فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
۰۳
خرداد

هُنر پیشرفت

    طی یکی دو مطلب پیشین دو نگاه متفاوت به شیوه زندگی مطرح شد.   یک نگاه بر مبنای "پویائی" و دایر بر پیشرفت در زندگی که البته نگاه رایج هم هست.  و نگاه دیگر که "ایستائی" را طبیعی قلمداد کرده و مخالف هرگونه تغییر بوده موافق محافظه کاری و پافشاری برای حفظ وضع موجود است. 

    چرا پیشرفت مُد غالب است؟  زیرا انسان دارای عقلی است، بمرتب بیش از سایر حیوانات، و باعتبار تفکر، طبیعتاً و در درجه نخست مایل به تسهیل در زیست خود است.  تمدن به معنای اعم کلمه حاصل این گرایش است.  در درجه دوم و در مرحله ای فراتر تر از زندگی مادّی، تفکرات او حوزه نظر را نیز بوجود میآورد اعم از متافیزیک، هنر، شعر، و ادبیات که بنوعی، چاشنی زندگی مادّی که زیست بیولوژیک او باشد تلقی میشود. 

    در مراحل اولیه شکل گیری تمدن، در حوزه نظر "قانون" ابداع میشود که به همزیستی انسانها در کنار هم نظم میبخشد.  شکل های ابتدائی آن قواعدی شفاهی بوده که سینه به سینه و نسل به نسل منتقل میشده که سنت ها را بوجود آورده، بعدها با ابداع خط مکتوب شده و بطور نمونه قانون حمورابی شکل گرفته است.  جنگ اقوام با یکدیگر و شکست یا پیروزی های متعاقب آن فشار سنگینی بر دوش پادشاهان میگذاشته است.  از اینرو شدیداً مشتاق بودند که پیش از هرگونه درگیری تبعات آنرا بدانند.  شاید این یکی از دلایل مهم بوجود آمدن سلسله پیامبران باشد.  کتاب عهد عتیق پر است از نمونه های فراوان از کسانی موسوم به "نبی" که کارشان پیشگوئی و خبر از آینده بوده و خریدار شان همین پادشاهان و رؤسای قبایل بوده اند.  یکی از مراکز تجمع آنان ناحیه بین النهرین تا حوالی مدیترانه بوده است.  در یونان، معبد دلفی مشهورترین جایگاه پیشگوی زمانه بوده که انتظار نمیرفت بدون پیشکش هدیه ای گران قیمت، اسرار آینده را بروز دهد. 

    اما این هنر پیشگوئی به دایره پادشاهان و رؤسای قبایل محدود نماند و جاذبه و گیرائی آن به مردم عادی نیز تسری پیدا کرده و از میان خیل عظیم نبی ها کسانی برخاستند که ضمن خبر از آینده، مردم را با بشارت و انذار به کارهای خوب دعوت و از کارهای شرّ برحذر میداشتند.  این گروه خاص مدعی ارتباط با عالم غیب، هسته اولیه پیامبران سامی که شهرت عالمگیر پیدا کردند را تشکیل میداد.  تعداد دیگری خارج از اقوام سامی و بدون ادعای ارتباط با عالم بالا، دعوت به نیکوکاری و التزام به خرد را توصیه کردند که نزد مردم به حکیم یا فیلسوف شهرت یافتند.  این دسته اخیر از زور و اجبار برای به کرسی نشاندن افکاری که توصیه میکردند استفاده نمیکردند و توجه آنها به ماورالطبیعه کمتر بود.

   مختصر آنکه، پس از دوران توجه به ارباب انواع، متعاقباً در دوران متافیزیک ایدئولوژی دینی مُد غالب در تمدن های شهری شده و نحوه زندگی و به تبع آن، چگونگی پیشرفت در زندگی را تحت تأثیر قرار داد.  ایدئولوژی دینی که ظاهراً بر مبانی نظری میبایست متمرکز باشد بزودی دریافت که بقای آن در خطر خواهد بود مگر آنکه شمول خود را بر دایره مادّیات نیز گسترش دهد.  حُسن این اتفاق آن خواهد بود که کنترل مریدان میسر میگردد.  که اگر آزادی انتخاب باشد چه بسا فرد در طی زمان به شیوه های بهتری در راه و رسم زندگی رجوع کند که مخالف یا خارج از تعلیمات ارائه شده باشد.  اینجاست که برای پیشگیری از این احتمالات ناخواسته، بایدها و نبایدها مقرر و مجازات برای عدول از آنها تجویز میگردد.  شاید راه بهتر برای اینکه فرد به این ورطه خطرناک حتی نزدیک هم نشود، مرزبندی برای خطوط فکریست تا اینکه افکار فرد از خطوط مزبور فراتر نرود.  یک نام مقدس برای جلب وفاداری فرد برای ماندن در داخل این خطوط، "ایمان" است. 

   این در حالیست که در حوزه امور عینی نیازی به ایمان نیست.  از کاربران مهندسی یا فیزیک هیچگاه تقاضای ایمان نمیشود زیرا برخلاف حوزه نظر، سروکار با دنیای عینی است و خوب و بد هر چیز و راستی و درستی آن از نتایج آن دیده میشود.  منتها در حوزه نظر و در مسائل ایدئولوژیک میتوان انواع گوناگون نظراتی ارائه کرد فارغ از ارتباط با امور عینی و همگی هم متضاد با هم.  بعلاوه، چون ایدئولوژی در زمان منجمد میشود، اگر هم در بدو کار اثرات مثبتی میتوانست داشته باشد تدریجاً در طی زمان کار کرد خود را از دست میدهد.  ارتباط با پیشرفت از اینجا آغاز میشود چه اینکه مسیر طبیعی زندگی خواهی نخواهی رو به جلوست.  چه چیزی بالقوه ترمز آن است؟ ایدئولوژی های منجمد در تاریخ که مطابقت خود را با زمانه از دست داده است.  کنجکاوی انسان منجر به تفکر است و حاصل تفکر در محیط عینی قدمی به پیش است و مجموعه این قدم ها را میتوان پیشرفت نامید که خاصیت هم افزائی دارد.  این در حالیست که محصول تفکرات در حوزه نظر، ایدئولوژی است که میتواند گاه پیشبرنده و گاه پسبرنده باشد زیرا با امور عینی سروکار ندارد.  لذا ایدئولوژی منجمد در تاریخ مرتباً از مطابقت با زمانه عقب میماند و تعارضات آن با زندگی واقعی مرتباً بیشتر و بیشتر میشود.  لذا اگر ایدئولوژی خود را با مقتضیات زمانه تطبیق ندهد مبدل به شیوه "ایستا" شده محکوم به فراموشی است.  ایدئولوژی دینی نیز از همین قسم است.  در واقع، شیوه "ایستا" خود پیشرفتی بوده که در برهه ای از زمان متوقف شده چه اگر تغییر یا پیشرفتی وجود نمیداشت زندگی اصولاً در همان بدو ظهور خود متوقف شده به جائی نمیرسید.  ضمناً حکایت جامعه ای که بزور در حالت ایستا نگاهداشته شده باشد، حکایت فنری است که حالت طبیعی آن انبساط است اما با فشار در حالت تنش نگاهداشته شده باشد.  حفظ وضعیت چنین جامعه ای نیازمند اِعمال زور و فشار دائم است تا آن را همچنان بسته نگاهدارد.  طبعاً چنین وضعیتی پایدار نخواهد ماند زیرا نیازمند هزینه و صرف انرژی بی پایان است!

   بنابراین، پیشرفت معلول تفکر و کنجکاوی بشر است.  اما این کنجکاوی یک امر دلبخواهی نبوده بلکه امریست غریزی شبیه غرایز سایر حیوانات که ما را از آن گریزی نیست.  بعبارت دیگر، اگر این غریزه نباشد انسان بودن نوع ما زیر سوأل خواهد رفت.  لذا چون غریزه کنجکاوی وجود دارد پس بدنبال آن "پیشرفت" خود بخود خواهد آمد و از آن چاره ای نیست.  در اینجا ممکنست ایراد گرفته بگویند پس حساب آنها که در قلب جنگلهای بکر زندگی کرده در شرایطی ابتدائی میزیند چه؟  مگر پیشرفت شامل حال آنها نمیشود؟  شاید یک پاسخ این باشد که پیشرفت شامل آنها نیز هست منتها با یک ضرباهنگ بسیار آهسته و بطئی.  آینده را نمیدانیم، شاید اگر به حال خود گذاشته شوند آنها نیز همین مسیر ما را طی کنند.  همینقدر که توانسته اند آتش درست کنند و سرپناهی برای خود بسازند خود نوعی پیشرفت است. 

    نکته مهمی که وجود دارد این است که درک فواید مادّی، آنی و بلافاصله است.  یعنی هر آدمی، هرقدر هم سنتی و وابسته به قرون ماضی باشد هر قدر هم که تابع متافیزیک و حتی ماورالطبیعه باشد مفید بودن رفاهیات عینی را بلافاصله درک میکند.  مثلاً با دیدن تلفن هوشمند و کارآئی آن، بلافاصله عاشق داشتن آن و بلکه آخرین مدل آن که هنوز در کشور سازنده توزیع نشده میشود!  حال آنکه همین شخص میتواند ساعتها با شما بحث کرده شما را قانع سازد که چگونه شیر درنده از پرچم خارج شده و آدم بی ایمان را خورده بجای نخستین بازمیگردد.  چرا؟  زیرا امور عینی، حسّی و واقعی است ولی در حوزه نظر چنین نبوده و هر کس میتواند از ظن خود چیزی بگوید مغایر با دیگری یا حتی مغایر با امور حسّی.

    چگونه است که در خصوص امور مادّی و مسائل و مشکلات عینی به جستجوی راه حل های جدید و بسا ابتکاری میپردازیم اما در حوزه امور نظر و مسائل عقیدتی همچنان به دستورالعمل های کهنه قرون ماضی چسبیده و به جستجوی راه حل های جدید نمیپردازیم؟! اینهمه تضاد و تباین از کجاست؟  ذهنی که در امور مادّی پویاست چرا همان ذهن در امور نظری ناگاه در گِل میماند؟   پاسخ این مُعما همانست که در سطور بالا گفتیم یعنی عینی بودن سوژه ها در حوزه مادّی و غیر عینی بودن در حوزه نظر.  مشکل زمانی ظاهر میشود که ایندو مخلوط شوند.

   در اینجا با مُعمای جدیدی روبرو میشویم.  چگونه است که مردم سنتی و اصولگرا که شیفته روش زندگی در 1400 سال پیش اند همان شیوه را در پیش نمیگیرند و در عوض بنظر میرسد در استفاده از رفاهیات معاصر گوی سبقت از همه ربوده اند؟  در انتخاب آخرین مدل اشیاء دنیای مادّی، چنانچه وُسع مالی اجازه دهد، هیچ تردیدی بخود راه نمیدهند.   ممکن است گفته شود همه جای دنیا همینطور است.  خیر، تا آنجا که میدانیم، فرقه ای مسیحی و قدیمی موسوم به "مردمان آمیش" در بخشی از ایالت پنسیلوانیای آمریکا زندگی میکنند که آنها نیز اصولگرا بوده منتها پندار و کردار (نظر و عمل) آنها یکیست.  اینان مردمانی صدیق، شریف، و قابل احترام اند که مطابق عقاید خود بهمان شیوه دوران مسیح زندگی کرده از استفاده از دستآوردهای جدید اجتناب میورزند.  خوب یا بد، تحجر آنان قابل احترام است چون حرف و عمل آنها یکیست.  اما اصولگرائی آنانی که هم خر را میخواهند هم خُرما را، تحجری عوام فریبانه است زیرا حرف و عمل آنها یکی نیست و اصولگراهائی بدلی هستند که نام "اصولگرا" را صرفاً به نیت دیگری یدک میکشند.

    گفتیم که ایدئولوژی معمولاً از زمانه عقب میماند ولی جالب است بدانیم که این شامل علوم هم میشود!   مثلاً زمانی هیئت بطلمیوسی مدتهای مدید اوج دانش زمانه درباره آسمان بود.  منتها چون نتوانست خود را با شواهد جدید تطبیق دهد جای خود را به هیئت جدید داد که این روند مرتب در کار است و عقب ماندگی مرتب جبران میشود.   حال آنکه سرشت ایدئولوژی، بویژه دینی، چنان است که فاقد این قابلیت است که اگر میداشت خود بخود وارد طبقه بندی علوم میشد.  مثلاً عقیده ادیان همچنان همان افلاک سبعه و گنبد های بلورین هیئت بطلمیوسی است که اوج دانش زمانه خود بوده است.  آنچه هم درباره اقتصاد و سایر امور هست همانا بازتاب روال معمول در جامعه زمان خود بوده است. 

    شاید سرچشمه این توهمات اعتقاد به ناهمگونی زمان و مکان است.  یعنی زمانها یا مکان های خاص در دوران کهن وجود داشته است.  حال آنکه عقل متعارف بنا را بر یکنواختی زمان میگذارد یعنی اینطور نیست که مثلاً دورانی بوده که خداوند به کره زمین توجه داشته و فرمایشاتی داشته و حجت را تمام کرده و دیگر کاری ندارد.  یا بُرهه ای بوده که آدمها میتوانستند با عالم ماوراء ارتباط داشته و اکنون ارتباط قطع است.  برخلاف تصور سنتی، حیات انسان روی زمین دستکم به بیش از 2 میلیون سال میرسد که بتدریج راه تکامل را پیموده و اینکه فقط در برهه ای 2 یا 3 هزار ساله مورد عنایت ذات احدیت بوده باشد برای عقل متعارف قابل قبول نیست.  چنانچه حشو و زوائد زدوده شود، گوهر ادیان همانا اخلاق است که کانت نیز بر آن تأکید داشته و او نیز در اثبات دین از راه عقل به نتیجه نرسیده اخلاق را اساس قرار داد.  اما اخلاق بسیار پیش از ظهور هر یک از ادیان بطور طبیعی در نهاد انسان موجود بوده و نقش اصلی انبیا تأکید مؤکد آن بوده است.   لذا آنچه امروز لازمست بر آن تأکید شود همچنان همان اخلاق است که آموزش درست آن از دوران کودکی میتواند آنرا در نهاد افراد نهادینه سازد. 

    بالاخره پیشرفت خوبست یا بد؟  چه باید کرد؟  قبلاً دیدیم که پیشرفت مانند هر امری عوارضی دارد لذا رویه "پیشرفت به هر قیمتی" مردود است.  پس ضربآهنگ پیشرفت باید چنان باشد که تبعات منفی آن قابل هضم در طبیعت باشد.  بطور نمونه، گردشگران که در گذشته ها به ساحل دریای خزر میرفتند با بی توجهی ناشی از عدم آگاهی، زباله و ضایعات خود را همانجا کنار دریا میریختند.  معهذا با جمعیت کم گردشگران، طبیعت و دریا با خودپالائی آلودگی ها را هضم کرده آسیبی به محیط وارد نمیشد.  اما امروزه با تراکم جمعیتی که ایجاد شده، حجم این ضایعات و زباله ها بیش از قدرت هضم طبیعت شده و تجمع آلودگی مرتباً بالا میرود.  اینجاست که علم و تکنیک باید به کمک گرفته شود تا زباله ها را فراوری و بی خطر ساخت.  موضوع افزایش گاز کربنیک و بحران گرمایش زمین نیز از همین مقوله عدم تطابق نرخ هاست.  پیشرفت اگر هنری داشته باشد در استمداد از هوش انسان است که اولاً خطر را درک کرده و ثانیاً اقدام به پیشگیری کند و ثالثاً برای تبعات بوجود آمده و رفع خطر آنچه موجود است اقدام اصلاحی کند.  موضوع برقی کردن وسایل نقلیه در همین ارتباط است. 

خلاصه آنکه، کنجکاوی که در سرشت آدمی است پیشرفت را گریزناپذیر میسازد.  بعلاوه، پیشرفت در سایه حاکمیت ایدئولوژی، بویژه دینی، میسر نیست.  هر پیشرفتی عوارضی دارد و اگر هنری باشد باید فواید آنرا بیشینه و زیانهای آنرا کمینه کرد.  نه تنها پیشرفت به هر قیمتی جایز نیست بلکه اصولاً نرخ بالای رشد که موجب تبعات منفی بر زیستکره شود نیز مذموم است.  هنر پیشرفت در اتخاذ یک "رشد پایدار" در اقتصاد است حتی اگر اندک باشد.  البته پیشرفت در علوم و فن آوری هرقدر هم سریع و با نرخ فزاینده باشد مطلوب است و جای نگرانی ندارد.  زیرا آنچه زیان آور و جای نگرانی دارد رشد سریع جمعیت جهان است که به تبع آن رشد سریع در اقتصاد را میطلبد که معمولاً با عوارض منفی برای زیستکره همراه است.  زمین و منابع آن محدود است.  هوائی که تنفس میکنیم و آب دریاها و اقیانوس ها همه از مشاعات کره زمین است که بیش از سایر بخش ها در معرض خطر بوده و کشوری که رشد بالای اقتصادی را حق خود بداند میتواند ناخواسته به این بخش ها آسیب رسانده حقوق سایرین را تضییع سازد.  وفاق بین المللی در سایه سازمان ملل (و نه دول) متحد لازمه یک پیشرفت متوازن برای همه است که البته بدون آزادی و امنیت میسر نخواهد بود.

  • مرتضی قریب
۱۴
ارديبهشت

پیشرفت به چه قیمتی؟

    در مطلب پیشین تحت عنوان "رفتارها و اصول فیزیک" دو شیوه زندگی یکی ایستا و دیگری پویا مورد بررسی قرار گرفت و آنچه در انتها مُهر تایید گرفت شیوه پویا بود که با روحیه "تغییر" سنخیت بیشتری داشته و زندگانی مدرن در سایه آن امکانپذیر گردیده است.  اکنون در مطلب حاضر برای ایجاد توازن، میخواهیم استدلال مخالف را هم عرضه کرده و به نوعی آنچه قبلاً گفته شده بود را زیر سوأل بریم.  شاید طبیعی این میبود که کسانی با بینش ایستا یا آنها که بطور سنتی دیدی ایدئولوژیک داشته موافق مضامین ارائه شده نیستند چنین مقابله ای را از دید خود پیش میکشیدند.

    پرسش اساسی اینجاست که چرا پیشرفت؟  آیا روش عاقلانه، واقعاً همان روشی است که مشابه آنرا در غرب میبینیم؟  آنچه را زندگی "ایستا" قلمداد کرده بودیم مگر چه اشکال بنیادی دارد؟  مگر انسان خود یکی از گونه های جانداران نیست که همگی تابع قوانین طبیعت هستند؟  و مگر روند درست همان روند طبیعت نیست؟  مگر شیوه زندگانی ایستا موافق اصل اقل عمل نیست؟  و مگر این اصل از اصول بنیادی طبیعت بشمار نمیرود؟  مصرف انرژی بیشتر، چه فکری چه مادّی، برای ایجاد رفاهیات هرچه بیشتر، چه فضیلتی دارد؟  به چه دلیل علمی ( و نه نقلی) باید خواهان شیوه رایج در غرب موسوم به "پیشرفت" باشیم؟  مگر آنها که در قلب آمازون یا در دیگر نواحی دور افتاده از تمدن زندگی میکنند زندگانی ندارند؟  مگر از زندگی خود راضی نیستند؟  مگر در همه حال انتهای زندگی مرگ نیست؟  اینها و بسیار پرسش های دیگری از این قبیل میتواند نمونه ای از معارضه با آنچه بار پیشین ارائه شد باشد.  در ادامه، بدون آنکه قضاوتی کرده باشیم این محاجه فکری را پیش برده داوری نهائی را بر عهده خواننده وامیگذاریم.

    برای پرهیز از عوارض ناگوار منتسب به شیوه تفکر ایدئولوژیک و رابطه ای که ایدئولوژی با شیوه زندگی ایستا داشته و آنرا بدنام کرده، عجالتاً طرح ایدئولوژی را از این بحث کنار گذارده و صرفاً شیوه زندگی ایستا فارغ از ارتباط با ایدئولوژی را مطرح کرده آنرا در مقابل شیوه "پیشرفت-محور" قرار میدهیم.  باید گفت زندگی انسان مانند سایر جانداران در فاصله دو شرط مرزی ثابت که اختیارش از دست او خارج است، یعنی تولد و مرگ، خلاصه میشود.  لذا فقط تلاش برای ادامه حیات در فاصله این دو نقطه است که اختیار آن تا حدودی در دست خودمان است.  از لحاظ اصولی هیچ قانونی وجود ندارد که ما را مکلف به پیروی از تفکر منسوب به "پیشرفت" کند.  تنها قیدی که طبیعت بر ما تحمیل میکند همانا "صیانت نفس" است.  یعنی چون زنده ایم باید چنان رفتار کنیم که زنده بمانیم و از مرگ پیش گیری کنیم.  بعبارت دیگر، هر جانداری مایل به استمرار حیات و پرهیز از مرگ و عواملی که بدان منجر میشود است.  اما ادامه حیات نیازمند صرف انرژی است چه بصورت غذائی که مصرف میشود و چه تحرکی که برای جستجوی آن بعمل میآید.  بشر در روزگار کهن دوران سختی داشته و لذا بنا به "اصل اقل عمل"، مصرف انرژی او در حدی بود که غذای او آنرا تأمین میکرد.  امروزه این طرز بیان برای ما که هرگاه اراده کنیم غذا در دسترس است شاید بی معنی بنظر آید.  مطابق همین برداشت، سکونت گاه های اولیه انسان در مجاورت رودخانه های پُرآب بود که آب مصرفی خود را با صرف کمترین انرژی تأمین کند.  بعلاوه، برای پرهیز از گرما و سرمای شدید، نواحی معتدله را برای استقرار دائمی خود انتخاب میکرد.  گاهی هم که مانند نیاکان آریائی در مناطق سردسیر عرض های شمالی به زحمت می افتاد با کوچ گسترده به عرض های جنوبی و معتدل تر مصرف کلی انرژی، در معنای عام خود، را تعدیل میکرد.  پس تعجبی ندارد که تمدن های کهن در نواحی معتدله و نزدیک رودخانه های پُرآب شکل گرفته اند. 

