فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشمند» ثبت شده است

۰۲
مهر

تکرار و تلقین

    وقتی صفحات تاریخ خودمان را ورق میزنیم، مکرر شگفت زده از خود میپرسیم چرا چنین شده ایم و چرا کارمان بدینجا کشیده است؟  عوامل زیادی در ایجاد این معمای فرهنگی نقش داشته است که به برخی قبلاً اشاره شده است.  یکی از دیگر عواملی که در شکل گیری این مقوله فرهنگی مؤثر بوده شاید شیوه تکرار و تلقین در آموزش سنتی ما باشد.  شیوه رایج و حاکم در مدارس ما در این 1400 ساله اخیر، اگر از استثنائات صرفنظر کنیم، همانا کاربرد این تکنیک بوده یعنی تکرار و تلقین!  این شیوه بویژه در اولین مراحل آموزش و یادگیری نوباوگان بکار برده میشد و بسیار تأثیر گذار بوده است.  شیوه مکتب داری سنتی قرنها بر همین روال بوده است.  تأثیر گذاری این شیوه در کودکی چنان عمیق است که حتی در مراحل بعدی نظام جدید یادگیری، این رویه همچنان در ذهن فرد جایگزین شده باقی خواهد ماند و آنرا استمرار میدهد.

   منظور از طرح این شیوه یادگیری حمله بدان نیست بلکه نقدی منصفانه است که خوب و بد آن سنجیده شود.  همانطور که در مطالب پیشین گفته شد، علم در این 1400 سال گذشته در کشور ما عمدتاً آن چیزی تلقی میشده که حول و حوش شریعت و زیر شاخه های آن بوده و باشندگان آن عُلما نامیده شده و میشوند.  چون هنوز علم بمعنای واقعی و روش علمی بدان صورت که ما امروز میشناسیم مطرح و شناخته شده نبوده است لذا همه مباحث دینی زیر نام "علم" ارائه میشد از قبیل علم کلام، علم صرف و نحو، و غیره.  حال آنکه علم واقعی با "پرسشگری" همراه است و منظور از پرسش هم هیچ نیست مگر کشف حقیقت ولاغیر.  لذا در مبحث شرعیات به طالبان این مباحث آنچه آموخته میشد از طریق تکرار و تلقین بوده است.  چرا؟ برای اینکه یادگیری این اطلاعات صرفاً نیازمند حافظه و کافیست آنها در مخیله حفظ شود.  استدلال و پرسشگری در این امور کاره ای نیست.  ادعا خواهند کرد که علم کلام بر مبنای عقل و استدلال است در حالیکه کاربرد استدلال فقط برای اینست که آنچه که قبلاً بعنوان حقایق ثابته تلقی شده توجیه عقلی شود و نه جستجو بقصد کشف حقیقت!  شاید یکی از دلایلی که غزالی را از حوزه درسی ناامید کرده راه خانقاه در پیش گرفت همین علاقه وی برای کشف عقلی بوده. 

   بنابراین اگر تکرار و تلقین ابزار عمده آموزشی بوده از جهت این بوده که طی این هزار و چندصد سال، دانش جز جزایری منزوی مطرح نبوده است.  دانش جز نزد تعداد اندکی دانشمند تک افتاده که برحسب سلیقه شخصی بدان پرداخته بودند مطرح نبوده است.  چرا؟ چون قبلاً هم اشاره شد که ارباب دیانت با طرح مدارس جدید و دانشگاه ها مخالف بودند کما اینکه اوایل انقلاب اسلامی، دانشگاه محل فساد اعلام شد!  اگر هم تاکنون دانشگاه ها در نظامی دینی برپا هستند در واقع جز پوسته ای برای حفظ ظاهر نیست.  که نیک اگر نگریسته شود حتی در روش آموزشی کنونی که تعقل و استدلال ملاک است، همچنان محفوظات و تکرار، رویه جاری است.  استدلال هم اگر هست که هست، برای تأیید کشف و اختراع دیگران است! 

   اما اگر از دید مثبت نگریسته شود، سوای معارف دینی، روش تکرار و تلقین برای یادگیری مباحث علوم انسانی و تاریخ و ادبیات و هنر و نظایر آن نه تنها بد نبوده و نیست که بیشترین ارزش افزوده در حوزه فرهنگی از همین بابت بوده است.  در این مباحث، محفوظات نقش اصلی را داراست.  هرچند در روش امروزی، حتی تحقیق جدی در این مباحث نیز بینیاز از دخالت دادن روش عقلی نیست.  لذا نزد ارباب خرد، کار در حوزه دانش و پیشرفت در آن، در درجه نخست نیازمند کاربست استدلال و روش های عقلی است که پشتوانه آن چیزی جز پرسشگری نیست و نه کاربست تکرار و تلقین.

   اما تلقین حقیقتاً چیست؟  اگر از فضای مجازی بپرسیم میگوید: "تلقین به بیانی ساده نوعی گول زدن خودمان است. با تکرار خواسته ذهن خودآگاه، میتوانیم یک باور جدید را در ذهن ناخودآگاه ایجاد کنیم. با تکرار میتوان آنرا در ضمیر ناخودآگاه جایگزین ساخت".  به بیان ساده تر، تلقین تکنیکی است که معمولاً برای درست نشان دادن یا برحق نشان دادن حرف یا سوژه ای غلط مورد استفاده قرار میگیرد.  والا اگر چیزی بخودی خود درست باشد نیازی به تلقین ندارد که آنرا درست جلوه دهند!  بعلاوه، تکنیک تلقین معمولاً در نظام های دیکتاتوری در بستر تبلیغات مکرر استفاده میشود تا آنچه را که درست است از ذهن ها پوشیده و در عوض آنچه را غلط ولی بصرفه طبقه حاکمه است با تکرار القا کنند.

خلاصه آنکه، تلقین از روز نخست تولد تا هنگام مرگ و حتی پس از مرگ، دامان ما را رها نکرده و نمیکند!  که یکی از مستحبات، تلقین میت است.  به گوش متوفی که معلوم نیست هنگام حیات چکاره بوده پیش از دفن، اسماء مقدسه تکرار و تلقین میشود، مگر حالا که کار از کار گذشته گوش شنوائی داشته باشد.  که گویا رویه ای جاری در سایر امور است.

  • مرتضی قریب
۳۱
مرداد

سرچشمه های دروغ

   زمانه ای شده که دروغ فراگیر و سخن و کردار راست کیمیاست.  واقعاً دروغ چگونه و برای چه پیدا شده؟  قبل از هرچیز به دوگانه های رایج در فرهنگ عمومی نظری بیفکنیم.  دروغ در مقابل راستی، تاریکی در مقابل روشنی، شر در مقابل خیر، اهریمن در مقابل یزدان.  آیا دروغ موجودیت مستقل دارد یا اینکه همه آنچه ذکر شد صرفاً حضوری نمادین دارند؟  مطابق روایات کهن، پیکاری دائمی بین نور و تاریکی وجود دارد.  اما حقیقت این است که تاریکی وجود مستقل ندارد و جز فقدان نور نیست و تنها نور است که وجود واقعی دارد.  در عوض، شرّی که مترادف تاریکیست وجود مستقل دارد و این نیست که فقدانِ عملِ خیر باشد.  همچنین است وجود مستقل دروغ یعنی اگر در پاسخ به پرسشی سکوت اختیار شود دروغ تلقی نمیشود.  اما او که عمداً پاسخی گمراه کننده میدهد مشخصاً دروغ گفته است.  دروغ، اثرات بسیار ویرانگر دارد که نتایج آن امروز روشنتر از روز است!

   اکنون میل داریم بدانیم مهمترین سرچشمه دروغ از کجاست و زائیده چه نیازی است؟  بنظر میرسد دروغ ناشی از "ضعف" باشد چه انسان قوی نیازمند دروغ نیست.  فردوسی نیز در تأیید همین نکته سروده: زنیرو بود مرد را راستی/ زسستی کژی زاید و کاستی.  هم تک تک افراد و هم گروه های مردمی هرزمان دچار ضعف شده اند دروغ پا به میدان گذاشته است.  تلاش بیمار گونه برای کسب قدرت عامل دیگری است که میتواند مولد دروغ باشد. 

    حال میپرسیم دروغ از چه زمانی بوجود آمد؟  بنظر میرسد قدمت آن به قدمت حضور انسان بر کره خاک است.  که داستان کتب مقدس درباره گول خوردن آدم در بهشت و نزاع هابیل و قابیل ناظر بر همین نکته است.  دروغ فقط حرف نیست بلکه در کردار نیز منعکس است.  بعلاوه زشتی دروغ در آئین زرتشت نیز منعکس است.  داریوش بزرگ در کتیبه بیستون گفته است "خداوند کشور را از دروغ، جنگ، و خشکسالی محفوظ نگاه دارد".  که شوربختانه هر سه امروز به وفور در کشور حاکم است!  در جای دیگری از همین کتیبه، علت شورش بردیای دروغین و سایر اشرار را دروغ شمرده میگوید "ای آنکه پس از این شاه خواهی بود، با تمام قوا از دروغ بپرهیز اگر میخواهی مملکت سالم بماند ...".  لذا معلوم میشود دروغ مختص امروز نبوده و از ادوار کهن وجود داشته است.

   بعد انقراض ساسانیان، کشور دوبار تغییر مذهب داد یکی با حمله اعراب و دیگری هنگام تشکیل دولت صفوی که مردم در دور اخیر بزور شمشیر وادار به تبدیل مذهب از سنی به شیعه شدند.  بطور کلی وقتی اندیشه آزاد نباشد و تحمیل در کار باشد خود بخود دروغ هم به میان میآید.  چرا که ادیان سنتی مانع از اندیشه آزاد بوده و دروغ وسیله ای میشود برای صیانت نفس در قبال تحمیل های بیرونی.  اینجا نیز وقتی آدمِ ضعیف در قبال تحمیل نتواند مقاومت کند، دروغ میتواند سدّ بعدی باشد.  برای از بین بردن مقاومت در برابر تحمیل، یکی از راه های مؤثر فشار اقتصادی است و میدانیم که "جزیه" برای آنان که مذهب نو را پذیرا نبودند بهمین منظور مقرر شد.  این رویه نه تنها منسوخ نشده بلکه بشکل بسیار بدتری تا به امروز استمرار داشته است بطوریکه میبینیم به بهانه مذهب، اموال گروهی از هموطنان صرفاً بخاطر افکارشان، و نه چیز دیگر، توقیف، محل زندگی برسرشان آوار، و کشتزارهایشان نابود و از بدیهی ترین حقوق اولیه انسانی محروم میشوند.  توگوئی آنان که نمیخواهند دروغ بگویند باید اینچنین بهای آنرا بپردازند!

   براستی چرا دیگران به این همه ظلم آشکار اعتراض نکرده از مظلوم پشتیبانی نمیکنند؟  دلیل آن شاید دروغ باشد!  مردم برای اینکه خود مورد اجحاف قرار نگرفته متهم به همکاری با دشمن فرضی نشوند مجبورند علیرغم میل باطنی با ظالم کنار آیند. چرا؟ چون برای حفظ شغل و موقعیت اجتماعی خود جز اینکه دروغ گفته خود را با صاحبان قدرت همنظر نشان دهند راهی ندارند حتی اگر در  دل مخالف باشند.  وقتی فشار اقتصادی این اندازه مؤثر است چرا مردم را در فقر و بدبختی دائم نگاه نداشت تا زمام آنها بطور کامل در دست ظالم نباشد؟  این شیوه همانا شیوه بدترین نوع نظام های استبدادی است که هم اکنون در حال اجراست.  آنچه باعث موفقیت بیشتر ستمگر میشود، علاوه بر فقیر نگاهداشتن مردم، فقر در آگاهی است.  چه حکومت بر مردم جاهل ساده تر است.  بی جهت نیست آنجا که دانش جایگاهی نداشته باشد دروغ بیش از پیش رایج است.  یعنی میزان رواج دروغ با میزان عقب ماندگی از کاروان علم و معرفت متناسب است. 

