فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سرنوشت» ثبت شده است

۰۵
مهر

نقش عادت در سرنوشت

    قبلاً درباره موضوع عادت و تکرار آن نوشته بودیم (99/4/24 و 99/7/26).  اما اینبار به نقش تعیین کننده آن در سرنوشت میپردازیم.  تصور بر این بوده که سرنوشت هریک از ما در لوح محفوظ حک شده و تغییر ناپذیر است.  با اینکه این تصور امروزه رایج نیست معهذا چیزی که اینبار باید اضافه کنیم نقش عادت در تبلور سرنوشت و بسا نقش آن در تغییرناپذیر ساختن آن است.   موضوع عادت بویژه برای جامعه ما و نقشی که در تصلب آلودگی های فکری بازی میکند از اهمیت ویژه ای برخوردار است.  

    عادت در همه جا و همه زمانها جاریست.  گویا در خاطرات برادران امیدوار خوانده بودیم که وقتی به محضر یکی از رؤسای قبایل آفریقا رفتند، رئیس قبیله در کاسه شربتی که به دو برادر تعارف کرده بودند تف انداخت.  البته آنها کاسه را لاجرعه سرکشیدند تا مبادا بی احترامی کرده باشند.  بعدها فهمیدند این "عادت" رئیس قبیله است که برای خوشآمد مهمانان ویژه، در کاسه تعارفی تف میاندازد.  بسیاری از عادت ها مثل این ممکنست پیش پا افتاده، مضحک، و بی خطر باشد و تبعات سنگینی در پی نداشته باشد.  اما بسیاری دیگر ممکنست متضمن خطرات، مرگ، و حتی نابودی فرهنگ یک ملت باشد.  عادات دیگری نیز هست که مفیدند مثل عادات در حفظ الصحه یا در رفتارها و امثالهم.  منتها تبعات منفی عادات بد بقدری سنگین و بقدری وخیم است که رویهمرفته میتوان عادت را پدیده ای منفی قلمداد کرد تا آنجا که میتواند تمدن های کهن را نابود سازد.  تأثیر اینگونه عادات در جماعات تشدید میشود چه برای فرد تنها و ایزوله خوب و بد بودن عادت اثری بر سرنوشت جامعه ندارد.  حماقت معمولاً مُسری است و در جمع ساخته و پرداخته میشود.

    امروزه بخشی از مشکلات جامعه ما از نوع فرهنگی است که وقتی شکافته شود تأثیر عادات در آن نمایان است.  بعنوان مثال یکی از آنها موضوع موی زن است که هرچند باید موضوعی محدود به آرایشگران باشد، متأسفانه در فرهنگ رسمی ما منجر به مقتول شدن جوانان زیادی شده است.  برای اینکه ثابت کنند دختر بیگناهی را بخاطر حجاب نکشته اند، هزاران پرسشگر و معترض را به گلوله بستند.  جنایتی که هرگز فراموش نخواهد شد.  صدمات جانی، مالی، و روانی بیشماری برجای گذاشته و اینترنت محدود شد.  این در حالیست که در ویترین نمایشی و تبلیغی خود میگویند "قتل یکی مثل قتل همه است"!  ببینیم ارزش واقعی این پدیده چقدر است و آیا تحمیل اینهمه هزینه بابت گناه یک تار مو صرف دارد یا خیر؟

   فرض کنید از فردا آیین جدیدی تأسیس شود که در آن پوشاندن موی سر مردان با روسری یا هر حجاب دیگر امری واجب الاطاعه مقرر گردیده است.  طبیعی است که ما آنرا باور نخواهیم کرد و اگر راست باشد در صحت عقل مؤسس فرقه شک خواهیم کرد.  حتی از دید استهزا هم نباشد، هرگز آنرا قبول نخواهیم کرد.  اما حیرت خواهید کرد بدانید چنین چیزی قرنهاست در هند واقعیت دارد و نزد آیین سیک، مردان از خردسالی موظف به پوشاندن موی سر هستند.  احتمالاً ممکنست بتصور خروج نوعی انرژی از سر باشد.  متشابهاً همین حیرت ممکنست نزد پیروان این فرقه بروز کند وقتی بشنوند که در کشور دیگری زنان باید موی خود را بپوشانند!  

