فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دنیا» ثبت شده است

۱۸
خرداد

وجود و هستی

    علیرغم همه کاستی ها، اینجا و آنجا تک و توک افرادی کنجکاو هستند که هنوز به زیر خط فقر سقوط نکرده که ذهنیت آنان تمام وقت معطوف نان شب باشد.  اینان گهگاه که از اخبار یأس آور روزانه غافل میشوند سوألاتی فلسفی از نوع ناب آنرا مطرح میکنند.  این پرسش ها که در مرکز فلسفه اولی است هر فیلسوفی پاسخی مختص خودش برای آنها دارد.  سخت ترین این پرسش ها در حوزه "وجود" است، و شاید سخت تر از همه، این پرسش است که " پیش از این جهان چه چیزی وجود داشته است؟!".  آنچه در پی میآید صرفاً تمرینی برای بکار انداختن اندیشه است و ادعائی بر یافتن پاسخ قطعی ندارد. 

    پیش از هر چیز باید بر این نکته تأکید شود که فلسفه میدان اندیشه ورزی است و بر خلاف علم که با پدیده های عینی سر و کار دارد، اینجا عرصه دیدگاه های مختلف است که همه میتواند درست و متشابهاً همه میتواند غلط باشد.  فرد میتواند سالها مکاتب و دیدگاه های مختلف را زیر و رو کند و در انتهای کار چیزی در دستش نباشد. از اینرو بجای اینکه مرتب از این یا آن فیلسوف نقل قول آورده آنرا ملاک قرار دهیم، آنچه را خود می اندیشیم مطرح و البته ذهن را برای دریافت و نقد آرای دیگران هم باز میگذاریم.  استادان فلسفه بجای اینکه سخنی از خود داشته باشند اغلب به آرای گذشتگان یا معاصرین می آویزند که ضعف رایجی است.  بی تردید بیان آرای دیگران به لحاظ تاریخی و آموزشی جایگاه خود را داراست.  ولی با توجه به روح زمانه، فرد اندیشه ورز میبایست به ترقیات در حوزه علم و فن توجه کرده آنرا در آرای خود تأثیر دهد. 

    باری، چیزی که پاسخ به پرسش مطرح شده در پاراگراف اول را دچار مشکل میکند، استنباط ما از واژه "وجود" است!  فرض کنید برای بهره برداری از آب، کسی را آورده ایم چاهی در اینجا حفر کند.  او بعد کمی تحقیق میگوید آب در این ناحیه "وجود ندارد".  منظورش از وجود ندارد چیست؟  منظورش اینست که اولاً موجودی بنام "آب" مورد شناخت همگان است و ثانیاً در جاهای دیگر "حضور" دارد، منتها در اینجا "حضور ندارد".  بنابراین عمده استفاده ما در محاورات از واژه "وجود" در همین معناست، یعنی آنچه که عقل متعارف به بودن آن اذعان دارد شامل حال وجود میشود.  بنابراین اگر گفته شود که "دیو شاخدار" وجود دارد، حقیقت آن موکول به آن است که قبلاً دیگرانی آنرا دیده باشند، اگر هم سابقاً میزیسته، آثاری از وجود آن مانده باشد که نزد اهل خرد قابل تأیید باشد.  میگویند پس چطور است که این موجود در کتابهای داستان "وجود" دارد؟  طبعاً این وجود یک وجود لفظی است که به اعتبار آن هر چیزی، حتی غیر ممکن، میتواند "وجود" داشته باشد.  مثل اینکه بگوئیم بزرگترین عدد زوج وجود دارد!  استفاده از واژه "وجود" در این موارد هیچ ربطی به آن معنا که در مثال آب گفته شد و سایر واقعیات ندارد.  شاید ادبا و نویسندگان در آینده واژه بهتری برای اینگونه معانی وضع نمایند. 

