فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۶ مطلب در شهریور ۱۴۰۴ ثبت شده است

۳۰
شهریور

خوش خیالی

    خوش خیالی چیست؟  نوعی باور است که علیرغم اینکه شخص خودش میداند غلط است با اینحال آنرا باور دارد!  مثل چه؟  بطور دائم تبلیغات وسیعی در روزنامه و رسانه درباره رویش مجدد مو میبینیم.  تبلیغ درباره انواع شامپو برای جلوگیری از ریزش مو، درمان مو، رویش مجدد مو و امثال آن.  محافل دانشگاهی به تأکید میگویند چنین چیزی ممکن نیست معهذا با اینکه ما از این واقعیت باخبریم، باز هم گول این وعده ها را میخوریم.  مثل این است که دوست داریم گول بخوریم و حاضر باشیم پول گزاف برای این موادی که میدانیم صحتی در قولشان نیست بپردازیم.  این نمونه ای از روشن ترین مصادیقی است که نشان میدهد در درجه نخست این ما هستیم که دوست داریم فریب بخوریم.  در درجه بعد، فریب دهندگان هستند که صرفاً از این خاصیت آدمیزاد استفاده میبرند. 

    حال باید پرسید واقعاً چرا با وجودی که افراد میدانند شامپو در این کار مؤثر نیست باز هم توجه نمیکنند.  شاید اگر هم اندک تأثیری باشد آنرا باید بحساب ماساژی گذاشت که پوست سر با شامپو یا بی شامپو دریافت میکند.  شاید فرد پیش خود حساب میکند حتی اگر نیم درصد هم حقیقتی در معجزه ای که ادعا میشود باشد حاضرم پولم، بلکه جانم، را فدای همان نیم درصد کنم!  این نوع استدلال ما را یاد استدلال معروف یکی از مقدسین میاندازد که هنگام حج به دهریون توصیه میکرد تا دیر نشده دست از لجاجت برداشته به خیل حجاج بپیوندند که اگر باور مؤمنین راست باشد آنها رستگار و شما خاسر، و اگر راست نباشد هیچکس زیانی نکرده.   مشابه همین استدلال را بعدها در برهان ارائه شده توسط فیزیکدان فرانسوی، بلز پاسکال، میبینیم.  استدلال او معروف به شرط بندی پاسکال از این قرار است که باور به وجود خدا پاداشی بینهایت (بهشت جاودان) دارد و عدم اعتقاد جریمه ای بینهایت (دوزخ).  او بر مبنای احتمالات ثابت میکند صرفه در اعتقاد به وجود خداست و آدم عاقل در این موضع بین نفی و اثبات، گزینه باور به خدا را انتخاب میکند زیرا حتی اگر عقیده ناباورمندان درست باشد، بازهم هیچکس زیانی نکرده است. 

   البته در برهان فوق ایراداتی وارد کرده اند که بدان نمیپردازیم که در مراجع آمده است.  اما ایراد مهم دیگری که در بطن اینگونه استدلالات نهفته است اینست که مدعی ممکن است ما را متقاعد کند فلان کاری که زیان آشکاری ندارد انجام دهیم بخاطر پاداشی که در آخر نصیب میشود.  زیرا اگر هم نصیب نشود زیانی نکرده ایم.  با این استدلال انجام هرکار حشوی باید محل اعتنا قرار گیرد!   روش جادو جنبل نویسان در همین راستا توجیه میشود.  در جامعه ای که ماوراءالطبیعه حاکم باشد تجارت از این نوع رونق میگیرد.  امروزه در دنیای حاکمیت پول میبینیم چگونه خوش خیالی به درآمدهای بادآورده و البته زیانهای خانمان بر بادده انجامیده است.  نمونه آنرا در رمزارز خانم "روژا ایگناتووا" قبلاً دیده ایم که چگونه پیروان خوش خیال بر قداست او سوگند میخوردند.  میتوان تصور کرد، و حتی برأی العین دید، که وقتی حاکمیت پول با حاکمیت ماوراءالطبیعه و خرافات درآمیزد چه معجون عجیبی از کار در میآید. 

   باید پرسید با وجود تجاربی که دیگران داشته اند و با وجود دسترسی به اخبار در دوران رسانه های مجازی، چرا هربار باید تجربه ها را تکرار کنیم؟  مگر تجربه ها انباشته نمیشود؟  چرا تجارب گذشتگان بسادگی فراموش میشود؟  یا شاید تاریخ را نمیخوانیم؟  همه اینها به کنار، عقل متعارف که در اختیارمان هست چرا استفاده نمیکنیم؟  چرا بسادگی فریب وعده های جذاب ولی توخالی را میخوریم؟  پیشنهاداتی چنان جذاب که نتوان رد کرد.  باور کردن اینکه آب و برق و سایر خدمات دولتی را برای شما مجانی میکنیم؟  این خوش خیالی از کجا سرچشمه میگیرد؟  اما فریب خوردگان در آخر، نتایج فاجعه بار طبیعی آنرا برأی العین میبینند.  در مجاب کردن خوش خیال ها دستکم دو اصل در نظر گرفته میشود.  یا باید پول را در ویترین گذاشت و یا باورها را.  گاهی هم هردو را که بسیاری سخت طالب هم دنیا و هم آخرت هردو با هم هستند.

خلاصه آنکه، خوش خیالی را با خوش بینی متعارف اشتباه نگیریم.  خوش بینی معقول محرک پیشرفت و اعتلا میشود و خوش خیالی باعث دردسر.  خوش خیالی اغلب سرچشمه در بلاهت و کند ذهنی دارد و طمع عامل تشدید آن.  گاهی هم سرچشمه در دروغ بافی و شیادی دارد.  فقط قسمت پُر لیوان را ببینید!  آنجا که شکست ها و ناکامی ها را پیروزی جلوه داده ملتی را گمراه میکنند.  آنچه موجب مهار خوش خیالی است چیزی جز پرسشگری و محیطی آزاد برای طرح آن نیست که خود الزامات دیگری را میطلبد که پیشتر بدان اشاره شده است.

