فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
۰۲
مهر

جاودانگی

    پیرو مطلب قبلی درباره "تله پورتاسیون" ممکنست اینگونه تداعی کند که با این تکنیک میتوان به نوعی جاودانگی دست یافت.  انتهای فکر انسان را اگر بخوانید، ترس از مرگ است که سخت لانه کرده.  در یکی از مطالب پیشین نیز به مسأله مرگ اشاره کرده بودیم (مرگ و نگرانی ما، آبان 1397).  طبعاً ترس از مرگ ما را علاقمند به جاودانگی میسازد.  در مطلبی که قبلاً اشاره کرده ایم، اصل این علاقمندی و این تقاضا را زیر سوأل برده بودیم و نشان دادیم که هیچ سنخیتی با ناموس طبیعت ندارد.  شرط لازم برای جاودانگی، ثابت بودن وضع جسمانی وعدم تغییر است که این با اصل اساسی "تغییر" در تضاد است.  ضمناً چرا باید خود را موجود ویژه ای بدانیم که استحقاق جاودانه شدن داشته باشیم.  این "باید" از کجا میآید و چه سودی برای کائنات دارد؟  راستش را بخواهید، اگر برای کائنات سودی نداشته باشد اما برای شرکت های سودجو که دارد.  چرا که نه؟

    شرکتی در آمریکا وجود دارد که علاقمندان به جاودانگی را ناامید نمیکند.  توضیحات این شرکت مقرر میدارد که با دریافت حدود 200،000 دلار جسم متقاضی را بعد مرگ فریز کرده و تا مدت نامعلومی در شرایط دمای ازت مایع نگاهداری میکند.  البته در چنین دمائی، اغلب اجسام تُرد و شکننده میشوند که لابد برای آن فکری کرده اند.  اصولاً مرگ، بیزینسی سودآور است که لزوماً منحصر به کشورهای کاپیتالیستی نیست بلکه سود آن در نظام های دینی بیشتر بوده و گاه سر به جهنم میزند که در کشور خود شاهد آن هستیم.  اصولاً در اینگونه نظام ها، همه توجهات حول و حوش مرگ است و چیزی که جایگاه ندارد شادی و سرزندگی است.  ضمن اینکه ترس توده ها از مرگ، خود ابزاری در دست نظام برای کنترل آنها نیز هست.  باری، پیشنهاد شرکت مزبور اینست که در آینده که راه حل های پزشکی توسعه می یابند و بسیاری از بیماری ها درمان پذیر میشوند، جسم منجمد شده را دوباره به زندگی بازمیگردانند.  بد فکری نیست!  اما برای آنها که بودجه ای چنین گزاف ندارند، شرکت راه حل ارزان تری هم پیش پا گذاشته است و آن فریز کردن مغز است که انسانیت انسان در آنجا میگذرد.  آنها که این راه دوم را انتخاب میکنند عاقل ترند زیرا تمام شخصیت انسان و منش آدمی در مغز میگذرد و نه در جوارح دیگر و یا بقول قدیمی ها در قلب.  این شرکت، برای سادگی، سر را از تن جدا کرده و در حالیکه مغز هنوز درون جمجمه است یکجا آنرا فریز میکند.  طبعاً نسبت به راه اول فضای کمتری اشغال کرده و ارزانتر تمام میشود.

     اما آیا آنچه منِ من را میسازد فقط مادّه خاکستری مغز است؟  بنظر نمیرسد اینطور باشد.  آنچه شخصیت من را میسازد، نرم افزاری است که درون مغز جایگزین شده و با مرگ از بین میرود.  درست همانگونه که با خاموش کردن کامپیوتر تمامی حافظه فعال نیز از بین میرود.  هیچ راهی برای بازیابی محتویات RAM نیست مگر آنرا قبلاً جائی ضبط کرده باشیم.  متشابهاً بنظر میرسد که تنها راه بازگشت من به دنیای آینده، ذخیره حافظه مغز و آنچه منش و شخصیت مرا تشکیل میدهد باشد.  آنچه منش من یا من بودن من را در مغز تشکیل میدهد عبارتست از مجموعه کل خاطرات از زمان طفولیت تا زمان مرگ.  این اطلاعات همگی ناشی از تجربه های زندگانی که تحت تأثیر ژنتیک شخص صورت گرفته است میباشد.  لذا نسخه برداری از اطلاعات ژنتیک فرد در این راستا نیز امریست لازم.  چنانچه ژنتیک فرد منهای خاطرات، کپی برداری شده باشد مثل آنست که همان فرد را مجدد به زندگی بازگردانده باشیم اما در زمان و محل دیگری و تحت شرایط متفاوتی که طبعاً از خاطرات گذشته خود تهی خواهد بود.  اگر چنین کاری اصولاً امکانپذیر باشد، دیگر نیازی به منجمد سازی بدن فرد یا جمجمه وی نیست.  در اینجا بدن هیچکاره است.  بعبارت دیگر، اگر نرم افزار کپی شده فرد متوفی روی مغز شخص زنده ای پیاده شود، مثل آنست که صاحب آن شخصیت به زندگی بازگشته باشد.  هیچ نیازی به منجمد سازی بدن نیست.

     در یکی از مطالب قدیمی (افق جدید، اردیبهشت 1395)، اتفاقاً بحثی مرتبط با این مسأله داشته ایم.  آنجا از این احتمال بحث شد که شاید در آینده، حتی نیازی به پیاده سازی این خاطرات روی موجود زنده هم نباشد.  چه اینکه همه چیز در مغز میگذرد.  یک بوی خوش، محل خاصی در مغز را متأثر میسازد.  تماشای یک فیلم یا تأتر یا هر صحنه دیگری نیز، متشابهاً، محل دیگری از مغز را تحریک کرده و اثر بخشی خود را بجا میگذارد.  بعلاوه، سایر نرم افزارهای مغز درگذشتگان دیگر را میتوان در یک شبکه بیکدیگر متصل کرده و دوستان و خویشان، مانند زمان زنده بودن، همچنان با یکدیگر در ارتباط بوده و نوعی زندگی اصطلاحاً جاودانی را تجربه نمایند.  بسیاری از ابتکارات و اختراعاتی که امروزه شاهد آنیم، زمانی جز خواب و خیال و حداکثر نوعی گمانه زنی روشنفکری نبوده است.

     فهم این حقیقت که منش و شخصیت فرد در مغز و حافظه او مستقر است موضوع پیچیده ای نیست.  بسیار دیده یا شنیده ایم که فرد بسیار پیش از مرگ دچار زوال عقل میشود.  بطوریکه او خویشان و حتی فرزندان خود را نیز نمی شناسد.  در بدترین شرایط حافظه او بکلی پاک میشود و شخصیت او زایل شده و اصطلاحاً منِ او از بین میرود.  او حتی خود را هم بجا نمی آورد و اگر گم شود نمیتواند بگوید چه کسی است.  هیکل مادّی در این ماجرا نقشی بازی نمیکند.  

     نتیجه آنکه، راه برای گمانه زنی در این مسیر بسیار دراز است.  چه بهتر که در زمان حال زندگی کرده و گذشته را چراغی فرا راه آینده ساخت.  بیائید نیکوترین کاری که امروز برای خود و دیگران میتوانیم بجا آوریم انجام دهیم.

  • مرتضی قریب
۲۷
شهریور

 

توجه    توجه    توجه

 

 

گویا بسیاری از خوانندگان این وبگاه هنوز از امکان ارسال نظرات خود و چگونگی آن آگاهی ندارند.  کافیست به پائین مطلب مورد نظر خود نگاه کنید که با علامت "نظر" خودنمائی میکند.  با فشردن آن پنجره ای باز میشود که میتوانید پیام خود را درج فرمائید.  میتوانید بصورت ناشناس ارسال کنید یا با نام خودتان یا نام مستعار باشد ولی مطلب خصوصی فقط توسط اینجانب دیده شود و یا آدرس پست الکترونیک شما هم درج شود تا پیام برای همه دیده شود.  لطفاً از این امکاناتی که در دست دارید برای نقد مطالب و هرگونه درج نظر استفاده فرمائید

فراموش نشود در پایان دکمه "ارسال" را فشار دهید!

