فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پیری جمعیت» ثبت شده است

۱۲
دی

مواعظ توخالی

    موعظه و توصیه مشفقانه همواره عملی خیر و به نیت اعتلای فرد و جامعه است.  منتها آنجا که این مواعظ فقط حرف توخالی و بویژه اگر از سرِ ریاکاری و به جهت نیات شریرانه بیان شده باشد، حتی اگر در جملات زیبا باشد، نه تنها مفید نخواهد بود بلکه موجب گمراهی مخاطبین و باعث زیان کلی بر کشور خواهد بود. 

   داستانی آموزنده درباره امید واهی در کتاب فارسی دبستان روزگار قدیم بود که گویا به شکل دیگری همچنان در کتاب فارسی دبستان نقل میشود.  بلدرچینی لانه در مزرعه داشت و غروب که بعد از گشت روزانه به لانه بازمیگشت جویای اخبار از جوجه ها میشد.  شبی به مادر گفتند دیگر جای ماندن نیست زیرا شنیدند برزگر به پسر گفت همسایگان را برای کمک به دروی مزرعه خبر کند.  مادر گفت جای نگرانی نیست.  شبی دیگر و شبهای دیگر اخبار مشابه حاکی از پیام برای فامیل و بستگان بود.  تا اینکه شنیدند برزگر به فرزند گفت فردا خود آستین بالا زده درو خواهیم کرد.  مادر با شنیدن این خبر به جوجه ها گفت اکنون دیگر وقت ترک مزرعه است زیرا برزگر بجای امید واهی، خود کمر همت برای کار بسته است.

   نظام ها که دچار بحران ناکارآمدی میشوند اغلب متوسل به ایجاد امید واهی میشوند.  در عین فروماندن در باتلاق، موعظه سر میدهند ما بزرگترین قدرت جهان خواهیم شد!  قوه قضائیه میگوید با کسانی که ایجاد ناامیدی کنند برخورد قاطع میشود.  حال آنکه دادن امید واهی کم از تولید ناامیدی نیست.  اما این سرچشمه "ناامیدی" ها چیست و تولید کنندگان آن چه کسانی هستند؟  ناامیدی عمده و همه گیر، از این بابت است که جامعه روز به روز خود را فقیر تر میبیند و آنها هم که اندک اندوخته ای دارند آنرا به ارز بیگانه تبدیل میکنند تا دستکم ارزش آن در این تورم افسار گسیخته حفظ شود.  تبدیل به ارزِ همان دشمنی که نظام قرار است او و متحدان او را از روی زمین محو کند!  اما برفرض که او را محو کنند، نظامی که موجودیت آن وابسته به وجود "دشمن" است چگونه به بقای خود ادامه دهد؟  احتمالاً خواهند گفت مشکلی نیست زیرا مادام که جامعه مملو از آدمهاست، وجود هرکدام بمنزله دشمن بالقوه ای است که بقای نظام را تضمین میکند. 

    ناامیدی رایج دیگر، ناشی از وجود خیل بیکاران است.  به گفته مرکز پژوهش های مجلس، از جمعیت بین سنین 24 تا 50 سال که در سالهای کارآمدی خود هستند، نیمی بیکارند.  بخش بزرگی فارغ التحصیلان دانشگاهی هستند که به آب و آتش میزنند تا راهی برای ترک وطن پیدا کنند.  مسئول ایجاد این ناامیدی کماکان همانها هستند که به رواج فقر در جامعه دامن زده اند.  و همان ها که بر طبل افزایش جمعیت کوبیده و هنوز با وجود اینهمه بیکار بازهم میکوبند.  استدلال دلواپسان چیست؟: اگر رشد جمعیت کم یا حتی صفر شود، جمعیت رو به پیری میرود.  خوب، رو به پیری برود چطور میشود؟  بیدرنگ پاسخ میدهند نیروی جوان کارآمد کم شده و کارها میخوابد.  عجب! اما مگر قبول ندارید سالهاست قاطبه هیئت رئیسه مملکت در اختیار بالای 70 یا 80 سالگان است؟!   حقیقت آن است که نظام های فاشیستی همواره مروج تکثیر نسل بوده وظیفه زنان را جز زایش نمیدانند.  در آینده که جنایات رتبه بندی شود، هیچ جنایتی در حق کشور بالاتر از این مقوله نخواهد بود زیرا تبعات منفی آن تا ابد دامنگیر دولت های متعارف در آینده خواهد بود. ذهن های فسیل شده عقب مانده این طایفه، کماکان دربند کارهای یدی است حال آنکه جهان امروز پیوسته رو بسوی اتوماسیون میرود و کارخانه ای که سابقاً با 1000 کارگر اداره میشد شاید امروزه با یک نفر در اتاق کنترل به بهینه ترین وضع اداره شود.

