فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ذهنیات غلط» ثبت شده است

۱۸
اسفند

مُعماها -1

     در این مبحث قرار است به پاره ای سوء کاربردها چه در حوزه علمی چه اجتماعی و چه سیاسی پرداخته شود.  متأسفانه همانطور که پیشتر اشاره شد، ذهنیت عمومی ما دچار پاره ای سوء درک ها است که در بادی امر طبیعی و درست جلوه مینماید.  عناوینی که در دنبال میآید مشت نمونه خروار است.  البته خواننده ممکن است درباره برخی از آنها با برداشتی که اینجا ارائه میشود موافق نباشد و بخواهد نظر خود را بازتاب دهد.  اما آنچه مسجل است گرفتاری ما در حوزه ذهن است که عنصر تکرار، عامل تثبیت این بی راهی هاست.  باید شهامت داشت و هرآنچه را لازمست بدون تعصب به بوته نقد گذاشت.  نتایج حاصله لزوماً بمعنای رد یا قبول نیست بلکه آغازی برای شک در مفاهیم گذشته است.  شک مقدمه علم است.

  1. تا بدانجا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم.  گویا اول بار سقراط بوده که از باب تواضع چیزی به همین مضمون گفته "من میدانم که نمیدانم" و به نادانی خود اذعان داشته است.  سایرین نیز همین الگو را سرلوحه کار خود قرار داده اند.  تواضع البته چیز پسندیده ایست ولی مهمتر از آن دانستن حقیقت است.  انصافاً آیا جمله فوق معنای منطقی دارد؟  بنظر میرسد منطق درستی ندارد.  چرا؟  زیرا اگر دانش من به حد کمال رسیده باشد که چیزی را نشان دهد، پس آن چیز درست است.  اما آن چیز نادانی من است!  پس حال که نادانم همه آنچه دانش من بوده بر آب بوده یعنی دانش من همه غلط بوده و لذا این دانش که مرا به نادانی خود معترف ساخته از ابتدا اعتباری نداشته و لذا نتیجه گیری آن هم خود بخود غلط است.  یعنی اینکه نادان نیستم و این با فرض قضیه متعارض است.  عناوینی این چنینی که اغلب مورد استفاده اعاظم حکمت و ادب قرار گرفته یک تعارف است.  در منطق به امثال این عبارات "پارادوکس" گفته میشود که مشابه آنرا در زیر آورده داوری را بر عهده خواننده وامینهیم. 
  2. گفته ی پشت این کاغذ راست است/ گفته ی پشت این کاغذ غلط است!- یک برگ کاغذ بردارید و هر یک از دو جمله مذکور را بر یکطرف آن بنویسید.  خوب چه شد؟  اگر حرف این سمت کاغذ درست باشد یعنی هرآنچه طرف دیگر است باید صحیح باشد.  وقتی به پشت برگه مراجعه میکنیم میگوید آنچه در سوی دیگر است نادرست است. لذا صدق گفته طرف اول باطل میشود یعنی هرآنچه میگوید باید عکس شود!  و وقتی دوباره بطرف دوم میرویم باید نادرستی آن تبدیل به راستی شود و قس علیهذا این چرخه باطل ادامه دارد.  همانطور که ملاحظه میشود این یک پارادوکس یا باطلنما است که مطلب درخوری از آن بیرون نمیآید.  متشابهاً آنچه هم که در بند قبلی آمد متضمن حرف تازه ای نیست و چیزی به اطلاعات ما اضافه نمیکند.
  3. بنده حقیر سراپاتقصیر.  این نیز یکی دیگر از همین تعارفات مذموم و یکی دیگر از سرچشمه های بدآموزیست.  اولاً چرا بنده؟  مگر آدمِ آزاد بودن چه مشکلی دارد که "بنده" باشید؟  گفتن این عبارت، خاص مردم فرودست نیست که دانش آموختگان نیز دچار آن هستند.  یکی از همکاران که تحصیلات عالی در اروپا داشته در مکاتبات اداری معمولاً خودش را "بنده حقیر" خطاب میکرده و گاهی گویا کافی نبوده سراپا تقصیر را نیز در ادامه میآورده است.  این دیگر از تعارف و فروتنی گذشته و حقارت را در بدترین شکل ارائه میدهد.  جامعه ای که افراد آن خودشان را حقیر خطاب کنند معلوم است که بطور ضمنی زیر یوغ هر استبدادی میروند.  واژه بنده یادگار ایام برده داری بوده و در جوامع با حکومت های اقتدارگرا فرد خودش را در برابر حاکمیت کوچک میشمرده و کم کم نوعی تعارف مصطلح شده است.  طبعاً چنین فردی توانائی احقاق حقوق طبیعی خود را ندارد.  پس باید از کاربست چنین اصطلاحاتی پرهیز شود.  در آینده درباره واژگان بنده، عبد، و غلام بیشتر صحبت خواهد شد.

