فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
۲۱
فروردين

تحصیلات دانشگاهی و آزاد اندیشی

    در سلسله مطالب پیشین، مرتب از اهمیت آموزش و نقش آن در تعالی زندگی گفتگو کردیم.  آموزش رسمی از دبستان شروع و تا تحصیلات دانشگاهی بعنوان آخرین مرحله آموزش ادامه می یابد.  در مباحث "فلسفه عملی"، گفتگوهای فراوان و متفاوتی درباره نقش دموکراسی، آزادی اندیشه، روش علمی، و ارتباط جامعه و حکومت وجود دارد.  اینها از جمله موضوعاتی هستند که مورد توجه دانشجویان ما بوده و مکرر بطور خصوصی استادان خود را مورد پرسش قرار میدهند.  می پرسند یادگیری اینهمه علوم و  دقایق مهندسی که همگی بر پایه ریاضیات و استدلال و منطق است حاوی چه فایده ای است هنگامی که پس از اتمام درس و ورود به بازار کار میبینیم که چرخ جامعه بر روال متفاوتی میچرخد و روش های علمی و استدلال آنچنان جایگاهی ندارد.  این اطلاعات از طریق دوستان خوش شانسی که فارغ التحصیل شده و بزحمت شغلی در بازار کار یافته اند به دوستان دیگرشان که هنوز درس میخوانند انتقال یافته و موجب دلسردی آنها و سستی در جدی گرفتن دروس میگردد.  در مطلب حاضر میخواهیم به این مشغله فکری پرداخته و راه حلی جستجو کنیم.  سعی ما همواره بر این بوده که ارزش هر مطلبی متکی به درستی خودش باشد و نه به اتکا اینکه فلان دانشمند یا بهمان فیلسوف بزرگ گفته است.  معهذا اینبار میخواهیم از گفته خود عدول کنیم.  حقیقت اینست که در شرایط حاضر، نویسندگان از ترس داغ و درفش نمیتوانند در برخی موضوعات حق مطلب را آنچنانکه شاید و باید ادا کنند.  اینجاست که شاید اگر حقایق از زبان بزرگان نقل شود کمک بهتری کند (..از زبان غیر کی کردی گناه).  ضمن اینکه گاهی کتابی در دست دارید و ضمن خواندن متوجه میشوید که گوئی نویسنده از زبان شما سخن میگوید.  در موضوع حاضر، فیلسوف و ریاضیدان مشهور، برتراند راسل آثاری دارد که بسیار بکار ما میآید.  برخلاف فلاسفه ای که مطالبشان ثقیل و غیر قابل فهم است، ایشان این امتیاز را دارد که مطالبش را صریح، روشن، و بی پرده بیان میکند.  لذا اینبار، بخش های کوچکی از کتاب "حقیقت و افسانه" ایشان را بطور خلاصه نقل میکنیم.  بعلاوه، مطالب حاضر کمکی نیز برای درس "تاریخ و فلسفه علم فیزیک" ارائه شده در ماه های پایانی 1396 و 4 ماهه اول 1397 میتواند باشد.  

     راسل در ابتدای بحث اش از اینکه در سرزمینی زندگی میکند که آزاد است اظهار خوشوقتی میکند و معتقد است که سنن و آداب آزادی خواهانه ای که در آن پرورش یافته برای نیکبختی بشر اهمیت بسیار دارد.  آرمان های او در جهان سیاست عبارتند از : آزادی بیان، روح شکیبائی و مدارا، دموکراسی و احترام به فرد تا آنجا که با استقرار نظم عمومی منافات نداشته باشد.  بعنوان جمله معترضه عرض میکینم که مخالفین آزادی بیان و آزادی های سیاسی در کشورهای استبدادی معمولاً این بخش آخر جمله اخیر را نادیده میگیرند و با وقاحت تمام ادعا میکنند منظور دموکراسی هرج و مرج است!  در مقابل، در جهان اندیشه او روش علمی را اصل میشمارد و معتقد است که آرمان های جهان سیاست هم سنگ و هم ارز روش علمی در جهان اندیشه است.  لذا کنار گذاشتن یکی از آنها باعث تنگنای دیگری میشود.  در ادامه میافزاید:

   "طرفداران عقاید جزمی گاه به آداب و سنن استناد میکنند، اما در بیشتر موارد تکیه گاهشان کتاب مقدس است که مخالفت با آن را کفر و الحاد میشمارند.  در کشور های مسیحی چه بسیار مردانی که طعمه آتش شدند بدین گناه که تفسیر انجیل مقامات رسمی را نمیپذیرند.  ... در روسیه دیروز، مخالفت با تفسیری را که کرملین از اصول نظریات مارکس و انگلس میکرد با مرگ کیفر میدادند.  در تمام این موارد اعتقادات حکومت عبارتست از مجموعه ای از احکام جزمی و هدف حکومت اشاعه و پرورش اعتقاد نسبت به این احکام در مردم است.  اما این کار را از راه استدلال و اقناع انجام نمیدهند، بلکه از این راه که تماس جوانان را با افکار مخالف مانع میشود، بدین ترتیب که ادبیات را سانسور میکند و کافرانی را که تهور بخرج داده و افکار بنیان کن خود را بر زبان میآورند معمولاً با مرگ کیفر میکند.  قاعدتاً در چنین سازمان ها، حکومت که زورگوئی برایش عادت شده است بتدریج بیش از پیش ستمگر میشود تا وقتی که سرانجام در نتیجه انقلاب خونینی سرنگون شود."

    راسل در ادامه، علم را مدیون تجربه گرایان میداند و در باب دست یافتن به اعتقادات درست شیوه جزمی گرایان را رد کرده و میگوید که : "روشی را که علم تکامل بخشیده عبارتست از مشاهده و بررسی محققانه همراه با استدلالی دقیق که هرجا بکار بسته شده منجر به پیدایش اتفاق نظر در میان مردم صلاحیت دار گردیده است.  مباحثات علمی نه از راه کشتن و سوزاندن کسانی که در لحظه حاضر از حیث عقیده در اقلیتند بلکه با پیدایش شواهدی که کفه ترازوی استدلال را به سمت یکی از دو نظر می چرباند به نتیجه میرسد."   در ادامه مثالهای تاریخی جیوردانو برونو و گالیله و بوفون را میآورد.  

     "رابطه علم و دموکراسی نزدیکتر از آنست که گاه گمان میکنند و پیوندی که این دو را به هم می پیوندد آنست که تکیه گاه این هردو آنها بحث آزاد است، درست در نقطه مقابل که پیروی از مرجع قدرت است.   در جامعه ای غیر علمی، خداوندان خرد رسمی همانها هستند که اقتدار سیاسی را در دست دارند یا با کسانی که اقتدار سیاسی در دست آنهاست پیوند نزدیک دارند.  مقاومت در برابر این خداوندان خرد، که در گذشته ها کاهنان و روحانیون بوده اند، اهانت نسبت به خدایان تلقی میشود."  

    "در جائی که چشم انداز علمی نسبتاً رواج یافته، مردم عادت میکنند برای پذیرفتن مطالب چیزی غیر از بیان مؤکد یا توسل به سنت دیرینه مطالبه کنند.  البته با اینحال بازهم مرجعی باقی میماند.  بدین معنی که ما قبول میکنیم که سرعت سیر نور 300 هزار کیلومتر بر ثانیه  و فاصله زمین از خورشید 150 میلیون کیلومتر است، بی آنکه شخصاً در این باب تحقیقی کرده باشیم.  ما این مطالب را قبول میکنیم چون گویندگان این مطالب را مردمی شایسته اعتماد میدانیم.  اما اعتقاد به اظهارات این مردم از آن رو نیست که بیانشان ریشه کهن دارد، یا میتوانند در تأیید عقاید خود از کتابی مقدس شاهد بیاورند، یا اگر نپذیریم سر از بدن جدا میکنند، یا خانواده ما را روانه اردوگاه مرگ میکنند.  در باب سرعت سیر نور هرکس آزاد است هر عقیده ای را که میخواهد بپذیرد و از پذیرفتن عقاید نامعمول یگانه کیفری که خواهد دید این است که مردم او را سبک عقل میپندارند.  مردمان صاحبنظر در نتیجه بحث آزاد به توافق رسیده اند و اجماع آنان بر اموری از قبیل سرعت سیر نور بر زور مبتنی نیست، بلکه بر عقل استوار است.  در امور علمی عقل را اساس کار قرار دادن، وقتی بصورت عادت فکری درآید مسلم است که این عادت به میدان سیاست عملی نیز سرایت خواهد کرد.  کسانی که میکوشند شکل هائی از حکومت استبدادی را برقرار کنند با نقطه نظرهای علمی دشمنی میورزند."

   " امتیازی که دموکراسی علمی بر دیکتاتوری جزمی دارد کدام است؟  امتیازی که پایه و اساس تمام امتیازات دیگر محسوب میشود، عبارت است از امتیاز فکری محض، بدین قرار که: در یک جامعه علمی اصول نظریات بدان جهت که به احتمال قریب به یقین مطابق با واقعند پذیرفته میشوند، زیرا این اصول پس از بحث آزاد بدست آمده اند، حال آنکه در لوای حکومت دیکتاتوری اصول نظریات یا بدان جهت که ریشه کهن دارند یا از آن رو که مناسب حال زمامدارانند مورد قبول قرار میگیرند.  از این اختلاف هزاران نتیجه دیگر بدست میآید.  وقتی اعتقاد رسمی در نتیجه بحث آزاد حاصل نشده است، بحث آزاد را باید ممنوع اعلام کرد و تفکر هوشمندانه را به هیچ شمرد.  در نتیجه، حکومت از تلقین و اشاعه حمق سود میبرد.  در نتیجه، دیری نمیگذرد که زمامداران میتوانند انواع ستمکاری ها و بی عدالتی ها را بی پروا بر مردم روا دارند."

    " تاریخ نشان میدهد که هر دسته از مردم که نسبت به دسته های دیگر قدرتی کسب کرده اند، همیشه از قدرت خود سوء استفاده کرده اند، مگر وقتی که بیم از دست رفتن آن وجود داشته است.  شاید بزرگترین امتیاز دموکراسی بر دیگر اشکال حکومت این نباشد که مردانی که در رأس قدرت قرار میگیرند خردی فوق العاده دارند، بلکه این باشد که در دموکراسی اتکای زمامداران بر پشتیبانی عامه است، در نتیجه میدانند که اگر به حداقل بی عدالتی متهم گردند، موقعیتی را که نصیبشان شده است از دست خواهند داد."

   " هر سازمان استبدادی یا دیکتاتوری، گواینکه ممکن است در آغاز کار با دیگر کشورها از حیث اندیشه علمی هم طراز باشد، اما بطور مسلم به مرور ایام عقب خواهد افتاد و جون از قافله علم عقب ماند، نتایج این عقب ماندگی نه فقط در زمینه نظری، بلکه در فنون نیز مصیبت بار خواهد بود.  تنها در لوای آزادی است که شرایط پیشرفت برای مدتی دراز فراهم است، حتی در زمینه اموری مانند فن جنگ که حکومت ها بسیار مشتاق تکامل آنند.  افکار نو تقریباً همیشه برای مقامات حکومتی ناگوار است، ولی هرجا که این افکار سرکوب شود، جامعه بصورت متحجر در خواهد آمد.  به دلایلی که امد، من با اطمینان انتظار دارم کشورهائی که آزادی فکری و علمی را محترم میشمارند، در امر جنگ قابل تر از کشورهائی از آب درآیند که رژیم دیکتاتوری دارند."

   راسل در ادامه میافزاید که بجای اینکه استدلال خود را بر پایه پیروزی در جنگ بنا نهد مایل است استدلال خود را بر ملاحظات کلی مربوط به رفاه بشر بنیان گذارد.  بحث آزاد، روح شکیبائی و مدارا پدید می آورد، و روح مدارا مانع از بروز جنگ میشود.  "حکومت سخت و انعطاف ناپذیر در کسانی که گمان میکنند قدرتشان از گزند مصون است، ستمگری و بی رحمی می پروراند.  سرانجام نیروهای مقاومت چیره میگردند و مردم که از دیر زمانی درد و رنج تحمل ناپذیری را تاب آورده اند و در نتیجه کارشان به جنون کشیده است زنجیرهای خود را برای انتقامی وحشیانه می گسلند.  هرجا اقلیت ها دو دستی به قدرت استبدادی خود بچسبد، از این قیام های ستمکارانه گریز نیست.  اما هر اندازه هم چنین قیام هائی ضرور باشد، انقلابی که از سرچشمه نفرت سیراب شده است، بهترین وسیله آفرینش جهانی بهتر بشمار نمی آید، زیرا آنها که از سرکوب کنندگان خود نفرت دارند، مستعدند هروقت که از دستشان برآید همان جنایاتی را تکرار کنند که خود بر ضد آن قیام کرده بودند.  تنها در یک رژیم دموکراسی و بحث آزاد است که پلیدی ها را میتوان چاره کرد، بی آنکه در اعمال زور افراط شود، افراطی که پلیدی های تازه بدنبال دارد که از حیث بزرگی همپایه همان پلیدی هائی است که خود از میان برداشته است.  دموکراسی عدالت را همراه میآورد و بحث آزاد پیروی از عقل را، و تنها با عقل و عدالت است که میتوان از خطرات جنگ امروز که نژاد بشر را به نیستی تهدید میکند راهی به بیرون یافت."

   نتیجه:  مطالب فوق بخش های کوچکی از کتاب "حقیقت و افسانه" راسل است که بنظر میرسد برای تکمیل مطالب گوناگونی که تاکنون در این وبلاگ آورده ایم مفید باشد.  برای نتیجه گیری بهتر، توصیه میشود که بویژه در این ایامی که فرصت بیشتری دارید اصل کتاب را بخوانید و برابر هریک از جملات آن تأمل کنید.  بی شک، همانطور که استفاده از تجربیات دیگران در امور علمی و فنی ذیقیمت است، متشابهاً تجربیات گرانبهای فلاسفه بزرگ میتواند اعتماد ما را بر روشی که در پیش گرفته ایم بیش از پیش افزایش دهد.  فکر درست، همواره درست است صرفنظر از اینکه از ذهن چه کسی تراوش کرده باشد.  فکر سالم، شرقی و غربی ندارد و این نحوه علامت گذاری خود حاکی از تعصبات فکریست و باید یکسره کنار گذاشته شود.  همانطور که تمرین در مباحث علمی باعث رشد و درک بهتر میشود، تمرین و بحث در این مسائل به درک بهتر آنها کمک میکند.

 

آزادی اندیشه - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

  • مرتضی قریب
۱۷
فروردين

از کوزه همان برون تراود که در اوست

   این کم لطفیست که خوانندگان ما نظری ابراز نمیفرمایند و نقدی ارائه نمیکنند. دانسته نیست که با دیدگاه های ارائه شده موافقند یا مخالف.  طبعاً در اینجا نظر مخالف یا نظر کسانی که ابهاماتی میبینند و در صدد روشن شدن بحث های ارائه شده هستند ارزشمند است.  اکثریت کسانی که با اظهار نظراتشان رهنمود ارائه میدهند خواستار ارائه طریق نیز هستند.  به زبان حال میگویند همه آنچه تو میگوئی درست، ولی چه باید کرد!  آنچه امروز بر همه واضح و مبرهن است اینست که بدون هیچ شک و تردیدی، اکثریت قریب به اتفاق ملت مشکل بزرگ بختکی را که چهار دهه بر دوش آنان سنگینی میکند را کاملاً درک میکنند.  برخی بنا به اعتقادات آخر زمانی منتظرند تا آسمان شکافته شود و منجی بزرگ نزول اجلال کرده مشکلات را حل کند.  بیاید تا شاید بقول شاعر، داد دل فیلسوف نالان را زین اختر زشت خیره سر گیرد.  چنین باوری اگر از جنبه فلسفی زیبا باشد، که هست، باری کمکی به وضع درماندگان مستأصل نمیکند.  در مباحث گذشته، در انتهای هر مطلب همواره بعنوان نتیجه اخلاقی، درمان مشکلات را در آموزش دیده ایم.  منتها هیچکس سوأل نکرده و نمیکند که این آموزشی که میگوئی چیست و چگونه باید اجرائی شود؟  با اینکه خود را وقف کلیات کرده و عمدتاً جنبه های نظری و محافظه کارانه را در دستور کار قرار داده ایم، معهذا، مایلیم در اینجا کمی عملی تر برخورد کنیم.

1- محتوای آموزش:  همه دردسرهای ما یا ناشی از جهل یا تعصب و یا خرافات است.  تم اصلی آموزش های این سرزمین همواره تحت تأثیر یکی از موارد فوق یا همه آنها بوده است.  از آنجا که سیستم تربیتی ما در همه دوران ها، چه پیش از اسلام و چه بعد آن، همواره تحت تأثیر روحانیون بوده لذا تعصب و خرافات، کم یا بیش، محور اصلی آموزش پایه فرزندان این مرز و بوم بوده است.  شاید فقط طی یک دوره پنجاه ساله کمی شدت آن کاهش یافته و دیدگاه های انسان مدارانه آن بارزتر گردید.  در این دوره کوتاه (کوتاه نسبت به چندین هزار سال)، تمرکز اصلی بر مبارزه با بیسوادی و اشاعه دانش های نوین و کاستن از جهل گسترده بوده است.  در همین دوره کوتاه شاهد اشاعه بهداشت همگانی و کاهش فقر مزمن و متعاقباً اصلاح سر و وضع مردم و سروسامان گرفتن وضعیت زندگی مردم بوده ایم.  حال یا بدلیل نبود فرصت کافی یا بدلیل مخالفت روحانیون، اصلاح اساسی در پایه های فکری و گنجاندن آن در برنامه تعلیم و تربیت کودکان میسر نگردید.  خوشمان آید یا بدمان، فرهنگ ما آلوده به عیوب بالاست.

2- آموزش چه موادی؟:  مهمترین مادّه ای که در برنامه های آموزش پایه دانش آموزان میبایست لحاظ میگردید و طبعاً در آینده نیز باید لحاظ گردد همانا آموزش روح تساهل و مدارا با دیگران میباشد.  حجم عظیمی از مشکلات امروز ما و البته اغلب بلاد اسلامی از فقدان این خصوصیت ناشی میشود.  مادّه دیگری که لازمست در برنامه آموزشی قرار گیرد همانا آموزش چیستی تعصب و چگونه پرهیز کردن از آن میباشد.  تعصب چه در ملیت و ناسیونالیزم، چه در مذهب، و چه در سیاست و سایر امور باید مورد تجدید نظر قرار گیرد.  زمانی بود که خلاف آنرا را به ما آموزش میدادند و چنان مینمودند که نبود تعصب مترادف است با بی غیرتی.  در آموختن حساب و هندسه و فیزیک و شیمی بسیار زبردست و دانا شدیم اما در مورد مدارا با دیگران و پرهیز از تعصب، هیچ!  با اینکه در فرهنگ کهن ما فرهیختگانی متخلق به این روحیات، امثال ابوالحسن خرقانی و دیگران، کم نبودند و ادبیات ما سرشار از داستانهای اینان است اما حاصل کار چیز دیگری شد.  پس اشکال کار کجاست؟  نکته در آموزش سیستماتیک و وسیع است.

3- آموزش در چه وسعتی؟:  بصورت منفرد، فرهنگ ایرانی در گذشته خود ستاره های درخشان ادب و معرفت کم ندارد.  هر یک از اینان روحیه جوانمردی و دوری از تعصب و تمسک به تساهل را به مریدان خود تعلیم داده اند.  اما چه شد که هنوز اندر خم یک کوچه ایم؟  بنظر میرسد پاسخ در سیستماتیک نبودن این آموزش هاست.  زمانی خواجه نظام الملک طوسی کمر همت بست و نظامیه ها را بدین منظور در نقاط مختلف ایران تأسیس کرد.  اما آنچه از آب در آمد سیستماتیک شدن آموزش تعصب و عدم مدارا بود.  با بودن شخصیتی چون امام محمد غزالی در رأس این مجموعه، غیر این هم انتظاری نمیرفت.  ممکنست اینجا و آنجا بصورت منفرد مدارسی با برنامه درست موجود باشند اما این امر تا شکل سیستماتیک و سرتاسری بخود نگیرد بجائی نخواهد رسید.  همه از عاقبت آموزشگاه رشدیه که با اسلوب درست و مدرن پا گرفته بود آگاهیم.  میدانیم که چگونه روحانیت قشری به برانداختن مدرسه او و سیستم فکری او همت گماشت.  پس آموزش باید همگانی و سرتاسری باشد و این، دستکم در آغاز، جز از دست دولت ساخته نیست.  