    آنچه توی دل مردم را خالی میکند نگرانی از شیمیائی شدن دختران خود و نگرانی از آینده است.  در بحبوحه بحران انرژی گفته میشود ذخائر سوخت نیروگاه ها به صفر رسیده است.  آیا این موجب ترس نیست؟  چه کسی ایجاد کرده؟  نظامی که سالها میتوانست فکری برای همین معضل کند در عوض، گاز و سوخت مجانی به همسایگان و هواداران برون مرزی داده!  نه تنها خسارات جنگ 8 ساله را بخشیده بلکه، میلیاردها دلاری که میبایست خرج زیرساخت ها میشد در برون مرز بیهوده تلف کرده بر افلاس دوچندان افزوده است.  موجب وحشت کدام است و وحشت آفرین کیست؟  با همه اقتدار ادعائی جرئت اعتراض به طالبان و جلوگیری از تجاوز آنان به آبهای مشترک مرزی را نداشته دم از زورآزمائی با جهان میزنند. 

خلاصه آنکه، از هر سو که نگریسته شود بقول شاعر "جز وحشتم نیفزود"!  میگویند دلیل این میزان از بحران، چیزی نیست جز دهان های بزرگ و مغزهای کوچک.  رتق و فتق امور متکی بر مواعظ توخالیست.  در میانه این تلاطم سهمگینِ بحرانها، حکایت نحوی و کشتیبان تداعی میشود.  توگوئی داروی سحرآمیز همه آنها، خواندن نماز سرِ وقت است!

  • مرتضی قریب
۰۶
شهریور

محدود کردن طول خدمت

    چرا طول خدمت باید محدود باشد؟  اولین دلیل، چون سن آدمی محدود و دومین دلیل چون پیر میشود.  امروزه میانگین عمر آدمی در محدوده 70 تا 90 سال است.  قرنها پیش خیلی کمتر بوده.  پس مدت تصدی کارها باید محدود باشد زیرا عمر بشر و توان او محدود است.  واضحاً دوره تصدی یک کار نمیتواند از سن میانگین آدمی بیشتر باشد.  تنها استثناء در تاریخ بشر مربوط به شاپور دوم است که تنها کسی است که بیش از عمرش متصدی کاری بوده است.  او هنگامی که در شکم مادر بود به پادشاهی برگزیده شد!  باری، اگر 20 سال اول زندگی را هم که دوره جوانی و یادگیری است کنار گذاریم، حداکثر مدت تصدی یک شغل در زمانه ما عملاً بیش از 50 سال نمیتواند باشد.  نگاهی مختصر به گوشه و کنار جهان بیاندازید!  شاید بخش بزرگی از مشکلات امروز ما ناشی از همین طولانی بودن یا مادام العمر بودن دوره تصدی برخی پست هاست! 

    در مورد برزگر پیری که دوست دارد تا لب گور مزرعه خود را آبیاری کند چه باک؟  کهولت او زیانی به غیر نمیرساند.  اما مشاغلی که با سلامتی و امنیت دیگران سر و کار دارد متفاوت است.  مثلاً مناصب دولتی که در ارتباط با اداره کشور است از همین جمله است.  هر فرد عادی با عقل متعارف اذعان دارد که مشاغل دولتی نباید مادام العمر باشد بلکه محدود به دوره معینی باشد.  هرچه منصب عالی تر باشد محدودیت این امر بیشتر است.  امروزه عمر کاری کارمندان عادی 30 سال معین شده که فایده ای دوگانه دارد.  اول اینکه کارآئی انسان با بالا رفتن سن کاهش می یابد.  و دوم اینکه جا برای نیروی جوانتر و کارآتر باز شود.  شاید این یکی از بزرگترین ابداعات جامعه مدرن باشد که با سعی و خطا باینجا رسیده که هم امر طبیعت را رعایت کرده باشد و هم با وضع کسورات بازنشستگی به ادامه حیات فرد بازنشسته در دوران بیکاری کمک کرده تا از گرسنگی نمیرد.  خواننده جوان باور نمیکند که تا همین یکصد و اندی سال پیش، در دوره قاجار، دولتمردان پس از عزل یا کناره گیری صرفاً باتکاء اقطاع یا تیولی که پادشاه در دوران کاری مرحمت کرده بود قادر به ادامه حیات بودند.

   سوای مشاغل دولتی، این محدودیت دوره خدمت در سایر عرصه ها نیز اجرا میشود.  حاذق ترین جراح اعصاب اگر سن او از 70 گذشته باشد با یک لرزش دست سرنوشت بیمار را رقم میزند.  بی جهت نیست بیمارستانهای معتبر محدودیت سن را اجرا میکنند.  استادان دانشگاه که در سنین بالا حائز بیشترین پختگی علمی هستند دچار ضعف حافظه شده قادر به ارائه معلومات خود نیستند.  کارگردانان نیروگاه های اتمی هرساله در معرض امتحانات هوش و تن و روان هستند زیرا کمترین اشتباه آنان میتواند فاجعه بار باشد.  خلبانها خیلی زودتر به سن بازنشستگی میرسند زیرا کاهش بینائی و کُندی واکنش های عصبی جان مسافران را به مخاطره میاندازد.  اینان نیز مرتباً در معرض بازآموزی و انواع امتحانات هستند و به محض مشاهده فتور، بازنشسته میشوند.  وقتی برای شغلی مثل خلبانی که جان فقط 300 مسافر در دستان اوست این چنین قیود سفت و محکمی وضع میشود پس برای زعامت یک کشور که آینده یک ملت در دست اوست چه باید کرد؟!  اگر در همه مشاغل حد و حدودی برای دوره تصدی هست پس چرا زعامت یک کشور که خطیرترین مشاغل است از آن برکنار باشد؟!

