فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پایداری» ثبت شده است

۱۴
ارديبهشت

پایداری سیستم های ناپایدار

   شاید عنوان در بادی امر اشتباه بنظر رسد که سیستم ناپایدار را با پایداری چه کار؟  در واقع موضوع "پایداری سیستم ها" یکی از دروس مهم دانشگاهیست که در تمامی رشته های مهندسی کاربرد دارد.  اما اینجا ارتباط آن را با نظام های سیاسی مورد توجه قرار میدهیم و اینکه دیدگاه علمی در این باره چه دارد بگوید.  ببینیم پارادوکس پایداری یک سیستم ناپایدار چگونه است.  مثال زیر مطلب را روشن میکند.

   مداد یا هرم ناقصی را در نظر بگیرید که با دقت تمام روی مقطع کوچک خود روی زمین قرار گرفته است.  ظاهراً وضعیت پایدار است اما هر لحظه با تلنگری بیم سقوط آن میرود.  چه بسا بال زدن پشه ای اطراف آن منجر به افتادن آن شود.  که اگر سقوط کند به حالت پایدار واقعی در خواهد آمد.  چنین وضعیتی به حالت متاستابل یا فراپایدار موسوم است.  در شیمی و نیز مسائل اتم و هسته اتم هم با موارد مشابهی روبرو هستیم که دانشپژوهان با آن آشنایند. 

  رونوشت مکانیکی این پدیده، در حکومت های فاسد و جنایتکار هم وجود دارد که محل بحث حاضر است.  بعبارت دیگر، این قبیل حکومت ها حکایت همان هرم ناقصی است که بر مقطع بسیار کوچک خود برافراشته و هردم بیم سقوط آن میرود حتی با بال زدن یک پشّه!  چنین حکومت هائی ظاهراً محکم و پایدار بر جای خود ایستاده و دم از فتح الفتوح میزنند حال آنکه از نظر علمی بشدت در معرض سقوط بوده با تلنگری میافتند.  با این تفاصیل آیا چنین نظام هائی واقعاً وجود دارند؟  و اگر هستند چگونه است که برخلاف انتظار به حیات خود ادامه میدهند؟  براستی که این نظام های فاسد کم هم نیستند و علیرغم وجود اعتراضات مردمی برپا ایستاده و با کمال اقتدار ادامه حیات میدهند!  چطور ممکن است سیستمی که با تلنگری میافتد سرسختانه برپا ایستاده باشد و گاه دم از حیات جاوید زند؟!  دلیلش، نکته ایست که در ادامه میآید.

   فرض کنید همین هرم ناقصی که وارونه بر مقطع کوچک خود ایستاده و هردم با لرزش مختصری بیم سقوط آن میرود، پاسبانانی با چوب های بلند اطراف آنرا احاطه کرده مراقبند هرلحظه از هر سو که در معرض افتادن است آنرا در جهت مخالف هُل داده مانع افتادن آن شوند.  این ضربه باعث متمایل شدن هرم به جهات دیگر شده و لذا تعداد زیادی در اطراف این جسم نامتعادل باید مرتباً با صرف انرژی زیاد با ضربات مستمر چوب مانع افتادن ناگزیر آن شوند.  راز پایداری ظاهری حکومت های فاسد تبهکار همین است که گروه چوبدارن بمثابه سازمان های امنیتی و نهاد های سرکوب مداوماً در حال حفظ  نظام اند که لحظه ای غفلت موجب سقوط محتوم آن است.  چنین فعالیتی طبعاً خلاف ناموس طبیعت است و از همین رو مشابه آنرا نمیبینیم زیرا طبیعت وفق "اصل اقل عمل" کار بیهوده نکرده عمل حشو انجام نمیدهد!  چنین مواردی را در دنیای مکانیک نمیبینیم و از امثال ماشین های "جاودانی" خبری نیست، فقط در دنیای ما آدمهاست که میتوان دید چگونه نظام هائی پوشالی بضرب و زور برپا نگاهداشته شده اینگونه جلوه میدهند که قائم بالذات اند.  اما موتور سرکوب کیانند؟  افرادی عادی هستند که یا بواسطه فقر مادّی یا در نتیجه فقر فرهنگی و یا هردو، از فرط استیصال بدین کار تن درداده اند. 

