فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
۱۹
دی

ریشه های آلودگی فکری و عوامل آن

     بالاخره اکنون به جایگاهی رسیدیم که بپرسیم ریشه های آلودگی فکری چیست؟  آلودگی فکری از کجا متولد میشود، زایشگاه آن کدام است، چگونه تغذیه میشود، و چگونه رشد کرده بالنده میگردد.  و بالاخره، چگونه با شاخه ها و انشعابات متعدد خود فضای جامعه را برای نفس کشیدن تنگ میسازد.  

    معلوم نیست بتوان همه جنبه های یاد شده را در این فضای محدود پوشش داد، ولی آنچه مسلم است تا نوری بر سرمنشاء تاریکی ها پاشیده نشود سازوکار نیروگاه تولید ظلمت و جهالت شناسائی نخواهد شد و طبعاً، هر مبارزه ای مبارزه با معلول خواهد بود.  آنچه راهبردی و اساسی است همانا مبارزه با نفس شرّ است و نه لزوماً با شرور.  که با افتادن هر شروری بر زمین، چند شرور تازه تر برخواهد خاست.  در تشکیلات شرّ، آدم های عادی به شرور مبدل شده و مهره ای از تشکیلات شر میشوند.

    با کمی جستجو میتوان پی برد که ریشه های آلودگی فکری همه به یکجا ختم میشود: به منبع شرّ.  جائی که انواع مختلف شرّ در آنجا متمرکز و متجسدند.  انواع مختلف شرّ از کجا میآیند؟  بطور خلاصه، مجموعه همه آن عوامل یا قیودی که مانع تفکر آزاد بوده و از انتشار اندیشه آزاد و برخورد اندیشه ها جلوگیری میکند تظاهرات انواع مختلف شرّ است.  ریشه های آلودگی فکری از آبشخور شرّ تغذیه میکند.  تا سرچشمه ها خشکانده نشود، مادام که ریشه در آب است، آلودگی فکری همچنان در نشو و نما و در حال تکثیر است.  

    تا ندانیم شرّ چیست، مبارزه با آن بی معناست.  وجود شرّ باعتبار وجود انسان است که در دنیای بدون انسان شرّ بی معناست.  لذا شرط لازم برای حضور شرّ، حضور انسان است و تا انسان هست شرّ هم هست.  شرّ بمثابه یک وجود بالقوه در یک فضای مجازی همیشه موجود است و تحت شرایط خاص بصورت بالفعل پا به عرصه وجود واقعی میگذارد.  شاید یک توصیف آن اینگونه باشد که شرّ هیچ نیست مگر تصویر ما آدمها در آنسوی محور زندگی؛ در سوی منفی محور وجود همانطور که اعداد منفی تصویر آئینه ای اعداد مثبت اند.  تحت شرایط مناسب، شرّ از محیط مجازی به محیط واقعی پا میگذارد.  یک محیط فاسد، پرورشگاه خوبی برای پذیرش شرّ از دنیای مجازی به دنیای واقعی و تکثیر آن است.  در ادامه، فساد کل سرزمین را فرا گرفته و از استثناء بصورت قاعده در خواهد آمد.  کنترل جامعه و اداره حکومت در سیطره شرّ و در دست افراد شرور خواهد بود.  شرّ حرف اول را میزند و حل و فصل امور بدون اتکای به شرّ میسر نیست.  متعاقباً زندگی عادی انسانی به خواب زمستانی فرو میرود.

    شرّ موجودیت مستقل دارد و مانند تاریکی نیست که بگوئیم فقدان نور است.  موضوع خیر و شرّ مبحثی مهم در فلسفه است که بحث مستقل خود را میطلبد.  اما زیبا ترین و قابل فهم ترین فلسفه در این باب مربوط به داستانهای کهن ایرانی است که انسان در این میانه موجودیست مختار، و نه بنده، که میتواند انتخاب کند در سپاه خیر یا در سپاه شرّ کمک و یاور یکی از این دو نیرو باشد.  امیدی به نابودی قطعی شرّ وجود ندارد اما عجالتاً به حکم قانون میتوان آنرا محدود و محصور ساخت.  به حکم قانونی که بدست بشر نوشته میشود.  

     یکی از عوامل تشدید کننده آلودگی فکری بنام "اینرسی" در درون خود ماست.  این خاصیتی کلی در طبیعت است که مایل نیست چیزها حالت فعلی خود را ترک کنند.  از نظر فکری، این یعنی اینکه ما علیرغم شواهد و ادله مایل به تجدید نظر در افکار مضر نیستیم.  در مورد مردم سنت پرست، آنها علاقه ای به اخذ شیوه های جدید ندارند.  دیده شده که هنوز عده ای در کنار سفره غذا دست و صورت خود را با آفتابه و لگن میشویند.  حال آنکه بجای آوردن آفتابه، چند قدم آنسوتر دستشوئی بهداشتی قرار دارد و اینرسی فکری مانع از حرکت است.  درست است که طبیعت مایل است کارها را با صرف کمترین انرژی انجام دهد.  اما این خصیصه در دنیای تفکر قابل قبول نیست.  تفکر و اندیشه کردن فرایندی انرژی بر است و این بهائی است که باید پرداخت شود تا راه حل های جدید برای مسائل جدید جستجو شود.  چه اگر اینرسی یکسره بر فکر حاکم میبود زندگی بشر از دوره حجر فراتر نمیرفت.  

    آنچه انسان از هر صنف و طایفه ای در پی آن است همانا کسب "سعادت" است.  از زمان ارسطو و پیشتر از او روشن بود که نیروی راننده انسان جستجوی سعادت است.  جامعه نیز متشابهاً در طلب سعادت است.  اما سعادت چیست؟  فصل مشترک همه تعریف ها درباره سعادت به دو چیز ختم میشود: کسب سود و کسب لذت.  شاید اگر سخت گیر نباشیم، سود را هم بتوان زیرمجموعه کسب لذت دانست.  اینجا لذت در معنای عام خود است.  داشتن سیطره بر مردم و بهره کشی از آنان به نفع خود عالیترین لذت برای اشرار است.  لذت فقط جسمی نیست بلکه انبساط خاطر ناشی از مطالعه یک کتاب چه بسا همانقدر لذت بخش باشد.  حتی او که در عزای کشته شدن فردی در هزار سال پیش بر سر خود میکوبد، او نیز لذت میبرد.  ثبت علائم الکتریکی مغز او نشان میدهد همان ناحیه ای از قشر مغز فعال است که در فرد کتابخوان قبلی.  

     مادام که هرکس در پی لذت شخصی خود باشد مشکلی پیش نخواهد آمد.  مشکل زمانی روی خواهد آورد که آنکه بر سر خود میکوبد بخواهد دیگران را مجاب کند که معنوی ترین نوع لذت همانست که او درک میکند.  و اگر شرایط اجازه دهد، کتاب را از کتابخوان گرفته و محکم بر سرش کوفته میگوید این است لذت معنوی، این است ابتدا و این است منتها.  قوه قهریه در دست اوباش بیسواد برای اجبار به رویگردانی از کتاب و کتابخوانی و گرایش دادن توده به آن نوع لذت معنوی خودشان از همین روست.  داستان آتش زدن کتابخانه ها در تاریخ برای تحمیل همان نوع لذت معنویست.  امروز نوع عریان آنرا نزد نهضت اسلامی بوکوحرام نیجریه میبینیم که آشکار میگویند کتاب (بوک) حرام است.  در کشور ما اگر هنوز حرام نشده برای اینست که کتب مفید اجازه نشر نداشته و در عوض کاغذ و مرکب ارزان در اختیار نشر انبوه کتب بی فایده و بلکه زیان آور است.  

     چیز جدیدی که امروز دیده میشود، ورود انبوه بیسوادان به عرصه اداره حکومت است.  سررشته امور، نه فقط در نقاط کلیدی، بلکه هر جا کنترلی لازم باشد در تسخیر بیسوادان بری از کتاب است.  آنان از دو جهت مردم را به برسر خود کوبیدن تشویق و بلکه تهدید میکنند.  یکی از این جهت که بیسوادان مایلند کل جامعه را همرنگ خود ببینند.  یک بیسواد در رأس یک اداره، طبعاً با سوادهای زیردست خود را مرخص میکند.  مادام که پول نفت هست نیازی به سواد نیست.  جهت دوم برای اشاعه جهل و خرافه است و فقط در سایه آن است که اقلیت بیسواد قادر است سلطه خود بر اکثریت را استمرار بخشد.  دلیل محکم آنرا در تخصیص بودجه مملکت ببینید که چگونه ثروت مملکت، در شرایط فقر و بی پولی مردم، بی دریغ به پای چهل و چند نهاد گسترش جهل و خرافه هزینه میگردد.  لذت مطلق در قدرت مطلق است و برای حفظ و ادامه قدرت مطلق هزینه بسیار باید کرد.  از چه محلی؟ طبعاً از جیب مردم که فایده دوگانه دارد.  هم مطیع کردن مردم با گسترش فقر و وابسته کردن آنها به نهاد قدرت و هم جمع مال برای هزینه نهاد های خودی و ابزارهای سرکوب.  این چند معادله ساده تمام آن چیزیست که فارغ از هرگونه پیچیدگی در جریان است.

     ترس و ارعاب بمنزله چسبی است که اجزاء مختلف این معادلات را بهم میچسباند.  فردی را تصور کنید که با خرید بلیط وارد سالن سینما شده است.  در میانه فیلم تصمیم به ترک سالن میگیرد.  اما جلویش را میگیرند که این امکانپذیر نیست ودر صورت اصرار با خطر مرگ مواجه خواهد شد.  میگوید از تبلیغ سردر ورودی سینما تصور یک فیلم رمانتیک میکردم اما سرتاسر فیلم جنگ و جدال و سربریدن است که برای روحیه کودکان خوب نیست.  التماس او فایده ندارد و مجریان زن و فرزندش را گروگان میگیرند.  این ماجرا نمونه ای از کارکرد "فرقه" است.  در فرقه، هرچند ورود به آن ممکنست آزاد باشد لیکن خروج از آن عهد شکنی تلقی شده با خطر مرگ مواجه است.  

     از دیگر سرچشمه های آلودگی فکری، وجود فرقه است.  مؤسس یا مؤسسین فرقه با عقل و عقل گرائی میانه ای ندارند زیرا ادامه حیات فرقه در گرو بیخبری اعضای آن است.  هزینه ترک فرقه زیاد است و بسا با مرگ پرداخت شود.  روشنگری با سیاست فرقه در تضاد است و از همین رو کسانی که روشنگری میکنند تحمل نمیشوند.  نویسندگان و اهل قلم بویژه در معرض خطر بوده و بشدت تحت نظرند.  اگر لازم باشد راهی زندان و اگر کافی نباشد شکنجه هم میشوند.  به چه جرمی؟ بقول شاعر: جرمش آن بود که اسرار هویدا میکرد.  بهرحال آنها که اسرار دزدی ها و اختلاس ها و فساد را فاش میکنند جرمشان بسیار سنگین است.  اگر هم به زندان محکوم شوند، کاری میکنند تا همانجا در اثر بی غذائی یا عدم رسیدگی پزشکی خود بخود بمرگ "طبیعی" دار فانی را وداع گویند.  تا همه بدانند روشنگری از هر گناه کبیره ای کبیرتر است!

     فرقه گرائی و عوارض آن فقط مختص ما نیست.  حادثه 1978 میلادی در فرقه مذهبی"معبد ملی" به ریاست جیم جونز آمریکائی یکی از آنهاست.  رئیس فرقه با انبوه مریدانش که حدود هزار نفر بودند در اثر تضییقات دولت مجبور به مهاجرت به گویان آمریکای جنوبی شده شهری برای خود بنا میکنند.  جیم جونز خود کشیش بوده و برنده جایزه مارتین لوترکینگ؛ منتها ایدئولوژی عواقب خود را دارد.  پس از چندی چند نفری از مریدان تصمیم به ترک آنجا و جدائی از فرقه میگیرند.  لیکن به محض اجرای تصمیم، توسط سایر مریدان کشته میشوند.  متعاقباً، اعضای فرقه از اخبار بوجود آمده پیرامون خود سراسیمه شدند.  مریدان که سخت مطیع رهبر بودند به اشاره او و با خوردن سیانور دست به خودکشی دسته جمعی زده و 918 نفر پیر و جوان و زن و بچه در یک روز خودکشی کردند.  آخرین نفر، رهبر نیز خودکشی کرد.  روزنامه ها او را متوّهم نامیدند حال آنکه اساساً بنای هر فرقه ای بر توّهم استوار است.

     در 1993 فرقه مذهبی دیگری بنام "داوودیان" خبر ساز شد که در طی یک درگیری پلیس تگزاس با اعضای این فرقه 76 نفر کشته شدند.  آغاز ماجرا به دلیل دخالت پلیس برای ضبط اسلحه غیر قانونی بوده که به محاصره مرتع محل سکونت آنان به مدت 51 روز انجامید.  در نهایت امر، رهبر فرقه جوانی بنام "دیوید کوروش" همراه با سایر اعضاء به یک خودکشی جمعی روی آوردند.  

     در 1997 فرقه مذهبی دیگری بنام "دروازه های بهشت" در کالیفرنیا عمل مشابه کردند.  ستاره دنباله داری که در آن سال به حوالی زمین رسیده و پرنور شده بود این فکر را در رهبر فرقه ایجاد کرد که گویا سفینه ای فضائی برای بردن آنها به بهشت آمده است.  متعاقباً 39 نفر اعضای فرقه دست به خودکشی جمعی زده تا روح آنها وارد سفینه در حال انتظار شده و همراه با موجودات فضائی راهی ابدیت شوند.  

    در اینجا عمداً به 3 نمونه از آمریکا اشاره کردیم حال آنکه اتفاقات مشابه فرقه ای در سایر نقاط هم روی داده است.  اول اینکه نشان دهیم برخلاف تبلیغات دروغین طایفه ریاکاران نیرنگ باز که آمریکا را مرکز بی دینی نمایش میدهند، اینگونه نیست و همه گونه تمایلات مذهبی آزادانه و بطور گسترده میان مردم رواج دارد.  علاوه بر دین رایج، انواع فرقه ها نیز رواج دارند.  دوم اینکه نشان دهیم در همه این اتفاقات رهبر نیز چون سایرین خودکشی کرده که نشان از صداقت دارد.  هم صداقت او و هم صداقت مریدان.  صداقتی که در فرقه های خودی ابداً وجود ندارد.  در جریان جنگ هشت ساله، نوجوانان روستائی را با وعده بهشت روی میدان مین فرستادند.  حال آنکه آنها که وعده بهشت میدادند اگر یک در میلیارد خود بدان ایمان میداشتند محال بود بگذارند کس دیگری روی مین رفته بهشت را از آن خود کند بلکه دیگران را کنار زده خود اقدام به این عمل میکردند.  بویژه با آز و طمع بی حدی که در این طایفه سراغ داریم محال است دیناری بی صاحب بر زمین باشد و اجازه دهند کسی جز خود بردارد.  طبعاً بهشت با آن همه ویژگی هایش مطلقاً محال است بگذارند نصیب غیر شود.  این فرقه اگر صداقتی میداشتند در جریان جهاد همگی تا نفر آخر راهی بهشت خود شده بودند و این جهنم را برای مادّه پرستان وامیگذاشتند.   یعنی بآنچه به دیگران اندرز میدهند خود کمترین اعتقادی ندارند.  معروفست که در جمع خصوصی خودشان به ریش مردمی که مخاطب آنان اند میخندند.  داستان امروز سرزمین ما داستان یک فرقه بزرگ است با همه عوارض آن.  که اگر اقدام به ترک فرقه کنی مرتد قلمداد میشوی که حکم آن معلوم است.  اما ای کاش دستکم شباهتی با فرقه های یاد شده میداشت که صداقتی در رؤسای آن و ایمان آنها وجود داشت.  باز هم تقلب در تقلب.

     عوام و علائق مذهبی آنها در همه جا مشابه هم است و شرق و غرب ندارد.  منتها در غرب، حدود چند صد سالیست که مردم خود را راحت کرده و دو پوشه مستقل و جدا از هم یکی برای دین و دیگری یرای دنیا تخصیص داده اند.  شش روز هفته را به تلاش برای زندگی عادی پرداخته و روز هفتم را وقف مقوله دین کرده اند.  اینکه غرب به بی دینی متهم است صحیح نیست زیرا بند ناف روز هفتم همچنان به آسمان وصل است.  این شیوه جدائی دین و دنیا راحت بدست نیامده و با سعی و خطا و دادن تلفات مالی و جانی بسیار حاصل شده است.  

     اینکه آیا هنوز همین رویه بهترین راهکار است نمیدانیم.  ضمن احترام به تجارب دیگران، هر مسأله ای لازمست با توجه به شرایط زمانی و مکانی خاص خودش حل و فصل گردد.  بارها برای تقلید کورکورانه هشدار داده بودیم.  بعبارت دیگر امروز در فضای جدیدی که حاصل اندیشه های جدید است باید دید چه راهکاری مناسب وضع ماست و متضمن بهترین نتیجه است.  شاید با بررسی بیشتر و دیدن جوانب کار، کماکان همان نتایج حاصل آید.  

     مشاهده اشتباهات مکرری که در اثر تقلید مرتکب میشویم، هر انسان حساسی را به درد میآورد و نمیتواند بی تفاوت بماند.  سالهاست که زیان آفت کُش ها و استفاده های غلط از سموم کشاورزی در رسانه ها بازتاب داده شده بطوریکه یک کودک دبستانی نیز قادر است به منابع مربوطه مراجعه و اطلاعات آن را در اختیار بزرگترها بگذارد.  چگونه ممکن است محصولات کشاورزی صادراتی که با این بحران بی آبی تولید و صادر شده یک به یک بخاطر سمی بودن مرجوع شود.  چرا؟ چون سموم وارداتی از کشور دوست و برادر تقلبی بوده است.  آنچه را هم که بجای پول نقد پایاپای حساب کرده اند اینگونه بوده است.  شاید هم گناهی بر چین نیست که وقتی سابقه اعضای کمیسیون کشاورزی مجلس را ببینید به همان نتیجه ای میرسید که درباره تسخیر کشور توسط بیسوادان در سطور قبلی گفتیم.  استانداردهای کشاورزی توسط کسانی نظارت میشود با سواد حداکثر حوزوی!  از سوی دیگر برای تدارک پشت و پناه در مجامع جهانی تن به وابستگی هرچه بیشتر داده و در قالب قراردادهای بلند مدت و پنهانی داروندار خود را مجبوریم به گرو واگذار کنیم.  طبعاً محصولات کشاورزی داخلی بدتر از صادراتی نباشد بهتر نیست و همه اینها بخورد ملت بی خبر از همه جا داده میشود.  آیا هیچ آماری از سرطان و سهم خوراکی ها در تولید آن وجود دارد؟  آیا برای مردمی زیر خط فقر اصلاً این آمار مهم است؟   آلودگی ناشی از سموم در آب و هوا و خاک و خوراک بصورت گسترده وجود دارد.  آیا همه اینها ناشی از آلودگی فکری نیست؟  آیا علت العلل همه آلودگی ها ناشی از آلودگی فکری نیست؟  تئوری های غلط بر پایه های غلط و دادن زمان برای پر شاخ و برگ شدن آن.  

     هر جامعه ای آلودگی های فکری خاص خود را دارد.  جامعه امروز ایران آلودگی فکری مختص خود را دارد.  با توجه به تجربه چهل و چند ساله اخیر و با توجه به مجموع آنچه حکما و شعرای خردمند ایران در این هزار و چند صد سال گفته اند حکمی جبری و گریزناپذیر بیرون میزند.  حکم چنین است: سرچشمه و سرمنشاء اکثریت قریب به اتفاق آلودگی های فکری ناشی از وجود این طایفه ریاکاران نیرنگ باز است.  مکرر در اشعار حافظ و سعدی و فردوسی زیان های این طایفه برشمرده شده است.  زیان کسان از پی سود خویش، بجویند و دین اندر آرند پیش.  مهمترین ابزار اینان دروغ و نیرنگ است و به انحاء مختلف ریا و تزویر را چه در داخل و چه در خارج ترویج داده و میدهند.  اگر روزی اتحادیه رفتگران دست از کار بکشد امور زندگی مختل خواهد شد.  اما این طایفه اگر نباشد نه تنها خللی ایجاد نخواهد شد بلکه تأثیر مثبت بر اخلاق و رفتار جامعه گذاشته رو به تعالی خواهد رفت.  

    استعداد انجام شرّ بطور ذاتی در انسان وجود دارد کما اینکه استعداد خیر را هم  داراست.  این آموزش است که تمایل به یکی را کم و به دیگری افزایش میدهد.  حضور طایفه ریاکاران نیرنگ باز، نه تنها استعداد های منفی را پرورش داده به فعل میرساند بلکه خود انبوهی از خرافات و جعلیات را ساخته و برای محکم کردن تاروپود نادانی بر آنچه هست میافزاید.  ادامه رونق بازار این طایفه بکمک تکنیکی قدیمی بنام "تکرار و تلقین" صورت میگیرد که روزانه خرافات تکرار میشود.   تبلیغات گسترده ای با مخارج هنگفت براه میافتد تا روزانه این خرافات و جعلیات تکرار و تکرار شود.  هزینه آن از چه محلی تأمین میشود؟  واضح است که از جیب کارتن خواب ها، از جیب گورخواب ها، از جیب اتوبوس خواب ها، از جیب پشت بام خواب ها، و از جیب قاطبه ملتی تأمین میشود که حاضر به شنیدن این تبلیغات نبوده و در کار روزمره خود فرومانده اند.  شنیده شده که این تکنیک در زندانها برای شکنجه زندانیان بی پناه هم بکار میرود. 

