فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وجود» ثبت شده است

۲۲
خرداد

نیمه تاریک ماه

    در یکی دو مطلب پیشین سوء برداشت هائی بوجود آمده که در زیر مختصراً اشاره میشود.  واقعیت اینست که در یک نوشته در قطع آ4 مگر چقدر امکان شرح و بسط است که جای برداشت نادرست باز نباشد؟  هدف اصلی که در صفحه اصلی وبگاه نیز آمده عادت دادن ذهن به نقد و دیدن موضوعات از دریچه ای دیگر است.  این دریچه دیگر، دیدگاه علمی است!  این که دیگران چیزهائی گفته اند بسیار عالیست، ولی نباید مانع شود که فرد استنباط خود را بدون ترس بیان کند.  برای این منظور بهترین رویه، تشویق دیگران به تفکر مستقل است که در برخورد با مسائل چه فلسفی چه غیره، ذهن خود را نیز بکار گیرند و اسیر گفتار دیگران چه بزرگان علم و فرهنگ و چه سیاست بازان حقه باز نباشند.  گزافه نباشد اگر بگوئیم که بخش عمده ناکامی جامعه ما ناشی از عدم توجه به همین نکته ساده ولی مهم است که قرن هاست چوب آن را میخوریم. 

    آنچه مهم است مفاهیم است و نه لزوماً الفاظی که صورت بیان آنهاست.  مثلاً گفتیم که بودنِ "سایه" از جنس دیگر اعیان نیست بلکه بودن آن بتبع نور است که همانا "وجود" واقعی اوست.  پس نمیتوان برای سایه همان اصطلاح وجود را بکار برد که درباره نور و سایر اشیاء بیان میشود، هرچند که در محاورات از وجود سایه سخن میگوئیم.  نور را با نور میشناسیم نه با ظلمت (تاریکی)!  لذا قیاس نور و ظلمت (فقدان نور) ابداً مشابهتی با خیر و شرّ ندارد، هرچند با تساهل در محاورات بکار میرود.  زیرا شرّ، در مفهومی که ما میشناسیم، وجودش واقعی است و به مثابه فقدان خیر تلقی نمیشود!  از همین قسم است معنای "هستی" عالم که ربطی به آن نیستی در معنای "عدم حضور" ندارد.  اگر میگویند جهان ما رو به "نیستی" است فقط یک اصطلاح زبانی در معنای تغییر صورت است.  که هستی همواره هست بوده.  گم شدن میان الفاظ و خلط آنها راه بجائی نبرده و قیاسات نباید ما را گمراه کند.  بعلاوه، دانش روز را هم نباید از نظر دور داشت کما اینکه قدما، نور را نه مادّه بلکه از جنس دنیای قدسی میپنداشتند!  گناهی هم نداشتند زیرا لطافت نور چنین ایجاب میکرد.  تازه، از پهنه وسیع و آن بخش نادیدنی الکترومغناطیس و بُرد آن ابداً تصوری نداشتند چه اگر کارکرد وسایل الکترونیک امروزی را در کار میدیدند، به قدسیت آن نیز ایمان میآوردند.  در اهمیت تفکر مستقل به چند نمونه بسنده میکنیم:

   عده ای به کرویت زمین و هیئت جدید اعتقاد ندارند و زمین را تخت و ثابت میدانند.  واقعیت ملموس هم همین احساس را میرساند مگر آنکه خلاف آن ثابت شود.  لذا خواننده این سطور، جدا از آموخته های تعبدی، از کجا میداند که اینگونه نیست؟  اگر قرار است موضوعی نقد شود، باید به بخش اصلی پرداخته از اشتغال به حواشی پرهیز کرد.  سخن در برخی موضوعات حالت تابو دارد و به گوینده آن انگ میزنند.  مثلاً همین پدر معنوی راست افراطی فرانسه زمانی گفت موضوع کوره های آدمسوزی در آلمان نازی مسأله مهمی نبوده که فوراً با برچسب فاشیست روبرو شد.  حال آنکه سخن او در این مورد خاص درست بوده زیرا همین امروز کوره های آدمسوزی در اروپا و آمریکا برپاست و مردگان را میسوزانند!  پس اگر ایرادی هست باید به اصل موضوع وجود اردوگاه های مرگ و شرایط سخت آن پرداخت.  و مهمتر از همه اصلاً چرا باید انسان را به گناه اعتقادات اسیر کرد؟  و چرا هنوز این رویه ستمکارانه ادامه دارد؟  که خاموشی جز همراهی با ستمکار نیست. 

