فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «طبیعت» ثبت شده است

۲۷
آذر

آنتروپی و نظم

   شگفت انگیز است که چگونه شرارت و فتنه بسادگی نشر یافته میتواند همه گیر شود اما در عوض، نظم و عدالت بسختی قادر است در مقابل جبهه شرّ دوام آورد.  چه شد که آن تمدن درخشان کوشانی رفت و این طالبان آمد؟!  چگونه است که رواج شرّ چنین ساده و ارزان ولی پاگیری نظم و عدالت چنان سخت و پرهزینه است؟  راز این معما در یک مثل همگانی نهفته است که خراب کردن یک عمارت بمراتب سهل تر از ساخت همان بناست.  ایجاد نظم همواره سخت تر و پرهزینه تر از ایجاد بی نظمی و آشوب است.  بیان علمی این پدیده و حل این معما در پدیده آنتروپی و رابطه آن با نظم و بینظمی است.

   شاید از همین روست که مشاهده میشود شرارت هدفمند در سطح جهانی موفق تر از نظم باشد.  گویا همراهی کردن با بینظمی ذاتی که در سرشت طبیعت است عامل موفقیت آتش افروزان باشد.  بیان علمی این بی نظمی ذاتی، "آنتروپی"، حاکی از تمایل طبیعی جهان بسمت بینظمی است.  ایجاد نظم در بخشی، به بهای تولید بینظمی بمراتب بیشتر در بخشی دیگر است!  لذا موفقیت ظاهری شرارت پیشگان را نباید بحساب هنر آنان گذاشت بلکه در هارمونی با این سرشت طبیعی جهان دانست.  چنانکه شنا کردن در جهت آب بمراتب ساده تر از شنا در خلاف جهت آب است. 

   قبلاً در توصیف این بینظمی و شرارت در حوزه سیاست عمومی به مثالی در فوتبال متوسل شده بودیم که چگونه تیمی وحشی با وجودیکه از لحاظ فنی عددی نیست معهذا با زیرپا نهادن قواعد، تیم های مطرح را مغلوب میکند (1403/6/27). این بخاطر آن است که با غمص عین به عملیات او نگریسته چه بسا داور هم منافعی داشته باشد!  چه اگر قرار بر بلبشوی همگانی باشد بازنده این تیم است.  لوازم اصلی شرارت اول پول و دوم، ایدئولوژی چون سپر است.  تصورش مشکل نیست.

   فرض کنید در مِلک شیخی در وسط بیابان چاه او به نفت برسد.  یکشبه صاحب پول یامفتی میشود که همه کار با آن میتوان کرد.  احتمالاً آنقدر عقل دارد که آنرا صرف رفاه خود و زیرمجموعه خود کند.  اما اگر فشار بُخارات ذهنی او شدید و دچار اوهام باشد، با این ثروت بادآورده ممکنست مبادرت به گزینش افراد شرور و بیکار که کم هم نیستند کرده آنها را با حقوق و مزایای خوب استخدام و لشکری برای ترور و وحشت در دنیا ایجاد کند.  بهمین سادگی!  بدون کمترین بهره ای از دانش، میتواند راه های متعارف را دور زده بهترین تسلیحات روز دنیا را خریده در اختیار آتش افروزان گذارد.  جاذبه اصلی را پول دارد که نه تنها اشرار که افراد عادی و بیکار را هم جذب میکند.  معهذا بمیان آوردن ایدئولوژی جاذبه را بیشتر میکند.  اگر این شیخ جفا میکند، باری، مال خودش را تلف میسازد اما آن شیخی که بر ثروت ملتی خیمه زده و اینگونه آنرا به هبا و هدر میدهد چه؟  جفای او دوچندان است که هم ملت خود را به فقر میکشاند و هم ملل دیگر را بدبخت و سیه روز میسازد.  چون در مقابله با دشمن خارجی ناکام میماند، انتقام سخت را از مردمی میگیرد که آنان را دشمن خطاب میکند! 

   میپرسند تدبیر چیست؟  سعدی در گلستان میگوید: بنیادِ ظلم در جهان اوّل اندکی بوده‌ است هرکه آمد بر او مَزیدی کرده تا بدین غایت رسیده.  ادامه ارتکاب چنین فرد غدّاری که مداوماً ثروت ملت را هزینه جاه طلبی های خود کرده ناشی از بی تفاوتی مردم نیز هست که از حقوق طبیعی خود غافل شده آنرا به شیخی بی مسئولیت واگذار کرده اند.  و این نیست مگر در اثر ضعف روحیه پرسشگری ناشی از کم اطلاعی و نبود آموزش عمومی.  باز به ریشه اصلی بر میخوریم که تأکید بر آموزش درست است که هم هزینه بر و هم زمان بر است و اجرای آن نیازمند وجود نظامی آزاد و مردمی است.

   آموزش نیز مانند ایجاد نظم هزینه بر است ولی ارزش آنرا دارد هر هزینه ای صرف آن شود زیرا که خطر استقرار استبداد های مالیخولیائی را کاهش میدهد.  عالیترین بیمه یک جامعه در برابر خودکامگی و خرافات همانا تخصیص سهم عمده تولید ناخالص ملی آن جامعه برای آموزش است بطوریکه حقوق معلمان ابتدائی، بویژه معلمان کلاس اول، حتی بیش از وزیر و وکیل باشد!  نظم چنین ملتی پایدار خواهد بود و هر شیخ لجام گسیخته ای قادر نخواهد بود بر مقدرات او حاکم و با ادعای آزاد سازی دنیا، بخواهد آنرا با خاک یکسان کرده که اگر لازم باشد نیمی از مردم جهان را فدای اوهام خود کرده باشد!!

خلاصه آنکه، اشرار بر توسن بینظمی سوار و در میدان بی اطلاعی و کم سوادی عامّه میتازند.  پول بیحساب و ایدئولوژی سوخت اصلی این تاخت و تاز است. آموزش عمومی و مطالبه گری بهترین علاج این شرّ است که البته نظامی متعارف و معقول پیشنیاز انجام آن است.  یکی از پرورشگاه های شرّ همین خاور نزدیک است که قرون متمادی مردم دچار آن هستند.

  • مرتضی قریب
۰۶
مرداد

نیروها در طبیعت -2

    در تبیین حرکت تیری که از کمان خارج شده، دیدیم که توجیه ارسطو چه بود.  شاید جوانان امروز به کم دانشی ارسطو بخندند اما بدانند که اساس کار وی درست بود و آن تفکرِ متعاقبِ پرسش درباره چیزی که میدید بود.  مهم نیست نتیجه چه باشد، مهم این است که او به عنصر اصلی شیوه تحقیق واقف بود.  آنچه را میدید، زیر پرسش میگرفت و سپس با تفکر درباره علل وجودی آن و بهره گیری از استدلال منطقی در صدد توجیه آن بر میآمد.  اما این شیوه چیزی را کم داشت.  قرنها طول کشید تا بالاخره گالیله حلقه مفقوده را پیدا کرد.  او با مشاهدات روش مند و بهره گیری از ابزارهای ساده توانست عنصر دوم را هم اضافه کرده تا از آن پس روش علمی با دو پایه تفکر و ادوات، شکلی روشن بخود بگیرد.  او نشان داد که مشاهده ساده کافی نیست بلکه باید آنرا برنامه ریزی کرد.  بعنوان نمونه، با کمک یک سطح شیبدار و اندازه گیری زمان، اصول اولیه حرکت را تبیین کرد.  متعاقب او، نیوتون با کمک ریاضی نه تنها قوانین حرکت را فورموله کرد بلکه مکانیک اجرام آسمانی را هم مدون ساخت.  پس از ایشان راه پیشرفت علم هموار گردید.

    با بازگشت به موضوع گرانش، هنوز بسیاری چیزها عجیب مینماید.  مثلاً کتابی که روی میز است چرا توسط گرانش بسمت مرکز زمین حرکت نمیکند؟  البته این اعجاب از دریچه چشم همان انگشت شمارهاست والا برای مردم کوچه و بازار امریست عادی و هیچ جای شگفتی ندارد.  میگویند سطح میز مانع میشود که کتاب فرو رود.  چرا؟ زیرا سطح میز نیروئی رو به بالا و در جهت عکس گرانش بر کتاب وارد میکند که نمیگذارد کتاب فرو افتد.  اما اگر این نیرو اندکی، و فقط اندکی، بیش از نیروی گرانش وارده باشد پرواز کتاب بسمت بالا را شاهد خواهیم بود!  جنس این نیروی جدید چیست؟ آیا تصادفی است که این نیرو دقیقاً با نیروی جاذبه زمین برابری کند؟  راه رفتن ما روی زمین، بازی فوتبال، خانه سازی، و تقریباً همه پدیده های روزمره از همین مقوله است.  امروز میدانیم که مسئول اصلی این پدیده نیروی الکتریکی است. 

