فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۴ مطلب در مرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

۳۱
مرداد

سرچشمه های دروغ

   زمانه ای شده که دروغ فراگیر و سخن و کردار راست کیمیاست.  واقعاً دروغ چگونه و برای چه پیدا شده؟  قبل از هرچیز به دوگانه های رایج در فرهنگ عمومی نظری بیفکنیم.  دروغ در مقابل راستی، تاریکی در مقابل روشنی، شر در مقابل خیر، اهریمن در مقابل یزدان.  آیا دروغ موجودیت مستقل دارد یا اینکه همه آنچه ذکر شد صرفاً حضوری نمادین دارند؟  مطابق روایات کهن، پیکاری دائمی بین نور و تاریکی وجود دارد.  اما حقیقت این است که تاریکی وجود مستقل ندارد و جز فقدان نور نیست و تنها نور است که وجود واقعی دارد.  در عوض، شرّی که مترادف تاریکیست وجود مستقل دارد و این نیست که فقدانِ عملِ خیر باشد.  همچنین است وجود مستقل دروغ یعنی اگر در پاسخ به پرسشی سکوت اختیار شود دروغ تلقی نمیشود.  اما او که عمداً پاسخی گمراه کننده میدهد مشخصاً دروغ گفته است.  دروغ، اثرات بسیار ویرانگر دارد که نتایج آن امروز روشنتر از روز است!

   اکنون میل داریم بدانیم مهمترین سرچشمه دروغ از کجاست و زائیده چه نیازی است؟  بنظر میرسد دروغ ناشی از "ضعف" باشد چه انسان قوی نیازمند دروغ نیست.  فردوسی نیز در تأیید همین نکته سروده: زنیرو بود مرد را راستی/ زسستی کژی زاید و کاستی.  هم تک تک افراد و هم گروه های مردمی هرزمان دچار ضعف شده اند دروغ پا به میدان گذاشته است.  تلاش بیمار گونه برای کسب قدرت عامل دیگری است که میتواند مولد دروغ باشد. 

    حال میپرسیم دروغ از چه زمانی بوجود آمد؟  بنظر میرسد قدمت آن به قدمت حضور انسان بر کره خاک است.  که داستان کتب مقدس درباره گول خوردن آدم در بهشت و نزاع هابیل و قابیل ناظر بر همین نکته است.  دروغ فقط حرف نیست بلکه در کردار نیز منعکس است.  بعلاوه زشتی دروغ در آئین زرتشت نیز منعکس است.  داریوش بزرگ در کتیبه بیستون گفته است "خداوند کشور را از دروغ، جنگ، و خشکسالی محفوظ نگاه دارد".  که شوربختانه هر سه امروز به وفور در کشور حاکم است!  در جای دیگری از همین کتیبه، علت شورش بردیای دروغین و سایر اشرار را دروغ شمرده میگوید "ای آنکه پس از این شاه خواهی بود، با تمام قوا از دروغ بپرهیز اگر میخواهی مملکت سالم بماند ...".  لذا معلوم میشود دروغ مختص امروز نبوده و از ادوار کهن وجود داشته است.

   بعد انقراض ساسانیان، کشور دوبار تغییر مذهب داد یکی با حمله اعراب و دیگری هنگام تشکیل دولت صفوی که مردم در دور اخیر بزور شمشیر وادار به تبدیل مذهب از سنی به شیعه شدند.  بطور کلی وقتی اندیشه آزاد نباشد و تحمیل در کار باشد خود بخود دروغ هم به میان میآید.  چرا که ادیان سنتی مانع از اندیشه آزاد بوده و دروغ وسیله ای میشود برای صیانت نفس در قبال تحمیل های بیرونی.  اینجا نیز وقتی آدمِ ضعیف در قبال تحمیل نتواند مقاومت کند، دروغ میتواند سدّ بعدی باشد.  برای از بین بردن مقاومت در برابر تحمیل، یکی از راه های مؤثر فشار اقتصادی است و میدانیم که "جزیه" برای آنان که مذهب نو را پذیرا نبودند بهمین منظور مقرر شد.  این رویه نه تنها منسوخ نشده بلکه بشکل بسیار بدتری تا به امروز استمرار داشته است بطوریکه میبینیم به بهانه مذهب، اموال گروهی از هموطنان صرفاً بخاطر افکارشان، و نه چیز دیگر، توقیف، محل زندگی برسرشان آوار، و کشتزارهایشان نابود و از بدیهی ترین حقوق اولیه انسانی محروم میشوند.  توگوئی آنان که نمیخواهند دروغ بگویند باید اینچنین بهای آنرا بپردازند!

