فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اندیشه» ثبت شده است

۳۱
مرداد

سرچشمه های دروغ

   زمانه ای شده که دروغ فراگیر و سخن و کردار راست کیمیاست.  واقعاً دروغ چگونه و برای چه پیدا شده؟  قبل از هرچیز به دوگانه های رایج در فرهنگ عمومی نظری بیفکنیم.  دروغ در مقابل راستی، تاریکی در مقابل روشنی، شر در مقابل خیر، اهریمن در مقابل یزدان.  آیا دروغ موجودیت مستقل دارد یا اینکه همه آنچه ذکر شد صرفاً حضوری نمادین دارند؟  مطابق روایات کهن، پیکاری دائمی بین نور و تاریکی وجود دارد.  اما حقیقت این است که تاریکی وجود مستقل ندارد و جز فقدان نور نیست و تنها نور است که وجود واقعی دارد.  در عوض، شرّی که مترادف تاریکیست وجود مستقل دارد و این نیست که فقدانِ عملِ خیر باشد.  همچنین است وجود مستقل دروغ یعنی اگر در پاسخ به پرسشی سکوت اختیار شود دروغ تلقی نمیشود.  اما او که عمداً پاسخی گمراه کننده میدهد مشخصاً دروغ گفته است.  دروغ، اثرات بسیار ویرانگر دارد که نتایج آن امروز روشنتر از روز است!

   اکنون میل داریم بدانیم مهمترین سرچشمه دروغ از کجاست و زائیده چه نیازی است؟  بنظر میرسد دروغ ناشی از "ضعف" باشد چه انسان قوی نیازمند دروغ نیست.  فردوسی نیز در تأیید همین نکته سروده: زنیرو بود مرد را راستی/ زسستی کژی زاید و کاستی.  هم تک تک افراد و هم گروه های مردمی هرزمان دچار ضعف شده اند دروغ پا به میدان گذاشته است.  تلاش بیمار گونه برای کسب قدرت عامل دیگری است که میتواند مولد دروغ باشد. 

    حال میپرسیم دروغ از چه زمانی بوجود آمد؟  بنظر میرسد قدمت آن به قدمت حضور انسان بر کره خاک است.  که داستان کتب مقدس درباره گول خوردن آدم در بهشت و نزاع هابیل و قابیل ناظر بر همین نکته است.  دروغ فقط حرف نیست بلکه در کردار نیز منعکس است.  بعلاوه زشتی دروغ در آئین زرتشت نیز منعکس است.  داریوش بزرگ در کتیبه بیستون گفته است "خداوند کشور را از دروغ، جنگ، و خشکسالی محفوظ نگاه دارد".  که شوربختانه هر سه امروز به وفور در کشور حاکم است!  در جای دیگری از همین کتیبه، علت شورش بردیای دروغین و سایر اشرار را دروغ شمرده میگوید "ای آنکه پس از این شاه خواهی بود، با تمام قوا از دروغ بپرهیز اگر میخواهی مملکت سالم بماند ...".  لذا معلوم میشود دروغ مختص امروز نبوده و از ادوار کهن وجود داشته است.

   بعد انقراض ساسانیان، کشور دوبار تغییر مذهب داد یکی با حمله اعراب و دیگری هنگام تشکیل دولت صفوی که مردم در دور اخیر بزور شمشیر وادار به تبدیل مذهب از سنی به شیعه شدند.  بطور کلی وقتی اندیشه آزاد نباشد و تحمیل در کار باشد خود بخود دروغ هم به میان میآید.  چرا که ادیان سنتی مانع از اندیشه آزاد بوده و دروغ وسیله ای میشود برای صیانت نفس در قبال تحمیل های بیرونی.  اینجا نیز وقتی آدمِ ضعیف در قبال تحمیل نتواند مقاومت کند، دروغ میتواند سدّ بعدی باشد.  برای از بین بردن مقاومت در برابر تحمیل، یکی از راه های مؤثر فشار اقتصادی است و میدانیم که "جزیه" برای آنان که مذهب نو را پذیرا نبودند بهمین منظور مقرر شد.  این رویه نه تنها منسوخ نشده بلکه بشکل بسیار بدتری تا به امروز استمرار داشته است بطوریکه میبینیم به بهانه مذهب، اموال گروهی از هموطنان صرفاً بخاطر افکارشان، و نه چیز دیگر، توقیف، محل زندگی برسرشان آوار، و کشتزارهایشان نابود و از بدیهی ترین حقوق اولیه انسانی محروم میشوند.  توگوئی آنان که نمیخواهند دروغ بگویند باید اینچنین بهای آنرا بپردازند!

   براستی چرا دیگران به این همه ظلم آشکار اعتراض نکرده از مظلوم پشتیبانی نمیکنند؟  دلیل آن شاید دروغ باشد!  مردم برای اینکه خود مورد اجحاف قرار نگرفته متهم به همکاری با دشمن فرضی نشوند مجبورند علیرغم میل باطنی با ظالم کنار آیند. چرا؟ چون برای حفظ شغل و موقعیت اجتماعی خود جز اینکه دروغ گفته خود را با صاحبان قدرت همنظر نشان دهند راهی ندارند حتی اگر در  دل مخالف باشند.  وقتی فشار اقتصادی این اندازه مؤثر است چرا مردم را در فقر و بدبختی دائم نگاه نداشت تا زمام آنها بطور کامل در دست ظالم نباشد؟  این شیوه همانا شیوه بدترین نوع نظام های استبدادی است که هم اکنون در حال اجراست.  آنچه باعث موفقیت بیشتر ستمگر میشود، علاوه بر فقیر نگاهداشتن مردم، فقر در آگاهی است.  چه حکومت بر مردم جاهل ساده تر است.  بی جهت نیست آنجا که دانش جایگاهی نداشته باشد دروغ بیش از پیش رایج است.  یعنی میزان رواج دروغ با میزان عقب ماندگی از کاروان علم و معرفت متناسب است. 

    در حوزه دانش آنچه مطلوب است کشف حقیقت است که طبعاً با دروغ و ناراستی در تضاد است.  هرجا دروغ باشد دانش پا نمیگیرد.  دانش فقط پرداختن به فیزیک و شیمی نیست که ترویج تفکر علمی مایه اعتلای اخلاق عمومی جامعه نیز هست.  یکی از نویسندگان صدر مشروطه درباره دشمنی محمدعلیشاه با مجلس ملی مینویسد که سبب این جهالت او، جدّش ناصرالدین شاه است! چرا؟ چون "در آن فکر نشد که اولاد و احفاد خود را تربیت نماید و علم آموزد. علم آموختن، آدم کامل شدن، سبب نیکبختی میشد ... اگر آن پادشاه حس سلطنت داشت، بعد از مراجعت از سفر اول فرنگستان سرمشقی از ایشان برداشته در فکر آبادی مملکت و ازدیاد ثروت رعیت و انتظام لشکر و قانون کشور میافتاد و ایران یکی از دول متمدنه محسوب میشد".  طُرفه آنکه در همان ایام که ناصرالدین شاه در فرنگ خوش میگذراند، در پیش چشمان او یکی از شاهزادگان ژاپن نیز مهمان دولت فرانسه بوده تا از کمک آن دولت نسبت به تقویت نیروی دریائی ژاپن برخوردار شود!  نویسنده در رفع تعجب خواننده مینویسد درست است که اجداد ناصرالدین شاه نیز عدالت خانه و مکتب بنا نکردند ولی آنها ندیده بودند و از این عوالم بی خبر بودند، لیکن شاه همه اینها را به کرّات به چشم خود دیده بود!  خلاصه میگوید هرچه که از محمد علیشاه سر زد از عدم علم و کثرت جهل بود، سبب همه این مصایب ناصرالدین شاه بود والسلام.  البته ما باید اضافه کنیم که ناصرالدین شاه پس از مراجعت از سفر فرنگ علاقمند به اجرای ترتیبات غرب در اداره کشور شد منتها امین السلطان و اطرافیان، شاه را منصرف کردند که خود ناشی از رسوبات و تحجر غالب در ذهنیت جامعه بود.  اما دشمنی نیز درجاتی دارد.  محمدعلیشاه اگر دشمن ملت بود که بود دستکم در دشمنی خود صادق بود و مجلس را برانداخت.  اما خبیث تر از او دشمنان جدیداند که با توسل به دروغ، مجلس فرمایشی و از درون تهی شده را در ظاهر ترتیب داده یعنی: دموکراسی.

   اگر سفرنامه های سیاحان خارجی را خوانده باشیم ضمن اینکه از مهمان نوازی مردم این سرزمین تمجید کرده اند اما همگی در این نکته متعجبند که چرا دروغ در بین این مردم رایج است.  شاید بخش کوچکی مربوط به تعارفات رایج و توخالی باشد ولی بخش عمده همانست که ما نیز میدانیم و امروزه آنرا با چشم خود میبینیم.  عمده این سیاحان مربوط به دوره صفوی و پس از آن است که مقارن بود با تحمیل شیعه بر اکثریت مردم ایران.  شاهان صفوی که سخت دل در گروی ترویج مذهب نوپا داشتند با کمبود علمائی مواجه شدند که باید مروج آن میبودند.  لذا به ناچار عده ای از علمای شیعه لبنان و مردم جبل عامل را به این کشور وارد کردند.  اقناع مردم به باورهای جدید نیازمند حداقل هائی بود که وجود نداشت، لذا به ساختن و پرداختن اخبار و روایات ساختگی مبادرت شد تا مگر مردم پذیرا شوند.  منتها در دروغ پردازی و استمرار آن چنان افراط شد که خواسته یا ناخواسته دروغ به جزئی لاینفک از بستر اصلی جامعه تا به امروز تبدیل شد.  چنان شد که دروغ برای توده مردم همانقدر متعارف جلوه نماید که وجود آب دریا برای آبزیان جلوه میکند.

   اگر که دروغ شیوه اصلی جامعه است پس آموزش چه معنا و مفهومی میتواند داشته باشد؟  واقعیت اینست که از دوران صفوی به بعد و تا پایان دوره قاجار، معنای علم و علم آموزی چیزی جز ورود به مسائل دینی نبود.  عامه مردم از علم چیزی جز لباس روحانیت نمیشناختند.  که البته دارنده این لباس را بسادگی میتوان خلع لباس و درجه کرد که خود حاکی از بر آب بودن محتواست.  اما با دانش و دانشمند چنین رفتاری نمیتوان کرد!  گهگاه اگر نخبگانی بفکر آموزش متعارف، سوای مذهب، بودند با دشمنی شدید ارباب دیانت مواجه میشدند.  با اینکه بعد سلسله قاجار و در دوره پهلوی وقفه کوچکی در این نگرش پدید آمد، متأسفانه با وقوع انقلاب اسلامی و پس از آن، معنای آموزش مجدد بسمت جایگاه قدیم خود بازگشت.  بطوریکه امروز غرض از آموزش در نظام مذهبی، صرفاً ایجاد باور در کودکان است و نه پرورش هوش و شکوفائی استعداد آنها.  یعنی انباشتن ذهن کودک با آموزه های غالباً نادرست بجای ترویج تفکر انتقادی و بجای یاد دادن شیوه های درست فکر کردن.  همین رویه در تمام مقاطع آموزشی حاکم است.  پایه گذاری دانش واقعی میتوانست از همین مراحل ابتدائی آغاز شود که نشد و نمیشود و تا نظام و تفکر مذهبی بر کار است نخواهد شد.  در عوض با ورود فن آوری های وارداتی به کشور، چه از راه های متعارف و چه غیرمتعارف، چنین جلوه میدهند که نه تنها با دوره قاجار فرسنگ ها فاصله است بلکه بر قله های علم و معرفت دست یافته ایم (1404/5/15, 1404/5/22). 

خلاصه آنکه، یافتن سرچشمه های دروغ یک چیز است و مقابله با آن و عوارض آن چیز دیگر.  بروز دروغ در هر جامعه ای دلایل خاص خود را داراست و در جامعه ما ظاهراً برای حفظ دین و واقعاً برای حفظ قدرت بوده است.  پرسش اساسی این است که راستگوئی مهمتر است یا حفظ دین؟  تا به امروز، پاسخ رسمی ارباب دیانت حفظ دین بوده است.  آیا در همچنان بر همین پاشنه خواهد چرخید یا بالاخره نور رستگاری تابیدن خواهد گرفت.