  • مرتضی قریب
۱۷
شهریور

تله پورتاسیون

     از جمله مطالبی که گهگاه مورد پرسش خوانندگان قرار میگیرد موضوعاتی در لبه داستانهای علمی تخیلی است که یکی از آنها موضوع تیتر این مقاله است.  موضوع حاضر نسبت به موضوعات دیگری مثل بشقاب پرنده ها یا جزیره برمودا و امثال آن به مبانی دانش نزدیکتر است.  اما بهر حال سوء برداشت هائی وجود دارد که اینجا بدان اشاره میکنیم.  معنی لغوی تیتر فوق به معنای "انتقال به راه دور" است.  معنای عامّه فهم آن یعنی انتقال مادّه به راه دور و یا آنچه در داستانهای علمی تخیلی میگذرد یعنی قهرمان داستان را آناً به جای دیگری بفرستیم بدون آنکه از هیچ وسیله نقلیه ای استفاده شده باشد.  این موضوعی جذاب برای بسیاری از علاقمندان میتواند باشد.  آیا علم و تکنولوژی به درجه ای رسیده است که چنین چیزی عملی شود؟ 

     اصل موضوع برمیگردد به یک بحث فیزیک نظری که سالها پیش مطرح گردید.  به محض بوجود آمدن مکانیک کوانتومی در اوائل قرن بیستم، شور و هیجان زیادی در بین فیزیکدانان ایجاد گردید که پنجره جدیدی را برروی فیزیک گشوده میدیدند.  از ورای این پنجره جدید امکانات تازه ای روی فیزیک گشوده شد که قبلاً فیزیک جا افتاده مورد قبول توده فیزیکدانان اجازه نمیداد.  از همین رو، عده ای از فیزیکدانان معروف مثل انیشتن از همان ابتدا با مکانیک کوانتومی به مخالفت برخاستند.  از جمله اینکه انیشتن و دو تن دیگر در 1935 آزمایشی ذهنی را پیش کشیدند که نارسائی احتمالی این رشته جدید را نشان میداد.  از جمله نتایج این ادعای مطرح شده این بود که چگونه میتوان خاصیتی از یک سیستم را پیش بینی کرد بدون آنکه اختلالی درون آن بوجود آورد.  در ادامه این مباحثات، چیستی واقعیت کوانتومی مطرح شده و بدنبال آن به موضوع دیگری بنام قضیه بل در 1964 منجر گردید.  مکانیک کوانتوم بر اساس رفتار آماری تعداد زیادی ذرات است که وقتی پای یک ذره درمیان باشد مشکلات زیادی را بوجود میآورد از جمله اینکه در آزمایش دوشکاف برای پراش نور، فوتون منفرد چگونه تصمیم میگیرد که از کدام شکاف عبور کند.  وجه دیگری از قضیه فوق بدین شکل ارائه شده که اگر یک مولکول دو اتمی در فضای آزاد با اسپین صفر در نظر گرفته شود و متعاقباً به دو اتم مجزا هریک با اسپین 1/2 تجزیه شود آنگاه اندازه گیری چه نشان خواهد داد؟  اگر این دو اتم به دو سوی مخالف فرار کنند، مجموع اسپین کل لازمست همچنان صفر باقی بماند.  اگر اندازه گیری، اسپین یکی را بالا نشان داد، لازم میآید که دیگری، حتی بدون اندازه گیری، دارای اسپین پائین باشد.  قبل از اندازه گیری هیچ معلوم نیست اسپین اولی چطور باشد، میتواند بالا یا پائین باشد.  اما به محض آشکار شدن آن، بلافاصله و آناً اسپین آن یک دیگر که ممکنست در مسافت های خیلی دور باشد مقدار مخالف را اختیار میکند.  در اینجا حداکثر چیزی که مبادله میشود "اطلاعات" است.  مادّه فیزیکی منتقل نمیشود!  

     در بحث تله پورتاسیون، اینطور تصور شده که بر مبنای همبستگی کوانتوم مکانیکی (Quantum Entanglement) مادّه منتقل میشود.  یعنی در واقع یک کپی برابر اصل از آنچه در دست است بجای دیگر میرود.  بدنبال آن، در داستان های علمی چنین فرض کرده اند که اگر یک اتم قابلیت انتقال به راه دور را داشته باشد پس مجموعه اتمها و از جمله جسم آدم ها نیز علی الاصول میتواند بطور آنی از محلی به محل دیگر منتقل شود.  به دلائلی، با عذر خواهی از علاقمندان علمی-تخیلی، چنین چیزی امکانپذیر نیست.  همانطور که گفتیم اگر مبادله ای درکار باشد، مبادله اطلاعات است و نه مادّه.  دوم اینکه حتی اگر فرض کنیم این کار با یک اتم مادّی امکانپذیر باشد، اما انتقال انسان یا هر موجود دیگری میسر نیست.  زیرا نوبت اتم های بعدی که میرسد، هیچ معلوم نیست بتوان آنها را درست به همان جائی برد و در همان وضعیتی مستقر کرد که در نمونه واقعی موجود است.  بعبارت دیگر چنین انتقالی برای اجسام معمولی زیر سوأل خواهد بود.  اما در هر حال میتوان این نوید را به علاقمندان داد که ادامه تحقیقات در این حوزه دستکم ممکنست به تکنولوژی پیشرفته در رمز نگاری کوانتومی بیانجامد که به رمزهای غیر قابل شکست منتهی شود.  

      نتیجه کلی از این بحث آنکه همواره در کنار موضوعات علمی، فضائی نیز برای گمانه زنی های آینده نگر ایجاد میشود.  این ویژگی برای مقولاتی که در لبه علم و تکنولوژی واقع است بارزتر و نمایان تر است و بسیاری را بخود جلب میکند.  جنبه مثبت این گونه آینده نگری ها دادن ایده به کسانی است که مشتاق جستجو در راه های جدید هستند و نوآوری در حوزه علم و تکنولوژی را هدف قرار داده اند.  منتها مانند هر پدیده دیگری جنبه منفی نیز وجود دارد که عده ای با سوء استفاده از مقام شامخ علم، برداشت های نادرست خود را بویژه در حوزه ایدئولوژی بر دیگران تحمیل میکنند.   مطلبی که شبیه تله پورتاسیون است موضوع معراج پیامبران است که میگویند حضرت در بازگشت به منزل مشاهده کردند که کلون در همچنان تکان میخورد، یعنی کنایه از کوتاهی زمان رفت و برگشت.  اینجاست که به زعم آنها نسبیت بکمک آمده و از نظر علمی این مسافرت طولانی را توجیه میکند.  در حالیکه با این سوء استفاده ناشیانه به اصل موضوع ناخواسته خدشه وارد ساخته اند.  زیرا بنا به نتایج نظریه نسبیت، برای کسی که با سرعت نزدیک نور عازم مسافرت فضا شده است و بر او زمان کوتاهی گذشته است، در بازگشت چیزی را که مشاهده میکند، مرور زمان بسیاربیشتری بر پدیده های زمینی است و نه عکس آن!  یعنی مثلاً مشاهده میکند که موریانه در را بکلی خورده و بر زمین افتاده است، کنایه از گذشت زمانی طولانی.  متأسفانه آنچه در این دوران مشاهده میشود، استفاده از شبه علم در خدمت مباحث ایدئولوژیک است که بجای نتیجه مثبت، اتفاقاً مردم را از اخلاقیات دورتر ساخته است.  اصرار بر موجّه جلوه دادن هرآنچه در حوزه ایدئولوژیست و مصرف کردن بی دریغ هرآنچه در حوزه فرهنگی و علمیست در این راستا، نتایجی به بار خواهد آورد درست برخلاف آنچه مقصود بوده است.  امروزه دامنه سوء استفاده ها حتی به حوزه علم نیز تسرّی پیدا کرده است و با "مصادره به مطلوب" که از مغالطات رایج است، پیشاپیش آنچه را مورد پرسش است ثابت شده فرض میکنند.

    

  • مرتضی قریب
۱۳
شهریور

حقیقت و عدد، نگاهی دوباره

     پیرو مطلب قبلی، یکی از خوانندگان که نتوانست نظرش را در وبلاگ درج کند نقدی بشرح زیر ارائه داد: " اگر برداشت من درست باشد، کانت گفته واقعیت امریست که مستقل از ما و درک ما وجود دارد.  حقیقت، درک ما از واقعیت است.  هرچه دانش ما ورزیده تر شود، حقیقت به واقعیت نزدیکتر میشود.  آیا میشود که حقیقت منطبق با واقعیت شود؟ نظر من "خیر" است.  از نظر عددی هم اگر نامحتمل را صفر فرض نکنیم نهایتاً احتمال جدایی حقیقت با واقعیت صفر نخواهد شد.  البته همانطور که اشاره کرده اید احتمال بسیار جزیی را اصولاً منظور نمیکنیم وگرنه در گرداب تسلسل بحث فلسفی غرق میشویم.  فقط با علم و دانش و استمرار در پیشبرد آنهاست که میتوان شناخت ما از عالم هستی، یا همان حقیقت، هرچه بیشتر به واقعیت نزدیک شد."