 

  • مرتضی قریب
۲۶
شهریور

باورها

   یکی دیگر از موضوعات مورد مناقشه در جامعه، موضوع باورهاست که درک روشنی از آن وجود نداشته و اغلب محل مناقشه است.  تلقی های متفاوتی از آن وجود دارد.  در تلقی عامیانه میگوئیم فلان موضوع را "باور" داریم یعنی وقوع آنرا تصدیق میکنیم.  اما در تلقی خاص که اینجا مورد نظر است مربوط به اعتقادات افراد است.  مثل چه؟ مثل اینکه مسلمان باور دارد که پیامبر او آخرین است و مسیحی متقابلاً باور دارد پیامبر او آخرین است.  اما این دو باور متناقض چه تأثیری بر کارکرد دنیا دارد؟  عملاً هیچ، چرا که اگر این دو جبهه باورهایشان را با هم عوض کنند هیچ اتفاقی رخ نخواهد داد و کار دنیا همان است که بود.  پس این باورها به چه کار میآید؟  در پاسخ بنظر میرسد مستمسکی برای مقابله گروه های ایدئولوژیک با هم است.  به عبارتی مهم نیست موضوع باور چه باشد خوب باشد یا بد، حق باشد یا ناحق، هرچه باشد سکوئی برای حمله به دیگر باورمندان است.  پس بی جهت نیست ملاحظه میشود که حتی در داخل یک دین مشخص، فرقه های مختلف بر مبنای باورهای اندکی متفاوت چنان بر سر و کول هم میزنند توگوئی مؤمن بر مشرک حمله میکند.  میزان کشتاری که مسلمین صدر اسلام به همین بهانه از یکدیگر کردند کم از کشتاری که بر مردمان غیرمسلمان وارد کردند نبود.  که در هردو صورتِ خود، عملی غیرانسانی، غیرعقلانی، و غیرلازم بود.  نتیجه نهائی چنین طرز تفکری، همچون نیروی اصطکاکی عمل میکند که مانع حرکت رو به جلوی جوامع است.

   نیک که بنگریم، نقطه آغاز اغلب تنازعات بین المللی نیز بر اساس تفاوت و تقابل باورهاست.  این تفاوت میتواند ناشی از تفاوت مرام سرمایه داری و کمونیستی باشد یا اسلام و مسیحیت و یا سنی و شیعه و امثال آنها.  در این رابطه، باورها به مثابه پوششی عمل میکند که تقابل قدرتها زیر آن انجام میشود.  یعنی محتوای باور و درست و غلط بودن یا حق و ناحق بودن آن مطرح نیست، هدف اصلی کسب سُلطه و قدرتِ بیشتر است. 

   اکنون بپردازیم به تشریح باور که چیست و ارزش آن چقدر است؟  این در حالیست که همواره یک اصل برقراراست و آن اینکه در حوزه باورمندان، کسی باور ندارد که باور او چقدر میتواند سست و بی پایه باشد!  در زمینه دین اسلام، هیچ فقیهی نیست به گستردگی ابوحامد محمد غزالی کار نکرده باشد.  همگان اذعان دارند وی صادقانه در این راه کوشش کرده است.  برای او وصول به یقین امری حیاتی بود.  منتها در طول تأملات خود متوجه شد که بسیاری از باورها از طریق تقلید حاصل میشود که از نظر او و همتایان او بی ارزش است.  چون استنباط عقلی مستقل را اختیار کرده بود اغلب به نتایجی رسید مورد اعتراض مخالفان، از جمله لعن بر یزید و امثال او را از نظر فقهی جایز نمیشمرد.  در تفسیر آیات نور و موضوع نور و ظلمت مطالبی نوشت که به وی اتهام مذهب مجوس زدند.  که همه خود مثالی از تقابل باورهاست.

   غزالی، کسب معرفت را یا از راه حسّی و یا از راه شهودی میدانست.  بعبارت دیگر "شناخت" را یا از راه عقل (منظور استدلال) و یا از راه قلب (احساس درونی) میدانست.  بعدِ تفحصات بسیار در اواخر عمر به نتیجه رسید که راه اول حاصلی ندارد و یقینی که او دوست میداشت دست نمیدهد.  ناچار به تصوف میل کرد و یکی از مهمترین کتابهایش در ردّ روش عقلی شد.  که بی شک خود حاصل تناقضی روشن است زیرا بالاخره با کمک عقل بدین نتیجه رسید!  ضمن اینکه امروزه میدانیم برخلاف عقاید قدما، قلب در دریافت معرفت هیچکاره و همه آنچه بدو منتسب است بر آب است.  چه رسد منبع یقین بودن!

   اگر منصفانه نگاه کنیم، او و بسیاری از متفکرین با استعداد مانند او اسیر معلومات زمان خود بودند کما اینکه ما نیز مانند آنها وابسته به معلومات زمانه خود هستیم.  همینجا رندان ممکنست نکته گیری کرده و استدلال کنند پس هیچگاه کسب معرفت از راه متعارف ممکن نیست و باید به شهود پناه برد.  قیاس آنها درست اما نتیجه گیری اشتباه است.  نکته بر سر چند چیز است. اول اینکه علم در این هزار و چندصد سال اخیر در کشور ما عملاً محدود به فقه و شرعیات بوده که دانش تجربی محسوب نمیشود.  دوم اینکه واژه "یقین" کار را خراب میکرد و میکند.  ما در علم امروزی که بر مبنای تجربه است همواره با عدم قطعیت هائی روبرو هستیم که پیشتر بسیار گفته شد.  مثلاً در اندازه گیری 1958 مقدار سرعت نور برابر 299792.50±0.10 km/s اندازه گیری شد که عدد 0.10 km/s میزان بیراهی یا عدم دقت را نشان میدهد.  بعبارتی یقین ما در محدوده ±0.10 km/s است!  هرچند امروزه ملاک تعریف را عوض کرده سرعت نور را دقیقاً برابر 299792458 m/s گرفته و در عوض، متر را از روی آن تعریف میکنند (ر.ک. سیستم آحاد متریک، 1397/9/18).

    اشکال کار غزالی و بسیاری از همتایان او سعی زیاد برای حصول یقین بوده و اغلب آثار او متأثر از این تلاش ناکام اوست.  امروز میدانیم که او درباره فلسفه راست میگفت که فلسفه منجر به علم نمیشود منتها دشمنی با فلسفه و فیلسوف هم راه بجائی نمیبرد.  البته او این را از دیدگاهی میگفت که اهمیت تجربه را نمیدانست.  او در زمانه ای میزیست که روش علمی آنطور که امروز برای ما روشن است برای فلاسفه مطرح نبوده است و زمانی دراز طول کشید تا علم خود را از زیر سایه فلسفه نجات دهد.  بعلاوه، نحوه آموزش هم قابل تأمل است و یکی از علل عقب ماندگی ما تا به امروز میباشد.  غزالی میگوید در اوائل جوانی که به طوس بازمیگشت، در راه دچار راهزنان شده توبره اش به غنیمت گرفته شد.  چون التماس کرد که همه آموخته های من در آن است، رئیس دزدان را رحم آمده توبره را باز پس دادند.  او میگوید از این واقعه پند گرفتم و در بازگشت آنچه تعلیقه نوشته بودم از بر کردم!  متأسفانه هنوز هم تصور میکنیم دانشمند بودن در حفظیات است.  باری، در روش علمی یقین مطلق وجود ندارد، نه یقین کامل وجود دارد و نه انسان کامل.  نه هرکه قیافه ظاهر الصلاحی داشت انسان کامل است.  نگاه کنید به قیافه نورانی آقای ماکسیمیلیان روبسپیر (پائین مطلب: سرشت یا محیط) که این وکیل دعاوی شریف انقلاب کبیر فرانسه ابداً هیچ نقطه ضعفی در زندگی خصوصی خود نداشت.  اما هرکه اسم او را میشنید بر خود میلرزید که شاید فردا نوبت اوست پای گیوتین رود.  در نگاه مردم، او یک قاتل بود و نه انسان کامل!