  • مرتضی قریب
۲۲
مرداد

دانش و هوش مصنوعی

   بازخورد آرای مخاطبین نشان از آن دارد که هنوز تصویری مبهم و نیمه روشن در ذهن عموم از آنچه دانش نامیده میشود وجود دارد.  دانش در تلقی عمومی شامل انواع آگاهی ها است که گفتیم معمولاً هرکه اطلاعات زیادی در حافظه دارد عالِم است و دانشمند تلقی میشود.  مبهم بودن مرزهای بین تعاریف "اطلاعات" و "دانش" باعث شده که برخی طی قرون گذشته بیشترین استفاده را کرده و افرادی را که کمترین ارتباطی با حوزه دانش ندارند را "عُلما" معرفی کرده در جامعه جا بیاندازد.  عُلما جمع "عالِم"، عالِم به چه چیز؟  طبعاً منظور داشتن علم به مباحث دینی است که همگی در زمره منقولات و متکی به حافظه و چیزی نیست جز مجموعه ای از اطلاعات.  در بستر چنین تعریفی هرکه حافظه بهتری دارد عالِم تر است و در تلقی عامه عالِم یا دانشمند محسوب شده و هنوز میشود!  منتها یک "علم" کلام هم وجود دارد که معتقدند فقط حافظه نیست بلکه استدلال نیز نقش دارد.  اما نیک که بنگرید نقش استدلال جز برای تأیید و تزیین فرامین آسمانی نیست. 

    در اینجا اختلاف بر سر نامها و اسامی نیست بلکه مفاهیم مورد نظر است.  صرفنظر از اینکه چه نامی انتخاب کنیم، 3 حوزه مشخص وجود دارد:  یکی تجربه عملی و زایش آگاهی جدید از بستر طبیعت.  برای پرهیز از وضع اسامی جدید، ما این را "دانش" میگوئیم.  زایشی که معمولاً با همراهی اطلاعات موجود ایجاد میگردد. اولین بار که عامل بیماری هاری توسط پاستور کشف شد لایه ای جدید بر لایه های سابق دانش افزوده شد. 

مورد دوم "اطلاعات" است.  همان است که ما گاهی آگاهی مینامیم.  آنچه حافظه ما را انباشته است چیزی جز اطلاعات نیست.  اطلاعات ممکن است آگاهی های پیش پا افتاده ای باشد مثل اینکه در همسایگی ما چند واحد مستقر است و هر یک دارای چند ساکن است.  اما اطلاعات ممکن است حاوی آگاهی های فنی باشد که کار هرکس نباشد.  آنچه پاستور در وهله نخست کشف کرده از دل طبیعت استخراج کرده دانش است که چند و چون بیماری هاری و چگونگی برخورد با آن است.  اما آنچه نسل های بعدی از این دانش استفاده میکنند چه بکار ببندند و چه نبندند، در دسته بندی ما، "اطلاعات" تلقی میشود.  یعنی هرکس با خواندن کتب پزشکی از زمان بقراط و جالینوس و بزرگمهر حکیم گرفته تاکنون میتواند به این اطلاعات احاطه یافته در حافظه خود ذخیره کرده اگر لازم شود بکار بندد.  این افراد بنوعی خوشه چینان دانش هستند که با اینکه خود در ایجاد آن ممکنست سهمی نداشته باشند اما مفیدترین اعضای جامعه هستند که با در اختیار گرفتن این اطلاعات میتوانند رفاه را به جامعه عرضه کنند.  در سایر زمینه های دانش نیز همینگونه است و اغلب کسانی که در دانشگاه تدریس میکنند کسانی هستند که ناشر نتایج دانش عصر خود در میان جویندگان هستند.  در اصطلاح رایج، به این جویندگان "دانشجو" گفته میشود که منظور جویندگان اطلاعات حاصله از دانش است.  بنابراین با کمی تسامح، استادان دانشگاه نیز نوعی دانشجو هستند.  دانشمند واقعی اوست که با کشفیات و اختراعات خود طبقه جدیدی بر طبقات رفیع برج دانش بیافزاید.  مورد سوم "فن آوری" است که جز کاربست دانش که درباره آن قبلاً باندازه کافی بحث شد نیست.

   هنوز ممکن است شبهاتی باشد و ایراد بگیرند که وقتی دانش را محصول تجربه دانستید پس این چیزهائی که انیشتن صرفاً پشت میز تحریر خود بنام دانش ایجاد کرد چه بود؟  پاسخ اینست که او و کسانی مانند او که اصطلاحاً کارهای نظری کرده اند کارشان متکی بر نتایج تجربی پیشتر از خود بوده که اگر آن نتایج نمیبود محال بود موفقیتی کسب کنند.  یعنی اینکه اگر مایکلسون و مورلی احاطه بیشتری بر فیزیک و ریاضی میداشتند خود میتوانستند بجای انیشتن نسبیت خاص را استخراج کرده باشند.  همینجا مدعی ممکنست بگوید خوب همین کشف نظریه نسبیت را ممکن است هوش مصنوعی با داشتن همان اطلاعات تجربی خودش ایجاد میکرد یعنی مولد دانش باشد!  چه میگوئید؟  شاید او قادر به چنین کاری میبود ولی مستلزم این است که بتواند فرضیه سازی کند و این یعنی ما بتوانیم اندیشیدن را به هوش مصنوعی یاد داده باشیم که اگر چنین باشد دیگر او هوش مصنوعی نیست بلکه ابرانسانی فوق بشر خواهد بود و باید از او ترسید!  که سرعت فرآوری اطلاعات با اندیشیدن متفاوت است و نباید یکی گرفته شود.  برگردیم به طلوع بشریت. آدمِ نخستین با دیدن اطراف خود اطلاعات جمع آوری کرد و با اولین تجربه ها نخستین لایه های دانش را بوجود آورده به بعدی ها منتقل کرد. او بصورت تجربی به خواص برخی گیاهان و چیزهای دیگر پی برده و تولید آتش و حفظ  آنرا کشف کرده به دیگران منتقل کرد. امروز که ما به برکات این حجم عظیم دستآوردهای بشری زنده ایم صرفاً مدیون دانش و دانشمندان هستیم و علیرغم همه دشمنی های طایفه مدعی "علم" که جز نشر خرافات و دشمنی با تمدن حرفی برای گفتن ندارد باید در حفظ و اشاعه دستآوردها کوشا باشیم.

خلاصه آنکه، با این توضیحات، آنچه گمان کرده اند و نوشته اند که هوش مصنوعی نیز تولید کننده دانش است بکلی نادرست است.  مثلاً تصور شود اگر هوش مصنوعی در دوره پاستور میبود و شما از آن درباره هاری و علاج آن استفسار میکردید چه میگفت؟  او در آن زمان هیچ اطلاعی مطلقاً از این بیماری نمیداشت جز اینکه توصیه کند مثلاً روی پیشانی مریض دستمال مرطوب بگذارید!  او هیچ راهکاری برای درمان نشان نمیداد زیرا هنوز انسانی مثل پاستور آنرا نکاویده بود.  هوش مصنوعی در بهترین حالت، مجموعه ای از اطلاعات زمان خود است و میتواند روابطی بین آنها برقرار سازد ولاغیر!  اطلاعات جدول مندلیف را هر دانش آموزی حفظ است اما او تا آزمایش نکرده باشد آیا نظراً میتواند پیش بینی کند دو عنصر مشخص را با هم ترکیب کند چه بوجود خواهد آمد و با چه خواصی؟  خیر. ابداً.

  • مرتضی قریب
۲۸
بهمن

بُت ها و ایدئولوژی

    اول بار اصطلاح "بُت" برای موانع ذهنی در دریافت حقایق را فرانسیس بیکن بکار برد.  او این موانع فکری را در قالب بت های چهارگانه حدود 400 سال پیش در کتاب "ارغنون نو" تشریح کرده و مروج سبک تجربه گرائی در تحصیل علوم بوده است.  همعصر او، رنه دکارت شیوه عقل گرائی صرف را ترویج داده و هردو از پیشگامان علوم جدید بوده اند. 

   بطور خلاصه، صرفنظر از نامگذاری، دسته اول از این موانع، خیالبافی و کاستی های حواس بشر فارغ از رنگ و نژاد است.  البته امروز میدانیم که موانع مزبور با ابداع سنجشگرها بطور بیسابقه ای مرتفع شده است.  دسته دوم این بت ها، ناشی از نوع تربیت و تحصیل که اختصاصی هر فرد است.  دسته سوم، موانعی است که در اثر گفتگوهای کوچه و بازار ذهن فرد را شکل میدهد و امروزه میتوان آنرا از همان قسم اطلاعات غلطی پنداشت که سازمان ها و حکومت های نابکار در رسانه ها منتشر و عامدانه با لفاظی ذهنیت مردم را از دریافت حقایق منحرف میسازند. 

   اما دسته چهارم که بطور مشخص مد نظر ماست، موانعی است که بنظر بیکن توسط فلسفه یا مذهب ایجاد شده و تصویری کاذب از حقیقت را ارائه میدهند.  از همین رو بیکن توصیه میکند که در قبول قول پیشینیان باید دست از تعبد برداشته و در عوض، نیروی اندیشه را بکار گرفت.  کما اینکه مطالب پیشین ما نیز خواننده را مکرر از تقلید برحذر داشته بود!  به همین جهت، او فلسفه قدما را مورد نقد قرار داده و اشاره میکند که دیدگاه های افلاطون و ارسطو موجب یکسو نگری شده انسان را قرنها از راه درست تحصیل معرفت منحرف ساخته است.  بویژه متکلمان و روحانیان را نمایندگان ضلالت آفرین این دسته میشمارد.  او استدلال صرفاً عقلی که با شواهد تجربی همراه و سازگار نشده باشد را رد کرده نمونه غلط روش قدما تلقی میکند.  از آنسو، گردآوری مشتی اطلاعات تجربی بدون آنکه نظریه ای درصدد تعمیم آنها باشد را نیز ناکافی دانسته است.  خوشبختانه امروز میدانیم که روش درست همانا ترکیب توأم نظر و تجربه هردو با هم است.

   بحث حاضر درباره دسته چهارم از موانع فکر است که بنظر میرسد هسته اصلی ایجاد ذهنیت های نادرست و مشکل مبرم امروز ما و بلکه منطقه است. بی شک تعصب در دامن زدن به اعتقادات نادرست و استمرار آن از عوامل مهم و از ملزومات حوزه ایدئولوژی است. خوشبختانه علوم تحققی با انفکاک تاریخی خود از حوزه ایدئولوژی، تعصب را پشت سر باقی گذاشته  بطوریکه امروز جائی در بحث علوم ندارد.  هر مقوله ای از علم که سازگاری با تجربه یا بدنه اصلی علم را از دست داده باشد بدون هیچگونه تعصب یا جنگ و نزاعی بکناری نهاده میشود!  نیک بختانه، دست اندرکاران حوزه نظر یعنی فلاسفه نیز دریافته اند که نظرات و دعاوی خود را بدون تعصب و درگیری فیزیکی ارائه کرده و از اینکه دیگران از مکتب آنان انتقاد کرده آنرا به چالش کشیده و رد میکنند کینه ای به دل نگیرند.  اما ادیان چطور؟

   شوربختانه مطلب در مورد ایدئولوژی دینی بکلی متفاوت است و ورود روانشناسان و جامعه شناسان را میطلبد.  از آنجا که مذهب خود نوعی ایدئولوژیست، مانند هر مکتب فلسفی گوهر آنرا معدودی باورهای ثابت موسوم به "اصول دین" تشکیل میدهد.  این اصول صرفاً نظری و مربوط به عقیده و حوزه ذهن بوده و متفاوت است با آنچه که یک سری مراسم عملی و دستورات شرعی بنام "فروع دین" است.  عامه معمولاً بخش اخیر را گوهر دین گرفته از "اصول" عقاید غافلند!  تازه همین اصولِ لایتغیر هم در ادیان مختلف متفاوت بوده بسا با یکدیگر در تناقض باشند.  بعلاوه، همانگونه که پیشتر گفته شد گزاره های فلسفی از آنجا که صرفاً مبتنی بر نظر بوده ملازم تجربه نیستند لذا همگی متشابهاً میتوانند درست و در عین حال متشابهاً نادرست باشند.  بنابراین جای بسی حیرت است که چگونه اتباع ادیان مختلف یکدیگر را تحمل نمیکنند.  مثلاً مردمی معتقد به اصولی متفاوت، در عین صلح و همزیستی با سایر شهروندان، لیکن نظام دینی تمامیت خواه صرفاً بر اساس تفاوت آرای نظری، آنها را مقتول یا زندانی کرده، بازماندگان را خانه خراب و از حقوق شهروندی محروم ساخته کسب و کار آنها را تعطیل و فرزندان آنها را از حق آموزش، حتی در خانه، محروم ساخته است.  این درجه از جنایت حقیقتاً بیسابقه است.  این بکنار، حتی آنان که اصول یکسان داشته اند صرفاً بخاطر عقایدی عادی، فرزند مقتول، پدر دستگیر، بستگان مرعوب، مادر هم دستگیر و متعاقباً از فرط استیصال خودکشی و هیچکس جوابگو نیست.  عجبا اعدام! صرفاً بخاطر آنچه در ذهن میگذرد؟!  جامعه ای این چنین و آب از آب تکان نخوردن حقیقتاً شگفت انگیز است.

