فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
۲۱
شهریور

اقتصاد و ایدئولوژی

    اگر در مسافرت های هوائی دقت کرده باشید، متوجه شده اید که در اولین دستورات ایمنی کابین امر شده است که در صورت بروز اختلال در فشار هوای کابین مسافر لازمست از ماسک های اکسیژن اضطراری که از بالا میافتد، اول ماسک خودش را بزند و بعد برای کودک یا مسافر ناتوان بغل دستی خود اقدام کند.  با اینکه خودخواهانه بنظر میرسد ولی کاملاً درست و منطقی است.  زیرا تا خود سالم نباشی نمیتوانی به همسایه خود کمک کنی.

   منطق فوق چیز غریبی نیست و در سایر مواردی که کشوری بخواهد به دیگران کمک کند، ابتدا به شهروندان خود کمک میکند و سپس سایرین.  این در حالیست که در کشور ما، مانند بسیاری چیزها، برعکس عمل میشود.  مثلاً اگر سوخت نایاب یا گران میشود مهم نیست بلکه باید اول به داد گروه های طرفدار خودمان که در همسایگی هستند رسیدگی شود.  در مورد مسکن و غذا و دارو و واکسن نیز متشابهاً همینگونه رفتار میشود و صاحبان اصلی کشور اهمیتی درجه دو دارند.  البته رسم جوانمردی ایجاب میکند از ناتوانان هر جا که هستند دستگیری شود ولی بشرطی که فراهم کنندگان این کمک خود در رنج و مضیقه نباشند و هرگونه بذل و بخشش با رضایت آنان باشد.  ضمن اینکه در این مورد خاص میدانیم دریافت کنندگان این هدایا شهروندان معمولی نیستند بلکه مجریانی خاص هستند که در قبال کارهائی خاص این بخشش را از کیسه ملت دریافت میدارند!  رسم جوانمردانه ای در کار نیست.

   بطور کلی چه چیزی سبب میشود که خلاف قاعده طبیعی عمل کرده و بجای رسیدگی به وضع هموطنان در صدد آباد کردن مزرعه بیگانگان باشیم؟  نکته اصلی در وجود ثروت زحمت نکشیده است.  نفت ماده سیاه رنگی است که به بالا جوشیده و کشورهای صنعتی آنرا روی دست میبرند.  بعلاوه، تمامی فرایند آن از استخراج گرفته تا پالایش و توزیع و صادرات همه در انحصار حکومت است.  ملت خبر ندارد و نمیداند که ثروت زیرزمینی او چگونه مصرف میشود.  گهگاه خبرهائی از سوء استفاده های نجومی دست اندرکاران آن بگوش میرسد که بعد مدتی خود بخود فراموش میشود.  اگر ثروت کشور حقیقتاً ناشی از کار واقعی شهروندان میبود و با تلاش فرد فرد آنها مرتبط میبود، در آن صورت زدن چوب حراج بر ثروت های زیرزمینی برای دست اندرکاران بسیار سخت بوده و بسادگی قادر به نقد کردن آن در بازار سیاه نبوده نمیتوانستند بهر مصرفی بخواهند برسانند.  مثلاً اگر ثروت کشور از محل تولید فرش میبود، بافندگان و افراد دخیل در این صنعت به هیچ وجه حاضر نمیشدند که دسترنج خود را به رایگان در اختیار حکومت و گروه های نیابتی او قرار دهند.  یا اگر درآمد اصلی کشور از راه کشاورزی میبود، کشاورز حاضر نمیشد برای تأمین گروه های بیگانه، خود و زن و فرزند خود را در گرسنگی نگاه دارد.  

   فقط در یک نظام ایدئولوژیک ممکن است که ثروت های زیرزمینی که در انحصار حکومت است، بدون اطلاع و موافقت مردم  بی سرو صدا خرج هوی و هوس دست اندرکاران شود.  سالها پیش صنعت نفت ایران ملی اعلام گردید تا منافع آن فقط برای ملت باشد و نه در کنترل شرکت های خصوصی که احیاناً مفسده ای صورت گیرد.  اما تاریخ چنان رقم خورد که اکنون این ایده دقیقاً به ضد خود بدل شد.  اگر مبتکران ملی سازی صنعت نفت میدانستند که روزی نظامی دینی بر سر کار خواهد آمد شاید در اقدام خود تردید میکردند.  گو اینکه سایر صنایع غیر نفتی و کارخانجات و مؤسسات پر بازده خصوصی نیز پس از روی کار آمدن نظام اسلامی مصادره شده و سود آنها به ابزاری برای تأمین نهاد های نیابتی خود خوانده تبدیل گردید.  از اینرو برخی آرزو میکنند ایکاش اصلاً نفتی نمیداشتیم که چنین مایه نکبت و بدبختی ملت و رونق بساط استبداد شود.  

   ایدئولوژی دینی باعث اختلال در سازوکارهای ذهنی و اموری میشود که با استدلال سروکار دارد.  چنانکه اشرف غنی، رئیس جمهور سابق افغانستان، برای خوش آمد طوایف پشتون آب را بر بلوچستان ایران میبندد و بخشی از کشور را از آب محروم میسازد.  اما در دایره روشنفکران ایرانی آب از آب تکان نمیخورد، تو گوئی آنچه اهمیت دارد فقط واقعه ای در هزار و چند صد سال پیش در بسته شدن آب بر لشکر امام سوم شیعیان بوده که بسته بودن آب نیز از نظر تاریخی خود محل تردید است.  بهر حال آنچه از دیدگاه سنتی حاکم بر کشور اهمیت دارد رونق تکایا است که هر ساله در این ایام افزون تر میشود و نه توجه به موضوع کم آبی که بر بخش بزرگی از مردم کشور میگذرد.  بالاخره هرچه باشد از صدقه سر این مراسم است که نظام را استمرار و قوام میبخشد.  

   این اختلال ذهنی بقدری شدید است که حتی مسائل بدیهی را نیز تحت الشعاع قرار میدهد.  اخبار، حاکی از آنست که نهاد های مذهبی حاکم بر دانشکده پزشکی در یکی از شهرستانها هشدار داده که بخش های icu و ccu قبله را رعایت کنند.  اما اینکه این بخش ها چکار میکنند و چگونه کار میکنند و چه نیازهائی دارند اصلاً مهم نیست.  کم نیستند افرادی که هنوز برای رو بقبله خوابیدن هزار و یک نظریه در آستین دارند.  حداکثر دستاورد نظام دینی همین است اگر بدتر از این نباشد.  کما اینکه در بحران اخیر کرونا و تأمین واکسن بدتر از این بود و همه دانستند که چگونه مسأله اصلی همانا کسب ثروت بادآورد است حتی اگر با بخطر انداختن جان بیماران و سلامت جامعه باشد.

   چین کمونیست دوران مائو، سالهای سال بر طبل ستیز با آمریکا کوبید و برای خرسندی عوام پروپاگان مبارزه ضد امپریالیستی راه انداخت اما به هیچ جا نرسید و در انزوا فرورفت.  تنها پس از مرگ او و روی کار آمدن آدمهای خرمندتر بود که راه چاره را یافتند.  طُرفه اینکه این کار بکمک خود آمریکا صورت گرفت.  در اواخر دهه 70 و اوایل دهه 80 میلادی نگارنده این سطور خود شاهد بوده که چگونه چین کمونیست سیل دانشجویان نخبه خود را برای کسب دانش روز و یادگیری تکنولوژی در همه عرصه ها بسوی دانشگاه های آمریکا سرازیر ساخت.  رهبران متعادل به درستی دریافتند که راه سرفرازی از مسیر سخت اقتصاد میگذرد و نه شعار های زنده باد و مرده باد.  نتایج این تغییر سیاست بخوبی در جایگاه جهانی چین امروز دیده میشود.  

   اما در آنسوی طیف، نظام دینی حاکم بر ایران با ابطال پروژه هائی که میتوانست به نفع کشور باشد در عوض در صدد عقد قرار دادهای بلند مدت با برادران چینی برآمده و در کنار آن میخواهد آموزش های دست چندم را از آنان فرا گیرد.  توگوئی وابستگی به شرق مباح است و از سرنوشت قراردادهای مشابه چین با سایر کشورها خبر ندارند.  حال آنکه سرافرازی این قدرت های نوظهور در وابسته نگاهداشتن کشورهای تابعه است و دیده میشود که غالب روشنفکران چپ چگونه از این روند معیوب حمایت میکنند.  

   رابطه ایدئولوژی دینی با اقتصاد در ساده ترین شکل خود بصورت عبارت طلائی زیر است: "فقر را رایج کن و حکومت کن".  شاید این عبارت یکی از خویشاوندان عبارتی است که استعمار گران قرون 18 و 19 میلادی استفاده میکردند به این مضمون: "تفرقه بیانداز و حکومت کن".  البته ممکنست عبارت اولی بطور ضمنی معنای عبارت دومی را هم در بطن خود داشته باشد.  در یک کلام، حاکمیت دینی بدین نتیجه رسیده است که بهترین ابزار حکومت و استمرار آن همانا در فقر نگاهداشتن توده هاست.  تعجبی ندارد که بارها نظیر این توصیه از حاکمیت شنیده شده که ملت باید لنگ ببندد و نان خشک بخورد.  دلیل آن نیز واضح است زیرا توده های مرفه سیاست حاکم را زیر سوأل میبرند و خواستار اصلاح روش ها و مشارکت در اداره امور هستند.  بی جهت نیست که در نبود مشارکت مردم، اختلاس ها و دزدی ها در دایره دست اندرکاران خودی نجومی شده ولی البته برای اینکه به اساس دین صدمه ای نرسد دست آفتابه دزدها قطع میشود.  

   سالهای سال به بهانه دفاع از حرم و محافظت از آرامگاه فلان معصوم، عده ای به کشوری خارجی اعزام شده اند تا در ظاهر از قبور محافظت کنند، اما در باطن برای دفاع از سیاست های سرکوبگرانه حاکم آن دیار.  این در حالیست که دروس تعلیمات دینی دوران دبستان ما حاکی از این بوده که حین حمله ابرهه حبشی به مکه به نیت تخریب کعبه، عبدالمطلب کلید دار کعبه را میبینند سراسیمه بدنبال جمع آوری شتران خود است.  میپرسند تو که متولی خانه خدا هستی چه وقت اینست که بفکر جمع کردن و حفظ شتران خود باشی.  گفت من خداوند اموال خود هستم و نگران امنیت آنها و آن خانه را نیز خداوندیست که او باید خود نگهدارش باشد.  و باقی داستان که همه میدانند.  تضاد در آموزه ها موج میزند و طبعاً صلاح نیست پرسش و پاسخی باشد.

   گاهی استنباط برخی مردم از شنیدن چنین عباراتی ممکنست اینگونه باشد که ایمان آنها زیر سوأل میرود یا تصور کنند که با اهل ایمان مخالفتی میشود، حال آنکه چنین نیست.  اتفاقاً اگر شائبه ای وجود داشته باشد از سوی کسانی دامن زده میشود که با بحث آزاد و روشنگری مخالفند و کوشندگان این راه را مخالف ایمان مردم جلوه میدهند.  عقل نه تنها مخالفتی با ایمان قلبی مردم ندارد بلکه به آن احترام هم میگذارد.  ایمانی که زیانی برای غیر نداشته باشد. مشکل زمانی خواهد بود که دورانی فرا رسد که ارزش افراد به ایمان ظاهری آنها سنجیده شود. در چنین شرایطی، طرز پوشش لباس و حجم موی صورت و ضخامت پینه پیشانی ملاک آدمیت تلقی میگردد.  در اینگونه نظام های دینی، در پوشش ایمان، ریاکاران میداندار سیاست کشور شده و در فرایندی یکسویه فسادی عظیم بوجود میآورند.  زیان کسان از پی سود خویش بجویند و دین اندر آرند پیش.  چنین ایمانی هست که زیانبار است و نتایج آنرا طی این چهار دهه اخیر شاهد بوده ایم.  

   مردم امروز، اوضاع بحرانی افغانستان در پی تسخیر آن بدست طالبان را میبینند و از اینکه چگونه زن و بچه مردم را به غنیمت گرفته آنها را کتک میزنند بسیار ناراحت شده خونشان بجوش میآید.  اما غافل از این هستند که همین نظام فکری که طالبان پرچمدار آن هستند حدود 1400 سال پیش همین معامله بلکه بسیار فجیع تر از آنرا با نیاکان ما کردند.  مردان را از دم تیغ گذرانده و اموال بازماندگان همراه با زنان و بچه ها به غنیمت گرفته شدند.  هرچند گذر زمان خاک فراموشی بر این وقایع پاشیده، اما واقعیت تاریخی غیر قابل کتمان است.  امروز نیز رفتار طالبان مشابه همان دوران است و به راستی خود را مجری همان رفتار میدانند.  با این تفاوت که شاید اندکی ملاحظه زمانه را کرده فعلاً نیات واقعی خود را کمی معوق گذارده اند.  

   اما آیا طالبان حقیقتاً آدمهای بالفطره بدی هستند؟  بعید است چنین باشد.  چیزی که باعث شده اینگونه وحشی شوند همانا سماجت آنان در اتصال به آموزه های اصیل اسلام است.  آنان برخلاف برادرانشان در نظام مستقر در ایران اهل دروغ نیستند و دین را وسیله ثروت اندوزی قرار نداده یا دستکم فعلاً چنین برنامه ای ندارند.  لذا در صداقت آنها در پیروی کامل از آموزه های اسلام نمیتوان شکی داشت.  اینکه مانند برادران داعش و القاعده و امثالهم بخود حق میدهند تا غیر مسلمان را بقتل رسانده، اموال و زن و بچه مقتول را حق و غنیمت خود بدانند از سر طمع ورزی نبوده بلکه از نص دستورات اسلام تبعیت میکنند.

    از راه های مهم کاروان های تجاری در روزگاران قدیم که شرق را به غرب متصل میکرده، یکی راهی بوده که از کناره جنوبی شبه جزیره عربستان عبور کرده و سپس با عبور از کناره غربی جائی که مکه و شهرهای مهم وجود دارد خود را به شامات و آنسوی آسیا میرسانده است.  ممر درآمد و گذران اهالی این نواحی خشک عمدتاً متکی بر شتر و خرما بوده که زندگی را بسیار سخت میکرده است.  اما عواید دیگری هم از محل عبور کاروان های تجاری بوده است که هرگاه فشار گرسنگی بی حد میشد چاره ای جز حمله به این کاروانها و گرفتن غنیمت، در  صورت پیروزی بر محافظین، نداشتند.  تجارت در آن روزگاران از جمله مشاغل پر خطر بود که وصف آنرا در حکایات سعدی دیده ایم.  بنابراین شیوه غنیمت یکی از شیوه های مرسوم تا پیش از ظهور اسلام بوده است.  

   با طلوع اسلام و عدم تمایل اولیه اعراب به آوردن اسلام از طریق دعوت مسالمت جویانه، چاره ای جز لشکر کشی برای ترویج دین باقی نماند.  اما لشکر کشی، چه دیروز و چه امروز، بدون تأمین مالی سربازان و دادن وعده و وعید به آنان میسر نیست.  لذا برای تشویق افراد برای پیوستن به لشکر اسلام چاره ای جز دادن این وعده نیست که در صورت حمله و  پیروزی بر کاروانهای تجاری، اموال آنها تاراج و بنام غنایم بین سربازان تقسیم شود.  طبعاً بسیاری از گروندگان دچار تردید شده و برای مقابله با همشهریان خود در محظور اخلاقی قرار میگیرند.  لذا بهترین توجیه برای رفع تردیدها شاید این بوده که این کاروان ها و اموال آن متعلق به غیر خودی ها یعنی کفار است و نه تنها مال آنها بلکه خونشان نیز مباح است.  اگر زنان و بچه هائی هم با آنان باشد مانند سایر اموال غنیمت محسوب شده و بین مجاهدین تقسیم خواهد شد.  برای تشجیع بیشتر و زدودن ترس از کشته شدن، به آنها گفته شد که اگر هم کشته شوند یکسره راهی بهشت خواهند شد و تا ابد در آنجا بسر خواهند برد.  چنین مردانی طبعاً چیزی برای از دست دادن ندارند و بازی آنها برد برد است.

   این شیوه غیر انسانی پس از استقرار نسبی اسلام و حاکمیت آن میتوانست ملغی اعلام شود.  متأسفانه اینگونه نشد بلکه چون از لحاظ اقتصادی بسیار وسوسه انگیز و سودمند بود تئوریزه شده و بعنوان رسمی شرعی باقی ماند.  غیر از غنائم، جزیه و خراج نیز از نامسلمانان گرفته میشد و بویژه جزیه بعنوان مالیات سرانه از همه اخذ میشد مگر اینکه شخص اسلام آورد.  تنگنای معیشتی باعث میشد بسیاری برای فرار از فشار مالیاتی اسلام آورند بطوریکه در زمان یکی از خلفا طوری شد که در باج و خراج خراسان نقصان شدیدی روی داد.  در پاسخ خلیفه که علت را جویا شد بعرض رساندند که مردم همه مسلمان شده اند و جزیه دهنده وجود ندارد.  خلیفه فریاد میزند بیجا مسلمان شده اند بروید و همچنان بستانید.  بار دیگر این نشان دهنده همین واقعیت است که هدف اصلی جمع ثروت و تحکیم قدرت است.  باقی بهانه است.  حتی اگر این مالیات ها صرف آبادانی بلاد مفتوحه میشد حرفی نبود، حال آنکه عمدتاً خرج عیش و عشرت دربار خلفا میشد.

    برای استمرار قدرت و به بیانی برای تداوم در جمع آوری ثروت مردم، بهترین و مؤثرترین وسیله همانا استفاده از ایدئولوژی دینی است.  بدین ترتیب مردم از نژادها و سرزمین های گوناگون با رضایت خودشان و بدون اتکا به خشونت، تأمین کننده ثروت مورد تقاضای حاکمیت دینی خواهند بود.  در این رابطه، محوریت دین نقشی اساسی را بازی میکند که مردمان را در اجرای وظایف باصطلاح شرعی همداستان و همراستا میکند.  در تاریخ ایران، مکرر وقایعی روی داده حاکی از درجه مغز شوئی مردمان و بی تفاوتی آنان در ارتباط با میهن دوستی و حفظ شرافت ملی.  مثلاً امثال ابومسلم خراسانی و یا یعقوب لیث صفار هنگامی که بسادگی میتوانستند خود و کشور را از سلطه خلفای بیگانه رها سازند متاسفانه توده لشکریان تحت تأثیر قداست موهوم خلفا و مسائلی که در ذهن آنان حک شده بود از حمایت سرداران خود سر باز زدند.  چنان شد که تا امروز هنوز که هنوز است برای بسیاری از مؤمنین مفاهیمی مثل میهن دوستی، افتخارات ملی، قهرمانان ملی و آنچه با ملیت پیوند خورده بیگانه است.  متعصب ترین اینان، بطور کلی با هر آنچه نشانه تمدن است سر ستیز دارند.  نمونه اقداماتشان را در بامیان، موصل، شام، و سایر جاهائی که طالبان و داعش حضور داشته اند دیده ایم.  

   بنابراین، این قصاوت قلب و بیرحمی و بی خردی که از طالبان و امثال آنان دیده میشود نبایستی صرفاً بحساب گناه آنان گذاشته شود.  اینان مردمانی ساده و بی دانش هستند که به اصول اولیه اسلام مؤمن بوده و خود را ناچار از پیروی مو به مو از سنت اسلام میدانند.  دقیقاً همان رویه ای که در صدر اسلام جاری بوده و بعداً ادامه یافت.  ایدئولوژی چه نوع دینی و چه نوع غیر دینی آن، انسان را از محتوای انسانی خود تهی میسازد یعنی زایل شدن همان انسانیت طبیعی که با آن زاده شده ایم.  میگویند انسان را به سطح حیوانی نزول میدهد حال آنکه این گفته دقیق نیست.  چه اینکه با اطلاعاتی که امروزه از دنیای حیوانات کسب کرده ایم و مشاهده احساسات رقیقی که حیوانات دارند جایگاه چنین انسانی از مقام حیوانی هم پائینتر است.  واقعیت اینست که انسان بکلی چیز دیگری میشود که وحشی گری منتسب به حیوان پیش آن هیچ است.  

   رابطه ایدئولوژی با اقتصاد در مسیحیت قرون وسطی نیز جالب توجه است.  کمبود بودجه برای جبران مخارج سنگین تشکیلات دربار پاپ، نظام دینی را وادار ساخت تا برای جبران کمبودها بهشت موعود را پیش فروش کرده و متقاضیان مؤمن را در رستگاری اُخروی مطمئن سازد.  این کار با گرفتن پول و دادن شهادت نامه هائی با امضاء پاپ که جای آنها را در بهشت تضمین میکرد انجام میافت.  این شیوه و امثال ثروت اندوزی های دیگری که در محیط روحانی و به بهانه امور الهی انجام میشد باعث بوجود آمدن پروتستانیزم و آغاز اصلاح دینی گردید.  جان کلام اینجاست که ایدئولوژی دینی برای استمرار و دوام خود نیازمند قدرت است که جز با کسب ثروت میسر نمیشود.  سخنرانی ها و موعظه ها همگی فقط  وسیله اند.

   نظام دینی در سرزمین ما نیز متشابهاً برمبنای پول است.  بطوریکه اخیراً از یکی از دیپلمات های خارجی مقیم تهران شنیده شده است که ایران امروز آزاد ترین کشور دنیاست!  گفته ای که بنحوی پاردوکسیکال درست مینماید.  واقعیت اینست که در نظامی که معیار همه چیز، پول است هر کاری شدنیست و مانعی وجود ندارد که نتوان از آن عبور کرد.  فقط یک شرط دارد و آن اینکه پول لازم را برای دور زدن قوانینی که فقط روی کاغذ هستند تأمین کنید.  اختلاس های نجومی و دزدی ها که با کمک "رانت" و عوامل در صحنه صورت میگیرد موضوعی مخفی نیست و در آخرین فقره شنیده شد که مدیر یکی از بانک ها 6000 میلیارد تومان پول مردم اختلاس کرده است (مردم البته به پول خود خواهند رسید و نظام با چاپ مقداری اسکناس بدون پشتوانه حق الناس را ادا میکند) و البته برای تنبیه او حکم 12 سال زندان صادر شده است.  این در حالیست که برای برداشتن روسری حکم 22 سال زندان صادر میشود.  با این تفاوت که اولی معمولاً پس از حداکثر یکی دو ماه آزاد میشود و یا در شکل دیگری بعنوان مأمور خرید زندان یا مرخصی، ایام حبس را در بیرون سپری میکند.  