4- چه کسی آغاز کند؟:  برای انجام موارد فوق چه کسی باید آستین بالا زند؟  آیا سیستم حاضر خود میتواند کاری کند؟  طبعاً خیر.  از سیستمی که در جلوگیری از اطلاع رسانی تولید کننده پارازیت است و علیرغم علم به زیانهای آن، سالهاست بدان مبادرت میورزد جز پارازیت چه چیزی میتوان انتظار داشت.  از کوزه همان برون تراود که در اوست.  چه بسا این سیستم اگر امکان آنرا داشته باشد، ارسال امواج پارازیت را جهانی کرده اطلاع رسانی جهانی را نیز فیلتر کند.  دانایان مرتب صحبت از آموزش صحیح در مدارس میکنند.  همانطور که در بالا گفتیم، روح تساهل و مدارا و پرهیز از تعصب از مهمترین وجوه چنین آموزشی است.  اما آیا سیستم موجود توانائی گنجاندن این مواد را در برنامه آموزشی رایج دارد؟  ابداً، مطلقاً.  مثل اینکه نفت بخواهد کار آب را در خاموش کردن آتش انجام دهد (...آب آتش را مدد شد همچو نفت).  لذا پیش نیاز هرگونه تغییر در برنامه آموزشی، خارج ساختن آموزش و پرورش و بطور کلی امور فرهنگی از نظارت کنندگان آن یعنی روحانیون است.  چگونه؟  چگونگی آن بر عهده سیاسیون و سایر دست اندر کاران است.  با اینکه هر تلاشی برای روی کار آوردن حکومتی صالح و درستکار درخور تقدیر است و با اینکه دغدغه اصلی سیاسیون و جامعه شناسان نیز همین است، منتها نکته ای که نباید از نظر دور داشت اینکه هر تغییر سیاستی بدون تغییر اساسی در سیستم آموزش های پایه، در بلند مدت عبث و بی حاصل خواهد بود.

5- آموزش و اقتصاد:  امروزه بیش از پیش نمایان است که جایگاه ملت ها و اهمیت کشورها در قدرت اقتصادی آنها نهفته است.  یکی از وجوه اقتصاد به آموزش باز میگردد.  نه تنها آموزش علوم و فنون بلکه آموزش های پایه که در بالا ذکر آن رفت.  مثلاً در آن دورانی که اقتصاد این کشور عمدتاً کشاورزی بود، نوعاً یک کشاورز ساده دل پس از سالها مرارت و زدن از دهان زن و  فرزند سرانجام پول کافی ذخیره میکرد تا به آرزوی دیرینه خود رسیده به زیارت کربلا نائل شود.  البته هرکس آزاد است پول خود چگونه خرج کند.  اما اگر آن آموزش های صحیح برقرار میبود، شاید عده ای آن پول را در مسیر سازنده تری صرف میکردند.  شاید صرف مدرسه رفتن فرزندان خود میکردند. شاید در ارتقاء کار خود صرف میکردند و زیارت را به دورانی که ثروت کافی کسب کرده بودند موکول میکردند.  این نحوه تفکر در عشق به زیارت، حاصل استیلای شیعه و تبلیغات آن پس از دوران صفویه است حال آنکه طی چند سده اولیه اسلام چنین چیزهائی کمتر مرسوم بود.  نگاهی مختصر به نحوه زندگانی مردم در چند صد سال اخیر حاکی از فاجعه زیانبار ایدئولوژی بر زندگی مردم است.  استبداد سیاسی دست در دست استبداد دینی کار را به نهایت کشیدند.  کافیست زندگی گذشتگان خود را مرور کنیم.  نمونه دیگری از دخالت ایدئولوژی را در چین کمونیست میبینیم.  شعار معروف مائوتسه دونگ در برنامه اقتصادی (1958 تا 1962) مشهورش "جهش بزرگ به پیش" نام داشت.  طبق معمول، کلمات پرطمطراق و ادعاهای بزرگ خصیصه چنین سیستم هائی است.  نه تنها مزارع بلکه وسائل تولید نیز اشتراکی شده بود ولی بازده مورد انتظار را نداشت.  مائو ناگهان فکر داهیانه ای به نظرش رسیده و دستور قتل عام گنجشک ها را به گمان آنکه نیمی از غلات را میخورند صادر کرد.  دستور رهبر بدون چون و چرا اجرا شد و پس از مدتی مردم انقراض گنجشک ها را جشن گرفتند.  اما سال بعد و سالهای بعدی که حشرات  و آفات در نبود گنجشک ها ازدیاد نسل پیدا کرده بودند باعث کاهش غلات و متعاقباً قحطی بزرگ شد (البته چند سال بعد مجبور به واردات گنجشک زنده از شوروی شدند!).  در این دوره چهار ساله دستکم 14 میلیون و به روایت دیگری حدود 43 میلیون چینی جان خود را در اثر فقر غذائی و تبعات سیاست جهش بزرگ از دست دادند.  مائو به صراحت میگفت حتی اگر نیمی از مردم نیز جان فدای نظام کنند چه باک!  توجه کنیم که جمعیت آنزمان چین حدود 600 میلیون نفر بوده است.  فقط قحطی به تنهائی بلای جان نبود بلکه سیاست کمک مالی و غذائی بلاعوض به بلوک شرق و نهضت های ضد استعماری آفریقا و آسیا و آمریکای لاتین نیز بی اثر نبود.  مردم از خود میپرسند که حکومت برای مردم است یا مردم برای حکومت؟  آیا هدف، وسیله را توجیه میکند؟  بیائید برای سرنوشت کشورهائی که الگوی چین را سرلوحه کار خود قرار داده اند دعا کنیم.

6- زیان تعصب:  ریشه جنگ ها و بسیاری دیگر از مشکلات جامعه، تعصب است.  بد نیست در اینجا نظر یرتراندراسل در کتاب "حقیقت و افسانه" او را عیناً نقل کنیم.  میگوید: "مردم دوست ندارند عادات فکری خود را تغییر دهند و نفرت از برخی ملل بیگانه، از عاداتی است که سخت در اندیشه بشر ریشه دوانده است.  مردم دوست ندارند بیندیشند که عادات کهن، با بقای نوع بشر ناسازگار است و چه انگشت شمارند کسانی که با ادامه زندگانی بشر بیشتر از عادات کهن دلبستگی دارند.  مردم اغلب بی چون و چرا میپذیرند که هر گونه اندیشه غیر متداولی مهمل است و بخود زحمت تفکر نمیدهند"  تعصبات را بسادگی نمیتوان از میان برد منتها با آموزش اصولی میتوان بتدریج بر آن غلبه کرد.  آیا راه دیگری هم وجود دارد؟  باید اذعان کرد که در سوی دیگر، قشریون نیز بیکار ننشسته و با افکار نو دشمنی میکنند.  آنها برای به کرسی نشاندن عقاید خود و اینکه قانون فقط قانون خداست و آزادی های مطلوب بشر جز هرج و مرج نیست بی محابا ستیزه جوئی میکنند.  آنها خاطر نشان میکنند که آزادی های مطلوب بشر، خلاف قاعده الهی است و بشر تا بنده نباشد آزاد نیست.  بازی با کلمات، فوت و فن بزرگان آنان است.

7- آموزش از راه تصاعد:  دیدیم که گنجاندن آموزش پایه در برنامه تعلیم و تربیت سراسری مدارس فعلاً مهیا نیست. در نهایت، چون راه حل کوتاه مدتی در افق دیده نمیشود، شاید یک راه عملی برای تعمیم آموزش های انسانی استفاده از ایده "تصاعد هندسی" باشد.  ضررهای تصاعد هندسی در پدیده هائی چون افزایش جمعیت و یا شیوع بیماری های همه گیر را دیده ایم و به قدرت ویرانگر تصاعد واقف گشته ایم.  اما این نیز مثل هر پدیده ای ممکنست جنبه های مثبت هم داشته باشد.  چرا از این قدرت در ترویج ایده های انسانی و آن آموزش هائی که در بالا گفتیم که در برنامه مدون آموزشی غایب است استفاده نکنیم؟  بویژه اینکه تکنولوژی روز نیز راه آن را باز و وسیله آنرا در اختیار گذاشته است.  اگر این ایده ها از یکنفر، و فقط 1 نفر،  آغاز و بدست مثلاً 3 نفر دیگر رسیده و آنان را روشن کند میتواند در مدت کوتاهی یک واکنش زنجیری را راه انداخته کل جامعه را دربر گیرد.  کافیست هر یک از آن 3 نفر، 3 نفر دیگر را راهنمائی کند و همینطور الی آخر.  مگر هدف همین نیست؟  همانطور که در مطالب پیشین نیز گفتیم، امروزه لازمست از تکنولوژی روز کمال استفاده را کرده و خود را محدود و مقید به امکانات گذشته نکرد.   ابتکار در این زمینه ها بسیار راهگشا و کارگشاست.  آیا معمای اتصال 9 نقطه شبکه مربعی را با 4 خط مستقیم به یاد دارید؟

  • مرتضی قریب
۱۳
فروردين

پایان زمان (آخرالزمان)

      در بحران اخیر شیوع ویروس کرونا در سطح جهانی، بازار داغی برای اظهار نظرهای گوناگون بوجود آمده که مخاطره برخی از آنها و پیامدهایشان کمتر از ویروس کذائی نیست.  مخاطره از این بابت که اگر شیادان کسب و کار دین بار دیگر بر  امواج شایعات سوار شوند آینده ای پر مخاطره تر از آنچه امروز هست انتظار میرود.  لذا بر روشنفکران و ارباب خرد فرض است که با روشنگری و اطلاع رسانی مناسب از شیوع نوع دیگری از ویروس پیشگیری کنند.  ویروس جهل مرکب!  در زیر، به برخی از موضوعاتی که به نوعی با روال آموزش های این وبگاه مرتبط است اشاره میکنیم:

1- جنس خارجی:  در مطلب پیشین انتقاد محکمی از فرهنگ ایرانی کرده بودیم که شیفته اجناس خارجی و ایده خارجی است.  در اینجا باید اعتراف کرد که این عقیده چندان بی ربط هم نیست و اگر منصفانه قضاوت کرده باشیم شاید تا حدودی حق با توده هاست چه اینکه مشاهدات فراوان آنهاست که چنین ذهنیتی را بوجود آورده است.  مثلاً همین روزها شنیده شده که مافیای ایتالیا، مبلغ هنگفتی کمک مالی در جهت کنترل ویروس کرونا به دولت اهدا کرده است.  اما مافیای ایران چه؟  نه تنها هیچ! بلکه حتی جلوی کمکهای خارجی را نیز گرفته و چه بسا اگر هم کمکی وارد شود سر از بازار سیاه در خواهد آورد.  

2- قانون بقای مادّه و انرژی:  بخش عمده سوءتفاهمات ما را میتوان ناشی از درک نادرست ما از این قانون تعبیر کرد.  چگونه؟ مثلاً در همین اخبار مرتبط با درمان بیماری کرونا میشنویم که فردی بدون داشتن هیچگونه تخصصی، یک شبه درمان بسیاری از امراض را کشف و به بیماران توصیه میکند.  یعنی اینکه بدون طی دوران دبستان و دبیرستان و سالهای سال دانشگاه و متعاقباً طی دوره های تخصصی، بدون همه اینها و صرفاً در یک کشف و شهود شبانه، همه آنچه دانشمندان قاصر بودند را میتوان به منصه ظهور رسانید.  بعبارت دیگر از هیچ و پوچ بتوان چیز ارزنده ای خارج کرد.  افراد اختلال مغزی از علاقمندان این شیوه فکری هستند و نمونه قدیمی آن "ماشین جاودانی" است.  ماشینی که بدون صرف انرژی تولید کار و انرژی میکند.  تولید چیزی از هیچ!  همین رویه را نیز در زندگی اجتماعی خود بکار میگیرند.  بدون آنکه هیچ زحمتی کشیده باشند و دارای کمترین سابقه ای باشند خود را شایسته اشغال مناصب بالا میپندارند.  مصادیق آن کم نیست.  

3- اقتصاد پسا کرونا:  نگرانی مهمی چه در سطح ملی و چه بین المللی ایجاد شده که هزینه های در خانه ماندن و قرنطینه را چه کسی باید پرداخت کند.  اقتصاد های شکننده با آینده مبهمی روبرویند بویژه آنها که متکی به درآمدهای خدماتی و گردشگری و امثال آن هستند.  اگر دوره بحران طولانی شود، بسیاری با پی آمدهای وخیم اقتصادی روبرو خواهند شد.   یکی از دلایلی که دولت رفت و آمد ها را چندان سخت گیری نمیکند و دستور قطعی برای قرنطینه نمیدهد شاید همین تبعات اقتصادی است که نمیخواهد بگردن بگیرد.  در شرایط قرنطینه، دولت موظف به تأمین حداقل معیشت مردم است.  با خزانه تهی از پس چنین تعهدی نمیتوان برآمد.  ضمن اینکه در هر حال دست دولت در آینده باز خواهد بود که هر گونه نتایج وخیم ناشی از شیوع را بعهده مردمی که رعایت نکرده اند بگذارد.  

4- تقدس زدائی:  یکی از نتایج فرعی این بحران، باز شدن چشم و گوش توده هاست.  مردم به چشم خود دیدند که اماکن متبرکه و امامزاده ها و امثال آن شفا نمیدهد که هیچ، بلکه مرکز پخش بیماری و شیوع گسترده نیز میتوانند باشند.  این بیماری بقدری وخیم است که روحانیون بلند پایه نیز بالاخره دستور دولت در تعطیل این مراکز را پذیرفتند و خود نیز به گوشه امنی پناه بردند.  زمان آنست که مردم بپذیرند که این اماکن نیز مانند خانه های خودشان است و رمز و رازی در بین نیست.   مردم شفای بیماران خود را از طریق نسخه های پزشکان دریافت کردند و نه کاغذهائی که به چاه مقدس میریختند.  بجای دخیل بستن چاره را در درمانهای پزشکی یافتند. 

5- تبلیغ و القاء:  ارادت به اشیاء و اماکن مقدس چگونه پدید میآید؟  کافیست دو عدد چوب 4 متری را کنار هم در زمین فرو کنید و اکلیل زرد به نیت طلا بر آن بپاشید.  سپس مردم را دعوت کرده و در باب کرامات این دو چوب و اینکه کنار هم عدد مقدس 44 را (به نیت 44 معصوم) تداعی میکند داد سخن دهید.  کافیست مدتی این مراسم را تکرار کرده و سعادت مردم را در گروی زیارت آن بدانید تا سرانجام شاهد وقوع معجزه ای باشید.  معجزه عجیب مغز انسان هموساپین که با تکرار مکررات و القاء مقدس بودن این دو چوب خشکیده، مردم نهایتاً پذیرای گفته های شما خواهند شد.  محتوای گفته ها هیچ مهم نیست بلکه تکرار آن مهم است.  زرنگ باشید، میتوانید مذهب خود را پایه گذاری کنید و چنان خواهد شد که پس از شما نیز مردم خود استمرار آنرا بعهده گیرند.  کسبه دکان مذهب هیچگاه راضی به از دست دادن کار و کسب خود نیستند.  لذا علیرغم شواهدی که موجب آگاهی مردم است، آنها ظهور و شیوع این بیماری را ناشی از تخطی مردم از فرامین الهی نشان داده و راه بازگشت را به آنها نشان میدهند.  منتها فرامین الهی در دست خودشان است و راه توبه را هم آنها باید نشان دهند.  "وعده و وعید"، قاعده طلائی در این داستان است و هردو با "تبلیغ" میسر است.  تبلیغ یعنی کوبیدن مکرر و مستمر بر مغزها طوریکه مجالی برای فکر دیگری نباشد.  مقایسه کره شمالی با کره جنوبی در این رابطه آموزنده است.  ببینید چند دهه تبلیغات همراه با زور و استبداد چه تفاوت عظیمی را بین این دو فرهنگ یکسان بوجود آورده است.  متشابهاً وضع ملل اسلامی پس از تحمیل افزون از هزار سال قالب های فکری خاص بهتر از کره شمالی نمیتواند باشد.  نجات از قالب های فکری منجمد نیازمند زمانی برای اندیشه آزاد است.  شاید تعطیلی گسترده در این دوره، فرصتی کوتاه برای تفکر آزاد مردم باشد.

6- مناسک:  مجدد بهمان نتیجه سابق الذکر در مطالب پیشین میرسیم که مردم اجرای مناسک را دوست دارند و از آن گریزی نیست و نباید آنرا رد کرد.  هر حقیقت جدیدی را هم بخواهیم به توده ها آموزش دهیم، گنجاندن آن لابلای آداب و مناسک مؤثرتر میشود.  سالهای سال روحانیون مسلمان با رسانه سینما و تلویزیون مخالف بودند، اما سرانجام به این نتیجه رسیدند که آنها نیز پیام خود را از این مجاری بهتر میتوانند به مردم عرضه کنند.  با آنچه خوشآیند ذاتی انسان است نمیتوان مخالفت شود بلکه باید راه درست استفاده از آن را نشان داد.  مثلاً هنر از مقولاتی است که هرقدر خشکه مقدسین با آن مبارزه کردند، باز راه خود را یافته به حیات خود ادامه داده.  مناسک بمنزله ملاطی مردم را کنار همدیگر نگاه میدارد.  بهترین آنها نزد ایرانیان باستان جشن های مرتبط با طبیعت بوده که مهمترین آنها نوروز (انقلاب ربیعی) و مهرگان (انقلاب خریفی) هنوز مورد احترام مردم است.  شیادان و کاسبان حوزه دین که همواره با هویت ایرانی و فرهنگ کهن این سرزمین دشمنی ورزیده اند، مدتیست کار را بجائی رسانده اند که علناً در رسانه ها دشمنی خود را با نوروز و جشن های ایرانی ابراز  میدارند.  چرا؟ چون آنها را رقیبی برای بازار مکاره خود میبینند.

7- علت العلل:  بالاخره، علت اصلی بحران اخیر چیست؟  ببینیم سلسله علت و معلول ها را تا کجا میتوان دنبال کرد.  طبعاً ویروس کرونا علت بیماری اخیر است.  منشاء ویروس و اولین ظهور او کجا بوده؟: در چین.  از چه چیزی به انسان منتقل شده؟: از خفاش یا متعاقباً مورچه خوار که جزو غذای چینی هاست.  مگر غذای دیگری نبوده که اینها را میخورند؟: بعلت جمعیت زیاد چین و کمبود منابع، آنها مجبورند هر جنبده ای را بخورند که جانوران یاد شده از بهترینشان و سوسک و عنکبوت معمولی ترین آنهاست.  پس تا اینجا جمعیت نقش اصلی را بازی میکند، گو اینکه نظر دیگری میگوید علت خوردن مورچه خوار برای افزایش قوه باء است که البته آن هم نهایتاً به جمعیت بازمیگردد.  حالا علت جمعیت زیاد در چین چیست؟: طبعاً منظور نسبت جمعیت به منایع غذائی بالفعل و بالقوه است والا عدد مطلق، که البته خیلی زیاد است، بتنهائی کاره ای نیست.  دولت چین از چند دهه پیش سیاست تک فرزندی را با شدت زیاد اعمال کرد و توانست رشد جمعیت را کوچک کند.  اما افسوس و صد افسوس هنگامی این سیاست صحیح آغاز شد که به وسط صفحه شطرنج رسیده بودند و شمار جمعیت از میلیارد گذشته بود!  قبلاً در مطلب "آموزش و اهمیت آن" مندرج در اسفند 1398 به تصاعد هندسی و مثال آن در شطرنج اشاره کردیم که دیگر تکرار نمیکنیم.  

8- جمعیت و محیط زیست:  یکی از دلایل رشد زیاد جمعیت ممکنست مربوط به فرهنگ باشد.  مثلاً در سنت هند، فرزند نعمت و عطیه خداوند است و موجب افزایش روزی.  اما دلیل مهمتر مسأله اقتصادیست و فرزند بیشتر، بویژه پسر، یعنی دستان بیشتر برای کار کشاورزی و کمک به افزایش درآمد خانواده.  این انگیزه تا دوران آغاز کشاورزی مدرن و صنعتی منطقی مینمود زیرا کشاورزی عملی یدی بود و دستان بیشتر بمعنی بهره وری بیشتر بود.  اینکه قبلاً "آموزش" را یکی از محور های مهم توسعه جامعه معرفی کردیم از همین بابت است.  زیرا اگر آموزش درستی وجود میداشت، محاسن تنظیم خانواده را در شهر و روستا توضیح میداد و مردم را به داشتن خانواده جمع و جور تر تشویق میکرد.  بویژه اینکه در دوران کشاورزی صنعتی، بهداشت نیز ترقی کرده و مرگ و میر کودکان کاهش چشمگیری یافته است.  این حقایق میبایست با زبانی ساده و با استفاده از تمام ظرفیت رسانه های جمعی برای مردم تشریح میگردید.  اینجاست که نقش دولت نالایق پررنگ میگردد که با قصور از این وظیفه، مردم را به حال خود رها میکند.  روزی ممکنست بفکر بیفتند که دیگر دیر شده.  شاید ویروس کرونا راه دیگری برای علاج باشد. وقتی جمعیت این سیاره بیش از حد تحمل شود، مادر زمین لابد با ترفندهائی مثل بیماری های لاعلاج در صدد پاکسازی برآمده و تعادل جدیدی را جستجو میکند.  بهرحال مشکل کرونا دیر یا زود تمام میشود اما غول جمعیت مرتب تنوره میکشد و بدتر از بد اینکه حاکمیت نه تنها آنرا رها کرده بلکه به ازدیاد جمعیت نیز میکوشد.  دلسوزان میگویند محیط زیست این کشور در حال تخریب است در حالیکه بضرس قاطع میگوئیم محیط زیست این کشور تخریب شد!  تمام.  فاجعه محیط زیست معلول جمعیت زیاد و نیز اداره غلط است.  آخرین قطعات زمین مناسب کشاورزی بکار گرفته شده و آخرین قطرات آب نایاب نیز استفاده شده و تمام ذخایر همگی استفاده شده.  واقعیت اینست که تأمین خوراک این جمعیت دیگر بتنهائی از منابع داخلی امکان ندارد و خودکفائی بیمعنی شده است.  آیا روزی فرزندان ما مجبور به تغذیه از سوسک و عنکبوت خواهند شد؟  اینگونه مباد.  در این رابطه، مجریان ناقص عقل بعید است کمترین درکی از مفهوم تصاعد و سایر اصول علمی داشته باشند.  بند 2 را یکبار دیگر مرور کنید.  در مطالب گذشته مکرر از "جمعیت" و "محیط زیست" بسیار گفته ایم و تکرار نمیکنیم.