خلاصه آنکه، ثروت و قدرت بویژه رکن اصلی نظامات اهریمنی بوده که تشنگانِ آن خود را ریاکارانه شیفته خدمت مینمایانند!

 

  • مرتضی قریب
۰۶
مرداد

نیروها در طبیعت -2

    در تبیین حرکت تیری که از کمان خارج شده، دیدیم که توجیه ارسطو چه بود.  شاید جوانان امروز به کم دانشی ارسطو بخندند اما بدانند که اساس کار وی درست بود و آن تفکرِ متعاقبِ پرسش درباره چیزی که میدید بود.  مهم نیست نتیجه چه باشد، مهم این است که او به عنصر اصلی شیوه تحقیق واقف بود.  آنچه را میدید، زیر پرسش میگرفت و سپس با تفکر درباره علل وجودی آن و بهره گیری از استدلال منطقی در صدد توجیه آن بر میآمد.  اما این شیوه چیزی را کم داشت.  قرنها طول کشید تا بالاخره گالیله حلقه مفقوده را پیدا کرد.  او با مشاهدات روش مند و بهره گیری از ابزارهای ساده توانست عنصر دوم را هم اضافه کرده تا از آن پس روش علمی با دو پایه تفکر و ادوات، شکلی روشن بخود بگیرد.  او نشان داد که مشاهده ساده کافی نیست بلکه باید آنرا برنامه ریزی کرد.  بعنوان نمونه، با کمک یک سطح شیبدار و اندازه گیری زمان، اصول اولیه حرکت را تبیین کرد.  متعاقب او، نیوتون با کمک ریاضی نه تنها قوانین حرکت را فورموله کرد بلکه مکانیک اجرام آسمانی را هم مدون ساخت.  پس از ایشان راه پیشرفت علم هموار گردید.

    با بازگشت به موضوع گرانش، هنوز بسیاری چیزها عجیب مینماید.  مثلاً کتابی که روی میز است چرا توسط گرانش بسمت مرکز زمین حرکت نمیکند؟  البته این اعجاب از دریچه چشم همان انگشت شمارهاست والا برای مردم کوچه و بازار امریست عادی و هیچ جای شگفتی ندارد.  میگویند سطح میز مانع میشود که کتاب فرو رود.  چرا؟ زیرا سطح میز نیروئی رو به بالا و در جهت عکس گرانش بر کتاب وارد میکند که نمیگذارد کتاب فرو افتد.  اما اگر این نیرو اندکی، و فقط اندکی، بیش از نیروی گرانش وارده باشد پرواز کتاب بسمت بالا را شاهد خواهیم بود!  جنس این نیروی جدید چیست؟ آیا تصادفی است که این نیرو دقیقاً با نیروی جاذبه زمین برابری کند؟  راه رفتن ما روی زمین، بازی فوتبال، خانه سازی، و تقریباً همه پدیده های روزمره از همین مقوله است.  امروز میدانیم که مسئول اصلی این پدیده نیروی الکتریکی است. 

   بارهای مثبت و منفی موجود در مواد دقیقاً با هم مساویند و لذا مادّه در حالت عادی بدون بار الکتریکی خالص است.  هنگامی که دو جسم بهم نزدیک میشوند از نظر الکتریکی نیروئی بهم وارد نمیسازند و ضمناً نیروی جاذبه بین آندو نیز آنقدر ضعیف است که عملاً هیچ واکنشی بین آن دو نیست.  مثلاً اگر توپی را بسمت دیوار پرتاب کنیم، تا پیش از برخورد، اتفاقی روی نمیدهد.  وقتی توپ به دیوار برخورد میکند بر آن فشار وارد میسازد.  این فشار ناشی از در جوارهم قرار گرفتن الکترونهای لایه خارجی توپ و الکترونهای لایه سطحی دیوار است.  نیروی دافعه بوجود آمده باعث پس زدن توپ شده و شاهدیم که توپ برمیگردد زیرا جرم دیوار آنقدر زیاد است که برجای خود می ایستد.  اما چرا این اتفاق برای کتاب رخ نداده و از سطح میز پرواز نمیکند؟  شاید وقتی کتاب را روی میز میاندازید، کتاب باندازه چند میکرون ناقابل داخل میز فرورود ولی بلافاصله واکنش میز با نیروی گرانش به تعادل رسیده عملاً چیزی را متوجه نمیشوید.  اگر گرانش را کنار بگذاریم، تقریباً همه پدیده هائی که در زندگی روزمره با آن سر و کار داریم از همین قماش است.

    ارسطو و سایر فلاسفه عهد باستان البته فکرشان به این ریزه کاری ها نرسید زیرا یگانه دریافت آنان از پدیده الکتریکی خاصیت کهربا بود که اتفاقاً نام الکترون نیز از آن اقتباس شده است.  درک جدید ما از نیروهای الکتریکی و مغناطیسی به همین دوره جدیدی که قبلاً گفتیم بازمیگردد.  اکنون میدانیم که این نیروها نیز مانند گرانش دوربردند و تصور رایج که هُل دادن گردونه در تماس نزدیک است فقط یک تقریب است!  اگر سنت اندیشه ورزی یونان باستان با آمدن مسیحیت دچار وقفه نمیشد، چه بسا نقطه آغاز دوره جدید بسی زودتر اتفاق میافتاد.  ایمان نیز نوعی فکر است منتها دشمن تفکر آزاد است.  تفکر آزاد به هر قسم از ایمان میدان میدهد ولی ایمان، از هر نوع، مانع شکل گیری اندیشه آزاد و بروز و نشر آن است.  پس بی جهت نیست که آغاز دوره جدید در اروپا مقارن شد با آزاد شدن اندیشه از سیطره ارباب دیانت.   برخلاف تصور عموم، شکوفائی منحصر به حوزه علم و فنآوری نیست که آزاد شدن اندیشه از اسارت ایمان، موجب اعتلای معنویات و اخلاق انسانی نیز شد. ارباب دیانت ضمن بهره وری از تمام دستآوردهای نو، کینه و دشمنی با نوگرائی را پایان ندادند.

خلاصه آنکه، اندیشه در اینسو هنوز در سیطره ایمان است با نتایج مشهودش. اما نه ایمانی عادی بلکه ایمانی متکی بر زر، زور، رانت، دروغ، ریا، پروپاگاند، جوّ ترور و وحشت، آدمکشی، فساد، حذف فیزیکی رقبای سیاسی حتی خودیها.  در نظام ایمانی، پاسخِ عقیدهِ غیر، زدن مشت محکم بر دهان متفکر و پرسشگر است؛ فقدان عقیده یعنی سلامتی و امنیت!

  • مرتضی قریب
۰۴
مرداد

نیروها در طبیعت -1

    درگیری ذهن بشر با مفهوم نیرو به قدمت حضور او روی زمین است.  از همان ابتدا "نیرو" برای او معنائی جادویی داشت.  با اینکه دانش امروزی ما راجع به نیرو و انواع آن نسبت به گذشته از زمین تا آسمان فرق کرده است، با این وجود، چیستی آن نزد اهل علم کماکان یک معماست.  نیوتون با نظریه انقلابی خود نیروی گرانش را با ارائه نظریه "میدان" حل و فصل کرده علت حرکت اجرام کیهانی را در حد افتادن یک سیب کاهش داد.  ناگهان آسمان با همه قداست به امری زمینی تقلیل یافت.  با اینکه اینشتین بدیلی هندسی را برای آن عرضه کرد، معهذا قانون عکس مجذور فاصله نیوتون همچنان پاسخگوی بسیاری از مسائل حرکت بوده و هست.  اما برای یک فکر فلسفی و کنجکاو همچنان این شگفتی برجاست که چگونه مادّه، فضا را دگرگون کرده میتواند از راه دور بر جسمی دیگر اثر گذار باشد!

    از حدود 400 سال پیش بدین سو بود که شیوه ای جدید موسوم به شیوه تحقیق علمی بصورت موفقیت آمیزی پدیده های مختلف طبیعی را به هم ربط داده و رمز گشائی ها سرعتی پرشتاب گرفته است.  بدین لحاظ، تاریخ بشر را به دو دوره متمایز میتوان تقسیم کرد.  یک دوره از طلوع بشر تا چند سده پیش، و یک دوره جدید از چند سده پیش تاکنون.  چه اتفاقی افتاده است که این تمایز عظیم بوجود آمده است؟  آیا مغز بشر بزرگتر شده؟  یا سلول های مغزی قوی تر گشته؟  یا بدن او قوی تر شده؟ یا حواس او چند برابر شده؟  یا اصلاً جهشی در ژن اروپائیان بوده؟ پاسخ هرچه باشد میتواند رهنمای ما برای حل معضل عجیبی باشد که ما را در اینسوی کره ارض مبتلا و اسیر کرده است.  گاهی به مطالب حاضر ایراد میگیرند که رنج بیهوده است زیرا مخاطب این مواعظ اندک اند.  آنها هم که میخوانند از سر تفنن است و گوش شنوائی نیست.  مهم شاید همان انگشت شماری باشند که نکات کلیدی را لابلای گفتار سرگردان این و آن کاویده دستمایه میکنند برای شروع یک تغییر ستُرگ.  مصدر کارهای بزرگ همان انگشت شمار کنجکاوانی هستند که تاریخ را میسازند.  فقط نام آنهاست که میماند.  از میلیونها آدمی که دوره نیوتون در جامعه او میزیستند چند نفر را میشناسیم؟!  مگر اثرگذارها چند نفر بودند؟ 

    اما این شیوه جدید چیست؟  اساس این شیوه، تفکر است یعنی بفکر فرو رفتن و غرق در اندیشه شدن.  البته از زمانهای قدیم اندیشه ورزی وجود داشته، چنانکه ارسطو خود نمونه کلاسیک فرد اندیشه ورز در دوران باستان است.  داستان زندگی حکمای باستان حکایت از آن دارد که چندان درگیر معیشت نبودند و بردگان با قبول زحمت معیشت، مجال کافی برای اندیشه ورزی آنان فراهم ساختند.  اولین معما در تاریخ فیزیک که ذهن اغلب فلاسفه باستان را بخود مشغول کرد همانا مسأله حرکت است. چه حرکات جاودانی مثل اجرام در آسمانِ ملکوتی و چه حرکات بر زمینِ دنیوی.  حس شهودی میگفت که برای هر حرکتی نیروئی باید در تماس با آن صرف شود.  ارسطو میدانست برای حرکت گردونه روی سطحی هموار باید آنرا هُل دهد، اما در تعجب بود که چگونه تیری که از کمان رها شده همچنان بدون آنکه نیروئی در تماس با آن باشد ادامه مسیر میدهد!  براستی همین امروز در جمع متفکرین ما مگر چند نفر داریم چنین باریک بین باشند؟!  باری، او به اشتباه تصور میکرد که شاید هوای پشت تیر آنرا به جلو هُل میدهد.  اما درباره اجرام آسمانی چاره ای نبود جز بمیان آوردن تصورات ماورایی و دخالت دادن فرشتگان و الهگان بعنوان نیروی راننده.  طبعاً امکانات زمانه بیش از این اجازه نمیداد.

