فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانش» ثبت شده است

۳۱
مرداد

تفاوت دانش با اطلاعات

    در نگاه اول، گویا "دانش" همان "اطلاعات" باشد و اطلاعات نیز متشابهاً دانش محسوب شود.  در حالیکه تفاوت اساسی بین ایندو برقرار است.  شاید در گفتگوهای روزمره کاربرد جابجای ایندو چندان مهم نباشد و با کمی مسامحه هردو را بجای هم گرفت.  لیکن در ساحت اندیشه و در مباحث مهم باید بین آنها تفاوت قائل شده و هریک را در محل مناسب خود بکار گرفت.

    مثلاً دیده شده کسی اطلاعات تاریخی خوبی دارد و با آب و تاب فراوان در رسانه به بیان آن میپردازد.  بی شک این اطلاعات میتواند برای مخاطبین بسیار سودمند باشد و اطلاعات آنها را نیز افزایش دهد.  اما بمحض اینکه مجری دلایل اتفاقات مزبور را از او میپرسد، یا نمیداند یا باحتمال زیاد مجبور است تفسیری غیر واقعی ارائه دهد.  اما در سوی مقابل، فردی نیز ممکنست تحلیل گر تاریخی خوبی باشد اما بعلت حافظه ضعیف، اطلاعات دم دستی او ناچیز باشد.  اما همین فرد به درستی دلایل اتفاقات مزبور را تعبیر و تفسیر کرده و به مجری پاسخ درست میدهد.

    پس بطور ساده، مورخ اولی حافظ اطلاعات تاریخی بیشماری است و در بهترین حالت همه را همانطور که روی داده با ذکر جزئیات پیش روی شما میگذارد.  اما لزوماً مهارتی در تعبیر و تفسیر وقایع و علل مختلف از جمله جامعه شناسی، اقتصادی، روانشناختی و غیره نداشته باشد.  لیکن در دید مردم، چنین شخصی دارای دانش وسیع در حوزه تاریخ است و مجری رسانه ایشان را با عنوان دانشمند خطاب قرار میدهد.  آیا واقعاً چنین است؟

   اما در آنسو، مورخ دومی فردی کم حافظه تلقی شده و عنوان دانشمند از نظر عامّه به هیچ وجه برازنده وی نیست.  او در بیانات خود از واژگان "شاید"، "ممکن است"، "احتمال دارد" و امثال آن زیاد استفاده کرده و در نتیجه گیری های خود قطعیتی نشان نمیدهد.  اما وقتی داده های تاریخی را در اختیار او میگذارند بخوبی و بدرستی آنها را بهم ربط داده و نیروهائی را که سرمنشاء شکل گیری آن اتفاقات بوده را بخوبی تجزیه و تحلیل میکند.  لیکن در روال پذیرفته شده جامعه، نقش وی از اهمیتی درجه دو برخوردار است.

    اکنون با مصادیق یاد شده بهتر به نقش دانش و اطلاعات و تفاوت های آنها پی میبریم.  کدام اهمیت بیشتری دارد؟ و وابستگان آنها کدامند؟  طبعاً هرکدام اهمیت خود را داراست ولی نیک که بنگریم در دنیای فعلی ارتباطات و انفورماتیک، جایگاه اطلاعات و داده از انسان بسمت ماشین شیفت پیدا کرده حال آنکه بر اهمیت جایگاه دانش افزوده شده است.  چه اینکه امروزه دانسته های تاریخی و امثالهم را بسادگی میتوان بر روی تراشه ای ضبط کرده در آنِ واحد در اختیار داشت.  چه بسا با پیشرفت تکنولوژی در بخشی از مغز کاشته و به شبکه عصبی متصل گردد.  شاید هم لازم نباشد اطلاعات در خودش باشد بلکه مثل تلفن های هوشمند از پایگاه داده عظیم تری استخراج و منتقل کند.  

    اما کاری که از عهده رایانه ساخته نیست یا دستکم بخوبی انسان انجام نمیدهد، همانا تحلیل برخی امور است.  حتی اگر رایانه طبق برنامه مدون خود تجزیه و تحلیل کند، تعبیر و تفسیر نهائی همچنان با انسان است.  ضمن اینکه بارگذاری هر برنامه ای در رایانه طبق منطق آدمی صورت میگیرد و تفاوت فقط در سرعت پردازش است.  

    اینجاست که وزن هریک مشخص میشود.  اصطلاحاً به مشاهدات خام داده گفته میشود و در مراحل بعدی از ترکیب آنها هم میتوان سود برد که به اطلاعات موسوم است.  در حالیکه دانش، توانائی تحلیل و تفسیر اطلاعات و البته تولید معرفت جدید و بسط دامنه آن است.  در شرایط عادی فرد معمولاً از هردو جنبه برخوردار است و ممکنست در یکی قوی و در دیگری ضعیف باشد.  مثلاً یک مورخ خوب لازمست حجم مناسبی از اطلاعات تاریخی را در حافظه خود ذخیره داشته و در عین حال دانش کافی برای تحلیل و تفسیر آنها را نیز داشته باشد تا مثلاً قادر به پیش بینی سیر تاریخی امور باشد.  این مورخ، دانشمند تاریخ است.

    همین معنا در سایر پهنه های زندگی برقرار است.  دانش چیست؟  دانش در واقع عبارت است از توانائی و مهارت در مرتبط کردن داده ها و ارتباط امور بظاهر پراکنده با هم و احیاناً کشف و اختراع تازه از ماحصل آنها.  شخص دارنده این مهارت را میتوان دانشمند نامید.  ابزار اصلی کار او کنجکاوی و شک گرائی است.  این در حالیست که اغلب کسانی را که عامّه دانشمند تلقی میکنند، در بهترین حالت،در معنای واقعی خود تکنسین هستند.

    مثلاً در زمانی که لوئی پاستور در آزمایشگاه خود در زمینه میکروب ها و بهداشت تحقیق میکرد، پزشکان و جراحان توصیه های وی در زمینه ضدعفونی دست ها قبل از عمل را جدی نگرفته و او را مسخره میکردند.  حال آنکه دانشمند واقعی او بود و پزشکان و جراحان که صرفاً علم زمانه را به اجرا میگذاشتند تکنسین تلقی میشدند.  منظور کاهش شأن آنها و تقلیل ارزش کارشان نیست بلکه بیان سرشت کارشان است.  

   امروز هم همین معنا کماکان برقرار است.  پزشکان و داروسازانی که در آزمایشگاه ها در تلاش برای یافتن علاج بیماری ها و ساخت داروهای جدید هستند دانشمندان واقعی هستند و آنها که در بیمارستان یا مطب خود با تکنیک های شناخته شده بیماران را معالجه میکنند تکنسین هستند.  شاید برای جراحان حاذق و دندانپزشکان ماهر واژه هنرمند چندان بیراه نباشد.  همین رویه در زمینه های فیزیک و شیمی و عرصه تکنولوژی برقرار است و دانشمند در هریک از این عرصه ها کسی است که در حال تحقیق و توسعه برای اینکه جبهه معلومات بشری را فراتر از مرز زمانه به پیش برد است، ولو یک گام.  در حوزه آکادمیک نیز چنین است.  با عرض پوزش از همکاران دانشگاهی و سایر آموزگاران، استادانی که صرفاً تدریس میکنند، آنها نیز بسبب کارشان تکنسین هستند و آموخته های سابق خود را بکمک تکنیک های آموزشی به مخاطبین منتقل میکنند.

   بار دیگر تأکید میکنیم مقصود از واژه "تکنسین" کاستن از بار ارزشی افراد نیست.  به هیچ وجه.  چه اینکه آنچه دنیا را سرپا نگاه داشته است بواقع خدمات اینان است.  یعنی کسانی که روش هائی را فرا گرفته اند و اکنون در حال اجرای آن فنون هستند.  از استادان دانشگاه گرفته تا مهندسین و کارگران کارخانه ها تا رانندگان انواع ماشین ها و خلبان ها و فضانوردان همگی در این طبقه بندی قرار میگیرند صرفنظر از اینکه ارزش هر یک چه باشد.  زنده بودن تمدن بشری مرهون حضور و خدمات آنهاست.  با این وجود، اگر آن قشر فوق العاده کم تعدادی که در حال پیش بردن جبهه علم و فن آوری هستند نمی بودند، باوجودیکه زندگی ادامه میداشت اما در یک سطح نازل مشابه زندگی در هزاران سال پیش میبود. 

    آنچه احاطه بر اطلاعات را یاری میرساند همانا قوه حافظه است که سازنده حفظیات است.  خوشا بحال آنان که حافظه ای قوی دارند.  آنچه هم به معرفت جدید و دانش می انجامد همانا قوه استدلال و سرانجام آن خِرد است.  در ادبیات و علوم انسانی، حافظه نقش اصلی را بازی میکند حال آنکه در علوم دقیقه، استدلال نقش مهمتر را بازی میکند.  اما دو نکته درباره حافظه لازم بذکر است.  اول اینکه در دنیای جدید دیجیتال و انفورماتیک، داده ها چه خام و چه فراوری شده در فاصله نزدیک زیر انگشتان ما قرار دارد و حافظه دیگر آن جایگاه خود را مانند سابق ندارد.   دوم اینکه برای جوامع شرق نزدیک که همواره گرفتار سلطه خرافات بوده اند، آنچه از اهمیت بیشتری برخوردار است همانا استدلال و منطق است.  زیرا داروی درد ملت ها نوشداروی عقل و منطق است که راهنمای ما به حقایق است. در اینجا این سوأل ممکنست پیش آید که اگر شغل رسمی کسی تکنسینی باشد ولی در اثر کنجکاوی دچار کشف و شهودی شود حکم او چیست؟  هنوز تکنسین است؟!  بله رسماً همان است ولی اگر این رویه مستمر باشد او یک دانشمند تلقی میشود.  مثل نیکولا تسلا که در کارگاه ادیسون بعنوان تکنسین استخدام شده بود یا حتی خود ادیسون که تحصیلات آکادمیک نداشت.  در سوی مقابل، توده عظیم دارندگان مدارک دانشگاهی عملاً کارشان سرشت کار یک تکنسین است که چاپلین در فیلم عصر جدید به زیبائی نشان داد.  عقلی که مردم عادی در زندگی بخرج میدهند عقل معاش است و نه آن عقل و کنجکاوی سیستماتیک که لازمه کار دانشمند است.

    اکنون با روشن شدن تفاوت ماهوی استدلال و حافظه باید گفت که برای کار عادی یک فرد هردو قوه لازم و ملزوم یکدیگرند.  شاید برای مقایسه با رایانه بد نباشد بگوئیم استدلال مشابه واحد مرکزی پردازش CPU و حفظیات مشابه حافظه RAM میباشند.  سخنرانان حرفه ای و خُطبا بیشتر متکی بر قوه حافظه هستند حال آنکه دانشمندان که کمتر حرف میزنند به قوه استدلال اتکا دارند.  اتفاقاً عمده گرفتاری های ما در شرق نزدیک به حفظیات و امور نقلی مربوط میشود که توسط خُطبائی که نیازی به تأمین دلیل برای گفته های خود نمیبینند مرتباً دامن زده میشود.  متأسفانه آنچه عامه مردم را جذب کرده و به تحرک وامیدارد گفته های اینان است که بی محابا در رسانه های تحت کنترل خودشان جاری و ساری است و نه نوشته های مدلل و ناخوانده دانشمندان و دانشپژوهان.  در این دیار مدار کارها بجای استدلال بر پایه حفظیات است، آنهم نه باختیار فرد بلکه بدلخواه آقا بالاسر. دانشمند کسی را میگویند که حفظیات زیاد دارد.  باری، آنچه ممکنست رفع این گرفتاری کند این است که یا خطیب به دانش روی آورد و یا دانشمند خجالت را کنار گذاشته و خطیب شود.  شق اول بعید است زیرا ممر درآمد خود را از دست میدهد، ضمن اینکه کسب دانش مستلزم زحمت است.  دانشمند هم اگر واقعی باشد معمولاً بسمت کارهائی که شائبه عوام فریبی داشته باشد نمیرود.

خلاصه اینکه، تفاوت استدلال با حافظه شرح داده شد و اینکه دانش و اطلاعات نیز با هم متفاوت بوده و هریک بترتیب با استدلال و حافظه مرتبط است.  نباید عقل خود را اسیر گفتار اشخاص کرد هرچند این شخص دارای چندین مدرک دانشگاهی، ولو معتبر باشد؛ آنها که از دانش بوئی نبرده اند جای خود دارد.  عوام معمولاً به کسانی بها میدهند که پرگو و زیبا داد سخن میدهند و نه لزوماً به کم گو و مستدل.  در جامعه ای با سطح آموزش عمومی بالا، این شبهات کمتر پیش میآید که قبلاً بر اهمیت آن تأکید شده بود.

  • مرتضی قریب
۱۹
مرداد

چه باید کرد؟

    پیرو پرسش هائی که در "غایت علم" مطرح شده بود، بازخوردهائی دریافت شد که به جنبه های مختلفی از سوألات مطروحه میپردازد.  فحوای کلی نظرات ارائه شده در جهت یافتن راهی برای خروج از بحران فعلی است و اینکه بعد از شرح اینهمه مصیبت چه باید بشود و بهترین راهکار چیست.  در زیر، بشرح طبقه بندی نظرات میپردازیم:

1- منظور کلی از هرگونه روشنگری در این دوران نکبت و ظلمت، آماده سازی ذهن ها برای فرداست.  فردائی که قرار است نور جای تاریکی را گرفته باشد و ذهن هائی پیراسته از جهل و جنون از هم اکنون آماده ورود به فردای روشن با استقرار نظامی مبتنی بر عقل و اخلاق باشند.

2- آنچه جامعه ما را آزار میدهد فقط عوامل روبنائی و اقدامات ظاهری نیست، عواملی که اکثر نویسندگان بدان پرداخته و آنرا نقد کرده و می کنند. بلکه، آنچه مهمتر است و در سطحی عمیق تر پنهان شده همانا چیزهائی است که طی قرون متمادی بویژه در این 1400 سال اخیر فرهنگ سالم ما را دچار استحاله کرده بطوریکه عوامل روبنائی خود از آن متأثر است.  

3- از آنچه گفته شد منظور بازگشت کورکورانه به فرهنگ پیش از اسلام نیست بلکه منظور همان مثال معروفست که آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد.  بعبارت دیگر هرگونه تجدید حیات فرهنگی لازمست با نگاه به علم زمانه صورت گیرد و چه بسا اگر ضرورت ایجاب کند با زنده کردن بخش هائی از فرهنگ کهن که با عقلانیت مباینتی نداشته باشد انجام شود که از قدیم گفته اند، کهن جامه خویش پیراستن به از جامه نو عاریت خواستن.

4- بی شک برای اینکه در فردای آرمانی ما افرادی روشن آماده بکار وجود داشته باشند، در درجه نخست باید چنین فردائی وجود داشته باشد وگرنه همه پیش بینی ها نقش بر آب خواهد بود.  برای بیمار رو به موت ابتدا باید جانش را نجات داد.  لذا گفتمان حاضر نباید مغایرتی با گفتمان فوری تر که همانا نجات کشور از نابودیست داشته باشد.  