   مجدد، فرض کنید فرقه دیگری تأسیس شده که در آن خروج از منزل با پای چپ ذنب لایغفر و مستحق کیفر است.  چون ابتدا باید پای راست را بیرون گذاشت.  هنگام ورود به خانه یا هر ساختمانی عمل عکس باید انجام شود و با پای چپ وارد شد.  با اینکه مسخره مینماید ولی باور کنید هیچ تفاوتی با موضوع روسری و موی زن ندارد.  باری، تصور کنید نهادی متشکل از انبوهی از نیروهای چماق بر دست برای نظارت بر قانون و پیگرد متخلفین ایجاد شده.  خواهی نخواهی بعد از چند نسل چنین رویه ای عادت ثانویه در افراد شده و خود بخود بدون نظارت قانون، آنرا رعایت میکنند.  چه خواهد شد اگر کسی ناغافل شبی با پای چپ از منزل بیرون رود و به عمد یا به سهو دچار تیر غیب گردیده کشته شود؟  چه اتفاقی خواهد افتاد متعاقباً دیگران منطق این رویه را زیر سوأل برده و به بحرانی بیانجامد؟  مسئول خسارات جانی و مالی وارده چه کسی خواهد بود؟  کسی که تخلف کرد؟ یا کسی که این قاعده را وضع کرد؟ یا عادت؟  شاید پاسخ  درست "عادت" باشد زیرا هرکسی آزاد است برای خود قاعده ای بدلخواه وضع کند و نیز او که پای چپ را اول گذاشت حق دارد کاری را که به کسی آزاری نمیرساند انجام دهد، هرچند قائون چیز دیگری بگوید.  لذا آنچه بصورت عادت درآمده و نیز آنها که آنرا تحمیل کرده اند در این ماجرا مقصرند.  بویژه اگر استمرار عادت در طی زمان شکلی قدسی بخود بگیرد توگوئی از آسمان فرو افتاده جای چون و چرا نیست.  حال آنکه امر قدسی باید در دلها باشد نه در کفش مردان و موی زنان.

   این موضوع موی زنان نیز از همین قسم است زیرا یک انسان با عقلی متعارف از خود میپرسد اگر از مو چیزی تراوش میکند چرا مردان نباید بپوشانند؟  یا اگر کشف حجاب باعث رذیلتی میشود چرا در هند نشده؟  البته اگر برای پیشینه این امر بعقب بازگردیم، ملاحظه میشود این نیز مانند بسیاری از آداب دیگر از یهود اقتباس شده است.  زنان ارتودکس یهودی نیز باید موی "خود" پوشیده دارند یعنی یا باید بپوشانند و یا بتراشند و ترک جمال کنند.  اما ترفند جالبی ابداع کرده اند که گذاشتن کلاه گیس است زیرا موی دیگری نمایان است نه موی خودشان.  ضمن اینکه اکثریت زنان در این امر آزادند که از خرد پیروی کنند.  موضوعی بدین سادگی را میشد بسیار پیش از اینکه به بحران بیانجامد و جان بسیاری را گرفته خسارات مادی و معنوی عظیم وارد سازد با خردورزی حل کرده و این دور باطل قطع شود.  لازمه آن حضور افراد با عقل متعارف در سطوح بالای تصمیم گیری است که شوربختانه در نبود آن در حال حاضر هر موضوع ساده و پیش پا افتاده ای بسادگی به معضلی حل ناشدنی میانجامد.  