    اما تفکر بتنهائی راه بجائی نبُرده و نمیبرد.  روش های مشاهده و تحقیق همراه آزمایش، بخش مکمل این شیوه بود که بعد از دوره گالیله رایج گردید.  نه مشاهده به تنهائی راه بجائی میبرد و نه تفکر مطلق!  ادوات و دستگاه های آزمایشگاهی کمکی برای دقت در مشاهدات و گسترش آن به ماوراء حوزه حواس است و ریاضیات و استدلال کمکی به جنبه تفکر.  اما رویکرد ما چیست؟  بزرگترین غفلت ما در اساس یعنی در "تفکر" است.  چه اینکه حاکمیت با تفکر آزاد و اندیشه ورزان مستقل بشدت برخورد کرده و بدرستی آنرا به زیان استمرار حاکمیت خود میداند.  در حقیقت، پیشینه این طرز تلقی بسیار کهن تر از دوره معاصر است.  این میان تکلیف دوره تجدد چه شد؟  در دوره ای که جامعه میخواست همرنگ باقی دنیا شود، تجهیزات و ادوات آزمایشگاهی به میدان آورده شد که ظواهر مادّی همیشه قابل خرید با پول است. آنچه قابل خریداری نیست و مغفول ماند "فکر"است!  حکومت ها چه با پول چه با قاچاق همواره رنگ و لعاب ظاهر را حفظ کرده به شهروندان سطح بالای تمدن را القا میکنند.  اما آنچه نظام های خودکامه تن بدان نمیدهند همانا آزادی "اندیشه" و نشر آن است!

خلاصه آنکه، با وجود امثال "ای بردار تو همه اندیشه ای ..." در ادبیات ما، معهذا اندیشه آزاد و مستقل هرگز پا نگرفته است.  ادامه دارد.

  • مرتضی قریب
۲۹
بهمن

حکومت آرمانی -9

    در این موقعیت و با توجه به موارد مطروحه از خود میپرسیم واقعاً کدام عامل کلیدی مانع از تحقق حکومت آرمانی است؟  باید یکبار دیگر از خود بپرسیم این حکومت آرمانی چیست؟  بزبان ساده و همه فهم یعنی حکومت بر جامعه ای که طبیعی باشد.  یعنی حکومتی که در آن مردم آزاد باشند و آزادی هر فرد تا آنجا باشد که آزادی دیگری آغاز میشود.  یعنی هر رفتاری آزاد باشد مگر آن رفتار که به غیر آسیب رساند.  و بالاتر از همه یعنی آزادی اندیشه وجود داشته باشد و کسی را بجرم داشتن این یا آن تفکر، دینی یا غیر دینی، نتوان مجرم شمرد.  و مهمتر از همه، نشر اندیشه آزاد باشد و نتوان گروهی را بجرم داشتن و نشر فلان دین از حقوق اجتماعی محروم ساخته، آنان را از هرگونه کسب و کار ممنوع کرده، حتی کودکان و جوانان آنان را از کسب دانش محروم ساخته راهی زندان یا تبعید کرد.  که چنین جنایتی را تاریخ کمتر بخود دیده است.  نام چنین سیستمی هرچه میخواهد باشد زیرا نام مهم نیست و به صرف عنوان نه چیزی خوب میشود و نه بد.  بهر حال این طرز تلقی از جامعه در مجموعه ای از روابط منطقی بنام "قانون" مدون شده و با آرای اکثریت اجرائی میشود. 

    عوامل زیادی ممکن است مانع تحقق چنین نگرشی شود.  اما مهمترین آن، تحجُر است.  چه چیزی تحجر را میسازد؟ ایدئولوژی!  بویژه نوع دینی آن که میتواند تا ابد مستدام باشد.  که مشخصه ایدئولوژی عدم تغییر است.  ایدئولوژی خود نوعی منطق است و بخودی خود منشاء اثر نیست و مانند نرم افزار برای پیاده شدن نیازمند سخت افزار است.  مغز انسان همان محلی است که ایدئولوژی روی آن سوار میشود و مادام که با محرکات خارجی و تجارب عینی مواجه نشود پاسخ ثابتی برای همه پرسش ها دارد.  لذا عملاً به این واقعیت میرسیم که مهمترین مانع تحقق حکومت آرمانی همانا خودِ مردم و ذهنیتِ حاکم در مغز مردم است.  توگوئی مردم خود علاقمند به پذیرش ایدئولوژی بوده اند.

    اما چگونه این نرم افزار سوار بر مغزها شده؟  گفتیم که بطور طبیعی وقتی فرد از طریق حواس پنجگانه خود با طبیعت رابطه برقرار کند، خود بخود تحریکات خارجی ناشی از تجربه های عینی وارد مغز میشود.  اگر ایدئولوژی در مغز باشد، ادراکات جدید با ایدئولوژی موجود، مقایسه و در اثر تضاد ممکن است رأی بر رد بخشی از ایدئولوژی دهد.  یعنی بطور طبیعی خیلی زود ایدئولوژی دچار دخل و تصرف شود.  منتها، ایدئولوژی یک واحد یکپارچه است که اگر بخشی از آن رد شود بمنزله رد کلیت آن و اخراج از مغز است.  لذا اگر با طبیعت تعامل نمیبود، ایدئولوژی با یکبار ورود به مغز برای همیشه در مغز ماندگار میشد.  اما تعامل با واقعیت های عینی باعث میشود که به مرور زمان آموزه های دیگری ناشی از تجربه حسی جانشین آموزه های ایدئولوژیک شده تشکیک در مبانی ایدئولوژیک را بوجود آورد.

   پس برای جلوگیری از تردید، طایفه ای شکل میگیرد تا مانع از تبخیر ایدئولوژی دینی از اذهان شود!  این طایفه ارباب دیانت هستند.  منافع اینان در استمرار ایدئولوژی است و تمام کوشش خود را بعمل میآورند مبادا ذهنیت دینی افراد تضعیف گردد.  در گذشته، حافظه های جانبی رایانه چندان دوامی نداشت و اپراتور هر از گاهی آنها را احیاء (refresh) میکرد.  کار طایفه ارباب دیانت بی شباهت نیست و همواره با تکرار مفاهیم ایدئولوژیک، مغزها را تغذیه کرده مبادا مفاهیم فراموش شود.  بویژه محیط فکری مردم را از هرگونه آگاهی دیگر محافظت کرده تاوان سنگین بر تخطی از خطوط قرمز مقرر میکنند.  حال آنکه اگر گفتمانی مفید باشد و لیاقت ماندن داشته باشد نیازی به چوب و چماق و جنگ و خونریزی ندارد!

خلاصه آنکه، در نظر اول، مردم با ذهنیتی که دارند خود مانع اصلی در تحقق حکومت آرمانی هستند که در ایجاد استبداد نیز.  از سوئی، ذهنیت مردم ساخته و پرداخته آنان نیست و لذا در نظر دوم این ایدئولوگ ها یا ارباب دیانت هستند که اجازه روبرو شدن مردم با واقعیات را نداده مثلاً با ایجاد ترس از دنیای دیگر و سرکوب در همین دنیا، اذهان را گروگان میگیرند.  در نهایت امر، با تسخیر حکومت و اجرای استبداد مطلقه دینی کار را به نهایت میرسانند.  اتفاقاً واکنشی که ایجاد میشود، برخلاف خواسته ارباب دیانت، به روشن شدن یکباره افکار میانجامد که با مشاهده آنچه از رفتار بنام دین در مقام قدرت میبینند توهمات زایل میگردد.  منتها دیکتاتوری دینی که متعاقباً شکل گرفته به پای خود از کرسی قدرت پائین نمیآید و دادخواهی توده آگاه شده بجائی نمیرسد. چه باید کرد؟!  در غرب نیز مردم به نوعی دیگر اسیر سیاست بازانند.  چاره کار اینست که مردم دنیا خود بفریاد خود رسند که دولت ها در غرب در پی حفظ کرسی خود و در شرق حفظ استبدادند. از میان گزینه های مختلفی که قبلاً ارائه شد، شاید اتحاد مردم دنیا در نهادی واحد که فریادش شنیده شود مسیری متمایز باشد (1402/5/30). 

  • مرتضی قریب
۲۶
بهمن

حکومت آرمانی -8

    دیدیم که در وصول به حکومت آرمانی، محتوا مقدم بر فُرم بوده و لذا اصل، نظامی خردمند و مردمی و فرع، قالب آن است.  ضمناً، در سیر مزبور، مسیرِ نگاه به خود اولویت دارد، هرچند فکر زیبا را از هرکس و هرکجا باید اقتباس کرد.  نگاه به تجربه دیگران، همواره کنترلی اضافی بدست میدهد.  ایدئولوژی در مقام فلسفی ایرادی ندارد اما در مقام حکومت هرگز موفق نبوده و جز نکبت و خواری ثمری نداشته و نخواهد داشت.  پیشگیری از رشد و غلبه عقده های روانی در مقام هیئت حاکمه منوط به تدوین قانون مدنی است که نگذارد دیکتاتور سر بلند کند.  بعلاوه قانون باید ضد تحجر بوده امکان رشد فرهنگی مداوم برای شهروندان را فراهم کند. 

    برای پیشگیری از ظهور دیکتاتوری، زمینه های بروز آن باید خشکانده شود.  اهم کار، ترویج امور فرهنگی و اعتلای سطح آموزش عمومی میباشد.  چه تجربه نشان داده که ظهور دیکتاتوری، بویژه نوع دینی، در جوامعی بروز میکند که سطح آموزش مردم پائین و خرافات و موهوم پرستی رایج باشد.  برخی فقر اقتصادی را مقصر اصلی بشمار میآورند حال آنکه فقر اقتصادی خود معلول سطح نازل فرهنگی و آموزشی است.  بسا کشورهای ثروتمند نفتی که شهروندان اسیر تحجرند.  محیط فکری پاکیزه، احتمال رشد دیکتاتورِ کوچکِ درون را کاهش داده مانع ظهور دیکتاتور واقعی میشود.

    منتها، مادام که دیکتاتور بر سر کار باشد، مانع پا گرفتن تلاشِ  سازمان یافته برای روشنگری است. هرگونه کار  فرهنگی در نظام جهل اگر به نیت روشنگری باشد ممنوع و با خطر برچسب رابطه با "دشمن" مواجه میشود.  نه فقط این، بلکه کارهای شبه فرهنگی موسوم به شبه-علم، مثل حلقه عرفان، که متضمن نوعی همراهی ضمنی با نظام دینی باشد نیز ممنوع است.  چرا؟  چون در این بازار مکاره رقابت ممنوع است.  نظام تمام کوشش خود را میکند تا خلق را در تحجر و گمراهی نگاه دارد.  بطوریکه حتی سازمان های مردم نهادی چون کمک به فقرا منحل و مدیران آن تحت پیگرد قضائی قرار میگیرند.  با وجود چنین وضعیتی آیا میتوان برای استعلای فرهنگ و آموزش تلاش کرد؟

    اصلاً بیائید فرض کنید ملت یکشبه متحول شده به آگاهی کامل رسیده باشد!  فرض کنید ذیل یک حکومت جبار و خونریز، معجزه ای روی داده و ملت همه آموزه های نیک دنیا از ابتدای زمان تا کنون را به گوش جان خریدار شده باشد.  خوب، اکنون در دامن یک حکومت استبداد دینی عقب مانده بشدت فاسد و تبهکار، فرمول نیل به حکومت آرمانی برای چنین مردمی که به آگاهی رسیده اند چیست؟  چه باید کرد؟  آیا باید منتظر نشست تا سیستم بخودی خود فرو پاشیده و آنگاه حکومت آرمانی تحقق یابد؟  اگر چنین است تا چه زمان باید امیدوارانه دست روی دست گذاشت؟  یا باید منتظر یک منجی غیبی از خارج نشست تا مگر او معجزه ای کند؟  یا باید به روشنگری پراکنده ادامه داده و نخبگان و دانایان جامعه خطر پیگرد تحت عناوین "دشمن"، "جاسوس"، "مغرض"، ..را به جان خریده یکایک حذف فیزیکی شده یا در بهترین حالت راهی حبس و تبعید شده و همچنان در بر همان پاشنه سرکوب بچرخد؟  یا شاید باید بدین اعتقاد رسید که مسامحه بیش از این صلاح نبوده روا نباشد بیش از این شاهد قتل مردم بی دفاع بوده و باید با همان شیوه قهرآمیزی که او رفتار میکند وارد کارزار شد؟  یا اینکه باید از سازمانهای مردم نهاد مثل عفو بین الملل و امثال او یاری طلبید؟  با وجودیکه در نیت خیر آنها حرفی نیست اما جز توصیه چه کار بیشتری از ایشان ساخته است؟   توصیه هائی که هرگز شنیده نمیشود.