   هرگاه پای "یقین" به میان آید باحتمال زیاد پشت آن باوری پنهان است.  باورها مختص حوزه متافیزیک است و لذا صحت و سقم آنها قابل راستی آزمائی نیست.  باور و یقین میتواند سوخت لازم برای هر نوع مفسده ای را مهیا کند.  یکی از آن مفاسد تروریسم است که مصادیق آنرا مکرر دیده و میبینیم.  مصداق تاریخی آن فدائیان معروف باطنی بودند.  نوع دیگرش مفاسد عظیم اقتصادی است که به بهانه حفظ باور، ثروت ملتی به هبا و هدر میرود.  باورها نیز مانند سایر واژگانِ معنوی در کارکرد جدید خود در استخدام دستگاه استبداد ایدئولوژیک، از جمله دینی، درآمده اند.  باورمندان سنتی بی آزار، امثال غزالی، اقلیت بسیار کوچکی بوده و هستند که کوچکترین نقشی در تغییر محیط نمیتوانسته داشته باشند.

خلاصه آنکه، نگاهی گذرا به تاریخ 1400 سال گذشته حاکی از سلطه مدعیان فقاهتی دین و شریعت در فضای فرهنگی کشور است.  هرکه علاقه ای به علم داشت ناچار از ورود به مدارس آنان بود.  اما دریغا که شمار عظیم مغزهای درخشان عصر در این نظام متکی به باورها سوخته و استعداد آنها بیهوده تلف شد.  غزالی که بیهودگی قیل و قال مدرسه و آلوده شدن دین و سیاست را دیده بود با فرار از نظامیه بغداد به عرفان و تصوف پناه برد که گزینه دیگری پیش رو نمی دید.  چه تعداد از جویندگان واقعی معرفت دچار این تحول فکری شدند را نمیدانیم.  حقیقت اینکه ارباب دیانت هرگز اجازه بحث آزاد متکی به استدلال و پرسشگری را که اساس دانش است نداده و نمیدهند.  گزاف نیست اگر گفته شود بزرگترین عزای ملی ما را باید از دست رفتن این حجم عظیم از سرمایه های فکری طی این هزار و چندصد سال گذشته قلمداد کرد.  امیدهائی که به یأس گرائید.  نتیجه محتوم آن یعنی همین عقب ماندگی فکری مزمن!  همین فرایند در این نزدیک نیم قرن اخیر شدت بیشتری گرفته منتها درها باز و استعدادها در حال فرارند.  اینهمه کم نبود، در سایه نظام "باور"مند سوخته شدن سرمایه های مادّی کشور اعم از معادن، صنایع، بازرگانی، نابودی جنگل ها، مراتع، آب، هوا، و هرآنچه توسط ارباب یقین قابل نقد و هدر دادن بوده را شاهدیم.  همه تباهی ها زیر لوای مقدس باورها!

 

  • مرتضی قریب
۱۹
شهریور

سیستم دهدهی

    با اینکه سیستم دهدهی بین اکثر ملل پذیرفته شده و با عقل متعارف همسوئی دارد، معهذا هنوز برخی جوامع انگلیسی زبان در پذیرش کامل آن تردید دارند.  ولی با کمال تعجب برخی موارد هست که کل دنیا سیستم غیراعشاری را در سنجش آن ترجیح میدهند.  آشناترین مورد زمان است.  ما بر مبنای سنت های بسیار قدیم، شبانروز را به 24 واحد مساوی تقسیم کرده هریک را 1 ساعت نامیده ایم.  12 ساعت برای بخش روز و 12 ساعت برای بخش شب.  حالا چرا 12 و نه عددی دیگر، خود داستان مفصلی دارد.  شاید بهترین توجیه آن مربوط به تقسیم سال به 12 دوره مساوی باشد که بروج 12 گانه هم به تبع آن بوجود آمده است.  باز چرا عدد 12؟  زیرا بشر از اوایل ظهور خویش میلیونها سال قبل، متوجه دوره ای بودن شکل های مختلف ماه (اهله قمر) شده بود که حدود 30 شبانروز میشد و در طی 12 فقره از این دوره های 30 روزه که بطور طبیعی "ماه" نامیده میشد، خورشید در سفر کیهانی خود در آسمان، مجدد به همان نقطه عزیمت میرسید.  پس طول سال حاوی 12 ماه تقریباً 30 روزه است با جزئیاتی که پیشتر در جائی دیگر گفته بودیم.  این عدد 12 چنان مهم گردید که وارد اسطوره ها و ادیان شد.  چنانکه 12 روز اول فروردین برای ما ایرانی ها از اعیاد است و تعطیل، پسران 12 گانه یعقوب و لذا اسباط 12 گانه یهود، فرشتگان 12 گانه ایرانی، حواریون 12 گانه مسیح، امامان 12 گانه شیعه اثنی عشری، و البته در عرصه های دیگر مثل فوت برابر 12 اینچ، شیلینگ رایج قدیم انگلیسی برابر 12 پنی، دوجین و امثال آن. 

    همه اینها گفته شد برای اینکه ببینیم چرا شیوه مرضیه سیستم دهدهی نتوانست درباره زمان معمول شود؟  چه اشکالی دارد به روش دهدهی بیائیم شبانروز را به 10 بخش و هر بخش را به 10 بخش کوچکتر و این یکی را هم به 10 برهه بازهم کوچکتر تقسیم کرده هر یک را به نامی موسوم کنیم؟  با اینکه این متعارف ترین شیوه تقسیم بندی است با این حال حتی متجدد ترین افراد هم پذیرای آن نخواهند بود.  چرا؟ چون سنت 12 ساعته روز و شب چنان در اعماق جان ما رسوخ کرده جایگزین شده که حتی تصور تغییر آن نیز در ذهن ما ناممکن است!  از همینجا نتیجه میگیریم که تغییر در ذهنیت جامعه چقدر مشکل است.  بعبارت دیگر، ذهنیت دارای اینرسی است و شدت آن بستگی به مورد آن دارد. 

   مثلاً مورد دیگر، مذهب است.  با اینکه در جوامع آزاد هر فرد در اختیار مذهب آزاد است و هر وقت خواست میتواند آنرا تغییر دهد، معهذا فرزند بر دین والدین میماند حتی اگر تشخیص دهد دین مزبور متضمن فایده ای برای او نیست.  اگر همین فردا قانون تصویب کند که فرزندان در 18 سالگی مختارند دین خود را انتخاب کنند، چند درصد پا پیش خواهند گذاشت؟  البته این به معنای آن نیست که فرزند سخت به دین والدین باورمند است؛ خیر.  این به معنای وجود اینرسی در تغییر سنت هاست.  البته تلقی معدود افراد آزادمنش از دین، تلقی لباس است چه آنچه اصل است اخلاق است که با تغییر لباس عوض نمیشود. متشابهاً تغییر نام و نام فامیلی هم از همین قسم است که هرقدر هم نازیبا باشد در تغییرش مردد خواهند بود. 