   براستی چرا دیگران به این همه ظلم آشکار اعتراض نکرده از مظلوم پشتیبانی نمیکنند؟  دلیل آن شاید دروغ باشد!  مردم برای اینکه خود مورد اجحاف قرار نگرفته متهم به همکاری با دشمن فرضی نشوند مجبورند علیرغم میل باطنی با ظالم کنار آیند. چرا؟ چون برای حفظ شغل و موقعیت اجتماعی خود جز اینکه دروغ گفته خود را با صاحبان قدرت همنظر نشان دهند راهی ندارند حتی اگر در  دل مخالف باشند.  وقتی فشار اقتصادی این اندازه مؤثر است چرا مردم را در فقر و بدبختی دائم نگاه نداشت تا زمام آنها بطور کامل در دست ظالم نباشد؟  این شیوه همانا شیوه بدترین نوع نظام های استبدادی است که هم اکنون در حال اجراست.  آنچه باعث موفقیت بیشتر ستمگر میشود، علاوه بر فقیر نگاهداشتن مردم، فقر در آگاهی است.  چه حکومت بر مردم جاهل ساده تر است.  بی جهت نیست آنجا که دانش جایگاهی نداشته باشد دروغ بیش از پیش رایج است.  یعنی میزان رواج دروغ با میزان عقب ماندگی از کاروان علم و معرفت متناسب است. 

    در حوزه دانش آنچه مطلوب است کشف حقیقت است که طبعاً با دروغ و ناراستی در تضاد است.  هرجا دروغ باشد دانش پا نمیگیرد.  دانش فقط پرداختن به فیزیک و شیمی نیست که ترویج تفکر علمی مایه اعتلای اخلاق عمومی جامعه نیز هست.  یکی از نویسندگان صدر مشروطه درباره دشمنی محمدعلیشاه با مجلس ملی مینویسد که سبب این جهالت او، جدّش ناصرالدین شاه است! چرا؟ چون "در آن فکر نشد که اولاد و احفاد خود را تربیت نماید و علم آموزد. علم آموختن، آدم کامل شدن، سبب نیکبختی میشد ... اگر آن پادشاه حس سلطنت داشت، بعد از مراجعت از سفر اول فرنگستان سرمشقی از ایشان برداشته در فکر آبادی مملکت و ازدیاد ثروت رعیت و انتظام لشکر و قانون کشور میافتاد و ایران یکی از دول متمدنه محسوب میشد".  طُرفه آنکه در همان ایام که ناصرالدین شاه در فرنگ خوش میگذراند، در پیش چشمان او یکی از شاهزادگان ژاپن نیز مهمان دولت فرانسه بوده تا از کمک آن دولت نسبت به تقویت نیروی دریائی ژاپن برخوردار شود!  نویسنده در رفع تعجب خواننده مینویسد درست است که اجداد ناصرالدین شاه نیز عدالت خانه و مکتب بنا نکردند ولی آنها ندیده بودند و از این عوالم بی خبر بودند، لیکن شاه همه اینها را به کرّات به چشم خود دیده بود!  خلاصه میگوید هرچه که از محمد علیشاه سر زد از عدم علم و کثرت جهل بود، سبب همه این مصایب ناصرالدین شاه بود والسلام.  البته ما باید اضافه کنیم که ناصرالدین شاه پس از مراجعت از سفر فرنگ علاقمند به اجرای ترتیبات غرب در اداره کشور شد منتها امین السلطان و اطرافیان، شاه را منصرف کردند که خود ناشی از رسوبات و تحجر غالب در ذهنیت جامعه بود.  اما دشمنی نیز درجاتی دارد.  محمدعلیشاه اگر دشمن ملت بود که بود دستکم در دشمنی خود صادق بود و مجلس را برانداخت.  اما خبیث تر از او دشمنان جدیداند که با توسل به دروغ، مجلس فرمایشی و از درون تهی شده را در ظاهر ترتیب داده یعنی: دموکراسی.