    زنان امروز خواستار مالکیت تن خودشان اند که خواسته ایست کاملاً برحق.  سفسطه گران در پاسخ باین خواسته ممکنست بگویند زنان اگر بخواهند لخت شوند چه؟!  منطقی چنان سست و بی مایه که ارزش پاسخ ندارد.  اما مورد مشابه دیگر، ممنوعیت وسایل تنظیم خانواده و موارد خاص زنان است که خود جنایتی دیگر، هرچند خاموش است.  زنان و همسران آنان حق دارند که خود زمان فرزند آوری و تعداد آنها را تعیین کنند و دخالت حکومت امری بیشرمانه که نهایت سخافت خرد را میرساند.  چه بسیار نوزادان ناخواسته که ناشی از این سوء سیاست  در سطل زباله یافت میشود و مجرم اصلی، همان است که سایر قضایا را تحمیل کرده است.  روی دیگر همین ماجرا در تشویق به افزایش جمعیت البته جنایتی بمراتب عظیم تر است که قبلاً اشاره شد که در جهت نابودی عامدانه و ظاهراً برنامه ریزی شده کشور توسط نظام است.  طرح اهریمنی افزایش جمعیت حاصلی جز بیابانی تر کردن کشور و دامن زدن بیشتر به فقر و افزایش تنش و سیل مهاجرت به خارج کشور ندارد (1400/9/5).  متأسفانه آلوده شدن به مسائل روزمره، بسیاری را از درک اهمیت این نکته اخیر غافل کرده است و عدم طرح آن در رسانه ها و بحث توسط متخصصین امر وخامت آنرا در حال و آینده بیش از پیش افزایش داده و میدهد.

    سیاستگزاران نادان باید بپذیرند که شک حق طبیعی آدمیان است.  از قدیم گفته اند شک مقدمه یقین است.  تا شک گرائی نباشد دانشی ایجاد نخواهد شد.  مثلاً از یک پدیده بظاهر پیش پا افتاده که بکرل با آن روبرو شد خانم کوری شک کرده دست بقمار بزرگی زد.  چیزی را که معلوم نبود نتیجه ای دربر داشته باشد او بعنوان تز دکتری خود انتخاب کرد.  او از خود پرسید این امواج انرژی که از بطن مادّه بظاهر آرام بیرون میآید از کجاست؟!  نکند قانون بقای انرژی قابل نقض است؟  اگر ساده میگرفت و مانند توده عوام میگفت چیزهائی هست که ما نمیفهمیم و دلیل ندارد دنبال کنیم و چه بسا مصلحت نباشد، امروز راز رادیواکتیویته و متعاقباً انرژی هسته ای که از نان شب واجب تر است کشف نمیشد.  این شک در سایر امور نیز جاری و ساری است و یکی از دلایل عقب نگاهداشتن ملل خاورمیانه در کلیه شئون زندگی، عادت دادن مردم به پرهیز از شک گرائی است.  درست است که شک گرائی در حوزه علم و فن آوری مفید است لیکن تسری آن به حوزه ایدئولوژی دینی، خطر از دست رفتن زمام امور از دست کنترل کنندگان مغزهای مردم را در پی خواهد داشت.  

   دلایل اینهمه فساد و خِردگریزی چیست؟  نه پای چپ و راست گذاشتن است و نه موی زنان و نه هیچکدام که در تبلیغات میگویند.  اُم الفساد همانا استبداد است.  برای نمونه ببینید چه بر سر اقلیت مسلمان اُیغور درآورده اند.  برادر بزرگتر، در چین، سعی بلیغ دارد که هویت فرهنگی و دینی آنان را تغییر داده و از آنها "شهروند خوب" بسازد.  در نظامات دیکتاتوری، این یعنی کسی که سرش در کار خود باشد و همرنگ جماعتی که برادر بزرگ میخواهد باشد.  و عجیب است که در این راه آنچه ما فکر میکردیم نسل ها باید بگذرد صحیح نیست بلکه آنها این تربیت را طی فقط یک نسل میسر میسازند.  بچه ها را از والدین گرفته در کمپ های "بازآموزی" تحت شستشوی مغزی قرار داده بکلی از پیشینه فرهنگی خود تهی میکنند.  فیلم هائی که از بچه ها بدست والدین پناهنده در ترکیه رسیده حاکی از یکسره عوض شدن روحیه کودکان است.  بنظر میرسد با وجود استبداد هر عادتی را بتوان سریعاً جا انداخت و راندمان آن در مورد کودکان بیش از بزرگسالان است.  اما عجیب تر از عجیب آنکه، نظامی که برای یک تار مو اینچنین آشفته شده دین را در خطر میبیند، غیرتش در قبال تغییر هویت میلیونها برادران همدین خود بجوش نمی آید و مصلحت را در تقیه میبیند!   استمرار دیکتاتوری ها علیرغم ناخوشنودی توده ها، در کنترل سرمایه های ملی است که در کشورهای خاور نزدیک عمدتاً منابع نفت و گاز و پتروشیمی و صد البته سایر منایع معدنی است.  عایدات مزبور در خدمت بقای سیستم است و نه بقای ملت.  