   پس بیائید یک سناریوی خیالی را در نظر آوریم.  فرض کنید در گوشه ای از دنیا سرزمینی وجود دارد که رهبرش نیم قرن بر آن سیطره مطلقه دارد.  زبان همه زبان آوران را بریده و هرکس سری در میان سرها داشته آنرا از بدن جدا ساخته و بطور کل همه را سرکوب و منکوب و داغدار کرده، کشور را تسلیم دزدان و جنایتکاران کرده است.  شعار هائی را فرا راه خود قرار داده که نهایتاً اگر هم بپذیرد اشتباه بوده از آن گزیری ندارد.  روانشناسان به او گفته اند دچار پارانویاست و بهتر است کرسی خدائی را رها کند!  مگر نه اینکه رهبر پیر کشور دیگری وقتی فهمید ناتوان است از حقش گذشت کرد.  اما بعد اینهمه شعارهای دهان پرکن مگر میشود بسادگی تغییر جهت داد؟  کنار برود که چه کسی بیاید؟  مگر خدا شریک دارد؟  برفرض که فرزند هم نصب شود، از کوزه همان برون تراود که در اوست.  شوربختانه تاریخ نشان داده خودکامه، هرگز به میل خود کناره نگرفته بلکه عوامل بیرونی او را وادار ساخته است.  پس چه باید کرد و راه درست کدام است؟

خلاصه آنکه، چندین قرن پیش اروپا به فراست دریافت که این شیوه باید تغییر یافته، طول مدت تصدی رهبری کشور کوتاه شده به انتخاب جمهور مردم واگذار شود.  در نظام هائی که به حفظ پادشاهی علاقه دارند، نظام مزبور را چون گذشته ارج نهاده منتها قدرت سیاسی و مسئولیت به نمایندگان منتخب مردم سپرده شود.  این شیوه منطقی ترین و طبیعی ترین راه عبور از خودکامگی است که هیچ ربطی به اروپا نداشته هر عقلانیتی با قدری تأمل هر جای دیگری به همین نتیجه میرسد.

  • مرتضی قریب
۲۳
بهمن

حاشیه امن

    در دنیای واقعی هر چیز که ساخته میشود یا هر کاری که انجام میشود و هر اتفاقی که رخ میدهد یا قرار است رخ دهد همواره با یک "حاشیه امن" همراه است.  یعنی حفظ فاصله کافی تا بروز بحران.  در یک کلام، زندگی سالم بدون وجود حاشیه امن میسر نیست.  حاشیه امن در نفس خود مثبت است اما گاهی هم آنرا در جهت خلاف بکار برده و میبرند.  نمونه های زیر شاید به روشن شدن آن کمک کند:

1- سرعت نمای اتوموبیل حداکثر سرعت مجاز را 120 یا در برخی 160 و یا بیشتر را نشان میدهد.  اما راننده مجرب همواره فاصله ای را با حداکثر نامی سرعت رعایت کرده با سرعت کمتری رانندگی کرده که به آن حاشیه امن گفته میشود.  البته قانون خود این حاشیه امن را مقرر کرده و عدول از آنرا روا نمیدارد.  اگر جاده لغزنده باشد حاشیه امنی که راننده اختیار میکند حتی از عدد قانونی هم محافظه کارانه تر خواهد بود.

2- متشابهاً رانندگی در جاده با حفظ حاشیه امن بین خطوط خط کشی شده خواهد بود.  کاهش حاشیه امن یعنی انحراف به چپ یا راست که خطر خروج از جاده یا تصادف با وسیله مقابل را افزایش میدهد.

3- استفاده از چوب در ساخت و ساز مزایای زیادی دارد اما آیا میتوان جنگل های کشور را بخاطر آن ته تراشی کرد؟  در این مورد حاشیه امن توسط متخصصین مقرر میشود و معمولاً برداشت چوب باید کمتر از میزان رشد و احیاء مجدد درختان باشد.  کشور سوئد که صادر کنند عمده چوب است به ازای هر درختی که قطع میشود صد چندان نهال جدید غرس میکند تا وسعت جنگل های خود را حفظ کرده باشد. 

4- توان نامی یک نیروگاه اتمی مثلاً 1200 مگاوات است.  یعنی حداکثر تولید نیرو بطور ایمن همین عدد میباشد.  بطور نظری امکان افزایش قدرت نامحدود است تا آنجا که قادر به نابودی کل سیستم است.  حاشیه امن در اینجا یعنی تولید حرارت و نیرو نباید از میزان برداشت آن که توسط خنک کننده صورت میگیرد و محدود به قدرت پمپاژ است تجاوز کند. 