  گاهشماری نیز تابع همین خصلت است.  منطق توده ها منطق علمی نیست بلکه ذهنیت توده ها درباره سنت ها بیشتر تابع اینرسی است.  مثلاً زمانی آمدند ابتدای گاهشماری ایرانی را به آغاز پادشاهی هخامنشیان تحویل کردند که پایه ای کاملاً علمی و ملی داشت.  منتها چندین سال بعد مردم به همان رویه مألوف بازگشتند و تغییر را تاب نیاوردند.  این تغییر با اینکه مبنای ملی داشت معهذا حتی ملی گرایان نیز با آن راحت نبودند!  نه لزوماً بخاطر ملاحظات مذهبی بلکه بخاطر اینرسی!  مشابه همین کار قبلاً با تقویم فرانسه شد.  یکی از دستآوردهای انقلاب کبیر، منسوخ کردن سنت سامی هفته بود و ماه 30 روزه حاوی 3 دهه میشد با نامهای روز اول تا روز دهم.  سال، حاوی 12 ماه 30 روزه و 5 روز آخر سال بدون نام و تعطیل بود شبیه گاهشماری قدیم خودمان.  منتها این تقویم انقلابی با همه زیبائی و منطق علمی بیش از 13 سال دوام نیاورد.  شاید یکی از علل آن این بود که "یکشنبه" چه شد و کجا رفت؟!

خلاصه آنکه، در مورد سنجش زمان و گاهشماری تابع سنت هائی هستیم که از بابِل کهن و حتی قدیمتر به ارث رسیده است.  برخی سنت ها چنان با جان مردم عجین گشته که پذیرش تغییر بسیار سخت است حتی اگر سیستم دهدهی با همه مزایا جانشین باشد.  این اکراه و سستی در پذیرش را اگر اینرسی تعبیر کنیم، متشابهاً مماشات مردم با نظام های مستبد و تحمل ظلم آنها طی سالیان متمادی را شاید بتوان در همین رابطه تفسیر کرد.  مگر تا آنجا که اوضاع به نقطه غلیان رسیده باشد.  جوامع ترجیح میدهند محافظه کارانه نظم موجود را ادامه دهند، مگر عواملی از بیرون یا داخل به تغییر دامن زند.

  • مرتضی قریب
۱۶
شهریور

سرشت یا محیط

   دوست عزیزی خواستار شده اند بیشتر در باب خیانت روشنفکران و دانش ستیزی علما و عرفا نوشته شود.   حقیقت اینست که حوزه مزبور وسیع و بعلاوه رسانه های آزاد بطور مشروح درباره مصداق های مربوطه مینویسند که نیازی به توضیحات مکرر ما نباشد.  درعوض، چیزی که کمتر بحث میشود و جای آن خالیست بنیادهائی است که این مفاسد از آن بر میخیزد.  یکی از آن مبانی پاسخ به این پرسش است که علت اینهمه مفاسد ناشی از سرشت فرد است یا محیط اجتماعی؟

   میتوان ادعا کرد که اگر بهترین نظام سیاسی همین لحظه از عرش بر زمین فرود آمده در سرزمین ما مستقر شود جز مُسَکنی موقت نخواهد بود.  چه اگر بموازات، بستر فکری مردم بطور بنیادی اصلاح نشود پیشرفتی اساسی رخ نخواهد داد.  اوضاع نابسامانی که میراث چندهزار ساله محیط این کشور است با چند پند و اندرز بسامان نخواهد شد.  حتی اگر معجزه آسا چنین امری رخ دهد، اولویت نخست با برگزاری دوره های 6 ماهه یا یکساله برای وزرا و مدیران ارشد باشد.  تا هم از ذهنیت آنان سم زدائی شود و هم افکار درست و نظام مند در ذهن آنان بارگیری شود.  مگر بدین ترتیب امیدوار بود که بتدریج نظم جدید در نسل های آتی و در بدنه جامعه رسوخ کرده ذهنیت عمومی اصلاح شده سعادت به جامعه بازگردد. 

   بعنوان نمونه، آنچه امروز افکار عمومی را آزرده خاطر کرده مشاهده فردی مانند ب.ز. است که مصداق روشن فساد مالی بوده ناگهان با پشتیبانی مراجع در نقش ناجی اقتصاد ورشکسته ظاهر و موعظه میکند.  چگونه؟ فقط کافیست با اصحاب اسلحه و اصحاب قضا یکدل و یکرنگ بود تا هر غیر ممکنی ممکن شود.  در حالی که تصدی شغل آبدارچی عدم سوء پیشینه میخواهد چگونه ممکن است فردی با این سوابق "روشن" مصدر کارهای سترگ شود؟

   اما برخلاف افکار عمومی، میخواهیم ادعا کنیم که او و امثال او فی نفسه مقصر نیستند!  مقصر، محیط است.  اما جوّ این محیط توسط مردم بوجود نیامده بلکه در حکومتی تمامیت خواه توسط نظام حاکمه ایجاد شده.  پس انگشت اتهام متوجه شخص مستبد و نظام پشتیبان اوست.  چه اگر ب.ز. و امثال او در محیطی قانونمند قرار میگرفتند او در هیئت راننده ای شرافتمند زندگی میکرد و هیچگاه دیو بی شاخ و دمی ازاو ساخته نمیشد.  چه بسا راقم همین سطور که ادعای پاک دستی دارد اگر در شرایط ب.ز. قرار میگرفت دیوی بمراتب وحشتناکتر از کار در میآمد!  مقصر، محیط است.

   اکثریت خلافکاران جامعه از همین دست افراد سالم و متعارف هستند که وقتی در محیط فاسد و ناسالمی که نظام حکومتی تحمیل کرده قرار گیرند به ناچار همرنگ محیط و همدست نظام میشوند.  متشابهاً فرزندان مسئولین فاسد که محملی برای انتقال ثروت غارتی شده اند نیز فی نفسه بیگناهند که خواسته یا ناخواسته در چنین تعاملاتی قرار میگیرند.  اما اقلیتی هم هستند که واقعاً خبیث و جنایتکارند که بخشی از لشکر آتش باختیار نظام را تشکیل میدهند.  اوباشی که زن و بچه مردم را در خیابانها در برابر چشمان حیرت زده رهگذران سرکوب میکنند و نمونه اخیرش ضرب و جرح دستفروشان قزوین بوده از همین قماشند.  اینها نیز بنوعی خود قربانیان این نظامند زیرا نظام سرکوب خود علاقمند به وجود این اوباش است که بتواند آنها را همواره حاضر بخدمت خود داشته باشد.  بر اثر احتیاج نظام، چنین تشکل هائی از دل فقر جوشیده بیرون میآید.  در تحلیل نهائی، حتی مستبد و دستگاه استبداد خود نیز محصول همین محیط و حاصل دور باطلی است که روزی باید قطع شود!  چگونه؟