    بالاخره، موضوع روز، نیمه تاریک یا پنهان ماه است که سفینه چینی برای استخراج نمونه هائی از خاک، رهسپار آنجا شده است.  باز هم اینجا الفاظ ایجاد شبهه میکند گوئی یک نیمه ماه تاریک است، حال آنکه هردو نیمه ماه به تناوب توسط خورشید روشن است.  منتها فقط یک نیمه ماه بسمت ماست.  بعلاوه، مگر جنس دو نیمه ماه متفاوت است؟! البته پیش از چین دیگرانی هم همین راه را رفته بودند، ولی تبلیغات چنان مینماید گوئی نیمه دیگر ماه چیز دیگریست!  متعاقباً نمونه برداری ها نشان خواهد داد چنین چیزی نیست حتی اگر تصادفاً در نمونه بازگشتی قطعه ای طلا یافت شود.  چه اگر پروژه مزبور فارغ از تبلیغات قرار بود کار جدیدی انجام دهد بهتر میبود یکی از قطبین ماه که بالقوه میتواند حاوی آب یخزده زیر قشر خارجی باشد انتخاب میشد.  هندوستان نیز سال گذشته برای ابراز توانائی، فضاپیمای خود را بر قطب جنوب ماه نشاند.  فضاپیمای چین میتوانست برای تکمیل پروژه مزبور قطب شمال ماه را در نظر میگرفت.  اثبات وجود رگه هائی از آب در کره ماه امری مهم است که برنامه های آتی زیست بر سطح آن کره را میتواند تحت تأثیر قرار دهد.

خلاصه آنکه، افزایش حجم دانسته ها بخودی خود امریست لازم و مطلوب، اما بالاتر از آن قدرت تحلیل موضوعات و پرورش فکر در فهم مستقل موضوعات است که اهمیت دارد.  مهم نقد علمی است، حتی اگر خلاف دریافت عمومی باشد.

  • مرتضی قریب
۱۸
خرداد

وجود و هستی

    علیرغم همه کاستی ها، اینجا و آنجا تک و توک افرادی کنجکاو هستند که هنوز به زیر خط فقر سقوط نکرده که ذهنیت آنان تمام وقت معطوف نان شب باشد.  اینان گهگاه که از اخبار یأس آور روزانه غافل میشوند سوألاتی فلسفی از نوع ناب آنرا مطرح میکنند.  این پرسش ها که در مرکز فلسفه اولی است هر فیلسوفی پاسخی مختص خودش برای آنها دارد.  سخت ترین این پرسش ها در حوزه "وجود" است، و شاید سخت تر از همه، این پرسش است که " پیش از این جهان چه چیزی وجود داشته است؟!".  آنچه در پی میآید صرفاً تمرینی برای بکار انداختن اندیشه است و ادعائی بر یافتن پاسخ قطعی ندارد. 

    پیش از هر چیز باید بر این نکته تأکید شود که فلسفه میدان اندیشه ورزی است و بر خلاف علم که با پدیده های عینی سر و کار دارد، اینجا عرصه دیدگاه های مختلف است که همه میتواند درست و متشابهاً همه میتواند غلط باشد.  فرد میتواند سالها مکاتب و دیدگاه های مختلف را زیر و رو کند و در انتهای کار چیزی در دستش نباشد. از اینرو بجای اینکه مرتب از این یا آن فیلسوف نقل قول آورده آنرا ملاک قرار دهیم، آنچه را خود می اندیشیم مطرح و البته ذهن را برای دریافت و نقد آرای دیگران هم باز میگذاریم.  استادان فلسفه بجای اینکه سخنی از خود داشته باشند اغلب به آرای گذشتگان یا معاصرین می آویزند که ضعف رایجی است.  بی تردید بیان آرای دیگران به لحاظ تاریخی و آموزشی جایگاه خود را داراست.  ولی با توجه به روح زمانه، فرد اندیشه ورز میبایست به ترقیات در حوزه علم و فن توجه کرده آنرا در آرای خود تأثیر دهد. 