   اگر سفرنامه های سیاحان خارجی را خوانده باشیم ضمن اینکه از مهمان نوازی مردم این سرزمین تمجید کرده اند اما همگی در این نکته متعجبند که چرا دروغ در بین این مردم رایج است.  شاید بخش کوچکی مربوط به تعارفات رایج و توخالی باشد ولی بخش عمده همانست که ما نیز میدانیم و امروزه آنرا با چشم خود میبینیم.  عمده این سیاحان مربوط به دوره صفوی و پس از آن است که مقارن بود با تحمیل شیعه بر اکثریت مردم ایران.  شاهان صفوی که سخت دل در گروی ترویج مذهب نوپا داشتند با کمبود علمائی مواجه شدند که باید مروج آن میبودند.  لذا به ناچار عده ای از علمای شیعه لبنان و مردم جبل عامل را به این کشور وارد کردند.  اقناع مردم به باورهای جدید نیازمند حداقل هائی بود که وجود نداشت، لذا به ساختن و پرداختن اخبار و روایات ساختگی مبادرت شد تا مگر مردم پذیرا شوند.  منتها در دروغ پردازی و استمرار آن چنان افراط شد که خواسته یا ناخواسته دروغ به جزئی لاینفک از بستر اصلی جامعه تا به امروز تبدیل شد.  چنان شد که دروغ برای توده مردم همانقدر متعارف جلوه نماید که وجود آب دریا برای آبزیان جلوه میکند.

   اگر که دروغ شیوه اصلی جامعه است پس آموزش چه معنا و مفهومی میتواند داشته باشد؟  واقعیت اینست که از دوران صفوی به بعد و تا پایان دوره قاجار، معنای علم و علم آموزی چیزی جز ورود به مسائل دینی نبود.  عامه مردم از علم چیزی جز لباس روحانیت نمیشناختند.  که البته دارنده این لباس را بسادگی میتوان خلع لباس و درجه کرد که خود حاکی از بر آب بودن محتواست.  اما با دانش و دانشمند چنین رفتاری نمیتوان کرد!  گهگاه اگر نخبگانی بفکر آموزش متعارف، سوای مذهب، بودند با دشمنی شدید ارباب دیانت مواجه میشدند.  با اینکه بعد سلسله قاجار و در دوره پهلوی وقفه کوچکی در این نگرش پدید آمد، متأسفانه با وقوع انقلاب اسلامی و پس از آن، معنای آموزش مجدد بسمت جایگاه قدیم خود بازگشت.  بطوریکه امروز غرض از آموزش در نظام مذهبی، صرفاً ایجاد باور در کودکان است و نه پرورش هوش و شکوفائی استعداد آنها.  یعنی انباشتن ذهن کودک با آموزه های غالباً نادرست بجای ترویج تفکر انتقادی و بجای یاد دادن شیوه های درست فکر کردن.  همین رویه در تمام مقاطع آموزشی حاکم است.  پایه گذاری دانش واقعی میتوانست از همین مراحل ابتدائی آغاز شود که نشد و نمیشود و تا نظام و تفکر مذهبی بر کار است نخواهد شد.  در عوض با ورود فن آوری های وارداتی به کشور، چه از راه های متعارف و چه غیرمتعارف، چنین جلوه میدهند که نه تنها با دوره قاجار فرسنگ ها فاصله است بلکه بر قله های علم و معرفت دست یافته ایم (1404/5/15, 1404/5/22). 

خلاصه آنکه، یافتن سرچشمه های دروغ یک چیز است و مقابله با آن و عوارض آن چیز دیگر.  بروز دروغ در هر جامعه ای دلایل خاص خود را داراست و در جامعه ما ظاهراً برای حفظ دین و واقعاً برای حفظ قدرت بوده است.  پرسش اساسی این است که راستگوئی مهمتر است یا حفظ دین؟  تا به امروز، پاسخ رسمی ارباب دیانت حفظ دین بوده است.  آیا در همچنان بر همین پاشنه خواهد چرخید یا بالاخره نور رستگاری تابیدن خواهد گرفت.

