فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حرف» ثبت شده است

۲۷
شهریور

تعامل با دیگران

    تعامل منحصر به عمل فیزیکی یا برخورد مکانیکی نیست بلکه گفتگو نیز از جنس تعامل است.  بعلاوه، شروع هر کاری با نیت یا حرف زدن آغاز میشود.  لذا حرف زدن در تغییر اوضاع بی اثر نیست بویژه اگر مخاطبین آن زیاد باشند.  اخیراً مناظره انتخاباتی دو کاندیدای دموکرات و جمهوریخواه روز 10 سپتامبر 2024 برگزار شد.  محتوای آن، همه حرف بود و اتفاقاً آینده آمریکا و بلکه جهان به مقدار زیادی بستگی به تأثیر همین حرف ها در آرای مردم دارد!  حرف گاهی چنان مهم میشود که بابت آن جان بیگناهانی گرفته میشود.  اهمیت حرف آنقدر است که در انجیل یوحنا آمده است "در ابتدا کلمه بود و کلمه خدا بود".  آنچه در مدارس و دانشگاه ها تدریس میشود عمدتاً حرف است که اگر حرف بیهوده بود آنها باید تعطیل میشدند.  درست است که "زعمل کار برآید به سخندانی نیست"، منتها سخن، بویژه سخن درست، نیز اهمیت خود را داراست و برای اینکه منشاء اثر شود بر خواننده یا شنونده هوشمند فرض است که در نشر و افزایش مخاطب آن کوشا باشد!  

    مدتیست آه و ناله بلند است که با این وضع اوضاع داخلی و این بحران های خارجی که در جهان وجود دارد آیا واقعاً بشر آینده ای هم دارد؟  بحران هائی مثل افزایش دمای کره زمین و تغییرات اقلیمی یا آشفتگی سیاسی ناشی از ورشکستگی دموکراسی و امثال آن.  یا باید منتظر بود تا شاید آه دل سوختگان روزی اثر کرده خود بخود معجزه آسا همه چیز بر وفق مراد گردد.  پیشتر اشاره شد که احتمال بروز نظم بسیار کمتر از بینظمی است و جهان بی جان بیشتر میل به بینظمی دارد.  منتها نقش انسان متفکر در این است که با صرف انرژی دستکم در حوزه خود نظم ایجاد کند.  یعنی بجای ناله و فغان کاری مفید انجام دهد.  عجالتاً آنچه بنظر این وبگاه رسیده بود دستکم پیشنهاد ارگانی بین المللی بنام "شورای ملل متحد" بود که مردم دنیا خود فارغ از آنچه در بستر سازمان ملل متحد میگذرد، با تعامل بین خود به حل و فصل آشفتگی های بین المللی کمک کنند (1402/5/30).  این آشفتگی ها چیست؟  بد نیست در ادامه به مثالی خیالی برای فهم موضوع اشاره شود:

    جام جهانی فوتبال در جریان است.  از میان تمام تیم های شرکت کننده یک تیم ویژه وجود دارد. طبق قوانین فوتبال مقرر است همه پای بند اخلاق ورزشی و بازی شرافتمندانه باشند.  منتها فقط همین یک تیم است که خود را متعهد به قوانین بازی نمیداند و به چیزی جز رأی خود پای بند نیست.  او برای پنهان کردن ضعف مفرط خود همه کار میکند تا خود را پیش هوادارانش پیروز جلوه دهد.  لذا به بازیکن حریف لگد زده بر زمینش زده مقصرش جلوه میدهد.  با حقه بازی توپ را با دست وارد دروازه مقابل میکند و با داد و فریاد امتیازش را میگیرد.  توپ های به خارج رفته را به داخل میکشد و داور هم که رشوه گرفته اهمیتی نداده بالاخره با این حقه ها چند گل ناحق وارد دروازه تیم های مطرح میکند.  اعتراض تماشاگران هم بجائی نمیرسد و با آنکه این تیم را هُو میکنند ولی اعتماد به نفس کاپیتان تیم از خلافکاری تیم چیزی کم نمیکند.  چرا تیم های حریف مقابله به مثل نمیکنند؟  زیرا همه تیم ها به قوانین بازی مقیداند و دستشان بسته است.  کاری از دست آنها جز اعتراض ساخته نیست که آنهم به جائی نمیرسد.  این تیم یاغی یک تنه کار خود را پیش میبرد و معدود هوادارانش افتخار میکنند که تیم آنها مقتدر است.  از مربی تیم میپرسند پس چرا دنیا بشما اعتراض میکند؟  میگوید افتخار میکنیم که دنیا با ما دشمن است!  در چنین وضعی چه باید کرد؟  یا سایر تیم های جهان نیز خود باید همین رویه را در پیش گرفته و قوانین را زیر پا گذاشته مقابله به مثل کنند، که دیگر سنگ روی سنگ بند نخواهد شد.  و یا باید با تیم یاغی دوستانه صحبت کرده او را نصیحت کرد دست از حُقه و خلافکاری بردارد.  که این نیز بعید است مورد پذیرش مربی تیم قرار گیرد.