خلاصه آنکه، فروتنی امریست پسندیده اما شکسته نفسی وقتی بصورت افراطی ظاهر شود امریست مذموم و ترویج آن نوعی بدآموزی خواهد بود.  پس چه باید کرد؟  اصل فروتنی، همانگونه که از معنای کلمه مستفاد میشود، در رفتار است.  یعنی فرد حاضر باشد هرجا و هر زمان مقتضی باشد جای خود را به دیگری بسپارد.  در گفتار، فقط کافیست طبیعی رفتار شود زیرا زیاده روی در شکسته نفسی ریاکارانه اثر معکوس بجای میگذارد.  در این رابطه داستان رهبر مملکتی که همین رفتار را پیش گرفته آموزنده است.  در بدو امر از پذیرش مسئولیت ابا دارد و ظاهراً فروتنی میکند اما مصداق مَثل معروف "با دست پس میزند با پا پیش میکشد" است.  زیرا در عمل، آنجا که ملت خواستار کناره گیری او هستند حاضر به ارتکاب هر جنایتی هست تا همچنان بر کرسی قدرت باقی ماند.  آیا نام این رفتار، فروتنی است؟!  

 

 

 

  • مرتضی قریب
۱۶
ارديبهشت

مضمون های ناجور

    در مطالب پیشین، آموزه های غلط به نقد کشیده و درست اندیشیدن توصیه شد.  در مورد اثر آموزش و بکارگیری آموزه های درست نیز مطالبی گفته شد و اهمیت آن در برون رفت از فلاکت موجود ذکر شد.  اکنون به ذکر پاره ای از مصادیق آموزه های غلط خواهیم پرداخت.  مصادیقی از مضمون های ناجور که آگاهانه یا ناآگاهانه در ذهن ها جایگیر شده و منشاء صدمات زیادی برای خود و دیگران شده است.  گاهی هم ممکنست این مضمون ها در ابتدا به نیت خیری باب شده ولی بتدریج به انحراف کشیده شده است.  آگاهی از این قسم مضامین میتواند روشنگرانه باشد بشرطی که خوانندگان نیز آنچه از سایر مضمون ها بنظرشان میرسد را تذکر داده گوشزد کنند.  در زیر به طرح پاره ای که بیشتر رایج است میپردازیم:

1- برای رضای خدا انجام دادم.  یکی از وزرا در پاسخ خبرنگار که برای ثبت در تاریخ پرسیده بود چرا فلان کار را انجام دادید، میگوید "برای رضای خدا انجام دادم"!  در واقع این یک نوع گریز از پاسخگوئی است.  ابزاریست برای اینکه هرجا درمانده شدید، با گفتن آن نفسی به راحتی بکشید.  ببینیم معنای واقعی آن چیست.  اگر در روزگار کهن می بودیم و مهرپرستی رایج بود عبارت "برای رضای خورشید انجام دادم" همان کارکرد را میداشت.  اما امروز که این عبارت را میشنوند میخندند و آنرا مزاح تلقی میکنند زیرا خورشید ابداً اعتنائی بکار ما ندارد.  شاید بگوئیم "برای رضای منظومه خورشیدی انجام دادم" تا اندکی مؤثر تر باشد.  یا حتی بگوئیم "برای رضای کهکشان انجام دادم" تا خیلی مؤثرتر باشد.  در همه حال بشما میخندند و جدی نمیگیرند.  در نهایت امر ممکنست آفریدگار جهان را وجه المصالحه قرار داده بگوئیم "برای رضای خدا انجام دادم".  اینجا دیگر تأمل میکنند.  با توجه به سلسله مراتب ذکر شده انگشت به دهان میمانند چه بگویند.  حال آنکه منطقاً همگی از یک وزن برخوردارند و منطق قضیه یک چیز است.  اینجا فقط عادت ذهنی است که ما را متوقف کرده است.  عادت به وجه المصالحه قرار دادن مقدسات!   شنیدن اینگونه عبارات که نظایرش کم نیست باید شما را درباره مقصود گوینده هشیار سازد.

