فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دروغ» ثبت شده است

۱۲
آبان

کُلیّات

    جهان حاضر از نظر فکری به دو قطب متفاوت تقسیم شده است.  یکی واقع گرا عمدتاً در غرب و دیگری عاقبت گرا در شرق بویژه در خاورمیانه.  جهان امروز در بحرانی دست و پا میزند که ریشه های آن در خاورمیانه است.  هرگونه تلاش برای رهیافت حل بحرانها نیازمند شناخت مسأله است.  میخواهیم بدانیم ریشه این سوء درک ها در کجاست؟  این تفکرات مسأله ساز از کجا سرچشمه میگیرد؟  چرا این سوء درک های انباشته در طول زمان، ما را گمراه میسازد؟  بنا به رابطه علت و معلولی، سرچشمه بسیاری از عادات از دنیای کهن آغاز میگردد و مطلب حاضر تلاشی مختصر برای شناسائی این ریشه هاست.

    دنیای اندیشه بقدمت تاریخ بشر است اما اطلاعات مکتوب و منظم ما به دوران یونان باستان بازمیگردد.  افلاطون معتقد بود که سوای دنیای واقعی و ملموس ما، دنیای دیگری وجود دارد که نسخه اصلی آنچه در جهان حاضر میبینیم در آنجاست و بعبارتی، جهان واقعی را آنجا میدانست که به دنیای "مُثُل" معروفست.  او میگفت از همه اشیاء و صفات، نسخه اصلی موسوم به "ایده" یا صورت مثالی که جمع آن "مُثُل" (یا کُلیّات) میشود آنجا وجود دارد و واقعیات همانها هستند و دنیای ما سایه ناقصی از آنهاست.  بزبان دیگر، اعتقاد او و دنبال کنندگان او، بر این بوده و هست که حقیقت اصلی همان کُلیات اند که در عالمی متعالی منسوب به آن واقع اند.  پایه مکتب ایده آلیسم از همینجا گذاشته شد که یکی از سرچشمه های مهم سوء درک های بعدی ماست.  چرا علیرغم دنیای واقعی، افلاطون متوسل به چنین عقیده عجیبی شد؟  احتمالاً علاقه شدید او به نظم و ترتیب موجب آن بوده، یادمان باشد که او ریاضیدان برجسته ای نیز بود که احجام هندسی منتظم منتسب به اوست.  او، بدرستی، دنیای اطراف را بهم ریخته میدید و نه "ایده آل"ی که او در فکر آرمانی خود انتظار داشت.  خواب شبانه زیر آسمان تاریک و خیره شدن بر نظم و ثبات حرکات آسمانی این عقیده را بیش از پیش در او تقویت کرد که "نظم" قاعده است و "بینظمی" استثناء.  برای همین بود که او و عده ای دیگر باین نتیجه رسیدند که مدار سیارات، چون سایر ثوابت، قطعاً دایره است زیرا دایره کامل ترین شکل است و آسمان که محل کمالات است، جز حرکت مستدیر برای ذوات آسمانی نمیپذیرد.  این نگاه آرمانگرایانه در آرمانشهر (اتوپیا) او نیز دیده میشود که چگونه همه چیز مانند یک نظم آسمانی در آرمانشهر در کارند.  از میان علوم، فقط ریاضیات را که حکم قطعی و لایتغیر میداد علم واقعی میپنداشت و به سایر علوم اعتنائی نداشت.  بر این اساس، بدین نتیجه رسید که دنیای زمینی نیز باید همچون آسمانها باشد و چون چنین نظمی را نمیدید، دنیای واقعی را آنجا دانست که حاوی صورت های کامل از موجودات موسوم به "کُلیّات" باشد. 

    این آرمانگرائی خیلی زود توسط دیگران زیر سوأل رفت کما اینکه شاگرد او ارسطو خود را از این نگرش کنار کشیده متواضعانه اعلام کرد وجود این کُلیّات درست است اما در عالم تصور.  ارسطو با آنکه مشاهده را ارج مینهاد ولی توجه او بجای استقرا بیشتر بر قیاس متمرکز بود و از همینرو اغلب استنباطات وی نیز نادرست بوده و چندین قرن طول کشید تا رفته رفته افکار از زیر حجاب سنگین عقاید این دو بزرگوار خلاص شود.  کم کم از حوالی 1500 میلادی بدینسو معلوم شد که دنیای واقعی با آنچه آرمانگراها تصور میکردند زمین تا آسمان فرق دارد!  بزودی معلوم شد که نه زمین مرکز جهان است و نه مدارات، دایره کامل هستند و نه آسمان آنگونه که تخیل میشد محل کمالات است، بلکه کون و فساد درهمه راه دارد.

    دکارت که متولد 1596 میلادی است از زمره نامدار ترین ایده آلیست هاست.  با آنکه به مزایای مشاهده و تجربه پی برده بود (قانون او در شکست نور مشهور است) اما صرفاً تفکر محض را اساس شناخت قرار داد.  شاید دستکم گرفتن مباحث تجربی را بتوان ناشی از سطح نازل علوم تجربی در زمان خودش و توجه وافر او به معقولات دانست.  علم امروز حاصل همراهی تجربه و عقل بصورت توأم است، اما تمرکز بیش از حد بر صحت تصورات ذهنی، آنگونه که او در پیش گرفت، لزوماً به کسب معرفت نمی انجامد.  بعنوان مثال، نظریه اتمی مادّه را در نظر بگیرید.  دموکریتوس 2500 سال پیش صرفاً بر مبنای استدلال عقلی به جزء لایتجزا پی برد ولی دکارت بر همان مبنا به باطل بودن این نظریه رسید و گفت جسم تا بینهایت قابل تقسیم است!  و بر همین قیاس گفت که خلاء موجود نیست.  البته چیزهائی هم، پیش از نیوتون، در باب قوانین حرکت گفته که درست است.  او نیز مانند افلاطون به ریاضیات بمثابه حقیقت مطلق ارادت وافر داشته و هندسه تحلیلی از یادگارهای اوست.  بااینکه در باب حکمت طبیعی، صحت و سقم دعاوی قدما امروز آشکار شده است، اما در باب فلسفه چطور؟  

    دیدیم که استفاده از عقل نظری در پاسخ به موضوعاتی که دو جوابی است گاهی شانسی به پاسخ درست میانجامد.  مادّه جزء لایتجزا دارد یا نه؟  در عالم، خلاء وجود دارد یا خیر؟  اینها و امثال اینها را از یک کودک خردسال نیز بپرسید ممکنست پاسخ درست بدهد!  اما این رویه در باب اخلاق و فلسفه اولی که اصولاً مانند علم در آزمایشگاه قابل راستی آزمائی نیست بطریق اولی جواب نمیدهد.  اما چیزی که محرز است اینست که طبعاً متدی که در حوزه حکمت طبیعی پاسخگو نبوده نمیتوان از آن انتظار پاسخ درست در سایر حوزه ها را داشت.  این به آن میماند که خطکش معیوبی که در معماری اندازه های نادرست بما داده در حوزه خیاطی استفاده کرده و انتظار صحت داشته باشیم.  لذا به همه آنچه مکتب راسیونالیسم باتکای تعقل صِرف در حوزه فلسفه بما میدهد باید بچشم شک و تردید نگاه کرد. 

    بعنوان مثال، دکارت در ادامه همان خط فکری افلاطون و کامل بودن آسمان و موجودات آن، خداوند را وجود کامل معرفی میکند اما نه از باب شناخت او بلکه آسمان و ذوات آسمانی کامل و مقدس اند و عقلاً خدای آسمان نیز باید کامل باشد.  سپس در ادامه تأملات عقلانی خود، بذکر دو دستور اخلاقی پرداخته یکی تسلیم و رضا در مقابل خواست خدا و دومی عدم دلبستگی بمال دنیا و رفتن بدنبال لذایذ روحانی.  اینها نه اختراع دکارت بلکه اگر در تاریخ بعقب برگردیم مشابه همین عقاید را نزد رواقیان نیز می یابیم.  که اگر باز هم عقبتر برگردیم نظایر آنرا نزد سایر ملل خاورمیانه می یابیم.  همین خط فکری امروزه عاقبت گرائی و پرهیز از وابستگی مادّیست.  و اگر بیشتر دقت کنیم اغلب این عقاید بمثابه سیالی همواره در ظرف ادیان و عرفان جاری و ساری بوده است.  این شاید با قانون "ظروف مرتبطه" درباره عادات و آداب فرهنگی ملل بی شباهت نباشد چه اینکه ارتباط فرهنگ ها باعث شده و میشود که همه از هم تأثیر گرفته توگوئی از روی دست یکدیگر نوشته باشند.  