خلاصه آنکه، بحرانی که امروزه دنیا را فرا گرفته بی شباهت به سناریوی تخیلی بالا نیست.  دموکراسی که طبق تعریف، جمع سه عنصر آزادی، برابری، و حاکمیت ملی است دچار بحرانی فراگیر شده.  بطوریکه عنصر اصلی یعنی آزادی در همان مفهومی که از ابتدا از آن مراد بوده، دچار دگردیسی شده از کارکرد اولیه خود دور افتاده است.  عجیب هم نیست زیرا هر مفهومی در بستر زمان در معرض دگرگونی است.  دموکراسی در شکل اصلی خود بشرطی در حیطه بین المللی کارآمد است که همه اعضا بدان پای بند باشند.  ارگان ها و سلولها در یک بدن زنده طبق نظم خاصی رشد میکنند.  اگر در نقطه ای از بدن، معدودی سلول عاصی بخواهد به رشد بی قواره اقدام کند چه میشود؟  بدن دچار سرطان میشود و حیات سایر سلولها و بلکه حیات کلی بدن در خطر قرار میگیرد.  چه باید کرد؟  باید بخش سرطانی جراحی و خارج شود.  چه کسی حق این کار را دارد؟  یا در این خصوص جامعه جهانی بعنوان یک کل ارگانیک چه باید بکند؟  سازمان ملل متحد بیش از هرزمانی با ناکارآمدی مواجه است.  شاید شورای ملل متحد بدیلی کارآمدتر در جوارش باشد تا مگر گامی مؤثر و مفید برداشته شود.

  • مرتضی قریب
۱۸
اسفند

مُعماها -1

     در این مبحث قرار است به پاره ای سوء کاربردها چه در حوزه علمی چه اجتماعی و چه سیاسی پرداخته شود.  متأسفانه همانطور که پیشتر اشاره شد، ذهنیت عمومی ما دچار پاره ای سوء درک ها است که در بادی امر طبیعی و درست جلوه مینماید.  عناوینی که در دنبال میآید مشت نمونه خروار است.  البته خواننده ممکن است درباره برخی از آنها با برداشتی که اینجا ارائه میشود موافق نباشد و بخواهد نظر خود را بازتاب دهد.  اما آنچه مسجل است گرفتاری ما در حوزه ذهن است که عنصر تکرار، عامل تثبیت این بی راهی هاست.  باید شهامت داشت و هرآنچه را لازمست بدون تعصب به بوته نقد گذاشت.  نتایج حاصله لزوماً بمعنای رد یا قبول نیست بلکه آغازی برای شک در مفاهیم گذشته است.  شک مقدمه علم است.