5- اگر موارد بالا به درستی فهم شده باشد، مسأله آب نیز همینگونه است.  میزان مصرف آب در کل مصارف خود در بدترین حالت میتواند برابر با میزان نزولات جوی که منجر به احیاء آبخوان ها و لایه های زیرزمینی است باشد.  اما در عمل هیچگاه نباید حتی به این خط قرمز نزدیک شود بلکه درست مثل سرعت اتوموبیل، حاشیه امنی را رعایت کرده اجازه داد همیشه اندوخته اضافی از آب وجود داشته باشد.  این یعنی که رودخانه ها کماکان پر آب باشند و دریاچه ها را تغذیه و حتی مقدار زیادی از آب راهی دریاهای آزاد شود.  اینکه همه آبهای موجود مصرف شود فقط از مغز پوسیده یک عقب مانده ذهنی ممکنست تراوش کند که شوربختانه نظایر آن مدتهاست در مقامات بالا منصوب اند. 

6- مورد فوق ما را به موضوع مهمتری میرساند که علت اصلی بحران آب و باعث و بانی خشکسالی و نابودی محیط زیست است.  و آن چیزی نیست جز موضوع جمعیت.  جمعیت هر منطقه ای یا هر کشوری باید متناسب با اقلیم و امکانات طبیعی آن باشد.  لذا حد بالای جمعیت یک کشور مانند توان نامی یک نیروگاه است که نباید تحت هیچ شرایطی از خط قرمز مزبور عبور کند.  مثلاً برای کشور ما این حداکثر چیزی حدود 30 میلیون بوده است بطوریکه آب در رودخانه ها و دریاچه ها باشد و خوراک مردم از محل کشاورزی و باغداری و دامداری داخلی تأمین شده و بسا صادر هم بشود.  چنین وضعیتی را حالت تعادل گویند که اگر در جهت صعودی برهم خورد درست مانند مثال نیروگاه لجام گسیخته بسمت نابودی پیش خواهد رفت.  وقتی جمعیت به حد اشباع سرزمینی میرسد لاجرم رشد جمعیت باید بسیار کوچک و نزدیک صفر گردد.  این بمعنای مخالفت با فرزند آوری نیست بلکه 2 فرزند برای خانواده تقریباً همین شرط را برآورده میسازد.  ترساندن از پیر شدن بافت جمعیتی بهانه ایست در دست کسانی که با ممانعت از تنظیم خانواده و ایجاد انگیزه های تشویقی برای افزایش جمعیت کشور، آینده آنرا عامدانه بسمت یک فاجعه محتوم هدایت میکنند.  افزایش جمعیت که چه شود؟ درحالی که جوانان تحصیل کرده به مرحله بازدهی رسیده مداوماً در حال فرار از کشورند؟!  جمعیت کم همواره چاره دارد ولی جمعیت زیاد بدون چاره است درست مثل صاحبان مستأصل مرغداری ها که شاهد بودیم صدها هزار جوجه بیگناه را بخاطر کمبود دان بیرحمانه زنده بگور کردند.  اکنون کشور با جمعیت بالای 80 میلیون، حتی بر فرض، اگر در همین حد هم توقف کند فاتحه آینده کشور کماکان خوانده است.  طبعاً کاری که با جوجه ها شد با انسان نمیکنند، اما شاید هم جنگ ابزار خوبی در ذهن مستبد باشد که فواید چندگانه برایش دارد.  کسانی که مسئول ایجاد چنین وضعیتی هستند به تحقیق مرتکب نه حماقت بلکه بزرگترین جنایتها شده اند. 

7- حاشیه امن برای استحکام خانه ها و مقاومت در برابر زلزله نیز وجود دارد.  یعنی طبق ضوابط مهندسی، استحکام بنا باید بیش از حد معمول باشد تا زلزله قوی بین 7 تا 8 ریشتر را دوام آورد.  دلیل اصلی فروریختن برج های مسکونی در زلزله اخیر ترکیه البته شدت زلزله بوده است.  اما بعقیده ما دلیل مهمتر فساد حاکم بر شیوه ساخت و ساز در آن نواحی بوده است.  پایدار ماندن ساختمان های مجاور نشان از آن دارد که مقررات مهندسی در آنها، برخلاف همسایگان آنها که فرو ریخته، رعایت شده است.  اینجا به یک حاشیه امن دیگر میرسیم که مربوط است به زد و بندها و فساد حاکم در شهرداری ها و سازمانهای وابسته که سازنده میتواند با رشوه، مقررات را خریداری و ایمنی را قربانی منافع شخصی کند.  همانگونه که در برج های قلابی شهر آبادان شاهد بودیم که نه با زلزله بلکه بخودی خود فروریخت که حاکی از حجم وحشتناک فساد حاکم است.  معلوم نیست اگر تکان کوچکی رخ دهد چه میزان از ساخت و سازهای انجام شده توسط این آقازادگان تخریب خواهد شد؟  نتیجه چه شد؟ دادخواهی زیان دیدگان چه شد؟ مقصر که بود؟  هیچ، کاملاً مسکوت ماند و برملا نشد زیرا سازنده و شرکای والامقام او دارای "حاشیه امن" در قبال نظام قضائی هستند.  پس مسئول جانهای زیر آوار مانده کیست؟  طبعاً با ذکر نام خدا تمام مسئولیت ها به یکباره ناپدید میشود!  این همان وجه ضد ارزشی حاشیه امن است که در دنباله بدان میپردازیم.