5- با این مقدمه، بنظر میرسد اقدامات نجاتبخش در دو سطح موازی و مستقل از هم و بسا دارای هم پوشانی میتواند پیش رود.  پس آنان که از بی عملی مینالند و مرتب از دیگران ایراد میگیرند شایسته است که بسته به بضاعت فکری و مادّی و معنوی، وظیفه خود را در یکی از این دو وجه دیده و نقش خود را ایفا کنند.  پیش نیاز این قبیل تلاش ها وجود احزاب سیاسی است که در نبود آن در داخل، باید در خارج شکل گیرد.  البته عده ای هم هستند که توصیه میکنند ابتدا آحاد ملت همه باید فیلسوف شوند و بعد بفکر نجات باشند که البته جز فرافکنی چیز دیگری نیست.  عده بیشتری هم البته صرفاً نظاره گر و منتظر نجات بخشند که غالباً اکثریت را تشکیل میدهند. 

6- حتی آنان که نظاره گرند و گوشه عافیت گزیده و در عین حال دل در گروی نجات میهن دارند، کمترین کاری که از عهده اینان ساخته است نشر آنچه حقایق میپندارند است.  یعنی بجای عیب جوئی، سهیم کردن دیگران در مطالب مفید و کمک به امر روشنگری.  حرف حق را نباید در دل نگاه داشت.

7- لفاظی و فلسفه بافی البته امریست مذموم که انتظاری که از مفهوم فلسفه در این دوران میرود همانا فلسفه ایست که کلید رهائی از بدبختی ها باشد.  نه آنطور که برای مثال در رسانه های مشهور فارسی زبان بین المللی مشاهده میشود که برای استادان مطرح این رشته میزگرد گذاشته و مخاطبین را با بحث های تئوریک و بیهوده سرگرم کنند.  اینکه رابطه زبان با فرهنگ چه میباشد، هیچ مشکلی را از جامعه فرسوده ما دوا نمیکند و بسا نیاز جوامع اروپائی هم نباشد.  آن بخش از فلسفه که نیاز مبرم امروز ماست باید به پیدایش آگاهی پرداخته و این واقعیت را بیان کند که چگونه اشتباهات رایج در ذهن ما شرقی ها جایگیر شده و رها شدن از شرّ موهومات چگونه میسر است و چگونه جای آنها را حقایق اصیل بگیرد.

8- پس آیا باید کلاس درس گذاشته و خود را با مطالعه و یادگیری کتابها سرگرم کنیم؟ و تا تمامی رسالات فلسفی و اجتماعی را نخوانده و درک نکرده ایم وارد بحث های مبتلابه خود نشویم؟  با اینکه مطالعه و یادگیری امریست مفید منتها پایانی برای آن نمیتوان متصور شد.  برخی نیز چارچوب کار را محدودتر کرده، خواندن امثال کتابهای جان لاک و استوارت میل را که ناظر بر دغدغه امروز ماست توصیه میکنند.  اما در عوض، راهکار جدیدی که در اینجا ارائه میشود عبارتست از کنار گذاشتن کلیه رسالات و کتابها و فقط تکیه بر یک چیز و آن غور و تأمل در درون!  تنها ابزار مورد نیاز ما منطق است.  هر آنچه خوانده ایم فعلاً کفایت میکند و بجای مطالعه و بحث پیرامون ایسم های گوناگون لازمست پله پله با پرسش و پاسخ با خِرد خود یک به یک موضوعات را مطرح و از عقل خود نظر خواسته ارائه راه حل شود.  نیاز مبرم امروز ما خِردگرائی است.  

9- درباره منطق باید دقت شود از اصول ساده پیروی شود چه در طی زمان آنهم دچار آلودگی شده است.  مثل اینکه تعلیمات سنتی چنان القا کرده که گویا منطق ایجاب میکند عده ای در آنسوی دنیا زحمت کشیده علم و فنآوری توسعه دهند تا در اینسو ما با آسایش زندگی کرده با خیال راحت به امور دینی خود پردازیم.  طی قرنها چنان تلقین کرده اند که تلاش در بهبود اوضاع مادّی و پیشرفت دنیوی، مادّه پرستی و مترادف کفر است.  پس چه بهتر کفار زحمت مادّیات را کشیده ما را متمتع سازند.  پس این مخالفت، مخالفت با بهره مندی از مادّیات نبوده بلکه زیان بزرگتری که طایفه دین در امر تلاش برای دنیا میدیدند همانا باز شدن چشم و گوش ها در اثر پیروی از عقل بوده!   ترویج دانش همواره به منزله دشمن از سوی آنها دیده میشد و بی جهت نبوده که همیشه با تأسیس مدارس نوین و دانشگاه مخالفت میکردند تا جائی که دانشگاه را مرکز فساد میدانستند.  در چنین فضائی، پرداختن به هنر و ادبیات و آزاد اندیشی مشغله ای بالقوه خطرناک است.  پس این مخالفت ها نه با مادّیات بلکه برعکس، برای تولید ثروت است.  بقول ژان پل سارتر، نهاد دین یک صنعت است، صنعتی برای تولید ثروت از راه تولید تحجر که طبعاً بدیلی را بر نمی تابد و دشمنی آن با دانش از همین روست.  

10- ذهن بطور طبیعی مایل به خیالپردازی و داستان سرائیست.  که امریست طبیعی و در جامعه آزاد منجر به شکوفائی هنرو ادبیات میشود.  در یک جامعه ایدئولوژی زده این قوه بسمت و سوی دیگری منحرف شده معمولاً در راستای منافع هیئت حاکمه قرار میگیرد.  بویژه اگر خیال بافی ها بجای غنی کردن حوزه هنر در خدمت تحریف واقعیات عینی قرار گرفته و جهل و خرافه را جایگزین حقایق سازد.  اشتغالات دینی که بخودی خود زیانی ندارد امروزه وجه المصالحه رونق دکان ایدئولوژی دینی شده و دکاندار دین مجبور است برای استمرار رونق بازار خود مرتباً به دروغ متوسل شده همه اصول اخلاقی را زیر پا گذارد.  

11- شرط لازم برای آغاز هر اصلاحی شناخت وضع موجود است.  واژه ای که بیش از هر چیز شنیده میشود واژه "دشمن" است.  اما آنچه مردم عادی کشور برآن متفق القول هستند اینست که دشمن واقعی در داخل است.  تاریخ نشان داده که ذهنیت اعراب از ابتدا مخالف تمدن بوده و آنچه هم امروزه موسوم به آن قوم است حاصل فکر و تمدن مردمانی پیش از پذیرش اسلام بوده.  این ذهنیت، دشمن هنر و بناهای تاریخی بوده و هرجا دستشان رسیده نابود یا معیوب کرده اند که ادامه آن امروزه در عملیات گروه های همفکر اسلامی ملاحظه میشود.  هر جا مردم این سرزمین درختان کهن را محترم میداشتند دستور قطع درختان از مرکز خلافت صادر میشد و ادامه این رویه را امروز در کشور خود شاهدیم.  آب و آبادانی صرفاً ابزاری برای پیشرفت ایدئولوژی تلقی میشود.  پس موضوع بقا چه میشود؟  محور اصلی بقا در این ذهنیت از ابتدا بر مبنای استفاده از حاصل کار دیگران بوده است.  که از ابتدا از راه جنگ و گرفتن غنیمت یا بقول حاجی بابای اصفهانی "تصرف شرعی" بوده است.  در یک کلام این ذهنیت چیزی برای پیشرفت و توسعه و عرضه و اشتراک گذاشتن آن در دنیا ندارد.  

12- شناخت وضع موجود اشاره به مشکل دیگری دارد که مشکل مزمن ما طی قرنها بوده است.  و آن موضوع دوگانگی فکر و رفتار است که در این چهل و اندی سال اخیر شدت گرفته است.  یعنی پذیرفته ایم فکرمان چیزی باشد ولی رفتارمان برای حفظ خود در برابر حاکمیت چیز دیگری باشد.  و این ناشی از ورود شرعیات و استبداد آن به حوزه زندگانی بوده است.  غالباً از همان ابتدا به کودک تفهیم میشود در جمع در خارج خانه رفتار دیگری نشان دهد یعنی ادامه همان ضرب المثل معروف که خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو.  میزان خوشبختی هر جامعه ای نسبت عکس دارد با شمار رفتارهای دروغین و تقیه.

13- برای جامعه کدام بهتر است؟ داشتن انگشت شمار افراد شاخص و فوق العاده دانا یا داشتن توده دارای فهم متعارف؟ کدام بهتر است؟  میپرسند با اینکه کشور هیچگاه از نخبگان سیاسی و فرهنگی خالی نبوده پس چرا دچار چنین نکبتی شده است؟  از اینرو عده ای وجه دوم را ترجیح میدهند یعنی تأکید بر آموزش عمومی در سطح ملی و نه نخبه پروری و قهرمان سازی.  که اگر سرمایه گذاری کلان در این وجه انجام شود خواهی نخواهی نخبگان هم سر بر خواهند آورد.  آموزش های پراکنده، هر قدر هم متعالی، جای آموزش عمومی را نخواهد گرفت.  در شرایط حاضر، دست دشمنان کشور جلوی تحقق این امر را میگیرد بلکه با تحریف آموزش های موجود گام به گام در جهت نشر و ترویج  خرافات پیش میروند.  پس این امر اساسی و حیاتی زمانی محقق خواهد شد که دست های مزبور قطع شده باشد.  اگر حضور نخبگان فایده ای داشته باشد همانا رهنمود آنان برای خروج از چرخه معیوب است.

14- سود جامعه در کدام است؟ برقراری دین بر رأس امور یا کاشتن دین در دلهای مردم؟  مردم در شرایطی که دین سردمدار است آسوده ترند یا قانون مدنی رأس امور باشد؟  پرسشی که اگر در گذشته در جواب مردّد بودند امروز پاسخ آنرا مردم نیک میدانند.  بمحض اینکه پای نقد موهومات برسد عده ای آنرا دشمنی با دین تلقی میکنند.  علتش واضح است و آن امتزاج موهومات در طی زمان با دین است بطوریکه تشخیص آنها از هم ناممکنست.  بحث در این امور همواره فتنه انگیز و با صدمات جانی و مالی همراه است.  از همین رو، قاطبه مردم وجه دوم را ترجیح میدهند زیرا با بودن قانون مدنی بر رأس امور این افتراق و تبعات بعدی آن موضوعیت پیدا نمیکند.  تجارب ملل خود حاکی از امتیاز قانون و انتقال دین به جای طبیعی خود یعنی دلهای مردم است.  با اینکه چنین نتیجه ای نیازمند مطالعات عالی نیست اما بد نیست پاسخ واینبرگ، برنده نوبل فیزیک را در این رابطه نقل کنیم: بی دین یا با دین، مردم نیک همواره کارهای نیک میکنند و مردم شرور کارهای شرّ.  اما برای اینکه یک فرد نیک سیرت قادر به انجام عملی شرورانه باشد آنگاه نیازمند دین است!

15- چه باید کرد؟  نسل باسواد و گروه های روشنفکر اغلب سردرگم در میان کتاب ها و ایسم های گوناگون اند.  این گروه ها همواره گرفتار نزاع برسر ایسم های مورد علاقه خوداند بگونه ای که هیچگاه پا به مرحله عمل نمیگذارند.  چاره چیست؟  جایگزین مفید و احتمالاً عجیب بشرح زیر است: همه کتابها را ببندیم و تمام ایدئولوژی ها را فروگذاریم، ضمن اینکه کماکان کنار خود نگاه داریم.  سپس وارد غور و تفکر آزاد شده میپرسیم کجا بوده ایم، کجا هستیم، و کجا میخواهیم برویم؟  به یاری خِرد و به اتکاء آخرین فصول دانش بهترین تصمیم را میگیریم صرفنظر از اینکه سنت چه میگوید و مدرنیته چه نظر دارد و عوامل خارجی چه دیکته میکنند.  در انتها نتایج خود را بازبینی کرده جرح و تعدیل میکنیم.  نگاهی به کتابها و اقوال حکما میاندازیم تا مگر از تأیید نتایج قوت قلبی بگیریم.  عوامل بیرونی را دیده و اگر لازم باشد تأثیر میدهیم.  شاید ایراد گرفته بگویند چرخ را لازم نیست دوباره اختراع کرد!  اما این گفته درباره موضوعات اینچنینی چندان صادق نیست.  نیک که بنگریم، ابتکار تازه ای هم نیست چه اگر دیگران بجائی رسیده اند همین بوده.  نکبت و بدبختی از زمانی آغاز شد که عقل را فرو گذاشته دنباله رو ریاکاران بی خِرد گشتیم.  

16- چگونه باید کرد؟  برای خلاصی از جهل فراگیر، مبرم ترین نیاز کشور وجود سازمانهای مردم نهاد است.  سازمان هائی فارغ از تنازعات فرقه ای بیحاصل و درعوض متمرکز بر درد مشترک.  تلاش های تکنفره معمولاً راه بجائی نمیبرد، هرچند باندازه خودش تأثیر گذار است.  آب دریا را اگر نتوان کشید، هم بقدر تشنگی باید چشید. وجود افراد عاقل و خوش فکر البته که شرط لازم است ولی کافی نیست و لذا شرط کافی عبارتست از جمع آنان در قالب ارگانهای سیاسی فرهنگی موسوم به "حزب" با برنامه روشن و علنی.  متعاقب تشکل سیاسی، باقی امور سیر طبیعی خود را خواهد یافت.  چنین نهادی نیازمند یک نگرش فراگیر مبتنی بر عقلانیت است، عقلانیتی مشابه هوش فرازمینی سابق الذکر.  گاهی به این هوش، عقل مطلق گفته اند و گاهی عقل کامل که بهر حال در سایه آن یکشبه همه امور سمت و سوی نظم بخود میگیرد.  با وجود چنین عقلانیتی شاید مقام انسانی موعود بمنصه ظهور برسد.  در این مقام، هستی بعنوان یک کل یکپارچه ادراک میشود و احترام دیگر مخصوص آدمیان نیست بلکه گیاه و حیوان و طبیعت جملگی دارای حق و حقوق مشترک هستند.  تبعیض بین زن و مرد و دارندگان افکار و آداب متفاوت یکباره ناپدید میگردد.  حتی آنان هم که مروّج این تاریک اندیشی ها بوده اند مشمول همین فیض خواهند شد چه آنها خود قربانیان این چرخه معیوب بوده اند و با گماردن ایشان به کارهای سودمند مقام انسانی خود را باز خواهند یافت.  آدمی ذاتاً گمراه نیست بلکه در دوری باطل تحت سیستم عاملی جاهل ساخته و پرداخته میشود. این دور باید قطع شود.

خلاصه اینکه، برای حل هر مسأله ابتدا باید صورت آنرا شناخته و سپس با تحلیل آن به بررسی راه حل ها پرداخت.  کمترین فایده حضور نظام موجود در این چهل و اندی سال گذشته، درس عبرتیست که بالاخره گرفته شد هرچند با هزینه ای گزاف.  این حضور، تلنگری برای ذهن های زنگ زده به قدمت تاریخ بوده است.  شرط لازم برای هرگونه تجدید حیات فرهنگی و رهایی از شرّ موهومات القائی هزار و چند صد ساله همانا رسوب زدائی ذهن در سطح فردی و گروهی است.  شرط دیگر، نقش نخبگان در بیان آزاد منویات است که تا با صدای رسا و روشن بیان نشود نتیجه درخور نخواهد یافت.  همبستگی اجتماعی و تشکیل نهاد های سیاسی فرهنگی و کانالیزه کردن خروشها و خواسته ها شرط برون رفت از بدبختی حاضر است.