  • مرتضی قریب
۲۲
مرداد

دانش و هوش مصنوعی

   بازخورد آرای مخاطبین نشان از آن دارد که هنوز تصویری مبهم و نیمه روشن در ذهن عموم از آنچه دانش نامیده میشود وجود دارد.  دانش در تلقی عمومی شامل انواع آگاهی ها است که گفتیم معمولاً هرکه اطلاعات زیادی در حافظه دارد عالِم است و دانشمند تلقی میشود.  مبهم بودن مرزهای بین تعاریف "اطلاعات" و "دانش" باعث شده که برخی طی قرون گذشته بیشترین استفاده را کرده و افرادی را که کمترین ارتباطی با حوزه دانش ندارند را "عُلما" معرفی کرده در جامعه جا بیاندازد.  عُلما جمع "عالِم"، عالِم به چه چیز؟  طبعاً منظور داشتن علم به مباحث دینی است که همگی در زمره منقولات و متکی به حافظه و چیزی نیست جز مجموعه ای از اطلاعات.  در بستر چنین تعریفی هرکه حافظه بهتری دارد عالِم تر است و در تلقی عامه عالِم یا دانشمند محسوب شده و هنوز میشود!  منتها یک "علم" کلام هم وجود دارد که معتقدند فقط حافظه نیست بلکه استدلال نیز نقش دارد.  اما نیک که بنگرید نقش استدلال جز برای تأیید و تزیین فرامین آسمانی نیست. 

    در اینجا اختلاف بر سر نامها و اسامی نیست بلکه مفاهیم مورد نظر است.  صرفنظر از اینکه چه نامی انتخاب کنیم، 3 حوزه مشخص وجود دارد:  یکی تجربه عملی و زایش آگاهی جدید از بستر طبیعت.  برای پرهیز از وضع اسامی جدید، ما این را "دانش" میگوئیم.  زایشی که معمولاً با همراهی اطلاعات موجود ایجاد میگردد. اولین بار که عامل بیماری هاری توسط پاستور کشف شد لایه ای جدید بر لایه های سابق دانش افزوده شد. 

مورد دوم "اطلاعات" است.  همان است که ما گاهی آگاهی مینامیم.  آنچه حافظه ما را انباشته است چیزی جز اطلاعات نیست.  اطلاعات ممکن است آگاهی های پیش پا افتاده ای باشد مثل اینکه در همسایگی ما چند واحد مستقر است و هر یک دارای چند ساکن است.  اما اطلاعات ممکن است حاوی آگاهی های فنی باشد که کار هرکس نباشد.  آنچه پاستور در وهله نخست کشف کرده از دل طبیعت استخراج کرده دانش است که چند و چون بیماری هاری و چگونگی برخورد با آن است.  اما آنچه نسل های بعدی از این دانش استفاده میکنند چه بکار ببندند و چه نبندند، در دسته بندی ما، "اطلاعات" تلقی میشود.  یعنی هرکس با خواندن کتب پزشکی از زمان بقراط و جالینوس و بزرگمهر حکیم گرفته تاکنون میتواند به این اطلاعات احاطه یافته در حافظه خود ذخیره کرده اگر لازم شود بکار بندد.  این افراد بنوعی خوشه چینان دانش هستند که با اینکه خود در ایجاد آن ممکنست سهمی نداشته باشند اما مفیدترین اعضای جامعه هستند که با در اختیار گرفتن این اطلاعات میتوانند رفاه را به جامعه عرضه کنند.  در سایر زمینه های دانش نیز همینگونه است و اغلب کسانی که در دانشگاه تدریس میکنند کسانی هستند که ناشر نتایج دانش عصر خود در میان جویندگان هستند.  در اصطلاح رایج، به این جویندگان "دانشجو" گفته میشود که منظور جویندگان اطلاعات حاصله از دانش است.  بنابراین با کمی تسامح، استادان دانشگاه نیز نوعی دانشجو هستند.  دانشمند واقعی اوست که با کشفیات و اختراعات خود طبقه جدیدی بر طبقات رفیع برج دانش بیافزاید.  مورد سوم "فن آوری" است که جز کاربست دانش که درباره آن قبلاً باندازه کافی بحث شد نیست.