9- تصاعد:  درباره اطلاعات مبتلایان کرونا و جان باختگان، اختلاف نظر های زیادی هست.  برای اینکه تخمین درستی از جانباختگان داشته باشید، دقیق ترین و مورد اعتماد ترین راه نگاه به آمار اداره متوفیات در سطح کشور است.  آمار درگذشتگان طی ماه های مختلف در سال گذشته دارای یک روند (trend) خاص است که بطور معمول قرار است در سال بعدی نیز ادامه یابد.  عدول از این روند قابل مشاهده است که طبعاً مربوط به این بیماری میشود و حتی میتوان تاریخ شروع و شیوع آنرا کشف کرد.  اما درباره آما مبتلایان در مورد هر بیماری مسری باید گفت که آمار ارائه شده از سوی مسئولین بیانگر یک تصاعد حسابی است که کاملاً غیر موجه است.  دستکم در مراحل اولیه این بیماری باید با یک تصاعد هندسی مواجه باشیم درست مانند داستان شطرنج. در مورد درگذشتگان نیز در مراحل اولیه تقریباً همین روند حاکم است.  در مراحل کنترل بیماری البته روند از حالت تصاعدی خارج و یا ضریب تکثیر عفونت کاهش میابد.   بعنوان یک کار تحقیقی به دانشجویان توصیه میشود این مطلب را پیگیری و نتیجه را انتشار دهند.

10- آیا آینده ای هست؟:  در روزگار بحرانها مردم عرفانی میشوند و به گمانه پردازی های مختلف رو میآورند.  گروهی از شیعیان نشانه های آخر زمان را مشاهده میکنند و وظیفه خود را در عدم همکاری در کنترل بیماری دیده و بسا به بدترشدن آن امیدوارند.  در برخی از جوامع کاتولیک غربی نیز چنین حال و هوائی برپاست.  این در حالیست که پزشکان همچنان در مبارزه با بیماری بدون اعتناء به این تفکرات، به سوگند پزشکی خود وفادار و متعهدند.  سوء تفاهماتی در باب نجات دهنده و مسائل آخر زمانی هست که اگر کسانی خواهان توضیح باشند آنرا به آینده وامیگذاریم.  اما در میان همه این تفکرات عرفانی یک پرسش اساسی وجود دارد و آن اینست: نقش ما در کارگاه هستی بعنوان انسان چیست؟  دو رویکرد برای پاسخ وجود دارد.  اگر از نویسنده این سطور سوأل کنید طبعاً پاسخ اینست که وظیفه ما پیشرفت در زندگی جمعی با رعایت اخلاق میباشد.  هدف، پیشرفت و تعالی چه در زندگی شخصی چه خانواده و چه میهنی و چه جهانی است.  در عین حال، مبارزه با دروغ و عواملی که باعث سلب آزادی های طبیعی میشود در دستور کار هر انسان با وجدانی باید قرار داشته باشد.  اما یک رویکرد متفاوتی هم وجود دارد که ممکنست برخورنده باشد.  لذا کسانی که اعصاب قوی ندارند از ادامه مطلب خودداری کنند.  اگر از چشم یک هوش فرازمینی به اوضاع سیاره زمین نگاه کنیم نقش انسان اینگونه دیده میشود: "این موجود دوپا، یک ماشین تولید زباله کامل است، مواد خام را از محیط دریافت و سپس وارد فاضلاب میکند.  غیر مواد خوراکی، سایر مواد سیاره را برای زیست بهتر خود استخراج و پروسس میکند.  تحلیل نهائی آن، افزایش آنتروپی سیاره است؛ یعنی افزایش بینظمی کل."  از این حیث، انسان تفاوت زیادی با سایر جانوران ندارد.  اما در تخریب سیاره هیچکدام به پای انسان نمیرسند.  مثلاً چرندگان علفخوار هیچگاه زمین را پاک چری نمیکنند و به علفها فرصت ترمیم میدهند.  اما انسان اگر چوب میخواهد، تمام جنگل را پاک تراشی میکند و خاک لخت برای همیشه استعداد خود را از دست میدهد. لذا از دیدگاه هوش فرازمینی، نقش انسان یک نقش مخرب در زیستگاه خود است.  او با دست اندازی ناشیانه، به زعم خودش داهیانه،  در زیست بوم خود و افزایش بینظمی نهایتاً باعث انقراض نسل خود خواهد شد.  ولی در هر صورت، طبیعت بهر شکلی که درآمده باشد به بودن خود ادامه خواهد داد.

  • مرتضی قریب
۰۷
فروردين

شبه علم

     نظر به طوفان فکری و عقیدتی که این روزها در پی شدت گرفتن شیوع بیماری کرونا در کشور درگرفته، لازم دیده شد یکبار دیگر به مسأله شبه علم (یا Pseudo Science) بازگردیم.  در مطالب پیشین، چه صریح چه ضمنی، مکرر در مکرر به این پدیده پرداخته ایم، مثلاً در "پدیده های ناشناخته" یا "هموپاتی" و امثال آن مندرج در بهمن 1394.  موضوع اصلی شبه علم همانا پرداختن به  همان خط فکری خرافات و جعلیات است، منتها بزک کردن آنها به زیور آب و رنگ علم است.  مخاطب شبه علم کیست؟:  طبقه متوسط و عموم مردم درس خوانده.  این در حالیست که مردم عامی و بیسواد مستقیماً با خرافات تغذیه میشوند و نیازی به تجمل گرائی نیست.  چه کسانی تولید کننده این مطالب هستند؟:  افرادی با سطح سواد متوسط و حتی گاهی دانشمند.  انگیزه این کار چیست؟: 1- انگیزه عمومی تقریباً همانست که زکریا رازی، دانشمند بلند مرتبه عقل گرای ما، همان را گفته یعنی علاقه ذاتی مردم به نوادر و چیزهای عجیب و غریب.  2- انگیزه های فرعی متفاوتند.  برخی صادقند ولی دچار سوء تفاهم و واقعاً تصور میکنند رازی را کشف کرده اند که دیگران غافلند.  اما بخش مهمی از انگیزه ها حول و حوش شهرت و باز کردن دکان برای مقاصد مالی یا مقامات سیاسی است.  گاهی هم رنگ و بوی مذهبی دارد با تصور اینکه با دامن زدن به نقل قول های جعلی، بدینوسیله عرش الهی را پشتیبانی میکنند.  بد نیست، عناصر مهم در این پدیده را یک به یک بررسی کنیم:

1- شیفتگی انسان به عجائب:  در توضیح پدیده ها دو روایت ممکنست وجود داشته باشد.  یکی منطقی و بر مبنای روال طبیعی و  عادی.  یکی هم بر مبنای عجائب و خوارق عادت، یعنی روال غیر طبیعی و چه بسا ماوراءالطبیعه.  مردم، از جمله نگارنده این سطور، معمولاً مایل و علاقمندند که روایت دوم را پذیرا شوند.  این یک میل عجیب در انسان است که شگفت زدگی را دوست میدارد و همچون ورزش های خاص، عاشق افزایش "آدرنالین ذهن" است.  در همین راستا، خواندن رمان های علمی-تخیلی و تماشای فیلم های هیجانی را دوست میدارد.  چند نفر تماشای فیلم های یخ زده خالی از هیجان را دوست دارند؟ این حسّ بسیار خوب و قابل احترامی است منتها اکثریت آدم های منطقی، فضای زندگی واقعی را همواره از فضای شیفتگی ذهنی جدا نگاه داشته و دو حساب مستقل برایش باز میکنند.  شاید یکی از دلائلی که این ایام مردم  اینهمه اطلاعات غلط، ولی هیجان انگیز، را در فضای مجازی مبادله میکنند از همین علاقه ریشه میگیرد.

2- طب سنتی: یکی از مسائل مبتلابه ما چه در این ایام و چه در گذشته همین طب سنتی است که فقط مختص ما هم نیست.  اخیراً بر اساس آخرین تحقیقات درباره ویروس کرونا، ناقل اولیه آن به انسان پانگولین (مورچه خوار) اعلام شد.  گوشت این حیوان ترسناک را چینی ها میخورند و از پولک پوستی آن در طب سنتی استفاده میکنند.  چه بسا علت مصرف گوشت آن نیز از جهت طب سنتی باشد و معمولاً برای افزایش قوه باء است.  ببینید این انسان برای قوه جنسی خود چه به روز دنیا نیآورده است.  این را از آن جهت گفتیم تا بدانید که کارکرد این طب های سنتی آنچنانکه مشهور است بی آزار نیست.  در ایران مدتهاست آنرا طب ایرانی میگویند و عده ای هم اخیراً در مراکز مذهبی آنرا طب اسلامی نام نهاده و تشکیلات وسیعی برایش تدارک دیده اند.  همانطور که قبلاً هم گفته بودیم، باید رو به مجریان این طب های مختلف کرده گفت که اگر هدفشان نجات جان آدمیست پس چه مشکلی با پزشکی رایج و علمی دارند و چرا کتب آنرا میسوزانند؟  پزشکی علمی منطقاً با شما و طب شما نباید مشکلی داشته باشد اگر که داروی شما واقعاً نجات بخش است.   میگوئید روغن بنفشه درمان ویروس کروناست.  بسیار خوب، آنرا برای چند نفر از بیماران خود تجویز کنید اگر مفید افتاد تمام دنیا مرید شما خواهند شد.  هموپاتی نیز طب ادعائی دیگریست که شرح آن را سابقاً داده ایم.  هدف اغلب آنها معلومست و اصل همه آنها بر کسب مال و شهرت است.

3- منابع متقن: عنصر رایج در تمامی عرصه های مختلف شبه علم، "منابع معتبر" است.  از اینجا و آنجا مطالبی بی ربط و یا باربط را بهم میآمیزند و بنام منابع معتبر علمی جا میزنند.  مثلاً یکبار در مطلب "حاشیه ای بر علوم فیزیکی" که در بهار 1397 در همین وبلاگ درج شد بشرح یک فقره کلاسیک از این داستانها پرداختیم.  یکی از خوانندگان قدیمی، آدرس سایتی را فرستادند و خواستار توضیح ما شدند.  موضوع سایت، در مورد ادعاهای یک دانشمند فضائی و شرح مشاهدات شخصی وی از دیدار با فرازمینی ها بود.  بگذریم از اینکه بعد از توضیحات ما که کلیت داستان را زیر سوأل برد، این خواننده عزیزی که خواستار توضیح ما بودند رنجیدند و قهر کرده ارتباط خود را بکلی بریدند.  گویا دوست داشتند تأیید تصورات خود را بگیرند.  اینهم امری طبیعی است و ما اغلب مایلیم جز تأیید افکار خودمان چیز دیگری نشنویم.  شنیدن هر صدای دیگری ما را ناراحت میکند.  و بهمین دلیل، طبیعی است که جامعه ای داریم که همچنان در حال درجا زدن است و پیشرفت که نمیکنیم، هیچ، چه بسا بازگشت بعقب را تجربه میکنیم.  برای پیشرفت هیچ چاره ای نیست جز تحمل افکار یکدیگر و تعاملی که در یک محیط آزاد صورت میگیرد.  این روزها سریالی در ارتباط با بشقاب پرنده ها در یکی از کانال های تلویزیونی پخش میشود و تماشاگران زیادی دارد.  این قبیل برنامه ها، که منهم از علاقمندان آن هستم، برای سرگرمی است و  به حقیقت ماجرا کاری ندارد.  یک دانشمند مشهور که نامش در این سریال آمده پرفسور هاینک است که مدتها درباره اشیاء پرنده ناشناس برای نیروی هوائی آمریکا کار کرده و نتایجش را در کتاب آبی منتشر کرده و سریال هم به این نام است.  کاری به این نداریم که دعاوی مطرح شده چقدر حقیقت دارد که ما در جای دیگری مشروحاً بدان پرداخته ایم.  اما نکته مهم وجود تمایلی نابجا و عجیب در هموطنان ما است که هرچه برچسب خارجی داشته باشد و در خارج تولید شده و یا بزبان خارجی باشد را وحی مُنزل تلقی کرده و در ردیف منابع معتبر آنان را جای میدهیم!  دامنه این ارادتمندی گاه وزارت خانه های ما را هم آلوده کرده بطوریکه یک سایت خارجی مجعول که معلوم نیست از کجا تغذیه میشود و بکجا بند است بعنوان منبع معتبر و یگانه رفرنس ما معرفی میشود که جای بسی شگفتی است.  غریبی گرت ماست پیش آورد/ دو پیمانه آبست و یک چمچه دوغ.  گاهی حتی کار به ابتذال کشیده و مطالب یک کارتون آمریکائی (خانواده سیمپسونها) که برای بچه ها درست شده بعنوان مدرک علیه آن دولت استفاده میشود!  این شیفتگی شامل حال هیئت های مذهبی نیز هست، بطوریکه اگر یک کارگردان آمریکائی مثل فورد کاپولا، از سوره فاتحه الکتاب تمجید کند آنرا ملاک قرار داده و نقطه مبداء برای طرفداری از دین شود.  داروی درمان این بیماری، بازگشت به عقل یعنی خویشتن خویش است.

4- پیشگوئی آینده:  مباحث مختلف شبه علم یک فصل مشترک مهم با یکدیگر دارند که همانا "پیشگوئی از آینده" میباشد.  معروف ترین پیشگو در غرب، "نوستر آداموس" است که نگارنده تمام پیشگوئی هایش را خوانده و حتی یک مورد پیش بینی درست و حسابی در آن نیافته است.  سبک کار وی "ایهام" است یعنی چیزی بگوئی که هرکس معنای متفاوتی از آن درک کند.  بسیاری از رمالان و پیشگوها از این تکنیک کمال استفاده را میبرند.  البته ایهام در ادبیات جایگاه خاصی دارد و هنریست که کار هرکس نیست.  شیرینی اشعار حافظ نیز بجهت استعمال سبک ایهام است که آنرا چنین جذاب کرده مورد احترام همه است.  مردم با دیوان حافظ فال میگیرند زیرا هر کس با شعر پیش آمده نتیجه کار خود را لابلای شعر لسان الغیب می یابد.

5- وجه افتراق شبه علم از خرافات: تفاوت شبه علم از خرافات چیست؟  شبه علم یک وجه مدرن و لوکس از خرافه است.  بعبارت دیگر امتزاج خرافات اصیل با رنگ و لعابی از علم که پذیرش ادعا را برای مخاطب باسواد آسانتر و جذاب تر کند.  یکی از مصادیق آن که این روزها نیز بحث آن هست، موضوع "جن" میباشد.  این کلمه در معنی یعنی "ناپیدا" و کلمه "جنین" نیز از آن مشتق شده یعنی طفلی که هنوز ناپیداست و بویژه هنوز جنسیت آنرا هیچکس نمیداند.  در صحاری عربستان به سبب تفاوت زیاد دمای روز و شب، انبساط و انقباض کارهائی میکرده است (و هنوز میکند) که امروز ما باید تاوان آنرا بدهیم!  در قدیم، شبها که کاروانیان در صحرا طی طریق میکردند گاهی صدای عجیبی مثل سوت یا صحبت نامفهوم میشنیدند و از ترس بخود میلرزیدند.  کسی را در اطراف نمیدیدند و لذا آنرا بحساب موجودی نامرئی بنام جن میگذاشتند که قصد اذیت دارد.  این پدیده از دیدگاه قدما موجودی واقعی بود زیرا دارای اثر وجودی بود و صدای آنرا در شب میشنیدند.  طبعاً اگر ما هم در آن روزگار میبودیم همین دیدگاه را میداشتیم.  بعدها موجودیت آن دامنه بیشتری پیدا کرد بطوریکه چیزهائی را که از تفسیر آن قاصر بودند به پای آن نوشتند.  هنوز داستان ها درباره مشاهده جن و پای سُم مانندش در حمام های قدیم بر سر زبانهاست هنگامیکه مؤمنین سحرگاهان خود را تک و تنها در خزینه حمام با او روبرو میدیدند.  سرچشمه همه اینها به ترس برمیگردد.  ترس از ناپیدا.  اما ببینیم جن از چه ساخته شده؟  در دورانی که عناصر چهارگانه علم روز بود، آنرا از "آتش" تصور میکردند که گویا شیطان نیز از جنس آن دانسته شده.  اما امروز برای کسی که فیزیک خوانده و پای بند عناصر اربعه زمان ارسطو نیست پذیرش این امر بسیار مشکل اگر نگوئیم غیرممکن است.  اینجاست که علم و آب و رنگ علمی بکمک میآید و از واژه وزین "انرژی" استفاده میشود.  کما اینکه امروزه رسم است که میگویند فلان چیز بما انرژی منفی میدهد.  انرژی منفی یعنی چه؟ کسی نمیداند.  لذا امروز میگویند جنس جن از انرژی است که هم قشنگ و هم جذاب و هم پر طمطراق است.  این مثالی است از روش شبه علم که مفاهیم غیر عقلانی در لفافی از عبارات علمی چنان پیچیده میشود که بدون استثناء بیسواد و باسواد را گیج و مبهوت کرده همه را وادار به تسلیم میکند.  امروزه میدانیم که انرژی نیز از جنس مادّه است و لذا باید دارای اثر متقابله با سایر مواد باشد.  پس چگونه است که این جن و بستگان سببی و نسبی آن فقط توسط عوام درک میشود ولی در هیچ آزمایشگاه و تشکیلات علمی هیچگونه ردّ پائی از خود بجا نگذاشته است؟!  اینجاست که اگر نیک بنگریم، شبه علم ادامه همان خرافات سنتی است.  یکی با لفاف زیبا و دیگری بدون پوشش.  رواج اولی بیشتر در غرب و دومی عمدتاً در شرق است.   

6- تن ندادن به آزمایش: موضوعات خرافی اغلب بحث های یکطرفه است و تولیدکنندگان و مروجین آن علاقه ای به بحث رو در رو در محیط آزاد ندارند.  بعلاوه، اجازه آزمایش موضوع مورد ادعای خود را در شرایط آزمایشگاهی زیر نظارت دانشمندان فنّ نمیدهند.  اصولاً یکی از راه های تشخیص این قبیل موضوعات همین است.  یک قاعده طلائی عمومی چه برای موضوعات این چنینی و چه مسائل سیاسی بشرح زیر وجود دارد : " چنانچه ریگی در کفش ندارید، دست را رو بازی کنید ".  بعبارت دیگر یعنی "شفافیت".  کلام ترسناکی که خلافکاران را میترساند.  جهت دیگر مخالفت با شفافیت ناشی از سود های کلان در موارد مرتبط با امور مالی است.  در حال حاضر چین بزرگترین بازار طب سنتی جهان را در اختیار دارد.  هرچه غیر قانونیست در این بازار با پول خوب قابل خریداریست.  عاج فیل، پودر خشک شده پنجه ببر، باله کوسه، پولک پانگولین، و لاشه هزار و یک جانور بیگناه دیگر در این بازار خرید و فروش میشود.  میگویند خاصیت عمده این مواد جادوئی برای قوه باء است و با توجه به جمعیت عظیم این کشور شاید چندان بی ربط هم نباشد!  باید اعتراف کرد که لاطائلات ما از این منظر دستکم کمی انسانی تر است زیرا علمای ما برای این مقصود فقط به پوشیدن صندل زرد اکتفا میکنند.