  • مرتضی قریب
۰۶
اسفند

نگاهی نو به مابعدالطبیعه -2

     در بخش پیشین موضوع روح به بحث گذاشته شد و متوجه شدیم که اولاً روح مترادف است با آنچه امروز نرم افزار نامیده میشود و چیزی جز یک وابستگی مادّی نیست.  ضمناً متوجه شدیم که آنچه قدما درباره عقل، نفس، ذهن، روح، روان، و امثال آن میگفتند همه ناظر بر یک چیز است و آن چیز همان است که در بخش فوقانی بدن انسان یعنی مغز، بمنزله سخت افزار میگذرد.  البته حیوانات نیز در این امر با ما شریکند.  چون همه اینها با هم مترادفند و یک سنخند بنابراین برای اینکه بدانیم حقیقت وجودی آن چیست، فقط یکی را انتخاب و درباره آن صحبت خواهیم کرد.  اکنون میخواهیم درباره عقل کنکاش کرده تلاش کنیم ماهیت آنرا متوجه شویم.  قبلاً شرح دادیم که از لحاظ شباهت، کار کرد عقل، یا به باور قدما: روح، چیزی در حد شباهت با کارکرد نرم افزار است.  اما این نرم افزار چگونه کار میکند؟

عقل

     بخش بزرگی از مابعدالطبیعه به موضوع معرفت شناسی اختصاص دارد که در آن مسأله عقل و ادراکات پیش کشیده میشود.  حکمای پیش از ارسطو مثل امپدوکلس و دموکریتوس تمایزی بین ادراکات حسی و اندیشه نمی دیدند.  آنچه بنام عقل میشناسیم، بخشی از آن مربوط است به چگونگی دریافت محرکات خارجی توسط حواس پنجگانه و درک و نهایتاً شناخت آن در مغز.  بخشی هم مربوط است به فعل و انفعالاتی که مستقل از دنیای خارج، در مغز صورت گرفته و ارتباطاتی که مغز بین داده های دریافتی و قبلی برقرار میسازد.  این بخش اخیر به "اندیشه" موسوم است.  ارسطو دو حوزه مستقل برای هر یک از این دو بخش قائل بود ضمن اینکه برای اندیشه اعتبار بیشتری قائل بوده است.  اما افلاطون، به داده های حسی بهائی نمیداد و شکسته شدن ظاهری قاشق در یک لیوان آب را دلیلی برای چنین اعتقادی میدانست.  شاید همین استنباطات بوده که وی را یکسره از دنیای محسوسات ناامید ساخته و دنیای ایده ها (مُثُل ها) را حقیقت نهائی پنداشته و روح یا جسم مثالی را در فکرها انداخت.  بدلیل گمراه کننده دانستن تجربه های حسی، هم او و هم شاگردش، یعنی ارسطو، عقل درست و حسابی را همین بخش اخیر یعنی اندیشه تلقی کرده و نتایج استدلالات نظری را ارجح بر مُدرکات حسی میدانستند.  معهذا ارسطو مشاهدات تجربی خود را رها نکرد و اتفاقاً بیشترین موفقیت هایش هم در همین حوزه بوده است.  ماحصل آنچه فلاسفه بعدی گمانه زنی کرده و بموازات وارد الهیات نیز شده است بطور خلاصه چنین است:

    در پائین ترین مقام، دنیای مادّه است که بنا به سرشت خود فناپذیر است و لذا در فروترین سطح قرار دارد.  در مرتبه بالاتر، نفس (یا صورت) قرار دارد که در درون خود جزئیاتی دارد.  ابتدا "نفس حسی " است که با محسوسات مرتبط است و سطحی بالاتر از آن را "نفس عاقله" گفته اند مربوط به توانائی تفکر و تعقل که ما آنرا "اندیشه" ذکر کردیم.  در مرتبه سوم و بالاتر از مادّه و نفس، "عقل کلی" قرار دارد.  گویا فلاسفه، و بویژه الهیون، بدین سادگی تن به رضا نمیدادند که بهمین سادگی انسان توانا به تعقل باشد.  لذا یک عقل جهانی و یونیورسال موسوم به عقل کلی را بالاتر از همه عقول قرار دادند که مصدر همه عقل های جزئی (= اندیشه) باشد.  خواننده میتواند حدس بزند و ناگفته پیداست که در مرتبه چهارم و بالاتر از عقل کلی و مافوق همه اینها چه باید باشد؟: چه چیز دیگری جز "واحد"!  طبعاً مطابق این متدولوژی، آنچه علت وجودی همه چیزهای دیگر است به باور فلوطین (آخرین فیلسوف غیر مسیحی جهان باستان) واحد یا همان ذات باری تعالی است.  افلاطون در جمهوریت خود، آنرا "خیر مطلق" خوانده ولی ارسطو "عقل" را مناسب این مقام دانسته بود.

    آنچه در یگانه پاراگراف بالا آمده چکیده هزاران کتاب و حاصل عمر تعداد بیشمار فلاسفه قرون ماضی میباشد!  اینان افراد شریفی بودند که کشف حقایق را غایت آمال خود دانسته و فارغ از جاه و مال دنیا برای دانستن حقیقت از هیچ کوششی فروگذار نبودند.  اما چه میشود کرد که سطح دانش زمانه در حدی نبود که امروز هست.  امروز در حوزه دانش، همه این دستآوردها نقش بر آب شده، هرچند اهمیت فلسفی خود را کماکان از دست نداده است.  اغلب ایراد میگیرند که هنوز پاسخی به پرسش های فلسفی داده نشده است.  علتش روشن است زیرا هر کسی از ظن خود چیزی گفته است.  اگر دنبال واقعیات هستید (و غرض اصلی فلسفه همین بوده) باید پاسخ ها را از درون علم بجوئید.  با این حال، پرداختن به فلسفه و یا الهیات برای تمرین و ممارست فکر میتواند مؤثر و البته شیرین و خیال انگیز باشد.  امروز متأسفانه ارزش ها بهم ریخته است و چیزی بر جای درست خود نیست.  برای یک لحظه تصور کنید که چه مقدار برای نیل به دانش جدید هزینه شده است؟  چه مقدار وقت صرف شده؟ چه مقدار انرژی صرف شده؟ چه تعداد انسان زندگی خود را وقف این نتایج کرده و چه تعداد از هستی ساقط شده اند؟ که اینها هیچ به تصور نمیگنجد. امروز زندگی همه ما مرهون دانش است و بزودی گوشه کوچکی از آن که مربوط به عقل است را در دنباله خواهیم آورد.  باید سپاسگزار بود و به اینهمه تلاش و از خودگذشتگی در کشف حقایق ارج گزارد.  

    اما در جبهه مقابل، اگر به روی دیگر سکه نگاه کنیم، با نوع دیگری از هزینه های سرسام آور که صرف شده روبرو خواهیم شد.  نگاه کنید که در این هزار و چند صد سال چه تعداد انسانها وقت خود را تلف کرده اند؟  چه مایه وقت و انرژی هدر داده شده؟  چه مایه کشاورزان و مردمان زحمت کش کار کرده اند و از دهان زن و فرزند زده اند تا اینان با آرامش زندگی کرده و فرصت داشته باشند تا همه منابع را تلف کنند؟  تا چه تولید کنند؟  تقریباً هیچ!  ببینید حاصل این مدرسه های طلبگی و این حوزه های باصطلاح علمیه چه بوده است؟  آیا از حاصل کارشان یک درخت سبز شد؟  آیا یک قنات دایر شد؟  آیا یک دانه گندم تولید شد؟ آیا یک گرم آب گرم شد؟  آیا سنگی از جلوی پای کسی برداشته شد؟  آیا بیماری نجات داده شد؟ آیا فرمولی کشف شد؟ آیا کوچکترین قدمی در حل مشکلی برداشته شد؟  کلا و حاشا، ابداً.  کاش هدررفت به همین حد منحصر میشد.  اما اینطور نشد. در عوض هدر رفت این همه منابع مادّی و انسانی ببینید چه تولیداتی داشته اند.  کوهی از انبوه خرافات و بدآموزی تولید شد که برای مسموم کردن جهانی کافیست.  سمّی مهلک و دیرپا که بسادگی انسان را رها نمیکند.  مابعدالطبیعه ای که محصول افرادی شریف بود و صرفاً فلسفی و نظری بود، ادیان بر آن سوار شد و موتور محرک طایفه ای برای پیشبرد مقاصدش شد.  هدف اصلی، استفاده از مضامین قدسی برای منافع فرقه گرایانه تعیین گردید.  کشف حقیقت دیگر نه تنها مطرح نبود بلکه پوشاندن حقایق در دستور کار قرار گرفت که متأسفانه تا همین امروز این رویه ادامه داشته و جدید ترین آنرا شاهدیم که برای سلب آزادی اطلاعات، مزورانه "صیانت" نام نهاده اند.  برای تحمیل و ترویج خرافات و استمرار حاکمیت دروغ، چاره ای جز سانسور و ممنوعیت نشر حقایق ندارند.  البته بندرت افراد شریفی هم از این طایفه بوده اند که طرد شدند و تعداد اندکی هم که آگاهانه با بدر آوردن لباس جهل از تن، خود را نجات دادند. 

    اکنون بازگردیم به پرسش اولیه که ماهیت عقل چیست.  شناخت ما اکنون در پرتو دانش بدست آمده است.  دانستیم که آنچه چیزی بکلی متفاوت از بدن مادّی بنظر میرسید  و نام های مختلفی بخود گرفته کلاً از دو جزء تشکیل شده است.  بخشی ادراک حسّی است و ناظر بر دریافت محرکات خارجیست و نهایتاً ارسال آن به مغز، و بخشی درونی و محدود در مغز مسئول پروسس اطلاعات که به آن اندیشه میگوئیم.  دانش امروز میگوید که هر دو بخش براساس جریانات الکتریکی کار میکنند.  درست همانطور که یک رایانه کار میکند، با این تفاوت که رایانه دیجیتال است ولی پروسس مغزی آنالوگ است.  محرکات خارجی، گیرنده های مخصوص هر حسّ را بصورت مکانیکی یا شیمیائی تحریک کرده و موجب تفاوت بار الکتریکی کوچکی در انتهای رشته های عصبی مرتبط با گیرنده ها شده پالس الکتریکی ضعیفی تولید که بصورت موج EM نهایتاً خود را به بخشی از قشر مغز که مسئول آن است میرساند.  در آنجا با یک فرآیند عکس به فعل و انفعالی شیمیائی تبدیل و در آخر به درک یا شناخت آن محرک در مغز منجر میشود.  چگونگی دقیق این تحولات بسیار پیچیده بوده و در نیم قرن اخیر جزئیات آن به یمن دستگاه های سنجش دقیق کشف شده است.  برای اطلاعات بیشتر، خواننده علاقمند میتواند به منابع موجود روی رسانه های مجازی، که خود نعمتی است، رجوع کند.  پس آنچه که قدما تصور میکردند یک پدیده غیرمادیست که به شناخت منجر میشود در حقیقت چیزی جز انتقال تموجات الکتریکی به مغز نیست و دستگاه های الکترو آنسفالوگرام همین امواج را آشکار میکنند.  اما اندیشه چیست؟  در اینکه ماهیت آن الکتریکی است شکی نیست.  در اینجا نیز مجبور به مقایسه ایم، هرچند ناقص.  این فرایند در رایانه در بخش های مجزای حافظه فعال (CPU) و حافظه با دسترسی درهم (RAM) و حافظه دائمی صورت میگیرد.  اطلاعاتی که از خارج وارد مغز میشود، پس از ادراک، در حافظه موقتی ضبط و ممکنست برای استفاده آتی در حافظه دائمی نگهداری شود.  اینجا بجای 0 و 1 پالس های آنالوگ وجود دارد که بر سلولهای حافظه تأثیر میکند.  قبلاً گفته بودیم (شگفتی،99/5/7) که "ترتیبات" (= Combination) اصل اساسی حافظه است.  مثلاً بایت 11001011 ممکن است نمایشگر یک عدد باشد حال آنکه 01001011 چه بسا یک دستورالعمل باشد!  حال اگر بجای 0 و 1 در مثال رایانه، آنرا با پالس های با شدت و ضعف متفاوت در سلولهای مغزی تصور کنیم اولی ممکن است یادآور سن پدر بزرگ من باشد و دومی صورت مهربان عمه جان را در ذهن من تداعی کند!  ترتیبات، جادوگری میکند.  

    لذا چینش تعدادی از سلولهای مغزی در حالات متفاوتی از برانگیختگی میتواند نماینده هر چیزی باشد.  مثلاً کودک که برای اولین بار قیافه مادر را میبیند این وضع بوجود آید.  چند سال بعد که برای اولین بار هواپیما را میبیند، ترتیب دیگری از برانگیختگی در دسته دیگری از سلولها بوجود آید.  بعدها مغز قادر به ارتباط بین این اطلاعات بوده و میتواند عملیات منطقی بین داده ها برقرار سازد.  انسان در این زمینه از سایر حیوانات برتر است، هرچند آنها نیز در مرتبه پائین تری همین توانائی ها را دارا هستند.  پیشرفت انسان مدیون همین توانائی خاص است که او را برتر از سایرین کرده است.  همچنانکه گاهی رایانه باصطلاح هنگ کرده دچار خطا میشود، مغز نیز نقیصه مشابه دارد.  این بویژه در افراد خیال پرداز یا آنها که مواد محرک داروئی مصرف میکنند شایع است و به توهم (= Hallucination) موسوم است.  گاهی هم ممکنست مادرزادی باشد و فرد دچار غش یا تشنج شده و طی آن دچار توهماتی شود که گوئی وارد دنیای دیگری شده.  هر آنچه در مغز انجام میشود ناشی از تموجات الکتریکی است و به مجموع آنها امروزه عقل میگوئیم.  مرگ بدن، متأسفانه پایان کار عقل نیز هست و مشابه خاموش کردن رایانه است که حافظه فعال از بین میرود.  گاهی متشابهاً بدان روح میگویند ولی شاید واژه "روان" سنخیت بیشتری داشته باشد که دلالت بر سیالیت نیروی الکتریکی دارد.  بهر حال هرآنچه نامیده شود از آنچه گفته شد بیرون نیست و مربوط به همین دنیای مادّی ماست.  ندرتاً برخی استعداد های عجیبی پیدا میکنند مثل اینکه حافظه آئینه ای داشته باشند یا قدرت پردازش ذهنی اعداد را دارا باشند.  تحقیقات زیادی در جریان است تا بر زوایای تاریک این شگفتی طبیعت نور بیشتری تابیده شود.