    لذا تنها چیزی که برای بشر اولیه، بشر طبیعی، مطرح بوده همانا زنده بودن و تلاش برای زنده ماندن بوده است.  بخش تقریباً کامل و نانوشته از طول حیات انسان بر کره زمین در همین راستا بوده است درست همانگونه که برای سایر جانداران تاکنون همین گونه بوده.  فقط بخش متأخر و کوچکی از حیات انسان در تلاش برای کاستن از زحمت زندگی بوده است.  این تلاش ها همانطور که در اسطوره ها آمده با کشف آتش و فراگرفتن خانه سازی و پی بردن به چگونگی استخراج فلزات و مواد معدنی آغاز شد که با شیب بسیار ملایمی به قرون معاصر میرسد.  اما از چند قرن اخیر تا به امروز بوده که پیشرفت بطور تصاعدی و نه خطی صورت گرفت.  در تمام مدت طولانی که تحولات بطور خطی و بطئی صورت میگرفت، همه جوامع کم و بیش در یک سطح بودند ولی در عصر حاضر تفاوت ها بسیار زیاد شده است. 

    در دوران کهن، زندگی در همه جا کم و بیش مشابه هم بود و اگر برتری جوئی وجود داشت فقط باتکا عدد بود یعنی هر قومی که تعدادش بیشتر بود زور بیشتری داشت.  اما تفاوت ها با ظهور اندیشه ورزی بتدریج بیشتر شد تا به امروز که شاهد نتایج عظیم آن هستیم.  بنظر میرسد این تفاوتها با شکل گیری ایدئولوژی ها تشدید شد که باعث ایستائی در فکر و آثار مترتب بر آن شد.  اگر وضع بهمین منوال پیش رود شاید دره عمیق بین جامعه ایستا و پیشرفت-محور هرگز پر نگردد. 

    در پاسخ به این انتقاد که چرا کشورهای ایدئولوژی زده خاورمیانه و شمال آفریقا در ایستائی مزمن خود گرفتارند، شاید یک پاسخ مناسب این باشد که اِشکال از آنها نیست بلکه از آنهائی است که بی رویه شتاب گرفته اند!  سرعت بی قاعده حوزه تفکر آزاد باعث عقب افتادگی نسبی دیگران شده و مرتباً بر این فاصله افزوده شده و میشود.  اگر این بی قاعده گی وجود نمی داشت امروز کسی از عقب ماندگی مزمن سایر کشورها صحبت نمیکرد.  قرن بیستم میلادی مترادف با اوج خوشبینی نسبت به شیوه پیشرفت-محور بود.  معادن یکی بعد دیگری استخراج میشد، اکتشاف و استخراج نفت و گاز بی پروا و بدون اعتناء به تبعات زیست محیطی انجام میشد و جنگل های دست نخورده بکمک تکنولوژی پاک تراشی و در خدمت کشت گیاهان روغنی یا گاوداری صنعتی و تولید گوشت برای دهان های بازی که بسرعت متولد میشدند قرار گرفت.

   طی یک و نیم قرن گذشته، بالارفتن سطح بهداشت و افزایش مواد خوراکی به یُمن کودهای شیمیائی و آفت کُش ها موجب رشد شدید جمعیت دنیا شده که تبعات آن تقاضای بیشتر و کوشش برای تولید و عرضه بیشتر و اسیر شدن در یک سیکل معیوب است.  هشداری که گروه کوچکی میدادند و نادیده گرفته میشد بالاخره بصورت گرم شدن کره زمین و تغییرات شدید آب و هوائی خود را بروز داده و اگر در سطح بین المللی نادیده گرفته شود میرود که پدیده ای یکسویه و بی بازگشت شود.  برخی هم آتش بحران را نادانسته یا عامدانه با اظهارات شبه علمی تیزتر میکنند.  استادی اظهار نظر کرده است که اتفاقاً تولید هرچه بیشتر گاز کربنیک ضرر که ندارد مفید هم هست زیرا باعث رشد بیشتر گیاهان میشود.  این گفته میتواند درست باشد اگر انسانی روی زمین زیست نمیکرد همانگونه که در برخی از دوران های پیشین زمین شناسی این اتفاق رخ داده بود.  گویا فهم دو واژه کلیدی "رشد" و "آهنگ رشد" اغلب بد درک شده کما اینکه این روزها به دروغ چنان تبلیغ میشود که جمعیت کشور رو به کاهش است!  حال آنکه رشد همچنان مثبت و حدود 0.7% و جمعیت رو به افزایش میباشد.  واقعیت این است که میزان برداشت گیاهان و جنگل زدائی بسیار بسیار بیشتر از آن چیزی است که گاز کربنیک بتواند به حجم جنگلها بیافزاید.  سرعت تخریب چنانست که حتی مجال کافی برای حل شدن این گاز در آب اقیانوس ها هم وجود ندارد. 

   باید اذعان کرد که جامعه ایستا فارغ از ایدئولوژی نیز اتفاق میافتد کما اینکه در مناطق متروک دور از سایر جوامع، یک جامعه انسانی میتواند در همان سطح ابتدائی باقی مانده باشد که شواهد آنرا برادران امیدوار در فیلم های مستند خود حدود 60 سال پیش نشان دادند.  اما امروز همان جامعه که قبلاً از ریشه درختان تغذیه میکرد و با گرداندن چوب و اصطکاک آتش تولید میکرد، به یُمن باز شدن راه ها و ارتباط با دیگران، ملبس به لباس و با کبریت آتش روشن کرده به مواد غذائی خوب دسترسی دارد.  با این وجود، میزان اندیشه ورزی او در همان حدود باقیمانده است.  شاید علت انجماد این جوامع، قرار گیری آنها در مناطق حارّه و زندگی در شرایط سخت که مجال و فرصت برای اندیشه ورزی باقی نمیگذارد باشد.  با این وجود، موافقان جامعه ایستا بر این عقیده اند که انسان جز زندگی، همانند سایر اجزای طبیعت، وظیفه دیگری ندارد.  وظیفه زندگی "پیشرفت" نیست وظیفه زندگی همان "زندگی" است بدون هیچ پیش شرطی!

    بنابراین، در بحرانی که امروزه کره زمین و زیست بوم آنرا در خطر قرار داده، انگشت اتهام بسمت "پیشرفت" و تبعات ناشی از آن نشانه رفته است.  طبعاً طرفداران جامعه ایستا میتوانند خوشنود باشند که شیوه خود را صحیح بدانند.  در واقع میتوانند بپرسند که کدام رویه بهتر است؟  زندگی طبیعی که سازگار با سایر اجزای طبیعت است با کمترین دست اندازی و کمترین مخاطره برای زیست بوم یا رشد سریع جمعیت و تغییر چهره زمین صرفاً بنفع نوع خود و بردن کره زمین به لبه پرتگاه بی بازگشت و انقراض همگانی؟  لابد پاسخ طرفداران جامعه پیشرفت-محور میتواند این باشد که همان شیوه تفکری که بدینجا ختم شده و موجب این مشکلات عدیده شده است، همان شیوه هم میتواند برای درمان تبعات منفی بوجود آمده بکار رود.  اینها میگویند بازگشت به عقب ناممکن است و تنها راه ممکن، جلب نظر بین المللی برای کاهش سرعت رشد و اصلاح شیوه های مصرف و ترمیم زخم های ایجاد شده در سایه یک وفاق جهانی است.  شاید بنظر مشکل آید ولی ناممکن نباشد!   بعلاوه، انسانی که به سطحی از آگاهی و فهم رسید دیگر نمیتوان او را از آن معلومات منفک ساخت.  در مجموع، رویه پیشرفت-محور با همه کاستی ها و مشکلاتی که ایجاد کرده همچنان یک مزیت مهم را برای خود حفظ کرده و آن به رسمیت شناختن نیروی فکر است.

   شیوه تفکر پیشرفت-محور ادعا میکند که همواره برای هر بحرانی راه حلی دارد.  میگوید راه حل ها در یک فرایند گفتمان صورت میپذیرد.  یعنی حل مسائل فنی و علمی با مشورت با حوزه تخصصی خود و مسائل اجتمائی با شور و مشورت با مردم کوچه و خیابان.  این شیوه ادعا دارد که کاربرد خرد و منطق میتواند به نتایجی ختم شود گریز ناپذیر و قابل قبول همگانی.  بعنوان مثال یکی از صدها موضوعی که امروزه به بحران تبدیل شده در نظر گرفته میشود.  مثلاً موضوع پوشش سر خانم ها که خود به بحرانی قابل مقایسه با بحران گرم شدن کره زمین تبدیل شده با این شیوه و بشکل زیر بررسی و حل و فصل میشود.  اگر بانوان همه روسری سفید بپوشند چه میشود؟  هیچ.  مشکلی با نظام نخواهند داشت.  حال اگر یک خط، نازک مشکی، یا هر رنگی، روی آن نقش بسته باشد چه میشود؟  هیچ. کماکان همه خوشنود خواهند بود و اتفاقی نمی افتد.  حال اگر بجای یکی، یکدسته خطوط موازی یا کم و بیش متقاطع روی آن نقش بسته باشد که موی مرد یا زنی را تداعی کند چه میشود؟  در اینجا آستانه تحمل برخی ممکنست شکسته شود زیرا این برای آنها تداعی گیسوان نسوان است که البته متشابهاً میتواند موی بلند مردان هم باشد!   مگر چه تفاوت میکند؟  اما این افراد دلشان میخواهد موی زن باشد چرا؟ چون ناخودآگاه فکر و ذکر و مشغولیت آنها حول و حوش مسائل خاص و نامتعارفی است که مشاوره با روانکاو را میطلبد.  اگر در مقام تعرض برآیند، فوراً بر ایشان معلوم میشود روسری است و نه موی واقعی که هیچ قاعده مرسومی زیرپا گذاشته نشده و تیرشان به سنگ خورده است.  بیشتر سماجت کنند خواهند شنید که نقش مزبور نقش موی مردان است.  چه اشکالی دارد؟! اینجاست که اگر کمی فکر داشته باشند باین تنیجه جدید خواهند رسید که موی مردان نیز یحتمل دارای تشعشع است و آن نیز باید پوشیده میشد که تاکنون غفلت شده.  یا چنانچه بازهم اندکی بیشتر فکر داشته باشند و از نتیجه منفی این تجربه درس گرفته باشند پی خواهند برد که کل موضوع بر آب بوده است و اینهمه سر و صدا برای هیچ و پوچ بوده است.  منتها شاید از خود بپرسند پس جواب صدها نفر را که در این رابطه برای هیچ و پوچ بقتل رسانده و صدها دیگر را که کور کرده و صدها هزار را که عمراً دچار عوارض روحی و جسمی ساخته اند چه باید بدهند!؟ 

خلاصه اینکه، جامعه ایستا نیز برای توجیه خود دلایل محکمه پسند خود را دارد.  امروزه با بحرانی که در وضعیت عمومی کره زمین پیدا شده و لطمات شدیدی که از بابت رویه های پیشرفت-محور نصیب محیط زیست و در تحلیل نهائی نصیب خود انسان شده است، توسعه پیشرفت-محور زیر سوأل رفته و شبهات زیادی را بوجود آورده است.  این شبهات موجب چرخش نگاه بسمت ایده های دیگری شده که جامعه ایستا-محور یکی از آنهاست.  پرسش اینست که "پیشرفت" را چه کسی بر انسان تکلیف کرده و مشروعیت آن از کجا آمده است؟  یک پاسخ احتمالی وجود کنجکاوی در سرشت آدمی است و همان است که تغییر را سبب میشود و آن نیز خود بخود به پیشرفت منتهی میگردد.  چرخشی معتدل تر برای اصلاح امور، ممکنست کاهش در شتاب زندگی و آنچه اصطلاحاً "رشد" نامیده میشود باشد.   رویه مزبور، رشد آهسته و پیوسته موسوم به "توسعه پایدار" را توصیه میکند.  در همین راستا گمان میرود که دانش که خود باعث پیشرفت و نتایج نیک و بد آن است خود قادر به درمان ضایعات ناشی از آن نیز باشد.  بطور کلی، اگر دانش درجهت خیر عمومی بکار میرفت نباید ضایعه ای در بر میداشت.   آنچه بصورت صدمات و ضایعات ظاهر میشود گویا مصداق همان مثل معروف است که میگفت "تیغ در دست زنگی مست" است.  شاید با اعتلای افکار عمومی روزی فرا رسد که شایسته سالاری شکل غالب نظام های رایج شده و بحث بین شیوه های "ایستا" و "پویا" بلاموضوع شود.

  • مرتضی قریب
۰۲
ارديبهشت

رفتارها و اصول فیزیک

    وقتی در صدد گره گشائی از مشکلاتی که همه شئون زندگی ما را فراگرفته بر میآئیم، به یکسری از اصول بنیادی بر میخوریم که اتفاقاً شباهت هائی نیز با دنیای فیزیک دارد و این شباهت ها میتواند ما را در درک سرچشمه مشکلات و نیز رفع آنها کمک کند.  دو اصل بنیادی در فیزیک هست که از آنها گریزی نیست:

1- انجام هر عملی مستلزم تبادل انرژی است خواه جذب انرژی و ارتقاء سیستم به پتانسیل بالاتر و یا از دست دادن انرژی و سقوط به پتانسیل پائین تر باشد.

2- مسیری که طبیعت در انجام کارها انتخاب میکند، مسیر کمترین پتانسیل  طبق اصلی موسوم به "اصل اقل عمل" است. همانطور که جاری شدن آب باران و برف روی کوهستان همین مسیر را دنبال میکند.

    آنچه این دو اصل اقتضاء دارد مختص فیزیک نبوده بلکه اقتضاء طبیعت هم همین است و همه جا فراگیر است.  اصول دیگری هم هست مثل اصل معروف بقای انرژی منتها در مطلب حاضر فعلاً بهمین دو فقره نیازمندیم.  حقیقت دیگر اینکه یکی از چیزهای طبیعت خود ما هستیم یعنی انسان!   گاهی فراموش میکنیم که ما خود نیز جزئی از همین طبیعت هستیم و قوانین آن شامل حال ما نیز هست.  سرچشمه همه رفتارهای انسان به آنچه در مغز جریان دارد برمیگردد، یعنی تفکر.  مشخص شده است که فرآیند تفکر نیز مستلزم صرف انرژی است که دستکمی از صرف انرژی در ورزش و حرکات مکانیکی بدن ندارد.  این انرژی از مواد غذائی که میخوریم تأمین میشود.  بعبارت دیگر، فکر کردن انرژی بر است درست همانطور که محاسبات در واحد مرکزی پردازش در رایانه (CPU) بیشترین انرژی را صرف کرده و موجب گرم کردن رایانه است.  نمونه بارز آن پردازش در دستگاه های تولید بیت کوین است که امروزه به بحران مصرف زیاد برق انجامیده است.

   برخلاف تصور عموم، صرف انرژی در کسانی که پشت میز نشسته مشغول کارهای فکری هستند کم نبوده بطوریکه ایجاد خستگی میکند.  منظور ما در اینجا از "فکر" یک تفکر نظام مند است درست مثل کسی که با تمرکز درحال حل مسائل ریاضی است و نه تصورات و خیالاتی که در حالت آرامش به ذهن میآید و میرود که حالت پایه ای ذهن را نشان میدهد.  اکنون اگر این دو اصل نامبرده در بالا را خوب فهمیده و پذیرفته باشیم، فهم سایر عوارضی که اطراف ما میگذرد ممکنست آسان شده و متعاقباً ما را در برخورد درست و منطقی و تحلیل آنها راهنمائی کند.  پس مشخص شد که اولاً مغز در فرایند تفکر متحمل زحمت شده و انرژی صرف میکند درست شبیه کسی که از کوه بالا میرود.  دوم اینکه طبیعت تمایلی به کار اضافی ندارد توگوئی تنبلی را دوست داشته باشد که این امر شامل حال مغز نیز میشود یعنی کسی بخودی خود تن به تفکر نظام مند نمیدهد.  مثل اینکه اگر مسأله ای ریاضی قبلاً حل شده باشد ذهن ما تمایلی به دوباره حل کردن آن ندارد و نتیجه را اگر حاصل کار ریاضیدانی قابل باشد میپذیرد.  نکته دوم که بسیار مهم است منشاء بسیاری از معضلات تاریخی ماست.

   تصادفاً پذیرش نتایج کار دیگران چیز بدی که نیست، چه بسا بسیار هم مفید و موجب پیشرفت تمدن باشد.   منتها در چه اموری؟  این پذیرش در حوزه مادّیات، اختراعات، ابتکارات، و اکتشافات که تفکرات اهل فن به نتیجه رسیده بسیار مفید است زیرا ما را از اندیشه کردن بیجا و مثلاً اختراع مجدد چرخ بی نیاز کرده است.  می پرسند به چه دلیل این نتایج را ما دربست قبول کرده و بدون سوأل و جواب آنها را پذیرا شده ایم؟  باین دلیل که حوزه مادّیات عینی است که تا چیزی کارآئی خود را در عمل نشان نداده باشد مقبولیت پیدا نخواهد کرد.  تا تلمبه آب را از آب انبار بالا نیاورده و در مقابل چشمان ما به حوض نریخته و فایده آنرا حس نکرده باشیم جایگاهی نخواهد داشت.  چه کاربر این وسیله روحانی باشد چه دهری، و مبتکر یا سازنده آن چه بیگانه باشد و چه خودی ابداً تأثیری در عینیت آن نخواهد داشت.  پس تفکراتی که نتایج مادّی روشن داشته باشد خود بخود پذیرش همگانی یافته و کاربست آن نیازی به تفکر خلاق، جز در مواردی برای بهتر کردن، ندارد.  یعنی استفاده کننده به صرف نیروی فکری و دوباره کاری نیازی ندارد.  در درستی این موضوع هیچ بحثی نیست.

   اما در حوزه ذهنیات ناب و معنویات و بطور کلی ایدئولوژی، موضوع بسیار متفاوت است.  در این وادی با سوژه های عینی سروکار نداریم و بنابراین تشخیص سره از ناسره بسیار مشکل است.  اصولاً ایدئولوژی در معنای مرسوم آن شیوه ایست تا زحمت تفکر از دوش باورمندان برداشته شده و بلکه فکر کردن و خردورزی یکسره تعطیل شود.  در این رابطه است که اصول یاد شده در قبل معنا پیدا میکند.  چگونه؟ در هر ایدئولوژی، دینی یا غیر دینی، خطوط پُررنگ لایتغیری برای مخاطب رسم میشود که حرکت فقط در امتداد آنها مجاز است و برای هرچیزی دستورالعملی واحد تجویز شده است.   در ایدئولوژی، بویژه دینی، اینها همه الی الابد خواهد بود و جای تشکیک یا تغییر رأی نمیگذارد.  این اگر برای اهل خرد قابل قبول نباشد که قطعاً نیست، با اینحال از جهاتی در مسیر طبیعی که خوشایند مذاق عموم است میباشد.  زیرا این رویه چیزی را پیش پای من و شما میگذارد که مغز ما بطور دائم و طبیعی خواهان آن است.  چه چیزی؟  اینکه حتی المقدور زحمت کمتری برای مغز  ایجاد شود و هر آنچه مستلزم صرف انرژی فکری است قبلاً از جائی برای آن فکری شده باشد و آن فکر هرچه هست نسل اندر نسل محل عمل باشد.  بهتر از این چه میخواهید که فرد از تفکر بیهوده و صرف انرژی بیجا بی نیاز شود؟!  مگر این مشابه همان رویه ای که درباره مادّیات به توافق رسیده بودیم و مفید به فایده هم بود نیست؟!

   خوب، این چه اشکالی دارد؟  اتفاقاً این رویه با اصل اقل عمل سازگار و همساز است درست همانطور که در حوزه مادّیات معمول بود. پس اگر آن مفید بود باید این هم مفید باشد!  حال آنکه اشکال اصلی در غیرعینی بودن مسائل متافیزیک است که بقول معروف هر کسی از ظن خود شد یار من!  از این گذشته، اگر هم در بادی امر مقبولیتی باشد، بعدها نسل های آتی شیوه های بهتری بنظرشان خواهد رسید که با قیودی مثل لایتغیر بودن در تضاد است.  در واقع، در ایدئولوژی، تغییر مجاز نیست و بدعت یا تجدید نظر طلبی و فرصت طلبی محسوب میشود و ضمناً احکام، تاریخ انقضاء هم ندارد.  این در تعارض با حوزه غیر ایدئولوژیک است که چیزی صفت قدسی ندارد و راه برای بهتر کردن نه تنها گشوده بلکه همواره تشویق میگردد.  در این حوزه درِ تفکر همیشه باز است و بکار انداختن نیروی فکر برای همه و در تمام شئون زندگی تشویق میشود.  و عجیب اینکه به برکت وجود تعداد اندک کوشندگان علم و فن آوری، و زحمت فکری آنان، جمعیت کثیر توده بهره مند و برخوردار میشوند.   همه در همه حال در حد توان خود آزاد اند با صرف انرژی فکری، زایا و اثر بخش باشند.  لذا رویه ایدئولوژیک با اینکه از جهت اصل اقل عمل با طبیعت سازگار است اما از جهت مهمتری که "اصل تغییر" باشد، که بعداً بدان اشاره خواهد شد، در تعارض است.

    بنابراین علت اینکه جامعه گرفتار ایدئولوژی میشود چیزیست شبیه افتادن در سرازیری که به فکر کردن نیاز ندارد.  این رویه با طبیعتی که کارها را در مسیر صرف کمترین انرژی هدایت میکند سازگار است و لذا نباید غیرعادی تلقی شود.  اما به چه بهائی؟  به بهای سلب آزادی از تفکر مستقل!   امکان تغییر مسیر و تغییر رویه سلب شده و در عوض، ادامه مسیری که ایدئولوژی ترسیم کرده تحمیل میشود.  طُرفه آنکه هسته سخت طرفداران این رویه در رسانه های خود، خویشتن را ترمز بریده و فرمان بریده مینامند که با گزاره بالا مناسبت کامل دارد!  در یک جهان ایستا چنین امری تعجب آور نبوده و زندگی اغلب جانوران چنین است و برای آنها دیروز و امروز و فردا یکسان است. منتها آدم بمعنای واقعی یک استثناست زیرا ذاتی کنجکاو و پرسشگر دارد و مایل به دخل و تصرفات در پیرامون خود بوده میخواهد آنرا به نفع خود تغییر دهد.  لذا همواره یک دوگانگی ذهن انسان متعارف را بخود مشغول خواهد داشت.  از یکسو مطلوب او راحتی خیال مترادف با فکر کمتر و صرف انرژی کمتر است ولی از سوی دیگر نگرانی او برای معاش بهتر است که مستلزم کاربرد تفکر و صرف انرژی بیشتر است.