7- بها دادن به شبه علم: نکته آخر اینکه خرافات و شبه علم در اطراف و اکناف جهان به یکسان وجود دارد و جائی نیست که از آن در امان مانده باشد.  اما تفاوتی که هست، این مسائل هیچگاه در جایگاه تصمیم گیری رسمی دولت ها قرار نمیگیرد.  فقط یکبار اتفاق افتاد که در آمریکا در زمانی که ریگان عهده دار ریاست جمهوری بود، وی اظهار کرد در برخی تصمیمات به هوروسکوپ یا پیشگوئی متولدین هر ماه مراجعه میکند.  این سخن منجر به انتقادات زیادی شد و نهایتاً ایشان هم از عقیده خود عدول کرد.  متأسفانه در برخی کشورها دیده میشود که شبه علم و خرافات در رأس هرم تصمیم گیری کشور است.  علت آن نیز ساده است، زیرا افراد با کمالات در قاعده و در پائین و افراد عامی در مراتب بالای هرم قدرت جای دارند.  حال و روز چنین جوامعی روشن است و تا وقتی خرافات در سیستم حاکمه بها داده شود، آینده روشنی پیش رو نخواهند داشت.  شبه علم به خودی خود زیان آور است بویژه وقتیکه صاحبان قدرت، با دروغ و جعلیات در صدد قانونمند ساختن آن در تمامی شئون کشور باشند.  تبلیغات، ابزار مهمی در انجام این مقصود است چه با تکرار و القاء هر خبر چرندی میتوان آنرا حقیقت محض جلوه داده و توده نیز آنرا با میل و رغبت پذیرا شود. 

  • مرتضی قریب
۲۸
اسفند

عالم نامرئی

    با ظهور غیر مترقبه یک ویروس ناشناخته در ماه های پایانی 1398 خورشیدی، جامعه کشور همراه با جامعه جهانی دچار تب و تابی بزرگ در مقابله با این مهمان ناخوانده شد.  در این راستا، سازمانهای پزشکی همگام با سایر بخش های اجرائی در جهت پیشگیری و کنترل بیماری تلاش مجدانه ای را آغاز و قرنطینه اماکن عمومی را توصیه کردند.  به موازات این تلاش های خیرخواهانه، ناگهان اقداماتی در جهت مخالف مبارزه با بیماری توسط عده ای در "اماکن مقدسه" آغاز شد توگوئی امکنه مزبور دارای ایمنی ذاتی است.  رؤسای دسته جات مزبور به این هم بسنده نکرده با ادعای شفا بخشی این مکان ها به عوامل تحت امر دستور بازگشائی قهری آنها را دادند.  اینگونه حرکات حاکی از نوعی اختلال مغزیست.  اختلالی که مانع از فرایند شناخت است.  البته همه جای دنیا از این قبیل اختلال مغزی ها وجود دارد اما قانون مانع عملکرد آنهاست.  اما وای به وقتی که قانون در دست این گروه اختلال مغزی باشد.  اینان گاهی مدعی وجود چیزی موهوم و نامرئی که وجود ندارد میشوند، و گاهی هم موجودی نامرئی ولی واقعی که وجود دارد را منکر میشوند و میگویند وجود ندارد.  بدون آنکه خواسته باشیم این حرکات را برحسب دکان داری مذهبی که رواج فراوان و عواید عظیم دارد تحلیل کرده و از آن دریچه به موضوع نگاه کنیم، ترجیحاً این مسائل را از دیدگاه نظری و اینکه پایه های اعتقادی آن در کجا ریشه دارد مورد بحث و بررسی قرار میدهیم.  

     در مباحث پیشین، بطور مشروح درباره کسب معرفت و شناخت طبیعت صحبت کردیم و نشان دادیم که روش علم چگونه است و آنرا در مقابل سایر روشها بویژه روش ماوراءالطبیعه مقایسه کردیم.  در کشورهائی که ماوراءالطبیعه ریشه های عمیق تاریخی داشته و بویژه دست در دست دین بر افکار عمومی سوار است، هرقدر در روشنگری این مقولات گفته شود کم است.  امروز بیش از هر زمان دیگری بر طبقات درس خوانده و روشن اندیش واجب است که پا در میدان عمل گذاشته و در این روشنگری شریک و سهیم باشند.  اینک زمان آنست که حجاب کژاندیشی و خرافات بیکباره به کناری انداخته و اجازه داده شود تا هوای تازه ذهن های خواب آلود را بیدار کند.  هنوز هم مشکل اصلی ما در این سرزمین، درک اصول است مشکلی که دامنگیر تحصیل کرده ها نیز هست.  اینان یا خوب درس نخوانده اند و یا درسشان را بلدند منتها نان را به نرخ روز میخورند و در اشاعه دروغ مجبور به همکاری هستند.  به راستی، عقیده ما درباره جهان نامرئی چیست؟!  نکات مهم را فهرست وار در پاسخ به این سوأل در زیر به عرض میرسانیم

1- ابتدا بهتر است جامعه علمی دست به خود پالائی زند.  وقتی مطلبی ارائه میشود باید دلائل یا شواهد در اثبات آن نقل شود و نه آنکه به مخاطب بگوئیم اگر قبول ندارد رد آنر اثبات کند.  مثلاً در بحران اخیر، محققی سرشناس ادعا میکند این ویروس عمداً برای کشتن ایرانیان مهندسی شده است!  دلیلی ارائه نمیکند و میگوید چون ایتالیائی ها نیز کشته زیاد داده اند و از نظر ژنتیک نیز مشابه ما هستند پس حرف من درست است.  حالا شما قبول ندارید بفرمائید اثبات کنید اینطور نیست.  قبلاً در بحث "لاادریه" گفتیم که اگر قرار باشد این نوع احتجاجات قبول شود، در بر قبول هر مهملی باز خواهد شد.  درست مثل اینکه کسی به ضرس قاطع بگوید که داعش یک پایگاهی در مریخ بنا کرده است.  شما قبول ندارید؟ بفرمائید اثبات کنید اینطور نیست.

2- نوع ملایم تری از غلط اندازی فوق بدین گونه است.  من میگویم که حیات قطعاً در مریخ وجود دارد و آنرا در مجامع مختلف تبلیغ میکنم تا معروفیتی کسب کنم.  قاطبه دانشمندان در این باره شک دارند و میگویند هنوز نمیدانیم و شاهدی بر رد یا اثبات آن نداریم.  از قضای روزگار، چند سال بعد که آزمایشات دقیق در محل صورت میگیرد وجود صد در صدی حیات در مریخ اثبات میشود.  اینجاست که میتوانم خود را قهرمان دانشمندان تلقی کرده و سطح بالای علمی خود را به رخ همگنان بکشم بویژه اگر مدرک دکترائی هم از ابرقو و حومه داشته باشم.  این قضیه مشابه داستان دموکریتوس است که او از دو سناریوی قابلیت تقسیم ماده تا بینهایت و عدم قابلیت تقسیم مداوم، دومی را انتخاب کرد.  البته او از پیشینه علمی وزینی برخوردار بوده و شواهد دیگر را نیز مد نظر داشته است.  منظور اینکه از میان قضایائی که دو وجه دارند شما با شیر-یا-خط هم میتوانید روی یک وجه شرط بندی کرده و برنده شوید بدون آنکه هیچ اطلاعی از جزئیات داشته باشید.  جالبست بدانید که بسیاری از موضوعات را میتوان به دو وجه متمایز "هست" و "نیست" تقلیل داد و درباره یکی از وجوه جهت گیری کرد.  

3- اما در مورد توده عوام، "نامرئی" واقعاً یک پارادوکس است.  مثلاً در تفهیم موجودیت نامرئی خداوند، برای توده استدلال میکنند که هرچیزی که دیده نشود لزوماً به معنای نبود آن چیز نیست و نتیجه میگیرند که باید وجود خداوند را پذیرفت.  بالاخره فرد مجاب میشود که بپذیرد و اگر همچنان سرپیچی ورزد، البته بطرق دیگری اجباراً مجاب میشود.  حتی با وجود پذیرش تعبدی،  معهذا آنچنانکه باید و شاید این استدلال در جان و روح او جایگیر نمیشود.  مهمترین حس آدمی بینائی است و او بطور طبیعی تا چیزی را ندیده نمیتواند به وجود آن اذعان کند. شاید از همین روست که او به نقاشی و مجسمه سازی روی میآورد تا تخیل خود را تقویت بخشد.  بگذریم از اینکه گاهی به بت پرستی تعبیر میشود ولی در کلیسای کاتولیک شاهدیم که چه مقدار نقاشی های زیبا و مجسمه ها تعبیه شده تا ذهن نماز گزار متوجه آخرت شود و چیز دیگری در خلاء ذهنی نیاید. در سوی مقابل، در نبود هر گونه محرک های دیداری، اینکه ذهن نمازگزاران ما اغلب دچار تشویش و گاه اشتباه است و شماره رکعت را فراموش میکنند بیجهت نیست و تقریرات شکیات نماز در همین رابطه است.  اما در موضوع ویروس "کرونا" وضع به گونه ای دیگر است.  دربادی امر فرد باور ندارد مگر آنکه شاهد مرگ بیمارانی در اطراف باشد.  دوستی خاطره ای از زمان سپاه بهداشت خود تعریف میکرد که چگونه دهاتی ساده دل منکر وجود میکروب شد.  سپاهی به او که در حال نوشیدن آب از رودخانه بود توصیه کرد ننوشد. دهاتی که علت را پرسید او گفت به علت وجود میکروب است.  و در توضیح بیشتر که پرسید میکروب چیست او گفت موجودی بغایت ریز که دیده نمیشود.  دهاتی با لبخند گفت پدر جان این آب چند روز پیش یک شتر را با بارخود برد بمن میگوئی میکروب دارد!

4- وجه طبیعت گرای انسان مانع پذیرش امور غیر حسّی است بویژه اگر با منافع وی در تقابل باشد.  چون "دیدن" مهمترین حسّ است بنابراین انسان، چه عوام و چه باسواد، بطور طبیعی از پذیرش امور نامرئی سرباز میزند.  اما انسان وجه دیگری نیز دارد و آن جنبه معنوی یا اصطلاحاً غیر مادّی است.  این جنبه دومی ناشی از ترس است که در ادوار گذشته بسیار فراگیر بوده و در دوران حاضر کمرنگ شده است.  با اینکه ترس از پدیده های طبیعی تقریباً زایل شده است اما ترس از آینده جایگزین آن شده که مهمترین شکل آن، کماکان ترس از مرگ است.  داروی درمان این ترس از دید توده، پناه بردن به ماوراءالطبیعه و امور غیبی است.  طبعاً معنویات تا وقتی اموری شخصی و درونی باشد موجب آرامش است و بر آن ایرادی نیست.  ولی امان از هنگامی که بعنوان ابزار مورد سوءاستفاده کاسبکاران روح و روان قرار گیرد که بسیار فسادآور است.

5- اینجاست که گاهی تضاد آشکار میشود.  آنها که به "نامرئی" امور غیبی معتقد شده اند ناگهان با یک نامرئی دیگری روبرو میشوند که اوضاع را مختل میسازد.  مثلاً در بحران اخیر از یکسو بمناسبت واقعی بودن این دومی و پای مرگ و زندگی در میان بودن باید مراکز متبرکه محل تجمعات تعطیل میشد ولی فشارها از سوی دیگر، پناه بردن به این مراکز "امن" را تجویز میکرد.  در حالی که رؤسای عالی مذهب خود به مناطق امن گرمسیر جنوب و جزایر پناه برده بودند معهذا توده سنت گرا دچار تضاد و سردرگمی شد.  مشابه این امر در گذشته بارها اتفاق افتاده بود و یکبار سیلی که در امامزاده داود جاری شده بود عده زیادی را که به آنجا پناه برده بودند کشت.  این در حالی بود که افراد عاقل در همان لحظات مردم را به فرار به بالا دست تشویق کردند که البته جان بدربردند اما آنها که گوش نسپردند و بامید در پناه بودن به امامزاده که در مسیر سیلاب قرار داشت پناه بردند جان بر سر آن نهادند.  قرنها به مردم تلقین کرده اند که این مکانها امن است و ناجی جان انسانهاست.  در حالیکه آن نجات دهندگان خود قاصر از نجات جان خود بودند.  این مشکلی است که فقط منحصر به ما نیست و در بحران اخیر در کره جنوبی شاهد آن بودیم که چگونه عده زیادی علیرغم هشدارها به کلیسا پناه بردند و نادانسته با خود ویروس بیماری را در سایر نقاط این کشور پخش کردند.  

6- میپرسند از کجا میفهمند که عامل این بیماری ها باید موجودی نامرئی باشد؟ و چگونه است که نامرئی های مرتبط با امور غیبی  به رسمیت شناخته نمیشوند؟  همانطور که در مطالب پیشین گفته شد، در علم منظور از مشاهده، فقط دیدن با چشم نیست و لذا هر آنچه موجود است و دارای اثر وجودی، نهایتاً توسط تجهیزات خاص حس شده و به ناحیه ادراک آدمی ترجمه میشود.  ممکنست چیزهای دیگری هم باشند که فعلاً به حوزه حس در نیامده باشند و در آینده توسط تجهیزات آشکار گردند.  اما در این میان یک چیز قطعی است و آن اینکه غیر ممکن است موجودی طبق تعریف و علاقه ما وجود داشته باشد ولی نخواهد اثر وجودی داشته باشد. بعبارت دیگر بود و نبود این چیزهای من درآوردی یکسان است.  در زبان عامه باین چیزها مهملات گفته میشود.  پیشتر در این باره گفتیم شناخت ما از وجود اشیاء به لطف اثر متقابله است.  مثلاً اگر میگوئیم خارج از محدوده بینائی ما و در ناحیه فروسرخ و ماوراء بنفش انوار دیگری وجود دارد بخاطر اثر آنها روی مادّه است.  دلیل کشف آنها هم همین بوده.   مشکل امروز ما در  این بخش از جهان، آویختن به نوعی از نامحسوسات است که هیچگونه اثر متقابله ای ندارد. در عوض، بجای جدی گرفتن محسوسات حقیقی، با گریختن از قبول واقعیت، آنها را نادیده میگیریم. 

7- امروزه با اشاعه علم و اثر آن در زندگی، بسیار بعید است که هنوز چنین تصوراتی رایج باشد و اگر توده بحال خود رها شود کم کم دست از مهملات میشوید.  معهذا با تلاش و صرف انرژی گویا هنوز هم میتوان به استمرار خرافه ادامه داد.  تا وقتی کارخانه تولید و انتقال خرافه با تمام قدرت در حال کار است نمیتوان از شرّ تولیدات آن رهائی یافت.   مدیران کارخانه چه کسانی هستند؟  طبعاً  کسانی که نان و آینده شغلی آنها در استمرار خرافات است.  اینست که میبینیم مقابله با کرونا را با خوردن خاک تجویز میکنند.  کمی پیشتر، مقابله با سیل را هم با انداختن تربت در رودخانه انجام دادند و گویا در رسانه ملی هم با افتخار نشان دادند.  علت فروکش سیل را ناشی از کار خود قلمداد کردند و اگر فروکش نمیکرد لابد بگردن کم شدن ایمان مردم میانداختند.  چینی های باستان نیز با زدن طبل هنگام کسوف، خورشید را از دست ماه نجات میدادند و طبعاً همیشه کارگر میافتاد.  گویا یکی از گزارشات وزارت بهداشت در چندین ماه پیش سرچشمه شیوع بیماری سفلیس را بوسیدن درب حرم نشان میداد که البته هیچگاه جدی گرفته نشد و نمیشود.  چرا؟ چون پایه سیستم ایدئولوژیک حاضر برمبنای همین آموزه ها استوار است.  اخیراً برخی محافل روشنفکری، تضادهای بین این دو سیستم فکری که به همت ویروس کرونا آشکار گشته را نقطه عطفی قلمداد کرده اند که روش حکومت  اصلاح شود.  آرزوئی که تحقق آن همانقدر میسر است که کلاغ بگوید از فردا سفید میشوم!  ایدئولوژی عموماً دارای تضاد های درونی است که ذاتی آنست.  مثلاً رسماً اعلام میشود که تحریم به نفع ماست اما معلوم نیست اگر به نفع ماست چرا تحریم کنندگان را دشمن میانگاریم.  یا شهادت را تبریک میگوئیم زیرا شهید به بهشت رفته و آنجا زنده است.  ولی بانیان شهادت را مقصر و به اشد مجازات میرسانیم.  یا هرجا شکست خورده ایم، آنرا پیروزی اعلام میکنیم.  هر اتفاقی بیفتد پیروزی با ماست.  بلای ویروس را میگویند مشیت الهی ولی لحظه ای بعد برای رفع بلا دعا میکنند.  از خرافات سنتی خسته شده اید؟ نگران نباشید، جلسات مدرن هم هست که دکتر روانشناس با بلغور کردن کلمات به سبک نثر مسجع روح شما را صیقل و گرفتاری های فکری شما را موهبت الهی نشان میدهد.  فقط کافیست نظری به رسانه های رسمی انداخت تا متوجه وسعت دامنه این تضادها شد.  وقتی تضادهای درونی یک ایدئولوژی به مرز بحران رسیده باشد آن ایدئولوژی باید به کنار گذاشته شود، بویژه اگر با دروغ و جعلیات نیز آمیخته باشد.

8- میپرسند تکلیف چیست؟ چکار باید کرد؟  بنظر ساده میرسد.  فرض کنید مغازه ای وجود دارد و مواد خوراکی مسموم به مردم میفروشد.  کم کم تعداد مسمومیت ها زیاد میشود و مردم به آن رستوران و طرز کارش مشکوک میشوند.  از کجا متوجه میشوند؟  از آنجا که هرکه از آنجا غذائی برده و مصرف کرده بیمار شده است.  مردم مجبورند درب این دکان را ببندند.  اما تابلو سردر مغازه چه میگوید؟  تابلو ممکنست نام معروفترین برند دنیا باشد.  حتی ممکنست پیشینه خوبی هم داشته باشد.  از طرفی،کم نیست تولیدی های تقلبی زیر نام برند های معروف.  نام و پیشینه ملاک حقانیت نیست بلکه محتوا مهم است که در اینجا تولید مسمومیت است.  درب این دکان باید بسته شود خواه نام آن هر چه باشد.  ایدئولوژی جاری که مسبب انواع مسمومیت های فکری است از همین قسم است.  ممکنست بهترین اسماء حسنه بر سردر آن نوشته باشد.  اما اسم مهم نیست بلکه محتوا مهم است.  بازی با اسم، خواه اختلال مغزی خواه عوامفریبی نام نهیم، البته تاریخی طولانی در این کشور دارد.  در حمله افغان در زمان سلطان حسین صفوی، بجای اعزام قشون، آشی با 1000 نخود دعا خوانده تحت نظارت علما درست شد تا دفع بلا کند ولی آن شد که میدانیم.  داستان رمال معروف دربار فتحعلی شاه در خط و نشان کشیدن برای پیروزی بر تجاوز روسها از همین قبیل است.  بعد آنهمه حقارت و شکست ایشان تازه ادعای فتح داشت و خود را بدین لقب خواند!  در تمام این بلایا ایدئولوژی حاکم مسبب اصلی بوده است.  جایگزین آن چه میتوانسته و میتواند باشد؟  اخلاق طبیعی.  وقتی به والدین خود محبت میکنید آیا بخاطر مذهب خاصی است؟   اگر فرزند خود را دوست میدارید بخاطر دستور کسی است؟  مذاهب اغلب رویه های جاری را بسته بندی مجدد و زیر نام خود عرضه میکنند.  آیا فرد لامذهب رفتاری مغایر این با خانواده دارد؟  اخلاق طبیعی شامل همه آن فضائلی است که دنبالش میگردید.  آیا بیمه عمر برای تأمین آتیه خانواده نیازمند مذهب خاصی است؟   امروزه قانون، همه آنچه را امثال حمورابی از ادوار دور تاکنون بدنبال آن بوده اند یکجا در اختیار میگذارد.  

9- مختصر آنکه پیرو بروز هر بحرانی، هرقدر هم که شوم باشد، درس هائی برای آموزش ما وجود دارد که بی توجهی به آن موجب هر چه بیشتر فرو رفتن در چرخه معیوب است.  فوری ترین بخش از این درس ها برای یادگیری، تشخیص مسیر درست از نادرست است.  اغلب تصور میکنیم آسانترین کار، تشخیص درست از نادرست است.  که در میدان اندیشه لزوماً اینطور نیست.  امروز مقابله این دو عالم نامرئی ما را بر سر دوراهی دیگری قرار داده است.  یا کماکان ادامه مسیر در چرخه حاضر، و یا چرخشی آگاهانه برای قرارگیری در مسیر درست.  عده ای با انگ غرب گرائی هر حرکت درستی را غرب زدگی تعبیر میکنند.  درحالیکه این انتقادات نباید جدی گرفته شود زیرا هر حرکت آگاهانه ای مخالف هرگونه تقلید و پیروی کورکورانه است.  پیشتر گفتیم که فکر درست، شرقی و غربی و خودی و غیرخودی ندارد و آویختن به این تصورات هیچ سودی ندارد.  هر حرکتی نیازمند یک پشتوانه سالم فکریست و در حال حاضر تجدید نظر در تفکراتی که ماحصل آن قرنها درجازدن تاریخی بوده است آغاز این راه است. 