8- شکل ضد ارزشی دیگری از حاشیه امن مربوط میشود به دزدان، رانت خواران، اختلاسگران، و متجاوزین به حقوق ملت.  کودکان معصومی که تنها گناه آنها یادگیری کتاب مقدس یا علاقه به فوتبال بوده مورد تجاوز مربیان قرار میگیرند و آب از آب تکان نمیخورد.  چرا؟  برای اینکه متجاوز دارای حاشیه امن است و درعوض او، خبرنگار افشاگر دستگیر و زندانی و شکنجه میشود.  اگر در زندانها، و حتی خارج زندان، در دیگر کشورها به زندانیان تجاوز جنسی شود اتهام سنگینی علیه متجاوز مطرح و با کیفر سختی روبرو میشود.  طبعاً ما خواهیم گفت آنها لائیک و بی دین اند.  اما در کشوری که ادعای دیانت سردمداران او سقف آسمان را سوراخ کرده و چنین گناه کبیره ای مکرر در مکرر اتفاق افتاده چه باید گفت؟  متجاوزین از حاشیه امن برخوردارند و چه بسا پاداش هم میگیرند.  با توجه به شیوع انواع دزدی و اختلاس از اموال ملت آیا چنین نظامی غیر از یک نظام تماماً مادّی گرا به معنای اخص کلمه چیز دیگری هست؟  و بالاتر از این، بلکه چون ادعای معنویت و تقدس هم دارد که کاملاً خلاف اعمال سیاهش است، پس نه اینست که دروغگوترین و ریاکارترین نیز هست؟

9- براستی مگر خطای فاحش و گناه مُنکر، شرق و غرب یا معنوی و مادّی دارد؟  چگونه است انواع تجاوزات روز روشن صورت میگیرد و آب از آب تکان نمیخورد؟  لابد حاشیه امنی وجود دارد؟  اما حاشیه امن این متجاوزین از سوی چه کسی تضمین شده که همچنان استمرار دارد؟  مجوز آتش باختیار از سوی چه کسی به متجاوزین داده شده؟  اصولاً فعلی که طبعاً خطای فاحش است و حتی نقیض قانون مدون، چگونه بی مانع صورت عمل میپذیرد؟  شاید مثال زیر کمکی کند:

شرکتی را متصور شوید با یک رئیس فاسد.  کارمندان او ممکنست در بدو استخدام افرادی پاک و منزه باشند اما به مرور در فضای مسموم شرکت مجبورند همرنگ جماعت شوند و در تخلفات مالی رئیس آلوده شده و چشم بر آنچه میگذرد ببندند.  طبعاً همراهی آنها نیز بتناسب سلسله مراتب بی پاداش نخواهد ماند.  این واکنش زنجیری فساد از رئیس آغاز و پله پله به آبدارچی شرکت ختم میشود.  آنها که در این بازی شریک نیستند یا باید منفعل مانده یا شرکت را ترک کنند.  چه اینکه شنا در یک گنداب لاجرم خواهی نخواهی فرد را کثیف و آلوده خواهد کرد.  اما چنانچه رئیس این شرکت با فردی درستکار و لایق تعویض گردد، از آنجا که افراد فی نفسه نیک نهاد هستند، یکشبه اوضاع عوض شده ورق برمیگردد.  تجربه های تاریخی مکرر در مکرر درستی این نظر را تأیید کرده است.  چه شرکت های ورشکسته ای که با انتصاب فردی لایق از حضیض به اوج رسیده اند.  آیا کارمندانی که در فساد با رئیس سهیم بوده اند قادر به تعویض او هستند؟  طبعاً خیر و تعویض او لازمست توسط مقام بالاتر صورت گیرد.  ولی مافوق هنگامی موفق به اینکار است که خود درستکار باشد که اگر بود اجازه استمرار کار رئیس پائین دست را نمیداد!  اینجاست که دور باطل هویدا میشود و سلسله علت و معلول تا بالاترین مقام مملکتی بالا میرود و نکته باریکتر از مو همینجاست.  پس علت منطقی وجود فساد سیستماتیک در یک کشور را باید ناشی از آغازگر نخستین یا بقول فلاسفه "محرک اول" دانست که اوست که در رأس است.  ماهی زسر گندد نی زدُم.

خلاصه آنکه، حاشیه امن چه در وجه مثبت و چه منفی آن همواره وجود داشته و دارد.  رفع سایه سیاه و نکبتی که بر کشور مستولی شده جز با خِرد جمعی میسر نمیشود.  متأسفانه برخی روشنفکران ما در دنباله روی از غرب مرتباً بر شیوه عقل گرائی خُرده گرفته و وفور افسردگی یا خودکشی در غرب را ناشی از تأکید بیهوده بر خِرد میدانند و هرآنچه آنجاست در اینجا بازتاب میدهند.  حال آنکه فعلاً آنچه دوای درد ماست و عامل خروج از چاه خرافات، همانا عقل گرائی است.  چه بسا بعدها ما نیز به همان مرحله ای برسیم که لازم باشد برای تعدیل فضای موجود، درون گرائی و عرفان تجویز گردد.  همانطور که اقلیم سوئد با اقلیم ما متفاوت است، متشابهاً اولویت های مادّی و معنوی ما نیز متفاوت است و تجویز هرآنچه آنجا میگذرد ممکنست لزوماً مناسب ما نباشد.  معهذا تجربه مفیدی که دنیا به آن رسیده و مانع از ایجاد "حاشیه امن" در وجه منفی آن میشود بکار ما نیز میآید.  و آن همانا ابتکار وجود قوای 3 گانه مستقل از هم است که مرتباً یکدیگر را نظارت و کنترل کرده مانع از پا گرفتن فساد، آنگونه که در کشورهای استبدادی هست، میشوند. بعلاوه، دوره در رأس بودن نیز محدود است.  باری، شاید به همت خردمندان و نخبگان، بشود که حاشیه امن برای زندگی زندگان بسط بیشتر یابد.  بشود که حاشیه امن برای متجاوزین به حقوق زندگان و محیط زیست تنگتر و باریکتر گردد.  اینگونه باد.