   در نظام های خودکامه، انرژی مزبور همان ثروتی است که از کیسه ملت دزدیده شده خرج نهاد سرکوب میشود تا پایداری جعلی نظام را تضمین کند.  ولی چگونه ممکن است جامعه به چنین امری تن در دهد؟  اساساً این جریانات در شرایطی روی میدهد که حکومتی ضد مردمی برپا باشد و این همان مصداق وارونه بودن هرم حکومت است.  اگر مردم جایگاهی نداشته و ضمناً کشور صاحب معادن معدنی سرشار و منابع نفتی باشد، حکومت آنرا ثروت شخصی گرفته و نظام آنرا، بدون آنکه مردم در چند و چون آن باشند، در خدمت تأمین هزینه های موتور سرکوب و ایجاد جوّ رعب و وحشت صرف میکند.  با اینکه اتکا به مالیات سخت تر است ولی اگر کفگیر به ته دیگ خورده منابع معدنی نایاب شود، نظام مانعی نمیبیند با وضع مالیات و عوارض سنگین جبران مافات کرده به جان سایر اندوخته های مردم هم افتاده حتی به صندوق بازنشستگی و مستمری بگیران رحم نکرده آنها را هم غارت کند.  فراتر از این مرحله، به جان محیط زیست افتاده عصاره آنرا مکیده تفاله آنرا در پرده آخر برای بازماندگان بجا گذارد.  در فرجام، پس از واماندن موتور سرکوب، سردمداران راهی جزایر بهشتی میشوند تا از مواهب غنایم برخوردار و یا موقتاً به آغوش حامیان بیگانه پناه برده خود را در کنف حمایت ایشان قرار دهند.  چه باید کرد؟  آیا باید منتظر نشست تا سوخت موتور سرکوب پایان یابد؟  یا راه دیگری برای نجات از این دور باطل هست؟  آیا باطل السحر سامانه سرکوب، ایجاد رفاه و گسترش دانش و آگاهی نیست؟  همانهائی که نظام مخالف آنهاست؟!

خلاصه آنکه، در نظام فراپایدار هدف، وسیله را توجیه میکند، دروغ قاعده و راستی استثناست.  پایداری ظاهری آنها باتکای موتور سرکوب است و برای اینکه موتور مزبور دچار تردید نشده دستش نلرزد، دشمنان خیالی تولید میشود تا مستمسکی شود برای حبس و اعدام و ایجاد جوّ رعب و وحشت.  برای نیل به هدف هرکاری مباح است و در این رابطه حکومت در مقدس ترین اماکن بمب گذاری میکند تا آنرا بگردن رقبای مذهبی انداخته بهانه ای برای اعدام اسرا شود.  در چنین نظام هائی مردم وسیله اند و سپر حفاظتی برای اعمال شریرانه محسوب میشوند.  زیر پای مسافران هواپیما مهمات حمل میشود با این استدلال که امنیت مهمات مهمتر است.  قطار و کشتی و سایر ملزومات مدنی تابع همین قاعده میشوند که مردم سپر بلا هستند.  حتی اگر لازم باشد هواپیمای مسافری را سرنگون میسازند تا آنرا بگردن دشمن بیاندازند.   بی جهت نیست مدارس و بیمارستانها و حتی اماکن مقدسه برای نقل و انتقالات نظامی استفاده شود تا بازدارندگی ایجاد کرده و احیاناً اگر دشمن مقابله کند قربانیان بنام جنایت علیه بشریت وانمود شوند.  نظام در پاسخ به اعتراضات خواهد گفت اینها همه حوادث طبیعی است که درشتی و نرمی در نیل به قله ها وجود داشته و در راه رسیدن به هدف مقدس امریست عادی.  وسیله بودن مردم در تمامی مراتب زندگی وجه مشخصه همه این نظامهای فراپایدار است.  اکثریت آنها در یک چیز اشتراک دارند و آن تشبث به ایدئولوژی برای ماندن بهر قیمت است. 