   بارهای مثبت و منفی موجود در مواد دقیقاً با هم مساویند و لذا مادّه در حالت عادی بدون بار الکتریکی خالص است.  هنگامی که دو جسم بهم نزدیک میشوند از نظر الکتریکی نیروئی بهم وارد نمیسازند و ضمناً نیروی جاذبه بین آندو نیز آنقدر ضعیف است که عملاً هیچ واکنشی بین آن دو نیست.  مثلاً اگر توپی را بسمت دیوار پرتاب کنیم، تا پیش از برخورد، اتفاقی روی نمیدهد.  وقتی توپ به دیوار برخورد میکند بر آن فشار وارد میسازد.  این فشار ناشی از در جوارهم قرار گرفتن الکترونهای لایه خارجی توپ و الکترونهای لایه سطحی دیوار است.  نیروی دافعه بوجود آمده باعث پس زدن توپ شده و شاهدیم که توپ برمیگردد زیرا جرم دیوار آنقدر زیاد است که برجای خود می ایستد.  اما چرا این اتفاق برای کتاب رخ نداده و از سطح میز پرواز نمیکند؟  شاید وقتی کتاب را روی میز میاندازید، کتاب باندازه چند میکرون ناقابل داخل میز فرورود ولی بلافاصله واکنش میز با نیروی گرانش به تعادل رسیده عملاً چیزی را متوجه نمیشوید.  اگر گرانش را کنار بگذاریم، تقریباً همه پدیده هائی که در زندگی روزمره با آن سر و کار داریم از همین قماش است.

    ارسطو و سایر فلاسفه عهد باستان البته فکرشان به این ریزه کاری ها نرسید زیرا یگانه دریافت آنان از پدیده الکتریکی خاصیت کهربا بود که اتفاقاً نام الکترون نیز از آن اقتباس شده است.  درک جدید ما از نیروهای الکتریکی و مغناطیسی به همین دوره جدیدی که قبلاً گفتیم بازمیگردد.  اکنون میدانیم که این نیروها نیز مانند گرانش دوربردند و تصور رایج که هُل دادن گردونه در تماس نزدیک است فقط یک تقریب است!  اگر سنت اندیشه ورزی یونان باستان با آمدن مسیحیت دچار وقفه نمیشد، چه بسا نقطه آغاز دوره جدید بسی زودتر اتفاق میافتاد.  ایمان نیز نوعی فکر است منتها دشمن تفکر آزاد است.  تفکر آزاد به هر قسم از ایمان میدان میدهد ولی ایمان، از هر نوع، مانع شکل گیری اندیشه آزاد و بروز و نشر آن است.  پس بی جهت نیست که آغاز دوره جدید در اروپا مقارن شد با آزاد شدن اندیشه از سیطره ارباب دیانت.   برخلاف تصور عموم، شکوفائی منحصر به حوزه علم و فنآوری نیست که آزاد شدن اندیشه از اسارت ایمان، موجب اعتلای معنویات و اخلاق انسانی نیز شد. ارباب دیانت ضمن بهره وری از تمام دستآوردهای نو، کینه و دشمنی با نوگرائی را پایان ندادند.

خلاصه آنکه، اندیشه در اینسو هنوز در سیطره ایمان است با نتایج مشهودش. اما نه ایمانی عادی بلکه ایمانی متکی بر زر، زور، رانت، دروغ، ریا، پروپاگاند، جوّ ترور و وحشت، آدمکشی، فساد، حذف فیزیکی رقبای سیاسی حتی خودیها.  در نظام ایمانی، پاسخِ عقیدهِ غیر، زدن مشت محکم بر دهان متفکر و پرسشگر است؛ فقدان عقیده یعنی سلامتی و امنیت!

  • مرتضی قریب
۱۶
تیر

مصادره به مطلوب

    در کشور آرزوها مردمانی زندگی میکنند که از شب تا صبح و از بام تا شام در پی به ثمر رساندن آرزوهای خویشند.  آنها به هر دری میزنند بلکه گشایشی در کارهای بسته شان روی دهد.  آنقدر آرزومندند که حتی با دیدن یک کلید مقوائی بخیال باز شدن قفل های بسته، خود را به آب و آتش زده هر ریسکی را پذیرا میشوند بلکه اینبار قول هائی که شنیده اند به واقع بپیوندد.  در کشور آرزوها مردم خیلی زود پیر میشوند.  آخر تلاش بی ثمر برای رسیدن به آرزوها خیلی زود انسان را از پا می اندازد.  اما مگر آرزویشان چیست؟  هیچ، فقط یک زندگی ساده آنقدر ساده تا حد یک زندگی نباتی!

    در کشور آرزوها همه سخت در جنب و جوشند که همین اندازه اگر در سرزمین های کفر تلاش میکردند ستاره بخت را در آغوش میکشیدند.  پس بی جهت نیست جوانان به آب و آتش میزنند تا بهر نحو ممکن فرار کنند.  خانواده ها، حتی آنها که دستشان به دهان میرسد، نیز بخاطر تأمین آتیه فرزندان در صدد فرار در اولین فرصت ممکن هستند.  عده ای که عجله بیشتری دارند سوار بر قایق های بادی همراه با جنگ زدگان اقوام همسایه خود را به دریا ها میسپارند.  تا مگر قاچاقچی معرفتی داشته بقول خود وفا کرده آنها را به ساحل امنی برساند.  به همین اندازه هم دلخوشند که مگر فرزندانشان محل امنی برای آینده خود داشته باشند.  آنها هم که مانده و زیر خط فقر در حال سقوط اند، چاره ای جز دست و پا زدن ندارند.  که در مناسبت هائی که غذای نذری میدهند برای یک لقمه غذا چنان از سروکول یکدیگر بالا میروند که قحطی زدگان آفریقا را متعجب میکنند. همه بخاطر یک بخور نمیر حداقلی در تب و تابند.  که بخش اعظم این مردم نه دیگر توقع حقوق بشر، و نه دیگر دل در گروی معنویات مُبلغان ریائی و نه اصلاً هیچ چیز دیگری دارند.  آنها فقط یک چیز میخواهند، میخواهند زنده بمانند!  نظام های تمامیت خواه مردم را از فرط گرسنگی در مرز موت نگهمیدارند.  چرا که میخواهند مردم را مانند موم در دست داشته هر لحظه اراده کنند از تبعیت آنان مطمئن باشند.

    در کشور آرزوها مردم همواره در صدد یافتن روزنه ای برای تنفس اند.  آنها هم که قرار است سوارِ کار باشند اینرا میدانند و به مردم القا میکنند که در انتخاب بد و بدتر، ما آن گزینه روزنه گشا در مقابل خفقان آور هستیم.  هیچ کس هم نمیپرسد آخر چرا روزنه؟ چرا درها را برای تنفس باز نکنید که از خفقان در حال مرگیم؟  داستان بی شباهت با روش های امحاء جمعیت غیر خودی توسط نازی ها در دوران جنگ دوم جهانی نیست.  یک از این روش ها فرستادن پیر و جوان و زن و بچه بداخل کامیون های دربسته ای بود که بعد دهانه اگزوز را به داخل وصل میکردند.  گاز چون سنگین تر از هواست تدریجاً از کف شروع به بالا آمدن میکرد و مردم برای تنفس قدری اکسیژن بیشتر لامحاله روی هم تلنبار میشدند تا نهایتاً هرمی از بدنها تشکیل میشد.  چه بسا پدر و مادرانی که پا بر بدن کوچکترها، ضعیف ترها و بسا بچه های خود میگذاشتند تا دمی اکسیژن بیشتری تنفس کنند.  در بالای هرم قوی ترهائی بودند که آخرین ذرات هوا را در محاذات سقف میجستند.  اما چه سود که همگی بطرز فجیعی خفه میشدند.  هوای مصرفی مرتباً کمتر میشد و روزنه ای برای تنفس باقی نمیگذاشت. 