   در این رابطه دو نکته مهم قابل ذکر است.  یکی اینکه امروزه آن اعتقاداتی که درباره قُدسیت آسمان و کامل بودن موجودات آسمانی بوده یکسره فرو ریخته است.  آسمان و آنچه درون آن است برتری خاصی بر زمین و زمینیان نداشته و همه بیک اندازه مشمول کون و فساد اند.  لذا در نتایجی که بر مبنای درستی فرضیات سابق بوده باید تجدید نظر کرده و درعوض از روش و اندیشه های علمی (مشاهده و تجربه + تعقل) که برتری خود را اثبات کرده کمک گرفت.  پس، آویختن به تکرار مکررات گفته های پیشینیان و غرق شدن در جزئیاتی که کلیات آن زیر سوأل رفته جز هدر دادن وقت نیست، مگر البته در جهت شناخت تاریخ علم و فلسفه.  و بدتر از بد اینکه آنها را مِلاک اداره جامعه امروزی قرار داده خِرد را تعطیل کرد. نکته دوم اینست که ای کاش تمام مشکل، آویختن به مابعدالطبیعه میبود چه اگر حاصلش عقب ماندگی میبود این یک عقب ماندگی "سالم" میبود.  یعنی یک عقب ماندگی صرفاً فکری و بالسویه شبیه آنچه سابقاً در قبایل بدوی آفریقا بوده.  اما وای به روزی که ایدئولوژی، بویژه نوع دینی آن، بعنوان پوششی برای کسب قدرت و اندوختن ثروت بکار رود.  در این حالت، گفتار ها همه زیبا و حاکی از تسلیم برای رضای خدا و پرهیز از دلبستگی به مادّیات است.  اما در عمل، اینها همه برای ویترین نمایشی نظام حاکم است و درپشت صحنه همه توجهات و همه تلاش ها صرفاً برای مادّیات و مال اندوزی آنهم بنفع حاکم و طبقه حاکمه است.  اینجا دیگر بحث از مابعدالطبیعه و کندوکاو در آن مطلقاً موضوعیت نداشته بلکه واقعیت، قدرت مطلق زیر حجاب دین و اخلاق مداری است.  

    اما نهایتاً در گذر هزارها سال چه بر سر این کُلیّات آمد؟  معقولات و این عقاید آرمانگرایانه در دامان فرهنگ های متفاوت و در طی قرون متمادی مرتباً رنگ و بو عوض کرده و در قالب نحله های مختلف و ادیان متفاوت استحاله یافته و به نسل های بعدی منتقل گردیده است.  بخشی از آن امروز بصورت ایدئولوژی دینی تحریف شده بدست نسل حاضر رسیده است.  تحریف از این بابت که از آن جز پوسته ای از آرمان خواهی، آنهم ناقص و آنهم برای نمایش وجود ندارد.  درون این پوسته چه پنهان است؟ فقط یک چیز و آن قدرت است برای ثروت.  

   پوسته ایدئولوژیک، خود بتنهایی بر مبنای گمانه زنی های صرفاً عقلی است که پیشتر نشان داده شد که درستی نتایج آن مدتهاست زیر سوأل رفته و نقش بر آب شده است.  بعبارت دیگر، در بهترین حالت، حتی اگر سوء استفاده و شیطنتی هم در کار نمیبود، کارکرد آن از حیّز انتفاع ساقط و از  درجه اعتبار خارج است.  ببینید چه تعداد افراد بیگناه در قرون وسطی باستناد این ایدئولوژی که بجرم سِحر و جادوگری در آتش سوزانده نشدند؟  چه تعداد که بجرم عدم اعتقاد به آنچه مرکزیت زمین تلقی میشد تحت پیگرد قرار نگرفتند؟  و چه تعداد عظیم تری، اینجا و آنجا، که بجرم عدم پیروی از آنچه امروز معلوم شده اباطیل بوده نابود نشدند؟  چه جنگ ها و چه جنایات که نشد؟  چه تمدنها که نابود نشد؟  چه خانواده ها که نابود نشد و مردان مقتول و زن و بچه به کنیزی و به بردگی گرفته نشد؟  

    تازه اگر همین میبود، باری، آنرا بحساب سطح پایین اندیشه میشد نوشت.  اما امروز با یک دروغ بزرگ، بزرگتر از آنچه بتصور آید، روبروئیم.  و آن چیزی نیست جز درون مایه ای بشدت مادّی گرا و بشدت تمامیت خواه که با پوسته ای با رنگ و لعابی روحانی و بشدت آرمانگرا و بشدت عاقبت گرا احاطه و پوشیده شده است.  آنچه به رؤیت میرسد و دیده میشود همانا همین پوسته نازک فریبنده است که ویترین نمایشی نظام را تشکیل داده و دیگران آنرا میبینند.  اما آنچه در درون پنهان است، سازوکار پیچیده ای است تا از منابع کشور و کار شهروندان برای قدرت و کسب ثروت هسته مرکزی استفاده کند.  هسته مرکزی شامل مستبد و برخورداران نزدیک او هستند.  آنچه این نظام را سرپا نگاه داشته همانا دروغ است که مادام که کارگر است سیستم برپاست.  شاید نزدیکترین مشابهت آن با بیماری کشنده ایدز باشد که در آن عامل بیماری زا خود را به دروغ در نقش سلول های محافظ جازده و بدون مانع بدن را بتدریج از درون پوسیده و بسمت مرگ پیش میبرد.  

    ایدئولوژی بخودی خود شرّ نیست اما بمحض آنکه به ابزاری برای تحمیل مبدل شود فاجعه آغاز میگردد.  در مرکز بودیسم در تبت، راهب های جوان به نوبت و مرتب در حال چرخاندن فرفره های مقدس هستند چه اگر بازایستند اعتقاد بر اینست که دنیا پایان می یابد.  منتها کسی برای عدم پایبندی به چنین اعتقادی حبس و شکنجه نمیشود چه رسد قتل!  در یکجای دنیا نمایان بودن موی مرد قبیح است اما کسی را نمیکشند ولی در اینسوی دنیا موی زن باید پوشیده باشد با این تفاوت که گردن ننهادن ممکنست به قتل انجامد.  مدتهاست برای مردمان دانا محرز شده که نه با ایستادن فرفره ها جهان نابود میشود و نه با نمایان شدن تار موی زنان و مردان آسمان بر زمین سقوط میکند.  چه تعداد جانهای بیگناه در قرون وسطی که بخاطر تقدس افلاک کشته نشد و امروز محرز شد تقدسی در کار نبوده است.  متشابهاً چه تعداد مردم بیگناه که بخاطر حجاب و تقدس دروغینی که برای خود تراشیده اند قربانی نشد و امروز بروشنی معلوم شده همه فریب بوده است.  زیرا در نظام استبداد دینی، که استبداد و دین ذاتاً دو روی یک سکه اند، موضوع اصلی همانا استمرار حیات هسته مرکزی نظام است که با پوسته ای نازک از تفکر ایدئولوژیک خود را محافظت میکند.  داستان اصلی فقط ثروت است و بس و پوسته نمایشی ویترینی است برای فریب عوام در داخل و تظاهر به مظلوم نمائی در خارج. اما وای به روزی که رخنه در پوسته ایجاد و درونمایه تبهکار بی هیچ حجابی دیده شود!