  • مرتضی قریب
۲۳
اسفند

اخلاق عملی و نظری

     بدون آنکه وارد تعریفات کلاسیک و پیچیده گوئی های فلاسفه دراین باب شویم، بنا به تقاضای تنی چند از خوانندگان کمی روشنگری لازمست.  در یکی دو بحث قبلی سخن از اخلاق طبیعی و مزایای آن رفت بدون آنکه مصادیق آن ذکر شود.  جمله ای درباره بت پرستی گفتیم و بحث آنرا به آینده واگذاشتیم.  اکنون هردو را که بهم مرتبطند و به نوعی اساس تفکر ما بدان وابسته است در زیر بطور خلاصه به محل بحث میگذاریم.  ناگفته نماند که هردو سوژه در گرو موضوع مهم آموزش است که این روزها جامعه ما سخت تشنه آنست.  

       آیا دروغ خوبست یا بد؟  دزدی خوبست یا بد؟  معیار خوب و بد بودن چیست؟  آیا اخلاق نسبی است یا مطلق؟  مبنای حسن و قبح چیست؟  آیا اخلاق از عالم بالا نازل شده یا ساخته و پرداخته خودمان است؟  اینها از جمله تردیدهائی بود که خواننده ای ذیل مطلب "چرخه درست کدام است؟" مطرح کرده بود.  حقیقتی که همواره بر آن تأکید داشته ایم و معمولاً فراموش میکنیم دو نکته مهم است: 1- حیات انسان و تاریخ او نه محصول یک یا دو هزار سال گذشته بلکه حاصل میلیونها سال تحول و تطور است.  2- قوه فکر انسان همواره در کار بوده و شیوه استدلال او فقط به دوران جدید محدود نمیشود.  منتها قوه عاقله او متناسب با تکنولوژی بالا نرفته است و چه بسا آدمهائی باشند که سوار لامبورگینی میشوند اما هنوز مغزشان در حد و اندازه انسان نئاندرتال است.  لذا در سرتاسر بررسی های خود باید این دو نکته مهم را پیش نظر داشته و ظهور ساخته های مدرن ما را به اشتباه نیاندازد.  

     دروغ ناپسند است و ادیان آنرا از یافته های خود میدانند.  در حالیکه اینگونه نیست و برای درک آن بد نیست به مثالی متوسل شویم.  فرض کنید بر عرصه سیاره زمین فقط 5 نفر زندگی میکنند، آنهم دور از یکدیگر  هر کدام در یک قاره.  در اینصورت "دروغ" چه معنائی میتواند داشته باشد؟  هیچ!  متشابهاً "راستی" هم لفظی بی معنا خواهد بود چه اینکه وقتی ارتباطی بین افراد نباشد این عبارات فاقد معنا خواهد بود.   میتوان تصور کرد که این وضعیتی حاکم در دوران نخستین بوده که تراکم انسان بسیار کم بوده است.  به محض آنکه افراد در جوار یکدیگر قرار میگیرند این عبارات مفهوم می یابد.  "دزدی" نیز همین وضع را دارد.  جامعه آنرا ناپسند میداند نه بخاطر آنکه خداوند آنرا دوست ندارد بلکه بسبب آنکه جامعه هزینه کمتری میپردازد.  چگونه؟  اگر به روش ریاضی تابع "هزینه" ای تعریف کنیم که فاکتورهای روابط انسانی را در خود داشته باشد، جامعه ای در حالت طبیعی و پایدار خود بسر خواهد برد که تابع مزبور کمینه گردد.  هر جامعه چه در شرق چه در غرب، چه در شمال چه در جنوب، از ابتدا تاکنون، به روش سعی و خطا به این نتیجه رسیده است که پرهیز از دروغ و دزدی بهترین رویه برای کمینه کردن هزینه است و باعث آرامش مردم میشود.  تصورش ساده است که در غیر اینصورت، همگان باید شبانروز در تب و تاب حفظ اموال خود باشند که خود شامل حال جناب دزد نیز هست.  جامعه در این شرایط در یکی از سطوح برانگیخته بحران بسر میبرد و هزینه زیادی میپردازد که غیر طبیعی است.  بدان میماند که هرمی را از رأس تیز بر زمین گذاشته و مرتب با صرف انرژی بخواهید مانع از افتادن آن باشید.  حالت پایه و طبیعی جامعه همانا با اخلاق طبیعی میسر است که در اصطلاح علمای اخلاق با کاربست "اخلاق حسنه" میسر است.  یعنی مجموعه خُلق و خوئی که تابع هزینه را کمینه کند.  اخلاق طبیعی نیازی به آسمان و موجودات آسمانی ندارد (همانطور که سیر نور نیازی به اثیر ندارد!) زیرا آنچه دارد از دستآوردهای خودش است.  در طی زمان، پیامبران و مصلحین اجتماعی تکرار کننده همین رویه بوده اند و چیز تازه ای نیفزوده اند.  آنها در بهترین حالت، مروج همین اخلاق بوده اند.  هرجا قاعده هست، البته استثناء نیز هست و دروغگوئی بعنوان ابزاری برای پیش افتادن شخصی استعمال میشود هرچند به زیان دیگران تمام شود.  اخلاق نیازی به این دین یا آن دین ندارد چه در همین دوران قبایل بدوی دور از تمدنی وجود دارند که اگر نزدشان روید بعنوان مهمان از شما پذیرائی کرده و شب بهترین جای خواب را تعارف میکنند.  آنها با شما بخوبی رفتار میکنند بدون آنکه کلمه ای از دین بگوششان خورده باشد.  در حقیقت چکیده اخلاق همان عبارت معروف قدیمی است که میگوید " در حق دیگران همان کن که دوست داری در حقت کنند".  شکلهای دیگری هم دارد که "همسایه ات را دوست بدار آن چنانکه میخواهی دوستت بدارند".  لذا آنچه زیر نام انسانیت میشناسیم در واقع همه و همه ساخته و پرداخته خود انسان است و جوامع مدرن امروزی آنرا تحت "حقوق بشر" نام نهاده اند و شرقی و غربی و غیره ندارد زیرا سرچشمه آن از انسان است.  امروزه این اخلاق طبیعی لابلای قوانین مدون کشورها جای گرفته و بیش از هر زمان دیگری هویت انسانی را به رسمیت میشناسد.  مسائل زناشوئی نیز از همین دست است.  مثلاً مردم به تجربه از قدیم دریافته بودند که ریسک ازدواج با نزدیکان همخون بالاست و ممکنست نتایج خوبی به بار نیاورد که البته امروز تحت عنوان ژنتیک پذیرفته شده است.  ادیان این قاعده را فورموله کرده و بنام دین ارائه کرده اند.  اما قطعیتی وجود ندارد جه اینکه فراعنه مصر برای حفظ خون پادشاهی با خواهران خود ازدواج کرده و آسمان به زمین نمیآمده است.  ادیان معمولاً سنن جا افتاده پیشین را با سربرگ خودشان مجدد نسخه پیچی کرده روانه بازار میکنند.  در اغلب ادیان مشهور رد پای سنت های قبلی به وضوح نمایان است و شخص خردمند به روشنی تشخیص میدهد.  

      بت پرستی از کی و از کجا پیدا شد؟  طی تاریخ، سوءتفاهمات زیادی درباره مراسم مذهبی پیشینیان بوجود آمد و باور های دروغی را رایج ساخت.  یکی از آنها "بت پرستی" است.  مگر بت قابل پرستیدن است؟ منظور ما از پرستیدن چیست؟  پیشینیان هرقدر هم که عقب افتاده بودند، آنقدر شعور داشتند که سنگ یا چوبی را سازنده جهان ندانند.  در بالا گفتیم که شعور متوسط انسان کم نبوده است.  گاهی ما برای تأیید سبک تفکر خودمان، نسبت دروغ به سبک فکری قدما میدهیم تا آنها را باطل و خود را برحق جلوه دهیم.  هم اکنون در سرزمین های سرخپوستان شکلک های بزرگی از چوب درختان برپا میکنند و به یاد نیاکان بدان احترام میکنند.  در شبه جزیره عربستان که غالباً چوب نایاب بوده، مجسمه هائی از سنگ بدین منظور میساختند.  گاهی هم سنگی که ساده و بیشکل بود و اغلب نزدیک خانه اشان بود هر روز بعنوان تیمن دستی بر آن کشیده و آرزوی درآمدی خوب برای آنروز میکردند.  تفصیل این سنت در کتاب الاصنام ابن کلبی آمده که شرحی بر انواع بت های پیش از اسلام است.  امروز وقتی تسبیح ساخته شده از سنگ را در دست میچرخانیم یا انگشتری از سنگ عقیق (گاهی با دعائی حکاکی بر آن) بر دست میکنیم کما بیش همان فکر و ذکر را در سر میپرورانیم.  بسیار بعید است که کسی، چه امروز و چه آنروز، سنگی یا چوبی را خالق جهان بداند.  منطقاً بسیار بعید است که بگوئیم مردم بت میپرستیده اند. چه بسا آیندگان، اقبال زیادی را که حجاج به سنگ سیاهی در مکه نشان میدهند حاکی از بت پرستی امروز ما بدانند.  قدما نیک میدانستند که این مجسمه ها جان ندارند تا حرکتی داشته باشند چه رسد خلق جهان.  احترام آنها چیزی مشابه احترام ما به مجسمه بزرگان درگذشته و یا قاب عکس پدربزرگ و مادر بزرگ روی پیشخوان است.  اتفاقاً دلیلی که بر این امر داریم از همان منابع متقن مذهبی است که بت پرستی را مذموم شناخته.

  در داستان ابراهیم خلیل آمده است که وی در فرصتی که اهالی شهر به بیرون رفته بودند، همه بت ها به جز بت بزرگ را شکست و تبر را در دست او میگذارد.  اهالی در بازگشت که او را در بتخانه تنها می یابند وی را متهم به تخریب میکنند.  اما او با اشاره به بت بزرگ میگوید کار اوست.  اما هیچکس حرف او را باور نکرده اعتراض میکنند مگر او زنده است که تکلم کند؟  از اینجا داستان به نتیجه اخلاقی خود میرسد که ابراهیم آنانرا به راه راست و یگانگی خالق جهان ارشاد میکند.  در حالیکه همین متن به روشنی گواه آنست که این بیچارگان خود از ابتدا باور داشتند که مجسمه ها حتی حرکت نمیکنند چه رسد خلق جهان و اینکه شایسته عبادت باشند.  جای تأمل است که ابراهیم با این ارتکاب عظیم همچنان زنده میماند در حالی که امروز پاره کردن فقط گوشه عکسی از بت بزرگ در یکی از میادین شهر مجازاتی شدید دارد.  ناظر بیطرف لاجرم به نتیجه میرسد که بت پرستان انسان ترند.  

     امروزه اصطلاح "بت" معنی عام تری پیدا کرده و به هر آنچه که برای جذب مردم بکار میرود گفته میشود.  هر آنچه جنبه تقدس افراطی پیدا کند بطوریکه روبروی عقلانیت قرار گیرد نوعی بت تلقی میشود.  مسجد و کنیسه و کلیسا که از مصالح ساختمانی ساخته میشوند همگی دست ساخت بشر است و کارکردی بیش از آنچه برایش تدارک شده ندارد.  این ابنیه امروزه کارکردی تبلیغاتی پیدا کرده کما اینکه میبینیم رقابتی در هرچه بزرگتر ساختن مسجد بین رؤسای ترکیه و روسیه وجود دارد!  بسیاری از چیزها معنی اولیه خود را از دست داده و در عوض در دست دولت ها در جهت تحکیم سیاست های انسداد آزادی بکار میرود.  خانه اصلی خدا نیز مقداری سنگ و خاک است و طبق تاریخ چند بار توسط سیل شسته شده و چندین بار نیز در اختلافات قبیله ای ویران شده است.  اخیراً نیز کوچکترین موجود میکروسکوپی دنیا باعث تعطیلی بزرگترین مرکز معنوی دنیا شده.  بنظر میرسد اکنون زمان برای تجدید نظر در افکار و زدودن مهملات فرا رسیده باشد.  امروز نوعی بت پرستی جدید هزاران هزار بار خطرناکتر از خطرناکترین ویروس دنیا حاکم شده است.  خطر اصلی، وجود این ویروس به درازنای تاریخ است.  آیا زمان عمل فرا نرسیده؟!

    "پرستش" نیز از کلماتیست که مورد سوء استفاده واقع شده است.  در لغت به معنی تیمار است و پرستار که کارش مراقبت از بیمار است از همین ریشه است.  ایرانیان باستان به آتش پرستی متهم میشدند تا شیوه تفکرشان زیر سوأل برده شود.   آتش پرست یعنی کسی که مراقب آتش مقدس است تا خاموش نشود.  زیرا در اعصار گذشته تولید آتش کار آسانی نبود و لذا پس از ایجاد آتش، بسیار مراقب بودند تا همچنان برقرار بماند و دیگران هم بتوانند آتش خود را از آن برگیرند.  ضمن اینکه آتش نقش مهمی در زندگی داشته و مقام آن با اهمیت برق امروز قابل مقایسه است.  پس عبادت آتش نیز دروغی بوده تا بدینوسیله آئین جدید، خود را برتر نشان دهد.  ضمناً عبادت از ریشه "عبد" است به معنی برده و بردگی که عرب برای اظهار ارادت به بت قبیله خود، خودش را برده آن بت معرفی میکرده است.  نام های زیادی با پیشوند عبد یا غلام آغاز میشود که استفاده آن برای ما ایرانیان قبیح است و مایه شرمساری.  ایرانیان باستان ضمن اعتقاد به اهورامزدا بعنوان خالق هستی و منبع نیکی، به دوگانگی خیر و شرّ معتقد بوده اند.  یعنی در مقابل هر امر خیر، متشابهاً امر شرّی وجود دارد و دائم بین این دو ستیز است.  زیبائی این فلسفه را امروز در جهان علم بعنوان حقیقتی شاهدیم که در برابر هر ذرّه ماّدی در جهان هستی، ضد ذره ای مخالف آن وجود دارد که به محض رویاروئی نابود میشوند.  البته نباید زیاده روی کرده و این تقارن زیبا را وحی مُِنزل تلقی کرد.  مثلاً در مورد دوگانگی نور و تاریکی، امروز میدانیم که هردو یک چیزند و تاریکی امر مستقلی نبوده و فقدان نور  تلقی میشود.  در حالیکه خیر و شرّ موجودیت مستقل دارند.  مردم باستان انسان را مختار و هدف متعالی انسان را آبادانی زمین و پشتیبانی از نیروهای خیر میدانسته اند.

      در رقابت های سیاسی، تبلیغات امریست قابل درک چه اینکه هرکس مایل به احراز بالاترین پست سیاسی بوده تا در سایه آن از مزایای دنیوی آن برخوردار شود.  در جریان این رقابت ها، تهمت و افترا و دروغ و پشت هم اندازی به قصد غلبه بر رقیب امریست عادی و شناخته شده.  اما آنچه قابل درک نیست، موضوع تبلیغات در امر دین و امور معنوی است.  هدف از آن چیست؟  میگویند آباد کردن آخرت مردم و سعادت اخروی آنان.  اگر مردم مقاومت کرده نپذیرند چه؟  اینجاست که معلوم میشود اهداف مادّی مد نظر است والا از نظر منطقی چه اجباری باید باشد.  با شمشیر شکم طرف را سفره میکنند چون نخواست آخرتش آباد شود.  این کم نیست و بعنوان جریمه زن و فرزندش به بردگی برده میشوند تا درس عبرتی باشد برای آنها که مانع سعادت اخروی اند.  در زمانه ای که منطق و استدلال اساس کارهاست، این تناقضات چگونه توجیه میشود.  نسل حاضر در پیچ و خم این تناقضات اسیر و گرفتار است و استمداد میطلبد.  با عنایت به نزدیکی نوروز و سنت پسندیده خانه تکانی، یکبار برای همیشه خود را از خرافات و مهملات رها کنید.  سعادت آتی در گرو طرد جعلیات و پناه بردن به اخلاق طبیعی است.  گویا مولانا نیز همین نظر را داشته و گفته:

نه مسلمانم نه ترسا نه یهود       سر به حکم عقل می آرم فرود

 

  • مرتضی قریب
۱۸
اسفند

آموزش و اهمیت آن

    در مطلب پیشین، و همینطور مطالب قبلی، بسیار از نقش آموزش و اهمیت آن داد سخن دادیم.  اما این اهمیت بدون ذکر مثالی عملی در ذهن افراد اثر گذار نیست.  تا اینکه دیروز شاهد از غیب رسید.  وزیر محترم بهداشت با ناراحتی و چهره ای خسته و درمانده از مردم گلایه کرد که چرا حرف گوش نمیکنید و بجای ماندن در پناه امن خانه راهی سفرهای دور و نزدیک و گسترش بیشتر ویروس کرونا میشوید.  راستی چرا مردم توجه نمیکنند؟  مگر گوش شنوا ندارند؟  البته که دارند ولی بخشی از این بی توجهی شاید ناشی از بی اعتمادی گسترده مردم به مسئولین طی 4 دهه دروغگوئی مستمر است که اگر حرف راستی هم در میان باشد باور نمیکنند.  گوئی سیستم حاکمه چوپان دروغگو شده است.  اما بخش دیگر این بی توجهی که موضوع مورد بحث حاضر است ناشی از آموزش است که در زیر بدان میپردازیم.

    منظور از آموزش طبعاً آموزش نیکوست که اگر بدون صفت نیک از آن نام میبریم منظور همانست.  چه اینکه آموزش بد نیز وجود دارد و نتیجه آن همانست که در جامعه حاضر مشاهده میکنیم.  برداشت عمومی مردم از شنیدن واژه آموزش، کسب سواد خواندن و نوشتن است تا آنجا که قادر به خواندن روزنامه ها باشیم.  در حالی که آموزش یعنی یافتن بینش و آگاهی عمومی و قدرت درک پدیده ها.  علت دیگری که مردم به توصیه های بهداشتی توجه نمیکنند شاید در آموزش های اولیه آنان باشد.  بخش بزرگی از مردم حاصل و دست پرورده همان سیستم آموزشی است که اکنون بر سرکار است.  از بعد انقلاب اسلامی 1357، نظام آموزشی این کشور تحت سیطره آموزه های روحانیون قرار گرفت.  پس امروز اگر مردم را مقصر میدانیم، باید پرسید این مردم تحت توجهات چه سیستمی بار آمده اند؟  متأسفانه نظام حاکم با مونوپل کردن سیستم آموزشی تحت ایدئولوژی خودش، امید را از آینده کشور تهی ساخت.  مادام که سازندگان آینده کشور از همان آبشخوری تغذیه کنند که باعث و بانی رنج و فلاکت مردم بوده، به آینده نمیتوان امیدی بست.  چه خوش گفته است ویکتور هوگو نویسنده نامی قرن نوزده (خالق شاهکار بینوایان) در زمانی که در مجلس نمایندگان فرانسه بود که: برای پی ریزی جامعه ای بکوشیم که در آن جای کشیش در کلیسای خودش باشد و جای دولت در مراکز کار خودش، نه حکومت در موعظه مذهبی کشیشان دخالت کند و نه مذهب به بودجه و سیاست دولت کاری داشته.   او به فراست دریافته بود که اگر آتیه کشور مهم است نباید آموزش فرزندان کشور در دست ارباب کلیسا باشد زیرا کودکان امروز، سازندگان فردایند.  خوشبختانه همان شد که خواسته بود و چنین شد که آینده کشورش نجات یافت.  بنابراین نظام کنونی کشور ما نمیتواند از مردمی که تحت آموزش های خودش بوده گلایه مند باشد.  اگر میگویند فساد و اعتیاد و اختلاس و دزدی و انواع بزهکاری زیاد است باید عبارت "الناس علی دین ملوکهم" را بیادشان آورد.  نظام های تک بعدی، انواع مهملات را در ذهن نوباوگان تحمیل میکنند.  اینکه چه مقدار در ذهن آنان مستقر شود بستگی به پدر و مادر و اطرافیان کودک دارد.  البته مطالعات شخصی او در آینده نیز مؤثر خواهد بود.  علاوه بر همه اینها، امروزه عنصر دیگری به کمک آمده و نقش پررنگ تری را بازی میکند.  و آن فضای مجازی است که با آنکه همه چیزش مفید نیست، معهذا باعث شک فرد در قبول آموزه های تحمیلی میشود.  او نورهائی در افق میبیند و از اینکه تاریکی فعال مایشاء نیست امیدوار میشود.  شک به مراتب ارزشمند تر از ایمان است زیرا از شک به یقین میتوان رسید اما از ایمان به شک هرگز!  برای آنها که ایراد گرفته میگویند ایمان به علم هم چیز خطرناکی است، میگوئیم که ایمان در علم راهی ندارد زیرا باور به نتایج علمی نسبی است و نه مطلق.  