   باطل السحر همه اینها آموزش است و پیش شرط آن، پرورش روحیه پرسشگری که قرنها تحت سرکوب بوده میباشد.  سرکوب از ناحیه که؟  سرکوب و پیگرد از ناحیه جبهه ای که خِردورزی مغایر منافع طبقاتی اوست!  مرور مختصری بر تاریخ اجتماعی ایران بویژه در دوره اسلامی نشان از سلطه "علم" و "علما" در کل تاریخ گذشته دارد.  منتها این علم چیزی نبود جز شریعت، فقه، اصول، نحو، لغت، کلام، خلاف، جدل، و امثال آن با زبان عربی و با تلقین و تکرار.  در دوران اوج خود، آنچه در مدارس نظامیه با صدها فقیهِ مُدرس و هزاران طالبان علم میگذشت جز رقابت بین شافعی و حنفی و حنبلی و درج رسالات و مناظره ها در ردّ باطنی و فلسفی نبود با هدف نهائی که عمدتاً جز کسب جاه و مال نبود.  از نوادری مثل خیام ها و ابوریحان ها که بگذریم، جامعه در تسخیر باشندگان حوزه مذهب بود.  کار اینان جز بحث های بی پایان و مجادلات بی حاصل و بقول خودشان قیل و قال نبود.  علم راستین در چنین محیط هائی هیچگاه اجازه رشد نیافت زیرا فقها ترویج علم را که با خِرد و تعقل سروکار داشت منافی دین و شریعت میدانستند.  اوضاع چنین بود تا اواخر دوره قاجار.

خلاصه آنکه، محیط اجتماعی مرسوم در کشور ما همواره متأثر از استبداد بوده که متفکرینی چون سعدی سعی بلیغ در تلطیف آن داشته اند.  علم بطور نظری مورد احترام بوده و آرزوی والدین همه این بود که دستکم یکی از فرزندان ملبس به لباس علم شود.  اما این علم از محدوده شریعت فراتر نرفت.  با آنکه پیش از اسلام علم متعارف تا حدودی در دانشگاه ها تدریس میشد منتها بعدها به دلیل تقابل روحیه پرسشگری با روحیه ایمانِ محض، نشان دادن تمایل به تجربه گرائی و پرسش از طبیعت برای کشف رازهای پنهان آن مکروه و نوعی مخالفت با دین و دهری گری تلقی میشد.  در بهترین حالت به فلسفه ناب پرداخته میشد که جز گمانه زنی واقعیتی بیرون نمیداد زیرا با تجربه توأم نبود.  پس اینگونه شد که تمام استعدادهای درخشان این هزار و چند صد ساله که بالقوه میتوانستند فرهنگی بمراتب بسیار درخشانتر از دوران زرین یونان و روم بوجود آورده امروز حقیقتاً بر قله های علم و فن آوری بوده باشیم و مایه رشک دنیا، یکسره در قیل و قال مدارس سوخته شد.  علیرغم این شور و شوق عظیم ذهن های درخشان، سنگ بنای آموزش از ابتدا کج گذاشته شد و لذا جامعه با انبوهی از بدآموزی ها انباشته شد.  این چنین شد که خِردگرائی و عقلانیت، با وجود این همه انسانهای با استعداد، در جامعه دینی بنیادی نگرفت.  این در حالیست که شایع کرده و میکنند که خِرد گرائی همان غرب گرائی است که مطلقاً بیمعنی است.  سرشت، مغلوب محیط شد و محیط، مغلوب مستبدین است.  مستبدینی که حکومت مادام العمر داشته و دارند و حالا وقیحانه طالب عمر جاودانه نیز هستند!

  • مرتضی قریب
۱۱
شهریور

پرستش

   در میانه مطلب پیشین اشاره شد که اصلاً "پرستش" یعنی چه؟  مجالی نشد بدان پاسخ داده شود و اکنون بدان می پردازیم.  هرچند معلوم نیست پاسخ ما جامع یا کافی باشد بهرحال نکات جدیدی باخود مطرح میکند که قابل تأمل است.

   پرستش واژه ای کاملاً فارسی در اصل به معنای مرقبت و نگاهبانی است، اما بتدریج معنای دیگری پیدا کرده معادل آنچه در عربی "عبادت" گفته میشود.  مثلاً آتش پرستی نیاکان ما، مراقبت از آتش بوده که با ورود دین جدید مورد تقبیح قرار گرفته و باصطلاح شرک دانسته شد.  اصولاً رویه هر دین جدید، برچسب زدن غیرواقع بر آئین جاری بوده تا توده مردم را از آئین پیشین دور و به دین تازه دعوت کند.  در دوران کهن که از کبریت و فندک خبری نبوده ایجاد آتش متضمن زحمت بسیار بوده واز اینرو اهالی روستا باید قدر آتش را دانسته در نگاهبانی آن در یک محل مشخص بنام آتشکده کوشا باشند تا اهالی هروقت بخواهند، شعله ای از آن برگرفته به اجاق خانه خود برند.  اداره اجاقِ خانه با فرزند بوده و آنها که فرزند نداشتند "اجاق کور" نامیده میشدند که هنوز هم بین مردم مصطلح است. اصطلاح دیگری که هنوز رایج و از ریشه "پرستش" است پرستار است که به کسی اطلاق میشود که مراقب بیمار است که معادل فرنگی آن نرس است.  واضحاً کار پرستار عبادت مریض نیست!  سرپرست نیز از همان ریشه است که کسانی را زیر هدایت و راهنمائی خود داشته باشد.  بعدها از واژه آتش پرست چنان مفهومی ساختند که عبادت کردن آتش را به اذهان متبادر میساخت که البته دروغ بود.  در اهمیت هر واژه باید به زمان و مکان رواج آن توجه داشت.  که اگر به نقش حیاتی آتش در زندگی اولیه توجه شود اگر بشر آنرا معبود خود اختیار میکرد جا داشت زیرا حیات او واقعاً بسته به وجود آتش بود.  آئین کهن، نور را تکریم میکرد و در مواقع خاص رو به خورشید آنرا ستایش میکرد.  از زاویه علم امروز هم که نگاه کرده شود، وجود ما بلکه وجود کل حیات وابسته به ادامه درخشش خورشید است و بود و نبود ما قطعاً بدان وابسته است!

   در معنای امروزی، پرستش را میتوان با تکریم و احترام یکی گرفت.  مثل واژه "میهن پرست" که دوست داشتن میهن است و نه عبادت کردن میهن به آن معنای ادیان ابراهیمی.  متشابهاً پرستش پرچم همان معنا را دارد که در مواقع خاص در خیابانها نصب میشود درست در همان رابطه ای که امروزه تصویر بزرگان خاندان با احترام روی طاقچه نصب میشود و یا مجسمه افراد شهیر در پارک ها.  انگ گاو پرستی که مسلمین به هندوها زده اند نیز در همین رابطه معنا پیدا میکند که چیزی جز احترام به گاو در سنت مقدس آنان نیست که وجودش را منشاء برکت دانسته اند.  این تحریف عقاید مستمسکی شد در دست مسلمین برای حمله به هند و غارت ثروت آن بنام جهاد علیه بت پرستان.  ناگفته نماند آنچه مورد ستایش هندوان است الهگان و خدایانی اند که نماد و نقش و نگاری از آنها تهیه کرده در معابد خود نصب کرده اند.