    در چنین نظاماتی، بخاطر هر موضوع پیش پاافتاده ای ممکنست فردی کشته شود.  اما نظام بجای پاسخگوئی حاضر است صدها تن دیگر را کشته و هزاران را مجروح یا بازداشت کرده تا بگوید در قتل آن یک تن قصدی نداشته است!  اما چون سرتا پا دروغ است، با انواع داستانهای کودکانه همه را به دشمن منتسب و فراموش کرده که با اینهمه خبر و تصاویر مستند نمیتواند مانند یکصد سال پیش هرچه بخوهد تلقین کند.  مستبد همه خرابی ها را به دروغ به "دشمن" نسبت میدهد و اتفاقاً نادانسته اینجا را راست گفته است زیرا 43 سال است که با دروغ و نیرنگ کشور در اشغال دشمنانی از تبار بیگانه است.  بیگانگانی در لباس خودی که از ابتدا دشمن تاریخ و فرهنگ این سرزمین بوده اند و هنوز هستند و ابائی هم از بیان آن ندارند.  شباهتی شگفت انگیز با ایدز!.  این دشمنان هیچگاه نیت خود را پنهان نکرده و تلویحاً یا صراحتاً دشمنی خود با مردم را ابراز کرده و تهدید به تبدیل کشور به سرزمین سوخته کرده اند. چه کسی جز دشمن خواستار سرزمین سوخته است؟  که البته هم اکنون نیز با این حجم عظیم از نابودی منابع کشور، شاید تفاوتی با سرزمین سوخته نباشد. 

    برای افزایش جنون آمیز جمعیت کشور بخیال تولید نسل های همفکر خود، راه های تنظیم خانواده را بر ملت بستند و کشور را وارد بن بستی زیست محیطی کردند.  اما عاقبت چه شد؟  همان نسل ها و همان بچه های دبستانی نیز صدایشان درآمده بنای اعتراض گذاشتند ولی مستبد با زره پوش وارد مدرسه میشود.  هر صدای دادخواهی با حبس و شکنجه و قتل پاسخ داده شد و جسد مقتولین را دزدیده اجازه حق طبیعی سوگواری نداده و در قبال پول یا گرفتن اعترافات اجباری جسد جانباخته را تحویل میدهند.  علیرغم انبوه مستندات تصویری چیزی بگردن نگرفته بلکه برای عوامفریبی بیشتر، خود به اماکن متبرکه حمله و همه را بگردن دشمن میاندازند.  از اهریمن جز دروغ که ذات طبیعی اوست چه انتظار میرود؟  که هرآینه دشمن حقیقی همانا اوست.  براستی، تجاوز به زندانی و یا کشتن او زیر شکنجه در حالی که در بازداشت است چه معنی میدهد؟  رسانه ها در تقبیح چنین نظامی الفاظی بکار میبرند که جز جفا در حق دیگران نیست.  جفا در حق حیوان، جفا در حق وحشیگری، جفا در حق مافیا، جفا در حق فاشیسم، جفا در حق جنایتکاران بنام تاریخ.

    پرسش اصلی اینجاست که چگونه تصور میشود دروغ هنوز کارساز است و به پیشبرد اهداف نظام کمک میرساند؟  چرا برخی مردم دروغ را باور میکنند یا مجبورند باور کنند؟  با اینکه میدانند فریب است ولی چرا آگاهانه دوست دارند فریب را باور کنند؟  دلایل متعددی برای این اجبار یا تمایل ممکنست وجود داشته باشد که در زیر به برخی اشاره میشود.

1- پول.  عده ای به دلیل نداشتن شغل یا مهارت مشخص، خود را در مضیقه مالی دیده مصلحت را در این میبینند که دروغ ها را نادیده گرفته و در ازای دریافت مزد یا پاداش تن بهر کاری بدهند.  بخش بزرگی از نیروی سرکوب مستبد از این زمره است.  آنها هم که بخش بزرگی از ثروت کشور را بناحق در دست دارند نیز بهمین دلیل مالی ترجیح میدهند هوادار دروغ باشند.

2- رانت.  عده ای نیز بخاطر برخورداری از رانت های سیاسی یا اقتصادی و علاقه به استمرار آن، مصلحت را در پذیرش دروغ نظام یافته میدانند.  چه در غیر اینصورت، از داشتن رانت محروم و بسا مجبور به استرداد تصرفات پیشین به مستبد باشند.

3- ایدئولوژی.  برخی هم ممکنست افراد شریفی باشند که دستشان به فساد و تباهی آلوده نشده باشد.  معهذا به دلایل ایدئولوژیک خود را در یک دوراهی گرفتار میبینند.  اگر دروغ را باور کنند آنگاه با اینهمه واقعیات ملموس که در تعارض با دروغ است چه کنند؟ و اگر دروغ های نظام دینی را پذیرا نباشند آنگاه با اینهمه طاعات و عبادات دینی چه کنند؟  آیا میتوانند زحمات یک عمر خود را نادیده گرفته بگذارند بر باد رود؟  پس شاید بهتر باشد اهریمن را در لباس نجات دهنده باور کرده و حقیقت را بخاطر تبعات سنگین روحی روانی آن فدا کنند.  اگر این دسته اخیر خوب آنالیز شود، دیده میشود که مسأله اینان نیز مانند بقیه، چیزی جز منفعت نیست.  منتها منفعت از نوع دیگری.  اینان نمیخواهند زحمات سالهای ماضی را مفت از دست بدهند.  این همه دولا و راست شدن ها و این همه سختی کشیدن ها و تحمل محرومیت ها و برخی چیزها را بر خود حرام کردن، اینها همه چه میشود؟  اگر با دروغِ مقدس همراهی نکنند، لابد خط بطلانی بر تمام حسناتی که برای آخرت اندوخته اند خواهند کشید.  کدام بهتر است؟  تن دادن به حقیقت و اعتراف به عمری که به بطالت در پیروی از مستبد صرف شد یا ادامه تن دادن به دروغ و بستن چشم بر حقایق بامید پاداشی واهی در آینده ای نامعلوم؟  او باحتمال زیاد گزینه اخیر را که محافظه کارانه تر است اختیار خواهد کرد و دستکم با سکوت خود بر رویه جاری مهر تأیید زده نظام دروغ را همراهی میکند.  مگر فراموش کرده که عبادت بجز خدمت خلق نیست...

    جدای از این 3 گروه، اکثریت مردم مستأصل مانده اند چه کنند.  توده مردم، مستغرق در جامعه ای هستند که دروغ در آن قاعده است و درسی که نظام ترویج میدهد جز دروغ و خدعه و ریا نیست.  با اینکه دروغ را باور نمیکنند لیکن چاره ای هم جز تقییه نمیبینند که سکوت کنند.  سکوتی که رضایتی موقتی را در ذهن خودکامه تداعی میکند.  نظام عامدانه چنان همه امکانات را بخود تخصیص داده که عرصه را بر همه تنگ ساخته و همه را برای معاش روزانه بخود وابسته کرده است.  آنگاه که تقییه کنار رود و جان به لب آمدگان دیگر چیزی برای از دست دادن نداشته باشند، سیستم وارد پروسه ای واگرا میشود.  در این حالت نظام، خواهی نخواهی وارد یک بازی دوسر باخت میشود.  اگر جلوی دادخواهی را نگیرد باخته است و اگر بگیرد و شدت عمل را افزایش داده به قتل عام بیشتر دست زند، نفت بیشتری بر آتش خشم توده ریخته و آتش انتقام تیزتر شده بازهم بازنده است.  حتی اگر موقتاً هم موفق شود خاموش کند، آتش زیر خاکستر مجدد سر خواهد کشید زیرا پروسه ناواگشتنی است تا اینکه سرانجام ناپایداری، خود را بسوی سطح جدیدی از صلح و پایداری برساند. 