    گاهی هم درباره موجوداتی صحبت میشود که مادّی نبوده ولی اگر میگوئیم "وجود" دارند، بودن آنها بالذات نبوده بلکه بتبع بودن وجود دیگری است.  مثلاً وجود فکر (روح) بتبع جاندار است و وجود آن اصالتی را که درباره اشیاء بیان کردیم ندارد.  مثلاً نیکی یا بدی "وجود" مستقلی که مادّیت داشته باشد ندارد بلکه به اعتبار وجود دیگری معنا پیدا میکند.  یا مثلاً وجود "سایه".  البته نظر ایدئالیست ها برخلاف این بوده و میگویند افکار و حالات انسانی اصل است و جهان مادّی فرع!

    بالاخره، پاسخ سوأل اصلی چه شد؟  پیش از این جهان، چه چیزی "وجود" داشته است؟  چگونه ممکن است که از "هیچ" چیزی به وجود آمده باشد؟  در اینجا واژه "وجود" همان معنا را به ذهن متبادر میکند که در بالا در معنای وجود آب در مثالی که زده شد ایجاد میکند.  در حالیکه در این سوأل خاص واژه وجود نمیتواند آن کارکرد را داشته باشد.  شاید واژه دیگری باید استفاده شود مثلاً واژه "هستی".  با استعمال واژه اخیر دیگر پرسش از اینکه هستی از چه چیز بوجود آمده است بلاموضوع میشود زیرا هستی همواره "هست" بوده و اینکه چه چیزی پیش از "هست" بوده بی معنا میشود.  هستی همواره بوده گو اینکه کون و فساد در آن راه داشته و در معرض تغییر و تبدیل قرار داشته است.  جمله اخیر با آنچه فلاسفه و قدما بدان معتقد بودند بسیار فاصله دارد چه اینکه آسمان و موجودات سماوی را لایتغیر و غیر مادّی میپنداشتند.

خلاصه آنکه، گاهی اشتراک الفاظ در معانی دشواری هائی در جهت فهم پدیده ها ایجاد میکند.  پرداختن صِرف به الفاظ، در مسائل فلسفی و موضوعاتی از قبیل "وجود" دشواری هائی ایجاد کرده که با تغییر واژگان ممکنست حل شود.  اصطلاح "نیستی" که تاکنون در محاورات روزمره بکار میبردیم در واقع تبدیل نوعی از "هستی" به هستی دیگر است.  هستی همواره هست بوده و اصطلاحات "وجود" و "عدم وجود" که ناشی از طرز زندگی روزانه ماست را نباید در آن دخالت داد.

 

  • مرتضی قریب
۲۷
ارديبهشت

دو دیدگاه متفاوت

     در پی نوشت مطلب اخیر، خواننده ای با سوز دل این پرسش را مطرح کرده اند که گناه وضعیت حاضر که بر ما تحمیل شده بر عهده کیست؟  آیا این طرز زندگانی از گناه ما و بی خردی ماست؟  یا گناه گذشتگان ماست که چنین آب و خاک و هوا را آلوده ساخته و پهنه زمین بیابان شده؟  و در ادامه میپرسند که آیندگان درباره ما و درباره فسادی که چنین وضعی بوجود آورده چه خواهند گفت؟  

     حقیقت اینست که گذشتگان وجود ندارند و آیندگان هنوز نیامده اند، تنها کسانی که حیّ حاضر باشند همانا ما زندگان در این برهه از زمان هستیم.  هرکاری میشود بدست ما زندگان است.  پس اگر گناهی باشد، متهم ردیف اول ما انسان های نسل معاصر هستیم.  اما میدانیم هر رفتاری سرچشمه در افکار دارد، پس گناهی اگر هست باید ناشی از ذهنیت و اعتقادات ما باشد.  ذهنیت ما از کجا پدید آمده است؟  طبعاً از خانه و مدرسه و آموزش های این دو جا.  این آموزش هائی که خانه و مدرسه بما داده اند، خود از کجا آمده است؟  طبعاً از ذهنیت و اعتقادات والدین ما و معلم های ما.  مال آنها از کجا آمده؟  واضحاً از افراد یک نسل پیشتر از خودشان.  بهمین ترتیب برگردیم به عقب و عقبتر.  پس اینجاست که پای گذشتگان ما هم در کار میآید.  در این سیر قهقرائی عاقبت به یک دوراهی سرنوشت ساز میرسیم.  البته افکاری نیز از خارج از سیستم وارد شده و میشود که بی تأثیر نیست اما مهمتر از آن، ریشه های خودمان است.  