    البته ایشان جای حقیقت و واقعیت را جابجا گرفته اند زیرا آنچه درمیان فلاسفه رسم است، آن موجودیت مطلق و آرمانی را حقیقت (Truth) میگویند و آنچه را ما با تجربه یا قیاس درمیابیم واقعیت میگویند.  در هر حال مهم نیست و بحث الفاظ نیست و بهر حال ایشان نیز همان نظر مطلب قبلی ما را تایید کرده اند.  با این تفاوت که منکر انطباق واقعیت بر حقیقت شده اند.  چند نکته وجود دارد و در ادامه مثالی میزنیم که شاید مفید باشد.  وقتی ادعا میکنیم این دو با هم یکی نیستند معنی دیگرش اینست که ما بر هردو شناخت داریم و مقایسه کرده ایم و به این نتیجه رسیده ایم که با هم فرق دارند.  بسیار خوب! اگر شما قبلاً حقیقت مطلق را دریافته اید پس این دیگر چه حرفی است که میگوئیم شناخت کامل نداریم و واقعیت دور از حقیقت است!  و در غیر اینصورت، موجودیتی را که نمیشناسیم چگونه میخواهیم مقایسه ای با آن صورت دهیم؟  مگر میتوانیم شیء شناخته شده ای را با چیز ناشناخته ای مقایسه کنیم؟  لذا باین نتیجه میرسیم که واژه "حقیقت" یک واژه آرمانی است درست در امتداد همان خط فکری افلاطون که از دوهزار و چندصد سال پیش تاکنون همینطور ادامه داشته و خاری در چشمان دوستداران دانش شده است.  اتفاقاً واژه آرمانی ترجمه "ایده آل" ایشان است یعنی موجودات حقیقی در عالم "ایده"ها یا همان "مُثُل"ها هستند و واقعیت عالم ما، سایه ای از آن موجودات ایده آل و "حقیقی" است.  بسیاری از دانشجویان و روشنفکران ما هنوز گرفتار "ایده" ها و مفاهیم افلاطون و ایده آلیست های بعد وی هستند.  باید اذعان کرد متأسفانه بسیاری از ما گرفتار اسم و رسم هستیم و به محض اینکه نام کانت یا هگل میآید از ترس رعشه بر اندام مستولی شده و ناخودآگاه بر هر فکرشان صحه میگذاریم.  اینها همه ناشی از نبود بحث و آن نیز ناشی از نبود محیط آزاد برای هرگونه بحث است.  چنانچه خوانندگان طالب باشند میتوان با استفاده از نظرات آنها این روشنگری را ادامه داد.  بطور بسیار خلاصه تنها چیزی که در تکمیل این بحث میتوان گفت اشاره به ریشه های این تفکر است.  گویا افلاطون با علاقه زیاد به هندسه و ریاضیات و کشف این مطلب که دانش ریاضی مستقل از تجربه منجر به شناخت میشود و این شناخت کامل و مطلق است، با آنالوژی و مقایسه نتیجه گرفت که یک دنیای ایده آل مشابه با جهان فعلی وجود دارد که "حقیقت" ها آنجاست.  استدلالش گویا چنین بود که اشکال هندسی و مثلاً مثلثی که در هندسه استفاده میکنیم از برخورد سه خط مستقیم بوجود آمده.  اما خط فقط یک بُعد دارد و فاقد ضخامت است.  چنین خطی در عالم ایده آل وجود دارد و نه روی کاغذ یا شنهای لب ساحل.  نتایج و قضایای منتج در هندسه با این تعاریف ایده آل است که وجود می یابد ولی در دنیای ما وجود ندارد.  اما برای ما در دانش امروزی، همانطور که در مطلب سابق گفتیم، حقیقت و واقعیت عملاً یکی است و با هردرجه از دقت که اندازه گیری کنیم یا محاسبه کنیم، حقیقت با همان درجه از دقت همان است.  عدد پی با سه رقم یا معنی 3.14 حقیقت است.  با 6 رقم با معنی 3.14159 باز هم حقیقت است، منتها با دقت بیشتر.  محیط یا مساحت دایره از کدام عدد پی استفاده میکند؟  آن دایره ایده آل در دنیای مُثُل ها از عدد پی با چند رقم اعشار درست شده؟  از بینهایت؟!! به مناظره فیلسوف مابعدالطبیعی در دفتر املاک و مستغلات توجه کنید:

      با رونق گرفتن معاملات زمینهای شمال کشور و با توجه باینکه قرار است این تنها باریکه سرسبز کشور نیز به میمنت و مبارکی تبدیل به ویلا و آپارتمان شده تا نهایتاً کل کشور بطور کامل و با موفقیت تمام به عرصه بیابان تبدیل شده و دستآوردهای درخشان کشور کامل و چشمان دنیا را خیره کند، کشاورزی میخواهد زمین مزروعی خود را فروخته و تبدیل به ویلا کرده و با پول آن سور و سات سفرهای زیارتی را تأمین کند.  فیلسوف مابعدالطبیعی ما بعنوان خریدار در یکی از صدها هزار دفتر املاک شمال حضور بهمرسانده است.  بر سر قیمت مترمربع زمین توافق شده اما موضوع آزار دهنده مساحت زمین است که شکل ذوزنقه دارد.  معاملات ملکی با خط کش قطر آنرا رسم کرده و به دو مثلث تجزیه میکند.  متعاقباً مساحت هریک را حساب کرده و مساحت کل زمین را بدست آورده در قیمت فی زمین ضرب میکند.  فروشنده مطالبه پول میکند.  فیلسوف وسواسی کمی فکر کرده و در محاسبه مساحات تردید وارد میکند.  او میگوید مثلث واقعی دارای خطوط ایده آل و فاقد ضخامت است و من چنین چیزی اینجا نمیبینم و با این حرف مدعی میشود که پول بیشتری از او میگیرند.  او این محاسبه را فاقد حقیقت قلمداد میکند و تخفیف عمده فروشنده را هم جایز نمیداند زیرا او طرفدار حقیقت است و نه چیزی کمتر از حقیقت.  خلاصه هر کار میکنند، فیلسوف مابعدالطبیعی ما تن به این معامله شیرین نمیدهد و به دلیل تفاوت "واقعیت" با "حقیقت" این معامله سر نمیگیرد.  

     داستان بی سرانجام بالا پیوست هائی هم دارد.  فیلسوف ما نمیدانست که تازه اگر مشکلش با مساحت حل میشد مشکل دیگری هم وجود میداشت.  سطح کره زمین کروی است و نه مسطح و لذا حقیقت مثلث های رسم شده روی آن که موسوم است به مثلثات کروی، قوانین آن با مثلثات مسطحه (اقلیدسی) متفاوت است.  حقیقت امر اینجا دشوارتر میشود.  حتی اگر این هم حل شود مشکل دیگری وجود دارد و آن اینکه زمین کره کامل نیست که مثلثات کروی روی آن دقیقاً حقیقت داشته باشد.  در استوا کمی برآمده است و در قطبین فرورفته.  این سطح واقعی موسوم است به ژئوئید (Geoid) که منطبق بر سطح آزاد اقیانوس هاست.  معلوم نیست که فیلسوف میتوانست از پس اینهمه حقایق تو در تو برآید یا نه.  در حالیکه روز بعد، یک بازاری سرشناس سر رسید و کار را با قبول سه یا چهار رقم با معنی تمام کرد.  همه، منهای فیلسوف، بکام دل رسیدند!

    اگر به این داستان میخندید بدانید و آگاه باشید که همه ما بنوعی به این طنز گرفتاریم.  با اینکه جمعیت درس خوانده های ما خوشبختانه زیاد است اما فاقد عمق است.  جمعیت آنها که دانش آنان عمق کافی داشته باشد بسیار کوچک است و اتفاقاً همین جمعیت است که میتواند در هر گونه تغییرات اساسی جامعه مفید و مؤثر واقع شود.  مکرر شاهد دانشجویانی هستیم که تصور میکنند هرچه ارقام بعد ممیز آنان بیشتر باشد کارشان دقیقتر و به حقیقت نزدیکتر است.  غافل از اینکه پیکره اصلی عدد آنها نادرست است.  ریشه اینها به مقاطع تحصیلی دبستان و دبیرستان بازمیگردد و آن نیز به دانشگاه و بنیادهای دیگر اجتماع که قبلاً به تفصیل در مطالب پیشین عرض کرده ایم.  افتادن بر مسیر درست عزمی ملی میطلبد که در حال و هوای فعلی میسر نیست.  دو تلاش روی دو مسیر موازی لازمست همزمان صورت گیرد.  تلاش مستمر کنشگران سیاسی و حقوق اجتماعی که خوشبختانه در جریان است و امریست لازم.  و تلاشی در عمق ولی بطئی و کند و در عین حال اساسی و بنیادی که با اصلاح آموزه های ذهنی فرد فرد ما سروکار دارد و بدون آن، نتایج تلاش اول استمرار نخواهد یافت.  اولی نسبتاً آسان و دومی بسیار مشکل.