    در حوزه دانش آنچه مطلوب است کشف حقیقت است که طبعاً با دروغ و ناراستی در تضاد است.  هرجا دروغ باشد دانش پا نمیگیرد.  دانش فقط پرداختن به فیزیک و شیمی نیست که ترویج تفکر علمی مایه اعتلای اخلاق عمومی جامعه نیز هست.  یکی از نویسندگان صدر مشروطه درباره دشمنی محمدعلیشاه با مجلس ملی مینویسد که سبب این جهالت او، جدّش ناصرالدین شاه است! چرا؟ چون "در آن فکر نشد که اولاد و احفاد خود را تربیت نماید و علم آموزد. علم آموختن، آدم کامل شدن، سبب نیکبختی میشد ... اگر آن پادشاه حس سلطنت داشت، بعد از مراجعت از سفر اول فرنگستان سرمشقی از ایشان برداشته در فکر آبادی مملکت و ازدیاد ثروت رعیت و انتظام لشکر و قانون کشور میافتاد و ایران یکی از دول متمدنه محسوب میشد".  طُرفه آنکه در همان ایام که ناصرالدین شاه در فرنگ خوش میگذراند، در پیش چشمان او یکی از شاهزادگان ژاپن نیز مهمان دولت فرانسه بوده تا از کمک آن دولت نسبت به تقویت نیروی دریائی ژاپن برخوردار شود!  نویسنده در رفع تعجب خواننده مینویسد درست است که اجداد ناصرالدین شاه نیز عدالت خانه و مکتب بنا نکردند ولی آنها ندیده بودند و از این عوالم بی خبر بودند، لیکن شاه همه اینها را به کرّات به چشم خود دیده بود!  خلاصه میگوید هرچه که از محمد علیشاه سر زد از عدم علم و کثرت جهل بود، سبب همه این مصایب ناصرالدین شاه بود والسلام.  البته ما باید اضافه کنیم که ناصرالدین شاه پس از مراجعت از سفر فرنگ علاقمند به اجرای ترتیبات غرب در اداره کشور شد منتها امین السلطان و اطرافیان، شاه را منصرف کردند که خود ناشی از رسوبات و تحجر غالب در ذهنیت جامعه بود.  اما دشمنی نیز درجاتی دارد.  محمدعلیشاه اگر دشمن ملت بود که بود دستکم در دشمنی خود صادق بود و مجلس را برانداخت.  اما خبیث تر از او دشمنان جدیداند که با توسل به دروغ، مجلس فرمایشی و از درون تهی شده را در ظاهر ترتیب داده یعنی: دموکراسی.

   اگر سفرنامه های سیاحان خارجی را خوانده باشیم ضمن اینکه از مهمان نوازی مردم این سرزمین تمجید کرده اند اما همگی در این نکته متعجبند که چرا دروغ در بین این مردم رایج است.  شاید بخش کوچکی مربوط به تعارفات رایج و توخالی باشد ولی بخش عمده همانست که ما نیز میدانیم و امروزه آنرا با چشم خود میبینیم.  عمده این سیاحان مربوط به دوره صفوی و پس از آن است که مقارن بود با تحمیل شیعه بر اکثریت مردم ایران.  شاهان صفوی که سخت دل در گروی ترویج مذهب نوپا داشتند با کمبود علمائی مواجه شدند که باید مروج آن میبودند.  لذا به ناچار عده ای از علمای شیعه لبنان و مردم جبل عامل را به این کشور وارد کردند.  اقناع مردم به باورهای جدید نیازمند حداقل هائی بود که وجود نداشت، لذا به ساختن و پرداختن اخبار و روایات ساختگی مبادرت شد تا مگر مردم پذیرا شوند.  منتها در دروغ پردازی و استمرار آن چنان افراط شد که خواسته یا ناخواسته دروغ به جزئی لاینفک از بستر اصلی جامعه تا به امروز تبدیل شد.  چنان شد که دروغ برای توده مردم همانقدر متعارف جلوه نماید که وجود آب دریا برای آبزیان جلوه میکند.

   اگر که دروغ شیوه اصلی جامعه است پس آموزش چه معنا و مفهومی میتواند داشته باشد؟  واقعیت اینست که از دوران صفوی به بعد و تا پایان دوره قاجار، معنای علم و علم آموزی چیزی جز ورود به مسائل دینی نبود.  عامه مردم از علم چیزی جز لباس روحانیت نمیشناختند.  که البته دارنده این لباس را بسادگی میتوان خلع لباس و درجه کرد که خود حاکی از بر آب بودن محتواست.  اما با دانش و دانشمند چنین رفتاری نمیتوان کرد!  گهگاه اگر نخبگانی بفکر آموزش متعارف، سوای مذهب، بودند با دشمنی شدید ارباب دیانت مواجه میشدند.  با اینکه بعد سلسله قاجار و در دوره پهلوی وقفه کوچکی در این نگرش پدید آمد، متأسفانه با وقوع انقلاب اسلامی و پس از آن، معنای آموزش مجدد بسمت جایگاه قدیم خود بازگشت.  بطوریکه امروز غرض از آموزش در نظام مذهبی، صرفاً ایجاد باور در کودکان است و نه پرورش هوش و شکوفائی استعداد آنها.  یعنی انباشتن ذهن کودک با آموزه های غالباً نادرست بجای ترویج تفکر انتقادی و بجای یاد دادن شیوه های درست فکر کردن.  همین رویه در تمام مقاطع آموزشی حاکم است.  پایه گذاری دانش واقعی میتوانست از همین مراحل ابتدائی آغاز شود که نشد و نمیشود و تا نظام و تفکر مذهبی بر کار است نخواهد شد.  در عوض با ورود فن آوری های وارداتی به کشور، چه از راه های متعارف و چه غیرمتعارف، چنین جلوه میدهند که نه تنها با دوره قاجار فرسنگ ها فاصله است بلکه بر قله های علم و معرفت دست یافته ایم (1404/5/15, 1404/5/22). 

خلاصه آنکه، یافتن سرچشمه های دروغ یک چیز است و مقابله با آن و عوارض آن چیز دیگر.  بروز دروغ در هر جامعه ای دلایل خاص خود را داراست و در جامعه ما ظاهراً برای حفظ دین و واقعاً برای حفظ قدرت بوده است.  پرسش اساسی این است که راستگوئی مهمتر است یا حفظ دین؟  تا به امروز، پاسخ رسمی ارباب دیانت حفظ دین بوده است.  آیا در همچنان بر همین پاشنه خواهد چرخید یا بالاخره نور رستگاری تابیدن خواهد گرفت.

  • مرتضی قریب
۲۲
مرداد

دانش و هوش مصنوعی

   بازخورد آرای مخاطبین نشان از آن دارد که هنوز تصویری مبهم و نیمه روشن در ذهن عموم از آنچه دانش نامیده میشود وجود دارد.  دانش در تلقی عمومی شامل انواع آگاهی ها است که گفتیم معمولاً هرکه اطلاعات زیادی در حافظه دارد عالِم است و دانشمند تلقی میشود.  مبهم بودن مرزهای بین تعاریف "اطلاعات" و "دانش" باعث شده که برخی طی قرون گذشته بیشترین استفاده را کرده و افرادی را که کمترین ارتباطی با حوزه دانش ندارند را "عُلما" معرفی کرده در جامعه جا بیاندازد.  عُلما جمع "عالِم"، عالِم به چه چیز؟  طبعاً منظور داشتن علم به مباحث دینی است که همگی در زمره منقولات و متکی به حافظه و چیزی نیست جز مجموعه ای از اطلاعات.  در بستر چنین تعریفی هرکه حافظه بهتری دارد عالِم تر است و در تلقی عامه عالِم یا دانشمند محسوب شده و هنوز میشود!  منتها یک "علم" کلام هم وجود دارد که معتقدند فقط حافظه نیست بلکه استدلال نیز نقش دارد.  اما نیک که بنگرید نقش استدلال جز برای تأیید و تزیین فرامین آسمانی نیست. 

    در اینجا اختلاف بر سر نامها و اسامی نیست بلکه مفاهیم مورد نظر است.  صرفنظر از اینکه چه نامی انتخاب کنیم، 3 حوزه مشخص وجود دارد:  یکی تجربه عملی و زایش آگاهی جدید از بستر طبیعت.  برای پرهیز از وضع اسامی جدید، ما این را "دانش" میگوئیم.  زایشی که معمولاً با همراهی اطلاعات موجود ایجاد میگردد. اولین بار که عامل بیماری هاری توسط پاستور کشف شد لایه ای جدید بر لایه های سابق دانش افزوده شد. 

مورد دوم "اطلاعات" است.  همان است که ما گاهی آگاهی مینامیم.  آنچه حافظه ما را انباشته است چیزی جز اطلاعات نیست.  اطلاعات ممکن است آگاهی های پیش پا افتاده ای باشد مثل اینکه در همسایگی ما چند واحد مستقر است و هر یک دارای چند ساکن است.  اما اطلاعات ممکن است حاوی آگاهی های فنی باشد که کار هرکس نباشد.  آنچه پاستور در وهله نخست کشف کرده از دل طبیعت استخراج کرده دانش است که چند و چون بیماری هاری و چگونگی برخورد با آن است.  اما آنچه نسل های بعدی از این دانش استفاده میکنند چه بکار ببندند و چه نبندند، در دسته بندی ما، "اطلاعات" تلقی میشود.  یعنی هرکس با خواندن کتب پزشکی از زمان بقراط و جالینوس و بزرگمهر حکیم گرفته تاکنون میتواند به این اطلاعات احاطه یافته در حافظه خود ذخیره کرده اگر لازم شود بکار بندد.  این افراد بنوعی خوشه چینان دانش هستند که با اینکه خود در ایجاد آن ممکنست سهمی نداشته باشند اما مفیدترین اعضای جامعه هستند که با در اختیار گرفتن این اطلاعات میتوانند رفاه را به جامعه عرضه کنند.  در سایر زمینه های دانش نیز همینگونه است و اغلب کسانی که در دانشگاه تدریس میکنند کسانی هستند که ناشر نتایج دانش عصر خود در میان جویندگان هستند.  در اصطلاح رایج، به این جویندگان "دانشجو" گفته میشود که منظور جویندگان اطلاعات حاصله از دانش است.  بنابراین با کمی تسامح، استادان دانشگاه نیز نوعی دانشجو هستند.  دانشمند واقعی اوست که با کشفیات و اختراعات خود طبقه جدیدی بر طبقات رفیع برج دانش بیافزاید.  مورد سوم "فن آوری" است که جز کاربست دانش که درباره آن قبلاً باندازه کافی بحث شد نیست.

   هنوز ممکن است شبهاتی باشد و ایراد بگیرند که وقتی دانش را محصول تجربه دانستید پس این چیزهائی که انیشتن صرفاً پشت میز تحریر خود بنام دانش ایجاد کرد چه بود؟  پاسخ اینست که او و کسانی مانند او که اصطلاحاً کارهای نظری کرده اند کارشان متکی بر نتایج تجربی پیشتر از خود بوده که اگر آن نتایج نمیبود محال بود موفقیتی کسب کنند.  یعنی اینکه اگر مایکلسون و مورلی احاطه بیشتری بر فیزیک و ریاضی میداشتند خود میتوانستند بجای انیشتن نسبیت خاص را استخراج کرده باشند.  همینجا مدعی ممکنست بگوید خوب همین کشف نظریه نسبیت را ممکن است هوش مصنوعی با داشتن همان اطلاعات تجربی خودش ایجاد میکرد یعنی مولد دانش باشد!  چه میگوئید؟  شاید او قادر به چنین کاری میبود ولی مستلزم این است که بتواند فرضیه سازی کند و این یعنی ما بتوانیم اندیشیدن را به هوش مصنوعی یاد داده باشیم که اگر چنین باشد دیگر او هوش مصنوعی نیست بلکه ابرانسانی فوق بشر خواهد بود و باید از او ترسید!  که سرعت فرآوری اطلاعات با اندیشیدن متفاوت است و نباید یکی گرفته شود.  برگردیم به طلوع بشریت. آدمِ نخستین با دیدن اطراف خود اطلاعات جمع آوری کرد و با اولین تجربه ها نخستین لایه های دانش را بوجود آورده به بعدی ها منتقل کرد. او بصورت تجربی به خواص برخی گیاهان و چیزهای دیگر پی برده و تولید آتش و حفظ  آنرا کشف کرده به دیگران منتقل کرد. امروز که ما به برکات این حجم عظیم دستآوردهای بشری زنده ایم صرفاً مدیون دانش و دانشمندان هستیم و علیرغم همه دشمنی های طایفه مدعی "علم" که جز نشر خرافات و دشمنی با تمدن حرفی برای گفتن ندارد باید در حفظ و اشاعه دستآوردها کوشا باشیم.

خلاصه آنکه، با این توضیحات، آنچه گمان کرده اند و نوشته اند که هوش مصنوعی نیز تولید کننده دانش است بکلی نادرست است.  مثلاً تصور شود اگر هوش مصنوعی در دوره پاستور میبود و شما از آن درباره هاری و علاج آن استفسار میکردید چه میگفت؟  او در آن زمان هیچ اطلاعی مطلقاً از این بیماری نمیداشت جز اینکه توصیه کند مثلاً روی پیشانی مریض دستمال مرطوب بگذارید!  او هیچ راهکاری برای درمان نشان نمیداد زیرا هنوز انسانی مثل پاستور آنرا نکاویده بود.  هوش مصنوعی در بهترین حالت، مجموعه ای از اطلاعات زمان خود است و میتواند روابطی بین آنها برقرار سازد ولاغیر!  اطلاعات جدول مندلیف را هر دانش آموزی حفظ است اما او تا آزمایش نکرده باشد آیا نظراً میتواند پیش بینی کند دو عنصر مشخص را با هم ترکیب کند چه بوجود خواهد آمد و با چه خواصی؟  خیر. ابداً.

