فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پراگماتیسم» ثبت شده است

۲۱
شهریور

عمل گرائی

    ظرف چند هفته گذشته عده ای منت گذاشته و درباره مطالب پیشین تذکراتی در بخش نظرات داده اند.  بطور خلاصه در پاسخ این عزیزان عرض شود که هدف اصلی این وبگاه متوجه قشر متوسط درس خوانده هاست و آسان ساختن مفاهیم مشکل در موضوعات فیزیک و انرژی و گاهی نیز تجدید نظر در باورهای رایج است که بعضاً به حوزه زندگی روزمره و مسائل کشورداری خواهی نخواهی مربوط میگردد.  طبعاً یکی از شاخه های فلسفه، امر سیاست و کشورداریست.  از سوئی دیگر، یکی از هدفهای پرداختن به علم، آسان ساختن زندگیست و اگر سیستم علمی جامعه ای به یک زندگی آسان و انسانی منجر نشود، در درست بودن پایه های آن سیستم باید شک شود.  ضمناً به خواننده ای که میفرمایند این موشکافی ها بیش از اندازه ساده سازیست جز تبریک چیزی نمیتوان گفت زیرا که وی در شمار نوادر است.  نکته دیگر اینکه طرح دیدگاه های روشنفکران و فلاسفه معاصر قطعاً میتواند بسیار مفید باشد اما توصیه ما همیشه این بوده و هست که باید خود و با فکر و ذهنیت خلاقانه به اصول درست در زمینه های مختلف فکری دست یابیم و از پیروی ایسم ها بصورت قالبی پرهیز کنیم.  این بمعنی اختراع چرخ نیست زیرا حوزه فکر چیز دیگریست.  از اینرو از تمسک به مکاتب فکری پرهیز و سعی خواهیم کرد در حد توان فکری خود به موشکافی بپردازیم.  گاهی پیش آمده که ضمن مباحثه، یکی از مخاطبین گفته است ایده شما مطابق فلان مکتب است در حالیکه روح من حقیقتاً از آن مکتب بیخبر بوده است.  از اینکه نظر ما با یکی از مکاتب همسوئی پیدا کند نباید ترسی داشته و نگران بود، مهم پرهیز از تقلید کورکورانه است.  در این  مواقع راه درست شاید این باشد که با آن مکتب و شارحین آن آشنائی بیشتر حاصل و عقاید خود را با آن مقایسه کرده و ترجیحاً آنرا اعتلا بخشید.  البته اطلاعات مشروح متفکرین و مشاهیر در پایگاه های اطلاع رسانی موجود است که خود دنیائی بزرگ است و میتوان به آن مراجعه کرد.  در صورت لزوم در جائی که اقتضا کند سعی خواهد شد خلاصه عقاید آنان بازتاب داده شود.  لذا توصیه میشود، دستکم در مورد اصول اساسی، قبل از مراجعه به آراء دیگران و احیاناً تحت تأثیر قرار گرفتن ابتدا به داوری در دادگاه وجدان خود پرداخته و سپس به آراء دیگران مراجعه شود.  نکته آخر موضوع پیامی دیگر است که میپرسند بالاخره راهکار عملی برای برون رفت از این مصائب چیست.  چه اینکه مشکلات بیان شده را همه میدانند و آنان که خود سررشته امور را در دست دارند به عمق مشکلات اذعان دارند.  شاید اگر ادعا شود سررشته داران خود نیز در مخمصه ای فکری گرفتار آمده اند پر بی جا نباشد.  مطلب حاضر تلاشیست برای واکاوی این موضوع که در عمل چه باید و یا میتوان کرد یا بطور خلاصه عمل گرائی (Pragmatism).