2- بلای آسمانی.  خشکسالی که میآید میگویند بلای آسمانیست.  قدری باران که میبارد و سیل جاری میشود میگویند بلای آسمانی نازل شده.  در حالیکه این بی لیاقتی مسئولین است که همه ساله این مشکلات تکرار میشود و کاری نمیکنند.  از حق نگذریم مشکل اصلی همانا ذهنیت غلط جامعه است که این تفکرات در او جاریست و بزرگ و کوچک بدان باورمندند.  این درست که شما مسئولین را نصب نکرده اید ولی آنها از همین جامعه با همین قسم از تفکر برخاسته اند.  آسمان را نمیتوان عوض کرد، ولی ذهن ها را میشود.  عقل که حاکم شود بلایا زمینی میشوند.

3- جاسوس بیگانه.  هر چند مدتی در تأسیساتی که میلیاردها دلار صرف آن شده خرابکاری میشود میگویند کار جاسوس بیگانه است.  دنبال چند نفر فکل کراواتی اُدکلن زده میگردند تا بعنوان جاسوس معرفی کنند.  پیدا نشد، گردن چند نفر فعالین زیست محیطی میاندازند که نگاه از راه دور اینان موجب خسارت شده.  یا دو تابعیتی های را نامحرم دانسته دستگیر میکنند.  یا ناشی از اقلیتهای دینی دانسته مرتباً آنها را به زندان میاندازند.  حال آنکه جاسوس، یگانه است نه بیگانه!  منطقاً او باید از همان وجنات و شکل و شمایلی برخوردار باشد که مرتب نعره مرگ بر غرب (و سابقاً بر شرق) سر داده و نفس کش میطلبد.  مادام که جامعه پذیرای عوامفریبی باشد، این طرز تلقی همواره کارگر میافتد.

4- عشق کردن آقازادگان مقیم خارج.  یکی از آدرس های غلط همین است. اغلب در فضای مجازی فیلم و عکس نحوه زندگی آقازاده ها و فرزندان وزرا و سایر مسئولین بلند پایه نشان داده میشود که بفرمائید این است سند خیانت مسئولین.  در حالیکه گناهی بر این فرزندان وارد نیست و آنان بطور طبیعی از ثروتی که برایشان فرستاده میشود استفاده کرده و لذت میبرند.  آیا انتظار اینست که پولهائی که پدرانشان فرستاده اند را برگردانده بخواهند به خزانه واریز شود؟  بجای گناهکار کردن این فرزندان باید سراغ سرچشمه رفته حسابرسی از آنجا شروع شود.  انتقادی اگر هست بر آن نظامی وارد است که اجازه میدهد رجال و سردمداران آن در تبلیغ برای معنویات سر به آسمان سائیده اما در عمل، خود و منسوبین را غرق در ثروت های دزدیده شده از مردم کند.  

5- سوء استفاده وزیر اروپائی.  از آنسو، خبری پخش شد به این مضمون که در فلان کشور اروپائی وزیری از تلفن وزارتخانه خود استفاده شخصی کرده به خانه زنگ زده است.  وزیر را جریمه و بدنام کردند.  در کشور ما هیاهو شد که بفرمائید اینست دموکراسی واقعی و اینست وضع اروپای لائیک و بی خدا و مقایسه کنید با وضع ما مقدسین باخدا با اینهمه اختلاس.  رسانه های ما برای این سیستم دست زده و هورا کشیدند.  حال آنکه جز افراط و تفریط چیز دیگری نیست.  هدیه یک کراوات یا یک جعبه سیگار رشوه قلمداد شده رئیس اجرائی مملکتی را تعلیق میکنند.  سخت گیری تا این درجه جز زدوبندهای سیاسی چیز دیگری نیست و نباید به پای سلامت سیستم گذاشت.  چه بسا عنصر ریب و ریا در آن غالب باشد.  چرا ریا؟  زیرا همان سیستم و چه بسا همان وزارتخانه در همان حال مشغول بند و بست با نظام های استبدادی در فروش ملزومات سرکوب برای مردمان آن دیار است. میگویند پشت درب آن رئیس بانک معروف که اختلاس نجومی کرده به خارج فرار کرد، نوشته بود "بدون وضو وارد نشوید"!  پس بهتر است به اینگونه جانماز آب کشیدن ها توجهی نکرده بلکه به عملکردهای آنان با شک و شبهه نگریسته شود.