    آیا نباید نتیجه گرفت که این طبیعی بودن و بی خیالی و راحتی فکر در عرصه غیر ایدئولوژیک نیز باید مجاز باشد؟  خیر، زیرا اگر همه افراد اینگونه باشند تفاوتی با جامعه ایستای ایدئولوژیک نخواهد داشت.  همانطور که گفته شد بالاخره عده ای، هرچند اتدک، باید باشند که با صرف انرژی در تفکر نظام مند باعث و بانی خیر شده و از ابتکارات، اکتشافات و اختراعات آنها بقیه نیز برخوردار گردند.  که اگر این کسر کوچک آدمها زحمت تفکر را متقبل نمیشدند جامعه همانند جامعه ایدئولوژیک ایستا و در بستر زمان منجمد میگردید.  از سوئی، چنانچه یک نظام ایدئولوژیک، بویژه از نوع دینی، در حاکمیت قرار گیرد چون اصول آن یکبار برای همیشه وضع شده است لذا جامعه محکوم به ایستائی و مجبور است که با آنچه مثلاً در چند هزار سال پیش وضع شده زندگانی را سر کند.  از نخبگان در اداره امور خبری نیست و تفکر آزاد ممنوع است حتی برای آن اندک نخبگان طرد شده که مایل به بکار انداختن فکر خود باشتد.  مع الوصف، در این نوع از جوامع هنوز آثار مدرن و کاربست آنها دیده میشود ولی تعجبی نباید داشته باشد چه اینکه اولاً منشاء آثار مزبور حاصل افرادی است که خارج از حوزه این نظام اند، یعنی جائی در حوزه تفکر آزاد.  و ثانیاً آثار مزبور متعلق به حوزه مادی است و مباینتی با حوزه نظر و بینش ایدئولوژیک ندارد.  اگر چیزی بنام سازندگی در نظام ایدئولوژیک وجود داشته باشد، یحتمل جز کپی برداری ناقص از نظام تفکر آزاد نیست.  یعنی تفکرِ اصیلِ زایا جائی برای رشد در یک محیط ایدئولوژیک ندارد.

    لذا، نظام ایدئولوژیک، بویژه از نوع دینی، مترادف است با یک دنیای ایستا توگوئی زمان از حرکت بازایستاده است، هرچند ممکنست رفاهیات مادّی به وفور در آن یافت شود.   چنین نظامی اگر از محیط خارج ایزوله باشد، هزاران سال هم سپری شود همچنان در همان شرایط ابتدائی خود باقی خواهد ماند و وضعیت آن تغییری نخواهد کرد.  و اگر ایزوله نباشد، مانند آنچه امروزه هست، از لحاظ آثار مادّی آنچه آنرا سرپا نگاه داشته و به پیش خواهد برد محصول تفکرات در دنیای آزاد است.  آنچه در هر حال در چنین نظامی ثابت و لایتغیر خواهد بود همانا جهان بینی ایدئولوژیک اوست.  شاید علت سیطره طولانی مدت تفکر ایدئولوژیک همانا تمایل عامه به زحمت کمتر در تفکر و قبول آنچه تحمیل شده است باشد.  خوب این چه اشکالی دارد؟  اولاً ، همانطور که پیشتر دیدیم، از نظر فلسفی دو رویکرد متفاوت "ایستائی" و تغییر" در مقابل هم مدعی حقیقت اند و دیدیم که وفق مشاهدات آنچه قرین واقعیت است نظام تغییر است.  ثانیاً انسان ذاتاً کنجکاو است و خواهان دخل و تصرف در محیط اطراف خود.  آنچه نیروی راننده برای بثمر رسیدن این کنجکاوی ها هست چیزی جز پر و بال دادن به قوای متفکره نیست.  این چنین است که حوزه غیر ایدئولوژیک مرتباً بهتر شده و به بهای اندیشه کردن نظام مند کار یدی و زحمات بدنی کمتر و کمتر شده و در یک بازخورد مثبت مجال بیشتری برای تفکر باقی خواهد گذاشت.  نکته اینجاست که پر و بال دادن به اندیشه فقط به مادّیات منحصر نشده و بلکه به مباحث ایدئولوژیک نیز تسری پیدا میکند.  یعنی این نیروی تفکر گاهی بندرت در جهت وضع یک ایدئولوژی در محدود ساختن دیگران بکار میرود.  گاهی هم اکثراً، برای نقد و فروریزی آنچه قبلاً بعنوان ایدئولوژی وضع شده بکار می افتد.   بعبارت دیگر صرف انرژی فکری نه اینست که فقط جنبه مثبت داشته باشد بلکه گاهی در جهت منفی برای تولید ایدئولوژی و سلب آزادی ها بکار میرود.

   اما چرا جامعه روشنفکری با سیطره رویه های ایدئولوژیک مخالف است و آنرا به صلاح جامعه نمیداند؟  چرا چیزی که چند صد یا چند هزار سال پیش وضع شده و در دوره خود شاید درست میآمده، امروز قابل حذف یا اصلاح نیست؟  دلیلش انگ خاص و خطوط قرمزی است که مخصوص ایدئولوژیست و در ادیان با برچسب الهی یا مقدسات مشخص شده که عبور از آنها ممنوع است.   دلیل اصلی مخالفت روشنفکران همین محدودیت هاست که جامعه را در حالت عقب مانده و منجمد نگاه میدارد.  البته ارباب دین این مخالفت را به دروغ در نظر مردم، مخالفت با معنویت جلوه داده هر تغییری را بدعت تلقی میکنند.  زیرا تنها امر مقدس در ایدئولوژی، حفظ سلطه است ولاغیر.  اگر برای حفظ این سلطه لازم باشد مردم را بی خانمان کرده ثروت آنها را غصب، خودشان را نفی بلد کرده دانش آموزان را شیمیائی کرده از هیچ جنایتی فروگذار نکرده و به هیچ ذیروحی پاسخگو نبود چه باک؟  بهر حال اصل نظام باید حفظ شود که بهر قیمت میشود.  چنین نظامی صرفاً برای به رخ کشیدن اقتدارش برخی احکام زنگ زده که کمترین ربطی به دین ندارد را خط قرمز اعلام میکند در حالی که دروغ که بزرگترین نشانه دشمنی با خدا تلقی میشود حکم آب خوردن را داشته و سکه رایج در تعاملات ایشان است!

    کشورهای ایدئولوژی زده همگی در یک امر مشترک اند و همگی از یک لحاظ مشابه هم اند و تأییدی است بر دلایل گفته شده در سطور پیشین.  از آنجا که با نوع دینی ایدئولوژی بیشتر آشنا هستیم کافیست نگاهی به کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا انداخت که همگی از عقب ماندگی مزمن فکری رنج برده و در مادّیات نیازمند اتکا به دیگران هستند.  شرایط  از بد بدتر میشود وقتی که ایدئولوژی دینی در حاکمیت سیاسی قرار گیرد که تاریخ شاهد بزرگترین فجایع بشری در چنین شرایطی بوده است.  امروزه، برخلاف گذشته، وجود نظام های آزاد و رسانه های ارتباط جمعی هوشمند، استمرار و سیطره نظام های ایدئولوژیک را در خطر قرار داده و لذا حاکمیت سعی بلیغ در ممنوع سازی ارتباطات و تشدید انتشار پارازیت و اختلال در اینترنت و امثال آن میکند تا رابطه با بیرون را سد کند.  حاکمیت نظامات دینی عمدتاً در دو نوع کلی ظاهر میشوند.  در یکی، نوع خوبش، رهبر و مقتدای آن شخصیتی پاک و صرفاً مُبلغ اصول اولیه است و سیستم آلودگی ندارد.  مشابه آن در تاریخ رنسانس در اواخر قرن پانزده در فلورانس شکوفا و در اوج هنر خاندان مدیچی دیده میشود که راهبی ساده ولی یکدنده حاکمیت را در دست گرفته با دستور حمله به آثار هنری و سلب آزادی مردم با براه انداختن بسیج محلات برای تهذیب اخلاق عمومی نهایتاً موجب محو ثروت و شوکت و ایجاد فقر و نفاق در ناحیه شده و بعد چند سالی که توده مردم خود را اسیر دیدند او و دار و دسته وی را به آتش سپرده خود را نجات دادند.  نوع بدش که امروزه با آن مواجه هستیم،  دین را مستمسک قرار داده و به بهانه معنویت و تهذیب اخلاق مردم، ولی درواقع زیر نقاب دین، نظامی جهنمی و ضد بشری برپا کرده دلباخته دنیا و زر و زور است که با انواع مفاسد عجین شده با دروغ و ریا عاشق حکومت است.  تنها دغدغه نوع اخیر نه دین، بلکه قدرت و ثروت است.  نهایتاً هر دو وجه ایدئولوژی دینی قرین شکست و نکبت و ادبار است یعنی ایدئولوژی، خوب و بدش یکسان و ضد آزادی انتخاب، دشمن ابتکار، و مخالف هرگونه حرکت به جلوست.

    سوء تفاهم رایجی که اغلب توسط نظام ایدئولوژیک دینی دامن زده میشود، القاء این ترس در توده سنتی است که فقدان نظام حاضر مترادف است با سقوط معنویت و مثلاً بی دینی و محو اخلاقیات مردم.  حال آنکه واقعیت کاملاً وارونه است و در حضور نظام های دینی سلطه طلب، آنچه ترویج میشود فساد، دزدی، تفرقه، دروغ، و ریا است.   اینگونه نظام ها، همچون سایر سیستم های استبدادی، چون پاسخی در برابر خواسته ها ندارند به تنها ابزار خود که سرکوب است متوسل میشوند.  چنین نظام هائی در فرار رو به جلو، سیستم های آزاد را به فساد و فسق و فجور متهم میکنند حاکی از داستان آن دزدی که برای رد گم کردن در خیابان فریاد آی دزد آی دزد سر میداد.  معنویت اصیل در حضور "اختیار" شکوفا میشود و اختیار بنوبه خود زمانی معنا پیدا میکند که آزادی انتخاب یا بطور کلی آزادی تفکر موجود باشد.  معنویت واقعی در بستر اندیشه آزاد رشد میکند که طبق آنچه پیشتر اشاره شد منوط به صرف انرژی برای ارتقاء به پتانسیل بالاتر است. 

خلاصه آنکه، در دنیای واقعی کارها با تبادل انرژی صورت میگیرد.  با صرف انرژی، سیستم ارتقاء یافته (پتانسیل بالاتر) و با کاهش انرژی، نزول میکند.  تفکر و اندیشه ورزی نیازمند صرف انرژی است و بمراتب شاید از کارهای یدی هم مشکلتر و خسته کننده تر باشد.  انسان نیزهمانند طبیعت، علاقمند به صرف کمترین کار است که در فیزیک به اصل اقل عمل موسوم است.  بنابراین بی خیالی و سهل انگاری همساز و همسو با طبیعت است. منتها انسان برای تمشیت زندگانی خود ناچار از تفکر است و او در دوران مدرن وظیفه اندیشه کردن را تا حدی بردوش نمایندگان خود در مجالس ملی واگذار کرده و هرازگاهی فکر خود را یکبار برای انتخاب اصلح بکار انداخته، در باقی اوقات به امور و ابتکارات شخصی میپردازد.  واگذاری این وظیفه به فکر یک شخص منفرد بسیار پر ریسک و خطرناک است و تجربه نشان داده بزودی به استبداد رأی می انجامد.  ایدئولوژی ها چه دینی یا غیر دینی از همین قبیل است و چون احکام آن یکبار برای همیشه است، هرگونه تفکر مستقل و آزاد اندیشی برای اصلاح آن بی نتیجه است.  لذا جامعه، بویژه در نوع دینی آن، یک سیستم ایستا و راکد بوده ابتکار و پیشرفت ناممکن است.  لذا وجود هرگونه سازندگی ظاهری در امور مادّی مدیون و متکی به وجود حوزه تفکر آزاد است.  جامعه ایدئولوژیک با آنکه به لحاظی با طبیعت بی جان همساز است منتها در تضاد با اصل تغییر است چه انسان ذاتاً کنجکاو و پرسشگر است.  لذا نظام های ایدئولوژیک برای جامعه خود جز نکبت و بدبختی چیزی نداشته و هر ذهنیت آزادی با سرکوب مواجه میشود.  نهایتاً نظام ایدئولوژیک بتدریج مجبور است جای خود را به نظامی دارای آزادی اندیشه و حق انتخاب و اختیار فکر دهد.  نوآوری و ابتکار چه در حیطه مادّی و چه در حوزه نظر، فقط در نظام غیر ایدئولوژیک میسر است که پیشرفت از نتایج فرعی آن است.

 

  • مرتضی قریب
۰۴
فروردين

معمای زمان

    اکنون که موسم بهار رسیده و سال ها بسرعت یکی پس از دیگری بدون اعتنا به آرزوهای ما آمده و میروند، زمانه را مورد پرسش قرار میدهیم.  آیا زمانه با ما سر ناسازگاری دارد؟  آیا راهی هست که زمان را به عقب بُرد؟   اصلاً زمان چیست؟ بارها اتفاق افتاده که دوستی همین معنا و مفهوم زمان را پرسیده و پاسخی درخور نگرفته است.  پرسش درباره اینکه زمان چیست؟ و یا پیش از مهبانگ چه بوده؟ و امثال اینها که علم جواب مشخص ندارد گاهی انگیزه ای میشود برای متقاعد شدن مخاطب که علم کلاً خاصیتی نداشته و هیچگاه قادر به جواب دادن سر راست نیست!  حال آنکه روش علم، ارتباط منطقی بین رویدادهای متفاوت طبیعت، فرموله کردن، وحدت بخشیدن به آنها، و پیش بینی است.  و این میسر نیست مگر با تماشا به طبیعت و دقت در جزئیات و بکار گیری ریاضیات در نظام بخشیدن به تصویر کلی.  با این وجود، این به معنای آن نیست تلاش خود را برای گمانه زنی در خصوص اینگونه سوألات و نظریه پردازی ها بیان نکنیم.  اکنون میخواهیم باتکای آنچه آموخته ایم تلاشی در گشودن معمای زمان داشته و آنرا برای نقد مخاطبان عرضه کنیم.

    یکی از سوألات رایج اینست که برخلاف مکان که میتوان پس و پیش رفت چرا حرکت در زمان فقط رو به جلوست و چرا نمیتوان به گذشته بازگشت؟  آیا جریان زمان یک امر عمومی در کل کیهان است و آیا زمان "حاضر" در همه جا حاضر است؟  البته نسبیت به این پرسش آخر پاسخ منفی داده و گذر زمان را برای کاربران مختلف، متفاوت قلمداد کرده است.  با اینحال گذر زمان بهر صورت رو به جلوست.  اما آیا واقعاً چنین است؟!

    درس فیزیک بما آموخته که پیکان زمان همواره و بدون تخطی رو به جلوست.  اگر کاسه ای از روی میز بزمین افتد و بشکند، هیچگاه عمل وارون میسر نیست یعنی اینکه اجزاء شکسته خود بخود جمع شوند و کاسه سالم برگردد روی میز!  این واقعیت چنان در ضمیر ما جایگیر شده که کمترین شکی در حقیقت آن روا نمیداریم.  واقعیت هم همینست اما حقیقت ممکنست چیز دیگری باشد.  نکته اخلاقی لابلای این مطالب همین نکته است که همواره باید ذهن را برای دریافت گزینه های غیر معمول باز نگاه داریم.  حقیقت، لزوماً درک شهودی ما از اطراف نیست.  زمانی بقدمت عمر بشر، تصور اجداد ما از زمین و آسمان همان بود که همه میدانیم و چنان طبیعی بود و در ضمیر ما حک شده بود که حتی پشتیبانی ادیان را هم با خود داشت و پذیرش غیر آن گناه محسوب میشد.  این است که برای رد یا قبول هر چیزی باید به مدارک و دلایل روی آورد.  باری، وضعیت زمان در مقیاس میکروسکوپیک ممکنست چیزی بکلی متفاوت باشد که با تجربیات حسی ما همخوانی نداشته باشد.

    فرض کنید ظرفی مطابق شکل، پر از هواست و توسط شیری به ظرف مشابه دیگری خالی از هوا متصل است. شیر را باز میکنید تا هوا وارد ظرف دوم شده فشار به تعادل برسد.  این تجربه و نظایر آن معیاری از گذشت زمان است و جهت پیشرونده آنرا نشان میدهد.  آیا هیچ انتظار هست که هوای خارج شده مجدد از طریق شیر که همچنان باز است بداخل ظرف اول هجوم برد؟  خیر، ابداً چنین انتظاری نیست و این خلاف جریان زمان، و البته خلاف انتظار ماست مثل اینکه فیلمی را که از آن گرفته ایم بخواهیم برعکس نمایش دهیم.  واقعیت اینست که تراکم ذرات هوا عددی فوق العاده بزرگ، حدود 1019 خارج از تصور ما میباشد.

    حال، فرض کنید تعداد ذرات هوا در ظرف اول فوق العاده کم مثلاً 2 عدد باشد.  باز کردن شیر مترادف با ظهور فقط 4 حالت ممکن است.  یا هردو ذره در ظرف چپ یا هردو در ظرف راست و یا یکی این طرف و یکی آن طرف خواهد بود با فرض اینکه ذرات نشان دار هستند.  لذا برخلاف تصور شهودی ما احتمال اینکه هوا در یک سمت بماند همانقدر محتمل است، 50%، که حصول تعادل محتمل باشد!   یک حساب ساده نشان میدهد که با افزایش تعداد ذرات هوا، احتمال در یک سمت بودن هوا کمتر و کمتر و احتمال حصول تعادل بیشتر و بیشتر میشود تا حدی که در تراکم هوای عادی احتمال اولی عملاً صفر و دومی عملاً 1 خواهد شد.  لذا اگر خود را تا حد موجودات میکروسکوپیک کوچک کرده باشیم عقب گرد زمان، یعنی بازگشت هوای چند ذره ای از ظرف دوم به اول، همانقدر عادی است که پیش رفت زمان!  شاید بتوان گفت اصولاً زمان در این شرایط بی معناست یا دستکم آن معنائی که برای ما دارد در حوزه بینهایت کوچک ها و کم مقدارها ندارد.

    پس چه چیز معنا دارد؟  بنظر میرسد مفهوم اصیل تر همانا حرکت باشد.  لابد خواهید گفت حرکت در ظرف زمان معنا دارد و بدون زمان که حرکت معنی ندارد؟  البته درست است ولی این چیزی است که ما با درک تجربی خودمان خو گرفته میگوئیم و معلوم نیست چرا باید اینطور باشد.  شاید از دوست کوچکمان در حوزه بینهایت کوچک ها همین را  بپرسیم او متعجب شده بگوید منظور شما چیست؟!  چون برای او پیشرفت یا پسرفت زمان علی السویه است یا اصلاً زمان معنائی نداشته باشد. 

   مجدد، ممکنست ایراد گرفته بگویند که آنجا که حرکت نیست چطور؟  مثلاً برگ سبز درخت در جای خودش زرد میشود، مگر این در زمان نیست؟  البته بازهم اینجا حرکت دخیل است و آن ماده شیمیائی که عامل تغییر رنگ است در آوندها حرکت کرده تغییر رنگ را موجب میشود.  آنچه موجب پیری ما و سایر جانداران و نهایتاً مرگ شده و گذشت یکسویه زمان را بوجود میآورد ناشی از "کُپه شدن" یا پرشماری اجزاء سازنده است.  ساده ترین جزء زنده که یک سلول باشد، بعد مدتی متلاشی شده میمیرد.  اما اجزاء او مسیر عکس طی نمیکند که مجدد زنده شود.  چرا؟ دلیلش همان کاسه شکسته است که قبلاً گفتیم.  سلول، هرقدر هم ساده، متشکل از تعداد پُرشماری ذره است که از میان تقریباً بینهایت واریاسیون مختلف، فقط یکی، باحتمال نزدیک صفر، منجر به وجود میشود.  اما درباره جمعیت های کم در مثال ظرف هوا، جریان امور میتواند شکل دیگری بخود بگیرد.  برای یک یا چند ذره منفرد در فضای تهی، جریان زمان و بلکه اصل زمان بی معناست.  ذرات میتوانند کنار هم جمع شوند یا از هم دور شوند بدون آنکه صحبتی از زمان در بین باشد. 

    درک اینکه حوزه میکروسکوپیک با حوزه ماکروسکوپیک تفاوت ماهوی دارد شاید در مثال زیر مفهوم باشد.  ساختمان ها بر اساس طرح معمار شکل های متفاوتی دارند ولی همه از آجر ساخته میشوند.  آجرها همه آجر و یکسان هستند اما ساختمانها برحسب شکل یا اندازه بینهایت متفاوت و کاربردهای متنوعی دارند.  علم به ماهیت آجر، ما را به شکل ساختمان راهنمائی نمیکند و برعکس، یعنی فورم و معماری ساختمان چیزی راجع به آجر بما نمیگوید.  گویا کپه شدن ماده نیز از همین قسم باشد و شکل های بسیار متنوع و شگفت انگیزی که از کنار هم قرار گیری هاست زندگی ما را تشکیل میدهد (18/2/1399).  بهر حال رفتارها در این دو حوزه میتواند بکلی متفاوت باشد. 

   سابقاً در بحث "علیت" نیز به مشکل مشابه برخورده بودیم که آنچه در بزرگ مقیاس تجربه میکنیم، لزوماً در کوچک مقیاس صادق نیست.  در این ارتباط  مثال رادیواکتیویته را آوردیم که چگونه در مورد یک هسته منفرد رادیواکتیو ابداً قادر به پیشگوئی نیستیم ولی جمعیت که زیاد شود بر اساس آمار میتوان پیشگوئی کرده و دید که منحنی عمر جمعیت آن چه تفاوت ماهوی با منحنی عمر ما و سایر جانداران دارد (17/4/1397 ).  تجزیه شدن خود نشانه حرکت است و اگر حرکت نباشد، زمان بلاموضوع میشود. 

    ممکن است گفته شود که حرکت خود نشانه زمان است زیرا حرکت در بافت زمان ممکن میشود و اگر زمان موجودیت نداشت حرکت غیر ممکن  میبود.  حال آنکه نظر مخالف، وارون این عقیده است و حرکت را میتوان علت و زمان را معلول آن دانست.  بدین معنا، زمان، به اصطلاح فلاسفه، جوهر نیست بلکه این حرکت است که به زمان معنا میبخشد.  تازه این در شرایطی است که موجودات پُرشمار باشند.  بطور مثال اگر فقط یک ذره منفرد در عالم موجود باشد، چه حرکت داشته باشد چه نداشته باشد حرکت آن معلوم نخواهد شد یعنی حرکت نیز بلاموضوع خواهد شد.  اما اگر تعداد ذرات 2 عدد باشد، همواره میتوان یکی را مبداء گرفته و دیگری را نسبت به آن دارای حرکت دانست.  این دو نسبت بهم یا دور میشوند و یا نزدیک، همین.  لذا اگر تعداد ذرات 2 و بیشتر باشد، باید پرسید اینجا زمان چه معنی میدهد؟ اگر معنائی وجود داشته باشد شاید ناشی از سلیقه و یا اصلاً  بخاطر عادات ذهنی ما باشد که همواره در تارو پود عادت اسیر بوده و هستیم.  بماند که عقربه زمان بکلی بی معنا میشود.