   امروزه نظام های تمامیت خواه مردم را دچار همین مصیبت ساخته اند.  کار بدانجا کشیده که روزنه ای کوچک به آرزوئی بزرگ تبدیل شده. مردم را با نشان دادن روزنه ای کوچک به بازی گرفته اند و توده ناچار خود را گرفتار در این بازی مرگ و زندگی میبیند.  نظام هربار مهره ای را بعنوان ناجی به میدان میآورد تا مردم را امیدوارانه وادار به حرکت مطابق میلش کند.  بعد هم هر وقت خواست تنظیمات آنرا بهم میزند.  این بازی تا کجا میتواند استمرار یابد و تا کجا میتوان گنجشک را رنگ کرده جای قناری فروخت؟  گویا تجارب قبلی مردم چندان هم فراموش نشده و اکثریت بدین نتیجه رسیده که نباید وارد این بازی شود.  نشانه آن اینست که علیرغم تبلیغات، در هر دو دوره مراکز نمایشی بطرز چشمگیری خلوت بوده بطوریکه همه بر آن گواه بوده اند.  اما بطرز سحرآمیزی مشارکت در همان سطحی شد که باید میشد!  برخی بضرس قاطع دستکم آمار دور اول را 3 برابر شده آمار واقعی دانستند و دلیل آنرا بطور مشخص احتمال ناچیز 5 عدد مستقل که تصادفاً مضرب 3 باشند ذکر کردند.  احتمال دستکاری نه 100% بلکه 99.6% است که البته نزد اهل علم بقدر کافی تعیین کننده است.  

خلاصه آنکه، مردم از فرط استیصال دنبال هر روزنه ای دویده بلکه دمی بیشتر تنفس کنند.  پناه بردن آنان به این یا آن از سر ناچاری و امید داشتن برای باز شدن درها برای دمی تنفس است که بی شباهت با مثال اتاق گاز سیار نازی ها نیست. آیا این روند قرار است تا ابد ادامه یابد؟  باید پرسید به چه دلیل برای تنفس طبیعی باید ملتی قربانی مطامع بازیگرانِ صحنه و تعزیه گردانانِ آن باشند؟!

 

  • مرتضی قریب
۱۵
تیر

دورریز و اهمیّت آن

     نیک که بنگریم هنوز مفاهیم مربوط به پایستگی در توده مردم بویژه نزد گردانندگان امور فهم و درک نشده است.  مهمترین مصداق آن در موضوع آب دیده میشود که مدتیست به بحران انجامیده است.  برخی تصور میکنند این بحران جدید است یا مطابق آنچه ادعا میکنند تقصیر تغییر اقلیم و نهایتاً ناشی از بغض طبیعت است.  حال آنکه به محض روی کار آمدن نظامی با یک درک معیوب از قوانین، بویژه قانون پایستگی طبیعت، نطفه بحران از همان ابتدای کار کاشته شده است.  از قدیم گفته اند: کسی که باد میکارد طوفان درو میکند. 

    راستی چه شد که رودخانه ها و دریاچه ها خشک و آبهای زیرزمینی ته کشید؟  دلایل امر را کارشناسان مربوطه مدتها پیش هشدار داده و هنوز میدهند اما دریغ از گوش شنوا.  منتها چیزی که اینجا قرار است بیان شود تفکر اشتباهی است که در این مورد و سایر موارد نزد عوام وجود دارد که کار را بدینجا کشانده است.  روشن است که اگر فردی عامی مصدر کاری مهم شود خود بخود معلوم است نتیجه کار چه خواهد شد.  حال اگر دستی کج هم داشته باشد که نور علی نور است.  تصور فرد بیخرد اینست که اگر چاهی حفر شود به آبهای بی پایان زیرزمینی متصل میشود که تا ابد قابل بهره برداریست.  کودکان هم همین تصور را دارند.  یا آبهای رودخانه که به دریاچه یا دریا میریزد بیهوده هدر میرود و اگر تماماً بهره برداری نشود ضایعه ای بزرگ و حرام شدن برکت خداوند است.   طبعاً فردی با چنین تفکری اگر رأس امور قرار گیرد توقع چیزی کمتر از آنچه امروز مشاهده میشود جز ساده لوحی نیست.  

    با اینکه اجتناب از دورریز عموماً شیوه پسندیده ایست، اما در مواردی لازمست اتفاقاً به "دورریز" اجازه حضور داده شود.  این دورریز یا تلفاتی که در این مقال نام میبریم درواقع تلفات به مفهوم رایج آن نزد عوام نیست بلکه فدا کردن بخشی از سهم عمومیست که باعث نجات اصل باشد.  زیرا آبی که بنظر میآید بدون بهره برداری ما انسانها در رودخانه روان است خود باعث احیاء آبهای زیر زمینی ناحیه اطراف خود است.  ورود این رودخانه به دریاچه، سطح آنرا که مرتباً در اثر تبخیر کاهش یافته، جبران کرده اجازه میدهد مایکرو اقلیم منطقه برقرار و آباد بماند.  در غیر اینصورت همان میشود که بر ارومیه و سایر دریاچه ها رفت و تبعات شوره زاری منطقه شیرینی همه دستآوردهائی که از آب رودخانه های ورودی تأمین شده بود بکام بهره برداران تلخ کرد.  حتی به مردمی هم که سهمی در آن نداشته اند آسیب رساند.  دادن امتیاز بلادریغ حقآبه به هرکس که متقاضی باشد سیاست حکومت هائی است که میخواهند عجالتاً تقاضاها فروکش کرده، رضایت نسبی جلب و همچنان بر خر مراد سوار باشند.  غافل از اینکه مهمترین حقآبه دار یک رودخانه، ذات خودش است زیرا بسیار پیش از ورود انسان، این رودخانه ها جاری و دریاچه ها برقرار بود.  از همین قرار است حقی که طبیعت کلان با همه اهالی آن یعنی سایر جانوران بر ما دارند که سابقه زیست آنان به بسیار پیش از انسان میرسد.  لذا با اینکه از دید ما انسانها آب روان رودخانه بیهوده به دریا یا دریاچه میریزد و در تصور ما دورریز محسوب میشود، لیکن ابداً اینگونه نیست زیرا آن حق طبیعی رودخانه و دریاست و این انسان است که با استفاده های رو به تزاید و "غیر طبیعی" آنرا سلب کرده است.  بدین جهت است که میگوئیم حقآبه طبیعت که در دید همگانی "دورریز" تلقی میشود باید حفظ شود.

    در زندگی اجتماعی نیز روال درست چنان است که همواره تولید قدری بیش از مصرف باشد.  مثلاً درکشورهای کمونیستی مثل شوروی سابق، چنان رسم بود که اجناس مصرفی باندازه سرانه آدمها تولید میشد.  اینگونه میشد که صف نان و سایر اقلام خوراکی همیشه برقرار بود.  بگذریم از اینکه دلیل دیگر در کمبود مایحتاج عمومی و وضع بد رفاه، تولید و انبار کلاهک های هسته ای در رقابت با دنیای غرب نیز بود.  برای یک نظام ایدئولوژیک، تولید بمب اتمی از نان شب واجب تر است.  اما عاقبت چه شد؟  عاقبت مواد هسته ای غنی شده اغلب این کلاهک ها طی چند توافق با رقیب غربی پیاده شده و مجدد رقیق شده عازم مصرف در نیروگاه ها شد.  شبیه اینکه آب کثیفی را که با هزار زحمت برای شرب تصفیه شده دوباره با آلودگی ها مخلوط کرده برای آبیاری پارک ها استفاده شود.  صد البته حقیقت امر بسیار وخیمتر از این شباهت است. 