    شنیده ها حاکی از آنست که دست اندازی به کتب درسی دانش آموزان فقط منحصر به تحریف تاریخ نیست بلکه گویا حساب انتگرال نیز در آستانه حذف است.  امید که اشتباه باشد اما درک نادرست و سطحی از همان مطالب درسی باقیمانده میتواند به نتایج وخیمی بیانجامد.   مثلاً در ارتباط با بحران اخیر کرونا که بحث روز است، نه تنها مردم عادی آنرا چندان جدی نگرفته اند بلکه مسئولینی که باید از نخبگان باشند نیز شوربختانه متوجه اهمیت آن نگردیده اند.  در مراحل اولیه بحران که باید واکنش سریع نشان  داده و آنرا جدی میگرفتند، نگرفتند.  احتمالاً پیش خود گفتند مرگ یک یا دو نفر چیز مهمی نیست.  بعد هم که گسترش یافت و مرگ و میر به چندصد نفر بالغ شد متشابهاً استدلال کردند که در مقایسه با مرگ و میرهای حوادث جاده ای رقمی نیست.  اتفاقاً منطق آنها از این منظر درست است و چه بسا این تلفات از سایر تلفات مثل آلودگی هوا که مسأله ای عادی شده نیز کمتر باشد.  اما چیزی را که درنیافته اند همانا اصل مطلبی است که بازمیگردد به موضوع این بحث یعنی آموزش!

   آنها که به مدرسه رفته اند و مدارج ترقی را پله پله طی کرده اند نیک میدانند که در آموزش متوسطه موضوعی بنام تصاعد هندسی هست.  در تفهیم آن به دانش آموز داستان معروف مخترع شطرنج را میآورند.  مخترع در پاسخ به جایزه خود گفت چیز مهمی نمیخواهد جز آنکه در خانه اول صفحه شطرنج 1 گندم، در خانه دوم 2 عدد، در خانه سوم دوبرابر یعنی 4 عدد و همینطور تا خانه آخر.  فقط همین!!  آنچه شاید درک نشد این است که اینجا با یک اپیدمی سروکار داریم و نه حوادث عادی.  ترجمه اپیدمی در زبان ریاضی میشود تصاعد هندسی.  مرگ چند نفر یعنی خانه های اول شطرنج.  به خانه های هفتم یا هشتم که میرسیم با چند صد مرگ و میر مواجه میشویم.  به خانه های آخر که میرسیم تولید گندم کل دنیا نیز جوابگوی مخترع شطرنج نیست.  قدرت تصاعد را دست کم نگیریم.  اینگونه مباد که درک دست اندرکاران اداره کشور در حد یک دانش آموز ضعیف باشد.  متأسفانه شواهد امر چنین مینماید چه اینکه در مسأله جمعیت نیز همین کوته فکری نمایان است که قطعاً و بدون هیچ تردیدی به نتایج وخیم خواهد انجامید.  البته دخالت کادر بهداشتی، هرچند دیر هنگام، از وخامت تصاعد کاسته و مانع از کشتار طاعون آسای آن میگردد.  اگر پیشگیری در مراحل اولیه انجام میشد لزومی نداشت که در میانه صفحه شطرنج مات و حیران بمانیم.

   سرِ چشمه شاید گرفتن به بیل، چو پر شد نشاید گذشتن به پیل.  همین یک حادثه نشان  از آن دارد که آموزش چه اندازه مهم است و مهمتر از همه اینکه تصمیم گیرندگان مملکت لازمست خود از آموزش صحیح برخوردار باشند.  طبعاً واگذاشتن امور به قضا و قدر نیز برای خود شیوه دیگریست که اگر در قدیم مورد استهزا واقع نمیشد، باری، امروز دیگر افکار عمومی آنرا نمیپذیرد.  تأکید میشود، آموزش، فقط سواد خواندن و نوشتن نیست بلکه رفتار مدنی نیز هست.  انداختن دستمال کاغذی کثیف و آشغال در خیابان به تصور اینکه رفتگر باید جمع کند نشانه جای خالی آموزش آن در مدارس است.  پس چه چیزی تدریس میشود؟  لابد طبق برنامه مصوب نظام، مقداری محفوظات بیفایده و چه بسا زیان آور.  کافیست یک بار که در خیابان هستید، دقت کنید و تعداد ته سیگارها را در شعاع چند قدمی خودتان شماره کنید.  از حجم زیاد آن شگفت زده میشوید.  و وقتی که سطل آشغال را در همان فاصله میبینید دچار سردرد میشوید.  سردرد از اینکه این سیستم قابلیت اصلاح ندارد و سخن امثال شما راه بجائی نمیبرد.  امثال این سوء رفتارهای مدنی با اینکه ربطی به سیاست ندارد اما بی شبهه ناشی از سیاست غلط آموزشی این دوران است.  

     درس هائی که این روزها جامعه ایدئولوژی زده از بحران های اخیر میآموزد عظیم است.  مردم بیش از پیش به جدائی دو حوزه دین و  دنیا پی برده و به اهمیت آن واقف میشوند.  روحانیون واقعی خود بیش از همه بر این حقیقت واقف شده اند که فقط بدین گونه است که حرمت هردو حوزه حفظ خواهد شد.  بر دانش دوستان فرض است که درس های آموخته شده را برای همگان تشریح کنند تا آگاهی جمعی افزایش یابد.  نتایج حاصله قابل تسری برای امور مشابه است.  در بیماری های مسری اگر مسامحه شود، اثر آن فوری هویدا میشود و برای همگان محسوس است.  اما بحران های دیگری هست که عکس العمل آن دیر ظاهر میشود.  محیط زیست از آن دسته است و اتفاقاً بسیار مظلوم واقع شده است.  دست اندازی و خرابکاری در حوزه محیط زیست طی این چهل سال وحشتناک بوده است و هنوز مانده تا قله موج ناشی از تبعات آن نمایان شود.  اگر از طریق سلسله علل نگریسته شود، دو چیز مقصر عمده اعلام میشود.  یکی نبود آموزش درست و دیگری جمعیت زیاد (هرچند دومی خود معلول اولی است).  جمعیت زیاد برای بقای خود بهر کاری دست میزند بطوریکه با ویرانی محیط زیست خودش در نهایت به نابودی خودش هم میانجامد.  بعنوان مثال، جزیره غیر مسکونی ایستر در اقیانوس آرام دارای تعدادی مجسمه غول پیکر است که به گفته محققین، یادگار ساکنین قبلی آنجا بوده.  اما ساکنین چه شده اند؟  عدم تناسب رشد جمعیت با منابع محدود این جزیره باعث انقراض نسل ساکنین اولیه در سالهای دور شده و همگی از بین رفتند.  نمونه های دیگری نیز شاهدی بر این مدعاست و برای اهل خرد باید درسهای خوبی باشد.  نبود آموزش مناسب منجر به رشد بی رویه جمعیت، و آن منجر به تباهی محیط زیست، و آن منجر به فقر بیشتر، و با افتادن آن در یک دور باطل جامعه در یک مسیر سقوط و انحطاط قرار میگیرد.  جامعه بیش از پیش و بیش از  هر زمان دیگری امروز به یک تجدید نظر کلی و اساسی و سریع نیازمند است.  

     

  • مرتضی قریب
۱۲
اسفند

چرخه درست کدام است؟

    باید دانست که همه راه ها مستقیم نیست و همه راه های مستقیم نیز لزوماً راه درست نیست.  چه بسا بسیاری از راه های زندگی بصورت چرخه (سیکلیک) است.  اینها مانند فنر مارپیچ در دو نوع راست گرد و چپ گرد هستند.  با هر چرخش یک گام به راست یا به چپ پیموده میشود.  طبق تعریف، اولی را پیشرونده یا چرخه درست مینامیم.  طبعاً دومی که در جهت مخالف میرود را پسرونده یا چرخه معیوب مینامیم.  در حیات معنوی انسان این دو نوع حرکت متضاد را میتوان تحت عنوان چرخه درست و چرخه معیوب مشاهده کرد.  

    بعنوان مثال، در اولی، وجود آموزش درست، موجب بارور شدن آزادی ها میشود و آزادی ها در سیکل بعدی موجب رشد آموزش میشود.  این حرکت مارپیچی بصورت تسلسل مرتباً یکدیگر را تعقیب کرده و یک حرکت جمعی بسمت راست را بوجود میآورد که حرکتیست پیشرونده که پیشرفت را به ارمغان میآورد.  این در حالیست که در دومی که چرخه معیوب است، وجود خرافات و دروغ، موجب سلب آزادی ها شده و انسداد آزادی بنوبه خود فرورفتن بیشتر در جهل و خرافه را تشدید میکند.  آنها یکدیگر را مرتباً تعقیب کرده و حرکتی جمعی و گام به گام بسمت چپ را بوجود میآورد که خلاف حرکت قبلی بوده و لذا در جهت بازگشت به عقب و بسوی ناراستی و نادرستی است.  در حالیکه اولی رو به تعالی و ترقی دارد، دومی رو به تنزل و تباهی دارد.  اینکه کدامیک در حال وقوع است بستگی به اهرم های کنترل جامعه دارد که در دستان نخبگان و دُرستکاران است یا جُهال و تبهکاران.  با اینکه قاعده کلی تاریخ، متمایل به چرخه درست است، معهذا، برهه هائی از تاریخ هر کشور شاهد حاکمیت چرخه معیوب بوده که به رکود و عقب گرد مفرط انجامیده است.  اگر برآیند برهه های حرکت های پیشرونده و پسرونده صفر باشد، آن نیز منجر به رکود و عقب افتادگی نسبت به دیگران میشود.  سوأل اساسی که مطرح میشود اینست که علت اصلی این عقب ماندگی ها چیست؟  راز این چرخه معیوب که عامل حرکت واپسگراست چیست؟  چرا جامعه گرفتار آن میشود؟  آیا امیدی به استمرار چرخه درست هست؟  راه برون رفت از این گرفتاری چیست؟  اینها نمونه هائی از پرسش های رایج دانشجویان است.  با اینکه فعالان سیاسی داخل و خارج، این روزها تلاش های زیادی در این حوزه داشته و نظریات آنان در دسترس همگان میباشد، لیکن تلاش این وبگاه پرداختن به موضوعات از دیدگاه فلسفی و ارتباط آن با اصول علمی و حوزه علم میباشد.  آنچه در دنبال میآید، در واقع، تمرینی است از اینکه چگونه ایده های مطروحه در مباحث قبلی یک به یک بکار گرفته میشود.  

      بنظر میرسد حرکت طبیعی باید چرخه درست باشد.  مهمترین اقتضای طبیعت، صیانت نفس و تمایل به بقاست که نزد همه جانداران مشترک است.  بطور مشخص، انسان برای زنده ماندن نیازمند آب و خوراک و پوشاک و سرپناه و امثال آنست.  در این مسیر مجبور است از فکر و اندیشه خود استمداد طلبد.  انسان خردمند یا هوموساپین از میان گونه های دیگر انسان، مثل نئاندرتال،  موفق شده است این مسیر طولانی را طی نماید.  لذا عامل اصلی در موفقیت گونه ما در مسیر بقا همانا عنصر فکر و اندیشه بوده است.  بعد از پر جمعیت تر شدن پهنه های زمین، نیازهای جدیدتری نیز ظاهر میشود که متضمن روابط اجتماعی و سیاسی میباشد.  اگر تعداد انسانهای روی زمین چنان کم میبود که هیچگاه یکدیگر را نمیدیدند، بسیاری از مشکلات امروزی وجود نمیداشت.  مثلاً دروغ و دزدی و حسادت وجود نمیداشت.  طبعاً جنگ و جدال و سیاست ورزی و ریاکاری و امثال آن نیز بیمعنی میبود.  لذا با اینکه تجمع انسانها کنار هم در بقای وی بسیار نافع بوده، همزمان موجد عواقبی نیز بوده است که شماری از آن ذکر شد.   با پرشمارتر شدن توده های جمعیت مستقر در یکجا، تقسیم کار بوجود آمد و متعاقباً دسته ای مسئول رتق و فتق امور تحت عنوان حکومت شدند.  نظام گرفتن امور مردم به هزینه محدود شدن آزادی های طبیعی انجام شد.  همزمان، علاقه مردم به ماوراءالطبیعه نیز باعث انسجام و پا گرفتن طایفه ای تحت عنوان کاهنین یا روحانیون شد. امتیازاتی که اینان برای خود مقرر کردند بقدری جذاب بود که مشاغل خود را دائمی و از پدر به پسر تعیین کردند.  برای قرنهای متمادی، گروه اخیر دست در دست حکومت کنندگان آزادی های مردم را تنگ تر و تنگ تر کردند تا جائی که بالاخره مصلحین اجتماعی قواعدی برای اینان تبیین کردند.  از جمله اینکه حکومت سیاسی مادام العمر نباشد یا دستکم، قانونگزاری در دست نمایندگان توده مردم باشد.  بعلاوه، مناسک دینی دخالتی در امور دنیائی و زندگانی این جهانی مردم نداشته باشد.

    رشد آگاهی های مردم نسبت به دنیای پیرامون، رفته رفته وابستگی و اعتیاد توده ها را به ماوراءالطبیعه کمتر و کمتر کرد بطوریکه در غرب پیشرو در علم و تکنیک، بنگاه دین مجبور به انجام اصلاحاتی شد که  خود را با عوالم جدید سازگارتر کند.  علوم و اکتشافات جدید، موجب سست تر شدن پایه های اعتقادی مردم گردید.  بنگاه دین در غرب نیز صلاح خود را در این دید که دامنه کار خود را محدود به حوزه کاری خویش نماید.  این مصالحه، ساده و بی هزینه انجام نشد بلکه پس از سالها جنگ و درگیری با مردم و تفتیش عقاید آنها انجام شد.  در خاور میانه پرورشگاه ادیان که بسی دیرتر به کاروان علوم جدید پیوسته، دامنه تقابل و تنازع کم نبوده.  درباره علل مربوطه موارد زیر قابل ذکر است.

      همانطور که بیان شد، نبود آزادی با جهل و خرافات نسبت مستقیم دارد.  در گذشته های دور نیازی به تحمیل خرافات نبوده است چه اینکه هارمونیک های اصلی فکر انسان همساز با ماوراءالطبیعه ای بوده است که امروز خرافات نام دارد.  اطلاع و آگاهی که امروز از دنیای پیرامون داریم، آنزمان وجود نداشت و انسان در مقابل نیروهای طبیعی خلع سلاح بود.  از غرش آسمان میترسید و آنرا از خشم خدایان ناشی از گناهان خود میپنداشت.  برای مظاهر طبیعی ارباب انواع را قائل بود و برای بدست آوردن دل آنها حاضر به هرکاری بود.  چه بسا حاضر به قربانی کردن عزیز ترین فرزند خود نیز بود.  امروز نام آن فرزندکشی و مستوجب تعقیب قضائی است در حالیکه ترس از طبیعت او را بهر کاری وادار کرده و برای آسودگی خاطر آنرا زیر نام مقدسات پنهان میساخت.

    اصولاً یکی از سرچشمه های مهم ماوراءالطبیعه "ترس" است.  ترس از غرش آسمان، ترس از تاریکی، ترس از اشباح خبیث، ترس از تنهائی، ترس از ناشناخته ها و بسیاری دیگر.  انسان خردمند طی تاریخ طولانی تکامل خود کم کم بر بسیاری از آنها غلبه کرده و گاهی با  سلاح "قربانی" به مقابله آنها میرفت.  امروزه نیز گاهی شاهد آویزان کردن "نظرقربانی" توسط افراد ساده دل برای دور کردن چشم زخم هستیم.  با همه این احوال هنوز یک ترس هست که با هیبت تمام سیطره خود را بر جسم و روان آدمی حفظ کرده و سنگ بنای اصلی اغلب مذاهب را تشکیل میدهد.  و آن ترس از "مرگ" است.  انسان همواره خود را مهم میپنداشت و هنوز هم میداند.  لذا نمیتواند فنای خود را باور کند.  او به مذهب پناه میبرد تا خود را تسلی دهد زیرا مذهب فرمول قطعی برای جاودانگی را در آستین دارد.  علم چه دارد؟  پاسخ قطعی او نیستی کامل است.  اگر برفرض پاسخ ها با هم عوض میشد و نیستی پاسخ مذهب و جاودانگی رشوه ای بود که علم میداد، آنگاه اقبال توده ها را بطرف علم شاهد میبودیم.  در اینصورت بیسواد ترین مردمان نیز خود را طرفدار علم وانمود میکردند تا از موهبت جاودانگی محروم نشوند.  پس بخش مهمی از توجه مردم به مذهب ناشی از بشارت به جاودانگی است.  اما غیر از حل معمای مرگ، مذهب حاوی عنصر مهم دیگری نیز هست و آن "مناسک" و "مراسم" است که بدنه اصلی اغلب مذاهب را تشکیل میدهد.  علت وجودی مناسک همانا علاقه شدید پیشینیان ما در دور کردن ارواح خبیث و یاری جستن از ارواح طیبه نیاکان خود بوده است.  مراسم و مناسک مذاهب موجود در واقع، بازمانده آئین های گذشتگان دور است.  هنوز بازمانده آنها را در اجرای مراسم قبایل بدوی امروزه شاهدیم.  این علاقه چنان در ناخودآگاه بشر جایگیر شده که ارائه بهترین مذهب دنیا اگر فاقد آداب و مراسم باشد مورد پذیرش مردم واقع نخواهد شد.  بی شک اگر مراسم مضر به حال طبیعت و دیگران نباشد میتواند نقشی تسلی دهنده داشته باشد.  دروغ پردازی هائی هم درباره مراسم کهن وجود داشته که یکی از آنها بت پرستی است و شاید در آینده در بحثی جداگانه بدان بپردازیم.  

     صرفنظر از آداب و مناسک که در هر مذهب متفاوت است، گوهر اصلی همه ادیان همانا "اخلاق" است.  مصلحین دینی همگی در یک چیز اشتراک نظر داشته اند و آن اخلاق نیکو بوده است.  منبعد منظور ما از اخلاق، همانا اخلاق نیکوست.  این عنصر چنان بنیادیست که به جرئت میتوان گفت که انسان اولیه نیز بدان متخلق بوده است.  این شیوه در جانوران دیگر و بویژه میمون ها نیز دیده شده است و اینکه چگونه یکدیگر را تیمار کرده و به حمایت از خانواده میپردازند.  تحقیقات جدید یکسره خط بطلانی بر عقاید دکارت و امثال او میکشد که حیوانات را فاقد شعور میپنداشتند.  طبعاً هومینیدها و اجداد اولیه انسان باید حائز اخلاق طبیعی بوده باشند.  حفاری های باستان شناسی اخیراً شواهدی بدست داده حاکی از مواظبت و پرستاری انسان اولیه از بیماران خود و اینکه بیمار را به حال خود رها نمیکردند.  یعنی همان اصول اخلاقی که امروز بدان پایبندیم.  سابقاً نیز در مطلب "اخلاق طبیعی" خاطر نشان ساختیم که مبداء انسانیت 1400 سال پیش نیست بلکه به گذشته های چند میلیون ساله بازمیگردد.  لذا مذهب منهای اخلاق چیزی جز حشو و زوائد نیست.  آموزه های اصیل مذهب در طی زمان، چنان با انبوه آموزه های خرافی و زیانبار درهم آمیخته است که تشخیص سره از ناسره ناممکن است.  لذا بجای کنکاش و ورود به مناقشات بی پایان، بهترین کار بازگشت به اخلاق طبیعی است که عاری از هرگونه حشو و زوائد باشد.  هرکسی کو دور ماند از اصل خویش، بازجوید روزگار وصل خویش.  منظور بازگشت به عقب نیست بلکه رجوع به گوهر پاک خود فارغ از امر و نهی های فرسوده از گذر تاریخ است.  در اینجا با مراجعه به مطالب پیشین، ذکر چند نکته مهم لازمست.

      دیدیم که دو نظریه مهم و بنیادی در تاریخ فلسفه وجود دارد.  یکی ناظر به سکون و بی تحرکی مطلق است که پارادوکس های مشهور زنون الئائی از نتایج آنست.  دیگری نظریه هراکلیتوس ناظر بر تغییر دائمی و ابدی در همه چیز عالم است.  آنچه حقیقت دارد همانا وجود تغییر در همه ارکان جهان مادّی است.  حقانیت این نظریه بتدریج طی قرنها ثابت شد.  موارد مهم بشرح زیر خلاصه میشود:

1- نظریه نسبیت عمومی انیشتن، رابطه ای بین هندسه فضا و ماده ارائه داد و خود او ایستائی جهان را از آن نتیجه گرفت در حالیکه آن معادله به چیزی متفاوت اشاره میکرد.  نظر انیشتن جوان در واقع با حس ملموس همگانی از ثبوت و عدم تغییر کائنات همخوانی داشت در حالیکه بزودی عکس آن ثابت شد.  رصدهای هابل در نیمه اول قرن بیستم از کهکشانها نشانه دور شدن آنها از یکدیگر و لذا اثبات در حال تغییر بودن جهان بزرگ بود.  انیشتن نهایتاً آنرا بعنوان بزرگترین اشتباه خود پذیرفت.  حس طبیعی ما همواره در صدد تأیید نظرات جا افتاده پیشینیان است، حال آنکه این تصور لزوماً با واقعیت منطبق نیست.