     خرافات همواره شیرین است بویژه به مذاق آنها که به شنیدن آن معتادند.  اما حقیقت، اگر بگذارند شنیده شود، از همه شیرین تر است.  امروز فضای رسانه ای بیش از هر زمان دیگری این امکان را در اختیار عموم گذاشته است که خود مستقیماً و بدون واسطه به اطلاعات دسترسی داشته باشند.  طایفه ریاکاران نیرنگ باز سخت از این امکانات در هراسند.  به هر وسیله ای چنگ میاندازند و با توسل به چین و ماچین و التماس از آنان میخواهند مگر جلوی این بلیه گرفته شود.  ضمن این تشبثات و جستجوی هر راه ممکن، اما از هنر همیشگی خود غافل نیستند.  فعلاً تزریق یک دوز روزانه از جعلیات و خرافات توسط رسانه های خودی بهترین مُسکن است و همراه با بمباران تبلیغات غالباً نتیجه دلخواه را در پی داشته است.  

    علیرغم همه این تمهیدات، مردم کوچه و بازار به کردارها و نتایج عملی مینگرند.  تبلیغات و القائات خرافی اثر خود را بیش از پیش از دست داده و کمتر کسی را جذب میکند.  بیش از هر چیز به جیب خود نگریسته و بدان اعتماد دارند.  آنها از خود میپرسند بعد همه این بحرانها، چنانچه بطور معجزه آسائی توافقی روی دهد و گشایشی ایجاد شود و خواسته ها همه اجابت شود آنگاه چه خواهد شد؟  آیا درهای بهشت گشوده خواهد شد؟  بعد از همه جمع و تفریق هائی که انجام میدهند تازه متوجه خواهند شد که با وجود همه موفقیت های ادعائی تازه رسیده ایم به صفر!  آنهم شاید.  یعنی همان جایگاهی که اکنون کشورهای قعر جدول دنیا در آن قرار دارند.  البته خواهند گفت این یک صفر عزت مندانه است.  یک صفر با آبرو و حُرمت بسیار.  که این نه یک صفر معمولی بلکه صفریست بر تارک نُه سپهر.  

     مدتی نیز با این داستان سرائی ها سپری خواهد شد و مردم را سرگرم خواهند کرد.  اما مگر سیاست تحمیق را تا کجا میتوان ادامه داد؟  شاید فقط از شهرزاد قصه گو برآید که هر شب را با داستانی به صبح آورده و شبی دیگر را به عمر خود افزوده.  میپرسند چاره چیست و راه نجات کدام است؟  با انبوهی از شواهد و مدارک، بسیار مشکل است اگر نتیجه ای غیر این حاصل شود که در درجه نخست نظامی که منشاء این آلودگی هزار و چندصد ساله است باید یکسره کنار گذاشته شود.  گزینه دیگری وجود ندارد.  بزک اهریمن، سرشت او را تغییر نخواهد داد.  طبعاً عده ای نگران آخرت خود خواهند شد.  اما باید گفت مردمی که نیک نهاد هستند، صرفنظر از لباس دین، همچنان همان خواهند بود.  مردم کژنهاد نیز، با دین یا بدون دین، همچنان همان خواهند بود.  نقش دین صرفاً بمنزله یک سپر حفاظتی در خدمت طایفه ریاکاران نیرنگ باز بوده که با توسل به آن تاکنون امیال و منافع خود را برآورده ساخته اند. آن دسته که عقل را فرا راه خود قرار داده اند رستگاران حقیقی اند.  با اینان سخنی نیست.  اما برای آنان که نیازمند نقاط اتکائی هستند توصیه میشود به گنجینه آموزه های دیرین مراجعه کنند.  این لزوماً به معنای دعوت به بازگشت به آئین زرتشت نیست.  بلکه به معنای انتخاب ارزش های فراموش شده گذشته ماست.  خواه این ارزش ها از اسلام باشد، خواه از مسیحیت، خواه از زرتشت، خواه از مانویت، خواه از مهرپرستی، خواه از آئین زروان، و خواه از هر آنچه بر اصول راستی و درستی استوار بوده باشد.  قبلاً این مجموعه را "اخلاق طبیعی" نامیده بودیم ( 1398/6 ).  قدمت بشر منحصر به یکی دو هزار سال اخیر و ادیان معاصر نیست.  قدمت او به میلیونها سال پیش باز میگردد و طی میلیونها سال او با اخلاق طبیعی سر میکرده است.  خرد و عقل سلیم یگانه راهنمای او بود.  

    آلودگی های فکری که از آن رنج میبریم نسبتاً جدید است و ربطی به اعصار پیش از تاریخ ندارد.  برای ما، ریشه هایش به زمان حمله اعراب باز میگردد.  شاید حتی کمی پیش تر به دوران سلسله مبتنی بر مذهب ساسانیان باز گردد که نارضایتی توده مردم از تبعیضات روحانیون از آنجا آغاز گردید.  شاید اگر آزادی مزدک و مانی به رسمیت شناخته میشد اوضاع زمانه چرخش دیگری می یافت.  اما در عوض، سرکوب اعتراضات مردمی نهایتاً به بی تفاوتی و وادادگی توده مردم هنگام حمله اعراب انجامید و آن شد که نمیبایست میشد.  دانستن تاریخ گذشته، چراغ راه آینده است و بر نخبگان و آموزگاران راستین فرض است که راه های برون رفت از مخمصه های تاریخی را نشان دهند.  کمترین توصیه اینان شاید توصیه لقمان حکیم باشد.  از او پرسیدند ادب از که آموختی؟ گفت از بی ادبان؛ که هرچه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم.  امروز که دین، بزرگترین مستمسک در دست دزدان و شیادان است بر مردمی که صادقانه به ارزش های اخلاقی پای بندند فرض است که حساب خود را از طایفه ریاکاران نیرنگ باز جدا سازند.  مردم میتوانند مانند لقمان با دوری جستن از تبلیغات اینان سلامت خود و آینده فرزندان خود و کشور را تضمین کنند.  کمترین کاری که میتوان کرد تبری جستن از افعال و کردار اینان و پرهیز از آدابی است که همشکلی و همسوئی با اینان را تداعی میکند.  در یک کلام بایکوت این طایفه و پرهیز از هرآنچه که آب به آسیابشان میریزد.  این فقط کمترین و حداقل کاریست که از همه ساخته است.  فقط در سایه یک هماهنگی و همفکری و همدلی عمومیست که این آلودگی فکری بمثابه ننگی تاریخی برای همیشه زایل خواهد شد.  اینگونه باد.

 

  • مرتضی قریب
۲۱
آذر

آلودگی فکری

      آلودگی فکری دست کمی از آلودگی های مادّی که قبلاً درمورد آب و هوا و خاک و بطورکلی محیط زیست و بیوسفر برشمرده بودیم ندارد بلکه از آن وخیمتر است.  مدتهاست که قانون تکامل داروین حرف آخر را میزند و همه روی آن حساب کرده و هنوز میکنند.  باین معنی که جانداران از گیاه و ذرات ریز گرفته تا حیوانات و انسانها همه رو به تکامل و به نوعی بهتر شدن یا سازگاری بهتر با محیط میروند.  اما مشاهدات و ملاحظات جدید مجبورمان میکند کمی شک کرده و قبول کنیم که گویا این قانون نیز مثل سایر قوانین استثنائاتی دارد.  باین معنی که تکامل گاهی میل به پسرفت دارد.  نمونه های آن شاید کم نباشد.

     در گذشته ها، زمزمه فرا رسیدن قرن 21، ایده های بزرگ و اندیشه های شگرف را در ذهن جوانان آن دوران تداعی میکرد.  همه انتظار اختراعات و اکتشافات عجیب بویژه در حوزه ذهن بشر را داشتند.  امروز خوشبختانه بسیاری از آنها تحقق یافته و اینکه هر کس میتواند با هر کس در هر گوشه دنیا ارتباط برقرار سازد حقیقتاً از عجائب است.  اما فکر بشر چه؟  آیا فکر رو به تکامل است؟  آیا ذهن رو به بهتر شدن و کارائی بیشتر دارد؟  یا گاهی هم در جهت عکس سیر میکند؟  دیدن انسان هائی که افکارشان بطور مستمر در جهت قهقرا سیر میکند این ظن را تقویت میکند.  یکی دو تا نیستند که حکم به استثناء کنیم، بلکه تعداد گاهی سر به میلیون و چند ده یا چند صد میلیون میزند.  اینجاست که ملت ها در مسیر پسرفت می افتند.  طوری میشود که معدود کسانی که همرنگ جماعت نیستند گاه بخود نهیب زده که نکند این فکر ماست که اشتباه است چرا که میگویند اکثریت همواره درست فکر میکند.  

     براستی معیار فکر درست چیست؟  چه کسی حق دارد بگوید این درست است و آن نادرست؟  وقتی صحبت از آلودگی است همواره در هر رابطه ای تلقی اینست که جمعیت اندک محصور در اکثریت عظیم را آلودگی بدانیم.  مثلاً یک قطره جوهر در یک لگن آب صاف، آلودگی تلقی میشود.  یا قدری فضله موش در یک کیسه گندم چیزی جز آلودگی نیست.  تلقی عمومی همواره چنین بوده و اصل همواره حول همرنگ جماعت شدن میگردد.  ولی  همیشه اینطور نیست. مثلاً یک قطره ماده گندزدا در یک لگن آب بظاهر صاف اما دارای میکروب دیگر آلودگی نیست بلکه برعکس، این توده عظیم است که آلوده است و قطره کوچک نجات بخش است.  پس معیار واقعی چیست؟  معیار واقعی فقط یک چیز است: منطق!

    منطق چیزیست که حتی خلافکاران هم وقتی پای منطق بمیان آید در باطن تن بدان میدهند، هرچند در ظاهر پذیرا نباشند.  آلودگی فکری از حرکت در خلاف جهت منطق آغاز میگردد و هرچه جلوتر میرود بیشتر در باتلاقی که بوجود آورده گرفتار میشود.  بطوریکه بعد از مدتها، نقطه آغاز و انحراف اولیه گم میشود.  افکار عمومی ناخواسته گرفتار جزئیاتی میشود که اصلاً قرار نبوده بوجود آید.  دانایان زمانه امروز گرفتار بحث و جدل درباره موی زنان میشوند که آستانه گناه از چه تعداد تار مو آغاز میشود.  شبیه بحث استادان فن در قرون وسطی که چند فرشته بر نوک سوزن قادر به رقصند!  یا اینکه زنان نباید وارد استادیوم شوند و یا دوچرخه سوار شوند.  آلودگی فکری همه را از عوام و خواص سرگرم مهملات میسازد که آخرین آن گناه بودن عینک آفتابی بر چشم و آلات موسیقی در دست است!   گاهی هم آلودگی ها از سر ناچاری بوجود میآید.

    امروز چنان شده که تنها درخواست مردم به "آب" و "نان" منحصر شده و تقاضای بیشتری نیست.  اگر این دومقوله محقق شود گوئی بهشت واقع شده.  خواسته هائی چون آزادی های اجتماعی و حق کار و پیشه و مسکن و انواع حق های دیگر بدینگونه در سایه قرار میگیرد.  این خواسته های متعالی معمولاً در جامعه ای مطرح میگردد که آب و نان و حق حیات برسمیت شناخته شده باشد.  پس شاید برای مطرح نشدن خواسته های جدی تر، باید مردم را کماکان به همان آب و نان سرگرم کرد.  در این شرایط منطق رنگ میبازد. آب نیست زیرا میگویند صرف کشاورزی به نیت خودکفائی و صادرات است.  اما صادرات کشاورزی همه برگشت میخورد چون مسموم است.  آیا در بازگشت، معدوم میشود یا بخورد ملت داده میشود؟  نمیدانیم.  اما چرا اینهمه سم؟  مگر این وزارت خانه های رنگارنگ کشاورزی نظارتی ندارند؟  نخل های خوزستان خشک شده یا از بی آبی کنده و صادر میشود.  صدالبته آنها هم مرجوع میشود.  آنها که آب خورده اند چرا خشک شدند؟  از آب شور.  زیرا سد گتوند روی گنبد نمکی است.  آیا درس گرفته اند و آخرین شاهکار است؟  خیر.  سد دیگری درگچساران در حال ساخت است و دقیقاً بر تپه های گچی، منطقه ای که به "گچ" ساران موسوم است.  احتمالاً سدهای مشابهی هم مثل نقل و نبات در دست ساخت باشد.  چرا؟ تا رودخانه ها و دریاچه ها همگی از حیز انتفاع خارج گردد.  چرا؟  چون منفعت دوگانه دارد.  از سوئی تکنوکراتهای بیکار به سد سازی مشغول میشوند زیرا نمیتوانند مانند خواص مستقیماً دست در جیب مردم کرده از ردیف های من درآوردی بودجه ارتزاق کنند.  عمران بهترین دستآویز خداپسندانه است.  منفعت دیگر در قالب همان نقشه بزرگ و مخفیانه است تا آینده سرزمینی بنام ایران بکلی نابود شود.  نه شعار است، نه گمانه زنی و نه تئوری توطئه بلکه حقیقتیست وحشتناک.  این نقشه مدتیست که در حال اجراست و پشتوانه آن باز عمل خداپسندانه دیگریست: افزایش جمعیت!  نه تنها حال بلکه آینده این سرزمین نیز باید نابود شود.  با کنار هم قرار گرفتن همه جزئیات این پازل، قرار است سرزمین سوخته و بی آب و علفی بوجود آید با مردمانی گرسنه و تشنه و در حال فرار به افغانستان و پاکستان، یا جنوب و شمال، یا بهتر از همه به غرب.  شاید بخشی از هدف هم همین یعنی ضربه ای به غرب باشد.  حتی اگر همین امروز هم خرابکاری ها متوقف و جمعیت در همین سطح فعلی هم ثابت بماند، متأسفانه مدتهاست که کار دیگر از کار گذشته است.  وخیم است و بسمت وخیمتر شدن میرود.  این نقشه بی شک همدستان زیادی در داخل و خارج دارد.  اخیراً یکی از کارشناسان باصطلاح خبره مقیم خارج میگفت اگر سراغ دامنه های زاگرس برویم تا 100 میلیون را هم میتوانیم آب بدهیم! یا از فرط نادانیست یا یکی از همکاران همان نقشه بزرگ.

    روز و روزگاری ملاک قدرت یک سرزمین در تعداد نفوس آن بود، اما امروز ثروت و پیشرفت دیگر ربطی به کمیّت آدمها ندارد بلکه تابع قدرت و کیفیت فکری آنهاست.  مدتهاست چنین رابطه ای منسوخ شده ولی مسئولین عقب مانده هنوز قدرت را در تولید مثل حیوانی میپندارند.  چرا که آنرا در جهت تحقق نقشه بزرگ مفید میدانند.  جمعی از عقلا این نظر را تکرار میکنند که جمعیت پیر میشود.  خوب بشود چه میشود؟  از ترس عقرب به مار غاشیه باید پناه برد؟  یکی از عواقب آلودگی فکری، بسر بردن در قرون ماضی است.  امروزه قدرت فکری مهمتر از نیروی یدی است.  اتفاقاً افراد پیر و بازنشسته (ترجیحاً با پیشینه علمی) در قله پختگی فکری خود هستند. که نجات بخش واقعی ما فکر است.  فکری درست و روزآمد.  کارهای یدی به ماشین آلات و بزودی به روبات ها سپرده میشود.  قدرت و ثروت ملل در گرو قدرت فکر است.  بعد قرنها سعی و خطا، چگونه این منطق درک نمیشود؟ نمیدانیم.  از عقلا و دانشگاهیان حتی نجوائی شنیده نمیشود.  گوئی در خوابند.  شاید هم به نوشته مرحوم دشتی "عقلا بر خلاف عقل!".

    بنظر میرسد با یک اضمحلال فکری در سطحی همه جانبه روبرو هستیم.  توگوئی نوعی آلودگی یا میکروب حوزه وسیعی از فکر ها را آلوده ساخته.  آیا شروع آن از 40 سال پیش بوده؟  یا اینکه بذرهای آن از سالیانی بسیار دور در فکر جامعه کاشته شده؟  آیا میتوان تاریخی برای پاشیدن این بذرهای مسموم قائل شد؟  از چه زمانی آلودگی تکثیر شد؟  میدانیم تحولات، بطئی صورت گرفته و میگیرد ولی با بازگشت مرحله به مرحله به عقب شاید نقطه عطفی آشکار شود.  یک گسست فرهنگی حدود 1400 سال پیش اتفاق افتاد.  آیا اگر اتفاق نمی افتاد، وضع ما بدین گونه بود؟  آیا یک دست شدن دیدگاه های فرهنگی ما با ملل عرب، سرنوشت مشابه برای ما رقم زده؟  مصر نیز از سرزمین هائی بوده که سرنوشتی مشابه ما پیدا کرده است.  آنها نیزعرب نبودند ولی اکنون کاملاً، و بسیار بیشتر از ما، عربیزه شده اند.  ثروت عمده آنان از راه توریسم است.  اما این همه جهانگرد و ثروتی که با خود به مصر میبرند آیا برای دیدن الازهر است؟  یا برای دیدن تمدن شگفت انگیز باستانی فراموش شده آنان است؟  آیا طی تاریخ این پیشرفت بوده است یا پسرفت؟

    اگر در سالهای پیش از انقلاب اسلامی، آلودگی فکری در لایه های پنهان جامعه مخفی بوده، امروز بصورت باز و عریان و در حجمی نجومی و غیر قابل تصور بازتولید شده و در تمام شئون جامعه پمپاژ میشود.  جای سالمی در امان نمانده که فکر شود مثلاً در حوزه کوچکی هنوز منطق برقرار باشد.   بعنوان مثال نمونه های مهم آن ارائه میشود.  روال کلی از اعصار گذشته تاکنون بر این بوده که جنگ منفور است بطوریکه حتی جنگ طلبان حرفه ای ادعا میکردند هدفشان صلح است.  اما ناگهان در مقطعی جنگ نعمت تلقی میشود و عجیب تر آنکه دانایان و عقلای حاضر در صحنه یکصدا سر تکان داده و تأیید و تمجید کرده و متعاقباً مردمی هم که تقلید گر رفتار فرادستان هستند به تحسین آن میپردازند.  توگوئی خرابی و ویرانی نعمت است.  اما ناگهان ورق برگشته و دفعتاً، بی هیچ گفتگو، سازندگی اصل میشود و همه آنها که تا دیروز مؤید جنگ و ویرانی بودند امروز موافق ضد آن یعنی سازندگی میشوند.  آب از آب تکان نمیخورد و پرسشی در نمیگیرد که آن قبلی چه بود و این چیست؟  شاید بطور ایزوله اینجا و آنجا بحث هائی درگیرد ولی در عمق جامعه منتشر نمیشود و فکر ها را بخود جلب نمیکند.  چه بود؟ چرا شد؟ چگونه تمام شد؟ بحثی نشد.

    ناگهان کاشف بعمل میآید که استوانه چرخنده ای میچرخد و یک بحران جدید در امر هسته ای آغاز میشود.  اهل فن میدانند که غلظت بالا فقط به نیت دستیابی به یک چیز است اما عقلا میگویند ساخت و کاربرد آن یک چیز، ممنوع و بلکه حرام است.  فی الواقع فکر کردن به آن ممنوع است چه رسد ساخت و بهره برداری.  موضوع این نیست که اصولاً آن چیز خوبست یا بد، بلکه موضوع اینست که منطق در اینجا لنگ میزند.  آیا تحریم های بین المللی و تبعات سخت مالی که متوجه مردم بیخبر از همه جاست باید برای موضوعی که حرام است صرف شود؟  نه توجیهی در خارج و نه توجیهی در داخل.  بدنبال تحریم ها عقلا به جنب و جوش افتاده و ناگهان اعلام میشود که همه تحریم ها ورق پاره است.  اصلاً تحریم نعمت است و باعث شکوفائی و رشد صنعت میگردد.  پس منطقاً باید از آن استقبال کرده و به حجم تحریم ها دامن زد.  ولی با کمال تعجب عقلای دیگری پیدا شده خود را به در و دیوار میزنند تا آن را رفع کنند.  معلوم نمیشود که نعمت است یا زحمت است؟  در محیط آکادمیک رسم است که هر مسأله ای صورتی دارد و یک روش حل.  اما اینجا نه صورت مسأله روشن است و نه روش حل آن مشهود است.  توگوئی هرچه پیش آید خوش آید.  میلیونها فکر در داخل و خارج درگیر رفع تحریم ها میشود.  تحریم هائی که اصلاً معلوم نیست برای چه بوجود آمده؟  در آخرین پرده که در حال اجراست، همانها که در صدد آتش زدن موافقت قبلی بودند اینبار به آب و آتش میزنند تا وثیقه ای محکم بگیرند هرگز لغو نشود!  اما همه این محرومیت ها گویا برای ساختن چیزیست که اصلاً قرار نیست ساخته شود چه رسد بکار رود.  پس این همه رفت و آمد ها و بار مالی سنگینی که بردوش مردم است برای چیست؟  اینهمه ضد و نقیض ها از کجا آب میخورد؟  ظریفی میگفت خودمان انتخاب کرده ایم!  اما کجا و چگونه معلوم نیست.  

    نمونه های این سردرگمی و تضادهای منطقی که به آلودگی فکری موسوم است بسیار زیاد میباشد.  تلاش فزاینده ای برای خروج معلمان از صحنه صورت میگیرد تا با جایگزین کردن طلاب، هدف دوگانه ای تأمین شود.  هم طلاب به نان و نوائی اضافی خواهند رسید و هم تحقق نقشه بزرگ جلو میافتد.  برای نابودی آینده یک ملت چه چیزی بهتر و قطعی تر از نابودی فکر کودکان معصوم و بیرون انداختن عقل و بار کردن خرافات بجای آن.  از آن سو، تلاش هائی که در آوردن ویروس کرونا شد و نحوه کنترل آن و دست آخر داستانهای واکسن و ضد و نقیض گوئی های آن را همه دیدند.  طرز فکر جامعه را چنان پیچانده اند و این تصور را ایجاد کرده اند که بودجه دولت از اموال دولت است، حال آنکه این پول خود مردم است که زیر نام بودجه دولت به سیاه چاله هائی ریخته میشود که هرگز پرشدنی نیست.  تلاش های مجدانه ای برای خشکاندن آب های سطحی و زیر سطحی و سپس تلاش های مذبوحانه و دادن نسخه های انحرافی برای درمان آن.  توگوئی از سر بیکاری باید مشکلاتی آفرید و بعد برای رفع آن تولید کار کرد.  اما روانشناس میگوید از سر بیماری و نه بیکاری.  در اسطوره ها نقل است که زئوس برای مجازات یکی از تیتانها، گناهکار را مکلف کرد که همه روزه سنگ بزرگی را غلتانده به بالای کوه برده و ناگهان آزاد ساخته غلتیده به پائین برگردد.  کار از سر نو و دوباره و دوباره تا پایان جهان.  آنان که به جبر معتقدند میگویند محتمل است ما نیز دچار نوعی نفرین شبیه این شده ایم و زندگی آکنده از انواع دوباره کاری ها شده و عمر گرانمایه و انرژی باید دائماً صرف جریمه گناهانی که نمیدانیم چیست شود.  