   نظام های ایدئولوژیک اغلب دروغگو نیز هستند و نه تنها به دنیا بلکه جالب است که بخودشان نیز دروغ میگویند.  چاره ای هم ندارند زیرا برای ماندن بر سریر قدرت ناچار از ارتکاب به هر عملی هستند.  مثلاً با اینکه رژیم های کمونیستی بی خدا هستند اما جالب اینجاست که با وجود منع شرعی، نظام اسلامی بهترین روابط کامله الوداد را با فقط این چند کشور بی خدا دارد.  و نه تنها این، بلکه حاضر است برای جلب پشتیبانی آنها، امکانات بالفعل و بالقوه مملکت را تحت قرارداد های بلند مدت واگذار و سهم آیندگان را نیز پیش فروش کند.  آیا این نوعی دروغگوئی به خود نیست؟  یا شاید در صحت ضرب المثل "کبوتر با کبوتر باز با باز/ کند همجنس با همجنس پرواز" باید تردید روا داشت.  شاید هم تعجبی نداشته باشد وقتی مشاهده میشود که نظام شیعی با القاعده دشمن قسم خورده خود همکاری میکند.  گویا زمانه ایست که اصول دیگر کارکرد خود را ندارد و سنگ روی سنگ بند نیست.

    دورانی که ایدئولوژی در اوج شکوه و اقتدار خود باشد، بهترین زمانست برای گم شدن حجم پولهای خزانه ملت.  گویا در یکی از همین دوره های ریاست جمهوری بوده که با برآورد اقتصاد دانان حدود 800 میلیارد دلار پول فروش نفت گم میشود.  هرچه تحقیق میکنند کمتر یافت میشود.  طبق قوانین بقا، این پول نمیتواند به مریخ یا جائی خارج منظومه شمسی رفته باشد بلکه همین جا روی کره زمین صرف شده است.  پرسش اینجاست صرف چه شده؟  حتی اگر در داخل صرف نشده باشد و مثلاً خرج محرومان آمریکای لاتین یا هزینه تحصیل کودکان وامانده از تحصیل آفریقا یا حتی سرمایه گذاری برای خانه سازی در فلان کشور شده باشد باز جای شکر دارد.  زیرا بالاخره دردی از بخشی 8 میلیارد سکنه زمین دوا شده است.  اما صد حیف اگر صرف ارعاب و تجهیز طالبان و القاعده و امثال آنان شده باشد.  بی جهت نیست که در یک اقتصاد دینی، کشور با یک شیب تند و ثابت رو به فقیرتر شدن مداوم میرود.  همه روزه مردم بدون آنکه متوجه باشند بخشی از ثروت خود را از دست میدهند.  زمانی میرسد که صرفه جوئی در خوراک و پوشاک و غیره هم جواب نمیدهد و آنچه دارند لاجرم کم کم باید بفروشند تا مرگ تدریجی را طولانی تر کنند.  فقرا زودتر از پا درآمده و از مرگ پشته میسازند.  اما برخوردارها با سوار شدن بر پشته ضعیف تر ها  طولانی تر می پایند.  این وضعیت بی شباهت با آنچه پس از مرگ بی گناهان در اتاق های گاز نازی ها مشاهده میشد نیست.  چه اینکه زورمندها در تلاش برای تنفس پا بر پشته ضعیف تر ها گذاشته خود را به بالا نزدیک سقف رسانده تا از آخرین هوای باقیمانده بهره برند (گاز سمی سنگین تر از هواست).  اما چه سود که مرگ بالاخره فرا میرسد.  تجسم این صحنه هنوز رعشه بر اندام میاندازد.  بین آنها شباهت هائی وجود دارد، اینها در یک اتاق بسته و آنها در یک نظام بسته. 

   در اقتصاد ایدئولوژیک قربانیان بیشماری حاصل این فرایند اند.  شرح این قربانیان در روزنامه ها و رسانه ها بطور مشروح آمده است و نیازی به تکرار نیست.  اما قربانیان خاموشی هم وجود دارند که کمتر محل گفتگویند.  مظلوم ترین آنان طبقه هنرمندان و شعرا میباشد.  زیرا محصول کار آنان در ارتباط با زبان و فرهنگ همین سرزمین است که در داخل مورد بیمهری و در خارج خریدار ندارد.  هرچه باشد برای ارباب صنایع وعلم و فن آوری که اجباراً به خارج کوچیده اند کارشان در هر دیاری خریدار داشته از گرسنگی تلف نمیشوند.  اما هنرمندان و ادبا و شعرا هم از جنبه مادی و هم از جنبه معنوی از شرایط موجود شدیداً دچار آسیب شده اند.  ببینید این طبقه در افغانستان طالبان چه میکشند.  اما مظلوم تر از همه اینان، زیست بوم کشور است که کمتر کسی بفریادش میرسد.  محیط بانان دولتی در خطر کشته شدن اند و تازه حقوق معوقه شان هم پرداخت نمیشود، بناهای تاریخی ثبت شده به حال خود رها شده اند، جنگل های زاگرس مدتهاست میسوزد، جنگل های شمال با قطع بی رحمانه و مداوم درختان در انتظار نابودی کامل است.  اندک دوستداران محیط زیست که با ابتکار شخصی دل میسوزانند با خطر دستگیری روبرویند.  توگوئی پرداختن به محیط زیست از گناهان کبیره است.  در اثر تخریب گسترده پوشش گیاهی، با اندک باران بر این زمین تشنه، خاک حاصلخیز شسته راهی دریا میشود.  دریائی که هیچ حال خوش ندارد و در شمال و جنوب قربانی اتحاد های نامیمون است.  زمین های مرغوب کشاورزی با تغییر کاربری بکام ویلاسازان شده و تخریب بیشتر زیست بوم را بدنبال دارد.  آب های فسیل شده را تماماً تلف کرده و پاسخ نارضایتی کشاورزان را به تغییر اقلیم حواله میدهند.   زمین خواران حرفه ای و ارباب موقوفات در کمین تصاحب دره و دشت و کوه و هرجا که دستشان برسد و هنوز چیزی باقی باشد هستند و کسی را یارای جلوگیری نیست.  در یک کلام، زمین در مقابل ایدئولوژی از نفس افتاده است.  آیا فریاد رسی هست؟!

  • مرتضی قریب
۲۳
مرداد

تکنولوژی و ایدئولوژی

   پیرو مطالبی که در سری بحث های گذشته درباره پیدایش فلسفه و ظهور علم از بطن آن گفته شد، مقرر بود که درباره تکنولوژی و چگونگی پیدایش آن نیز جداگانه مطالبی نوشته شود.  اما بدلیل اهمیت سوء درک ها، که عامدانه یا نادانسته، در جامعه ما درباره تکنولوژی و عواقب آن ترویج و همگی در کشور در سایه ایدئولوژی حاکم تبلیغ میگردد، عجالتاً فعلاً به عوارض ناشی از اثرات ایدئولوژی بر تکنولوژی می پردازیم.  واژه ای که امروزه در فارسی استفاده میشود "فنآوری" است که ما نیز همآنرا بکار خواهیم برد.

   بطور خلاصه و خیلی ساده، فنآوری چیزی جز رام کردن طبیعت در خدمت زندگانی راحت تر برای بشر نیست.  بسیار مهم است که تأکید کنیم هدف اصلی سود رسانی برای نوع بشر است.  توده ها هرچند تحولات در ژرفای فنآوری را نمیدانند و تخصص لازم را ندارند، لیکن با دستآورد ها و مصارف آن آشنا هستند و رویهمرفته آنرا در خدمت خود میبینند.  سمت و سوی اصلی آن در جهت منافع انسان، بویژه منافع آنی اوست.  هرچند در این رهگذر ممکنست عوارضی خوب یا بد هم داشته باشد. 

   در سالهائی که کشور بسوی مدرنیته حرکت میکرد، در دایره روشنفکران چنان رسم شده بود که انگار بدگوئی از فنآوری نشانه روشنفکریست.  در ادامه همین خط فکری کتابهائی مثل "غرب زدگی" منتشر شد و زیر لوای دشمنی با غرب، مخالفت با فنآوری و نتایج آن تبلیغ و ترویج میشد.  خوشبختانه آن دوره سپری شد و جامعه روشنفکری جدید با دیدن و لمس مستقیم تبعات فاجعه بار آن تفکرات قالبی، و با گذر از آن هیجانات به سطح بالاتری از آگاهی رسیده است.  پس اینکه بارها و بارها در این وبگاه از برتری تجربه بر نظریه گفتگو شده و میشود بیجا نیست.  باری، اکنون بحث حاضر درباره اثر متقابله ایدئولوژی و فنآوری است.

    لازمست تأکید شود که فنآوری نیز مانند هر پدیده مادی دیگر دارای تبعات و عوارض خاص خود است و تعریف و تمجید از آن بمنزله نادیده انگاشتن خطرات جانبی آن نیست.  هر پدیده مادّی دارای اثرات وجودی است و طبعاً عوارض خاص خود را میتواند دارا باشد.  مثل اینکه در دنیا سالمتر و حیاتی تر از آب چیزی نیست.  هیچکس در اهمیت آن کمترین تردیدی ندارد.  اما سوء مصرف آن ممکنست باعث مرگ شود.  آشامیدن خیلی زیادش باعث اختلال در الکترولیت های خون میشود و مصرف کم یا عدم مصرف آن نیز متشابهاً به مرگ منجر میشود.  اینها همه یادآور قانون طلائی "تعادل" است.

   در عصر حاضر، مهمترین ایدئولوژی رایج در منطقه خاورمیانه همانا ایدئولوژی دینی یا بزبان ساده تر دین است.  بر کسی پوشیده نیست که عمده گرفتاریهای مردم این منطقه ناشی از ورود و دخالت دین در سیاست است.  در گذشته ها هم که این دو ظاهراً از هم جدا ولی در کنار هم بودند، سرچشمه ناآگاهی و تعصبات بیهوده و انواع کینه ورزی ها و جنگها و خشونت ها همچنان ناشی از دین بوده و هنوز هست.  منظور از دین همه آن اعمال و کارهای نابخردانه و نامردمی است که در پوشش دین و بنام دین انجام گرفته ومیگیرد.  والّا جوهره دین که مقرر است مانند یک احساس معنوی جایگیر در ذهن و دل مردم باشد بکلی مبرا از پلشتی هاست.  همه آنچه که انزجار مردم را از گروه طالبان و داعش و بوکوحرام و امثال آنها برمیانگیزد، متشابهاً در بطن نظام حاضر در کشور ما جاری است و کم کم میرود که آن نیز خود را عریان و تمام عیار بتماشای عالم گذارد.

   دخالت دین در امور دنیوی، نه تنها زندگی را بر مردمان جهنم کرده بلکه دین حرمت خودش را نیز از بین برده است.  طُرفه آنکه دین داران واقعی نیز بیشترین صدمه را از این بابت خورده اند و از اینکه حرمت دین از بین رفته است سخت معذبند.  بهرحال از بیشمار حوزه های دنیوی که دین در آن دخالت کرده، یکی هم موضوع حاضر یعنی حوزه تکنولوژی (فنآوری) است.  

   همانطور که گفتیم هدف از فنآوری، زیست راحت تر برای بشر است، در حالیکه موضوع علم صرفاً دانائی است چه در خدمت زیست باشد و چه نباشد.  مثلاً ایرانیان در این سرزمینی که از ابتدا نیمه خشک و کم آب بوده است "قنات" را ابداع کردند که خود نوعی فنآوری برای آوردن آب به سطح زمین بوده است.  زیدی در این رابطه میگفت که پیشینیان ما قنات را ابداع کردند زیرا قدر آب را میدانستند و نمیخواستند آبهای زیرزمینی هدر رود.  در حالیکه این تصوری اشتباه و در جهت تمجید از خود است.  به ایشان گفته شد که مثلاً اگر فنآوری پمپ های شناور در آنزمان در اختیار میبود، آیا آنها بی محابا آبها را بالا نمیکشیدند!؟  باحتمال زیاد همینطور است زیرا هنوز دانش محدود بودن آبهای زیرزمینی بر بشر مکشوف نشده بود چه رسد که نگرانش باشند.  هرآنکس که دندان دهد نان دهد تصور رایج بود و اینکه محدودیتی در طبیعت وجود ندارد.  کتب قدیمه و کتب مقدسه همگی حاکی از چنین دیدگاهی است.  اجمالاً مواردی که دیدگاه های دینی یا منتسب به دین اثر منفی بر فنآوری در کشور ما داشته است بشرح زیر خلاصه میشود:

1- ایدئولوژی و آب:  از قدیم الایام چنین تصور میشد که زمین خاکی مانند جزیره ایست محصور در اقیانوسی بی پایان از آب که خود بر طبقه ای از آب استوار است.  طبعاً چنین تصوری بعدها به کتب مقدسه راه یافت و این تفکر که آب های زیرزمینی بی پایان است.  مادام که جمعیت انسانی اندک و پراکنده باشد این تصور خللی در نحوه زندگی ایجاد نمیکند و عملاً نکرد.  اما از سده اخیر بدینسو تبعات اشتباه این طرز تفکر برملا گردید.  کارشناسان بطرق قانونی حفر چاه آب را تا پیش از انقلاب اسلامی 57 مدون کرده محدودیت هائی جدی بر آن تحمیل کرده بودند.  اما با سیطره شرع، محدودیت های پیشین نادیده گرفته شد تا به وضع حاضر رسیدیم.

2- ایدئولوژی و سدسازی:  کمبود آب، حاکمیت اسلامی را مجبور به استفاده گسترده تر از فنآوری سد سازی که پبشتر معمول بود کرد.  منتها تفکر حاکم که قواعد دنیا را نمیشناسد در معیت تکنوکراتهائی که از آب گل آلود ماهی گرفته و منافع گروه خود را بر منافع کشور ترجیح میدهند باعث شد زیر پوشش سازندگی، بزرگترین تخریب در حوزه آب و محیط زیست صورت گیرد. بار دیگر فنآوری وجه المصالحه ایدئولوژی قرار گرفت.

3- ایدئولوژی و کشاورزی:  عقل سالم حکم میکند که برنامه ریزی کشاورزی بر مبنای امکانات واقعی از قبیل درصد زمینهای قابل کشت و میزان بارندگی سالانه و موجودی آبهای زیرمینی و سطحی صورت گیرد.  منتها برنامه ریزی علمی با تفکرات دینی حاکم در تضاد است کما اینکه سازمان برنامه مدتی منحل اعلام شد و نظریاتش در زمانی هم که درکار بود نادیده گرفته میشد.  علت اصلی وجود وزارت کشاورزی، هدایت کشاورزان با دادن توصیه های علمی است.  اما در عوض، زیر لوای عوام گرائی، دستور خودکفائی کشاورزی بدون لحاظ کردن محدودیت ها، صادر و آن شد که نتیجه اش را امروز شاهدیم.  

4- ایدئولوژی و نفت:  تصور طبقه دینی حاکم درباره چاه های نفت مشابه تصورشان درباره آب بوده و هرقدر تکنوکراتها سعی در توجیه آنان داشته اند راه بجائی نبرد.  عدم رسیدگی به افزایش فشار در چاه های فرسوده و نبود اعتقاد به استفاده از فنآوری های سطح بالا، موجب از حیز انتفاع خارج شدن همیشگی چاه های نفت و کاهش صادرات گردید.  بعلاوه، انزوای جهانی و عدم مشارکت در همکاری های بین المللی ناشی از خود بینی های دینی موجب عدم انتفاع کشور از منابع نفت در آبهای خلیج فارس شد.  آخرین پرده آن خشک کردن تالاب های جنوب کشور به دستور برادران چینی جهت استخراج راحت تر نفت است.  اینکه چه صدماتی به محیط زیست و مردمانی که از وجود آن گذران زندگی میکنند کوچکترین اهمیتی برای حاکمیت دینی ندارد.

5- ایدئولوژی و آفتاب:  با اینکه آفتاب در کشور ما منبع بالقوه تولید انرژیست اما در همان ابتدای استقرار حکومت اسلامی با استهزا مواجه شد.  طبعاً واگذاری کنترل یک جمبوجت در دستان یک بی خبر از دنیا عاقبتی جز سقوط ندارد.  این در حالیست که کشورهای حاشیه خلیج فارس با استفاده از مشاوره دانایان بخشی از نیازهای انرژی خود را از آفتاب به رایگان برآورده ساختند.

6- ایدئولوژی و برق:  اولین برخورد ایدئولوژی دینی با برق حدود یکصد سال پیش با عدم قبول مواجه بود و صنعت برق و گسترش آن با مخالفت روبرو شد.  اما امروز با احتیاج همگانی به برق و حقیقت گریز ناپذیر آن، چاره ای جز موافقت نیست منتها چون در این نظام فکری برنامه اهمیتی ندارد، صنعت برق که نیازمند برنامه ریزی از پیش است دچار اختلال شده و به وضع حاضر درآمده است.  همانطور که در بالا گفته شد انرژی های تجدید پذیر مثل آفتاب و باد بهترین گزینه برای کمک به تولید نیرو در این کشور آفتابی است که نادیده گرفته شده اند.  گویا خاموشی های سراسری دلیل دیگری نیز میتواند داشته باشد که دادن اجازه تولید رمز ارزها به برادران چینی است.

7- ایدئولوژی و هسته ای:  در ابتدای حاکمیت ایدئولوژی اسلامی بر کشور، نیروگاه های هسته ای در دست ساخت مضر تشخیص داده شد و میلیارد ها دلار سرمایه مملکت باد هوا شد.  بزودی معلوم شد که در پوشش این صنعت مزیت دیگری نهفته است که به استمرار حاکمیت دینی کمک شایسته میکند.  لذا سیاست یکباره دگرگون شد و همه مسئولینی که تا دیروز بد میگفتند یکسره عاشق پاکباخته این صنعت شدند.  اما این دلباختگی هزینه هائی هم در بر داشت که تا به امروز گریبانگیر ملت شده است.  رابطه حاکمیت با صنعت هسته ای بروشنی نشان میدهد که اصولاً طرز تلقی ایدئولوژی دینی از فنآوری و صنعت، بمنزله ابزاریست برای استحکام و استمرار ایدئولوژی و ربطی به  گذران سالم و نرمال زندگی مردم ندارد.  هیچ فلسفه ای هم در کار نیست که اگر میبود، دانشمندان متعهد دستکم راهی برای استفاده از اشعه های تشعشعی موی زنان برای کور کردن چشم دشمنان می یافتند.  

8- ایدئولوژی و تسلیحات:  بخشی از فنآوری روز در حوزه تسلیحات و ابزار جنگ تظاهر میکند.  اتفاقاً آن بخش از فنآوری که بیشترین علاقه این نظام فکری را بخود جلب کرده همین حوزه است.  با آنکه در پی بازگشت به عقب بوده و همه چیز را به مرجع 1400 سال پیش میخواهند شگفت آنکه تسلیحات استثناست.  مُنجی قرار است خود با اسب و شمشیر ظهور کند اما وقتی میپرسید چرا از شمشیر و تیر و کمان نمیخواهید استفاده کنید میگویند اتم!  نمیدانند ماهیت اتم چیست ولی بخوبی میدانند که نوعی به کشتار جمعی ربط دارد.  لذا آنجا که لازم باشد از اعتقادات عدول میکنند کما اینکه اذعان داشته اند برای حفظ قدرت، اگر لازم باشد، تمام احکام الهی میتواند معلق شود.  اصولاً ایدئولوژی چه نوع دینی یا غیر دینی، وسیله ایست برای بالا رفتن از نردبان سلطه.  آئین ها و مراسم بمثابه چسبی فقط برای کنار هم نگاهداشتن و مطیع ساختن توده ها عمل میکند.

9- ایدئولوژی و پزشکی:  پزشکی نیز از فنآوری برکنار نیست و اتفاقاً بیشترین رابطه آن امروز در مسأله واکسن کرونا دیده میشود.  جامعه دینی ابتدای امر، آنرا منحوس خطاب کرده آنرا ساخته دست دشمنان پنداشت.  کمی بعد با روغن بنفشه و دستورات طب اسلامی به مصاف آن رفت و چون اثری ندید به مردم توصیه شد با ذکر صحیفه سجادیه خود را ایمن سازند.  در نهایت، کار به ممنوعیت واردات انواع مؤثر واکسن کشید که تبعات مصیبت بار آنرا ملت امروز تجربه میکنند.  بزودی شایع شد که علت ممنوعیت راه یابی تولیدات شرکتی معلوم الحال بوده که نه تنها وعده اش عملی نشد بلکه بودجه های نجومی آن نیز احتمالاً به همانجائی رفت که سابقاً سایر اختلاسها سردرآورده بود.  باردیگر ثابت شد که هدف اساسی همانا اندوختن پول و ثروت است و ایدئولوژی صرفاً وسیله است.  جالبست که بجای عذرخواهی، ادعا کرده اند که کشور توانست در درمان کرونا جزو چند کشور برتر جهان باشد!  شاید منظور، درمان نهائی درد و رنج زندگی باشد.  تحریف تاریخ بهمین سادگی میسر است.  جا دارد یادی از امیرکبیر شود که یک و نیم قرن پیش با اجرای نخستین برنامه مایه کوبی و انجام سایر اصلاحات سعی در مدرنیزاسیون کشور و نجات از خرافات کرد که جُهال و خرافه پرستان امانش ندادند.  با اینکه مقبره اش در کربلا روبروی صحن امام حسین است لیکن از میلیونها زائر ایرانی کسی سراغش نمیرود.  اینست عاقبت روشنگری.

10- ایدئولوژی و جمعیت:  موضوع جمعیت بطور غیر مستقیم با فنآوری که در اینجا آمده است مربوطست.  تکامل فنآوری چه در صنعت چه در پزشکی و چه در کشاورزی باعث رشد بیسابقه جمعیت شده است.  خردمندان و دانایان غیر از توجه به مقادیر مطلق، به آهنگ تغییر مقادیر نیز توجه دارند.  در گذشته های دور، زمانی که کتب مقدسه تحریر میشد، جمعیت سرزمین ها کوچک و رشد آن نیز کوچک و در اثر جنگ ها و بیماری های واگیردار گاهی منفی میشد.  لذا افزایش جمعیت و داشتن خانواده های پر اولاد امری الهی و مقدس تلقی میشد.  ضرب المثل هرکه دندان دهد نان دهد یادگار آن دوران است.  منتها امروزه که عوامل کشنده کمرنگ شده و امید به زندگی بطور معناداری افزایش یافته، تشویق به رشد زیاد جمعیت نه الهی بلکه بطور مسلم شیطانی و خلاف جهت انسانی و عقلانیت است.  مشکل مهم ایدئولوژی دقیقاً همین نکته است که درکی از زمانه ندارد و همان ماشین ترمز بریده ایست که برخی تبلیغ میکنند.  مدتهاست که دانایان مشکل کم آبی را هشدار میدهند و منابع موجود را برای همین جمعیت کافی نمیبینند اما گوش شنوائی پیدا نمیکند.  در جائی که نظام دینی مستقر است گوئی اعداد و ارقام کار نمیکند.  توگوئی با فن بلاغت میتوان حقایق گیتی را دگرگون کرد.  