    در انتها باید یادآور شویم که در پرتو دانش جدید، بسیاری از بحث های بی نتیجه گذشتگان پاسخ معقول می یابد.  که یکی از آنها بحث دامنه دار "علم پیشینی" است.  عده زیادی از فلاسفه را عقیده بر این بود که انسان از بدو تولد حاوی درکی اولیه از دانش اساسی است.  اما تولد انسانی فاقد حواس پنجگانه چگونه میتواند خبری از دنیا داشته هرچند دراز مدت عمر کند؟  اطلاعات اولیه انسان از راه تجربه است و بدون این اطلاعات اولیه، تولید هرگونه دانش جدیدتر محال است.  فقط در پرتو اطلاعات اولیه است که مغز قادر به تجزیه و تحلیل بوده و نیل به دستآورد جدید میسر میشود.

 

  • مرتضی قریب
۲۸
خرداد

شکاکیت فلسفی

   پیش از آنکه به مطلب جدیدی پیرو نقدها و نظرات دوست عزیزی که در هامش مطلب "اصلاح مسیر" تذکر داده بودند بپردازیم لازم آمد که به برخی نظرات که مدتیست در هامش مطلب قبل تر یعنی "جمعبندی عقاید گذشته و ارائه نگرش جدید" ادامه یافته است بپردازیم.  ضمن تقدیر و تشویق و تشکر از خوانندگانی که پیگیر هستند و بدون آنکه قصد مباحثه و مجادله و جوابگوئی باشد لازم است به برخی نکات کلی اشاره کرده و ترجیح داده ایم که در قالب مطلب جدیدی ارائه گردد تا موجب اطاله کلام نگردد.
  1- اتفاقاً نظرات شخصی مهم است و این در تأیید توصیه کلیست که قبلاً عرض شد و آن اینکه بجای صِرف پیروی از عقاید بزرگان، از خودمان اندیشه و نظر داشته باشیم.  در حوزه علوم کمتر با این وجه روبروئیم چه اینکه عموماً فرض بر اینست که آنچه دیگران زحمت کشیده و مقبولیت عمومی یافته است طبعاً درست است و همعقیده بودن یک قاعده است تا یک استثناء.  گو اینکه همین نیز محل سوأل است که شاید در بندهای آتی بدان بپردازیم.
  2- اما در حوزه فلسفه میدان عمل بازتر است و لذا اتکا به تفکر شخصی چه بسا سازنده تر باشد و افق های جدیدتری به روی ما بگشاید که قبلاً وجود نداشته است.  بهتر است فکر اینکه آدمهای بزرگ و شاخص همه چیز را گفته اند و تخطی از گفته آنان نارواست از خود دور ساخت.  چه این باعث دگماتیسم شده و انسان را از رشد فکری باز میدارد.  باید تشویق کرد که افراد بفکر فرو رفته و درک خود را بدون ملاحظه بیان کنند.
  3- اصولاً این حقیقت که چه در حوزه تفکرات نظری و چه در حوزه علوم عملی جامعه بدین سطح از اعتلاء ارتقا یافته است خود بیانگر لزوم تلاش های فردی برای اظهار وجود در تمامی زمینه هاست.  در غیر اینصورت همچنان در عصر تیروکمان درجا زده و بدین مرحله نمیرسیدیم.  در جهان سوم و کشورهای عقب مانده این موضوعی بس مهم است که شاید یکی از عوامل بزرگ عقب ماندگی باشد.  بدین معنی که جامعه به مصرف محصولات فکری و مادّی دیگران خو کرده و برای خود جایگاهی قائل نیست.  بد نیست بذکر مثالی که شخصاً با آن روبرو بوده ام بسنده کنم.  مدتی پیش، برای یکی از دانشجویان دکتری سوژه ای تعریف کردم که بعداً چه در جلسه دفاع از پیشنهاد پروژه و چه حتی پیشتر از آن با مشکلاتی روبرو شد.  چون سوژه موضوعی جدید و ابتکاری بود و قبلاً اجرای آن در جای دیگری سابقه نداشت، طبعاً با مقاومت فرهیختگان روبرو شد.  مشکل را چنین عنوان کردند که این کار قبلاً در جای دیگری انجام نشده و چطور انجام چنین چیزی امکان دارد!  بعبارت دیگر ذهنیت عمومی ما جهان سومی ها اینگونه شکل گرفته است که گویا هرگونه فعالیت چه در حوزه نظری و چه در حوزه علمی باید در تعقیب فعالیت های دیگران باشد.  
  4- حرف درست از هرکه صادر شده باشد درست است چه از شرق باشد چه از غرب و چه از شمال باشد چه از جنوب.  هیچ تعصبی از سرچشمه های معرفت که از کجاست نباید باشد حتی اگر پند روی دیوار باشد.  حقیقت اینست که دوره همه چیز دانی مدتهاست سپری شده و طیف معارف بقدری گسترده است که چنین اجازه ای نمیدهد.  اگر در این وبگاه مطالبی از فلسفه نگاشته شده فقط از جهت علاقه یک آماتور بوده است که از حوزه علم بدان سرکی کشیده است.  تازه در حوزه تخصصی علم هم محدوده آشنائی یک محقق بسیار باریک است که آنهم پس از سالها مطالعه و تحقیق بدان نائل میشود.  اگر حقیقت را بخواهید، دانشمندان واقعی و تولید کنندگان علم که دنیا را مرهون خود کرده باشند بسیار اندکند.  توده اصلی استادان در محیط های دانشگاهی و محققین در مؤسسات پژوهشی عمدتاً یا شارح هستند یا دنبال کنندگان ایده های دیگران که قبلاً اجرا شده است.  صد البته شارح خوب بودن یعنی خوب تدریس کردن و مخاطبین را مستفیض کردن یکدنیا ارزش دارد.  کسی که خود مطلب را نفهمیده باشد بسختی میتواند چیزی را به دیگران درس داده و تفهیم کند.  معمولاً در چنین مواقعی دانشجو، عدم درک خود را ناشی از پیچیدگی مطلب میپندارد و سعی نمیکند با پرسش و پاسخ های بعدی نوری بر تاریکی بیفشاند.  یک شارح خوب سعی میکند به روشنی سخن بگوید و اگر چیزی را نداند بگوید نمیدانم و نه آنکه با مغلق گوئی و الفاظ ثقیل بذهن مخاطب القا کند که اوست که نمیفهمد.
  5- با این وجود، موضوعاتی هم وجود دارند که واقعاً سرشتی پیچیده داشته و هر کسی تعبیر و تفسیر خود را درست میداند.  این موضوعات بویژه در مباحث فلسفی زیاد است و اگر توصیف مطلبی رضایتی ایجاد نکرد نباید آنرا بحساب کم توانی گوینده یا غلط بودن نظریه گذاشت. 
  6- در بند 1 گفتیم دستآورد های دیگران و بطور کلی جامعه جهانی را که دربست قبول میکنیم نیز جای سوأل و اشکال دارد.  البته ما قادر به بازتولید همه چیز نیستیم ولی دستکم میتوانیم قدری تأمل کنیم.  مثلاً ارسطو میکفت مغز محل خنک شدن خون است و قلب محل تفکر و تعقل است.  حال شما از کجا میگوئید او اشتباه کرده و شاید محل تفکر و احساسات واقعاً قلب باشد که خیلی ها سابقاً بدان اعتقاد داشته اند.  اگر نظری به نتایج محققین نداشته باشید، شما از کجا مطمئن هستید که تفکر در مغز صورت میگیرد نه در قلب؟  لذا متوجه میشوید حتی در شخصی ترین امور خود نمیتوانید اطمینان داشته باشید چه رسد به دنیای بزرگ بیرون.  
  7- این سوأل ما را بسمت شک گرائی سوق میدهد.  منظور شکاکیت فلسفی است نه شک بازاری که فی المثل همسرتان کمی دیر بخانه بیاید به باد پرسش گرفته شود که چه و چون.  ضمن آنکه در قبول موضوعات درجاتی از شک و تردید روا میداریم، در عین حال پیچ آنرا تماماً سفت نمیکنیم که مبادا پدیده جدیدی را به مغز خود راه ندهیم.  تنظیم درجه شکاکیت در واقع یک هنر است.  نباید چنان سفت شود که در بر هر موضوع تازه ای بسته شود.  براستی که اگر فقط همین یک نکته در مدارس ابتدائی و متوسطه به دانش آموزان تعلیم داده میشد وضعیت امروز ما بسیار بسیار با آنچه هست تفاوت میداشت.
  8- گاهی نمیدانیم دنبال چه هستیم.  عجیب اینکه دانشجوئی که وارد یک رشته علمی شده تمایلات ضد علم دارد.  معلوم میشود یا راهنمای خوبی برای تعیین رشته نداشته است.  یا اینکه انتخاب ها ربطی به علایق ندارد.  کما اینکه او اظهار میدارد علم ایمان را هدف گرفته و موجب سستی آن شده.  یا در مذمت علم میگوید باعث فاجعه هیروشیما شده.  احتمالاً اینها را با نقل از گفته های دیگران بدون آنکه فکر خودش باشد تکرار میکند.  دستکم کمی دور و بر خود را جستجو نمیکند که درباره مسائل جدیدتر و مهمتر و مبرم تر انتقاد کرده و مثلاً بگوید علم باعث خشک شدن دریاچه ها و ویرانی محیط زیست شده است.  یا اگر واقع بین باشد بگوید که در سده اخیر، این علم بوده است که موجب بهتر شدن بهداشت و افزایش محصولات کشاورزی در سطح جهانی شده و متعاقباً همین نکته مثبت نیز افزایش انفجاری جمعیت را بدنبال داشته است.  افزایشی که رشد ملایم نداشته و عدم تعادلی را بوجود آورده که حاصلی جز انبوه زباله های خطرناک و مسمومیت آب و خاک و روند واگرای افزایش گرمای زمین را بدنبال آورده.  و دستکم بدین دلیل علم را مسئول اعلام کرده و ادعا کند که نتایج منفی آن میلیاردها برابر مخرب تر از فاجعه هیروشیماست.  چرا چنین روشن بینی وجود ندارد؟ چرا با وجود اینهمه خطرات جدید هنوز هیروشیما را تکرار مکررات میکنیم؟  جز آنکه اختیار فکر کردنمان را هم به دیگران واگذار کرده ایم؟  جز آنکه تبلیغات صدا و سیما و رسانه های امثال آن را حقیقت مطلق گرفته ایم؟  همین چندی پیش مجری رادیو فریاد و فغان میکرد از درس خوانده ها و اینکه آنان که کتاب بیشتر خوانده اند خطرناکترند و  آقای اپنهایمر را مثال آورد که فرد کتابخوانی بود و به چندین زبان آشنائی داشت و چه و چه ولی بمب اتمی ساخت و فاجعه هیروشیما را بوجود آورد!  با این تبلیغاتی که میشود طبیعی است که دوستان ما دور و بر خود را نمیبینند که اگر میدیدند و کمی فکر میکردند تصور عمومی اینگونه نبود و اوضاع اینگونه نمیشد.  
  9- گویا چنین رسم است که هر جا کم آورده شود تقصیر بر گردن علم گذاشته شود.  بویژه در جامعه ما انگشت اتهام متوجه باصطلاح "علم غربی" است.  یعنی اینکه مستقیم یا غیر مستقیم همه بدبختی ها از غرب است.  کاری نداریم که آنها که این اتهام را وارد میسازند و بیشترین تبلیغ را درباره آن میکنند خود در مواقع ناخوشی خود و عزیزانشان بلافاصله رهسپار غرب میشوند و درمان درد و حل سایر مشکلات خود را از آنجا میجویند.  روی سخن با آنها نیست بلکه با عزیزانی است که دچار سوء تصور هستند و بسادگی هر حرفی را میپذیرند.  شک فلسفی را آویزه گوش قرار نمیدهند و معیار حقیقت را مقام ظاهری شخص گوینده میگیرند.  لازم است که در هر حال درجاتی از شک را برای خود محفوظ نگاه داشت.   اما اگر علم زبان میداشت بدرستی میگفت که ابزاریست در دست شما.  هم میتوان استفاده کرد و هم سوءاستفاده.  بستگی به نیت شما دارد.  با اینکه اغلب مواقع نیّات مثبت است ولی گاهی هم نتایج برخلاف میل از آب درمیآید.  هیچ چیزی از پیش مقدر نیست مگر اینکه در صورت بروز خطا، آنچه در توان است برای تصحیح مسیر انجام داد.  هیچ تعصبی در علم نیست و خود خطاهای خودش را اصلاح میکند.  کافیست به تاریخ علم نظری بیاندازیم.  اقدامات سیاسیون را با علم یکی نگیریم و خطای یکی را بگردن دیگری نیاندازیم.
  10- عقل نقش مهمی در این مواقع بازی میکند و منظور بیشتر استدلال است.  استدلال در کنار شواهد تجربی، مهمترین داشته های بشر است.  منشاء عقل و استدلال در هر حال مادّی است و نتایج آن نیز مادّی است.  اگر معنای بدی از این گزاره استنباط میشود احتمالاً ریشه در گذشته ها و عادت ما در دسته بندی "مادّی" و "معنوی" دارد.  دسته اول زمینی و مذموم و دسته دوم آسمانی و مطلوب تلقی میشود.  فرایند ذهنی حتی برای شخصی که محروم از حواس پنجگانه باشد کماکان برقرار است و ناشی از تجربه نیست.  اما تأکید میشود که در هر حال منشاء مادّی دارد چه خوشمان آید چه بدمان.  این بدان میماند که کسی در آزمایشگاه پدیده مهمی را کشف میکند و از او میپرسند چیست؟ میگوید آثار مادّی ندارد.  یعنی چه؟  یعنی هیچ و پوچ!  گویا تغییر این عادت ذهنی در فرهنگ ما بسیار سخت است اگر نگوئیم غیر ممکن.  اندکی فکر باید.  
  11- شخصاً بر این باورم که آنچه بیشتر بکار ما در فرهنگ های جهان سومی میآید فلسفه عملی یا "پراگماتیسم" است.  بجای غرق شدن در مجادلات نظری و اغلب بیحاصل، اندیشه ورزی خود را موقوف بهتر کردن زندگی کنیم.  چه اگر زندگی آرام و مرتبی بوجود آید فرصت پرداختن به همه چیز از جمله مجادلات نظری هم فراهم میشود.   روند فعلی آنچه در دنیا در جریانست حکایت از سرنوشتی نیکو ندارد.  انسان متفکر فقط نگران چند صباح زندگانی خود نیست بلکه مایل است از مهارت های فکری خود بنفع آیندگان نیز صرف کند.  معضلات آب و هوائی و فشار بیش از حد بر زمین و منابع آن ناشی از  انفجار جمعیت یا برداشت های بی رویه فقط گریبانگیر نسل حاضر نیست که چنانچه اصلاح نشود درمان آن در آتیه بسی سخت تر شده آینده را بخطر خواهد انداخت.  مهمترین گرفتاری آیندگان حول آن پروسه های واگرائی خواهد بود که قبلاً در "بلای جان آیندگان" ذکر شد.  
  12- برخی بر طبل ضد علم میکوبند چه از این جهت که آنرا مخالف احساسات انسانی میپندارند و چه از جهت ایرادات نظری که ایرادات منطقی در آن میبینند.  واقعیت اینست که از هر جهت و با هر اشکالاتی که ممکنست بر آن وارد باشد فعلاً تنها ابزاری است که کار میکند.  کافیست برای یک لحظه در تصور خود دستآوردهای آنرا حذف کنید و ببینید چه باقی میماند!  حتی کتابهائی در طرح نظریه ای آنارشیستی معرفت و بر ضد روش علمی نوشته شده که منکر بدیهی ترین واقعیت هاست.  خواننده با دیدن جملات عجیب و غریب این نوشته ها دچار این تصور میشود که گوئی کشف تازه ای صورت گرفته و او غافل است.  آنها که رغبتی به مطالعه و بکارگیری ذهن ندارند به قبول چنین گزاره هائی مایل میشوند زیرا روش معمول علم را بیهوده میبینند.  حقیقت اینست که اینگونه نظریات رادیکال انتقادی بر روش علمی، خود هیچ بدیلی ارائه نداده صرفاً به انتقاد اکتفا میکنند.  یکی از کتابهای علمی همه فهم داستانی در اینباره نقل کرده که خالی از لطف نیست.  یکی از کشورهای اروپای شرقی به داشتن مردمان با هوش معروفست و نویسنده کتاب آنرا دستمایه طنز قرار داده است.  داستان از این قرار است که 3 دانشمند نخبه از این کشور راهی سفری اکتشافی میشوند.  با در دست داشتن نقشه و انواع ادوات و ابزار علمی به منطقه ای کوهستانی نزدیک میشوند. رهبر گروه با استفاده از سکستانت و دوربین و مطالعه چندباره نقشه و قدری محاسبات پیچیده سرانجام رو به بقیه کرده و با اشاره به کوه روبرو میگوید طبق محاسبات بنده، ما الان بر فراز قله آن کوه هستیم!  گواینکه داستان جنبه سرگرمی داشته ولی هدفش تأکید بر واقع گرائی است و اینکه غرق شدن در محاسبات و روابط پیچیده علت و معلولی ما را از واقعیاتی که در جریان است غافل نکند.  گاهی منطق به چیزهائی اذعان دارد که ممکنست واقع نباشد.  مثلاً در حوزه زیراتمی، یک الکترون در شرایطی گاهی ماهیت موج و گاهی ماهیت ذره را از خود بروز میدارد که مخالف منطق است زیرا یا باید این باشد و یا آن (ن.ک. به علوم ریاضی).  شاید در آینده این ابهام رفع شود ولی عجالتاً نمیتوان بصرف منطق واقعیت را منکر شد.  
  13- متأسفانه در کشور ما، توده های مردم و چه بسا قشرهای حاکمیتی، موضوع کسب علم را با غرب گرائی یکی گرفته و به مشکلی بدل ساخته اند.  اغلب کسانی که به راه حل های علمی و منطقی متوسل میشوند مستقیم یا غیر مستقیم به غرب گرائی متهم میشوند.  در چنین جوامعی، دستآوردهای محدودی در حوزه تکنولوژی که بکار اداره دولت آید مطلوب تلقی شده و پشتیبانی میشود.  طبعاً کپی برداری های سطحی به هیچ وجه به معنای پشتیبانی از علم و روش علمی نیست.  تا هنگامی که درصد مهمی از بودجه کشور وقف آموزش و پرورش و دانشگاه ها و مؤسسات اصیل تحقیقاتی قابل رقابت با باقی دنیا نگردد بنیاد علم همچنان بر تقلید و دنباله روی کورکورانه از دیگران ادامه خواهد یافت.  در چنین شرایطی، فعالیت علمی منحصر است به انبوهی از مقالات که تنها استفاده آن ارتقاء شغلی و علمی استادان است.  چرخشی عظیم لازم است.  چرخشی در حوزه فکر.  تنها در زمانی که نظرات، انتقادات، و پرسشها عمدتاً از درون خودمان جوشیده و اصطلاحاً اصیل و مبتکرانه ( original) باشد ممکنست امیدی به رستگاری باشد. 
  • مرتضی قریب
۰۲
مرداد