خلاصه اینکه، با وجودی که زمان یکی از کمیات اصلی فیزیک است، منتها درک ما از آن همان شفافیتی را که از کمیت های دیگر داریم ندارد.  با وجودی که مقالات علمی زیادی درباره مفهوم زمان وجود دارد ولی در اینجا گمانه زنی خاص و غیر رایجی از زمان و درک فلسفی آن را ارائه دادیم تا انگیزه بیشتری برای اینگونه تأملات بوجود آورد.

  • مرتضی قریب
۲۹
اسفند

پُرسود ترین شغل کدام است

     حدود 150 سال پیش که حاجی سیاح بعد سالها سیر و سیاحت جهان تازه یه وطن مراجعت کرده و از راه بوشهر به پایتخت، مدتی را در شیراز توقف کرده بود، یکروز که به باغ یکی از عیون دعوت شده بود در محضر عده ای این پرسش درگرفت که "کدام کار و صنعت در ایران بیشتر دخل دارد؟".  اینکه اظهار نظر حضار چه بود و به چه نتیجه ای رسیدند را به خواننده علاقمند وامیگذاریم که کتاب خواندنی "خاطرات حاج سیاح" را حتماً بخواند.  این کتاب و بویژه کتاب 4 جلدی خاطرات یحیی دولت آبادی متضمن اوضاع اجتماعی، اقتصادی، و سیاسی ایران در نیمه دوم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم است که مطالعه آنها به گره گشائی از طلسم سیاسی و حل معمای عقب ماندگی کشور ما کمک وافر میکند.  اکنون، عنوان این مقال در ادامه همان پرسشی است که یک و نیم قرن پیش در محضر عده ای متعجب ازعقب ماندگی مفرط ایران مطرح شد.  شرحی که در پی خواهد آمد نگاه از زاویه ای دیگر به همان مقولاتی است که نزدیک دویست سال است ذهن روشنفکران ما را آزار داده و میدهد منتها با دیدی متفاوت و شاید مستدل تر.

   فرض کنید جویای شغلی پُردرآمد و پُرسود هستید ولی عمر را به بطالت گذرانده و هیچ هنری ندارید.  نه حرفه ای آموخته اید و نه حوصله یک کار شرافتمندانه و نه کاری خداپسندانه دارید.  در عین حال خواهان همه چیز باهم هستید که در کمترین زمان راحت ترین شغل، بدون دردسر پردرآمد و بدون مالیات و کسورات و ضمناً با آبرو و حیثیت برای خود دست و پا کنید.  چه باید کرد؟!

   شاید یک گزینه ورود در بازار داروهای معجزه آسا باشد که با بهره از محصولات گیاهی و حیوانی ادعای درمان انواع بیماری های لاعلاج را داشته یا مانند طب سنتی چینی با باله کوسه و پنجه ببر و شاخ کرگدن قوه باء را در طالبان آن افزایش دهید.  منتها این کار نیازمند داشتن حداقلی از مهارت های تجربی و آگاهی های گیاهی و جانوری است که بدون آنها، ادامه کار مشکل خواهد بود. 

    گزینه دیگر، رمالی و طالع بینی و امثال جن گیری و باز و بسته کردن طلسمات است که گرچه سوادی لازم ندارد اما در دنیای مدرن که چشم و گوش ها باز شده با اقبال کمتری روبروست و درآمدی که گذشته ها داشته در حال حاضر ندارد.

   اما گزینه مهمتر همانا تأسیس دین یا مرام جدید و فراخواندن مریدان و جمع وجوه شرعیه است که همواره آینده درخشانی داشته و دارد و بُرد زیادی در زمان و مکان دارد.  منتها خطر اصلی این کار، برانگیخته شدن دشمنی رقبای کهنه کار است زیرا آنها رقیب جدید را برنتابیده ریسک بالائی دربر خواهد داشت و بسا خطر مرگ در پی داشته باشد.  لیکن لازمه موفقیت بزرگ، خطر پذیری بزرگ نیزهست یعنی که آمادگی جنگ مسلحانه و نابودی رقبا را داشته باشید.  ضمن اینکه سریع ترین راه برای گسترش و جذب بیشترین پیرو، جنگ است که مخالفین را کشته و یا مجبور به قبول دین خود کنید.  گو اینکه امروز، برخلاف قدیم، دنیا چنین رویه ای را نمی پسندد و احتمال پاگرفتن چنین دینی اندک است.

   بجای ایجاد یک دین جدید، راه محافظه کارانه و کار بی خطر سوار شدن بر ریل یکی از ادیان موجود است که بدون اینکه به هیچیک از اصول آن لزوماً التزامی داشته باشید پشت نام آن مخفی شوید.  خوبی این روش آنست که پیروان لازم از قبل وجود دارند و نیازی نیست دنبال پیرو جدید باشید.  اصل، انتخاب "نام" است بدون آنکه نگران "محتوا" باشید.  مادام که خود را مقید به "نام" کردید، هر محتوائی را میتوان ایجاد کرده و آنرا ادامه همان خط مکتب اصلی نمایش دهید.  در این مورد قانونی وجود ندارد و هرآنچه مصلحت شما ایجاب کند میتوانید آنرا بنام مصلحت دین جازده و سایرین هم با میل و رغبت قبول کنند.  آن شمار اندکی هم که تردید کنند به عناوین مختلف میتوانید از سر راه بردارید.  مؤثرترین سلاح شما در برابر مخالفین "تکفیر" است.  این واژه از ریشه "کُفر" بمعنای پوشاندن است.  پوشاندن چه؟  پوشاندن حقیقت.  کدام حقیقت؟  حقیقت فقط یکیست و آنهم طبعاً حرفهای شماست و باقی آنچه دیگران گفته اند یا میگویند و خواهند گفت چیزی نیست جز اباطیل!  پس او که جسارت ورزیده سخن شما را تأیید نکند مترادف است با کافر و سزاوار حذف.

   وقتی دین خود را زیر پوشش یکی از ادیان جاافتاده عرضه کردید، میتوانید امیدوار باشید که کار و کسب شما بسهولت و بدون دغدغه خاطر پیشرفت خواهد کرد زیرا زحمت اصلی را شخص یا اشخاص دیگری قبل از شما کشیده اند و شما جز حرف زدن زحمت دیگری نخواهید داشت.  لذا مهمترین ابزار مورد نیاز در این شغل جدید "زبان" است که هر آدم عادی آنرا دارد بشرط آنکه آنرا کمی تمرین دهید.  اگر خود موفق نشدید، تمرین را باید زیر نظر کسانی که کهنه کارند ادامه دهید.  بعلاوه، آنها بشما یاد خواهند داد چگونه ظاهری با طمأنینه اتخاذ کرده و داستانهای خود را در لباسی عامه پسند ارائه دهید.  بعد مدتی که کار و بار شما حسابی رونق گرفت، تازه زمان استراحت و بهره برداری از نعمات آن است. اما ممکنست مشکلی جدید بروز کند.  دکان های دیگری که پیش از شما بوده یا بعداً آمده اند، آنها نیز بیکار ننشسته و متاع خود را تبلیغ کرده ممکنست پیروان شما را وسوسه کنند تا از شما بریده به آنها بپیوندند.  در اینجا باید فکرتان را بکار اندازید، از عالم غیب مدد گرفته و به این ناسپاسان حالی کنید که ترک این بهترین دین که با زحمت فراوان تدارک شده روا نیست و عالم ملکوت از عهد شکنان بیزار و مجازات سنگینی در انتظارشان خواهد بود.  لذا برای بیمه عمر دین خود، واژه "ارتداد" را پیش خواهید انداخت برای آنهائی که مرتد شده و از دینی که یکبار قبول کرده اند اینک اظهار پشیمانی میکنند.  برای سایرینی که مرتد نشده ولی در کار شما اخلال کرده دست از فضولی در کار آسمانها بر نمیدارند واژه های "محاربه با خدا" و "افساد فی الارض" یعنی فساد روی زمین را ابداع خواهید کرد، منتها چون در این زمانه همه میدانند زمین مرکز جهان نیست بهتر است واژگان مدرن تری چون "فساد در منظومه" یا "فساد در راه شیری" و امثال آنرا نیز اضافه کنید تا دست شما بازتر باشد.  به اینجا که میرسد، دیگر کار از دست شما هم خارج است و این پیروان متعصب شما هستند که چه بخواهید و چه نخواهید شغلی را که آغاز کردید بسا بهتر از شما ادامه داده و اخلاف شما را هم از آن برخوردار سازند. 

    با اینکه محور اصلی کار شما زبان است و بشارت و اِنذار، اما این کافی نیست زیرا حرف و سخن بزودی فراموش میشود.   پس لازمست برای استمرار بنائی که پی افکنده اید اجرای یک سلسله آداب و اعمال را نیز در دستور کار قرار داده تا بلکه مکمل و مؤید سخنان شما باشد.  از یاد نبریم آنچه مردم دوست دارند و آنها را سرگرم نگاه خواهد داشت احکام عملی میباشد بویژه اگر بدان خصلت آسمانی هم داده و بصورت عادت درآید.  متشابهاً در مورد آداب عملی نیز لزومی ندارد که بامعنا بوده و منطقی پشت آنها باشد مثل اینکه با کدام پا از خانه خارج شوید، چه  حیواناتی را بکشید و بخورید، با کدام دست غذا بخورید و چه ذکر کنید، موقع استراحت در چه راستائی بخوابید و کدام پا را روی کدام پا بیاندازید و امثال آن.  البته مریدان خود میدانند که چگونه برای هرچیزی توجیهی یافته و هر امر موهومی را چنان مهم جلوه دهند توگوئی علت پیدایش جهان بخاطر آن بوده است.  مردم اگر به چیزی علاقه پیدا کنند چه حرف های تکراری و داستانهای بی سر و ته باشد و چه آداب مهمل و بسا خطرناک، خود کتابها در توجیه و تأیید آن مینویسند که شما که مؤسس آن بوده اید به عقلتان هم نرسد.

    همانطور که هیچ متاعی بدون آگهی و تبلیغات فروش نمیرود، بازار دین نیز مستثنی نیست.  آگهی همان آگاهی دادن است که بار مثبت دارد و حاوی واقعیات درباره متاع است.  اما تبلیغات، در عمل جنبه منفی داشته و حاوی اغراق یا اخبار نادرست است برای پیشبرد چیزی که حقیقت ندارد.  در این مورد خاص، تبلیغات آنهم بصورت مستمر از ابزارهای اصلی پیشرفت بازار شماست و جا دارد بخشی از درآمدها بدان اختصاص یابد.  تبلیغات بقدری مؤثر است که میتوان موش را رنگ کرده بجای شیر عرضه کرد و اگر مداومت داشته باشد، عاقل ترین افراد را هم مجاب خواهد کرد.  بویژه اگر برای موضوعاتی که قبول آن دشوار باشد صفت "مقدس" بدانها بخشیده و ذهن عامه را برای پذیرش هرچیزی آماده ساخت.

خلاصه آنکه، در اینجا به همان نتیجه ای میرسیم که حاجی سیاح و دوستانش 150 سال پیش به آن رسیده بودند و آن اینکه پرسود ترین شغل و پردرآمد ترین و در عین حال راحت ترین و بی خطر ترین تجارت که مورد عزت و احترام همه نیز باشد چیزی نیست جز شغل دین.  متأسفانه نام دین نیز همچون بسیاری موضوعات از محتوا خالی شده و زیر نام آن هر سودائی میسر است.  در اصل اگر نظر به محتوا داشته باشیم و نه نام، دین قرار است مجموعه مختصری از اصولی کلی باشد که فرد یا جامعه برای خود در پیش گرفته و بهروزی خود و جامعه را در پیروی از آن بداند.  لذا حاصل آن باید بهتر شدن کیفیت زندگی هرروز نسبت به روز پیشین باشد و اگر جز این باشد در اصالت و حقانیت آن باید تردید کرد.  اما آتچه امروز به نام دین و در پوشش آن عمل میشود در اصل تجارتی پر سود است برای ارباب دیانت درعین در فقر و عقب نگاهداشتن توده که در بیخبری و جهل باشند تا آن سود حاصل گردد.  بویژه که دو عنصر شیخ و شحنه امروز یکی شده و فساد هردو از آستینی واحد بیرون آمده است.  نتیجه نهائی سوء استفاده از نام دین، همانست که امروز به رأی العین دیده میشود که جز جنایت عریان و تبهکاری و تخریب و دزدی و فساد گسترده در همه ابعاد نیست.  طنز تلخ نظام های مخفی پشت نام دین، همانا تعمیق آموزه های دوران زمین مرکزی با اتکا به ابزارهای عصر اتم و مکانیک کوانتوم است.  اما کیست که نداند دعوا فقط برسر دو چیز است؛ قدرت و ثروت. 

بعدالتحریر:  دوستی که پیش نویس اولیه این نوشته را دیده و خوانده بود نقدی بر آن داشت که مضمون آن بقرار زیر است:

    آنچه در باب آداب و رسوم گفته شد، ممکنست تصویری منفی در اختیار گذارد حال آنکه آداب و رسومی که  بی آزار باشد، حتی اگر فاقد معنا و مفهوم هم باشد ممکنست برای همبستگی جامعه مفید باشد.  چه بسا این قبیل سنت ها باعث دلبستگی بیشتر به میهن و ترویج فضیلت ها باشد و همه را نباید با یک چوب راند.

    اما در باب "ارتداد" باید گفت که این اصطلاح متعلق به دورانی است که هیچ تناسبی با عصر ما ندارد.  امروزه سازندگان اجناس، کالای خود را با قید ضمانت کیفیت عرضه میکنند که احیاناً بهر دلیلی خریدار خوشنود نباشد آنرا پس داده پول خود را دریافت کند.  حال چطور است که خداوند که طبق تعریف، سازنده کائنات با این عظمت میباشد به متاع خود، یعنی دین الهی، اطمینانی نداشته باشد که اگر کسی پشیمان شد آنرا پس نگیرد؟  نه تنها پس نگیرد بلکه باتهام ارتداد خون او را هم بریزد!  و حتی باین هم قانع نشده بعد مرگ او را تا ابدالآباد در آتش بسوزاند!  آیا شک برانگیز نیست؟  چه کسی آنرا باور میکند؟

   همین بحث عیناً در باب "محاربه با خدا" صادق است.  اینکه کسی با آفریدگار کیهان بجنگد مثل اینست که در مقیاسی کوچکتر با کوه بجنگد.  آیا آنها که این اصطلاح را پیش انداختند دیوانه بودند؟  خیر، آنها در زمانه ای بودند که خدا مانند پادشاهی بر فراز ابرها در حالی که خدمتکاران و کرّوبیان اطرافش پرسه میزدند تماشاگر رعایای خود روی زمین بود.  این اصطلاحات با این تصورات وضع شد.  بعدها که اطلاعات بیشتر شد جنگ با نایب خدا و امثال مترادفات آن مطرح شد که در حقیقت همه برای ارعاب مخالفان و تحکیم موقعیت ارباب دین وضع شد.  همچنین است "فساد در زمین" که اگر نیک نگریسته شود مفسدین واقعی همانها هستند که این عناوین را برای حذف بیگناهان ابداع کرده بکار گرفته و میگیرند.  قوانین مدنی امروزی جائی برای این سوء استفاده ها نمیگذارد و به این عناوین نیازی ندارد.

   در انتها ذکر موضوعی مهم لازم میآید.  بنا بر اساطیر کهن ایرانی، اهریمن همواره با اهورامزدا در نبرد بوده منتظر فرصت است بر او غلبه کند که گاهی میکند!  متشابهاً همین معنا در ادیان ابراهیمی مندرج است که شیطان همواره در صدد فریب آدمیان است و هیچ فرصتی را از دست نمیدهد.  آیا باورمندان به این چارچوب فکری، انتظار ندارند که اکنون همین اتفاق در عمل رخ داده باشد و شیطان رجیم بر بخشی از آدمیان مسلط و در صدد تسلط بر باقی جهان باشد؟  طبق این برداشت، شیطان قطعاً بیکار ننشسته و از هر فرصتی برای حکومت بر فرزندان آدم سود خواهد برد.  ساده لوحانه است اگر تصور شود او برای مقاصد خویش با شکل زشت واقعی و با دو شاخ بزرگ بر سر ظاهر شود.  طبعاً او برای فریب، در شمایلی ظاهر میشود که مورد علاقه و پذیرش مؤمنین باشد یعنی مثلاً پیری نورانی با ریشی مرتب و تظاهراتی که از یک عارف انتظار میرود.  ضمن اینکه شیطان، نه بخاطر قیافه اش، که گهگاه تغییر میدهد، بلکه بخاطر خباثت ذاتی و اعمال خلاف و دروغ و نیرنگ است که شیطان است.  از باورمندان باید پرسید چرا فکر نمیکنید که این سناریو امروز پیاده شده و در حال اجراست؟!  اگر چنین است، آیا ممکنست ورق برگشته نور بر تاریکی غلبه کند؟

  • مرتضی قریب
۱۶
اسفند

نام مهم است یا محتوا؟

    درسی که طی این چهل و چند سال گذشته گرفته ایم این بوده که در داوری درباره چیزها نباید صرفاً متکی به نام و نشان یا برچسب روی آنها بود بلکه محتوا مهمترین معیار برای قضاوت درباره آنهاست.  منتها آموختن این درس بیشتر بصورت حسّی و تجربی بوده است و کمتر در خصوص ریشه های منطقی و نیز مصادیق آن گفتگو شده است.  بعبارت دیگر، منظور اینست که درس آموزی ما نباید جنبه "واکنشی" داشته باشد و مخالفت ما با موضوعات نباید فقط جنبه احساسی داشته بلکه باید منطق و استدلال را نیز در قضاوت ها دخالت دهیم.  اکنون به پاره ای از مصادیق میپردازیم.

1- پیشتر درباره اهمیت کردار نسبت به پندار گفته بودیم که کردار خوب خود بخود نشأت گرفته از پندار یا نیت خوب است.  اینکه کسی سالها گوشه ریاضت اختیار کرده و نیات خوبی درباره زمین و زمان داشته باشد کافی نیست، چه اینکه افکار خوب یحتمل شاید برای رستگاری خودش کفایت کند.  مهم، داشتن عملکرد خوب و نیک است که اگر چنین باشد کسی از صاحبش نمیپرسد نیات او نیک است یا بد و یا چه چیز در ذهن او گذشته یا میگذرد؟ زیرا عمل نیک خود بخود معلول نیت یا پندار نیک است.  اشکال کار وقتی عیان میشود که تحت شرایطی پر از دروغ و ریا، بیان نیات نیک فی نفسه اعتباری نداشته بلکه اساساً  ممکنست پوششی برای افعال تبهکارانه باشد.

2- برای اینکه یک داوری بیطرفانه و بی غرضانه درباره شخصیتی داشته باشیم، نخست باید نام وی را ناشنیده انگاریم.  زیرا به محض اینکه نام افراد معروف بمیان آید، مردم جبهه میگیرند و حاضر نیستند چیزی خلاف آنچه دوست دارند بشنوند.  پس نام نباید ملاک باشد بلکه محتوای شخصیت باید ملاک قرار گیرد.  در گام بعدی وی را باید از همه مناصب، رسمی و غیررسمی، منفک ساخته و از هیئتی که حاکی از شغلی محترم است او را خلاص کرد.  حتی لباس زندانی را بر تن او متصور شد.  این ترفندها ذهن را از پیش داوری دور ساخته و فقط بر ضمیرسوژه متمرکز میشود.  حتی محاسن انبوه و سایر وجنات صوری وی که ممکنست تأثیر گذار باشد باید ندیده گرفته شود.  حال اگر وی شخصیت محترم و مستقلی داشته باشد بدون نام و در هر لباسی همچنان تأثیر گذار خواهد بود و سخن وی تنها به صِرف ارزش محتوائی خودش در شنونده مؤثر خواهد بود و نه بخاطر پیرایه های دیگر.  فرد بی اصالت در این شرایط حقیقت خویش را برملا میسازد زیرا مردم غالباً بخاطر اسم و رسم و پیرایه هاست که فریب میخورند.  در صورت رعایت چنین ترفندی، چه بسیار عقاید ما نسبت به اشخاص، دیگرگون گردد.  عکس آن نیز صادق است چه اینکه سعی دادگاه در مجبور ساختن متهم بیگناه بر پوشیدن لباس زندان در همین رابطه معنا پیدا میکند که لباس زندان پیشاپیش ظن مجرمیت را در ذهن حضّار تقویت نماید. 

3- وضع ظاهر و بویژه لباس در شکل دادن ذهنیت مؤثر است.  از گذشته رسم بوده که قُضات با لباس مخصوص در صحن دادگاه ظاهر شوند.  مادام که قاضی منصف و مستقل بوده باشد این موضوع اشکالی نداشته و حتی جنبه مثبت دارد.  اشکال آنجاست که لباس دستاویزی برای فریب افکار باشد و بخواهد ناعادلانه بودن رأی را کمرنگ نماید.  در قدیم برای استادان دانشگاه نیز لباس خاص وجود داشت که امروزه متروک است زیرا در دوران مدرن اجباری برای قبول حقایق علمی وجود ندارد.  یعنی آنچه اصل است محتوای فکر است و نه شکل و قیافه و نه نام و نشان.  آنچه بویژه نزد عوام بسیار تأثیر گذار است همانا قیافه و صورت ظاهر است.  از گذشته ها در سرزمین ما رسم بر آن بوده که احترام برای لباس است و نه برای آن ذهنیتی که در پس لباس است.