نتیجه

   بنیه و توان یک کشور متکی به صنعت و فنآوری درون زای آن است.  زیربنای ثروت اقتصادی کشورهای پیشرفته مدیون رشد فنآوری در آنهاست.  ابداع قنات در گذشته دور در کشور ما نشانه گرایش به فنآوری در جهت پیشرفت و آبادانی بوده است.  دور افتادن از ارتباطات جهانی و برکنار شدن از آنچه در سرزمین های دیگر میگذرد این روند را متوقف و بلکه معکوس میسازد.  آمدن مجدد طالبان و سلطه آنان بر افغانستان امروز یادآور دو نکته مهم است.  یکی اینکه ناحیه بلخ (باکتر یا باختر) از تمدن های کهن و درخشان جهان باستان بوده که به عظمت و شکوه شهره بوده است ولی امروز با باقی افغانستان بدین حال و روز افتاده است.  اینکه چرا اینطور شده جای تأمل بسیار دارد.  دوم اینکه بار دیگر ثابت میشود که اصلاح روبنای زندگی چنانچه پس زمینه افکار و عادات عوض نشده باشد دوام نخواهد آورد.  یکی از عواملی که منجر به قطع ارتباطات فرهنگی میگردد، سلطه ایدئولوژی بویژه نوع دینی آن است.  ایدئولوژی دینی پذیرای افکار غیر خود نیست و لذا دموکراسی جایگاهی نخواهد داشت.  مخالفت با غرب فقط به لحاظ مخالفت با مدرنیته نیست بلکه مهمتر از آن، مخالفت با بازشدن درهای تفکر آزاد است چه اینکه مدرنیته و فنآوری جز با تفکر آزاد میسر نیست.  امروزه حتی طالبان نیز از ساخته های فنآوری سود میبرند ولی به ذهنیت و نرم افزار بوجود آورنده آن اجازه حضور نمیدهند.  لذا دشمنی با رسانه ها و اینترنت در این جوامع به لحاظ امکان کسب آگاهی مستقل است که ایدئولوژی دینی همواره دشمن آن بوده است.  چین مدرن امروزی نیز با آنکه به حسب اجتماعی آزاد است اما از اینترنت آزاد بر نمی تابد.  همراهی و همفکری چین با طالبان و حاکمیت دینی ایران گویای بسیاری از حقایق غیر قابل کتمان است.  و شگفت آنکه اقلیت مسلمان همین کشور سخت در منگنه اند.

   مجموع این شواهد همه نشان از یک چیز دارد، و آن اینکه در این ورطه آنچه مهم است همانا استمرار قدرت در دست حاکمان است. فنآوری درون زا و اصیل و خود جوش و لذا پیشرفت واقعی میسر نیست.  آنچه که هست یا واردات یا صرفاً اقتباس از دیگران است.  ترویج معنویات و روحانیات و پرداختن به دنیای پیشین و پسین و زیرین و زبرین محلی از اِعراب نداشته بلکه حفظ قدرت بهر قیمت اصل موضوعه را تشکیل میدهد.  

 

  • مرتضی قریب
۰۶
مرداد

پیشرفت

   گهگاه از پیشرفت یاد کرده ایم که پیشرفت چیز خوبیست و چون همه دنیا در حال پیشرفت هستند پس ما نیز باید بدنبال آن باشیم.   کشورهائی نیز هستند که خبری از پیشرفت آنها نیست ولی با اینحال با وجود موانعی که آنها را بازداشته در صدد پیشرفت هستند.  در کشور خودمان همه از پیشرفت سخن میگویند و همه طیف های سیاسی خود را دوستدار و یا دستکم آرزومند پیشرفت تلقی میکنند.  اما اگر از یکی بپرسید پیشرفت چیست به ذکر چند مصداق از زاویه فکری خود بسنده کرده از بیان معنی واقعی درمیماند.

   با اینکه مردم در محاورات از واژه پیشرفت استفاده میکنند اما شاید به معنای دقیق آن توجه ندارند.  واقعاً "پیشرفت" یعنی چه؟!  آیا آنچنانکه امروز ادعا میکنند در حال پیشرفت هستیم؟ آیا این چنین است؟  اگر چنین است پس چگونه است که نمودهای آن در غرب و در خاورمیانه اینگونه متفاوت بلکه متضاد است؟  همین یک نکته کافیست بفهمیم که با وجودی همگان از پیشرفت سخن میگویند لیکن در عمل مصادیق متفاوتی را از آن اراده میکنند.  

   بدون آنکه با الگوبرداری از غرب و شرق کاری داشته باشیم، میخواهیم ببینیم آیا با اتکا به بنیان های فکری میتوان معنای یگانه ای از "پیشرفت" استخراج کرد یا خیر.  وقتی به اصول، فکر میکنیم دو رویکرد متباین و بسیار متفاوت را در پیش رو میبینیم.  یکی رویکرد عملگرایانه و مثبت و دیگری رویکرد فلسفی و بدبینانه.  در ادامه سعی میشود هریک را باز کرده و بدون آنکه خود داوری کرده باشیم هریک را در معرض دید و قضاوت خواننده قرار دهیم.  

1- رویکرد عملگرایانه و مثبت

   هنگامی که میگوئیم "پیشرفت"، معنای متضاد آن "پسرفت" است.  گاه میشود کسانی از پیشرفت میگویند حال آنکه در معنا منظورشان پسرفت است بدون آنکه خود متوجه باشند.  در شرایط حاضر درک پسرفت برای ما بسیار ساده تر و ملموس تر بوده و لذا با درک آن به فهم مخالف آن یعنی پیشرفت نایل میشویم.

    پیشتر اشاره کرده بودیم که اصل اساسی طبیعت همانا اصل "تغییر" است.  گفتیم که از یونان باستان بدینسو دو ایده اساسی توسط متفکران و فلاسفه ارائه شده بود (فلاسفه باستان 96/11/12) که البته سرچشمه های آن بی شک به بسی پیشتر از دوران کتابت میرسید.  دیدگاه نخست، عالم را یک کل یکپارچه و ساکن در نظر میگرفت که مشهورترین سردمدار آن پارمنیدس حکیم بود.  از سوی زنون الئائی، یکی از پیروان این مشرب، مثال های جالبی در تایید آن داده شد مثل تیر پرتاب شده از کمان و یا مسابقه لاکپشت و آشیل که قبلاً ملاحظه کردیم.  در این مثالها نشان داده بود که همه آنچه ما تغییر میبینیم چیزی جز پندار اشتباه نیست و آنچه واقعیت است جز سکون نیست.  از اینرو حرکت بنا به این مکتب ناممکن است زیرا لازمه آن وجود خلاء است و آن خود ناممکن است.  

    دیدگاه دوم که از آنِ هراکلیتوس حکیم است برعکس دیدگاه اول، همه چیز عالم را در تبدیل و تغییر میدید.  در این رابطه مثال معروفی داده بود که وقتی 2 بار پشت هم پایتان را در رودخانه میگذارید، آنها دو رودخانه مختلفند زیرا در معرض دو زمان مختلف بوده و حتی شما هم دو موجود مختلف در این دو برهه از زمان بوده اید!  در حقیقت دیدگاه علمی امروز با این دومی منطبق است و عقل سالم آنرا میپذیرد منتها با اصلاحاتی.

    طبق اصول ثابت شده علم، پیکان زمان فقط رو به یک سو دارد و قوانین ترمودینامیک آنرا در بستر "آنتروپی" بخوبی تعبیر و تفسیر کرده است.  بعبارت دیگر، آنتروپی کل جهان رو به افزایش است و به زبان ساده تر جهان نه تنها درحال تغییر است بلکه رو بسوی بینظمی نیز دارد.

    لذا در سایه این واقعیت که امور عالم در کلیت خود رو به بینظمی و پراکندگی هرچه بیشتر دارد، پیشرفت چه معنائی خواهد داشت؟ ابتدا خواننده را از نگرانی خارج کنیم که اولاً این پروسه بینظمی کلی در مقیاس میلیاردها سال است و ثانیاً تولید نظم البته که امکان دارد زیرا که در دنیای واقعی و روزمره خود شاهد آن هستیم.  منتها ایجاد نظم به بهای ایجاد بی نظمی به میزانی بسیار بیشتر از آن صورت میگیرد.  بخشی از این بی نظمی ها گریز ناپذیر و بخشی دیگر گریز پذیر یا قابل اجتناب است.

   هنگامی که در خانه خود زیر کولر نشسته اید، میزان انرژی ای که صرف تولید این سرمایش شده بمراتب بیش از انرژی هدر رفته است.  انرژی تلف شده عبارتست از حرارتی که در رادیاتور پشت پنجره به هوا داده میشود و برق مصرفی کمپرسور و دمنده که درکارخانه برق به بهای تلفات حرارتی به محیط زیست داده میشود.  متشابهاً، خانه منظمی که بعنوان مسکن ساخته اید متشکل از آهن و سیمان و چوب و سایر مصالح است که با تولید آنها و سرهم کردن آنها نهایتاً بشکل خانه درآمده است.  این تولید نظم یعنی ساخته شدن خانه از اجزای متشکله، به هزینه بسیار زیادتری در ایجاد بینظمی در محیط پیرامونی بوده است.  جدا ساختن آهن از سنگ آهن در کارخانه ذوب آهن و نهایتاً تولید تیرآهن، تولید سیمان از منابع کانی، بریدن درختان جنگل و تولید الوار برای در و پنجره و غیره و غیره مستلزم ایجاد بی نظمی بیشتر و تولید حرارت بیشتر در محیط اطراف است.  این بخش از تولید بینظمی ها گریز ناپذیر است مگر اینکه طالب نظم نباشید و خانه و کولر و بخاری و اتوموبیل و غیره  نخواهید.  هرچه تعداد مصرف کنندگان بیشتر باشد، حجم این بی نظمی ها بیشتر و بیشتر خواهد شد.

   اما بخش دیگر از بی نظمی ها، گریز پذیر است و قابل اجتناب و این همان است که امروزه کل دنیا دست بگریبان آنست و اثرات آن در منطقه خاورمیانه و کشور ما هزاران بار بیشتر و فاجعه بارتر است.

   پیشرفت در یک کلمه یعنی: بهتر زیستن.  مثلاً وقتی انسان عصر حجر غار را ترک کرده و با سنگ و الیاف گیاهی سرپناهی برای خود ساخت این یعنی پیشرفت.  لذا پیشرفت امریست نسبی و در جهت راحت تر زیستن بشر.   لذا اگر در اثر جنگ یا وقایع دیگر، آدمی خانه و کاشانه خود را ترک کرده به غارها پناه برد این پیشرفت نیست بلکه پسرفت است.  

   پدران ما در ایام تابستان، خود را با بادبزن از شرّ گرما رها میکردند.  امروز کولر گازی این کار را بهتر و مؤثرتر انجام میدهد.  آیا این پیشرفت محسوب نمیشود؟  معهذا همواره عده ای هستند که ساز مخالف زده و تنها هنرشان نشستن و ایراد گرفتن است.  مثلاً میگویند وضع سابق بهتر بود و بادبزن آرامش بیشتری میداد!  اما وقتی به خانه های خودشان میروید میبینید که نه تنها کولر گازی بلکه از آخرین دستآوردهای تکنولوژی سود میبرند که اگر راست میگفتند کولر را خاموش و از بادبزن استفاده میکردند.  امثال این آدمها همانها هستند که داد و فریاد از حقوق نجومی اعضای دولت سر میدهند اما بعد که فیش حقوقی چند صد میلیون تومانی خودشان افشا میشود دم نمیزنند.  

   برخی شیوه های زندگی از سر ناچاری و اجبار است.  مثلاً در همین صد سال پیش، مردم ما در خانه های آجری و با وسایل ابتدائی میزیستند ولی با اینحال از آرامش بیشتری هم برخوردار بودند.  خانه دارای هشتی و بیرونی بود برای پذیرش مهمانان و اندرونی با اتاق های متعدد و البته زیرزمین و حوض خانه خنک برای تابستان ها.  تعدادی از این خانه ها خوشبختانه حفظ شده و بمعرض بازدید گردشگران قرار گرفته است.  معماری این خانه ها مطلوب طبقه متوسط و مؤمن شهرها بود با حفظ حریم خصوصی و فاقد پنجره رو به کوچه و عدم مشرف بودن از جهات اطراف.  فقط تصور کنید چه میشد که اگر مقرر میشد در تهران امروز همه صاحب چنین خانه هائی باشند؟  اما شرایط امروز با اینکه همه چیز اسلامیزه شده با آن دوره متفاوت است.  امروز جز آپارتمان نشینی چاره دیگری نیست و باید با مشکلات و تبعات آن کنار آمد.

   پس مجبوریم تعریف قبلی خود از پیشرفت را اندکی تعدیل کرده و بگوئیم پیشرفت: بهتر زیستن با ملاحظه قیود است.  این قیود کدام است؟  برخی تحمیل شده ناشی از شرایط فعلی زیست است که محصول همان فلسفه تغییر است.  برخی دیگر هم محصول خصلت های اجتماعی ماست.  اولی گریزناپذیر است و چندان در کنترل ما نیست مثل اینکه جمعیت جهان رو به ازدیاد است و در دست کشور ما نیست حال آنکه منابع مصرفی محدود به همین یک سیاره خودمان است و قرار نیست اضافه شود.  دومی در کنترل ماست و به عقاید و ذهنیات ما برمیگردد.  هنر ما، اگر داشته باشیم، تلاش در راه تغییر عقاید و ذهنیات گذشته است بطوریکه با شرایط و الزامات روز هماهنگ باشد.  موفقیت در این امر موجب کنترل بی نظمی های گریز پذیر شده و راه را برای پیشرفت هموار خواهد ساخت.

   در مورد مسائل روبنائی و سازگاری با تحولات روبنائی، خوشبختانه ایرانیان منعطف هستند و در استفاده و بکارگیری آخرین دستآورد های مصرفی غرب گوی سبقت از رقبا میربایند.  اما اینکه خود چقدر در تولید این محصولات که به زندگی بهتر منجر شده نقش دارند خود جای سوأل است.  ما پاسخ این سوأل را میدانیم و تا حدودی در مطالب پیشین بدان پرداخته ایم.  پاسخ آن در عرصه ذهنیات ماست که با تحولات زیربنائی مرتبط است.  همان ذهنیاتی که موجب شده مصرف کننده صِرف محصولات دیگران باشیم، همان ذهنیات دقیقاً باعث رکود و جمود فکری ما گردیده است.  این ذهنیات معلول یک دوگانگی عجیب در فرهنگ ماست.  از سوئی عاشق مظاهر پیشرفت هستیم که عمدتاً محصول تفکر غرب است و از سوی دیگر گرفتار عقایدی هستیم که بطور بنیادی با انگیزه های مولد این پیشرفت ها در تضاد است.

    بیش از هزار سال است که این عقاید از سوی کسانی که مدعی ارتباط با آسمان و مرجع قدسی هستند در جان و روان مردم دمیده و بازدمیده میشود.  اینان مروج فلسفه ای هستند که مدعیست تهذیب اخلاق جامعه منحصراً در دستان اینان نهاده شده.  شاید در گذشته ای بسیار دور این ادعا متضمن جاذبه ای بود منتها بعداً بتدریج تبدیل به تجارتی پرسود موسوم به تجارت بهشت شد.  بهشت، کلمه سحرآمیزی بود که هر انسان عاشق رستگاری اُخروی با جان و دل میتوانست فریب آنرا خورده و حاضر به پرداخت هر هزینه ای برای آن باشد.  در اروپای قرون وسطی نیز متشابهاً برای مدتی فروش آخرت وسیله ای برای تأمین مخارج کمر شکن کلیسا بود که خود منجر به انقلابی در تلقی دین نزد اروپائیان گردید. 

   بنیان این فلسفه بر مبنای پول و یا در معنای گسترده تر آن، ثروت است.  اساس این نگرش بر مبنای گرفتن غنایم است.  طایفه ای که این تجارت را در دست دارند هیچگاه حاضر به از دست دادن این دکان نیستند چه اینکه هنر دیگری جز این نمیدانند و اجباراً میبایست از همین راه ارتزاق کنند.  این رویه از قرنهای متمادی بدینسو کماکان همینگونه ادامه داشته تا ناگهان در چند دهه گذشته دچار انقلابی شگرف شده و ارتزاق عادی تبدیل به ثروت اندوزی در یک سطح نجومی شده که نتیجه ای جز فقر توده های عظیم مردم را دربر نداشته است.

   در همین یکصد و اندی سال پیش، اینان مخالف کارخانه برق بودند و مردم را از پذیرش یک سیم برق برای روشنائی خانه نهی میکردند. بطوریکه اولین کارخانه برق در تهران در معرض ورشکستگی قرار گرفت.  اینان مخالف آب بهداشتی و حمام بهداشتی و و هر آنچه تجلی پیشرفت را داشت بودند.  زیرا از اینکه تجدد موجب رکود بازارشان شود واهمه داشتند.  این واقعیت که امروز خود و فرزندانشان قهرمان استفاده از تجدد و راحت طلبی و همه آنچه نهی میکردند هستند خود دلیل واضحی است بر اینکه مخالف راحت زیستی برای خود نیستند بلکه از کمرنگ شدن ایمان مردم به معجزه کسب و کارشان میترسند.  توجه مردم به پیشرفت و بهتر زیستن، توده ها را از توجه کافی به کمک به تجارت این طایفه باز میدارد.

    لذا بنظر میرسد فیلسوف انگلیسی، بنتام، درست میگفت.  فلسفه او اصالت سود یا سودمندگرائی نام داشت و انگیزه هر کاری را کسب سود یا لذت میدانست.  شاید این برای مردم عادی و انگیزه آنان برای کارها عادی و طبیعی باشد، اما آنچه غیر عادی و غیر طبیعی است اینکه کاسبان بهشت که مرتب توده ها را به اِعراض از زندگی دنیوی تشویق کرده و میکنند و دم از مزایای آخرت میزنند اینان خود دلدادگان حقیقی این فلسفه بوده که نه فقط امروز بلکه در کل طول تاریخ بوده اند تا آنجا که در وصفشان بدرستی گفته شده:

زیان کسان از پی سود خویش        بجویند و دین اندر آرند پیش

جستن سود امریست طبیعی و غیر قابل انتقاد، اما به چه هزینه ای؟  به هزینه زیان و فقر مردم که زشتی کار اینجاست.  و یا ریاکاری آنان:

ترک دنیا به مردم آموزند           خویشتن سیم و غله اندوزند

   نقطه اوج این ثروت اندوزی را در این چهار دهه اخیر شاهدیم که اگر سابقاً تعادلی وجود داشته و متناسب با اندوخته های مردم و رضایت آنان بوده، در این دوران با در دست گرفتن ابزار حکومت، کشور را غنیمت جنگی دیده و ثروت بالفعل و بالقوه آنرا تمام تاراج کرده اند.  خاک آنرا که مدتها پیش به امارات و سواحل جنوبی خلیج فارس فروخته اند و آب آنرا هم طی قراردادهای پنهانی به همسایگان صادر یا هدیه داده اند.  امروز پول معیار همه چیز شده است.

   محیط زیست را یکسره نابود و جای سالمی در آن باقی نگذاشته اند.  بعنوان نمونه، هورالعظیم را خشکانده اند تا برادران چینی با کمترین سختی و با فراغ بال نفت آنجا را هم ببلعند و مصیبتی بر مصیبت های خوزستان بار کنند.  در حالیکه شرکت های صاحب نام نفتی قادر به عملیات با وجود آب بوده اند اما چه باید کرد که همکاری با برادران چینی مزایا و منافع بیشمار دارد.  در سایر نقاط دنیا استخراج نفت از چنین مناطقی را به آینده محول میکنند که تکنولوژی باندازه کافی متعالی شده و کمترین زیان را به طبیعت وارد سازد. البته برادران روس را هم نباید بی نصیب گذاشت مبادا برنجند و لازمست به پاداش پشتیبانی های مقطعی، حق خود را از بخش های شمالی کشور دریافت کنند.

   آیا اینهمه بی نظمی که طی این چهار دهه در عرصه سرزمینی ایجاد شده قابل اجتناب نبوده است؟  قطعاً بخش عمده خرابکاری هائی که بر چهره کشور و ساکنین آن اتفاق افتاده گریز پذیر بوده است.  اینجا جائیست که بی نظمی ها (واژه مؤدبانه برای خرابکاری) میتوانست اتفاق نیفتد.  بحران آب که در کل مملکت روی داده و بویژه خوزستان پرآب را خشکانده یکی از آن بیشمار خرابکاری هاست.  علت اصلی آن ملغی کردن برنامه تنظیم خانواده است مشابه همان اشتباهی که برای سازمان برنامه انجام دادند.  در حقیقت برنامه هم دارند و آن همانا انفجار جمعیت کشور است که هیچ توجیهی جز بر لبه پرتگاه بردن کشور در آن دیده نمیشود.  از قضا همین جمعیت زیاد موجب شکست نظام خواهد بود. از قضا سرکنگبین صفرا فزود!  علل دیگر را کارشناسان امر "سوء مدیریت" میدانند که بسیار مضحک است.  مثل اینست که حمله چنگیز خان مغول و ویرانی کشور را پای سوء مدیریت جناب خان بگذاریم!  در این مسائل بطور کلی پای رشوه و رانت به روشنی پیداست.  آب خوزستان برای همسایگان منتقل میشود تا شاید در صورت نیاز به نیروهای مخصوص از آن دیار وارد گردد.  سازندگان سدهای قلابی که راه طبیعت را مختل کرده آنها نیز از رانت و رشوه بی نصیب نبوده اند چه اینکه نیروهای سازندگی نمیتوانند بیکار باشند.  از اینهمه سازندگی چه حاصل شد؟  یا آب نیست یا اگر باشد شور است.  همین معامله با کشاورزان شده است و برای ساکت کردن آنها، حفر بی رویه چاه را اجازه داده یا دستکم ندید گرفتند و یا آب مناطق دیگر را به جاهای خشک منتقل تا کارخانه هائی که میبایست بر لب دریا ساخته میشد آب داشته باشد.  بالاخره نمایندگان استانها هم حق و حقوقی دارند و آنها را هم باید راضی نگاهداشت.  در نهایت چه شد؟  هر سال مصرف بیشتر شد و سطح آب در چاه ها پائین تر رفت تا سرانجام به بی آبی رسیدند.  بدون آنکه حساب و کتابی باشد یا ارگانی نظارت کند که هر سال چه میزان بارش هست و چقدر حق برداشت باید وجود داشته باشد.  فقط هدف اینست که فعلاً اظهار نارضایتی نباشد.  متشابهاً همین معامله در شمال کشور شد و با تراشیدن جنگل های جلگه ای و دادن اختیار به برنج کاران برای تبدیل کاربری به ویلاسازی و رونق آن تا بالاخره بلای بی آبی و خشکسالی هم آنجا را بی نصیب نگذارد، البته اگر زیر انبوه زباله ها دفن نشده باشد.  