آدمی را بتر از علّت نادانی نیست

    خواننده عزیزی پیرو مطلب گذشته اشاره داشته اند که بهر حال در شرح مشکلات هزاران صفحه میتوان نوشت در حالی که آب از آب تکان نخواهد خورد.  لذا ارائه درمان مهمتر است و بهتر است در خصوص جنگ و آلودگی محیط زیست که از مهمترین خطرات پیش روست چیزی بعنوان راه حل نوشته شود.  در حقیقت باید گفت نوشته های زیادی در این باره و درباره مشکلات مشابه در منابع چاپی و فضای مجازی وجود دارد که گفتنی ها را گفته اند.  شاید در اینجا بهتر باشد از منظر متفاوتی نگاه کرده و نکاتی که کمتر دیده شده را منعکس کنیم.  اما در خصوص جنگ چیزی اضافی نمیتوانیم بیان کنیم جز اینکه این بیت حافظ به بهترین وجه نظر عقل سلیم را ارائه داده است:

یک حرف صوفیانه بگویم، اجازت است          ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری

     اما درباره آلودگی محیط زیست، آنچه بطور خلاصه میتوان گفت بشرح زیر است.   نکته اول اینکه مهمترین آلودگی کره زمین،  بنظر اینجانب، جمعیت زیاد این بشر دوپاست که قبلاً بدان اشاره کرده ایم.  وجود متکثر این جانور خاص مبدا و منشاء مهمترین مشکلاتی است که این روزها مطرح بوده و در آینده نیز همچنان مطرح خواهد بود.   اگر این نکته اساسی درست فهم نشود، پرداختن به سایر مشکلات و ارائه طریق برای حل یا تخفیف آنها مؤثر و نتیجه بخش نخواهد بود.   نکته دوم اصول بدیهی بقاست.  مثلاً اصل بقای جرم.  در پرتو این اصل باید بپذیریم که علیرغم افزایش جمعیت انسان ( ودر حالت کلی، همه جانداران) بر کره خاک، جرم زمین افزایش نمی یابد.  یک جاندار در پروسه رشد و افزایش جرم خود، از مواد معدنی و آلی زمین تغذیه میکند و لذا افزایش جرم او برابر است با کاهش این مواد در زمین.  تنها چیزی که بسیار اندک جرم فعلی زمین را زیاد میکند، بارش مداوم شهاب سنگ هاست که از ابتدای تولد منظومه خورشیدی همواره در جریان بوده است.    نکته سوم، مسأله تغییرات است.   بعنوان یک اصل بدیهی، تغییر و تبدّل همواره در همه عرصه ها وجود داشته و خواهد داشت.  اما آنچه برای بحث فعلی ما واجد اهمیت است، تغییرات بر بستر زمین است.  در گذشته های دور قبل از آنی که انفجار جمعیت در زمان معاصر روی دهد، آنچه بر وضعیت زمین حاکم بوده است تغییرات طبیعی بوده و البته کماکان همچنان نقش اصلی را بازی میکند.  وقوع آتشفشانها دست ما نیست و با فوران آنها همواره مقادیر زیادی گاز کربنیک و انواع خاکسترها وارد جوّ زمین میشود.  تبخیر آب دریاها و اقیانوس ها نیز از کنترل بشر خارج است و حاصل آن بخار آبی است که بصورت ابر در آسمان میبینیم.  میدانیم که بخار آب و گاز کربنیک دو ماده ای هستند، موسوم به گازهای گلخانه ای، که مهمترین نقش را در تعادل دمای کره زمین بازی میکنند.  مقدار بیش از اندازه آنها موجب بالا رفتن دمای جوّ زمین میگردد.  اتفاقاً در یکی از اعصار زمین شناسی، در گذشته های بسیار دور، چنین وضعیتی بر کره زمین حاکم بوده و دمای زمین بیش از اندازه فعلی بوده است.   اما این تغییرات در بازه های زمانی بسیار طولانی و بصورت تدریجی صورت میگرفته است و ضمناً هنوز هم از بشر دوپا خبری نبوده که دچار ناراحتی شده و یا با دست اندازی های خود مزید بر علّت شود.   نکته چهارم ظهور بشر بر عرصه زمین است که کاوش های علمی قدمت او و اجدادش را به چندین میلیون سال پیش میبرد.  اثر وجودی او بر چهره زمین بعد از انقلاب صنعتی و بویژه دوران معاصر خودنمائی میکند که به او امکان تغییرات بزرگ در سیمای زمین میدهد.  فقط در این دویست یا سیصد سال اخیر است که او به چنان دانش و فن آوری مجهز شده که قادر به تغییرات بزرگ مقیاس قایل رقابت با تغییرات طبیعی گردیده است.   همانطور که گفته شد، جرم مجموع موادی که در کره زمین است مقداریست ثابت که نه زیاد میشود و نه کم.   در آن دوران های بسیار گرم که جوّ زمین مملو از گاز کربنیک بوده، گیاهان و جنگل ها به یمن فراوانی این گاز رشد زیادی کردند و دریاها نیز آکنده شد از جانورانی که گاز کربنیک محلول در آب را در پوسته خود ذخیره کردند.  همانطور که میدانیم، این گیاهان و جانوران که در خود ذخیره عظیمی از کربن را داشته اند طی دوران کربنیفر زیر لایه های سنگین زمین مدفون و تحت دما و فشار زیاد در طی میلیونها سال به چیزی بدل شدند که امروز به آنها سوخت های فسیلی میگوئیم.  بدنه این مواد که عمدتاً از هیدروژن و کربن تشکیل شده بود اکنون به انواع هیدروکربورهای جامد، مایع، و گازی بدل شده است.  اینگونه بود که زمین بطور طبیعی مقدار زیادی از گاز کربنیک خود را از هوا و دریاها خارج ساخت و محیط مناسبی برای رشد سایر جانداران مهیا ساخت.  نکته پنجم اینکه امروزه ما بشدت در حال استفاده از این سوخت های فسیلی هستیم که نه تنها برای سوخت بلکه برای تولید انواع مواد پتروشیمی از انواع پلاستیک و نایلون گرفته تا کودهای مصنوعی و آفت کشها و صدها بلکه هزاران ماده مصنوعی دیگر استفاده میکنیم.   اما این استفاده تبعاتی نیز دارد زیرا هیچ چیزی بدون تبعات نیست.   نکته ششم اینجاست که در این پروسه معکوس که بدست بشر انجام میشود، کربنی که در زیر زمین محفوظ بوده، اینک آزاد شده بجای قبلی خود باز میگردد.  اولین حاصل آن افزایش گازهای گلخانه ای و طبعاً بالا رفتن دمای کره زمین است.  آیا این چیز بدیست؟  احتمالاً همه پاسخ میدهند چیز بدیست!  در حالیکه واقعاً اینطور نیست.  آنچه که بد است مقیاس کوتاه زمانی آنست.   نکته هفتم در خصوص مقیاس زمانی است.  هر پدیده ای در دنیای ما دارای مقیاس زمانی خویش است.  برای پشه ای که در بهار بدنیا آمده و در پائیز میمیرد، روند تغییرات دنیا یکطرفه بوده و به هیچ وجه احساس دوره ای ما را ندارد.  آمد مگسی پدید و ناپیدا شد.  توجه به مقیاس زمانی بسیار مهم است.  بعبارت دیگر مداخلاتی که ما در طبیعت کرده و تغییراتی که بتبع آن بوجود میآید، نمی باید دارای چنان ابعادی باشد که ظرف یک یا چند نسل (مقیاس زمانی ما آدمها) منجر به اثرات وخیم واگرا گونه شود.  مثلاً دریاچه های کشور هزاران، اگر نگوئیم میلیونها، سال دارای آب بوده اند اما ظرف دو یا سه دهه با دخالت نابخردانه ما تبدیل به نمکزار گردیده اند.  شاید در بلند مدت، طبیعت تدریجاً خود باعث و بانی چنین کاری میشد ولی نکته اینجاست که این نباید بدست ما باشد.  خلاصه آنکه بر اثر افزایش گازهای گلخانه ای کره زمین رو به گرمتر شدن است و تاکنون بطور متوسط حدود 2 درجه دمای زمین بالاتر رفته است.  اینکه یخ های قطبین ذوب خواهند شد و الگوی هواشناسی خیلی از مناطق زمین بهم خورده و بسیاری از پهنه های جغرافیائی لم یزرع خواهد شد بخش عادی این سناریوست.  بخش ترسناک این سناریو واگرا بودن این پدیده است که مشابه انفجار جمعیت است.  هرچه دراین باره گفته شود کم است زیرا متأسفانه فقط عده معدودی به درستی از تبعات ویرانگر آن آگاهند.   نکته هشتم، پیرو نکات قبلی، اینکه با استخراج نفت و سوخت های فسیلی بسیاری از بلایای دیگر خود بخود ظاهر میشوند.  مثلاً اینهمه کیسه نایلونی و پلاستیک که در طبیعت رها شده از کجاست؟  این مواد در طبیعت هضم نمیشود و بقدری پخش شده که آثار ان حتی در شیر و محصولات حیوانی نیز پیدا شده.  میدانیم که اینها یکی از بیشمار محصولات پتروشیمی بوده و از نفت ساخته شده اند.  دستکم میتوان با استفاده از پاکت های کاغذی چون گذشته و یا حمل زنبیل هنگام خرید از این یک مشکل جلوگیری کرد.  ماده اولیه برای پیشبرد این مهم استفاده از مغز، این گوهر گرانبها ولی گمشده، است.  خرد انسان همانطور که ناخواسته باعث بروز مشکلاتی شده، متشابهاً میتواند در درمان آنها نیز نقش بازی کند.  اینجاست که به اهمیت عنوان این نوشته پی میبریم.   امروز بیش از هر زمان به یاری خرد در حل مشکلات نیازمندیم.  بنظر میرسد سرمنشاء بسیاری از بحرانها در نادیده انگاشتن خرد و خردمندان است.   مواد پلاستیکی بخشی از یک معضل بزرگتر بنام زباله است که در حال فروبردن کشورهای جهان سوم در خود است.  این نیز یکی از نتایج جمعیت و رشد زیاد است که درمان آن استفاده از خرد است.   نکته نهم یک اصل مهم فیزیک بنام آنتروپی است و بتبع آن افزایش بینظمی.  با کمی دقت معلوم میشود که نقش انسان بمثابه کاتالیزوری است که باعث پراکندگی بیشتر مواد تشکیل دهنده زمین است.  یک نمونه آن استخراج نفت و سوزاندن آن است که گفتیم باعث پراکندگی ئیدروکربورهاست.  استخراج معادن و خارج کردن عناصر از حالت ترکیبات اولیه نوع دیگری از این دست اندازی است.  مثلاً در کوره بلند کارخانه ذوب آهن، اکسیژن را از آهن جدا کرده و وارد بازار میکنند.  در حالیکه آهن در خانه سازی بکار رفته و نظم ایجاد میکند اما در تحلیل نهائی بقیمت افزایش بینظمی کلی است.  البته در بازه زمانی چندین قرن یا هزاره، آهن مجدداً بصورت اکسید به طبیعت برمیگردد ولی نه بصورت رگه های معدنی گذشته خود بلکه پراکنده و تقریباً غیر قابل بازیافت.  اگر جمعیت خیلی زیاد نباشد و به یک تعادلی رسیده باشد، این استفاده ها معقول بوده و طبیعت خود بسیاری از این دست اندازی ها را جذب کرده بدیده اغماض مینگرد و آسیب زیادی وارد نمیشود.  مثل اینست که رودخانه های بزرگ تا حدودی فاضلابهای شهری را در خود تحلیل برده و در پائین دست آب هنوز قابل استفاده است.  اما در برخی شهرهای بزرگ، بزرگترین رودخانه ها به فاضلاب تبدیل شده و قابل استفاده نیست.  برداشت آب از سفره های زیرزمینی با آهنگی بیش از آهنگ نزولات آسمانی قطعاً موجب تهی شدن آنها و کم شدن فشار داخلی در خلل و فرج لایه های زمین و نهایتاً فرونشست زمین و در نهایت غیر قابل استفاده شدن همیشگی آنجا خواهد شد.  در این شرایط اگر سیل نیز از آسمان ببارد قابلیت نفوذ چندانی در فضای مسدود شده زیر زمین را نخواهد داشت.  این نیز مثالی از واگرا بودن و بازگشت ناپذیری این گونه دست اندازی هاست.  رعایت این ملاحظات نیازمند مداخله متخصصین بویژه در حوزه توسعه و محیط زیست و امثال آنست.  و بالاخره نکته نهائی اینست که برای درمان دردها باید در درجه اول به شناخت آنها همت گماشت.  و لازمه این امر بیان حقایق است آنگونه که وجود دارد و در این راستا ملاحظه اینکه کسی خوشش بیاید یا نیاید و فلان کشور چه فکر کند یا نکند اصلاً مطرح نیست و نباید باشد.  تعارف و مجامله گوئی از این و آن ما را بجائی نبرده بلکه در جهل و بیخبری مستمر باقی خواهد گذاشت.  پس باید هشیار بود و آنجا که باید سخن گفته شود گفت شاید مؤثر افتد.