   هنوز ممکن است شبهاتی باشد و ایراد بگیرند که وقتی دانش را محصول تجربه دانستید پس این چیزهائی که انیشتن صرفاً پشت میز تحریر خود بنام دانش ایجاد کرد چه بود؟  پاسخ اینست که او و کسانی مانند او که اصطلاحاً کارهای نظری کرده اند کارشان متکی بر نتایج تجربی پیشتر از خود بوده که اگر آن نتایج نمیبود محال بود موفقیتی کسب کنند.  یعنی اینکه اگر مایکلسون و مورلی احاطه بیشتری بر فیزیک و ریاضی میداشتند خود میتوانستند بجای انیشتن نسبیت خاص را استخراج کرده باشند.  همینجا مدعی ممکنست بگوید خوب همین کشف نظریه نسبیت را ممکن است هوش مصنوعی با داشتن همان اطلاعات تجربی خودش ایجاد میکرد یعنی مولد دانش باشد!  چه میگوئید؟  شاید او قادر به چنین کاری میبود ولی مستلزم این است که بتواند فرضیه سازی کند و این یعنی ما بتوانیم اندیشیدن را به هوش مصنوعی یاد داده باشیم که اگر چنین باشد دیگر او هوش مصنوعی نیست بلکه ابرانسانی فوق بشر خواهد بود و باید از او ترسید!  که سرعت فرآوری اطلاعات با اندیشیدن متفاوت است و نباید یکی گرفته شود.  برگردیم به طلوع بشریت. آدمِ نخستین با دیدن اطراف خود اطلاعات جمع آوری کرد و با اولین تجربه ها نخستین لایه های دانش را بوجود آورده به بعدی ها منتقل کرد. او بصورت تجربی به خواص برخی گیاهان و چیزهای دیگر پی برده و تولید آتش و حفظ  آنرا کشف کرده به دیگران منتقل کرد. امروز که ما به برکات این حجم عظیم دستآوردهای بشری زنده ایم صرفاً مدیون دانش و دانشمندان هستیم و علیرغم همه دشمنی های طایفه مدعی "علم" که جز نشر خرافات و دشمنی با تمدن حرفی برای گفتن ندارد باید در حفظ و اشاعه دستآوردها کوشا باشیم.

خلاصه آنکه، با این توضیحات، آنچه گمان کرده اند و نوشته اند که هوش مصنوعی نیز تولید کننده دانش است بکلی نادرست است.  مثلاً تصور شود اگر هوش مصنوعی در دوره پاستور میبود و شما از آن درباره هاری و علاج آن استفسار میکردید چه میگفت؟  او در آن زمان هیچ اطلاعی مطلقاً از این بیماری نمیداشت جز اینکه توصیه کند مثلاً روی پیشانی مریض دستمال مرطوب بگذارید!  او هیچ راهکاری برای درمان نشان نمیداد زیرا هنوز انسانی مثل پاستور آنرا نکاویده بود.  هوش مصنوعی در بهترین حالت، مجموعه ای از اطلاعات زمان خود است و میتواند روابطی بین آنها برقرار سازد ولاغیر!  اطلاعات جدول مندلیف را هر دانش آموزی حفظ است اما او تا آزمایش نکرده باشد آیا نظراً میتواند پیش بینی کند دو عنصر مشخص را با هم ترکیب کند چه بوجود خواهد آمد و با چه خواصی؟  خیر. ابداً.

  • مرتضی قریب
۱۸
مرداد

دین و دانش

    اگر ذیل کلمات کلیدی "دین"، "دانش"، و "علم" جستجو شود حدود 100 مطلب جداگانه در این وبگاه یافت خواهد شد که این موضوعات را بحث کرده باشد.  پس با اینکه نیازی به تکرار دوباره نیست با این حال سوء تفاهمات ما در این موارد آنچنان زیاد است که شاید هزاران بار بحث در این موارد بازهم کم باشد.  اینهمه ناشی از سوء تفاهمات تاریخی بیشمار ماست.  علیرغم استقبال از تغییرات سیاسی، معهذا تا بدآموزی های فرهنگی رفع نشود و "رسوبات فکری" پاک نگردد، بهترین سیاست ها شانسی برای دوامی نخواهد یافت.  چون دانش، بحث روز شده کمی بیشتر درباره آن توضیح میدهیم.