خلاصه آتکه، کُلیّات و کُلی گوئی ها در نهایت امر برای دنیای امروز ما و اقتضائات امروز ما کاربردی ندارد.  اما آنچه تاریخ بما می آموزد اینست که تفکرات عاقبت گرایانه بارها در تاریخ بعنوان ابزاری در نظامات دینی، که در نفس خود استبدادی است، بکار رفته و جواب نداده است.  اگر هم در ابتدا نیت خیری در کار بوده، بزودی ابزاری برای فریب و نیرنگ شده تا زیر لوای معنویات مردم را استثمار کند.  اکنون بیش از هر زمان دیگری به کُنه سخن پیامبرگونه آن حکیم فرانسوی پی میبریم که گفت "دین یک صنعت تولید ثروت است".  مادام که در دلهای مردم باشد موجب صلح و آرامش است و جایگاه محترمی دارد و اگر به ابزار بدل شود حاصلی جز جهل و جنون و جنگ ندارد. 

 

 

 

  • مرتضی قریب
۲۶
مهر

دروغ

     در روزهای اخیر سیلی از اظهارات افراد سرشناس با اظهار عدم رضایت از ترویج دروغ در جامعه منتشر شد.  با توجه باینکه موضوع دروغ محدود به چند هفته اخیر نبوده و خود داستانی دراز دارد، در صدد جستجوی دلایلی برای وجود دروغ هستیم.  آیا دروغ مرضی است که باید در صدد شناسائی علل و درمان آن باشیم؟  یا دروغ غده ای چرکین به درازنای تاریخ است که در این چهل و اندی سال گذشته باز شدنش شدت پیدا کرده است؟  هرچه هست، میخواهیم بدانیم چرا اساساً دروغ وجود دارد و چرا در این چند دهه اخیر اینگونه رشد سرسام آور داشته است.

    اصلاً "دروغ" از کجا و چگونه بوجود آمده است؟  پاسخ ساده اینست که، طبق تعریف، دروغ ضد "راستی" است و لذا اگر بدانیم راستی چیست، خود بخود شاید به ماهیت دروغ نیز پی ببریم.  راستی و درستی در واقع عین "طبیعت" است.  هر آنچه در طبیعت است راستی است و جز راستی هیچ نیست.  منظور ارزش گذاری روی کُنه موجودات و مفید یا مضر بودن آنها نیست بلکه میخواهیم بگوئیم بیان طبیعت خود مترادف راستی است و هر آنکس که طبیعت را همانگونه که هست ارائه دهد، اصطلاحاً میگوئیم دارد سخن راست میگوید.  ضد آن یعنی وارونه جلوه دادن حقایق میشود دروغ!  بی جهت نیست که در علوم، بویژه علوم دقیقه، دروغ معنا و مفهومی ندارد.  تاکنون سابقه نداشته که کسی قانونی را کشف کرده باشد که آنرا عمداً وارونه جلوه داده و جامعه علمی نیز پذیرفته باشد.  آنجا آنچه ارائه میشود، نزدیکترین بیان از رفتار طبیعت است.  البته همواره این احتمال هست که محقق چیزی را نادرست درک کرده و بعد معلوم شود اشتباه بوده و هم خودش و هم دیگران آنرا پس بگیرند. 

    پس انتظار اینست که طبعاً در سایر شئون زندگی نیز همینگونه باشد و آنچه قاعده است راستی و درستی باشد و ضد آن، دروغ، جائی نداشته باشد.  با اینحال، مشاهده میشود که همه جا اینگونه نیست.  در برخی جاها و در برخی حوزه ها واقعیات دچار تحریف شده یا وارونه جلوه داده میشود.  اگر اینطور است پس چرا در همه جا و همه زمان این در علم اتفاق نمی افتد؟  پاسخ شاید این باشد که علم با موضوعات عینی سر و کار دارد و دروغ در آن نمیتواند ثمری داشته باشد.  باید روی واژه "ثمر" تکیه شود زیرا در حوزه مسائل اجتماعی و انسانی، با تحریف واقعیت، یعنی ایجاد دروغ، میتوان برای خود ثمری دست و پا کرد و این ثمر در اکثر موارد منتهی میشود به پول (ثروت) یا قدرت (سلطه).  

    با ادعای اینکه چیزهائی را که "هست" بگوئید نیست و آنها را که "نیست" بگوئید هست، در واقع دروغ متولد میشود.  اما در یک جامعه ضابطه مند که راه های کسب ثروت و قدرت منتهی به راه های بسیار باریکی است که قوانین موضوعه آنها را محدود و مشخص کرده است دروغ رواج ندارد و برای آن مجازات مقرر شده است.  اگر هم تمایلات فردی برای بیان دروغ وجود داشته باشد، استمرار قانون در طولانی مدت، آنرا از خاطره ها محو کرده، راستی و درستی،قاعده و خصلت طبیعی افراد میشود. 

   اما در آنسو، در جوامع استبدادی که قانون در تملک هوی و هوس مستبد یا گروه اُلیگارش حاکمه است، ثروت و قدرت است که هدف اصلی حاکمیت است و برای کسب ایندو، باید حاکمیت حفظ و استمرار یابد و برای این نیز چاره ای جز کاربست دروغ که خلاف قاعده طبیعت است نیست.  در اینجا دروغ اختیاری نیست بلکه یک "باید" است چه بدون آن موجودیت استبداد بخطر افتاده و خیلی زود سقوط میکند.  نتیجه قهری دروغ، فساد است که اگر استبداد با ایدئولوژی دینی نیز توأم شود بصورت گسترده کل جامعه را مبتلا خواهد کرد. دراین شرایط، با حضور دین، وجود استبداد تئوریزه شده بدان رنگ الهی بخشیده دوام آنرا قوام میبخشد.  لذا دروغ همواره از پی کسب منفعتی ناروا ظاهر میگردد که یا ثروت و یا قدرت و یا هردو میباشد.  لذا با این تعاریف، در یک نظام استبدادی با حاکمیت دینی، ادعای معنویت قطعاً ادعائی توخالی بوده و خود مهمترین دروغ است زیرا گفتار و کردار نظام در تمامی عرصه ها کماکان دروغ و فریب میباشد.

    مشهود ترین تظاهر دروغ که با آن آشنا هستیم همانا در گفتار است که شواهد بیشماری برای آن وجود داشته و یک طیف گسترده و پیوسته را تشکیل میدهد.  از همان ابتدا، ماجرای سوختن سینما رکس آبادان پیش آمد تا رسید به فرو ریختن برج های متروپل در این اواخر درهمان شهر که بجای توضیح فقط دروغ تحویل داده شد.  از سوختن کشتی سانچی تا سوختن ساختمان پلاسکو، از قتل زندانیان سیاسی دهه شصت تا قتل زندانیان در طی ایام و تا همین اواخر در زندان اوین، از سقوط مکرر هواپیما تا ساقط کردن هواپیمای اُکراینی در این اواخر، از قتل شهروندان در خیابان تا قتل در بازداشتگاه ها، در همه اینها و هزاران مورد دیگر پاسخ به افکار عمومی چه بود؟  فقط دروغ ولاغیر.  خردسالان را در کوی و مدرسه بقتل میرسانند و به دروغ میگویند ناراحتی قلبی داشته یا خودکشی کرده، والدین را هم با تهدید و ارعاب مجبور به دروغگوئی و اعترافات تلویزیونی کرده از اجرای مراسم منع میکنند.  نظام های دینی همه از یک قماشند، دیدیم که گالیله را نیز در محضر ارباب دین مجبور به اعتراف و پس گرفتن نظریه خود کردند!