  1. تا بدانجا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم.  گویا اول بار سقراط بوده که از باب تواضع چیزی به همین مضمون گفته "من میدانم که نمیدانم" و به نادانی خود اذعان داشته است.  سایرین نیز همین الگو را سرلوحه کار خود قرار داده اند.  تواضع البته چیز پسندیده ایست ولی مهمتر از آن دانستن حقیقت است.  انصافاً آیا جمله فوق معنای منطقی دارد؟  بنظر میرسد منطق درستی ندارد.  چرا؟  زیرا اگر دانش من به حد کمال رسیده باشد که چیزی را نشان دهد، پس آن چیز درست است.  اما آن چیز نادانی من است!  پس حال که نادانم همه آنچه دانش من بوده بر آب بوده یعنی دانش من همه غلط بوده و لذا این دانش که مرا به نادانی خود معترف ساخته از ابتدا اعتباری نداشته و لذا نتیجه گیری آن هم خود بخود غلط است.  یعنی اینکه نادان نیستم و این با فرض قضیه متعارض است.  عناوینی این چنینی که اغلب مورد استفاده اعاظم حکمت و ادب قرار گرفته یک تعارف است.  در منطق به امثال این عبارات "پارادوکس" گفته میشود که مشابه آنرا در زیر آورده داوری را بر عهده خواننده وامینهیم. 
  2. گفته ی پشت این کاغذ راست است/ گفته ی پشت این کاغذ غلط است!- یک برگ کاغذ بردارید و هر یک از دو جمله مذکور را بر یکطرف آن بنویسید.  خوب چه شد؟  اگر حرف این سمت کاغذ درست باشد یعنی هرآنچه طرف دیگر است باید صحیح باشد.  وقتی به پشت برگه مراجعه میکنیم میگوید آنچه در سوی دیگر است نادرست است. لذا صدق گفته طرف اول باطل میشود یعنی هرآنچه میگوید باید عکس شود!  و وقتی دوباره بطرف دوم میرویم باید نادرستی آن تبدیل به راستی شود و قس علیهذا این چرخه باطل ادامه دارد.  همانطور که ملاحظه میشود این یک پارادوکس یا باطلنما است که مطلب درخوری از آن بیرون نمیآید.  متشابهاً آنچه هم که در بند قبلی آمد متضمن حرف تازه ای نیست و چیزی به اطلاعات ما اضافه نمیکند.
  3. بنده حقیر سراپاتقصیر.  این نیز یکی دیگر از همین تعارفات مذموم و یکی دیگر از سرچشمه های بدآموزیست.  اولاً چرا بنده؟  مگر آدمِ آزاد بودن چه مشکلی دارد که "بنده" باشید؟  گفتن این عبارت، خاص مردم فرودست نیست که دانش آموختگان نیز دچار آن هستند.  یکی از همکاران که تحصیلات عالی در اروپا داشته در مکاتبات اداری معمولاً خودش را "بنده حقیر" خطاب میکرده و گاهی گویا کافی نبوده سراپا تقصیر را نیز در ادامه میآورده است.  این دیگر از تعارف و فروتنی گذشته و حقارت را در بدترین شکل ارائه میدهد.  جامعه ای که افراد آن خودشان را حقیر خطاب کنند معلوم است که بطور ضمنی زیر یوغ هر استبدادی میروند.  واژه بنده یادگار ایام برده داری بوده و در جوامع با حکومت های اقتدارگرا فرد خودش را در برابر حاکمیت کوچک میشمرده و کم کم نوعی تعارف مصطلح شده است.  طبعاً چنین فردی توانائی احقاق حقوق طبیعی خود را ندارد.  پس باید از کاربست چنین اصطلاحاتی پرهیز شود.  در آینده درباره واژگان بنده، عبد، و غلام بیشتر صحبت خواهد شد.

خلاصه آنکه، فروتنی امریست پسندیده اما شکسته نفسی وقتی بصورت افراطی ظاهر شود امریست مذموم و ترویج آن نوعی بدآموزی خواهد بود.  پس چه باید کرد؟  اصل فروتنی، همانگونه که از معنای کلمه مستفاد میشود، در رفتار است.  یعنی فرد حاضر باشد هرجا و هر زمان مقتضی باشد جای خود را به دیگری بسپارد.  در گفتار، فقط کافیست طبیعی رفتار شود زیرا زیاده روی در شکسته نفسی ریاکارانه اثر معکوس بجای میگذارد.  در این رابطه داستان رهبر مملکتی که همین رفتار را پیش گرفته آموزنده است.  در بدو امر از پذیرش مسئولیت ابا دارد و ظاهراً فروتنی میکند اما مصداق مَثل معروف "با دست پس میزند با پا پیش میکشد" است.  زیرا در عمل، آنجا که ملت خواستار کناره گیری او هستند حاضر به ارتکاب هر جنایتی هست تا همچنان بر کرسی قدرت باقی ماند.  آیا نام این رفتار، فروتنی است؟!  

 

 

 

  • مرتضی قریب
۲۱
آذر

ما و ایدئولوژی -2

    اکنون در ادامه مطلب، به پاره ای از تناقضات ایدئولوژیک که در گذر زمان در تقابل با روح زمانه پیش آمده میپردازیم.  موارد بیشمار است و از حجم عظیم تناقضات فقط به مصادیق آشنا اکتفا میشود.

    در مراسم عشای ربانی، کشیش شراب و نان مقدس را تبرک کرده و با بیان یک جمله اسرارآمیز آنرا در دهان مؤمن در آنِ واحده به خون و بدن عیسی مسیح مبدل میسازد.  اعتقاد به این تحول سحرآمیز از ارکان مسیحیت کاتولیک است.  اما  مسلمان مؤمن آنرا یک طنز تلقی کرده میگوید با ادای چند جمله مگر چنین تحولی ممکن است؟  غافل از اینکه در عقاید خودش از اینگونه تحولات کم نیست.  چگونه ممکن است عملی منافی عفت با مجازاتی سنگین ناگاه با ادای چند کلمه نه تنها مُباح بلکه برای مرتکبین آن حائز ثواب اُخروی گردد؟!   در حمله اعراب ابنیه و بویژه آتشکده ها بتصور اینکه اجزاء آن ناپاک است ویران شد و یا اگر میسر نشد با ادای چند کلمه سحرآمیز به مسجد و محلی مقدس متحول گردید.  مواردی که "حرف" بتواند امر مادّی ظاهراً ناموجهی را به عکس خود بدل کند کم نیست.  خواندن اوراد بتصور اخراج روح ناپاک از بدن بیمار هنوز در بین قبایل سرخپوستان و سیاه پوستان و جوامع ابتدائی رایج است.  ارزش اوراد همه جا یکسان است.