  • مرتضی قریب
۲۸
مرداد

حقیقت و عدد

     در مطالب پیشین (مثل پیش بینی آینده، 99/5/20) بسیار از "حقیقت " یاد کرده ایم و اینکه آیا مشاهدات تجربی که مستلزم اندازه گیری و کار با عدد است قادر به وصول ما به حقیقت هست یا خیر.  پیش از پرداختن به این موضوع لازمست بگوئیم اصطلاح دیگری نیز هست بنام "واقعیت".   معمولاً این دو واژه یعنی حقیقت و واقعیت جانشین یکدیگر استفاده میشوند و در بیان روزمره تفاوتی بین آنها قائل نمیشویم.  در مباحث فلسفی، واژه واقعیت برای امور حسّی و تجربی بکار میرود و تقریباً شامل همه آن چیزهائی که با آنها روبرو میشویم هست.  مثلاً اینکه روز و شبی وجود دارد یک واقعیت است.  مرگ یک واقعیت است.  در حالیکه حقیقت بیشتر درباره کُنه موجودات بویژه چیزهای عقلانی و ذهنی که دسترسی مستقیم بدانها نداریم بکار میرود و انتظار میرود چیزی ثابت و یگانه باشد.  مثلاً حقیقت زندگانی چیست؟  یا حقیقت مرگ چیست؟  حقیقت ممکنست با واقعیت حسّی ما تفاوت داشته باشد که میدانیم سوفسطائیان آنرا نسبی میپنداشتند.  مثلاً هوای امروز شهر ما برای یکی که از هند آمده خنک و مطبوع است حال آنکه برای فرد اسکیمو سوزان و آزار دهنده است.  دو واقعیت متفاوت داریم اما حقیقت که قرار است یگانه باشد کدام است؟  در روزگار باستان، سوفسطائیان نتیجه گرفتند که حقیقت نیز نسبی است و لذا هم فرد هندی حقیقتی را بیان میکند و هم فرد اسکیمو.  در بخش قبلی (ارزیابی خوب و بد، 99/5/14) دیدیم که اگر آنچه به ذائقه خوب مینماید معیار حقیقت باشد و حسّ ما داور ما باشد، ما نیز باید با سوفسطائیان همعقیده باشیم.  اما اگر خود را محور قرار ندهیم وضع طور دیگری خواهد بود.  از چند صد سال پیش که اندازه گیری دما میسر شد و دماسنج اختراع شد، پاسخ به مسأله فوق آسان شد.  در حالیکه هندی و اسکیمو دو واقعیت متفاوت را درک میکنند، اما حقیقت با اندازه گیری میزان گرما توسط دماسنج برای هردو عددی واحد است و امروز هردو برسر آن توافق دارند.  یعنی حقیقت موجودیتی مستقل از من و شما دارد.  به لحاظ تاریخی، حقیقت چیزیست که ایدهآلیست ها بدنبال آن بوده اند.  افلاطون میگفت که حقیقت مطلق، مُثُل ها یا همان ایده ها هستند که خارج از دسترس ما هستند.  ما فقط با تظاهرات آنها سروکار داریم که دنیای تجربی ما را میسازند.  کانت اصطلاح "شئ فی نفسه" را برای همین معنی بکار برد.  یعنی وجود شئ مستقل از حضور ما و درک ما.  او بین جهان تجربی ما (واقعیت ها) و واقعیت های بنیادین پسِ آن (حقایق) تمایز قائل میشود.  چکیده فلسفه او همینست که معرفت ما منحصر به دانش پدیده هاست ولی آن حقایق معقول در پشت پدیده ها برای همیشه از دسترس ما خارجند.  این در حالیست که روش علمی ادعا میکند که حقیقت امریست عینی و مورد قبول همگانی.  مهمتر از همه اینکه همواره بطور سیستماتیک میتوان به حقیقت اشیاء نزدیک و نزدیکتر شد.  

      اکنون ببینیم تلاش های ما در حوزه دانش چقدر ما را به حقیقت نزدیک میکند.  آیا اصولاً چنین شانسی وجود دارد که ارزش تلاش در این مسیر را داشته باشد؟  اگر از پیروان راستین مکتب افلاطون و مریدان ایده آلیست وی باشیم، حقیقت جهان تا ابد دور از درک و فهم ما خواهد بود.  در حالیکه مکتب رئالیسم (واقع گرائی) بر این عقیده است که حقیقت جهان همین واقعیات رو در روی ماست.  ارسطو کمتر سخت گیر بود و به واقعیات جهان خارج اذعان داشت.  بواقع، هیچ راه حل مستقلی برای اثبات اینکه کدام درست میگوید وجود ندارد.  اما در عین حال هیچ دلیلی هم وجود ندارد که احساس کنیم این جهان ملموس، جهان حقیقی نیست و نقد را رها و نسیه را بچسبیم.  از دیدگاه علم، مادام که دلایل قانع کننده ای دال بر وجود حقایق اصیل تری ماوراء جهان پدیده ها عرضه نشده است حقیقت و واقعیت یکی شمرده میشود.  البته اگر چنین کشفی هم صورت گیرد، آن چیزِ دیگر خود بخود از ماوراء جهان وارد حوزه جهان مادّی و جزئی از آن خواهد شد.  خلاصه اینکه در بحث حاضر پرسش این است که آیا دانش طبیعت ما را به حقیقت آن رهنمون خواهد کرد یا خیر.  عمده ترین دانش طبیعت همانا فیزیک است و فیزیک بدون عدد هیچ است.  لذا این اعداد که حاصل اندازه گیری هاست آیا هیچ تشابهی با حقیقت مطلوب دارد یا خیر؟

     برای روشن شدن موضوع، بیائید به بدترین سناریو توجه کنیم.  سکه ای را پرتاب کرده ایم، اصلاً چه شانسی برای پائین آمدن سکه هست؟ - صرفنظر از شیر و خط بودن آن.  طبعاً بدون تأمل خواهید گفت این چه سوألی است؟  معلوم است که یقیناً پائین خواهد افتاد.  بدون شک!  اما قبلاً دیدیم و نشان دادیم که به سبب حرکات شانسی و ارتعاشی اتم ها و مولکولهای سازنده سکه در جهات مختلف، همواره این شانس وجود دارد که دفعتاً حرکت تمامی آنها، یا دستکم بخش اعظم آنها، همسو شده و سکه را به یکسو و مثلاً به بالا پرتاب کند.  احتمال چنین رفتاری صفر نیست اما از هر عددی که تصور کنید کوچکتر است.  نه تنها ما شاهد وقوع چنین رفتارهائی نبوده ایم بلکه از زمان حضرت آدم بدینسو نیز کسی شاهد نبوده است.  بنا بر قوانین آمار، برآیند حرکات شانسی انفرادی اتمها صفر است و تنها چیزی که مشاهده میشود، رفتار ناشی از منتجه نیروهای خارجی است که قوانین مکانیک آنرا دیکته میکند.  در طبقات خارجی اتمسفر که فاصله بین برخورد مولکول ها خیلی زیاد است، همواره برخی از اجزاء سبکتر اتمسفر، که گاهی سرعت بیشتری کسب میکنند، محتمل است زمین را برای همیشه ترک کنند.  سکه ای را که رها کرده ایم با چه احتمالی بر زمین میافتد؟  در اینجا سکه یا هر جسم دیگر نه یک ذره بلکه حاوی تعداد پرشماری ذره است.  چقدر؟ این تعداد از مرتبه  1020 میباشد.  ضمن اینکه محتمل است سکه به بالا پرواز کند اما با احتمال بیشتری سقوط کرده بر زمین خواهد افتاد.  این احتمال چقدر است؟  برای سادگی فرض کنید از بینهایت امتداد های متصور که هر ذره میتواند حرکت کند فقط و فقط دو امتداد بالا و پائین را برای حرکت تصادفی ذرات سازنده سکه جایز بدانیم.  یک محاسبه ساده احتمال سقوط را برحسب درصد نشان میدهد: 

%،،،،،،99.999999999 = احتمال افتادن روی زمین

تعداد 9 های بعد از ممیز چقدر است؟ 10 تا؟ 100 تا؟ 1000000 تا؟ خیر.  1020 عدد! فرض کنید برای نوشتن هریک از 9 ها 1 میلیمتر فضای کاغذ مصرف شود و همه چسبیده بهم نوشته شود.  اگر کاغذ باندازه کافی جا داشته باشد و تمام ارقام بعد ممیز را ادامه دهیم طولی بیش از 10 سال نوری جا میگیرد! یعنی ماوراء نزدیکترین ستاره کهکشان.  احتمال اینکه سکه بسمت بالا پرواز کند چقدر است؟  طبعاً 1 منهای عدد فوق.  این دو عدد یکی آنقدر بزرگ و دیگری آنقدر کوچک است که اولی را میگوئیم حتماً رخ میدهد و دومی را میگوئیم قطعاً رخ نمیدهد.  

    در مثالی که زدیم، حقیقت کدام است؟ در بین مردم عادی اینگونه رواج دارد که وقتی صحبت از حقیقت است منتظر شنیدن توصیف  100% پشتبند آن نیز هستند.  اگر وقوع چیزی ملازم با 100% نباشد توگوئی حقیقتی بر آن مترتب نیست.  اما اینجا در این مثال واقعی دیدیم که چیزی را که مردم عادی 100% میپندارند آن صد در صد مطلقی که میپندارند نیست.  جالبست که اولین بار که چنین بحثی را مطرح کردیم یکی با خوشحالی اظهار کرد که شما بهترین توجیه وجودی "معجزه" را اعلام کردید.  مردم معمولاً بدنبال تأیید علایق خود هستند و به نقش عدد و رقم اعتنائی ندارند.  مثلاً کسی که تصمیمش را گرفته باشد که در بحبوحه زمستان از راهی که احتمال ریزش بهمن و انسداد راه 99.99% است به مقصد برود، شما نمیتوانید او را منصرف کنید زیرا او 0.01% را میبیند اما عدد بزرگتر را نمیبیند.  گو اینکه اگر پای منافع شخصی در میان باشد، دقت ریاضی افراد شدت میگیرد.  بهر روی، در سایر زمینه ها که درباره دستآوردهای دانش صحبت میشود، ما با یک دقت که برای کارهای عملی کافی باشد به بیان آنها میپردازیم.  مثلاً اگر میگوئیم سرعت نور در خلاء برابر 299792458 متر بر ثانیه است، برای طالب حقیقت مطلق این کافی نیست و دقت کامل را مطالبه میکند.  در اغلب مسائل عملی و مهندسی 3 رقم با معنی کفایت میکند حال آنکه عدد یاد شده حاوی 9 رقم بامعنیست که حکایت از دقت فوق العاده بالائی دارد.  آنها که جز حقیقت مطلق چیز دیگری آنها را راضی نمیکند واقعیت دنیای حاضر برایشان به مثابه واقعیت مجازی است.   البته این اغلب به حوزه فلسفه و سخنرانی محدود میشود و به محض اینکه چیزی ناخوش بر آنها واقع شود گلایه و شکایت آغاز میشود.  شاید وجود "رنج" مهمترین دلیل برای واقعی بودن جهان است.  