   ولی نباید غافل شد که بیشترین تظاهر دروغ در کردار است.  عمل ناراست خود نوعی دروغ است.  قبل از هرچیز، وجود نظام دیکتاتوری خلاف خواست مردم است و این خود نوعی دروغ است.  یعنی وارونه نمایاندن مفهوم خدمت که بجای اینکه حکومت درخدمت مردم فرض شود عکس آن تلقین میشود.  لذا دروغ پشت دروغ مکرر ساخته میشود تا نظام ناحق استمرار یابد.  مستبد مهره ها را گام به گام چنان میچیند که مردم گمان کنند رویه کارها بر اساس خواست آنان است.  برای انجام این شعبده، یک ویترین نمایشی ترتیب میدهد تا دروغ های خود را بنحو عامه پسندی به دیگران و جامعه بین الملل عرضه نماید.  لذا در نظام دروغ، تبلیغات رأس امور است و سهم بزرگی از خزانه ملت را می بلعد.  چه پولها که برای خرید ژورنالیست ها و سیاستمداران صرف نمیشود تا دروغ در زرورق های زیبا عرضه شود.  برای احتیاط بیشتر و دوام خود و خانواده اش، مستبد ثروت مردم را با ایجاد و گسترش نهاد های تودرتوی امنیتی خرج خودش میکند تا به دروغ وانمود کند نهادهای سرکوب برای مراقبت از مردم ایجاد شده اند.  برای قانونی جلوه دادن هزینه ها، نهادهای اقتصادی و کارخانجات مهم را در تیول خودش میآورد تا خارج از قواره های یاد شده نیز هرطور بخواهد از کیسه ملت هزینه کند.  با در اختیار گذاشتن رانت و اختصاص مزایای خارج از قاعده به اُلیگارش های اطراف خود، سعی در تقویت ماندگاری خود دارد.  نظام دروغ اغلب با ترویج فقر همراه است.  چگونه؟ از سوئی ثروت کشور سرقت و بعنوان رشوه به هیئت حاکمه تقدیم میشود و از سوی دیگر، فقر بجا مانده برای مردم هم باعث سهولت اجیر کردن قشرهای فرودست در نهادهای سرکوب و هم موجب کنترل بهتر مردم درمانده میگردد.  توده به جان آمده بالاخره روزی خواستار بازگشت حقوق طبیعی از دست رفته میشوند، اما در پاسخ جز سرکوب و حبس و شکنجه چیزی دریافت نمیکنند.

    تنها پاسخ طبیعی در نظام دروغ، داغ و درفش است و سرکوب آنهم با آخرین تجهیزات روز دنیا.  همان تجهیزاتی که از کشورهای باصطلاح "دشمن" وارد میکنند ولی البته ورود واکسن از آنها ممنوع است.  تهیه همه اینها از جیب همان ملتی پرداخت میشود که قرار است بر سر خودشان کوبیده شود.  پس برای مصارف حیاتی مثل بهداشت و درمان و آموزش و رفاه دیگر پولی نمیماند که کمبودش به دروغ بگردن "دشمن" انداخته میشود.  فقط یک قلم بودجه گشت کشف گیسوی زنان از مجموع چندین نهاد آموزشی بیشتر است!  واژه مردانگی که قدیم به مبارزه منصفانه تعبیر میشد حال بدل میشود به تجهیز اجامر و اوباش برای قتل مردم بی دفاع.  عمل دروغ یعنی قطع شبکه جهانی اینترنت برای جلوگیری از آگاهی و درعوض جا انداختن دروغ های مصلحتی.  در همین راستا، ایجاد پارازیت روی ماهواره ها و سانسور کتاب و مطبوعات و هر آنچه دسترسی آزاد به اطلاعات باشد توجیه میشود.  آموزش ابتدائی، متوسطه، و عالی همه جنبه فانتزی دارد و حاوی حقیقتی نیست.  از تحریف کتابهای کودکان گرفته تا انتهای این خط که فارغ التحصیل نخبه دانشگاهی تنها هدف خود را فرار از کشور میداند.  باقی خیل عظیم فارغ التحصیلان میمانند و بیکاری مزمن و بحران معیشت و افسردگی حاصل از آن.  دانشجو و دانش آموز و بطور کلی نسل جوان میداند که در نظام دروغ آینده ای ندارد.  لذا در اینگونه نظام ها، نه تنها دانشگاه ها بلکه کل سیستم آموزشی کشور اگر مصلحت باشد با یک اشاره تعطیل میشود، همانطور که درباره اینترنت میشود.  متشابهاً، اگر اقتضا کند، سایر خدمات عمومی نیز بسادگی تعطیل میشود زیرا مردم کمترین اهمیتی ندارند مگر استثنائاً هنگامی که موعد تأیید نظام سر میرسد برای درج در ویترین.  

    در نظام دروغ، کارهای مفید پیش نمیرود و گاهی اگر برود نیمه کاره رها میشود زیرا اساس کارها بر بی حقیقتی و تزویر است.  سازمان های مردم نهاد اگر خیریه تشکیل دهند تعقیب میشوند.  وکلا اگر از برخی موکلین دفاع کنند حبس و شکنجه میشوند.  اقلیت ها تحت فشارند و اگر بخواهند مانند دراویش معنویتی که قرنها داشته اند حفظ کنند آنها نیز دستگیر میشوند چرا که ترس نظام از تضعیف رونق بازار خویش است.  گرم تا کی بماند این بازار؟  پیمان ها و تعهدنامه های جهانی فقط برای درج در ویترین است و مکرر، در آشکار و نهان، نقض شده و میشود که مصداق بارز دروغ است.  تعهد به سلامت پرواز های مسافری ولی نقض آن، تعهد به حقوق کودک ولی نادیده گرفتن آن، تعهد به حقوق شهروندی ولی عمل وارونه بآن، عضویت در نهادهای حقوق بشری سازمان ملل مثل کمیسیون حقوق زن ولی سرکوب و قتل زنان و دختران بنام حفظ کرامت زن!  ارسال تروریست بخارج تحت نام دیپلمات و هزاران نمونه دیگر مصداق بارز کردار دروغ است.  سایر نهادها نیز مستقیم یا غیر مستقیم، خواسته یا ناخواسته، در خدمت نظام دروغند.  متخصصین IT چکار میکنند؟  بجای پیشبرد دانش، در تلاش برای هک کردن باقی دنیا هستند.  مخابراتی ها چه میکنند؟ آنها هم اینترنت را مختل میکنند.  اقتصاد دانان چه میکنند؟  سعی در یافتن راه های قاچاق و دور زدن تحریم ها.  از مهم ها نام نمیبریم چون همه میدانند.  کارمندان جزء که منتظر حقوق اول برج هستند نیز نادانسته و ناخواسته در خدمت این دستگاه اهریمنی هستند.  

    در یک نظام دینی، واژه "مقدس" اکسیر اعظمی است که هرچیزی را به هرچیزی تبدیل میکند.  بیوجود را باوجود میسازد و مکتب نرفته را یک شبه به عرش اعلی بالا میبرد.  اگر اعتراضی شد میگویند مقدسات را آتش زدند.  اگر صحبت از آزادی شود میگویند با بی بند و باری مقدسات را زیر سوأل میبرند.  هر نوع پرسشگری را دشمنی با دین مینمایند و هر خواسته ای را ضدیت با مقدسات جلوه داده و یکسره دروغ میگویند.  جالبست که در ویترین نمایشی خود، تابلوی "دروغگو دشمن خداست" را با آب و تاب نمایش میدهند!  

   پس نظریه پردازان چنین نظامی به چه کار مشغولند؟  بزرگترین دغدغه این طایفه دروغزن، تخدیر و سرگرم ساختن مردم با مزخرفات است که در رسانه های تبلیغی جاریست تا فرصتی برای جمع ثروت باشد.  مزخرفاتی مثل اینکه اگر کسی در کودکی از شیر الاغ تغذیه کرده باشد مسأله او با کُره الاغ چه میشود؟  آیا میتواند از او سواری بگیرد؟  رابطه او با مادر رضاعی خودش یعنی الاغ چه میشود؟  و قس علیهذا.  تفکرات عالمانه اینان که ناتوان از بیان عددی بین 1000 تا 1100 هستند در همین حدود است که خود کتابی جداگانه میطلبد.  