   همه این احتمالات و گزینه ها وجود دارد ولی راه حل درست کدام است؟  هزینه فایده هر کدام ممکن است پیچیده باشد و فرمول یگانه ای در افق نزدیک در دست نباشد.  یا راه عملی آن باشد که هر گزینه خاص را به زمان و مکان مناسب خودش موکول کرده دست را در ابتکار عمل باز گذاشت؟  معهذا هنوز مسیر بالقوه دیگری وجود دارد و آن "شورای ملل متحد" است (1402/5/30).  این مسیر، صلح آمیز ترین و ضمناً مؤثرترین میتواند باشد.  البته بشرطی که گروهی از وکلا و حقوق دانان ملی و بین المللی آستین را بالا زده نسبت به ایجاد آن همت کنند.  میگویند این هم مثل باقی حرف است و اثر ندارد.  اما این یکی اثر دارد زیرا همراه میشود با ابزار تهدید به بایکوت تجاری دولت های معاند در سطح بین الملل!  میگویند اولاً مگر قدرت های بزرگ میگذارند پا بگیرد و موی دماغ شان شود، ثانیاً سالها بثمر نشستن آن طول خواهد کشید.  همه اینها شاید درست باشد اما نگاه کنید به جایگزین.  بدیل آن، عملاً دست روی دست گذاشتن و گذر عمر تماشا کردن است.  میگویند گزینه های دیگر مؤثرتراند.  بسیار خوب، کسی منکر نیست و همه گزینه ها روی میز است.  این گوی و این میدان.

خلاصه اینکه، شایع است سخن اثر ندارد.  البته، مادام که در مقام حرف باقی بماند.  فکر، مقدمه حرف و حرف، مقدمه عمل است.  ببینید دو کلمه بظاهر معصوم "خُدعَه" و "تقیه" چگونه ملتی را به ورطه نابودی کشانده است.  ایدئولوژی که به مقام عمل درآمده و وارد حکومت شده باشد خانمان برانداز است.  ملتی حدود 1400 سال با آموزه های غلط سر کرده است.  اگر نبود زندگی زیر سایه ایدئولوژی دینی در حکومت، شاید قرنهای متمادی لازم می بود تا چشم ها گشوده شود.  خوشبختانه، علیرغم همه سیاهی ها، عملکرد نزدیک نیم قرن اخیر موجب بیدار شدن ملتی از خواب غفلت هزار ساله شد.

  • مرتضی قریب
۲۱
بهمن

حکومت آرمانی -6

    حال که نقش ایدئولوژی در ممانعت از شکل گیری حکومت آرمانی روشن شد، به عامل بعدی که دیکتاتورِ کوچک درون است میپردازیم.  این عامل حتی بدون همراهی با ایدئولوژی خود بتنهائی در ظهور دیکتاتوری مؤثر است.  منتها در همراهی با ایدئولوژی تأثیری صد چندان دارد.  اهمیت دیکتاتورِ کوچک در همه گیر بودن آن است که درون هر انسانی در هر مرحله از زندگی وجود داشته و فقط در شدت و ضعف متفاوت است.  این مستبدِ کوچکِ پنهان با جمع دو عاملِ زیر بصورت دیکتاتورِ بزرگ تظاهر بیرونی پیدا میکند: 1- مسئولیت کلیدی، و 2- محیط مناسب.

    تصورِ رایجِ مردم از دیکتاتور بمنزله پدیده ای استثنائی است.  حال آنکه استعداد آن در انسان نهفته بوده تحت عوامل دوگانه فوق، وجود خارجی پیدا میکند.  شاید بهترین مصداق آن شخص آدولف هیتلر، پیشوای نازی ها باشد.  حرفه اصلی او نقاشی بود و اگر در "مسئولیت کلیدی" رهبر حزب نازی قرار نگرفته بود محال بود شخصیتی که میشناسیم فرصت بروز داشته باشد.  از سوئی، بعید مینمود که بدون وجود "محیط مناسب" پرورش، هرگز آن شخصیت ساخته و پرداخته شود.  در زمان او، جفائی که دُول پیروز در جنگ جهانی اول بر ملت آلمان تحمیل کردند فضا و محیط مناسب را برای حزب نازی آماده ساخت.  بنا بر روایات تاریخی، ملتِ دانش دوست و ادب پرور آلمان در جستجوی رهبری میگشت تا تحقیر مزبور را از دامان خود پاک کند.  چنان شد که تبلیغات حزب نازی و خطابه های شورانگیز هیتلر کم کم با اقبال عمومی مواجه شده هیتلر را تا صدارت عُظمی بالا کشیده نهایتاً یک دیکتاتور بلامنازع از دیکتاتورِ کوچک درون او بوجود آورد.  ناگفته نماند کیش شخصیت نیز طی همین فرآیند شکل میگیرد که خصلت عمومی همه دیکتاتور هاست.  چنانچه عوامل دوگانه واقع نمیشد، او نیز نقاش گمنامی همچون هزاران نقاش دیگر میبود و شخصیت معروفی بنام هیتلر ساخته و پرداخته نمیشد. 

   بنابراین لازمه حصول حکومت آرمانی منوط به مقابله با دیکتاتوری است.  اما دیدیم که پیشگیری از ظهور دیکتاتوری، مقابله با دو عامل کلی است.  یکی، ندادن مسئولیت های کلیدی به افراد فرومایه یا مظنون به اختلالات روحی و دوم، پیشگیری از ایجاد محیط مناسب برای رشد دیکتاتوری. 

    چگونه میتوان جلوی رسیدن فرد نااهل به مسئولیت های کلیدی راگرفت ؟  پاسخش در خشکاندن محیط مناسب است.  این عامل مشابه مواد مناسبی است که قبلاً در گسترش آتشسوزی مثال زدیم.  محیط مناسب برای رشد استبداد چیست؟  وجود سطح نازل فرهنگ جامعه و کیفیت پائین آموزش عمومی که پیشتر ذکر شد.  پس با ارتقاء آموزش و فرهنگ جامعه، میتوان جلوی ایجاد محیط مناسب برای رشد دیکتاتوری را گرفته راه را برای حرکت بسمت حکومت آرمانی هموار ساخت.  اما ناگفته نماند که مقدمه ارتقاء آموزش خود نیازمند حضور جامعه نرمال است که واضحاً منجر به چرخه ای معیوب شده بعداً بدان خواهیم پرداخت.  بی جهت نیست نظام دیکتاتوری، با هرگونه آموزش درست ضدیت دارد و میبینیم که با بسیج 25000 طلبه برای مدارس میخواهد مغز کودکان را از همان ابتدا از اندیشیدن باز داشته، جامعه نسل فردا را نیز عقب مانده نگهدارد.  بعلاوه، در کنار آن، فضای رُعب و وحشت را داخل مدارس برده هرگونه امیدی را در نطفه به یأس مبدل ساخته. 

   نوع استبدادی که در گذشته ها وجود داشت بسیار ابتدائی و سرراست بود.  دیکتاتور ادعای آزادی خواهی نداشته با مردم خود روراست بود.  قانون را مستقیماً در دست خود داشته مسئولیت آنرا میپذیرفت.  یک نمونه شنیدنی، داستان قره قوش، حاکم ستمگر سوریه قدیم بود که اجرای عدالت و قضاوت وی مثال زدنی است: "دزدی از دیوار خانه ای بالا رفته و چون خواست از پنجره ورود کند، چارچوب شکست و در حیاط افتاده پایش شکست.  روز بعد برای دادخواهی نزد قره قوش رفته داستان دزدی شب گذشته را گفت.  بدستور قره قوش صاحبخانه را آوردند و از او پرسید چرا پنجره را بد کار گذاشتی که باعث شود پای دزد بیچاره بشکند؟!  مالک با ترس و لرز گفت ولی من پول کافی به نجار داده بودم.  نجار احضار شده قره قوش مراتب را تکرار کرد.  نجار رنگش پرید و میدانست که بحث با او بی فایده است.  پس گفت هنگام کوبیدن میخ، زن جوانی با لباس قرمز میگذشت و حواس مرا پرت کرد.  خلاصه زن را احضار کردند و او تقصیر را بگردن رنگرز انداخت.  منتها رنگرز بیچاره نتوانست پاسخی درخور دهد.  پس قره قوش فرمان اعدام صادر کرد.  در زندان چون قدش بلند بود جائی برای انداختن طناب پیدا نشد.  مطلب را بعرض رساندند و قره قوش چون خواستار اجرای کامل عدالت بود فرمان داد رنگرز کوتاه تری پیدا کرده بجای او اعدام کنند.  اینگونه بود که عدالت به کامل ترین وجه اجرا شد!" 

    اما امروزه وضع بمراتب از این هم بدتر است.  دیکتاتور خود را پشت ویترینِ باصطلاح آزادی خواهی پنهان کرده مسئولیت بگردن نمیگیرد.  با اینکه برهمگان روشن است که سرمنشاء سیاه کاری ها همه از اوست معذالک انگشت اشاره را بسمت ردیف نهادهائی میگیرد که ظاهراً باید جوابگو باشند.  با آنکه احکام سنگین همه به اشاره اوست اما چه برای فریب مردم در داخل و چه بازتاب مزوّرانه در دنیای خارج به خُدعه و تزویر ادامه میدهد.  چه معصوم بود قره قوش!

خلاصه اینکه، تا محیط مناسب برای رشد دیکتاتوری خشکانده نشود، امید به حکومتی متعادل و نهایتاً آرمانی نیست.

  • مرتضی قریب
۱۳
خرداد

هُنر بازنگری

    نکته مشترکی که در اغلب مضامین پیشین بود، موضوع "بازنگری" و اهمیت آن در تمامی مسائل و امور مرتبط با زندگانی ما روی سیاره ای بنام زمین است.  یعنی بازنگری به معنای اعم آن و در تمام امور و در همه سطوح.  قانون طلائی در امر بازنگری فقط یک چیز است و آن "مطلقاً هیچ چیز از بازنگری معاف نیست".  بازنگری الزامیست طبیعی که ناشی از طبیعت بشر است.  از آنجا که عقل نوع انسان بیش از سایر حیوانات است لذا تفکر حالت طبیعی انسان است و چون زندگی آسان نیست، تفکر در جستجوی راه های غلبه بر مشکلات است.  از سوی دیگر، "تغییر" اصل اساسی حاکم بر جهان است و چیزی از شمول آن خارج نیست.  از طرف دیگر، چون زیست آسان مطلوب انسان است لذا در سایه تفکر و اصل "تغییر"، خود بخود "پیشرفت" موضوعیت پیدا کرده نماینده حرکت طبیعی بسمت جلو میباشد.  اگر بزبان پیشینیان صحبت کنیم، "پسرفت" حرکت غیر طبیعی مخالف پیشرفت و باصطلاح ارسطو حرکتی است "قسری".  ترجمه آن بزبان امروزی چنین است که برای به عقب کشاندن و در عقب نگاهداشتن جامعه کار و انرژی و هزینه های انسانی و مالی بسیاری باید صرف شود بمراتب بسیار بیش از آنی که اجازه داده میشد پیشرفت سیر طبیعی خود را دنبال کند. 

    بازنگری خود هنری است که باید آنرا آموخت.  اکنون بعنوان نمونه بد نیست ببینیم این کار را چگونه در مورد مشکلاتی که امروزه برای ما درست کرده اند و کم هم نیستند بکار برد.  یکی از مسائل روز، بحث جامعه درباره نوع حکومت است.  حکمای پیشین مطالب بسیار آموزنده ای در این باب بیان داشته اند که در جای خود مفید و بر علاقمندان است که بدان مراجعه کنند.  لیکن روش ما در این سلسله مطالب شروع از خود و استفاده از درک بلاواسطه خود و آنچه که منطق و خرد حکم میکند بوده و هست.  فارغ از آموزه های فلسفی و سیاسی دیگران باید دید که عقل متعارف خودمان چه دارد که بگوید.  چه بسا به نتایجی رسید که تازه و ابتکاری باشد.  صد البته همواره بعد از رسیدن به نتایج خود، رجوع به گفتار دیگران که آنها چه فکر میکرده یا میکنند و مقایسه با نتایجی که خود یافته ایم میتواند آموزنده و الهام بخش باشد.