    مختصر آنکه، اندازه گیری های ما در عالم واقع حاوی قدری بیراهی میباشد که در محاورات روزمره بیان نمیشود ولی در کارهای علمی مقدار آن همراه با اصل عدد بیان میشود.  همانطور که گفته شد در اغلب کارها 3 رقم بامعنی کفایت کرده و لذا میزان بیراهی کمتر از 1% میباشد.  وقتی از حقیقت صحبت میکنیم بطور ضمنی این بیراهی غیر قابل گریز را قبول کرده ایم و این همان چیزیست که مردم حقیقت 100% میپندارند.  دنیای ما همواره به مقداری بیراهی آلوده است و از آن گریزی نیست.  نکته قابل تأمل اینکه وجود این عدم دقت مانعی برای گسترش دانش نیست.

  • مرتضی قریب
۲۳
مرداد

در جستجوی حقیقت

    پیرو داستان قبلی و حوادث پیش آمده برای هیئت اکتشافی از سوی کشوری نفتی در خاورمیانه (احترام به عقاید تا کجا، 99/5/18)، هیئت دیگری تحت عنوان هیئت حقیقت یاب برای بررسی این فاجعه و دلایل رخداد آن عازم قلب آفریقا میشوند.  یادآور میشویم که یک هیئت اکتشافی با راهنمائی کسی که با زبان و آداب بومیان آشنائی داشت رهسپار دیدار یک قبیله عقب افتاده آفریقائی شد.  هدف اصلی آن بود که در بازگشت ثابت کنند کشور متبوع خودشان والاترین کشور از نظر اخلاق بوده و آداب و مذهب آنها همواره بهترین بوده و خواهد بود.  قبیله آفریقائی نیز به منظور مبنای مقایسه انتخاب شده بود.  در پایان کار، متأسفانه، فقط راهنما شانس بازگشت را پیدا کرد و خبر آورد که اعضای هیئت در  این مأموریت در اثر مجادله لفظی شهید شده و به درجه خورده شدن توسط قبیله نائل شده اند.  این هم خبر خوبی بود و هم خبر بد، لذا تدارک مأموریت دیگری دیده میشود که هیئتی حقیقت یاب برای یافتن علل فاجعه و پیدا کردن حقیقت ماجرا به همراهی راهنمای سابق بدانجا رفته و یافته های خود را طی گزارشی دقیق تقدیم مقامات حکومت کنند.

     هیئت جدید، پیش از رهسپاری جلساتی برای هماهنگی برقرار کرده و قرار بر این گذاشتند که 1- سعی شود حتی المقدور با سلاح منطق با بومیان برخورد شود شاید به راه راست هدایت شوند و ضمناً سلامت گروه حفظ شود.  2- در بدو ورود در میدان ورودی دهکده، مراسم احترام به بت بزرگ حتماً بجا آورده شود تا به سرنوشت هیئت قبلی دچار نشوند.  چرا که خارجیانی که وارد کشور میشوند متشابهاً مجبورند شعائر را به زور رعایت کنند لذا منطق حکم میکند گروه نیز رعایت کند.  3- دوچرخه های تاشو در بار و بنه همراه باشند تا با راحتی بتوان به گوشه و کنار منطقه سر زد.

     هیئت با این تمهیدات، رهسپار شده و پس از پشت سر گذاشتن مخاطراتی چند عاقبت به دهکده کذائی رسیدند.  طبق معمول شب را در بیرون دهکده استراحت کرده تا صبح اول وقت با نیروی مضاعف مأموریت خود را آغاز نمایند.  طبق وعده، پس از عبور از دروازه ورودی و در میدان ورودی دهکده مراسم تکریم را در مقابل بت بزرگ بجا آوردند.  منتها برای محکم کاری چند دوری هم دور آن طواف کردند تا کم نگذاشته باشند.  سپس سوار دوچرخه ها شده عازم میدان مرکزی شدند.  در این فاصله، رئیس قبیله که خبردار شده بود با جمع کثیری از بومیان در میدان حاضر شده منتظر ورود آنها بود.  اما به محض ورود هیئت، وسایل آنها و بویژه دوچرخه هایشان ضبط گردید.  وقتی با چهره خشم آلود رئیس مواجه شدند، رهبر گروه گفت: عمر رئیس به درازا باد.  ما نه تنها طبق اعتقادات شما احترام لازمه را برای بت بزرگ بعمل آوردیم بلکه بیش از آن کردیم که معمول او بود.  ما آمده ایم تا آخرت شما را آباد کنیم.  به این چیزها که دارید ابداً راضی نباشید.  رئیس با فریاد حرف او را قطع کرده گفت اما جرم بزرگی مرتکب شده اید.  اینجا دوچرخه سواری برای مردان گناهی عظیم بشمار میرود و مستحق اعدام است.  با یک درجه تخفیف، جوشانده و سپس خورده میشوید.  رئیس که حوصله جرّ و بحث نداشت از جادوگر قبیله خواست که تشریفات تفهیم اتهام را ادامه داده و خود میدان را ترک کرد.  جادوگر با تنها پارچه ای که داشت و آنرا دور سرش بسته بود شروع کرد به نصیحت کردن هیئت.  او گفت رئیس بشما رحم کرد زیرا جرم این گناه زنده زنده خورده شدن است.  رهبر گروه گفت ما نیز برای دوچرخه سواری جرم مشابهی داریم ولی فقط برای زنان است که بار اول زندان است ولی اگر بار سوم تکرار شود اعدام است.  اما شما در همین بار اول که نمیدانستیم جرم است ما را محکوم کردید.  آخر این چه عدالتی است؟ ضمن اینکه ما مرد هستیم و در کتب قدیمه، رجال از جایگاه والائی برخوردارند.  این ظلم شما فاحش است حال آنکه اگر ما تنبیه میکنیم در حق زنان است تازه آنهم در بار سوم.  آخر این چه فرهنگ منحطی است که شما دارید؟  زنان شما اینطور لخت و پتی در معابر میگردند و جرمی بحساب نمیآید ولی دوچرخه سواری را جرم و آنهم فقط برای مردان  میگیرید.  واقعاً کارهای شما برعکس است.  گویا آخرزمان شده. حقاً که آبروی حقوق بشر را هم برده اید.  بی جهت نیست در زمره مناطق عقب افتاده بشمار میروید. 

      جادوگر که ضمناً نقش قاضی القضات را نیز بر عهده داشت به آرامی در صدد توضیح برآمده و میگوید:  اول اینکه این شما هستید که کارهاتان برعکس است و خلاف آدمیزاد.  حکم ما در مورد دوچرخه سواری مردان بدون تحقیق نبوده.  سالها پیش، دشمنان همسایه ما عده ای پای دوچرخه را اولین بار به این سرزمین باز کردند.  پزشکان نباتی ما بزودی تشخیص دادند که کاربردش مردان را عقیم میسازد.  پس آنرا گناهی عظیم تشخیص دادیم چه اینکه رئیس خردمند ما پاداش تولید مثل را در آسمانها قرار داده و برای هر بچه ای که متولد میشود تیروکمانی جایزه تعیین کرده تا مردم بیشتر زادوولد کنند.  بدینطریق میخواهیم ثابت کنیم که سیاه قدرت حاکم جهان است.  دوم اینکه مردمان اینجا مطابق طبیعت عمل میکنند و به لخت و عور بودن "عادت" کرده اند.  ما معتقدیم اگر خدای واحد نادیده اراده اش بر این قرار میگرفت که مثل شما پوشش داشته باشیم، از اول ما را چنان خلق میکرد.  یا دستکم مثل اغلب حیوانات با پشم و موی انبوه متولد میشدیم.  در واقع این شما هستید که با رفتار غیر متعارف خود گناه را منتشر کرده خشم باری تعالی را موجب میشوید.  شنیده ایم ما را وحشی خطاب کرده اید، حال آنکه وحشی شما هستید که سر خود را پائین انداخته و ناخوانده بهر جا میل میکنید سرک میکشید. 

      بعد از کلی نصایح که جادوگر اعظم کرد، گروه بشدت تحت تأثیر قرار گرفت بویژه که حکمتی که در سخنان جادوگر بود هیچ تناسبی با ظاهرش نداشت.  خلاصه بعد از شور و مشورتی کوتاه بین خودشان تصمیم گرفتند از در معذرت خواهی درآمده و تقاضای بخشش کنند.  روز بعد، تقاضای عفو آنها به رؤیت مقام ریاست رسیده و مورد موافقت ملوکانه قرار گرفت.  اما با این شرط که هیئت در بازگشت چیزی جز آنچه به راستی دیده و شنیده اند نقل نکنند.  در ادامه، طی روزهای بعدی، در چند ضیافت که به افتخارشان برپا شده بود شرکت کردند و در آن چند روزی که اقامت داشتند رهبر گروه فرصت کرد که گزارش خود را تهیه کند.  اینبار، برخلاف دفعه قبل، هیئت با خوشحالی و سلامتی کامل به کشور خود بازگردیدند.  فقط دوچرخه هایشان ضبط شد که برای ساخت ابزار کشاورزی قبیله مصرف شد.  رهبر گروه به محض بازگشت گزارش خود را تقدیم کرد ولی معلوم نشد به چه نتایج عملی منجر گشت.