   آنچه در تلقی عامه دانش اطلاق میشود، همه گونه اطلاعات را شامل میشود بطوریکه از قدیم هرکس حافظه بهتری داشت نزد مردم دانشمند محسوب میشد!  حال آنکه بطور اخص، دانش، فن آوری، و اطلاعات حوزه های متفاوتی هستند که گاهی با تساهل همه را یکی میگیرند.  با اینکه دانش را "شناخت" معنا کرده اند اما باید دانست که این شناخت یک شناخت مولد است که عمدتاً از راه تجربه حاصل میشود.  بعبارت دیگر دانش را نمیتوان خرید بلکه با زحمت و مرارت در آزمایشگاه ها یا مؤسسات علمی تولید میشود و محض "اطلاعات" دیگران در مقالات و کتب علمی درج میگردد.  انتقال و استفاده دست دوم دانش، دیگر تولیدِ دانش تلقی نمیشود!  مثلاً آنچه یک کارآموز پزشکی انواع بیماری ها و راه درمان آنها را در کتابها خوانده و یاد گرفته صرفاً مجموعه اطلاعات است و البته در نوع خود بسیار ارزشمند است و وی ممکنست در آینده پزشکی عالی مقام هم بشود.  اما کسی که مانند پاستور عامل بیماری هاری را کشف کرده و روش سترون کردن از میکروب را ابداع کرده اوست در مقام "دانشمند" حتی اگر مدارج آکادمیک را هم طی نکرده باشد.  همچنین است سایر مباحث مثل فیزیک.  آنچه دانشجو در مراحل مختلف دانشگاهی یاد میگیرد یافته های دانشمندان فیزیک از عصر ارشمیدس است تا به امروز.  نه آنچه او یاد گرفته دانش است و نه خودش خیلی هم خوب یاد گرفته باشد دانشمند فیزیک است!  او در بهترین حالت میتواند یک استاد بسیار متبحر برای تدریس آنچه فرا گرفته، باشد که در نوع خود هم مفید است و هم قابل احترام.  اغلبِ کسانی را که دانشمند مینامیم از همین قسمند. اینگونه یادگیری ها جمع آوری اطلاعات است، که هوش مصنوعی امروزه استادِ آنست.  اما کسی که در مؤسسه ای تحقیقاتی مشغول تحقیق در حوزه خاصی بوده و با تلاش خود مرزهای دانش را پیش برده باشد، او را میتوان دانشمند یا متشابهاً محقق نامید.  اهمیت او بسته به اهمیت دستآوردش است.

   اما این میان سوء درک زیادی درباره "فن آوری" وجود دارد.  فن آوری یا تکنولوژی، کاربست نتایج دانش در کاربردهای گوناگون است.  دانش اگر وارد کاربست نشود صرفاً شناختی نظری باقی میماند.  لذا فن آوری، ادامه منطقی دانش است.  برخلاف دانش که قابل انتقال نیست اما فن آوری انتقال پذیر است.  بطور عادی قابل خریداری است همانطور که بسیاری کشورها آنرا بنام Know how، از کشور مبداء میخرند و در ادامه خود آنرا توسعه میدهند.  مثلاً کشور آلمان در دهه 60 میلادی تکنولوژی نیروگاه های هسته ای را از آمریکا خرید و خود آنرا توسعه داد بطوریکه نیروگاه اولیه بوشهر محصول همان فن آوری است.  گاهی هم بصورت قاچاق یا دزدی منتقل میشود آنچنان که عبدالغدیر خان معروف زمانی که کارمند تاسیسات غنی سازی اروپا بوده فن آوری مزبور را دزدیده به کشور خود منتقل کرد.  او نیز بنوبه خود برای انتقال این دستآورد به کشورهای هم مسلک تأخیر را مجاز ندانسته و آنرا در معرض فروش شرعی قرار داد!  طبعاً آنها که بنیه صنعتی لازم را دارا هستند میتوانند از آن بهره برده و حتی در ارتقاء آن کوشش کنند.  اما در هر حال، فن آوری، دانش تلقی نمیشود و تبلیغاتی که سعی دارد هرگونه فن آوری را بنام دانش اصیل و بنام خود بنمایاند نادرست بلکه گمراه کننده است.  آنچه در حقیقت دانش اصیل و بومی برادران کذاوکذا است و تبلیغ شده همانا کرونا یاب مستعان 110 بوده که دولتی بود مستعجل!

خلاصه آنکه، تبلیغات و فریبکاری باعث خلط مفاهیم و گمراهی میشود. پولِ کافی که باشد همه چیز قابل خرید است چه برای سلاح اتمی و چه خرید آدمهای درمانده برای جنگهای نیابتی.  منتها چقدر کافی؟ فقط از حکومت های جبّار ساخته است که دست در کیسه ملت داشته از پس آن برمیآیند. اگر کشوری بنیه صنعتی متعارف داشته باشد در کلیه حوزه های فن آوری توانا بلکه سرآمد خواهد شد. که از راه های متعارف میتوان تکنولوژی وارد ساخت. منتها وقتی ملت نامحرم و امور بر مبنای دروغ باشد گمراهی بروز کرده اصل فدای فرع میشود.  روش متعارف آنست کشور، خود دوستدار و مولد دانش باشد نه صرفاً ریزه خوار خوان دیگران. این مقصود حاصل نمیشود مگر انقلابی فکری درگیرد وتوهمات رایج یکسره زدوده شده ملت وارد عصر نوزائی فرهنگی شود.  نه تنها در دانش جائی خواهیم یافت بلکه بیکباره همه چیز جای درست خود را خواهد یافت.  