  • مرتضی قریب
۳۰
فروردين

اینرسی و تعادل 

    اکنون، پس از گفتگوی زیاد درباره مابعدالطبیعه، بهتر است مجدد به دنیای واقعی بازگشته و مشکلاتی که در دنیای امروز هست را با مابازای آنها در دنیای فیزیک مقایسه کرده بلکه نتایجی جدید حاصل شود.  مطلب پیشین درباره اثر متقابله قوی بود و حالا به یکی دو پدیده مهم دیگر در فیزیک میپردازیم.

    "اینرسی"، یعنی مقاومت دربرابر تغییر حرکت.  اگر جسمی درحال حرکت است میخواهد به حرکت خود همچنان ادامه دهد مگر اینکه نیروئی مانع شود.  متشابهاً جسمی که ساکن است مایل است همچنان در همان حالت بماند مگر اینکه نیروئی به زور بخواهد تغییری در وضعیت ایجاد کند.   بهمین قرار، وضعیت اجسام از لحاظ "تعادل" نیز متفاوت است.  جسمی در حالت تعادل است که برآیند نیروها و نیز برآیند گشتآورهای وارد بر آن صفر باشد.  اما چند حالت متفاوت ممکنست واقع شود.  در حالت "تعادل پایدار" جسم طبعاً در حالت پایدار است و پتانسیل آن کمترین مقدار است.  لذا تغییر وضعیت آن مستلزم صرف انرژی است ولی با اینحال جسم مایل است مجدد به حالت اولیه بازگردد.  مانند تیله ای که داخل کاسه پایدارترین وضعیت را داراست، مطابق شکل زیر.  در حالت "تعادل ناپایدار"، جسم همچنان ساکن است ولی دارای بیشترین پتانسیل که با کوچکترین تلنگری از وضع موجود خارج شده و وضعیت با ثبات تری را اختیار میکند.  مانند تیله ای که روی یک هندوانه قرار گرفته باشد و هر لحظه در خطر سقوط.  طبعاً حالت بینابین، "تعادل خنثی" است با پتانسیل ثابت که بهر وضعیتی درآید برایش فرق نمیکند.  مانند تیله ای بر سطح هموار که هرطور حرکتش دهید در وضعیت جدید کماکان پایدار است.  

    اما همه اینها که گفته شد چه ربطی به مسائل مورد علاقه ما در دنیای امروز دارد؟!  واقعیت اینست که بسیاری از مسائل مبتلابه ما با اجبار و بضرب شمشیر جا افتاده است.  مثلاً پروتستان شدن انگلیسی ها با تحمیل هنری هشتم یا شیعه شدن ما ایرانی ها با شمشیر شاه اسماعیل از آن جمله اند.  چرا این تغییرات با زور و اجبار انجام شد؟ ما را یاد اینرسی میاندازد.  توده ها طبعاً در مقابل تغییرات مقاومت نشان میدهند، مگر اینکه مقاومت با زور از میان برداشته شود.  نکته اینجاست که شاید در همان مراحل اولیه جلوی تغییرات را میشد گرفت ولی چند نسل که سپری شود و حال و هوا عوض شود، نسل های بعدی حال و هوای قبلی از یادشان میرود و دیگر علاقه ای به بازگشت به حال و هوای قبلی نشان نمیدهند.  حتی اگر اوضاع قبل بمراتب بهتر از اوضاع جدید بوده باشد!   در اصطلاح فیزیک به این "اینرسی" گفته میشود یعنی عدم تمایل توده به تغییر وضعیتی که جا افتاده.

   در گذشته، مردم انگلیس تمایلی به بریدن از کلیسای کاتولیک نداشتند و مردم ایران نیز علاقه ای به تغییر مذهب از سنی به شیعه نداشتند.  این تغییرات به اجبار و بضرب شمشیر و با خونریزی انجام شد، صرفنظر از اینکه وضعیت جدید میتوانست بهتر یا بدتر از وضع پیشین باشد.  اینرسی در شرایط حالیه همچنان وجود دارد، یعنی اگر از مردم انگلیس پرس و جو کنید علاقه ای به بازگشت به کلیسای کاتولیک ندارند.  شیعیان ایران نیز متشابهاً تمایلی به بازگشت به تسنن ندارند هرچند همه میدانند که نیاکان آنها را با زور مجبور به تغییر مذهب کرده اند.  همین شیوه در تغییر دین مردم فلات ایران از زرتشتی یا مانوی به دین اسلام وجود داشته و این تغییر جز با خشونت و خونریزی صورت نگرفته است.  