     در بافتی بزرگتر اصولاً پرسیده میشود اینهمه تلاش برای زندگی و اعتلای آن برای چیست؟  آیا دنیا پرستی نیست؟   مگر نه آنست که آنچه را تحصیل کرده ایم برجای گذاشته به دنیای خاموشان میرویم؟  بهتر نیست گوشه عزلتی اختیار کرده و خود را از های و هوی این دنیای ناپایدار و بی وفا برهانیم؟  شاعر فرموده است: آنکو به سلامت است و نانی دارد/ وزبهر نشستن آشیانی دارد/ نه خادم کس بود نه مخدوم کسی/ گو شاد بزی که خوش جهانی دارد/.  در سطحی بالاتر، این زمزمه ها ممکنست به پرسشی فلسفی بیانجامد که اصلاً این آمدن و رفتن از بهر چه بود؟  

      بنظر میرسد هنوز تکلیف ما با خودمان روشن نیست.  توگوئی این تردید های فلسفی کم است، جامعه مرتب تحت بمباران تبلیغات مسموم قرار دارد و دامنه این سرگردانی فکری را هر چه بیشتر میکند.  این تهاجمات محدود به حوزه فرهنگ نیست بلکه جنگل و دریا و دریاچه و زیرزمین و هوای بالای آن همه و همه مورد تعرض است.  حیات وحش و حیات انسانها نیز در خطر است.  حتی به حقوق مردگان نیز تجاوز میشود، زندگان جای خود دارد.  اینجاست که عقلانیت در خطر انقراض قرار میگیرد.  بر سر آن نیستیم که مدعی پاسخ به همه چیز باشیم، اما بهر روی میتوان تلاش کرد تا به اتکای روش علمی دستکم به بخشی از دغدغه ها پاسخ گفت.  باید پذیرفت که بله، سفاهت و بلاهتی جامعه امروز ما را فرا گرفته که بلای آتن پیش آن بهشت است.  جامعه مدتیست در مسیر سقوط آزاداست و مانعی هم در مسیرش دیده نمیشود.  راهکارهای کوتاه مدت و عملی و آنچه که باید گفته شود، توسط نیکخواهان و دلسوزان مدتهاست گفته شده و چیزی چندان نمیتوان اضافه کرد.   در عوض آنچه میتوان گفت و کمتر گفته شده نظری ژرفتر به موضوع است.  تحولاتی که با نگاه عمیق صورت نگیرد و نظریه پردازان دانشمند آنرا فرموله نکرده باشند تحولی ناپایدار و سطحی خواهد بود.   برفرض اگر یکشبه بهترین و عالیترین سیستم کشورداری حاکم شود نباید چندان خوشحال بود چه اینکه مادام که باورها تغییر نکرده باشد هرگونه حال خوش بسرعت به نکبت و ناخوشی بدل خواهد شد.  تصورات ما از بدبختی اغلب سطحی و ساده لوحانه است.  مثلاً در خبرها میبینیم یا میشنویم که سقف فلان مدرسه آویزان است یا دانش آموزان در سرمای کلاس در رنجند یا در تابستانها زیر گرمای آفتاب در بیابان کلاس را برگزار میکنند و از اینهمه کاستی دچار اسف و ناراحتی میشویم که البته جای خود دارد.  اما هیچگاه از خود نمیپرسیم که با وجود این همه کاستی ها چه چیز به مغز آنان تزریق میشود.  آیا آنچه به آنان القا میشود نسل معیوب و سوخته جدیدی وارد جامعه نمیسازد؟  که این عیب آخری از همه دردناکتر و خطرناکتر است و کمترهم بچشم میآید.   بر روشنفکران و طیقه درس خوانده است که اگر این خطرات را واقعی میدانند، بهر طریقی که صلاح میدانند بدان پرداخته و آنرا با دیگران در میان نهند.  هرچه باشد گام اول در هر تحولی، طرح موضوع و گفتگوی آزادانه با دیگران است.  باید دیدگاه های تازه بمیان کشیده شود و افکار یخ زده فسیل شده هزاران ساله را در پرتو  این ناگفته ها قرار داده مگر اندکی نرم شود.  پس در پاسخ به اینکه چه باید کرد، شاید درکنار تلاش های معمول و همگانی برای پیشبرد تحولات، که بسیار هم مهم است، لازم باشد بموازات آن در پس زمینه تحولی اساسی در باورها و نگاه ها بوجود آورده شود.   همانطور که پیشتر گفته شد، ایدئولوژی، متصلب و جامد است و از نظر تاریخی امکان تحویل و تحول را ندارد.  از سوئی دیگر، جامعه انسانی در معرض تحویل و تحول است و با زمان تغییر یافته و دیدگاه ها و خواسته های او در بستر زمان عوض شده متحول میگردد.  لذا هیچ ایدئولوژی ای قابلیت بر عهده گرفتن امور این جهانی را نداشته و دیر یا زود با شکست مواجه میشود.  تجربه های زیادی برای اثبات این نظر وجود دارد.  