    حال که صحبت از شوروی شد باید گفت نه تنها فقدان مفهوم دورریز در سیستم مستبدانه آن دوران نادیده انگاشته شده بود بلکه در سپهر سیاسی امروز آن که همچنان میراث خوار دوران گذشته است نیز اثر گذار است.  مخفی کردن اخبار و اطلاعات با وجود حجم گسترده رسانه ها بسیار مشکل شده است.  علیرغم تمام تمهیدات حکومت، مردم از گوشه های پنهان آگاه میشوند.  سیاستمدار آرمانی در دوران حاضر باید چنان فرض کند که همه زوایای زندگی او بطور شفاف در معرض دید است.  از سوی دیگر، شخصی که در قدرت است مانند همه انسانها علاقمند به جمع مال و ثروت طی دوره زمامداری است.  لذا با ایجاد حلقه محارم و آلوده کردن آنها مبادرت به جمع ثروت و ساخت کاخ و ویلاهای آنچنانی در زمینهای چندصد هکتاری در اینجا و آنجا کرده تا بتصور خودش آینده خود و خاندان خود را تضمین کرده باشد.  اما چون دوره ریاست محدود است و بزودی پرده از نابکاری ها کنار خواهد افتاد، پس مجبور است علیرغم تیتر جمهوری، ریاست خود را مادام العمر کند!   این رویه مانند سیکلی معیوب فرد را وادار به تشدید نابکاری ها کرده بطوریکه دامنه فساد به سود وی و به هزینه مردم و بسا مردم به گروگان گرفته همسایه شدید و شدیدتر شود.  اینجاست که تفکر "دورریز" کلید حل مشکل است.  با پذیرش این حقیقت که طبع بشر چنان است که اگر بنده و شما هم جای ایشان میبودیم چه بسا همین راه طی میشد، باید چنان مقرر شود که هرآنچه فرد بر کرسی قدرت از باغ و ویلا و غیره برای خود و اطرافیانش تهیه دیده، چه از راه قانونی و چه خلاف، در انتهای دوره زمامداری قانوناً در تملک وی باقی بماند.  حتی اگر همه آنها از راه فساد هم تملک شده باشد جمع ارزش آنها در قبال فسادهای آتی و جنایاتی که برای مکتوم نگاهداشتن حقایق صورت خواهد گرفت عملاً هیچ است.  او برای استمرار قدرت، چه بسا مجبور باشد جنگ های غیر انسانی راه انداخته بر همسایگان تحمیل کند که ادامه همان خط ماندن بر قدرت و مصونیت از حساب و کتاب است.  چه بسا برای بیشتر ماندن مبادرت به پیوند نامبارک با نظام های خودکامه مشابه کند.  سیاستمداران حرفه ای را اعتقاد بر اینست که گاه قبول یک شرّ کوچک برای جلوگیری از یک شرّ بزرگتر مباح است و ایده دورریز بر همین اساس است.  از همین رو، دادن حقوق و مزایای عالی به مسئولینی که عهده دار کارهای خطیر هستند خود نوعی صرفه جوئی و پیشگیری از وقوع و گسترش فساد است.  همین رویه درباره قضات و کسانی که در مسند داوری و تصمیم گیری هستند باید دیده شود.  نکته اساسی، پذیرش طبیعت انسان آنگونه که هست است که بجای سرکوبی، باید در مسیری درست هدایت شود. آنچه در این پاراگراف ذکر شد ناظر بر نظام های رایج در آسیا و آفریقاست که قدرت معمولاً مادام العمر و طبعاً با فساد همراه است.  کار بنیادی میسر نیست مگر تدوین قانون اساسی در دست کارشناسان روانشناس، جامعه شناس، و حقوقدان با بینشی فراملی و گسترده.  آنگاه اجرائی ساختن این قانون در سطح جامعه و در عین حال، نهادینه ساختن اخلاق طبیعی در عمق ضمیر فرد فرد جامعه.

خلاصه اینکه، تساهل در برخی از سخت گیری های رایج، موجب فواید آتی و حتی پیشگیری از فجایع خواهد شد.  این ایده با عبارت "دورریز" بیان شد حاکی از اینکه در برخی موارد آنچه در نظر عامه دورریز محسوب میشود چه بسا در واقعیت اینگونه نباشد و باید با آن کنار آمد.  یک نمونه آن در مورد محیط زیست و موضوع آب است که عدم فهم گردانندگان امور منجر به بحران گسترده در همه عرصه های زیست محیطی شده است.  نمونه دیگر ظاهراً ترس از پیری جمعیت است که منجر به اتخاذ سیاستی کاملاً اشتباه در افزایش جمعیت و تبعات عظیم و بازگشت ناپذیر آن گردیده است.  و بالاخره اتخاذ ایده دورریز، یا چیزی شبیه آن، برای دادن تأمین مالی و جانی به اشغال کنندگان کرسی قدرت است بشرط کنار رفتن پس از انقضای دوره خود که شاید بتواند راهی برای تنفس مردم باز گذاشته و میانبری باشد برای تحقق آرزوی دیرینه یعنی رسیدن به "آدم سالاری" در نظام های سلطه طلب آسیا و آفریقا.

 

  • مرتضی قریب
۲۶
مهر

دروغ

     در روزهای اخیر سیلی از اظهارات افراد سرشناس با اظهار عدم رضایت از ترویج دروغ در جامعه منتشر شد.  با توجه باینکه موضوع دروغ محدود به چند هفته اخیر نبوده و خود داستانی دراز دارد، در صدد جستجوی دلایلی برای وجود دروغ هستیم.  آیا دروغ مرضی است که باید در صدد شناسائی علل و درمان آن باشیم؟  یا دروغ غده ای چرکین به درازنای تاریخ است که در این چهل و اندی سال گذشته باز شدنش شدت پیدا کرده است؟  هرچه هست، میخواهیم بدانیم چرا اساساً دروغ وجود دارد و چرا در این چند دهه اخیر اینگونه رشد سرسام آور داشته است.

    اصلاً "دروغ" از کجا و چگونه بوجود آمده است؟  پاسخ ساده اینست که، طبق تعریف، دروغ ضد "راستی" است و لذا اگر بدانیم راستی چیست، خود بخود شاید به ماهیت دروغ نیز پی ببریم.  راستی و درستی در واقع عین "طبیعت" است.  هر آنچه در طبیعت است راستی است و جز راستی هیچ نیست.  منظور ارزش گذاری روی کُنه موجودات و مفید یا مضر بودن آنها نیست بلکه میخواهیم بگوئیم بیان طبیعت خود مترادف راستی است و هر آنکس که طبیعت را همانگونه که هست ارائه دهد، اصطلاحاً میگوئیم دارد سخن راست میگوید.  ضد آن یعنی وارونه جلوه دادن حقایق میشود دروغ!  بی جهت نیست که در علوم، بویژه علوم دقیقه، دروغ معنا و مفهومی ندارد.  تاکنون سابقه نداشته که کسی قانونی را کشف کرده باشد که آنرا عمداً وارونه جلوه داده و جامعه علمی نیز پذیرفته باشد.  آنجا آنچه ارائه میشود، نزدیکترین بیان از رفتار طبیعت است.  البته همواره این احتمال هست که محقق چیزی را نادرست درک کرده و بعد معلوم شود اشتباه بوده و هم خودش و هم دیگران آنرا پس بگیرند. 

    پس انتظار اینست که طبعاً در سایر شئون زندگی نیز همینگونه باشد و آنچه قاعده است راستی و درستی باشد و ضد آن، دروغ، جائی نداشته باشد.  با اینحال، مشاهده میشود که همه جا اینگونه نیست.  در برخی جاها و در برخی حوزه ها واقعیات دچار تحریف شده یا وارونه جلوه داده میشود.  اگر اینطور است پس چرا در همه جا و همه زمان این در علم اتفاق نمی افتد؟  پاسخ شاید این باشد که علم با موضوعات عینی سر و کار دارد و دروغ در آن نمیتواند ثمری داشته باشد.  باید روی واژه "ثمر" تکیه شود زیرا در حوزه مسائل اجتماعی و انسانی، با تحریف واقعیت، یعنی ایجاد دروغ، میتوان برای خود ثمری دست و پا کرد و این ثمر در اکثر موارد منتهی میشود به پول (ثروت) یا قدرت (سلطه).  

    با ادعای اینکه چیزهائی را که "هست" بگوئید نیست و آنها را که "نیست" بگوئید هست، در واقع دروغ متولد میشود.  اما در یک جامعه ضابطه مند که راه های کسب ثروت و قدرت منتهی به راه های بسیار باریکی است که قوانین موضوعه آنها را محدود و مشخص کرده است دروغ رواج ندارد و برای آن مجازات مقرر شده است.  اگر هم تمایلات فردی برای بیان دروغ وجود داشته باشد، استمرار قانون در طولانی مدت، آنرا از خاطره ها محو کرده، راستی و درستی،قاعده و خصلت طبیعی افراد میشود. 

   اما در آنسو، در جوامع استبدادی که قانون در تملک هوی و هوس مستبد یا گروه اُلیگارش حاکمه است، ثروت و قدرت است که هدف اصلی حاکمیت است و برای کسب ایندو، باید حاکمیت حفظ و استمرار یابد و برای این نیز چاره ای جز کاربست دروغ که خلاف قاعده طبیعت است نیست.  در اینجا دروغ اختیاری نیست بلکه یک "باید" است چه بدون آن موجودیت استبداد بخطر افتاده و خیلی زود سقوط میکند.  نتیجه قهری دروغ، فساد است که اگر استبداد با ایدئولوژی دینی نیز توأم شود بصورت گسترده کل جامعه را مبتلا خواهد کرد. دراین شرایط، با حضور دین، وجود استبداد تئوریزه شده بدان رنگ الهی بخشیده دوام آنرا قوام میبخشد.  لذا دروغ همواره از پی کسب منفعتی ناروا ظاهر میگردد که یا ثروت و یا قدرت و یا هردو میباشد.  لذا با این تعاریف، در یک نظام استبدادی با حاکمیت دینی، ادعای معنویت قطعاً ادعائی توخالی بوده و خود مهمترین دروغ است زیرا گفتار و کردار نظام در تمامی عرصه ها کماکان دروغ و فریب میباشد.