  • مرتضی قریب
۰۳
خرداد

دانشمندان  کیستند ؟

    با توجه به آنچه تاکنون در مورد دانش و تقسیم بندی آن بیان کردیم اکنون ممکنست سوأل شود که دانشمند کیست؟  در زیر سعی خواهد شد به پاره ای از وجوه یک دانشمند اشاره شود.  لازم به ذکر است که اگر این سوأل در چندصد سال پیش در این خطه پرسیده میشد میبایست بدین صورت مطرح میگردید که "علما کیستند؟".   در ادوار گذشته منظور از "علما" در کشور ما، مشخصاً علمای دین بوده است زیرا اصولاً علم به این صورت که امروزه اراده میشود معمول و رایج نیوده و علما صرفاً به کوشندگان دین اطلاق میشده است؛ عالم یعنی عالم به دین و نه چیز دیگر.  در مقابل، آنچه در خارج از دایره دین به امور طبیعی مربوط میشد "حکمت" یا "حکمت طبیعی" نامیده میشد و به معدود افرادی که این موضوعات را وجهه همت خویش قرار میدادند غالباً "حکیم" گفته میشد.   تأکید میشود که تعداد حکما و درجه نفوذ آنان در جامعه، نسبت به علمای دین و نفوذ آنان بسیار کمتر و کمرنگ تر بوده است.  این وضعیتی بوده است که دستکم در سده های اخیر، بویژه پس از صفویه، در کشور ایران حاکم بوده است.  البته اگر مطالعات فلسفی حکیم بر تحقیقات تجربی او سایه می انداخت، وی را فیلسوف نیز مینامیدند.  یادآور میشویم که آنها که با کمک استدلال و عقل در صدد توجیه احکام دینی و فقهی بوده اند، "متکلم" نامیده شده و اشتغال آنان هیچگونه ربطی به فلسفه نداشته و ندارد.  

    اما این وضعیت مختص خطه خودمان نبوده و آنچه در اروپای قرون وسطی گذشته است نیز چنین بوده است.  اگر دوران طلائی یونان باستان را استثنا کنیم، در واقع علم به این صورت امروزی از بعد دوران روشنگری در اروپا ظهور و بروز کرده و عالم یا دانشمند معنای امروزین خود را یافته است.  آنچه در قرون وسطی حاکم بوده، مرجعیت به اصطلاح علمای دین و رواج جزمیات و خرافه و موهومات بوده است.  عصر روشنگری آغاز رواج علم به معنای امروزین خود بوده که اغلب واژه دانش را امروزه همتراز آن بکار میبریم.  اکتشاف راه های جدید دریائی که از حدود 1500 میلادی آغاز شد، سهم مهمی در روشنگری مردم اروپا داشته است.  بویژه دوره بین 1600 تا 1800 میلادی را میتوان عصر طلائی تحول علمی دانست.  پایه های اساسی دانش ها بر اساس خردورزی در این دوره گذاشته شده است.  آهنگ پیشرفت در حوزه های مختلف علوم طبیعی و ریاضیات در این عصر بسیار درخشان و شگفت انگیز بوده است.  دانشمندان و علمای واقعی از این دوره به بعد ظهور و بروز کرده و متعاقب آن پیشرفت چشمگیر در طرز زندگی بشر آغاز گردید.  

     در حالی که تغییر نگرش مهمی در اروپا رخ داده بود، اما نگرش انسان شرقی همچنان متأثر از جزمیات و موهومات بوده است.  نه تنها مردم در خرافات غوطه ور بوده اند بلکه هر حرکتی برای برون رفت از این وضعیت نیز با عکس العمل شدید "علما" مواچه میشد.  ایشان برای حفظ جایگاه سنتی خود چاره ای جز حفظ وضعیت موجود نداشتند، حتی اگر لازمه آن توسل به فریب و ریاکاری و یا اعمال زور میبود.  این حقیقت از خلال نوشته های اغلب نویسندگان آن دوره بصورت شعر یا نثر موجود است.  شیخ اجل سعدی شیرازی از نوادر دوران است که با آنکه خود به طبقه علما تعلق داشت اما استثنائاً طریق رفق و مدارا را با خلق پیشه کرده و با بیانات شیرین خود به تربیت و اصلاح رفتار مردم زمانه خود همت گماشت.  بخشی از یکی از حکایات او در گلستان گویای نظر عموم درباره علما و اظهار عقیده او در این باره است:

    " فقیه زاده ای پدر را گفت، هیچ از این سخنان رنگین دلاویز متکلمان

       در من اثر نمیکند به حکم آنکه نمیبینم مر ایشانرا فعلی موافق گفتار.

      ترک دنیا به مردم آموزند                خویشتن سیم و غله اندوزند

      عالمی را که گفت باشد و بس        هرچه گوید نگیرد اندر کس

      عالم آنکس بود که بد نکند            نه بگوید به خلق و خود نکند "

در این حکایت پسر یکی از فقها، پدر را مورد عتاب قرار داده که آنچه شما بالای منابر به مردم میگوئید خودتان به آن عمل نمی کنید و لذا منهم بدانها اعتقادی ندارم.  یعنی در یک کلام طایفه ای هستید ریاکار و کاری جز جمع مال و مکنت ندارید.  بعبارت دیگر، طایفه شما لیاقت نام "عالم" را ندارد که بر خود گذارده اید.  آنچه از این حکایت دستگیر میشود اینکه گویا رفتار این طایفه همواره  همینگونه بوده بطوریکه تا به امروز نیز ادامه دارد.  بویژه اینکه اکنون منابع ثروت متنوع و گسترده تر شده و دیگر فقط سیم و غله و امثال آن نیست بلکه هنگامی که اقتضا کند و اداره امور در دست باشد همه و همه آنچه که موجود است مورد تطاول قرار میگیرد.  اما در ادامه حکایت، فقیه خود را از تک و تاب نیانداخته و پسر را نصیحت میکند که بیجهت علما را به ضلالت و گمراهی منسوب نکند بلکه به آنچه میگویند گوش فرا دهد و اگر صواب است بدان رفتار کند، صرفنظر از اینکه فقها چه رفتار میکنند.  و بالاخره در انتها نتیجه گیری میکند که:

   "گفت عالم به گوش جان بشنو        ور نباشد به گفتنش کردار

     باطل است آنچه مدعی گوید         خفته را خفته کی کند بیدار

     مرد باید که گیرد اندر گوش            ور نبشته است پند بر دیوار "

جالبست که در این حکایت، سعدی ادعای پسر را رد نمیکند بلکه تلویحاً آنرا قبول کرده ولی با زیرکی جواب خود را بسمت و سوی دیگری نشانه میگیرد.  او توصیه میکند که کاری نداشته باشید که خطیب در زندگی خصوصی خود چه رفتاری دارد.  اگر حرف درستی از او صادر شد آنرا به گوش جان شنوید و در صدد راستی آزمائی آن با رفتار خودش نباشید.  البته این استدلال بجای خود صحیح است اما باید به سعدی بزرگوار متذکر شد که در این صورت همه حرفهای خوب در کتابها (یا بقول ایشان پند بر دیوار) نوشته شده است و دیگر نیازی به وجود و حضور این علما و هدر دادن وقت گرانبها پای منابر ایشان نیست.  به احتمال زیاد اگر سعدی امروز زنده میبود همین توصیه را میکرد.  زیرا در زمان حیات ایشان، کتب سودمند اینگونه به وفور در دسترس همگانی نبوده بلکه کالائی نایاب و گرانبها شمرده میشد.  

     گلستان و بوستان سعدی پر است از این حکایات شیرین که برای پیر و جوان درس زندگی بوده و هنوز با گذشت چندین قرن بهترین منبع تهذیب اخلاق میباشد.   او در جای دیگری که حکایت بذل و بخشش پادشاه به زاهدان زمانه است از قول وزیر به پادشاه توصیه میکند که پول و تسهیلات مالی را باید به دانشمندان بدهد که مایه رونق علم و ادب گردند و نه به زهاد که مادیات آنانرا از زهد و دین داری دور میکند.  اما نکته ای که هست اینکه چه در مورد سعدی و چه در مورد سایر حکما و ناصحان باید مراقب بود که بهرحال نوشته ها و توصیه های آنان در ظرف زمان و مکان خودش مورد اعتنا قرار گیرد و آنچه که روزگاری درست بوده معلوم نیست که امروز هم درست باشد.  بویژه اینکه امروزه کتاب و انبوه رسانه های دیداری و شنیداری راه دیگری برای کسب معلومات بوده و ما را از سفرهائی که برای دیدن شگفتی های دنیا لازمست بی نیاز میکند. 

     بنابراین آنچه در مورد علم و علما در دوران قدیم میتوان گفت این است که در هر حال، خوب یا بد، بهتر است آنها را بعنوان میراثی از گذشته حفظ و نگهداری کرد و با این چشم بدانها نگریسته شود.   این بدان میماند که شما گرامافونی کهنه از جد پدری خود به ارث برده باشید.  با آن چه میکنید؟  طبعاً، هم به جهت وسیله ای آنتیک و ارزشمند و هم به جهت میراثی خانوادگی سعی در حفظ و حراست آن خواهید داشت.  گهگاه آنرا تمیز کرده و روغنکاری میکنید اما هیچگاه بعنوان وسیله صوتی از آن استفاده نخواهید کرد.  زیرا امروز با کیفیت ترین دستگاه های صوتی و تصویری که گذشتگان حتی خواب آنرا نمیدیدند در اختیار شماست.  پس متشابهاً رفتار ما با علوم قدیمه و علمای مربوطه باید اینچنین باشد.  باید اشیاء قدیمی و آثار فکری و فیزیکی آنان را با احترام در جائی مناسب نگاهداری کنیم، صرفنظر از اینکه این ایده غربی یا شرقی یا هرچه میخواهد باشد.  این آثار برای توجه ماست نسبت به آنچه در گذشته جاری و ساری بوده اما نه لزوماً برای عمل طابق النعل بالنعل!   سعدی در این خصوص یک استثناست که هنوز  حجم زیادی از نصایح او قابل اجراست.  اما مطالب دیگری نیز دارد که باید با دیده تردید نگریسته شود.  با این وجود امروزه، هنوز افکاری منتشر میشود که میخواهد ثابت کند آنچه قدما گفنه اند همه  دقیق و صحیح بوده و مشکل از طرف تمدن امروزی ماست که متوجه حکمت این سخنان نمیشویم، بویژه وقتی که پای مسائل ملی در میان باشد.  مثلاً از اینکه گاهی کشورهای همسایه یک حکیم ایرانی را بنام خود میزنند نباید هراسی داشت زیرا حقیقت تغییری نخواهد کرد.  ما باید آنقدر حکیم فرزانه تولید کنیم که از کمبود آن باکی نداشته باشیم.  مگر امروز از این حجم زیاد مهاجرت مغزها بخارج مرزها نگرانیم؟   خوشبختی امروز ما را کمیت و کیفیت دانشمندان و فرزانگان امروز ما مقدر میکند و نه تعداد علمای پیشین و نه کتابهائی که در مدح آنان نگارش میشود.

    امروز باید با دانش روز زندگی کرد.  دانش دیروز برای دیروز بوده است و لزوماً امروز کمکی برای کشف حقیقت نمیکند.  برای نمونه بد نیست فرازی از کتاب "نظر متفکران اسلامی درباره طبیعت" نوشته سید حسین نصر را در اینجا نقل کنیم.   ایشان در بیان مقایسه عالم صغیر و عالم کبیر با اعداد از قول اخوان صفا میگوید: 

                                               "1- مقام احدیت و مبداء عالم است که قابل تکثر نیست

                                                 2- خداوند بدن انسان را به دو قسمت چپ و راست تقسیم کرده

                                                 3- بدن حیوانات به ابتدا و انتها و وسطی تقسیم شده

                                                 4- چهار خلط مطابق با اولین عدد مجذور

                                                 5- پنج حسٌ مطابق با چهار عنصر و اثیر

                                                 6- شش نیروی حرکت در جهات شش گانه

                                                 7- هفت قوه فعال مطابق با اولین عدد کامل و تعداد سیارات

                                                 8- هشت طبع (چهار بسیط و چهار مرکب)

                                                 9- نه طبقه بدن مطابق با تعداد افلاک

                                                 12-دوازده ابواب بدن و تعداد بروج

                                                 28-بیست و هشت مهره ستون فقرات و تعداد منازل قمر

                                                 36-سیصد وشصت عرق بدن مطابق با ایام سال و تعداد درجات "

همانطور که ملاحظه میشود بیان اینگونه مطالب در کتابها اغلب برای تحت تأثیر قرار دادن خواننده است که پذیرای درجه تسلط متفکران اسلامی شوند.  اصولاً  این تبعیض درباره متفکران و اسلامی و غیر اسلامی خواندن آنها غلط است و متفکر، متفکر است.  همانطور که فیزیکدان، فیزیکدان است و پزشک، پزشک است.  اینگونه تبعیضات صرفاً در راستای ترویج عوام فریبی است.  کما اینکه امروزه میبینیم که علمای بزرگ اسلام به هنگام بیماری، شفای خود را از پزشکی غیر اسلامی مطالبه میکنند.  در دوران خلفای اسلامی نیز اغلب پزشکان دربار، یهودی یا نصارا بودند.