  • مرتضی قریب
۲۷
خرداد

پیری جمعیت

       اخیراً نگرانی های زیادی درباره پیر شدن جمعیت کشور شنیده میشود و افرادی هم آن را دامن میزنند.  کار عمده این افراد توجیه شعار مقدس نظام است مبنی بر اینکه جمعیت کشور کم است و لذا توالد و تناسل را باید بیش از پیش شدت داده و تمایلات به تنظیم خانواده را محکوم ساخت.  یکی که عضو شورای شهر تهران است و قاعدتاً باید بفکر شهر و رفع مشکلات آن باشد با کمال بیخردی و بی شرمی میگوید که در پارک های شهر، غرفه های تولید مثل مجهز با تخت ایجاد خواهد شد که با کارت مترو قابل پرداخت است.  دانشمند دیگری فیلسوفانه داد سخن میدهد که حتی جنگ اتمی و زلزله های مهیب و انواع فجایع دیگر که کشتار و تخریب در سطح وسیع را ایجاد کند مسأله مهمی نیست یلکه فاجعه همانا افزایش نسبی جمعیت پیران است که باید با آن مقابله شود.  باصطلاح استدلال میکند که باستناد تجربه بعد گذشت 20 یا 30 سال از جنگها وضع کشور بلازده به حالت نرمال باز میگردد.  در انتها باصل مطلب میرسد که جمعیت باید زیاد شود. طبعاً با اجرت های کلانی که این افراد دریافت میکنند چنین توجیهاتی هم باید ارائه دهند.  والا هیچ فرد شرافتمندی اینگونه انسان را بمثابه خس و خاشاک نمیگیرد.  دلایل علمی رد چنین گوهر افشانی هائی را در بخش انتهائی مطلب حاضر خواهیم دید و اتفاقاً نشان میدهیم که حصول به شرایط نرمال که از آن دم میزنند در همان پروسه پیر شدن نیز هست و لذا توجیهات اینان از پایه غلط است.

     پیش از هر چیز باید تأکید کنیم که مقصود ما مخالفت با تشکیل خانواده و داشتن فرزند نیست، چه هم اکنون بسیاری از خانواده ها داشتن 2 فرزند را حد ایده آل دانسته تجاوز از آن را صلاح نمیدانند.  اما نگاه این مجنونان به خانواده به نیت 14 معصوم است که فقط از عهده بیکاره هائی که پول یامفت از خزانه ملت دریافت میکنند ساخته است.  جوانان لایق ولی بیکار و اکثریت قشر زحمتکش بدلیل عدم استطاعت مالی حتی از عهده معیشت خود بسختی برمی آیند چه رسد به تولید مثل انبوه.  کشور شوربختانه در دستان مشتی ابله اسیر است که کاش فقط نادان می بودند اما دزدانی هستند از نژاد بیگانه که نیتی جز غارت ثروت این کشور ندارند.  چه از ابلهان برحسب تصادف گاهی هم کار درست صادر میشود اما فساد الیگارشی این اهریمنان همه در خرابکاری با طرح نقشه و با نیت قبلی است؛ بسا نقشه ای از خارج مرزها.

   اینجاست که نقش روشنفکر پررنگ میگردد.  منظور از روشنفکر فقط نام نیست بلکه آنچه مطرح است منظور فردی خردگرا با استدلال روشن است که نسبت به مسائل مهم واکنش نشان میدهد.  که یکی از آن مسائل همین موضوع پیر شدن بافت جمعیتی است که مبتلابه سایر کشورها نیز هست.  منتها هیچ جا چنین بیخردانه برخورد نمیشود.  در چنین نظامی آنچه مطرح نیست موجودیت انسان بمعنای انسان است بلکه آنچه مهم است موجودیت اصل نظام است.  بعنوان مثالی عملی یک بالون در حال پرواز را در نظر آورید.  در طی مسیر بسمت مقصد چون ناخواسته ارتفاع کم میکند، کیسه های شن که در لبه سبد بسته اند رها میکنند تا سبک شود و ارتفاع بگیرد.  چنانچه باز لازم شود اینبار وسایل داخل سبد پائین ریخته میشود تا حرکت بالون استمرار یابد.  اما تصور کنید که در نهایت امر به افراد داخل سبد دستور داده شود خود را به پائین پرتاب کنند تا بالون بسلامت به مقصد برسد!  توگوئی بالون اصل است و مسافرین فرع.  متشابهاً با سیاست های حاضر، آنچه اوجب واجبات است حفظ بدنه و چارچوبی است که نظام نام دارد و علت وجودی آدمها فقط برای حفظ آنست!  حفظ شود که چه بشود؟ 