     بخشی از متن گزارش تدوین شده بشرح زیر است: " ... آنها آداب عجیب غریبی دارند.  در مصرف گوشت امساک میکنند و فقط وقتی دشمنان خود را شکست میدهند یا کسانی باید اعدام شوند، گوشت آنها را تناول میکنند.  در پاسخ به اعتراض ما، میگویند چه فرق میکند چه گوشت انسان چه گوشت حیوان، هردو از یک جنس اند.  مگر فیلسوف اعظم شما نگفته "انسان، حیوان ناطق است"؟ ما بلافاصله کتاب منطق ارسطو را باز کردیم دیدیم راست میگویند.  هیچ تناقضی در منطقشان دیده نمیشود.  با این همه هیچ راضی به شرکت در ضیافت آنان و خوردن گوشت همنوعان نشدیم.  ما را مسخره میکردند که با این همه دلرحمی، شنیده ایم همنوعان خود را به دلائل واهی میکشید.  حقیقتاً  که حرفی برای گفتن نداشتیم.  درختان در این فرهنگ محترم است و قطع نمیشود.  فقط از شاخه های خشکیده و درختان بر زمین افتاده و علف های خشک برای آتش یا سایر مصارف استفاده میکنند.  دلیلش را میگویند در گذشته های دور، نجات دهنده ما بشکل یک درخت درآمد و غایب شد.  ما منتظریم که یکروز که خودش صلاح بداند ظهور کند و دنیا را سیاه و تیره و تار کند که گفته اند "بالاتر از سیاهی رنگی دگر نباشد".  بهمین سبب میگویند از قطع اشجار معذورند و کشت و کار خود را در زمین های بایر و بلامصرف انجام میدهند.  با اینکه از آموزش و پرورش درست بی نصیب هستند و مثل ما از تربیت زیر سایه 124000 پیامبر سودی نبرده اند، معهذا با این اخلاق طبیعی که دارند بسیار جلوتر از ما با این سابقه درخشان فرهنگی هستند.  اصلاً قابل فهم نیست که با این میزان از عقب افتادگی در شیوه زندگی چطور منطق شان اینقدر درست و خدشه ناپذیر است.  توگوئی فرهنگ آنان، تصویر آئینه ای فرهنگ ماست.  اعتقادات ما و آنها بنظر میرسد از یک ریشه باشد ولی در اجرا در دو جهت عکس است.  ما گیج شده ایم و نمیدانیم که آنها برحق اند یا ما درست میگوئیم.  اگر با این فکر باینجا آمده ایم که فرهنگ آنها منحط است پس متشابهاً فرهنگ ما نیز باید منحط باشد.  اما چون یقین داریم فرهنگ ما والاترین است پس لابد فرهنگ آنها هم باید والا باشد.  و این مخالف فرض است.  پس ما دچار تناقض شده ایم و نمیدانیم چگونه باید حل شود.  تنها راه حلی که در افق دیده میشود و بسیار مشکل مینماید همانا دور ریختن همه آموزه های خود و بازگشت به اصول است.  بنظر میرسد باید همان کاری را کرد که آن مرد شریف که گفت "می اندیشم پس هستم" کرد.  او با یک نفس خود را از شرّ تمامی عقاید سابقش رهائی بخشید.  سپس به وارسی تک تک آموزه ها پرداخته و درست ها را بجای خود برگرداند.  همگان دارای چنین اراده ای قوی در این مسیر نیستند و راه میانه استمداد از طبقه نخبه ای که خود را قبلاً پالایش کرده باشند است.  هر راه دیگری دور باطل خواهد بود."

  • مرتضی قریب
۲۰
مرداد

پیش بینی آینده

     اینبار کمی درباره آینده و اینکه اصولاً امکان پیش بینی آن وجود دارد یا نه گفتگو میکنیم.  از واژه "پیشگوئی" استفاده نمیکنیم زیرا متضمن معانی فراطبیعی است که کار پیشگویان و رمالان را تداعی میکند.   با مثالی روشنگرانه آغاز میکنیم.  این روزها بحث داغ سیاست حول و حوش نتیجه انتخابات آمریکاست.  ظاهراً نتیجه اش باید فقط برای اتباع آن کشور مهم باشد حال آنکه برای سایرین نیز اهمیت داشته و حتی مسئولان کشوری که بشدت از آمریکا رویگردان هستند درخفا بیشترین خوف و رجا را به نتیجه آن و اثری که بر آنان خواهد داشت دارند.  در حالیکه نمیتوانیم نتیجه این انتخابات که چند ماه آینده برگزار میشود را پیش بینی کنیم ولی با کمال تعجب وقوع امری در چند میلیارد سال آینده با دقت خوبی قابل پیش بینی است.  

     حدود دو میلیارد سال دیگر، با افزایش دمای خورشید اوضاع کره زمین رو به وخامت خواهد نهاد.  زمین بتدریج گرمتر و گرمتر خواهد شد و ادامه حیات، برای همه جانداران، سخت تر و سخت تر خواهد شد.   بطوریکه بتدریج آب دریاها و اقیانوسها تبخیر شده شرایطی دوزخی شبیه سیاره ناهید را بوجود خواهد آورد.  پس از آن، سه میلیارد سال دیگر به درازا خواهد کشید که سطح خارجی خورشید شروع به انبساط، کرده و نهایتاً زمین را در بر گیرد.  البته بسیار پیشتر از آن، حیات و کلیه آثار زندگی از سیاره ما رخت بر  بسته است.  چه چیزی موجب میشود نتیجه انتخاباتی به این نزدیکی را نتوانیم پیش بینی کنیم حال آنکه وقوع امری در چند میلیارد سال بعد را با قطع و یقین پیش بینی کنیم؟  تفاوت در کجاست؟  تفاوت در سرشت پدیده هاست.  در مسائل انسانی که اختیار در آن حاضر است و بسیاری از اتفاقات ناشی از خوی سرکش انسانی است، پیش بینی قطعی میسر نیست.  حال آنکه در دنیای مادّه، منظور مادّه در بزرگ مقیاس، پیش بینی با قطعیت میسر است.  تیری که از چله کمان رها میشود مسیر محتوم خود را طی کرده و به آنجا که باید برود میرود.  تاریخ، شرح تیراندازان ماهری را میدهد که حتی سواره بر اسب تیرشان به خطا نمیرفت.  سکه ای که به هوا پرتاب میشود معیار خوبی برای تصمیم گیری شانسی است: شیر یا خط؟  اما امروز اگر تمام شرایط پرتاب را بدانیم و اینکه با چه نیروئی به هوا میرود و نیرو به کجای آن وارد میشود و سایر شرایط، با اطمینان از محل فرود و وجهی که رخ میدهد میتوان سخن گفت.  

    از بحث فوق چنین مینماید که آنچه در حوزه مادّه حاکم است همانا جبر است.  آنچه پدیده های جهان جمادات را هدایت میکند قوانین طبیعی است که همواره بر یک سبک و روال عمل میکنند.  دنیای انسانی یک استثناست که در آن اختیار نیز وجود دارد.  در مورد سایر جانداران موضوع کاملاً روشن نیست.  چه بسا در حوزه پستانداران و انواع متکامل تر حیوانات نیز نوعی اختیار حاکم باشد.  در هر حال حوزه جانداران روی زمین نسبت به کل عالم بقدری ناچیز است که قابل صرفنظر کردن بوده و اگر استثنا کنیم، جبر در جهان حکمفرماست.  اما سوألی که مطرح است اینکه آیا جهان مادّی در همه ابعاد خود مشمول جبر است؟ آیا نوعی اختیار در بطن مادّه برقرار نیست؟  مشاهدات علمی حاکی از آنست که در حوزه اتمی و زیر اتمی نوعی از شانس و اقبال وجود دارد که با شانس مذکور درباره سکه بکلی متفاوت است.  در پرتاب سکه دیدیم که تظاهر شانسی بودن، ناشی از نبود اشراف به همه پارامترهای حاکم بر پدیده است.  در صورتیکه این شانس موجود در حوزه بینهایت کوچکها ناشی از سرشت ذاتی آن است و نه کمبود اطلاعات ما.   این سرشت را در حالت های برانگیخته اتم و یا رادیواکتیویته ناشی از هسته اتم و امثال آن مشاهده میکنیم که در بحث های پیشین تا حدودی بدان اشاره کرده ایم.  بنابراین به این اعتبار باید حرف خود را پس گرفته بگوئیم در عالم جمادات اختیار جریان دارد زیرا مادّه در بنیادی ترین شکل خود صاحب اختیار است.  اگر چنین است پس جبری که در عالم ماکروسکوپیک میبینم  چگونه است؟  آیا وهم است؟  آیا نوعی فریب است؟  نکند طبیعت با ما بازی میکند؟  شاید او نمیخواهد پرده از همه اسرار خود برکشد. شاید این دلربائی ها و دلفریبی ها تا ابد ادامه داشته باشد؟  اما اینها همه مهم نیست و هرچه میخواهند باشند، ما کار خود را پی میگیریم و به این طنازی ها وقعی نمیگزاریم.   بنظر میرسد آنچه باعث چنین تفاوت عظیمی است، وجود آمار است.  آمار باعث میشود که توده مادّه رفتار میانگینی را از خود نشان داده و رفتار تکروانه را ماسک کند.  قبلاً در این باره بسیار صحبت کرده ایم و به ذکر مثالی بسنده میکنیم.  در برنامه های تردستی دیده ایم که تردست با اوراد و حرکات عجیب و غریبی، سوژه خود را از روی تخت به بالا صعود میدهد بدون آنکه ظاهراً وسیله ای درکار باشد.  ما البته آنرا واقعی نمیدانیم و به حساب تردستی میگذاریم.  اما یک امکان نظری و آلترناتیو وجود دارد و آن اینکه حرکات ارتعاشی و شانسی مولکول ها در هر سو، که ناشی از حرارت محیط است، در یک لحظه بطور شانسی با هم موازی از آب درآمده و بطرف بالا باشند.  در اینصورت نه تنها سوژه بدبخت خود بخود به هوا میرود بلکه به شدت با سقف تالار برخورد کرده بکلی متلاشی میشود.  البته احتمال چنین امری صفر مطلق نیست ولی چنان کوچک است که ما عملاً صفر تلقی میکنیم.  اولین بار که چنین مسائلی را مطرح کردیم عده ای آنرا چنین تعبیر کردند گویا تأییدی برای وجود معجزه بدست دادیم.  مثل آنست که بگوئیم شما همه هست و نیست خود را نقد کرده یک بلیط لاتاری بخرید.  جایزه برنده تصاحب دنیا و هر آنچه درون آنست میباشد.  منتها شانس برنده شدن 1/101000 است (با 1/1000 اشتباه نکنید!).  چکار میکنید؟  اگر اقدام کنید معلوم میشود یا ایمان قوی دارید یا هنوز درکی از عدد ندارید.  حال برای مثالی که زدیم تصور کنید بجای 1000 عددی بزرگتر از عدد آووگادرو جایگزین کنید و تصوری از کوچکی آن داشته باشید.  بهمین ترتیب در مورد رادیواکتیویته، اگر فقط یک هسته را زیر نظر داشته باشید محال است لحظه تجزیه آنرا پیش بینی کنید زیرا اختیار آن دست خودش است.   اما اگر تعداد زیادی از آنرا داشته باشید یا بعبارتی یک توده داشته باشید، در این صورت با دقت بالائی میتوانید بگوئید پس از چه مدت نیمی از آنها متلاشی میشوند و آینده را پیش بینی کنید.  این مدت به "نیمه عمر" موسوم است.  در اینجا که مادّه توده شده است، "اختیار" زیر پرده ای از "جبر" مخفی شده است و جبر صحنه گردان است.  اینجا همان رفتاری را مشاهده میکنیم که در حوزه ماکروسکوپیک و زندگی روزمره شاهد بوده ایم.  