    قابل ذکر است که سرنوشت کشورها و اجتماعات اغلب در همین دوراهی های تاریخی رقم میخورد و آنها که تاریخ خوانده اند نیک با مصادیق آن آشنایند.  در مورد ما، دو دیدگاه با دو ذهنیت بسیار متفاوت وجود داشته است.  یکی که متأثر از فرهنگ ایرانیان باستان بوده مبنی بر اینکه انسان مختار است و هدف اصلی او آبادی دنیاست، همین دنیا!  یعنی حتی اگر دنیا یا دنیاهای دیگری هم باشد، آبادی آن منوط به آبادی همین دنیا و نحوه رفتار ما در آن است.  دیدگاه دیگر که ناشی از ذهنیتی وارداتی و تحمیلی است معتقد است که دنیای ما دنیائی مادّی است و جز زشتی و پلشتی چیز دیگری نیست بلکه هدف و مقصود، نیل به جهان دیگر یعنی دنیای روحانی پس از مرگ است.  جهانی که کسی ندیده و خبری ندارد.  در تقبیح دنیای مادّی منقول است که " دنیا مُرداری است و طالبان آن سگانند".  

    اجداد دور ما، بهر دلیل، رویکرد نخستین را واگذاشتند و بامید آینده ای واهی، دومی را اختیار کردند.  آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد!  دُر را دادند و خرمهره گرفتتند.  بهرحال نتیجه آن شد که امروز میبینیم.  شگفتا که تفاوت بین دو عبارت ساده، به چه نتایج فاجعه باری میتواند ختم شود.  و شگفت انگیز تر اینکه آن دنیای غیر مادّی آرمانی وعده داده شده خود مقرر است سراسر مادّی گرائی و لذت جوئی باشد!  قبلاً گفته شد که پدیده ای اگر طی چند نسل متوالیاً تکرار و تکرار گردد، بزودی عادت شده و دخل و تصرف بعدی در آن مشکل، اگر نگوئیم ناممکن، میگردد. ایرانیان خردمند در همان اوائل متوجه اشتباه خود شدند و سعی کردند که رویه خود را اصلاح کنند و نهضت های آزادی خواهانه چندی در سده های نخستین پس از حمله اعراب صورت گرفت که با تمام رشادت هائی که بخرج داده شد متاسفانه موفق نشد.  علت شکست همانا آن آموزه های فکری بود که برای توده بصورت عادت درآمده بود، مثل اینکه خلیفه مقامی است مقدس و علیرغم هر فسادی لازم الاتباع میباشد.  بتدریج زنجیر های وابستگی تنگ تر و تنگتر شد که تا بامروز به درازا کشیده است.  سرِ چشمه شاید گرفتن به بیل/ چو پر شد نشاید گرفتن به پیل.  

     گاهی شنیده میشود که اصل آن دیدگاه وارداتی درست بوده و بعداً تدریجاً به مرور زمان دچار کژی و انحراف شده است.  این ادعا درست نیست چه اینکه از همان ابتدا، رفتار خلفا عملاً نشان داد که جز مال پرستی و دنیا دوستی چیز دیگری در برنامه نبوده. توگوئی سعدی بزرگ از همان ابتدا برنامه کارشان را میدانسته است: ترک دنیا به مردم آموزند، خویشتن سیم و غله اندوزند.  اما این نه به معنی جمع مال برای آبادانی دنیا بوده بلکه در واقع کوشش ها برای آبادی شخصی خودشان بوده است.  جمع آوری مالیات ها و باج و خراج ها همه برای عیاشی اولیای دین و دولت و صدالبته نگاهداشت پاسداران چنین نظامی بوده است و نه آبادی و آبادانی برای ملت.  طبعاً نگاهشان نیز، نگاه معطوف به همین دنیا مادّی بوده و ادبیات اُخروی فقط برای مصرف و تبعیت توده ها بوده است، رویه ای که امروز بمراتب غلیظ و شدیدتر مشاهده میشود.