    تا چندی پیش بر طبل افزایش جمعیت میکوبیدند و هنوز هم میکوبند، با این تفاوت که جدیداً روش دیگری هم اضافه شده و آن همین اظهار نگرانی از پیر شدن بافت جمعیتی است.  یعنی چه نشسته اید، که باید دست بکار تولید مثل بطور انبوه شوید تا جمعیت جوان زیاد شود.  اما راه حل دیگری هم وجود دارد که بی سروصدا در حال انجام آن هستند و آن خلاص شدن از توده پیرهاست، چگونه؟  با غارت موجودی صندوق های بازنشستگی و متعاقباً تولید فقر در بازنشسته ها و همزمان اختلال در سیستم درمان و دارو که مهمترین نیاز این توده است مرگ پیران را سرعت میدهند.  اما درواقع، غایت نظر نظام تولید و تربیت نسل های جدید طبق ضوابط خاص برای ایجاد سربازان گوش بفرمان است.  افزایش جمعیت تا سطح 150 یا 200 میلیون را طالبند که بلکه با افزایش نسبی جوانها، پیری جمعیت درمان شود.  نمیدانند که در این سطح متوقف نخواهد ماند.  اصلاً این عدد را از کجا آورده اند؟!  گیریم که درهمین عدد تا ابد باشد، آب و نان این تعداد از کجا تأمین شود؟  مهم نیست، سرباز که باشند لابد با کمترین ها میسازند.  پیری فقط بهانه است، تولید مغز شسته های گوش بفرمانم آرزوست. خواسته اصلی اینست.  این سیاست خیانت کارانه بمعنی تخریب کامل مملکت و وارد ساختن آن به یک چرخه واگرا و غیر قابل بازگشت است که مطلقاً هیچگونه آینده ای را باقی نخواهد گذاشت.  نه از تاک نشان خواهد ماند نه از تاک نشان.  امکانات طبیعی این کشور حتی تکافوی جمعیت 30 میلیونی را هم بزحمت میدهد چه رسد جمعیت بالای 80 میلیون که عواقب عملی آنرا اکنون برأی العین میبینیم.  چون قبلاً در تبعات این پدیده بقدر کافی صحبت شده میپردازیم به مکانیزم این پدیده.

بحث علمی: شاید بهتر باشد پیش از پرداختن به موضوع جمعیت، برای درک بهتر مطلب مثالی از یک جوی آب بیاوریم.  با توجه به شکلی که در پائین، در اصل برای جمعیت، آورده ایم، فرض کنید چشمه ای در سمت چپ وجود دارد که آب از آن جوشیده وارد جوی میشود.  میزان ورودی آب موسوم به دبی را با  A نشان میدهیم مثلاً 100 لیتر بر ثانیه.  در طی راه مقداری از آن تبخیر شده وارد هوا میشود و مقداری هم جذب خاک شده و کلاً تلفات محسوب شده میزان آنرا با  B نشان میدهیم.  نهایتاً میزان خالص آبی که در انتها به مقصد میرسد را با  C نشان میدهیم.  طبق قانون بقا که اصل اساسی کلیه فعل و انفعالات جهان هستیست و در دانشگاه تحت عنوان معادله پیوستگی از آن یاد میشود، لاجرم بالانس بین مقادیر برقرار است.  بیائید حالات متفاوت زیر را در نظر آوریم.

1- حالت عادی که معمولاً در باغات و مزارع شاهد هستیم.  مثلاً   B= 20 l/s و C= 80 l/s.     طبعاً  A= B+C = 100 میباشد. این مثالی از شرایط مانا یا Steady State میباشد یعنی تولید برابر تلفات بعلاوه محصول نهائی است.  مسائل اقتصادی و دخل و خرج خانواده و حساب بانکی و بسیاری امور روزمره نیز در شرایط نرمال همین مشابهت را خواهد داشت.

2- حالت ایده آل که فرض میکنیم بجای جوی آب، لوله پولیکا بین مبداء تا مقصد گذاشته و تلفاتی نداریم.  پس  B=0  و  C=100 و طبعاً A=B+C= 100  این نیز مبین شرایط ماناست.  

3- حالت ترانزینت یا Time Dependent که تابع زمان بوده به موضوع اصلی ما نیز مرتبط است.  برای سادگی بحث، حالت 2 را در نظر بگیرید که تلفات بین راه نداریم و B=0.   فرض کنید دبی چشمه ناگهان کاهش یافته به مقدار 80 لیتر برثانیه نزول کند.  در لحظات اولیه خروجی همچنان  C=100  میباشد.  لذا در این لحظه  A  برابر  C نیست و معادله ما یک معادله تابع زمان خواهد بود.  بطور ساده یعنی مرتباً دبی خروجی کاهش یافته تا سرانجام برابر 80 گردد.  مجدد به یک شرایط نرمال جدید میرسیم که در آن  A=C= 80 میباشد.  عکس آن نیز ممکنست اتفاق افتد اگر مثلاً پمپ آب داشته و آنرا زیاد کنیم.  مدتی طول میکشد تا دبی خروجی نیز زیاد شده ثابت شود.