   یکی از شکل های حکومت که بسیار رایج و اینجا محل بحث ماست شکل"جمهوری" است.  نام آن تأکید بر جمهور است، یعنی جمهور مردم!   بزبان ساده چیزی مشابه حکومت پادشاهی است با این تفاوت که دوره حکومت پادشاه محدود است و با رأی جمهور مردم یعنی اکثریت انتخاب میشود.  ضمناً قوانین بجای صدور از طرف یک فرد، در مجلسِ منتخب مردم تهیه و تصویب میشود.  شکل عملی آن امروزه در اغلب کشورهای آزاد موجود است مگر با تفاوتهائی در جزئیات. طول مدت ریاست "رئیس جمهور" چها یا پنج سال است که قابلیت تمدید مجدد در یک دوره بعد نیز دارد.  اما گاهی ملاحظه میشود که مدت مزبور مادام العمر شده و عجبا که نظام مزبور همچنان جمهوری خوانده میشود حال آنکه جمهور مردم دخالتی نداشته و رئیس باصطلاح جمهور، یا با هر نام دیگر، خودکامه ای بیش نیست که بنام جمهور مردم اما در واقع بکام خویش و حلقه نزدیکان خویش حکومت میکند.  این وضعیتی است که متأسفانه امروزه در آسیا و آفریقا شایع است.  حکایت چنین نظاماتی، حکایت تصویر مجازی دنیای واقعی است که همه چیز وارونه و پسرفت پیشرفت نام دارد.

    با اینکه با نظام جمهوری همه آشنایند اما پیش کشیدن آن در اینجا بعنوان نمونه برای نشان دادن این حقیقت است که امکان بازنگری و اصلاح مداوم چیزها همواره وجود دارد.  بعبارت دیگر، اینکه دانش سیاسی قالبی بنام جمهوری ارائه داده و قرار است تا ابد همین قالب استمرار یابد یک سدّ فکری است که باید شکسته شود.  نباید صرفاً از دیگران انتظار داشت تا برای ما آستین بالا زده ابتکاری جدید ارائه کنند.  با کمی تفکر، چه در این مورد خاص و چه موارد دیگر، میتوان هر پدیده ای را چه در حوزه مادّی و ملموس و چه در حوزه اندیشه، به وضع بهتری نسبت به وضع گذشته بدل کرد. 

   اما چه باید کرد که جمهوری به نظام تکنفره خودکامه بدل نشود؟  باید فرصت آن سلب گردد چه اینکه هرقدر مدت ریاست بیشتر باشد فرد رئیس فرصت بیشتری برای لابی گری و اقدامات مشکوک جهت تحکیم قدرت پیدا میکند.  یک راه اینست که طول دوره خدمت به یک دوره منحصر شود تا ریسک این انحراف کمتر شود.  حتی میشود طول دوره ریاست را 2 سال مقرر کرد که فعلاً رسم نیست زیرا اعتقاد بر اینست که مجال کافی برای پیاده کردن برنامه ها وجود نخواهد داشت.  اما 2 سال بقدر کافی طولانیست تا مردم استعداد رهبر را دیده و رضایت دهند تا 2 سال دیگر تمدید شود که همان 4 سال استاندارد حالیه باشد.  میگویند تشریفات و رقابت های انتخاباتی دست و پاگیر است.  اما امروزه با وجود نظام گسترده الکترونیک و دسترسی قاطبه مردم به اظهار نظر فوری و دقیق این امکان هست تا پیش از اتمام دوره 2 ساله، نظر خود را اعلام تا اگر فسادی باشد نگذارند پیشتر رود.  در هر حال رقابت های انتخاباتی مرسوم میتواند رأس هر چهار سال کماکان انجام گیرد. 

   همین سازوکار، اظهار نظر مستقل در سایر امور سیاسی اجتماعی را میسر میسازد.  یعنی ضمن حفظ مجلس ملی به همین صورت حاضر، میتوان برخی یا خیلی از مسائل مهم را از طریق همه پرسی الکترونیک به آرای عمومی گذاشته و  مردم در تدوین قوانین نقش مستقیم داشته باشند.  با پیشرفت کار، کم کم از وزن پارلمان بشکل سنتی میتواند کاسته و شکل آرمانی حکومت آنگونه که آرزوی دیرینه فلاسفه ماضی بوده منشاء اثر پیدا کند.  متشابهاً همین سازوکار در سطح جهانی قابل کاربست است.  پیشتر اشاره شد که آنچه نیاز مبرم است سازمان "ملل" واقعی متشکل از نمایندگان ملتهاست و نه آنچه امروز بهمین نام که متشکل از نمایندگان دولتهاست!  دولی عمدتاً در آسیا و آفریقا که صرفاً نام ملت را یدک میکشند.

    پرسشی که اغلب مطرح میشود اینست: راه برون رفت از وضع موجود چیست؟  وضعی ناشی از استبداد یک خودکامه  یا وضعی ناشی از استمرار یک ایدئولوژی زنگ زده زیر سایه استبدادی برای بقای آن!  دوای همه اینها فقط یک چیز است "بازنگری"!   بازنگری در همه چیز حتی در خودِ بازنگری.  اصولاً بدون بازنگری، تمدنی بوجود نمیآمد، کما اینکه بازنگری در کلیه شئون زندگی همواره وجود داشته و دارد و ترقی سطح زندگی و افزایش رفاهیات همه ناشی از بازنگری است.  اگر در چهار چرخه های قدیمی بازنگری نمیشد، اتوموبیل ساخته نمیشد و اگر بازنگری هنری فورد نمیبود، تولید انبوه ماشین حاصل نمیشد تا آنرا برای همه دسترس پذیر سازد.  بازنگری نباشد، تحول بسمت برقی کردن خودرو و خلاصی از آلودگی هوا پیش نخواهد آمد.  اتفاقاً عوارض نبود بازنگری را ما در این بخش به عینه شاهدیم که چگونه صنعت خودرو داخلی با ادامه تولید خودروهای از رده خارج به ثروت اندوزی خود ادامه میدهد.  صد البته این و سایر مفاسد، خود ناشی از عدم بازنگری در سطحی بالاتر و در بخش سیاسی است. 

    کهنه اندیشان که با افکار مدرن و روح بازنگری مخالفند دچار نوعی خودفریبی هستند.  چه اگر بازنگری در حوزه اندیشه بنظر آنان مذموم باشد باید یکسره دست از همه رفاهیاتی که ناشی از "بازنگری" و البته تفکر خردورز است بشویند!  اینان باید سطح زندگی خود را به همان سطح دوران اندیشه ورزی مورد علاقه خود تقلیل دهند.  چون بدین کار مبادرت نمیورزند پس خود نشانه ای از تأیید ضمنی "بازنگری" است که در اینصورت باید آنها را آگاه کرده از خواب بیدار کرد.  برای اکثریت کهنه پرستان آنچه اهمیت دارد حفظ ظواهر امور است و نه آنچه در درون مغز (یا اصطلاحاً دل) میگذرد.

   آنچه مهم است بازنگری در حوزه اندیشه  است چه اینکه بازنگری و پیشرفت خود بخود در حوزه مادّیات صورت گرفته و نیازی به تأکید و راهنمائی ندارد.  مشکل ما همواره در حوزه اندیشه بوده و هست و هر درد و رنجی که متحمل میشویم سرچشمه در اندیشه دارد، به مصداق: گر بود اندیشه ات گُل گلشنی وربود خاری .. .  سخت ترین جا برای بازنگری در حوزه ایدئولوژی است که نهایت مقاومت آن در بخش دین است.  خوشبختانه پیشرفت در امور عینی و ترقی علوم میتواند اثر گذار بوده و مستمسکی برای بازنگری در حوزه اندیشه باشد.  سالها پیش پاپ ژان پل دوم شجاعانه به بیگناهی گالیله اذعان داشته و دیدگاه علم راجع به زمین را پذیرفت.  از او شجاع تر، پاپ حاضر یعنی فرانسیس است که داستان آدم و حوا و سایر داستانهای کتاب مقدس را نمادین خوانده است.  او اخیراً اعلام کرد که کلیسا دیگر به جهنمی که انسانها در آن زجر بکشند اعتقادی ندارد! او با چرخشی شجاعانه به مرجعیت علم اذعان داشته و گذشته کلیسا را مورد بازنگری قرار داده و توصیه کرد که بخش های تعصب آمیز انجیل بازبینی شود.  شجاعت ایشان در بازنگری بهتر است الگوئی برای ارباب سایر ادیان باشد که به بهانه موئی جان ها ستاندند.  شجاعت، در اعتراف به اشتباهات است که معمولاً صاحبان ایدئولوژی اشتباهات خود را گردن نمیگیرند.  عجبا که بالاترین مقام یک دین به اشتباهات اذعان دارد!  آفرین بر او.  احتمالاً در بین مراجع عالیمقام سایر ادیان نیز ممکن است باشند کسانی با بینش وسیع و افکار متعالی ولی آنچه مانع از بیان حقایق است همانا فقدان شجاعت است.  چنان دلبسته دنیا و ظواهر آنند که با وجود سنین نزدیک یک قرن، کماکان دقایق باقیمانده عمر را چنان حریصانه عزیز میدارند که لحظه ای مرارت را بر خود روا نمی دارند. 

    میپرسند: بالاخره چه باید کرد؟  شاید بیان معادلی از این پرسش این باشد که وظیفه فرد در این دوران پرآشوب چیست؟  در مسائل علمی، نیمی از حل مسأله مصروف روشن کردن فرض و حکم است یعنی صورت مسأله را بدانیم که مشکل چیست و فرضیات و داشته های ما کدامند.  بنابراین بخش مهمی از کار عبارت از روشنگری است.  که با روشن شدن زوایای تاریک، خود بخود راه حل و پاسخ مسأله نیز پدیدار میگردد.  البته کار در امور عینی بمراتب ساده تر است.  با یک دندان پوسیده چرکین لاعلاج چه باید کرد؟  باید دور انداخت.  یا با کفشی فرسوده که بخش فوقانی پاره، قسمتی از کف آن پوسیده و کنده شده، و آنچه هم باقیمانده چنان تنگ که پا را مجروح کرده چه باید کرد؟  قاطبه مردم بجان آمده اصولاً چنان گرفتار گذران معاشند که نه مجالی برای مطالعه دارند و نه فرصتی برای گوش سپاری به سخنرانی ها و مواعظ صرفنظر از اینکه ما چه بگوئیم یا چه نگوئیم.  واکنش مردم درعمل، پیش بینی نشده و بر اساس فشارهای مستقیم اقتصادی و اجتماعی است. 

   اما آنچه اهل نظر در وادی اندیشه میتوانند ارائه کنند روشنگری است.  مخاطب این روشنگری اتفاقاً روشنفکران هستند که باید خود را برای یک بازنگری اساسی آماده سازند.  زیرا آنچه بعنوان عقب افتادگی و زیان و خسران در امور عینی میبینیم همه سرچشمه در افکار و عقاید دارد که سردمداران آن طبعاً "روشنفکران" هستند.  بعبارت دیگر مردم عادی خود با تجربیات ناگوار روزانه به بداهت عقل با مشکلات آشنایند و لذا نیازی برای بحث های آکادمیک با مردم عادی نیست. اما این بحث ها اگر با اهالی روشنفکری درگیرد حاصل بهتری میتواند داشته باشد.  وجود یک نظام ایدئولوژیک در این چهار دهه اخیر، با همه خسارات و گرفتاری های خود، اگر سودی داشته همانا پیش انداختن نقطه عطف تاریخی در چرخش فکری نزد طبقه منورالفکر است.  امروز بیش از هر زمان دیگری، افکار برای "بازنگری" پخته و آماده است.  فصل مشترک همه نحله های فکری که دل در گرو پیشرفت و آبادانی دارند چیزی جز بازنگری نیست. 

   برای این منظور، صحنه برخورد عقاید معمولاً رسانه های ملی یا محیط های دانشگاهی است.  در یک نظام باز، این تعامل بطور عادی انجام شده و حاصل آن به پیشرفت و بهتر شدن مستمر میانجامد.  اما در یک نظام بسته که همه روزنه ها مسدود است چنین چیزی بسختی میسر است و تبادل افکار ابتر میماند.  معهذا هنوز شبکه اینترنت راهی را باز گذاشته است که شوربختانه همین یک راه نیز با مساعدت فنی و کمک برادران بزرگتر در شُرف انسداد است.  لذا بهترین افکار و مؤثرترین راه حل ها هم اگر باشد بی نتیجه در گلو یا نوک قلم فرو میخشکد.  این چنین میشود که قوه ابتکار فردی که در سراسر دنیا موتور راننده جامعه است از کار می افتد.  با این وجود، علیرغم همه انسدادها، هرکس لازمست بقدر سعی خود در این وادی تلاش کند تا بلکه برآیند قوا بر نیروهای مقاوم در برابر بازنگری فائق آید.