    مشهود ترین تظاهر دروغ که با آن آشنا هستیم همانا در گفتار است که شواهد بیشماری برای آن وجود داشته و یک طیف گسترده و پیوسته را تشکیل میدهد.  از همان ابتدا، ماجرای سوختن سینما رکس آبادان پیش آمد تا رسید به فرو ریختن برج های متروپل در این اواخر درهمان شهر که بجای توضیح فقط دروغ تحویل داده شد.  از سوختن کشتی سانچی تا سوختن ساختمان پلاسکو، از قتل زندانیان سیاسی دهه شصت تا قتل زندانیان در طی ایام و تا همین اواخر در زندان اوین، از سقوط مکرر هواپیما تا ساقط کردن هواپیمای اُکراینی در این اواخر، از قتل شهروندان در خیابان تا قتل در بازداشتگاه ها، در همه اینها و هزاران مورد دیگر پاسخ به افکار عمومی چه بود؟  فقط دروغ ولاغیر.  خردسالان را در کوی و مدرسه بقتل میرسانند و به دروغ میگویند ناراحتی قلبی داشته یا خودکشی کرده، والدین را هم با تهدید و ارعاب مجبور به دروغگوئی و اعترافات تلویزیونی کرده از اجرای مراسم منع میکنند.  نظام های دینی همه از یک قماشند، دیدیم که گالیله را نیز در محضر ارباب دین مجبور به اعتراف و پس گرفتن نظریه خود کردند!

   ولی نباید غافل شد که بیشترین تظاهر دروغ در کردار است.  عمل ناراست خود نوعی دروغ است.  قبل از هرچیز، وجود نظام دیکتاتوری خلاف خواست مردم است و این خود نوعی دروغ است.  یعنی وارونه نمایاندن مفهوم خدمت که بجای اینکه حکومت درخدمت مردم فرض شود عکس آن تلقین میشود.  لذا دروغ پشت دروغ مکرر ساخته میشود تا نظام ناحق استمرار یابد.  مستبد مهره ها را گام به گام چنان میچیند که مردم گمان کنند رویه کارها بر اساس خواست آنان است.  برای انجام این شعبده، یک ویترین نمایشی ترتیب میدهد تا دروغ های خود را بنحو عامه پسندی به دیگران و جامعه بین الملل عرضه نماید.  لذا در نظام دروغ، تبلیغات رأس امور است و سهم بزرگی از خزانه ملت را می بلعد.  چه پولها که برای خرید ژورنالیست ها و سیاستمداران صرف نمیشود تا دروغ در زرورق های زیبا عرضه شود.  برای احتیاط بیشتر و دوام خود و خانواده اش، مستبد ثروت مردم را با ایجاد و گسترش نهاد های تودرتوی امنیتی خرج خودش میکند تا به دروغ وانمود کند نهادهای سرکوب برای مراقبت از مردم ایجاد شده اند.  برای قانونی جلوه دادن هزینه ها، نهادهای اقتصادی و کارخانجات مهم را در تیول خودش میآورد تا خارج از قواره های یاد شده نیز هرطور بخواهد از کیسه ملت هزینه کند.  با در اختیار گذاشتن رانت و اختصاص مزایای خارج از قاعده به اُلیگارش های اطراف خود، سعی در تقویت ماندگاری خود دارد.  نظام دروغ اغلب با ترویج فقر همراه است.  چگونه؟ از سوئی ثروت کشور سرقت و بعنوان رشوه به هیئت حاکمه تقدیم میشود و از سوی دیگر، فقر بجا مانده برای مردم هم باعث سهولت اجیر کردن قشرهای فرودست در نهادهای سرکوب و هم موجب کنترل بهتر مردم درمانده میگردد.  توده به جان آمده بالاخره روزی خواستار بازگشت حقوق طبیعی از دست رفته میشوند، اما در پاسخ جز سرکوب و حبس و شکنجه چیزی دریافت نمیکنند.

    تنها پاسخ طبیعی در نظام دروغ، داغ و درفش است و سرکوب آنهم با آخرین تجهیزات روز دنیا.  همان تجهیزاتی که از کشورهای باصطلاح "دشمن" وارد میکنند ولی البته ورود واکسن از آنها ممنوع است.  تهیه همه اینها از جیب همان ملتی پرداخت میشود که قرار است بر سر خودشان کوبیده شود.  پس برای مصارف حیاتی مثل بهداشت و درمان و آموزش و رفاه دیگر پولی نمیماند که کمبودش به دروغ بگردن "دشمن" انداخته میشود.  فقط یک قلم بودجه گشت کشف گیسوی زنان از مجموع چندین نهاد آموزشی بیشتر است!  واژه مردانگی که قدیم به مبارزه منصفانه تعبیر میشد حال بدل میشود به تجهیز اجامر و اوباش برای قتل مردم بی دفاع.  عمل دروغ یعنی قطع شبکه جهانی اینترنت برای جلوگیری از آگاهی و درعوض جا انداختن دروغ های مصلحتی.  در همین راستا، ایجاد پارازیت روی ماهواره ها و سانسور کتاب و مطبوعات و هر آنچه دسترسی آزاد به اطلاعات باشد توجیه میشود.  آموزش ابتدائی، متوسطه، و عالی همه جنبه فانتزی دارد و حاوی حقیقتی نیست.  از تحریف کتابهای کودکان گرفته تا انتهای این خط که فارغ التحصیل نخبه دانشگاهی تنها هدف خود را فرار از کشور میداند.  باقی خیل عظیم فارغ التحصیلان میمانند و بیکاری مزمن و بحران معیشت و افسردگی حاصل از آن.  دانشجو و دانش آموز و بطور کلی نسل جوان میداند که در نظام دروغ آینده ای ندارد.  لذا در اینگونه نظام ها، نه تنها دانشگاه ها بلکه کل سیستم آموزشی کشور اگر مصلحت باشد با یک اشاره تعطیل میشود، همانطور که درباره اینترنت میشود.  متشابهاً، اگر اقتضا کند، سایر خدمات عمومی نیز بسادگی تعطیل میشود زیرا مردم کمترین اهمیتی ندارند مگر استثنائاً هنگامی که موعد تأیید نظام سر میرسد برای درج در ویترین.  

    در نظام دروغ، کارهای مفید پیش نمیرود و گاهی اگر برود نیمه کاره رها میشود زیرا اساس کارها بر بی حقیقتی و تزویر است.  سازمان های مردم نهاد اگر خیریه تشکیل دهند تعقیب میشوند.  وکلا اگر از برخی موکلین دفاع کنند حبس و شکنجه میشوند.  اقلیت ها تحت فشارند و اگر بخواهند مانند دراویش معنویتی که قرنها داشته اند حفظ کنند آنها نیز دستگیر میشوند چرا که ترس نظام از تضعیف رونق بازار خویش است.  گرم تا کی بماند این بازار؟  پیمان ها و تعهدنامه های جهانی فقط برای درج در ویترین است و مکرر، در آشکار و نهان، نقض شده و میشود که مصداق بارز دروغ است.  تعهد به سلامت پرواز های مسافری ولی نقض آن، تعهد به حقوق کودک ولی نادیده گرفتن آن، تعهد به حقوق شهروندی ولی عمل وارونه بآن، عضویت در نهادهای حقوق بشری سازمان ملل مثل کمیسیون حقوق زن ولی سرکوب و قتل زنان و دختران بنام حفظ کرامت زن!  ارسال تروریست بخارج تحت نام دیپلمات و هزاران نمونه دیگر مصداق بارز کردار دروغ است.  سایر نهادها نیز مستقیم یا غیر مستقیم، خواسته یا ناخواسته، در خدمت نظام دروغند.  متخصصین IT چکار میکنند؟  بجای پیشبرد دانش، در تلاش برای هک کردن باقی دنیا هستند.  مخابراتی ها چه میکنند؟ آنها هم اینترنت را مختل میکنند.  اقتصاد دانان چه میکنند؟  سعی در یافتن راه های قاچاق و دور زدن تحریم ها.  از مهم ها نام نمیبریم چون همه میدانند.  کارمندان جزء که منتظر حقوق اول برج هستند نیز نادانسته و ناخواسته در خدمت این دستگاه اهریمنی هستند.  