خلاصه آنکه، تکلیف با یک نظام سرتاپا دروغ چیست؟  کسی که راست میگوید، تکلیف او روشن است.  کسی هم که دروغ میگوید تکلیف او نیز روشن است.  اما او که ساکت است و نظاره گر دروغهاست چه؟  درواقع او بیطرف نیست و درطرف دستگاه دروغ ایستاده است.  دروغ در علوم جائی ندارد و از همین رو بقول بیکن "ارباب دیانت غالباً دشمن حکمت طبیعی بوده اند زیرا ایمان بعقاید دینی خویش نداشته تزویر میکنند".  نظامات سرتاسر دروغ در تاریخ کمتر دیده شده ولی آنها برای ماندن خود دست بهر جنایتی میزنند حتی شده با تکیه بر بیگانه و استمداد از او.  برای نمایش اقتدار، گهگاه مردم را با وعده و وعید بیرون میآورند تا از نظام تجلیل کنند.  منتها گاه اتفاق میافتد که دفعتاً ورق برمیگردد همانگونه که برای دیکتاتور رومانی رخ داد.  زمانی که خوشدلانه از بالا به انبوه مستقبلین در پائین نگاه میکرد ناگهان شور جمعیت به خروشی بدل شد که سرانجام محتوم همه مستبدین است.  ادامه سیاست ظلم، خدعه، و نفاق و دروغ تا کجاست و پایان آن چیست؟  طبعاً اگر مسیر همچنان که گذشت ادامه یابد، پایان داستان چیزی نیست جز باقی گذاشتن سرزمینی سوخته با مردمانی مستأصل برای فرار از چهار گوشه کشور.  

  • مرتضی قریب
۱۳
مهر

احتمال آن چقدر است؟

     گاهی اوقات برای فهم پدیده ها لازمست دست به یک محاسبه ساده زده و احتمال وقوع آنها را پیش بینی کرد.  اگر توصیفات کیفی با محاسبه کمّی همراه گردد تصویر واقعی تری از امور را بدست خواهد داد.  مطالب و نتیجه گیری که در پی خواهد آمد جنبه عام داشته و در موارد مشابه کاربرد دارد.  موارد زیر را در نظر میگیریم:

     اگر در هر زمان و هرکجای دنیا، دخترکی را بخاطر موی سر، به عمد یا به سهو، بکُشند و در عوض رفع و رجوع و بیان یک عذرخواهی ساده صدها نفر دیگر را کشته و هزاران نفر را مضروب یا محبوس کنند درباره آن چه قضاوتی میتوان کرد؟  اگر در هر زمان و هرکجای دنیا یک نهاد دولتی به دخترکی تجاوز کرده باشد و در عوض دستگیری و پاسخگو کردن مجرم صدها تن دیگر را به گلوله ببندند تا ثابت کنند چنین نبوده، درباره این چه قضاوتی میتوان کرد؟  مردم دنیا چه قضاوتی خواهند کرد وقتی حکومتی یک هواپیمای مسافری را به عمد یا حتی به سهو سرنگون کرده باشد و برای تبرئه خود مرتب دروغ گفته انکار نماید؛ در اینصورت مسئولیت خون جان باختگان با چه کسی خواهد بود؟  پای خودشان است؟!  اینها و با وجود صدها موارد مشابه چه نتیجه ای میتوان گرفت؟  آیا همه میتواند سهوی و خود بخودی بوده باشد؟  یا شاید عمدی در کار باشد؟  

     برای پاسخ ناچار از ذکر مثالی ساده هستیم.  فرض کنید در یک امتحان، یکصد سوأل چهار گزینه ای ارائه کرده باشیم.  اگر کسی همه را بدرستی پاسخ داده باشد و تقلبی در کار نباشد قطعاً به او آفرین خواهیم گفت چه معلوم است که درس خود را خوب خوانده است.  اما اگر کسی همه یکصد سوأل را جواب نادرست داده باشد چه؟  آیا شک برانگیز نیست؟  او هرچقدر هم تصادفی عمل کرده باشد این نمیتواند قانع کننده باشد و بالاخره برخی پاسخها را باید درست جواب داده باشد.  اینجا همان نقطه نتیجه گیری است.  نظر ما اینست که این فرد باحتمال قریب به یقین جوابهای درست را میدانسته و عامدانه پاسخ های غلط را انتخاب کرده است.  آیا نتیجه ای غیر از این ممکنست؟

    ممکنست بگوئید او شانسی جواب داده و به همین نتیجه رسیده.  البته احتمال آن صفر نیست ولی بسیار بسیار کم است.  میدانیم برای هر سوأل، احتمال پاسخ غلط 3 از 4 است که البته کم نیست.  اما احتمال اینکه همه 100 پاسخ با هم غلط از آب درآید عدد 3.2E-13 میباشد.  کسانی که لجوجانه نمیخواهند باور کنند این عدد چقدر کوچک است بخود زحمت داده 41 سکه را با هم روی زمین بریزند.  آنچه ظاهر میشود مخلوطی از شیر و خط است اما احتمال اینکه همه شیر باشد یا همه خط عددی بسیار کوچک حدود همین عدد است.  بد نیست یکبار هم دست به تجربه علمی زده و نتیجه را، هر چند بار دوست داشته باشید، به رأی العین ببینید.

    با بازگشت به سوأل اصلی که آیا صدها ارتکاب جنایتکارانه میتواند سهوی باشد و عمدی در کار نبوده باشد، باید گفت احتمال آن از آنچه در مثال بالا بدست آمد باز هم کوچکتر است.  زیرا با وجود قوانین پذیرفته شده امروزی، اتخاذ عملِ درست بسیار روشن است و لذا احتمال دست یازیدن سهوی به عملِ نادرست حتی بسیار کوچکتر از 3/4 مثال بالاست.  پس اینکه طی سالیان سال صدها و بلکه هزاران عمل ارتکابی یک نظام همگی در جهت خلاف قاعده بوده باشد، تنها چیزی که میتوان گفت عمدی بودن و برنامه ریزی بودن همه آنهاست. آیا این، کارهای اهریمن را به ذهن تداعی نمیکند؟   طبق تعریف، اعمال او همه نادرستی و همه دروغ است.

    بی جهت نیست که پس از سالها تکرار مکررات و ارائه دروغ های پی در پی، قانع ساختن چنین مردمی بیش از پیش سخت و سخت تر شده است.  بویژه که توجیه آن نزد نخبگان و طبقه دانشجویان و دانش آموزان بیش از همه مشکلتر است.  در چنین مواقعی تنها راه اینگونه نظام ها برای قانع ساختن مردم باینکه سیستم پاک است و از هر اتهامی مبراست، دست بردن به خشونت عریان است.  در نظامی آلوده به فساد، چه بسا خودِ فساد، تنها منطقی که در عوض عذر خواهی کار میکند بیان مکرر سه کلید واژه آمریکا، اسرائیل، و دشمن و گذاشتن همه تقصیرات برعهده این 3 واژه است.  

خلاصه آنکه، نظام های ناکارآمد برای نمایش کارآمدی کاذب خود معمولاً حمله به افراد ضعیف را نشانه میگیرند تا بلکه اقتدار خود را به رخ کشند.  گاهی هم افراد ضعیف درس خوبی به آنها میدهند.  مثلاً داستان محمود غزنوی برای تصرف حکومت ری و اصفهان که در دست بانوئی بوده بجای خود شنیدنی است که صلابت نامه بانو، محمود را منصرف کرده از حمله خودداری میکند.  اما این درایت نزد همه نیست.  نظامی که به شهروندان خودش بچشم دشمن نگاه کرده و بروی مردم عادی آتش میگشاید، سایر خلاف هایش نیز همه به عمد است و مشروعیتی در چشم مردم ندارد.  بعنوان یک شاخص کلی، هر زمان و هرجا هر کس، حقیقی یا حقوقی، خود را در یک هاله قدسی پنهان ساخته و بضرب زر و زور برای خودش تبلیغ کند بطور حتم و یقین نهادی برخاسته از دروغ است، چه او که اصالتی داشته باشد هرگز نه از خود تعریف میکند و نه معنویت خود را تبلیغ مینماید.  

