جبر یا اختیار
جبر یا اختیار؟
بعد از ارائه "بحران بزرگ" انتظار بود که دوستان در خصوص مسأله ای که در آن میانه پیش آمد اظهار نظر و راهنمائی فرمایند. جز یکی دو نفر باقی با سکوت همیشگی برگزار کردند. البته سکوت همیشه به معنای رضا نیست و چه بسا نمیدانند که از کجا شروع کنند. زیرا آدمی هست و یک دنیا معما که همه را برجای خود میخکوب کرده و جسارت هرگونه حرکت را سلب کرده. اما بنا به ضرب المثل چینی که "طولانی ترین راه ها با اولین قدم آغاز میشود" باید از جائی آغاز کرد هرچند با اعتماد کامل قرین نباشد. باری، در آن مسأله دو مطلب مهم نهفته بود که حیف است شما عزیزان را آگاه نساخت. یکی صرفاً مربوط به فیزیک و دومی منحصراً درباره فلسفه. حال هر یک را یکی یکی باز میکنیم:
اصابت بزرگ-سنگ آسمانی به زمین
یکی از راههای مقابله با برخورد سنگ بزرگ آسمانی انفجار آن است. همانطور که دوستی دیگر نیز تأیید کرد، انفجار این سنگ آسمانی در مسیر خود نه تنها موجب پیشگیری از برخورد نمیشود بلکه به جای یک برخورد مهیب در یک منطقه خاص موجب فروریزی هزاران هزار قطعات کوچکتر و همچنان کشنده آن در سراسر کره زمین میگردد. زیرا مجموع انرژی جنبشی این قطعات کوچکتر برابر انرژی جنبشی قطعه بزرگ اصلی خواهد بود. لذا به نظر میرسد با منفجر ساختن سنگ بزرگ آسمانی با دست خود گستره فاجعه را وسیعتر و پاک کردن حیات از سطح زمین را قطعی تر کرده ایم! اما صبر کنید. هنوز نکته ای در این ماجراست که به حساب نیاورده ایم. نکته همان مطلب آشنای سطح به حجم مذکور در گفتگوهای پیشین ماست. توصیه میکنیم رد پای این فاکتور هندسی را در موضوعات دیگر نیز بکاوید و ببینید که چه نقش مهمی در همه امور بازی میکند. اگر کره زمین جوی از خود نمیداشت مطلب همان خواهد بود که گفتیم. اما اکنون که زمین دارای جو است تفاوت قضیه در این است که قطعات کوچکتر در طی مسیر خود داخل جو سوخته و انرژی مربوطه جذب اتمسفر زمین میشود. فقط قطعات بسیار بزرگ، علیرغم آب رفتن و کوچکتر شدن، در انتهای مسیر خود با زمین اصابت و باعث خرابی میگردند. اما این خرابی کجا و آن فاجعه کجا. یادمان هست که همانطور قبلاً گفتیم، اگر جسمی را به قطعات کوچکتر تقسیم کنیم نسبت سطح به حجم مداوماً بیشتر و بیشتر میشود. چون سوختن سنگ آسمانی، مثل سایر سوختن ها، از سطح آغاز میشود لذا تجزیه سنگ آسمانی به قطعات کوچکتر قطعاً تأثیر مثبت داشته بطوریکه اگر باندازه کافی کوچک باشند هیچ برخورد سختی با زمین اتفاق نخواهد افتاد همانطور که برخی اوقات ناظر سوختن رمانتیک آنها در آسمان شب هستیم. انرژی عظیم این سنگ بزرگ آسمانی کجا میرود؟! طبعاً جذب اتمسفر زمین شده و دمای آن را بالا میبرد. خوشبختانه بزودی دما بواسطه تابش به فضای خارج به حالت اول بازمیگردد. گو اینکه اگر جرم آسمانی خیلی بزرگ باشد، با وجود اضمحلال در اتمسفر و نجات زمین، بعلت تغییر ترکیب فیزیکی و شیمیائی جو ممکنست تغییراتی از نوع دیگر را باعث شود. کسانی که مایل به آزمون این سناریو باشند میتوانند با مراجعه به برنامه جالبی که یکی از دوستداران فرستاده و در این وبگاه بارگذاری شده آنرا امتحان کنند. به این شکل که یکبار با یک سنگ بزرگ چند ده کیلومتری نتایج را ببینند و بار دیگر آن را به قطعات کوچکتر تقسیم و همزمان روی همان مسیر و با همان پارامترها روانه زمین کنند. لطفاً از نتایج خود مارا مطلع فرمائید. متأسفانه بشر با این ازدیاد موالیدی که به بار آورده که فراتر از حد تحمل آن است دیگر نیازی به آوار آسمانی ندارد و شوربختانه کسانی نیز دانسته یا نادانسته آن را دامن میزنند.