    در یک نظام دینی، واژه "مقدس" اکسیر اعظمی است که هرچیزی را به هرچیزی تبدیل میکند.  بیوجود را باوجود میسازد و مکتب نرفته را یک شبه به عرش اعلی بالا میبرد.  اگر اعتراضی شد میگویند مقدسات را آتش زدند.  اگر صحبت از آزادی شود میگویند با بی بند و باری مقدسات را زیر سوأل میبرند.  هر نوع پرسشگری را دشمنی با دین مینمایند و هر خواسته ای را ضدیت با مقدسات جلوه داده و یکسره دروغ میگویند.  جالبست که در ویترین نمایشی خود، تابلوی "دروغگو دشمن خداست" را با آب و تاب نمایش میدهند!  

   پس نظریه پردازان چنین نظامی به چه کار مشغولند؟  بزرگترین دغدغه این طایفه دروغزن، تخدیر و سرگرم ساختن مردم با مزخرفات است که در رسانه های تبلیغی جاریست تا فرصتی برای جمع ثروت باشد.  مزخرفاتی مثل اینکه اگر کسی در کودکی از شیر الاغ تغذیه کرده باشد مسأله او با کُره الاغ چه میشود؟  آیا میتواند از او سواری بگیرد؟  رابطه او با مادر رضاعی خودش یعنی الاغ چه میشود؟  و قس علیهذا.  تفکرات عالمانه اینان که ناتوان از بیان عددی بین 1000 تا 1100 هستند در همین حدود است که خود کتابی جداگانه میطلبد.  

خلاصه آنکه، تکلیف با یک نظام سرتاپا دروغ چیست؟  کسی که راست میگوید، تکلیف او روشن است.  کسی هم که دروغ میگوید تکلیف او نیز روشن است.  اما او که ساکت است و نظاره گر دروغهاست چه؟  درواقع او بیطرف نیست و درطرف دستگاه دروغ ایستاده است.  دروغ در علوم جائی ندارد و از همین رو بقول بیکن "ارباب دیانت غالباً دشمن حکمت طبیعی بوده اند زیرا ایمان بعقاید دینی خویش نداشته تزویر میکنند".  نظامات سرتاسر دروغ در تاریخ کمتر دیده شده ولی آنها برای ماندن خود دست بهر جنایتی میزنند حتی شده با تکیه بر بیگانه و استمداد از او.  برای نمایش اقتدار، گهگاه مردم را با وعده و وعید بیرون میآورند تا از نظام تجلیل کنند.  منتها گاه اتفاق میافتد که دفعتاً ورق برمیگردد همانگونه که برای دیکتاتور رومانی رخ داد.  زمانی که خوشدلانه از بالا به انبوه مستقبلین در پائین نگاه میکرد ناگهان شور جمعیت به خروشی بدل شد که سرانجام محتوم همه مستبدین است.  ادامه سیاست ظلم، خدعه، و نفاق و دروغ تا کجاست و پایان آن چیست؟  طبعاً اگر مسیر همچنان که گذشت ادامه یابد، پایان داستان چیزی نیست جز باقی گذاشتن سرزمینی سوخته با مردمانی مستأصل برای فرار از چهار گوشه کشور.  

  • مرتضی قریب
۱۹
آذر

منشاء آلودگی ها

     در این ایام مسأله حیاتی و بسیار مهمی بنام گرم شدن کره زمین در سطح جهانی مطرح شده که افکار بسیاری را بخود جلب و مشغول داشته است.  اهمیت موضوع از آن جهت است که اگر افزایش متوسط 1.5 درجه ای فعلی به 2 رسیده و تجاوز کند، بیم آن میرود که سیاره ما نیز چون زهره متحمل یک فرآیند بازگشت ناپذیر بسمت گرمتر شدن و نهایتاً خالی از حیات شدن برود.  متأسفانه فکر های اندکی متوجه وخامت موضوع است و عامه، چون گذشته، بکار خود سرگرمند. 

     اما مسأله دیگری که اهمیت آن از موضوع فوق کمتر نیست، اگر بیشتر نباشد، موضوع آلودگی تدریجی کل (دقت کنید کل) کره زمین است.  این تدریج از یکصد سال پیش بدینسو رشد تصاعدی بخود گرفته و بعید نیست پیش از آنکه بر اثر گرمایش کره زمین، حیات نابود شود، آلودگی پیش دستی کرده کار را تمام کند.  یکی از بحث های مهم این روزها، مسأله آلودگی است.  البته یک آلودگی فکری نیز هست که آن نیز، دستکم برای ما، اهمیتش از آلودگی مادّی کمتر نیست و جا دارد در آینده بدان نیز پرداخته شود.

    بحث رایج در رسانه های داخلی و خارجی همه حول و حوش انواع آلودگی دور میزند.  آلودگی هوا که خود سرچشمه از سوخت های فسیلی دارد یا گرد و غبار ناشی از بیابان زائی و یا ذرات ریز پلاستیک شناور در هوا.  آلودگی آب هست که آن نیز ناشی از عوامل مختلف است.  ناشی از سموم شیمیائی و انواع آفت کش ها که سرانجام همه به دریا ختم میشود.  ناشی از فاضلاب های خانگی و صنعتی حاوی هزاران نوع مواد شیمیائی مضر و انواع میکروب ها.  ناشی از پلاستیک ها که بدترین در نوع خود میباشد زیرا بسادگی در طبیعت هضم نشده و وارد زنجیره غذائی و حیاتی ما و سایر جانداران شده است.  آلودگی خاک که آن نیز چه از بابت مواد شیمیائی مورد مصرف در کشاورزی و چه از بابت اکتشاف و بهره برداری های نفتی و چه سایر معادن و استفاده های صرفاً سودجویانه و طبیعت ستیز وجود دارد. 

    میگویند زمین از این همه آلودگی در رنج است.  حتی میگویند زمین در خطر است.  زمین در خطر انقراض است.  آیا واقعاً در خطر است؟ آیا زمین در معرض انقراض است؟  کدام رنج؟!  چرا ما مشکلات خود را گردن دیگران میاندازیم؟  چرا مشکل خود را مشکل زمین میگوئیم؟  مگر زمین با ما سخن گفته که مثلاً اظهار ناراحتی کرده باشد؟  حقیقت اینست که همه اینها فرافکنی است.  عادت کرده ایم به پراکنده گوئی و حرف های بی پایه و اساس گفتن.  کجا زمین در خطر است؟  زمین میلیاردها سال زندگی کرده و همچنان زندگی خواهد کرد.  این ما انسان های مستأصل و بیچاره هستیم که در خطریم!  البته سایر حیوانات زبان بسته نیز به پای ما در حال قربانی شدن هستند.  حتی اگر روزی نسل حیات از بستر زمین زدوده شود، باز هم زمین به زمین بودن خود ادامه خواهد داد، حتی اگر وضعیتی چون خواهر خود ناهید اختیار کند.  

    لذا همه این داد و فریادها بابت آلودگی زمین برای آلودگی خودمان و در خطر قرار گرفتن آینده خودمان است.  آلودگی زمین چیست؟  واقعیت اینست (بازهم باتکای اصول بقا) که همه چیز در درون و بر رخسار این سیاره ثابت است؛ نه چیزی اضافه میشود و نه چیزی کم میشود ( از مقدار جزئی سقوط شهاب سنگ ها صرفنظر کنید).  پس صحبت از آلودگی برای چیست؟  واقعیت دوم اینست که کره زمین حاوی مقادیری عناصر مختلف بوده و اغلب بصورت ترکیباتی از این عناصر توده زمین را تشکیل میدهد.  چه انسان بر بستر این سیاره میبود یا نمیبود، چه حتی اگر حیات بر سطح این کره خاکی بوجود میآمد یا نمیآمد، در هر حال بطور طبیعی در طول زمان عناصر دستخوش کنش و واکنش با یک دیگر میشوند و ترکیبات گوناگون بوجود آورده یا بصورتی دیگر متحول میشوند.  درست همان رفتاری که بر سایر سیارات فاقد حیات منظومه خورشیدی رفته است.  

    منتها تنها تفاوتی که وجود دارد، واقعیت وجودی انسان و دخل و تصرفات وی بر بستر زمین است.  حتی بسیار بسیار پیشتر از آنکه انسانی بوجود آید، کسان دیگری بوده که این دخل و تصرفات را انجام داده اند.  مثلاً چه کسانی؟  شواهد زمینشناسی حاکی از وجود موجودات ذره بینی در دریاهای چند میلیارد سال پیش کره زمین است که با جذب گاز کربنیک و تولید اکسیژن صحنه را برای ظهور موجودات بعدی آماده ساختند.  از نقطه نظر ما آدمیان این دخالت خوبی بوده زیرا به نفع موجودیت ما بوده!  طُرفه انکه امروز ما انسانها در حال انجام عمل عکس و به زیان موجودیت خود هستیم یعنی مصرف اکسیژن و سوخت های کربنی یامفت (زیرا در تولید انها نقشی نداشتیم) و تبدیل به انواع گازهای کربن و ایجاد آلودگی و البته گرمایش زمین.  از این نظر، تفاوتی نیست و ما هم بخشی از موجودات دست اندر کار زمین هستیم.