  • مرتضی قریب
۲۳
اسفند

اخلاق عملی و نظری

     بدون آنکه وارد تعریفات کلاسیک و پیچیده گوئی های فلاسفه دراین باب شویم، بنا به تقاضای تنی چند از خوانندگان کمی روشنگری لازمست.  در یکی دو بحث قبلی سخن از اخلاق طبیعی و مزایای آن رفت بدون آنکه مصادیق آن ذکر شود.  جمله ای درباره بت پرستی گفتیم و بحث آنرا به آینده واگذاشتیم.  اکنون هردو را که بهم مرتبطند و به نوعی اساس تفکر ما بدان وابسته است در زیر بطور خلاصه به محل بحث میگذاریم.  ناگفته نماند که هردو سوژه در گرو موضوع مهم آموزش است که این روزها جامعه ما سخت تشنه آنست.  

       آیا دروغ خوبست یا بد؟  دزدی خوبست یا بد؟  معیار خوب و بد بودن چیست؟  آیا اخلاق نسبی است یا مطلق؟  مبنای حسن و قبح چیست؟  آیا اخلاق از عالم بالا نازل شده یا ساخته و پرداخته خودمان است؟  اینها از جمله تردیدهائی بود که خواننده ای ذیل مطلب "چرخه درست کدام است؟" مطرح کرده بود.  حقیقتی که همواره بر آن تأکید داشته ایم و معمولاً فراموش میکنیم دو نکته مهم است: 1- حیات انسان و تاریخ او نه محصول یک یا دو هزار سال گذشته بلکه حاصل میلیونها سال تحول و تطور است.  2- قوه فکر انسان همواره در کار بوده و شیوه استدلال او فقط به دوران جدید محدود نمیشود.  منتها قوه عاقله او متناسب با تکنولوژی بالا نرفته است و چه بسا آدمهائی باشند که سوار لامبورگینی میشوند اما هنوز مغزشان در حد و اندازه انسان نئاندرتال است.  لذا در سرتاسر بررسی های خود باید این دو نکته مهم را پیش نظر داشته و ظهور ساخته های مدرن ما را به اشتباه نیاندازد.  

     دروغ ناپسند است و ادیان آنرا از یافته های خود میدانند.  در حالیکه اینگونه نیست و برای درک آن بد نیست به مثالی متوسل شویم.  فرض کنید بر عرصه سیاره زمین فقط 5 نفر زندگی میکنند، آنهم دور از یکدیگر  هر کدام در یک قاره.  در اینصورت "دروغ" چه معنائی میتواند داشته باشد؟  هیچ!  متشابهاً "راستی" هم لفظی بی معنا خواهد بود چه اینکه وقتی ارتباطی بین افراد نباشد این عبارات فاقد معنا خواهد بود.   میتوان تصور کرد که این وضعیتی حاکم در دوران نخستین بوده که تراکم انسان بسیار کم بوده است.  به محض آنکه افراد در جوار یکدیگر قرار میگیرند این عبارات مفهوم می یابد.  "دزدی" نیز همین وضع را دارد.  جامعه آنرا ناپسند میداند نه بخاطر آنکه خداوند آنرا دوست ندارد بلکه بسبب آنکه جامعه هزینه کمتری میپردازد.  چگونه؟  اگر به روش ریاضی تابع "هزینه" ای تعریف کنیم که فاکتورهای روابط انسانی را در خود داشته باشد، جامعه ای در حالت طبیعی و پایدار خود بسر خواهد برد که تابع مزبور کمینه گردد.  هر جامعه چه در شرق چه در غرب، چه در شمال چه در جنوب، از ابتدا تاکنون، به روش سعی و خطا به این نتیجه رسیده است که پرهیز از دروغ و دزدی بهترین رویه برای کمینه کردن هزینه است و باعث آرامش مردم میشود.  تصورش ساده است که در غیر اینصورت، همگان باید شبانروز در تب و تاب حفظ اموال خود باشند که خود شامل حال جناب دزد نیز هست.  جامعه در این شرایط در یکی از سطوح برانگیخته بحران بسر میبرد و هزینه زیادی میپردازد که غیر طبیعی است.  بدان میماند که هرمی را از رأس تیز بر زمین گذاشته و مرتب با صرف انرژی بخواهید مانع از افتادن آن باشید.  حالت پایه و طبیعی جامعه همانا با اخلاق طبیعی میسر است که در اصطلاح علمای اخلاق با کاربست "اخلاق حسنه" میسر است.  یعنی مجموعه خُلق و خوئی که تابع هزینه را کمینه کند.  اخلاق طبیعی نیازی به آسمان و موجودات آسمانی ندارد (همانطور که سیر نور نیازی به اثیر ندارد!) زیرا آنچه دارد از دستآوردهای خودش است.  در طی زمان، پیامبران و مصلحین اجتماعی تکرار کننده همین رویه بوده اند و چیز تازه ای نیفزوده اند.  آنها در بهترین حالت، مروج همین اخلاق بوده اند.  هرجا قاعده هست، البته استثناء نیز هست و دروغگوئی بعنوان ابزاری برای پیش افتادن شخصی استعمال میشود هرچند به زیان دیگران تمام شود.  اخلاق نیازی به این دین یا آن دین ندارد چه در همین دوران قبایل بدوی دور از تمدنی وجود دارند که اگر نزدشان روید بعنوان مهمان از شما پذیرائی کرده و شب بهترین جای خواب را تعارف میکنند.  آنها با شما بخوبی رفتار میکنند بدون آنکه کلمه ای از دین بگوششان خورده باشد.  در حقیقت چکیده اخلاق همان عبارت معروف قدیمی است که میگوید " در حق دیگران همان کن که دوست داری در حقت کنند".  شکلهای دیگری هم دارد که "همسایه ات را دوست بدار آن چنانکه میخواهی دوستت بدارند".  لذا آنچه زیر نام انسانیت میشناسیم در واقع همه و همه ساخته و پرداخته خود انسان است و جوامع مدرن امروزی آنرا تحت "حقوق بشر" نام نهاده اند و شرقی و غربی و غیره ندارد زیرا سرچشمه آن از انسان است.  امروزه این اخلاق طبیعی لابلای قوانین مدون کشورها جای گرفته و بیش از هر زمان دیگری هویت انسانی را به رسمیت میشناسد.  مسائل زناشوئی نیز از همین دست است.  مثلاً مردم به تجربه از قدیم دریافته بودند که ریسک ازدواج با نزدیکان همخون بالاست و ممکنست نتایج خوبی به بار نیاورد که البته امروز تحت عنوان ژنتیک پذیرفته شده است.  ادیان این قاعده را فورموله کرده و بنام دین ارائه کرده اند.  اما قطعیتی وجود ندارد جه اینکه فراعنه مصر برای حفظ خون پادشاهی با خواهران خود ازدواج کرده و آسمان به زمین نمیآمده است.  ادیان معمولاً سنن جا افتاده پیشین را با سربرگ خودشان مجدد نسخه پیچی کرده روانه بازار میکنند.  در اغلب ادیان مشهور رد پای سنت های قبلی به وضوح نمایان است و شخص خردمند به روشنی تشخیص میدهد.  

      بت پرستی از کی و از کجا پیدا شد؟  طی تاریخ، سوءتفاهمات زیادی درباره مراسم مذهبی پیشینیان بوجود آمد و باور های دروغی را رایج ساخت.  یکی از آنها "بت پرستی" است.  مگر بت قابل پرستیدن است؟ منظور ما از پرستیدن چیست؟  پیشینیان هرقدر هم که عقب افتاده بودند، آنقدر شعور داشتند که سنگ یا چوبی را سازنده جهان ندانند.  در بالا گفتیم که شعور متوسط انسان کم نبوده است.  گاهی ما برای تأیید سبک تفکر خودمان، نسبت دروغ به سبک فکری قدما میدهیم تا آنها را باطل و خود را برحق جلوه دهیم.  هم اکنون در سرزمین های سرخپوستان شکلک های بزرگی از چوب درختان برپا میکنند و به یاد نیاکان بدان احترام میکنند.  در شبه جزیره عربستان که غالباً چوب نایاب بوده، مجسمه هائی از سنگ بدین منظور میساختند.  گاهی هم سنگی که ساده و بیشکل بود و اغلب نزدیک خانه اشان بود هر روز بعنوان تیمن دستی بر آن کشیده و آرزوی درآمدی خوب برای آنروز میکردند.  تفصیل این سنت در کتاب الاصنام ابن کلبی آمده که شرحی بر انواع بت های پیش از اسلام است.  امروز وقتی تسبیح ساخته شده از سنگ را در دست میچرخانیم یا انگشتری از سنگ عقیق (گاهی با دعائی حکاکی بر آن) بر دست میکنیم کما بیش همان فکر و ذکر را در سر میپرورانیم.  بسیار بعید است که کسی، چه امروز و چه آنروز، سنگی یا چوبی را خالق جهان بداند.  منطقاً بسیار بعید است که بگوئیم مردم بت میپرستیده اند. چه بسا آیندگان، اقبال زیادی را که حجاج به سنگ سیاهی در مکه نشان میدهند حاکی از بت پرستی امروز ما بدانند.  قدما نیک میدانستند که این مجسمه ها جان ندارند تا حرکتی داشته باشند چه رسد خلق جهان.  احترام آنها چیزی مشابه احترام ما به مجسمه بزرگان درگذشته و یا قاب عکس پدربزرگ و مادر بزرگ روی پیشخوان است.  اتفاقاً دلیلی که بر این امر داریم از همان منابع متقن مذهبی است که بت پرستی را مذموم شناخته.

