض کنید پس از مرگ بیولوژیک، قادر به حفظ مغز در شرایط مناسبی باشیم.  در این صورت با تغذیه مغز از طریق رگ های اصلی که خون را به مغز میبرد میتوان همچنان حیات بیولوژیک آن را ادامه داد.  اکنون اگر ورودی اعصابی که احساسات پنجگانه را به مغز منتهی میساخت توسط یک شبیه ساز یا سیمولاتور تحریک کنیم بالقوه قادر خواهیم بود حیات احساسی را همچنان در مغز ادامه دهیم.  در چنین حالتی نه تنها هویت فرد همچنان ادامه خواهد یافت بلکه بعلاوه، مرحله دیگری از زندگی آغاز خواهد شد که با اینکه فاقد توده بدنی میباشد اما از لحاظ ادراکی تفاوتی با دنیای پیش از مرگ دنیوی خود ندارد.  چه بسا امکانات جدیدی در این زندگی جدید مهیا شود که قبلاً ممکن نبود.  و مافوق همه اینها اینکه مادام که تغذیه مغز ادامه داشته باشد و مادام که ماشین شبیه ساز کار کند، این زندگی جدید همچنان ادامه خواهد یافت.  در پرده آخر، سناریوئی را میتوان متصور شد که در ساختمانی بزرگ دارای قفسه بندی های متعدد، مغز های بیشماری در درون محیط های محافظ خود قرار گرفته و همه این ها توسط یک شبکه محلی بهم متصل باشند.  در این صورت دوستان و خویشان و بستگان، همچنان در دوره جدید نیز بهم متصلند و مانند گذشته از گفتگو و مراوده با یکدیگر لذت میبرند درست همانگونه که در دوره پیشین داشته اند.  و نه تنها این، بلکه این زیستگاه های الکترونیک محلی خود توسط یک شبکه جهانی در حال تعامل با یکدیگر خواهند بود.  آیا این شروعی برای جاودانگی نیست؟

  • مرتضی قریب