6- سنگ اندازی کنید و اداره کنید.  اگر از یک منظر بیرونی به اوضاع کشور نگریسته شود مانند اینست که گویا بهترین نحوه اداره مملکت و استمرار اقتدارش چیزی نیست جز ایجاد بحران های بزرگ و سپس تعریف پروژه های متعدد برای رفع آن بحران ها.  اولین نوع اینگونه کار تراشی را البته در افسانه های یونان قدیم میخوانیم که آنجا یکی از تیتانها دچار خشم خدایان کوه المپ شد.  سزای او مقرر گردید تا تخته سنگ بزرگی را با زحمت زیاد غلتان به بالای کوه ببرد (شکل پیوست).  اما به محض رسیدن به قله، سنگ غلتیده به پائین سقوط میکند.  او مجدد این دور را تکرار و تکرار میکند و گرفتار یک لعن ابدی میشود.  متشابهاً، در این کشور نیز، اموری که بطور عادی در هرجای دیگر دنیا رتق و فتق میشود، سنگ های کلان به عمد در مسیر آن انداخته میشود تا برای رفع مشکل آنها تلاشهای زیادی در همه زمینه ها صورت گیرد. به محض اینکه حل بحران نزدیک میشود، مجدد سنگ های جدیدی آوار میشود تا این سیکل تکرار و تکرار گردد.  توگوئی خشم خدایان کوه المپ تمامی ندارد!

7- خود کفائی.  در ذیل این شعار چه میزان خسارات به زیرساخت های اقتصادی و طبیعت و محیط زیست که وارد نیامده.  خودکفائی و عدم وابستگی با آنکه نیت خیریست لیکن اگر فقط ظاهرسازی باشد تبدیل به شرّ میشود.  اصرار بر خودکفائی در زمینه محصولات کشاورزی و دادن مجوز بی رویه در حفر چاه و بهره برداری از آبهای زیرزمینی و سطحی، اثر معکوس بخشیده به زمین لم یزرع و دشت های فرونشست منجر شده.  ذهنیت های غلط حاکم بر امور همینجا خود را نشان میدهد.  غفلت از قانون اساسی بقا.  هر اقلیمی دارای میزان مشخص در متوسط بارش هاست.  مصرف آب نمیبایست از این حد فراتر رود و بلکه همواره بایست کمتر باشد تا سهم نیز طبیعت حفظ گردد. جمعیت ساکن در این اقلیم نیز باید با این منابع متناسب باشد.  سیاست افزایش مصرف آب کشاورزی برای کشت بیشتر بخاطر جمعیت بیشتر همراه با سیاست تشویق افزایش جمعیت، سریعترین راه برای انتحار ملی است.  باورکردنی نیست که دست اندر کاران آنرا ندانند.  اجازه بهره برداری بیرویه آب در سیاست راضی کردن کشاورز روزی به ضد خود منجر میشود، آن روزی که آب برای هیچکس وجود ندارد.  آن روز، امروز است.  همین مضمون عوام فریبانه خودکفائی در سایر بخش ها حاکم است.  آغاز عدم وابستگی با تفکر درست و مستقل شروع میشود.  

8- جنگ نعمت است.  شاید بیان چنین عبارتی در هیچ کجای دنیا و شاید در هیچ زمانی سابقه نداشته باشد.  حتی ممکنست جنگ سالارانی چون چنگیز و آتیلا هم چنین حرفی نزده باشند.  جنگ همواره فلاکت و بدبختی بوده و خواهد بود.  چنانکه سنگ نبشته های پیشینیان نیز آنرا مردود شمرده.  کما اینکه دعای داریوش هخامنشی در آن روزگار ناظر بر حفظ سرزمین از دروغ و خشکسالی و جنگ بوده است.  نعمت بودن جنگ فقط از یک ذهن بیمار ممکنست تراوش کند.  این بیماران روانی بصورت اقلیتی همواره وجود داشته و دارند منتها بدبختی هنگامی روی میآورد که آنها زمام امور را در دست گیرند.  جدیداً برای کاستن از کراهت جنگ، گویا پیشنهاد شده روی موشک ها بجای مرگ بر.. شعار های صلح و دوستی بنویسند.  در هر حال، فکر که بیمار باشد و شمشیر در دست زنگی مست نتایجش در همه عرصه ها نمایان میشود.  