4- داعش و طالبان فقط یک اسم نیست، حال آنکه ذهنیت در پس این نام مهم است.  مرتب از این دو فرقه در داخل کشور انتقاد میشود که یعنی نظام ما با افکار آنان مخالف است.  این در حالیست که دولت طالبانی افغانستان همواره در حال زدودن زنان از امور اجتماعی و بویژه مخالفت با آموزش دختران بوده و آنرا چون غیر شرعی میداند ممنوع اعلام کرده است. در همین حال تضییقات مشابه برای زنان و دختران در کشور ما رو بافزایش است.  دختران را با گاز سمی در مدارس مسموم میکنند تا از تحصیل باز مانند.  چرا؟ کسی نمیداند زیرا حرف راستی برای گفتن نیست.  کاش مانند طالبان باندازه جوئی صادق میبودند و قصد خود را آشکارا میگفتند و نه اینکه بگویند پوست نارنگی عامل مسمومیت است.  البته راه های دیگری نیز وجود دارد مثل واردات برنج آلوده به سم آرسنیک یا تحت تابش امواج قوی مایکروویو قرار دادن مردم شهرها به نام پارازیت اما با محتوای گرفتن انتقام از آنها!  امروز که حقایق فاش شده، مانند سایر جنایاتی که مرتکب شده اند، بگردن عوامل بیگانه میاندازند.  شاید حقیقتی باریک در این سخن آخر نهفته باشد چون کیست که نداند جماعت حاکم جز زبان فارسی هیچ سنخیتی با ملت نداشته و نه تنها بیگانه بلکه دشمنانی در لباس خودی هستند.  آنها ادامه دهندگان تفکر داعش و طالبان و بمراتب جنایتکارتر از آنانند.  نام مهم نیست، محتوا یکیست. 

5-  مرگ سومین و آخرین توله یوز آسیائی، در رسانه های مجازی بازتاب زیادی یافته، آینده کشور را از دست رفته قلمداد کردند.  مردم احساساتی بزودی خاطره این مرگ را هم فراموش کرده بکار سابق خویش باز میگردند، آنچه عوض نمیشود یا بسختی تغییر میکند، ذهنیت های غلط و استمرار آن و آماده نبودن بدیلی برای جایگزینی آنهاست.  حیوان برمبنای افکاری که سنت بر اذهان تحمیل کرده همواره جایگاهی پست داشته که پائین ترینش به سگ، این بهترین دوست انسان، تخصیص یافته.  زمانی که این ذهنیت تغییر کند قطعاً انسان نیز مقام واقعی خود را باز خواهد یافت که چون صد آید نود هم پیش ماست.  اما مادام که آموزش و پرورش و رسانه ها در دستان همان جماعت کهنه پرست باشد تغییری بوجود نخواهد آمد زیرا روال امور برمبنای اسامی است و نه معانی.

6- امروزه رویه بر اینست که انتساب نام دانشمند مخصوص کسانی باشد که نام خود را با یک تیتر "دکتر" مزین کرده باشند.  حال آن را به چه قیمتی خریده یا سرقت کرده اند معلوم نیست.  کسی که خود را استاد اقتصاد نامیده ولی حماقت وی شهره عام وخاص است خود نشانه گرامیداشت نام در این کشور است در صورتی که آنچه مهم است محتواست و نه نام و نشان که در نظام های مافیائی بسادگی با پول، مثل همه چیز، خریده میشود.  سابق بر این، تیتر مطرح نبود اما قیافه و هیئت ظاهر بسیار مطرح بوده و مؤثر واقع میشد.  ضمن اینکه سخنوری و ادبیات کمک بزرگی برای القای دانشمندی بوده است.  بویژه که حفظیات ملاک اصلی برای تثبیت این مقام بوده است.  با اینکه قدرت حافظه نعمت بزرگی محسوب میشود اما در دنیای مدرن قدرت استدلال است که حرف اول را میزند.  در هر حال در دنیای مدرن نام و تیتر، دیگر مانند گذشته ها ملاک نیست بلکه مهم اینست که چه تبحری دارید و چه مشکلی از مشکلات را میتوانید رفع کنید.

7- خِلط بین "تیتر" و "محتوا" در بسیاری از دیگر موضوعات مهم، از جمله در "ادیان"، رایج است.   به محض آنکه نامی از قدسیات و مباحث الهی در پیش باشد، فوراً بطور غریزی ذهن متمایل به قبول بی بروبرگرد آنچه در پس این نام است میشود.  چرا؟  چون نسل پشت نسل چنان القا کرده اند و از لحاظ روانی چنان ذهن ها را عادت داده اند که در این وادی پرسشگری بی معنا باشد و عملاً پاداش نیک پرسشگری جز شلاق و چوب و چماق نیست.  بنابراین "نام" در حوزه دین، حرف آخر را میزند و توجه به "محتوا" مشغله ایست بالقوه مرگ آور.  زیرا آنچه طی قرنهای متمادی زیر نام دین شکل گرفته است تدریجاً چنان تجارتی پُرسود گردیده که پرسش در محتوا خشم ارباب دین را در پی داشته و بسا به محو پرسشگر بیانجامد.  بجای دادن پاسخی منطقی، به حذف فیزیکی مبادرت میکنند.  لوتر و آئین پروتستانیزم، خود مثال بارزی از این مقوله است که چگونه پرسش هائی منطقی خشم دکان داران دین را بجوش آورده و هرآینه اگر شجاعت و ایمان لوتر و انساندوستی و مساعدت شاهزادگان آلمانی نبود خودش و اصلاحات دینی عرضه شده او لابلای حوادث تاریخ بکلی فراموش میشد.  اعتراض لوتر در رابطه با هدف و محتوای دین بود و مثلاً میگفت چرا قرائت کتاب مقدس باید بزبان لاتین باشد که مردم نفهمند و نه بزبان آلمانی که مردم بفهمند؟  اینجاست که زیر نام دین و فقط باستناد "نام" میتوان هر خس و خاشاکی را بر مردم ناتوان تحمیل کرد.  حتی زیر نام دین میتوان اقدام به جنایت علیه بشریت کرده و با سلاح شیمیائی به مدارس دخترانه حمله کرده تا بنام دین آنان را از تحصیل باز داشت، همانگونه که طالبان و بوکوحرام کرده و میکنند.  این با وجودیست که در متون مقدسه همان دین، تحصیل علم بر هر زن ومرد مؤمنی فریضه است!   این نشان میدهد که اگر مصلحت ارباب دین اقتضا کند چگونه آنچه هم رسماً اصول دین بشمار است بدلخواه میتواند مُلغا یا معلق شود.  وقتی "نام" قاعده شود، "محتوا" فرع یا بکلی هیچ میشود و لذا هر ناممکنی ممکن میگردد.  که بازار "دین" فروشان همواره در حال تاراج دین و ایمان مردم بوده و هست.  و در توصیف آن چه بجا گفته است حکیم توس: زیان کسان از پی سود خویش، بجویند و دین اندر آرند پیش. 

8- سوء درک بین اسامی علمی و معانی آنها یکی از مشکلات طبقه درس خوانده است.  بارها گفته شد که دنیای ما و هر آنچه مربوط بدان است دنیای مادّه است و غیرمادّه وجود خارجی ندارد مگر در تصورات.  میگویند پس "ضدمادّه" چیست؟  میگوئیم آنهم اصطلاحی است برای نوع دیگری از مادّه که بار الکتریکی اجزای آن مخالف مادّه است.  مثلاً ضد الکترون، یا پوزیترون، الکترون با بار مثبت است و متشابهاً ضد پروتون و مانند آن.  منتها دنیای ما دنیای مادّه است و تولید ضد آن در شتابگرها عملی است.  برخورد و مواجهه این دو ضد به نور و امواج الکترومغناطیسی تبدیل میشود که آن خود نیز نوعی لطیف از مادّه است.  امروزه فضا آکنده از این امواج است که از در و دیوار عبور میکند تا ما را با یکدیگر و نیز با دنیای پیرامون مرتبط کند.  در گذشته های دور که سطح علم بدین درجه نبود و ضمناً جامعه پر بود از متافیزیک و خرافات، پرتو نور "غیرمادّه" تلقی میشد.  چرا؟  به دلیل علاقه بشر!  زیرا همانطور که پیشتر گفته شد، تلقی پیشینیان از زمین و زمینیان عناصر مادّی بود که میرائی و تغییر و تبدّل از مختصات آن بود که در آثار ارسطو و دیگران پیش از او و بعد از او میبینیم.  اما ستارگان ثابت به شهادت نسل ها پشت نسل همچنان چشمک زده و در جای ثابت خود نامیرا و برقرارند.  همچنان است ماه و خورشید که تا آنجا که بشر یاد دارد جاودانی و برقرارند.  پس باید از جنس دیگری جز آنچه روی زمین میبینیم باشند.  از چه جنس؟  لابد باید غیرمادّه باشند زیرا مادّه دچار کون و فساد است و آنها نه.  لذا ذوات آسمانی و آسمان محل آنها، غیرمادّی و الهی گرفته شدند و طبعاً ذات ربوبیت هم که طبق تعریف نامیرا و جاودانیست باید غیرمادّی و در آسمان یعنی محل زندگی سایر موجودات غیرمادّی جای داشته باشد.  پس بدین لحاظ، نور هم که منشاء آن همواره از آسمان بوده باید منطقاً غیرمادّی و بلکه الهی تلقی شود کما اینکه در کتب مقدسه ذات باری از جنس نورِ آسمانها بیان شده تأکیدی بر غیرمادّی بودن خداست.  تقدس آتش هم بخاطر تولید نور است که بسمت بالا جایگاه طبیعی خود میرود.  گذاشتن هاله نور در اطراف سر مقدسین ناشی از همین طرز تفکر است.  اما امروز ماوراء هر شک و شبهه ای میدانیم که نور نیز مادّه است، انرژی دارد و اثر مادّی آنرا در رادیومتر دیده ایم.  ماه و خورشید و ستارگان نیز از مادّه هستند و تولد و مرگ شامل حال آنها نیز هست.  طُرفه آنکه آنچه نامیراست وجود مادّه است!  غیرمادّه و افکار حول و حوش آن مربوطست به متافیزیک که در مطالب پیشین ذیل عنوان "مابعدالطبیعه" در چندین فصل مشروحاً بدان پرداخته شد. 

9- حروف و اصوات غیرمفهوم گاهی برای انصراف خواننده یا شنونده از فهم محتواست. هدف اصلی در گمراه کردن مخاطب است که متاسفانه اغلب قرین موفقیت است.  علاقه به شگفتی و اِعجاب از خصایص همه انسانهاست.  حقه بازان و شیادان از این علاقه نیک آگاهند و بعنوان نقطه ضعف مخاطب بکار میگیرند.  رمالان و فالگیرن حروف و خطوطی عجیب و غریب خاص خود دارند تا مشتری را مطمئن سازند که آنچه گفته اند از عالم غیب الهام شده.  دعاها و ادعیه عمداً به زبانی خوانده میشود که مخاطب کاری به محتوا نداشته باشد و فقط گوش نواز باشد.  آنچه که مهم است نتیجه نهائی است که ذاکر در انتها آرزو یا خواسته خود را ابراز میدارد.  در کلیسای کاتولیک قرائت کتاب مقدس کماکان بزبان لاتین است و همانقدر برای مؤمنین مفهوم است که متون مقدسه به لسان عربی برای مردم کشور ما.  سایر دعاها و ادعیه نیز از همین قسم است.  چرا مطالبی که قرار است راهنما باشد بزبان مردم محلی نباشد؟  شاید اصوات غیر مرسوم تأثیر گذاری بیشتری داشته باشد.  مثلاً اگر صیغه عقد ازدواج بزبان فارسی سره باشد شاید آن قداست آسمانی را در زوجین القا نکند؟  یا شاید هم اگر فارسی باشد دیگر به واسطه نیازی نباشد و جماعتی منتفع نشوند؟  اما سودی که برای زوجین دارد، اینست که با فهم محتوا ممکن است به مسئولیت خود بهتر واقف شوند.  بهرحال خوب یا بد، این شیوه ایهام گوئی و استفاده از ادبیات مبهم و غیر مرسوم اساس کار صاحبان بازار خرافات و شبه علم را تشکیل میدهد. 

10- واژه های بی محتوا یا بازی با الفاظ از دیگر پدیده های رایج در جامعه است که در چهل و چند سال اخیر شدت گرفته است.  در شرایط بحرانی استفاده از این واژه ها که معلوم نیست مصادیق آن چیست توسط حاکمیت صورت میگیرد.  مدتی است واژه "دشمن" زیاد شنیده میشود که برای پوشش دادن به ناکارآمدی هاست.  از این واژه هرکس میتواند تلقی خودش را داشته باشد ولی منظور حاکمیت آن افراد حقیقی و حقوقی هستند که مانند او فکر نمیکنند.  از همین قبیل است واژه "معاند" برای کسی که عناد میورزد که همان دشمن را به ذهن متبادر میسازد.  در دوره قاجار و تا مدتی پس از آن واژه "بابی" برای هرکس که اندیشه ای نو در سر داشت توسط قشریون بکار میرفت.  آنها که برخلاف میل و اندیشه ارباب دین به تأسیس مدارس نوین همت گماشتند به این تیتر مزین شدند.  این میل و اندیشه تا به امروز نیز ادامه دارد که حملات شیمیائی به مدارس دخترانه در چند ماه اخیر از آن جمله است.  در این ارتباط، برخی از رجال حکومتی اظهار کردند "گاز مزبور کشنده نیست!".  در شرایطی که هیچکس نمیداند نوع مواد شیمیائی مزبور چیست چنین اظهاراتی که با اطمینان بیان میشود همان باصطلاح دم خروس است که دست اندرکاران خود میدانند که چیست و چه میگویند.  البته آخر این داستانها، مانند قتل های سریالی و امثالهم، به انکار پس از ارتکاب جرم منتهی شده و با بیان واژه "معاندین" و دستگیری چند خبرنگار و روزنامه نگار و صدور احکام شدید و غلیظ  پرونده مختومه میشود.  اما در گذشته های دورتر واژه های طبایعی، طبیعی، دهری، فلسفی، و مانند آن رواج داشت.  این واژگان برای افرادی بکار میرفت که جرئت کرده در کار "علما" دخالت کرده و روشی مستقل در فهم علوم و فلسفه اختیار میکردند.  که اگر تغییر رویه نداده خاموش نمیشدند با یک فتوای مهدورالدم برای همیشه ساکت میشدند.  آنچه بیش از همه شگفت انگیز است درجه انجماد تفکر این جماعت است که حاضر نیستند دستکم داستانهای خود را به روز کرده بتوانند نسل جدید را بخود جلب کنند.  هنوز روایت از آن شیری میکنند که از پرچم خارج شده معاند فضول را بلعیده بجای خود در پرچم برمیگردد!  یا در بیابان برهوت و بی آب از لابلای انگشتان آن شخص مقدس چندین رودخانه جاری شده همه را سیراب میکند.  کمترین زحمتی برای روزآمدی داستانهای تکراری و مسخره به خود نمیدهند.  شعور نسل امروز که بمراتب بیش از قدیمی هاست و بسادگی تن به مزخرفات نمیدهند، دستکم گرفته شده است.

خلاصه اینکه آفتی که، علاوه بر سایر آفات، در این دوران دامنگیر ماست آشوب در وادی واژگان و بی محتوائی نام ها ونشان هاست.  که جفا بر همه چیز حتی بر الفاظ هم رفته است بطوریکه از محتوا خالی شده اند.  علت آن چیست؟  سررشته به یک جا ختم میشود و آن هدایت کشتی در جهت نادرست توسط کشتیبان بسوی گرداب هلاک است.  وقتی حاکمیت حرکت در سوی خلاف را پیشرفت قلمداد میکند، خود بخود آنچه قاعده تلقی میشود سویه خلاف است و به همه چیز از جمله به نام ها و معانی نیز تسری پیدا میکند.  پس عجیب نیست که وقتی عمل حاکمیت با آنچه مینماید و ادعا دارد در تضاد باشد، نام ها و معانی نیز دچار تزلزل شوند.  بانگ معنویت که گوش فلک را کر ساخته در تباین با آزمندی و دنیا پرستی است.  در چنین محیطی آنچه با دروغ سنخیت دارد پیشرفت کرده والّا از حرکت باز میماند.  اینگونه است که سخن، وعظ، و خطابه از هرگونه محتوا خالی شده درعوض، تبلیغات و پروپاگان جان میگیرد.  هنر، موسیقی، ورزش، و سایر ذوقیات خوار میگردد و بارِ راست به منزل نمیرسد.  استعدادها تکثیر نمیشوند و در نیمه راه ناشکفته پرپر میشوند.  آن اندک استعدادها هم که به ثمر نشسته اند در ابتدای راه با آتش خشم کهنه پرستان سوخته اند.  با همه اینها عجیب است که علیرغم محیط ناسالم و همه بدآموزی ها، توده مردم همچنان اصالت خویش را محفوظ نگاه داشته و به آینده امیدوارند.  اینگونه باد.

  • مرتضی قریب
۰۱
اسفند

شبه علم  و شناخت

    سالهاست که بحث رایج در این وبگاه حول و حوش روش های شناخت دور میزند.  جدول انتهای متن برگرفته از مطالب پیشین (27/2/1398)، نشان دهنده جایگاه علم در میان سایر روش هاست که حاصل بکار گیری توأم راسیونالیسم (اصالت عقل) و آمپریسم (اصالت تجربه) میباشد.  از سوئی، آنچه که بسیار بر آن تأکید گذاشته ایم خِرد گرائی (یا، عقل گرائی) بوده است.  نباید این عقل گرائی با راسیونالیسم که در برخی کتب فارسی "مکتب اصالت عقل" ترجمه شده مشتبه شود.  که این مکتب اخیر صرفاً بر استدلالات ذهنی فارغ از تجربه برای شناخت تکیه دارد.  حال آنکه منظور ما و آنان که در حوزه علم فعالند از عبارت عقل گرائی همانا مجموعه تلاش هائیست که به علم (دانش) منجر میشود یعنی کاربرد توأم تجربه و استدلال با یکدیگر.  اما اینکه حقیقت جهان چیست و آیا ماهیت آن، ایده ها (همان مُثُل های افلاطونی) است یا مادّه، دو مکتب فکری ایده آلیسم و رئالیسم در مقابل هم وجود دارند.  مکتب اخیر در فارسی به "مکتب اصالت واقع" یا واقعگرائی موسوم است.  گاهی هم آنرا "مکتب اصالت مادّه" یا ماتریالیسم نامیده اند. که باز هم باید مراقب بود با آنچه در محاورات مصطلح است با مادّه گرائی یا اصطلاحاً مادّه پرستی و یا ماتریالیسم فلسفی اشتباه گرفته نشود.  دانشمندان علوم دقیقه عموماً متعلق به مکتب اصالت مادّه هستند چه اگر غیر این باشد نه دانشمند بلکه فقط ممکنست سخنرانان خوش محضری باشند.  شیادان و دکان داران ایدئولوژی های خرافه پرور از این شباهت واژگان سوء برداشت کرده و برای رونق بازار خود مرتباً علم و روش علمی و زحمت کشان بی ادعای آنرا متهم به دهری بودن و مادّه پرستی میکنند.  که حقیقت کاملاً خلاف آن بوده و اتفاقاً امروز کاملاً روشن است مادّیون و ثروت اندوزان کیان اند که زیر نقاب معنویت به شبهه افکنی و کار کثیف خود مشغولند. 

    همانطور که از جدول ملاحظه میشود، نقطه مقابل تلاش های خِرد گرایانه که به دانش منتهی میشود، همانا "شبه علم" است.  شبه علم، وجه مردم پسندتر و آبرومند تر از شارلاتانیسم و خرافات گرائی است.  با وجودیکه امروز شکل رایج تبلیغات در کشور ما توسط نهادهای حاکمیتی ترویج خرافات و تحمیق هرچه بیشتر عامه، بویژه جوانان است، اما در کشورهای غربی آنچه افکار سطحی نگر و احساساتی را جلب میکند و خوراک خوبی برای مجلات عامه پسند است همانا شبه علم است.  همانطور که از نام آن بر میآید، شبه علم ارائه مطالب مُهملی است که نه با استدلال و نه با تجربه سروکار دارد بلکه صرفاً رنگ و لعابی علمی دارد که مقبولیت آنرا برای افراد عادی بیشتر مینماید.  از همین رو، طیفی از مردم که دانش متوسطی داشته و اسیر شارلاتانیسم واضح و عریان چه از نوع حکومتی و یا غیر آن نشده اند را بخود جلب و جذب میکند.  اگر اینگونه باشد، جز گروه اندکی قشر کتابخوان و روشن اندیش کسی از این مهلکه دکان های شبهه افکن جان سالم بدر نخواهد برد تا در آینده برای تمشیت امور کشور کاری کند.   سالها گسترش وسیع دروغ و ریا، افکار را از تفکر مستقل ناتوان ساخته است. 

    واکنش طبقه متوسط به تضییقات فکری در این چند دهه اخیر باعث شکل گیری انواعی از مکاتب شبه علمی شده که مردم وازده از تبلیغات تهوع آور را به سمت آلترناتیو های دیگر متمایل میسازد.  چندین و چند سال پیش، مکتب نوظهوری پیدا شد بنام "عرفان حلقه" که شنونگان زیادی پیدا کرد.  مبتکر این مکتب گویا از اواسط دهه هشتاد آزادانه به تدریس و ترویج این مکتب اشتغال داشته است اما ناگهان بعد چند سال دستگیر و به اتهاماتی چند زندانی میشود.  بنظر میرسد دلیل عمده ممنوعیت کار ایشان ترس حاکمیت از رقابت بازار ایشان با بازار رسمی بوده است.  معمولاً نظام های استبدادی مایل نیستند جز گفتمان رسمی حاکمیت، چیز دیگری مطرح باشد بویژه اگر مخاطبانی را بسوی خود جلب کرده و اقبال زیادی از طرف مردم نشان داده شده باشد.   حال آنکه اگر گفتمان حاکمیت حاوی حقیقتی باشد باید سایر مکاتب، حتی اگر مخالف باشند، آزاد باشند تا در مواجهه آزاد عقاید، اشکالات آنها به رأی العین بنظر عموم رسیده و حقانیت گفتمان رسمی از آتش مباحثات سربلند بیرون آید.  اما متأسفانه رسم بر اینست که ایدئولوژی ها باتکاء سرکوب مشروعیت خود را تحمیل و سایرین را از صحنه حذف میکنند. 