     بالاخره دانشمند کیست؟  دستکم اینطور دستگیرمان شد که چه کسانی نمیتوانند دانشمند تلقی شوند حتی اگر به غلط نزد مردم به "علما" مشهور شده باشند.  دانشمند کسی است که به روش علمی اعتقاد داشته و در تحقیقات خود از آن پیروی کند.  اما روش علمی چیست؟   همانست که در نوشته های پیشین به تفصیل گفتگو کردیم.  این روش بعید است در آینده تغییری داشته باشد، اما آنجه قطعاً در آینده تغییر کرده و بهبود خواهد یافت همانا اسباب و لوازم اندازه گیری های تجربیست.  سبک و سیاق علمی در علوم دقیقه مانند فیزیک کماکان استقراء و استنتاج (قیاس) خواهد بود.  اما در هر حال دروازه علم بر روی هر نوع ابتکار و نوآوری باز خواهد بود و طبعاً دانشمند واقعی خود را نسبت به این پیشرفت ها به-روز خواهد کرد.  رکود و جمود و ارتجاع دشمنان علم اند.  در میدان مباحثه نظرات متضادی هست ولی فقط در میدان عمل است که حقیقت آفتابی میشود.  متعصبین به پزشکی سنتی به محض بیماری خود یا عزیزانشان، به پزشک امروزی روی میآورند و حتی پرس و جو کرده پزشکی دانا به آخرین پیشرفتها و مجهز به آخرین اختراعات را جستجو میکنند.  این به معنی طرد پزشکی گیاهی نیست که البته در جای خود در درمان بیماری های عادی مؤثر است.  شاید بد نباشد آنرا بهمان مشابهت گرامافون با سیستم های صوتی تصویری جدید تلقی کنیم.  

     از دیگر خصوصیات دانشمند اینست که از خود تعریف نمیکند و اگر تعریفی باشد به دیگران واگذار میکند.  او در گفتار خود ملاحظه میکند و عبارات "ممکنست" و "احتمال دارد" و "شاید" را زیاد بکار میبرد.  عباراتی که بوی قطعیت را بدهد فقط در موارد نادر استفاده میکند.  در جامعه سنتی ما، کسانی که حافظه خوبی داشته و اطلاعات زیادی در حافظه خود انبار کرده اند را دانشمند تلقی میکنند.  در حالیکه در علوم دقیقه استدلال و قوه منطق حرف اول را میزند و صرف حافظه خوب کسی را دانشمند نمیکند.   البته حافظه خوب، نعمتی است الهی و بسیار گره گشا که معمولاً در علوم انسانی مانند تاریخ و ادبیات نقش اساسی را بازی میکند.  حتی در این قلمرو نیز دانشمند بودن مستلزم بکارگیری استدلال و منطق است زیرا همانطور که قبلاً گفته شد تاریخ نیز یک علم است و ارتباط حوادث مختلف با هم و یا اشیاء کشف شده در حفاری ها و انطباق با ادوار مختلف نیازمند روش علمی است.  لذا داشتن تلنباری از اطلاعات گوناگون نشانه دانشمند بودن نیست چه اینکه امروزه این مهم را بمراتب بهتر از ما یک دیسک یا حافظه قابل حمل انجام میدهد.  اغلب شنیده میشود که ما در تولید علم در ردیف اولیم.  اما تولید علم باید دستآوردهائی داشته باشد که لابد فقط اشخاص خاصی قادر به دیدن آن هستند.  بیاد داستان "لباس جدید امپراطور" نوشته هانس کریستیان آندرسن میافتیم که گویا این لباس جدید را فقط حلال زاده ها قادرند ببینند!   خیاط ناقلا با دریافت مبلغی گزاف بدون دوختن هیچ لباسی پادشاه را لخت و عور به مهمانی فرستاد.   طبعاً مردم حلال زاده از این لباس جدید بسی تمجید کردند که ناگهان پسربچه ای معصومانه پرسید پس پادشاه چرا لباس ندارد!   گاهی اوقات رفتار دانشمند شبیه کودکانی است که با دیدین چیزی بفکر فرو رفته و معصومانه پرسش هائی را مطرح میکنند که ممکنست بنظر دیگران بدیهی و پیش پا افتاده بنظر آید.  در واقع روش علمی چنانست که فرد در مواجهه با پدیده ها باید بفکر فرو رفته و از خود پرسش کند که چرا چنین چیزی اتفاق میافتد.  ما همواره رفتار فرفره در حال چرخش را دیده ایم  و همواره موضوعی پیش پا افتاده تلقی کرده ایم.  اگر بپرسیم چرا نمیافتد هیچ جوابی نداریم.  ولی برخورد یک دانشمند جوان با این پدیده مشابه همان شگفتی و تحیری است که به یک بچه دست میدهد.  دانشمند در صدد کشف راز این پدیده است که چرا فرفره بر زمین نمی افتد.  ماوراء همه اینها، روش علمی او را در دست انداز های پیش رو نجات داده و راه درست را نشان میدهد.  دانشمند با ذهن بازی که دارد همواره آماده شنیدن چیزهای جدید و تفکر درباره همه احتمالات است.  جمود و یکسویه نگری راه بجائی نمیبرد.  مخالفین گاهی ایراد گرفته میگویند همین چسبیدن به روش علمی خود نوعی یکسویه نگری و جمود است.  در پاسخ باید گفت اگر روش بهتری هست لطفاً نشان دهید.  اگر روش حاضر خواب و خیال میبود پس چگونه امروز با کمک آن به این سطح از دانش و تکنولوژی دست یافته ایم.  اگر روش بهتری ارائه شود، دانشمند قطعاً آنرا خواهد پذیرفت.

بعدالتحریر

    متعاقباً پرسش هائی از سوی خوانندگان مطرح شد که بالاخره مصادیق دانشمند چه کسانی هستند.  برخی دارای تیتر دکتر هستند برخی مهندس، برخی کاردان و تکنسین، و برخی هم کاربر صرف هستند.  آیا همه دانشمند محسوب میشوند؟

   دانشمند بطور اخص یعنی کسی که تولید علم میکند و اگر از این منظر بنگرید، اکثریت کسانی که در این ناحیه خاورمیانه اسلامی زندگی میکنند حقیقتاً، در بهترین حالت، کاربر (user) علم هستند و نه عالم و دانشمند.  حتی اگر هم چنین باشد باید خیلی ممنون باشیم و انتظار داشت که با جامعه ای مرفه و در سطح بالا مواجه باشیم.  کاربران دانش و آنها که نتایج جاافتاده و ثابت شده علم را بکار میگیرند معمولاً مهندس نامیده میشوند که از یکی از رشته های مهندسی دانشگاه ها فارغ التحصیل شده اند.  "مهندس" در لغت به معنای کسی است که هندسه میداند زیرا هندسه پایه ریاضیات است و مهمترین مهندسین از قدیم الایام معماران بوده اند.  امروزه عمده بار پیشرفت یک کشور بر دوش مهندسین در انواع حوزه های فنی است؛ حتی رشته هائی مانند کشاورزی و محیط زیست و آب و فاضلاب.  مثلاً در همین جاری شدن سیل در جنوب کشور که هرساله تکرار شده و خسارات سنگین وارد میکند، اگر بودجه تخصیص داده شده در دست مهندسین باشد بطور قطع مشکل حل میشود حال آنکه در دستان سیاست بازان نابکار آب رفته و ناپدید شده و کار سرانجام نمی یابد.  مهندسین در این کشور اغلب در جایگاه واقعی خود ننشسته اند و ابتکار عمل در جای دیگریست.  وظیفه مهم مهندس، طراحی نقشه های اجرائی کارها از ابتدا تا انتهاست و نه کارهای سوداگری و واردات و صادرات.  تکنسین ها، ابزار مهم به فعلیت درآوردن نقشه های اجرائی هستند که در کنار مهندسین در کارخانه و کارگاه بخش مهم کارها را بانجام میرسانند.  چه بسا تکنسین هائی ورزیده که اهمیت آنها و حرفه ای بودنشان بسی بالاتر از مهندس ها باشد.  

     همانطور که در بالا گفتیم، سهم عمده ما از جهان علم و تکنولوژی، نقش کاربر بودن است که اغلب با کپی و چسب (paste) صورت میگیرد.  اشکال این رویه در اینست که همواره باید با یک تأخیر فاز بزرگ دنباله رو جهان متمدن بود.  باید منتظر بود تا یک نوآوری در آنسوی دریاها واقع شود تا بلکه با وارد کردن آن و شاید در بهترین حالت ساخت نمونه مشابه از نتایج آن برخوردار شد.  جایگاه دانشمند برای پر کردن این شکاف عمیق است.  او با کار خود باعث پیشرفت جبهه علم و تولید دانش های جدید در سطح بین الملل است، خواه تیتر او دکتر باشد یا مهندس یا هیچکدام.  مثلاً در حوزه بهداشت و پزشکی، پاستور را داریم که بدون هیچ ادعائی در حیطه میکروب شناسی عامل بیماری ها را کشف و توسعه داده موجب نجات جان بیماران و ابداع روشهای استریلیزاسیون گردید.  در حالیکه پزشکان معاصرش کارهای او را چندان جدی نمیگرفتند.  یا مثلاً با کشف رادیواکتیویته در اولین دهه قرن بیستم توسط مادام کوری، دانشمندان فیزیک اتمی (اعم از دکتر و مهندس)، به کشفیات جدید و مهمی در حوزه اتمی و زیراتمی نائل شدند.  یک شناخت جدید در این حوزه بوجود آمد که قبلاً وجود نداشت.  نتیجه کار دانشمند اینگونه است.  با کار و تلاش پیگیری که دانشمندان در قالب پروژه مانهاتان در طی 3 یا 4 سال انجام دادند موفق به ساخت سلاح اتمی و آنچه میدانیم شدند.  جالب است که عمده آنچه ما امروز از مهندسی هسته ای میدانیم در طی همین مدت اندک با تلاش شبانروزی آنها کشف و شناخته شد.  اینکه اصلاً واکنش زنجیری خودکفا میسر است یا خیر و سطوح مقاطع واکنش های هسته ای و بسیار و بسیاری نکات دیگر در طی همین برهه زمانی روشن شد.  در طی چند کنفرانس مهم بین المللی در دهه  60 میلادی، بنا بر پیشنهاد جامعه ملل، عمده مقالات علمی مربوط به این اکتشافات چاپ و منتشر شد.  با اتکا بر این اطلاعات، مهندسین اغلب کشورهای اروپائی و بعداً سایرین، موفق به طراحی و ساخت نیروگاه های اتمی و سایر کاربردهای صلح آمیز گردیدند که بدون در دست داشتن این اطلاعات قادر به انجام چنین مهمی نمیبودند.  

    ما امروزه، در بهترین حالت، مصرف کننده نتایج کارهای دانشمندان سایر کشورها هستیم.  البته محققین ما نیز بیکار ننشسته و به انتشار کارهای خود میپردازند که paper نام دارد.  اما این کاغذ های علمی وقتی ارزش دارد که منبع الهام برای کاری جدید باشد یا تحولی در نگرش علمی ایجاد کند و یا سنگی سنگین را از پیش پا بردارد.  در سیستم آکادمیک ما، بیشترین ارزش این کاغذ های علمی برای ترفیع محققین میباشد.  علت اصلی این ناکامی، ذهنیت حاکم در تفکرات ما میباشد که معمولاً در شرق باعث عقب ماندگی همه جانبه شده و میشود.  اصلاً همین عبارت که مرتب میشنویم که " از قافله تمدن عقب مانده ایم و باید فکر چاره بود" خود نشان دهنده عمق فاجعه است.  یعنی چه؟  یعنی اصلاً نباید چنین بیانی ابراز شود و دارای چنین ذهنیتی نمی باید باشیم که به چنین بیانی منجر شود.  بیان این عبارت یعنی خود بخود قبول کرده ایم که یک قافله تمدنی هست که ما همواره در پی آن، تازه در بهترین حالت، پشت سرش دوان هستیم که بلکه روزی خود را به آن برسانیم.  پرسش این است که ما چرا نباید جلو باشیم و دیگران در پشت ما دوان ؟!  یا طور دیگر، چرا فرض نگیریم که شرق و غرب همه ناپدید هستند و قافله ای وجود ندارد، اصلاً وظیفه ما چیست؟  آیا راحت سرجای خود نشسته استراحت کنیم زیرا مسابقه ای وجود ندارد؟  چه محرکی باید وجود داشته باشد تا بطور طبیعی عاملی برای حرکت رو به جلو باشد.  پاسخ طلائی فقط یک چیز است و آن طرز نگرش ما به جهان است.  این طرز نگرش فلسفی یا ایدئولوژیک که قرنها با ماست همان اینرسی بزرگیست که ما را رها نکرده و نمیکند.  تا در این نگرش خود تجدید نظر نکرده و دست از این قبیل افکار که " این جهان مادی بی وفا و ناپایدارست و ارزش زیستن ندارد " برنداریم و برای بهبود حال خود و تنظیم روابط خود بر اساس خرد و اخلاق انسانی کاری نکنیم، در همچنان بر همان پاشنه خواهد چرخید.  گویا در جهان سوم، کلمات از بار معنائی خود تهی شده اند.  

  • مرتضی قریب
۰۶
تیر

اصول

مدتی این مثنوی تأخیر شد.... صاحبدلی پرسید این سستی و فتور از چیست؟ بدو گفتم ای کاش مسأله ما همانا مباحث علمی و فنی میبود همانگونه که تاکنون درباره آن گفتگو کرده ایم.  اما حقیقت آنست که روز به روز این واقعیت آشکارتر میگردد که مبرم ترین وظیفه آنانی که در حوزه فرهنگی تلاش میکنند گشودن سوء تفاهماتی است که غبار هزاران ساله بر آن پاشیده شده است.  مشکل اصلی ما "اصول"  است.  بدون وجود یک زیر بنای درست هیچ بنائی پا نگرفته و هیچ پیشرفتی رخ نخواهد داد.   آیا پرداخت به جزئیات و دقائق در شرایطی که مبانی اولیه بر آب است جایز است؟ طبعاً خیر.   جای خوشبختی است که امروزه به یمن رسانه های مجازی ورود به هر اطلاعاتی زیر انگشتان هر کاربری بوده و بسهولت میسر است.  چنین آگاهی در زبان علمی "اطلاعات" ( information ) نامیده میشود.  سطح بالاتری از آگاهی، "دانش" ( knowledge ) نام دارد که البته تسلط بر آن به این آسانی نیست و سالهای سال تمرین و ممارست مداوم میطلبد.  در مواقعی، بخشی از دانش کاربردی که فنآوری نام دارد قابل خرید و فروش است و شما میتوانید دانش فنی فلان پدیده بزرگ را خریداری و خود تولید کننده آن باشید.  لیکن این هیچگاه جای علم را نمیگیرد.   مهمتر از همه اینها، در سطح بالاتری، نوعی از آگاهی قرار دارد موسوم به "خرد" ( wisdom ) که در بطن خود اخلاقیات و جهان بینی فلسفی را نیز شامل میشود و نقش زیربنا را برای هر بنای فرهنگی از کوچک و بزرگ بازی میکند.  البته گاهی از "داده" ( data) نیز صحبت میشود که شاید شکل اولیه و ساده تر اطلاعات باشد که در سطح نازلتری از آن قرار میگیرد.  در هر حال همه اینها طی چرخه ای یکدیگر را تقویت کرده و ضمناً به مثابه یک فنر مارپیچی و هماهنگ حرکت میکنند.  اگر خردی وجود داشته باشد این حرکت پیش رونده است.  و اگر خردی وجود نداشته باشد ( که معمولاً خرد را در وجه مثبت آن میگیریم)، حرکت کلی، درجا و چه بسا پس رونده باشد.  اینجاست که در اختیار داشتن فنآوری به خودی خود متضمن تعالی یک جامعه نیست کما اینکه بطور شفاف مصادیق آن را امروزه میبینیم.