    باری، چیزی که پاسخ به پرسش مطرح شده در پاراگراف اول را دچار مشکل میکند، استنباط ما از واژه "وجود" است!  فرض کنید برای بهره برداری از آب، کسی را آورده ایم چاهی در اینجا حفر کند.  او بعد کمی تحقیق میگوید آب در این ناحیه "وجود ندارد".  منظورش از وجود ندارد چیست؟  منظورش اینست که اولاً موجودی بنام "آب" مورد شناخت همگان است و ثانیاً در جاهای دیگر "حضور" دارد، منتها در اینجا "حضور ندارد".  بنابراین عمده استفاده ما در محاورات از واژه "وجود" در همین معناست، یعنی آنچه که عقل متعارف به بودن آن اذعان دارد شامل حال وجود میشود.  بنابراین اگر گفته شود که "دیو شاخدار" وجود دارد، حقیقت آن موکول به آن است که قبلاً دیگرانی آنرا دیده باشند، اگر هم سابقاً میزیسته، آثاری از وجود آن مانده باشد که نزد اهل خرد قابل تأیید باشد.  میگویند پس چطور است که این موجود در کتابهای داستان "وجود" دارد؟  طبعاً این وجود یک وجود لفظی است که به اعتبار آن هر چیزی، حتی غیر ممکن، میتواند "وجود" داشته باشد.  مثل اینکه بگوئیم بزرگترین عدد زوج وجود دارد!  استفاده از واژه "وجود" در این موارد هیچ ربطی به آن معنا که در مثال آب گفته شد و سایر واقعیات ندارد.  شاید ادبا و نویسندگان در آینده واژه بهتری برای اینگونه معانی وضع نمایند. 

    گاهی هم درباره موجوداتی صحبت میشود که مادّی نبوده ولی اگر میگوئیم "وجود" دارند، بودن آنها بالذات نبوده بلکه بتبع بودن وجود دیگری است.  مثلاً وجود فکر (روح) بتبع جاندار است و وجود آن اصالتی را که درباره اشیاء بیان کردیم ندارد.  مثلاً نیکی یا بدی "وجود" مستقلی که مادّیت داشته باشد ندارد بلکه به اعتبار وجود دیگری معنا پیدا میکند.  یا مثلاً وجود "سایه".  البته نظر ایدئالیست ها برخلاف این بوده و میگویند افکار و حالات انسانی اصل است و جهان مادّی فرع!

    بالاخره، پاسخ سوأل اصلی چه شد؟  پیش از این جهان، چه چیزی "وجود" داشته است؟  چگونه ممکن است که از "هیچ" چیزی به وجود آمده باشد؟  در اینجا واژه "وجود" همان معنا را به ذهن متبادر میکند که در بالا در معنای وجود آب در مثالی که زده شد ایجاد میکند.  در حالیکه در این سوأل خاص واژه وجود نمیتواند آن کارکرد را داشته باشد.  شاید واژه دیگری باید استفاده شود مثلاً واژه "هستی".  با استعمال واژه اخیر دیگر پرسش از اینکه هستی از چه چیز بوجود آمده است بلاموضوع میشود زیرا هستی همواره "هست" بوده و اینکه چه چیزی پیش از "هست" بوده بی معنا میشود.  هستی همواره بوده گو اینکه کون و فساد در آن راه داشته و در معرض تغییر و تبدیل قرار داشته است.  جمله اخیر با آنچه فلاسفه و قدما بدان معتقد بودند بسیار فاصله دارد چه اینکه آسمان و موجودات سماوی را لایتغیر و غیر مادّی میپنداشتند.

خلاصه آنکه، گاهی اشتراک الفاظ در معانی دشواری هائی در جهت فهم پدیده ها ایجاد میکند.  پرداختن صِرف به الفاظ، در مسائل فلسفی و موضوعاتی از قبیل "وجود" دشواری هائی ایجاد کرده که با تغییر واژگان ممکنست حل شود.  اصطلاح "نیستی" که تاکنون در محاورات روزمره بکار میبردیم در واقع تبدیل نوعی از "هستی" به هستی دیگر است.  هستی همواره هست بوده و اصطلاحات "وجود" و "عدم وجود" که ناشی از طرز زندگی روزانه ماست را نباید در آن دخالت داد.