     لذا بنظر میرسد نهایتاً عاقبتِ نیک یا بد ما در پذیرش یکی از این دو دیدگاه نهفته باشد: آبادی این دنیا، یا آبادی آن دنیا.  توده های زحمتکش و تحت ستم وقتی نصیبی از زندگی خود نمی بینند، دیدگاه دوم را با خلوص نیت پذیرا میشوند.  زیرا گزینه دیگری نمیبینند.  اما آنها که دیکته کنندگان دیدگاه دوم هستند خود بر حقایق موضوع واقفند.  آشکارا خود را شیفته آن جهان مینمایانند ولی چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند.  شواهد بیشماری امروزه به یُمن وجود رسانه های عمومی مؤید این واقعیت است.  به مردم توصیه میکنند نخورید و نیاشامید بلکه شیوه اولیای حق پیش گیرید که چیزی نمیخوردند و نیاز به دستشوئی نداشتند!  خرافات با وسعتی نگفتنی از سوی آنان منتشر میشود.  هرچند این نحوه گسترش خرافات نهایتاً نتیجه عکس خواهد داد.

     توده های معمولی، از قدیم متمایل به دیدگاه دوم بوده اند و از همین رو بجای پرداختن به دنیای زندگان، مردگان مقامی خاص یافته اند.  تجلیل از درگذشتگان طبعاً امریست معمول و موجه اما زندگان را در اولویت دوم گذاشتن چیزیست غیرمعمول و غیرموجه.  مجله تایم در اوایل جنگ هشت ساله ایران و عراق خبری درج کرد از یکی از تکنسین های خارجی که روی سکوهای نفتی ایران کار میکرد.  در جریان جنگ، سکوی مزبور هدف قرار گرفت و عده ای کشته و تعداد بیشتری سالم یا مجروح بداخل دریا افتادند.  تکنسین مزبور شرح میداد که چگونه قایق های امداد و نجات علیرغم فریادهای او و سایر زندگان در حال غرق، دنبال از آب بیرون کشیدن اجساد مردگان بودند.  توگوئی اولویت با مردگان است!  حتی در بین مردگان نیز تبعیض روا میدارند.  نمونه تاریخی آن ممانعت ارباب دین از دفن شاعر ملی ما در گورستان به بهانه سرایش شاهنامه بوده و حتی امروز بمراتب شدید تر از آنروزگار است که مردگان را در گور آرامشی نیست.  این نگرش و نحوه تفکر متأسفانه در عمیق ترین بخش ناخودآگاه ما حک شده است بطوریکه خلاف آن تابو تلقی میشود.  علت آن نیز همانطور که در بخش های پیشین گفته شد نتیجه عادت و تکرار مکررات است. 

    در لهاسا، پایتخت تبت، شهر مقدس بودائیان، مجموعه ای از فرفره ها وجود دارد که بنا به اعتقاد بودائیان متدین همواره باید در گردش باشند والا در غیر اینصورت دنیا نابود خواهد شد.  اینست که راهبان مرتباً، شب و روز، با دست خود آنها را در گردش مداوم نگاه میدارند تا به خیال خود خدمتی به بقای دنیا کرده باشند.  این مثالی است از عادت، منتها عادتی بی ضرر و البته قابل احترام.  بسیاری از عادات جامعه ما نیز ممکنست از همین قسم بوده باشد، منتها سوار شدن تقدس بر عادات و فرهنگ مردم و استفاده ابزاری از آن توسط مقامات دین و دولت همان میشود که در بحث تعادل ناپایدار شرح آن رفت.  در چنین نظامی جان انسان ارزشی ندارد و بلکه آنچه اصل است همانا پول است و ثروت.  اگر عده ای بیگناه در جریان محاکمه اشتباهاً کشته شوند، باکی نیست به بهشت میروند.  یا در جریان آوار یک ساختمان، عده ای زنده زیر آوار گیر کرده استمداد کنند، چندان مهم نیست، اولویت با فرستادن هواپیمای آب پاش برای کشور دوست، پاکستان است ولی جنگل های کشور اگر سوخت، سوخت.  امکانات فقط مختص بیگانگانی است که هوادارند.  انسان با ارزش، انسان هوادار است.  دروغ میشود ابزار اصلی و در ماجرای اخیر شخص مجرم در خبر رسمی گفتند فوت شد ولی معلوم نیست که مانند موارد گذشته خبر دیدنش از کانادا و اروپا شنیده نشود.  