    در اسلام هرگونه دوستی و تعامل با افراد مُشرک و بت پرست ممنوع است زیرا آنان در زمره نجاسات شمرده میشوند.  گو این رویه امروزه از نظر انسانی پذیرفته نیست لیکن جای تعجب اینجاست که نظامی با جمهوریت اسلامی و متعصب به عقاید شیعی با کشورهائی مثل هند و امثال آن روابط گرم و صمیمانه دارد که مخالف روح تعلیمات پذیرفته شده خودش میباشد.  صد البته اخلاق انسانی همین دوستی ها را ایجاب میکند منتها حرف بر سر تضادهای غیرقابل فهم است که چگونه همین نظام روابطی ضد بشری با بخشی از شهروندان خودش دارد.  تنها به بهانه یک اختلاف جزئی در عقاید مذهبی، باورمندان آئینی ازهرگونه حقوق شهروندی محروم شده نه حق کاروکسب دارند نه جوانان آنها حق تحصیل و نه حتی مردگانشان حق تدفین محترمانه دارند.  در یک کلام، مقایسه ایندو رابطه ماوراء فهم بشر و خارج از قواعد انسانی است.  چگونه ممکن است شعر "بنی آدم" سعدی زیور سردر سازمان ملل باشد ولی مردمان او اسیر نظامی جاهل و ضد بشری!

   از جمله تبعات ایدئولوژی فساد است.  بویژه که موارد فساد در نظام نوع دینی بقدری زیاد است که سلسله اعداد طبیعی از شمارش آن قاصر است.  فسادهائی از همه نوع، چه اخلاقی و چه مالی.  اما آنچه اهمیت دارد نقش ایدئولوژی در شکل دادن فساد است علی الخصوص آنگاه که با قدرت غیر پاسخگو و مادام العمر همراه باشد.  در چنین شرایطی بطور طبیعی فساد لازمه دوام و قوام سیستم شده واجب الوجود میگردد.  در حالی که افکار عمومی مدام در جستجوی مسببین اختلاس و مفسدین بوده و روزنامه ها در پی پرداختن به جزئیات، اما در حقیقت مرتکبین مزبور مقصر اصلی نبوده و مقصر واقعی همانا ذات سیستم است.  افراد مهره هائی بیش نیستند چه اگر صالح ترین موجود دنیا وارد چنین نظامی شود خود بخود مجبور به فساد است درست همانطور که خیس شدن در ورود به استخر آب گریز ناپذیر است.  نظام ایدئولوژیک چون بر ارکان طبیعی استوار نبوده غیر شفاف بوده خود بخود پرورشگاه فساد است و اگر جز این باشد غیر طبیعی است.  نظام ایدئولوژیک دینی برای استحکام اقتدار و تمامیت خواهی خود به کوچکترین جزئیات در مسائل شخصی مردم کار دارد.  اما با یک تفاوت که اگر فعل انجام شده، هر قدر هم مفسده، در راستای منافع نظام باشد مقبول و مشکور، والا هرقدر هم معصومانه ولی در خدمت نظام نباشد مشمول مجازات است.  نمونه بارز آن پیگرد رقص خودجوش چند شهروند عادی!

   خلاصه اینکه، در همه نظامات ایدئولوژیک هدف، وسیله را توجیه میکند.  لذا وجه مشترک اغلب این نظامات دروغ است.  نظام برای ماندگاری خود در قدرت از هیچ ظلمی فروگذار نکرده و خُدعه و قتل بی گناهان امر رایجی است.  آنها هم که به اتهامات واهی در زندان اند در معرض مرگ تدریجی برنامه ریزی شده اند.  گروگان گیری از داخل و خارج راهی ارزان برای پیشبرد مقاصد اوست.  ایدئولوژی صرفاً یک نام است همچون سپری برای محافظت نظام در برابر مردم.  "تشویش اذهان عمومی" بهانه ای برای سرکوب است تا اعتراضی را که برای کمبود آب یا نان سر داده شده خاموش کنند حال آنکه خود با بیان آتش جهنم و روزی صدهزار سال با ارعاب مردم بیشترین تشویش و تنش را ایجاد میکنند.  نهایتاً:  درختی که تلخش بُود گوهرا، اگر چرب و شیرین دهی مرورا، همان میوه تلخت آرد پدید، ازو چرب و شیرین نخواهی مزید.