   حال برگردیم به ریشه و ببینیم منظور بشر اولیه از "پرستش" بت ها چه میتوانسته باشد؟  مشهور چنین است نقشی روی سنگ یا چوب تراشیده جلوی خود گذاشته آنرا میپرستیدند.  این یعنی چه؟!  هرطور که به موضوع بنگریم برای ما قابل فهم نیست.  قبلاً دیدیم که تلقی خالق جهان هستی بودن هم نمیتوانست درست باشد.  پس منظور چه بوده؟  بیائید تصور کنید فن عکاسی در آن روزگار کهن معجزه آسا فراهم میبود.  چکار میکردند؟  عکس بزرگان خود را قاب کرده بجای سنگ تکریم میکردند!  این پرستش، جز احترام و تکریم نبوده همان کاری که امروز ما هم میکنیم!  اگر در زمان به عقبتر برگردیم، حوادث طبیعی مثل سیل و طوفان و رعد و برق و امثال آن انسان را میترسانید و در ورای هریک از این پدیده ها موجودیتی نامرئی را محرک آنها پنداشته و از آنها درخواست ترحم و شفقت داشته است.  شبیه همین کاری که امروزه برخی علما کاغذ دعا را داخل رودخانه می اندازند تا او به رحم آید.  پدید آمدن ارباب انواع و خدایان نیز در امتداد همین فکر بوده که مرحله آنی میسم را در سلسله تطور فکر بشر تشکیل میداد.  این روند طی زمان دچار استحاله شده شکل های انتزاعی تری بخود گرفته آخرینش پدیده تک خدائی امروزی است.  این روند باز نخواهد ایستاد و سیر استعلائی خود را طی خواهد کرد منتها نباید از یاد برد که پایه همه این احترامات، ترس از طبیعت، ترس از تاریکی، و ترس از مرگ بوده است.

   در شرق دور هنوز ستایش الهگان و خدایان در جامعه بودائی و هندو جاریست.  نمادهای محترم را در محل خاصی نگاهداری و نگاهبانی میکنند موسوم به معبد یا آنچه نزد عوام مشهور است به بتکده.  مردم به رسم نذورات غذاهائی که برای خدایان میآورند میدانند که در واقع صرف راهبانی میشود که وقف خدمت رسانی هستند.  این نذورات در ادیان ابراهیمی نیز هست، منتها اگر از حد متعارف تجاوز کند باعث ثروتمند شدن طبقه روحانی شده وظیفه اصلی آنها گم میشود.  خدمت رسانی به مردم جای خود را به فرمان رانی بر مردم میدهد. 

   در دوران پیش از زرتشت، قربانی کردن گاو در آئین میترائیسم رایج بود که زرتشت هم آن و هم آزار به سایر حیوانات را مکروه دانست.  در گذشته های دور، انسان نیز میتوانست شامل حال قربانی شدن باشد که مانند سایر رسوم وارد ادیان سامی شده نشانه آنرا در داستان ابراهیم و ذبح فرزند میبینیم.  برای خشنود ساختن یهوه، بخشی از قربانی روی سکوی آلتار که مخصوص این رسم بود کباب شده بوی آنرا به بالا میفرستادند که ادامه آن بوی حلوای امروزی برای ساکنین عالَم عِلوی است.  رویه قربانی تا به امروز ادامه داشته و به مواردی مثل خرید خانه و اتوموبیل نیز تسری پیدا کرده است. 

   در اصلاحات کلیسای پروتستان، نمادهای منتسب به بت پرستی مثل نقاشی دیوارها حذف و کلیسا خیلی ساده بدون تشریفات شد.  ولی اگر منصف باشیم، هرقدر هم شخص بی تفاوت باشد، با ورود به صحن کلیساهای معروف کاتولیک و با دیدن نقاشی های خیره کننده بزرگان هنر، هرقدر هم شخص بی دین باشد، بارقه های معنویت درون وی خواهد جوشید!  بار دیگر ثابت میشود که مجسمه و نقاشی و بطور کلی هنر، محرک ذهن برای تداعی معانی بویژه در حوزه معنویات است.  سرشت انسان متمایل به قبول علائم و نمادهاست که انگیزه را برای قبول چیزهای ناپیدا قوی تر میکند.  حذف هنر از جامعه بخاطر دین، ضربه بزرگی بر فرهنگ ملل بوده است.  در سرزمین حجاز، هنوز حجر الاسود بهانه ای برای رضایت خاطر حجاج است که با کشیدن دست روی آن تیمن و تبرکی حاصل کرده باشند.  همین معنی را زوار با دیدن ضریح پر زرق و برق امامان و کشیدن دست روی آن کسب میکنند بدون آنکه بدانند اینها همه، ادامه همان ذهنیت باصطلاح بت پرستی است!

   پرستش از شکل ابتدائی خود که بر پایه "ستایش" بوده اکنون به "عبادات" تغییر شکل داده و حاوی نماز و روزه و سایر واجبات دینی است.  پرستش، بجز انجام فرائض دینی، در اصل همان ستایش است منتها اینبار برای موجودی یگانه.  با این تفاوت که حالا چون نامرئی و ناپیداست، حالتی انتزاعی بخود میگیرد که برخلاف سابق که انتساب خلقت جهان به بُت ها باور پذیر نبود اینبار میتوان آنرا بدو منتسب کرده ضمناً باورپذیر هم باشد.  وقتی به مجردات میرسیم همه چیز ممکن میشود کما اینکه خالق جدید اکنون هزاران نام و لقب دارد.  پرستش، فرایند پر پیچ و خمی در طول تاریخ طی کرده که معلوم نیست در مقطع فعلی متوقف شود.  تحول و تطور فکر بشر امریست اتصالی و پیوسته و غیر قابل توقف.  باید دید پدیده پرستش در آینده به چه سمت و سوئی خواهد رفت، اگر که بحال خود رها شود یا که نخبگان هدایتش کنند.