2- پس باید پذیرفت که تغییر، یگانه حقیقت مهم دنیای ماست.  یعنی هرآنچه بر مبنای ثبوت و لایتغیر است به نتایج اشتباه میانجامد.  بی شک مقیاس زمانی نیز باید مد نظر باشد چه آنکه اموری که بنظر ثابتند در مقیاس زمانی طولانی تر متغیرند. اینگونه امور، شبه پایدار نامیده میشوند.

3- در مطالب پیشین گفته شد که اندیشه و فکر (برخلاف نظر پیشینیان) نیز از جنس مادّه است یا دستکم وابسته به مادّه است.  بدون وجود مادّه، تولید فکر و محصولات فکری ناممکن است.  این را مادّه پرستی تلقی نکنیم بلکه بیان واقعیت بدانیم.  پس از پذیرش این امر و با توجه به بندهای بالا، بدین حقیقت میرسیم که فکر لایتغیر وجود خارجی ندارد و اندیشه و فکر نیز همچون مادّه در معرض تحول و تطور است.  پس باید این واقعیت را پذیرفته و با آن مقابله نکرد چه در غیر اینصورت ما باید همچنان در وضع و حال انسان دوره حجر میبودیم.  این نکته ای بسیار مهم است چه اینکه بدون قبول آن هیچ راه برون رفتی از مشکلات متصور نیست.

4- متشابهاً، تا دوره گالیله عقیده دانشمندان در باب آسمان و زمین همان نظریات ارسطو بود که آسمان را فارغ از کون و فساد و زمین را مرکز عالم میپنداشتند.  یا وقتی از ماه و خورشید و ستارگان یاد میکردند، ماه را قابل مقایسه با خورشید و هردو را هم ارز ستارگان قلمداد میکردند!  با کشفیات گالیله و مشاهده اقمار مشتری این توهمات فروریخت و آسمان و آنچه درون آنست نیز کم کم وجودی مادّی و زمینی یافت که مشمول کون و فساد میشد.  بعیارت دیگر، از گالیله به بعد، آسمان قداست یگانه و خاص خود را از دست داد. 

5- از زمان ارسطو و حتی پیش از او، آسمان لایتغییر و لذا مقدس پنداشته میشد.  زیرا انسان و سایر موجودات زمینی میرا هستند  و لذا ثبوت و لایتغیر بودن به معنی نامیرا بودن است که خود خصلت اصلی خدایان و الهگان شمرده میشد. از همین رو سرچشمه دین و معارف الهی ناگزیر آسمان شمرده میشد زیرا پیام الهی قطعاً باید از آسمان نازل شود و زمین فرودست نسبت به آسمان نیز  شایستگی دریافت پیام را داشته باشد.  همواره علاقه توده ها به پیام آسمانی بیش از پیام زمینی بوده است.  بتدریج که شناخت بشر از کیهان بیشتر شد، این مفاهیم بالا و پائین بکلی درهم ریخت و بعلاوه ماوراء هر شک و شبهه ای معلوم شد که جنس اجرام و ذوات آسمانی از همان جنس مادّه زمینی میباشد.  اطلاعات علمی، قدسی بودن آسمان را بکلی مردود ساخت.  

6- با قبول بند فوق، خصلت آسمانی بودن و لایتغیر بودن تعلیمات آسمانی خود بخود کن لم یکن میگردد.  جنس فکر و اندیشه مادّی است و سرچشمه های آن نیز طبعاً مادّی و زمینی است.  قبول این واقعیت ابداً به معنای کم اهمیت جلوه دادن تعلیمات اخلاقی نیست، کما اینکه دانشجویان برای کسب تعلیمات جدید با پرداخت پول و صرف زمان این زحمت را به جان میخرند.  حسن دیگر قبول این واقعیت، برطرف شدن خط قرمز لایتغیر است که امکان هرگونه جرح و تعدیل را در جهت هماهنگی با زمانه فراهم میآورد.  از عصر رنسانس باینسو، علمای علم الاجتماع پا را فراتر گذاشته و معتقدند که بجای زحمات بیهوده در جرح و تعدیل، اساساً قوانین زندگی انسان باید توسط خود او تدوین شود.   اینکه کدام شیوه درست تر است، با نگاهی به جوامع حاضر پاسخ خواهد گرفت.  مثلاً بسته بودن جامعه و فرار مردم از آنجا، از جمله معیارهای مقایسه میتواند باشد.  

7- اکنون با بازگشت به پرسشی که در ابتدا طرح شد، علت استمرار چرخه معیوب، یا مهمترین علت آن، ترویج نادانی و خرافه است.  نیروی محرک نادانی نیز دروغ است که نوعی بیماری مسری است.  در واقع، خطرناک تر از ویروس کرونای جدید که این روزها دنیا را در ترس فروبرده، ویروس دروغ است که جامعه ما را بشدت آلوده کرده.  اتفاقاً آنچه هم باعث فراگیرتر شدن سرایت کرونا شده همانا دروغ است که در سنت ما مصلحت قلمداد میشود.  این مرض دروغ چنان هولناک است که بر سنگ نبشته های بیستون آنرا مترادف با جنگ و خشکسالی دانسته اند.  خشکسالی امروزه چندان مهیب نیست، اما در دوران باستان که کامیون و راه های مواصلاتی مثل امروز نبوده و کشتی و هواپیما نبوده که خواربار بلافاصله از یکسوی جهان بسوی دیگر فرستاده شود، خشکسالی و قحطی با  نیستی و نابودی برابر بوده است.  امروزه اثر دروغ صد چندان مخرب تر است زیرا میتواند با لانه در لابلای ایدئولوژی وارد افکار شده و از داخل حیات معنوی را تخریب سازد.  انسان اولیه و فاقد ایدئولوژی بطور طبیعی راستگو بوده است بنابراین باطل السحر دروغ، پناه بردن به آخرین خط خاکریز و مستحکم ترین پناهگاه یعنی اخلاق طبیعی است.  میپرسند اگر راستی حالت طبیعی است پس دروغ چیست؟  دروغ ابزاری است برای پنهان کاری به قصد سلطه بیشتر.  استمرار سلطه و تحمیل اقلیتی بر اکثریت. برای بازسازی جامعه و چرخاندن آن به چرخه درست، اولین و بهترین کار زدودن رسوبات فکری است.  در اجرای این مهم، آموزگاران و دانشگاهیان بهترین مجریان در صف مقدم هستند.  اطلاع رسانی درباره این حقایق کم از اطلاع رسانی در مبارزه با یک ویروس کشنده نیست.  

  • مرتضی قریب
۲۱
بهمن

راه درست کدام است؟

   پاسخ بدین پرسش، بسیاری از مشکلات فکری ما را بر ما آشکار خواهد ساخت و ممکنست بسیاری از بدفهمی های ما را از روزگار برملا سازد.  بدیهیست که گذشتگان، راه درست را راه راست میپنداشته اند و چه بسا هنوز هم این اعتقاد رایج باشد.  معروفست که راه راست گم شدن ندارد.  از همین یک ضرب المثل میتوان پی برد که در مجموعه گنجینه فرهنگی ما چه میزان دست انداز وجود داشته و چه بسا انباشت آنها ما را بدین روزگار سیاه نشانده است.  تصور کنید که حین رانندگی در کوهستان هستید و به پیچی میرسید.  اگر  به عوض پیچیدن، راه راست را ادامه دهید چه میشود؟  قطعاً یا با کوه تصادم میکنید یا به راه راست عازم قعر دره میشوید.  آیا ادامه راه راست مجاز است؟  برخی ممکنست بگویند منظور از این رهنمود اینست که اگر در دشت همواری سفر میکنیم، راه راست کوتاه ترین و کم هزینه ترین راه است.  که البته در کلیت خود درست است.   تصور کنید که در یک مسیر مستقیم، از تهران عازم شمال شده ایم.  ولی در اثر اشتباه در خواندن علائم راهنمای جاده، در بزرگراه مستقیمی که بسمت جنوب میرود قرار گرفته ایم و بسرعت رو بسوی قم میرویم.  هردو مسیر راه های راست هستند، اما آیا هر راه راستی راه درست است؟!  آیا لزوماً هر راه راستی رو بسوی رستگاری دارد؟  متشابهاً بسیاری دیگر از عبارات کوتاه در فرهنگ ما که جنبه ارشادی دارند دارای پیچیدگی هائی است که براحتی مورد سوء استفاده قرار میگیرد.  مثلاً عبارت "دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز" از همین مقوله است که برخلاف نیت نویسنده اصلی آن (سعدی شیرازی)، همواره ابزار اصلی کار سیاستمداران ریاکار واقع شده است.  یا مثلاً از عبارت "گذشته چراغ راه آینده است" چه میفهمیم؟  آیا واقعاً اینطور است؟  شاید، ولی بشرطی که چراغ روشن باشد و نه خاموش.  ضمناً چراغ روشن در دست رهرو باشد و نه مخفی زیر میز.  بعلاوه، نیت فرد مسافر باید جستجو و اکتشاف باشد و نه گردشگری تا اینکه عبارت مزبور معنای کامل خود را ادا کند.  آموزه های گذشته و آنچه در افکار ما رسوب کرده شدیداً نیازمند تجدید نظر است.

    گذشته، واژه تاریخ را تداعی میکند.  مجموعه آنچه که در گذشته اتفاق افتاده را "تاریخ" میگویند.  "چگونه از تاریخ درس بگیریم؟"  برای درس گرفتن، آیا از گذشته ها درک مستقیم و بیواسطه ای داریم؟  گذشته ها یعنی چه؟  آیا از تاریخ تعامل کشورهای جهان درکی داریم؟ یا ساده تر، تاریخ ادوار گذشته کشور خودمان چطور؟  یا از آن هم ساده تر، گذشته شهرمان؟  اصلاً گذشته مرتبط با همشهریان و فامیل خودمان چطور؟  مثلاً فقط نزدیکان درجه اول؟  آیا از زندگی پدر جد خودمان اطلاعی داریم؟  اینکه شغل او چه بوده، خانواده اش، رفتارش، یا حتی نامش چه بوده؟  چه بسا حتی همین اطلاعات بسیار اندک را نیز نداریم و راهی نیست جز اتکا به خاطرات پدر یا پدربزرگ که بیواسطه از وی داشته اند.  تازه معلوم نیست همین اندک اطلاعات رنگ پریده نیز دقیق و واقعی باشد.  ما هیچگونه اطلاعی از احساسات و علایق وی نداریم.  چه بسا او طی نزاعی توسط دشمنانش زخم خورده و کشته شده باشد.  در اینصورت آیا از قاتل یا قاتلان او کینه ای در دل داریم؟  اصلاً آنها را میشناسیم؟  هیچ نمیدانیم که بصورت طبیعی فوت کرده یا در حادثه ای کشته شده.  لذا میبینیم که اگر به چند نسل عقبتر برگردیم، حتی از چند و چون زندگی اقوام درجه اول خود هیچ اطلاعی در دست نداریم چه رسد باینکه به عقبتر در زمان رفته و به حوزه های دیگری دور از کسان خود به پردازیم.  اطلاعاتی که امروز بیواسطه و مستقیم در دست داریم تقریباً هیچ است.  در شرایطی که از حالات و رفتار نزدیکترین عزیزان خود بی خبریم چگونه انتظار میرود که اطلاعات قابل وثوقی از دنیا و مافیها در دست داشته باشیم.  لذا تنها راه ارتباطی ما با گذشته ها از کانال تاریخ خواهد بود. 

   تاریخ عبارتست از مجموعه رویداد هائی که گذشتگان در هر دوره، از طریق مشاهدات دست اول خود کسب و ضبط کرده اند.  در مورد هر آنچه غیر از یافته های مستقیم خودمان است مجبور به اتکا به تاریخ هستیم.  تاریخ، مجموعه ای از نقل قول هاست.  پس آیا میتوان به هر آنچه نقل شده و خود شاهد نبوده ایم اعتماد کرد؟  معمولاً خیر.  بویژه اگر اطلاعات درج شده حاصل مشاهدات فقط یک نفر بوده باشد اقوال وی محل اطمینان نخواهد بود.  همچنانکه خبرگزاری های معتبر نیز معمولاً اخباری را انتشار میدهند که از چندین منبع مستقل دریافت کرده و یکدیگر را تأیید کرده باشند.  لذا چنانچه درباره یک واقعه مشخص خبرهای یکسانی از کانال های متعدد دریافت شود، اطلاعات مزبور مورد وثوق بیشتری خواهد بود.  هرچه تعداد مشاهدات مستقل بیشتر باشد، ضریب اطمینان بیشتر خواهد بود.  اصولاً این همان روشی است که شناخت جهان مادّی بر آن استوار است و به روش علمی موسوم است که قبلاً بدان پرداختیم (بحث استقرا در "علوم فیزیکی").  البته درباره تاریخ، ابزارهای کمکی دیگری غیر از اقوال وجود دارد.  مثلاً وسایل بجا مانده در سایت های تاریخی قدیمی و یا عکس و فیلم و سایر اطلاعات رسانه ای در دنیای مدرن پشتیبان مستقل دیگری بشمار میآیند.  ابزار کمکی مهمی که وجود دارد عقل است.  اگر یک فرد عادی خبری دهد، احتمال درست و نادرست بودن آن پنجاه پنجاه است.  اما اگر بنوعی در خبر مزبور ذینفع باشد عقل حکم میکند که احتمال درستی و نادرستی آن یکسان نباشد.  یا مثلاً اگر کسی ادعا کرد که کوه دماوند را جابجا کرده به دریای خزر پرت کرده، در واقع باید به سلامت عقل وی شک شود.  و اگر او همچنان بر این ادعا مصر بوده و تهدید کند هرکه حرفش را قبول نکند و بدان ایمان نیاورد مستوجب مرگ است، در این صورت نه تنها مجنون بلکه آدمکش نیز هست.  همواره در همه این مراتب، خرد محک خوبی برای داوریست.  بقول شاعر، که گر ما خرد داشتیم کجا این سرانجام بد داشتیم.

       بیائید فرض کنیم که همه اطلاعات ما درباره گذشتگان و تاریخ گذشته درست و معتبر است.  پرسش اینست که دانستن تاریخ به چه درد میخورد؟  دانستن همه آنچه در گذشته ها رفته چه سودی میتواند داشته باشد؟  آیا مرور تاریخ، چیزی جز مشابه خواندن رمان یا داستانهای تخیلی و لذت خاطر است؟  آیا خواندن تاریخ صرفاً برای افزایش اطلاعات عمومی نیست؟  یا اینکه مهمترین فایده تاریخ بجهت مصداق عبارت معروف "گذشته چراغ راه آینده است" میباشد؟  به گمان ما همین است.  مهمترین فایده تاریخ راهنمائی بجهت پرهیز از ارتکاب خطاهای گذشته میباشد.   درس گرفتن از خطاهائی که چه در مسائل فردی و چه جمعی در اداره امور جامعه خود و یا در ارتباط با جوامع دیگر مرتکب شده ایم.  مطالعه تاریخ کمک میکند تا اشتباهاتی را که ملل غرب در دخالت ایدئولوژی دینی در امور مملکت داری مرتکب شدند ما تکرار نکنیم.  حتی نگاه مختصری به نتایج فاجعه بار ازدست دادن بخش بزرگی از کشور در دوران قاجار در اثر این گونه دخالتها  میبایست درس بزرگی در عدم تکرار مجدد آن داده باشد.  آیا مردم باندازه کافی تاریخ میخوانند؟  آیا از رویدادها عبرت میگیرند؟ عده ای را ممکنست رأی بر این باشد که بدون دانستن حتی یک کلمه از تاریخ، کماکان میتوان زندگی کرده امورات خود را گذراند.  مگر بدون تاریخ نمیتوان زندگی کرد؟  البته که میتوان، و امری غیر ممکن نیست.  این بدان میماند که بدون توجه به آنچه گذشتگان ما اختراع و اکتشاف کرده اند، بخواهیم از ابتدا خودمان با اختراع چرخ همه آن تجربیات را از سر نو تکرار کنیم.  در حالیکه، اتکا به تاریخ گذشته، ما را از اختراع دوباره چرخ بی نیاز میسازد.  فهم و قبول این واقعیت در گرو پذیرش واقعیت دیگری است که جوامع انسانی با یکدیگر مرتبط بوده و فقط در اثر مساعی مشترک است که به پیشرفت نائل میشوند.  تفکر درهای بسته از ذهن های عقب مانده و خسته ای تراوش میکند که تاریخ را نخوانده اند.  

  • مرتضی قریب
۲۹
آذر

فلسفه و فیزیک کوانتوم

     یکی از سوألات همیشگی خوانندگان در این سلسله مباحث، موضوع فیزیک کوانتوم و ارتباط آن با فلسفه و مباحثی چون علیت و امثال آنست.  همواره شبحی از عدم اطمینان و سرگیجه بر این بخش از فیزیک مدرن سایه انداخته بطوریکه احساسی از عدم امنیت فکری و یا بی اعتمادی به روش های علمی را در مخاطب بوجود آورده است.  اکنون تلاش میکنیم درک خود از مجموع مباحث پیشین را بصورت خلاصه بشرح زیر طبقه بندی کنیم.

  1- پیدایش این شاخه از فیزیک چگونه بوده است؟  مگر فیزیک دانان مسأله کم داشتند که چنین موجودی را قوز بالاقوز متولد ساختند؟  باید گفت تا اواخر قرن نوزدهم، یعنی پیش از طلوع 1900 میلادی، اکثریت فیزیکدانان اعتقاد داشتند که کار فیزیک تقریباً به انتها رسیده و به همه پرسش ها در طبیعت پاسخ داده شده است.  اما جسته و گریخته دانشمندان عالیقدری بودند که هنوز چنین اطمینانی نداشتند یکی از آنها لرد کلوین با نگرانی میگفت همه چیز خوب پیش رفته ولی فقط یکی دو لکه ابر سیاه در این آسمان شفاف فیزیک باقی مانده که آنها هم بزودی به یاری جوانی برومند حل خواهد شد و دیگر مشکل حل نشده ای برای فیزیک باقی نخواهد ماند.  البته حرف او تا حدود زیادی نسبت به زمانه خودش درست بود و پیشرفت های فیزیک به اوج خود رسیده بود.  اما این دو لکه ابر چه بود؟  یکی مسأله آزمایش منفی مایکلسون-مورلی درباره اتر بود و آن دیگری که موضوع مورد بحث ما نیز هست، مسأله تابش جسم سیاه است.  میدانیم که تلاش برای حل اولی به تولد تئوری نسبیت انجامید و دومی به تولد فیزیک کوانتوم ختم شد.  گاهی در منابع درسی به ادامه دانش فیزیک در این دو حوزه، فیزیک جدید یا فیزیک مدرن نیز اطلاق میشود.  واقعیت اینست که نسبیت، تغییری در بنیادهای فلسفی فیزیک ایجاد نکرد بلکه ادامه همان نگرش کلاسیک فیزیک بوده و هست و لذا کماکان در بافت فیزیک کلاسیک تلقی میشود.  اما فیزیک کوانتوم، یکسره تغییری در تفکرات ما از فیزیک کلاسیک ایجاد کرده و مفاهیم تازه ای وارد ساخت.  ولی در هر حال مهم است بدانیم که کماکان آن هم فیزیک است و همان روش های علمی که سابق گفتیم بر آن حاکم است.

  2- برای روشن شدن بیشتر، اجازه دهید قبل از هر چیز یکبار دیگر به سراغ هندسه برویم.  دیدیم که تقریباً برای اکثر کارهای روزمره مان، هندسه ای که در دبستان و دبیرستان یاد گرفته ایم، یعنی هندسه اقلیدسی، کاربرد دارد و کاملاً جوابگوست.  در حالی که فضای زندگی ما، چه بر روی زمین کروی و چه فضای 3 بعدی تحت گرانش کیهانی، از هندسه کروی پیروی میکند که در آن خصوص اصل موضوعه معروف در این هندسه و هندسه مسطحه متفاوت است.  اما متفاوت بودن به معنای متناقض بودن نیست.  با اینکه برای هوانوردی یا دریانوردی در مقیاس اقیانوسها ناچاریم از هندسه کروی استفاده کنیم، اما در مقیاس کوچک برای خانه سازی، سد سازی، یا انواع ساخت و سازهای صنعتی همچنان هندسه مسطحه کارساز است.  بعبارت دیگر، در مقیاسات کوچک و با کوچک شدن شعاع انحنای فضای مورد استفاده، هندسه کروی خود بخود جایش را به هندسه مسطحه میدهد و نتایج آن کاملاً درست است.