  • مرتضی قریب
۲۹
شهریور

دنیای حرف

    از آنچه تاکنون درباره علم و فن آوری نگاشته شد و بیان فراز و فرود های آن در کشور، خود بخود پرسش های جدیدتری سر باز میکند.  مهمترین پرسش از میان همه آنها این است که چه چیزی باعث حاکمیت حرف در جامعه و سردرگمی ما در لابلای مفاهیم شده است؟  هرچه هست این سردرگمی حاکی از یک بدفهمی همه گیر در همه عرصه ها، چه در علوم و چه در مباحث زندگی روزمره است.  برای روشن شدن موضوع از گفتارهای پیشین کمک میگیریم.

    در بحث علوم گفته شد که تا علم در بستر جامعه نهادینه نشده باشد، اثری که باید داشته باشد نخواهد داشت.  اما حکومت در عوضِ نهادینه کردن، با براه انداختن تبلیغات سعی میکند اعتلای علمی را به رخ کشیده در عموم احساس رضایتی بوجود آورده بپذیرند که کشور در قله رفیع علمی جای دارد.  طبعاً حکومت ها همه مایل اند، راست یا دروغ، مردم اینگونه تصور کنند.  حال آنکه معنا و هدف اصلی علم، شناخت طبیعت است چه کاربردی بر آن مترتب باشد چه نباشد، فارغ از هر تبلیغی.

   همین بحث عیناً در حوزه فن آوری وارد است.  قبلاً گفتیم، در دنیای امروز هرنوع فن آوری رسماً قابل خرید و فروش است و آن بخش اندک هم که هنوز محرمانه باشد با جاسوسی صنعتی و یا با رشوه و امثالهم قابل دسترس است.  مثل آنکه صنعت ابریشم در چین باستان محرمانه بود ولی سرانجام نشر یافت.  اما امروزه در صورت محرمانه بودن فن آوری، هزینه زیادی برای کسب آن باید داده شود.  منتها با پیشرفت روزافزون فن آوری، آنچه بزحمت و غیر متعارف کسب شده و زمانی به روز بوده، بعد مدتی خارج از رده قلمداد شده و ادامه روش قاچاق بسادگی میسر و مقرون بصرفه نخواهد بود.  این روش معمولاً سبک نظام های تمامیت خواه منزوی شده ایست که قادر به تعامل عادی با دنیای پیرامون نیستند.  در حالیکه ماهیت و هدف فن آوری چیزی نیست جز دخل و تصرف در طبیعت برای ایجاد آسایش.  با تبصره ای که آنرا مقید میکند به ایجاد کمترین آسیب به طبیعت و محیط پیرامونی.  بی شک تا علم نهادینه نشود فن آوری اصولی و مستقل پا نخواهد گرفت.

    میگویند بسیار خوب، اگر روش غیر متعارف در کسب فن آوری جواب میدهد چه باک؟  اشکال آن 1- در هزینه و 2- در ناپایداری نتایج آن است.  سوأل اصلی اینجاست که پول و هزینه های جانبی که باید بابت قاچاق پرداخت شود از کجا تأمین میشود؟  در کشورهای نفت خیز خاورمیانه عمدتاً از فروش نفت تأمین میشود که برای مردم آن هنوز فهم نشده که نفت و سایر منابع معدنی، ثروت آنان است و مثل آن است مستقیماً از جیب خودشان برداشت شده باشد.  نظام های تمامیت خواه نیز به این بدفهمی دامن میزنند تا ملت تصور کند ریخت و پاش ها از جیب "حکومت" است توگوئی حکومت برای خود منبع مالی مستقل دارد!  روش عادی تر چاپ بدون پشتوانه اسکناس است که آنهم راه دیگری برای برداشت از جیب ملت برای تأمین هزینه های یاد شده است.  بعلاوه، هرجا هم کم آورد با دادن انواع امتیاز به دول خارجی سعی در جبران کسری مداخل دارد.  گاهی هم با چشم پوشی از حق حاکمیت در دریا و خشکی و دادن امتیازهای بلند مدت محرمانه به "دوستان" سعی در جلب حمایت خارجی از خود دارد.  اینها همه در نهایت به نقدینه ای بدل میشود برای نگاهداشت نظام و هزینه های آن.  اما از آنجا که بنیاد همه خاصه خرجی ها باتکا خارجی است طبعاً همین اندازه هم که باید، تأثیر نداشته و با کمترین تغییر در جوّ سیاسی همه چیز دگرگون میشود.  تجربه نشان داده که دوستان خارجی که نقش برادر بزرگتر را دارند، برادر کوچکتر را آلت فعل می بینند.  ضمن اینکه نیت اصلی پشت این اقدامات همه چیز هست جز مصلحت و منفعت واقعی ملت.