    اگر از کره زمین سوأل کنیم، برای او هیچ فرقی نمیکند و بین آن موجودات ذره بینی مفید و این انسان های دوپای مضر هیچ تفاوتی نمیبیند و همه به نوعی سرگرم کار خود اند.  منتها ما انسانها چون خود را صاحب عقل میدانیم، انجام اقداماتی در جهت زیان به خانه خود و تخریب آن با عقل و معرفت ادعائی منافات دارد.  این رویه جاری باید تغییر کند.

    اکنون مجدد بازمیگردیم به طرح پرسش اولیه که این آلودگی ها چیست؟  در پاسخ باید گفت با توجه به بحث قبلی یعنی بقای مادّه، چیزی بنام آلودگی به معنای واقعی کلمه وجود ندارد!  آنچه حقیقتاً وجود دارد، پراکندگی است.  میلیونها سال طول کشیده تا کربن جوّ زمین در درختان و بدن جانوران دیرین انباشت شده و در اعماق زمین به سوخت های کربنی تبدیل گردید.  این پروسه نه برای ما و نه برای هیچ موجود دیگری بوده.  متشابهاً افزایش غلظت اکسیژن جوّ زمین نه بخاطر ما و نه بخاطر هیچ تنابنده دیگری صورت پذیرفته.  طبیعت عمل خود را میکند و جمع شدن مواد در یکجا و پراکنده شدن آنها در جای دیگر فقط در سایه قوانین طبیعی صورت گرفته و صورت خواهد گرفت.  پس نقش ما انسانها کجای این صحنه است؟  در گذشته های دور انسان نیز همچون سایر جانداران برای بقای خود دخل و تصرفات خود را در طبیعت پیرامون خود داشت.  منتها چندان چشمگیر نبود چه به لحاظ تکنیک چه به لحاظ جمعیت.  اما امروزه انسان با دانش وسیع خود، و البته جمعیتی عظیم، دست اندازی های او سبب تشتت با آهنگی سریع و در پهنه ای وسیع میشود.  سوخت های کربنی اکنون بصورت گاز مجدد به هوا بازگشت میکند.  بخشی از آن بصورت لاستیک و پلاستیک و محصولات پتروشیمی درآمده در زمین و هوا و دریا پراکنده میشود.  معادن، استخراج و بصورت مصنوعات ساخته شده بر پهنه زمین پخش میشود.  همه چیز در کلیت خود بصورت بی نظمی در میآید.  در اصطلاح علمی "آنتروپی" کل رو به افزایش است.  علیرغم اینکه برخی جاها نظمی شکل میگیرد اما بی نظمی در کلیت خود رو به افزایش بوده و در این یکصد سال اخیر بصورت تصاعدی رو به ازدیاد است مگر فکری به حال آن شود.  در واقع فکری که میکنیم بحال خود است نه کره زمین. نکته اینجاست حرکت در جهت عکس یعنی کاهش آنتروپی هزینه بیشتری دارد.  کار درست آنست که دانسته در صدد افزایش آن نباشیم.

     چه باید کرد؟  اولین گام، محدود کردن رشد جمعیت است چه اینکه زمین محدود ما قادر به پشتیبانی از چنین جمعیتی نیست.  ضمن اینکه تبعات ناشی از مصرف آنها نیز خانمان برانداز است.  آگاهان از رشد پایدار سخن میگویند یعنی رودخانه ها، تالاب ها، دریاچه ها، جنگل ها، دشت های سرسبز و هرآنچه میراث طبیعی هست باید حفظ شود.  تولید مثل را حیوانات بهتر بلدند.  دوم حرکت بسمت سبز کردن صنعت است و کاهش هر چه بیشتر رد پای کربن در محیط زیست.  سوم، مقرر کردن بهای واقعی آب و هواست که امروز تولید کنندگان صنعتی رایگان مصرف میکنند.  مداخله در آب و هوای پاک باید با جریمه روبرو شود.  چهارم حفظ حقوق آیندگان است که ما حق نداریم آنرا ضایع کنیم.  از بین بردن جنگل ها و تخریب محیط زیست و خشکاندن دریاچه ها و رودخانه ها برای مصرف فعلی، جنایتی در حق آیندگان است.  

     وظیفه ما؟  یک راه اینست که به همین راهی که میرویم ادامه دهیم.  یعنی مرتب انتقاد کنیم و جلسات و سمینارها برپا کنیم و کماکان شاهد باشیم آب از آب تکان نمیخورد.  اما راه دیگر و راه اساسی این است که مسئولین نادان و جنایتکار را بیکباره عزل و انسان های دانا و با شعور را نصب کنیم.  بدین گونه یکباره همه چیز در جای درست خود قرار میگیرد و هرکس بکاری که  سود جمعی در آنست پرداخته و وقت و انرژی بسیاری صرفه جوئی میشود.  در این زمانه، علم و سیاست درهم تنیده است و نمیتوان به بهانه عدم دخالت در سیاست، منفعلانه ناظر تخریب خانه و کاشانه خود بود.  نمیتوان ناظر بیطرف باقی ماند تا محیط زندگی ما فدای هوی و هوس تصمیم سازان بی هنر سودجو شود.  از آن بالاتر، آینده نسل های آتی نابود شود.  و از همه بالاتر سرزمین پدری دستخوش فرایندهای یکطرفه در جهت بیابان شدن دائمی و گسترش فقر و مهاجرت های میلیونی گردد.

  • مرتضی قریب
۰۵
مهر

انسان در طبیعت یا بر طبیعت ؟

   آیا انسان واقعاً در مقابل طبیعت و بر ضد آن کار میکند؟  یک پاسخ روشن و سرراست بنظر میرسد آری باشد.  بله انسان از بدو پیدایش خود بر عرصه زمین همواره در مقابل طبیعت و بر ضد جریان طبیعی آن کار میکرده است.  این حقیقت به دوران اخیر محدود نمیشود بلکه از میلیونها سال پیش که نخستین اجداد بشر از رده نخستینی ها جدا شدند ( و یا از بهشت رانده شده بر زمین هبوط کردند)، این موجود، همچون موجودات دیگر، برای بقای خود با عوامل طبیعی دست بگریبان بوده است.  در دوران پیش از تاریخ، انسان اولیه همچون سایر حیوانات با دستان خالی با طبیعت و قوای آن دست و پنجه نرم میکرده و برای بقای خود در سطح نازلی چون سایر حیوانات با پیرامون خود تعامل میکرده است.  