خلاصه اینکه، بنا بر روابط علت و معلولی، آنچه امروز از آن در رنجیم ناشی از گذشته است.  اما برای یافتن سرمنشاء اصلی رنج، این سلسله علت و معلول ها را تا کجا باید دنبال کرد؟  آیا تا حضرت آدم؟ یا تا لحظه مهبانگ؟  طبیعی است که سهم نقاط دوردست هرچه در زمان عقبتر رویم کمتر میشود، جز در مواردی که "عادت"، گذشته را با خود بزمان حال منتقل کرده باشد.  با کمی تعمق ممکنست باین نتیجه رسید که چیزی در آموزش های گذشته ما دچار کاستی و نقص بوده است.  آموزش های گذشته ما سنتاً حافظه محور بوده و استدلال و تحلیل نقش کمرنگی داشته است.  دستکم در دوره شکوفائی آموزش و پرورش در نظام گذشته توجهی که باید میشد نشد و امروز که نظام ایدئولوژیک دینی همه چیز را در تصرف خود گرفته باید بحال نسل های آتی گریست.  شاید تنها امید باقیمانده، تبادل مستقیم اندیشه هر فرد با نزدیکترین مخاطب خود باشد مشابه آنچه در کُلنی زنبوران عسل متداول است!   این فرآیند بنحو شگفت انگیزی میتواند مؤثر و سریع باشد بطوریکه اگر هرکس اندیشه خود را به 2 نفر پیرامونیان نزدیک خود منتقل و آنها متشابهاً بطور آرمانی این کار را تکرار کنند، طی فقط 27 بار تکرار، حدود 80 میلیون نفر پیام را دریافت کرده اند- داستان شطرنج!  اگر قرار باشد سرنوشت را تغییر دهید جز بازنگری چاره نیست و برایش باید هرکار که میتوانید بکنید. 

 

  • مرتضی قریب
۰۲
ارديبهشت

رفتارها و اصول فیزیک

    وقتی در صدد گره گشائی از مشکلاتی که همه شئون زندگی ما را فراگرفته بر میآئیم، به یکسری از اصول بنیادی بر میخوریم که اتفاقاً شباهت هائی نیز با دنیای فیزیک دارد و این شباهت ها میتواند ما را در درک سرچشمه مشکلات و نیز رفع آنها کمک کند.  دو اصل بنیادی در فیزیک هست که از آنها گریزی نیست:

1- انجام هر عملی مستلزم تبادل انرژی است خواه جذب انرژی و ارتقاء سیستم به پتانسیل بالاتر و یا از دست دادن انرژی و سقوط به پتانسیل پائین تر باشد.

2- مسیری که طبیعت در انجام کارها انتخاب میکند، مسیر کمترین پتانسیل  طبق اصلی موسوم به "اصل اقل عمل" است. همانطور که جاری شدن آب باران و برف روی کوهستان همین مسیر را دنبال میکند.

    آنچه این دو اصل اقتضاء دارد مختص فیزیک نبوده بلکه اقتضاء طبیعت هم همین است و همه جا فراگیر است.  اصول دیگری هم هست مثل اصل معروف بقای انرژی منتها در مطلب حاضر فعلاً بهمین دو فقره نیازمندیم.  حقیقت دیگر اینکه یکی از چیزهای طبیعت خود ما هستیم یعنی انسان!   گاهی فراموش میکنیم که ما خود نیز جزئی از همین طبیعت هستیم و قوانین آن شامل حال ما نیز هست.  سرچشمه همه رفتارهای انسان به آنچه در مغز جریان دارد برمیگردد، یعنی تفکر.  مشخص شده است که فرآیند تفکر نیز مستلزم صرف انرژی است که دستکمی از صرف انرژی در ورزش و حرکات مکانیکی بدن ندارد.  این انرژی از مواد غذائی که میخوریم تأمین میشود.  بعبارت دیگر، فکر کردن انرژی بر است درست همانطور که محاسبات در واحد مرکزی پردازش در رایانه (CPU) بیشترین انرژی را صرف کرده و موجب گرم کردن رایانه است.  نمونه بارز آن پردازش در دستگاه های تولید بیت کوین است که امروزه به بحران مصرف زیاد برق انجامیده است.

   برخلاف تصور عموم، صرف انرژی در کسانی که پشت میز نشسته مشغول کارهای فکری هستند کم نبوده بطوریکه ایجاد خستگی میکند.  منظور ما در اینجا از "فکر" یک تفکر نظام مند است درست مثل کسی که با تمرکز درحال حل مسائل ریاضی است و نه تصورات و خیالاتی که در حالت آرامش به ذهن میآید و میرود که حالت پایه ای ذهن را نشان میدهد.  اکنون اگر این دو اصل نامبرده در بالا را خوب فهمیده و پذیرفته باشیم، فهم سایر عوارضی که اطراف ما میگذرد ممکنست آسان شده و متعاقباً ما را در برخورد درست و منطقی و تحلیل آنها راهنمائی کند.  پس مشخص شد که اولاً مغز در فرایند تفکر متحمل زحمت شده و انرژی صرف میکند درست شبیه کسی که از کوه بالا میرود.  دوم اینکه طبیعت تمایلی به کار اضافی ندارد توگوئی تنبلی را دوست داشته باشد که این امر شامل حال مغز نیز میشود یعنی کسی بخودی خود تن به تفکر نظام مند نمیدهد.  مثل اینکه اگر مسأله ای ریاضی قبلاً حل شده باشد ذهن ما تمایلی به دوباره حل کردن آن ندارد و نتیجه را اگر حاصل کار ریاضیدانی قابل باشد میپذیرد.  نکته دوم که بسیار مهم است منشاء بسیاری از معضلات تاریخی ماست.

   تصادفاً پذیرش نتایج کار دیگران چیز بدی که نیست، چه بسا بسیار هم مفید و موجب پیشرفت تمدن باشد.   منتها در چه اموری؟  این پذیرش در حوزه مادّیات، اختراعات، ابتکارات، و اکتشافات که تفکرات اهل فن به نتیجه رسیده بسیار مفید است زیرا ما را از اندیشه کردن بیجا و مثلاً اختراع مجدد چرخ بی نیاز کرده است.  می پرسند به چه دلیل این نتایج را ما دربست قبول کرده و بدون سوأل و جواب آنها را پذیرا شده ایم؟  باین دلیل که حوزه مادّیات عینی است که تا چیزی کارآئی خود را در عمل نشان نداده باشد مقبولیت پیدا نخواهد کرد.  تا تلمبه آب را از آب انبار بالا نیاورده و در مقابل چشمان ما به حوض نریخته و فایده آنرا حس نکرده باشیم جایگاهی نخواهد داشت.  چه کاربر این وسیله روحانی باشد چه دهری، و مبتکر یا سازنده آن چه بیگانه باشد و چه خودی ابداً تأثیری در عینیت آن نخواهد داشت.  پس تفکراتی که نتایج مادّی روشن داشته باشد خود بخود پذیرش همگانی یافته و کاربست آن نیازی به تفکر خلاق، جز در مواردی برای بهتر کردن، ندارد.  یعنی استفاده کننده به صرف نیروی فکری و دوباره کاری نیازی ندارد.  در درستی این موضوع هیچ بحثی نیست.

   اما در حوزه ذهنیات ناب و معنویات و بطور کلی ایدئولوژی، موضوع بسیار متفاوت است.  در این وادی با سوژه های عینی سروکار نداریم و بنابراین تشخیص سره از ناسره بسیار مشکل است.  اصولاً ایدئولوژی در معنای مرسوم آن شیوه ایست تا زحمت تفکر از دوش باورمندان برداشته شده و بلکه فکر کردن و خردورزی یکسره تعطیل شود.  در این رابطه است که اصول یاد شده در قبل معنا پیدا میکند.  چگونه؟ در هر ایدئولوژی، دینی یا غیر دینی، خطوط پُررنگ لایتغیری برای مخاطب رسم میشود که حرکت فقط در امتداد آنها مجاز است و برای هرچیزی دستورالعملی واحد تجویز شده است.   در ایدئولوژی، بویژه دینی، اینها همه الی الابد خواهد بود و جای تشکیک یا تغییر رأی نمیگذارد.  این اگر برای اهل خرد قابل قبول نباشد که قطعاً نیست، با اینحال از جهاتی در مسیر طبیعی که خوشایند مذاق عموم است میباشد.  زیرا این رویه چیزی را پیش پای من و شما میگذارد که مغز ما بطور دائم و طبیعی خواهان آن است.  چه چیزی؟  اینکه حتی المقدور زحمت کمتری برای مغز  ایجاد شود و هر آنچه مستلزم صرف انرژی فکری است قبلاً از جائی برای آن فکری شده باشد و آن فکر هرچه هست نسل اندر نسل محل عمل باشد.  بهتر از این چه میخواهید که فرد از تفکر بیهوده و صرف انرژی بیجا بی نیاز شود؟!  مگر این مشابه همان رویه ای که درباره مادّیات به توافق رسیده بودیم و مفید به فایده هم بود نیست؟!

   خوب، این چه اشکالی دارد؟  اتفاقاً این رویه با اصل اقل عمل سازگار و همساز است درست همانطور که در حوزه مادّیات معمول بود. پس اگر آن مفید بود باید این هم مفید باشد!  حال آنکه اشکال اصلی در غیرعینی بودن مسائل متافیزیک است که بقول معروف هر کسی از ظن خود شد یار من!  از این گذشته، اگر هم در بادی امر مقبولیتی باشد، بعدها نسل های آتی شیوه های بهتری بنظرشان خواهد رسید که با قیودی مثل لایتغیر بودن در تضاد است.  در واقع، در ایدئولوژی، تغییر مجاز نیست و بدعت یا تجدید نظر طلبی و فرصت طلبی محسوب میشود و ضمناً احکام، تاریخ انقضاء هم ندارد.  این در تعارض با حوزه غیر ایدئولوژیک است که چیزی صفت قدسی ندارد و راه برای بهتر کردن نه تنها گشوده بلکه همواره تشویق میگردد.  در این حوزه درِ تفکر همیشه باز است و بکار انداختن نیروی فکر برای همه و در تمام شئون زندگی تشویق میشود.  و عجیب اینکه به برکت وجود تعداد اندک کوشندگان علم و فن آوری، و زحمت فکری آنان، جمعیت کثیر توده بهره مند و برخوردار میشوند.   همه در همه حال در حد توان خود آزاد اند با صرف انرژی فکری، زایا و اثر بخش باشند.  لذا رویه ایدئولوژیک با اینکه از جهت اصل اقل عمل با طبیعت سازگار است اما از جهت مهمتری که "اصل تغییر" باشد، که بعداً بدان اشاره خواهد شد، در تعارض است.

    بنابراین علت اینکه جامعه گرفتار ایدئولوژی میشود چیزیست شبیه افتادن در سرازیری که به فکر کردن نیاز ندارد.  این رویه با طبیعتی که کارها را در مسیر صرف کمترین انرژی هدایت میکند سازگار است و لذا نباید غیرعادی تلقی شود.  اما به چه بهائی؟  به بهای سلب آزادی از تفکر مستقل!   امکان تغییر مسیر و تغییر رویه سلب شده و در عوض، ادامه مسیری که ایدئولوژی ترسیم کرده تحمیل میشود.  طُرفه آنکه هسته سخت طرفداران این رویه در رسانه های خود، خویشتن را ترمز بریده و فرمان بریده مینامند که با گزاره بالا مناسبت کامل دارد!  در یک جهان ایستا چنین امری تعجب آور نبوده و زندگی اغلب جانوران چنین است و برای آنها دیروز و امروز و فردا یکسان است. منتها آدم بمعنای واقعی یک استثناست زیرا ذاتی کنجکاو و پرسشگر دارد و مایل به دخل و تصرفات در پیرامون خود بوده میخواهد آنرا به نفع خود تغییر دهد.  لذا همواره یک دوگانگی ذهن انسان متعارف را بخود مشغول خواهد داشت.  از یکسو مطلوب او راحتی خیال مترادف با فکر کمتر و صرف انرژی کمتر است ولی از سوی دیگر نگرانی او برای معاش بهتر است که مستلزم کاربرد تفکر و صرف انرژی بیشتر است.