  در داستان ابراهیم خلیل آمده است که وی در فرصتی که اهالی شهر به بیرون رفته بودند، همه بت ها به جز بت بزرگ را شکست و تبر را در دست او میگذارد.  اهالی در بازگشت که او را در بتخانه تنها می یابند وی را متهم به تخریب میکنند.  اما او با اشاره به بت بزرگ میگوید کار اوست.  اما هیچکس حرف او را باور نکرده اعتراض میکنند مگر او زنده است که تکلم کند؟  از اینجا داستان به نتیجه اخلاقی خود میرسد که ابراهیم آنانرا به راه راست و یگانگی خالق جهان ارشاد میکند.  در حالیکه همین متن به روشنی گواه آنست که این بیچارگان خود از ابتدا باور داشتند که مجسمه ها حتی حرکت نمیکنند چه رسد خلق جهان و اینکه شایسته عبادت باشند.  جای تأمل است که ابراهیم با این ارتکاب عظیم همچنان زنده میماند در حالی که امروز پاره کردن فقط گوشه عکسی از بت بزرگ در یکی از میادین شهر مجازاتی شدید دارد.  ناظر بیطرف لاجرم به نتیجه میرسد که بت پرستان انسان ترند.  

     امروزه اصطلاح "بت" معنی عام تری پیدا کرده و به هر آنچه که برای جذب مردم بکار میرود گفته میشود.  هر آنچه جنبه تقدس افراطی پیدا کند بطوریکه روبروی عقلانیت قرار گیرد نوعی بت تلقی میشود.  مسجد و کنیسه و کلیسا که از مصالح ساختمانی ساخته میشوند همگی دست ساخت بشر است و کارکردی بیش از آنچه برایش تدارک شده ندارد.  این ابنیه امروزه کارکردی تبلیغاتی پیدا کرده کما اینکه میبینیم رقابتی در هرچه بزرگتر ساختن مسجد بین رؤسای ترکیه و روسیه وجود دارد!  بسیاری از چیزها معنی اولیه خود را از دست داده و در عوض در دست دولت ها در جهت تحکیم سیاست های انسداد آزادی بکار میرود.  خانه اصلی خدا نیز مقداری سنگ و خاک است و طبق تاریخ چند بار توسط سیل شسته شده و چندین بار نیز در اختلافات قبیله ای ویران شده است.  اخیراً نیز کوچکترین موجود میکروسکوپی دنیا باعث تعطیلی بزرگترین مرکز معنوی دنیا شده.  بنظر میرسد اکنون زمان برای تجدید نظر در افکار و زدودن مهملات فرا رسیده باشد.  امروز نوعی بت پرستی جدید هزاران هزار بار خطرناکتر از خطرناکترین ویروس دنیا حاکم شده است.  خطر اصلی، وجود این ویروس به درازنای تاریخ است.  آیا زمان عمل فرا نرسیده؟!

    "پرستش" نیز از کلماتیست که مورد سوء استفاده واقع شده است.  در لغت به معنی تیمار است و پرستار که کارش مراقبت از بیمار است از همین ریشه است.  ایرانیان باستان به آتش پرستی متهم میشدند تا شیوه تفکرشان زیر سوأل برده شود.   آتش پرست یعنی کسی که مراقب آتش مقدس است تا خاموش نشود.  زیرا در اعصار گذشته تولید آتش کار آسانی نبود و لذا پس از ایجاد آتش، بسیار مراقب بودند تا همچنان برقرار بماند و دیگران هم بتوانند آتش خود را از آن برگیرند.  ضمن اینکه آتش نقش مهمی در زندگی داشته و مقام آن با اهمیت برق امروز قابل مقایسه است.  پس عبادت آتش نیز دروغی بوده تا بدینوسیله آئین جدید، خود را برتر نشان دهد.  ضمناً عبادت از ریشه "عبد" است به معنی برده و بردگی که عرب برای اظهار ارادت به بت قبیله خود، خودش را برده آن بت معرفی میکرده است.  نام های زیادی با پیشوند عبد یا غلام آغاز میشود که استفاده آن برای ما ایرانیان قبیح است و مایه شرمساری.  ایرانیان باستان ضمن اعتقاد به اهورامزدا بعنوان خالق هستی و منبع نیکی، به دوگانگی خیر و شرّ معتقد بوده اند.  یعنی در مقابل هر امر خیر، متشابهاً امر شرّی وجود دارد و دائم بین این دو ستیز است.  زیبائی این فلسفه را امروز در جهان علم بعنوان حقیقتی شاهدیم که در برابر هر ذرّه ماّدی در جهان هستی، ضد ذره ای مخالف آن وجود دارد که به محض رویاروئی نابود میشوند.  البته نباید زیاده روی کرده و این تقارن زیبا را وحی مُِنزل تلقی کرد.  مثلاً در مورد دوگانگی نور و تاریکی، امروز میدانیم که هردو یک چیزند و تاریکی امر مستقلی نبوده و فقدان نور  تلقی میشود.  در حالیکه خیر و شرّ موجودیت مستقل دارند.  مردم باستان انسان را مختار و هدف متعالی انسان را آبادانی زمین و پشتیبانی از نیروهای خیر میدانسته اند.

      در رقابت های سیاسی، تبلیغات امریست قابل درک چه اینکه هرکس مایل به احراز بالاترین پست سیاسی بوده تا در سایه آن از مزایای دنیوی آن برخوردار شود.  در جریان این رقابت ها، تهمت و افترا و دروغ و پشت هم اندازی به قصد غلبه بر رقیب امریست عادی و شناخته شده.  اما آنچه قابل درک نیست، موضوع تبلیغات در امر دین و امور معنوی است.  هدف از آن چیست؟  میگویند آباد کردن آخرت مردم و سعادت اخروی آنان.  اگر مردم مقاومت کرده نپذیرند چه؟  اینجاست که معلوم میشود اهداف مادّی مد نظر است والا از نظر منطقی چه اجباری باید باشد.  با شمشیر شکم طرف را سفره میکنند چون نخواست آخرتش آباد شود.  این کم نیست و بعنوان جریمه زن و فرزندش به بردگی برده میشوند تا درس عبرتی باشد برای آنها که مانع سعادت اخروی اند.  در زمانه ای که منطق و استدلال اساس کارهاست، این تناقضات چگونه توجیه میشود.  نسل حاضر در پیچ و خم این تناقضات اسیر و گرفتار است و استمداد میطلبد.  با عنایت به نزدیکی نوروز و سنت پسندیده خانه تکانی، یکبار برای همیشه خود را از خرافات و مهملات رها کنید.  سعادت آتی در گرو طرد جعلیات و پناه بردن به اخلاق طبیعی است.  گویا مولانا نیز همین نظر را داشته و گفته:

نه مسلمانم نه ترسا نه یهود       سر به حکم عقل می آرم فرود

 

  • مرتضی قریب