   بالاخره پیشرفت چیست؟  آیا مواردی که در بالا برشمرده شد حرکت در جهت زندگی بهتر بود؟  طبعاً خیر. از آنجا که مصادیق پسرفت را دیدیم، خود بخود حرکت در جهت عکس آن، پیشرفت تلقی میشود.  در این ارتباط، در درجه اول، سهم نسل های آتی باید محفوظ نگاهداشته شود.  نه آنکه با فروش کشور به این و آن، سرزمین سوخته تحویل آیندگان شود.  نظام دکان داران دین کوچکترین دغدغه ای در این مقوله ندارد.  در درجه دوم، وضع امروز مردم میباست بهتر از دیروز شود و نه برعکس.  حال آنکه تمام تلاش نظام حاکم، در جهت محروم سازی است و اگر ندرتاً کار خوبی هم سر زند در جهت سود خودشان است که در آن کار سهیم اند.  حتی در عقب مانده ترین کشور آفریقائی، افزایش کیفیت ارتباطات و سرعت اینترنت از بدیهی ترین وظایف هیئت حاکمه است حال آنکه اینجا هروقت اقتضا کند آنرا کُند یا موقتاً قطع و یا این روزها که در صدد تعطیل کامل آن هستند.  طُرفه آنکه دستور دهندگان قطع اینترنت خود از استفاده کنندگان صفحات مجازی با بیشترین خواننده هستند.  با این توضیحات شاید بتوان درکی از عامل پیشرفت در این سرزمین داشت.

    اما علت العلل این پسرفت ای که مدتهاست شاهد آنیم فقط یک چیز است و آن همانا ایدئولوژی حاکم است.  همانطور که در پزشکی با حذف عامل بیماری زا، مرض خود بخود بهبود می یابد، اینجا نیز با کنار رفتن ایدئولوژی از صحنه سیاست، پسرفت متوقف شده و صحنه برای پیشرفت مهیا میشود.  لذا شرط لازم برای پیشرفت، حذف حاکمیت ایدئولوژی از صحنه سیاسی و جایگزینی آن با حاکمیت ملی است.  منطق اساسی در حاکمیت ملی چنین است که هدف، زیست بهتر بشر در محدوده های جغرافیائی است.  چنانچه از لحاظ مادی و معنوی آحاد ملت زیست بهتری داشته باشند، ایدئولوژی و نظریه های ناظر بر سازوکارهای آن در برون مرز نیز خریدار پیدا خواهد کرد بدون آنکه نیروئی صرف آن شده باشد یا اصلاً خواست کسی باشد.  هدف زندگی نه غربی شدن است و نه شرقی شدن بلکه آدم شدن است.  یعنی آن آدم آرمانی که در گفتار فلاسفه است.  پیشرفت چیزی نیست جز میل مجانبی به چنین آرمانی.  استفاده از زور و قدرت و پروپاگاندا برای بسط یک ایدئولوژی که مردمانش را در فقر و فلاکت نگاه داشته است هیچگاه نتیجه نخواهد داد.  

------------------------------------------------------------------------------------------

2- رویکرد فلسفی و بدبینانه

   وقتی موضوع پیشرفت مطرح میشود، خود بخود پیشرفت برای نوع انسان در نظر خواهد آمد.   همانطور که در بخش پیشین اشاره شد، از دیدگاه هستی شناسانه و کلی نگر، آنچه حقیقت جهان است که طبعاً شامل زمین کوچک ما نیز میشود، از نفس افتادگی کیهان است.  طبق قوانین ترمودینامیک، جهان رو به پیری و زوال است.  که البته در یک مقیاس زمانی طولانی صورت میگیرد و بی نظمی کلی افزایش می یابد.  در کلیه فرایند های صورت گرفته بر زمین نیز این روند مشاهده میشود.  معهذا اگر از موارد استثنائی چشم پوشی کنیم، حرکت جمعی بر زمین در طولانی مدت پیشرفت بوده است.

    اما اگر از نگاه یک هوش فرازمینی بر اتفاقات روی زمین نظاره کنیم چه خواهیم دید؟   پیشرفت از این منظر چه معنا خواهد داشت؟  مثلاً فرض کنید انسان عصر حجر کماکان در همان سطح از زندگی باقی میماند و امروز که پس از میلیونها سال هوش فرازمینی از راه دور آنرا تماشا میکند چه خواهد گفت؟  آیا برای او فرقی میکند؟  آیا اصلاً برای سایر ساکنین در اقصی نقاط  کهکشان، مهم است که انسان پیشرفت کرده یا نکرده؟  مگر حیوانات که پیشرفت نکرده اند چه اتفاقی برایشان نیافتاده که قرار بوده بیفتد و یا مقدر بوده چه بشود که نشده؟

   ممکنست گفته شود تفاوت ما با حیوان زیاد است و قابل مقایسه نیست و لذا ذکر پیشرفت درباره حیوان موضوعیتی نخواهد داشت.  اما چه کنیم که از نظر طبیعی و جانوری، انسان هم یکی دیگر از جانوران است و تفاوتی با بقیه ندارد.  فقط به لحاظ روانی و رشد مغزی در سطح بالاتری قرار گرفته و همین به او این توانائی را بخشیده که در طبیعت دخل وتصرفاتی به نفع خود کند.  در حالیکه از عهده سایر جانوران، دستکم در این سطح، خارج است.  در اینجا ذکر این نکته اهمیت دارد که طی سالهای اخیر، زوایای پنهان زیادی از زندگی جانوری کشف و بمعرض دید گذاشته شده است.  برخلاف تصور سنتی، حیوانات دارای درجه بالائی از احساسات اند که هیچ گمان نمیرفت چنین باشد.

   از دیدگاه ناظر خارجی، عملکرد انسان با سایر جانوران تفاوت چندانی ندارد.  هردو در حال تغییراتی بر بستر زمین و بویژه شیمی آن اند.  این همه آدمها که آمدند و رفتند بکجا رسیدند؟  آنها که پیشرفت داشتند چه نصیبشان شد؟ و آنها که پیشرفت نداشتند چه کم آوردند؟  میگویند دسته اول نام نیک بر جای گذاشتند و دسته دوم نه.  ولی مگر پس از مرگ چه فرق میکند؟  چه بر تخت مردن چه بر روی خاک! 

   در نهایت امر، چه کارهای مفید بر سطح زمین انجام داده باشیم و پیشرفت کرده باشیم و چه انجام نداده باشیم، در سرنوشت محتوم زمین بی تأثیر است.  نهایتاً زمین چه آباد چه خراب توسط خورشید بلعیده خواهد شد.  خوب و بد همه یکجا از بین خواهد رفت و اثری از هیچکدام برجا نخواهد ماند.  نه نامی نه نشانی.  این همه زحمت که برای آبادی این سیاره و پیشرفت نوع خودمان کشیدیم چه شد؟ 

ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود      نی نام زما و نی نشان خواهد بود

زین پیش نبودیم و نبُد هیچ خلل          زین پس چو نباشیم همان خواهد بود

   این نکات از دید خردمندان پنهان نبوده و شاید از همین رو عده ای از فلاسفه در صدد یافتن معنا برای زندگی بوده اند.  وجود معنا در زندگی هر شخص او را در قبال این واقعیات سخت تسکین خواهد داد.  اینکه معنا چه باشد هرکس چیزی گفته است ولی همگی در این امر متفق القولند که وجود معنا برای ادامه زندگی آدمی مفید و بلکه لازمست.  ابداع معنا برای مقابله با پوچی اتخاذ شده است.  برخی دین را انتخاب کرده اند، برخی فلسفه، برخی عرفان، برخی ثروت، و برخی هم خدمت به خلق و خدمت به طبیعت کره زمین را انتخاب کرده اند.  بافته های ذهنی، انسان را در این گذار دلخوش و دلمشغول خواهد ساخت اما واقعیتی را که در بالا گفته شد تغییر نمیدهد.  گویا همه تلاش سقراط نیز در ابلاغ این حقیقت بوده که تمام شناخت انسان ناشی از توهمات مغز اوست.  

 

  • مرتضی قریب
۲۹
تیر

وام گیری فرهنگ ها و نتایج آن

    پیش از آنکه به موضوع "پیشرفت" بپردازیم لازمست بعنوان مقدمه، کمی در خصوص وام گیری فرهنگ ها بحث شود چه اینکه موضوع پیشرفت در ارتباط نزدیک با بحث حاضر است.  پیشتر گفته بودیم که فرهنگ ها از یکدیگر اقتباس میکنند و موضوعی وجود ندارد که ابتدا به ساکن از هیچ جوشیده باشد و متأثر از تفکرات همسایگان در زمانهای حال و پیش از خود نبوده باشد.  

    در زمینه ادبیات مصادیق فراوانی وجود دارد حاکی از اینکه چگونه افسانه ها و داستانهای مشابه نزد ملل گوناگون دست بدست میشود.  تولد افسانه ها احتمالاً در جائی از یک واقعه ای حقیقی آغاز میشود که بعداً بدان شاخ و برگ و آب و تاب بیشتری داده میشود.  این افسانه ها سپس در جریان جنگ و ستیزها یا داد و ستد تجاری وارد فرهنگ ملل همسایه شده و رنگ و لعاب جدیدی متناسب با فرهنگ میزبان بخود میگیرد توگوئی هیچ ارتباطی با اصل داستان در فرهنگ اولیه ندارد.  

    کتاب "جستاری چند در فرهنگ ایران" تألیف مهرداد بهار (فرزند ملک الشعرای بهار) منبع خوبی در زمینه اساطیر ایران و ریشه های آن و بویژه شاهنامه فردوسی است.  با اتکا به این منبع، فقط چند نمونه از این دست را در اینجا میآوریم.  شایسته ذکر است که از روزگار بسیار کهن آنیمیسم رواج داشته و رب النوع ها مقامی اساسی در عقاید آدمیان داشته است.  از میان آنها زمین و آب جایگاه والائی داشته و رب النوع های وابسته به این دو دارای مقامی ارجمند و معمولاً طبیعتی مادرانه حاکی از پشتیبانی فرزندان داشته اند.  تعداد زیادی از افسانه ها حول و حوش این دو رب النوع است.  

    داستان سیاوش که حدود هزار سال پیش توسط فردوسی به نظم کشیده شده است یکی از همان افسانه هاست در حول و حوش نامادری و نهایتاً کشته شدن سیاوش در مظلومیت مطلق و رویش گیاهی بهمین نام از خون او.  

    نویسنده کتاب معتقد است که بخش اصلی داستان سیاوش متعلق به ماوراءالنهر است که خود متأثر از اعتقادات و اساطیر سومری- سامی- مدیترانه ای میباشد.  بنظر ما داستان یوسف و زلیخا در ادبیات سامی نیز میتواند رونوشت دیگری از همین داستان باشد.  اینکه این داستانها و رابطه آنها چگونه به الهه های زمین و آب مرتبط اند بطور مشروح در کتاب بهار آمده است.  بعلاوه، داستان ایشتر و تموز از بابل و داستان آدونیس از فنیقیه و داستان ایزیس و اُزیریس از مصر همگی نمونه های متشابه دیگری از فرهنگ منطقه هستند که در همانجا شرح داده شده اند.

    داستان ایشتر و تموز و البته سایر داستانهای مذکور در بالا، همگی ریشه هائی مقدم بر داستان سیاوش داشته اند و داستان سیاوش از آنها تأثیر پذیرفته است.  رسم بر این بوده که هر ساله مردمان ناحیه بین النهرین در عهد باستان مرگ تموز را طی مراسمی غمبار گرامی داشته و عزاداری مفصلی برپا میداشتند.  تنی چند از نویسندگان رابطه این مراسم را با عزاداری های مرسوم امروزی ما در کتابهای خود مشروحاً ذکر کرده اند.

    میگویند آغاز سال، یعنی نوروز، در گذشته های دور در آغاز تابستان بوده که سیاوش میمیرد.  او در ششمین روز رستاخیز میکند (مشابهت با عیسی مسیح).  این فاصله 5 روزه همان پنجه دزدیده است که بعدها به آخر اسفند منتقل شده و جشن رستاخیز به اول فروردین افتاده است.  متعاقباً در دین زرتشت، عزاداری های پنجه دزدیده به یاد ارواح نیاکان از دست رفته تغییر شکل داده و آئین چهارشنبه سوری در اصل برپا داشتن آتش بربام خانه ها بوده تا باند فرود ارواح بازدید کننده را روشن کند.  گویا رسم امروزی حاجی فیروز نیز حاکی از بازگشت پیروزمندانه سیاوش میباشد که سیاهی صورت تأکیدی بر آمدن از جهان سیاه مردگان است.  

    داستان دوم، داستان رستم و اسفندیار است که شاهکار دیگری از فردوسی میباشد.  گویا روایت های اولیه این داستان از منطقه بلخ سرچشمه گرفته باشد در دورانی که هنوز سلوکیان، پس از حمله معروف اسکندر به ایران، در آنجا حاکم بوده اند.  در طی چند صد سالی که حکومت اینان در آن منطقه دوام داشت، فرهنگ های بومی و یونانی درهم آمیختند.  بطوریکه هنر و الفبای یونانی تا مدتها در منطقه رایج بوده است.  

    در این رابطه، افسانه های پهلوانی یونان برای مردم بومی منطقه شناخته شده بود که معروفترین آنها ایلیاد و اُدیسه هومر میباشد.  اولی حکایت حمله یونانیان از خاک اصلی خود به شهر تروُا (وقع در شمال غربی ترکیه فعلی) که خود کوچ نشینی یونانی بوده است میباشد.  آشیل، معروفترین پهلوان یونانی در این جنگ با هکتور، معروفترین دلاور تروا روبرو شده و او را بقتل میرساند.  در مقابل، پاریس، برادر هکتور تیری بر پاشنه آشیل زده و او را از پای درمیآورد.  معروف است که آشیل روئین تن بوده ولی پاشنه پای او از این موهبت برخوردار نبود.  

    گویا شکل اولیه داستان رستم و اسفندیار مقتبس از داستان ایلیاد است که مشابهت های فراوان با نسخه اصلی داستان یونانی دارد.  اسفندیار نیز روئین تن است منتها نقطه ضعیف او در چشمان اوست که روئین نیست و سیمرغ از آن مستحضر است.  تفاوت هائی نیز طبعاً وجود دارد که جملگی را بهار در کتاب خود به زیبائی توصیف کرده که جالب و خواندنیست.  مثلاً رستم، برخلاف هکتور، در جنگ کشته نمیشود زیرا این به ذائقه ایرانی خوش نمیآید.  در هر حال، با اینکه سرچشمه ها یکی بوده، لیکن داستان رستم و اسفندیار آب و رنگی کاملاً ایرانی داشته بطوریکه بعد از به نظم درآمدن آن توسط فردوسی هیچکس گمان ندارد که بدنه اصلی داستان متأثر از فرهنگ های دیگر باشد.  در اینجا توصیه میکنیم که ما فارسی زبانان بجای اصطلاح "پاشنه آشیل" از عبارت "چشم اسفندیار" استفاده کنیم که مطابق ادبیات خودمان باشد.  مثل این جمله: "چشم اسفندیار مغرب زمین، قانون و مردمسالاری خودشان است که اجازه نمیدهد هر آنچه نظام های تروریستی بر سر آنان میآورد عمل به مثل کنند".  یا این جمله: "چشم اسفندیار نظام های خودکامه، اینترنت و فضای مجازی است".  

   داستان های هومر یونانی در مدارس و دانشگاه های غرب ارائه و تدریس میشود و دانش آموختگان دانشگاه ها با داستان های ایلیاد و اُدیسه آشنا هستند، هرچند که مربوط به یونان است و ربطی به کشورهای خودشان ندارد. آنان در فقدان حماسه های ملی به حفظ اساطیر یونان اکتفا کرده اند.  سوأل اینجاست که داستانهای شاهنامه چقدر در کشور فردوسی مطرح است؟  ادبیات و حماسه های ملی ما چقدر در مدارس و مراکز آکادمیک ما مطرح است؟  شوربختانه پاسخ آنرا همه میدانیم.  عدم طرح فرهنگ اصیل موجب شده گوهرها را رها و خرمهره ها را پاس داریم.  آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم.

   در اینجا لازمست خاطر نشان کنیم که گاه اقتباس از یک داستان اگر با هنرمندی انجام شده باشد چه بسا حاصل کار از نسخه اصلی بسی زیباتر و پسندیده تر از آب درآید.  تلاش فردوسی و برخی شعرای ما از این دست است.  در ادبیات معاصر شاید ذبیح الله منصوری مصداق این هنر باشد که کتابهای ترجمه و اقتباس شده ایشان چنان روان و خواندنیست که بسا از کتاب اصلی خواندنی تر است.  

   اکنون با ذکر همین دو مثال از عرصه فرهنگ و ادبیات پذیرفتیم که فرهنگ ها مدام در حال دادوستد هستند و با هم تبادل فکر دارند.  بویژه اینکه در این وام گیری های فرهنگی، نسخه المثنی ممکنست چنان رنگ و بوی فرهنگ دوم را بگیرد که نسخه اصلی در سایه قرار گرفته تصور شود آن از این اقتباس کرده است.  اکنون زمان آنست که این قاعده را به سایر عرصه ها بویژه به عرصه ادیان تسری دهیم.  

-------------------------------------------------

   رکن اساسی همه ادیان فقط یک چیز است و آن همانا "آسمان" است.  قبلاً جایگاه فلسفی آسمان را در فلسفه ارسطو (حکمت مشاء) دیده بودیم و اینکه قدسی بودن آسمان از کجا پیدا شد.  بی شک اینگونه تفکرات خود به بسی پیش تر از فلاسفه یونان قدیم بازمیگردد، حتی شاید به طلوع تمدن.  

   بشر با مقایسه چهره آسمان با چهره طبیعت گسترده بر رخسار زمین به بداهت عقل نتیجه گرفت که برخلاف موجودات زمینی که همگی میرنده و مشمول کون و فساد اند، موجودات آسمان یعنی ستارگان مُبرا از هرگونه تغییر هستند که طبعاً ثوابت نام گرفتند.  شاید اگر ما هم آن زمان زندگی میکردیم نتیجه ای بهتر از این نمیتوانستیم بگیریم!  لذا چون آسمان محل تغییر و تبدل نیست پس لزوماً باید از جنس چیزی غیر از مواد زمینی باشد یعنی باید غیر مادی باشد.  طبق استدلال بشر اولیه، هرآنچه غیر مادی باشد لزوماً از سنخ قدسی و به بیان دیگر الهی میباشد.  یادمان نرود که همزمان، ایده روح غیر مادی بنا به علاقه مفرط بشر به جاودانگی در برخی سرزمین ها پا گرفته بود.  پا گرفتن این عقیده را پیشتر در مطالب قبلی شرح داده بودیم.

   اولین نمونه های مکتوب از علاقه بشر به دسترسی به گنبد آسمان را در سفر پیدایش میبینیم (سِفِر= کتاب به عبری)، آنجا که مردم بقصد نزدیکی به آسمان برج بابل را میسازند.  چون نتیجه ای نگرفتند، لذا بالای کوه ها را نزدیکتر به آسمان و مقام ربوبیت پنداشته و کوه ارج و قربی می یابد.  میبینیم که پیامبران اغلب برای مکاشفه و صحبت با مقام ربوبی به کوه میروند (موسی، عیسی، محمد،..).  در مناطق جلگه ای که کوه در دسترس نیست، زیگورات ها را میسازند که بصورت هرمی ساخته از آجر رو به آسمان دارد.  نمونه آنرا نه تنها در خوزستان خودمان (زیگورات چغازنبیل) داریم بلکه مشابه آن در آمریکای مرکزی بهمین صورت موجود است که مؤید یگانگی تصورات و خواسته های انسانی است.  در قله این زیگورات ها مراسم مذهبی و احیاناً قربانی برای رضای خدایان بجا آورده میشد.  قربانی معمولاً انسان بوده و بعدها متمایل به استفاده از حیوان شده اند.

   معابدی هم اگر ساخته میشد ترجیحاً بالای کوه ها انتخاب میشد مثل معبد کوه المپ که محل زندگی خدایان یونانی و هنوز پا برجاست.  اگر معبد روی زمین هموار ساخته میشد، میگفتند نمونه ای از آنرا خداوند در آسمان بنا کرده مثل بیت المعمور که همزاد آسمانی خانه کعبه است.  اصولاً بر مبنای همین اعتقاد به قدسی بودن آسمان، شهرهای آسمانی زیادی در تصورات توده ها ساخته میشود که همگی ناشی از علاقه مفرط آنان به متافیزیک است.  همچنانکه دنیای مُثُل های افلاطون که مقرر است اصل و نسخه اولیه هر چیز در آن باشد، آن نیز در آسمان قرار دارد.  

   اگر دقت شود، بسیاری از عادات و سنت هائی که تا امروز مطابق آنها رفتار کرده و میکنیم با کمال شگفتی متأثر از آسمان است.  یکی از تمدن های درخشان باستان، تمدن بین النهرین است که ضمناً از زایشگاه های مهم دین بشمار میرود.  این منطقه که در نقشه پیوست ملاحظه میشود شامل سرزمین های عیلام، سومر، بابل، و آشور است.  عیلام با استان امروزی ایلام اشتباه نشود.  عیلام حدوداً همین خوزستان فعلی خودمانست که زمانی صاحب تمدنی درخشان بوده و انبار غله منطقه بشمار میرفته است.  همین خوزستانی که امروز چنان آنرا به فلاکت رسانده اند که محتاج آب خوردن است!  بحران ها را فرافکنی کرده تقصیر تغییر اقلیم میگذارند حال آنکه داریوش هخامنش در کتیبه بیستون خشکسالی را به روشنی هشدار داده است.  البته داریوش دروغ را نیز همعرض خشکسالی قرار داده که با کمال تأسف و تحیر میبینیم که اهریمنان امروز هردو را به اوج خود رسانده اند.  باری، در این نقشه محل شهر اور (Ur) نیز دیده میشود که زمانی بعلت پیشرفتگی خلیج فارس در کنار آب واقع بوده است.  مطابق عهد عتیق، ابراهیم نبی، سرسلسله و پایه گذار ادیان سامی، هجرت تاریخی خود را از آنجا آغاز و نهایتاً وارد کنعان شده به سرزمین مقدس ختم گردید.  