     اکنون مثال فوق را به موضوع جمعیت تسری میدهیم.  حالت 1 مشابه کشورهائی است که رشد جمعیت صفر است (یا یک محیط تکثیری که ضریب تکثیر آن واحد باشد).  این وضعیتی پایدار است و اقتصاد آن نیز یک اقتصاد پایدار میتواند باشد.  حالت 2 یک کشور آرمانی است که تصادفات و جنگ و مرگ های نابهنگام وجود نداشته همه به پیری میرسند و در اثر مرگ طبیعی میمیرند.  حالت مورد علاقه ما، حالت 3 است.  مثال مزبور برای برخی کشورهای اروپائی اطلاق میشود که رشد جمعیت منفی است و معمولاً هرم جمعیتی معکوس میشود یعنی بطور نسبی جمعیت کهن سالان بیش از جوانان است.  اما این به معنی پایان دنیا نیست زیرا اگر مانند مثال بالا میزان زادوولد 100 نفر بر روز بوده و ناگهان به 80 تقلیل پیدا کند برای برهه ای تفاوت وجود دارد ولی بلاخره ایندو مساوی شده و خروجی 80 و حالت پایا که نرمال میگوئیم برقرار میشود.  البته بعید است ولی اگر رشد منفی برای مدت مدید ادامه داشته باشد کشور نهایتاً از جمعیت خالی میشود.  اما آنچه فیلسوفان نظام در صدد آنند اینست که 100 را مثلاً 200 کنند که جمعیت جوان بطور نسبی افزایش یابد.  اما غافل از اینکه بعد یکی دو نسل، شرایط نرمال احراز شده و بجای 80 خروجی اینبار 160 خواهیم داشت.  اما اگر کشور یک رشد جمعیتی مثبت داشته باشد، که معمولاً هم همینطور است، سال بعد چشمه تولید جمعیت بجای 200 میشود 400 و سال بعدتر 800 و قس علیهذا.  طبعاً نسبت ها هم مرتباً خود را تصحیح کرده و کسر جامعه کهن سالان همان خواهد بود که اول بود.  فقط اتفاقی که می افتد جمعیت کل بطور تصاعدی افزایش می یابد!  فقط کافیست رشد جمعیت مثبت باشد که درحال حاضر برای کشور ما مثبت حدود 1% میباشد.  برخلاف دروغ هائی که میگویند، رشد جمعیت مثبت و جمعیت کشور با همین رشد در حال افزایش مداوم است.  آنچه منفی بوده آهنگ رشد جمعیت است که مثلاً چهل سال پیش رشد 3.6% بوده بعداً شده 3 و سپس 2 و اکنون 1% یعنی شدت افزایش کمتر شده ولی همچنان مثبت است و جمعیت رو به ازدیاد.

     تلاشی که فیلسوفان نظام بخرج میدهند برخلاف آنچه میپندارند کمکی به حل مسأله پیر شدن جامعه نکرده بلکه زهری است که با افزایش بی رویه جمعیت هرآنچه را هم که تاکنون در کشور سالم باقی مانده نابود خواهد کرد.  بر عمل اینان در این راستا جز خیانت و جز جنایت نام دیگری نمیتوان داد.  باضافه اینکه مطلقاً جبران پذیر نیست.  عجیب است که آنان که در سازمان آمار نشسته اند میبینند و دم بر نمیآورند!  اتفاقاً نکته جالب و مثبت در داشتن جامعه بزرگ از کهن سالان خود نشانه خوبی است که مردم به سن کهن سالی میرسند.  نمیدانیم این چه اشکالی دارد که بخاطر آن میخواهند کل کشور را نابود کنند- مثال بالون یادتان هست؟  در حالت ایده آل، هرم جمعیتی تقریباً استوانه ای شکل میشود، برخلاف گذشته های دور که هرم نوک تیزی بوده است.  رشد جمعیت صفر یا نزدیک به صفر بهترین حالت است و جمعیت دستکم در همین سطح فعلی پایدار مانده، شاید فرصتی برای اصلاح امور دست دهد.  همانطور که پیشتر اشاره شد هم اکنون نیز با اضافه جمعیت روبروئیم که ماوراء امکانات طبیعی کشور است.  

خلاصه آنکه، موضوع جمعیت موضوعی تخصصی است و این نیست که افراد نادان در سیاست گذاری آن دخالت کنند.  و بدتر آنکه سازمانهای تخصصی مربوطه کنار نشسته نظاره گر باشند.  در اصطلاحات "رشد" و "آهنگ رشد" سوء درک زیادی وجود دارد که رسانه ها در فهم آن کمک که نمیکنند هیچ، دامن هم میزنند.  قشر عاقل و خردگرای کشور باید پا به میدان گذاشته و جلوی فاجعه ای که در مسیر آن هستیم را بگیرند که هم الان هم دیر است.  در یک کلام، بهترین نقشه و مؤثرترین سیاستی که بخواهد کشور را برای همیشه از صحنه روزگار حذف کند همانا سیاست حاضر در موضوع جمعیت است.  

  • مرتضی قریب