     مختصر آنکه، موضوعات جبر و اختیار که از مباحث مابعدالطبیعه است کم کم رنگ علمی پیدا میکند و مثل بسیاری از موضوعات فلسفه به حوزه دانش متمایل میشود.  هرطور که بنگریم، دنیای ما بسیار عجیب است.  برای کسی که فرضاً از دنیائی دیگر به دنیای مادی ما پا گذاشته باشد، فهم آنچه میبیند باور نکردنیست (دنیای ناممکن، 99/2/18).  چرا برای ما عجیب نیست؟ فقط یک دلیل دارد: "عادت".  ما از بدو تولد به محرکات بیرونی عادت کرده و لذا اعجابی حس نمیکنیم.  بهر روی، پیش بینی در حوزه بزرگ مقیاس که در آن روابط علت و معلولی شناخته شده است به راحتی صورت میگیرد و اکثر پیشرفت های علمی مدیون همین خاصیت پیش بینی پذیری علم است.  در حوزه کوچک مقیاس، هرچند اطلاعات در خصوص تک تک اتمها یا مولکول ها با قطعیت ناممکنست، اما توده شدن کار را آسان میسازد.  از همین رو پیش بینی هوا با دقت خوبی صورت میگیرد در حالیکه همین امر درباره یک مولکول منفرد نه ممکنست و نه حاوی فایده عملی.  درباره جانداران و بویژه انسان، هنوز نظرات مختلف وجود داشته و بحث پیرامون جبر و اختیار آدمی در جریان است.  واقعاً سهم ما همراه با سایر جانداران بخش فوق العاده ناچیزی نزدیک به صفر در کلیت کیهان بازی میکند.  دیدن آن روزهای سختی در چند میلیارد سال آتی که کره زمین با بحران جدی روبرو شده و تلاش برای بقا نومیدانه به نتیجه نمیرسد بسیار دردناک است.  ما آن روز را نخواهیم دید؟  شاید بله و شاید نه.  اگر تئوری هندوها در چرخه مکرر مرگ و زندگی راست باشد، آنگاه ممکنست آنروزگار را درک کنیم که تصور آن بسیار نومید کننده است.  در هر حال ساکنین آن روزگار، هر که میخواهند باشند، با شرایط دردناکی مواجه خواهند بود.  دستکم نکته مثبتی، اگر این تئوری داشته باشد، کوشش در حفظ محیط زیست امروز است که فردای دهه ها و سده های آتی که مجدد بازمیگردیم با اوضاع وخیمتری مواجه نباشیم.   

  • مرتضی قریب
۱۸
مرداد

احترام به عقاید تا کجا؟

     در یک سفر اکتشافی برای کشف تمدنی گمشده، هیئتی از باستانشناسان با همراهی یک راهنما آشنا به زبانهای محلی عازم قلب آفریقا شدند.  داستان به سالهای دور مربوط است که یکی از کشورهای نفتی خاورمیانه برای اینکه ثابت کند پیشرفت هایش ربطی به پول بادآورده نداشته بلکه حاصل ایمان عمیق مردمش میباشد، تحقیقات علمی را در صدر برنامه های خود قرار داد.  یکی از این گونه تحقیقات اثبات این امر بود که مردمانش متخلق به نیکوترین آداب در سرتاسر کره ارض میباشند.  طبعاً برای اینکه جای حرف و حدیثی باقی نماند چه بهتر که مقایسه با یکی از قبایل عقب افتاده آفریقا صورت گرفته تعمیم کلی داد.  لذا پس از گزینش افراد متعهد برای این هیئت و تأکید مجدد بر وجود خطوط قرمز، گروه را با سلام و صلوات راهی کردند.  بالاخره بهر زحمتی بود گروه اکتشافی پس از روبرو شدن با خطرات پرشمار و از سر گذراندن آنها، خود را به حوالی دهکده مزبور در آفریقا رساند.  راهنما که قبلاً اطلاعات مختصری از سنت های عجیب و غریب آنها شنیده بود سعی کرد هیئت را از ورود مستقیم به دهکده منع کرده و در عوض پیشنهاد کرد با اقامت در فاصله ای ایمن از دهکده، مدتی خود را با آداب و رسوم آنجا تطبیق داده بعداً اگر صلاح دانستند ورود پیدا کنند.  اما رهبر هیئت با تکبر خاصی پیشنهادش را رد کرده گفت که آداب و رسوم آنها هرچه باشد از سنت های عالیه ما برتر نیست و آنچه برنده است حرف حق است که همواره ملازم ما بوده و هست.  شک نیست که بمحض ملاقات ما و اطلاع از اخلاق حسنه ما، آنها از عقاید بدوی خود دست شسته آرزومند تشرف به عقاید آسمانی ما شوند.  اگر هم، بفرض محال، پذیرا نشوند، راه های خداپسندانه ای وجود دارد که آنها را به راه راست هدایت کرد.  خلاصه پس از بحث های مفصلی که درباره جزئیات کار بین اعضاء هیئت درگرفت، صبح روز بعد را برای ورود به دهکده مقرر کردند.

     صبح روز موعود، گروه مکتشفین وارد میدان اصلی دهکده شدند.  مدتی طول کشید تا بومیانی که اطراف هیئت را گرفته بودند خبر به رئیس قبیله بردند و او را به میدان فراخواندند.  رئیس پس از حضور در میدان، اولین دستوری که داد، خلع سلاح گروه بود و گروه که ترجمه حرفها را از طریق راهنما میشنید با توجه به تعداد کثیر بومیان نیزه بدست و با کمال ناباوری چاره ای جز تسلیم و رضا نداشت.  سپس، رئیس رو به گروه کرده جویای علت ورود آنها شد.  رهبر گروه توضیح داد که غرض ما استفسار از احوالات شما و تشویق شما به پیروی از راه راست است.  رئیس بدون توجه به خواسته وی گفت طبق اطلاع واصله شما در بدو ورود به دهکده به تندیس خدای بزرگ که در مدخل دروازه ورودی نصب است احترام نکردید.  جرم این گناه بزرگ اعدام است.  البته نخواهیم گذارد بیهوده از دنیا بروید بلکه در دیگ های بزرگی که خارج دهکده آماده شده است شما را جوشانده و سپس خواهیم خورد.  بدین ترتیب ثوابی هم نثار روحتان خواهد شد.  رهبر گروه با شجاعت تمام اعتراض کرده گفت ما طبق عقاید خود هیچگاه بت ها را پرستش نکرده و واجد احترام نمیدانیم.  رئیس قبیله نگذاشت ادامه دهد و گفت که اولاً بت ها نداریم و آن یک مجسمه هم که در میدان نصب است فقط یک نماد است.  او نماد خدای بزرگ است که جایگاهش در آسمان است و نادیدنی و یگانه و بی شریک است.  اکنون با این سخن جرم شما بیشتر هم  شد.  رهبر گروه با عصبانیت شدید پاسخ داد که عقاید شما شرک محض است زیرا آن نمادی که گفتید چیزی جز بت نیست و ما از بت پرستی بیزاریم و قرنهاست از این عادت زشت دست شسته ایم.  در اینجا، رئیس قبیله به خنده افتاد و در حالی که دستش را روی شکم گنده اش گذاشته بود بریده بریده گفت که شما هم نمادی دارید گویا خانه همان معبودتان است و سخت آنرا تکریم میکنید.  چه تفاوتی میکند؟  بالاخره نماد، نماد است خواه نماد شخص باشد یا خانه او.  چرا خودتان را نمیبینید؟  گویا اطلاعات رئیس از مکتشفین دیگری بوده که سالها پیشتر بدانجا رفته بودند و البته توسط بومیان خورده شده بودند.  این مطلب را راهنما بعداً از منشی رئیس دستگیرش شده بود.  