   در دوران دیرینه سنگی و نو سنگی، انسان عهد حجر، از غار به پناهگاه هائی که از سنگ ساخته بود روی آورده و نیز بکمک سنگ های نوک تیز به شکار میپرداخته و از آن بعنوان اولین ابزارهای مفید استفاده میکرده است.  تا آخر دوران نوسنگی، دخل و تصرف بشر در زیستگاه های خود در پائین ترین سطح ممکن بوده و بعبارت دیگر بود و نبود او هیچ تفاوتی در چهره طبیعت نداشت.  باید توجه داشت که طبیعت خود بتنهائی بیشترین دخل و تصرف را در چهره زمین داراست و عوامل طبیعی همواره در حال تغییر آن بوده و هست و خواهد بود.  در مقیاسی طولانی مدت، پوسته زمین در حال برآمدگی و کوهزائی بوده و در جاهائی دیگر در حال پائین رفتن است.  در مقیاسی کوتاهتر، باران همواره در حال شستن زمین و هموار کردن برآمدگی ها و پرکردن فرو رفتگی هاست.  لازم بذکر نیست که پدیدار شدن موجودات بر صفحه زمین خود عامل دیگری برای تغییرات بوده است.  در چند میلیارد سال پیش، همراه با ظهور برخی موجودات ذره بینی در اقیانوس های تازه تشکیل شده، جذب گاز کربنیک توسط این موجودات منجر به تولید اکسیژن در اتمسفر زمین شده و آنرا از حالت خفقان آور اولیه به شرایط مساعدتر حالیه تغییر داد.  این تغییرات بسیار بطئی و در طی میلیونها سال انجام شده است.  موجودات دریا که بتعداد وسیعی زیاد شده و تنوع زیادی نیز پیدا کرده بودند بعداً در اثر تغییرات زمین شناسی و دفن در اعماق لایه های زمین، در طی میلیونها میلیون سال به نفت و گازی که امروز مصرف میکنیم درآمده اند.  بنابراین زمین و طبیعت آن همواره دستخوش تغییر در مقیاس زمانی طولانی (البته نسبت به عمر آدمی) بوده است.  لذا مسأله ای که امروزه تحت عنوان دخل و تصرف بشر در چرخه طبیعت عنوان میشود چیز جدیدی نیست چه اینکه همواره همین گونه بوده و در آینده نیز همین گونه خواهد بود.  تفاوتی که وجود دارد و البته تفاوت مهمی هم هست اینکه اولاً شدت این دخل و تصرفات بشری بسیار زیاد و گاهی هم عرض تغییرات طولانی مدت طبیعی است.  دوم اینکه مقیاس زمانی تغییرات ناشی از دست اندازی آدمی در دوران اخیر بسیار کوتاهتر از مقیاسات طبیعی میباشد بطوریکه اثرات آن ظرف یکی دو نسل قابل مشاهده است.  مطالعات زمین شناختی نشان داده است که در گذشته های دور دستکم در دو قاره اروپا و آمریکا سطح وسیعی از خشکی برای هزاران هزار سال زیر یخ و برف دائمی پوشیده بوده است.  در طی هزاره های بعدی کم کم با گرم شدن زمین، یخچال ها عقب نشینی کرده و محیط مساعد تری برای زیست ایجاد شده است.  لذا آنچه که نگران کننده است، صِرف تغییرات نیست بلکه سرعت این تغییرات و مقیاس زمانی آنهاست.  در دوران حاضر با توجه به قدرت زیادی که آدمی در دخل و تصرف محیط زیست پیدا کرده، بیش از هر زمان دیگری زیستگاه زمین در معرض خطر نابودی میباشد.  این خطر نه تنها متوجه ادامه حیات بشر میباشد بلکه بطور کلی متوجه همه چیزهای دیگر از گیاه و جانور گرفته تا آب و هوا و مواد حیاتی دیگر نیز میباشد.  توجه خواننده به موارد زیر جلب میشود:

1- تا یک قرن پیش "تبر" دشمن اصلی درختان جنگل بود اما امروز "اره موتوری" و "بولدوزر" و سایر ماشین آلات مکانیکی براحتی آب خوردن جنگل زدائی میکند.

2- تا حدود یک قرن پیش، سد های انگشت شمار که اغلب کوچک و در محل رودخانه های پرآب بسته میشد نیاز جوامع محلی را از حیث مصرف آب برآورده میساخت اما اکنون تب سدسازی رودهای دائمی را خشک و گاهی با جایابی احمقانه رودهای پرآب را شور و سرزمین هائی را که از عهد باستان انبار غله کشور بوده است را بی مصرف و لم یزرع ساخته است.

3- پیشرفت های پزشکی و توسعه بهداشت در یک قرن گذشته نه تنها تلفات ناشی از انواع بیماریها را کاهش داده و افزایش تصاعدی جمعیت را باعث شده بلکه مصرف آب و سایر ذخایر معدنی را بطور فزاینده ای افزایش داده است.

4- ابداع ماشین بخار و توسعه صنعتی از حدود قرن هجدهم میلادی به بعد، باعث شد تا ماشین آلات کم کم جایگزین نیروی انسانی و حیوانی در امور صنعتی و کشاورزی گردد.  نیاز روزافزون به انرژی باعث توسعه وسیع نیروگاه های تولید برق با مصرف سوخت های فسیلی و لذا تغییرات روزافزون شیمی اتمسفر زمین گردید.  گازهای گلخانه ای یکی از تبعات آنست.

5- از طلوع بشریت تا حدود قرن شانزده و هفده میلادی تنها اسلحه آدمی، اسلحه سرد و نیزه و شمشیر بوده است اما بعداً بتدریج با توسعه اسلحه گرم امروزه نه تنها انواع کارآمد سلاح آتشین در دست است بلکه با رواج هر چه بیشتر تسلیحات اتمی، امروزه بقای بشریت در گرو حس مسؤلیت سردمداران سیاسی قرار گرفته است.  

    مواردی که در بالا یاد شد لزوماً همه مخرب و بربادده نیست.  مثلاً پیشرفت پزشکی موجب التیام آلام بشری و افزایش امید به زندگی شده است.  این وجه مفید و ملکوتی قضیه است چون از سوی دیگر، افزایش تصاعدی جمعیت ناشی از آن، آنهم با انتظارات بالا از سطح زندگی، موجب فشار بر منابع و در نهایت گسترش فقر و فساد میگردد.  این یکی وجه مذموم و اهریمنی قضیه است.  پس در چنین شرایطی تشویق به زاد و ولد بی رویه ریختن نفت بر آتش است.  اینجاست که میگویند کارها باید در دست کاردان باشد و نه هر که آینه سازد سکندری داند.   موارد دیگر نیز دارای همین خصائص دوگانه اند.  البته که تدارک آب و امر سد سازی برای امور صنعتی و بهداشتی و کشاورزی امریست لازم و درخور اما حرف اینجاست که او یا آنان که باید نظارت عالیه بر این امور داشته باشند افراد با فرهنگ و خالی از اغراض هستند یا خیر.  آن واژه طلائی که این روزها گم گشته و دربدر دنبال آنیم همانا واژه گمشده "تعادل " است.  یکبار دیگر به مثال سابق الذکر در مورد رانندگی توجه کنید.  از همین قسم است مسأله آلودگی هوا و تبعات ناشی از آن که به معضلی بین المللی تبدیل شده.  اگر از فضا به زمین نگریسته شود چیزی بنام مرزهای سیاسی دیده نمیشود بلکه آلودگی ها و تغییرات اقلیمی بدون دیدن مرزها و گمرکات راه خود را می پیماید.  امروزه کشورهائی که مسئولیت بیشتری احساس میکنند، با درک این مسائل به انرژی های تجدید پذیر و پاک روی آورده اند.  با اینکه صورت مسأله روشن است ولی عجیب است که کشورهای عقب مانده مانند همیشه با یک تأخیر فاز دنباله رو غرب میباشند.  و این در حالیست که قشر تکنوکرات و درس خوانده کاملاً واقف بوده اما به دلیل نیافتن شغل مجبور به مهاجرت هستند.  باز هم دلیل روشنی بر اینکه کار در دست کاردان نیست و هرم کنترل امور وارونه است.  در چنین شرایطی، با توجه به بند 5، هنگام بروز بحرانهای بزرگ و آغاز درگیری های منطقه ای دیگر این قمه و شمشیر نیست که تأثیرات محدود داشته باشد بلکه در بدترین حالت با در دسترس بودن سلاح اتمی در سطح بین المللی، هر سرکرده دیوانه ای میتواند بالقوه آغازگر و جرقه اولیه برای یک جنگ جهانی دیگر با ابعاد خارج از تصور بوده باشد.

    امروز بیش از هر زمان دیگری انسان قدرت نابودی نسل خود و نیز محیط زندگانی خود را بدست آورده است.  از همین رو کاربست خرد چه در امور ملی و چه در امور جهانی به یک باید تبدیل شده است.  از سوی دیگر چون بسیاری امور از دایره مرزهای ملی فراتر رفته است، لذا تعاملات بین المللی بیش از پیش گریز ناپذیر شده است.  حفظ کره زمین از تغییرات کوتاه مدت ناشی از تعاملات نابخردانه سیاسیون اولویتی بیش از پیش یافته است.  بی جهت نیست که سازمان های مردم نهاد امروزه در سطح بین المللی بیشترین تلاش خود را برای یادآوری مسئولیتهای جدید سیاسیون به عمل آورده وسعی در اصلاح نگرش سنتی آنان دارند.  این سعی و تلاش برای کوشندگان سازمانهای میهن ما امروز اهمیتی هزار چندان دارد.  زیرا شرایط خاص حاکم بر این خطه، چنانست که نه تنها در مشکلات مبتلابه فعلی با باقی جهان شریکیم بلکه مشکلات مردمان هزار و چندصد سال پیش نیز بر دوش ما تحمیل شده و لاجرم در حل و فصل رسوبات فکری حاصل از گذشته باید کوشا باشیم.  امید به رستگاری در سایه تفکر و گفتگو و عمل میسر است.   باشد که این تنها پناهگاه ما موجودات زمینی برای آیندگان  نسل اندر نسل حفظ شود.

  • مرتضی قریب