    آیا نباید نتیجه گرفت که این طبیعی بودن و بی خیالی و راحتی فکر در عرصه غیر ایدئولوژیک نیز باید مجاز باشد؟  خیر، زیرا اگر همه افراد اینگونه باشند تفاوتی با جامعه ایستای ایدئولوژیک نخواهد داشت.  همانطور که گفته شد بالاخره عده ای، هرچند اتدک، باید باشند که با صرف انرژی در تفکر نظام مند باعث و بانی خیر شده و از ابتکارات، اکتشافات و اختراعات آنها بقیه نیز برخوردار گردند.  که اگر این کسر کوچک آدمها زحمت تفکر را متقبل نمیشدند جامعه همانند جامعه ایدئولوژیک ایستا و در بستر زمان منجمد میگردید.  از سوئی، چنانچه یک نظام ایدئولوژیک، بویژه از نوع دینی، در حاکمیت قرار گیرد چون اصول آن یکبار برای همیشه وضع شده است لذا جامعه محکوم به ایستائی و مجبور است که با آنچه مثلاً در چند هزار سال پیش وضع شده زندگانی را سر کند.  از نخبگان در اداره امور خبری نیست و تفکر آزاد ممنوع است حتی برای آن اندک نخبگان طرد شده که مایل به بکار انداختن فکر خود باشتد.  مع الوصف، در این نوع از جوامع هنوز آثار مدرن و کاربست آنها دیده میشود ولی تعجبی نباید داشته باشد چه اینکه اولاً منشاء آثار مزبور حاصل افرادی است که خارج از حوزه این نظام اند، یعنی جائی در حوزه تفکر آزاد.  و ثانیاً آثار مزبور متعلق به حوزه مادی است و مباینتی با حوزه نظر و بینش ایدئولوژیک ندارد.  اگر چیزی بنام سازندگی در نظام ایدئولوژیک وجود داشته باشد، یحتمل جز کپی برداری ناقص از نظام تفکر آزاد نیست.  یعنی تفکرِ اصیلِ زایا جائی برای رشد در یک محیط ایدئولوژیک ندارد.

    لذا، نظام ایدئولوژیک، بویژه از نوع دینی، مترادف است با یک دنیای ایستا توگوئی زمان از حرکت بازایستاده است، هرچند ممکنست رفاهیات مادّی به وفور در آن یافت شود.   چنین نظامی اگر از محیط خارج ایزوله باشد، هزاران سال هم سپری شود همچنان در همان شرایط ابتدائی خود باقی خواهد ماند و وضعیت آن تغییری نخواهد کرد.  و اگر ایزوله نباشد، مانند آنچه امروزه هست، از لحاظ آثار مادّی آنچه آنرا سرپا نگاه داشته و به پیش خواهد برد محصول تفکرات در دنیای آزاد است.  آنچه در هر حال در چنین نظامی ثابت و لایتغیر خواهد بود همانا جهان بینی ایدئولوژیک اوست.  شاید علت سیطره طولانی مدت تفکر ایدئولوژیک همانا تمایل عامه به زحمت کمتر در تفکر و قبول آنچه تحمیل شده است باشد.  خوب این چه اشکالی دارد؟  اولاً ، همانطور که پیشتر دیدیم، از نظر فلسفی دو رویکرد متفاوت "ایستائی" و تغییر" در مقابل هم مدعی حقیقت اند و دیدیم که وفق مشاهدات آنچه قرین واقعیت است نظام تغییر است.  ثانیاً انسان ذاتاً کنجکاو است و خواهان دخل و تصرف در محیط اطراف خود.  آنچه نیروی راننده برای بثمر رسیدن این کنجکاوی ها هست چیزی جز پر و بال دادن به قوای متفکره نیست.  این چنین است که حوزه غیر ایدئولوژیک مرتباً بهتر شده و به بهای اندیشه کردن نظام مند کار یدی و زحمات بدنی کمتر و کمتر شده و در یک بازخورد مثبت مجال بیشتری برای تفکر باقی خواهد گذاشت.  نکته اینجاست که پر و بال دادن به اندیشه فقط به مادّیات منحصر نشده و بلکه به مباحث ایدئولوژیک نیز تسری پیدا میکند.  یعنی این نیروی تفکر گاهی بندرت در جهت وضع یک ایدئولوژی در محدود ساختن دیگران بکار میرود.  گاهی هم اکثراً، برای نقد و فروریزی آنچه قبلاً بعنوان ایدئولوژی وضع شده بکار می افتد.   بعبارت دیگر صرف انرژی فکری نه اینست که فقط جنبه مثبت داشته باشد بلکه گاهی در جهت منفی برای تولید ایدئولوژی و سلب آزادی ها بکار میرود.

   اما چرا جامعه روشنفکری با سیطره رویه های ایدئولوژیک مخالف است و آنرا به صلاح جامعه نمیداند؟  چرا چیزی که چند صد یا چند هزار سال پیش وضع شده و در دوره خود شاید درست میآمده، امروز قابل حذف یا اصلاح نیست؟  دلیلش انگ خاص و خطوط قرمزی است که مخصوص ایدئولوژیست و در ادیان با برچسب الهی یا مقدسات مشخص شده که عبور از آنها ممنوع است.   دلیل اصلی مخالفت روشنفکران همین محدودیت هاست که جامعه را در حالت عقب مانده و منجمد نگاه میدارد.  البته ارباب دین این مخالفت را به دروغ در نظر مردم، مخالفت با معنویت جلوه داده هر تغییری را بدعت تلقی میکنند.  زیرا تنها امر مقدس در ایدئولوژی، حفظ سلطه است ولاغیر.  اگر برای حفظ این سلطه لازم باشد مردم را بی خانمان کرده ثروت آنها را غصب، خودشان را نفی بلد کرده دانش آموزان را شیمیائی کرده از هیچ جنایتی فروگذار نکرده و به هیچ ذیروحی پاسخگو نبود چه باک؟  بهر حال اصل نظام باید حفظ شود که بهر قیمت میشود.  چنین نظامی صرفاً برای به رخ کشیدن اقتدارش برخی احکام زنگ زده که کمترین ربطی به دین ندارد را خط قرمز اعلام میکند در حالی که دروغ که بزرگترین نشانه دشمنی با خدا تلقی میشود حکم آب خوردن را داشته و سکه رایج در تعاملات ایشان است!

    کشورهای ایدئولوژی زده همگی در یک امر مشترک اند و همگی از یک لحاظ مشابه هم اند و تأییدی است بر دلایل گفته شده در سطور پیشین.  از آنجا که با نوع دینی ایدئولوژی بیشتر آشنا هستیم کافیست نگاهی به کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا انداخت که همگی از عقب ماندگی مزمن فکری رنج برده و در مادّیات نیازمند اتکا به دیگران هستند.  شرایط  از بد بدتر میشود وقتی که ایدئولوژی دینی در حاکمیت سیاسی قرار گیرد که تاریخ شاهد بزرگترین فجایع بشری در چنین شرایطی بوده است.  امروزه، برخلاف گذشته، وجود نظام های آزاد و رسانه های ارتباط جمعی هوشمند، استمرار و سیطره نظام های ایدئولوژیک را در خطر قرار داده و لذا حاکمیت سعی بلیغ در ممنوع سازی ارتباطات و تشدید انتشار پارازیت و اختلال در اینترنت و امثال آن میکند تا رابطه با بیرون را سد کند.  حاکمیت نظامات دینی عمدتاً در دو نوع کلی ظاهر میشوند.  در یکی، نوع خوبش، رهبر و مقتدای آن شخصیتی پاک و صرفاً مُبلغ اصول اولیه است و سیستم آلودگی ندارد.  مشابه آن در تاریخ رنسانس در اواخر قرن پانزده در فلورانس شکوفا و در اوج هنر خاندان مدیچی دیده میشود که راهبی ساده ولی یکدنده حاکمیت را در دست گرفته با دستور حمله به آثار هنری و سلب آزادی مردم با براه انداختن بسیج محلات برای تهذیب اخلاق عمومی نهایتاً موجب محو ثروت و شوکت و ایجاد فقر و نفاق در ناحیه شده و بعد چند سالی که توده مردم خود را اسیر دیدند او و دار و دسته وی را به آتش سپرده خود را نجات دادند.  نوع بدش که امروزه با آن مواجه هستیم،  دین را مستمسک قرار داده و به بهانه معنویت و تهذیب اخلاق مردم، ولی درواقع زیر نقاب دین، نظامی جهنمی و ضد بشری برپا کرده دلباخته دنیا و زر و زور است که با انواع مفاسد عجین شده با دروغ و ریا عاشق حکومت است.  تنها دغدغه نوع اخیر نه دین، بلکه قدرت و ثروت است.  نهایتاً هر دو وجه ایدئولوژی دینی قرین شکست و نکبت و ادبار است یعنی ایدئولوژی، خوب و بدش یکسان و ضد آزادی انتخاب، دشمن ابتکار، و مخالف هرگونه حرکت به جلوست.

    سوء تفاهم رایجی که اغلب توسط نظام ایدئولوژیک دینی دامن زده میشود، القاء این ترس در توده سنتی است که فقدان نظام حاضر مترادف است با سقوط معنویت و مثلاً بی دینی و محو اخلاقیات مردم.  حال آنکه واقعیت کاملاً وارونه است و در حضور نظام های دینی سلطه طلب، آنچه ترویج میشود فساد، دزدی، تفرقه، دروغ، و ریا است.   اینگونه نظام ها، همچون سایر سیستم های استبدادی، چون پاسخی در برابر خواسته ها ندارند به تنها ابزار خود که سرکوب است متوسل میشوند.  چنین نظام هائی در فرار رو به جلو، سیستم های آزاد را به فساد و فسق و فجور متهم میکنند حاکی از داستان آن دزدی که برای رد گم کردن در خیابان فریاد آی دزد آی دزد سر میداد.  معنویت اصیل در حضور "اختیار" شکوفا میشود و اختیار بنوبه خود زمانی معنا پیدا میکند که آزادی انتخاب یا بطور کلی آزادی تفکر موجود باشد.  معنویت واقعی در بستر اندیشه آزاد رشد میکند که طبق آنچه پیشتر اشاره شد منوط به صرف انرژی برای ارتقاء به پتانسیل بالاتر است. 

خلاصه آنکه، در دنیای واقعی کارها با تبادل انرژی صورت میگیرد.  با صرف انرژی، سیستم ارتقاء یافته (پتانسیل بالاتر) و با کاهش انرژی، نزول میکند.  تفکر و اندیشه ورزی نیازمند صرف انرژی است و بمراتب شاید از کارهای یدی هم مشکلتر و خسته کننده تر باشد.  انسان نیزهمانند طبیعت، علاقمند به صرف کمترین کار است که در فیزیک به اصل اقل عمل موسوم است.  بنابراین بی خیالی و سهل انگاری همساز و همسو با طبیعت است. منتها انسان برای تمشیت زندگانی خود ناچار از تفکر است و او در دوران مدرن وظیفه اندیشه کردن را تا حدی بردوش نمایندگان خود در مجالس ملی واگذار کرده و هرازگاهی فکر خود را یکبار برای انتخاب اصلح بکار انداخته، در باقی اوقات به امور و ابتکارات شخصی میپردازد.  واگذاری این وظیفه به فکر یک شخص منفرد بسیار پر ریسک و خطرناک است و تجربه نشان داده بزودی به استبداد رأی می انجامد.  ایدئولوژی ها چه دینی یا غیر دینی از همین قبیل است و چون احکام آن یکبار برای همیشه است، هرگونه تفکر مستقل و آزاد اندیشی برای اصلاح آن بی نتیجه است.  لذا جامعه، بویژه در نوع دینی آن، یک سیستم ایستا و راکد بوده ابتکار و پیشرفت ناممکن است.  لذا وجود هرگونه سازندگی ظاهری در امور مادّی مدیون و متکی به وجود حوزه تفکر آزاد است.  جامعه ایدئولوژیک با آنکه به لحاظی با طبیعت بی جان همساز است منتها در تضاد با اصل تغییر است چه انسان ذاتاً کنجکاو و پرسشگر است.  لذا نظام های ایدئولوژیک برای جامعه خود جز نکبت و بدبختی چیزی نداشته و هر ذهنیت آزادی با سرکوب مواجه میشود.  نهایتاً نظام ایدئولوژیک بتدریج مجبور است جای خود را به نظامی دارای آزادی اندیشه و حق انتخاب و اختیار فکر دهد.  نوآوری و ابتکار چه در حیطه مادّی و چه در حوزه نظر، فقط در نظام غیر ایدئولوژیک میسر است که پیشرفت از نتایج فرعی آن است.

 

  • مرتضی قریب