  • مرتضی قریب
۱۸
مرداد

دین و دانش

    اگر ذیل کلمات کلیدی "دین"، "دانش"، و "علم" جستجو شود حدود 100 مطلب جداگانه در این وبگاه یافت خواهد شد که این موضوعات را بحث کرده باشد.  پس با اینکه نیازی به تکرار دوباره نیست با این حال سوء تفاهمات ما در این موارد آنچنان زیاد است که شاید هزاران بار بحث در این موارد بازهم کم باشد.  اینهمه ناشی از سوء تفاهمات تاریخی بیشمار ماست.  علیرغم استقبال از تغییرات سیاسی، معهذا تا بدآموزی های فرهنگی رفع نشود و "رسوبات فکری" پاک نگردد، بهترین سیاست ها شانسی برای دوامی نخواهد یافت.  چون دانش، بحث روز شده کمی بیشتر درباره آن توضیح میدهیم.

   آنچه در تلقی عامه دانش اطلاق میشود، همه گونه اطلاعات را شامل میشود بطوریکه از قدیم هرکس حافظه بهتری داشت نزد مردم دانشمند محسوب میشد!  حال آنکه بطور اخص، دانش، فن آوری، و اطلاعات حوزه های متفاوتی هستند که گاهی با تساهل همه را یکی میگیرند.  با اینکه دانش را "شناخت" معنا کرده اند اما باید دانست که این شناخت یک شناخت مولد است که عمدتاً از راه تجربه حاصل میشود.  بعبارت دیگر دانش را نمیتوان خرید بلکه با زحمت و مرارت در آزمایشگاه ها یا مؤسسات علمی تولید میشود و محض "اطلاعات" دیگران در مقالات و کتب علمی درج میگردد.  انتقال و استفاده دست دوم دانش، دیگر تولیدِ دانش تلقی نمیشود!  مثلاً آنچه یک کارآموز پزشکی انواع بیماری ها و راه درمان آنها را در کتابها خوانده و یاد گرفته صرفاً مجموعه اطلاعات است و البته در نوع خود بسیار ارزشمند است و وی ممکنست در آینده پزشکی عالی مقام هم بشود.  اما کسی که مانند پاستور عامل بیماری هاری را کشف کرده و روش سترون کردن از میکروب را ابداع کرده اوست در مقام "دانشمند" حتی اگر مدارج آکادمیک را هم طی نکرده باشد.  همچنین است سایر مباحث مثل فیزیک.  آنچه دانشجو در مراحل مختلف دانشگاهی یاد میگیرد یافته های دانشمندان فیزیک از عصر ارشمیدس است تا به امروز.  نه آنچه او یاد گرفته دانش است و نه خودش خیلی هم خوب یاد گرفته باشد دانشمند فیزیک است!  او در بهترین حالت میتواند یک استاد بسیار متبحر برای تدریس آنچه فرا گرفته، باشد که در نوع خود هم مفید است و هم قابل احترام.  اغلبِ کسانی را که دانشمند مینامیم از همین قسمند. اینگونه یادگیری ها جمع آوری اطلاعات است، که هوش مصنوعی امروزه استادِ آنست.  اما کسی که در مؤسسه ای تحقیقاتی مشغول تحقیق در حوزه خاصی بوده و با تلاش خود مرزهای دانش را پیش برده باشد، او را میتوان دانشمند یا متشابهاً محقق نامید.  اهمیت او بسته به اهمیت دستآوردش است.

   اما این میان سوء درک زیادی درباره "فن آوری" وجود دارد.  فن آوری یا تکنولوژی، کاربست نتایج دانش در کاربردهای گوناگون است.  دانش اگر وارد کاربست نشود صرفاً شناختی نظری باقی میماند.  لذا فن آوری، ادامه منطقی دانش است.  برخلاف دانش که قابل انتقال نیست اما فن آوری انتقال پذیر است.  بطور عادی قابل خریداری است همانطور که بسیاری کشورها آنرا بنام Know how، از کشور مبداء میخرند و در ادامه خود آنرا توسعه میدهند.  مثلاً کشور آلمان در دهه 60 میلادی تکنولوژی نیروگاه های هسته ای را از آمریکا خرید و خود آنرا توسعه داد بطوریکه نیروگاه اولیه بوشهر محصول همان فن آوری است.  گاهی هم بصورت قاچاق یا دزدی منتقل میشود آنچنان که عبدالغدیر خان معروف زمانی که کارمند تاسیسات غنی سازی اروپا بوده فن آوری مزبور را دزدیده به کشور خود منتقل کرد.  او نیز بنوبه خود برای انتقال این دستآورد به کشورهای هم مسلک تأخیر را مجاز ندانسته و آنرا در معرض فروش شرعی قرار داد!  طبعاً آنها که بنیه صنعتی لازم را دارا هستند میتوانند از آن بهره برده و حتی در ارتقاء آن کوشش کنند.  اما در هر حال، فن آوری، دانش تلقی نمیشود و تبلیغاتی که سعی دارد هرگونه فن آوری را بنام دانش اصیل و بنام خود بنمایاند نادرست بلکه گمراه کننده است.  آنچه در حقیقت دانش اصیل و بومی برادران کذاوکذا است و تبلیغ شده همانا کرونا یاب مستعان 110 بوده که دولتی بود مستعجل!

خلاصه آنکه، تبلیغات و فریبکاری باعث خلط مفاهیم و گمراهی میشود. پولِ کافی که باشد همه چیز قابل خرید است چه برای سلاح اتمی و چه خرید آدمهای درمانده برای جنگهای نیابتی.  منتها چقدر کافی؟ فقط از حکومت های جبّار ساخته است که دست در کیسه ملت داشته از پس آن برمیآیند. اگر کشوری بنیه صنعتی متعارف داشته باشد در کلیه حوزه های فن آوری توانا بلکه سرآمد خواهد شد. که از راه های متعارف میتوان تکنولوژی وارد ساخت. منتها وقتی ملت نامحرم و امور بر مبنای دروغ باشد گمراهی بروز کرده اصل فدای فرع میشود.  روش متعارف آنست کشور، خود دوستدار و مولد دانش باشد نه صرفاً ریزه خوار خوان دیگران. این مقصود حاصل نمیشود مگر انقلابی فکری درگیرد وتوهمات رایج یکسره زدوده شده ملت وارد عصر نوزائی فرهنگی شود.  نه تنها در دانش جائی خواهیم یافت بلکه بیکباره همه چیز جای درست خود را خواهد یافت.  

 

  • مرتضی قریب
۲۲
مرداد

گسترش دانش

    بلافاصله پس از مطلب "اخذ دانش"، انتقاداتی وارد شد.  میگویند چنان نوشته اید گویا در هزاره های پیشین هیچ دانشمند و افراد دانا نداشته ایم!  در پاسخ باید گفت سوء تفاهم بسیار بزرگی در درک ما از مقوله دانش و دانشمند وجود دارد که تا روشن نگردد مشکل هزار و چند صد ساله ما حل نمیشود.  هر قدر پرسش و پاسخ در این باب بیشتر باشد به روشن گشتن زوایای تاریک یاری رسانده، فهم مطالب به درک ما از اینکه چرا و چگونه اینطور شدیم کمک میکند.  آنچه در پی میآید تلاشی مختصر در پاسخ به سوء برداشت هاست و ضمناً شرح گسترش دانش در مرحله بعد از اخذ دانش است.

   صد البته، کشور ما در تمام تاریخ گذشته درخشان خود حکما و دانشمندان زیادی داشته است که به توضیح لازم ندارد.  این واقعیت منحصر به ما نیست و سایر جمعیت های انسانی در دیگر سرزمین ها، کم و بیش از این موهبت برخوردار بوده اند.  منتها تفاوتی که هست و بارها اشاره شده و بازهم اشاره میشود، نکته کلیدی یعنی "نگرش" هاست.  دیدیم که نگرش ما درباره اخذ دانش عمدتاً مطابق روش سنت اسلامی یعنی به حافظه سپردن است.  در اینجا سنتاً از عقل همان نقش حافظه مُراد است و نه آن عقل کنجکاوِ تحلیل گر که میتوانست نجات دهنده باشد.  از همین رو در کشور ما و سایر بلاد اسلامی به کسی دانشمند اطلاق میشود که اطلاعات هرچه بیشتری در حافظه داشته و موقع لزوم ارائه کند.  اینکه این سنت هنوز با ماست و بسادگی اصلاح پذیر نیست کافیست به یک نمونه که اخیراً در صدا و سیمای دولتی نشان داده اند اکتفا شود.  در یکی از برنامه ها، پدری کودک 6 ساله تیز هوشش را معرفی کرده و مجری سوألاتی از او میپرسد.  کودک امتحان خود را در یادگیری چند زبان به مجری پس میدهد و سوألاتی که درباره برخی از عناصر جدول مندلیف از او پرسیده شده بدرستی پاسخ میدهد.  اینکه کودک با هوش است و باید تقدیر شود جای بحث نیست، آنچه که در ورای این داستان و هزاران داستان دیگر دیده نمیشود و منشاء ادبار و عقب افتادگیست، تلقی تاریخی ما از حفظ داشتن اطلاعات بعنوان دانشمند بودن است! 

   بدون شک، داشتن اطلاعات و حافظه قوی موهبتی است که نصیب کمتر آدمی میشود.  اما آنچه در سنت تاریخی ما مغفول مانده و درماندگی در تمام زمینه ها را سبب شده همانا توجه به "تحلیل" است که لازمه آن کنجکاوی پرسشگرایانه وآن نیز در گرو محیطی آزاد بدور از استبداد ایدئولوژیک است.  همین کودک باهوش اگر برای شکوفائی و افزایش قدرت تحلیل به محیطی آزاد پناه نبرد، در نهایت ماشین حافظه ای خواهد شد اما نه در حد پایگاه اطلاعاتی Google!  مثال های بیشمار دیگری وجود دارد از جمله اینکه زمانی نه چندان دور، ما در مقام مقایسه با نژادهائی در خاور دور در مقوله اخذ دانش در یک سطح و بلکه بسیار جلوتر بودیم.  اما آنچه باعث شد آنها در زمینه "گسترش دانش" از ما پیش افتند، تفاوت نگرش ها بود.  ما در زمینه اخذ دانش به سبک تقلید شاید موفق بودیم اما در مقوله گسترش دانش متأسفانه خیر.  این نه بخاطر ضعف قوای ذهنی بلکه به دلیل قیودی بود که از ناحیه ایمان ریائی بعنوان شرایط مرزی بر حوزه تفکر تحمیل شده بود!

    از نگاه دیگری، گسترش دانش مشابه گرُ گرفتن آتش در توده هیزم خشک است.  اولین ترکه ها بمحض آتش گرفتن، شعله حقیری است که به هیزم اطراف سرایت کرده و بزودی خشک و تر را یکجا خواهد سوزاند.  مثالی از یک واکنش زنجیری خودکفا.  یعنی بخش کوچکی که میسوزد، گرمای آن باعث اشتعال بخش های مجاور و لذا گسترش آتش خواهد شد.  در تاریخ گذشته ما، ظهور نخبگان، اینجا و آنجا به مثابه اخگرهائی تک افتاده در بستر جامعه ای ناجور بودند که مدتی درخشیده خاموش شدند.  هیچگاه این شعله های تک افتاده در متن جامعه "نگرفت" و تبدیل به آتشی خود-نگهدار نشد!  چرا؟ چون بستر، هرگز آمادگی لازم را نداشت.  بستر که آماده باشد، دانش خود بخود و تصاعدی چون آتش گسترش خواهد یافت. متشابهاً، استعداد های درخشان فرصت رشد و تعالی در جامعه ایمان ریائی نخواهند داشت چه رسد گستراندن دانش.

خلاصه آنکه، بجای کورباوری و تعصب نسبت به گذشته، بهتر است انتقادها را متوجه شیوه تفکر سنتی کرده به تغییر جهت به سوی درست اهتمام ورزید.  کارِدرست وارد کردن تحلیل در بررسی امور است که خود روحیه پرسشگری و انتقادی را نسبت به همه کس و همه چیز میطلبد.  قرنهای متمادی کتیبه های هخامنشی و نوشته های از یاد رفته اشکانی و ساسانی در سرزمین ما پراکنده بود و نیاکان ما آنها را میدیدند اما نمیپرسیدند اینها چیست و چه میگویند؟  شاید هم انگیزه ای برای پرسش نبود.  عاقبت چه کسانی موفق به رمزگشائی شدند؟ بیگانگانی که از جامعه ای پرسشگر آمده بودند!  آیا بجای سرگرم شدن در چیدمان دکور در خانه ای که از پای بست ویران است ارجح نیست به یک تجدید نظرِ بزرگ پرداخته شود؟

  • مرتضی قریب
۲۸
آذر

سطوح زیست 3 گانه

    زندگانی ما انسان ها را بهر شکلی و در هر کجا که هست در 3 سطح کلی میتوان طبقه بندی کرد.  در سطح 1 و بالاترین سطح، کسانی هستند که در عین زیست مانند دیگران اما در رابطه با شغل یا اندیشه ای که در سر دارند باعث ارتقاء زندگانی سایرین نیز هستند.  پیشرفت دنیا از وضع بدوی غار نشینی تا وضع مدرن فعلی مدیون وجود افراد سطح 1 است.  این افراد از نوادر هستند و اگر زمین هنوز جای زیست و آسایش نسبی برای اکثریت است بخاطر وجود سطح زیست اول است. 