9- ما خودمان خواسته ایم.  وزیری در پاسخ خبرنگار که چرا دریاهای جنوب را به چینی ها واگذار کرده اید و غیر از فقر ماهیگیران جنوب هزار و یک آسیب دیگر وارد ساخته اید، فقط یک جواب داشت: "ما خودمان خواسته ایم".  توضیح داد که این طرز زندگی را خودمان خواسته ایم و خودمان چنین وضعیتی را بر خودمان مقدر کرده ایم.  شاید منظور خودش و همفکرانش است و نه قاطبه مردم.  چه اینکه واضح است که نه مردم و نه حتی مجلس کذائی هیچیک به چنین چیزی رأی نداده اند.  شاید هم منظورش این باشد که شما مردم زمانی یکبار به ما رأی داده اید و تا ابد هرکار بکنیم خواه ناخواه باید مقبول شما باشد.  این ترفند نیز دیگر اثر ندارد.

نتیجه آنکه، جامعه امروز ما غرق در مضمون های ناجور است که فقط اندکی از آن در بالا نقل شد. نادرستی تعدادی به بداهت عقل آشکار و تعداد بیشتری لابلای ذهنیت جامعه مدفون و ناشناس است.  لازمست با نگاهی نقادانه و ذهنی پرسشگرانه همه چیز را فارغ از هرگونه تعصب مورد تجدید نظر قرار داد.

 

  • مرتضی قریب
۰۵
دی

ذهنیاتی که باید دور ریخت

    تاکنون درباره ذهنیات مثبتی که باید در بررسی پدیده ها اختیار کرد گفتگو کرده ایم.  اکنون میخواهیم به ذهنیات رایجی درمیان خود بپردازیم که بهتر است از شرّ آنها خلاص شد.  در حقیقت، افکاری که در ادامه به شرح آنها خواهیم پرداخت، افکاری متروک و چه بسا زیان آور است و بهتر آنست که در موزه تاریخ افکار برای اطلاع آیندگان نگاهداری گردد.  زندگی آسوده تر مردمان در گرو شناخت بهتر جهان پیرامون است و ذهنیاتی که در ادامه لیست میشود مانع بزرگی در رسیدن به این مقصود است.

1- ما از قافله تمدن عقب مانده ایم!

    با اینکه عبارت فوق بیان نوعی واقعیت است اما پذیرش آن بعنوان یک حقیقت ابدی بسیار مسموم و زیان بار است.  پذیرش آن به این معناست که قافله تمدنی وجود دارد و ما باید حداکثر سعی خود را بکنبم تا بلکه بدان برسیم.  که اگر برسیم باید خوشحال باشیم.  اما پرسش اینجاست که اگر قافله ای وجود نداشته باشد باید چکار کرد؟  باید دست روی دست گذاشته استراحت کرد؟  چرا ما خودمان قافله سالار تمدن نباشیم که دیگران از پی ما بیایند؟  آیا تا ابدالدهر باید دنباله رو قافله تمدن کذائی باشیم؟  مبادا حرکت رو به قهقرا را قافله تمدن خود تلقی کرده باشیم!

2- پزشکی مدرن، توطئه ای برای نابودی طب سنتی ماست!

    سالهاست که با آمدن پزشکی مدرن به میهن ما، طب گیاهی سنتی نیز به موازات برای درمانهای ساده استفاده شده و میشود.  مردم نیز برای درمانهای جدی راهی مطب پزشکان مدرن شده یا راهی بیمارستان های استاندارد میشوند.  گاهی هم برای ناخوشی های سبک مثل خشکی مزاج و امثالهم به طب سنتی مراجعه کرده و جواب میگیرند.  وفور عطاری های گیاهی خود صدق این مدعاست.  اما اخیراً گروهی سروصدا راه انداخته که گویا پزشکی غربی در صدد نابودی طب سنتی ماست.  در این ادعای واهی چنان پیش رفته اند که با ساخت شربت و حب های من درآوردی در تاریکخانه های خود ادعای نوآوری و پیشرفت در طب سنتی داشته و درمان ویروس کرونا را نوید میدهند.  گویا تشکیلات بهداشت کشور نیز یارای مقابله با این مصادیق را ندارد.

3- واکسیناسیون کرونا برای انهدام جمعیت بشر است!