نتیجه آنکه

    آلودگی فکری و مضامین اشتباه چنان جسم و جان جامعه را فرا گرفته که گوئی مانند یک قفس نامرئی بر همه چیز مسلط است.  چون همه در این زندان محبوسند، کسی تصور آنچه در بیرون است را ندارد.  آیا رخنه در این زندان میسر است؟  آیا فرار ممکن است؟  آیا بقول مولانا باید با تیشه سوراخی به بیرون ایجاد کرده فرار کرد؟

یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان                     چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید

بنظر ما امروز این تیشه، تیشه عقل و معرفت است.  باطل السحر جادوی جهل و خرافات تیشه منطق است.  یادمان باشد، وخیم تر از آلودگی های مادّی، آلودگی های فکریست که مادر همه آلودگی های عالم است.  اما چطور میتوان آلودگی های فکری را زدود و منطق را حاکم کرد؟  ضمن زدودن، البته لازمست منشاء آن نیز معلوم گردد تا درمان موفق از کار در آید.  بنظر میرسد سرچشمه های آن عمیقتر از چیزیست که تصور میکنیم.  آیا در یک جمع کوچک یا یک کلاس درس میتوان به حل آن پرداخته نوری از امید ایجاد کرد؟  شاید بتوان اما این جرقه تا بخواهد در کل جامعه بگیرد ممکنست هزار سال طول بکشد.  پس تنها راه میماند در دست گرفتن کل سیستم آموزشی و رسانه ای کشور.  در کوتاه مدت فقط همین راه حل جوابگوست.  اما چطور چنین چیزی ممکن باشد؟  در سیستمی از صدر تا ذیل فاسد، یگانه راه معزول کردن سران است که اگر سران فاسد نباشند جامعه فاسد نخواهد شد.  بعبارتی، اگر سران فاسد باشند، جامعه قطعاً فاسد خواهد شد.  فساد همواره از رأس آغاز میشود.  اخلاق نیک فردی و ترویج نیکی در سطح شخصی، هرچند مفید است ولی جامعه را تغییر نخواهد داد.  مانند آنست که با بیل کوهی را جابجا کرد.  آیا به بیدار شدن عقلا از خواب امیدی میتوان بست؟  

 

  • مرتضی قریب
۱۹
آذر

منشاء آلودگی ها

     در این ایام مسأله حیاتی و بسیار مهمی بنام گرم شدن کره زمین در سطح جهانی مطرح شده که افکار بسیاری را بخود جلب و مشغول داشته است.  اهمیت موضوع از آن جهت است که اگر افزایش متوسط 1.5 درجه ای فعلی به 2 رسیده و تجاوز کند، بیم آن میرود که سیاره ما نیز چون زهره متحمل یک فرآیند بازگشت ناپذیر بسمت گرمتر شدن و نهایتاً خالی از حیات شدن برود.  متأسفانه فکر های اندکی متوجه وخامت موضوع است و عامه، چون گذشته، بکار خود سرگرمند. 

     اما مسأله دیگری که اهمیت آن از موضوع فوق کمتر نیست، اگر بیشتر نباشد، موضوع آلودگی تدریجی کل (دقت کنید کل) کره زمین است.  این تدریج از یکصد سال پیش بدینسو رشد تصاعدی بخود گرفته و بعید نیست پیش از آنکه بر اثر گرمایش کره زمین، حیات نابود شود، آلودگی پیش دستی کرده کار را تمام کند.  یکی از بحث های مهم این روزها، مسأله آلودگی است.  البته یک آلودگی فکری نیز هست که آن نیز، دستکم برای ما، اهمیتش از آلودگی مادّی کمتر نیست و جا دارد در آینده بدان نیز پرداخته شود.

    بحث رایج در رسانه های داخلی و خارجی همه حول و حوش انواع آلودگی دور میزند.  آلودگی هوا که خود سرچشمه از سوخت های فسیلی دارد یا گرد و غبار ناشی از بیابان زائی و یا ذرات ریز پلاستیک شناور در هوا.  آلودگی آب هست که آن نیز ناشی از عوامل مختلف است.  ناشی از سموم شیمیائی و انواع آفت کش ها که سرانجام همه به دریا ختم میشود.  ناشی از فاضلاب های خانگی و صنعتی حاوی هزاران نوع مواد شیمیائی مضر و انواع میکروب ها.  ناشی از پلاستیک ها که بدترین در نوع خود میباشد زیرا بسادگی در طبیعت هضم نشده و وارد زنجیره غذائی و حیاتی ما و سایر جانداران شده است.  آلودگی خاک که آن نیز چه از بابت مواد شیمیائی مورد مصرف در کشاورزی و چه از بابت اکتشاف و بهره برداری های نفتی و چه سایر معادن و استفاده های صرفاً سودجویانه و طبیعت ستیز وجود دارد. 

    میگویند زمین از این همه آلودگی در رنج است.  حتی میگویند زمین در خطر است.  زمین در خطر انقراض است.  آیا واقعاً در خطر است؟ آیا زمین در معرض انقراض است؟  کدام رنج؟!  چرا ما مشکلات خود را گردن دیگران میاندازیم؟  چرا مشکل خود را مشکل زمین میگوئیم؟  مگر زمین با ما سخن گفته که مثلاً اظهار ناراحتی کرده باشد؟  حقیقت اینست که همه اینها فرافکنی است.  عادت کرده ایم به پراکنده گوئی و حرف های بی پایه و اساس گفتن.  کجا زمین در خطر است؟  زمین میلیاردها سال زندگی کرده و همچنان زندگی خواهد کرد.  این ما انسان های مستأصل و بیچاره هستیم که در خطریم!  البته سایر حیوانات زبان بسته نیز به پای ما در حال قربانی شدن هستند.  حتی اگر روزی نسل حیات از بستر زمین زدوده شود، باز هم زمین به زمین بودن خود ادامه خواهد داد، حتی اگر وضعیتی چون خواهر خود ناهید اختیار کند.  

    لذا همه این داد و فریادها بابت آلودگی زمین برای آلودگی خودمان و در خطر قرار گرفتن آینده خودمان است.  آلودگی زمین چیست؟  واقعیت اینست (بازهم باتکای اصول بقا) که همه چیز در درون و بر رخسار این سیاره ثابت است؛ نه چیزی اضافه میشود و نه چیزی کم میشود ( از مقدار جزئی سقوط شهاب سنگ ها صرفنظر کنید).  پس صحبت از آلودگی برای چیست؟  واقعیت دوم اینست که کره زمین حاوی مقادیری عناصر مختلف بوده و اغلب بصورت ترکیباتی از این عناصر توده زمین را تشکیل میدهد.  چه انسان بر بستر این سیاره میبود یا نمیبود، چه حتی اگر حیات بر سطح این کره خاکی بوجود میآمد یا نمیآمد، در هر حال بطور طبیعی در طول زمان عناصر دستخوش کنش و واکنش با یک دیگر میشوند و ترکیبات گوناگون بوجود آورده یا بصورتی دیگر متحول میشوند.  درست همان رفتاری که بر سایر سیارات فاقد حیات منظومه خورشیدی رفته است.  

    منتها تنها تفاوتی که وجود دارد، واقعیت وجودی انسان و دخل و تصرفات وی بر بستر زمین است.  حتی بسیار بسیار پیشتر از آنکه انسانی بوجود آید، کسان دیگری بوده که این دخل و تصرفات را انجام داده اند.  مثلاً چه کسانی؟  شواهد زمینشناسی حاکی از وجود موجودات ذره بینی در دریاهای چند میلیارد سال پیش کره زمین است که با جذب گاز کربنیک و تولید اکسیژن صحنه را برای ظهور موجودات بعدی آماده ساختند.  از نقطه نظر ما آدمیان این دخالت خوبی بوده زیرا به نفع موجودیت ما بوده!  طُرفه انکه امروز ما انسانها در حال انجام عمل عکس و به زیان موجودیت خود هستیم یعنی مصرف اکسیژن و سوخت های کربنی یامفت (زیرا در تولید انها نقشی نداشتیم) و تبدیل به انواع گازهای کربن و ایجاد آلودگی و البته گرمایش زمین.  از این نظر، تفاوتی نیست و ما هم بخشی از موجودات دست اندر کار زمین هستیم.

    اگر از کره زمین سوأل کنیم، برای او هیچ فرقی نمیکند و بین آن موجودات ذره بینی مفید و این انسان های دوپای مضر هیچ تفاوتی نمیبیند و همه به نوعی سرگرم کار خود اند.  منتها ما انسانها چون خود را صاحب عقل میدانیم، انجام اقداماتی در جهت زیان به خانه خود و تخریب آن با عقل و معرفت ادعائی منافات دارد.  این رویه جاری باید تغییر کند.

    اکنون مجدد بازمیگردیم به طرح پرسش اولیه که این آلودگی ها چیست؟  در پاسخ باید گفت با توجه به بحث قبلی یعنی بقای مادّه، چیزی بنام آلودگی به معنای واقعی کلمه وجود ندارد!  آنچه حقیقتاً وجود دارد، پراکندگی است.  میلیونها سال طول کشیده تا کربن جوّ زمین در درختان و بدن جانوران دیرین انباشت شده و در اعماق زمین به سوخت های کربنی تبدیل گردید.  این پروسه نه برای ما و نه برای هیچ موجود دیگری بوده.  متشابهاً افزایش غلظت اکسیژن جوّ زمین نه بخاطر ما و نه بخاطر هیچ تنابنده دیگری صورت پذیرفته.  طبیعت عمل خود را میکند و جمع شدن مواد در یکجا و پراکنده شدن آنها در جای دیگر فقط در سایه قوانین طبیعی صورت گرفته و صورت خواهد گرفت.  پس نقش ما انسانها کجای این صحنه است؟  در گذشته های دور انسان نیز همچون سایر جانداران برای بقای خود دخل و تصرفات خود را در طبیعت پیرامون خود داشت.  منتها چندان چشمگیر نبود چه به لحاظ تکنیک چه به لحاظ جمعیت.  اما امروزه انسان با دانش وسیع خود، و البته جمعیتی عظیم، دست اندازی های او سبب تشتت با آهنگی سریع و در پهنه ای وسیع میشود.  سوخت های کربنی اکنون بصورت گاز مجدد به هوا بازگشت میکند.  بخشی از آن بصورت لاستیک و پلاستیک و محصولات پتروشیمی درآمده در زمین و هوا و دریا پراکنده میشود.  معادن، استخراج و بصورت مصنوعات ساخته شده بر پهنه زمین پخش میشود.  همه چیز در کلیت خود بصورت بی نظمی در میآید.  در اصطلاح علمی "آنتروپی" کل رو به افزایش است.  علیرغم اینکه برخی جاها نظمی شکل میگیرد اما بی نظمی در کلیت خود رو به افزایش بوده و در این یکصد سال اخیر بصورت تصاعدی رو به ازدیاد است مگر فکری به حال آن شود.  در واقع فکری که میکنیم بحال خود است نه کره زمین. نکته اینجاست حرکت در جهت عکس یعنی کاهش آنتروپی هزینه بیشتری دارد.  کار درست آنست که دانسته در صدد افزایش آن نباشیم.

     چه باید کرد؟  اولین گام، محدود کردن رشد جمعیت است چه اینکه زمین محدود ما قادر به پشتیبانی از چنین جمعیتی نیست.  ضمن اینکه تبعات ناشی از مصرف آنها نیز خانمان برانداز است.  آگاهان از رشد پایدار سخن میگویند یعنی رودخانه ها، تالاب ها، دریاچه ها، جنگل ها، دشت های سرسبز و هرآنچه میراث طبیعی هست باید حفظ شود.  تولید مثل را حیوانات بهتر بلدند.  دوم حرکت بسمت سبز کردن صنعت است و کاهش هر چه بیشتر رد پای کربن در محیط زیست.  سوم، مقرر کردن بهای واقعی آب و هواست که امروز تولید کنندگان صنعتی رایگان مصرف میکنند.  مداخله در آب و هوای پاک باید با جریمه روبرو شود.  چهارم حفظ حقوق آیندگان است که ما حق نداریم آنرا ضایع کنیم.  از بین بردن جنگل ها و تخریب محیط زیست و خشکاندن دریاچه ها و رودخانه ها برای مصرف فعلی، جنایتی در حق آیندگان است.  

     وظیفه ما؟  یک راه اینست که به همین راهی که میرویم ادامه دهیم.  یعنی مرتب انتقاد کنیم و جلسات و سمینارها برپا کنیم و کماکان شاهد باشیم آب از آب تکان نمیخورد.  اما راه دیگر و راه اساسی این است که مسئولین نادان و جنایتکار را بیکباره عزل و انسان های دانا و با شعور را نصب کنیم.  بدین گونه یکباره همه چیز در جای درست خود قرار میگیرد و هرکس بکاری که  سود جمعی در آنست پرداخته و وقت و انرژی بسیاری صرفه جوئی میشود.  در این زمانه، علم و سیاست درهم تنیده است و نمیتوان به بهانه عدم دخالت در سیاست، منفعلانه ناظر تخریب خانه و کاشانه خود بود.  نمیتوان ناظر بیطرف باقی ماند تا محیط زندگی ما فدای هوی و هوس تصمیم سازان بی هنر سودجو شود.  از آن بالاتر، آینده نسل های آتی نابود شود.  و از همه بالاتر سرزمین پدری دستخوش فرایندهای یکطرفه در جهت بیابان شدن دائمی و گسترش فقر و مهاجرت های میلیونی گردد.

  • مرتضی قریب
۱۱
آذر

چند نکته درباره قوانین بقا

     پیرو مطلب قبلی که در آن به نبود درک قوانین بقا نزد رهبران کشورهای در حال توسعه اشاره شده بود، سوء تفاهمی بوجود آمد و این تصور که جای قوانین بقا در کتابهای فیزیک و شیمی است و ربطی به اداره زندگی ندارد!  حال آنکه آنچه هم در کتب درسی است برای زندگی و پیشرفت در طرز زندگی میباشد.  اگر ما این نگرش را در مدارس و دانشگاه ها اشاعه نداه ایم آن دیگر مشکل ما معلمین میباشد و نه قوانین بقا.  آموزش پذیران در این سیستم مفلوج طوری تربیت شده اند که گوئی کتب درسی برای حفظ کردن و امتحان دادن است و نه نقشی برای ارتقای زندگی.  

    مشکل کشورهای در حال توسعه در درک اصول اساسی است که رهبران آن یا نمیفهمند یا نمیخواهند بفهمند.  شاید هم میفهمند ولی مثل لوئی پانزدهم  اعتقاد دارند " بعد من دنیا را سیل ببرد!" کنایه از اینکه کاری بکار بعد خود ندارند و اینکه آینده هرچه خواهد شد بگذار بشود.  اصول بقا یکسری اصول اساسی است که بعید است مسئولین ندانند چه اینکه امروزه حتی یک دانش آموز معمولی نیز بطور حسی از آنها آگاه است.  دستکم تردیدی نداریم که مسئولین رده بالا آنرا در حوزه پول  بهتر از هر کس دیگر میدانند.  لذا ما هم آنرا با زبان پول بیان میکنیم:

تغییرات زمانی  =  (هزینه ها)   -   (درآمد ها)

    طبعاً برای سردمداران، سمت راست معادله همواره مثبت است و با شیب دائم التزایدی بالا میرود.  معادله فوق نمونه ای از قوانین بقاست.  میگوید که مجموع درآمدها، چه حقوق و مزایا، چه حق و حساب ها و انواع مختلف حق ها و پول هائی که اینجا یا آنجا بحساب شما ریخته اند منهای هزینه هائی که پرداخته اید و واقعاً از جیب شما پرداخت شده برابر است با مانده حساب شما در یک بازه مشخص زمانی مثلاً یک سال.  برای آنها که زیر خط فقرند معمولاً منفی و برای کارمندان عادی دولت معمولاً در حد صفر، و برای خودی ها و نورچشمی ها و آنها که نام نمیتوان برد بطور نجومی مثبت است.  

    همین معادله متشابهاً درباره موجودی آب یک مملکت صادق است.  جمله اول، تولید، یعنی مجموع نزولات جوی اعم از برف و باران است.  جمله دوم که منفی است، مصرف، یعنی مجموع برداشت از آبهای سطحی و زیرزمینی بقصد مصرف چه در کشاورزی، صنعت، شهری و هر جای دیگر است.  سمت راست تساوی تغییر است که سالهاست که برای کشور ما منفیست و هیچ گوشی بدهکار نیست.  شاید یک دلیل آن این باشد که پائین رفتن سطح آب چاه های زیرزمینی را همگان نمیبینند، گو اینکه مصادر امور حتماً مطلع هستند.  چند سالیست که ذخیره آب سدها نیز مرتب کاسته میشود و این البته دیده میشود و نیز فرونشست زمین.  لذا ماوراء هرگونه شک و شبهه ای: 

بالانس معادله آب در کشور ما منفی است!!

    چرا چنین است؟  مهمترین و اصلی ترین دلیل آن افزایش مصرف (هزینه ها) است در حالیکه تولید ثابت است.  آیا مردم آب بیشتری مینوشند؟  خیر.  مصرف کنندگان یعنی جمعیت آدمها زیاد شده است.  چرا چنین شده؟  زیرا نظام تنظیم خانواده نه تنها سالهاست رها شده بلکه برعکس بر طبل انفجار جمعیت، همانطور که پیشتر گفتیم، بی خردانه میکوبند.  چه اینکه اگر جمعیت ایران در همان محدوده 20 تا 30 میلیون تعادلی خود میماند، هیچکدام از این خشک شدن رودخانه ها و دریاچه ها و فرو نشست ها و تخریب محیط زیست و تخریب زندگی کشاورزان و ورشکستگی کارخانه ها و بویژه آنها که وابسته به آب هستند و خیلی خیلی دیگر عوارض مشهود و پنهان را نمیداشتیم.  مردم ثروتمندتر هم میشدند.  با وجود یک حاشیه امن بزرگ، هرگونه خشکسالی هم از سر گذرانده میشد.  و بالاتر از همه، آینده کشور نابود نمیشد.  با نظام غلطی که در پیش گرفته شده اگر از این بدتر نشود جای تعجب است.

   آیا این به معنی مخالفت با فرزند آوریست؟  ابداً.  بلکه اگر خانواده ها به 2 فرزند بطور متوسط اکتفا میکردند،  مثل همین رویه ای که اکنون اکثر خانواده ها رعایت کرده و میکنند، هیچگاه چنین فلاکتی دامنگیر مملکت باستانی ایران نمیشد.  همواره جمعیت کم را میتوان به ازدیاد تشویق کرد اما زیاد را ابداً نمیتوان کاری کرد که ما و نسل های متوالی بعد ما باید خسارت و بدبختی حاصل از نتایج تصمیمات خانمانسوز عده ای قصیر العقل را تا دنیا دنیاست بپردازند.  متأسفانه، از دسترس خارج ساختن وسایل تنظیم خانواده بیماری ایدز را هم شایع و مشکل را مضاعف ساخته است.

    کارشناسان تلویزیونی نیز با مشاوره های اشتباه، نادانسته به این اشتباه دامن میزنند.  ادعا میکنند با اصلاح مصرف میتوان بر مشکل غلبه کرد.  بله راست میگویند.  گیرم با اصلاح مصرف چهار یا پنج سال با صرفه جوئی دوام آوردیم.  اما در سال پنجم که چند میلیونی جمعیت اضافه شده و مصرف بالا رفته میخواهید چه کنید؟  مگر صرقه جوئی فقط در آب خوردن یا شستشوست؟  مگر کشاورزی و صنعت برای آدمها نیست؟  مگر قرار نیست رودخانه ها آب جاری داشته باشند؟  مگر قرار نیست دشتها سرسبز باشند؟  آخر این چه توصیه ایست که میکنید؟  اگر دانسته میگوئید شما هم با مرتکبین این امر در یک کاسه اید.  اگر دهان باز میکنید، دستکم بخواهید جمعیت در همین سطح متوقف شود. 

    عده ای هم با تقلید از رسانه های خارجی، تقصیر را گردن تغییر اقلیم میاندازند.  توگوئی ما خودمان ابداً نقشی نداریم.  میگویند بخاطر گرم شدن زمین است!  اما گرمایش زمین به سبب چیست؟  مصرف زیاد کربن و رهائی در جوّ.  این یکی بخاطر چیست؟  طبعاً بخاطر تعداد زیاد مصرف کنندگان یعنی جمعیت زیاد!  یعنی برمیگردیم بهمان نقطه اول.  میگویند ماشین ها برقی شود.  ماشین که هیچ، اگر از همین فردا همه چیز انرژی سبز شود، در خوش خیالی ترین حالت، جمعیت دنیا همین که هست میماند.  گرمایش ممکنست جلوگیری شود اما آب چه؟!!