    اما درعرصه علم، اعتقاد به وجود 4 نیروی بنیادی است که اصل همه آنچه در گیتی مشاهده میشود به این چهار نیروی اساسی منتهی میشود.  از ویژگی های عرصه علم یکی اینست که جای چانه زدن و دبه کردن وجود ندارد یعنی اگر پدیده ای عینی وجود دارد که تناقضی هم با دریافت های پیشین نداشته باشد همه از هر نژاد و هر قوم بر سر آن توافق دارند.  حال آنکه این نقطه مقابل  زندگی اجتماعی ما انسانهاست که بنظر میرسد 2 قوه بنیادی بیشتر وجود ندارد: یکی استدلال و دیگری حرف.  اولی با حقایق سنخیت داشته و به تعالی چه در زمینه ذهنی و چه مادّی میانجامد.  دومی، منظور حرفِ بی پایه، بنظر میرسد مُد اصلی و غالب جامعه ما باشد که بویژه در نظام های ایدئولوژیک اصل سازای همه چیز را تشکیل میدهد.  مثلاً فعلی که گناه کبیره و مستحق مرگ در این دنیا و دوزخ در آن دنیاست ناگهان با ادای یک حرف به ثواب دنیوی و اُخروی بدل و مستحق بهشت جاوید است!  حرف، فعال مایشاء است.

   در جوامع تحت سیطره ایدئولوژی، دینی یا غیر دینی، استدلال در مرتبه فروتری نسبت به  حرف است.  مثلاً زمانی دوره ناصرالدین شاه، وزیر متجدد او مستشارالدوله که میخواست راه آهن دایر کند چاره ای نداشت جز جلب نظر ارباب دیانت که همواره مخالف هرگونه نوگرائی و پیشرفت بودند.  او به آنها میگفت راه آهن موجب سهولت آقایان برای زیارت قم و مشهد است و یا وقتی که بحث تراموای شهری بود چاره ای جز جلب نظر روحانیون که همواره بدعت در دین را پیش میکشیدند را نداشت.  بگذریم که نه آن پروژه ها و نه هیچ ایده سازنده ای پیش نرفت.  طبعاً نظرات او و سایر متجددین و باقی جامعه، گروگان آراء روحانیون بود و در نهایت امر، رجال پیشرو تجدد خواه که از تعداد انگشتان دست تجاوز نمیکردند نتوانستند کاری از پیش برند بطوریکه پادشاه قاجار با تمام علاقه ای که به آثار تمدن داشت او هم از ترس نمیتوانست اظهار وجود کند.  لذا نیروی غالب در جامعه همانا حرف و کلمات بود که هرکسی بالقوه میتوانست با بازی با کلمات و بویژه گنجاندن واژگان قدسی، نیات خود را به کرسی بنشاند.  کاربرد قدسیات حکم بیمه برای اغراض گوینده را داشت که کسی را جرأت چون و چرا نباشد.  شوربختانه هنوز، تا امروز، ذهنیات جامعه در تسخیر اصحاب حرف است.

   امروز نیز وضعیت کم و بیش همان است که بود.  درست است که وضع ظاهر شهرها بسیار عوض شده، قطار زمینی و زیرزمینی گسترش پیدا کرده، آب لوله کشی برقرار، حمام بهداشتی دایر و شکل ظاهر مردمان ترقی بسیار کرده است ولی ذهنیات عامه هنوز در تسخیر ارباب دیانت و برساخته های آنان است.  فضای حرف همچنان در تقابل با فضای استدلال است.  طایفه اهل حرف از ابتدا مخالف آگاهی و نقد و بررسی آزاد بوده و کماکان هستند و دستِ بالای خود را از قدیم الایام تاکنون حفظ کرده اند.  چگونه؟ با عَلم کردن چماق تکفیر و اینکه کسی یارای چون و چرا در گفتِ آنان را نداشته باشد.  میگویند اگر با من نیستی بر منی و اینگونه است که "دشمن" کلیدواژه رایج نظام میشود.  اما ظهور ابداعات جدید در زمینه ارتباطات و دسترسی مستقیم مردم به آنسوی مرزهای استبداد و امکان مبادله افکار با مردمانی با عقاید گوناگون، وضعیت تازه ای بوجود آورده است.  با همه کارشکنی ها که طایفه حرف در ایجاد پارازیت و کندی یا قطع کامل اینترنت و انواع تضییقات و جریمه ها در انسداد راه های ارتباطی و دریافت آزاد اطلاعات کرده و میکند، اما بنظر میرسد که دستِ بالای طایفه حرف کم کم رنگ میبازد.  چه چیز باعث رسوا شدن اهل حرف شده؟  اینکه برای اولین بار همگان برأی العین می بینند که عمل آنان در تقابل با حرف هایشان است.  با اینکه این طایفه مخالف مدرنیته و هرگونه پیشرفت مادّی و معنوی برای جامعه است اما آنجا که بخودشان مربوط باشد عاشق و شیفته همه آن آثار از آخرین مدل تلفن همراه گرفته تا اتوموبیل و وسایل لوکس آنچنانی هستند و تازه همه را هم به بهای فلاکت ملت میخواهند.  اتفاقاً نکته محوری هم همین است که هیچ حقیقتی و دقیقاً هیچ حقیقتی در کار این طایفه نبوده و نیست که از قدیم معروف بودند به:  ترک دنیا به مردم آموزند/ خویشتن سیم و غله اندوزند. 