خلاصه آنکه، با وجود عادات نیک، معهذا تبعات نوع بدش چنان مخرب است که شاید بتوان مدعی شد که عادت از خصیصه های بد است.  عادت ها در طی زمان شکل میگیرد و سیستم های تمامیت خواه، شکل دلخواه خودشان را تحمیل میکنند.  تبلیغات از جمله سلاح های نرم در دیکتاتوری هاست و در کنار قطع ارتباطات وسیله ایست برای شکل دادن عادت ها.  خوشبختانه، جلوگیری از نشر آگاهی بیش از هر زمان دیگری مشکل شده و لذا تغییر عادت ها میسر است.  با همه زیانهائی که ذکر شد، آیا زمان آن نرسیده که عادت ها را کنار گذاشته از خِرد پیروی کنیم؟  آیا وقت آن نیست که سرنوشت خود را به عادت هائی که تاکنون موجب درجا زدن در جهل و فلاکت بوده گره نزنیم؟  

  • مرتضی قریب
۰۴
دی

جبر یا اختیار؟

بعد از ارائه "بحران بزرگ" انتظار بود که دوستان در خصوص مسأله ای که در آن میانه پیش آمد اظهار نظر و راهنمائی فرمایند.  جز یکی دو نفر باقی با سکوت همیشگی برگزار کردند.  البته سکوت همیشه به معنای رضا نیست و چه بسا نمیدانند که از کجا شروع کنند.  زیرا آدمی هست و یک دنیا معما که همه را برجای خود میخکوب کرده و جسارت هرگونه حرکت را سلب کرده.  اما بنا به ضرب المثل چینی که "طولانی ترین راه ها با اولین قدم آغاز میشود" باید از جائی آغاز کرد هرچند با اعتماد کامل قرین نباشد.  باری، در آن مسأله دو مطلب مهم نهفته بود که حیف است شما عزیزان را آگاه نساخت.  یکی صرفاً مربوط به فیزیک و دومی منحصراً درباره فلسفه.  حال هر یک را یکی یکی باز میکنیم:

اصابت بزرگ-سنگ آسمانی به زمین

  یکی از راههای مقابله با برخورد سنگ بزرگ آسمانی انفجار آن است.  همانطور که دوستی دیگر نیز تأیید کرد، انفجار این سنگ آسمانی در مسیر خود نه تنها موجب پیشگیری از برخورد نمیشود بلکه به جای یک برخورد مهیب در یک منطقه خاص موجب فروریزی هزاران هزار قطعات کوچکتر و همچنان کشنده آن در سراسر کره زمین میگردد.  زیرا مجموع انرژی جنبشی این قطعات کوچکتر برابر انرژی جنبشی قطعه بزرگ اصلی خواهد بود.  لذا به نظر میرسد با منفجر ساختن سنگ بزرگ آسمانی با دست خود گستره فاجعه را وسیعتر و پاک کردن حیات از سطح زمین را قطعی تر کرده ایم!   اما صبر کنید.  هنوز نکته ای در این ماجراست که به حساب نیاورده ایم.  نکته همان مطلب آشنای سطح به حجم مذکور در گفتگوهای پیشین ماست.  توصیه میکنیم رد پای این فاکتور هندسی را در موضوعات دیگر نیز بکاوید و ببینید که چه نقش مهمی در همه امور بازی میکند.  اگر کره زمین جوی از خود نمیداشت مطلب همان خواهد بود که گفتیم.  اما اکنون که زمین دارای جو است تفاوت قضیه در این است که قطعات کوچکتر در طی مسیر خود داخل جو  سوخته و انرژی مربوطه جذب اتمسفر زمین میشود.  فقط قطعات  بسیار بزرگ، علیرغم آب رفتن و کوچکتر شدن، در انتهای مسیر خود با زمین اصابت و باعث خرابی میگردند.  اما این خرابی کجا و آن فاجعه کجا.  یادمان هست که همانطور قبلاً گفتیم، اگر جسمی را به قطعات کوچکتر تقسیم کنیم نسبت سطح به حجم مداوماً بیشتر و بیشتر میشود.  چون سوختن سنگ آسمانی، مثل سایر سوختن ها، از سطح آغاز میشود لذا تجزیه سنگ آسمانی به قطعات کوچکتر قطعاً تأثیر مثبت داشته بطوریکه اگر باندازه کافی کوچک باشند هیچ برخورد سختی با زمین اتفاق نخواهد افتاد همانطور که برخی اوقات ناظر سوختن رمانتیک آنها در آسمان شب هستیم.  انرژی عظیم این سنگ بزرگ آسمانی کجا میرود؟!  طبعاً جذب اتمسفر زمین شده و دمای آن را بالا میبرد.  خوشبختانه بزودی دما بواسطه تابش به فضای خارج به حالت اول بازمیگردد.  گو اینکه اگر جرم آسمانی خیلی بزرگ باشد، با وجود اضمحلال در اتمسفر و نجات زمین، بعلت تغییر ترکیب فیزیکی و شیمیائی جو ممکنست تغییراتی از نوع دیگر را باعث شود.  کسانی که مایل به آزمون این سناریو باشند میتوانند با مراجعه به برنامه جالبی که یکی از دوستداران فرستاده و در این وبگاه بارگذاری شده آنرا امتحان کنند.  به این شکل که یکبار با یک سنگ بزرگ چند ده کیلومتری نتایج را ببینند و بار دیگر آن را به قطعات کوچکتر تقسیم و همزمان روی همان مسیر و با همان پارامترها روانه زمین کنند.  لطفاً از نتایج خود مارا مطلع فرمائید.  متأسفانه بشر با این ازدیاد موالیدی که به بار آورده که فراتر از حد تحمل آن است دیگر نیازی به آوار آسمانی ندارد و شوربختانه کسانی نیز دانسته یا نادانسته آن را دامن میزنند.