    موضوع واکسیناسیون در کشورهای عقب مانده در سالهای پیشین همواره با سوءظن مردم مواجه میشد.  تا اینکه کم کم عموم مردم به مزایای آن پی برده و از آن استقبال کردند.  اما اخیراً در پی همه گیری ویروس کرونا، اخباری جعلی منتشر شده و میشود که گویا تولید واکسن حقیقتی ندارد و توطئه ای برای محو بشریت است.  کلیپ هائی که در رسانه های مجازی منتشر میشود به این توهم دامن میزنند.  مدار اصلی آنها بر این است که گویا آقای بیل گیتس با عوامل چینی دست به یکی کرده اند تا طبق نظر ایشان این ویروس تهیه شود تا بیل گیتس بتواند از راه تولید واکسن به ثروت بازهم بیشتری دست یابد.  حالا چرا جمعیت کره زمین را نابود کند معلوم نیست.  منطقاً باید جمعیت بیشتر را تشویق کند تا متقاضی بیشتری برای واکسن مسموم خود پیدا کند.  بگذریم از اینکه ایشان را با ملکه انگلیس خویشاوند کرده اند و پای تمام شرکت های غربی را هم در فساد مزبور بمیان آورده اند.  فقط شرکت های روسی و چینی در امانند که مظلومانه نگاه میکنند!  عوامل اینان گناه تولید این ویروس را بگردن آمریکا میاندازند. چنین نوع نگاهی، برفرض هم صحت داشته باشد، هیچ کمکی به حل مشکل نمیکند.

4- جهان مادّی یک جهان بی ارزش است و باید از آن دست شست!

   برای کشف حقیقت این عبارت، بهترین راه همانا نظاره کردن زندگی مروجین این عبارت است.  البته این موضوع جدیدی نبوده بلکه به قدمت تاریخ است.  کما اینکه سعدی قرنها پیش خود در وصف اینان گفته است:  ترک دنیا به مردم آموزند/ خویشتن سیم و غله اندوزند.  البته با پیشرفت زمانه، جایگزین های بهتری بجای سیم و غله وجود داد.  ترویج بی ارزشی دنیا، خود مستمسکی برای بیمه جهان پسین است که البته با پرداخت حق بیمه های گزاف تأمین میشود.  ضمن اینکه مروجین مزبور خود کمترین اعتقادی بدان ندارند.  امروزه اثرات زیانبار این ذهنیت به روشنی هویداست.

5- جهانیان با ما سر عناد دارند!

    چرا با ما دشمنی میورزند؟ میگویند چون چشم دیدن پیشرفت ما را ندارند.  این نیز ترفند دیگریست که کاستی های خود را بگردن دیگران بگذاریم و خود را از پاسخگوئی رها کنیم.  اگر کمی بیشتر کاوش کنید در اغلب موارد، در پس پرده ابراز چنین عباراتی، به مطامع مادّی گوینده خواهید رسید.  مثلاً دستگاهی ساخته میشود که ویروس کرونا را از صد متری نشان دهد که بعد معلوم میشود کار نمیکند.  طبعاً با بیان "جهانیان با ما دشمن اند"، فرافکنی میسر شده و پرونده بسته میشود.  گاهی هم ممکنست طمع مالی در بین نبوده و فقط بدفهمی در کار باشد.  سالهاست معروفست که شیخ بهائی حمامی در اصفهان ساخته بود که با یک شمع گرم میشد.  انگلیسیان آمدند که راز آنرا درک کنند، نفهمیدند و آنرا خراب کردند.  در معصومانه ترین حالت، رد پای تئوری توطئه اینجا نیز دیده میشود.  این ترفند، کار شیادان را آسان میسازد زیرا با استناد به آن خود را از هر مسئولیتی مبرا میسازند.  

6- ما قدیمی ترین تمدن دنیا هستیم!

   بیان درست تر آنست که البته یکی از قدیمی ترین ها هستیم.  اصولاً مگر قدیمی ترین بودن امتیاز خاصی ایجاد میکند؟  یا مگر تمدن های جدید با بدبختی و نکبت مترادف هستند؟  یا مگر از زیر بته بعمل آمده اند؟  پس چه اصراری هست که آنرا مرتب تکرار کنیم.  آیا همه تمدن های قدیمی وضع و حال خوبی دارند؟  طبعاً خیر.  اگر هم حقیقتی بر آن مترتب باشد لزومی به تکرار آن نیست.  

7- فرهنگ ما برترین فرهنگ جهان است!