    در سطح زیست 2 که سطح خنثی نیز تلقی میشود، کسانی زندگی میکنند که صرفاً چون زنده اند زندگی میکنند.  اثر وجودی اینان عمدتاً برای خود و فرزندان شان است و بیشترین تلاش آنها برای رفاه بیشتر برای خود و حلقه نزدیکان خود است.  اکثریت قابل توجه جمعیت زمین در این طبقه بندی قرار میگیرد.  شغل این افراد و تلاش روزمره آنان با اینکه در جهت خدمت به همشهریان و اداره جامعه است اما هدف اصلی کسب معاش است و اینکه برای خود و خانواده زندگانی بهتری تدارک ببینند.  طیف برتر این سطح، تکنوکرات ها و متخصصین هستند که اداره جامعه را در دست دارند.  طبعاً استمرار حیات بر بستر زمین مدیون وجود افراد زیست سطح 2 است. 

    در سطح زیست 3 که فروترین سطح است، کسانی هستند که زندگانی را فقط حق خود دانسته و آسایش و راحتی را فقط برای خود میطلبند.  کار و تلاشی هم اگر در ظاهر دارند برای ادامه یک زندگی انگلی است چه اینکه مهارتی  همانند افراد سطح 2 نداشته و چاره ای جز ارتزاق از نتیجه زحمات دیگران ندارند.   این ارتزاق گاه به بهای خون و نابودی زندگی دیگران اتفاق میافتد.  با وجودیکه جمعیت این سطح ممکنست اندک باشد معهذا اثر وجودی آنها زیاد و اغلب تعیین کننده است.  اینان اگر مهارتی هم داشته باشند جز دروغ و سخنان فریبنده و عوام پسند نیست که مهمترین داشته آنان همین است.  نبودِ اینان نه تنها مایه زیان نیست که موجب سعادت نوع بشر است!

    در زیست سطح اول، دانشمندان، مخترعین، مکتشفین، و نوابغ هستند که طی زندگانی خود ارتقاء دانش و فن برای زندگی بهتر بشر مورد نظر آنان است.  گاهی بندرت اقبال یار است و از محل آنچه ابداع کرده اند ثروتی بهم زده برای خود نیز آسایشی فراهم میکنند.  وات با اختراع ماشین بخار خود از این دسته است.  گاهی هم به کرّات ثروت خود را در راه بثمر رساندن اهداف خود از دست میدهند.  تسلا، نابغه موتورهای الکتریکی با همه ابداعاتی که داشت اما در فقر و نداری فوت کرد.  افراد این گروه زندگی را فرصتی برای رسیدن به هدف های عالی دانسته و دغدغه معیشت اولویت بعدی آنان است.

    اغلب انتقاد میشود که اختراعات و اکتشافات بیش از آنچه مفید باشد باعث بدبختی بشر شده و هرچه سطح فن آوری بالاتر رفته، تبعات منفی آن بیشتر دامنگیر بشر شده است.  از اینرو، گاهی دانشمندان و مخترعین را متهم کرده که آنها باعث و بانی بحران ها هستند.  حال آنکه مسئولیت سوء کاربرد اختراعات بر عهده مخترعین نیست که هر پدیده ای میتواند کاربرد دوگانه داشته و مورد استفاده سوء قرار گیرد.  نمونه کلاسیک آن آلفرد نوبل است که دینامیت را اصلاً برای تسهیل کار در معادن و جاده سازی اختراع کرد و پس از دیدن عواقب سوء آن در جنگ ها، موقوفه خود را بنا کرد که عواید حاصل از اختراعش برای ارتقاء صلح و دانش عمومی صرف شود.  اما این تبعات منفی یاد شده حاصل وجود چه کسانی است؟ اینان کسانی از دسته 3 اند که با زد و بند و حقه بازی مناصب بالای سیاسی و تصمیم گیری را اشغال کرده و در موقعیتی خواهند بود که از دستآورد نخبگان سطح 1 برای پیشبرد خودخواهی خود استفاده کنند.  مشکل اصلی اینان اند نه اختراعات!

خلاصه آنکه، عمده مشکلات بشر ناشی از حضور اقلیت دسته سومی هاست!  گاهی این روزها اصطلاح گلوبالیست ها هم به گوش میخورد که گویا باندی برای سلطه عمومی بر دنیا تشکیل داده اند.  اختراعات و اکتشافات فقط در یک محیط سالم مفید خواهد افتاد.  سازمان ملل متحد با ساختار فعلی توان مقابله با این پدیده و امثال آنرا ندارد. شاید یکی از مهمترین راه حل ها،ایجاد شورای ملل متحد (1402/5/30) باشد که بازتاب صدای واقعی ملت ها در یک همبستگی جهانی است.   

 

  • مرتضی قریب
۱۶
اسفند

نام مهم است یا محتوا؟

    درسی که طی این چهل و چند سال گذشته گرفته ایم این بوده که در داوری درباره چیزها نباید صرفاً متکی به نام و نشان یا برچسب روی آنها بود بلکه محتوا مهمترین معیار برای قضاوت درباره آنهاست.  منتها آموختن این درس بیشتر بصورت حسّی و تجربی بوده است و کمتر در خصوص ریشه های منطقی و نیز مصادیق آن گفتگو شده است.  بعبارت دیگر، منظور اینست که درس آموزی ما نباید جنبه "واکنشی" داشته باشد و مخالفت ما با موضوعات نباید فقط جنبه احساسی داشته بلکه باید منطق و استدلال را نیز در قضاوت ها دخالت دهیم.  اکنون به پاره ای از مصادیق میپردازیم.

1- پیشتر درباره اهمیت کردار نسبت به پندار گفته بودیم که کردار خوب خود بخود نشأت گرفته از پندار یا نیت خوب است.  اینکه کسی سالها گوشه ریاضت اختیار کرده و نیات خوبی درباره زمین و زمان داشته باشد کافی نیست، چه اینکه افکار خوب یحتمل شاید برای رستگاری خودش کفایت کند.  مهم، داشتن عملکرد خوب و نیک است که اگر چنین باشد کسی از صاحبش نمیپرسد نیات او نیک است یا بد و یا چه چیز در ذهن او گذشته یا میگذرد؟ زیرا عمل نیک خود بخود معلول نیت یا پندار نیک است.  اشکال کار وقتی عیان میشود که تحت شرایطی پر از دروغ و ریا، بیان نیات نیک فی نفسه اعتباری نداشته بلکه اساساً  ممکنست پوششی برای افعال تبهکارانه باشد.

2- برای اینکه یک داوری بیطرفانه و بی غرضانه درباره شخصیتی داشته باشیم، نخست باید نام وی را ناشنیده انگاریم.  زیرا به محض اینکه نام افراد معروف بمیان آید، مردم جبهه میگیرند و حاضر نیستند چیزی خلاف آنچه دوست دارند بشنوند.  پس نام نباید ملاک باشد بلکه محتوای شخصیت باید ملاک قرار گیرد.  در گام بعدی وی را باید از همه مناصب، رسمی و غیررسمی، منفک ساخته و از هیئتی که حاکی از شغلی محترم است او را خلاص کرد.  حتی لباس زندانی را بر تن او متصور شد.  این ترفندها ذهن را از پیش داوری دور ساخته و فقط بر ضمیرسوژه متمرکز میشود.  حتی محاسن انبوه و سایر وجنات صوری وی که ممکنست تأثیر گذار باشد باید ندیده گرفته شود.  حال اگر وی شخصیت محترم و مستقلی داشته باشد بدون نام و در هر لباسی همچنان تأثیر گذار خواهد بود و سخن وی تنها به صِرف ارزش محتوائی خودش در شنونده مؤثر خواهد بود و نه بخاطر پیرایه های دیگر.  فرد بی اصالت در این شرایط حقیقت خویش را برملا میسازد زیرا مردم غالباً بخاطر اسم و رسم و پیرایه هاست که فریب میخورند.  در صورت رعایت چنین ترفندی، چه بسیار عقاید ما نسبت به اشخاص، دیگرگون گردد.  عکس آن نیز صادق است چه اینکه سعی دادگاه در مجبور ساختن متهم بیگناه بر پوشیدن لباس زندان در همین رابطه معنا پیدا میکند که لباس زندان پیشاپیش ظن مجرمیت را در ذهن حضّار تقویت نماید. 

3- وضع ظاهر و بویژه لباس در شکل دادن ذهنیت مؤثر است.  از گذشته رسم بوده که قُضات با لباس مخصوص در صحن دادگاه ظاهر شوند.  مادام که قاضی منصف و مستقل بوده باشد این موضوع اشکالی نداشته و حتی جنبه مثبت دارد.  اشکال آنجاست که لباس دستاویزی برای فریب افکار باشد و بخواهد ناعادلانه بودن رأی را کمرنگ نماید.  در قدیم برای استادان دانشگاه نیز لباس خاص وجود داشت که امروزه متروک است زیرا در دوران مدرن اجباری برای قبول حقایق علمی وجود ندارد.  یعنی آنچه اصل است محتوای فکر است و نه شکل و قیافه و نه نام و نشان.  آنچه بویژه نزد عوام بسیار تأثیر گذار است همانا قیافه و صورت ظاهر است.  از گذشته ها در سرزمین ما رسم بر آن بوده که احترام برای لباس است و نه برای آن ذهنیتی که در پس لباس است.

4- داعش و طالبان فقط یک اسم نیست، حال آنکه ذهنیت در پس این نام مهم است.  مرتب از این دو فرقه در داخل کشور انتقاد میشود که یعنی نظام ما با افکار آنان مخالف است.  این در حالیست که دولت طالبانی افغانستان همواره در حال زدودن زنان از امور اجتماعی و بویژه مخالفت با آموزش دختران بوده و آنرا چون غیر شرعی میداند ممنوع اعلام کرده است. در همین حال تضییقات مشابه برای زنان و دختران در کشور ما رو بافزایش است.  دختران را با گاز سمی در مدارس مسموم میکنند تا از تحصیل باز مانند.  چرا؟ کسی نمیداند زیرا حرف راستی برای گفتن نیست.  کاش مانند طالبان باندازه جوئی صادق میبودند و قصد خود را آشکارا میگفتند و نه اینکه بگویند پوست نارنگی عامل مسمومیت است.  البته راه های دیگری نیز وجود دارد مثل واردات برنج آلوده به سم آرسنیک یا تحت تابش امواج قوی مایکروویو قرار دادن مردم شهرها به نام پارازیت اما با محتوای گرفتن انتقام از آنها!  امروز که حقایق فاش شده، مانند سایر جنایاتی که مرتکب شده اند، بگردن عوامل بیگانه میاندازند.  شاید حقیقتی باریک در این سخن آخر نهفته باشد چون کیست که نداند جماعت حاکم جز زبان فارسی هیچ سنخیتی با ملت نداشته و نه تنها بیگانه بلکه دشمنانی در لباس خودی هستند.  آنها ادامه دهندگان تفکر داعش و طالبان و بمراتب جنایتکارتر از آنانند.  نام مهم نیست، محتوا یکیست. 

5-  مرگ سومین و آخرین توله یوز آسیائی، در رسانه های مجازی بازتاب زیادی یافته، آینده کشور را از دست رفته قلمداد کردند.  مردم احساساتی بزودی خاطره این مرگ را هم فراموش کرده بکار سابق خویش باز میگردند، آنچه عوض نمیشود یا بسختی تغییر میکند، ذهنیت های غلط و استمرار آن و آماده نبودن بدیلی برای جایگزینی آنهاست.  حیوان برمبنای افکاری که سنت بر اذهان تحمیل کرده همواره جایگاهی پست داشته که پائین ترینش به سگ، این بهترین دوست انسان، تخصیص یافته.  زمانی که این ذهنیت تغییر کند قطعاً انسان نیز مقام واقعی خود را باز خواهد یافت که چون صد آید نود هم پیش ماست.  اما مادام که آموزش و پرورش و رسانه ها در دستان همان جماعت کهنه پرست باشد تغییری بوجود نخواهد آمد زیرا روال امور برمبنای اسامی است و نه معانی.

6- امروزه رویه بر اینست که انتساب نام دانشمند مخصوص کسانی باشد که نام خود را با یک تیتر "دکتر" مزین کرده باشند.  حال آن را به چه قیمتی خریده یا سرقت کرده اند معلوم نیست.  کسی که خود را استاد اقتصاد نامیده ولی حماقت وی شهره عام وخاص است خود نشانه گرامیداشت نام در این کشور است در صورتی که آنچه مهم است محتواست و نه نام و نشان که در نظام های مافیائی بسادگی با پول، مثل همه چیز، خریده میشود.  سابق بر این، تیتر مطرح نبود اما قیافه و هیئت ظاهر بسیار مطرح بوده و مؤثر واقع میشد.  ضمن اینکه سخنوری و ادبیات کمک بزرگی برای القای دانشمندی بوده است.  بویژه که حفظیات ملاک اصلی برای تثبیت این مقام بوده است.  با اینکه قدرت حافظه نعمت بزرگی محسوب میشود اما در دنیای مدرن قدرت استدلال است که حرف اول را میزند.  در هر حال در دنیای مدرن نام و تیتر، دیگر مانند گذشته ها ملاک نیست بلکه مهم اینست که چه تبحری دارید و چه مشکلی از مشکلات را میتوانید رفع کنید.