    در دنیای ما برای هر چیزی حدی وجود دارد و این را باید در مغز آنان که مسئولیتی دارند بنوعی کاشت.  برای خوراک بیشتر باید زمینهای بیشتری را بدان تخصیص داد.  در برزیل، بی خرد دیگری مشغول پاک تراشی جنگل های آمازون است تا سویا بکارد و دامداری کرده گوشت صادر کند.  چرا؟  برای اینکه صرف میکند و سود دارد.  چرا؟  چون جمعیت دایم التزاید احتیاج به غذا دارد و سود مطمئن در همین کار است که جنگل های یامفت را تراشیده و رانت خواران دوست و آشنا را به کام دل رسانید.  اگر جمعیت دنیا این رشد فزاینده را نمیداشت آیا او چنین زحمتی را متقبل میشد؟  خیر زیرا بازاری برای آن وجود نمیداشت و صرفه اقتصادی وجود نمیداشت.  از بین رفتن ریه دنیا نه تنها ما را در اینسوی دنیا بلکه کل کره ارض را متأثر و تغییر اقلیم را شدیدتر میسازد.  جهان تفاوت بسیار کرده و نسبت به 100 سال پیش بسیار کوچکتر شده!.  ای کاش رهبران جهان را بطوراجبار در این کنفرانس اقلیمی اخیر جمع کرده و قوانین بقا و سایر اصول به آنان چون شاگرد تعلیم داده میشد.

    نه تنها در سطح جهانی، بلکه در سطح ملی نیز آنچه فقدان آن احساس میشود یک نظام سالم آموزش است.  نظامی که بجای خرافات، از ابتدا مباحث زندگی در شرایط نوین به کودکان و خردسالان تعلیم داده شود.  البته که صرفه جوئی مهم است و حتماً باید در لیست آموزش های حیاتی قرار گیرد.  منتها در شرایط درست تعادلی و نه مثلاً وقتی لوله اصلی آب ترکیده و آب هدر میرود، پدر خانواده بی خیال در دست شستن امساک میکند و با آب قلیل دست نماز میگیرد.  باید رتبه بزرگی مشکلات در قیاس با یکدیگر فهم شود. 

    نتیجه آنکه، شکل گیری علوم و فنون همه بر مبنای قوانین بقاست، منتها هرکدام در رابطه با سوژه خودش.  معادله ای که در بالا نوشته شد در اغلب موارد معادله ای حاوی انتگرال و دیفرانسیل در کلی ترین حالت تابع زمان و مکان و سایر مختصات خاص سوژه است.  اگر این معادله در همه شئون زندگی ما درست از آب درآمده، و از جرم گِل سیاه تا اوج زُحل کارآمد بوده، بعید است درباره آب نادرست بوده و مجبور به توسل به ماوراءالطبیعه شویم.  لذا در اینجا، مثل هرجای دیگر، فقط دانش کارساز است و نمیشود خرابکاری های خود را ریاکارانه بگردن آسمان انداخت.  حقیقتی که نباید کتمان کرد اینکه موجودی کل آب شیرین کره زمین ثابت است و اگر همان شیوه ای را که در ایستگاه فضائی اجرا میشود بتوان بر بستر زمین اجرا کرد، کمبود آب تا حد زیادی مرتفع میشود.  اما کاریست بغایت دشوار و پرهزینه و مکروه که فاضلاب را بایست صاف کرده دوباره خورد.  حتی تعریق بدن نیز باید بازیافت و دوباره مصرف شود.  پس بهتر است به توصیه های پیشین بازگردیم.  آیا چنین روزی فرا میرسد؟

  • مرتضی قریب
۰۵
آذر

آب و محیط زیست

چکیده

سالهاست که آب به یک معضل اساسی در ایران تبدیل شده.  نبود بینش علمی درباره قوانین بقا بین

گردانندگان کشور ما را بدینجا کشانده و بزودی به بحرانی بزرگ منجر میشود.  تبلیغ برای افزایش

جمعیت، بدین معضل انجامیده و قرار است از اینهم بدتر شود.  ادامه سیاست های جاری بزودی کشور

را وارد پروسه ای بدون بازگشت و فاجعه بار سوق خواهد داد.  عدم دخالت و مشارکت دانایان آینده

ای تاریک را پیش رو میگذارد.

   این روزها بحث داغی در کشور بر سر بی آبی و عواقب آن برپاست.  در مقیاسی بزرگتر همین مسأله در سایر کشورها بویژه در کشورهای پرجمعیت برقرار است.  اخیراً کنفرانسی جهانی درباره گرم شدن زمین جریان داشت که اقدام جمعی و عاجل همه کشورها را طلبیده و آینده وخیم پیش روی کره زمین را بار دیگر به تماشای نمایندگان شرکت کننده گذاشت.  اما چه فایده که گوش شنوائی وجود ندارد و رهبران برخی از کشورها متأسفانه برای سود کوتاه مدت حاضرند آینده خود و دیگران را به خطر اندازند.  امروز بیش از هر زمان دیگر سطح دانش آکادمیک و بینش عمومی این رهبران اهمیت ویژه یافته است زیرا فقدان درک اینان که در رهبری قرار گرفته اند نه تنها برای مردم تحت رهبری خودشان زیان بار است بلکه امروزه به دلیل 3 پدیده مهم هر تصمیم نادرستی که گرفته شود سراسر کره ارض را تحت تأثیر قرار میدهد.  این 3 پدیده اساسی عبارتند از : جمعیت، مصرف، تکنولوژی

    جالب اینکه هر سه پدیده پا به پای هم در حال افزایش بوده و مجموعاً دست در دست یکدیگر در حال نابودی زمین ما و آثار زندگی میباشند.  تکنولوژی با اینکه در حال تعالی میباشد و ظاهراً به نفع بشر است اما در دستان کم خردان به ضد خود منجر شده و همین میشود که گرمایش زمین و امثال آنرا بوجود میآورد.  عموم مردم این سخنان را در رسانه ها میبینند و میشنوند اما چون از کُنه ماجرا بی خبرند از عمق فاجعه پیش رو و بویژه آینده تاریکی که برابر نسل های بعد ماست بکلی غافل اند.  گو اینکه معمولاً کسی برای نسل های بعدی جوش نمیزند و دم را غنیمت میشمارد!  اما حقیقت اینکه هم الان و برای همین نسل حاضر هم در بطن فاجعه بسر میبریم و نیازی چندان به صبر کردن برای آینده نیست.  

    مصرف مردمان، بویژه در نواحی برخوردار، نه تنها از جهت مطلق افزایش می یابد و نه تنها با افزایش جمعیت میزان مصرف با شیب تندتری بالا میرود بلکه دور ریز های حاصل از این مصرف انواع موادی را تشکیل میدهد غیر قابل هضم و مضر برای محیط زیست.  سر سلسله همه این مصائب، جمعیت است که اگر تعادلی وجود میداشت تبعاتی که امروز بر سر زیست بوم خود آورده ایم وجود نمیداشت یا دستکم به این شدت نمیبود.  زمین امروز بیش از پیش کوچک شده و تحمل این تراکم و عوارض ناشی از آن را ندارد.

    گفتگو در باره اهمیت جهانی این مسأله را فعلاً وامیگذاریم و توجه خود را به آنچه در داخل قلمرو خودمان میگذرد معطوف میکنیم.  هرچه باشد دستمان از ایزارهای کنترل اوضاع دنیا کوتاه است.  اگر هنری داشته باشیم چه بهتر در حوزه ای که صدای ما شنیده میشود و اراده ما اثری دارد عرضه کنیم و آنچه را میخواهیم برای دنیا بهتر کنیم از خودمان شروع کنیم.  که از قدیم گفته اند چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.  بگذریم از اینکه امروز هیچ منطقی نه از نوع قدیم نه جدید، چه ارسطوئی، چه مدرن هیچکدام کار نمیکند و همگان در کار خود فرومانده اند.  لذا سعی به حل مشکل خود میکنیم که اگر اندکی به صلاح نزدیک شود، بخشی از کره زمین را نجات داده ایم!

    اخیراً کشاورزان اصفهان بعد از سالها تحمل و بردباری و هشدار درباره کاهش حقآبه آنان که با حیات و ممات آنان پیوند دارد، در بستر خشک زاینده رود دست به اعتراض مدنی زده و در خیمه هائی که بر پا داشته اند خود و خانواده متحصن شدند.  بزودی مردمی که به محصولات کشاورزی وابسته اند به کمک آنها شتافته و از جنبه انسانی همدردی نشان داده اند.  اما بجای شنیدن فریاد استمداد، به تجمع آنان یورش برده و با آتش زدن خیمه ها، آنان را مضروب و مصدوم ساختند.  با اینکه روش ما بررسی علمی قضایا است اما اینبار این موضوع را هم از منظر احساسی و هم از منظر علمی مورد واکاوی قرار میدهیم.  

منظر احساسی

    جالب است که نظام ایدئولوژیک حاکم، بقای خود را در استمرار واقعه ای در حدود 1400 سال پیش میداند و هرساله به مناسبت کربلا چه در کشور خودمان و چه در کشورهای ماورای بحار تجمعاتی با هزینه های گزاف برپا میکند.  معنای ظاهری آن اینست که با تبعیض مخالفیم و مظلوم کشی را بر نمی تابیم.  یعنی اینکه آتش زدن خیمه ها در 1400 سال پیش کار بدی بوده.  اما عجیب که همه آنچه ادعا میکردند و میکنند که بد است اکنون خود با شدت بیشتری انجام داده و میدهند.  دستکم این ستم دیدگان فعلی خودی بودند و نه لشگر آماده جنگ بلکه خواهان بازگشت آب به رودخانه ای که در درازنای تاریخ همواره پرآب بوده و نسل اندر نسل کشاورزی میکردند.  آن رفتار چه بود و این رفتار چیست؟  البته این درازدستی بار آخر نبوده و قاعده رایج در این چهل و اندی سال بوده است.  شاید با سرکوب برای مدتی اعتراض ها محو شود ولی مسأله اصلی یعنی نبود آب همچنان بر سر جای خود باقی خواهد ماند و چیزی نیست که با دستور و حکم حکومتی بتواند حل گردد.  درخواست ها بجای توجه به مسائل سیاسی و آزادی های قانونی اکنون جای خود را به التماس برای کمترین خواسته ها برای آب و برای حق زندگی داده است.  اما مشکل اصلی و بسیار بزرگتر در جای دیگر است که در بخش بعدی در ادامه بحث خواهد شد.

منظرعلمی

     امروز مشکل بی آبی یا کم آبی فقط یکی از بسیار مشکلاتی است که در این چهل ساله اخیر دامنگیر کشور و ساکنین آن شده است.  رسانه های دیداری و شنیداری پر است از موارد عدیده درباره این مسأله در نقاط مختلف کشور و دیگر جائی برای کتمان کردن باقی نمانده است و یکی از مشکلات مزمن برای همگان گردیده است.  گاهی آنرا بگردن قهر طبیعت و بارش کم میاندازند در حالیکه هرساله شاهدیم که چگونه سیل مناطق مختلف را ویران میکند.  این آبها چه شد؟  خبرها و مشاهدات همه حاکی از طیف وسیعی از مشکلات است.  دریاچه ها تقریباً همه خشک یا با بحران کم آبی روبرویند.  دشت ها یکی بعد دیگری در حال فرو نشست است.  این شامل حال شهرها نیز شده و احتمال تلفات جانی و مالی منتفی نیست.  هوای شهرها مسموم است و تلفات ناشی از آن با تلفات ناشی از کرونا برابری میکند.  آتشسوزی های مستمر در جنگل های شمال و حوزه زاگرس، درختانی را هم که از دست جنگل خواران و  مافیای چوب جان سالم بدر برده بودند نابود میکند و فریاد رسی نیست.  در شرح سفر مسافرینی که چندین قرن پیش در دامنه های زاگرس بسمت شمال سفر میکردند میخوانیم که در تمامی مسیر، زیر سایه درختان بوده نور آفتاب نمی دیدند.  یعنی جنگل زاگرس گسترده از جنوب تا شمال کشور! به اینها اضافه میشود سوء رفتار با فرهنگ کشور و اهل فرهنگ، نویسندگان و معلمین و استادان و بی تفاوتی معنی دار نسبت به آثار فرهنگی بویژه دوره قبل از اسلام.  به اینها اضافه میشود دادن میدان به اهل ریا و تظاهر و واگذاری امور حساس و راهبردی به آنها.  اضافه میشود باز گذاشتن دست اهل خرافات در همه زمینه ها بویژه گنجاندن خرافه و دروغ در مطالب آموزشی نوباوگان معصوم و بی خبر از همه جا.  اضافه میشود بی تفاوتی در مقابل اختلاس کنندگان از ثروت ملی چه منابع زیر زمینی و چه حتی آب و خاک و ارسال غیر قانونی و مخفیانه ارز کشور برای بیگانگان.  اضافه میشود ترویج روحیه یأس و نومیدی که راهی جز مهاجرت مغزها باقی نمیگذارد.  که مغزهای عادی نیز به آب و آتش زده در تلاش برای فرار از آینده ای که ندارند و رسیدن به یک جای امن، یا در دریا ها غرق میشوند یا در جنگل های گینه نو و بلاروس  پای در گل میمانند.  مصاحبه ای با جوانان نشان داده که همه در آرزوی فرار از این بهشتی هستند که پداران آنها ساخته اند.  که آن پدران نیز اکنون اگر دستشان برسد مایل به فرارند.  همه اینها به کنار، شاید آبروئی نزد ملل جهان داشته باشیم؟  بررسی ها حاکی از سقوط گذرنامه ایرانی در قعر جدول است.  مگر چه شده که اینطور شده؟!

    با کنار هم گذاشتن همه قطعات پازل تصویری ظاهر میشود که هر ناظری را ناچار از داوری بی طرفانه میکند.  جائی برای تقیه نمیماند.  هر تلاشی برای رنگ و لعاب زدن بی نتیجه است.  آیا طبیعت است که دشمن است؟  سالهاست که اقلیم این منطقه همین بوده و خشکسالی و ترسالی متناوباً میآمدند و میرفتند، متن کتیبه بیستون مؤید همین است.  میگویند تقصیر گرم شدن کره زمین است.  اما چه کسی گرم کرده؟  طبق بررسی ها کشور ما در زمره مهمترین تولید کننده های گازهای گلخانه ای است و حضور در کنفرانس اخیر را هم با فرافکنی برگزار کرده است.  چرا دشت ها مرتباً فرو نشست میکنند؟  چیزی که در تاریخ ما سابقه نداشته.  زیرا میزان برداشت و استفاده آب بیش از میزان نفوذ آب به اعماق زمین است.  چرا با وجود اینهمه باران که باریده و سیل جاری میشود ذخیره آب زیرزمینی جبران نمیشود؟  زیرا اولاً پوشش گیاهی را با مدیریت غلط نابود کرده اند.  در حال حاضر باقیمانده قدیمی ترین جنگل دنیا که میراث بشری محسوب شده در شمال شرق کشور در دست نابودی است.  سازمانهای مدافع محیط زیست را نیز به عمد خلع سلاح و منفعل کرده اند.  درخت و علفی که میتوانست آب را تثیبت کرده بزمین فرو دهد و مانع جریان سیلاب شود اکنون وجود ندارد.  دوم اینکه بنظر میرسد کار از این مرحله نیز گذشته است و آنرا به مرحله ای رسانده اند که اگر سیل حضرت نوح هم از آسمان ببارد ثمری نخواهد داشت.  زیرا بر اثر فرو نشست، خلل و فرج لایه های زیرین زمین بهم برآمده و فضائی برای نفوذ آب باقی نگذاشته است.  این یک پروسه یکسویه و غیر قابل بازگشت است، مگر اینکه چند هزار سال فرصت دهیم.  این بی تدبیری متشابهاً در مورد چاه های نفت قدیمی نیز رخ داده و با تزریق گاز یا عملیات دیگری عمر مفید آنها را میشد اضافه کرد که نکردند.  چون باید همه چیز را نقد کرد و برد، قرار نیست نقدینه بیهوده صرف آینده و آیندگان شود.  پس اینهمه سد سازی که صورت گرفته چه؟  مگر قرار نبود آبهای فصلی مهار شود؟  سد ها را مافیای سد سازی عمدتاً برای پول های کلانی که در آن است اجرا کرده آنهم در جاهائی که خودش صلاح دیده و نه آنجائی که کارشناسان زمین شناس و محیط زیست تشخیص داده اند.  اگر برای مردم آب نشد برای آنها نان شد.  برداشت مستقیم از بیت المال کار هر کس نیست و نوشتن ردیف های بودجه به اتکای مقدسات را میطلبد که ارتباطات خاص خود را میخواهد.  سایرین باید بدین بسنده کنند که سوء استفاده ها در پوشش طرح های خداپسندانه و باصطلاح عمرانی باشد که جای حرف و حدیث در آینده نباشد.  لذا سیلاب ها همچنان ادامه خواهد داشت و سدها نیز در جاهای دلبخواه خود برپا خواهد شد.  مافیا فقط به امر آب و سدسازی منحصر نمیشود، در همه امور از جمله در دارو و درمان هم نفوذ کرده و مثلاً بجای تمرکز منطقی بر ساخت یک یا دو واکسن ضد کرونا، هفت گروه از خواص دست بکار بلعیدن تخصیص ها شده و دست آخر هیچ!  امروز دور دور علم است و با اختراع قابلمه ای که از مسافت 100 متری کرونا را کشف میکند میتوان تخصیص های کلان را از راه دور درو کرد.  با سوء استفاده از ضعف سیاسی موجود، همسایگان رودهای جاری بداخل مرزهای ما را کاهش داده و عده زیادی از مردم ناحیه را با بدبختی روبرو ساخته اند.  با خشک شدن دریاچه ها کار تمام نمیشود و بزودی ریزگردها از شوره زار خشک شده توسط باد برخاسته و آبادی های اطراف را خالی از سکنه میکند.  البته بیابانها رو به توسعه میرود.  چه کسی میگوید پیشرفت نداریم؟  از سوی دیگر شایع است مقدار زیادی آب شیرین بخارج صادر میشود.  معلوم نیست چقدر و بکجا.  هیچ شفافیتی وجود ندارد.  بعلاوه، بخشی از آب راهی باغستان ها و مزارع بزرگی در دل کویر میشود که هیچ اطلاع دقیقی از چند و چون آن در دست نیست. مالکین مربوطه که از رانت حکومتی برخوردارند اجازه فضولی نمیدهند.  محصولاتی که با این آبهای قاچاق تولید میشود چه میشود؟  میگویند تقصیر کارخانجات فولاد است که آب زیادی میبرد.  اما در حقیقت تقصیر کسانی است که آنرا بجای کنار دریا در دل کویر ساخته اند.  یکی از دست اندرکاران میگفت فولاد سپاهان برای بندر عباس طراحی شده بود و هزینه های زیادی هم برای زیر ساخت های آن انجام شد. اما بعد انقلاب آنرا به دل کویر منتقل کردند که سود وکلا و لابد عده ای رانت خواران در آن بوده.  از این کارخانه ها کم نیست و شفافیتی هم در فروش محصولات آنها نیز نیست.  علت همه اینها چیست؟  شاید در سیطره ایدئولوژی باشد.  ایدئولوژی در بافت فضا-زمان منجمد است و پذیرای گذشت زمان نیست. شاید راز همه اینها بعد از برطرف شدن حجاب ها روشن شود. این همه مشکلات چه زمانی پایان میپذیرد؟  هیچگاه! و با سیاستی که در جریان است روز به روز بد و بدتر هم میشود.  چرا و چطور؟  خلاصه آن در زیر به عرض میرسد.

پرده آخر

     همانطور که در آخرین عبارت بیان شد، علت اصلی، سیاست است یعنی نگرش کلی یا جهان بینی.  به زبان ساده، اگر مسافری که مقصدش شمال کشور است، به عمد یا سهو، مسیری بسمت جنوب را اختیار کند در اینصورت او در مسیر اشتباه است.  اگر پیاده برود یا سواره، اگر تند برود یا کند، اگر بسبک فرمول یک رانندگی کند یا ناشیانه، اگر آسوده سفر کند یا با دغدغه، اینها هیچکدام در مسیر اشتباهی که اختیار کرده است تأثیر ندارد.  هیچ و به معنای واقعی کلمه هیچ اصلاحاتی مؤثر نخواهد بود الا اینکه دور بزند و راه درست پیش گیرد.  برای آنها که عناد میورزند و بخود مینازند، چون طول زیادی را پیموده باشند، حتی اگر ملتفت اشتباه هم شوند پذیرش اصلاح مسیر برایشان بسیار سنگین است.  شجاعت چیز خوبیست و مشورت با دانایان برای همین است.  

    مسأله آب و بسیاری از مشکلات دیگری که در بالا شرح آن رفت، گذشته از سوء سیاست، به یک مسأله اساسی بازمیگردد بنام "جمعیت".  اگر به جمعیت این کشور (یا جهان بطور کلی)  طی هزاران سال گذشته نگاه کنیم متوجه یک خط نسبتاً افقی با شیب بسیار کم میشویم که ناگاه با رسیدن به قرن بیستم بصورت نسبتاً عمودی بالا میرود!  در گذشته ها که جمعیت نسبتاً ثابت بوده و با منابع طبیعی در دسترس در یک تعادلی بسر میبرده دادن شعار فرزند بیشتر زندگی بهتر میتوانسته مفید باشد چه اینکه فرزندان همه به بزرگسالی نمیرسیدند و اغلب در اثر بیماری ها و فقر بهداشت میمردند.  اما این شعار امروز بلای جان است و تعادلی که تا پیش از قرن بیستم کم و بیش وجود داشته رخت بر بسته است.  کلید واژه اصلی، تعادل است.  این درست است که تکنولوژی و مکانیزه شدن کشاورزی خوراک بیشتری در دسترس جمعیت فزاینده میگذارد ولی مثل همه چیز حدی دارد.  مهمتر از همه اینکه نزولات جوی با رشد جمعیت و همگام با آن زیاد نمیشود.  آنها که این را نادیده میگیرند کشاورزان را به سطح بیشتر کشت باتکای برداشت از آبهای زیرزمینی تشویق کرده و آنرا خودکفائی می نامند.  غافل از اینکه این کار مشابه همان کار وراث کم خرد پدری ثروتمند است که بعد مدتی تلف کردن ثروت پدری به افلاس میافتند چرا که کفگیر به ته دیگ رسیده است.  امروز همان روز است که چه با تعداد زیاد چاه های قانونی و چه همان اندازه غیر قانونی، کل آبهای زیر زمینی این کشور را مکیده اند تا باصطلاح لاف خودکفائی زنند.  آنهم آبهائی به قدمت تاریخ.  به چه قیمتی؟  به قیمت اینکه دشت و هامون خشک شده، دریاچه ها خشک شده، حیوانات در حال مرگ اند و از همه مهمتر برای آشامیدن نیز در پاره ای نقاط آب نیست!  چطور است دعای باران بخوانیم؟  فردا اگر سیل از آسمان هم ببارد، بجز مدتی سر کردن با آبهای سطحی، آبی به زمین فرو نمیرود و آبخوان ها احیا نمیشود.  چرا؟  چون فرونشست لایه های زمین فضای لازم را پر کرده و دیگر این امر شاید برای قرنها شدنی نباشد.  زمین کم کم قدرت خود را از دست داده و توجهی وجود ندارد.