 

  • مرتضی قریب
۰۶
مرداد

آب

   سالها بعناوین مختلف، در مورد بحران آب هشدار داده شد.  با این تفاوت که همه نگران از ورود به بحران بودند حال آنکه ما میگفتیم اکنون درست در قلب بحران هستیم.  اصولاً ویژگی نظام های اشغالگر همین است که اهمیتی به سرزمین تحت اشغال و آینده آن نمیدهند.  هدف، استثمار حداکثری از امکانات سرزمین اشغالی برای مقاصد اصلی نظام است که شوربختانه کشور نزدیک نیم قرن است بدان دچار و سرزمین سوخته برجا گذاشته.  گاهی اشغالگر بخاطر سهولت امور خودش هم که شده زیر ساخت های سرزمین اشغالی را توسعه میدهد مثل کاری که انگلیس در دوران استعمار هند انجام داد.  اما آنچه اینجا شده در هیچ کجای دنیا سابقه نداشته است.  شاید رمز موفقیت، اشتراک زبانی اشغالگر با ملت است.

   موضوع بحران آب و سایر امکانات زیستی به پیش از انقلاب اسلامی بازمیگردد.  دولت های مزبور میدانستند که با وجود رشد مثبت جمعیت که خود ناشی از افزایش بهداشت و رفاه است معهذا منابع زیستی مثل اقلیم و آب ثابت است و بزودی کشور با بحران روبرو خواهد شد!  لذا از اواخر دهه 40 خورشیدی برنامه های تنظیم خانواده تا اقصی نقاط کشور بسط داده شد تا مگر رشد جمعیت کمینه شود.  در حوالی 1350 جمعیت ایران حدود 30 میلیون نفر بوده است.  ممکن است در نظر بسیاری این عدد ناچیز جلوه کند بویژه با مقایسه با حدود 90 میلیون فعلی.  منتها چیزی که در بادی امر دیده نمیشود غول تصاعد هندسی است.  جمعیت این حوزه جغرافیائی از روزگاران کهن تا حدود 1300 ه.ش. کم یا بیش حدود 10 میلیون نفر بوده.  و این در شرایطی بوده که کشور علیرغم خشکی های دوره ای، از لحاظ تأمین مواد غذائی کاملاً خودکفا، تالابها شاداب، رودها پرآب، مراتع سرسبز و یوز و پلنگ و آهو در بیشه ها در گردش بوده. ناگاه جمعیت فقط طی حدود 50 سال 3 برابر گردید!  نه 5% نه 20% بلکه 300% افزایش یافت!  این افزایش ناگهانی نسبت به مقدار ثابت هزاران ساله 10 میلیون یک انفجار در نوع خودش بود.  تولیدِ مثل همان بود که بود منتها مرگ و میر ناشی از فقدان بهداشت و تغذیه کاهش یافت.  بنابراین هر عقل متعارفی ایجاب میکرد این روند مهار شود که اقداماتی هم شد ولی با انقلاب اسلامی هرکه دندان دهد نان دهد شد که اکنون با آن دست بگریبانیم و هیچ راه حل کوتاه مدت مستقیمی مطلقاً ندارد.  امروز رشد جمعیت حدود 0.7% مثبت ولی با جمعیتی فوق تحمل اقلیم!  در دهه 70 خورشیدی با تشویق بجای تنظیم خانواده، ناگهان رشد از حدود 4% اوایل دهه 60 به حدود 1.2% تنزل کرده و میبایست در ادامه به نزدیک صفر کاهش داده میشد که نه تنها نشد بلکه برعکس، همان طایفه ای که جز دشمنی مُلک و ملت را در سر ندارند با متوقف کردن برنامه تنظیم خانواده و ریختن نفت بر آتش کار را بدینجا کشاندند.  آیا اینان پاسخگو هستند؟  افزایش جمعیت چه سریع و آسان، کاهش آن در حد محال. 