  3- بحث اتصالی یا انفصالی بودن ماده همچنان از یونان باستان تا اواخر قرن نوزدهم برقرار بود و هر چند فرض وجود اتم در 1808 توسط دالتون برای توضیح واکنش های شیمی ارائه شده بود، معهذا اکثریت فیزیکدانان حامی نظریه اتصالی بودن مادّه بودند.  در اواخر قرن نوزده، بولتزمان، فیزیکدان اتریشی، با ارائه تئوری جنبشی گازها مجدداً نظریه اتمی دموکریتوس را زنده کرد.  او در توجیه رفتار گازها و خواص ترمودینامیکی آن از این فرض استفاده کرد که مادّه انفصالی و کوچکترین واحد آن اتم است.  توجیه او بسیار موفق از آب درآمد و کم کم نظر موافق سایرین را نیز جلب کرد.  تا اینجا همچنان فیزیک کلاسیک برقرار است و پایه های آن محکم است.  در خلال همین قرن نوزده، توجیه پدیده تشعشع با مشکل روبرو شده بود و اینکه توزیع انرژی صادر شده از تابش کننده کامل، موسوم به جسم سیاه، نمیتوانست رفتار خود را با آنچه قوانین فیزیک پیش بینی میکرد تطبیق دهد.  تا اینکه در 1900 میلادی، یعنی ابتدای قرن بیستم، ماکس پلانک نشان داد که فقط با فرض ابداعی او یعنی انفصالی بودن انرژی میتوان توزیع انرژی تابش جسم سیاه را توجیه کرد.  بزودی معلوم شد که این فقط یک فرض ریاضی نیست بلکه انرژی تابش شده حقیقتاً بصورت بسته بسته میباشد که هر بسته به کوانتوم (از ریشه لاتین یعنی چقدر؟) موسوم شد.  اینبار نه تنها مادّه انفصالی شده بود، بلکه انرژی، که مقوله دیگری بود، نیز انفصالی  از آب درآمد.  پنج سال بعد، در 1905، در دو مقاله از 3 مقاله معروفی که انیشتن جوان ارائه داده بود، تأیید تجربی وجود اتم و وجود کوانتوم هردو مسجل گردید.  حرکت براونی نشان داد که اتم ها (مولکول ها) واقعاً وجود دارند و پدیده فوتو الکتریک نشان داد که تبادل انرژی بصورت انفصالی یا کوانتائی صورت میگیرد.

  4- قبل از ادامه بحث کوانتوم، مشابهت مهم دیگری را مایلیم نشان دهیم.  گاهی دانشجویان دچار این سوء برداشت میشوند که گویا ظهور نظریه نسبیت خط بطلانی بر فیزیک مأنوس نیوتونی کشیده است.  حال آنکه چنین نیست و نسبیت یک نظریه جامعتری نسبت به قوانین نیوتونی بوده و در شرایطی که سرعتها قابل قیاس با سرعت نور باشد پیش بینی صحیح تری را عرضه میکند.  مشابه آنچه در پاراگراف 2 گفتیم، اینجا نیز در شرایط معمول، فیزیک نیوتونی همه خواسته های ما را برآورده میسازد و نیازی به کاربرد نسبیت نیست، هرچند آنهم ما را به جواب میرساند منتها از راه سخت تر.  بعبارت دیگر، اگر شرایط ایجاب نکند، همواره از فیزیک نیوتونی بطور معمول استفاده خواهیم کرد.  بزودی خواهیم دید که مشابه همین وضعیت نیز بین فیزیک کوانتوم و فیزیک کلاسیک برقرار است.

  5- پیش از قرن بیستم، طیف تابشی اتمها یطور تجربی کاملاً شناخته شده بود و هر اتمی الگوی خاصی در خطوط روشن طیف از خود نشان میداد.  فرکانس این خطوط روشن از یک الگوی خاص ریاضی پیروی میکرد که تابع تفاضل عکس مجذورات اعداد درست بود.  سالها کسی رابطه این فرمولهای تجربی را با اصول فیزیک کلاسیک نمیدانست و اینکه چرا چنین روابطی حاکم است.  از نظر فیزیک کلاسیک انرژی اتصالی است و هیچ ربطی به اعداد انفصالی ندارد.  تا آنکه با ارائه اصول کوانتوم معلوم شد انرژی تابشی دارای یک کمینه ای است که حاصلضرب فرکانس در عدد ثابتی بنام پلانک است.  هر پرتوئی از یک فرکانس مشخص حامل مضرب درستی از این مقدار کمینه است.  یعنی شدت پرتو به تعداد بسته ها وابسته است.  مثلاً یک پرتو ممکنست حاصلضرب عدد 1234567 در این کمینه باشد.  پرتو دیگری از همان فرکانس (یا رنگ نور) که فقط اندکی با آن فرق داشته باشد، حاصلضرب 1234568 در همان کمینه است.  یعنی این عدد نمیتواند اعشاری باشد.  در دنیای عادی ما، پرتوها شامل تعداد فوق العاده بزرگی از کوانتوم (یا فوتون) میباشد و افزوده شدن یا کاهش چند عدد فرقی نمیکند.  در پدیده های مقیاس اتمی بود و نبود چند فوتون بسیار مهم است و غیر قابل صرفنظر کردن. بهر حال بزودی با کمک بوهر و سایرین پرده از اسرار اتم و مسأله تابش آن برداشته شد و راز این خطوط روشن طیف گشوده شد که به انفصالی بودن مدارات الکترون در اتم انجامید.

  6- در مسیر برای فهم بیشتر دنیای اتم و اعماق آن، بزودی معلوم شد که دانش ما برای فهم دقیق در این حوزه با محدودیت مواجه است.  این محدودیت با اصل معروف "عدم قطعیت" بیان گردید که میگوید شما همزمان نمیتوانید دو تا از مهمترین مشخصات یک ذره را، یعنی مکان و سرعت آنرا،  با دقت تعیین کنید.  اگر مکان آنرا دقیق بخواهید، باید از خیر دانستن دقیق سرعت بگذرید.  باید تأکید کنیم که مصداق این بیانات در حوزه بینهایت کوچکهاست.  تلقی بوهر از این اصل چنین بود که اصولاً تا اقدام به مشاهده (اندازه گیری تجربی) نکرده ایم هیچگاه درباره وضعیت موجود ذره نمیتوانیم قضاوتی داشته باشیم.  بعبارت دیگر نتیجه مشاهده (اندازه گیری) بستگی به ابزار اندازه گیری دارد.  اهمیت این گزاره بویژه درباره دوگانگی موج-ذره است.  مثلاً یک فوتون نور در برخی اندازه گیری ها، مثل پدیده فوتوالکتریک، خصلت ذره از خود نشان میدهد و در برخی، مثل پدیده تداخل، خصلت موجی از خود بروز میدهد.  اگر آزمایش دو شکاف را تدارک دیده باشید، گویا نور از پیش دست شما را خوانده و خود را برای تداخل آماده میکند!  در این رابطه، پارادوکس مشهور شرودینگر وجود دارد که میپرسد گربه درون جعبه زنده است یا مرده؟  نقطه اتصال این داستان، وجود یک چشمه رادیواکتیو در جعبه است که انتشار یک ذره از آن میتواند کلیدی را فعال کرده و گاز سیانور را در فضای بسته جعبه منتشر و باعث مرگ آنی گربه شود.  هسته رادیواکتیو مثالی از پدیده ای است که علیت درباره آن کار نمیکند.  زیرا ماده ای که مثلاً نیمه عمر آن یکساعت است پس از یکساعت نیمی از هسته های آن بطور متوسط متلاشی شده و هریک ذره ای از خود ساطع میکند.  اما وقتی پای فقط یک هسته در میان باشد چه؟  میتواند پس از 1 دقیقه متلاشی شود یا 1 ساعت یا 1 سال یا 1 قرن!  ما هیچ نمیدانیم.  ابداً.  تنها چیزی که میدانیم اطلاعات آماری است یعنی اگر بر فرض 10،000 هسته داشته باشیم پس از گذشت 1 ساعت حدود 5000 صحیح و سالم بافی میماند.  ممکنست 4901 باشد یا 5011 ولی بطور متوسط هر ساعت نیمی متلاشی میشود.  بعد گذشت 1 ساعت دیگر نصف آنهم متلاشی و حدود 2500 باقی میماند. نبود علیت به معنای عدم آگاهی نیست و همانطور که دیدیم در این مواقع آمار بکمک ما میآید.  این کمک ها وقتی کارساز است که با جمعیت انبوهی از این موجودات زیراتمی روبرو باشیم.  به محض آنکه پای یک تک ذره بمیان آید همه درمیمانند.  اگر قرار باشد این تک هسته متلاشی و کلید را فعال کند در بازه 1 ساعت پیش رو چه میتوانید پیش بینی کنید؟  شانس مرگ و زندگی هریک 50/50 است.  گربه هم زنده است و هم مرده!  تا درب جعبه را نگشاده اید به یقین نخواهید رسید.  این خلاصه چیزیست که از این داستان دستگیر نویسنده این سطور شد.  شکل ارائه شده این پارادوکس در منابع دیگر چندان قابل درک نیست.  دستکم ما منظور شرودینگر را از این داستان اینگونه میفهمیم.

     گویا فرض شرودینگر چنین بوده که در هر حال چنانچه درب جعبه توسط ما باز شود، بعلت دخالت در مکانیزم جعبه، گربه بلافاصله کشته خواهد شد.  ما بعد از باز کردن جعبه نمیدانیم که مردن گربه ناشی از باز شدن درب جعبه بوده یا قبلاً ذره رادیواکتیو عمل کرده و گربه را بقتل رسانده است.  لذا پس از گذشت 3 ساعت ما به هیچ وجه اطمینانی نداریم که آیا گربه درون جعبه زنده است یا مرده؟  درب جعبه را هم بگشائیم نمیدانیم علت مرگ او چه بوده زبرا دخالت در مشاهده، موضوع مورد مشاهده را تغییر میدهد و آنرا اصطلاحاً perturb  مینماید. لذا جز حدس و گمان چیز دیگری نداریم.  اما با توجه به آنچه در پی خواهیم آورد، فعلاً برای ما اهمیتی ندارد.

  7- تلاش های فیزیکدانان در نیمه اول قرن بیستم نشان داد که در حوزه اتم و زیر اتم، فیزیک کوانتوم راهبرد اصلی بوده و رفتار اتم و تابش آن تحلیل شده و نظریه و مشاهده یکدیگر را تأیید میکنند.  این مهم بدون اتکای فراوان به ریاضیات امکانپذیر نبود.  در واقع میتوان گفت که ریاضیات توانست لباس مناسبی بر تن مشاهدات کند بطوریکه رفتارهای متناقض با فیزیک کلاسیک در یک بافت منسجم بتواند الگوی سازگاری با سایر مباحث فیزیک پیدا کند.  نکته بسیار مهم اینست که این رفتار در حوزه بینهایت کوچکها به نوعی باید ارتباط منطقی با حوزه بزرگ مقیاس که فیزیک کلاسیک را میسازد پیدا کند.  این مهم در قالب یک اصل موسوم به "اصل انطباق" (یا Correspondence Principle ) انجام یافت.  در عمل نشان داده شد که الکترونی که در اتم دور هسته گردش میکند، اگر خیلی از هسته مرکزی دور شود، فیزیک کوانتوم همان فرکانسی از تابش را محاسبه میکند که فیزیک کلاسیک برای الکترون آزاد پیش بینی میکرد.  به زبان تخصصی، با بزرگ شدن عدد کوانتوم اصلی، فیزیک کوانتوم بسمت فیزیک کلاسیک میل میکند.  بعبارت دیگر، فیزیک کوانتوم جامعیت بیشتری دارد و فیزیک کلاسیک از بطن آن قابل استخراج است.  مجدداً همان مشابهتی را ناظریم که نسبیت با فیزیک نیوتونی دارد و مثلاً توانست مدار عطارد را که گرانش نیوتونی درمانده بود تحلیل و توجیه کند.  یا جامعیت هندسه کروی نسبت به هندسه اقلیدسی.  اگر چنین ارتباطی بین این حوزه ها وجود نداشته باشد، فیزیک جامعیت خود را از دست میدهد. 

  8- بطور خلاصه، فیزیک کوانتوم دو چیز را از سیطره فیزیک کلاسیک خارج ساخت. 

   الف- اتصالی بودن تبادل انرژی، یعنی تبادل انرژی کوانتائی است.

     ب- اصل علیت

خاطر نشان میشود که موارد فوق مختص حوزه بینهایت کوچکهاست و نباید دستاویزی شود برای حمله کورکورانه به سایر دستآوردهای فیزیک و بطورکلی به علم و زیر سوأل بردن اصل علیت.

مدار الکترون در اتم بصورت ناپیوسته است و رفت و آمد الکترون بین مدارات مختلف نیز ناپیوسته صورت میگیرد.  اگر الکترون در یکی از ترازهای بالای انرژی باشد، فرو افتادن آن در مدارهای پائینتر بصورت دلبخواه است و دلیلی را پیروی نمیکند.  مثلاً میتواند پله پله پائین آید یا دو پله یکی و یا طورهای دیگر.  الکترون مادام که در مدار مجاز گردش میکند انرژی ساطع نمیکند در حالیکه بنا به اصول الکترومغناطیس کلاسیک باید تابش کند و نهایتاً در هسته فرو افتد. این در تعارض آشکار با فیزیک کلاسیک است.  علت: حرکت شتابدار هر ذره باردار.  معلول: تابش انرژی بصورت امواج الکترومغناطیسی.  پس این نیز یکی دیگر از موارد عدول از علیت است.  بطور کلی، وجود اتم و حقیقت وجودی آن خود بمنزله نقض دو مورد مهم یاد شده در بالاست.  

  9- ماجرا در هسته اتم نیز بهمین روال است.  چون از مواد رادیواکتیو صحبت شد بد نیست هسته مواد رادیواکتیو را در نظر بگیریم.  اینجا نیز علیت نقض میشود زیرا برای یک هسته منفرد هیچ نمیتوان شکسته شدن آنرا پیش بینی کرد.  دلیلی آشکار برای متلاشی شدن آن وجود ندارد.  بگذریم از اینکه عده ای استدلال کرده میگویند ندانستن ما به معنای نقض علیت نیست.  در بطن ماده حتماً دلیلی برایش وجود دارد که فعلاً نمیدانیم.  شاید بعداً بدانیم!  متأسفانه اصل عدم قطعیت تا حدود زیادی اساساً ما را از این هدف دور میسازد.  زیرا ابزاری که برای کشف حقیقت در این حوزه بکار میبریم خود باعث بهم خوردن و تغییر آنچه که در صدد دیدن آن بوده ایم میگردد.  مثلاً برای دیدن مکان یک اتم ناچار از روشن کردن آن هستیم و دستکم یک فوتون لازمست بر آن تابانده شود.  طبعاً محل آن پس از برخورد فوتون دیگر همان مکان قبلی نخواهد بود.  این مشکل منحصر به حوزه بینهایت کوچک هاست والا برای دانستن مکان مدادی که روی میز هست میلیاردها میلیارد فوتون بر آن تابیده میشود و با هر دقتی که مایل باشیم محل آن مشخص میشود.  زیرا تکانه ناشی از سیلاب فوتونها تغییری محسوس در مکان آن ایجاد نمیکند.  لازمست توضیح دهیم که نبود اصل علیت در تجزیه رادیواکتیو و امثال آن به معنای این نیست که این پدیده ها تابع قانون نباشند، چه اینکه تجزیه رادیواکتیو تابع قوانین آمار است و پیش بینی رفتار آتی آنرا ممکن میسازد.  این قانونی است که ما بر آن تحمیل کرده ایم.  ریاضی لباسی است که بر مجهولات پوشانده ایم تا رفتار آن برای ما قابل درک شود.  ما از آمار در سایر مسائل کلاسیک نیز استفاده کرده و میکنیم.  جمعیت اتمهای رادیواکتیو  دارای یک تفاوت ماهوی با جمعیت های مقیاس بشری است و آن احتمال تجزیه یک اتم رادیواکتیو در واحد زمان است.   این احتمال اصطلاحاً به "لاندا" موسوم است و مقداریست ثابت.  این در تعارض آشکار با جمعیت موجودات زنده مثلاً انسان است.  احتمال مرگ (تجزیه) یک انسان یا هر موجود زنده دیگر، تابع زمان است و موجود هرچه پیرتر میشود احتمال مرگ آن بیشتر میگردد.  در حالیکه در دنیای اتمها اینگونه نیست و بهمین دلیل هسته عنصری که نیمه عمر آن 1 ساعت است گاهی ممکنست 1000 سال نیز دوام آورد!  و این بسیار شگفت انگیز است.  خواننده کنجکاو، مطلب ما تحت عنوان " آیا لاندا همان احتمال است؟" را در نوشته های پیشین دنبال کند.  

  10- فقدان اصل علیت در حوزه اتمها، از لحاظ فلسفی مکتب "آزادی اراده" را به ذهن متبادر میسازد.  آیا میتوان آنرا به سایر پدیده های طبیعی تعمیم داد؟  آیا میتوان آنرا درباره زندگانی خودمان نیز جاری بدانیم؟  طبعاً سوألات زیادی از این دست بمیان میآید.  چاره چیست؟

     بیائید این مثال را در نظر بگیریم.  احتمال اینکه نیمی از هوای اتاقی که درآن نشسته ام ناگهان به نیمه دیگر اتاق حرکت کرده و از بی هوائی خفه شوم چقدر است؟  همه بلااستثناء میگویند غیر ممکن است و اصل علیت مانع از وقوع چنین امریست.  روابط علت و معلولی همواره حاکی از آنست که هوای موجود در یک محفظه یا یک اتاق همیشه بصورت یکنواخت پخش میشود.  اگر ناگهان فشار هوا در یک سمت اتاق کمتر یا بیشتر شود فوراً میپرسیم علت چیست.  هیچگاه در هیچ زمانی از ازل تاکنون و در هیچ مکانی سابقه اتفاقی که در بالا مثال زدیم وجود نداشته است.  حال از منظر اتمی به این قضیه نگاه کنیم.  اگر فقط یک اتم (در واقع مولکول) از هوا در اتاق وجود داشته باشد، احتمال حضور آن در هر یک از دو نیمه اتاق 50% است.  اگر 2 ذره از هوا در اتاق باشد، احتمال عدم حضور هوا در نیمه سمت من 1 از 4 قسمت است یعنی احتمال خفه شدن 25% است.  اگر 3 ذره هوا باشد احتمال به 12.5% کاهش میآبد.  این احتمالات کم نیست.  اما اگر تعداد ذرات هوا n باشد احتمال فقدان هوا در نیمه سمت من  (1/2)n میباشد که با بزرگ بودن n ، این احتمال خیلی کوچک میشود.  برای شرایط عادی اتاق، این احتمال تقریباً صفر است.  از این مثال پی به نکته کلیدی میبریم که برای جمعیت کوچک، حالاتی ممکنست رخ دهد که حاکی از آزادی باشد و ضمناً حالات منظم نمود بیشتری دارد، اما برای جمعیت خیلی بزرگ که ما در محیط خودمان از توده مادّه سراغ داریم، برآمد پدیده ها  حاکی از نبود آزادی و تحمیل جبر است.  بعلاوه آنچه از انواع حالات ممکن رخ میدهد از نوع حالت های بی نظمی است.  آنچه در مقیاس بینهایت کوچکها جاری است لزوماً قابل تعمیم به دنیای بزرگ مقیاس نیست.  

  11- اصل علیت، تاکنون برای ما بسیار مفید بوده و کماکان در دنیای بزرگ مقیاس ما عملکرد درستی داشته و دستآوردهای ما در زمینه های دانش و تکنولوژی مدیون این اصل است.  زیر سوآل رفتن آن در دنیای بینهایت کوچک ها مربوط به همان قلمرو است و کشاندن آن به حوزه بزرگ مقیاس سازنده و مفید نیست.  منظور از بزرگ مقیاس شامل حال مواد میکروسکوپی نیز هست.  هنگامی که مادّه بصورت توده در میآید و جمعیت مجموعه اتمها زیاد و زیادتر شود، وارد حوزه بزرگ مقیاس میشویم که با رفتار آن آشنا هستیم.  گویا چاره ای نیست جز پذیرش این حقیقت که با دو دنیای سری و چسبیده به هم (ولی نه موازی!) سروکار داریم.  دستکم میتوان اذعان کرد که دو ابزار استدلال ذهنی و مشاهده تجربی کمک فراوانی برای درک هردوی این دنیاها در اختیار ما گذاشته است.  تلاش های آتی نور بیشتری بر زوایای پنهان خواهد تاباند.

 

 

  • مرتضی قریب