    موضوع اینرسی در سایر شئونات زندگی نیز کم و بیش مصداق دارد.  در تغییر سایر عقاید و عادات نیز اینرسی وجود دارد.  این رویه نشان میدهد که چیزهائی که پس از چند نسل جاافتاد دیگر بسختی میتوان در آن تغییر ایجاد کرد.  بویژه اینکه در مورد دین پای پدیده دیگری بمیان میآید بنام "تعادل".  دین در اغلب جوامع مثال خوبی از "تعادل خنثی" است.  یعنی مانند توپی که روی زمین هموار بچرخد همچنان بی تفاوت در حالت پایدار خود است.  با اینکه برای حرکت توپ باید نیرو بخرج داده شود و توپ در برابر حرکت از خود مقاومت نشان میدهد، معهذا پس از احراز وضعیت جدید چندان هم از آن ناراضی نیست.  خوب و بد بودن این یا آن دین مطرح نیست بلکه برای توده همه آنها علی السویه است.  

   اما در دنیای مدرن برای پیشرفت در ایجاد شرایط بهتر در زندگی از "عقل" استفاده میشود و نه احساسات.  دین در اصل مربوط به حوزه احساسات است و لذا مادام که دین دخالتی در سیاست نداشته باشد، ابزار عقل کارها را بدرستی هدایت کرده و باعث اعتلای جامعه هم از نظر مادّی و هم معنوی میشود.  دین در این حالت بمثابه لباس نو یا کهنه ای است بر تن دانشمندی که فقط به عقل خود متکی است و به جنس لباسی که پوشیده اعتنا ندارد.  لذا این یک تعادل خنثی یا بی تفاوت را به ذهن متبادر میسازد.  

   اختلافی که وجود دارد در جوامع عقب افتاده است.  در این جوامع اگر دین مَد اصلی در حکومت باشد و یا افکار توده ها در سیطره دین باشد، با تعادل ناپایدار روبرو میشویم.  مادام که اداره جامعه در دست سیاستمداران حرفه ای باشد و نه در دستان ارباب دین، موضوع دین از نوع همان تعادل خنثی است که ذکر شد.  در غیر اینصورت، چون هر لحظه احتمال فروغلطیدن تیله از بالای هندوانه میرود، لازم میآید که با صرف انرژی مرتباً تیله بر جای خودش تنظیم مجدد شود.  از این رو در چنین جامعه ای انرژی زیادی باید صرف شود تا این تعادل ناپایدار همچنان در طی زمان کج دار و مریز حفظ شود چه اینکه لحظه ای غفلت، وضعیت را بهم زده بسمت شرایط با تعادل پایدار پیش میرود.

   چند سوأل پیش میآید.  اولاً این انرژی زیاد چگونه و از کجا باید تأمین شود؟  طبعاً نظامی که موجد این وضعیت است چاره ای ندارد جز برپا کردن تشکیلاتی غیر مرسوم و غیر منطقی که با چنگ و دندان تیله را بر بالای هندوانه مستدام نگاه دارد.  نگاهداشت این تشکیلات که وظیفه آن پاسداری از این وضعیت و مراقبت از اینکه تیله همواره بر رأس باشد در عمل هزینه هنگفتی تحمیل میکند که طبعاً بر گَرده توده زحمتکش بوده و به هزینه فقر و فلاکت آنان صورت میگیرد.  کم کم چنان میشود که این وظیفه تبدیل به یک امر قدسی گردیده بطوریکه پاسداران حفظ وضعیت، یک لحظه به ذهنشان خطور نمیکند که این امر بیهوده و پرهزینه برای چیست؟.  اگر هم خطور کند، چاره دیگری ندارند زیرا کار دیگری برای امرار معاش وجود ندارد.  ادامه این روند به فساد گسترده ای بدل میشود چرا که زیر پوشش تقدس ارتکاب هر مفسده ای مجاز است.  بویژه که حذف فیزیکی خردمندان از حبس و شکنجه و قتل گرفته تا راندن نخبگان و تحصیل کرده ها بخارج از مرزهای مقدس به امری رایج تبدیل شده در عوض، محیط از حیث افراد ساده لوح و بیسواد غنی میگردد.