    هفته از ابداعات بابلی هاست که منجمانی چیره دست بوده و در حساب دست توانائی داشتند.  آنان طی هزاران سال با نگاه به آسمان و مطالعه دقیق آن، هفت جسم سرگردان را در زمینه ستارگان ثابت تشخیص داده و اولین پیش بینی مربوط به خسوف و کسوف از آنان است.  طبعاً بخشی از این علاقه ناشی از اعتقاد آنان به قدسی بودن آسمان و کنترل آن بر زمین است.  باری، به دلیل منحصر بفرد بودن این هفت جسم آسمانی که در زمینه ثوابت دارای حرکت میباشند، آنها را به مقام خدائی رسانده و توالی روزها را به نام آنها سند زدند.  امروز میدانیم که فقط 5 تای آنها سیاره واقعی بوده و 2 تای دیگر ماه و خورشید اند.  پادشاه اینان خورشید است که اولین روز هفته را بخود اختصاص داده و هنوز نام خود را در تقویم فرنگی حفظ کرده است (SUNday).  نام خورشید در عربی "شمس" (= شِمِش در عبری) است که همان "شاماش" (= شاماس) نام خدای بابلی است.  اینگونه بود که هفت روز هفته و نام های آن بدین ترتیب پدید آمد. اما اعراب به پیروی از برادران یهود، شنبه را مرجع گرفته و باقی روزها را به تعداد شماره کردند (1شنبه، 2شنبه، 3شنبه..) که ما نیز امروز همانرا استفاده میکنیم.  قابل ذکر است که شنبه همان "شابات" یا "سابات" روز تعطیل یهود است که گویا خدا پس از 6 روز آفرینش جهان، روز هفتم، شابات، را استراحت کرد.  ضمناً ایرانیان باستان روشی دیگر داشته و هریک از 30 روز ماه دارای نام خاص بوده و سال دارای 12 ماه 30 روزه باضافه پنجه دزدیده بوده.

    یک حقیقت مهم و تأثر انگیز پدیده "عادت" است که مکرر درباره اش گفته ایم.  پرسش اینست که اگر عقاید گذشته بخواهد اصلاح شود چه میشود؟  طی قرون اخیر چند سیاره جدید کشف شده و ضمناً میدانیم که ماه و خورشید نیز از لیست سیارات حذف شده اند.  پس اگر بخواهیم واقعیات جدید وارد شود چه میشود؟   در علم امکان حک و اصلاح همواره وجود دارد کما اینکه پانزده سال پیش، دانشمندان پلوتو را از مقام سیاره بودن عزل کردند.  اما در منطق متافیزیک و در منطق دین اصلاح جایگاهی ندارد.  باری، بالاخره نظر ما درباره آسمان چیست؟  امروز ماوراء هر شک و شبهه ای مشخص است که آسمان و هرچه درون آنست مانند زمین خودمان ماهیتی مادی دارد.  هر چیز دیگری هم مانند سیاه چاله ها یا ماده سیاه و امثال آن که در مرزهای علم هستند آنها نیز مادی هستند.  لذا کاربرد صفت قدسی یا الهی در مورد آسمان صرفاً عادتی ذهنیست که از ایام قدیم به ارث رسیده است.  بنابراین اگر منصف باشیم و خردمند و از منظر حقایق به قضایا بنگریم، اگر پایه خراب شود همه آنچه بر آن استوار شده فرو میریزد.  لذا همه آن آموزه هائی که بر اساس اصل موضوعه قدسی بودن آسمان ساخته و پرداخته شده یکسره فرومیریزند.  درست مانند اینست که زمانی ایده زمین مسطح واقع در مرکز جهان بعنوان حقیقتی گرفته شده بود و قضایای زیادی پیرامون آن شکل گرفته بود که پس از باطل شدن دیدگاه اولیه، همه آن قضایا و نتایج مربوطه یکسره باطل شد.  توده ها اسیر عادت هستند، عادت هائی که ریشه در اعماق تاریخ دارد.  تعدادی بی زیان هستند مثل کاربرد هفته که دیدیم بر اساس تصوراتی نادرست بنا شده.  تعدادی هم فوق العاده زیان بخشند که باعث شده انسان در مدارج فضیلت بمراتب پائینتر از حیوانات قرار گیرد.  مادر همه مشکلات بشر توهم است و زایشگاه توهم، متافیزیک و ادیان است.  مادام که اینها محدود به حوزه شخصی بوده و کاری بکار دیگران نداشته باشند، تصوراتی نادرست منتها بی زیان خواهند بود.  روالی که امروزه در غرب رایج است.  ولی در اینسوی دنیا ببینید که چه جنگها و چه خونریزی ها که بر مبنای این عادات مجعول و پندارهای غلط که صورت نگرفته است؟  چه تمدن های عالی که بر اساس این مبانی غلط با خاک یکسان نشده است؟  چه سرزمین های سرسبز و حاصلخیز که بر پایه این تخیلات بچه گانه تخریب نشده و چه تعداد مردمانی که آواره نشده اند؟  چه مایه از دانشمندان و خردمندان که بر اساس تعصبات بیجا مقتول نشده اند؟  چه تعداد کتابخانه ها و چه حجم عظیمی از هنر و یادگارهای بی همتای انسانی که سوزانده و نابود نشده اند؟  آیا این داستان باید ادامه یابد؟!

    بد نیست در پایان به یکی دیگر از عقاید قدیمی اشاره کنیم که به باروری مربوطست.  راستی چرا الهه های آب و زمین چنین ارج و قربی در آن روزگار داشته اند؟  چرا در گذشته های دور مادرسالاری رواج داشته؟  دستکم یکی از دلایل آن میتواند ناشی از ترس توده ها از انقراض نوع بشر باشد.  نبود بهداشت، انواع بیماری های واگیردار و مهلک، و البته جنگ های دائمی، همه و همه امید زندگی را بشدت کاهش داده بود و گاه جمعیت سرزمین ها کاهش می یافت.  لذا ترس از انقراض نسل باعث شد که تولید مثل و نقش مادر در خانواده بسیار پررنگ شود.  

    قطعاً امروز نیز نقش زنان باید کماکان مهم و بلکه پررنگ تر از گذشته شود.  بویژه اینکه پیشرفت های علمی، امید زندگی را بسی افزایش داده و اتفاقاً علم امروز باید در خدمت کنترل جمعیت در جهت عکس و کاهش نرخ تزاید جمعیت باشد.  دروغی بزرگ را براه انداخته اند که جمعیت رو به کاهش است حال آنکه با ادامه رشد فعلی، تا یکی دو دهه دیگر جمعیت از مرز 100 میلیون هم تجاوز خواهد کرد و کوهی بر مشکلات حاضر خواهد افزود، توگوئی عقل از مدیریت کشور رخت بر بسته است.  همین یک نکته گویای این حقیقت است که هرآنچه قدما و دیگران گفته اند و میپنداشته اند اگر درست بوده برای زمان خودشان بوده و لزوماً برای امروز کاربرد ندارد.

    تصور همگان بر اینست که تولد بدون پدر مختص عیسی مسیح است.  حال آنکه داستان او سرچشمه در تاریخ دارد.  طبق تعریف، خدا در تن عیسی در تولد حلول کرده است پس منطقاً او نمیبایست دارای پدری زمینی باشد.  موسی نیز در نوزادی از سبدی شناور روی آب گرفته شده است و آن نیز دلالت بر نامشخص بودن پدر و لذا ارتباط با الوهیت دارد.  این داستان مختص پیامبران نیست بلکه شامل حال پادشاهان بزرگ نیز هست.  از آن میان، گفته اند قباد نیز در بچگی از سبدی روی آب گرفته شده است.  این نوع نامشخصی پدر، حرامزادگی نیست که اتفاقاً درباره زندگی بابک خرم دین نیز مشابه همین داستان ها رایج بوده است.  بلکه ناظر بر این اعتقاد است که شخص مزبور اهمیتی جهانی دارد و نطفه او در دریاها بسته شده و بشکلی با الهه آبها در ارتباط است.  آب و زمین دو عنصری بوده است که مردمان قدیم بدون داشتن ماهواره و اینهمه تجهیزاتی که ما امروز داریم به اهمیت فوق العاده آنها آشنا بودند.  اما چه سود که زمین انباشته از پلاستیک و آلاینده های دیگر شده و آبها علاوه بر آلودگی ها دچار کمبود نیز شده است.  امروز خوزستان در فقدان آب خوردن از تشنگی میسوزد در حالی که آنان که مسئولین مستقیم این وضع هستند همچنان به روضه خوانی هزار ساله برای تشنگان نینوا ادامه میدهند.

    نتیجه آنکه نحوه زندگی و رفتارهای امروز ما بطور طبیعی برآمده از دو عامل "عادت" و "وام گیری فرهنگی" میباشد.  تصور هر ملتی اینست که احکام دینی آنان بطور خاص و سفارشی مستقیماً از بالا و فقط برای آنان نازل شده است حال آنکه هرچه هست ریشه در فرهنگ های ماقبل خود دارد و بنیان های آن از گذشته های دور، دست بدست شده تا به آنان رسیده است.  مطالعه تاریخ تمدن به آشکار شدن این وابستگی ها کمک میکند.  در این فرایند، آنچه وام گرفته شده کم کم رنگ و لعاب ملی پیدا کرده و چنان با سایر اجزاء فرهنگ میزبان جفت و جور میشود توگوئی بطور اخص برای ما نازل شده است.  دین اسلام طی جنگ های جهادی از شبه جزیره عربستان به سرزمین های اطراف رفته است و در ایران وقتی با فرهنگ موجود روبرو میشود، بصورت مذهب شیعه 12 امامی متحول میگردد.  برخی رسوم کهن در قالب جدید حفظ میشوند، از جمله عزاداری برای سیاوش در شکل عزاداری برای امام سوم متجلی میگردد. این مذهب از دیدگاه اصول گرایانه شبه جزیره چیزی بکلی مردود بوده و از نظر آنان کفر تلقی میشود.  متقابلاً، شیعه نیز آنان را مردود شمرده و اینگونه است که هریک خود را برحق می پندارد.  تعجبی هم ندارد زیرا طبیعت متافیزیک چنین است.  

   وظیفه روشنفکر امروز چیست؟  برای بیدار شدن از این خواب غفلت هزار و چندصد ساله تکانی شدید لازمست تا در اثر پیآمد آن تغییری اساسی در سیاست حاضر بهر نحو ممکن ایجاد شود.  رهائی از زنجیر های اسارت فکر نیازمند مجاهدتی عظیم تر است که فقط از عهده روشنفکر از بند رسته ساخته است.  او ابتدا لازمست ذهن خود را از قیود اسارت بار پاک کرده، سپس به مسئولیتی که بر دوش دارد بپردازد.  او باید مردم را راهنمائی کرده بگوید آنچه این کشور و سایر سرزمین های خاورمیانه را از زندگی عادی تهی کرده است همانا مسائل موسوم به دین، یا در حقیقت به بهانه دین است.  مهم است که بی حاصلی جنگ های ایدئولوژیک و نزاع های مذهبی که خاورمیانه را سالیان متمادی دچار خود کرده به روشنی برای همگان تشریح شود.  وابستگی های فرهنگی افشا شود و اینکه دین رایج منطقه، خود وام گرفته از فرهنگ یهود و آن نیز وام گرفته از فرهنگ بین النهرین و قوانین کهن آن مانند قوانین حمورابی است (چشم در مقابل چشم، دندان در مقابل دندان، سنگسار، بریدن دست و پا، ..).

    روشنفکر باید با صبر و حوصله و به زبانی ساده تاریخ فکر را برای مردم بازخوانی کرده و بگوید همه نیکوئی ها بطور بالقوه درون خودشان است و ربطی به ادیان رنگارنگ ندارد.  برعکس، ناکامی ها همه ناشی از امتزاج دو عرصه زندگی دنیوی و زندگی باصطلاح اُخروی است.  توده ها آزادند بهر آنچه دلخوشند باورمند باشند مادام که عرصه زندگی دنیوی و مدیریت آن از دست تطاول دکان داران دین در امان باشد.  وظیفه روشنفکر، برداشتن حجاب از ذهن های خسته و درمانده است و نشان دادن این واقعیت که آموزه های ارباب عمایم صرفاً در راستای تأمین بهشت خودشان در همین دنیا، به هزینه فقر توده هاست. نگاهی به شیوه زندگی آنان خود گواه بر عدم باورمندی وعدم پای بندی خودشان به ادعاهایشان است.  کوتاه سخن آنکه، فرهنگ کهن ملل، ملموس و غیر ملموس، بسیار زیباست و نه تنها براندازی آنها هدف نیست بلکه بالعکس باید در نگهداری و نگهبانی آن کوشا بوده درست همانطور که آثار مادی گذشتگان در موزه ها حفظ و حراست میشود.  منتها هر چیزی باید در جای درست خود قرار گیرد.

   

  • مرتضی قریب
۰۶
تیر

ثروت ملّی

    پرسشی که اغلب در رسانه ها چرخ میخورد اینست که آیا هنوز از ثروت ملّی چیزی باقیست یا همه طی این چهل و اندی سال بر باد فنا رفته است؟  فردای روزی که مردم حقیقتاً خود کنترل زندگی را در دست گیرند چه دارند که سرمایه اولیه شان محسوب شود؟  اندیشه رایج بشدت نومیدانه است و اعتقاد عموم بر اینست که دستگاه حاکمه هرآنچه نقود و یا هرآنچه قابل نقد کردن بوده برای آینده خود و اعوان و انصار خود به خارج برده و چیزی از ثروت ملّی بجا نگذاشته است.  پرسش اساسی اینجاست که ثروت ملی در فردای این سرزمین چیست و یا چه میتواند باشد؟

   در پاسخ، برخی به نفت اشاره میکنند و امید دارند ته مانده ذخایر موجود کمکی برای فردای کشور باشد.  برخی به معادن و منابع زیرزمینی اشاره دارند و آنرا ثروت ملی واقعی محسوب میکنند.  برخی هم هنوز کارخانجاتی که به ثمن بخس به نورچشمی ها واگذار شده را بخشی از ثروت ملی قلمداد کرده و روی بازمانده های آن حساب باز میکنند.  برخی هم به نیروی انسانی اشاره میکنند.  واقعاً ثروت ملی  قابل اتکا کدام است؟

    فرض کنید تمام منابع نفتی دنیا زیر پای ما باشد.  آیا این ثروتی قابل اتکاست؟  خیر.  زیرا نفت از زمانی قابلیت ثروت را پیدا کرد که سایر مردم دنیا وسایلی ساختند که نیازمند نفت برای سوخت خود بود.  نفت از زمان هخامنشیان و حتی پیشتر، در کشور ما شناخته شده بود و در برخی نقاط زمین بصورت طبیعی جوشیده و به بالا نشت میکرد.  آنچه آنها از نفت استفاده میکردند قیر بود که برای آببندی قایق و کشتی های خود سود میبردند.  احتمالاً محل برخی از آتشکده های مهم نیز در محل همین چشمه ها بوده است.  مقارن همین ایام در یونان باستان از سلاحی مرموز بنام "آتش یونانی" استفاده میکردند که ماده اصلی آن قیر مخلوط با مواد دیگری بود که آتش زده بسمت کشتی های دشمن پرتاب میکردند.  اگر اختراعات و ابتکاراتی که در سایر نقاط دنیا انجام شد به ظهور نمیپیوست، مقام نفت از نظر ثروت، همچنان در همان سطح دوره هخامنشیان باقی میبود.  متشابهاً همین استدلال درباره سایر منابع زیرزمینی کاربرد دارد و این منابع زمانی بطور جدی ثروت ملی تلقی شد که موارد استعمال و کاربرد های جدید برای آنها و مشتقات آنها کشف یا اختراع شد.  پس بطور خلاصه، منابع طبیعی بخودی خود ثروت واقعی نیست بلکه صرفاً ثروت بالقوه محسوب میشود.  آنچه ثروت حقیقی یک سرزمین است همانا "نیروی انسانی" آن است که میتواند در منایع طبیعی موجود دخل و تصرفاتی کرده و از آنها آسایش و راحتی آدمی را استخراج نماید.

    آیا نیروی انسانی بخودی خود ثروت واقعی است؟!  خیر.  طبق شواهد تجربی، ظهور بشر بر کره خاک به میلیونها سال پیش بازمیگردد.  آیا مگر گروه های مختلف انسان در دستجات پراکنده اینهمه مدت بر زمین زندگانی نمیکردند؟  مگر همین منابع طبیعی نیز آنروزگار در دسترس آنها نبود؟  پس بدین نتیجه میرسیم که منظور از نیروی انسانی فقط جنبه حیوانی آن نیست بلکه پاسخ درست معمای ما، "نیروی انسانی متفکر" است و نه صرفاً حضور فیزیکی انسان.

    "تفکر" کلید واژه اصلی است.  در فیلم "راز کیهان" دیدیم که چگونه فاصله زمانی از پرتاب یک استخوان پاره به هوا و تماشای متفکرانه نیاکان میمون نمای ما تا حرکت شاتل فضائی بسمت ایستگاه مدار گرد ماه لحظه ای بیش نبود.  استعاره از اینکه غرق تفکر از چرخش یک استخوان پاره در هوا تا قدرت تسخیر فضا بُرهه ای کوچک از زمان در مقیاس کیهانی بیش نیست. 

    اما مگر این تفکر چیست؟  مگر نه اینست که ذهن ما، از انسان اولیه تا انسان عصر حاضر، همواره درگیر "تصورات" است؟  این تصورات به مثابه سیگنالهای الکتریکی مدام مانند سیاله ای در بین نورونهای مغزی در رفت و آمد است.  لحظه ای نیست که مغز خالی از این تموجات باشد که حتی هنگام خواب هم ادامه دارد.  کافیست سعی کنید برای لحظه ای به چیزی فکر نکنید.  خواهید دید ابداً غیر ممکن است!  پس اگر تفکر همین تصورات و خیالات باشد، آیا چنانست که مغز ما مدام در حال تفکر است؟   خیر. واقعیت چیز دیگریست و منظور از تفکر چیز دیگریست.

    در اینجا، منظور از تفکر، "تفکر سیستماتیک" در حل مسائل است.  کار مفید مغز، زمانی است که در صدد حل مسأله باشد والا تموجات درون مغز پیوسته ادامه دارد.  ارزش تفکر بستگی به سختی مسأله و میزان تلاش مغز برای جستجوی راه حل ها دارد. در واقع مقوله  "پیشرفت" بستگی مستقیم به این نوع تلاش های فکری دارد که شاید  لازم باشد در آتیه درباره آن نیز مطلبی نوشته شود.  معمولاً تلاش فکری پروسه ای انرژی بر و لذا خسته کننده است.  همینجا بدین واقعیت پی میبریم که اگر دیگرانی چنین زحماتی کشیده اند، بنا به "اصل اقل انرژی"، بنظر میرسد تمایل طبیعی چنین باشد که بدون تفکر و زحمت اضافی همان راه حل ها اقتباس شود.  منتهی پیشرفت واقعی از آن کسانی است که در قالب ها منجمد نشده بلکه موتور تفکر را برای یافتن راه حل های جدیدتر و بهتر همچنان روشن نگاه دارند.  ضمناً خطر دیگری که در الگو برداری یا تقلید از دیگران وجود دارد اینست که هیچ تضمینی در درست بودن راه حل های دیگران وجود ندارد.  لذا از هر منظر که بنگریم، نیروی تفکر هماره باید روشن و آماده بخدمت در اختیار باشد و اگر راه حلی هم دیگران پیش گذاشته اند آنرا بعد از محک نقد، قبول کرده و حتی در صورت درستی، در صدد جستجوی راه حل های بازهم بهتری بود.  این است روش آرمانی.

    نمونه های تخطی از تفکر سیستماتیک فراوان است.  یک نمونه آن را در بهره برداری از منابع آب میبینیم که مصداق همان ضرب المثل رایج است : هرکه دندان دهد نان دهد!  این مثل اگر هم دورانی بی خاصیت بوده و زیانی نمیرساند، اما امروزه با شرایط حاضر نه تنها نادرست، بلکه فاجعه بار است.  اگر هرکس آب خواست و برای خودش چاه بزند همان میشود که امروز شده.  ادامه همین ذهنیت خانمان بر باد ده را در رابطه با تشویق به افزایش بی رویه جمعیت میبینیم که خوشبختانه با اقبال عمومی مواجه نیست.  برای حل اشتغال مردم حوزه ارومیه آمده آبهای رودخانه های منتهی به دریاچه را وقف کشت خیار و هندوانه کردند تا عده ای را راضی کنند ولی غافل از آنچه که آمد برسر دریاچه و تبعات بیشمار آن.  کافیست به سایر مناطق کشور نگاهی شود تا از عواقب شوم تفکر غیر سیستماتیک در زمینه محیط زیست مطمئن گردید.  آثار شوم آن امروز به روشنی دیده میشود.  اتفاقات ناگوار و زیادی که برای فعالان محیط زیست افتاده و همچنان روی میدهد، هر ناظری را برآن داشته که گویا توطئه ای عامدانه در کار است.  باری، ساده لوحانه توصیه میکنند هموطنان مقیم خارج  ثروت خود را به کشور آورده بکار اندازند، حال آنکه هنگامی که زیرساخت های اقتصادی دچار ورشکستگی و تولیدات دامی و کشاورزی با زیانهای انباشته همراه است، تنها دلیل خوب برای یک سرمایه گذار همانا دلالی و کارهای غیر مولد است که تاکنون خود باندازه کافی کمر اقتصاد را شکسته است.  در نبود سیاست های روشن و ضابطه های محکم برای تضمین امنیت سرمایه، و مخالفت با قوانین بین المللی و نپیوستن به قوانین ضد پولشوئی، چنانچه سرمایه ای هم وارد شود، بی شک در خدمت اقتصاد مافیائی و برخورداری از رانت های دولتی خواهد بود.

    پس بجای اینکه دیگران را برای آوردن ثروت خود بداخل کشور تشویق کنیم، خوبست "تفکر درست" را وارد کنیم.  چه با اصلاح سیاست های اقتصادی، اوضاع کلان اقتصاد خود بخود عوض شده بهبود می یابد.  بجای لوله کشی از خلیج فارس و دریای خزر بداخل فلات سرزمینی به خیال جبران کمبود آب در کل سرزمین، خوبست "تفکر درست" در زمینه سیاست های محیط زیستی را وارد کنیم زیرا به محض تثبیت فکر درست، خود بخود محیط زیست در کل مملکت نفس راحتی کشیده به حالت نرمال بازگشته و حالش حتی بهتر از پیش میشود.  متشابهاً اگر همین رویه درباره سیاست های جمعیتی، سیاست های اجتماعی، سیاست های خارجی، و غیره و غیره اعمال گردد مشکلات کهنه شده در سایر حوزه ها بطرز معجزه آسائی رفع میگردد.  بجای تلاش های سخت افزاری باید به "نرم افزار" پرداخت.  یعنی بجستجوی تفکر درست رفته و آنرا نصب کرد.  تفکر درست، ما را از "تله ایدئولوژی" نجات میبخشد.  سقوط در دام ایدئولوژی سرانجامی نحس و نکبت بار دارد.