تقدیر

  بار دیگر سناریوی فوق را مرور کنیم.  اگر این اتفاق هزار سال پیش روی داده بود ممکن بود نسل بشر بهمراه بسیاری از موجودات دیگر از صحنه روزگار منقرض میشد.  احتمالاً اگر بعدها موجودات هوشمند دیگری، شاید با شکل و شمایلی بسیار متفاوت، شانس ظهور و بروز میافتند در تاریخ زمین از این فاجعه نام میبردند.  درست همانگونه که ما از انقراض دایناسورها یاد میکنیم که بالغ بر دویست سال حکومت بر زمین چگونه پس از برخورد جرمی آسمانی حدود 66 میلیون سال پیش از صحنه زمین حذف شدند.  در هزار سال پیش و گذشته های دورتر تنها نامی که به آن داده میشد تقدیر بود و لاغیر.    در گذشته ها و حتی تا همین شصت یا هفتاد سال پیش هیچ و دقیقاً هیچ وسیله ای برای فرار از این اتفاق متصور نبود و شاید از همین رو به آن تقدیر گفته میشد.  یعنی آنچه که مقرر است انجام شود انجام خواهد شد و هیچ ذیروحی توان ایستادگی و مخالفت با آن را ندارد.  آیا معنی تقدیر غیر از این است؟  اما از این عصر تا زمانهای پیش رو اگر چنین سناریوئی کلید بخورد، پیش از آنکه فاجعه به منصه ظهور برسد و بسیار پیشتر از آنکه حتی به نزدیکی زمین برسد جلوی آن گرفته خواهد شد و یا دستکم از تبعات وخیم آن خواهد کاست.  یعنی چیزی که قرار بوده تقدیر باشد دیگر تقدیر نیست (مگر با بازی با کلمات).  معنی دیگرش اینست که یا علی الاصول تقدیری وجود ندارد و اگر هم چنین چیزی باشد بشر (یا هر موجود هوشمند دیگری) قادر به کنترل و هدایت آن در مسیر دیگری است.  سالهای سال فلاسفه و حکما در کتابهای خود با این دوگانگی دست و پنجه نرم میکردند و عده ای معتقد به تقدیر (جبریون یا قدریه) و عده ای، بر عکس، به اختیار (تفویضی ها) اعتقاد داشتند.  هر یک از این دو نحله فلسفی صاحب فلاسفه نامداری بوده که در کتب مربوطه به تفصیل عقاید آنان تشریح گردیده است.  اما چیزی که طی این مثال ثابت میشود اینکه تقدیر خط اصلی طبیعت نیست.  از سوی دیگر، راقم این سطور بنا به شواهد عدیده به نوعی از حتمیت و جبر معتقد است و این اتفاقاً بر خلاف تمایل قلبی اوست.  از روی تجربه دیده ایم که رفتار انسانها، علاوه بر عوامل محیطی، بسیار به تبار و پیشینه آنان بستگی دارد، عواملی که خارج از کنترل و اختیار شخص است.  قدما این نوع وابستگی را به خون نسبت میدادند در حالیکه علم امروز آن را به نام ژن میشناسد.  در آثار حکمای ما نیز بسیار از آن یاد شده کما اینکه "تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است".  یعنی همانطور که نمیتوانید گردو را روی گنبد (سطح کروی) بنشانید، متشابهاً فرزندی را که سر سفره پدر نااهل ارتزاق کرده و از آدم فروشی گذران زندگی کرده نمیتوانید تعلیم داده از او انسان مفیدی تربیت کنید حتی اگر تمام علم و حکمت دنیا را به پایش بریزید.  با اینکه چندان به این سخن اعتقادی نیست معذالک در عمل مواردی بر له آن شخصاً به چشم دیده ام که قابل چشم پوشی نیست.  لذا با قید احتیاط باید همچنان دستکم در حیطه انسانی آن را از نظر دور نداشت و شاید هم روزی برای دور زدن آن نیز راهی پیدا شود.  کوتاه سخن آنکه چیزی را همیشگی و وحی منزل نگیریم و موضوعات را در قالب مکانی و زمانی خود تعبیر و تفسیر و یقینیات را به حداقل برسانیم.  البته عده ای احتمالاً این را نمی پسندند ولی چه میشود کرد که راه و رسم علم همین است. 

 

  • مرتضی قریب
۲۷
آذر

بحران بزرگ

اکثر مردم که عبارت بالا را دیده یا شنیده اند سری تکان داده و با استهزا از آن میگذرند.  شاید هم حق دارند زیرا زندگی روزمره خود را در خطری فوری نمیبینند.  اما صاحبان عقل را بفکر فرو میبرد که چه بحرانی ممکن است اینقدر بزرگ باشد که شایسته دلمشغولی ما باشد.  البته بحران هائی هست که برای خیلی حائز اهمیت است مثل بحران بیکاری، فساد همه گیر، بیماری، رکود، تورم، نبود امنیت شغلی و اجتماعی و .. خیلی چیز های دیگر.  اما همه و همه در مقابل آن بحران بزرگی که میخواهیم بگوئیم هیچ است و اصلاً بحران تلقی نمیشود.  این بحران بزرگ مربوط به کل سیاره زمین و حیات جانداران روی آن، از جمله انسان، است.  چون مراجع زیادی در این خصوص موجود است و رسانه ها اغلب در این زمینه اطلاعاتی داده اند، بد نیست این بار از زاویه دیگری و با نگاه دیگری آن را بررسی کنیم.