 

  • مرتضی قریب
۱۴
اسفند

نگاهی نو به مابعدالطبیعه -4

     اغلب دانسته های بنیادی ما در گذشته های بسیار دور شکل گرفته است.  از طلوع اولین گروه های انسانی که همزیستی را آغاز کردند تا دوران شکل گیری تفکر فلسفی، در همه حال، پرسش درباره محیط پیرامونی بخشی از ذهن آدمی را اشغال کرده بود.  بعدها با افزایش هوش و دانائی، پرسش های غامض تری در ذهن او شکل گرفت: پرسش درباره محتویات آگاهی خودش!  این سوألات در هرجای ربع مسکون، در ذهن دسته جات و گروه های انسانی پدید آمده بود اما شکل مدون و متعالی تر آنرا در دوران طلائی فلسفه در یونان باستان میتوان دید.  مهمترین سوأل در این دوران بحث "وجود" است.  وجود خودش و وجود سایر مظاهر طبیعی و اینکه اصولاً چرا موجودات هستند.  نقیض وجود، بحث "عدم" است که آن نیز از دیرباز تاکنون ذهن بسیاری از فلاسفه را بخود مشغول داشته است.  این نیز از موضوعات مهم مابعدالطبیعی است که اکنون در ادامه به کندوکاو درباره آن میپردازیم.

عدم

    عدم در لغت به معنای فقدان است، یعنی نبودن چیزی و یا غیبت یک چیز دیگر.  اما فلاسفه گرانمایه برای اینکه کار را پیچیده کنند و خواننده راحت معانی را درنیابد، اقدام به تراشیدن معانی دیگری کردند تا علاقمندان به فلسفه را کمی سرگرم کرده باشند.  لذا دو مفهوم متفاوت و مستقل از هم برای این واژه بوجود آمد که گاهی با هم خِلط میشود.  

    معنی مصطلح آن همان چیزیست که اغلب بفکر همه میرسد.  عدم یعنی فقدان چیزهائی که اساساً وجود دارند، اما بنا به دلائلی عجالتاً "حضور" ندارند.  مثلاً امروز ابر در آسمان نیست.  موجودیت ابر مسجل است و همگان به وجود چنین پدیده ای اذعان دارند، اما امروز ابر در آسمان حضور ندارد.  نه اینکه هستی چنین چیزی را منکر باشیم، بلکه منظور از "عدم" وجود ابر در آسمان امروز اینست که عجالتاً "حضور" ندارد.  با چنین گزاره ای خبر از فقدان آن در این شرایط خاص زمانی و مکانی میدهیم.  در این معنا مناقشه ای نیست.

    اما معنای دوم که مناقشه انگیز است، نقطه مقابل "وجود" است.  "عدم" در تقابل با "وجود".  یعنی چه؟  یعنی اینکه مثلاً میدانیم عالم ماده وجود دارد.  از "عدم مادّه" چنین برداشت میشود که گویا دنیای دیگری سوای دنیای مادّی هست که کوچکترین ربطی به دنیای مادّه ندارد.  طرح چنین موضوعی اصولاً با منطق جور در نمی آید و معنای درستی به ذهن متبادر نمیسازد.  زیرا در دنیای مادّی اساساً بحث از وجود غیرمادّه کاملاً  بی معنیست و جز لفاظی و بازی با کلمات چیز دیگری نمیتواند باشد.  چه اینکه متشابهاً با کنار هم قرار دادن الفاظ میتوان بیشمار مفاهیم بیمعنی ساخته و پرداخته کرد.  لذا صحبت از "عدم" در این مفهوم دوم جز خیال پردازی چیزی نیست.  آنرا حتی نمیتوان مترادف با "خلاء" دانست زیرا خلاء فاصله بین اجزاء ماده است و مخصوص دنیای مادّه است.  از خلاء، غیرمادّه را نمیتوان استنباط کرد بلکه خلاء یعنی فقدان مادّه به معنای نخست.  البته، دقیقتر خواسته باشید، نور و انرژی در خلاء نیز جریان دارد و لذا خلاء عملاً صاحب چگالی انرژی میباشد.  وقتی میگوئیم در فلان جا مادّه نیست، منظور اینست که در فلان مکان از فضای این جهانی مادّه حضور ندارد.  "عدم" مادّه به معنای نخست اراده میشود و نه موجودیتی اسرار آمیز.