    موضوع بسیار ساده است ولی نه برای همه.  موضوع آب مانند کالری دریافتی است.  اگر کالری دریافتی بیش از مصرف باشد، شخص اضافه وزن و اگر کمتر باشد کاهش وزن پیدا میکند.  فقط در صورتی که تعادل بین ورودی و خروجی باشد وزن شخص ثابت میماند.  موضوع کم آبی فلات ایران از زمان هخامنشیان شناخته شده بود و اینطور نبوده و نیست کسانی که عامدانه جمعیت را بسمت یک نقطه بی بازگشت هدایت کردند بر حسب بی اطلاعی و قضا و قدر بوده.  نه فقط جمعیت، بلکه از اوایل دهه 70 خورشیدی وقتی مقرر شد آبهای ورودی به دریاچه ارومیه سد شود دستور قتل آن صادر شد.  برخی اینها را از روی سادگی سوء مدیریت میپندارند حال آنکه با نگاه به سایر اقدامات شکی در عمدی بودن دشمنی نیست. 

   باری، برای برون رفت چه میتوان کرد؟  مشکل فراتر از خرابکاری مسئولین در سرقت آب برای تولید فولاد و کاشی در کویر است.  بسیار فراتر از سدهای اشتباهی و انتقال آب که مافیا با پشتیبانی مسئولین وقت انجام داده.  بنام خودکفائی کشاورزی، 85% آبها تلف میشود.  آیا امروز میشود این آب را از کشاورز پس گرفت؟  چگونه؟ با نیروی سرکوب؟  بر فرض که بشود، در عوض به آنها چه داده شود؟  شغلشان چه؟ خوراک مردم چه میشود و از کجا وارد شود؟  زمانی بود با برنامه ریزی میشد مشاغل جایگزین در روستا تدارک دیده از فشار بر منابع آبی کاست.  ولی برنامه و جُهّال؟!  با وجود امثال معاون وزیر کشاورزی که گفته بود مشکل آب نداریم، برای 2 میلیارد نفر هم آب داریم چگونه برنامه ریزی میسر است؟ مگر تعطیل سازمان برنامه در دوره ریاست جمهوری یکی از این نوابغ نبود؟  زمانی هم که برپا بود جز نام نبود!  میگویند در عوضِ شکست در همه ابعاد حکومت طی این 47 سال، دستکم اخلاق داریم.  اما کدام اخلاق؟  ماحصل حدود نیم قرن تحمیل عقاید ایدئولوژیک نظام بر بچه های انقلاب در پرونده اخلاقی ورزشکاران در کره جنوبی نمایان است.  اگر که نخواهیم سایر جنبه های اخلاقی مثل اختلاس، دزدی، دروغ، ریا، آدم ربائی، قتل، و حبس و غیره را هم ضمیمه کرده باشیم.

خلاصه آنکه، حکایت ما داستان سنگی است که یک مجنون داخل چاه میاندازد هزار عاقل نمیتوانند بیرون آورند.  راه حل اصولی جز کاهش جمعیت نیست که آنهم فقط در بلند مدت ممکنست نتیجه دهد.  ضمن اینکه به پیری جمعیت و امثال آن نباید گوش سپرد که جز فرافکنی نیست.  آب اگر نباشد زندگی نیست، بعلاوه، خشکی زمین موجب آلودگی هوا نیز هست و غبار و نمک از دریاچه های خشکیده شهرها را در نوردیده سرزمینی سوخته برجای میگذارد.  لذا بحران آب فقط نمونه ای از هزاران بحرانی است که ذاتی نظام حاضر است.  چه مدیریت کشور در دست کسانی است که تصور میکنند جمعیت به مرز 150 میلیون آرمانی آنان که برسد می ایستد!  با اینکه فقط به بحران آب اشاره شد، معهذا آنچه میان همه باصطلاح ناترازی ها اولویت اول را دارد شاید ناترازی "عقل" باشد.  عُقلا در تبعید و ناقص عقلان بر مسند قدرت حاکم.  اما ای کاش فقط بی عقلی مطرح میبود، با این دشمنی آشکار چه باید کرد؟  که شاعر با آوای حزین میگوید:

کاش گشوده نبود چشم من و گوش من     کآفت جان من است عقل من و هوش من

  • مرتضی قریب