   این نیز شبیه عبارت پیشین است.  البته هر ملتی مایل است فرهنگ خود را برترین بداند و اشکالی هم ندارد.  اما اگر هم حقیقتی بر آن جاری باشد، تبلیغ و تکرار آن جز اثر منفی حاصلی ندارد.  مُشک آنست که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید.  تعریف از فرهنگ ما بهتر است از دهان دیگران  شنیده شود.  ضمن آنکه فرهنگ برتر باید اثری در جهان اطراف خود داشته باشد و صرف گفتن نباشد.  بعلاوه ابراز چنین عبارتی نزد دیگران جز خود ستائی طور دیگری تلقی نمیشود.  فرد هنرمند از آثارش شناخته میشود و نیاز به خود ستائی نیست.  از آثار زیانبار چنین ذهنیتی همین بس که فراورده های فکری و مادّی دیگران نزد ما کم ارزش جلوه کرده و از فواید آن خود را محروم کرده ایم.  یکی از مصادیق آن، موضوع بند 2 میباشد.

8- زگهواره تا گور کتاب بخوان!

   در اصل قرار بوده "زگهواره تا گور دانش بجوی" باشد.  دنبال دانش رفتن چیز بدی نیست بشرطی که پس از اشباع شدن از دانش، چیزی هم نصیب دیگران و جامعه خودتان شود.  اما حالت افراطی آن همانست که در بند بالا ذکر شد.  اطرافیان مرتباً به جوانان توصیه میکنند کتاب بخوانند.  اما نمیگویند چه بخوانند.  هیچ چیز بیهوده تر از این نیست که فرد تمام عمر خود را صرف کتاب خواندن کند.  اگر در گذشته ها چنین توصیه هائی میشد، باری، کتاب ها خطی و گرانبها و جز اندکی دور از دسترس همگانی بود.  اما امروز اگر وارد یک کتابخانه شوید که تا سقف پر از کتاب است، تمام عمر هم اگر صرف کتاب خواندن کنید تازه کسر بزرگی از کتابها باقی میماند.  خواندن کتاب باید هدفی داشته باشد والا پر کردن مغز با مسائل متفرقه و اغلب بیهوده جز خستگی مغز و اتلاف وقت و عمر نیست.  به دانشجویان توصیه میکنیم در برخورد با پدیده ها، در وهله نخست، بجای مراجعه به کتاب و جستجو در حل المسائل ها خود بفکر فرو رفته و درباره آن تأمل کنند.  مراجعه به کتاب، آنهم کتاب خاص و فصل خاص فقط باید پس از نضج گرفتن عقیده شخصی انجام شود.  حفظ کردن متون کتابها بدون ایجاد نقد و نظر شخصی و بدون جمعبندی با سایر خوانده شده ها جز هدر دادن وقت جوانان هیچ سود دیگری ندارد.

9- انیشتن گفته بیش از 10% مغز استفاده نمیشود!

   20 درصد از انرژی بدن توسط مغز بلعیده میشود ولی فقط 10% آن کار میکند؟ زهی کم التفاتی.  محققین اعصاب نشان داده اند که تمام بخش های مغز همواره در حال فعالیت است حتی در حالت خواب نیز بخش های عمده در کارند.   اما نکته اینجاست مگر انیشتن علاّمه دهر بوده که در هر حوزه ای متخصص بوده باشد.  ممکنست ایشان در حالت وجد چنین چیزی را گفته باشد ولی مگر حتماً صحیح است؟  ایشان در حالت جدی نظرات علمی دیگری هم بیان فرموده بودند که درست نبوده.  مشکل در مخاطب است و نه گوینده پیام.  ما عادت کرده ایم و  داریم که اگر از کسی خوشمان آمد، همه حرفهایش را بی بروبرگرد قبول کرده و از آن دفاع کنیم. اینجا نقد را بر انیشتن وارد کردیم، دیگران را خودتان حدس بزنید.  در نبود رسانه های آزاد و نبود بحث آزاد این مشکل همواره وجود خواهد داشت و رفع نخواهد شد.  بویژه اگر اساس آموزش های ابتدائی بر بنیان های غلط گذاشته شده باشد.

10- ما اشرف مخلوقاتیم!