    مبتکر عرفان حلقه بعد از آزادی به خارج از کشور رفت و برنامه های خود را در آنجا پی گرفت.  تصادفاً شاهد یکی از کنفرانس های ایشان در کانادا بودم که تعداد انبوهی افراد محترم سخنرانی ایشان را سراپا گوش بودند.  شاید هم از روی کنجکاوی بوده.  اما تنها چیزی که میشد دریافت کرد در حقیقت بازی با کلمات و گاهی ترکیب آنها با واژگان علمی بوده است که خستگی ناپذیر و لاینقطع ایراد میفرمودند.  حضار نیز گاهی از روی کنجکاوی پرسش هائی مطرح میکردند که با کمال مهارت پاسخ هائی عجیب می یافت که پرسشگر را از روی حُجب و حیا مجبور به اقناع میکرد.  بهرحال گفتار ایشان قابل درک نبود و اینکه کسی اعتراضی نمیکرد شاید ناشی از این خصلت انسانی است که نگارنده این سطور مکرر شاهد آن بوده است.  گاهی در جلسات دفاع تز، شاهد دانشجوئی بوده ایم که با رندی خاصی برای تحت تأثیر قرار دادن حضار اصطلاحاتی پُرطمطراق را بکار میبرد و در عین حال استادان ممتحن ابا داشته که اعتراض کرده بگویند سرتاپا غلط است.  چرا؟  چون میترسیدند.  از چه میترسیدند؟  از اینکه سوأل کنند و بعد معلوم شود موضوعی بوده بدیهی که آنان نمیدانسته اند و خجلت زده شوند.  طبعاً مردم عادی در مواجهه با عبارات حاوی اصطلاحات عجیب، گاهی به لسان عربی و گاه لاتین، که با هم معجون غریبی تشکیل داده باشد وحشت بیشتری میکنند و آنرا بحساب نادانی خود و البته دانشمندی متکلم میگذارند.  در یک کلام، معیاری برای راستی آزمائی وجود ندارد و آنچه مکتب مزبور ارائه میکند نمونه ای کلاسیک از شبه علم است.

   با این حال، مخالفت با مکتب مزبور به معنای تخطئه آن یا دشمنی با گردانندگان آن نیست بویژه اینکه تم اصلی آن رحمانیت است و نه ضرب و زور.   بخصوص که بنیانگزار این مکتب مدعی حالِ خوب گروندگان است و آنها هم که به این گروه پیوسته اند با رضایت خود بوده و نه به ضرب شمشیر.  مادام که امثال این مکاتب بی آزارند و نظریاتی دارند که علاقمندانی دارد باید بحال خود گذاشته شوند تا اگر کسانی حالی خوش پیدا میکنند مانع آنان نشد.  پس با آسیب های فکری آنها چه باید کرد؟  طبیعی ترین راه وجود تکثر و مدارا است باین معنا که مکاتب روشنگرانه که مدعی حقیقت اند بحث های متقابل را پیش کشیده تا در داد و ستدی فکری آنچه لیاقت ماندن را دارد خود را نشان دهد.  برخورد فیزیکی با این مکاتب، یا هر نوع مکتب دیگری، اتفاقاً به نفع آنها تمام میشود و اقبال بیشتری پیدا خواهند کرد زیرا چیزی که منع میشود انسان را حریص تر میکند.  بویژه، منع کننده اگر حاکمیتی باشد که خود نمونه بارز اختلاس و دزدی و همه گونه اعمال خلاف باشد و چیزی را منع کند خود بخود و نادانسته و ناخواسته بر خوب بودن آن چیز صحه گذاشته است. 

    میپرسند آیا عرفان حلقه نوعی شارلاتانیسم نیست؟  از مشخصه های فرد شارلاتان تن ندادن او به مصاحبه های تخصصی و عمومی است حال آنکه رهبر این مکتب با حضور در میزگردها، خودش را در معرض پرسش های سخت قرار داده است.  از نحوه بیان و اعتماد بنفس او در این مباحثات چنین استنباط میشود که نامبرده شخص محترمی هستند عمیقاً معتقد به مبانی جدیدی که کشف کرده اند منتها لزوماً برای ما قابل فهم نیست.  از این قبیل موارد در داستانهای شبه علم کم نبوده است.  کسانی به باور خود ماشینی جاودانی اختراع کرده اند و صادقانه فکر میکردند واقعی است.  مرور زمان خود بخود نتیجه کار را نشان داده است و لذا باید داوری در خصوص این قبیل موارد را به مرور زمان واگذار کرده و بیهوده با جریاناتی که موافق نیستیم دشمنی نکرد. 

    اما چرا اقبال به جریانات فکری غیر مرسوم در کشور ما زیاد است؟  از یک سو باید آنرا بحساب فشار مضاعف تفکرات ارتجاعی حاکم گذاشت که اگر میسر باشد فرد در درجه نخست مایل به فرار از کشور است و درغیر اینصورت، پناه بردن او به هر تفکری خارج از چارچوب سنتی حاکم است.  حجم عظیم مهاجرت در این چهار دهه خود دلیل روشن بر این مدعاست.  دلیل دیگر بر این مدعا، جمعیت زیاد دستگیر شدگان و زندانیان سیاسی و فشار روانی است که بسیاری را حتی وادار به خودکشی میکند.  آنها هم که آزاد میشوند معلوم نیست چه بر آنها گذشته که گاه در بدو خروج از حبس اقدام به خودکشی میکنند.  از سوی دیگر، در چنین محیطی، هرچیزی که بوی تازگی دهد و اندکی از جوّ حاکم فاصله داشته باشد فوراً جلب نظر کرده و راهی را نشان میدهد برای فرار و خلاصی از فشار تفکر حاکم.  قبلاً نشان دادیم (17/11/1401 ) که چگونه این تمایل میتواند گاهی نتایج نامنتظره در پی داشته باشد.  واقعیت بعدی در احساساتی بودن مردمان این خطه است.  بنظر میرسد جامعه ما جامعه ای سنتاً احساساتی بوده و شاید هم هنوز هست که البته با ایده آلیسم سنخیت بیشتری دارد تا با راسیونالیسم.   ایده آلیسم مادام که در حوزه تفکر فلسفی باشد مشغله ایست فکری و در حد خود نیکو.  اما به محض ورود به حوزه زندگی و امور واقعی مشکلات آغاز میشود.  متافیزیک خوراک شیرین و لذت بخشی است که هضم آن بسیار دشوار است.  گویا بخش بزرگی از جامعه سنتی ما همچنان گرفتار ایده آلیسم و تبعات منفی آن در زندگی اجتماعی است.  حفظ تعادل در زندگی یک هنر است و اوج آن در تعادل بین احساسات و عقل است که راهنمائی روشن اندیشان را میطلبد. 

 

خلاصه اینکه، عرفان حلقه مثالی کلاسیک ازحوزه شبه علم است که نشان میدهد چگونه در نبود فضای آزاد، مردم برای تنفس هوای تازه چاره ای جز پناه بردن به هرآنچه بدیلی برای تفکر حاکم باشد ندارند.  انواع بیشماری عرفان های متفاوت و بی آزار وجود دارند که ادعائی هم در مسائل علمی نداشته معهذا ایدئولوژی دینی آنها را رقیبی برای خود تلقی کرده از آنها بر نمیتابد و اقدام به تعقیب آنها میکند.  مشکل در تفکر ارباب دیانت است که مدعی اند مردم برای دین اند و نه دین برای مردم.  شبه علم طیف وسیعی دارد که یک سوی آن بسیار خطرناک است که در آن  مردم زود باور اسیر تبلیغات حقه بازان و سیاستمداران کلّاش میشوند.  اما عرفان حلقه و مکاتب مشابه آن که آزاری برای غیر نداشته و چه بسا حاوی نفعی برای گروندگان باشد باید بحال خود گذاشته شوند هرچند متضمن مضامینی غیر واقع باشند.  از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک!  بالعکس، اگر مشاهده شود که کسی یا نهادی ایدئولوژی خود را با تهدید و سرکوب تحمیل میکند شک نباید داشت که چیزی برای گفتن ندارد.  او که چیزی برای عرضه دارد حتی به تبلیغ هم نیاز ندارد چه شهروندان همواره خریدار جنس خوب اند چه در بازار مادّیات باشد و چه در بازار تفکرات، و یکدیگر را از آن آگاه میکنند.  در این آشفته بازار رسانه ها و اخبار اینترنتی و غیره آنچه اهمیت دارد شک گرائی و تسلیم نشدن به هر آنچه عرضه میشود است مگر آنکه با راستی آزمائی صحت نسبی آن محقق شود.

  • مرتضی قریب
۲۳
بهمن

حاشیه امن

    در دنیای واقعی هر چیز که ساخته میشود یا هر کاری که انجام میشود و هر اتفاقی که رخ میدهد یا قرار است رخ دهد همواره با یک "حاشیه امن" همراه است.  یعنی حفظ فاصله کافی تا بروز بحران.  در یک کلام، زندگی سالم بدون وجود حاشیه امن میسر نیست.  حاشیه امن در نفس خود مثبت است اما گاهی هم آنرا در جهت خلاف بکار برده و میبرند.  نمونه های زیر شاید به روشن شدن آن کمک کند:

1- سرعت نمای اتوموبیل حداکثر سرعت مجاز را 120 یا در برخی 160 و یا بیشتر را نشان میدهد.  اما راننده مجرب همواره فاصله ای را با حداکثر نامی سرعت رعایت کرده با سرعت کمتری رانندگی کرده که به آن حاشیه امن گفته میشود.  البته قانون خود این حاشیه امن را مقرر کرده و عدول از آنرا روا نمیدارد.  اگر جاده لغزنده باشد حاشیه امنی که راننده اختیار میکند حتی از عدد قانونی هم محافظه کارانه تر خواهد بود.

2- متشابهاً رانندگی در جاده با حفظ حاشیه امن بین خطوط خط کشی شده خواهد بود.  کاهش حاشیه امن یعنی انحراف به چپ یا راست که خطر خروج از جاده یا تصادف با وسیله مقابل را افزایش میدهد.

3- استفاده از چوب در ساخت و ساز مزایای زیادی دارد اما آیا میتوان جنگل های کشور را بخاطر آن ته تراشی کرد؟  در این مورد حاشیه امن توسط متخصصین مقرر میشود و معمولاً برداشت چوب باید کمتر از میزان رشد و احیاء مجدد درختان باشد.  کشور سوئد که صادر کنند عمده چوب است به ازای هر درختی که قطع میشود صد چندان نهال جدید غرس میکند تا وسعت جنگل های خود را حفظ کرده باشد. 

4- توان نامی یک نیروگاه اتمی مثلاً 1200 مگاوات است.  یعنی حداکثر تولید نیرو بطور ایمن همین عدد میباشد.  بطور نظری امکان افزایش قدرت نامحدود است تا آنجا که قادر به نابودی کل سیستم است.  حاشیه امن در اینجا یعنی تولید حرارت و نیرو نباید از میزان برداشت آن که توسط خنک کننده صورت میگیرد و محدود به قدرت پمپاژ است تجاوز کند. 

5- اگر موارد بالا به درستی فهم شده باشد، مسأله آب نیز همینگونه است.  میزان مصرف آب در کل مصارف خود در بدترین حالت میتواند برابر با میزان نزولات جوی که منجر به احیاء آبخوان ها و لایه های زیرزمینی است باشد.  اما در عمل هیچگاه نباید حتی به این خط قرمز نزدیک شود بلکه درست مثل سرعت اتوموبیل، حاشیه امنی را رعایت کرده اجازه داد همیشه اندوخته اضافی از آب وجود داشته باشد.  این یعنی که رودخانه ها کماکان پر آب باشند و دریاچه ها را تغذیه و حتی مقدار زیادی از آب راهی دریاهای آزاد شود.  اینکه همه آبهای موجود مصرف شود فقط از مغز پوسیده یک عقب مانده ذهنی ممکنست تراوش کند که شوربختانه نظایر آن مدتهاست در مقامات بالا منصوب اند. 

6- مورد فوق ما را به موضوع مهمتری میرساند که علت اصلی بحران آب و باعث و بانی خشکسالی و نابودی محیط زیست است.  و آن چیزی نیست جز موضوع جمعیت.  جمعیت هر منطقه ای یا هر کشوری باید متناسب با اقلیم و امکانات طبیعی آن باشد.  لذا حد بالای جمعیت یک کشور مانند توان نامی یک نیروگاه است که نباید تحت هیچ شرایطی از خط قرمز مزبور عبور کند.  مثلاً برای کشور ما این حداکثر چیزی حدود 30 میلیون بوده است بطوریکه آب در رودخانه ها و دریاچه ها باشد و خوراک مردم از محل کشاورزی و باغداری و دامداری داخلی تأمین شده و بسا صادر هم بشود.  چنین وضعیتی را حالت تعادل گویند که اگر در جهت صعودی برهم خورد درست مانند مثال نیروگاه لجام گسیخته بسمت نابودی پیش خواهد رفت.  وقتی جمعیت به حد اشباع سرزمینی میرسد لاجرم رشد جمعیت باید بسیار کوچک و نزدیک صفر گردد.  این بمعنای مخالفت با فرزند آوری نیست بلکه 2 فرزند برای خانواده تقریباً همین شرط را برآورده میسازد.  ترساندن از پیر شدن بافت جمعیتی بهانه ایست در دست کسانی که با ممانعت از تنظیم خانواده و ایجاد انگیزه های تشویقی برای افزایش جمعیت کشور، آینده آنرا عامدانه بسمت یک فاجعه محتوم هدایت میکنند.  افزایش جمعیت که چه شود؟ درحالی که جوانان تحصیل کرده به مرحله بازدهی رسیده مداوماً در حال فرار از کشورند؟!  جمعیت کم همواره چاره دارد ولی جمعیت زیاد بدون چاره است درست مثل صاحبان مستأصل مرغداری ها که شاهد بودیم صدها هزار جوجه بیگناه را بخاطر کمبود دان بیرحمانه زنده بگور کردند.  اکنون کشور با جمعیت بالای 80 میلیون، حتی بر فرض، اگر در همین حد هم توقف کند فاتحه آینده کشور کماکان خوانده است.  طبعاً کاری که با جوجه ها شد با انسان نمیکنند، اما شاید هم جنگ ابزار خوبی در ذهن مستبد باشد که فواید چندگانه برایش دارد.  کسانی که مسئول ایجاد چنین وضعیتی هستند به تحقیق مرتکب نه حماقت بلکه بزرگترین جنایتها شده اند. 

7- حاشیه امن برای استحکام خانه ها و مقاومت در برابر زلزله نیز وجود دارد.  یعنی طبق ضوابط مهندسی، استحکام بنا باید بیش از حد معمول باشد تا زلزله قوی بین 7 تا 8 ریشتر را دوام آورد.  دلیل اصلی فروریختن برج های مسکونی در زلزله اخیر ترکیه البته شدت زلزله بوده است.  اما بعقیده ما دلیل مهمتر فساد حاکم بر شیوه ساخت و ساز در آن نواحی بوده است.  پایدار ماندن ساختمان های مجاور نشان از آن دارد که مقررات مهندسی در آنها، برخلاف همسایگان آنها که فرو ریخته، رعایت شده است.  اینجا به یک حاشیه امن دیگر میرسیم که مربوط است به زد و بندها و فساد حاکم در شهرداری ها و سازمانهای وابسته که سازنده میتواند با رشوه، مقررات را خریداری و ایمنی را قربانی منافع شخصی کند.  همانگونه که در برج های قلابی شهر آبادان شاهد بودیم که نه با زلزله بلکه بخودی خود فروریخت که حاکی از حجم وحشتناک فساد حاکم است.  معلوم نیست اگر تکان کوچکی رخ دهد چه میزان از ساخت و سازهای انجام شده توسط این آقازادگان تخریب خواهد شد؟  نتیجه چه شد؟ دادخواهی زیان دیدگان چه شد؟ مقصر که بود؟  هیچ، کاملاً مسکوت ماند و برملا نشد زیرا سازنده و شرکای والامقام او دارای "حاشیه امن" در قبال نظام قضائی هستند.  پس مسئول جانهای زیر آوار مانده کیست؟  طبعاً با ذکر نام خدا تمام مسئولیت ها به یکباره ناپدید میشود!  این همان وجه ضد ارزشی حاشیه امن است که در دنباله بدان میپردازیم.

8- شکل ضد ارزشی دیگری از حاشیه امن مربوط میشود به دزدان، رانت خواران، اختلاسگران، و متجاوزین به حقوق ملت.  کودکان معصومی که تنها گناه آنها یادگیری کتاب مقدس یا علاقه به فوتبال بوده مورد تجاوز مربیان قرار میگیرند و آب از آب تکان نمیخورد.  چرا؟  برای اینکه متجاوز دارای حاشیه امن است و درعوض او، خبرنگار افشاگر دستگیر و زندانی و شکنجه میشود.  اگر در زندانها، و حتی خارج زندان، در دیگر کشورها به زندانیان تجاوز جنسی شود اتهام سنگینی علیه متجاوز مطرح و با کیفر سختی روبرو میشود.  طبعاً ما خواهیم گفت آنها لائیک و بی دین اند.  اما در کشوری که ادعای دیانت سردمداران او سقف آسمان را سوراخ کرده و چنین گناه کبیره ای مکرر در مکرر اتفاق افتاده چه باید گفت؟  متجاوزین از حاشیه امن برخوردارند و چه بسا پاداش هم میگیرند.  با توجه به شیوع انواع دزدی و اختلاس از اموال ملت آیا چنین نظامی غیر از یک نظام تماماً مادّی گرا به معنای اخص کلمه چیز دیگری هست؟  و بالاتر از این، بلکه چون ادعای معنویت و تقدس هم دارد که کاملاً خلاف اعمال سیاهش است، پس نه اینست که دروغگوترین و ریاکارترین نیز هست؟

9- براستی مگر خطای فاحش و گناه مُنکر، شرق و غرب یا معنوی و مادّی دارد؟  چگونه است انواع تجاوزات روز روشن صورت میگیرد و آب از آب تکان نمیخورد؟  لابد حاشیه امنی وجود دارد؟  اما حاشیه امن این متجاوزین از سوی چه کسی تضمین شده که همچنان استمرار دارد؟  مجوز آتش باختیار از سوی چه کسی به متجاوزین داده شده؟  اصولاً فعلی که طبعاً خطای فاحش است و حتی نقیض قانون مدون، چگونه بی مانع صورت عمل میپذیرد؟  شاید مثال زیر کمکی کند:

شرکتی را متصور شوید با یک رئیس فاسد.  کارمندان او ممکنست در بدو استخدام افرادی پاک و منزه باشند اما به مرور در فضای مسموم شرکت مجبورند همرنگ جماعت شوند و در تخلفات مالی رئیس آلوده شده و چشم بر آنچه میگذرد ببندند.  طبعاً همراهی آنها نیز بتناسب سلسله مراتب بی پاداش نخواهد ماند.  این واکنش زنجیری فساد از رئیس آغاز و پله پله به آبدارچی شرکت ختم میشود.  آنها که در این بازی شریک نیستند یا باید منفعل مانده یا شرکت را ترک کنند.  چه اینکه شنا در یک گنداب لاجرم خواهی نخواهی فرد را کثیف و آلوده خواهد کرد.  اما چنانچه رئیس این شرکت با فردی درستکار و لایق تعویض گردد، از آنجا که افراد فی نفسه نیک نهاد هستند، یکشبه اوضاع عوض شده ورق برمیگردد.  تجربه های تاریخی مکرر در مکرر درستی این نظر را تأیید کرده است.  چه شرکت های ورشکسته ای که با انتصاب فردی لایق از حضیض به اوج رسیده اند.  آیا کارمندانی که در فساد با رئیس سهیم بوده اند قادر به تعویض او هستند؟  طبعاً خیر و تعویض او لازمست توسط مقام بالاتر صورت گیرد.  ولی مافوق هنگامی موفق به اینکار است که خود درستکار باشد که اگر بود اجازه استمرار کار رئیس پائین دست را نمیداد!  اینجاست که دور باطل هویدا میشود و سلسله علت و معلول تا بالاترین مقام مملکتی بالا میرود و نکته باریکتر از مو همینجاست.  پس علت منطقی وجود فساد سیستماتیک در یک کشور را باید ناشی از آغازگر نخستین یا بقول فلاسفه "محرک اول" دانست که اوست که در رأس است.  ماهی زسر گندد نی زدُم.

خلاصه آنکه، حاشیه امن چه در وجه مثبت و چه منفی آن همواره وجود داشته و دارد.  رفع سایه سیاه و نکبتی که بر کشور مستولی شده جز با خِرد جمعی میسر نمیشود.  متأسفانه برخی روشنفکران ما در دنباله روی از غرب مرتباً بر شیوه عقل گرائی خُرده گرفته و وفور افسردگی یا خودکشی در غرب را ناشی از تأکید بیهوده بر خِرد میدانند و هرآنچه آنجاست در اینجا بازتاب میدهند.  حال آنکه فعلاً آنچه دوای درد ماست و عامل خروج از چاه خرافات، همانا عقل گرائی است.  چه بسا بعدها ما نیز به همان مرحله ای برسیم که لازم باشد برای تعدیل فضای موجود، درون گرائی و عرفان تجویز گردد.  همانطور که اقلیم سوئد با اقلیم ما متفاوت است، متشابهاً اولویت های مادّی و معنوی ما نیز متفاوت است و تجویز هرآنچه آنجا میگذرد ممکنست لزوماً مناسب ما نباشد.  معهذا تجربه مفیدی که دنیا به آن رسیده و مانع از ایجاد "حاشیه امن" در وجه منفی آن میشود بکار ما نیز میآید.  و آن همانا ابتکار وجود قوای 3 گانه مستقل از هم است که مرتباً یکدیگر را نظارت و کنترل کرده مانع از پا گرفتن فساد، آنگونه که در کشورهای استبدادی هست، میشوند. بعلاوه، دوره در رأس بودن نیز محدود است.  باری، شاید به همت خردمندان و نخبگان، بشود که حاشیه امن برای زندگی زندگان بسط بیشتر یابد.  بشود که حاشیه امن برای متجاوزین به حقوق زندگان و محیط زیست تنگتر و باریکتر گردد.  اینگونه باد.

  • مرتضی قریب
۱۷
بهمن

خرمُهره درازای طلا

     در خلال و بعد کشف قاره آمریکا، دریانوردان ماجراجوی اسپانیائی وارد جزایر و سرزمین های نواحی منطقه شدند و بومیان آنجا را بشکل های مختلف استثمار کردند.  صلح آمیزترین نحوه تلکه کردن بومیان ساده دل دادن شیشه های رنگی یا آئینه و انواع خرمهره به بومیان و گرفتن طلای آنها در عوض این مبادله بود.  مردمی که شرح این وقایع را میخوانند اغلب تصورشان بر اینست که بومیان مزبور نادان یا هالو بودند، حال آنکه لزوماً چنین نیست و بعید است چنین باشد.  شاید ما نیز اگر در موقعیت آنها میبودیم همین معامله میشد.  پرسش اساسی این است که مگر آنها نمیدانستند ارزش طلا بیش از خرمهره است؟!  پاسخ درست به این پرسش نه فقط شرح حال بومیان بلکه قصه پر غصه بسیاری از تمدن های درخشان باستان است. 