7- خِلط بین "تیتر" و "محتوا" در بسیاری از دیگر موضوعات مهم، از جمله در "ادیان"، رایج است.   به محض آنکه نامی از قدسیات و مباحث الهی در پیش باشد، فوراً بطور غریزی ذهن متمایل به قبول بی بروبرگرد آنچه در پس این نام است میشود.  چرا؟  چون نسل پشت نسل چنان القا کرده اند و از لحاظ روانی چنان ذهن ها را عادت داده اند که در این وادی پرسشگری بی معنا باشد و عملاً پاداش نیک پرسشگری جز شلاق و چوب و چماق نیست.  بنابراین "نام" در حوزه دین، حرف آخر را میزند و توجه به "محتوا" مشغله ایست بالقوه مرگ آور.  زیرا آنچه طی قرنهای متمادی زیر نام دین شکل گرفته است تدریجاً چنان تجارتی پُرسود گردیده که پرسش در محتوا خشم ارباب دین را در پی داشته و بسا به محو پرسشگر بیانجامد.  بجای دادن پاسخی منطقی، به حذف فیزیکی مبادرت میکنند.  لوتر و آئین پروتستانیزم، خود مثال بارزی از این مقوله است که چگونه پرسش هائی منطقی خشم دکان داران دین را بجوش آورده و هرآینه اگر شجاعت و ایمان لوتر و انساندوستی و مساعدت شاهزادگان آلمانی نبود خودش و اصلاحات دینی عرضه شده او لابلای حوادث تاریخ بکلی فراموش میشد.  اعتراض لوتر در رابطه با هدف و محتوای دین بود و مثلاً میگفت چرا قرائت کتاب مقدس باید بزبان لاتین باشد که مردم نفهمند و نه بزبان آلمانی که مردم بفهمند؟  اینجاست که زیر نام دین و فقط باستناد "نام" میتوان هر خس و خاشاکی را بر مردم ناتوان تحمیل کرد.  حتی زیر نام دین میتوان اقدام به جنایت علیه بشریت کرده و با سلاح شیمیائی به مدارس دخترانه حمله کرده تا بنام دین آنان را از تحصیل باز داشت، همانگونه که طالبان و بوکوحرام کرده و میکنند.  این با وجودیست که در متون مقدسه همان دین، تحصیل علم بر هر زن ومرد مؤمنی فریضه است!   این نشان میدهد که اگر مصلحت ارباب دین اقتضا کند چگونه آنچه هم رسماً اصول دین بشمار است بدلخواه میتواند مُلغا یا معلق شود.  وقتی "نام" قاعده شود، "محتوا" فرع یا بکلی هیچ میشود و لذا هر ناممکنی ممکن میگردد.  که بازار "دین" فروشان همواره در حال تاراج دین و ایمان مردم بوده و هست.  و در توصیف آن چه بجا گفته است حکیم توس: زیان کسان از پی سود خویش، بجویند و دین اندر آرند پیش. 

8- سوء درک بین اسامی علمی و معانی آنها یکی از مشکلات طبقه درس خوانده است.  بارها گفته شد که دنیای ما و هر آنچه مربوط بدان است دنیای مادّه است و غیرمادّه وجود خارجی ندارد مگر در تصورات.  میگویند پس "ضدمادّه" چیست؟  میگوئیم آنهم اصطلاحی است برای نوع دیگری از مادّه که بار الکتریکی اجزای آن مخالف مادّه است.  مثلاً ضد الکترون، یا پوزیترون، الکترون با بار مثبت است و متشابهاً ضد پروتون و مانند آن.  منتها دنیای ما دنیای مادّه است و تولید ضد آن در شتابگرها عملی است.  برخورد و مواجهه این دو ضد به نور و امواج الکترومغناطیسی تبدیل میشود که آن خود نیز نوعی لطیف از مادّه است.  امروزه فضا آکنده از این امواج است که از در و دیوار عبور میکند تا ما را با یکدیگر و نیز با دنیای پیرامون مرتبط کند.  در گذشته های دور که سطح علم بدین درجه نبود و ضمناً جامعه پر بود از متافیزیک و خرافات، پرتو نور "غیرمادّه" تلقی میشد.  چرا؟  به دلیل علاقه بشر!  زیرا همانطور که پیشتر گفته شد، تلقی پیشینیان از زمین و زمینیان عناصر مادّی بود که میرائی و تغییر و تبدّل از مختصات آن بود که در آثار ارسطو و دیگران پیش از او و بعد از او میبینیم.  اما ستارگان ثابت به شهادت نسل ها پشت نسل همچنان چشمک زده و در جای ثابت خود نامیرا و برقرارند.  همچنان است ماه و خورشید که تا آنجا که بشر یاد دارد جاودانی و برقرارند.  پس باید از جنس دیگری جز آنچه روی زمین میبینیم باشند.  از چه جنس؟  لابد باید غیرمادّه باشند زیرا مادّه دچار کون و فساد است و آنها نه.  لذا ذوات آسمانی و آسمان محل آنها، غیرمادّی و الهی گرفته شدند و طبعاً ذات ربوبیت هم که طبق تعریف نامیرا و جاودانیست باید غیرمادّی و در آسمان یعنی محل زندگی سایر موجودات غیرمادّی جای داشته باشد.  پس بدین لحاظ، نور هم که منشاء آن همواره از آسمان بوده باید منطقاً غیرمادّی و بلکه الهی تلقی شود کما اینکه در کتب مقدسه ذات باری از جنس نورِ آسمانها بیان شده تأکیدی بر غیرمادّی بودن خداست.  تقدس آتش هم بخاطر تولید نور است که بسمت بالا جایگاه طبیعی خود میرود.  گذاشتن هاله نور در اطراف سر مقدسین ناشی از همین طرز تفکر است.  اما امروز ماوراء هر شک و شبهه ای میدانیم که نور نیز مادّه است، انرژی دارد و اثر مادّی آنرا در رادیومتر دیده ایم.  ماه و خورشید و ستارگان نیز از مادّه هستند و تولد و مرگ شامل حال آنها نیز هست.  طُرفه آنکه آنچه نامیراست وجود مادّه است!  غیرمادّه و افکار حول و حوش آن مربوطست به متافیزیک که در مطالب پیشین ذیل عنوان "مابعدالطبیعه" در چندین فصل مشروحاً بدان پرداخته شد. 

9- حروف و اصوات غیرمفهوم گاهی برای انصراف خواننده یا شنونده از فهم محتواست. هدف اصلی در گمراه کردن مخاطب است که متاسفانه اغلب قرین موفقیت است.  علاقه به شگفتی و اِعجاب از خصایص همه انسانهاست.  حقه بازان و شیادان از این علاقه نیک آگاهند و بعنوان نقطه ضعف مخاطب بکار میگیرند.  رمالان و فالگیرن حروف و خطوطی عجیب و غریب خاص خود دارند تا مشتری را مطمئن سازند که آنچه گفته اند از عالم غیب الهام شده.  دعاها و ادعیه عمداً به زبانی خوانده میشود که مخاطب کاری به محتوا نداشته باشد و فقط گوش نواز باشد.  آنچه که مهم است نتیجه نهائی است که ذاکر در انتها آرزو یا خواسته خود را ابراز میدارد.  در کلیسای کاتولیک قرائت کتاب مقدس کماکان بزبان لاتین است و همانقدر برای مؤمنین مفهوم است که متون مقدسه به لسان عربی برای مردم کشور ما.  سایر دعاها و ادعیه نیز از همین قسم است.  چرا مطالبی که قرار است راهنما باشد بزبان مردم محلی نباشد؟  شاید اصوات غیر مرسوم تأثیر گذاری بیشتری داشته باشد.  مثلاً اگر صیغه عقد ازدواج بزبان فارسی سره باشد شاید آن قداست آسمانی را در زوجین القا نکند؟  یا شاید هم اگر فارسی باشد دیگر به واسطه نیازی نباشد و جماعتی منتفع نشوند؟  اما سودی که برای زوجین دارد، اینست که با فهم محتوا ممکن است به مسئولیت خود بهتر واقف شوند.  بهرحال خوب یا بد، این شیوه ایهام گوئی و استفاده از ادبیات مبهم و غیر مرسوم اساس کار صاحبان بازار خرافات و شبه علم را تشکیل میدهد. 

10- واژه های بی محتوا یا بازی با الفاظ از دیگر پدیده های رایج در جامعه است که در چهل و چند سال اخیر شدت گرفته است.  در شرایط بحرانی استفاده از این واژه ها که معلوم نیست مصادیق آن چیست توسط حاکمیت صورت میگیرد.  مدتی است واژه "دشمن" زیاد شنیده میشود که برای پوشش دادن به ناکارآمدی هاست.  از این واژه هرکس میتواند تلقی خودش را داشته باشد ولی منظور حاکمیت آن افراد حقیقی و حقوقی هستند که مانند او فکر نمیکنند.  از همین قبیل است واژه "معاند" برای کسی که عناد میورزد که همان دشمن را به ذهن متبادر میسازد.  در دوره قاجار و تا مدتی پس از آن واژه "بابی" برای هرکس که اندیشه ای نو در سر داشت توسط قشریون بکار میرفت.  آنها که برخلاف میل و اندیشه ارباب دین به تأسیس مدارس نوین همت گماشتند به این تیتر مزین شدند.  این میل و اندیشه تا به امروز نیز ادامه دارد که حملات شیمیائی به مدارس دخترانه در چند ماه اخیر از آن جمله است.  در این ارتباط، برخی از رجال حکومتی اظهار کردند "گاز مزبور کشنده نیست!".  در شرایطی که هیچکس نمیداند نوع مواد شیمیائی مزبور چیست چنین اظهاراتی که با اطمینان بیان میشود همان باصطلاح دم خروس است که دست اندرکاران خود میدانند که چیست و چه میگویند.  البته آخر این داستانها، مانند قتل های سریالی و امثالهم، به انکار پس از ارتکاب جرم منتهی شده و با بیان واژه "معاندین" و دستگیری چند خبرنگار و روزنامه نگار و صدور احکام شدید و غلیظ  پرونده مختومه میشود.  اما در گذشته های دورتر واژه های طبایعی، طبیعی، دهری، فلسفی، و مانند آن رواج داشت.  این واژگان برای افرادی بکار میرفت که جرئت کرده در کار "علما" دخالت کرده و روشی مستقل در فهم علوم و فلسفه اختیار میکردند.  که اگر تغییر رویه نداده خاموش نمیشدند با یک فتوای مهدورالدم برای همیشه ساکت میشدند.  آنچه بیش از همه شگفت انگیز است درجه انجماد تفکر این جماعت است که حاضر نیستند دستکم داستانهای خود را به روز کرده بتوانند نسل جدید را بخود جلب کنند.  هنوز روایت از آن شیری میکنند که از پرچم خارج شده معاند فضول را بلعیده بجای خود در پرچم برمیگردد!  یا در بیابان برهوت و بی آب از لابلای انگشتان آن شخص مقدس چندین رودخانه جاری شده همه را سیراب میکند.  کمترین زحمتی برای روزآمدی داستانهای تکراری و مسخره به خود نمیدهند.  شعور نسل امروز که بمراتب بیش از قدیمی هاست و بسادگی تن به مزخرفات نمیدهند، دستکم گرفته شده است.

خلاصه اینکه آفتی که، علاوه بر سایر آفات، در این دوران دامنگیر ماست آشوب در وادی واژگان و بی محتوائی نام ها ونشان هاست.  که جفا بر همه چیز حتی بر الفاظ هم رفته است بطوریکه از محتوا خالی شده اند.  علت آن چیست؟  سررشته به یک جا ختم میشود و آن هدایت کشتی در جهت نادرست توسط کشتیبان بسوی گرداب هلاک است.  وقتی حاکمیت حرکت در سوی خلاف را پیشرفت قلمداد میکند، خود بخود آنچه قاعده تلقی میشود سویه خلاف است و به همه چیز از جمله به نام ها و معانی نیز تسری پیدا میکند.  پس عجیب نیست که وقتی عمل حاکمیت با آنچه مینماید و ادعا دارد در تضاد باشد، نام ها و معانی نیز دچار تزلزل شوند.  بانگ معنویت که گوش فلک را کر ساخته در تباین با آزمندی و دنیا پرستی است.  در چنین محیطی آنچه با دروغ سنخیت دارد پیشرفت کرده والّا از حرکت باز میماند.  اینگونه است که سخن، وعظ، و خطابه از هرگونه محتوا خالی شده درعوض، تبلیغات و پروپاگان جان میگیرد.  هنر، موسیقی، ورزش، و سایر ذوقیات خوار میگردد و بارِ راست به منزل نمیرسد.  استعدادها تکثیر نمیشوند و در نیمه راه ناشکفته پرپر میشوند.  آن اندک استعدادها هم که به ثمر نشسته اند در ابتدای راه با آتش خشم کهنه پرستان سوخته اند.  با همه اینها عجیب است که علیرغم محیط ناسالم و همه بدآموزی ها، توده مردم همچنان اصالت خویش را محفوظ نگاه داشته و به آینده امیدوارند.  اینگونه باد.