تقدیر
بار دیگر سناریوی فوق را مرور کنیم. اگر این اتفاق هزار سال پیش روی داده بود ممکن بود نسل بشر بهمراه بسیاری از موجودات دیگر از صحنه روزگار منقرض میشد. احتمالاً اگر بعدها موجودات هوشمند دیگری، شاید با شکل و شمایلی بسیار متفاوت، شانس ظهور و بروز میافتند در تاریخ زمین از این فاجعه نام میبردند. درست همانگونه که ما از انقراض دایناسورها یاد میکنیم که بالغ بر دویست سال حکومت بر زمین چگونه پس از برخورد جرمی آسمانی حدود 66 میلیون سال پیش از صحنه زمین حذف شدند. در هزار سال پیش و گذشته های دورتر تنها نامی که به آن داده میشد تقدیر بود و لاغیر. در گذشته ها و حتی تا همین شصت یا هفتاد سال پیش هیچ و دقیقاً هیچ وسیله ای برای فرار از این اتفاق متصور نبود و شاید از همین رو به آن تقدیر گفته میشد. یعنی آنچه که مقرر است انجام شود انجام خواهد شد و هیچ ذیروحی توان ایستادگی و مخالفت با آن را ندارد. آیا معنی تقدیر غیر از این است؟ اما از این عصر تا زمانهای پیش رو اگر چنین سناریوئی کلید بخورد، پیش از آنکه فاجعه به منصه ظهور برسد و بسیار پیشتر از آنکه حتی به نزدیکی زمین برسد جلوی آن گرفته خواهد شد و یا دستکم از تبعات وخیم آن خواهد کاست. یعنی چیزی که قرار بوده تقدیر باشد دیگر تقدیر نیست (مگر با بازی با کلمات). معنی دیگرش اینست که یا علی الاصول تقدیری وجود ندارد و اگر هم چنین چیزی باشد بشر (یا هر موجود هوشمند دیگری) قادر به کنترل و هدایت آن در مسیر دیگری است. سالهای سال فلاسفه و حکما در کتابهای خود با این دوگانگی دست و پنجه نرم میکردند و عده ای معتقد به تقدیر (جبریون یا قدریه) و عده ای، بر عکس، به اختیار (تفویضی ها) اعتقاد داشتند. هر یک از این دو نحله فلسفی صاحب فلاسفه نامداری بوده که در کتب مربوطه به تفصیل عقاید آنان تشریح گردیده است. اما چیزی که طی این مثال ثابت میشود اینکه تقدیر خط اصلی طبیعت نیست. از سوی دیگر، راقم این سطور بنا به شواهد عدیده به نوعی از حتمیت و جبر معتقد است و این اتفاقاً بر خلاف تمایل قلبی اوست. از روی تجربه دیده ایم که رفتار انسانها، علاوه بر عوامل محیطی، بسیار به تبار و پیشینه آنان بستگی دارد، عواملی که خارج از کنترل و اختیار شخص است. قدما این نوع وابستگی را به خون نسبت میدادند در حالیکه علم امروز آن را به نام ژن میشناسد. در آثار حکمای ما نیز بسیار از آن یاد شده کما اینکه "تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است". یعنی همانطور که نمیتوانید گردو را روی گنبد (سطح کروی) بنشانید، متشابهاً فرزندی را که سر سفره پدر نااهل ارتزاق کرده و از آدم فروشی گذران زندگی کرده نمیتوانید تعلیم داده از او انسان