    لذا بجای سطحی نگری بهتر است کمی به عمق رفته و با یک تحلیل روانشناسانه بلکه به نتایجی برسیم که حتی امروز نیز بکار آید.  بومیان قطعاً از ارزش طلا مطلع بودند و قدر آن را میدانستند چه اگر غیر این بود آنرا استخراج نکرده و در معابد خود استفاده نمیکردند.  اما تفاوت قضیه در چیزی است که برای اولین بار توجه آنان را جلب کرد و آن دیدن شیشه و خرمهره های رنگینی بود که برایشان تازگی داشت.  هرچیزی که تازگی داشته باشد جذاب است و کششی غیر قابل مقاومت را در ذهن ایجاد میکند.  از سوی دیگر، طلا برای نسل های متمادی در اختیارشان بود و با اینکه مقدارش زیاد نبود اما در تزئینات مختلف از آن استفاده میکردند و همواره جلوی چشمانشان بود.  برق طلا مدتهای مدید چشمان را نواخته و شاید خسته کرده بود اما به محض دیدن شیشه های رنگین در دست دریانوردان تازه وارد که به آنان تعارف میشد، طلای خود را با میل و رغبت با خرمهره های آنان معاوضه کردند.  البته بعدها متوجه اشتباه خود شدند ولی دیگر دیر شده بود و ندامت سودی نداشت.

    این کشش روانی برای جلب شدن به چیزهای تازه منحصر به داستان ما و دوره یاد شده در فوق نیست.  بلکه باید گفت در سرتاسر تاریخ و در همه مکانها روند رایج بوده است.  بسیاری اوقات مفید بوده و باعث اعتلا و ترقی شده است.  گاهی هم موجب نکبت و پسرفت و ایجاد بدبختی شده است.  پس هنر در این است که چشم و گوش را باز نگاهداشته و فرصت ها را به سود و تعالی تبدیل کرده به زیان و خسران بدل نساخت.  داستان بومیان برای دیگران، از جمله خود ما، نیز اتفاق افتاده و درسی باشد که دیگر تکرار نشود.

    آنچه پشت داستان بومیان آمریکاست، انگیزه نوگرائی و تازه طلبی است که خصیصه ای عمومی در همه انسان هاست.  انسان از هر فرهنگ و از هر قوم و نژاد دارای این تمایل است که نوگرا باشد که در نفس خود خوبست.  منتها آن "نو" که در جهت تعالی باشد و نه دروغین و پیچیده در ظاهری متعالی اما با باطنی قلابی.  انسان تنوع طلب است و از یکنواختی و درجا زدن در رنج است و از همین رو دوست دارد به مسافرت رفته جاهای جدید را کشف و چیزهای جدید را یاد گیرد.  لذا بسرعت جلب چیزهای جدید میشود و اگر احساساتی باشد بهمان سرعت هم جذب آنها میگردد.   این نوجوئی و تنوع طلبی اگر راستین باشد باعث پیشرفت است و جامعه را به پیش میبرد.  منتها یک تبصره دارد و آن اینکه فرد یا جامعه همواره مختار باشد که اگر مصلحت دید جدید را فروگذاشته و پیشین را اختیار کند و راه باز باشد.  مادام که این آزادی مهیا باشد، فرد و یا  جامعه، نو و کهنه را مقایسه کرده و باتکای قیاس، کمترین تفاوتها را هم متوجه شده و میفهمد کدام برای او بهتر است و اگر اشتباهی در انتخاب داشت میتواند تصحیح کند.  لذا از این دیدگاه که نگاه کنیم، بومیان آمریکا احمق نبودند منتها بعد از آنی که از خبط خود با خبر شدند متأسفانه آزادی بازگشت به طلاهای خود را سلب شده دیدند.  معمولاً چیزی بشما نمیدهند مگر بهترش را ستانده باشند.

   اکنون میخواهیم به نتایج فرعی این داستان درباره منطقه خاورمیانه بپردازیم.  از سوریه (امپراطوری روم شرقی) نمیگوئیم، از عراق (بابل، گاهواره تمدن) چیزی نمیگوئیم، از تمدن های درخشان مصر و ایران باستان نیز چیزی نقل نمیکنیم.  فقط به افغانستان اشاره کوتاهی خواهیم کرد.  تاریخ این ناحیه به قدمت تاریخ باقی فلات ایران است.  آثار متعددی حاکی از زیست انسان پیش از دوره پارینه سنگی یعنی بیش از 100 هزار سال پیش کشف شده است.  قدیمی ترین ترسیم چهره انسان که سردیسی سنگی است در حوالی بلخ مربوط به 20000 سال پیش کشف شده است (نگاره اول از راست).  بسیاری از آثار مکشوفه مربوط به تمدن ناحیه آمودریا موسوم به باختر در بخش شمالی افغانستان است که شامل تندیس هائی از ایزدبانوان متعلق به هزاره سوم پیش از میلاد است.  نگاره میانی، پیکره زنی مشهور به شاهدخت باختری با لباس مخصوص دیده میشود که متعلق به همان ناحیه از هزاره دوم پیش از میلاد است.  هرچه در تاریخ جلوتر میآئیم، ظرافت و حُسن صنعت اشیاء ساخته شده بطور بینظیری افزایش می یابد.  بطوریکه به دوره سلوکی ها و متعاقباً تمدن درخشان کوشانی ها (سده اول پیش از میلاد تا دوم بعد میلاد) که میرسیم سطح عالی فرهنگ مردم در بناها و اشیاء کشف شده کاملاً پیداست.  نگاره سوم نمونه ای از این دست، تندیسی متعلق به زنی از سده دوم پیش از میلاد است.  متأسفانه بسیاری از یافته ها یا بغارت رفته یا در دوره اسلامی محو و نابود گشته است.  آنچه مانده فعلاً در موزه ملی افغانستان نگاهداری میشود که معلوم نیست تحت حاکمیت طالبان تا کجا دوام خواهد آورد.  یکی از این اشیاء کشف شده، نگاره آخر، بازوبند طلا و بسیار ظریف هخامنشی است که خود بر یکپارچگی تمدن این ناحیه با باقی فلات ایران دلالت دارد. 

    اما هدف از بیان مختصر تمدن درخشان این ناحیه از آغاز تاریخ تا سلطه اسلام چه میتواند باشد؟  اول اینکه تمدن آنطور که جماعتی خاص ادعا دارند، از 1400 سال پیش آغاز نگشته است و اینطور نیست و نبوده است که آدمیت انسان منحصر به این نوار باریک از زمان باشد.  بنا به یافته های باستان شناسان، قدمت حضور انسان بر زمین به میلیونها سال بالغ میشود.   جز از بقایای اسکلت آنها چیزی از اشیاء آنها در دست نیست زیرا مواد آلی تجزیه و مستحیل شده و تنها ابزارهای سنگی است که باقیمانده اند.  پرسش اصلی اینجاست که این تمدن درخشان چند ده هزار ساله که مختصراً بازگو شد چه شد؟  چگونه است که در این 1400 سال اخیر هیچ نشانه ای از آنرا نمیبینیم؟  چگونه است که نقاط دیگر زمین که عاری از چنین پیشینه ای بودند یکشبه متمدن شدند؟  آیا در افغانستان فعلی و میان مردم شریف آن هیچ رد و نشانی از آن شکوه و عظمت گذشته هست؟  زنان امروز آیا از همان ارج و قرب هزاره های پیشین برخوردارند؟  دورانی که مناصب دولتی و لشکری داشتند و به احترام جایگاه شان پیکره آنها ساخته و به یادگار گذاشته میشد؟  چگونه شد که امروز حتی از رفتن بقول خودشان به مکتب محرومند؟ حتی از کارکردن در مناصب قبلی خود نیز محروم و هرجا بخواهند بروند باید با مرد محرمی اسکورت شوند.  این بی پناهی به درجه ای است که گویا کشوری اروپائی به رحم آمده و حاضر است به زنان افغان پناهندگی اعطا کند.

    نیک که بنگریم آن 4 تمدن اصلی نامبرده در قبل، متشابهاً همه کم و بیش دچار همین بیماری هستند.  چگونه شد که ناگهان همه به یک درد مشترک مبتلا شدند؟  آنچه درباره محو آثار تمدن گذشته درباره افغانستان گفتیم کم و بیش درباره این 4 تمدن نیز صادق است.  اگر به آثار رقبای باستانی آنها در اروپا بنگرید بسیار معابد و بناهای تاریخی همان ادوار را سرپا مشاهده خواهید کرد.  آثار هنری و بسیار چیزهای دیگر در جای خود هنوز برجاست.  اما در اینسو تقریباً چیزی سالم برجای نمانده که نشانه دشمنی با تمدن گذشته است.  البته استثنائاً در مصر، عظمت ابنیه و یا مدفون ماندن آنها زیر خاک تا حدی موجب نجات آنها شد.  نقش ها را هرجا دستشان رسیده تخریب کرده اند و از مجسمه ها به هرکدام زورشان نرسید نابود کنند به خرد کردن بینی یا کل صورت اکتفا کرده اند.  در ایران دوره ساسانی دستکم دانشگاهی معظم وجود داشته که از یونان نیز به آن میآمدند.  کتابهای این دانشگاه چه شد؟  کتاب ها و نوشته های دیگری که در سرتاسر فلات ایران وجود داشت چه شد؟  پاسخ ساده آن از نام فرقه بوکوحرام نیجریه استنباط میشود یعنی کتاب حرام است!  بهمین سادگی!  فرقه یاد شده فقط یکی از قرائت های متعدد ایدئولوژی حاکم در منطقه خاورمیانه میان کشورهای یاد شده است.  کتاب مهمترین ناقل فرهنگ نسل های پیشین به نسل های آتی است.  داستان های بیشمار از مراسم کتاب سوزان بعد از حمله اعراب در تاریخ نقل است.  کتاب که ممنوع شود طبعاً تفکر آزاد نیز ممنوع میشود و یکباره قحطی فرهنگی رخ میدهد آنچنانکه همه یادگارهای کهن نیز با آن فراموش میشود.  کافیست چند نسل بگذرد تا رابطه با گذشته سست و یا بیکباره قطع گردد.  برای اطمینان از استمرار این وضع لابد باید بینشی جدید به اذهان تزریق شود که یاد گذشته بکلی موقوف بلکه حرام تلقی شود.  برای این کار ایدئولوژی لازم میآید. 

    همه ایدئولوژی ها صاحب کتابند و هرکدام کتاب مقدس مخصوص بخود را دارند.  باعتقاد پیروان هر یک، هر دانشی که شایسته دانسته شدن است در کتاب آنها ملحوظ و مستتر است.  گاهی هم ادعا میشود که هر آنچه کشف یا اختراع شده و خواهد شد قبلاً در کتاب آنها آمده است.  لذا ایدئولوژی در نفس خود هیچ میانه ای با صاحبان دیگر افکار ندارد، سهل است، آنان را مزاحم بسط کار خود میبیند.  از دیدگاه کاربردی، آموزه های هر ایدئولوژی را در دوبخش میتوان خلاصه کرد.  بخشی ناظر بر امور عملی یا احکام و بخشی نظری ناظر بر فلسفه زندگی.  نکته مهم اینجاست که بخش عملی به مرور ایام کارکرد خود را نسبت به زمانه از دست میدهد حال آنکه بخش نظری لزوماً ممکنست چنین نباشد، بویژه اگر گزاره های آن چنان کلی باشد که مرور زمان را دوام آورد.  مثلاً زمانی در منطقه ای خشک، گاهی اگر برکه کوچکی آب ظاهر میشد انسان و حیوان همه از آن مینوشیدند و در چنین محیطی مکعبی از آب به ضلع 3 وجب حکم کیمیا داشته وارد احکام میشد که هر ناپاکی را پاک میکند.  امروز با آب بهداشتی لوله کشی این آموزه کارکرد خود را از دست داده است.  بنابراین ایدئولوژی قابلیت همراهی با زمانه را ندارد، بویژه اگر بخش نظری نیز تاب قابلیت تطبیق با افکار زمانه را نداشته باشد.  این تفاوت را در نگاه به تاریخ معاصر افغانستان میبینیم که امروز در هردو جنبه شکست خورده است.   در دوره باستانی آن سرزمین، از شادی استقبال میشد و قوام جامعه مدیون جشن های متعدد بود که با رقص و آواز و موسیقی برگزار میشد.  اینها همه در سرشت انسان نهفته است و امروزه مخالفت با آنها خلاف مسیر ناموس طبیعت است.  بطوریکه در ایدئولوژی جدید هزینه یک رقص چند دقیقه ای 10 سال زندان همراه با ضمائم آن بدنبال دارد که قتل و بریدن سر و گرداندن در خیابان بمراتب مجازات کمتری دارد.  هنر خوار شد جادویی ارجمند/ نهان راستی آشکارا گزند.  رفتار بشدت ضد انسانی در حال اجرای این نظام جدید در هیچیک از ادوار تاریخ نظیر ندارد و شاید گمان شود که پیش از تاریخ نیز چنین نبوده.  از آنسو، ایدئولوژی دیگری هم هست که بخش نظری و فلسفی آن ناظر بر کردار نیک است که اگر مربوط به چند هزار سال پیش هم باشد کماکان امروز نیز کارکرد خود را حفظ کرده است.  لذا در حوزه فکر، نو و کهنه بودن مطرح نیست به نتایج باید نگریسته شود.

    با بازگشت به داستان بومیان آمریکا چه توصیه ای میتوان ارائه داد؟  آنها چنانچه به درک واقعیت امر رسیده باشند شایسته است در صدد بازپس گیری طلاهای خود باشند.  اگر موفق نشدند چه؟  لاجرم خرمهره ها را بعنوان اشتباه تاریخی و مقدس نیاکان خود نگاه داشته در محلی محترمانه  نگاه داری کنند.  مادام که بی ضرر باشد چه باک!  حالت دیگری هم متصور است.  فرض کنید شیشه های رنگینی که خرمهره ها از آن ساخته شدند حاوی یک ماده رادیواکتیو خطرناک است که از اولین نسل تا امروز خانواده بومیان را تحت تابش های خطرناک خود قرار داده است.  چه بسا تولدهای ناقص و چه بسا ایجاد زوال مغز که تاکنون از علت آن غافل بوده اند.  امروز که نسل حاضر به یُمن علم زمانه از حقیقت امر مستحضر شده اند نگاهداشت خرمهره ها نه تنها حاوی هیچ تقدسی نیست بلکه فوراً باید در محلی امن بعنوان پسمان خطرناک برای ابد دفن شود.  حتی نباید نگران پس گیری طلاها بود.  چرا واژه مفید بودن را جانشین تقدس نکنیم که دست و پای آدمی را نبندد؟

   آنچه درباره دیروز و امروز افغانستان گذشت، متشابهاً در باقی منطقه خاورمیانه صادق است.  ذهنیت امروز ما بی شباهت به بومیان یاد شده نیست که اسیر تقدسی بی مورد شده اند.  دل کندن از چیزی که مقدس اعلام شود سخت و بلکه ناممکن است.  حتی با وجودی که آن چیز بجای فایده، متضمن ضرر و زیان بوده باشد.  یک راه ساده شاید این باشد که مردم بجای دلبستگی به اسامی، به نتایج بنگرند که چه رویه ای بحال آنها مفید و چه رویه ای مضر است.  راه دیگر، جدائی مطلق زندگی اجتماعی از ایدئولوژی و تبعات آن است.  مادام که قوانین مدنی مدون توسط مردم تنظیم کننده امور باشد، وجود حتی عقب مانده ترین ایدئولوژی در پستوی خانه ها مشکلی ایجاد نخواهد کرد.  حاکمیت ایدئولوژی از هر قسم که باشد و بهر طریق که اِعمال شود خود بخود با استبداد و نکبت و تیره روزی همراه خواهد بود و تجربه های تاریخی تاکنون موردی خلاف آنرا نشان نداده است.

خلاصه آنکه، امروز ملل خاورمیانه و بویژه ما ایرانیان در یک نقطه عطف تاریخی قرار گرفته ایم که نیازمند تصمیمات شجاعانه، مهم، و تاریخ ساز است.  تاریخ پر از درسهای مشابه است که یک نمونه آن درباره بومیان آمریکا ذکر شد.  آنها طلا را داده خرمهره گرفتند و ما اینجا عقل را داده ساده لوحی تحویل گرفتیم.  دیدیم که وفاداری به یک سیستم فکری خاص منوط به وجود اختیار برای تجدید نظر است که بدون آن، وفاداری بی معناست.  میگویند اگر از تاریخ درس نگیریم محکوم به تکرار آن هستیم.  اکنون با توجه به تجربه تاریخی سراسر تاریک و سراسر شرم آور این چند دهه اخیر، آیا زمان آن فرا نرسیده که عقل به جایگاه نخست آن بازگردانده شود؟   خرمهره ها هم اگر کسی تحویل نگرفت، باری، میتوان آن را به بایگانی تاریخ سپرد.

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/1/19/AqKupruk.jpg/200px-AqKupruk.jpg

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/8/85/Ars_Summum_Tesoro_Oxus_brazalete.JPG/220px-Ars_Summum_Tesoro_Oxus_brazalete.JPG

  • مرتضی قریب
۰۷
بهمن

بحران انرژی و تغییر رویکردها

    یکی از دوستان در بخش نظرات توصیه کردند که این بار گزارشی درباره سنجش اقتصادی، اجتماعی, فرهنگی، و حقوقی و مقایسه کشور ما با دیگر کشورها برای پیش و بعد از انقلاب با ذکر آمار و ارقام تهیه و ارائه شود.  با اینکه نگارنده متخصص هیچیک از موارد یاد شده نیست با این وجود، در حد توانائی سعی خواهد شد به بحران های مزبور بویژه بحران انرژی و تبعات آن که این روزها گریبان ما و دیگران را گرفته اشاره شود.  لذا به نکاتی چند، فهرست وار اشاره میشود:

1- در این بررسی به آمار و ارقام، که معمولاً درباره کشورهای نرمال کاربرد دارد، نیاز نیست.  اتفاقاً مشکلات ما بقدری روشن و بدیهی است که برای تحلیل وضعیت چندان نیازی به اعداد دقیق نیست.  یکی از معیارهای مقایسه، مسأله مهاجرت هاست.  هم اکنون بیش از 6 یا 7 میلیون ایرانی خارج از وطن ساکن هستند که به دلایل مختلف مجبور به ترک دیار شده اند و اکثریت قریب باتفاق بعد از انقلاب 57 خارج شده اند.  اینکه چرا چنین حجم بزرگی علیرغم میل باطنی مجبور به مهاجرت شده اند خود پاسخ بسیاری از مسائل است.  موضوع فرار مغزها نیز برای همه روشن است اما یک مطالعه دقیق و تفصیلی که درباره دانشجویان شاغل تحصیل در خارج کشور اخیراً صورت گرفته است نشان داده که تا پیش از انقلاب 57 بیش از 90 درصد دانشجویان پس از فارغ التحصیلی به کشور باز میگشتند حال آنکه بعداً این رویه کاملاً معکوس گردیده بیش از 90 درصد باز نمیگردند.  بعلاوه، اگر شرایط از لحاظ مالی مهیا باشد اکثریت مردم با هر تفکر سیاسی مایل به فرار از کشور هستند به همان دلایلی که فرزندان و نزدیکان هیئت حاکمه به بهانه تحصیل یا تجارت، زندگی در خارج از کشور را بر بازگشت ترجیح داده اند.  آیا همین چند جمله در این یک بند، خود برای هرگونه داوری و نتیجه گیری کفایت نمیکند؟

2- مدتهاست سیاستگزارن مملکت دم از گستردگی ذخایر انرژی فسیلی زده آنرا ابزاری برای کنترل غرب میدانند.  بویژه که برای زمستان سخت امسال در اروپا اشک شوق ریختند.  اما مانند بسیاری از ادعاها همه چیز معکوس از آب درآمد.   کسی که میخواهد ادعای بزرگی کند پیش بینی های علمی را میکند مبادا که شرمنده و درمانده شود.  اما در عمل، نه معلومات مهم است و نه از شرمندگی باک دارند.  اصولاً افراد فرهیخته به لاف و گزافه نمیپردازند و راه تشخیص فرد جاهل از عالم همین است.  حتی افراد عادی هم بدون داشتن اطلاعات فنی و آمار و ارقام نیک میدانستند که عدم سرمایه گذاری برای چاه های نفت و گاز و صرفاً پرداختن به استخراج و فروش به ثمن بخس و عدم توسعه متناسب با افزایش جمعیت، چنین روزگاری را در پی خواهد داشت و بدتر از این را هم باید انتظار داشت.  اروپائیان فاقد گاز بلافاصله بعد از تشخیص تبعات بحران سیاسی با روسیه، بدون سروصدا و بی رجزخوانی فعالانه بدنبال تمهیدات جایگزین رفتند و زمستان سخت را در آرامش سپری کرده و میکنند اما مردمی که روی دریائی از نفت و گاز نشسته اند قربانی سیاست های غلط  در صف طولانی خرید بخاری نفتی سرما را تحمل کرده امید دارند شاید به نوبت خرید یک چراغ نفتی نایل شوند.

3- گویا ساده ترین اصول بقای مادّه-انرژی در این نظام ناشناخته است.  آیا به دلیل ایدئولوژی ضدیت با مادّه است؟ بعید است زیرا در عمل آنچه میگذرد و دیده میشود سیاستی جز مادّه گرائی صِرف نیست.  تنها دلیل آن بنظر میرسد عدم پایبندی به برنامه های میان مدت و بلند مدت است که خود نشأت گرفته از نبود حس وطن خواهی و میهن دوستی است.  در شرایطی که مدارس روستاها و شهرستانها در نبود وسایل استاندارد گرمایشی دچار آتشسوزی شده جان معلم و شاگرد را میگیرد، تجهیز مدارس و بیمارستان ها و خانه سازی های انبوه در کشورهائی خاص برای گروه هائی خاص چه معنا میدهد؟  جز اینست که وطن برای آن مسئولین جای دیگریست؟  که "حب الوطن من الایمان" نیز همین دلالت را دارد که وطن مألوف در اولویت نخست قرار گیرد که میگیرد.  پس نتیجه میشود بودجه لازم برای سرمایه گذاری های داخل کشور راهی جای دیگری شده است.  صدالبته با داشتن بودجه اضافی، رسیدگی به سایر اقوام و ملل قطعاً کار پسندیده ایست ولی موکول است ابتدا به رفع مشکلات برای مردمی که پولش از جیب آنان صرف میشود و بعد هم با کسب اجازه از ایشان.  اینکه اصول ساده بقا شناخته شده یا نه کافیست به نظر یکی از کارشناسان حوزه نفت و گاز توجه کنیم که میگوید میزان هدر رفت در شبکه توزیع گاز باضافه سوزاندن در مشعل ها بدلیل فقدان تکنولوژی روز، مجموعاً باندازه نصف مصرف کل کشور ترکیه است!  شاید هم به اصول مزبور وقوف باشد اما دلیلی برای خرج اضافی برای جائی که بدان تعلق ندارند نمیبینند.  که اگر چنین باشد، شدیداً باید نگران تسری این واقعیت بر خروج مستمر ثروت و نقود از کشور بود.