  • مرتضی قریب
۳۱
مرداد

تفاوت دانش با اطلاعات

    در نگاه اول، گویا "دانش" همان "اطلاعات" باشد و اطلاعات نیز متشابهاً دانش محسوب شود.  در حالیکه تفاوت اساسی بین ایندو برقرار است.  شاید در گفتگوهای روزمره کاربرد جابجای ایندو چندان مهم نباشد و با کمی مسامحه هردو را بجای هم گرفت.  لیکن در ساحت اندیشه و در مباحث مهم باید بین آنها تفاوت قائل شده و هریک را در محل مناسب خود بکار گرفت.

    مثلاً دیده شده کسی اطلاعات تاریخی خوبی دارد و با آب و تاب فراوان در رسانه به بیان آن میپردازد.  بی شک این اطلاعات میتواند برای مخاطبین بسیار سودمند باشد و اطلاعات آنها را نیز افزایش دهد.  اما بمحض اینکه مجری دلایل اتفاقات مزبور را از او میپرسد، یا نمیداند یا باحتمال زیاد مجبور است تفسیری غیر واقعی ارائه دهد.  اما در سوی مقابل، فردی نیز ممکنست تحلیل گر تاریخی خوبی باشد اما بعلت حافظه ضعیف، اطلاعات دم دستی او ناچیز باشد.  اما همین فرد به درستی دلایل اتفاقات مزبور را تعبیر و تفسیر کرده و به مجری پاسخ درست میدهد.

    پس بطور ساده، مورخ اولی حافظ اطلاعات تاریخی بیشماری است و در بهترین حالت همه را همانطور که روی داده با ذکر جزئیات پیش روی شما میگذارد.  اما لزوماً مهارتی در تعبیر و تفسیر وقایع و علل مختلف از جمله جامعه شناسی، اقتصادی، روانشناختی و غیره نداشته باشد.  لیکن در دید مردم، چنین شخصی دارای دانش وسیع در حوزه تاریخ است و مجری رسانه ایشان را با عنوان دانشمند خطاب قرار میدهد.  آیا واقعاً چنین است؟

   اما در آنسو، مورخ دومی فردی کم حافظه تلقی شده و عنوان دانشمند از نظر عامّه به هیچ وجه برازنده وی نیست.  او در بیانات خود از واژگان "شاید"، "ممکن است"، "احتمال دارد" و امثال آن زیاد استفاده کرده و در نتیجه گیری های خود قطعیتی نشان نمیدهد.  اما وقتی داده های تاریخی را در اختیار او میگذارند بخوبی و بدرستی آنها را بهم ربط داده و نیروهائی را که سرمنشاء شکل گیری آن اتفاقات بوده را بخوبی تجزیه و تحلیل میکند.  لیکن در روال پذیرفته شده جامعه، نقش وی از اهمیتی درجه دو برخوردار است.

    اکنون با مصادیق یاد شده بهتر به نقش دانش و اطلاعات و تفاوت های آنها پی میبریم.  کدام اهمیت بیشتری دارد؟ و وابستگان آنها کدامند؟  طبعاً هرکدام اهمیت خود را داراست ولی نیک که بنگریم در دنیای فعلی ارتباطات و انفورماتیک، جایگاه اطلاعات و داده از انسان بسمت ماشین شیفت پیدا کرده حال آنکه بر اهمیت جایگاه دانش افزوده شده است.  چه اینکه امروزه دانسته های تاریخی و امثالهم را بسادگی میتوان بر روی تراشه ای ضبط کرده در آنِ واحد در اختیار داشت.  چه بسا با پیشرفت تکنولوژی در بخشی از مغز کاشته و به شبکه عصبی متصل گردد.  شاید هم لازم نباشد اطلاعات در خودش باشد بلکه مثل تلفن های هوشمند از پایگاه داده عظیم تری استخراج و منتقل کند.  

    اما کاری که از عهده رایانه ساخته نیست یا دستکم بخوبی انسان انجام نمیدهد، همانا تحلیل برخی امور است.  حتی اگر رایانه طبق برنامه مدون خود تجزیه و تحلیل کند، تعبیر و تفسیر نهائی همچنان با انسان است.  ضمن اینکه بارگذاری هر برنامه ای در رایانه طبق منطق آدمی صورت میگیرد و تفاوت فقط در سرعت پردازش است.  

    اینجاست که وزن هریک مشخص میشود.  اصطلاحاً به مشاهدات خام داده گفته میشود و در مراحل بعدی از ترکیب آنها هم میتوان سود برد که به اطلاعات موسوم است.  در حالیکه دانش، توانائی تحلیل و تفسیر اطلاعات و البته تولید معرفت جدید و بسط دامنه آن است.  در شرایط عادی فرد معمولاً از هردو جنبه برخوردار است و ممکنست در یکی قوی و در دیگری ضعیف باشد.  مثلاً یک مورخ خوب لازمست حجم مناسبی از اطلاعات تاریخی را در حافظه خود ذخیره داشته و در عین حال دانش کافی برای تحلیل و تفسیر آنها را نیز داشته باشد تا مثلاً قادر به پیش بینی سیر تاریخی امور باشد.  این مورخ، دانشمند تاریخ است.

    همین معنا در سایر پهنه های زندگی برقرار است.  دانش چیست؟  دانش در واقع عبارت است از توانائی و مهارت در مرتبط کردن داده ها و ارتباط امور بظاهر پراکنده با هم و احیاناً کشف و اختراع تازه از ماحصل آنها.  شخص دارنده این مهارت را میتوان دانشمند نامید.  ابزار اصلی کار او کنجکاوی و شک گرائی است.  این در حالیست که اغلب کسانی را که عامّه دانشمند تلقی میکنند، در بهترین حالت،در معنای واقعی خود تکنسین هستند.

    مثلاً در زمانی که لوئی پاستور در آزمایشگاه خود در زمینه میکروب ها و بهداشت تحقیق میکرد، پزشکان و جراحان توصیه های وی در زمینه ضدعفونی دست ها قبل از عمل را جدی نگرفته و او را مسخره میکردند.  حال آنکه دانشمند واقعی او بود و پزشکان و جراحان که صرفاً علم زمانه را به اجرا میگذاشتند تکنسین تلقی میشدند.  منظور کاهش شأن آنها و تقلیل ارزش کارشان نیست بلکه بیان سرشت کارشان است.  

   امروز هم همین معنا کماکان برقرار است.  پزشکان و داروسازانی که در آزمایشگاه ها در تلاش برای یافتن علاج بیماری ها و ساخت داروهای جدید هستند دانشمندان واقعی هستند و آنها که در بیمارستان یا مطب خود با تکنیک های شناخته شده بیماران را معالجه میکنند تکنسین هستند.  شاید برای جراحان حاذق و دندانپزشکان ماهر واژه هنرمند چندان بیراه نباشد.  همین رویه در زمینه های فیزیک و شیمی و عرصه تکنولوژی برقرار است و دانشمند در هریک از این عرصه ها کسی است که در حال تحقیق و توسعه برای اینکه جبهه معلومات بشری را فراتر از مرز زمانه به پیش برد است، ولو یک گام.  در حوزه آکادمیک نیز چنین است.  با عرض پوزش از همکاران دانشگاهی و سایر آموزگاران، استادانی که صرفاً تدریس میکنند، آنها نیز بسبب کارشان تکنسین هستند و آموخته های سابق خود را بکمک تکنیک های آموزشی به مخاطبین منتقل میکنند.

   بار دیگر تأکید میکنیم مقصود از واژه "تکنسین" کاستن از بار ارزشی افراد نیست.  به هیچ وجه.  چه اینکه آنچه دنیا را سرپا نگاه داشته است بواقع خدمات اینان است.  یعنی کسانی که روش هائی را فرا گرفته اند و اکنون در حال اجرای آن فنون هستند.  از استادان دانشگاه گرفته تا مهندسین و کارگران کارخانه ها تا رانندگان انواع ماشین ها و خلبان ها و فضانوردان همگی در این طبقه بندی قرار میگیرند صرفنظر از اینکه ارزش هر یک چه باشد.  زنده بودن تمدن بشری مرهون حضور و خدمات آنهاست.  با این وجود، اگر آن قشر فوق العاده کم تعدادی که در حال پیش بردن جبهه علم و فن آوری هستند نمی بودند، باوجودیکه زندگی ادامه میداشت اما در یک سطح نازل مشابه زندگی در هزاران سال پیش میبود. 

    آنچه احاطه بر اطلاعات را یاری میرساند همانا قوه حافظه است که سازنده حفظیات است.  خوشا بحال آنان که حافظه ای قوی دارند.  آنچه هم به معرفت جدید و دانش می انجامد همانا قوه استدلال و سرانجام آن خِرد است.  در ادبیات و علوم انسانی، حافظه نقش اصلی را بازی میکند حال آنکه در علوم دقیقه، استدلال نقش مهمتر را بازی میکند.  اما دو نکته درباره حافظه لازم بذکر است.  اول اینکه در دنیای جدید دیجیتال و انفورماتیک، داده ها چه خام و چه فراوری شده در فاصله نزدیک زیر انگشتان ما قرار دارد و حافظه دیگر آن جایگاه خود را مانند سابق ندارد.   دوم اینکه برای جوامع شرق نزدیک که همواره گرفتار سلطه خرافات بوده اند، آنچه از اهمیت بیشتری برخوردار است همانا استدلال و منطق است.  زیرا داروی درد ملت ها نوشداروی عقل و منطق است که راهنمای ما به حقایق است. در اینجا این سوأل ممکنست پیش آید که اگر شغل رسمی کسی تکنسینی باشد ولی در اثر کنجکاوی دچار کشف و شهودی شود حکم او چیست؟  هنوز تکنسین است؟!  بله رسماً همان است ولی اگر این رویه مستمر باشد او یک دانشمند تلقی میشود.  مثل نیکولا تسلا که در کارگاه ادیسون بعنوان تکنسین استخدام شده بود یا حتی خود ادیسون که تحصیلات آکادمیک نداشت.  در سوی مقابل، توده عظیم دارندگان مدارک دانشگاهی عملاً کارشان سرشت کار یک تکنسین است که چاپلین در فیلم عصر جدید به زیبائی نشان داد.  عقلی که مردم عادی در زندگی بخرج میدهند عقل معاش است و نه آن عقل و کنجکاوی سیستماتیک که لازمه کار دانشمند است.

    اکنون با روشن شدن تفاوت ماهوی استدلال و حافظه باید گفت که برای کار عادی یک فرد هردو قوه لازم و ملزوم یکدیگرند.  شاید برای مقایسه با رایانه بد نباشد بگوئیم استدلال مشابه واحد مرکزی پردازش CPU و حفظیات مشابه حافظه RAM میباشند.  سخنرانان حرفه ای و خُطبا بیشتر متکی بر قوه حافظه هستند حال آنکه دانشمندان که کمتر حرف میزنند به قوه استدلال اتکا دارند.  اتفاقاً عمده گرفتاری های ما در شرق نزدیک به حفظیات و امور نقلی مربوط میشود که توسط خُطبائی که نیازی به تأمین دلیل برای گفته های خود نمیبینند مرتباً دامن زده میشود.  متأسفانه آنچه عامه مردم را جذب کرده و به تحرک وامیدارد گفته های اینان است که بی محابا در رسانه های تحت کنترل خودشان جاری و ساری است و نه نوشته های مدلل و ناخوانده دانشمندان و دانشپژوهان.  در این دیار مدار کارها بجای استدلال بر پایه حفظیات است، آنهم نه باختیار فرد بلکه بدلخواه آقا بالاسر. دانشمند کسی را میگویند که حفظیات زیاد دارد.  باری، آنچه ممکنست رفع این گرفتاری کند این است که یا خطیب به دانش روی آورد و یا دانشمند خجالت را کنار گذاشته و خطیب شود.  شق اول بعید است زیرا ممر درآمد خود را از دست میدهد، ضمن اینکه کسب دانش مستلزم زحمت است.  دانشمند هم اگر واقعی باشد معمولاً بسمت کارهائی که شائبه عوام فریبی داشته باشد نمیرود.

خلاصه اینکه، تفاوت استدلال با حافظه شرح داده شد و اینکه دانش و اطلاعات نیز با هم متفاوت بوده و هریک بترتیب با استدلال و حافظه مرتبط است.  نباید عقل خود را اسیر گفتار اشخاص کرد هرچند این شخص دارای چندین مدرک دانشگاهی، ولو معتبر باشد؛ آنها که از دانش بوئی نبرده اند جای خود دارد.  عوام معمولاً به کسانی بها میدهند که پرگو و زیبا داد سخن میدهند و نه لزوماً به کم گو و مستدل.  در جامعه ای با سطح آموزش عمومی بالا، این شبهات کمتر پیش میآید که قبلاً بر اهمیت آن تأکید شده بود.