     با همه قدرت و صلابتی که نیروی استدلال دارد جای تعجب دارد پس چرا اصحاب حرف هنوز حاکمند؟  چرا باید چیزی که نابجا در مقامی است همچنان درجای خود مانده باشد؟  زیرا میدانیم در شرایط آزاد و طبیعی، این نیروی استدلال است که باید حاکم میدان باشد و نه حرف که اکنون تعزیه گردان صحنه است. این نشان میدهد که در حاکم بودن اصحاب حرف، نه شرایط آزاد و طبیعی بلکه محیط ترس و ارعاب است که برقرار است که خود متقابلاً استبداد را می طلبد که حاکمیت حرف بدون حضور استبداد ناممکن است.  که بدترین نوع آن، استبداد ایدئولوژیک است.  بی جهت نیست تاریخ ما، جز اندک استثنائات، مشحون ازهمکاری تنگاتنگ شیخ و شحنه باهم است. 

    چه باید کرد؟  باید استدلال را به صحنه بازگرداند.  خوشبختانه شرط لازم که حضور پُر جمعیت درس خوانده هاست تا حدودی فراهم است.  درست است که محتوای آموزشی مدارس به شستشوی مغزی نوجوانان تقلیل یافته کار بجائی کشیده که جغد بجای بلبل نشسته و مداح بجای استاد بر کرسی دانشگاه تکیه زده، اما مشاهده عینی چیزی بس فراتر از درس و مدرسه است.  شرط کافی همانا مشاهده مستقیم و تجربه عینی است که از هر درسی مؤثرتر است.  درس خوانده و درس نخوانده همه به یکسان شاهدند که چگونه طایفه حرف با گسترش دروغ و اشاعه فساد همه چیز را از آن خود کرده، آینده سرزمینی را درعوض منافع خود پیش فروش کرده خرابی را به نهایت رسانده است.  پس قیاس منطقی بکار افتاده و دیدن تناقض بین کردار و گفتار طایفه حرف، دانشمند و عامی را به یکسان به نتیجه ای واحد و قاطع میرساند که دیگر بس است. 

    چه چیزی بس است؟  حرف! که جامعه در تسخیر حرف است.  خوشبختانه تاریخ انقضای حرف فرا رسیده و ای کاش که فقط حرف بود و نه بیشتر.  زیرا متعاقب حرف، سرکوب از حبس و شکنجه و تبعید گرفته تا قتل است که بوفور انجام میشود.  حاکمیت حرف وقتی به لباس ایدئولوژی درآمده باشد دیگر تنها حرف نیست.  چه اگر گمان رود خدشه ای ممکنست بر دامن نظام وارد شود در واکنش، از هیچ جنایتی فروگذار نکرده دست به کشتار وسیع توده ها میزند.  مثلاً در زمان قاجار که ایدئولوژی دینی هنوز حاکمیت سیاسی نداشت، رسم چنین بود که برخی ارباب دیانت بخود اجازه داده در مقام ارشاد هرکس که گرفته بودند میگفتند اگر آزادت بگذاریم با این سابقه به جهنم خواهی رفت اما چون تورا دوست میداریم و میخواهیم آینده ات در بهشت جاوید باشد لذا فی الحال سرت را میبریم تا مجال بیشتر برای فعل حرام نداشته یکسره به بهشت بروی!  اگر استدلالی هم در کار این جماعت باشد این است نحوه استدلال و این است ابراز عطوفت به ابنای بشر. 