    اما با وجود همه این افلاس ها، دیده میشود که همچنان بر طبل افزایش جمعیت میکوبند.  توگوئی بر این آتش باید نفت بیشتری پاشید.  میگویند جمعیت رو به پیری است، عبارتی که از خارجی ها یاد گرفته اند.  عده ای دلقک نیز با اعلام اینکه فرزند 12 و 13 را در راه دارند مردم را ترغیب میکنند.  اما همه مردم که مانند آنها پول یامفت از خزانه ملت دریافت نمیکنند تا با خیال راحت و مانند حیوانات در حال تولید مثل باشند.  اتفاقاً کم شدن آهنگ رشد جمعیت، عمدتاً ناشی از فقر اقتصادی مردم است و نه ملاحظات محیط زیستی یا آینده نگری.  نظام با شبهه افکنی مردم را به اشتباه میاندازد که گویا جمعیت ایران در حال کاهش است طوری که گاه حتی دانشجویان نیز در این درک اشتباه سهیم اند.  در حالیکه یک "رشد" داریم و یک "آهنگ رشد"  رشد همچنان مثبت و جمعیت رو به افزایش است ولی آهنگ رشد منفی شده.  تفاوت ها درست مثل مقایسه سرعت و شتاب است.  چون خوراک مردم وابسته به کشاورزی است و کشاورزی پایدار وابسته به نزولات جوی و چون نزولات جوی در کنترل ما نیست و در طی تاریخ مقداری ثابت بوده پس با مقایسه دو سر این رابطه و با یک عقل معمولی به نتیجه زیر میرسیم:  جمعیت کشور ما لاجرم باید با اقلیم ما متناسب باشد یعنی چیزی حدود بیست میلیون یا در این حدود که همواره در دراز مدت تاریخ همین بوده.  یادمان باشد که جمعیت کم یعنی رفاه بیشتر و ضمناً جمعیت را میشود زیاد کرد ولی زیاد را نمیشود کم کرد.

    پاسخ آن عده که استدلال میکنند چون جمعیت رو به پیری است و جمعیت کارآمد جوان بطور نسبی کم است پس باید بر طبل افزایش جمعیت کوبید چنین است.  اول اینکه همین تعداد جوان که باقی مانده اند چه گلی بسرشان زده اید که دنبال باقی هستید؟  دوم اینکه بسیار خوب، حرف شما درست، ما باید نسل جوان بیشتری تولید کنیم.  مثال زیر را در نظر آورید.   وانت باری هست که روی جاده یخی لغزنده گیر افتاده است و لیزی اجازه حرکت نمیدهد.  راننده کم اطلاع که فقط چیزهائی راجع به اصطکاک شنیده تصمیم میگیرد عده زیادی را پشت وانت بار کند تا عکس العمل عمودی سطح را زیاد و نیروی اصطکاک را افزایش دهد.  فرض کنید وانت او از جهت ارتفاع محدودیتی نداشته و او برای حداکثر اطمینان، 100 نفر را روی هم تلنبار کرده است.  نیروی اصطکاک کافی تولید شد اما اینبار وانت چنان سنگین است که قدرت کشش ندارد!  داستان جوان کردن جمعیت ما نیز چنین است.  پس فردا که جمعیت 150 میلیون شد و همگی جوان، با کمال حیرت همگی لخت و عور و از کشور چیزی باقی نمانده تا کاری برای انجام دادن باشد.  همین امروز هم که با سیاست های مخالف تنظیم خانواده جمعیت را به هشتاد و چند میلیون رسانده اند مدتهاست از خط قرمزها عبور شده.  کارشناسانی که برای حل معضل آب به صدا و سیما میآورند فقط به رفع و رجوع فرعیات میپردازند و تقیه کرده از مشکل اصلی که جمعیت باشد دم نمیزنند.

    اگر مجموعه مشکلات و بحران ها را به مثابه پازلی کنار هم قرار دهیم تصویری بدست خواهد آمد که از یک داور بیطرف میخواهیم برایمان تفسیر کند.  تفسیری که او ارائه میدهد بسیار وحشتناک است.  او میگوید با وجود همه ویرانی هائی که بر سر این کشور در طی تاریخ آورده اند، معهذا توانسته موجودیت خود را حفظ کند.  اما اینبار برای نابودی آن نقشه ای کشیده شده است که بر خلاف همه آنچه در تاریخ گذشته بوده اینبار بدست خودی ها اجرا میشود.  اگر بشما بگویند چگونه میتوان تمدنی را یکجا نابود کرد چه میگوئید؟  خرابکاری؟ چندان دوامی نخواهد داشت.  جنگ؟  آنهم به مقابله به مثل می انجامد.  مواد شیمیائی و بیولوژیک؟  آنهم کارکرد قطعی ندارد.  بهترین راه همین است که در پیش گرفته اند یعنی در پوشش یک طرح انسانی و خیرخواهانه کاری کنید که در مدت کوتاهی جمعیت چندین و چند برابر شود.  بمب انفجار جمعیت بهتر از این و مؤثرتر از این  نمیشود.  نتیجه اش قطعی و غیر قابل بازگشت است.  با پیشی گرفتن جمعیت از حدی که اقلیم قادر به پشتیبانی از آن باشد، روندی یکطرفه و بدون بازگشت آغاز میشود که در کوتاه مدت (نسبت به مقیاس تاریخی) موجودیت آن سرزمین چه از حیث آب و گیاه و خاک و چه از حیث زندگی انسان ها نابود میگردد.  آنان برای زنده ماندن چاره ای جز پناه بردن به دیگران و قرار گرفتن تحت قیومیت دول بیگانه را ندارند!

    هیچ طرحی جنایت بار تر از طرح فوق نیست.  در تاریخ نظیر ندارد.  مغول و تاتار آمدند و کشتند و سوختند و بردند اما آینده بر جای ماند.  این طرح انفجار جمعیت با پیش درآمدهایش درباره آب و خاک و محیط زیست که اکنون شاهد آنیم، طرحیست برای نابودی حال و آینده کشور.  کلیه صدمات جانی و مالی که تاکنون بر بدنه کشور و مردم وارد شده در مقابل آن ناچیز است.  متأسفانه جمیع شواهد، هر ناظری را ناچار از اعتراف میسازد که عمدی در این طرح هست و مسأله صرفاً نادانی نیست.  شخص نادان یا شخصی که دچار بیماری صرع و جنون ادواری باشد، رفتار و تصمیمات او بر اساس آمار و احتمالات 50-50 است یعنی مواردی تصمیم غلط اتخاذ میکند و گاهی هم شانسی رفتار خوشایندی بروز میدهد.  وقتی همه موارد در جهت منفی شد، وقتی همه روندها در جهت زیان آور شد، هیچ راهی و دقیقاً هیچ راهی باقی نمیماند جز اعتراف باینکه عمد وجود دارد.  این داستان اگر امروز فهم نشود و چاره ای اندیشیده نشود فردا خیلی دیر است.  اگر قرار است نقشی در تاریخ داشته باشید، امروز وقت آن است که فردا دیر است.

   

  • مرتضی قریب
۲۶
آبان

زندگی برای کار  یا  کار برای زندگی

چکیده   

عنوان بالا پرسشی است که سالهاست بین فلاسفه مطرح است و نظرات متفاوت ارائه داده اند.  عده ای هدف زندگی را فرصتی برای کار و پیشرفت میدانند، حال آنکه عده دیگری زندگی را اصل قلمداد میکنند و کار و هر چیز دیگر را در خدمت آن بشمار میآورند.  لابد خوانندگان در صدد دانستن این هستند که کدام فلاسفه ترویج دهنده تز نخست و کدام مروج نظر دوم هستند.  علاقه بر اینست که بدانند فلاسفه بزرگ و مشهور کدام را می پسندند و ما هم پیرو نظر آن دسته باشیم.  گو اینکه دانستن اطلاعات مزبور خوبست ولی روال کار ما همیشه بر این بوده و هست که فارغ از گفتگوی مائی و منی به اصل موضوع پرداخته و با عقل خود و باتکای مشاهدات خود آنرا شکافته نتیجه گیری کنیم.  اگر هم نظر کسی را مطرح میکنیم فقط از جنبه تاریخی آن خواهد بود و نه مستند قرار دادن آن.  در ادامه، اصالت کار و اصالت زندگی را بترتیب مورد واکاوی قرار میدهیم.

اصالت کار  

  بر مبنای مشاهدات امروزی، "کار" رکن اصلی جامعه است و بدون داشتن کار نمیتوان زندگی کرد.  چه اینکه هر انسان عادی برای زنده ماندن و زندگی کردن نیازمند تأمین انرژی است و غیر از هوا که به رایگان در دسترس اوست به غذا نیز محتاج است.  او یا باید شخصاً با کشاورزی یا دام داری به تأمین غذای خود مبادرت کرده یعنی کار کند.  یا باید خدمتی برای دیگران یا جامعه انجام داده و معادل آن را غذا دریافت کند.  در جامعه مدرن، این معادل با چیزی بنام پول پرداخت میشود که با آن میتوان غذا و سایر ملزومات زندگی را فراهم ساخت.  در هر صورت او مجبور است کار کند تا بتواند زنده مانده و به زندگی ادامه دهد.  از همین رو، جوانان که به سن رشد میرسند در صدد یافتن شغل و کاری هستند تا بتوانند به زندگی پرداخته و تشکیل خانواده دهند.  برخی با رفتن به دانشگاه یا آموزشگاه های عالی در صدد کسب مهارت های بیشتر هستند تا زندگی آتی را بر اساس کار در آن رشته دنبال کنند.  بعبارت دیگر، مدتها پیش از آنکه وارد بازار کار شوند برنامه کاری خود در آتیه را تدارک دیده اند.

    یکی از معضلات مهم ما امروز بحران بیکاری است.  در واقع مثل این است که اگر کار نباشد زندگی هم ناممکن یا دستکم مشکل است.  در اینجا مفهوم کار شغلی است که در قبال انجام آن کسب درآمدی باشد و لذا تهیه غذا و سایر ملزومات زندگی میسر باشد.  یعنی مفهوم کار در مکانیک مورد نظر نیست که مثلاً کسی برای رفع بیکاری مرتب سنگی را ببرد بالای کوه و کار (صرف انرژی) انجام داده باشد.  تازه اگر سنگ به پائین کوه غلطید دوباره همان کار را انجام دهد و قس علیهذا.  هرچه درجه مدنیت بالاتر باشد، اهمیت کار و داشتن شغل بیشتر و بیشتر میشود.  بطوریکه نداشتن شغل مساویست با نابودی.  البته در نظام های مدرن و مردمی، دولت ها موظفند از کیسه مالیات دهندگان بخشی را به دستگیری از گروه بیکاران اختصاص دهند.  طُرفه آنکه نظام های غیر مردمی این "دستگیری" را حبس و شکنجه بیکاران تلقی کرده و بحساب خود مشکل بیکاری را با دستگیری معترضین به بیکاری حل میکنند.  

اصالت زندگی

    اما یک نظریه دیگر، "زندگی" را اصیل دانسته و کار و هر مشغله دیگر را در خدمت آن دانسته است.  یعنی انسان در درجه نخست باید زندگی کند و چنانچه نیاز افتد دنبال کار و زحمت باشد.  اصل زندگی برای استفاده از نعمات روی زمین است و کار و تحمل زحمت شایسته مقام انسانیت نیست.  اصلاً کار برای چیست؟  چرا باید خود را در زحمت انداخت؟  

    حقیقت اینست که داستان از عصر حجر و حتی پیش از آن شروع میشود.  موضوع کار چیزی بوده که بطور طبیعی بر بشر تحمیل شده.  او که در جنگل زندگی میکرد مجبور بود برای سرپناه خود کاری انجام دهد و خود را در برابر سایر حیوانات و باد و باران محفوظ دارد.  با اینکه به استراحت علاقه مفرط داشت، معهذا سروصدای معده وادارش میساخت که برای تهیه غذا بلند شده و برای یافتن غذا کاری کند.  خوراک بنیادی ترین نیازی بوده که انسان و حیوان در آن با هم شریک بوده اند.  یعنی باعتبار یافتن غذا حیوان نیز باید کار کرده و به جستجوی غذا اقدام کند.  این تلقی از کار نه به معنای شغل بلکه بیشتر به معنی تحرک فیزیکی است.  کما اینکه شیر، سلطان حیوانات، اغلب اوقات در حال استراحت است مگر اینکه گرسنگی وادارش کند بلند شده به جستجوی غذا بپردازد.

    اما اگر فرض شود غذای حاضر آماده ای باشد و نگرانی نیز بابت سرپناه نباشد، آنگاه چه؟  آیا بازهم کار ضروری است؟  بهترین شاهد مثال در این زمینه، آموزه های دینی و عقاید مؤمنین است.  تصویر آرمانی که از یک زندگی آرمانی در ذهن دارند در محلی بنام "بهشت" واقع میشود.  مقرر است بهشت مکانی باشد که افراد روی تخت های زرینی زیر درختان لمیده اند و برای قوت و غذا کافیست کمی سرشان را بلند کنند تا سیب یا هلو یا هر میوه دیگری از شاخه ای که بالا سرشان آویخته است مستقیماً وارد گلو شود.  همه چیز فراهم است و روبات هائی به اسم حوری و غلمان مرتب در حال ارائه انواع سرویس ها هستند.  هرچه هست، فقط خور و خواب است و اعمال جنسی.  نه کتابخانه ای نه سینمائی و نه تأتر و موسیقی و نه هیچ هنر و هیچ فعالیت معنوی!  شاید برای یک خردمند جز شکنجه نباشد آنهم برای ابد.  تعجبی هم ندارد زیرا این مفاهیم زمانی و در محیطی شکل گرفته که خبری از فعالیت های فکری و معنوی نبوده است.  ظریفی میگفت طایفه ای که این آموزه ها را ترویج میدهند بهتر است با عنوان "جسمانی" معرفی شوند زیرا بیشترین تعلیمات این طایفه در خصوص جسم بدن و بویژه نیمه پائینی آن است.  کار و زحمت از نگاه اینان موضوعیت ندارد تا آنجا که بهترین تعریف درباره کار را یکی از همین طایفه بدین شکل ارائه کرده است: "روزی ما مقدر است، زحمت برای چه؟! کسی که فکر میکند برای رزق و روزی باید کار کرد یک کافر است!".  شاید او به جهتی راست میگوید زیرا درباره طایفه خودشان مصداق کامل دارد. 

    اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم، شاید درستش هم همین باشد که  ذهنیت دینی ارائه میدهد.  یعنی وقتی اوضاع روزگار بر وفق مراد باشد چه لزومی هست که زحمت بیهوده کشید؟  مگر اینکه نگران لکه دار شدن پرستیژمان باشیم که نکند به بیکاره بودن متهم شویم.  آیا برای خالی نبودن عریضه و نشان دادن مشغولیت، خوبست سنگی را به زحمت بالای کوه برده و بعد فروغلتیدن مرتب این "کار" تکرار شود؟  مگر غایت زندگی آسایش نیست؟  کشوری که منابع نفتی سرشار و جمعیت کم دارد و ثروت خوبی برای تک تک شهروندان فراهم میکند، چرا آنها باید کار یدی بکنند  ومتحمل زحمت شوند؟  مگر نمیشود از خاور و باختر آدم برای سرویس های ضروری استخدام کرد؟  تا شهروندان با خیال راحت زیر درختان لمیده و خود را باد بزنند؟  یا حتی برای باد زدن نیز پری پیکری استخدام شود؟  مخالفین این تز میگویند بالاخره هر منبع ثروتی روزی تمام میشود و برای آینده پیش رو باید کار کرد و تمهیداتی فراهم آورد.  اما فرض کنید منابع مزبور لایزال و الی الابد باشند.  آیا این شیوه زندگی فاقد زحمت و فاقد استرس بد است؟  چه بدی دارد؟  مگر زندگی ایده آل فارغ البال بودن نیست؟  

    همانطور که گفتیم، زندگی آرمانی از نظر ادیان اینگونه است.  بلکه در زندگی واقعی نیز همین گونه توصیه شده است.  البته شاید این توصیه به نوعی مشروع جلوه دادن شیوه زندگی خودشان باشد که تأمین زندگی نه چندان پرهیزگارانه شان بر دوش مستضعفین جهان است.  اگر هم کاری صورت میگیرد کار حداقلی یا بقول فیزیکدانان رعایت "اصل اقل انرژی" میباشد.  نمونه آنرا در عهد جدید باب ششم در مذمت از تظاهر میبینیم که عیسی مسیح به پیروان خود اندرز میدهد " برای خوراک و پوشاک غصه نخورید...به پرندگان نگاه کنید. غصه ندارند که چه بخورند. نه میکارند و نه درو میکنند. .. به گلهای سوسن که در صحرا هستند نگاه کنید. آنها برای لباس غصه نمیخورند. ...".  پیروی از این توصیه های صادقانه امروزه بینهایت مشکل اگر نگوئیم ناممکن است.   از جمله گروه هائی که تا حدی به این سناریو نزدیک شده اند، طایفه ای در ایالت پنسیلوانیای آمریکا هستند که به سبک قدیم زندگی کرده از برق و آثار مدرن استفاده نمیکنند و صرفاً از کشاورزی روزگار میگذرانند.  گویا در کشور خودمان نیز گروهی کوچک با همین شیوه بصورت ایزوله زندگی میکند.  البته شیوه اینان سوای شیوه خیل بزرگ ریاکاران سوار بر کار این زمانه است.  

مقایسه    

اکنون به مقایسه پرداخته میخواهیم ببینیم کدام شیوه درست تر است.  داوری بستگی دارد که در چه زمانه ای زندگی میکنید.  طبعاً در عصر حجر زندگی اهمیت درجه اول داشته و مهمترین نگرانی بشر بقای نفس و حفظ زندگی از امروز به فردا بوده است.  شاید اگر اندک فرصتی می یافته، هنر خود را روی کاسه سفالی یا نقاشی روی دیوارهای غار منعکس میساخته است.  با اینکه آسایش مادّی هنوز از مهمترین اولویت هاست اما امروزه هرچقدر خود را راضی به مادّیات کنیم باز احساس دلتنگی کرده و یک جای کار را لنگ میبینیم.  حتی انسان برخوردار امروز نیازمند اینست که نقشی در جامعه خود ایفا کند.  خواه این نقش در پیشبرد امور مادّی و آسایش هر چه بیشتر بشر باشد یا نقشی در حوزه های هنری و فکری داشته باشد.  اینجاست که شغلی که قرار است هر کس در ادامه زندگی اختیار کند اهمیتی دو چندان می یابد.  چه اگر این شغل علایق و تمایلات فرد را نیز ارضاء کند اثری دو چندان خواهد یافت.  هم شغل، کار لذتبخشی خواهد بود و هم زندگی در خدمت کاری خواهد بود که سرگرم کننده و نیروبخش است.  زندگی ماشینی تا حدی ارزش زندگی فی نفسه را کاهش داده و مشاغل یکنواخت، روح را آزرده میسازد.  بنظر میرسد در آینده شاهد اصلاحاتی باشیم که اهمیت بیشتری برای فرد قائل باشد.  شاید برعهده گرفتن شغل های متنوع از یکنواختی کار آنگونه که قبلاً بوده تا حدی بکاهد.  شاید کاهش زمان کار و فرصت بیشتر برای ذوقیات، زندگی را پربارتر سازد.  اتوماسیون بسمتی میرود که نیاز به وجود انسان برای کارهای طولانی و یکنواخت کمتر و کمتر میشود.  این نوید خوبی را بشارت میدهد اما بشرطی که کره ارض تحمل این جمعیت سنگین و رو به ازدیاد را داشته باشد.  مقوله ای فاجعه بار و بینهایت مهم که در آینده بدان خواهیم پرداخت.

  • مرتضی قریب
۱۱
آبان

عقل گرائی یا احساسات

چکیده

تناسب و تعادل مهمترین هنر زندگی است که باید از پخت و پز آنرا آموخت.  بنظر میرسد با دو نوع متفاوت عقل سروکار داریم. 

 عقل عملی و عقل معنوی.  این دو در تناسب با هم برای جامعه مفید خواهد بود.  در جامعه احساسات زده ما،

عقل عملی باید تشویق و ترویج گردد.  تقلید از آنچه در غرب میگذرد مفید نخواهد بود. 

جامعه ما بیش از پیش به آموزش درست نیازمند است.

 

     در مرور عقاید فلاسفه باستان ناخودآگاه دچار نوعی بهت و حیرت میشویم.  مانند آنست که مردمانی خردمند در آن روزگار زندگی میکردند.  یعنی مثل اینکه نسبت به دوره خودشان صاحب اندیشه ای با سطح بالاتر از معمول بوده اند و یا ما امروز در سطح فروتری هستیم؟  اما حقیقت چیست؟

    حقیقت اینست که ذهنیت انسان در گذر زمان چندان دچار تغییر نشده است.  آنچه پیشرفت داشته ایم در نحوه زندگی و راه یابی تکنولوژی و ابزارهای پیشرفته در زندگی روزمره بوده است.  بویژه آنکه برای بخشی از جهان موسوم به جهان سوم این فن آوری ها جنبه وارداتی داشته و ثمره جوشش ذهنی اهالی آن نبوده است.  