  شواهد بسیار زیاد علمی حکایت  از آن دارد که حدود 66 میلیون سال پیش سنگی آسمانی با قطری حدود چندین ده کیلومتر با زمین اصابت کرد و شدت آن چنان بود که برای مدتهای مدید زندگی را تقریباً از روی زمین محو کرد.  اگر انسانی در آن روزگار بر زمین میزیست به احتمال زیاد نسل او نیز مانند نسل اغلب جانوران بزرگ جثه آن زمان منقرض میگردید.  گفته میشود گودال بزرگ زیر دریا در خلیج مکزیک باقیمانده این زخم دیرینه است.  امروز در قرن 21 میلادی اگر چنین اتفاقی بخواهد روی دهد دیگر مثل قبل مرگ مفاجات نخواهد بود.  بشر امروز دارای چنان توانی است که اولاً سالها پیش از رسیدن این اجل معلق مسیر آن را در مراحل اولیه شناسائی و به دقت سیر آن را محاسبه مینماید.  ثانیاً، مجال کافی برای تدارک تجهیزات مناسب برای مقابله با چنین امری را داشته و به احتمال زیاد موشک هائی با بار مخرب به استقبال آن خواهد فرستاد تا بسیار پیش از نزدیکی به زمین آن را به قطعات ریز منفجر و از حیز انتفاع خارج سازد.  اما این کارساز خواهد بود؟

مسأله:  بنا بر قواعد مکانیک آسمانی، قطعات خرد شده کماکان مسیر اولیه خود را حفظ و برخورد مقدر شده عاقبت الامر اتفاق خواهد افتاد ولی به جای یک جسم بزرگ یکپارچه تعداد زیادی قطعات کوچکتر به زمین اصابت و امر مقرر شده سرانجام به واقعیت خواهد پیوست.  انسان کجا و اراده آسمانی کجا!  راستی که در این مسأله هزار نکته باریکتر از مو مکتوم است که کشف آن را بعهده شما خواننده تیزبین وامیگذاریم و منتظر اشارات شما هستیم.