     مطلب مهمی که وجود دارد و نمیتوان بسادگی از آن گذشت، درک و قبول این حقیقت است که ما فعلاً در این جهان با مشخصاتی که تاکنون از آن سراغ داریم زندگی میکنیم و محکوم به زندگانی در آنیم.   این جهان مادّی است و تعامل با آن نیازمند ابزاری مادّی است.  هنوز در برخی مناطق عقب افتاده قبایلی آفریقا، جسته و گریخته، جادوگرانی همچنان سعی در کنترل محیط مادی با ورد و جادو دارند.  تجربه نشان داده با ابزارهای آن-جهانی و غیر مادّی نمیتوان مسائل این-جهانی را حل کرد.  چنین ادعائی قطعاً گزافه است و مدعی آن یا مجنون است و یا رندی کاسبکار در صدد کسب قدرت و جمع مال.  پس آنچه برای اداره امور جامعه لازم باشد در همین جهان است و لاغیر.  چون این اداره برای امورات انسان است پس انسان با همه ابعاد مادی و معنوی خود در این جهان مختار است و باید با تعامل با همنوع و حتی با ملاحظه غیر همنوع یعنی طبیعت و سایر موجودات آن به تفکر پرداخته بهترین رویه را برای یک زندگی خوب اتخاذ نماید.  این بهترین رویه چیست؟  این همانا قانون است، قانونی که انسان برای زندگانی خود وضع میکند.  موضوع این زندگانی چیست؟  نمیدانیم.  ولی همینقدر میدانیم که محکوم به این زندگی بوده پس چه بهتر تلاش شود آنرا به بهترین وجه در آرامش برگزار کنیم.  در گرو قرار دادن این زندگی در رهن زندگی یا زندگی های دیگر اگر به بهتر شدن و شادتر شدن این زندگی بیانجامد که چه بهتر.  والا خطائی محض بوده که نقد موجود را نیز از دست خواهیم داد.  بهتر است مثالی بزنیم.  فرض کنید فردی طماع ولی ساده لوح نامه ای دریافت کند با این مضمون که حیف است سرمایه زندگی خود را در این دنیا چنین بیهوده تلف کنید.   برخیزید، بیدرنگ عازم دیار ما، جزیره آتلانتیس، شده و زندگی راحت و جاودانی پیدا کنید.  لذا جیفه دنیا را از خود دور ساخته و هر آنچه دارید نقد کرده بحساب ذیل نامه واریز فرمائید تا با روحی پاک و مطهر بدینجا نزول اجلال فرمائید.  در اینجا عمر و راحت سرمدی خواهید یافت.  او نیز پذیرفته و رهسپار دریاهای ناشناخته میشود.  پایان داستان البته معلوم است که آنچه را هم داشت از دست داده و باقی عمر را با خفت و خواری در سرگردانی دریاها سپری خواهد کرد.  آنچه اغلب موتور محرک چنین وقایعی است، همانا طمع بی پایان آدمیست.  موضوع اگر بهمین حد ختم میشد امری شخصی تلقی میشد ولی بدبختانه در پروسه چنین وقایعی بیگناهانی اسیر و گروگان این نقشه های شوم شده و در مراحل اجرای آن قربانی میشوند.  دیرزمانیست که ساکنین اروپا گلیم خود را از این مهلکه بدر کرده اند.  اما آیا انسانها از لحاظ اجزاء بدنی متفاوتند؟  بنظر میرسد آنچه موجب تفاوتهاست نرم افزار است و نه سخت افزار.  لذا اشخاص بلحاظ ماده تفاوتی نداشته و ذهنیت و باورهاست که تفاوت های عظیم ایجاد میکند.  جدا از فرهنگ، گاهی نیز سیستم سیاسی حاکم (ایدئولوژی) طی چند نسل باعث دگرگونی های زیاد میگردد.  مقایسه کره شمالی و جنوبی که مردمانی از یک نژاد و فرهنگ دارد از این دست است.   متشابهاً داستان آلمان شرقی و غربی در طی دوره پنجاهساله جدائی از همین قسم است.   پاکستان و هند نیز مثال دیگریست که چگونه باورها باعث اینهمه افتراق و جهت گیری های متضاد در یک نژاد و یک جغرافیا شده است.  این تفاوتها حتی در شعبات یک دین واحد نیز قابل ملاحظه است.  باورمندان آئین پروتستان نسبت به باورمندان کاتولیک که هردو مسیحی هستند بطور کلی منظم تر و خلاق ترند.  هرچه رسوبات فکری کمتر و سبکتر باشد، آزادی ذهن برای خلاقیت و توسعه بیشتر است.  مثالهای دیگری را ضمن درس فلسفه در دوران گذار روم  و ورود به مسیحیت دیدیم و اینکه چگونه با ورود مسیحیت به اروپا دانش ها سیر قهقرا پیمود.  این مثالها و شواهد بیشمار دیگری که جامعه شناسان ارائه میدهند همگی دلالت بر یک حقیقت واحد دارد و آن اینکه اختلاط هر نوع ایدئولوژی متصلب و متعصب با آئین کشورداری جز نکبت و بدبختی برای آن جامعه دستآورد دیگری ندارد.  چنین جامعه ای بسرعت راه استبداد طی کرده و پرسشگری تابو تلقی میشود.  خطوط قرمز اولیه بسرعت چنان پهن میگردد که فضای خالی باقی نمیگذارد.  در این حالت آحاد این جامعه با افسوس به جوامع دیگر نگریسته و آنها را پیشرفته میخوانند.  غافل از اینکه آنها معمولی و متعادلند و اینها هستند که در حال عقب گردند ( مثل اینکه میگویند ارز خارجی بالا رفت حال آنکه پول ملیست که پائین آمد!).    