   لیکن هنوز با دورانی که روبات ها بخواهند جانشین شوند شاید فاصله بسیار داریم.  لذا در حال حاضر "تفکر درست" را میبایست از آدمها و مجموعه افراد لایق و دلسوز و متخصص در امور جستجو کرد.  فعلاً نرم افزار تفکر درست را تنها از مجموعه افراد یاد شده میتوان سراغ گرفت و با استقرار این مجموعه، توگوئی بطور سحرآمیزی همه چیز در جای درستی که باید باشد قرار میگیرد.  ثروت ملّی یعنی حضور افراد ملی و توانمند مستقر بر رئوس کارها.  با تأکید بر اینکه مجموعه مزبور باید یکجا و همزمان نصب شود.  ما تجربه تاریخی بدی از "اصلاحات نقطه ای" داشته ایم.  مکرر در اواخر قاجار کارشناسان بین المللی خبره برای گشایش اقتصاد وامانده ایران به این کشور وارد شدند، منتها دوام نیاورده مدتی بعد بدون نتیجه به کشور خود بازگشتند.  وارد کردن بهترین اقتصاددان دنیا به خیال اصلاح امور، درحالی که او زیرمجموعه هیئت حاکمه فاسدی مجبور به کار باشد جز هدر دادن بیشتر منابع مالی سودی ندارد.  در چنین شرایطی، تلاش برای اصلاحات نقطه ای بی نتیجه و عبث و بی ثمر است.  راز موفقیت یک ارکستر در هماهنگی و همنوائی اجزای آن است.  

   نتیجه  آنکه از مجموع آنچه گفته شد، مهمترین و بنیادی ترین ثروت یک کشور همانا نیروی انسانی متفکره آنست.  اگر قرار است وارداتی صورت گیرد، اولویت اول با نیروی انسانی ماهر و اندیشمند است.  اتفاقاً یک نمونه آن ایالات متحده است که با پذیرش و واردات مهاجران از سراسر دنیا خود را به سطح اول پیشرفت جهان رسانید.  ناگفته نماند که پیش زمینه آنرا متفکران دیگری با نوشتن قانون اساسی بر مبنای، آزادی، برابری، و برادری قبلاً آماده ساخته بودند.  یکصد و اندی سال پیش در میهن عزیز ما نیز اندیشمندانی با همین نگرش به آماده ساختن بستر و نگارش قانون اساسی پرداختند که عدم موفقیت در استمرار آن ناشی از انجماد فکر و تسلط قالب ها و کوتاهی "روشنفکران" و سایر قیودیست که در جای دیگر باید گفته شود.  باری، بجای واردات نیروی انسانی متخصص، هم اکنون با سیل صادرات آن از کشور مواجه هستیم.  فقط کافیست جلوی فرار آنها که از روی استیصال صورت میگیرد گرفته و اداره کشور را بدست آنان سپرد.  اما چگونه؟  شرط لازم عبارتست از رفع کلیه عواملی که به فرار نیروی متفکر دامن میزند.  با سلب اختیار از عواملی که دشمن "تفکر" و نیروی انسانی اندیشمند هستند، بازگشت به عقب متوقف شده و در عوض کلید حرکت به جلو زده میشود.

  • مرتضی قریب
۲۶
خرداد

نشانه های توسعه یافتگی

    همه روزه تعداد زیادی کلیپ در فضای مجازی رد و بدل میشود تا کاربران را در جریان اوضاع و احوالات روز دنیا قرار دهد.  درصدی از اینها متضمن اخبار واقعی نیست و درصد زیادی حاوی سرگرمی و طنز است که بود و نبودشان خللی وارد نمیکند.  درصدی هم حاوی اطلاعات مفید است.  گهگاه از میان دسته اخیر ممکنست کلیپی چنان تأثیر گذار باشد و چنان حائز اهمیت باشد که همان یک فقره و همان یک کلیپ توجیهی باشد برای وجود رسانه های مجازی و تلاش برای استمرار این مجرای مستقل اطلاعاتی.  نظام های استبدادی از وجود مجاری مستقل اخبار و تبادل اطلاعات خوشنود نبوده و همواره تمام تلاش خود را برای انسداد هر تریبون آزاد بکار خواهند بست.   همه این مقدمات چیده شد تا این کلیپ تأثیر گذار را که روز گذشته دریافت کردم با خوانندگان درمیان نهم. 

   داگلاس نورث، اقتصاددان آمریکائی برنده جایزه نوبل میگوید: " اگر میخواهید بدانید که کشوری در حال توسعه است یا نه، سراغ صنایع و کارخانه ها و ساختمانهای آن کشور نروید، اینها را به راحتی میتوان خرید یا دزدید و یا کپی کرد، حتی میتوان نفت فروخت و همه اینها را وارد کرد.  برای اینکه بتوانید آینده کشوری را پیش بینی کنید، بروید به دبستانها و ببینید آنجا چگونه کودکان را آموزش میدهند، اگر کودکانشان را پرسشگر، خلاق، صبور، نظم پذیر، خطر پذیر، اهل گفتگو و تعامل و برخوردار از روحیه مشارکت جمعی و همکاری گروهی تربیت میکنند مطمئن باشید که آن کشور در چند قدمی توسعه پایدار و گسترده است."

    مدتهاست در این وبلاگ، مستقیم یا غیر مستقیم، اهمیت آموزش بویژه آموزش های ابتدائی و اولیه را خاطر نشان کرده ایم.  گفته ایم که آنچه بیانگر وضعیت حاضر کشور است چیزی نیست جز تظاهرات فرهنگی ما و آن نیز عمدتاً معلول چیزهائی است که در خانه و مدرسه به کودکان آموزش میدهیم (عوارض جانبی آموزش های غلط، 1400/2/21) و یا با رفتارهای خود روش استاندارد را به نمایش میگذاریم.  جوهره اصلی آموزش رسمی به کودکان در این دوران سیاه، چیزی جز آنچه در جهت تحکیم نظام موجود باشد نیست.  چنانچه روزی ورق برگردد و یک نظام انسانی، زمینی و نه آسمانی، برقرار گردد و توسعه به معنای واقعی خود دغدغه اصلی باشد، تغییراتی اساسی در حوزه آموزش و پرورش روی خواهد داد.  زمانی حوزه آموزش عنوان "وزارت فرهنگ" را داشت ولی بعداً عوض شد و برای تأکید بر جنبه انسانی، "پرورش" نیز با "آموزش" تلفیق شد یعنی منظور فقط یادگیری حساب و هندسه و جغرافی نیست بلکه مهارتهای دیگری نیز لازم است.  امروز که به پارکهای کشور میروید و انواع و اقسام زباله را در کنار سطل های زباله روی زمین ریخته میبینید متوجه میشوید که چقدر از آن اهداف عالی و مهارتهای مزبور دور افتاده ایم.  در غیاب این مهارتها، شاهد سرزمین سوخته ای هستیم با جنگل های تراشیده یا آتش گرفته و رودخانه ها و دریاچه های خشک بی آب.  آنهائی که این سرنوشت را برایمان رقم زده اند، راه چاره را در تولید مثل بیشتر میبینند، توگوئی این تنها هنریست که از آنان ساخته است. 

   مختصر آنکه، آنچه را آن اقتصاددان معروف گفته، بهترین توصیفی است که مجموع نوشته های قبلی ما را در این زمینه نمایندگی میکند.  برخی کشورهای نفتی، نفت را فروختند و عمارات بلند مرتبه ساختند غافل از آنکه نقطه شروع توسعه از مدارس است با توصیفی که نورث گفته است که اگر کرده باشند زهی توفیق.  یک راه دیگر توسعه قلابی را "دزدی" معرفی کرده است.  در دهه 60 میلادی یک تکنسین پاکستانی نقشه های طبقه بندی شده سانتریفوژهای یک کارخانه غنی سازی هلندی که در آن کار میکرد را دزدید و با خود به پاکستان برد.  متعاقباً شرکتی در دوبی تأسیس کرد با ارائه سرویس های آن چنانی برای کشورهای مسلمان.  روی پوستر تبلیغاتی خود نیز عکس قارچ انفجار اتمی را گذاشت تا اطمینان هرچه بیشتر مشتری های بالقوه خود را جلب کرده باشد.  داستان مربوطه را همه میدانند و گویا کتابی هم در خصوص آن نوشته شده است.  او علاوه براینکه کشور خود را کامیاب ساخت، سرویس خود را به کشورهای چندی فروخت که واضحاً نام برخی را میدانیم اما چه بسا تعدادی هم باشند که برملا نشده است.  یکی از تشنه ترین مشتری های او امثال گروه های القاعده و داعش میباشند که اشباع از دلارهای نفتی هستند.  آنها که ساده لوحانه تصور میکنند ساخت و بکارگیری بمب اتمی در تخصص مشتی تروریست ابله نیست باید گفت سخت در اشتباهند.  این افراد تکنولوژی را با علم اشتباه میگیرند.  امروز اگر پول کافی داشته باشید، نه تنها قادر به خرید هرآنچه میخواهید از بازار سیاه هستید بلکه نیروی کارشناس لازم را هم با دستمزدهای نجومی میتوانید استخدام کرده بکار بگمارید.  از اینرو، عدم اشاعه تسلیحات هسته ای یک عمل کاملاً عقلائی است زیرا تن ندادن به آن همانا و روزی با کمال ناباوری شاهد یک انفجار اتمی در یکی از میدانهای شهرمان همان.  یک بمب اتمی دست ساخت در کامیونی به رانندگی عده ای تروریست انتحاری از جان گذشته سناریوئی تخیلی نیست.  هر آنچه شما امروز دارید، دیگران هم فردا میتوانند داشته باشند.  امروز شنیده شد عراق ساخت شش نیروگاه هسته ای را در برنامه دارد.  مدتی پیش امارات متحده تعدادی از نیروگاه های اتمی ساخته شده خود را راه اندازی کرد.  عربستان و ترکیه نیز به لحاظ چشم همچشمی برنامه های اتمی شدن خود را آغاز کرده اند.  اتفاقاً احتمال موفقیت آنها در دستیابی به بمب اتمی بیشتر است زیرا هیچگاه محو یک کشور را فریاد نزده اند.  خاورمیانه در تب داشتن یک بمب اتمی میسوزد.  فرض کنید یکی از آنها یک عدد را ساخت.  چه میشود؟! تازه میشود مثل پاکستان!  کدام دستآورد؟  کدام پیشرفت؟ چیزی که در این منطقه فراوان است دلار نفتی و چیزی که کمیاب است عقل.  تمام این یک پاراگراف نوشته شد فقط برای توضیح آن یک کلمه "دزدی".

    قبلاً مکرر در مطالب سابق اشاره کرده ایم که ساختن کارخانه و پل و سد و نیروگاه نشانه توسعه و پیشرفت نیست، گو اینکه لازم هست ولی کافی نیست.  اینها همه را با پول میتوان خرید یا حتی کپی کرد (بومی سازی!).  ضمن اینکه متأسفانه در کشور ما آنچه هم از زیر ساخت های صنایع پیش از انقلاب 57 بود یا از بین بردند یا توسط نورچشمی ها از حیز انتفاع ساقط ساختند.  بسیار عجیب است و خواننده این سطور شاید بسختی باور میکند که نطفه اینهمه فلاکت و سیه روزی امروز ما اتفاقاً در آموزش های دبستان و سیستم آموزش و پرورش ما بسته شده است.  در دوران مدرنیته اوایل قرن حاضر، سیستم آموزشی از لحاظ کمّی گسترش بیسابقه ای یافت و در آموزش دانش ها انصافاً سنگ تمام گذاشته شد.  شوربختانه کیفیاتی چون ترویج روحیه پرسشگری، خلاقیت، نظم و ترتیب، احترام به عقاید دیگران، احترام به طبیعت و حیوانات، دوری از دگماتیسم، تعامل با دیگران و اجرای بحث های آزاد از دایره آموزش فراموش شد!  میگویند ضرر را از هرجا جلویش را بگیرید منفعت است.  از همین رو در این وبلاگ، مرتب روحیه شک گرائی را ترویج کرده و آنرا به جوانان توصیه مؤکد میکنیم.  شاید روزی که ورق برگردد آنروز آموزش درست بصورت سیستماتیک دایر و اجرا شود.  تا آن روز، برعهده پدران و مادران فهیم است که دستکم سهم خود در آموزش رفتارهای درست به کودکان را ادا کرده باشند.

  • مرتضی قریب
۱۹
خرداد

دنباله روی

   دنباله روی چیست؟!  به مثال های زیر توجه کنید:

مثال 1.  با دوستی قرار گذاشته اید به جائی بروید و قرار است هریک با اتوموبیل خود عازم شوید.  چون با محل مورد نظر آشنا نیستید،  هردونفرتان آدرس دقیق را پرسیده اید.  منتها دوست شما اول حرکت میکند و بلافاصله شما او را تعقیب میکنید.  به گمان اینکه دوست شما مطابق نقشه راه حرکت میکند، شما که از پشت اتوموبیل وی را تعقیب میکنید دیگر چندان به آدرس مکتوب توجهی ندارید و آنرا نگاه نمیکنید.  حتی ممکنست دیگر به علائم راهنمائی و تابلو های مسیر هم توجه نکنید و حواس خود را صرفاً وقف دنبال کردن ماشین او کنید، به گمان اینکه او راه را بهتر بلد است.  بعد طی مسافتی، ماشین جلوئی متوقف میشود و دوست شما با اظهار تأسف پیاده شده میگوید راه را اشتباه آمده ایم.  در اینجاست که متوجه میشوید دنباله روی چه عواقبی میتواند در پی داشته باشد.

    سناریوی فوق که ممکنست برای هرکسی اتفاق افتاده باشد، چندان چیز عجیبی نیست و اغلب ممکنست نتایج وخیمی نداشته باشد.  اما چه بسا ممکنست به جاهای باریک نیز کشیده شود.  حتی ممکنست به جهنم ختم شود.  اگر دنباله روی برای یافتن آدرس محلی ما را به مقصد نرساند، باری، خود بخود بزودی آشکار میشود و پی به اشتباه خود میبریم.  اما مشکل اصلی در دنباله روی های فکریست که اغلب متوجه اشتباه خود نمیشویم.  چه بسا در مسیر اشتباهی باشیم و هیچگاه بدان واقف نشویم. یکی از مشکلات مردم، دنباله روی از رهنمودهای سیاست بازان است.

   علت دنباله روی چیست؟  همانطور که از مثال بالا میتوان متوجه شد، شاید علت اصلی یا مهمترین علت همانا راحت طلبی باشد.  از جنبه بدنی و فیزیکی بخوبی قابل درک است چه اینکه اصلی تحت عنوان " اصل اقل انرژی" در فیزیک وجود دارد که طبق آن، پروسه های طبیعت راهی را انتخاب میکند که مستلزم صرف حداقل انرژی یا کار باشد.  اما راحت طلبی فکری مقوله دیگری است که گو اینکه با اصل فیزیکی یاد شده همخوانی دارد اما نتایج وخیم تری برای فرد و جامعه در بر دارد.  باید دانست که فکر کردن نیز عمل انرژی بری است و کارهای فکری  انسان را خسته میکند.  برای راننده ای که دنبال آدرسی میگردد راحت تر اینست که از نرم افزارهای راه یابی که روی گوشی های موبایل نصب است استفاده کند تا بخواهد مدام مغزش را درگیر پیدا کردن آدرس کند.  بنابراین تعجبی ندارد که مغز انسان مایل است در پائین ترین تراز انرژی یعنی در سطح پایه فعال باشد. گاهی این، متضمن هزینه های دیگریست.

   نوع دیگری از دنباله روی، الگوبرداری بدون تفکر از کارهای دیگران است که نام دیگرش "تقلید" است.   بار معنائی آن منفی است کما اینکه از قدیم گفته اند "خلق را تقلیدشان بر باد داد".  الگو برداری از دیگران اگر با دخل و تصرفاتی همراه باشد که کارکرد آن کار را بهتر کند ایرادی ندارد، اما تقلید کورکورانه واقعاً نابخردانه و مشکل آفرین است.  در کارهای جاری ما این نوع دنباله روی بشدت رایج است و انواع مفاسد را تاکنون ببار آورده است.  یک نمونه آن در مسائل سیاسی است.  فحوای آن در مثال زیر روشن تر دیده میشود.

مثال 2.  از میان هزاران داروئی که برای درمان سرطان ساخته شده و در بازار موجود است، وزارت بهداشت 7 عدد از بهترین ها و مؤثرترین ها را برای درمان بیماران انتخاب کرده است.  از میان آنها قرار است یکی بهترین باشد و بعنوان درمان نهائی معرفی شود.  اما وزارت بهداشت تعیین آنرا بعهده توده ها واگذار کرده که با اکثریت آرا یکی از میان آن 7 دارو را انتخاب کنند.  مردم کوچه و بازار میپرسند شما که خبره پزشکی و داروشناسی هستید و با استفاده از تمام ظرفیت کارشناسی خود آن 7 دارو را از میان خیل هزاران انتخاب کرده اید، چرا این یک گام آخرا را هم خود بر نمیدارید؟  درمان، موضوع پیش پا افتاده ای نیست و مسأله حیات و ممات مردم است.  چرا باید زندگی مردم را به قضا و قدر واگذار کرد؟  اگر اصلح انتخاب نشد جوابگو کیست؟  منطق این موضوع بقدری روشن و آشکار است که حتی یک کودک دبستانی نیز به بداهت عقل آنرا درمی یابد.  کودک میگوید شما که بخش اعظم زحمت را کشیده اید، چه شده که از تشخیص این بخش نهائی عاجزید!  یا شاید موضوع دیگری در میانست که همگان نباید بدانند.  دنباله روی از الگوی انتخاباتی سیستم های دموکراتیک بقصد تظاهر و نمایش شباهت با آنها جز فریب معنائی ندارد.

    دنباله روی های نوع دیگری در مقوله فرهنگ و آداب اجتماعی وجود دارند که ممکن است ذاتاً خوب باشند ولی چون بدون پشتیبانی آموزشی میباشد، عملاً  مقصود حاصل نمیشود.  الگوبرداری از شیوه های غربی اگر با فرهنگ استفاده از آنها همراه نباشد بیحاصل و گاه زیانبار خواهد بود.  چه بسا ما خود قادر به ارائه ابتکاراتی حتی مؤثرتر از آنان باشیم که نیازمند ترویج حس اعتماد به خود میباشد. مثال زیر از آن دست است.

مثال 3.  یکی از جاهائی که سطح فرهنگ یک ملت از آن نمایان میشود، پارک هاست.  در پارک های شهری که قدم میزنید، با اینکه هر چند قدم یک سطل برای آشغال گذاشته اند اما انبوه ته سیگار را ملاحظه میکنید که بر زمین و چمن ریخته اند.  گهگاه قوطی خالی نوشابه و پلاستیک و امثال آنرا میبینید که در چند قدمی سطل زباله بر زمین افتاده است.  متشابهاً همین طرز برخورد را در پارک های جنگلی میبینید که ضایعات و انبوه کیسه های پلاستیکی در طبیعت سرگردان است.  گردشگران بخود زحمت نمیدهند که حتی در غیاب سطل زباله، ضایعات خود را در کیسه ای جمع آوری کرده و با خود تا اولین محل دفع زباله حمل کنند.  اصولاً استفاده ما از طبیعت دقیقاً در راستای دشمنی با آن است. آیا شهرداری مقصر است؟  خیر، آنها زحمت خود را کشیده اند.  آیا مردم مقصرند؟  از جهاتی بله و از جهاتی خیر.  در روستا های ما رسم بوده و شاید هنوز هست که زباله خود را در جوی روستا یا رودخانه محل می ریخته اند.  این تفکر را چه کسی باید اصلاح کند؟ آموزش و پرورش با ارائه آموزش رفتار درست در مدارس.  طبعاً وزیر صاحب اختیار آموزش و پرورش باید این شیوه را رایج کند.  وزیر با دانش و فرهنگ را چه کسی انتخاب میکند؟ دولت برآمده از مردم.  مجدد میرسیم به ابتدای مسأله و سطح فرهنگ مردم.  در مطالب پیشین درباره خروج از این دور باطل بسیار گفته ایم.  مشکلات ما مردم، برآمده از آموزه های کهنه و اشتباه فرد فرد آدمهاست.  سیه روزی چهل ساله اخیر عمدتاً بازتاب همین عقاید است.  شاید اگر معجزه آسا ممکن میبود که یکشبه این عقاید از ذهن تک تک آدمها پالایش میشد، طبعاً اوضاع و روال زندگانی مردم نیز یکشبه بهبود می یافت.  اما چه میتوان کرد که معجزه ای در کار نیست و این تغییر مستلزم آموزش است.  آموزش درست توسط دولت درست و باز هم دور تسلسلی که راه حل ساده ندارد.

نتیجه آنکه الگوبرداری بخودی خود امر بدی نیست ولی اگر با یک زمینه فکری و خردورز همراه نباشد میتواند بیحاصل و حتی زیانبار باشد.  ترویج این شیوه مستلزم استقرار یک نظام ملی و خردمند است.  دنباله روی و تقلید کورکورانه همواره به نتایج وخیمی منتهی شده و تجربه نشان داده دستکم هیچگاه بار مثبتی نداشته است.

  

  • مرتضی قریب
۲۹
ارديبهشت

عمر خیام نیشابوری

   روز 28 اردیبهشت، روز خیام است که مناسبت آن در تقویم ما خیلی کوچک و کمرنگ در میان خیل مناسبت های بیگانه نوشته شده است.   گهگاه در فضای مجازی نیز اشاراتی به چنین مناسبت هائی میبینیم.  امروزه چنین باب شده که گروه های مختلف فکری یک کانال تلگرامی تشکیل میدهند که علائق مشترک را در آن بازتاب میدهند.  یکی از این کانال ها متعلق به گروهی از دانشمندان ارشد انرژی اتمی است که اکثریت بازنشسته بوده و در حال حاضر در دانشگاه ها تدریس میکنند.  نگاهی به نوع مطالب مندرج در این کانال، که اغلب باز نشر مطالب دیگران است، ما را با سطح دانش جامعه و طرز فکر نخبگان این زمانه آشنا میسازد.  نه یک سخن که حرف تازه ای باشد، نه ابداعی، نه ابتکاری، نه حل معمائی، نه راهکاری، بلکه تکرار مکررات.  بهر حال گاهی هم مطلب قابل توجهی بازنشر میشود که یکی از آنها مطلبی درباره خیام به مناسبت روز او در این کانال بوده است که بدان میپردازیم.  