  • مرتضی قریب
۰۳
خرداد

دانشمندان  کیستند ؟

    با توجه به آنچه تاکنون در مورد دانش و تقسیم بندی آن بیان کردیم اکنون ممکنست سوأل شود که دانشمند کیست؟  در زیر سعی خواهد شد به پاره ای از وجوه یک دانشمند اشاره شود.  لازم به ذکر است که اگر این سوأل در چندصد سال پیش در این خطه پرسیده میشد میبایست بدین صورت مطرح میگردید که "علما کیستند؟".   در ادوار گذشته منظور از "علما" در کشور ما، مشخصاً علمای دین بوده است زیرا اصولاً علم به این صورت که امروزه اراده میشود معمول و رایج نیوده و علما صرفاً به کوشندگان دین اطلاق میشده است؛ عالم یعنی عالم به دین و نه چیز دیگر.  در مقابل، آنچه در خارج از دایره دین به امور طبیعی مربوط میشد "حکمت" یا "حکمت طبیعی" نامیده میشد و به معدود افرادی که این موضوعات را وجهه همت خویش قرار میدادند غالباً "حکیم" گفته میشد.   تأکید میشود که تعداد حکما و درجه نفوذ آنان در جامعه، نسبت به علمای دین و نفوذ آنان بسیار کمتر و کمرنگ تر بوده است.  این وضعیتی بوده است که دستکم در سده های اخیر، بویژه پس از صفویه، در کشور ایران حاکم بوده است.  البته اگر مطالعات فلسفی حکیم بر تحقیقات تجربی او سایه می انداخت، وی را فیلسوف نیز مینامیدند.  یادآور میشویم که آنها که با کمک استدلال و عقل در صدد توجیه احکام دینی و فقهی بوده اند، "متکلم" نامیده شده و اشتغال آنان هیچگونه ربطی به فلسفه نداشته و ندارد.  

    اما این وضعیت مختص خطه خودمان نبوده و آنچه در اروپای قرون وسطی گذشته است نیز چنین بوده است.  اگر دوران طلائی یونان باستان را استثنا کنیم، در واقع علم به این صورت امروزی از بعد دوران روشنگری در اروپا ظهور و بروز کرده و عالم یا دانشمند معنای امروزین خود را یافته است.  آنچه در قرون وسطی حاکم بوده، مرجعیت به اصطلاح علمای دین و رواج جزمیات و خرافه و موهومات بوده است.  عصر روشنگری آغاز رواج علم به معنای امروزین خود بوده که اغلب واژه دانش را امروزه همتراز آن بکار میبریم.  اکتشاف راه های جدید دریائی که از حدود 1500 میلادی آغاز شد، سهم مهمی در روشنگری مردم اروپا داشته است.  بویژه دوره بین 1600 تا 1800 میلادی را میتوان عصر طلائی تحول علمی دانست.  پایه های اساسی دانش ها بر اساس خردورزی در این دوره گذاشته شده است.  آهنگ پیشرفت در حوزه های مختلف علوم طبیعی و ریاضیات در این عصر بسیار درخشان و شگفت انگیز بوده است.  دانشمندان و علمای واقعی از این دوره به بعد ظهور و بروز کرده و متعاقب آن پیشرفت چشمگیر در طرز زندگی بشر آغاز گردید.  

     در حالی که تغییر نگرش مهمی در اروپا رخ داده بود، اما نگرش انسان شرقی همچنان متأثر از جزمیات و موهومات بوده است.  نه تنها مردم در خرافات غوطه ور بوده اند بلکه هر حرکتی برای برون رفت از این وضعیت نیز با عکس العمل شدید "علما" مواچه میشد.  ایشان برای حفظ جایگاه سنتی خود چاره ای جز حفظ وضعیت موجود نداشتند، حتی اگر لازمه آن توسل به فریب و ریاکاری و یا اعمال زور میبود.  این حقیقت از خلال نوشته های اغلب نویسندگان آن دوره بصورت شعر یا نثر موجود است.  شیخ اجل سعدی شیرازی از نوادر دوران است که با آنکه خود به طبقه علما تعلق داشت اما استثنائاً طریق رفق و مدارا را با خلق پیشه کرده و با بیانات شیرین خود به تربیت و اصلاح رفتار مردم زمانه خود همت گماشت.  بخشی از یکی از حکایات او در گلستان گویای نظر عموم درباره علما و اظهار عقیده او در این باره است:

    " فقیه زاده ای پدر را گفت، هیچ از این سخنان رنگین دلاویز متکلمان

       در من اثر نمیکند به حکم آنکه نمیبینم مر ایشانرا فعلی موافق گفتار.

      ترک دنیا به مردم آموزند                خویشتن سیم و غله اندوزند

      عالمی را که گفت باشد و بس        هرچه گوید نگیرد اندر کس

      عالم آنکس بود که بد نکند            نه بگوید به خلق و خود نکند "

در این حکایت پسر یکی از فقها، پدر را مورد عتاب قرار داده که آنچه شما بالای منابر به مردم میگوئید خودتان به آن عمل نمی کنید و لذا منهم بدانها اعتقادی ندارم.  یعنی در یک کلام طایفه ای هستید ریاکار و کاری جز جمع مال و مکنت ندارید.  بعبارت دیگر، طایفه شما لیاقت نام "عالم" را ندارد که بر خود گذارده اید.  آنچه از این حکایت دستگیر میشود اینکه گویا رفتار این طایفه همواره  همینگونه بوده بطوریکه تا به امروز نیز ادامه دارد.  بویژه اینکه اکنون منابع ثروت متنوع و گسترده تر شده و دیگر فقط سیم و غله و امثال آن نیست بلکه هنگامی که اقتضا کند و اداره امور در دست باشد همه و همه آنچه که موجود است مورد تطاول قرار میگیرد.  اما در ادامه حکایت، فقیه خود را از تک و تاب نیانداخته و پسر را نصیحت میکند که بیجهت علما را به ضلالت و گمراهی منسوب نکند بلکه به آنچه میگویند گوش فرا دهد و اگر صواب است بدان رفتار کند، صرفنظر از اینکه فقها چه رفتار میکنند.  و بالاخره در انتها نتیجه گیری میکند که:

   "گفت عالم به گوش جان بشنو        ور نباشد به گفتنش کردار

     باطل است آنچه مدعی گوید         خفته را خفته کی کند بیدار

     مرد باید که گیرد اندر گوش            ور نبشته است پند بر دیوار "

جالبست که در این حکایت، سعدی ادعای پسر را رد نمیکند بلکه تلویحاً آنرا قبول کرده ولی با زیرکی جواب خود را بسمت و سوی دیگری نشانه میگیرد.  او توصیه میکند که کاری نداشته باشید که خطیب در زندگی خصوصی خود چه رفتاری دارد.  اگر حرف درستی از او صادر شد آنرا به گوش جان شنوید و در صدد راستی آزمائی آن با رفتار خودش نباشید.  البته این استدلال بجای خود صحیح است اما باید به سعدی بزرگوار متذکر شد که در این صورت همه حرفهای خوب در کتابها (یا بقول ایشان پند بر دیوار) نوشته شده است و دیگر نیازی به وجود و حضور این علما و هدر دادن وقت گرانبها پای منابر ایشان نیست.  به احتمال زیاد اگر سعدی امروز زنده میبود همین توصیه را میکرد.  زیرا در زمان حیات ایشان، کتب سودمند اینگونه به وفور در دسترس همگانی نبوده بلکه کالائی نایاب و گرانبها شمرده میشد.  

     گلستان و بوستان سعدی پر است از این حکایات شیرین که برای پیر و جوان درس زندگی بوده و هنوز با گذشت چندین قرن بهترین منبع تهذیب اخلاق میباشد.   او در جای دیگری که حکایت بذل و بخشش پادشاه به زاهدان زمانه است از قول وزیر به پادشاه توصیه میکند که پول و تسهیلات مالی را باید به دانشمندان بدهد که مایه رونق علم و ادب گردند و نه به زهاد که مادیات آنانرا از زهد و دین داری دور میکند.  اما نکته ای که هست اینکه چه در مورد سعدی و چه در مورد سایر حکما و ناصحان باید مراقب بود که بهرحال نوشته ها و توصیه های آنان در ظرف زمان و مکان خودش مورد اعتنا قرار گیرد و آنچه که روزگاری درست بوده معلوم نیست که امروز هم درست باشد.  بویژه اینکه امروزه کتاب و انبوه رسانه های دیداری و شنیداری راه دیگری برای کسب معلومات بوده و ما را از سفرهائی که برای دیدن شگفتی های دنیا لازمست بی نیاز میکند. 

     بنابراین آنچه در مورد علم و علما در دوران قدیم میتوان گفت این است که در هر حال، خوب یا بد، بهتر است آنها را بعنوان میراثی از گذشته حفظ و نگهداری کرد و با این چشم بدانها نگریسته شود.   این بدان میماند که شما گرامافونی کهنه از جد پدری خود به ارث برده باشید.  با آن چه میکنید؟  طبعاً، هم به جهت وسیله ای آنتیک و ارزشمند و هم به جهت میراثی خانوادگی سعی در حفظ و حراست آن خواهید داشت.  گهگاه آنرا تمیز کرده و روغنکاری میکنید اما هیچگاه بعنوان وسیله صوتی از آن استفاده نخواهید کرد.  زیرا امروز با کیفیت ترین دستگاه های صوتی و تصویری که گذشتگان حتی خواب آنرا نمیدیدند در اختیار شماست.  پس متشابهاً رفتار ما با علوم قدیمه و علمای مربوطه باید اینچنین باشد.  باید اشیاء قدیمی و آثار فکری و فیزیکی آنان را با احترام در جائی مناسب نگاهداری کنیم، صرفنظر از اینکه این ایده غربی یا شرقی یا هرچه میخواهد باشد.  این آثار برای توجه ماست نسبت به آنچه در گذشته جاری و ساری بوده اما نه لزوماً برای عمل طابق النعل بالنعل!   سعدی در این خصوص یک استثناست که هنوز  حجم زیادی از نصایح او قابل اجراست.  اما مطالب دیگری نیز دارد که باید با دیده تردید نگریسته شود.  با این وجود امروزه، هنوز افکاری منتشر میشود که میخواهد ثابت کند آنچه قدما گفنه اند همه  دقیق و صحیح بوده و مشکل از طرف تمدن امروزی ماست که متوجه حکمت این سخنان نمیشویم، بویژه وقتی که پای مسائل ملی در میان باشد.  مثلاً از اینکه گاهی کشورهای همسایه یک حکیم ایرانی را بنام خود میزنند نباید هراسی داشت زیرا حقیقت تغییری نخواهد کرد.  ما باید آنقدر حکیم فرزانه تولید کنیم که از کمبود آن باکی نداشته باشیم.  مگر امروز از این حجم زیاد مهاجرت مغزها بخارج مرزها نگرانیم؟   خوشبختی امروز ما را کمیت و کیفیت دانشمندان و فرزانگان امروز ما مقدر میکند و نه تعداد علمای پیشین و نه کتابهائی که در مدح آنان نگارش میشود.

    امروز باید با دانش روز زندگی کرد.  دانش دیروز برای دیروز بوده است و لزوماً امروز کمکی برای کشف حقیقت نمیکند.  برای نمونه بد نیست فرازی از کتاب "نظر متفکران اسلامی درباره طبیعت" نوشته سید حسین نصر را در اینجا نقل کنیم.   ایشان در بیان مقایسه عالم صغیر و عالم کبیر با اعداد از قول اخوان صفا میگوید: 

                                               "1- مقام احدیت و مبداء عالم است که قابل تکثر نیست

                                                 2- خداوند بدن انسان را به دو قسمت چپ و راست تقسیم کرده

                                                 3- بدن حیوانات به ابتدا و انتها و وسطی تقسیم شده

                                                 4- چهار خلط مطابق با اولین عدد مجذور

                                                 5- پنج حسٌ مطابق با چهار عنصر و اثیر

                                                 6- شش نیروی حرکت در جهات شش گانه

                                                 7- هفت قوه فعال مطابق با اولین عدد کامل و تعداد سیارات

                                                 8- هشت طبع (چهار بسیط و چهار مرکب)

                                                 9- نه طبقه بدن مطابق با تعداد افلاک

                                                 12-دوازده ابواب بدن و تعداد بروج

                                                 28-بیست و هشت مهره ستون فقرات و تعداد منازل قمر

                                                 36-سیصد وشصت عرق بدن مطابق با ایام سال و تعداد درجات "

همانطور که ملاحظه میشود بیان اینگونه مطالب در کتابها اغلب برای تحت تأثیر قرار دادن خواننده است که پذیرای درجه تسلط متفکران اسلامی شوند.  اصولاً  این تبعیض درباره متفکران و اسلامی و غیر اسلامی خواندن آنها غلط است و متفکر، متفکر است.  همانطور که فیزیکدان، فیزیکدان است و پزشک، پزشک است.  اینگونه تبعیضات صرفاً در راستای ترویج عوام فریبی است.  کما اینکه امروزه میبینیم که علمای بزرگ اسلام به هنگام بیماری، شفای خود را از پزشکی غیر اسلامی مطالبه میکنند.  در دوران خلفای اسلامی نیز اغلب پزشکان دربار، یهودی یا نصارا بودند.