     نتیجه ای که غالب خردمندان به آن رسیده اند همانا پرهیز از آمیختن این دو حوزه است.  فصل مشترک اغلب ادیان سامی، ترس از مرگ و طمع در وصول به بهشت و زندگی سرمدیست که انگیزه اصلی را تشکیل میدهد.  در آئین بودا، آنچه اصل اساسی است همانا موضوع رنج است.  او این حقیقت را اینگونه بیان میدارد: " ای رهروان، این است حقیقت عالی رنج.  زائیده شدن رنج است؛ پیری رنج است؛ بیماری رنج است؛ مرگ رنج است؛ بودن با چیزهای ناخوشایند رنج است؛ دور بودن از چیزهای خوشایند رنج است؛ به آرزو نرسیدن رنج است".  آنگاه خاستگاه رنج را نام برده و در ادامه راه رهائی از رنج را به رهروان مینماید: "آن راه در حقیقت راه هشتگانه عالی وصول به حقیقت است یعنی شناخت درست؛ اندیشه درست؛ گفتار درست؛ کردار درست؛ معیشت درست؛ کوشش درست؛ حال درست؛ و خلسه درست است".  مفهوم وی از دین مفهومی کاملاً اخلاقی بدون اتکا به عالم بالا و تشریفات و امثالهم بود.  شاید متوجه شده اید که سه تای این راه ها برای ما ایرانیان بویژه بسیار آشناست: پندار نیک؛ گفتار نیک؛ کردار نیک.  شاید اگر امروز چنین مشابهتی را میان نویسندگان معاصر ببینیم به سرقت ادبی متهم میکنیم.  در حالیکه در گذشته های دور که آثار مکتوب ( چاپ هنوز اختراع نشده بود) برد چندانی نداشت، این گفتارها و اقوال شفاهی بود که سینه به سینه توسط کاروانها دره ها و کوه ها را طی میکرد و از دیاری به دیار دیگر میرفت.  در این سفرها طبعاً چیزهائی هم اضافه یا کم میشد.  در انتهای راه دیگر معلوم نبود که اصالت اثر از کیست بلکه محتوای پیام بود که اثرگذار بود.  در زمانهای دور، ایده ها و افکار حالت سیالی را داشت که به اطراف و اکناف پخش میشد.  داستان بسیار قدیمی گیل گمش و افسانه های قدیمی بابل بعداً سر از تورات بصورت داستان آفرینش و طوفان نوح در میآورد توگوئی که اصل آن همینجا بوده.  پیام زرتشت بزرگ نیز در آئیین کهنی که آورده بود کاملاً اخلاقی و این جهانی و مشوق تلاش و آبادانی بود.  روش بودا و زرتشت بر عمل گرائی و به-زیستی در سایه صلح بدور از تشریفات قربانی و جزمیات اضافی و امثال آن بود.  هنوز در بسیاری از مسائل فلسفه، دوگانگی خیر و شر یا نور و تاریکی میتواند راهنما باشد.  امروز مشابه آنرا در فیزیک بنام دوگانگی موج ذره میشناسیم.  هنوز خورشید مهمترین و تنها حقیقتی است که نبود آن مساوی هلاک زمین و زمینیان است.  همه ادیان و حتی فرقه های متصوفه و دراویش در یک امر مشترکند و آن اینکه هدف نهائی نجات خویش است.  یا بعبارتی بدر بردن گلیم خویش از آب که البته ایرادی برآن نیست.  سعدی حکایتی دارد که در انتها همین نکته را بیان داشته است:  صاحبدلی به مدرسه آمد زخانقاه/  بشکست عهد صحبت اهل طریق را/  گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود/  تا اختیار کردی از آن این فریق را/  گفت آن گلیم خویش بدر میبرد زموج/  وین جهد میکند که بگیرد غریق را/.  او هم همین را میگوید که قبلاً اشاره کرده بودیم اهل زهد و طریق معمولاً فقط در صدد نجات شخص خوداند.  در حالیکه اهل مدرسه (اهل علم و اهل فکر) مایلند که غریقی را نیز نجات دهند و فقط فکر خود نیستند. 