  بی شک همگان مدعی پای بند بودن به اصول هستند اما منظور ما از اصول، اصولی است که به حرکت پیشرونده در تاریخ منجر شود و نه بازگشت به قرون ماضی.   رویکرد ما در طی تاریخ مانند بسیاری از چیزها مداوماً متحول میشود.  مثلاً در کل تاریخ گذشته بشر، کجا این بحث گرمایش کره زمین مطرح بود؟!  در گذشته تصور بر این بود که زمین به مثابه گستره ای مستوی و بینهایت بزرگ در مرکز کائنات قرار گرفته و بشر دوپا هر غلطی دلش بخواهد میکند.  او هرکجا اراده میکرد میتوانست برود و هر قدر تکثیر میشد مختار بود.  چه اینکه هرکه دندان دهد نان دهد.  در گذشته بحثی از میزان تولید گازکربنیک و گرمایش کره زمین نبود.  بحثی از کم آبی نبود.  بحثی از محیط زیست و حفظ آن نبود.  اما امروز رویکرد ما نسبت به این امور بکلی تغییر کرده و هر فرد عامی نیز آنرا میپذیرد.  در خاورمیانه مشکلات فکری بسی عمیقتر از اینهاست.  جالب اینجاست که با آنکه مردم هرچند نه همه روزه بلکه دستکم هر از چندی گرد و غبار از منزل و وسایل آن می روبند اما کمتر به محفوظات زنگ زده و رسوب گرفته مغز خود میپردازند.  این چالش مهمیست که از همه بر نیاید و مردان نادری چون دکارت و امثالهم بر آن توفیق یافتند.  این یک مسئولیت تاریخی بر دوش این ره یافتگان است که به منزله محرکی ( starter ) ذهن خفته جامعه را بیدار کرده تا یک واکنش زنجیری آغاز شود.  شاید اینگونه بخشی از دین خود را به تاریخ ادا کرده باشند.  

    زندگی سالم در گرو کار و کوشش و تلاش برای افزایش آگاهی ها و البته ارتقاء کمی و کیفی سطح زندگی است.  بیائید فرض کنیم فرد فقیری یکبار بستنی خورده باشد و بیکباره عاشق آن شده باشد.  او خواهد گفت، حاضرم نیمی از عمرم را بدهم تا در باقی عمر فقط بستنی بخورم.  اگر سخن او جدی گرفته شود و غذایش را محدود به بستنی کرده باشیم در طی یکی دو هفته از گفته خود پشیمان شده استغفار میکند البته اگر به حالت مرگ نیفتاده باشد.  همچنین است اوضاع مردی که روی تختی زیر درختان میوه در باغ بزرگی نشسته و با ولع خاصی از میوه ها و فواکه گوناکون باغ برخوردار میشود.  شبها نیز در بستر نرمی در یکی از بیشمار اتاقهای موجود در کوشک مرکز باغ می آرامد.  اما این خوشی چندان نپائیده و بزودی دچار شکم روش و انواع بیماری ها خواهد شد و او را از طمع بیجای خویش پشیمان خواهد ساخت.  عاقبت او همانند همان فقیر طمعکار است که در پی یک خوشی زودگذر، اصول اساسی را نادیده می انگارد.  وی حتی اگر دچار بیماری هم نشود پس از مدت کوتاهی از این طرز زندگی خسته شده خواهان فرار از این باغ عدن میشود.  شاید فقط بیماران روانی طالب چنین زندگی بی هدفی باشند.  حتی در روزگار بشدت مادی ما، ثروتمندان بزرگ دنیا فقط بخشی از اوقات خود را صرف چنین خوشی بی انتهای مالیخولیائی میکنند.  چنین گذران زندگی قطعاً تبعات بدی خواهد داشت.  ای کاش تبعات این نابخردی فقط دامنگیر خودشان میشد و مردم بیگناه در امان میبودند.  در حالیکه این طمع ورزان مقدس نما در وصول به آن جایگاه سرمدی، سایرین را نیز در معرض ترکش های جهل و جنون خود به کشتن میدهند.  بااینکه این طمع ورزان آنقدر صداقت دارند که خود را فدای عقیده میکنند اما دسته دیگری نیز هستند که مردم عادی را به فیض شهادت تشویق ولی خود را با محافظین بسیار از آن محروم میسازند.  این اوضاع و احوالی است که بر بخش بزرگی از خاورمیانه امروز حکمفرماست.  خلاصه آنکه، دلمشغولی مردم متمدن بر سر میلیمتر است اما اینجا مشکل روی کیلومتر است!   و این در حالیست که برای حفظ ظاهر و عقب نماندن از دایره پیشرفت، خود را عاشق میلیمتر و بلکه میکرومتر مینمایانند.  لذا ورود به علوم دقیقه و توقع پیشرفت بدون اصلاح اساس ساختار فکری، توهمی بیش نیست.  

   از دیدگاه فلسفی پرسش میشود علت وجودی ما انسانها در این جهان چیست؟  طبعاً، پاسخ کلی این است : برای زندگی.  طبعاً نهایت آرزوی خیلی این باید باشد که مسئولیتی نداشته و ایام را با خوشی و تفریح بگذرانیم.  اما اگر غایت زندگی این بود، در اینصورت ما اکنون میبایست همچنان در شرایط انسان عصر حجر و با همان سختی و مرارت زندگی میکردیم.  آنچه ما را بدین پایه از رفاه رسانده همانا تلاش مستمر پیشینیان ما الی زمان حاضر در کسب دانش و معرفت و بکارگیری آن برای کاستن مشقات زندگی بوده است.  بنابراین دانش و آگاهی است که ما را به این قدر و مرتبه رسانده و جهل و خرافات است که ما را به عقب میکشاند. البته هستند مصلحین دروغینی که در پنهان رفاه مادی را برای خود طلبیده و در عیان فقر و استغنا را نصب العین قرار داده و آنرا ترویج و تجویز میکنند.  این دنیا را برای خود و آن دنیا را برای خلق الله میخواهند.  باری، وجه معنوی انسان چیز دیگری را نیز طلب میکند که همانا در حوزه خرد میباشد.  جستجوی معنای زندگی و کنکاش در اینکه از کجا آمده ایم و به کجا خواهیم رفت در این مقوله قرار دارد.  بطور مثال امروزه میلیاردها میلیارد صرف ساختن دستگاه های عظیم شتابدهنده و خرج پژوهشگران مرتبط میگردد تا معلوم گردد آن ذره اولیه که سایر ذرات و لذا هستی از آن بوجود آمده چه بوده است.  این در حالیست که معلوم شدن یا نشدن آن هیچگونه تأثیری بر گذران مادی ما ندارد.  همچنین است کارهائی که در زمینه هنر و فلسفه و علوم انسانی انجام میشود و برای تعالی وجه معنوی انسانهاست.  امروز بیش از هر زمان دیگری لازمست خردورزی تشویق و ترویج شود.  نمونه ای از چگونگی کاربست خردورزی مربوط میشود به خبری که اواخر خرداد جاری از رسانه های ملی پخش شد دایر بر بی وفائی افغانها از بابت بستن سد کجکی روی هیرمند و مانع شدن از رسیدن حقآبه مرسوم به پائین دست و بی آبی کشیدن مردم سیستان.  این را همه میشنوند و انگشت حسرت بدندان می گزند ولی از حقیقت آن بی خبرند.   آیا کسی هست که یک لحظه فکر کند همین بی وفائی را، به مراتب شدید تر، خودمان در حق خودمان روا میداریم؟!  مگر زاینده رود را خودمان خشک نکردیم؟  مگر مردمان پائین دست این رودخانه باید مردم کشور دیگری باشند تا فریادشان شنیده شود؟   مگر همین کار را با سد گتوند و امثال آن نکردیم؟  مگر با رودهای دیگر و دریاچه های دیگر داخل سرزمین خودمان نکردیم؟   مگر غارت جنگل های شمال را به رانت خواران واگذار نکردیم؟  و هزاران مگر دیگر.  پس از ماست که بر ماست.  اینها همه و همه عاقبت یک چیز است: عدم پایبندی به اصول.   پرداختن به جزئیات و خود را عاشق پیشرفت نمایاندن در شرایطی که اصول زیر پا گذاشته شده است کار خردمندان نیست و بر طبق همان اصول دود ناشی از تبعات آن به چشم خودمان میرود.   آیا زمان بازگشت به اصول فرا نرسیده؟  با ادامه این روند به کجا میرویم؟

  • مرتضی قریب
۱۲
خرداد

جاهلیت

  یکی از خوانندگان این وبگاه خواسته است در مورد "جاهلیت مدرن" نیز مطلبی نوشته شود.  اما من عنوان ساده تر فوق را انتخاب کردم زیرا جاهلیت، جاهلیت است و دیروز و امروز و فردا ندارد.  البته تعریف ما اینجا از جاهلیت نداشتن "اطلاعات" به معنای اخص کلمه نیست.  مثلا" مردم هزار سال پیش را به صرف نداشتن اطلاع از اختراعات امروزی ما و نحوه زندگی پیشرفته  نمیتوان "جاهل" تلقی کرده مورد انتقاد قرار داد.  بلکه بهتر است آنرا اینگونه قلمداد کرد که یک پروسه تفکر خشک و جامد است که قابلیت هیچگونه تحول و تطور را نداشته و نقطه ای ثابت روی محور زمان میباشد.  همینجا لازمست به سوء تفاهم رایجی اشاره کرد که اغلب ما را به دست انداز میاندازد.  تفاوت مهمی بین "اطلاعات" و "دانش" وجود دارد که اغلب با هم خلط میشود.  کسی که اطلاعات زیادی، درباره هرچیز، دارد را ما اغلب دانشمند تلقی میکنیم در حالیکه ممکنست اطلاعات زیادی داشته باشد بدون آنکه لزوماً دانشمند باشد.  کسی که دیوان حافظ را حفظ باشد دانشمند نیست بلکه فقط حافظه خوبی دارد که البته رشک برانگیز است.  اما اگر همین فرد قدرت تعبیر و تفسیر آن ابیات را داشته و بر ساختارهای زبانشناسی آنها احاطه داشته باشد میگوئیم حافظ شناس است و به عبارتی دانشمند در حوزه ادبیات فارسی بوده هرچند ابیات را از رو بخواند و حافظه خوبی هم نداشته باشد!   در سایر حوزه ها امر بهمین منوال است با این تفاوت که در حوزه علوم دقیقه آنچه بیشتر بکار میآید تفکر و استدلال است و حافظه نقش درجه دوم را ایفا میکند.  اگر در قدیم حفظ بودن حجم وسیعی از اطلاعات مزیت بزرگی بحساب میآمد، امروز با در دست بودن انواع حافظه های متحرک (آیفون، آیپد، حافظه فلاش...) فشار از حافظه انسانی مرتفع شده است.

  اتفاقاً این مطلب امروزه بیش از هر زمان دیگری خودنمائی میکند.  شما امروزه با اشاره یک تکمه روی رایانه خود بسادگی میتوانید واژه "جاهلیت مدرن" را جستجو کرده و به یکباره انبوهی از "اطلاعات" بر سرتان ببارد که حتی فرصت مرور تیترهای آنها را هم نداشته باشید، چه رسد به مطالعه همه آنها.  بنابراین از این حیث ما امروز در دنیای اطلاعات بسر میبریم (اگر نگوئیم غرق شده ایم!) و چیزی نیست که بخواهیم در مورد آن بدانیم و نتوانیم.  پس حالا آیا همه دانشمند شده ایم؟  خیر.  اتفاقاً بیش از پیش از این کیفیت فاصله گرفته ایم.  دانش به معنای آنست که اطلاعات جدید را گرفته و با انبوه اطلاعات گذشته مقایسه کرده، صحت و سقم آنها را با قوانین موجود سنجیده و ارتباط معنا داری بین آنها یافته و آنها را مرتب و طبقه بندی کرد.  کسی که بدین رویه کار کند کارگر فکری است و میتوان وی را دانشمند دانست.  از این مرحله فراتر، کسی است که علاوه بر همه اینها، موفق به کشف روابط جدید و لذا قوانین جدید گردیده و با انتشار آن، جامعه را تواناتر از قبل کرده و قابلیت پیش بینی آینده را افزایش دهد.  در جامعه به چنین فردی همچنان دانشمند گفته میشود در حالیکه اهمیت کار آنان صدچندان است.  عموم استادانی که در دانشگاه ها درس میدهند در اصل "شارح" هستند یعنی دانش موجود را شرح داده و به نسل جدید منتقل میکنند.  فقط فعالیت درصد کمی از آنان ممکنست اثر تعیین کننده ای در پیشرفت دانش داشته باشد.   ضمن اینکه واردات تکنولوژی خوبست اما اگر اشراف همه جانبه وجود نداشته باشد در بهترین حالت تکنسین های خوبی خواهیم شد و یک جای کار همچنان لنگ خواهد زد. اخیراً اعلام کرده اند که تأسیسات موجود فردو برای غنی سازی ایزوتوپهای سبک مورد استفاده صنایع و پزشکی بکار خواهد رفت.  اما برای این کار گفته اند نیازمند کمک روسها هستیم.  چون صد آید نود هم پیش ماست!   پس چگونه است که کار سخت تر را بتنهائی انجام داده ایم اما برای کار ساده تر ( به دلیل تفاوت نسبی بیشتر در جرم ها) باید محتاج روسها بوده و آنرا بلد نیستیم؟!  آیا پرنسیپ های اساسی در این فرایند را درک نکرده ایم؟  یا... بهر روی تأکید میشود که انباشت اطلاعات خودمان را با دانشمند شدن اشتباه نگیریم.  این یک ترس واقعی است که امروزه در جامعه ما وجود دارد که در اختیار داشتن اطلاعات بتواند ایجاد شبهه کرده و قدرتی کاذب را تداعی کند.  برای ترویج دانش باید سوأل کرد و انتقاد کرد و اصلاح کرد و باز هم همین چرخه تکرار و تکرار شود.  و این بی شک نیازمند محیط سالم و مناسب برای انجام این فرایند است.

  با بازگشت به پرسش اصلی که جاهلیت (مدرن) چیست، بنظر میرسد که هرآنچه ما را از فرایند فوق دور نماید، دور شدن از دانش و، طبعاً، روآوردن به جاهلیت باشد.  هرآنچه موجب انجماد تفکر در یک مرحله خاص باشد میتوان جاهلیت نامید.  این روند نه تنها در علوم دقیقه بلکه در علوم اجتماعی و کلاً در رفتارهای اجتماعی نیز مدخلیت دارد.  زمانی بود که رایانه مختص طبقات تحصیل کرده بود اما امروزه حجم عظیمی از موهومات و خرافات نیز در پایگاه های داده طبقه بندی شده و منتظر شکارهای ساده لوح خود میباشند.  آنچه که در نهایت ممکنست باعث نجات ساده لوحان گردد همانا حس کنجکاوی است که کمابیش در همه وجود دارد.  کنجکاوی به مثابه آن جرقه کوچکی است که قادر به راه انداختن تنور است.  تنور تفکر و دوری هر چه بیشتر از جاهلیت.

  • مرتضی قریب