   اینجاست که پرسش دوم مطرح میشود که اصولاً چرا چنین کاری اساساً باید انجام شود؟  این کار عبث برای چیست؟  مگر چه اشکالی دارد که تعادل پایدار یا خنثی وجود داشته باشد که مستلزم اینهمه بیهودگی و هزینه نباشد؟.  پاسخ این چرا را باید در وجود رویه های استبدادی یا مردمسالار اداره جامعه جستجو کرد که آن نیز به انواع تعادل برمیگردد.  روش مردمسالار مترادف تعادل پایدار است که در آن مردم، محور توجه اند.  هر تغییر روبنائی و هرگونه افت و خیز و بحرانی مجدد به تعادل پایدار منتهی میشود.  اما روش استبدادی، دینی و غیردینی، مترادف تعادل ناپایدار است.  عده ای با آوردن اصطلاح "کیش شخصیت" اصولاً استبداد غیردینی را هم نوعی دین بشمار میآورند: پرستش فرد.  در رویه اخیر، مستبد محور همه امور است و معمولاً سرچشمه همه تباه کاری هاست معذالک خود را مبرا از هرگونه پرسش و پاسخ میداند.  البته ندرتاً ممکن است مستبد سرچشمه امور خیر هم باشد، منتها بعد از وی، بنا به سرشت ناپایدار سیستم، همه چیز بهم میریزد. 

   پرسش سوم اینست که بالاخره اشکال اساسی تعادل ناپایدار چیست؟  هرچه باشد بالاخره آنهم نوعی تعادل است.  پاسخ  در منطق آن نهفته است.  اصولاً مسیری که فرایند های طبیعی طی میکند، مسیر کمترین پتانسیل است.  محال است سنگی که رها شده است در سقوط بسمت زمین مسیری زیگزاگ اختیار کند.  لذا منطق حکم میکند اداره جامعه با کمترین هزینه، در معنای عام خودش، انجام شود.  لذا در این وجه غیرمنطقی و غیرعادی از تعادل ناپایدار، قطعاً فرد یا گروهی در حال سوء بهره برداری و سوءاستفاده از منابع جامعه است.  منتها چون مسأله قابل پنهان کردن نیست، دیر یا زود نارضایتی عمومی بالا میگیرد.  اینجاست که تشکیلات پاسداری از نظام، و نه کشور، اهمیت می یابد.  اگر در ابتدای کار آرمان، محرک این تشکل بوده اما بعد مدتی در طول زمان همین تشکیلات متوجه میشود چرا خود برخوردار نشود.  اینجا مصیبت چند برابر میشود؛ هزینه های هنگفت رهبر و گروه در رأس، باضافه تشکیلات پاسداشت و مراقبت و باضافه دزدی های رسمی و گسترده زیرا که همه دست یکدیگر را خوانده اند!   محل تأمین این پاداش ها، در کشورهای نفت خیز، عمدتاً از محل نفت و منابع زیرزمینی است که معمولاً زیر نظارت صاحبان اصلی آن نیست.  در صورت نیاز بیشتر به پول، بستن عوارض و مالیاتها از گرده رعایا تأمین میشود.  ثروت به کجا میرود؟  عمده آن به حساب های شخصی در کشورهائی با تعادل پایدار میرود آنجا که ثروت اشخاص محترم است.  باقی نیز برای تبلیغات و مصرف دسته جات هوادار به اینجا و آنجا میرود.  در این شرایط همه رئوس نظام در حال رقابت باهم در دزدیدن ثروت اند.  آنچه منقول است که فبها و آنچه که غیرمنقول است مثل نفت و گاز و منابع زیرزمینی و حتی آب ها و جنگل ها تبدیل به نقدینه شده راهی حساب های یاد شده میشود.  اینگونه میشود که دشت ها و جنگل ها از بین رفته بیابان میشود، آب نایاب و هوا پرغبار و زمین آلوده از کثافات انباشته میشود.  مردم بی خبر از همه جا نیز گرفتار معیشت روزانه اند و فرصتی برای سر بلند کردن ندارند.  ایدئولوژی یا دین مستمسک و پوششی برای دزدی میشود زیرا شب، پوشش مخصوص آفتابه دزدهاست حال آنکه در روز پوشش آبرومندی مانند ایدئولوژی یا دین لازم میآید.  قوی تر ساختن این پوشش نیازمند حرکتی آشنا در این جوامع است.  هرچه غلیظ تر کردن مقدسات با زنانه و مردانه کردن اماکن یا مثلاً هیاهو در پیدا بودن قوزک پای یک مجسمه سنگی در روستائی دورافتاده!