   در فایل مزبور بعد از ذکر شمه ای از خدمات علمی خیام، میگوید "با اینحال او را بیشتر به نام شاعر میشناسند".  شاید اگر رباعیات او به انگلیسی ترجمه نشده بود همین اندازه هم امروز به او توجه نمیکردیم.  ما معمولاً وزن و اهمیت افراد را باید از میان توجهاتی که بیگانگان بدو داشته اند درک کنیم.  یا همانطور که در شرح مذکور آمده است، اهمیت خیام را در این ببینیم که مثلاً فلان نویسنده مشهور آمریکائی یکی از رباعی های او را در دفترش همیشه همراه داشته و یا بهمان رؤسای جمهور آمریکا و روسیه شبها قیل خواب رباعیات او را میخوانند.  یا اینکه چند فیلم توسط هالیوود درباره او ساخته شده و یا اینکه افتخار کنیم که یکی از بیشمار آتشفشان های ماه به نام او نامگذاری شده.  اما اگر از این دوستداران خیام بپرسیم که روش او در حل معادله درجه 3 چه بوده فوراً درمیمانند.  یا حتی همین تقویمی که همگی امروزه استفاده میکنیم و به دقت آن مباهات میکنیم اگر پرسیده شود که چگونه اصلاح شده و روش احتساب کبیسه ها را او چگونه تعیین کرده، کوچکترین اطلاعی نداریم.  اصلاً چه اهمیتی دارد؟! مهم اینست که ویترینی باشد برای پُز دادن!  حرف های گنده و دهان پرکن زدن روشی عادی و جاری در زندگی ما شده است.

   جدا از همه اینها، این پرسش به ذهن متبادر میشود که اصولاً چرا امروز از این نوابغ خبری نیست؟  آیا آموزش در آن روزگار کهن بهتر از امروز بوده؟ یا عوامل دیگری دخیل بوده که نمیدانیم و چه اتفاقی افتاده که امروز با صحرای برهوت فکر مواجهیم؟  برای یک لحظه تصور کنید که امروز خیام در محیط مذهبی امروزی ما پا به عرصه وجود میگذاشت.  چه دستاوردی میداشت؟ 

   اول اینکه ذهن کنجکاو چنین آدمی در همان ابتدای کار در دبستان و دبیرستان باعث دردسرش میشد و جلوی پیشرفت او را سد میکرد.  طرح سؤالات اضافی و با رنگ و بوی فضولی در کار الهی احتمالاً او را با برچسب بابی و امثالهم از مدرسه اخراج و روانه خانه میکرد.  در خانه اگر والدین عادی و نرمال میداشت شاید با مطالعه شخصی، دستکم در زمینه ریاضی، به پیشرفت هائی نائل میشد.  اما اگر والدین خداترسی مثل آن کارگردان بینوا میداشت، شاید در همان نوجوانی به ظن داشتن افکار مشکوک، توسط والدین عزیزش کشته و در کیسه راهی زباله دان محله میشد.  اما اگر جان سالم در میبرد، قریحه خاص شاعری بزودی دامنگیرش شده و مشابه سایر همگنان با حبس و شلاق از وی پذیرائی میشد.  در چنین وضعیتی حتی اگر اصلاح خودش در تقویم را عرضه میکرد، زیر سایه اعتقادات مشکوک به چیزی گرفته نمیشد و چه بسا با اتهامات جدیدتری مثل بدعت در تقویم قمری روبرو میشد.  پس باید گفت هم خودش شانس آورد و هم هموطنانش باید خوشحال و مفتخر باشند که او در روزگار دیگری پا به عرصه وجود گذاشت.

   حقیقت آنست که جامعه آن روزگار نیز جامعه ای مذهبی بود، منتها کنترل اوضاع اینگونه مثل امروز نبود.  در آن روزگار نیز سرودن و انتشار چنین اشعاری خالی از خطر نبود و با اتهامات از سوی شیخ و شحنه روبرو میشد.  محتمل ترین فرضیه اینست که او در خلوت خود با ذوق و قریحه ای که در فلسفه داشت رباعیاتی وصف حالات فکری خود سروده بر اوراقی نوشته در صندوق حاوی سایر مکتوبات خود گذاشته است.  او این اشعار را فقط برای خاطر خودش سروده و به احتمال فراوان اصلاً قصد انتشار و برملا کردن این رباعیات را نداشت.  وی زندگی آرامی داشت و دارای سلوکی محافظه کارانه بود که مخالف جنگ و جدل بود.  با همه این احوال، با برخی تنگ چشمی ها و حسادت ها روبرو بود بطوریکه گویا در پاسخ به یکی از اتهاماتی که باو زده بودند سرود: دشمن به غلط گفت که من فلسفیم/ ایزد داند که آنچه او گفت نیم.  بله، فلسفی بودن نیز نوعی ارتداد محسوب میشد و آزادی فکر همچون امروز در تنگنا بود.  رکن اصلی فلسفه با پرسشگری و شک همراه است که طبعاً خلاف میل فقیهان و راست دینان است. خیام فرد صلح طلبی بود که برای فرار از طعنه مخالفین مجبور بود بگوید فلسفی نیست. 

   اتفاق چنین افتاد که بعد وفات او و لابلای انبوه نوشته های او، مجموعه رباعیات او به دست فردی محتملاً از آشنایانش افتاد که از بخت خوشِ روزگار تنگ چشم و فرومایه نبود و لذا به جوی آب افکنده نشد.  به درستی معلوم نیست که چگونه رباعیات او از درون رسالات و کتابهای دیگران بتدریج طی بیش از دویست سال سردرآورد.  نقل رباعیات او در کتابهای دیگران بیشتر جنبه انتقاد از او و فلسفه فکری او را داشت و نه استقبال از او و تأیید نظریات او.  عجیب است که گاهی دشمن کاری میکند که خودی نمیتواند!  بعدها، مخالفین فکری او مجبور بودند برای برچسب زدن باو نمونه هائی از رباعیاتش را نقل کنند و همین خوشبختانه وسیله ای شد برای تشخیص رباعیات اصیل و جمع آوری آنها.  آقای علی دشتی در کتاب وزین "دمی با خیام" به خوبی نحوه تشخیص و چگونگی جمع آوری رباعیات او را شرح داده که خواندن آنرا بسیار توصیه میکنیم.

   اینکه چرا امروز امثال خیام ظهور و بروز ندارند دلایل مختلف دارد.  باید پذیرفت که امروزه نیز خیام های بالقوه نه یکی بلکه فراوان داریم.  منتها در مقاطع مختلف شکل گیری، فیلتر شده راهی فراموش خانه تاریخ میشوند.  اولین مرحله فیلتراسیون همانا نظام رسمی آموزش و پرورش است.  این نظام چه از طریق تألیف کتاب و چه از طریق سیستم گزینشی معلمان، سعی بلیغ دارد تا در همان مراحل ابتدائی از رشد فکری نوجوان پیشگیری کرده، جلوی روحیه پرسشگری او را سد کرده و یا آنرا به مسیر های انحرافی بکشاند.  اصولاً هدف عالیه این نظام، نه رشد فضایل اخلاقی بلکه تربیت نسل آتی با پر کردن ذهن آنان با مشتی از محفوظات دستچین شده به نیت حفظ خطوط اصلی نظام است.  سایر نیازها یا در اولویت های بعدیست یا اصلاً اولویتی نیست.

   تتمه جوانانی که ممکنست با مطالعه شخصی و دسترسی به منابع دیگر توانسته باشند ظرفیتی در خود بوجود آورده باشند از فیلتر اولیه جان سالم بدر میبرند.  اینها اغلب مقام ممتازی در امتحانات ورودی دانشگاه ها کسب میکنند واغلب کسری از آنان راهی فرنگ میشوند.  برخلاف گذشته های دور، پس از پایان تحصیل عزم بازگشت به وطن نداشته بلکه بهر نحو ممکن در صدد اقامت در فرنگ هستند.  اغلب آنها تخصص در رشته های فنی را انتخاب میکنند تا آنها را در نیل به هدف دور بودن از وطن بهتر یاری کند.  لذا بعید است که فیلسوف یا شاعر با ذوقی مثل خیام از این جماعت ظهور کند.  امروزه دغدغه اشتغال و یافتن شغلی در بازار کار، دغدغه اصلی است و اهتمام به مسائل ذوقی و دنیای فلسفه و ادبیات درجات بعدی را تشکیل میدهد.

   از مجموع آنچه گفته شد چنین بر میآید که چیز زیادی عوض نشده و جامعه ما هنوز در همان حال و هوای دوره خیام قرار دارد.  بلکه نیک که بنگرید بدین نتیجه میرسید که اصولاً بنیاد ذهنیت جامعه همچنان در همان مبادی اولیه ایران اسلامی شده بعد حمله اعراب متوقف شده است.  این میزان پیشرفتی هم که در وضع ظاهری ما و در دسترس بودن رفاهیات مادّی بوجود آمده عمدتاً در سایه پیشرفت در غرب است.  نبود آزادی برای طرح تفکرات متفاوت و تنگ بودن میدان برای ظهور و بروز نحله های مختلف فلسفی چنان جمود فکری را بوجود آورده که مانع از شکوفائی استعداد های درخشان در شعب مختلف تفکر بشریست.  اینکه اینجا و آنجا، انگشت شمار استعداد هائی هم که طی این هزار و چندصد سال مثل خیام ظهور و بروز داشته اند را باید بحساب نشتی سیستم گذاشت که از فیلترهای متعدد یاد شده در قبل تصادفاً عبور کرده اند.  ظهور چهره های درخشان مثل خیام را اشتباه است اگر بحساب علم دوستی نظام زمانه گذاشت.  امروز نیز اگر تلاش های پراکنده ای اینجا و آنجا در حوزه علم صورت میگیرد بیشتر جنبه دنباله روی داشته و جوشش اصیل که ناشی از فکر آزاد باشد دیده نمیشود.

   نتیجه آنکه با توجه به نکات گفته شده در مطلب حاضر و نیز مجموع مطالب ارائه شده قبلی، راه حل هائی برای برون رفت از این ذهنیت های سراسر اشتباه تاریخی باید جستجو شود.  حکما در حوزه بنیادهای فکری 2 راه حل اساسی پیش رو گذاشته اند که در زیر آمده است.  شاید دربادی امر چندان مرتبط بنظر نیایند اما اگر دقت شود، راه حل های مزبور نزدیکترین راه حل برای تغییرات اساسی ذهن های فرسوده است.  تغییر نگرش های زیرین بالاخره یک روز باید محقق شود و آن روز میتواند امروز باشد.  این تنها راه نجات خیام های بالقوه تاریخ است که در غیر اینصورت شکوفا نشده پژمرده شده میمیرند.

1- تغییر نگرش از حیوان آزاری به حمایت از حیوانات.  چون صد آید نود هم پیش ماست.  اگر جامعه مریض ما دست از این عادت مزمن و مذموم حیوان آزاری بردارد، قطعاً و به خودی خود برای انسان نیز نتایج سالم ببار خواهد آورد.  فرهنگ پیش از اسلام حقوقی برای حیوانات، بویژه حیوانات اهلی قائل بود.  در مانویت، چنانکه قبلاً ذکر شد، بطور کل کشتن و خوردن حیوانات اکیداً منع شده بود.  عطوفت با حیوانات خود بخود به روابط انسانها نیز نرمی میبخشد. اما صرفنظر از دیدگاه عطوفت محور، باید گفت که مزایای جانبی این امر بسیار بیش از حد تصور است.  تحقیقات علمی اخیر نشان از تأثیر بسیار سوء دامداری بر زیست کره و گرمایش زمین دارد.  جمعیت روزافزون انسان بر کره خاک و تأمین گوشت برای خوراک او فشار عظیمی بر آب و خاک و تبدیل زمین های آباد به شوره زار دارد.  دست برداشتن از گوشت خواری حتی اگر که به نیت مهربانی با حیوانات هم نباشد دستکم بنفع انسان و برای حفظ زمین واجب و الزامی است.  بزودی این الزام خود را بیشتر و بیشتر نشان خواهد داد.  ضمن اینکه پروتئین گیاهی دستکمی از پروتئین حیوانی ندارد و شاید مصرف گوشت را کمتر کند.  اثرات جانبی این تغییر نگرش چه در جوامع اسلامی و چه غیره، کاهش مظالمی خواهد بود که روزمره شاهدیم.

2- تغییر نگرش در خودی و غیر خودی.  این نیز از عوارض جانبی مذاهب است که شخص مؤمن را بدین ذهنیت میرساند که حق فقط با اوست و لاغیر.  اگر تاریخ خوانده شود، ریشه اکثریت جنگ و جدال های پایان ناپذیر همانا در این قضیه نهفته است.  اینکه هرکه غیر شیوه من فکر میکند گمراه است و چون شیوه من الهی است پس شیوه او شیطانیست و لذا قتلش واجب.  چه بسیار از دانشمندان و نخبگان که با این شیوه فکر کشته شدند و چه بسیارتر دانشمندانی که از ترس، راه محافظه کاری پیشه کرده و به موجوداتی بی اثر تبدیل شدند.  بسیار محتمل است که اگر خیام در ایام جوانی بخشی از رباعیات خود را آفتابی میساخت، مجالی برای حل معادله درجه 3 و اصلاح تقویم نمی یافت!  قبلاً اشاره کردیم که دین، نوعی نگرش به جهان هستی و حقیقت آن است.  بد نیست مثالی بزنیم. مصریان باستان محیط دایره را 3 برابر قطر میپنداشتند. با اینحال، آنهمه آثار معماری عظیم را بوجود آوردند.  یعنی عدد پی را 3 میگرفتند.  اما سرزمین دیگری دقت بیشتری بخرج داده و عدد پی را 3.1 گرفتند.  حقیقت کدامست؟  آیا اینان حق دارند بصرف داشتن نگرش صحیح، آنانی که عدد پی برابر 3 گرفتند را بقتل برسانند؟  و یا برعکس؟!  اصلاً فرض کنید گروه اول بسیار گمراه و عدد پی را 1 میگرفتند. آیا حقوق انسانی آنها باید سلب شود؟!  امروز اجحافی که بر اقلیت های مذهبی روا داشته میشود عیناً همین مشابهت را دارد.  تازه آنانکه خود را محق تصور میکردند و پی را 3.1 میگرفتند، نمیدانند کسانی هستند که پی را برابر 3.14 میگیرند که بر آنان برتری دارند.  خوشبختانه در همان ایام باستان معلوم شد که عدد پی یک عدد ترانسندنتال است و هیچ قطعیت مطلق ندارد.  کنایه از اینکه همه آنها که مدعی خودی و غیر خودی هستند همه متشابهاً بر خطا هستند.  یعنی همه جنجالها بر سر هیچ و پوچ بوده است.  آیا در این درس عبرتی نیست؟

 

  • مرتضی قریب
۲۱
ارديبهشت

عوارض جانبی آموزش های غلط

  مقصود از آموزش، لزوماً آموزش های آکادمیک نیست هرچند شامل آن هم میشود.  بلکه منظور همه آن چیزیست که فرد در محیط چه بصورت صریح و چه ضمنی از اطرافیان خود تأثیر میپذیرد.  با اینکه آموزش امریست پسندیده اما چنانچه بر مبانی غلط استوار باشد و یا امکان تحول و اصلاح خودش را در پروسه زمان نداشته باشد، چنین آموزشی غلط است و فقدان آن بهتر از بودن آن است.  همانطور که سابقاً بیان شد بخش بزرگ و مهمی از آموخته ها در دوران کودکی و در آغوش خانواده شکل میگیرد که اغلب متأثر از سنت و باورهای غلط است.  بعداً در دوره دبستان و ادامه آن با آموزش های طوطی وار مصیبت دوچندان میشود، چه اینکه آموزش های آکادمیک اگر به عمد در جهت استیصال فکری کودکان و جوانان بکار گرفته شود اثری صدچندان در تخریب ذهنی نسل های آینده بجا خواهد گذاشت.   شوربختانه، امروز شاهدیم که چگونه نظام حاضر، اهتمام کامل در اجرای چنین روند معیوبی دارد.   در زیر، در قالب تمثیل، نمونه هائی از نتایج این روند خواهد آمد.

   مدتی پیش، ناگهان هیاهوئی درگرفت.  خبر آمد که نوار مصاحبه یکی از وزرا که مقرر بود در آینده منتشر شود به رسانه ها نشت پیدا کرد.  با اینکه محتویات نوار مزبور نه لو دادن محل تسلیحات هسته ای و نه ارتباطی با مسائل امنیت ملی و نظایر آن داشته اما موجب برخاستن گرد و غبار فراوانی شد.  محتویات نوار مزبور در واقع، چیزی جز بیان نقطه نظرات شخصی وزیر مربوطه نبود.  با اینحال، لرزه ای شدید بر ارکان سیستم وارد شد و ده ها نفر ممنوع الخروج و شاید صدها نفر تحت نظارت قرار گرفتند تا مگر سرنخ اصلی درز خبر پیدا شود.  سوأل اصلی اینجاست که اظهار نظر خصوصی یک وزیری که امین سیستم نیز بشمار میرود چرا باید اینقدر بحران زا باشد. در اینجا میخواهیم سلسله علل و عوامل کلیدی را از دیدگاه منطق دنبال کرده، ببینیم به کجا خواهد انجامید. بعبارت دیگر علت اصلی بحران  کدامست؟ 

   ایشان محرمانه و در یک گفتگوی غیر علنی، نظریات خویش را بروز داده است.  اشکالش اینست که در تضاد با بیانات و رفتار رسمی و ظاهری خودش بوده است.  اما مگر چه عیبی دارد؟  عیبش اینجاست که انسان سالم معمولاً هرآنچه را رفتار میکند باید همان باشد که باور دارد.  لذا در اصطلاح اخلاقی چنین چیزی در ردیف ریا و دروغ طبقه بندی میشود.  سیاستمدار باید به سیاستی که اجرا میکند عقیده مند باشد والا یا باید از قبول پست مزبور خودداری و یا بعداً در مواجهه با تعارض استعفا دهد.   البته یگانگی فکر و عمل باید برای همه باشد لیکن برای یک سیاستمدار اهمیت بیشتری دارد.  حال آنکه، برخلاف آنچه منطق اقتضا دارد، چنین رفتارهائی در چنین نظام هائی یک رویه رایج و نه استثناء بوده و به یک مسئول خاص هم محدود نمیشود.  اما سرچشمه ریا و دورو بودن کجاست؟ مگر تفکر و رفتار شخص بالغ نباید یکسان باشد؟  حتی کودکان هم آنچه را در دل دارند برزبان میآورند.  پاسخ اینست که در این نظام ها برای تصدی هر شغلی، چه کوچک چه بزرگ، باید به یک روایت خاص متعهد و ملتزم بود یا دستکم چنان وانمود کرد.  اگر به آن روایت یگانه که از بالا دیکته میشود التزامی نباشد، شغلی حتی در حد یک آبدارچی به کسی داده نخواهد شد. 

   پس در این نقطه مسأله حیات و ممات مطرح میشود.  یعنی برای رزق و روزی و ادامه زندگی، شغلی لازم است و آن شغل بجای تعهد به اجرای دقیق آن کار، در گرو اظهار وفاداری به آن روایت و صاحب آن روایت است.  این شامل حال مشاغل خصوصی نیز میشود چه اینکه مشاغل خصوصی نیز در مرحله ای به سرویس های نظام محتاج اند.  پس شخص متقاضی شغل، مجبور به ظاهر سازی میشود که تظاهر به چیزی کند که ممکنست قلباً اعتقادی نداشته باشد.  گرفتن کار و ماندن در تصدی آن، مستلزم ادامه این رویه است.  اینجا این سوأل مطرح میشود که چرا باید با زور روایتی را تحمیل کرد که به انحطاط اخلاقی جامعه منجر شده و دروغ و تزویر را اشاعه دهد؟  بنظر میرسد پاسخ را باید در رابطه با نحوه اداره چنین نظام هائی دانست.  معمولاً در نظامات ایدئولوژیک، بویژه نوع دینی آن، یک روایت و فقط یک روایت خاص حق حیات و انتشار را دارد و همگان باید بدان متعهد و باورمند باشند.  لازمه چنین نظمی، طبعاً اِعمال زور است.  چرا؟  زیرا جامعه انسانی متکثر است و افراد بطور طبیعی دارای افکار و طبایع گوناگونند و برای اینکه همه طبق یک الگوی ثابت فکر کنند لازمه اش کاربرد نیروست.

  مثال ملموس این رویه پدیده تحمیل یک میدان مغناطیسی بر مواد پارامغناطیس است.  مواد اکثراً فاقد تقارن در هیئت الکترونی اتم هایشان هستند و لذا هر اتم به مثابه یک آهنربای کوچک است.  در این مواد، مادام که نیروی آهنربائی از بیرون بر جسم وارد شود، اتمها همراستا شده همسو با میدان خارجی قرار میگیرند (تصویر پیوست).  اما به محض اینکه میدان خارجی حذف شود، جهت گیری اتمها بهم خورده به حالت طبیعی نخستین برمیگردند (در مواد فرّومغناطیس نظم جدید برجا میماند).  برای اینکه خاصیت آهنربائی در جسم مستمر و دائمی باشد، نیروی خارجی باید بطور دائم حضور داشته باشد.   نظام های سیاسی مورد اشاره در پاراگراف قبلی، مشابه این مواد است که همواره نیروئی میبایست مداوماً تحمیل شود تا اوضاع را بر وفق مراد آن نیرو نگاه دارد.  از نظر مکانیکی، درست مانند هرم بزرگی است که بخواهند بطور معکوس از رأس بر زمین استوار سازند.  برای این منظور مدام و بطور مستمر عده ای باید چهار گوشه آن را مرتب با زور و صرف انرژی در مقابل سقوط نگاه دارند مبادا که یک لحظه غفلت باعث ریزش شود.  حال آنکه یک نظام نرمال، مترادف است با قرار گیری هرم بر قاعده خود بدون توسل به هرگونه اِعمال زور و خشونت.

   این سؤال مطرح میشود که چرا در نظام ایدئولوژیک فقط یک روایت خاص به رسمیت شناخته میشود که بعداً چنین عواقب بدی در پی داشته باشد؟  آیا اِعمال کنندگان روایت خاص از عواقب نامیمون آن بی اطلاع هستند؟  پاسخ منفی است زیرا تجربیات بیشمار در جوامع بشری، ماوراء هرگونه شک و شبهه ای، مکرر نشان از عواقب نامطلوب سیستم های تک-روایتی داشته است.  یک سیستم ایدئولوژیک همواره مقید به یک چارچوب خاص و بعبارت دیگر، یک روایت خاص میباشد.  نقطه شروع یک روایت خاص از تولد یک سیستم ایدئولوژیک آغاز میشود.  لذا نظام تک-روایتی، محصول ناگزیر استقرار یک سیستم ایدئولوژیک است.  این دو لازم و ملزوم یکدیگرند چه اگر روایات متعدد و تفکرات متفاوت حق حیات و بروز داشته باشند آن سیستم دیگر ایدئولوژیک نخواهد بود.  