     وقتی پول رأس امور باشد، فساد منحصر به خواص نمیماند بلکه توده های مستأصل نیز مجبور به پیروی از بزرگان میشوند.  این نیست که فقط فساد در پروژه ساختمان مهر باشد که با یک لرزه کوچک فرومیریزد یا سد سازی های عامدانه در محل های اشتباه برای حیف و میل بودجه های کلان یا در بحران اخیر کرونا و پروژه واکسن های کذائی که از اول معلوم بود با چه نیتی صورت گرفته و هکذا بلکه مردم فقیر دست به هر کاری خواهند زد تا یک روز خود را سپری کنند مانند بریدن آرماتورهای یک پل بتنی تا میلگردها خرج یک روز را تکافو کند.  زحمت زیادی که برای تراشیدن بتن و ظاهر شدن میلگرد و برش آن صرف شده خود معادل کار چند روز کارگر است که در نبود شغل و رواج بیکاری، فرد مجبور است همرنگ بزرگانش شود- البته در مقیاس نانو: الناس علی دین ملوکهم.  

    ممکنست گفته شود، بسیار خوب، همه اینها که ذکر شد چه ربطی به این دو دیدگاه دارد؟  هرچه باشد هرکدام برای خودش نظری هست و قابل احترام.  مشکل چیست؟  نکته اینجاست که از منظر فلسفی و نظری حق با شماست و هرکس میتواند به هر عقیده ای متمایل باشد.  اما از منظر عملی، آن دیدگاهی مفید است که امکان سوءاستفاده از آن کمترین باشد.  دیدگاه دوم این مشکل را دارد که حسنات و سیأت امور را به آینده ای مبهم واگذار میکند، آینده ای که در کنترل هیچکس نیست.  اگر گروه های تبهکار ثروت ملی را تاراج کردند، باری، سزایش را در آینده ای دور خواهند دید.  اگر عده ای در اثر مسامحه ما در اثر خفگی زیر آورا جان سپردند، باری، بیگناهان اجر بیکرانی در آینده دریافت خواهند کرد.  اگر غفلت و نادانی ما سرزمین را بیابان و هوا را غیرقابل تنفس سازد چه باک!  این دنیای مادّی ارزشی ندارد که نگران کم و بیش آن بود.  اینگونه است که توده ها با زمینه فکری دیدگاه دوم همراستا شده کمابیش چنین توجیهاتی را پذیرفته و به یک ناله و نفرینی به مسببین آن بسنده خواهند کرد. این در حالیست که مروجین و تئوریسین های دیدگاه دوم که بر خرمراد سوار و کلید نظام را در اختیار دارند، محال است امتیازات دنیای مادّی خود را، حتی برای یک لحظه، به غیر واگذارند.