باری، نتیجه مهمی که از اینجا حاصل میشود اینکه بشری که دارای چنین توانائی هست که سرنوشت محتوم و لایتغییر خود را تغییر دهد چگونه است که در قبال مظالمی که بر کره زمین رفته و میرود چنین مستأصل و ناتوان است؟  شاید نکته در این است که خود در ایجاد بسیاری از این مظالم دست داشته و خود متهم ردیف اول است!  که اگر زمین در معرض یک تجاوز خارجی قرار میگرفت خود بخود همه سرنشینان آن با یک دست متحد در صدد مقابله برمیآمدند.  پس طبق ضرب المثل معروف: "که از ماست که برماست" و یا "تو چون خود کنی اختر خویش را بد مدار از فلک چشم نیک اختری را"،بشر دوپا خود در ایجاد بحران بزرگ دست داشته است.  جنبه دیگری از این بی عملی را شاید بتوان به بطئی بودن فرایند هائی که به بحران زمین منجر شده است نسبت داد.  اما در هر حال ابعاد بحران به چنان درجه ای رسیده که دولت ها را مجبور به تشکیل نشست بین المللی و اتخاذ تصمیمات سخت، همچون روزهای گذشته، وادار کرده است.  انسان چون وقایع را با مقیاس زمانی مألوف خود میسنجد وقایع چند دهه گذشته را کند میپندارد در حالیکه اگر از دیدگاه زمین بنگرید این تحولات نه تنها سریع بلکه انفجاری است.  مثلاً جمعیت کره زمین از چند هزار سال پیش تقریباً ثابت بوده ولی طی یکی دو سده گذشته با شیب ملایم و این یکی دو دهه گذشته با شیب انفجاری به بالا صعود کرده.  درست است که ما از گازهای گلخانه ای شکایت داریم و مسبب افزایش دمای زمین و بسیاری تبعات دیگر قلمداد میکنیم.  و درست است که از کاهش جنگلها گلایه داشته و از پائین رفتن مداوم آبهای زیرزمینی و خشکیدن زمینها و همینطور خشکی لب و دهان مردم و عطش روزافزون آنها داد و فغان داریم.  اما یادمان باشد که همه اینها به خاطر تعداد زیاد آدم هاست.  آب کم میآوریم چون کشاورزی زیاد شده.  جنگل های بارانی را خشک میکنیم که کشت و زرع کنیم.  بخاطر چه؟  بخاطر دهان های زیادی که با رشد انفجاری زیاد و زیادتر میشود.  این نفوس دایم التزاید نه تنها آب و غذا میخواهد بلکه انرژی هم میطلبد.  و برحسب سرانه بسیار هم بیشتر از نیاکان ما میطلبد زیرا کیفیت زندگی ترقی کرده.  مصرف برق من به عنوان یک انسان نوعی امروز چقدر است و پدر من چقدر بوده و پدربزرگ من چقدر؟  جالب اینکه در 3 نسل پیش مصرف برق پدربزرگ های ما چیزی نزدیک صفر بوده بطوریکه در پایتخت، برق امین الضرب در خیابان امیرکبیر (موسوم به چراغ برق) به تازگی افتتاح و یکی دو شعله لامپ کم نور را در تعدادی از منازل اعیان روشن میکرده است.  ما کجا، آنها کجا؟!  گرمایش منازل آن دوران فقط به زیر یک کرسی محدود بوده و قسمت اعظم فضای خانه سرد بوده در حالیکه اکنون روز و شب کل فضای داخل باید در زمستانها گرم و در تابستانها سرد نگاهداشته شود.  به چه هزینه ای؟!  به هزینه گرم کردن سیاره زمین!   صد سال پیش شاید فقط یکی دو اتوموبیل در کل این سرزمین موجود بود و آلودگی هوا از غرائب بشمار میرفت.  اما اکنون چه؟  آیا آلودگی هوا مجالی برای تنفس باقی گذاشته؟  و مهمتر از همه اینکه مصرف این همه انرژی چه برای تولید برق و چه برای حرکت بی هدف این همه وسایل نقلیه همه و همه باعث افزایش دمای متوسط کره زمین در این مدت بسیار کوتاه شده است.  آیا این ضیافت انرژی دوام خواهد آورد؟  این همه که در رسانه ها گفته میشود سهم مصرف آب مردم فقط 5 تا 10 درصد است نوعی دادن آدرس غلط است.  مگر 90 تا 95 در صد باقی برای مصرف آب برای مردم کره مریخ است؟  بیشک 100 درصد مصرف آب برای مردم است اما از راه های مختلف.  حتی آبی که در نیروگاه ها مصرف میشود آن نیز نهایتاً برای تولید برق برای همین مردم است و دادن اطلاعات غلط باعث حل مشکل نشده بلکه صد گره دیگر نیز علاوه میکند.  واقعاً چگونه میشود سوء تفاهمات را برطرف و اصل قضایا را بر مردم عرضه کرد؟  آیا هنگامی که آتشسوزی ناشی از باز بودن شیر گاز است باید آن را گشوده تر کنیم تا آتش گسترده تر شود؟  یا اینکه برعکس، اولین اولویت بستن شیر گاز و کنترل از مبداء است؟  آیا عقل غیر از این حکم میکند؟!  پس خوبست کارشناسان هم واقعیات را آنچنانکه هست بیان کرده از مجامله بپرهیزند و روند واگرای فرآیندهای زمینی را آنطور که هست نشان دهند.  در حالیکه بشر، آینده محتوم و مقدر خویش را قادر است به مدد خرد و دانش تغییر دهد دیگر بهانه ای برای بی عملی در قبال بحران بزرگ زمین ندارد.  تازه آنهم بحرانی که دست ساخته خودش بوده و سرنوشت و تقدیر در آن راهی ندارد.   آیا بالاخره از گذشته درس میگیریم؟؟

  • مرتضی قریب