    لذا ممکن است چنین تصور کنیم که انسان در حوزه مقولات فلسفی و فکری پیشرفتی متناسب با پیشرفت در حوزه تجربی نداشته است و چه بسا در برهه هائی از زمان عقب گرد هم داشته است.

    پس اینکه بخود میبالیم که در قرن 21 زندگی میکنیم شاید کمی سوءتفاهم باشد و چه بسا از نظر ذهنی هنوز در قرون ماضی سیر میکنیم.  راستی چه چیز موجب این تصور اشتباه شده؟  شاید غرقه بودن در وسایل مصرفی و محصولات تکنولوژی چنین تصور اشتباهی را بوجود آورده باشد.  گو اینکه شکی نیست که از نظر فیزیکی در قرن 21 زندگی میکنیم.

    پس شاید مشکل در طرز تلقی ما از "زندگی" باشد و اینکه زندگی را چه تعریف کنیم.  اگر وجود جسمی و فیزیکی مطرح باشد، قطعاً همگی ما، چه شرقی چه غربی، در قرن 21 زندگی میکنیم.  اما اگر وجود ذهنی و معنوی مطرح باشد چه بسا هر یک از ما در برهه های متفاوتی از زمان در حال زندگی کردن باشیم.  نمونه مشخص آن، طالبان و فرقه های همسو با آن است.

    کمی که موضوع را بیشتر بشکافیم بنظرمان میرسد که گویا با دوگونه متفاوت از عقل (ذهنیت) روبرو هستیم.  عقلی عملی مبتنی بر واقعیات تجربی، لازمه پیشرفت های ابزاری که به علوم و تکنولوژی منجر میشود و نتیجه مستقیم آن چیزی نیست جز راحتی ها و آسان سازی زندگی (بدون آنکه فعلاً به عوارض جانبی آن کار داشته باشیم).  عقل دیگر موسوم است به عقل معنوی یا عقل فلسفی که در ساحت آن به تفکر در چیستی جهان و سیر در آفاق و انفس پرداخته میشود.  

    جالب است که شبیه این استنباط را نزد یکی دو نفر از فلاسفه مکتب فرانکفورت یافتیم.  تلاش این مکتب متوجه انتقاد از فرهنگ مصرف گرائی غرب در قرن 20 بوده است.  اینان به دو نوع عقل قائل هستند.  یکی عقل ذاتی که ملازم نقد است و دیگری عقل ابزاری که ملازم قوه تسلط بر طبیعت است.  بنظر آنها، پیشرفت عقل ابزاری موجب تضعیف عقل ذاتی شده است.  بطور خلاصه، فحوای سخن آنها این است که غرقه شدن در زندگی ماشینی (عقل ابزاری) ما را از مسائل بنیادی جهان و چند و چون و چرائی آن (عقل ذاتی) باز میدارد.  به عقیده آنان، عقل ذاتی در جامعه مدرن در حوزه های علم، اخلاق، و هنر زیر سلطه عقل ابزاری است.  تأکید میکنیم که دیدگاه آنان معطوف به جامعه پیشرفته و صاحب تکنولوژی غرب است.

    در اینجا لازمست تذکر داد که آنچه برای رفع مشکلات در جامعه غرب اندیشیده میشود لزوماً قابلیت کاربرد در جوامع شرقی ندارد.  لذا فهم این تفاوت ها بسیار مهم است و اینکه آنچه در یک محیط دیگر درست و صحیح است لزوماً قابلیت تسری به محیط ما را ندارد.  

    در اینجا به وجه مهمی از هنر زندگی اشاره میکنیم که همانا رعایت "تناسب" هاست.  پختن آش بهترین مثال برای توضیح این هنر است.  چنانچه به مواد مغذی و جامد آش (نخود، لپه، برنج،..) بیش از اندازه توجه شود و مقدارش زیاد باشد، آش تبدیل به کته خواهد شد و دیگر آش نیست.  از آنسو، چنانچه در هرچه رقیق تر بودن آن تأکید شود، در نهایت آش به آب خالص تبدیل خواهد شد ولی یک آب داغ!  لذا هنر زندگی در رعایت تناسب هاست.  قبلاً از تناسب بین محفوظات و استدلال سخن رفت و امروز پرداختن متناسب به علوم دقیقه و هنر همان اهمیت را داراست.

    با توجه به مثال فوق، در جامعه ما که درباره عقل معنوی زیاده روی شده، لازمست که عقل ابزاری مبتنی بر واقعیات جهان تجربی تشویق و ترویج گردد تا مگر تناسب رعایت شود.  برای آشی که زیادی شور شده باشد چاره ای نیست یا بطریقی نمک محلول خارج شود یا آب بیشتری بر آن بسته شود تا تناسب لحاظ شود.  در فرهنگ غرب که شاید در جنبه های مادّی زندگی زیاده روی شده به مقادیر متنابهی عقل معنوی نیاز است.  میگویند مدتیست که خواندن مثنوی مولانا در غرب، بویژه در آمریکا، با استقبال زیادی مواجه شده که نشانه تشنه بودن آن جوامع به مطالبی از این دست است.  این حاکی از همان تمایل به رسیدن به تعادل در جوامع آزاد است.  اما همواره هستند افرادی سطحی نگر که فوراً هر اتفاقی را به نفع خود و طرز تفکر خود مصادره میکنند. 

   وقتی عقل گرائی و توسل به منطق و استدلال را در جامعه خودمان توصیه و ترغیب میکنیم، این افراد مخالفت کرده میگویند غرب خود روی از عقلانیت برتافته و مگر نمیبینید که آنان تشنه محصولات ما (مثنوی مولانا) هستند!  پس کماکان پای بر همان شیوه دنبال کردن رویه های کهنه میکوبند یعنی در آشی که از قبل شور بوده باز هم نمک بیشتری میریزند.  با این شیوه تفکر، طبیعی است که وضع بد و بدتر میشود.  به زبان دیگر، عقل و احساسات در تعادل و تناسب با یکدیگر مطلوب و کارسازند.  در کشور احساسات زده و مخالف عقلانیت ما، راهکار درست اتفاقاً تشویق و گسترش عقلانیت است و موانع تحقق آن هر طور شده باید از سر راه برداشته شود.   باید یادآور شد که منظور از احساسات در اینجا، آن عواطف رقیق که عرفای ما زیر نام عشق آنرا در مقابل عقلانیت قرار دادند نیست بلکه اعم از هرگونه شیوه های تفکر خارج از رویه های استدلالی است.  خوار شمردن استدلال در این بیت معروف مولانا هویداست: پای استدلالیان چوبین بود/ پای چوبین سخت بی تمکین بود.  

    اغلب از آموزش بعنوان تنها پناهگاه برای برون رفت از عقب ماندگی جوامع عقب افتاده ذکر میشود.  اما بلافاصله باید پرسید کدام آموزش؟  زیرا که پخت و پز جنبه دیگری هم دارد.  با یک سری مواد اولیه مثل گوشت و پیاز و سیب زمینی و .. میتوان یک غذای سالم و نیرو بخش پخت.  متشابهاً با همان مواد و با صرف همان میزان انرژی میتوان یک غذای سمی و سرطان زا پخت.  مثلاً سوخته باشد یا ته گرفته باشد.  در مورد آموزش نیز همینگونه است و با کادر آموزشی یکسان و با صرف وقت یکسان و انرژی یکسان، میتوان بجای دانش، حقایق تحریف شده را تحویل داد.  بعلاوه، اگر از عناصر اولیه مسموم و ناسالم استفاده شده باشد که بد اندر بدتر، اصولاً بجای دانش راستین، جهل و خرافات ترویج خواهد شد.  

    یکی از مهمترین دلایل عقب ماندگی ما نبود آموزش صحیح است که مهمترین بخش آن، آموزش های پیش از مدرسه و در دامان مادران است.  اینجاست که تعلیم و تربیت دختران بمراتب مهمتر از پسران است چرا که آنان مادران آینده اند و اگر جاهل و خرافه پرست باشند جامعه نیز جاهل و نادان خواهد بود.  

    اما درباره احساسات باید گفت که زیاده روی در ابراز آن چه در مورد سوژه های دینی باشد و چه سوژه های ملی در همه حال زیان بار است.  مثلاً این روزها که مقارن یادواره کوروش بزرگ است، احساسات توده درباره منش او و افتخارات مربوط به او بالا گرفته است که صد البته بجاست و قابل درک.  اما در عین حال باید پرسید که تکلیف امروز ما چیست؟  آیا ابراز افتخار کفایت میکند؟ داشته امروز ما چیست؟  آیا بدان نمیماند که کسی در فقر و نکبت زندگی کند و مرتب به جد اعلای خود که پنبه فروشی موفق در عصر قاجار بوده افتخار کند؟!  افتخارات بجای خود محترم است اما مشکل آب و نان امروز را حل نمیکند.  رویه مطلوب اینست که بجای اینکه خودستائی کنیم، دیگران آستین بالا زده و اگر تعریفی داریم آنها از ما تمجید کنند.  مثلاً چه خوب میشد که نهادی مانند یونسکو با اراده و با هزینه خودش مراسم یادواره کوروش هخامنشی را در محل پاسارگاد اجرا میکرد.  بزرگان میگویند باید چنان زندگی کرد که از دید دیگران قابل احترام باشیم.  باید آنگونه زیست که دیگران از شما تمجید کنند.  تبلیغات و مبالغه در هر امری ناپسند است.  اگر شرایط زندگی را چنان تغییر دهیم که زمینه برای تمجید جهان از ما فراهم شده باشد، شک نکنید که در آن روز همه مشکلات ما رفع شده است. 

 

     

  • مرتضی قریب
۳۰
مهر

حافظه یا استدلال

    وجود یک پدر ثروتمند که ارثیه ای سنگین برای تنها فرزند خود باقی گذاشته باشد چه نام دارد؟  آیا جز موهبت نام دیگری میتوان به آن داد؟  همچنین است تولد فرزندی که بصورت ژنتیک با یک حافظه قوی بدنیا آمده باشد.  لذا داشتن یک حافظه قوی که انسان بصورت ارثی نصیبش شده باشد نیز یک موهبت است.  نه ثروت و نه این حافظه قوی که به ارث رسیده است هیچکدام در اثر مساعی فرزند نصیب او نشده است بلکه فقط موهبتی است که شانس و اقبال برایش به ارمغان آورده است.

    حافظه خوب یک داشته عالیست و در موفقیت در زندگی در هر عرصه ای که باشد یاور بی همتائیست.  بویژه در زمینه یادگیری و کسب دانش ها نقش اساسی داشته و بدون آن فراگیری هیچ علمی یا فنی یا حتی هنری میسر نیست.  در اینجا منظور ما حافظه استثنائیست چه اینکه همه آدم ها بطور طبیعی از میزان کافی حافظه عادی برخوردارند که در کارهای معمولی روزانه کمکشان میکند. این حافظه کم کم در اواخر عمر ضعیف شده و گاه از بین میرود.

    با اینکه یادگیری علم نیازمند ابزار حافظه است، اما حافظه علم نیست.  این سوء درک رایجی است که در کشور ما در خصوص کسب دانش ها مرسوم بوده و هنوز هست و منشاء عوارض نامطلوبی است که کمتر بدان توجه شده و میشود.  این سوء درک چه در گذشته که مکتب خانه ها برپا بود و چه اکنون که مدرسه های جدید دایر است همچنان مبتلابه جامعه ما بویژه جامعه دانش آموزی ماست.  در مدارس ما از گذشته تا امروز، همواره فشار زیادی بر دانش آموزان از سوی معلمین وارد میشده تا ذهن آنان را از انواع محفوظات انباشته سازند.  محفوظاتی که ممکنست هیچگاه بدان نیازی نباشد.  

    قرنهاست که مفاهیم ثابتی بر ما حاکم است که هیچگاه به صرافت نیافتاده ایم تا در آنها تجدید نظر کنیم.  تأکید میکنیم که تجدید نظر ما بواسطه تقلید از غرب نیست که چون آنها تجدید نظر داشته اند ما هم خوبست داشته باشیم.  ابداً.  بلکه تجدیدنظر باید انجام شود از این بابت که باید انجام شود زیرا که امور دنیا در طی زمان نیازمند تجدید نظر و اصلاح است.  همچنانکه امروز بجای کبوتر نامه بر از تلفن همراه استفاده میکنیم.  لذا تجدید نظر بخاطر نفس کار است و نه چشم و همچشمی با دیگران یا ضدیت با سنت ها.  در این راستا، درباره برخی از این مقولات قبلاً سخن گفته ایم مثل مقوله پیشرفت، تعادل، اخلاق، تکنولوژی، ایدئولوژی و امثال آنها.  اکنون، در ادامه، میخواهیم به نقش حافظه و رقابت آن با استدلال و اهمیت هر یک در شکل گیری دانش ها و فنون بویژه در جامعه خودمان بپردازیم.  

    راستی مگر چه عیب دارد که در جامعه ما نقش حافظه و محفوظات در آموزش ها این اندازه پررنگ و مهم باشد؟  مگر چه اشکالی دارد که ظرفیت حافظه با این نحوه آموزش از دوران نوجوانی تقویت شده و کمکی به پیشرفت جوان در آینده باشد؟  آیا حافظه قوی و تأکید بر آن مورد انتقاد ماست؟  آیا مخالفتی با داشتن حافظه خوب داریم؟  پاسخ همه اینها منفیست.  البته که داشتن حافظه قوی و تقویت هرچه بیشتر آن نیکوست.  ولی آنچه اکنون در بستر نقد است، مخالفت با این تصور غلط است که گویا دانش چیزی نیست جز مجموعه ای از محفوظات!  شاید خواننده بسختی باور کند که همین تصور بظاهر معصومانه چه آسیب های هنگفتی و چه مفسده های عظیمی بر جامعه ما وارد ساخته است بدون آنکه ملتفت آن بوده باشیم. 

    یکی از آسیب های بزرگ آن این بوده و کماکان هنوز هست که به فرزندان خود یاد میدهیم که هرآنچه بر او عرضه کنند بدون چون و چرا و بدون عبور دادن آن از صافی استدلال، بطور دربست آنها را پذیرا شوند.   چرا؟ چون حرف، حرف بزرگترهاست.  اطاعت از بزرگترها واجب است.  همین یک قلم آسیبی که ظاهراً آسیب تلقی نمیشود، خود بتدریج در طی قرن ها جامعه را بدینجا کشانده که میبینیم.  چه بسا جامعه ای که استعداد پیشرفت داشته را بسمت قهقرا برده است.  اساس بر این بوده و هست که دانش آموز آنچه را بر او عرضه کردند حفظ کرده و هنگام امتحان عیناً بازپس دهد.  موفقیت از آن اوست که حجم هرچه بیشتری را در حافظه داشته باشد.

   این حفظیات منحصر به دروس ادبی یا تاریخ و جغرافی نیست، بلکه در دروسی که ذاتاً استدلالی است نیز دیده میشود.  مثلاً دانش آموز قضیه فیثاغورث در هندسه را حفظ میکند.  او حتی اگر راه حل و طریقه اثبات آنرا هم یاد گیرد باز هم بصورت محفوظات بدان نگاه میکند.  اما چنانچه از ابتدا، ذهنیت استدلالی در او پرورش داده شده بود، با وجود یادگیری راه حل معلم، خود کنجکاو میشد که آیا راه حل های دیگری برای اثبات همان قضیه وجود دارد یا خیر؟  یا اگر راه حل حفظ شده را فراموش میکرد با اتکا به استدلال، دوباره میتوانست همانرا به یاد آورد یا نه؟  

    سیستم محفوظاتی در ظاهر ممکنست آنقدر موفقیت آمیز بنظر رسد که دانش آموزان را راهی المپیادهای جهانی ساخته و اتفاقاً پیروز هم بشوند.  اما همین نوجوانان هنگامی که دوره های دانشگاهی را پشت سر گذاشته و وارد فعالیت های علم و صنعت شوند، خود را همچون مهره هائی در آن حوزه ها تنها یافته و برای راه حل ها چاره ای جز رجوع به یادگرفته ها و محفوظات قبلی خود ندارند.  که البته چیزیست طبیعی ولی چون روحیه ابتکار و استدلال در آنها بقدر کافی رشد نیافته است قادر به عبور از چارچوب هائی که برایشان تحمیل شده نمیباشند.  عبور از چارچوب ها نیازمند قوه ابتکار است که قبلاً در مثال معروف 9 نقطه با آن آشنا شده بودیم.  و لازمه ابتکار، البته داشتن ذهن جستجوگر و استدلالی است.  این نوع از ذهنیت، برخلاف قوه حافظه، از زمان تولد ما را همراهی نمیکند بلکه فقط در پروسه تعلیم و تربیت ساخته و پرداخته میشود.

    پس بیجهت نیست در جوامعی که محفوظات بر ابتکار و استدلال برتری دارد، انگیزه زیادی برای پیشرفت در قلمرو علم و صنعت وجود ندارد.  نه تنها در حوزه علم و صنعت بلکه در فلسفه و هنر و علوم انسانی نیز پیشرفت معنا داری وجود نخواهد داشت.  این جوامع همواره مصرف کننده اند.  مصرف کننده نتایج حوزه های مزبور از خارج کشور که اغلب بطور رسمی وارد یا گاهی کپی میگردند.  عجیب تر اینکه این رویه در سایر عرصه ها نیز جاری و ساری است.  همه این کاستی ها تاوان وابستگی به یک چیز است: وابستگی به محفوظات در همه عرصه ها و اینکه علم یعنی محفوظات!

   پرسش اساسی اینست که چرا در جامعه ما و جوامع مشابه ما، علم و دانش یعنی محفوظات و عالم یعنی کسی که بیشترین حجم محفوظات را در ذهن داشته باشد؟  سرچشمه این تفکر و علت اصلی آنرا شاید در یک کلمه بتوان خلاصه کرد:  ایدئولوژی.

   به جز دو سه قرن اولیه پس از ورود اسلام به ایران، که کم و بیش دانشمندان واقعی به رویه های استاندارد علمی وفادار بودند، در باقی ایام از آن زمان تا به امروز گستره دانش و دانشمند، رفته رفته محدود و محدودتر شد.  در ایران بعد از اسلام، علم یعنی علوم دینی و عالم یعنی عالم دینی و اگر صفت آن ذکر نشود منظور همانا علم و عالم در رابطه با دین است.  خواننده علاقمند به نحوه شکل گیری علم و تفاوتهایش با الهیات و علم کلام را به مباحث پیشین حواله میدهیم ( مثلاً 96/12/6 ).  برای نمونه، چنانچه به حکایات سعدی توجه کنید، هرجا که از این دو واژه استفاده کرده است مقصود در رابطه با دین است.  مثلاً در بخشی از حکایت فقیه زاده چنین میخوانیم:

    "... پدر گفت: ای پسر به مجرد خیال باطل نشاید روی از تربیت ناصحان بگردانیدن و علما را به ضلالت منسوب کردن و در طلب عالمِ معصوم از فواید علم محروم ماندن،..."

که اگر خواننده به نکاتی که گفتیم توجه نکرده باشد تصور میکند سعدی گویا راجع به دانشمندان سخن میگوید.  هرجا هم که صحبت از مدرسه کرده، منظورش مدرسه دینی (حوزه علمیه) است و نه مدرسه به معنای امروزی!  در پایان همین حکایت میخوانیم:

    صاحبدلی به مدرسه آمد زخانقاه/    بشکست عهد صحبت اهل طریق را

   گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود/   تا اختیار کردی از آ ن این فریق را

   گفت آن گلیم خویش بدر میبرد زموج/  وین جهد میکند که بگیرد غریق را

     مرور ادبیات گذشته روشن میسازد که چرا امروز نیز همچنان حافظه و محفوظات نقش محوری را در جامعه ایفا میکند.  فرهنگ کنونی ما متأثر از سنت های گذشته است و عقاید ما درباره علم و مردان علم متأثر از سنن دینی است که نمونه ای از آنرا در یکی از حکایات سعدی دیدیم.  حال چرا حافظه تا این اندازه اهمیت یافته است؟  بدلیل آنکه در حوزه الهیات که گاهی علوم "معقول و منقول" نیز گفته شده است، آنچه اهمیت زیاد دارد سنت های منقول است یعنی چیزهائی که از بزرگان دین نقل شده است.  این چیزها بایستی بی کم و کاست بخاطر سپرده شوند که رؤسای دین چه گفته اند و چرا گفته اند و چگونه گفته اند و البته به نسل های آتی هم منتقل شوند.

    لذا در بخشی از تاریخ گذشته ایران که گفته اند مدارس برپا شده مقصود همان مدارس دینی بوده است که در زمان خواجه نظام الملک به "نظامیه" معروف بوده و در شهرهای مهم برپا شده است.  امام محمد غزالی از مخالفین سر سخت فلسفه و پرسشگری خود استاد نظامیه بغداد بوده است.  بسیاری از خیّرین که ثروت خود را وقف میکرده اند در درجه نخست به نیت ساخت مسجد و احیاناً حمام و آ ب انباری در کنارش بوده و گاهی هم مدرسه ای در جوار آنها ساخته میشد.  این مدارس، نوعاً مدارس دینی مشابه همان که در پاکستان امروزی هست بوده است.  مدرسه به سبک و معنای جدید به اواخر دوره قاجار بر میگردد که بلافاصله با مخالفت شدید علمای دین مواجه میشود.