     حقیقت آنست که پیدایش چنین سوء درکی در ذهن بشر چندان هم بی ربط نبوده است.  یعنی شکل گیری معنی دوم عدم به مفهوم چیزی غیرمادّی ناشی از خیال بافی صِرف نبوده و باید به این طرز تلقی نیاکان خود احترام گذاشت.  قبلاً گفتیم که انسان دارای دو جزء اساسی و مهم بوده است.  یکی "بدن" یا جسم که همان مادّه است و دیگری که موسوم به "روح" یا متشابهاً "ذهن" و یا "عقل" میباشد.  نشان داده بودیم که این جزء دوم در 3 نام مختلفی که ذکر شد به باور دانش امروز، همه یک چیز هستند.  ذهن بر خلاف بدن، عنصر مادّی مشهودی ندارد با اینحال تمام آگاهی و شخصیت فرد در آن خلاصه میشود.  نابودی جسم پس از مرگ، حقیقتی است که بشر از ابتدا تاکنون در آن شکی نداشته و ندارد.  بدن باصطلاح به خاک برگشته و جزئی از آن میشود.  اما تکلیف ذهن چه میشود؟  زیرا ظاهراً حاوی هیچ عنصر مادّی نیست.  پس باید به خود حق داد که آنرا از سرشت دیگری پنداشته و مفهوم "غیرمادّه" را ابداع کرد.  بعلاوه، از خود میپرسیم که ذهن (= روح) از کجا میآید؟  برای ما روشن است که خاستگاه بدن از خاک و عناصر طبیعی است و به آن بازگشت میکند.  اما این جزء دوم بسیار اسرارآمیز مینماید.  از کجا آمده و به کجا میرود؟!  که بعدها تبدیل شد به "از کجا آمده ایم و به کجا میرویم؟!".  

    لذا، بسیار پیش تر از آنکه ادیانی پیدا شوند و خود را وارد مابعدالطبیعه کنند، بشر قائل به وجود چیزی شد که آنرا "روح" نامید و قائل باینکه آگاهی و شخصیت فرد در آن متبلور است.  البته امروز معلوم شده که آنچه سابقاً روح نامیده میشد همان ذهن یا عقل یا شخصیت است که همگی مترادف است با نرم افزار مستقر در مغز انسان.  اما این قضیه هنوز تا امروز برای بسیاری بعنوان یک راز یا یک امر قدسی باقی مانده و برای توجیه آن مجبور به اختراع دیگری شدند بنام: عدم!  این مسأله از جهت دیگری نیز واجد اهمیت بود زیرا انسان همواره خود را تافته جدا بافته ای میدید، اشرف مخلوقات و تابع قوانین دیگری جز قوانین جاری طبیعت.  او به حق، خود را موجود شگفت انگیزی میدید، هرچند بعدها معلوم شد که این شگفتی در همه اجزاء طبیعت نیز به وفور موجود است (دنیای ناممکن 99/2/18).  

    بدینگونه، انسان مدعی جاودانگی شد و اینکه روح پس از مرگ بدن به حیات خود ادامه خواهد داد.  تا کی؟  برخی معتقد به چرخه های متوالی حیات و ممات شدند و قائل به وجود زندگی های متعدد مانند آنچه در شرق دور رایج است.  برخی هم به نوع خطی آن متوسل شدند یعنی مرگ یکبار شیون یکبار، مانند آنچه که در شرق نزدیک رایج است.  ولی در نهایت نوعی جاودانگی و ابدیت وجود خواهد داشت.  کجا؟  شاید این "جا" همان جائی باشد که به "عدم" مربوط میشود.  یعنی جائی سوای دنیای مادّی معمولی این-جهانی.  این پاسخ، نکته دیگری را هم حل میکند در حل این مسأله که ارواح از کجا تأمین میشوند؟  چون قرار نیست که روح (= ذهن) مادّی باشد پس باید از دنیائی غیرمادّی نشأت گرفته باشد که همان عدم است.  عدم نوع دوم.  این نیستی با نیستی عادی در محاورات فرق دارد.  این یک نیستی اسرار آمیزی است که صرفاً بدلیل احتجاجات عقلی اختراع شده است.  پس از مرگ نیز جایگاه روح طبعاً باید همان جا باشد که به باور برخی عالم برزخ است.  اگر همه اینها نیز حل شده باشد، باز نمیدانیم تکلیف قانون بقای روح چه میشود و با ازدیاد جمعیت، روح های اضافی از کجا تأمین میشود؟