   در زندگی عادی برای نشستن، عقل سلیم حکم میکند صندلی بر چهار پایه آن قرار گیرد و نه روی دو پایه و ناپایدار. علیرغم اینکه عقل متعارف مانع پذیرش نظامی با تعادل ناپایدار است، معهذا، وجود آنرا به رأی العین میبینیم.  چرا؟!  شاید یکی از علل آن "طمع" باشد.  طمع بطور طبیعی در نهاد آدمیان است و با تحریک آن براحتی میتوان انسان را فریب داد.  هرچه درجه هوش و دانش جامعه پائین تر باشد، درجه تحریک پذیری بیشتر و آن جامعه را راحت تر میتوان فریب داد.  دکان داران دین نیک از این خصیصه آگاهند و با ایجاد طمع در بخشیدن قصرهای هفتاد اتاقه، هر اتاق با هفتاد حجره، هر حجره با هفتاد تخت و روی هر تخت.. آنچنانکه افتد و دانی هر طمعکار ساده لوحی را گول زده و به خدمت میگیرند.  بخششی که زمان تحویل آن بعد مرگ است ولی خدمت امروز را میطلبد.  همان ها که چنین بخششی سخاوتمندانه را بشارت میدهند خود ادعای متهمی که میگوید باغچه ای چند صد متری در ییلاق از دوستی هدیه گرفته را رد کرده رشوه قلمداد میکنند! 

    این چنین است که برای پذیرش نظامی با تعادل ناپایدار و حفظ آن، سیاهی لشکری از افرادی از این دست لازم می آید.  لذا تأمین نیروی انسانی اهمیت یافته و احتمالاً بهمین سبب است که تولید مثل با حداکثر سرعت تبلیغ شده جوایزی اختصاص می یابد.  البته تولید افرادی با سواد حداقلی و باورپذیری حداکثری.  تعلیم و تربیت کلاسیک عموماً بر مبنای استاندارد هائی است که منطق زیربنای همه آنهاست.  حال آنکه اگر نسل های آتی قرار باشد برای این نیاز مناسب باشند لازم میگردد که سیستم تعلیم و تربیت را بتدریج از شکل علمی و پرسشگر آن  منحرف کرده در دستان صاحبان ایدئولوژی سپرد تا کودکان مطابق همان الگو پرورش یابند.  

    چنین سیستمی تا کجا پیش خواهد رفت؟  طبعاً اگر بر همین روال ادامه یابد به بن بستی دو سویه ختم خواهد شد.  از یک سو با تهی شدن ثروت عمومی و انتقال به خارج، چیزی زیادی برای خوردن و آشامیدن باقی نخواهد ماند، سهل است، منابع طبیعی یکسره نابود و از محیط زیست جز سرزمینی سوخته چیزی باقی نخواهد ماند.  از سوی دیگر با ازدیاد غیرمتعارف و غیرمتناسب جمعیت، فقر و فلاکت و بیماری بیداد کرده و مهاجرت های گسترده و سیل آسای انسان های مستاصل و غیر متخصص افزایش خواهد یافت.  تعادل ناپایدار در نهایت فرو خواهد ریخت و به یک تعادل خنثی منجر خواهد شد.  اما اینکه در وضعیت جدید بشود از نو آغاز کرد خود مطلب دیگریست.  معمولاً دخالت های بشری برگشت ناپذیرند بویژه در امر افزایش جمعیت که بازگشت به قبل تقریباً ناممکن است.  

  • مرتضی قریب