      کوتاه سخن اینکه، ابتدای راه برون رفت از مشکلات و آغاز عمل گرائی با "پرسشگری" آغاز میشود.   هرچه این امر در سطح وسیعتری صورت گیرد، احتمال وقوع تحولات بیشتر است.  مادام که بن مایه های فکری بر همان مدار سابق باشد، انتظار تحولی نمیتوان داشت.  یک ضرب المثل لاتینی میفرماید " از هیچ، فقط هیچ زائیده میشود".  در کلاسهای درس، گاهی برای جلب توجه دانشجویان، پرسش هائی به میان انداخته میشود که ذهن های مانده و زنگ زده را بکار وادارد.  چه بسا استاد نیز جواب را نداند.  حقیقت عالی ما اینجا اینست که فعلاً به ضرس قاطع همین یک جهان را داریم و برای آبادانی آن باید کوشید و ضمن برخورداری برای خود، دنیائی بهتر را به آیندگان بسپاریم.  مگر نه اینست که دیگران کاشتند و ما خوردیم؛ ما بکاریم تا دیگران بخورند.  به واقع جای بسی تأسف است که با وجود چنین ادبیاتی، چنین وضعیتی را برای خود و آیندگان رقم زده ایم.  لازمست برای آن دنیا (یا دنیا های) دیگر صبور بوده و هرگاه زمانش فرا رسید آنگاه با ابزار مناسب آن-جهانی به کشت و زرع در آنجا پرداخت.  پرداختن نابهنگام به چیزی که وقتش نرسیده و محل و موقعیتش معلوم نیست، از کوتاهی عقل است. 

  • مرتضی قریب