4- توجه حاضر فعلاً بر بحران گاز متمرکز است حال آنکه بحران بزرگتر و بمراتب وخیمتر در حوزه آب و بطورکلی حوزه محیط زیست است.  خوانندگانی که علاقمند به مقایسه انواع منابع انرژی در کشور هستند میتواند مشروح آنرا در اولین مطلب این وبگاه ملاحظه فرمایند (31/5/1394).  قوانین بقا در مورد آب حیاتی تر است چه بدون نفت و گاز بالاخره اساس حیات ادامه داشته و ادامه خواهد یافت اما بدون آب امکان ندارد.  قابل باور نیست که مطلبی بدین بداهت برای حاکمیت جنین مجهول باشد چه اینکه در صحن مجلس برای تصویب یک پروژه ابتدا بدنبال تشخیص و تأمین منابع مالی آن هستند و اگر بودجه اجازه ندهد، پروژه تصویب نمیشود.  بنظر میرسد تنها چیزی که باعث میشود چشم بر همه حقایق بسته شود همانا ایدئولوژی است.  به اینجا که میرسد، وقتی صحبت از مبارک بودن افزایش جمعیت میشود و اینکه هر که دندان دهد نان دهد، دیگر کسی جرأت نمیکند بپرسد منابع پشتیبان این جمعیت افزوده از کجاست؟  آیا گاز برای نیروگاه و صنایع و مصارف خانگی جمعیت افزوده هست؟  که اگر هست آیا استخراج و شبکه توزیع متناسب با افزایش مصرف افزایش می یابد؟  ممکنست منابع گاز فعلاً بطور نظری برای سال هائی کفایت کند اما منابع آب چطور؟  آیا میتوان میزان نزولات را افزایش داد؟  قطعاً خیر.  اقلیم چطور آیا میتوان اقلیم را تغییر داد؟  قطعاً خیر.  پیشتر نشان دادیم که با توجه به موقعیت سرزمینی، جمعیت انسانی بهره بردار از آب نمیتواند از حدود 30 یا 40 میلیون تجاوز کند.  بالاخره اگر قرار باشد زاینده رود و سایر رودخانه ها آب دائمی داشته باشند و دریاچه ها خشکیده و بدون آب نباشند و حیات زیست پایدار برای سایر آفریدگان که آنها هم حق حیات دارند مهیا باشد واقعیت در همین حد و حدود است.  تصور برخی مسئولین بر این بوده و متأسفانه هنوز هست که گویا آبهای جاری تماماً برای مصرف ماست و نه تنها این بلکه با همین تفکر آبهای زیرزمینی فسیل شده را نیز تماماً خارج کرده خرج کرده اند!  برسر محیط زیست چه میآید؟  لابد مهم نیست چون محیط زیست امریست لوکس ساخته و پرداخته کشورهای غربی.  محیط زیست به کنار، جمعیت انسانی و صنایع مصرف کننده آب چطور؟  گویا در تصور و تخیل هیئت حاکمه کوچکترین ایده ای درباره تبعات این نوع نگرش وجود ندارد و منتظر میمانند تا اگر مشکلی بروز کند آنگاه در صدد چاره جوئی برآیند که البته تاکنون نتایج اینگونه چاره جوئی ها هم کاملاً عیان است. 

5- در شرایطی که منابع محدود برای جمعیت فعلی نیز تکافو نمیکند، کوبیدن بر طبل افزایش جمعیت و محدود کردن اقدامات تنظیم خانواده چه معنا میدهد؟  آیا دستورالعملی برای یک خودکشی جمعیست؟  شاید مقرر است این گفته رجل سیاسی به منصه ظهور برسد که گفته بود شهروند خوب با یک لُنگ و یک تکه نان خشک میسازد؟!  طبعاً بشرطی که از بی آبی و تشنگی نمرده باشد.  گویا فهم عدد و رقم برای تصمیم گیران مشکل است.  وقتی از بیان عددی دلخواه بین 1000 تا 1100 قاصر و در 3 بار تلاش ناموفق اند چگونه انتظار باید داشت دنیای غامض پر از عدد و رقم را اداره کنند؟  برای آب بالاخره نزولات جوی کم و بیش ادامه خواهد یافت اما خالی کردن نفت و گاز برای خرج های بیهوده و بی نصیب گذاشتن نسل های آتی چطور؟  با وجودی که با روی کار آمدن حکومتی خردمند برخی مشکلات قابل حل خواهد شد ولی مقوله جمعیت از آن دست نیست و ارثیه ایست ماندنی و غیر قابل گریز.  بعلاوه، با توجه به محدودیت کره زمین، کنترل جمعیت نباید فقط به حوزه ملی محدود شود بلکه در سطح جهانی نیز توجه لازم باید مبذول و در این مورد تفکر موازی را مجری داشت.  مشکلات ما روز به روز بسمت گلوبال شدن پیش میرود که مترو سوارن درک بهتری دارند.  در مترو جا برای نشستن نیست و ایستاده اید.  در ایستگاه بعدی جمعیت زیاد بداخل هجوم آورده و شما را هم خواهی نخواهی هُل داده همه را تنگ هم میکند.  نمیتوانید بگوئید اینجا که ایستاده بودم فضای خصوصی من بوده جائی برای نفس کشیدن نمانده.  زیرا جمعیت انبوه فضای خصوصی نمیشناسد.  همچنین است احوالات کشورهای اروپائی که با رشد جمعیتی نزدیک صفر رفاهی قابل قبول برای خود ایجاد کرده اند.  اما نهایتاً فشار جمعیت جهان و سرریز آن بالاخره مرزها را درنوردیده دامنگیر آنان نیز شده و جائی را در امان نخواهد گذاشت.  در معنا، این سیاره روز به روز کوچکتر شده و به دهکده جهانی شباهت بیشتری می یابد.  برای چند سال شاهد بودیم چگونه آمازون، ریه زمین، در دستان فردی جاهل در رأس مملکت در حال پاک تراشی بود تا گوشت بیشتری بفروشد.  تصورش مشکل نیست که اگر او خودکامه ای مادام العمر میبود چه بر سر بزرگترین جنگل بارانی دنیا میآورد.  پس نباید ناامید شده دست از تلاش برای تحت تأثیر قرار دادن نیروهای خردگرا برای تصحیح امور جهان برداشت.  بلکه اصلاً خود باید مبتکر حرکت جدید شده و دنباله روی را کنار گذاشت.  انفعال یعنی بازگذاشتن دست نیروهای شرّ برای ویرانی هرچه بیشتر.

6- خروجی نیروگاه های فسیلی و آلایندگی آن چیز جدیدی نیست.  بدترین آلودگی مربوط به سوزاندن ذغال سنگ است که با تکنولوژی های معمول، دود خروجی در چند مرحله تصفیه میشود که مهمترین آن در یک سیستم الکتروستاتیک با باردار کردن ذرات خاکستر صورت گرفته همه را قبل از ورود به دودکش ته نشست داده آلودگی در خروج از دودکش را به حداقل میرساند.  چگونه است که هنوز نیروگاه های فسیلی با این معضل که راه حل شناخته شده دارد درگیرند؟  پاسخ اینست که این اقدامات مانند سایر اقدامات رفاهی هزینه بر است و بودجه ای که قانوناً باید تخصیص یابد در جای دیگری مذکور در بندهای قبلی صرف شده و میشود.  گویا تنها چیزی که اهمیت ندارد وجود خودِ شهروند است.  تبعات آلودگی هوا و هزینه های ایجاد شده چه از بابت مرگ یا درمان بیماری ها بمراتب بیش از سرمایه گذاری معقول برای پاکی هواست.  لازم به ذکر است که این مورد جدای از گازهای گلخانه ای است که در هرحال از همه نیروگاه های فسیلی متصاعد و گرمتر شدن کره زمین را در پی دارد.  بار دیگر به اهمیت تلاش فعالانه در سطح جهانی میرسیم که همه، صرفنظر از ملیت، بطور مسئولانه پیگیر کاهش گازهای گلخانه ای باشیم.  در کشورهای خاورمیانه اولین و ساده ترین راه، رفع مسأله سوزاندن بی دریغ گازهای سرچاه در مشعل هاست که حل آن سود دوگانه دارد.

7- پرسش مهمی که بدنبال نکات پیشین طرح میشود اینست که با فرض اینکه غرب اصلاً وجود نمیداشت و دریافت تکنولوژی از او نیز ممکن نمیبود، چگونه ما و سایر نواحی خاورمیانه برای حل مشکلات خود بدین سطح از تکنولوژی حاضر نایل میشدیم؟   باحتمال زیاد سطح فن آوری از همان حدود قرون ماضی تجاوز نمیکرد.  امروزه هم اگر تلاشی صورت میگیرد، در نهایت امر الگو برداری از غرب است.  منحنی رشد فن آوری را که نگاه کنیم حرکت شتابدار آن از حدود 200 یا 300 سال پیش در غرب آغاز میشود.  پیش از آن، منحنی مزبور تقریباً افقی بوده و تغییر زیادی مشاهده نمیشود.  لذا اروپا حدود هزار سال گرفتار جمودی بوده که ما نیز بسیار طولانی تر از او دچارش بودیم.  علت یابی عمیق تر ما را به موضوع "ایدئولوژی" میکشاند که در بند 4 تلویحاً اشاره شد.  چشم و گوش اروپا زمانی باز شد که تفکر منفعلانه را کنار گذاشت.  این فکر که اوضاع ما از پیش مقدّر است و هرگونه تلاش ذی مدخل نبوده و تغییری در آنچه باید باشد نمیدهد کنار رفت.  تغییر رویکرد از نخبگان آغاز شد که اکتشافات در نجوم و فیزیک باعث تکان دادن مغزها شد.  البته اصلاح در ساختار دین و ظهور پروستانیسم نیز این رویه را تقویت کرده انسان را واداشت بخود اندیشد و از قیود پیشین رها شود.  نقد را رها کردن و بدنبال نسیه رفتن تبعاتی را بدنبال آورد که ما را تا به امروز گرفتار ساخته است.  نه اینکه ما خود خواسته و آگاهانه بدنبال نسیه رفتیم بلکه دکانی باز شد که نفع خود را در درجا زدن میدید که تنها سرمایه تجار آن نه کار کردن بلکه حرف زدن بوده است.  ظریفی میگفت ما خودمان خواستیم که اینطور باشد، ولی نگفت این ما چه کسانی بودند.  اما برای اینکه این تجارت علی الدوام استمرار داشته باشد طبعاً مخاطبان آنرا در شرایطی باید نگاه داشت که همواره به متاع آنان نیازمند باشند.  و این ربطی به کوچکی مغز ندارد که حجم و ظرفیت مغز انسان شرق و غرب نمیشناسد.

8- اکنون در دورانی هستیم که تکنولوژی بصورت تصاعدی رشد میکند، و بتبع آن رویکرد انسان نیز نسبت بگذشته تغییر یافته است.  در گذشته زندگی بسیار سخت بود.  آب آشامیدنی می بایست از چشه یا چاهی دوردست به محل زندگی حمل میشد و تازه معلوم نبود حامل بیماری باشد یا نباشد.  سرپناه مثل امروز ایزوله نبود و در تابستان بسیار گرم و در زمستان غیر قابل تحمل بود.  نه آب گرمی برای شستشو وجود داشت و نه خورد و خوراک مناسبی برقرار بود.  کار کردن هم عمدتاً یدی بود که باعث فرسایش تن و کوتاهی عمر میشد اگر که زودتر بر اثر انواع عفونت ها نمی مردند.  در این ادوارِ سخت بود که آرزوی بشر در رهائی از سختی زندگی بصورت بهشت تبلور یافت.  جائی که جاودانه زندگی راحت برقرار باشد و آنچه که دیده و دوست دارد آنجا باشد.  در جامعه ای که نه کتاب بود نه کتابخانه طبعاً در بهشت موعود او نیز چنین خبری نبود.  در جامعه ای با سطح فرهنگی بالاتر، بهشت محل اجتماع روان های پاک بود که از همنشینی یکدیگر لذت برند.  اما امروز به یُمن تکنولوژی، بشر توانائی ساخت بهشت را در همینجا دارد که در بسیاری جاها عملاً پیاده شده و رفاه بهشت موعود اصلاً قابل قیاس با این بهشت نیست.  طبعاً در چنین جوامعی مردم کمتر بفکر آن بهشتِ دیگر می افتند.  پدیده بهشت و تفکر آن در جائی رونق میگیرد و خریدار دارد که جامعه زیر یوغ یک حاکمیت مستبد نکبت بار در حال جان کندن باشد.  لذا وقتی ایدئولوژی های آخرت محور رأس امور باشند، طبعاً برای استمرار حاکمیت خود لازمست بازار بهشت و تقاضا برای آن را گرم نگاه دارند.  چگونه ممکن است؟ عمدتاً با رواج فقر و خرافات و سرکوب هرگونه پرسشگری میسر است.  چه اگر جامعه بفهمد که خود قادر است زندگی توأم با خوشی را در همین مدت عمر خود مهیا کند بازار خرافات کساد و تُجار آن ورشکسته میگردند.   وجود یک شرایط نرمال و آزادی های طبیعی مانع از تجارتی بنام دین است.   بنابراین علیرغم حضور استعدادهای درخشان، شاید علت یا یکی از علل عقب ماندگی در تولید دانش و فن آوری همانا استمرار خرافات تحت هر نام و نشان است. 

9- امروزه، برخلاف گذشته، نگاه داشتن جامعه در بی خبری بسیار مشکل شده و حتی با بستن رسانه های آزاد و کانال های ارتباطی، مردم کم و بیش از آنچه در داخل و در خارج میگذرد با خبر میشوند.   وجود سیستم های اطلاع رسانی متنوع، بستن کامل فضای خبری را مشکل اگر نه غیر ممکن میسازد.   پرسش اصلی که مطرح میشود همینجاست که در حالیکه نظام خود با هزینه ای هنگفت از جیب شهروندان شبکه تبلیغاتی عریض و طویل خود را در سطح دنیا گسترده، فلسفه مخالفت با سایر رسانه های عالم چیست؟  مگر ریگی در کفش است؟  میگویند دنیا دروغ میگوید.  چه بهتر، چون مردمِ با هوش که راست شما و دروغ آنها را با هم مقایسه میکنند با اعتماد بیشتری خبرهای داخلی را به گوش جان میشنوند.  که این خود بهترین تبلیغ است.  کسی که متاع خوبی داشته باشد مردم بهترین مُبلغ اند.  اما ممکن است علت دیگری هم باشد و آن اصل طبیعی کنش و واکنش است.  با تمام تلاش هائی که برای پیشگیری از واکنش جامعه، حقایق وارونه جلوه داده شود، معهذا چیزی پنهان نمیماند بویژه که اکنون همه با گوشی های همراه نوعی خبرنگارند و اخبار شنیداری و تصویری بسرعت نور منتشر میشود.  بحرانی که در چند ماه اخیر ایجاد کرده و در نوع خود بینظیر است همگان را در بهت و حیرت فروبرده که چگونه ممکنست کودکی را کشت، پدرش را مفلوج کرد، مادرش را از کار بیکار و خانواده های وابسته را با تهدید و ارعاب به سکوت وادار کرده، سنگ قبرها را شکسته و مردگان را عذاب داد!  چشم مردم را در خیابان برای تمرین تیراندازی هدف قرار داده و با زدن در خال پاداش گرفت. این خط زنجیر که در عددی بزرگ ضرب میشود، نه تنها افکار عمومی کشور بلکه دنیا را متأثر و سوگوار ساخته است.  این کنش های جنون آمیز قطعاً واکنشی متناسب با آن را در پی خواهد داشت که هرچند با قساوت بیشتری ممکنست موقتاً آرام گیرد اما هیچگاه فراموش نشده در موقع خود سر باز میکند.  در جهان، اصل عمل و عکس العمل قانون اساسی طبیعت است و کسانی که این درس را نیاموخته باشند، بهای گزافی برایش خواهند پرداخت.  دنیا از همه لحاظ در حال تغییر است، حتی زنان ماسائی در یکی از قبایل آفریقا نیز آنرا فهمیده اند!

10- حال که بدینجا رسیدیم پرسش میشود مگر حقیقت چه اشکالی دارد که این اندازه با نشر آن مخالفت میشود؟  اگر حقیقتی وجود داشته باشد اصلاً چه نیازی به تبلیغات و پروپاگان دارد؟  این دشمنی ها از کجا سرچشمه میگیرد؟  باید گفت که علم و ایدئولوژی هردو مدعی حقایق هستند و هردو میگویند آنچه ما میگوئیم درست است.  اما یک تفاوت بنیادی وجود دارد.  حقایق علمی بر مبنای تجربه و مستندات است و نه گفته این یا آن شخص.  ایده های آن همراه با زمان و دقیق تر شدن ابزارها صیقل میخورد و شفاف تر میشود.  همه آزادند در مورد صحت و سقم این ایده ها گفتگو کرده نظرات خود را در مجلات علمی منتشر کنند.  زمانی هم که مشخص شود ایده ای درست نبوده به اشتباه آن اذعان خواهد شد و حتی اگر وارد کتابهای درسی هم شده باشد در آن تجدید نظر میشود.  کسی بابت آن مجازات نمیشود.  در حالیکه هیچیک از اینها درباره ایدئولوژی صدق نمیکند.  در ایدئولوژی مرغ یک پا دارد و اگر دنیا متفقاً بگوید فلان ایده درست نیست مورد قبول واقع نشده بلکه ممکنست دست به هر جنایتی زده شود تا غلط خود را نپذیرفته و بگویند فلان ایده کاملاً درست است.  بجای اینکه بحث و تبادل نظر با نظر مخالف باشد خود او را محو میکنند.  نظام های ایدئولوژیک بجای آنکه مطلب را بررسی مجدد کنند در عوض، دنیا را دشمن میخوانند و به مردم خود القا میکنند که دنیا به پیشرفت های برق آسای ما حسادت میورزد.  این چنین است که از یک نظام ایدئولوژیک هیچگاه انتظار بیان حقیقت را نمیتوان داشت.  به زیور فساد هم اگر آراسته شود که نور علی نور است. 

11- بالاخره با بازگشت به مسأله اصلی یعنی بحران انرژی، به آنچه باید پرداخته میشد میپردازیم.  فقدان برنامه برای تولید انرژی از باد و خورشید و پس انداز کردن انرژی های فسیلی برای نسل های آتی یکی از ناکارآمدی های مهم است.  نفت و گاز اگر هم استخراج میشود دستکم پول آن در صندوقی برای نسل های آتی ذخیره شود یا اگر هم ذخیره نمیشود اینگونه بنام کمک به دوستان اما به کام خواص به هبا و هدر نرود.  جای بسی افسوس در قیاس با کشور نروژ است که حدود 2 تریلیون دلار برای آینده خود ذخیره داشته و سرمایه گذاری های مفید انجام داده و همه را هم از همان باصطلاح آب باریکه نفت شمال داشته است.  جای تعجب هم ندارد زیرا مادام که کشور توسط مردم خودش اداره شود جز این هم انتظاری نیست.  سوی دیگر ماجرا، خوردن حق آیندگانی است که هنوز به دنیا نیستند و بدتر از بد، علاوه بر آن، خوردن حق مردم حاضر است به بهانه اینکه حاکمیت آنرا حق خودش میداند!  اداره بهینه کشور و منابع آن باید چنان باشد که علاوه بر تأمین رفاه جمعیت حاضر، آینده و آیندگان نیز مد نظر قرار داده و در یک هماهنگی جهانی این سیاره زیبا برای بعدی ها هم حفظ شود.  

12- سخن آخر اینکه، تشویق به خردگرائی که در این سلسله مقالات دیده میشود تقابلی با معنویت ندارد.  چه اینکه عده ای عقل گرائی را مختص غرب تصور کرده و لذا آنرا غرب زدگی تلقی کرده و بلافاصله ضدیت با معنویت را از آن استنباط میکنند.  حال انکه بسیار پیشتر، کیش نیاکان ما در این سرزمین همواره مشوق خرد همراه با راستی و درستی بوده است.  حتی اگر چنین هم نمیبود، هر روش یا هر چیزی را که درست است به بهانه اینکه دیگری آنرا بکار گرفته نمیبایست کنار گذاشته و اقتباس نکرد.  بعلاوه، معنویت لزوماً ربطی به ایدئولوژی از هر نوع آن ندارد.  چه بسا معنویت در نزد بسیاری بدون وابستگی به ادیان رسمی وجود داشته و دارد.  معنویت و دین دو موجود مستقل اند که گاهی به موازات هم و گاهی در تقابل هم قرار میگیرند.  نکته آخر اینکه گاهی برخی فلاسفه غربی به ضدیت با خردگرائی دامن زده و مثلاً میگویند "فرهنگ غربی بیش از آنکه با طبیعت بسازد و مدارا کند به نبرد با آن برخاسته و ترجیح میدهد به عطش دانش خویش دامن زند و طبیعت را بمثابه مجموعه بینهایتی از اتم ها زیر سلطه خویش گیرد".  حال آنکه دخل و تصرف در طبیعت، طبعاً عوارضی دارد که اتفاقاً این خودِ عقل است و تنها عقل است که میتواند "بی عقلی" های عقل را جبران کند.

نتیجه آنکه، بحران انرژی نیز یکی از بیشمار بحران هائی است که ناشی از رفتار ما با طبیعت است.  برخورد درست با این بحران ها نیازمند تغییر رویکرد ماست.  این تغییر رویکرد را در مواضع زیر میتوان خلاصه کرد:

1- قبول اصل محدودیت کره زمین و محدودیت همه منابع آن.

2- عدم انفعال در جریانات ملی و بین المللی و اتکا به نیروی خود.

3- تشریک مساعی در اصلاح ساختارهای موجود و قبول اینکه هیچ چیزی حرف آخر نیست.

4- خردگرائی و اتکا به یافته های عینی خود و پرهیز از زودباوری و پیش داوری.

5- برسمیت شناختن شایستگی ها فارغ از تعلقات ظاهری.

  • مرتضی قریب