   به محض سوار شدن نظام ایدئولوژیک بر خر مراد، کنترل و جلوگیری از روایات بدیل ضرورت پیدا میکند.  لازمه چنین امری طبعاً استفاده از قوه قهریه و نهایتاً پهن کردن بساط استبداد است.  چنین امری ناگزیر است زیرا این نظام قادر به پاسخ گوئی به منتقدین خود نیست و در قلمرو منطق و استدلال چیزی برای گفتن نمی یابد.  اینکه برخی خیرخواهان با تضرع و زاری اندکی انعطاف را میطلبند و تصور میکنند با خواهش و تمنا میتوان به باز شدن بندها امید داشت، نشانه عدم درک از ماهیت چنین نظامی است.  چه در غیر اینصورت، نظام ایدئولوژیک ماهیت خود را از دست میدهد.  حضور افکار متفاوت و روایت های بدیل در صحنه، مترادف است با تعطیل نظام ایدئولوژیک.  

   اکنون سؤال بدینجا منتهی میشود که چرا نظامی را باید مستقر کرد که استبداد پیشه کند و متعاقباً تلاشی عظیم برای رفع یا تلطیف عواقب آن بعمل آید؟  نظام ایدئولوژیک هیچگاه در جامعه مستقر نخواهد شد مگر آنکه اکثریت جامعه آمادگی پذیرش آنرا داشته باشد.  بخش عمده این آمادگی به آمادگی ذهنی مربوط میشود.  چند نمونه میآوریم.  اسلام حدود 700 سال در شبه جزیره اسپانیا حضور و سیطره دائم داشت.  معهذا مورد قبول قاطبه مردم واقع نشد و امروز دارای کمترین جمعیت مسلمان در اروپا ست.  در ایران با اینکه حضور نظامی اعراب کمتر از 200 سال بود، با این وجود در این کشور ریشه کرد و مورد پذیرش واقع شد.  گفتیم که مردم این کشور همواره ذهنیت دینی داشته و هیچگاه نیازمند دین وارداتی نبوده اند.  مانویت در اوائل دوره ساسانی مقبولیتی در میان مردم پیدا کرد اما موبدان، پادشاه وقت را مجبور به سرکوب باورمندان این دین کردند.  مدتی بعد، سخت گیری بیش از اندازه روحانیون زرتشتی موجب ظهور مزدک و گرایش گسترده مردمان فرودست به وی شد.  او خواستار رفرم در مالکیت زمین و اصلاح وضع مالیات ها شد.  البته برای بدنام کردن او انگ های دیگری هم به او بستند که حقیقت نداشت.  یادآور میشویم که مذاهب هیچگاه تاب تحمل یکدیگر را ندارند.  سرکوب وحشیانه مزدکیان از یکسو و فشارهای مالیاتی ناشی از جنگ های بیهوده با همسایگان از سوی دیگر، خشمی پنهانی را در دلها بوجود آورد که منتظر فرصت شدند.  این فرصت نیز در حمله اعراب که مدعی برابری و مساوات بودند دست داد.  مساواتی که مزدکیان مدتها برای آن به تلاشی ناموفق دست زدند.  دستکم، بخشی از جامعه نسبت به دفاع از میهن بی تفاوت باقی ماند و آن شد که همه میدانیم.  پروسه مشابه را در روسیه اوائل قرن بیستم شاهد بودیم که چگونه اینبار یک ایدئولوژی غیردینی موسوم به  کمونیسم در اثر نارضایتی قاطبه مردم براحتی استقرار یافت.

   پس آنچه موجب موفقیت استبداد و ریشه دوانیدن آنست ناشی از ذهنیت جامعه است.  استبداد بطور فیزیکی استقرار نخواهد یافت مگر آنکه بطور ذهنی آمادگی لازم در پذیرندگان وجود داشته باشد.  مردمی که با آغوش باز استبداد را پذیرا باشند یا دچار فلج فکری هستند یا در اثر تعلیمات نادرست دچار تصوراتی شده اند که از مبداء شرّ، امید خیر دارند.  این تصورات یکشبه ایجاد نمیشود و یکشبه هم از بین نمیرود، بلکه در بستر زمان شکل میگیرد.  بخشی ناشی از سیستم آموزشی حاکم و بخشی ناشی از فرهنگ عامه و آموزش های ضمنی در کوچه و بازار شکل میگیرد.  

   همه آنچه که ما را به نتیجه گیری مندرج در پاراگراف پیشین میرساند به موضوع آموزش، چه مستقیم و چه ضمنی، برمیگردد.  آنچه که قادر به ایجاد جهت گیری، درست یا غلط، در جامعه میباشد همانا راهنمائی و دستورالعمل های نظام حکومتی است.  یک دولت خدمتگزار و خیرخواه میتواند از کوتاه ترین راه اذهان جامعه را راست و درست سازد و برعکس.  در اینجا بدین نکته میرسیم که پاگرفتن استبداد ناشی از رویکرد ذهنی جامعه است که خود حاصل استمرار یک سیستم تک-روایتی از بالاست.  بعبارت دیگر، نطفه بحران های اخلاقی جامعه در عمیق ترین لایه های ذهن کوچک و بزرگ آن جامعه لانه کرده است.   در این دور باطل، ذهنیت و برداشت های ذهنی مردم دخیل است.

   در انتها بدین حقیقت میرسیم که ازماست که برماست.  بدون آنکه بخواهیم سهم عوامل خارجی را ناچیز جلوه دهیم، که همیشه وجود داشته و خواهد داشت، جامعه با جهت گیری فکری خود شرایط را ناخودآگاه برای استقرار روزگار سیاه خود آماده میسازد.  شکل گیری آن طی زمان است و برطرف ساختن آن نیز در طولانی مدت میسر است.  خوشبختانه هنوز نقطه امیدی وجود دارد و آن به زمانه ای مربوطست که در آن زندگی میکنیم.  امروزه فضای مجازی و تنوع رسانه ها، راه میانبری را در پیش گذاشته که رسوب زدائی چندصد ساله ذهن ها را در کوتاه مدت  مقدور میسازد.  اینکه چگونه و تا چه اندازه بهره برداری شود خود مسأله دیگریست.

   عناصر کلیدی در آموزش های غلط یکی فقدان عنصر شک گرائی است.  فقدان روحیه شک در افراد جامعه باعث حاکمیت خرافات و انواع مفاسد است.  علت فقدان روحیه شک همانا وجود سیستم تک-روایتی است.  چنین سیستمی بر پایه ایمان است و با هرشکل از شک مخالف است.  عنصر دیگر فقدان روحیه سؤال کردن است.  روحیه پرسشگری همواره اسباب دردسر نظام است و لذا سعی حاکمیت بر اینست که از مواجهه با سؤال پرهیز کند.  امروز سیستم آموزشی را بسمتی هدایت میکنند که بیش از پیش از این دو عنصر مهم پاک شود.  سیستم سعی بلیغ دارد تا با وارد کردن حوزویان به سیستم آموزشی، ذهن کودکان معصوم را از همان ابتدا ضایع کرده و این دو عنصر را از صحنه حذف کند.  در عوض، آرمان این سیستم، بازگشت به روش تقلید است که کمترین نیاز را به عقل دارد.  باطل السحر این نقشه های شیطانی همانا ترویج هرچه بیشتر روحیه پرسشگری و شک گرائی است.  در یک کلمه: عقل گرائی.

   یک روش ساده تر که برای توده آموزش ندیده هم کاربردی است، روش مقایسه است.  چند روز پیش که مصادف با عید فطر بود، طالبان افغانستان جشن گرفتند، البته بسبک خودشان.  امسال جشن و شادی آنان صدچندان بود زیرا که روز پیش از آن موفق شدند بحول و قوه الهی نزدیک 100 دختر دانش آموز را در مدرسه بقتل برسانند و در همین حدود هم معیوب و مفلوج و مجروح کنند.  در آئین آنان دختران حق تحصیل ندارند.  چند وقت پیشتر نیز عده ای دانش آموزان پسر را در یک آموزشگاه بقتل رساندند.  بطور کلی هیچکس حق تحصیل دانش ندارد.  دانش معنا ندارد، یک کتاب هست برای همه زمانها و همه مکانها.  کرامات ایشان شامل حال نوزادان و مادران یک زایشگاه نیز شده بود و تعداد زیادی از آنها را در بخش زایمان یک بیمارستان بقتل رساندند.  این یکی معلوم نشد طبق کدامیک از اصول لایتغیر خدای آنان بوده.  عده زیادی خبرنگار و مردم عادی را هم که تاکنون به اشکال مختلف کشته اند.  همه اینها در حالیست که باصطلاح در حال مذاکرات صلح اند.  یک فقره دروغ بین این طایفه رایج نبوده است که خوشبختانه مدتیست از آموزگاران خود یاد گرفته و به دروغ میگویند این تبهکاری ها کار ما نیست!  باری، این طایفه با همه سیاه کاری ها همان اعیادی را جشن میگیرند که ما میگیریم و همان عقایدی را دارند که ما داریم!  اینجاست که عقل سالم به داوری مینشیند و در حیرت فرو میرود که یک جای کار باید خراب باشد.  این مقایسه نه تنها برای همه آموزنده است بلکه میتواند برای عامه مردم که اهل مطالعه و استدلال نیستند نیز مفید و مؤثر واقع شود چه اینکه قیاس، ساده ترین امر منطقی است.  

   نتیجه آنکه فلاکت مردم خاورمیانه ناشی از آموزش های غلط رایج بین آنان است.  آموزشی که شامل آموزش های پایه و فرهنگ شفاهی نیز هست.  برخلاف تصوری که عامه از آموزش دارند و تصور میکنند که آموزش فقط ناظر بر امور علمی و فنی بوده و منحصر است به کارهای تخصصی، لیکن آموزش در معنای وسیع خود میتواند جامعه را بکلی دگرگون سازد.  اگر با فکر و عمل درست انجام شود، جامعه را انسانی کرده و آنرا بهشت برین روی زمین میکند، والاّ دوزخ واقعی را محقق میسازد.

 

  • مرتضی قریب
۱۶
ارديبهشت

مضمون های ناجور

    در مطالب پیشین، آموزه های غلط به نقد کشیده و درست اندیشیدن توصیه شد.  در مورد اثر آموزش و بکارگیری آموزه های درست نیز مطالبی گفته شد و اهمیت آن در برون رفت از فلاکت موجود ذکر شد.  اکنون به ذکر پاره ای از مصادیق آموزه های غلط خواهیم پرداخت.  مصادیقی از مضمون های ناجور که آگاهانه یا ناآگاهانه در ذهن ها جایگیر شده و منشاء صدمات زیادی برای خود و دیگران شده است.  گاهی هم ممکنست این مضمون ها در ابتدا به نیت خیری باب شده ولی بتدریج به انحراف کشیده شده است.  آگاهی از این قسم مضامین میتواند روشنگرانه باشد بشرطی که خوانندگان نیز آنچه از سایر مضمون ها بنظرشان میرسد را تذکر داده گوشزد کنند.  در زیر به طرح پاره ای که بیشتر رایج است میپردازیم:

1- برای رضای خدا انجام دادم.  یکی از وزرا در پاسخ خبرنگار که برای ثبت در تاریخ پرسیده بود چرا فلان کار را انجام دادید، میگوید "برای رضای خدا انجام دادم"!  در واقع این یک نوع گریز از پاسخگوئی است.  ابزاریست برای اینکه هرجا درمانده شدید، با گفتن آن نفسی به راحتی بکشید.  ببینیم معنای واقعی آن چیست.  اگر در روزگار کهن می بودیم و مهرپرستی رایج بود عبارت "برای رضای خورشید انجام دادم" همان کارکرد را میداشت.  اما امروز که این عبارت را میشنوند میخندند و آنرا مزاح تلقی میکنند زیرا خورشید ابداً اعتنائی بکار ما ندارد.  شاید بگوئیم "برای رضای منظومه خورشیدی انجام دادم" تا اندکی مؤثر تر باشد.  یا حتی بگوئیم "برای رضای کهکشان انجام دادم" تا خیلی مؤثرتر باشد.  در همه حال بشما میخندند و جدی نمیگیرند.  در نهایت امر ممکنست آفریدگار جهان را وجه المصالحه قرار داده بگوئیم "برای رضای خدا انجام دادم".  اینجا دیگر تأمل میکنند.  با توجه به سلسله مراتب ذکر شده انگشت به دهان میمانند چه بگویند.  حال آنکه منطقاً همگی از یک وزن برخوردارند و منطق قضیه یک چیز است.  اینجا فقط عادت ذهنی است که ما را متوقف کرده است.  عادت به وجه المصالحه قرار دادن مقدسات!   شنیدن اینگونه عبارات که نظایرش کم نیست باید شما را درباره مقصود گوینده هشیار سازد.

2- بلای آسمانی.  خشکسالی که میآید میگویند بلای آسمانیست.  قدری باران که میبارد و سیل جاری میشود میگویند بلای آسمانی نازل شده.  در حالیکه این بی لیاقتی مسئولین است که همه ساله این مشکلات تکرار میشود و کاری نمیکنند.  از حق نگذریم مشکل اصلی همانا ذهنیت غلط جامعه است که این تفکرات در او جاریست و بزرگ و کوچک بدان باورمندند.  این درست که شما مسئولین را نصب نکرده اید ولی آنها از همین جامعه با همین قسم از تفکر برخاسته اند.  آسمان را نمیتوان عوض کرد، ولی ذهن ها را میشود.  عقل که حاکم شود بلایا زمینی میشوند.

3- جاسوس بیگانه.  هر چند مدتی در تأسیساتی که میلیاردها دلار صرف آن شده خرابکاری میشود میگویند کار جاسوس بیگانه است.  دنبال چند نفر فکل کراواتی اُدکلن زده میگردند تا بعنوان جاسوس معرفی کنند.  پیدا نشد، گردن چند نفر فعالین زیست محیطی میاندازند که نگاه از راه دور اینان موجب خسارت شده.  یا دو تابعیتی های را نامحرم دانسته دستگیر میکنند.  یا ناشی از اقلیتهای دینی دانسته مرتباً آنها را به زندان میاندازند.  حال آنکه جاسوس، یگانه است نه بیگانه!  منطقاً او باید از همان وجنات و شکل و شمایلی برخوردار باشد که مرتب نعره مرگ بر غرب (و سابقاً بر شرق) سر داده و نفس کش میطلبد.  مادام که جامعه پذیرای عوامفریبی باشد، این طرز تلقی همواره کارگر میافتد.

4- عشق کردن آقازادگان مقیم خارج.  یکی از آدرس های غلط همین است. اغلب در فضای مجازی فیلم و عکس نحوه زندگی آقازاده ها و فرزندان وزرا و سایر مسئولین بلند پایه نشان داده میشود که بفرمائید این است سند خیانت مسئولین.  در حالیکه گناهی بر این فرزندان وارد نیست و آنان بطور طبیعی از ثروتی که برایشان فرستاده میشود استفاده کرده و لذت میبرند.  آیا انتظار اینست که پولهائی که پدرانشان فرستاده اند را برگردانده بخواهند به خزانه واریز شود؟  بجای گناهکار کردن این فرزندان باید سراغ سرچشمه رفته حسابرسی از آنجا شروع شود.  انتقادی اگر هست بر آن نظامی وارد است که اجازه میدهد رجال و سردمداران آن در تبلیغ برای معنویات سر به آسمان سائیده اما در عمل، خود و منسوبین را غرق در ثروت های دزدیده شده از مردم کند.  

5- سوء استفاده وزیر اروپائی.  از آنسو، خبری پخش شد به این مضمون که در فلان کشور اروپائی وزیری از تلفن وزارتخانه خود استفاده شخصی کرده به خانه زنگ زده است.  وزیر را جریمه و بدنام کردند.  در کشور ما هیاهو شد که بفرمائید اینست دموکراسی واقعی و اینست وضع اروپای لائیک و بی خدا و مقایسه کنید با وضع ما مقدسین باخدا با اینهمه اختلاس.  رسانه های ما برای این سیستم دست زده و هورا کشیدند.  حال آنکه جز افراط و تفریط چیز دیگری نیست.  هدیه یک کراوات یا یک جعبه سیگار رشوه قلمداد شده رئیس اجرائی مملکتی را تعلیق میکنند.  سخت گیری تا این درجه جز زدوبندهای سیاسی چیز دیگری نیست و نباید به پای سلامت سیستم گذاشت.  چه بسا عنصر ریب و ریا در آن غالب باشد.  چرا ریا؟  زیرا همان سیستم و چه بسا همان وزارتخانه در همان حال مشغول بند و بست با نظام های استبدادی در فروش ملزومات سرکوب برای مردمان آن دیار است. میگویند پشت درب آن رئیس بانک معروف که اختلاس نجومی کرده به خارج فرار کرد، نوشته بود "بدون وضو وارد نشوید"!  پس بهتر است به اینگونه جانماز آب کشیدن ها توجهی نکرده بلکه به عملکردهای آنان با شک و شبهه نگریسته شود.

6- سنگ اندازی کنید و اداره کنید.  اگر از یک منظر بیرونی به اوضاع کشور نگریسته شود مانند اینست که گویا بهترین نحوه اداره مملکت و استمرار اقتدارش چیزی نیست جز ایجاد بحران های بزرگ و سپس تعریف پروژه های متعدد برای رفع آن بحران ها.  اولین نوع اینگونه کار تراشی را البته در افسانه های یونان قدیم میخوانیم که آنجا یکی از تیتانها دچار خشم خدایان کوه المپ شد.  سزای او مقرر گردید تا تخته سنگ بزرگی را با زحمت زیاد غلتان به بالای کوه ببرد (شکل پیوست).  اما به محض رسیدن به قله، سنگ غلتیده به پائین سقوط میکند.  او مجدد این دور را تکرار و تکرار میکند و گرفتار یک لعن ابدی میشود.  متشابهاً، در این کشور نیز، اموری که بطور عادی در هرجای دیگر دنیا رتق و فتق میشود، سنگ های کلان به عمد در مسیر آن انداخته میشود تا برای رفع مشکل آنها تلاشهای زیادی در همه زمینه ها صورت گیرد. به محض اینکه حل بحران نزدیک میشود، مجدد سنگ های جدیدی آوار میشود تا این سیکل تکرار و تکرار گردد.  توگوئی خشم خدایان کوه المپ تمامی ندارد!

7- خود کفائی.  در ذیل این شعار چه میزان خسارات به زیرساخت های اقتصادی و طبیعت و محیط زیست که وارد نیامده.  خودکفائی و عدم وابستگی با آنکه نیت خیریست لیکن اگر فقط ظاهرسازی باشد تبدیل به شرّ میشود.  اصرار بر خودکفائی در زمینه محصولات کشاورزی و دادن مجوز بی رویه در حفر چاه و بهره برداری از آبهای زیرزمینی و سطحی، اثر معکوس بخشیده به زمین لم یزرع و دشت های فرونشست منجر شده.  ذهنیت های غلط حاکم بر امور همینجا خود را نشان میدهد.  غفلت از قانون اساسی بقا.  هر اقلیمی دارای میزان مشخص در متوسط بارش هاست.  مصرف آب نمیبایست از این حد فراتر رود و بلکه همواره بایست کمتر باشد تا سهم نیز طبیعت حفظ گردد. جمعیت ساکن در این اقلیم نیز باید با این منابع متناسب باشد.  سیاست افزایش مصرف آب کشاورزی برای کشت بیشتر بخاطر جمعیت بیشتر همراه با سیاست تشویق افزایش جمعیت، سریعترین راه برای انتحار ملی است.  باورکردنی نیست که دست اندر کاران آنرا ندانند.  اجازه بهره برداری بیرویه آب در سیاست راضی کردن کشاورز روزی به ضد خود منجر میشود، آن روزی که آب برای هیچکس وجود ندارد.  آن روز، امروز است.  همین مضمون عوام فریبانه خودکفائی در سایر بخش ها حاکم است.  آغاز عدم وابستگی با تفکر درست و مستقل شروع میشود.  

8- جنگ نعمت است.  شاید بیان چنین عبارتی در هیچ کجای دنیا و شاید در هیچ زمانی سابقه نداشته باشد.  حتی ممکنست جنگ سالارانی چون چنگیز و آتیلا هم چنین حرفی نزده باشند.  جنگ همواره فلاکت و بدبختی بوده و خواهد بود.  چنانکه سنگ نبشته های پیشینیان نیز آنرا مردود شمرده.  کما اینکه دعای داریوش هخامنشی در آن روزگار ناظر بر حفظ سرزمین از دروغ و خشکسالی و جنگ بوده است.  نعمت بودن جنگ فقط از یک ذهن بیمار ممکنست تراوش کند.  این بیماران روانی بصورت اقلیتی همواره وجود داشته و دارند منتها بدبختی هنگامی روی میآورد که آنها زمام امور را در دست گیرند.  جدیداً برای کاستن از کراهت جنگ، گویا پیشنهاد شده روی موشک ها بجای مرگ بر.. شعار های صلح و دوستی بنویسند.  در هر حال، فکر که بیمار باشد و شمشیر در دست زنگی مست نتایجش در همه عرصه ها نمایان میشود.  

9- ما خودمان خواسته ایم.  وزیری در پاسخ خبرنگار که چرا دریاهای جنوب را به چینی ها واگذار کرده اید و غیر از فقر ماهیگیران جنوب هزار و یک آسیب دیگر وارد ساخته اید، فقط یک جواب داشت: "ما خودمان خواسته ایم".  توضیح داد که این طرز زندگی را خودمان خواسته ایم و خودمان چنین وضعیتی را بر خودمان مقدر کرده ایم.  شاید منظور خودش و همفکرانش است و نه قاطبه مردم.  چه اینکه واضح است که نه مردم و نه حتی مجلس کذائی هیچیک به چنین چیزی رأی نداده اند.  شاید هم منظورش این باشد که شما مردم زمانی یکبار به ما رأی داده اید و تا ابد هرکار بکنیم خواه ناخواه باید مقبول شما باشد.  این ترفند نیز دیگر اثر ندارد.

نتیجه آنکه، جامعه امروز ما غرق در مضمون های ناجور است که فقط اندکی از آن در بالا نقل شد. نادرستی تعدادی به بداهت عقل آشکار و تعداد بیشتری لابلای ذهنیت جامعه مدفون و ناشناس است.  لازمست با نگاهی نقادانه و ذهنی پرسشگرانه همه چیز را فارغ از هرگونه تعصب مورد تجدید نظر قرار داد.

 

  • مرتضی قریب