    منتها دانش امروز، پاسخ دیگری دارد و فهم منطقی نیز آنرا میپذیرد.  عده ای، بنا بر منافع فرقه ای، برای شناخت، تبعیض قائل میشوند.  مدعی اند آنچه مسائل درباره روح و جسم و سایر موضوعات متافیزیک است قبلاً کاملاً حل شده و ورود مجدد به آن جایز نیست.  اما پرسش اینجاست که اگر شناختی که هزار و چندصد سال پیش حاصل شده محل یقین است، چرا آن شناخت را به شناخت درباره سایر چیزها در آن دوران تسری ندهیم.  یعنی هر اعتقادی که در آن دوران کهن بوده، آنها نیز قطعاٌ باید صحیح باشد.  اتفاقاً مدعیان معتقدند، علم صحیح یعنی علم آن دوران و علم امروز جز انحراف و بدآموزی نیست.  منتها، اشکال کار اینست که عمل آنان و تمسک و بهره وری آنها از نعمات دانش جدید چیز دیگری میگوید کاملاً خلاف آن ادعا.  لذا با این تناقض و بطلان آن ادعا، خود بخود ثابت میشود که شناخت امروز ما بر شناخت دوران قدیم برتری دارد و آنچه قدما گفته اند برای خودشان بوده و صرفاً از نظر تاریخی میتواند محل اعتنا باشد.  

     حقیقت دومی هم وجود دارد که قابل کتمان نیست.  اصولاً ما خود نیز خرافات دوست هستیم.  عوام علاقمند به خرافات هستند همانگونه که  غذاهای آماده (Fast Food) را دوست میدارند، هرچند که برای سلامتشان زیانبار است.  با این تفاوت که دوستداران و مروجان خرافات، این مزخرفات را بخورد سایرین هم میدهند بدون آنکه مخاطب آگاه باشد.  مادام که خرافات محدود به فرد باشد، مثل هر اعتقاد دیگری برای خودش محترم است.  مشکل امروز ما ترویج و تحمیل خرافات است.  نه به لحاظ اینکه فلسفه خاصی را ترویج دهند، بلکه چون منشاء قدرت و ثروت است.  مگر از راه درست نمیتوان منشاء قدرت و ثروت شد؟  چرا، ولی برای آن بخشی از جامعه با بهره هوشی پائین که فاقد دانش و توان کارآفرینی باشد، یک راه چاره و میانبر برای رسیدن به ثروت، سوار شدن بر محمل عقاید عامّه، انسداد فکری آنها و هدایت در مسیر تخیلات متافیزیکی است.  تا وقتی تقاضا برای خرافات هست، طبعاً تولید و عرضه نیز هست و تولیدکنندگان بر خر مراد سوار.  مردم اگر عادت غذائی خود را اصلاح کنند، بساط غذاهای آماده زیانبخش نیز برچیده میشود.  منتها، همانطور که شرکت های بزرگ تولیدی این غذاها با تبلیغات خود مانع از کسادی کار خود میشوند، متشابهاً سازمانهای مولد خرافات که بر نهاد دین استوارند نیز بسادگی دست از خوان نعمت بر نخواهند داشت.  اصلاح رژیم تغذیه فکری، عمدتاً از راه آموزش میسر است.

    برای بسط آموزش صحیح چه باید کرد؟  راه حل چیست؟  آیا با نوشته های پراکنده اینجا و آنجا میشود کاری کرد؟  خیر.  پس یا باید سیستم آموزش و پرورش در اختیار خبرگان باشد، که فعلاً نیست.  یا باید از شعر و کتاب و فیلم و کمک آموزشی استفاده کرد، که آنها نیز سانسور هستند. یا باید از ابزارهای جدید همگانی مثل فضای مجازی استفاده شود.  شاید برای مدت کوتاهی این مسیر باز بوده و سودهایی رسانده باشد.  اما خبر است که این تنها راه نیز قرار است مسدود شود که البته بشدت باید با آن مخالفت شود.  طرح خیانت بنام صیانت. چین اگر چنین کاری کرده، دستکم قدری فضای تنفس باقی گذاشته و حداقلی از زندگی را برای اکثریت مردم مهیا ساخته.  متأسفانه عطش استبداد سیری ناپذیر است و ادامه آن جز جنون چیزی نیست.  راه حل اساسی، آموزش و پاکیزه ساختن ذهن از رسوبات فکری است.

 

 

 

  • مرتضی قریب