مفیدی تربیت کنید حتی اگر تمام علم و حکمت دنیا را به پایش بریزید. با اینکه چندان به این سخن اعتقادی نیست معذالک در عمل مواردی بر له آن شخصاً به چشم دیده ام که قابل چشم پوشی نیست. لذا با قید احتیاط باید همچنان دستکم در حیطه انسانی آن را از نظر دور نداشت و شاید هم روزی برای دور زدن آن نیز راهی پیدا شود. کوتاه سخن آنکه چیزی را همیشگی و وحی منزل نگیریم و موضوعات را در قالب مکانی و زمانی خود تعبیر و تفسیر و یقینیات را به حداقل برسانیم. البته عده ای احتمالاً این را نمی پسندند ولی چه میشود کرد که راه و رسم علم همین است.
بیش از یک دهه است که بحث فلسفی نمیکنم؛ علت سادهای دارد: فلسفه از کار و زندگی ما را عقب انداخت. چی گیرمان آمد از آنهمه تارتنکبازی در این پهنه؟ هیچ چیز مگر نابود شدن بهترین سالهای جوانی و عقبافتادن از همالان و همپالکیها. خب گویا "قدر" این بوده که خارخار سینه ی ریش ما شود این پایگاه؛ خیر است "حُکماً"!
و اما بعد:
1- اینکه در این نوشته «قدریون» کنار «جبریون» آورده شده و علی الظاهر یک نحله واحد تلقی شدهاند، "حکماً" lapsus memoriae (لغزشِ ویر) است. فرضِ پایه قدریون در بُن با فرض پایه آنکومپاتیبیلیست(incompatibiliste)ها یکی است: قدریه فرقهای است که از ایدهی "free will/خواست یا اراده آزاد" هواداری میکند و پیروان آن درست مثل آنکومپاتیبیلیستها مفهوم "قدر" و مقدرات را با اراده آزاد در تعارض و ناسازگاری میبینند و از پذیرفتن آن سر باز میزنند. (اینجا و اینجا را ببینید)
2- به نظر میرسد نویسنده به یک نوع incompatibilisme متمایل است.
3- منطقدانها یک نوع از مغالطه را باز میشناسند که بهhomme de paille معروف است یا "اپووانتای" یا "مغالطه هماورد پوشالی/straw man fallacy": ابتدا منتقد، نظریه رقیب را تا حد ممکن ساده، سخیف و سهلانگارانه توصیف میکند و سپس با شمشیر تیز نقد خود بر پیکر از-پیش-بیجان این حریف پوشالی ضربههای سهمگین وارد میکند تا حقانیت موضع خود را به رخ بکشد. با خواندن این مطلب "بیاختیار" یاد این مغالطه افتادم.
4- یک پاساژ خیلی دوستداشتنی در هملت هست که من به این جهت آن را دوست دارم که آب پاکی را میریزد روی همه آپوریا (ἀπορία)های هملتی؛ خوش دارم امشب که بدمستی کردم یادی از آن کنم:
Not a whit. We defy augury. There is special providence
in the fall of a sparrow. If it be now, 'tis not to
come; if it be not to come, it will be now; if it be not
now, yet it will come. The readiness is all. Since no
man, of aught he leaves, knows aught, what is't to
leave betimes? Let be. (Hamlet, V. ii. 215-220)
5- والله هو العلیم العظیم