    در دوران آموزش و پرورش به سبک جدید، بخشی از برنامه آموزشی مختص ریاضی، و شیمی و فیزیک و سایر علوم جدید گردید که شیوه استدلال را میطلبد.  بعد از وقفه ای بمدت 14 قرن پس از تعطیلی دانشگاه گندی شاپور دوره ساسانی، دانشگاه تهران به سبک جدید برپا میشود و آموزش دانش واقعی معمول میگردد.  اما با همه این تحولات، یادمان نرود سنت کهن "حافظه" همچنان پا برجاست و علیرغم جدید شدن محتوا اما در کماکان بر همان پاشنه قدیم یعنی محفوظات میچرخد.  چه اینکه معلمین و استادان در دامان همان شیوه های تربیتی قدیم پرورش یافته بودند و تغییر عادت بسیار مشکل است.  

    با آمدن علوم و فنون جدید، شیوه های زندگی در ظاهر تغییر بسیار کرد اما چارچوب فکری تکان زیادی نخورد و شیوه ابتکار و استدلال همچنان تحت الشعاع حفظیات باقی ماند.  اساس علوم جدید بر پایه شک گرائی یعنی به زیر پرسش بردن امور و مباحثه و استدلال است. با وجود گسترش کمّی این علوم اما جان مایه آن که همانا استدلال است مورد توجه و عنایت واقع نشد.  زیرا تفکر رایج در بین مردان قدیم میانه خوبی با پرسشگری ندارد.  این شیوه سنتی در سایر عرصه ها هم جاریست و هنوز که هنوز است شیوه غالب است بطوریکه در عرصه سیاست کاملاً مشهود بوده و شاید این توقع که حاکمیت از توده ها انتظار اطاعت محض و حرف شنوی دارد نتیجه همین شیوه کلی باشد.   

     اکنون شاید تا حدودی به اهمیت این ادعا واقف شده باشیم که در آغاز مطرح شد که این شیوه تفکر چه آسیب های هنگفتی میتواند بر کلیت جامعه وارد ساخته باشد.  تا این ریشه ها به درستی شناخته نشود هرگونه اصلاحاتی موقتی و زودگذر خواهد بود.  در زمانی که شیوه تفکر استدلالی و روحیه پرسشگری میتوانست بها داده شود تلاشی صورت نگرفت و امروز است که نظام حاضر سعی بلیغ دارد و راه را باز میبیند تا شیوه آموزش را به همان روش مکتب خانه ای سابق برگرداند.  لذا بر معلمان دلسوز و فرهیخته است که علیرغم دخل و تصرفاتی که در کتابها صورت گرفته، کوشش کنند تا نگذارند ذهن پویا و پرسشگر کودکان و نوجوانان بیش از این دچار جمود و گرفتگی شود.  بجای فشار زیاد بر حافظه، تفکر نقادانه را به دانش آموزان یاد داده و آنرا ترویج کنند.  آینده در گرو این کوشش هاست.

    

  • مرتضی قریب
۱۳
مهر

ایدئولوژی (1)

    ایدئولوژی از لحاظ لغوی یعنی "علم ایده ها" یا علم ایده شناسی.  اما ایده چیست؟  همان است که در نظریه مُثُل (ایده) افلاطون قبلاً شرح داده ایم.  اما امروزه این اصطلاح بیشتر در حوزه سیاست یا حکومت داری بکار میرود و آن عبارتست از نظام آرا و عقایدی که خط مشی رفتارهای سیاسی یا اقتصادی را تعیین میکند.  ایدئولوژی نوعی جهان بینی است.  از منظری دیگر، نظام آرا و عقایدی است که نه تنها برای تبیین دنیا بلکه برای تغییر آنهم بکار میرود.  کاربرد این اصطلاح درباره مجموعه سامان مند اندیشه های ثابت است در حوزه فلسفه و سیاست یا مذهب.  معنا و مفهوم ایدئولوژی طی زمان دگرگون شده و معنای جدید آن نوعی اندیشه ناآگاهانه و کاذب است که انسان غیرارادی بر اساس آن عمل میکند که جنبه منفی پیدا کرده است.  ایدئولوژی هم از نوع دینی است و هم غیر دینی، منتها چون مشکلات مبتلابه ما نوعاً دینی است تکیه بیشتر را بر آن میگذاریم.  قبل از پرداختن به واکنش آن در جامعه، بد نیست مرور مختصری بر تاریخچه ایدئولوژی با تاکید بر جنبه الهیاتی آن داشته باشیم.

تاریخچه مختصر

   تاریخ ایدئولوژی نمیتواند بی تأثیر از تاریخ فلسفه و عقاید فلاسفه بزرگ باشد.  اما در بررسی ها با این مشکل مواجه میشویم که آثار مکتوب و مدون نمیتواند ما را به قبل تر از 3000 سال پیش برد.  بی گمان افکار و عقایدی که سرچشمه آثار فلسفیست به قدمت تاریخ حضور بشر بر کره خاکیست.  پیش تر شرح حال فلاسفه و اندیشمندان یونانی از طالس مُلطی بدینسو را آورده بودیم (فلاسفه باستان 1396/11/12) و اکنون فراز هائی از سخنان و عقاید آنان که به سرچشمه های ایدئولوژی دینی مربوط میشود را مختصراً ذکر خواهیم کرد. قابل ذکر است که نقل برخی سخنان را از ترجمه کتاب تاریخ فلسفه غرب آنتونی کنی (رضا یعقوبی) آورده ایم.

   طالس ملطی (640BC) در پاسخ به این پرسش که ماده اولیه جهان چیست، گفت آب.  پیشکسوتان فلسفه در دوره پیشاسقراطی علل مادی را بر علل غیرمادی ترجیح میدادند و در توجیه جهان در جستجوی علل مادی بودند.  این گفته هم از طالس است که "جهان پر از خدایان است".  از قدیم الایام در پاسخ به این سوأل که کارهای جهان را چه کسی مدیریت کرده انجام میدهد به رب النوع ها و خدایان متوسل شدند.  

   فیثاغورث (570BC) در کنار ریاضیات، عرفان را نیز مد نظر قرار داده و فرقه ای بر اساس تقدس اعداد تشکیل داد که حاوی دستورات عجیب و غریبی نیز بود.  مثل "همواره کفش پای راست را قبل از پای چپ بپوش" که خواننده را به یاد آداب سنتی اسلامی در باب احکام رفتن به دستشوئی میاندازد.  تعجب آور نیست که نه تنها عقاید بلکه بسیاری از آداب امروزی ما ریشه در گذشته های دور دارد که دانستن آن نهایت اهمیت را برای جوانان امروزی دارد.  اولین عقاید مکتوب درباره روح نیز از فیثاغورثیان است که به باور آنان با مرگ بدن روح از آن خارج و به جای دیگری کوچ میکند.  اما میگوید این جای دیگر همین دنیاست و میتواند بدن انسان یا حیوان دیگری باشد.  آنان مدعی نامیرا بودن روح بودند و دلیل آنرا حرکت ابدی اجرام آسمانی میدانستند که همعرض عناصر الهی است.  فیثاغورث با اینکه ریاضیدان قابلی بود فراموش کرد بگوید تکلیف اقزایش جمعیت انسانها چه میشود و این بدن های جدید روح را از کجا بدست میآورند؟  

   هراکلیتوس (540BC) تقریباً معاصر پارمنیدس بود و همو بود که فلسفه تغییر مداوم را عرضه کرد.  او نیز با خرافات عصر خود مبارزه میکرد و پرستش مجسمه ها را نهی میکرد.  با پندی عالمانه، شستن خون با خون را نهی کرد و میگفت مثل پاک کردن گِل با گِل میباشد.  میگفت که جهان حاصل آتشی فروزان است و هیچیک از خدایان یا آدمیان آنرا نساخته اند بلکه لوگوس (عقل جهانی) بر آن فرمان میراند.  بعدها انجیل یوحنا نیز با همین عبارت شروع شد: "در ابتدا، کلمه (لوگوس) بود و کلمه خدا بود".  هگل از او تأثیر فراوان پذیرفته است و ادامه خط فکری آنان به ایده آلیست های قرون اخیر انجامید.  

   پارمنیدس (539BC) نقطه مقابل هراکلیتوس بود که برعکس او میگفت همه چیز ساکن است و تغییرات ابداً واقعیت ندارد بلکه بنظر ما چنین میآید.  لذا زمان نیز واقعیت ندارد و گذشته و حال و آینده یکیست.  یکی از شاگردانش، زنون الئائی، از استاد معروفتر است و بخاطر طرح پارادوکس های معروفش هزاران سال سایر فلاسفه را انگشت بدهان کرد.  پارادوکس تیری که از کمان رها شده و به مقصد نمیرسد یا پارادوکس مسابقه لاکپشت و خرگوش از آن جمله است.  اساس استدلال وی بر پایه غیرممکن بودن وجود خلاء است زیرا فقط اگر خلاء وجود داشته باشد، جائی برای تکان خوردن وجود خواهد داشت و لذا حرکت ممکن میبود.  پارمنیدس در بحث خدا گفته است که هرچه هست وجود است و وجود "واحد" است و واحد تقسیم ناپذیر.  بعدها افلاطون ایده واحد را گرفته و آنرا خیر مطلق یا همان خدا نامید.  همین ایده از افلاطون وارد فلسفه فلوطین شده و "خیر" و "واحد" را واقعی ترین موجود در عرصه وجود دانست.  

   پروتوگوراس (500BC) پیشکسوت مکتب سوفسطائی است.  او در زمینه الهیات سخنانی چنین گفته: "درباره خدایان مطمئن نیستم که وجود دارند یا نه و یا به چه چیز شبیه اند زیرا برای شناخت آنان موانع بسیاری هست. هم موضوع پیچیده است و هم عمر آدمیان کوتاه است".  سوفسطائیان به نسبت گرائی معروف بودند و این اعتقاد که آدمی معیار همه چیز است.  برخلاف مشهور، سوفسطائیان حکمای قابلی بودند و پدیده ها را به دیده عقل مینگریستند.  از یکی از آنان درباره منشاء دین نقل است: "آدمیان از دیرباز خورشید و ماه، رودها و چشمه ها و هر چیز مفید دیگر برای زندگی را خدا میدانسته اند. مصریان نیل را میپرستیده اند زیرا که برایشان مفید بوده است".

   کسنوفانس (494BC) به عوض خدایان، یک نوع دین وحدت وجودی داشت و به خرافات حمله میکرد.  او نیز همچون فیثاغورث دنیای آنروز را گشته بود و با فرهنگ اقوام آشنا بود.  میگفت که آدمیان خدایان را بشکل خود خلق کرده اند.  خدایان آفریقائی سیاه اند با بینی پهن و خدایان تراکیه سرخ مو و چشم آبی اند.  او در عوض، یکتا پرستی پیشرفته ای عرضه میکند: "یک خدا سرور خدایان و نوع بشر است که هیچ شباهتی به آدمیان ندارد".  او با تکیه بر منطق استدلال میکند که بیش از یک خدا نمیتواند وجود داشته باشد و سپس میافزاید که "نه میتواند از چیزی مثل خودش بوجود آید و نه میتواند از چیزی غیر خودش بوجود آید. او موجودیست زنده و با اینکه اعضائی ندارد میبیند و میشنود و فکر میکند".  شاید خوانند از شباهت هائی که بین این اظهارات و عقاید ادیان سامی میبیند متعجب شود.  احتمالاً این از اولین بارقه های یکتا پرستی نبوده زیرا به شهادت تاریخ، آخنآتون فرعون مصر هم بسیار پیشتر چنین اظهاراتی داشته است.  یعنی یکتا پرستی کشفی یکباره نبوده و همعرض گمانه زنی های دیگر در تاریخ وجود داشته است.  بهرحال مهم اینست که وجه تمایز کسنوفانس با پیامبران ادیان توحیدی شخصیت او بعنوان یک حکیم طبیعی بوده که ضمناً تلاش های زیادی هم در اکتشافات زمینی داشته است.  

  دموکریتوس (460BC) از مشهورترین حکمای مکتب اتمی است که بکلی طبیعت گرا بوده و وجود عالم را بواسطه برخورد تصادفی اتم ها با یکدیگر دانسته است.  اولین بار است که کسی نقش تصادف را در شکل گیری طبیعت اینگونه علمی بیان کرده است.  او اتفاقاً قائل به وجود فضای تهی یعنی خلاء میان اتم ها بود و مطالب عمیقی در این خصوص ابراز داشته است.  از همه چیز گذشته، برای ما بسیار عجیب است که یونانیان امروز با داشتن حکمائی امثال دموکریتوس چرا پیدایش فیزیک اتمی را بخود منسوب نمیکنند؟  اما عجیب تر از آن، اظهارات افرادی کم مایه در این روزگار است که با لاف و گزاف پیدایش فیزیک کوانتوم را از صدقه سر اعقاب عرب خود میپندارند.  طبل هرچه توخالی تر پر سرو صداتر.  

   سقراط (469BC) نسبت به حکمای پیشتر از خود رویه ای متفاوت داشت و بیشتر به اخلاقیات میپرداخت.  با اینحال به اتهام عدم اعتقاد به آنچه مقدسات مردم بود به مرگ محکوم شده جام شوکران را سر کشید.  پرسش و پاسخ های او مشهور است و میپرسید "آیا تقدس عبارتست از خدمت به خدایان؟ اما ما چه خدمتی میتوانیم به آنها بکنیم؟".  قربانی کردن برای خدا(یان) را نیز بعنوان معامله با خدا مسخره میکرد.  دعا را هم زیر سوأل میبرد و میگفت مستجاب شدن آن ممکنست باعث بروز فاجعه شود چه اینکه ما نمیدانیم چه چیز برایمان خوبست یا بد.  همان بهتر که چیزی نخواهیم و دعا را کنار بگذاریم.  

   افلاطون (427BC) یکی از بهترین شاگردان سقراط و مؤسس آکادمی بود.  باورهای مابعدالطبیعی با او به اوج خود میرسد.  تلقی او از خدا "خیر مطلق" بود.  وجود همه چیز را مدیون وجود آن میداند.  بعقیده او آدمیان در تمنای جاودانگی اند.  بعقیده ما نیز این حرف درخشان بسیار به حقیقت نزدیک است.  شکل گیری ایدئولوژی دینی بنظر ما از همین تمنا آغاز میشود یعنی ترس از مرگ!

    افلاطون میگوید خدا جهان را از عدم نیافریده بلکه با نظم بخشیدن به آشفتگی (خائوس = chaos) آنرا ساخته است.  جهان را از بینظمی به حالت نظم کشانده است.  در این ارتباط، ابتدا نفس (روح) را آفرید و بعد ماده را و آسمان ها را.  خواننده توجه دارد که از دید قدما یک آسمان نبود بلکه افلاک یا آسمان ها وجود داشتند که رد پای آن در متون دینی هنوز هست (سماوات).  ضمناً علم، عامل نظم بخشی را گرانش میداند که در زمان افلاطون شناخته نبود.  بارقه های پیدایش ایدئولوژی دینی را در بخش شهر آرمانی افلاطون میبینیم: "هرکس که به خدایان اعتقاد دارد مادام که بر اساس قانون پیش رود، مرتکب بی دینی نمیشود و حرفی غیرقانونی بر زبان نمیآورد.  اگر چنین کند بخاطر یکی از این 3 خطاست.  یا به وجود خدایان باور ندارد، یا میداند که وجود دارند ولی تصور میکند خدایان به نژاد بشر توجه ندارند، یا فکر میکند که با قربانی و دعا میتواند خدایان را متقاعد کند".  قربانی یکی از رسومی است که از بدو تاریخ تاکنون دست نخورده باقی مانده.

   افلاطون درباره الحاد میگوید: "چون یونانیان و بیگانگان به اتفاق آرا بر وجود خدا صحه میگذارند دلیل نمیشود که بگوئیم خدا هست.  مُلحدان معتقدند چنین باورهائی محصول تلقین در دوران کودکیست.  ملحدان ضمناً وجود خورشید و ماه را نیز دلیل وجود خدا نمیدانند زیرا میگویند صرفاً از خاک و سنگ بی احساس تشکیل شده و ناشی از طبیعت و تصادف اند.  لذا اجماعی درباره ماهیت خدایان وجود ندارد".   یادآور میشویم که اتمیست ها وجود جهان را محصول برخوردهای تصادفی اتم ها میدانستند و نه آفرینش یک ذات ماورائی. 

   افلاطون در ردّ الحاد استدلال میکند: " نفس (روح) بر جسم تقدم دارد و خیلی پیش از اجسام خلق شده است. علت تحول و تطور اشیای مادی همانا نفس است که ملحدان آنرا درنیافته اند".  افلاطون، در ادامه، به تعریف نفس پرداخته و مطالبی میگوید که استنباط امروزی ما از آن ایده "پتانسیل" است که در روزگار وی ناشناس بود.  شاید وقتی طالس میگفت جهان پر از خدایان است ترجمان امروزی آن همین نیروهای طبیعی باشد که در زمان خود درنیافته بود.  

   افلاطون در اینکه خدایان مراقب انسان و افعال او هستند بدیده شک نگریسته و میگوید: "اهمیت دادن خدایان به امور ناچیز ما در مقایسه با آفرینش عالم، مثل بازی بچه هاست".  علیرغم درک محدود افلاطون و قدما درباره جهان، این گفته بسیار درخشان است.  او با وجود اعتقاد به ایدئولوژی دینی اما بشدت با خرافات اطراف آن مخالف بوده و میگفت: " آنان که میگویند مجازات های خدایان را میشود با نذر و دعا خرید خدایان را همچون سگانی فرض میکنند که با گرفتن رشوه گله را به گرگ تسلیم میکنند".  چه میشد او زنده میشد و این نصایح را امروز بر توده عوام نثار میکرد!

    ارسطو (384BC) با هوش ترین شاگرد افلاطون در آکادمی بود و به او عقل مجسم میگفتند.  او در ادامه خط فکری استاد خود در اثبات تقدم نفس بر جسم، ایده وجود محرک نامتحرک یا همان محرک نخستین را بمیان آورد تا مقدمه ای شود برای اثبات ذات باری تعالی.  قبلاً در حکمت مشاء اشاره کرده بودیم که طبق آن، علت هر چیزی به چیز دیگری وابسته است الی آخر.  اما ماهیت آن آخرین چیز چیست؟  چون به گمان او بهترین چیز در زندگی ما "تفکر عقلانی" است پس برای محرک نامتحرک هم باید همان باشد و از اینجا ارسطو آماده میشود آنرا "خدا" بنامد.  

    ارسطو در توجیه حرکت و بیان محرک نخستین، مقدار زیادی بحث میکند که از چکیده آن ما امروز ایده "پتانسیل" را درمی یابیم.  یک توجیه برای عامل نامتحرک میتواند پتانسیل باشد که خود موجد حرکت است ولی در آنروزگار به صورت امروزی شناخته نبود.  از همین رو فهم استدلالات ارسطو را بسیار مشکل کرده است.  او در جای دیگری از "خدایان" سخن میگوید که نشان میدهد منظور ارسطو از خدا نه آن یکتاپرستی کسنوفانس است.  

    ارسطو سپس این پرسش را طرح میکند که خدا به چه چیز فکر میکند؟  زیرا که اگر به چیزی فکر نکند بهتر از یک انسان خفته نخواهد بود.  و اگر به هر چیزی فکر میکند باید دائم به آن فکر کند که اگر نکند دستخوش تغییر خواهد بود که مادون شأن خدائیست.  اما ارزش فکر به ارزش چیزی است که به آن فکر میشود.  پس اگر خدا به چیزی غیر خودش فکر کند تا سطح آن چیز تنزل پیدا میکند.  پس لازم میآید که او فقط به خودش فکر کند و چون خودش اندیشه مطلق است پس میشود اندیشیدن به اندیشیدن.  که البته دچار مشکل دور میشود که از نظر منطقی دور باطل است.  بهر حال اگر این نتیجه گیری ارسطو درست باشد، خدای استدلالی او با جهان کاری ندارد چه رسد دنیای حقیر آدمها!

   اپیکور (342BC) در مواردی با ارسطو همعقیده است آنجا که میگوید خدا کاری با زمینیان ندارد: " خداوند را موجودی زنده، تباه نشدنی و مقدس بدان. چیزی را که با تقدس و تباهی ناپذیری او بیگانه است بدو منسوب مکن.  درباره او به هر آنچه این تقدس جاودان را حفظ میکند معتقد باش. درواقع خدایان وجود دارند اما آن طوری که بیشتر مردم باور دارند نیستند. باورهای عامه تقدس آنان را خدشه دار میکند. کافر کسی نیست که وجود خدایان را انکار کند بلکه کسی است که عقاید عوام را به خدایان ببندد".  

   اپیکور میگوید: " ابلهانه است که فکر کنیم خدایان جهان را بخاطر آدمیان آفریده اند. آنها از سپاسگزاری ما چه سودی میبرند؟..".  بعبارت دیگر او این همه نماز و نیایش به درگاه خدا(یان) را بی معنی میداند.  اندیشمندان باستان که گاهی خدا را جمع بسته اند برای شمول بیشتر است زیرا متغیر صحیح N میتواند هر عددی باشد منجمله 1 ولی اگر  N=1 ثابت گرفته شود هیچ شمولی را نمیپذیرد.  لذا اظهارات ایشان صرفنظر از یکی یا چندتا بودن خدا مهم است و نه تعداد آنها.  

   اپیکور با اینکه در نظر مردم فیلسوفی بی خداست و فلسفه اش بر محور لذت است که او را مادی گرا نمایانده، معهذا فیلسوفی آزاد منش است هرچند از اشتباه مبرا نیست.  او وجود خدایان را بخاطر اجماع مردم بر سر آن میپذیرد.  یعنی چیزی که تا این حد شایع باشد لابد چیز درستی است.  در حالیکه این جز سوء درک دردناکی نیست و هر فرقه و گروهی که در اکثریت هستند دیگران را با توسل به این نگاه وادار به تمکین میکنند.  با اینحال میگوید که خدایان از طریق رؤیا های بشری متکامل شده اند و شکل انسانی بخود گرفته اند.  محسوس و دیدنی نیستند و فقط از طریق عقل ادراک میشوند.