خلاصه آنکه، مشکل امروز جامعه ما نه "پرستش" است و نه اینکه آیا مردم چیزی را میپرستند یا نمیپرستند.  بلکه مشکل اساسی ما در این هزارو چند صدساله سنگ بنای کجی است که کار گذاشته شد.  ظهور همه آنچه بصورت مشکلات متعدد فرهنگی رخ داده محصول خشت هائی است که به عنوان آموزه های بعدی روی این سنگ بنای کج بار شده و بقول معروف تا ثریا میرود دیوار کج!  حتی اگر آموزه ها بخودی خود بد هم نباشند چون بر سنگ بنای کج استوارند نتیجه سودمند به بار نخواهد آورد.  بالاخره روزی باید این سنگ بنا راست شود تا آنچه بر آن استوار است نیز راست آید.  چون ماهیت مسأله، ذهنی است پس تخریب فیزیکی در کار نیست و حل مشکل نرم افزاری است.  فقط کافیست این پدیده پرستش، ستایش، نیایش، و هر آنچه بدان منسوب است بعنوان موضوعی شخصی به مردم واگذار شود و توجهات، مجدد به زندگی واقعی معطوف گردد.  شرط اصلی، آزاد گذاشتن ملت در حق انتخاب امور دینی و معنوی است تا خود بهترین نگاهبان آن باشند.  بگذارید سوژه "پرستش" را، هرچه میخواهد باشد، مردم به مقتضای درک و فهم خودشان خود انتخاب کنند.  آنگاه خواهید دید با توقف تجارت دین، چگونه معنویات جامعه متعالی شده جهان جای بهتری برای زیستن خواهد شد.

  • مرتضی قریب
۰۶
شهریور

بُت

    علیرغم زیانها و خسارات عظیم و جبران ناشدنی که در این نزدیک نیم قرن اخیر بر کشور وارد شده، معهذا شاید تنها حُسن نظام حاضر، برانگیخته شدن حس کنجکاوی نسل جوان در کند و کاو گذشته فرهنگی ماست.  جوانان با نگاهی انتقادی خواهان بازتعریف آموزه های سنتی گذشته اند و میخواهند بدانند چرا چنین شده.  که از میان آنها یکی هم مفهوم "بُت" و "بُت پرستی" است.  از آنجا که نگاه این وبگاه هم نقد است پس آنرا دنبال میکنیم.   

    مفهوم بُت و بُت پرستی اگر همان باشد که سنت در اذهان رواج داده، در اینصورت باید پذیرفت که بسیاری از افعال روزمره ما مصداق همین مفهوم است.  برای روشن شدن مطلب، از جائی آغاز میکنیم که برای همه آشناست: گورستان.  به گورستان میرویم و خود را به مزار عزیزان درگذشته میرسانیم تا یادی از آنها کرده و دعایی در حقشان کرده باشیم.  اما یک شکاک به اطرافیان میگوید که در خانه هم که نشسته ایم میتوان نتیجه مشابه گرفته به یاد آنها بود!  دیگران آنرا شوخی تلقی کرده به تسامح در سنت نیاکان هشدار میدهند.  یعنی نه تنها باید سرِ مزار حضور فیزیکی داشت بلکه حتی برای ارتباط قوی تر انگشت را هم بر سنگ مزار گذاشت.  اینگونه است که فرد احساس میکند که اوراد و ادعیه بطریق مقتضی راه خود را بسوی روح متوفی طی میکند.  معروف است که شب های جمعه، روح که ماده ایست لطیف، در حول و حوش مزار میت سرگردن است و منسوبین با دادن خوراک میتوانند خوشحالش کنند.  این خوراک باید با روح سنخیت داشته باشد که چون رایحه همین سنخیت را داراست (چه در ریشه لغوی و چه جنس) با پختن حلوا بوی آن نصیب روح شده و مادّه اش را به فقرا میدهند تا آنها نیز با دعائی روح متوفی را خوشنود سازند. 

   بهر حال این پرسش برای هر فرد کنجکاوی مطرح است که مگر نمیشود دعا را دور از مزار به یاد متوفی قرائت کرد؟ اگر آستانه ای وجود دارد، حداکثر فاصله چقدر است که دورتر از آن امواج دعا مستهلک شده از حیز انتفاع می افتد؟  چون چنین امری معقول نیست پس فقط یک عامل وجود دارد و آن چیزی نیست جز "دیدن"!  شگفت آور مینماید که راز عمده در پس سنت ها همانا دیدن توسط چشمان سر است.  لذا علت حضور بر مزار صرفاً دیدار فیزیکی است زیرا دیدن سنگ مزار و محوطه اطراف خاطره متوفی را بطرز روشن تری در ذهن و در حافظه تجدید میکند.  درست است که از راه دور هم میتوان به یاد عزیز از دست رفته بود اما برأی العین دیدن چیز دیگریست.  در ایام کرونا که زیارت اماکن متبرکه منع شده بود، مقامات مذهبی برنامه ای روی تلفن همراه ساختند که زیارت از راه دور را ممکن ساخت.  با اینکه برای زائر حضور قلبی نیآورد، ولی برای سازنده مداخل خوبی آورد.  بی جهت نیست با همه این امکانات مدرن مردم هنوز حضور فیزیکی را ترجیح میدهند همانگونه که بهترین شیوه عیادت بیمار حضور بر کنار بستر اوست. 

   این تعجب چندانی هم ندارد زیرا از میان حواس پنجگانه، بینائی قوی ترین حس است و دیدن با چشم مهمترین مدرک است.  در مرتبه بعدی حس لامسه است که به تصدیق اشیاء کمک میکند.  اساس علم تجربه است و آن متکی به دیدن است که حتی صوت را هم میتوان به علائم دیداری تبدیل کرد.  لذا با اینکه برای کالبد مرده در گور تفاوتی نمیکند چه از دور چه از نزدیک برایش طلب خیر شود، یا اصلاً نشود، معهذا عیادت کننده با حضور خود بر مزار متوفی ارتباط احساسی بهتری برقرار میکند؛ گو اینکه این بهتر شدن فقط بکار خودش میخورد!  استثنائاً فردی که تخیل قوی دارد و بتواند از خانه همین کار را کند چه باک!  دیدار همواره قوی تر از مکالمه غیر حضوری است و لذا اثربخشی ملاقات بیش از مکالمه تلفنی است.  اخیراً برخی کانال های تلویزیونی، سیاحت شهرهای مهم را چنان نشان میدهند توگوئی شخصاً در حال پیاده روی هستید.  منتها این هیچگاه جای سیاحت حضوری و دیدار عینی را نمیگیرد که اگر میگرفت آژانس های توریستی ورشکست میشدند.

   اما همه اینها چه ربطی به بت پرستی دارد؟  میدانیم که آموزه های سنتی ما عموماً پذیرش دربستی است و چون و چرا در آن نیست.  بطوریکه افراد منطقی و تحصیل کرده نیز کمتر بفکر می افتند که چرا فلان چیز آنطور است و اینطور نیست؟  در اینجا به نقطه ای میرسیم که بایست از بت پرستان اعاده حیثیت شود و تاریخ طور دیگر تفسیر گردد.  پرسش اساسی اینست که آیا واقعاً بُت را می پرستیده اند؟  پرستش یعنی چه؟  لابد به اعتقاد عوام، آنها بُت را خالق زمین و آسمان و هرآنچه درون آن است میدانستند.  اما آیا واقعاً اینطور بوده؟  ابداً چنین نبوده و نیست.  این طرز تلقی، بشر را احمق تصور کرده چه اگر تاریخ گذشتگان مرور میشد و در دستآوردهای آنان تأمل میشد چنین نمیگفتند.  در اصطلاح رایج، بُت چیزی جز تکه سنگ یا تکه چوبی نیست که آنرا بصورت انسان یا حیوان تراشیده باشند.  حتی عقب مانده ترین ذهن ها هم نمیتواند قائل به این باشد که این جسم، خالق فرد هنرمند باشد چه رسد خلقت دنیا.  واقعیت اینست که ادیان برای اینکه متاع خود را بفروشند چاره ای نداشتند جز اینکه متاع و رویه رقبای پیش از خود را تخطئه و تخریب کنند.