    جایگزین اصحاب حرف، نیروی استدلال و قوه منطق است که با دانشمند و متخصص نمایندگی میشود.  به ادعای اصحاب حرف، اینها غربزده اند و میخواهند آداب فرنگی برما حاکم شود. اینهم حرفیست که بسیار بر دل عوام نشسته و شاید همچنان مینشیند.  گواه آنرا از تدوین قانون اساسی مشروطه بر اساس قانون فرنگی میآورند که میگویند با حیله جایگزین سنت دین کردند.  حال آنکه اقتباس از قانون دیگران دلیل دیگری جز ضیق وقت نداشت که اگر فرصت داشته از خود مینوشتند چیزی جز مشابه همان که اقتباس کردند از کار در نمیآمد.   به چه دلیل؟  باین دلیل که ذهنیت بشر در امور کلی مشابه هم است و اگر منطق چیزی را ایجاب کند همه جا یکسان است. انسان به دلیل نیاز به تحرک، چرخ را اختراع کرد که در اقصی نقاط زمین یکسان بود بدون آنکه از یکدیگر اقتباس کرده باشند.  اخلاق طبیعی نیز اینچنین است و هرجای دنیا هر زمان فردی بر زمین افتد، نزدیکانش او را کمک کرده از زمین بلند میکنند، ربطی به نژاد و دین و مسلک ندارد.  همچنین است حقوق بشر که برخلاف آنچه اصحاب حرف ادعا میکنند ربطی به غرب و غربگرائی ندارد چه اینکه چند هزار سال پیشتر کشور ما اولین منشور آنرا عرضه کرده چه بسا پیشتر از آن نیز در قلمروهای دیگر نیز ذهنیت آن موجود بوده است.  همینجا حسرت و شرمندگی دست میدهد که چگونه پول بلوکه شده این سرزمین کهن در اختیار امیر نشینی کوچک است تا او بر هزینه ها نظارت کند!  این تحقیر و سایر تحقیرها کمترین شرمندگی در زُعمای نظام نمی انگیزد که با شرم و حیا بیگانه اند.  چند پابرهنه طالبانی بی اعتناء به اقتدار پوشالی نظام، آب را بر کشور می بندند اما کلیشه "نرمش قهرمانانه" تنها واکنش بر قلدری طالبان است.  باری، واگذاری امور زندگی به اصحاب استدلال ربطی به ذهنیت غربی نداشته بلکه دغدغه طبیعی ذهن است که تاکنون با ممانعت و مخالفت ارباب دیانت روبرو و قرنها باعث رکود و عقب ماندگی شده است.  بالاخره جایگاه حرف کجاست؟  طبعاً حوزه ادبیات و هنر دایره تخصصی اصحاب حرف است که کماکان بهترین محل برای هنرنمائی است.

خلاصه آنکه، انسان مانند سایر حیوانات، موجودی کنجکاو و لذا پرسشگر است.  بنابراین در جوامع انسانی اولیه پرسشگری امری رایج بود.  کم کم افسانه پردازی و خیال بافی مُد حاکم شد زیرا بعلت کوچک بودن دایره علم بشر، پاسخ بسیاری از پرسش ها نه از روی واقع بلکه از روی وهم و خیال داده میشد و متافیزیک و اعتقاد به ارباب انواع رونق یافت.  معمولاً تفکر واقع گرایانه باعث خستگی ذهن اما خیال پردازانه موجب راحت روح است. مقارن ظهور ایدئولوژی با پیشاهنگی ادیان، روحیه پرسشگری ضد ارزش تلقی شده و کار به استبداد دین کشیده حوزه استدلال و منطق به دایره تنگ اندیشمندان محدود شده، آن شد که تاریخ گواه آن است.  امروز در خاورمیانه و بویژه در سرزمین ما خسته و زخمی از استبداد ایدئولوژیک چند هزارساله، بازگشت به انسان متعارف آرزوست.  بازی تقدیر را ببین که بعد هزاره ها، مطلوب ما همان حال و هوای گذشته بسیار دور است!  این آیا ارتجاع است؟ اما هرچه هست جایگزین کردن استدلال وعقل بجای حرف در جایگاه حاکمیت سیاسی اجتماعی است.  حتی اگر منطق هم حکم نکند، نگاهی به اروپای از قرون وسطی رهیده ما را مطمئن میسازد که ادامه حاکمیت حرف دستکم جز تباهی و استمرار جهل و جنون ثمری برای جامعه ندارد.  اما این همه نه به معنای ردّ دنیای حرف است که حرف و خیال خارج از حاکمیت سیاسی همچنان ابزاری خواهد بود در دست هنرمندان تا کاربرد درست آنرا در جایگاه طبیعی آن به معرض دید همگانی گذارده لذت معنوی اصیل حاصل شود.  در یک کلام، بزرگترین چالش عصر ما بازنگری و گذار از دوران حاکمیت حرف به دوره حاکمیت عقل است.  آیا یاری کننده ای هست؟

  • مرتضی قریب