   ارسطو میگوید: "انسان حیوانیست ناطق".  منظور وی اینست که از کلیه جهات انسان و حیوان مشابه یکدیگرند الّا اینکه انسان حرف میزند و حیوان حرف نمیزند.  اگر ارسطوی گرامی ناراحت نشود، حتی این تفاوت نیز وجود ندارد و جه تعداد حیوانات که مثل بلبل حرف میزنند.  در گذشته های دور تفاوت را بر سر شعور میدانستند یعنی انسان دارای شعور است اما جانور خیر.  دکارت از جمله فلاسفه ای بوده که بر این اختلاف صحه گذاشته است.  اما چه کنیم که بسیاری از حقایق کشف شده در سالهای اخیر دقیقاً نشان از وجود شعور در حیوانات دارد و بعضی بر برخی برتری دارند.  بعبارت دیگر، درجاتی از شعور وجود دارد و نه فقط بودن یا نبودن.  به بیان دیگر طیفی از شعور یا خودآگاهی وجود دارد که در یک سر آن تک یاخته ای ها و در انتهای آن انسان قرار دارد.  اما چند نکته بر این واقعیت مترتب است.  یکی اینکه در گذشته ها آزار و اذیت حیوانات رایج بود زیرا فکر میکردند آنها نه شعور دارند و نه احساس، در حالیکه از برخی جهات احساسات آنها بسی فراتر از انسان است.  حبس کردن حیوانات در قفس باغ وحش ها درست مثل این است که موجودات برتری که ممکنست در کرات دیگر باشند باینجا آمده و ما را برای تماشا و خوشآمد خودشان در قفس به معرض تماشا بگذارند.  نکته دوم در همین راستاست یعنی با توجه به تعداد زیاد کرات مشابه زمین که قبلاً فقط حدس زده میشد ولی در سالهای اخیر با تلسکوپ فضائی کپلر که خاص این موضوع طراحی شده کشف گردیده اند، وجود حیات و شاید حیاتی بمراتب پیشرفته تر از ما در جهان غیر ممکن نیست.  نکته دیگر که قبلاً در بحث اخلاق گفنه ایم اینکه صفت "وحشی" بیشتر به انسان میچسبد تا حیوانات.  حیوانات گوشتخوار که میگوئیم درنده اند، تنها غذایشان گوشت است که آنهم وقت گرسنگی سراغش میروند.  در حالیکه نوع انسان به چیزی رحم نکرده و نمیکند.  بگذریم از اینکه از نظر فیزیولوژیک به علفخواران بیشتر شبیه است.  انصاف بدهید کدام خونخوارترند.

11- زیارت اهل قبور!

    روش جاری امروزی برای زیارت درگذشتگان رفتن بر سر مزار است.  اعتقاد بر اینست که روح درگذشته فقط در آنجا حضور شما را درک کرده و احتمالاً سپاسگزار شما هم خواهد شد.  پرسش اینجاست که اگر 10 متر دورتر شوید چه؟ یا 100 متر؟ یا اصلاً در محل زندگی خود باشید و به یاد آن مرحوم بیفتید؟  طبعاً مردم ترجیح میدهند بر سر مزار از او یادی کنند.  چرا؟  چون همانطور که پیشتر گفته ایم انسان مراسم عینی را بر مراسم ذهنی ترجیح میدهند.  اینهمه مجسمه و نقاشی های رنگارنگ در مسیحیت برای تسهیل همین امر است.  قبه و بارگاه و ضریح در دین اسلام نیز متشابهاً برای همین امر است.  زیرا اگر طبق تعریف، فرض را بر این بگیریم که روح یا هر اثر درگذشته خاصیت روان بودن را داشته و قابلیت تحرک را دارد، دیگر چرا در همانجا که نشسته اید یادی از وی نکنید؟  البته این زیارت حضوری ضرری هم ندارد و قصد مخالفت با آنرا نداریم.  ولی در شرایطی مثل امروز که پرهیز از تجمعات توصیه شده، چرا روش جدید را امتحان نکنیم.  ضمن اینکه ایرانیان باستان راه بهتری داشتند و بعوض رفتن سراغ مردگان، سالی یکبار آنها را دعوت به آمدن میکردند.  مراسم چهارشنبه آخر سال یادگاری از آن دوران است.  نیاکان ما با برپا کردن آتش بر بام خانه های خود، روان درگذشتگان خود را راهنمائی میکردند که باند فرود اینجاست.  بدین ترتیب روان مردگان خود را آن شب با بُخور و امثال آن پذیرائی میکردند.  امروزه شکل جهش یافته ای از آن بنام چهارشنبه سوری هنوز انجام میشود.  شاید زیارت آخرین شب جمعه سال نیز برگرفته و امتداد همان رسم باشد.

نتیجه:

   حتی اگر هم نخواهیم در برخی از این افکار تجدید نظر کنیم و زیانبارترین آنها را به دور بریزیم، دستکم بد نیست بدانیم از کجا آمده اند.

  • مرتضی قریب