   بُت های رایج پیش از اسلام در شبه جزیره عربستان در کتاب الاصنام ابن کلبی مشروحاً توضیح داده شده است.  اما فلسفه وجودی این بُت  ها چه بوده است؟  یک فرض اینست که ادامه احترام به ارباب انواع بوده است.  فرض دیگر اینکه در ادوار کهن در سرزمین مزبور رؤسای محترمی بوده اند مورد وثوق مردم که جز خاطره ای محو از آنان در اذهان باقی نمانده و برای زنده نگاه داشتن آن خاطره ها مبادرت به ساخت نمادها یا مجسمه هائی شده است.  چرا؟  زیرا دیدار فیزیکی صوَر بسیار مؤثرتر از حفظ خاطره در سینه هاست!  درست همانطور که در مقدمه در دیدار مزار عزیزان گفته شد، با دیدن و لمس احساس شهودی روشن تری به انسان دست میدهد.  مانی نیز کتاب ارژنگ خود را به نقوش مزین کرد تا مضامین آن بهتر درک گردد.  انگشتری در حوزه مذهب و عرفان در همین راستاست بویژه با نوشتن و حک دعا روی نگین که به فرد دارنده آن قوت قلب بیشتری میبخشد.  همین ایده در مورد بُت های عهد عتیق رایج بود که در کتاب الاصنام درج است.  در آنجا میگوید برخی بُت ها بمثابه یک پاره سنگ ساده بودند که استفاده شخصی داشتند.  بزرگ خانواده حین خروج از منزل، بعنوان تیمن و تبرک روی آن دستی کشیده عازم میشد.  متشابهاً همین حضور قلب را امروزه تسبیح انجام میدهد.  در واقع بسیاری از آنچه امروز انجام میدهیم مترادف همان آیین بُت پرستی سابق است بدون آنکه خود متوجه باشیم.

   سنی های تندرو، شیعه را بخاطر علاقه مفرط به مقابر، خارج از دین میدانند حال آنکه خودشان هم بخاطر نگهداری و تکریم برخی یادگارها مشمول انتقادی بمراتب تندتر هستند.  چه طبق همان تعریفی که دین خودشان ارائه داده تکریم نمادهای مقدس خود نوعی بُت پرستی بشمار میرود!  رجال عرب پیش از اسلام بخاطر علاقه زیاد به نیاکان، خود را "عبد" یا برده بُت خاصی شمرده و خود را بدان مُلقب میکردند که خود قرینه ای بر تأیید آنچه در بالا گفته شد است.  مهمترین مدرک ما در اینکه عرب، بُت را خالق گیتی به آن معنا که مشهور شد نمیدانست در کتب مقدس آمده.  در داستان ابراهیم بت شکن، آنجا که مردم پس از مراسم به شهر برمیگردند و بُت ها را شکسته و تبر را در دست بُت بزرگ میبینند، توضیح ابراهیم که بت بزرگ مرتکب این کار شده را نمیپذیرند.  یعنی اعتقادی به فعال مایشاء بودن بُت ندارند!  درست است که مردم قدیم فاقد علم و فن آوری امروز ما بوده اند اما احمق هم نبودند!  بعبارت دیگر، جامعه آن روزگار عرب، برخلاف شایعات، جاهل نبودند و جاهلیت انگی است که آئین جدید برای تخطئه آنان بر او زده است.  نه جامعه عربستان و نه مردم میانرودان و نه هیچ کجای دیگر این اندازه ابله نبوده ونیستند که چیزی را که خود ساخته اند بگویند خالق جهان!

   اگر بُت پرستی طیره عقل است پس مقصر را باید در محرک اصلی دانست که چیزی نیست جز تصدیق چیزها با "دیدن".  یعنی سرشت طبیعی انسان برای تأیید عینی پدیده ها.  از مهمترین حواس بشر در وهله نخست دیدن و سپس لمس کردن است.  ما همه روزه مشغول همین کاریم.  برای بزرگداشت خاطره نیاکان فقط به یادآوری ذهنی اکتفا نکرده بلکه عکس یا نقاشی آنان را در قاب روی طاقچه میگذاریم تا با مشاهده مستمر به یادشان باشیم.  گاهی هم از مجسمه استفاده میشود که مؤثرتر است.  طُرفه آنکه علیرغم کراهت نقش صورت و مجسمه، نظام اسلامی مجسمه برخی بزرگان دین را سر چهار راه ها نصب کرده تا باورمندان به یادشان باشند.  اکنون متوجه میشویم که چرا حق با آنان است که رفتن بر سرِ مزار را ترجیح میدهند.  اگر ترکیب سنگ با نقش و احترام به مجموعه به معنی بُت پرستی باشد پس همه آنها که تصویر عزیز متوفی را بر سنگ مزار نقش میکنند بُت پرستند!  شاید وهابی ها بهمین خاطر شیعه را رافضی میدانند.  به اینجا که میرسیم شاید لازم باشد از بُت پرستان کهن اعاده حیثیت شود.  ما همواره حق داریم آئینی را برحق و آئین دیگر را ناحق بدانیم ولی حق نداریم بخاطر عقیده خود متبادر به دروغزنی شده رقیب را لجن مال کنیم.  نقاشی و مجسمه سازی صوَر انسانی و حیوانی در جوامع غیر اسلامی باعث اعتلای علوم و هنرها شده، و تحریم آن نزد جوامع اسلامی اثر معکوس داشته است.  در یک کلام، همه آنچه موجب زایش دانش و تولید علم شده همه در پرتو دیدن، یا مشاهده در معنای عام خود، است.

خلاصه آنکه، وجود عقب افتادگی مزمن در خاورمیانه ناشی از وجود مشکلی هست که باید آنرا تشخیص داده و سپس رفع گردد. با یک بررسی اساسی همه آنچه سنتاً جاری و ساری بوده باید مورد نقد و بازبینی قرار داده سره را از ناسره تشخیص داد که نیمی از درمان، تشخیص است.  در این مرحله موضوع بُت و بُت پرستی مثال زده شد که متوجه شویم چقدر در تلقی موضوعات ما را به اشتباه انداخته اند.  تخریبی که ارباب یقین طی سده های متوالی بر شیوه آموزش وارد ساخته بیرون از حدس و گمان است.  پس بجای انگ زنی و تخطئه دیگران چه بهتر کمر همت بسته نیروی فکری خود را اعتلا بخشیم.

  • مرتضی قریب