    صحبت از مسامحه در کارها شد که نباید با تساهل اشتباه گرفته شود.  مسامحه قطعاً بد است اما تساهل و آسانگیری لزوماً بد نیست.  ای کاش گرفتاری ما فقط مسامحه در کارها بود زیرا با کنار هم قرار دادن وقایع مختلف تصویری شکل میگیرد که چاره ای نمیگذارد جز پذیرش این واقعیت که در این ویرانی عمد وجود دارد.  قوانین آمار و احتمالات دایر بر این است که شخص مسامحه کار یا شخص نادانی که بر مسند تصمیم گیری باشد و تصمیمات خود را بر اساس شیر یا خط اتخاذ میکند بطور میانگین 50% خراب کاری دارد اما 50% هم بدون اینکه قصدی باشد کار خیر انجام میدهد.  در مورد شخص یا نظامی که بدون استثناء خرابکاری میکند چه میتوان گفت؟  جز اینست که عمد وجود دارد و با طرح و نقشه انجام میشود؟!  ثروت ملی کجا رفته است؟  درآمدها و مالیات ها به چه مصرفی رسیده است؟ رانت ها و امتیازات ویژه به چه کسانی داده شده؟  گسترش فقر علیرغم ثروت ملی ناشی از چیست؟  خشک شدن تالابها و رودخانه ها برای چه بوده؟  ویرانی جنگل های تاریخی شمال و دامنه زاگرس بدست چه کسانی است؟  ساخت سدهای بی رویه و خشکاندن آبهای زیرزمینی برای چه؟  دست بردن در آموزش کودکان و شست و شوی مغزی برای چه؟  همه اینها به یک سو، پافشاری بر افزایش جمعیت و ممنوعیت روش های تنظیم خانواده از سوی دیگر، همه و همه چاره ای باقی نمیگذارد که برنامه و نقشه ای برای نابودی کشور وجود دارد.  چه دست هائی در کار است؟  دانسته نیست ولی قطعاً دست هائی هست.

     اکثریت صدماتی که ذکر شد در حضور یک نظام پاسخگو قابل رفع و رجوع بوده برگشت پذیر است.  خرابی ها همیشه قابل تعمیر است و ثروت قابل بازیافت.  اما یکی دو فقره وجود دارد که ناواگشتنی و برگشت ناپذیرند.  امروز مرکز توجه توده ها به فقر و گرانی و تبعیض است حال آنکه در برابر آنچه در پیش است اینها همه هیچ است!  ناواگشتنی اول مسأله تغییر اقلیم است که بخشی از آن ممکنست جهانی باشد اما بخش مهمتر آن داخلی بوده و بسیار پیش از بحث های آب و هوای جهانی در کشور ما آغاز شده بود.  قبلاً نیز مکرر گفته شد که روند پدیده ها به ورودی و خروجی و آهنگ آنها وابسته است.  یک کودک دبستانی نیک میداند که بیش از پول توجیبی خود نمیتواند خرج کند و بنفع او و آینده اوست که با خرج کمتر پولی برای آینده خود ذخیره کند.  متشابهاً آهنگ برداشت آبهای زیرزمینی و سطحی نمیتواند و نباید بیش از آهنگ نزولات آسمانی باشد.  اگر شد چه میشود؟  همین میشود که میبینیم.  این عدم موازنه کم کم به خشک شدن رودخانه های دائمی و سپس دریاچه ها و تالاب ها منتهی شده و متعاقباً غبار نرم حاصل از خشکیدگی آنها رهسپار هوا شده و آلودگی سرتاسری هوای این کشور به روندی دائمی بدل میشود.  توگوئی این کم است، همسایگان غربی نیز با سد سازی های گسترده مانع رطوبت مناطق غربی شده و بادهای دائمی غربی غبار ناشی از این مناطق را نیز همراه میآورد.  مسئولان تازه بفکر مذاکره اند ولی این تعارفی بیش نیست چرا که اقتدارشان حتی از پس چند نفر طالبان وحشی برای بازپس گیری حق آبه هیرمند در شرق کشور برنمیآید و سالهاست که حاصلخیز ترین استان کشور عمداً ویران شده است.  این کم آبی در اثر چیست؟ در اثر مصرف زیاد.  مصرف برای چه؟  برای انسانهائی که تعدادشان زیاد شده.  اکنون میرسیم به ناواگشتنی دوم.  به دروغ میگویند رشد جمعیت منفی است!  پس بر طبل افزایش جمعیت میکوبند تا وضع از این هم که هست وخیمتر شود.  آیا کیفیت آدمها بهتر است یا کمّیت و افزایش تعداد آنها؟  اینطور که پیش میرود بزودی برای آب شرب محتاج واردات خواهیم بود و شاید برای تنفس نیز به کپسول اکسیژن نیاز باشد تا مگر دمی از شرّ گردوخاک آسوده شد.  لذا این بزرگترین خیانت و شاید بزرگترین جنایت در حق این کشور و آینده آن باشد زیرا کشور را در مسیری مطلقاً غیر قابل بازگشت بسمت ویرانی خواهد فرستاد که از مدتی پیش اثرات آن مشاهده شده است.