     بالاخره دانشمند کیست؟  دستکم اینطور دستگیرمان شد که چه کسانی نمیتوانند دانشمند تلقی شوند حتی اگر به غلط نزد مردم به "علما" مشهور شده باشند.  دانشمند کسی است که به روش علمی اعتقاد داشته و در تحقیقات خود از آن پیروی کند.  اما روش علمی چیست؟   همانست که در نوشته های پیشین به تفصیل گفتگو کردیم.  این روش بعید است در آینده تغییری داشته باشد، اما آنجه قطعاً در آینده تغییر کرده و بهبود خواهد یافت همانا اسباب و لوازم اندازه گیری های تجربیست.  سبک و سیاق علمی در علوم دقیقه مانند فیزیک کماکان استقراء و استنتاج (قیاس) خواهد بود.  اما در هر حال دروازه علم بر روی هر نوع ابتکار و نوآوری باز خواهد بود و طبعاً دانشمند واقعی خود را نسبت به این پیشرفت ها به-روز خواهد کرد.  رکود و جمود و ارتجاع دشمنان علم اند.  در میدان مباحثه نظرات متضادی هست ولی فقط در میدان عمل است که حقیقت آفتابی میشود.  متعصبین به پزشکی سنتی به محض بیماری خود یا عزیزانشان، به پزشک امروزی روی میآورند و حتی پرس و جو کرده پزشکی دانا به آخرین پیشرفتها و مجهز به آخرین اختراعات را جستجو میکنند.  این به معنی طرد پزشکی گیاهی نیست که البته در جای خود در درمان بیماری های عادی مؤثر است.  شاید بد نباشد آنرا بهمان مشابهت گرامافون با سیستم های صوتی تصویری جدید تلقی کنیم.  

     از دیگر خصوصیات دانشمند اینست که از خود تعریف نمیکند و اگر تعریفی باشد به دیگران واگذار میکند.  او در گفتار خود ملاحظه میکند و عبارات "ممکنست" و "احتمال دارد" و "شاید" را زیاد بکار میبرد.  عباراتی که بوی قطعیت را بدهد فقط در موارد نادر استفاده میکند.  در جامعه سنتی ما، کسانی که حافظه خوبی داشته و اطلاعات زیادی در حافظه خود انبار کرده اند را دانشمند تلقی میکنند.  در حالیکه در علوم دقیقه استدلال و قوه منطق حرف اول را میزند و صرف حافظه خوب کسی را دانشمند نمیکند.   البته حافظه خوب، نعمتی است الهی و بسیار گره گشا که معمولاً در علوم انسانی مانند تاریخ و ادبیات نقش اساسی را بازی میکند.  حتی در این قلمرو نیز دانشمند بودن مستلزم بکارگیری استدلال و منطق است زیرا همانطور که قبلاً گفته شد تاریخ نیز یک علم است و ارتباط حوادث مختلف با هم و یا اشیاء کشف شده در حفاری ها و انطباق با ادوار مختلف نیازمند روش علمی است.  لذا داشتن تلنباری از اطلاعات گوناگون نشانه دانشمند بودن نیست چه اینکه امروزه این مهم را بمراتب بهتر از ما یک دیسک یا حافظه قابل حمل انجام میدهد.  اغلب شنیده میشود که ما در تولید علم در ردیف اولیم.  اما تولید علم باید دستآوردهائی داشته باشد که لابد فقط اشخاص خاصی قادر به دیدن آن هستند.  بیاد داستان "لباس جدید امپراطور" نوشته هانس کریستیان آندرسن میافتیم که گویا این لباس جدید را فقط حلال زاده ها قادرند ببینند!   خیاط ناقلا با دریافت مبلغی گزاف بدون دوختن هیچ لباسی پادشاه را لخت و عور به مهمانی فرستاد.   طبعاً مردم حلال زاده از این لباس جدید بسی تمجید کردند که ناگهان پسربچه ای معصومانه پرسید پس پادشاه چرا لباس ندارد!   گاهی اوقات رفتار دانشمند شبیه کودکانی است که با دیدین چیزی بفکر فرو رفته و معصومانه پرسش هائی را مطرح میکنند که ممکنست بنظر دیگران بدیهی و پیش پا افتاده بنظر آید.  در واقع روش علمی چنانست که فرد در مواجهه با پدیده ها باید بفکر فرو رفته و از خود پرسش کند که چرا چنین چیزی اتفاق میافتد.  ما همواره رفتار فرفره در حال چرخش را دیده ایم  و همواره موضوعی پیش پا افتاده تلقی کرده ایم.  اگر بپرسیم چرا نمیافتد هیچ جوابی نداریم.  ولی برخورد یک دانشمند جوان با این پدیده مشابه همان شگفتی و تحیری است که به یک بچه دست میدهد.  دانشمند در صدد کشف راز این پدیده است که چرا فرفره بر زمین نمی افتد.  ماوراء همه اینها، روش علمی او را در دست انداز های پیش رو نجات داده و راه درست را نشان میدهد.  دانشمند با ذهن بازی که دارد همواره آماده شنیدن چیزهای جدید و تفکر درباره همه احتمالات است.  جمود و یکسویه نگری راه بجائی نمیبرد.  مخالفین گاهی ایراد گرفته میگویند همین چسبیدن به روش علمی خود نوعی یکسویه نگری و جمود است.  در پاسخ باید گفت اگر روش بهتری هست لطفاً نشان دهید.  اگر روش حاضر خواب و خیال میبود پس چگونه امروز با کمک آن به این سطح از دانش و تکنولوژی دست یافته ایم.  اگر روش بهتری ارائه شود، دانشمند قطعاً آنرا خواهد پذیرفت.

بعدالتحریر

    متعاقباً پرسش هائی از سوی خوانندگان مطرح شد که بالاخره مصادیق دانشمند چه کسانی هستند.  برخی دارای تیتر دکتر هستند برخی مهندس، برخی کاردان و تکنسین، و برخی هم کاربر صرف هستند.  آیا همه دانشمند محسوب میشوند؟

   دانشمند بطور اخص یعنی کسی که تولید علم میکند و اگر از این منظر بنگرید، اکثریت کسانی که در این ناحیه خاورمیانه اسلامی زندگی میکنند حقیقتاً، در بهترین حالت، کاربر (user) علم هستند و نه عالم و دانشمند.  حتی اگر هم چنین باشد باید خیلی ممنون باشیم و انتظار داشت که با جامعه ای مرفه و در سطح بالا مواجه باشیم.  کاربران دانش و آنها که نتایج جاافتاده و ثابت شده علم را بکار میگیرند معمولاً مهندس نامیده میشوند که از یکی از رشته های مهندسی دانشگاه ها فارغ التحصیل شده اند.  "مهندس" در لغت به معنای کسی است که هندسه میداند زیرا هندسه پایه ریاضیات است و مهمترین مهندسین از قدیم الایام معماران بوده اند.  امروزه عمده بار پیشرفت یک کشور بر دوش مهندسین در انواع حوزه های فنی است؛ حتی رشته هائی مانند کشاورزی و محیط زیست و آب و فاضلاب.  مثلاً در همین جاری شدن سیل در جنوب کشور که هرساله تکرار شده و خسارات سنگین وارد میکند، اگر بودجه تخصیص داده شده در دست مهندسین باشد بطور قطع مشکل حل میشود حال آنکه در دستان سیاست بازان نابکار آب رفته و ناپدید شده و کار سرانجام نمی یابد.  مهندسین در این کشور اغلب در جایگاه واقعی خود ننشسته اند و ابتکار عمل در جای دیگریست.  وظیفه مهم مهندس، طراحی نقشه های اجرائی کارها از ابتدا تا انتهاست و نه کارهای سوداگری و واردات و صادرات.  تکنسین ها، ابزار مهم به فعلیت درآوردن نقشه های اجرائی هستند که در کنار مهندسین در کارخانه و کارگاه بخش مهم کارها را بانجام میرسانند.  چه بسا تکنسین هائی ورزیده که اهمیت آنها و حرفه ای بودنشان بسی بالاتر از مهندس ها باشد.  

     همانطور که در بالا گفتیم، سهم عمده ما از جهان علم و تکنولوژی، نقش کاربر بودن است که اغلب با کپی و چسب (paste) صورت میگیرد.  اشکال این رویه در اینست که همواره باید با یک تأخیر فاز بزرگ دنباله رو جهان متمدن بود.  باید منتظر بود تا یک نوآوری در آنسوی دریاها واقع شود تا بلکه با وارد کردن آن و شاید در بهترین حالت ساخت نمونه مشابه از نتایج آن برخوردار شد.  جایگاه دانشمند برای پر کردن این شکاف عمیق است.  او با کار خود باعث پیشرفت جبهه علم و تولید دانش های جدید در سطح بین الملل است، خواه تیتر او دکتر باشد یا مهندس یا هیچکدام.  مثلاً در حوزه بهداشت و پزشکی، پاستور را داریم که بدون هیچ ادعائی در حیطه میکروب شناسی عامل بیماری ها را کشف و توسعه داده موجب نجات جان بیماران و ابداع روشهای استریلیزاسیون گردید.  در حالیکه پزشکان معاصرش کارهای او را چندان جدی نمیگرفتند.  یا مثلاً با کشف رادیواکتیویته در اولین دهه قرن بیستم توسط مادام کوری، دانشمندان فیزیک اتمی (اعم از دکتر و مهندس)، به کشفیات جدید و مهمی در حوزه اتمی و زیراتمی نائل شدند.  یک شناخت جدید در این حوزه بوجود آمد که قبلاً وجود نداشت.  نتیجه کار دانشمند اینگونه است.  با کار و تلاش پیگیری که دانشمندان در قالب پروژه مانهاتان در طی 3 یا 4 سال انجام دادند موفق به ساخت سلاح اتمی و آنچه میدانیم شدند.  جالب است که عمده آنچه ما امروز از مهندسی هسته ای میدانیم در طی همین مدت اندک با تلاش شبانروزی آنها کشف و شناخته شد.  اینکه اصلاً واکنش زنجیری خودکفا میسر است یا خیر و سطوح مقاطع واکنش های هسته ای و بسیار و بسیاری نکات دیگر در طی همین برهه زمانی روشن شد.  در طی چند کنفرانس مهم بین المللی در دهه  60 میلادی، بنا بر پیشنهاد جامعه ملل، عمده مقالات علمی مربوط به این اکتشافات چاپ و منتشر شد.  با اتکا بر این اطلاعات، مهندسین اغلب کشورهای اروپائی و بعداً سایرین، موفق به طراحی و ساخت نیروگاه های اتمی و سایر کاربردهای صلح آمیز گردیدند که بدون در دست داشتن این اطلاعات قادر به انجام چنین مهمی نمیبودند.  

    ما امروزه، در بهترین حالت، مصرف کننده نتایج کارهای دانشمندان سایر کشورها هستیم.  البته محققین ما نیز بیکار ننشسته و به انتشار کارهای خود میپردازند که paper نام دارد.  اما این کاغذ های علمی وقتی ارزش دارد که منبع الهام برای کاری جدید باشد یا تحولی در نگرش علمی ایجاد کند و یا سنگی سنگین را از پیش پا بردارد.  در سیستم آکادمیک ما، بیشترین ارزش این کاغذ های علمی برای ترفیع محققین میباشد.  علت اصلی این ناکامی، ذهنیت حاکم در تفکرات ما میباشد که معمولاً در شرق باعث عقب ماندگی همه جانبه شده و میشود.  اصلاً همین عبارت که مرتب میشنویم که " از قافله تمدن عقب مانده ایم و باید فکر چاره بود" خود نشان دهنده عمق فاجعه است.  یعنی چه؟  یعنی اصلاً نباید چنین بیانی ابراز شود و دارای چنین ذهنیتی نمی باید باشیم که به چنین بیانی منجر شود.  بیان این عبارت یعنی خود بخود قبول کرده ایم که یک قافله تمدنی هست که ما همواره در پی آن، تازه در بهترین حالت، پشت سرش دوان هستیم که بلکه روزی خود را به آن برسانیم.  پرسش این است که ما چرا نباید جلو باشیم و دیگران در پشت ما دوان ؟!  یا طور دیگر، چرا فرض نگیریم که شرق و غرب همه ناپدید هستند و قافله ای وجود ندارد، اصلاً وظیفه ما چیست؟  آیا راحت سرجای خود نشسته استراحت کنیم زیرا مسابقه ای وجود ندارد؟  چه محرکی باید وجود داشته باشد تا بطور طبیعی عاملی برای حرکت رو به جلو باشد.  پاسخ طلائی فقط یک چیز است و آن طرز نگرش ما به جهان است.  این طرز نگرش فلسفی یا ایدئولوژیک که قرنها با ماست همان اینرسی بزرگیست که ما را رها نکرده و نمیکند.  تا در این نگرش خود تجدید نظر نکرده و دست از این قبیل افکار که " این جهان مادی بی وفا و ناپایدارست و ارزش زیستن ندارد " برنداریم و برای بهبود حال خود و تنظیم روابط خود بر اساس خرد و اخلاق انسانی کاری نکنیم، در همچنان بر همان پاشنه خواهد چرخید.  گویا در جهان سوم، کلمات از بار معنائی خود تهی شده اند.  

  • مرتضی قریب