   زنون کتیونی (336BC) که به زنون رواقی نیز شهرت دارد و نباید با زنون الئائی مشتبه شود، مؤسس مکتب رواقیون بود.  رواقی ها نام خود را از محل زندگی خود که رواق معابد بود گرفته اند. پیروان این مکتب برخلاف اپیکوریان که میگفتند خدایان کاری با زمینیان ندارند، امور عالم و کلیه فرایندهای طبیعی را زیر نظر مستقیم خدا(یان) میدانستند.  رواقیون خود را با مشیّت حاکم بر امور طبیعت یکی میگیرند و خود را تسلیم مشیّت الهی میدانند.  

   رواقیون میگویند خدا در همه چیز وجود دارد و لذا اگر خدا و روح جسمانی نبودند نمیتوانستند در جهان مادی اثر گذار باشند.  منطقیون این ادعا را درست می یابند زیرا فقط ماده امکان اثر گذاری بر ماده را داراست.  چیز غیر مادی، هرچند در تعریف آن اشکال هست، مطلقاً نمیتواند بر ماده اثر گذار باشد.  توضیح اینکه لطیف ترین اشکال مادی که از موانع عبور میکند و امروزه بصورت امواج الکترومغناطیسی دستگاه های ما را بکار میاندازد فقط و فقط در اثر واکنش مادیست که قابل آشکارسازیست.  لطیف ترین شکل ماده که قدما روح را از جنس آن میدانستند باد یا دم و بازدم بود که ریشه لغوی روح نیز از آنست. 

   رواقیون اصل اساسی اخلاق را بر محور اطاعت از طبیعت و تبعیت از قوانین طبیعت میدانند.  معتقدند که خدا همه چیز را برای انسان خلق کرده که امروز با توجه به بزرگی جهان ادعای بیجائی است.  آنها به وجود تقدیر و سرنوشت اعتقاد داشتند و این نحوه تفکر که شکل جبری دارد به آیندگان نیز سرایت کرده و رد پای آن را در اشعار حافظ و بسیاری دیگر مشاهده میکنیم.  عقاید این مسلک سکوئی شد تا مسیحیت آتی بر آن سوار شود.  نفوذ این افکار در علمای اولیه مسیحی آشکار است.  از دیدگاه خردگرایانه، افکار و مواعظ مسیح و سایرین همه متأثر از محیط زمانه و شنیده ها و دیده های آن دوران است.  از همین رو رد پای سخنان حکمای گذشته در تعالیم ایشان بچشم میخورد.  فرهنگ ها همواره در تعامل با یکدیگر بوده و هستند.  هیچ چیز از صفر و از تهی بوجود نمیآید.  همه چیز مسبوق به سابقه است.

   فلوطین (205AD) آخرین فیلسوف غیر مسیحی جهان باستان است که با مکتب خود الهیات را به اوج رسانید.  او "واحد" را واقعی ترین موجود فراتر از هر وجودی قلمداد کرد که شاید منظور، همان خیر مطلق افلاطونی باشد.  سپس "روح" را که شاید منظور همان عقل باشد را در مرحله بعدی اهمیت قرار داد و مقام آخر را به "نفس" داد.  بعداً در مسیحیت نوپا این 3 به "تثلیث" متحول شدند.  

   فلوطین واحد را اینگونه معرفی میکند: " ما هیچ معرفت یا تصوری درباره او نداریم و در عین اینکه چیزی نمیگوئیم چیزی درباره او میگوئیم.  پس اگر او را نمیفهمیم چطور درباره او سخن کنیم؟ آیا نداشتن هیچ معرفتی به او به این معناست که در کل چیزی از او نمیفهمیم؟ ما او را درک میکنیم اما نه به نحوی که از آن سخن بگوئیم، بلکه فقط درباره آن صحبت میکنیم".  

   اگر خواننده از این گفته او چیزی درنیافته است باید گفت که این اصولاً خصلت فلاسفه حرفه ای است که چیزهائی از ذهنیات خود خلق کرده و بعد با هزار و یک ترفند سعی در توجیه آن کنند. او احتمالاً خواسته است از یک موجود متعالی سخن بگوید که در ادیان توحیدی خدا نام دارد.  منتها حرف زدن درباره چیزی که شما آن را نمیشناسید و هیچ ایده ای از آن ندارید چگونه ممکن است؟

   فلوطین سپس عقل را توضیح میدهد و اینکه وجود آن از واحد صادر شده است.  بعقیده او از واحد هرچه صرف شود چیزی از او کم نمیشود.  احتمالاً تجربیات او و اجداد بشر حاوی این نکته بوده که خورشید با وجود تشعشع دائم چیزی از او کم نمیشود.  گو اینکه امروز میدانیم حقیقتاً کم میشود که متأسفانه در نظریه فلوطین رخنه میافتد.  در نهایت، از عقل، نفس صادر میشود که عنصر اداره کننده طبیعت است.  قابل ذکر است که افکار رواقیون و فلوطین بعدها وارد الهیات اسلامی شده مدتها مورد توجه بود.

  مسیحیت نوپای اروپا از لحاظ چارچوب فلسفی بر آموزش های فلوطین تکیه کرد و آن آموزه ها خمیرمایه اصلی مسیحیت را تشکیل داد.  مجدد لازمست توضیح داد که تعلیمات پیامبران عمدتاً توسط پیروان و مریدان مخلص تدوین یافته است کما اینکه توده اصلی آموزه های مسیحی را بولس (پائولوس) و سنت آگوستین تدوین کرده اند.  فیلسوف اخیر ابتدا مانوی بود ولی بعداً مسیحی شده و پدر فلسفه مسیحی شد.  با مرور متون مقدس، رد پای عقاید فلوطین، افلاطون، و رواقیون دیده میشود.  بعداً آنچه در دوره اسلامی فلاسفه الهی ایرانی پی گرفتند عمدتاً حول و حوش کارهای این 3 نفر و بویژه ارسطو بوده است.  موضوع مابعدالطبیعه، اسلامی و غیر اسلامی ندارد و یک چیز بیشتر نیست وآن موضوع سرمنشاء هستی، ذات باری تعالی، روح، و نقش عقل و نفس در جهان هستی بوده و سرچشمه ایدئولوژی دینی است.  نتایجی که بر بحث های فوق مترتب است در مطلب بعدی (#2) آمده است.

مدرسه آتن اثر رافائل

 

  • مرتضی قریب
۱۳
مهر

ایدئولوژی (2)

   در ادامه بررسی تاریخی فوق، میخواهیم به حواشی آن بپردازیم.  یکی از مهمترین حواشی، درس هائی است که از مرور این تاریخچه مختصر میتوان گرفت.

درس هائی که میتوان گرفت

   اولین چیزی که بلافاصله پس از خواندن مطالب قبلی به ذهن خواننده خطور میکند نوعی آرزوست.  او احتمالاً آه سردی از سینه کشیده و آرزو میکند کاش به دوره باستان باز میگشتیم!  با نگاه به گذشته یونان در این سیر تاریخی میبینیم که هرچه در زمان به عقب تر بازگشت کنیم با حکمای عاقل تری روبرو میشویم.  آنها عموماً منطقی قوی تر داشته و به طبیعت تگاه عمل گرایانه تری داشتند.  اگر هم در تبیین جهان خارج اشتباهاتی داشته اند باید گناه آنرا بگردن نبود ابزار و آلات دقیق گذاشت.  والا روش استدلال و منطق آنان بسیار قوی و کارآمد بوده است. 

   در اینسو به ایران خودمان در عهد باستان که بنگریم، کارنامه بهتری در زمینه اخلاق داشته ایم و در 25 قرن پیش منشور حقوق بشر عصاره آن بوده است.  درست نقطه مقابل با آنچه در ایران امروز میگذرد.  کمی آنسو تر و کمی پیشتر حمورابی و قوانین مدون او را داشته ایم در محلی که عراق امروز قرار دارد و هر گام که برمیدارید زیرپایتان تمدنی خفته است.  حیف که امروز غرق در انواع مفاسد و مشکلات است.  حتی در زمان، جلوتر هم که میآئیم، حدود هزار سال پیش شاهد حضور حکما و دانشمندان گرانقدری بوده ایم که امروز جای همگی خالیست.  راستی چرا چنین است؟  پاسخ  یک کلمه است:  ایدئولوژی!

   ایدئولوژی بخودی خود گناهی ندارد کما اینکه در شرح مختصری که گذشت دیدیم که انواع و اقسام نظریه های متضاد زمانی در کنار یکدیگر در صلح و آرامش بسر میبردند.  ایراد در حاکمیت ایدئولوژی و بویژه نوع دینی آن در سیاست است.  بعنوان مثال فرض کنید آنچه که افلاطون در شهر آرمانی خودش شرح داده بود اجرائی میشد و قوانینی که او وضع کرده بود به اجرا گذاشته میشد.  جزئیات شهر آرمانی را در کتابهای فلسفه میتوان دید.  با اینکه در صداقت و شرافت افلاطون کمترین شبهه ای نیست لیکن در اینکه شهر آرمانی وی بصورت دردناکی به یک نظام دینی اقتدارگرای دیگری تبدیل نشود نمیتوان تردیدی داشت.  در سایه شهر آرمانی او، سایر اندیشمندان و مکاتب آنها میبایست یا زیرزمینی میشدند و یا بار خود را بسته راهی تبعیدی خود خواسته میشدند.

   تجربه نشان داده که سیطره سیاسی ایدئولوژی هیچگاه موفق نبوده، دستکم تجربه برادران روس و چینی چنین میگوید.  در چین برای مدتها ایدئولوژی حزب کمونیست با سیاست درهای بسته در صدد صدور انقلاب به دیگر نقاط بود.  با چه هزینه ای؟  با پول جیب خلق قهرمانی که بر اثر گرسنگی در جمعیت های میلیونی تلف شدند.  بعدها با آمدن سیاسیون عاقل تر، درهای رابطه با جهان گشوده شد و بجای صدور انقلاب، اقتصاد وجهه همت قرار گرفت و آن شد که امروز میبینیم.  اقتداری که از حیث اقتصاد قوی حاصل میشود خود بخود نه تنها ارتش قوی تری ایجاد میکند بلکه امکان صدور ایدئولوژی را نیز ایجاد میکند اما باید دید که آیا چنین دیدگاهی هنوز در منظر چین امروز قرار دارد یا خیر.  بهرحال مطالعه تجربیات دیگران ارزشی مافوق تصور داشته و مانع تکرار اشتباهات فاحش میشود.

   از سوی دیگر نباید فریب پیشرفت های ظاهری را خورد.  پیشرفت واقعی از حوزه ذهن آغاز میشود و آثارش در زندگی روزمره دیده خواهد شد.  لذا البسه شیک و استفاده از محصولات تکنولوژی لزوماً پیشرفت نیست.  کما اینکه وقتی در یکی از کشورهای خلیج فارس، یکی از همسران حاکم از دست او فراری میشود یا مدتی بعد دختر او حبس خانگی شده و مخفیانه استمداد میطلبد همه حاکی از نبود بلوغ فکری جامعه است.  بزرگ راه های عظیم و ساختمانهای مرتفع و حتی صاحب بلند ترین برج دنیا بودن هرچند قابل تحسین است اما ربط زیادی به پیشرفت حقیقی ندارد.  خوشبختانه خاورمیانه آبستن تحولی عظیم در آینده ای نزدیک است و منتظر تکانی است تا موجب زایش شود.

   درس دیگری که گرفته میشود اینست که حضور فلاسفه و حکما بخودی خود جامعه آرمانی را بوجود نمیآورد.  فاکتور مهم دیگر "عادت" است.  عادت های بد، جامعه را به قهقرا برده و مرتب خود را باز تولید میکند.  سرچشمه اولین حضور عادت بد کجاست؟ : ایدئولوژی.  اینجاست که ایدئولوژی حتی در مقام حاکمیت سیاسی هم نباشد با دادن آموزش های غلط جامعه را تدریجاً تباه میکند.  قرار دادن سیستم آموزشی جامعه در اختیار ایدئولوژی بهترین راه برای تباه کردن جامعه است. در این میان آموزگاران نقشی اساسی دارند و بعد از چندین نسل که کودکان آموزش دیده، خود آموزگاران نسلهای بعدی شوند، این چرخه به خودکفائی میرسد.  یعنی در این مرحله، حتی اگر محرک ها و سرچشمه های نخستین هم قطع گردد، سیستم بطور خودکار به بازتولید خود ادامه میدهد (دور باطل).  

   جامعه ای که بشرح فوق دچار بحران شده مانند کسی است که بخواب رفته و بیدار نمیشود.  در این مرحله، قطع دور باطل فقط با کمک استقرار سیستم آموزش درست میسر است.  لیکن در شرایطی که حاکمیت در اختیار نظام ایدئولوژیک باشد این امر تقریباً میسر نیست زیرا منافع نظام ایجاب میکند که این دور باطل همچنان ادامه داشته باشد.  اتفاقاً نظام تمام همت خود را بکار خواهد برد تا این دور باطل تشدید هم بشود.  نمونه های آن فراوان است.  ببینیم امروز در دورترین روستاهای کشور چه میگذرد.  سابقاً کتابخانه های سیار به این نواحی اعزام میشد تا بلکه روستائیان با آنچه در دنیا میگذرد آشنا شوند.  امروز امامزاده های سیار جای آنها را گرفته مبادا روستائیان دچار کمبود خرافات شوند و چشم و گوششان باز شود.  مگر چه اشکالی دارد مردم دانا و توانا شوند؟!  اشکال اساسی اینجاست که دیگر نمیتوان از آدمهای هشیار پول درآورد یا ثروت جمعی شان را به یغما برد و ساکت باشند.  گویا چندی پیش فردی که سالها در خارج اقامت داشته به شهر خود باز میگردد و با امامزاده پر رونقی مواجه میشود که بر قبر پدر بزرگ او برپا کرده اند.  وی با مراجعه به اوقاف و ارائه سند رسمی توانست که خلع ید کند و گویا تابلو های امامزاده نیز برچیده شد.  خط مشی چیست؟: تولید امامزاده بجای ساخت مدرسه.  تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

   آسیب های هنگفتی از سوی نظامات ایدئولوژیک، بر جامعه تحمیل میشود که یکی از آنها که مخصوص نظام دینی است عدم پاسخگوئی میباشد.  تقدس و اتصال به آسمان، سپری است که آنها که باید پاسخگو باشند پشت آن پنهان و از پاسخگوئی معاف میشوند.  زمانی هم که سرانجام برای توجیه نابسامانی ها چیزی باید گفته شود، به ذکر کلمات قصاری چون: "غضب الهی"، "امتحان الهی"، "بد حجابی" و امثال آن اکتفا میشود.  

    برای انحراف افکار عمومی و اینکه انتظار پاسخگوئی نداشته باشند، تکنیک های مختلفی در فرهنگ های مختلف وجود دارد.  کلید واژه ای که بیشتر شنیده میشود "بد حجابی" است.  با این ترفند اذهان عمومی از دزدی های گسترده، سوء مدیریت یا نبود آن در بخش های مختلف امور منحرف شده و سرگرم بدحجابی و تبعات آن میشود.  اما جالبست که بدانیم این نیز مثل سایر نظریات دینی از فرهنگ های دیگر بما رسیده است.  در خاورمیانه که زنان موی خود را میپوشانند تصور بر اینست که اشعه ساطعه چشم مردان را آزار میدهد.  حال اگر مو کوتاه شود چطور؟ شدت اشعه چند درصد کم میشود؟ با کله طاس چطور؟  چه طولی از مو آستانه خطر است؟  صرفنظر از طول، چه تعداد تار مو آستانه تشعشع است؟  یک تار مو هم همان اثر را داراست؟  موی مردان چطور؟ تفاوت کجاست؟  جالب است که در سرزمینی که خاستگاه این عقاید بوده، زنان مؤمنه در اسرائیل از تکنیک کلاه گیس استفاده میکنند که دیگر نیازی به پنهان کردن از چشم نامحرم ندارند.  اشعه ظاهراً همچنان ساطع میشود ولی چه باک که از زنی ناشناس است!  وام گیری ما در سایر عرصه ها متشابهاً از همین قسم است که هیچ گونه منطقی در بنیاد های آن دیده نمیشود.  این حجم از دستگیری، حبس و شکنجه آیا توجیهی دارد؟ 

   تا درک درستی از ایدئولوژی نباشد، این آسیب ها مدام ادامه خواهد داشت.  آنچه اساسی است و از ابتدا در ضمیر ناخودآگاه انسان محفوظ است همانا وجدان و اخلاق طبیعی است (98/6/7).  ادیان بمنزله لباسی است که قابل تعویض است.  بطور کلی، ملت ها آموزش پذیرند و عیناً مانند یک کودک میتوان آنها را تعلیم داد.  زمانی بود که ایرانیان پیرو کیش میترا بودند.  زمانی بعد تر، ایرانیان قرنهای متمادی مریدان مخلص زرتشت و آئین نیک وی بودند و بی حرمتی به آن را بی پاسخ نمیگذاشتند.  اما همین ملت بعداً با تعویض لباس چنان مسلمان شد که دین سابق در نظرشان کفر آمد.  بگذریم از اینکه این تغییرات چندان هم مسالمت آمیز انجام نشد.  باری، قرن ها در شاخه اصلی این دین دوام آوردند تا ناگهان با فشار دیگری چنان شیعه شدند که از رویه (مذهب) پیشین خود تبری جستند.  در رویه جدید، ارادتمندان حول محور عاشورا و مراسم آن گرد آمده و اینبار بی حرمتی به عاشورا را بی پاسخ نمیگذارند. 

   تاریخ حرکت خود را ادامه میدهد و ثابت ترین چیزها نیز مشمول تغییر است منتها در مقیاس زمانی خود.  لذا تحول و تطور ادیان نیز متشابهاً ادامه خواهد یافت گاهی رو به تعالی و گاهی رو به قهقرا ولی در مجموع رو به کمال و تکامل هر چه بیشتر.  در این سیر تاریخی آنچه واقعاً مقدس است جستجوی حقیقت است و از این منظر است که فلسفه و دوست داشتن آن اهمیت داشته و جایگاه ویژه ای می یابد.  درسی که از سیر تاریخی مابعدالطبیعه و تحول ادیان میشود گرفت اینکه ترور و آدمکشی بخاطر پافشاری بر قداست یک دین و احکامی که در بلند مدت عوض میشود، عملیست خطا و اشتباه محض زیرا همانطور که دیدیم اولویت ها در طی تاریخ عوض میشود.

   سرچشمه های ادیان از الهیات میجوشد و الهیات شاخه ای از فلسفه است.  همانطور که در بحث های مابعدالطبیعی در بخش قبلی در مرور تاریخچه ایدئولوژی دیدیم، مسائل اساسی درباره روح، جاودانگی، مسائل پس از مرگ، آفرینش جهان، آخرت شناسی و امثال آن همگی ابتدا از پرسش های فلاسفه آغاز شد و بخش نظری ادیان از همین پرسش و پاسخ ها شکل گرفت.  منتها به محض انجماد در قالب دین،  خصلت پرسشگری خود را از دست داده و دیگر مانند فلسفه نمیتواند سیال و انعطاف پذیر باشد.  لذا نظام های ایدئولوژیک دینی هیچ سنخیتی با نظریه های فلسفی نمیتوانند داشته باشند.

   بالاخره در انتها یک پرسش اساسی شکل میگیرد و آن اینکه با وجود همه آسیب هائی که نظامات ایدئولوژیک برای یک کشور ایجاد میکند، چرا همچنان بر سر کارند و تغییری واقع نمیشود؟  پاسخ بنظر میرسد در یک چیز خلاصه میشود: تجمع قدرت و ثروت.  در این گونه نظام ها چون ملاک اشتغال، عموماً تعهد به ایدئولوژی حاکم است، لذا بستر مناسب برای برکشیده شدن افراد نالایق و ناشایست بوجود میآید.  این افراد نوعاً در شرایط عادی که حساب و کتابی باشد جایگاهی ندارند لذا به محض اشغال پست های بالا، بفکر تأمین آتیه خود و بستگان خواهند بود زیرا جایگاه خود را دائمی نمی بینند.  یکی از راه های تأمین ثروت نامشروع اتکا به "رانت" است که در پست های مدیریتی سهل و آسان در اختیار قرار میگیرد.  متعاقباً فساد گسترده و غیر قابل کنترلی بوجود میآید و آنها که برخوردار میشوند حاضر به از دست دادن این شرایط نیستند.  لرزان بودن پست های مهم و عدم اطمینان به آینده، فرورفتن عمیق تر در روابط فساد را تشویق کرده و موجب تشدید عوارض وخیم آن میگردد.  

   چنین است که یک چرخه دائمی برای الیگارشی برخوردار ایجاد میشود که خودش را مرتب بازتولید میکند. گروه های کوچکتر که برای استمرار در کار خود به الیگارشی حاکم وابسته اند مجبور به هماهنگی در یک بستر گسترده تر از فساد سازمان داده شده خواهند بود.  فقط زیان مالی مستقیم نیست که نصیب ملت میشود بلکه آب، هوا، و خاک سرزمین نیز در معرض تاراج قرار میگیرد و نه تنها این بلکه آینده کشور نیز در قالب قراردادهای بلند مدت پیش فروش شده به بیگانه تقدیم میشود.  بدتر از بد اینکه مردم عادی و نسل های آتی برای زنده ماندن ناگزیر از تمکین برای مشارکت در تباه کاری این تاراج کنندگان هستند و خود نیز در این فساد گسترده مجبور به همکاری هستند.  مصداق عبارت معروف که "مردم به همان مذهبی میگروند که حاکمان دارند".   مادیات که از دست رفت لابد دلخوش به معنویات باید بود.  اما در یک نظام ایدئولوژیک جائی برای معنویات هست؟! 

   ختم کلام و درس نهائی:  باید ایدئولوژی را به جایگاه طبیعی خود بازگرداند تا هم احترام پیشین خود را بازیابد و هم دل دین داران واقعی شاد گردد.  در عوض، عقلانیت را که چهار دهه مهجور مانده است را به رأس امور آورد تا هم به خسارات مادی و هم به خسارات معنوی خاتمه دهد.

معراج اثر سلطان محمد نقاش

  • مرتضی قریب