    برگردیم به دیدگاه نخست که آبادانی همین دنیا مطرح است و همه چیز نقد و مسئولیت و پاسخگوئی موکول به زمان حال است و نه آینده ای دوراز دسترس.  شگفتا که تمام تفاوت ها ناشی از همین اختلاف بظاهر اندک است.  باور کردنی نیست که اندکی پیش و پس کردن عبارت ها به چه نتایج بس متفاوتی می انجامد.  البته در این بستر نیز امکان حقه بازی و شیادی وجود دارد، منتها تبعات کارها به دنیای پس از مرگ واگذار نمیشود و به راحتی و با زبان بازی فرافکنی میسر نیست.  چون کار و کوشش برای همین زندگی ملاک است بنابراین کوشش ها برای خیر عموم است و خرد پرسشگر بهشت را در همین دنیا برای همه دست یافتنی میکند.  ضمن اینکه مانعی هم برای اعتقاد شخصی به دنیا یا دنیاهای دیگر از هر قسم ایجاد نخواهد کرد.  اتفاقاً برای متدین ها و باورمندان واقعی، این دیدگاه متضمن ریسک کمتری است زیرا در هر حال این زندگی زمینی با عزت و شادمانی سپری میشود، خواه یک یا هزار دنیای دیگر در انتظار باشد.  

    لذا عمده مشکلات ما، اگر نگوئیم تمام، حاصل دیدگاهی زیانبار است که در بزنگاهی تاریخی رقم خورده است.  مشاهدات عینی نیز مؤید همین واقعیت است.  مشاهده مهاجرت و اقامت فرزندان و وابستگان مروجین نظام آخرت محور در دنیای آزاد و فرار اختلاس گران که در سایه وابستگی ایدئولوژیک، ثروت های ملی را سرقت و به دنیای آزاد برده اند و شواهد دیگری از این دست خود گویای همه چیز است.  شاید با وصله پینه برخی مشکلات بطور موقتی رفع گردد اما تا رویکرد ما نسبت به این دو دیدگاه عوض نشود تغییر زیادی رخ نخواهد داد.

    خلاصه اینکه، در عرصه زندگی در حالیکه رفتارها نمایان اند اما دیدگاه ها پشت آن مخفی اند.  دیدگاه هاست که رفتارها را هدایت میکند.  دیدیم که اختیار یکی از دو دیدگاه دنیا-محور یا آخرت-محور به چه تفاوت های عظیمی منجر میشود.  با اینکه از نظر فلسفی هردو مترادف هم اند منتها در عمل متفاوتند چه اینکه در دومی احتمال سوء بهره برداری و سوار شدن فساد بر ارکان آن بسیار بیشتر بوده و ذاتاً هم دنیا پرست تر از اولیست.  معمولاً هر احتمال زیادی به عمل می انجامد و چنین است که شاهد و ناظر آن هستیم.  چاره اصولی همانا بازگشت به خرد و مبنا قرار دادن دیدگاه نخست است.  شاید تحقق آن دور باشد ولی در کوتاه مدت و میان مدت، راه حل میانه در محدود کردن مدت و دامنه قدرت حاکمه است.  برای احتیاط بیشتر، پارانوئید ها و مبتلایان به آن را باید از ورود به سیاست معاف کرد چه اگر در رأس هرم قدرت قرار گیرند با وضع قوانین بنفع خود و نزدیکان خود، مستبدانه صاحب اختیار هست و نیست ملت میشوند.  بر نخبگان سیاسی و فرهنگی فرض است که بهر ترتیب ممکن با عوامل آنچه پدیده های برگشت ناپذیر معرفی شد مقابله کنند که هم الان هم دیر است و هم اکنون نیز در بطن بحران واقعیم.  اگر مقابله نشود دردی خواهد بود بی درمان و دائمی و لاعلاج.  اینگونه مباد.

 

  • مرتضی قریب