      مختصر آنکه بحث های دیالکتیکی رئیس و رهبر بجائی نرسید و از جنبه نظری معلوم نشد حق با کدامست زیرا براهین هردو مشابه هم بود و هردو بر سر یک چیز اما از دو موضع مختلف پافشاری میکردند.  ضمناً بنظر میرسید که رئیس قبیله با وجود بیسوادی و دوری از تمدن، استدلال هایش دقیق و محکم بود.  لیکن از جنبه عملی که نگاه کنیم، هزاران سال است که مشخص است در این مواقع حق با کیست.  حق با اوست که در قدرت است.  حق با قبیله و رئیس کوته فکرش است زیرا با همه عقب افتادگی ها، فعلاً زورش میچربد.  رئیس رو به گروه کرده گفت یک فرصت دیگر میدهم تا توبه کرده و به عقاید ما احترام گذاشته حرف حق را بپذیرید.  در غیر اینصورت آنچه قبلاً گفتم در انتظارتان است.  رهبر گروه گفت هرگز!   هرگز تسلیم دشمنان نمیشویم.  اما اعضای گروه پچ پچ کنان به دست و پا افتاده، درگوشی رهبر را مخاطب قرار داده گفتند که لج بازی بیهوده است. شما مارا به کشتن میدهد، درحالی که در اصل بین عقاید ما و آنها هیچ تفاوتی وجود ندارد.  تفاوت در نمادهاست که چیزیست حاشیه ای و قابل گذشت.  اما در نهایت، رضایتی حاصل نشد که نشد و در حالیکه زمان میگذشت، مترجم نزد رئیس قبیله رفته و گفت چون خودش از دیار دیگری است و تعهدی ندارد، عقاید قبیله را میپذیرد لیکن گروه برسر عقیده خود بوده و میگویند شهادت را انتخاب کرده اند.  

    انتهای این ماجرای دردناک منجر به این شد که گروهی که برای تحقیق در حال وحشی ها و به نیت هدایت آنها به راه راست اعزام شده بود در وضعیتی قرار گرفت تا خود مجبور به راه راست وحشی ها شود.  همانطور که حدس میزنید، با رد درخواست رئیس قبیله، تمامی افراد گروه و رهبرشان خوراک سفره قبیله مزبور شدند.  مترجم رها شد و بخت با او یار شد تا داستان خود را برای ما نقل کند.  ولی سوألی که همچنان مطرح است و هنوز کسی بدان جواب نداده و شاید یارای جواب دادن ندارد اینست که بالاخره حق با کیست؟  در این داستان احترام به عقاید کدامیک از آنها واجب است؟  علاوه بر همه اینها، احترام به عقاید دیگران تا به کجا مجاز است و از چه نقطه ای به بعد عبور از خط قرمزها تلقی شده و باید در قبال آن ایستادگی کرد؟  آیا اصولاً احترام به عقاید، هرچه باشد، الزامی است؟  اگر نه، شرایطش چیست؟  و پرسش نهائی اینکه آیا سرنوشت ما به نمادها گره خورده؟  ما برای نمادیم یا نماد برای ماست؟

     

  • مرتضی قریب
۱۴
مرداد

ارزیابی خوب و بد

     موضوعی که همواره در مباحث عمومی زندگی، محل بحث و اظهار نظر است همانا بحث خوب و بد است.  اینکه چه کاری خوب و چه چیز بد است همواره از ابتدای خلقت مورد بحث و جدل آدمیزاد و طبعاً فلاسفه بوده است.  اتفاقاً موضوع حاضر یکی از فصل های مهم فلسفه میباشد و چون دارای تبعات عملی هم میباشد اهمیتی دوچندان برای ما و برای مشکلات حاضر ما دارد. اگر که به عمق بیشتر این مطلب بپردازیم به ناچار با مباحث بنیادی تری مثل "حقیقت" روبرو میشویم که اگر لازمه خوب بودن احراز حقیقتی است پس باید بدنبال این باشیم که اصولاً حقیقت چیست.  برای پرهیز از پیچیده تر شدن موضوع و سنگین تر شدن بحث، اجازه دهید فعلاً از دید عملی و با ذکر مثال هائی به روشن شدن موضوع کمک کنیم.

      شاید گشودن گره بخشی از معضلات اجتماعی ما بستگی به تشخیص خوب از بد دارد.  چه عملی خوب است و کدام بد؟  چه خوراکی خوب است و کدام بد؟  چه نیتی خیر است و کدام شرّ؟  چه عادتی خوبست و کدام زشت؟  و همینطور الی آخر.  گذشتگان دور  ما همواره در صدد مطلق گرائی بوده اند بدین معنی که کار خوب، مطلقاً خوبست در تمام مکانها و در تمام زمانها از منهای بینهایت تا بعلاوه بینهایت.  این طرز تفکر در سایر زمینه ها تسری داشت بویژه در مورد حقیقت.  اعتقاد بر این بود که حقیقت امریست مطلق و جاودانی و به محض احراز، تغییر محال است.  فی المثل جدول ضرب را مثال میآوردند بعنوان یک حقیقت مطلق و لایتغیر.  حال آنکه امروز میدانیم امور ریاضی از امور قراردادی است.  اگر بشما بگویم  10= 1+1 ممکنست به ضرس قاطع بگوئید غلط است در حالیکه بشما خواهم گفت به ضرس قاطع صحیح است.  زیرا حساب من در پایه 2 است و حساب شما در پایه 10 یعنی اعشاری و غیر از شیوه من.  در اینجا تفاوت در قراردادهاست.  اما در ارزیابی خوب و بد مقدار زیادی نگرش ها دخیل است و نگرش ها خواه ناخواه متأثر از زمان و مکان است. 

      حمام کردن در خزینه خوبست یا بد؟  تا وقتی لوله کشی میسر نشده بود و آب پاک از سرچشمه ها به داخل شهرها منتقل نشده بود، طبعاً خزینه تنها گزینه برای حمام کردن بود.  با تمام آلودگی ها و کثافات.  عجیب اینجاست که با وجود باز شدن حمام های جدید با آب لوله کشی تصفیه شده، تا مدتها ملایان با آن مخالف بوده آنرا مخالف با شرع میپنداشتند.  بتدریج مردم خود تشخیص دادند کدام خوب و کدام بد است.  مردم فهمیدند که شستشو زیر دوش نه تنها بهداشتی تر است بلکه ضمناً آسمان هم بر زمین سقوط نمیکند.  اینجا مجدد پای عادت در میان است و عادت های بد بخودی خود محو نمیشود مگر با جانشین کردن چیزی بهتر بجای آن.  با توجه به افزایش جمعیت و کمبود سرانه مصرف آب، چه بسا در نحوه حمام نیز یاید ابتکاراتی بوجود آید تا این آب گرانبها بیش از این ضایع نشود.  تکنولوژی امکان آن را فراهم میکند کما اینکه حداعلای صرفه جوئی در آب هم اکنون در ایستگاه های فضائی اجرا میشود.  نه تنها پسآب شستشوی حمام بلکه فاضلاب نیز تصفیه شده به مصرف شرب سرنشینان میرسد.  حتی عرق تبخیر شده بدن آنها در فضای بسته ایستگاه نیز بازیافت شده و به مصرف میرسد.  اگر ابرو درهم میکشید، هرگز بفکر فضانورد شدن نباشید.  این تکنولوژی هم اکنون در برخی کشورهای کم آب در مرحله اجراست ولی فعلاً آب بازیافتی صرف کشاورزی میشود.  بنابراین امری که زمانی خوب بوده امروز بد و آنچه امروز خوب تلقی میشود ممکنست آینده متروک و منسوخ شود.  یعنی خوب و بد بودن امریست تابع زمان و شرایط حاکم.  بعنوان مثالی دیگر، آیا مصرف آسپرین خوبست یا بد.  طبعاً بستگی به وضع سلامتی فرد دارد.  برای یکی که گرفتگی عروق دارد، حب حیات است و برای او که مبتلا به هموفیلی است مرگبار میباشد.  بعبارت دیگر آنچه برای همسایه ما خوب است چه بسا برای ما بسیار بد باشد.  متشابهاً این نتیجه گیری قابل تسری به جمعیت ها و حتی به کشورهاست.  آنچه برای عربستان نیکوست، معلوم نیست برای همسایگانش و از جمله ما، مفید باشد.  وقتی تجویز داروئی مثل آسپرین بستگی به سابقه سلامتی فرد دارد، تجویز سنت ها نیز باید با نگاه به سابقه فرهنگی باشد.  ببینید مصر با آن سابقه درخشان در تمدن، امروز در چه جایگاهی بسر میبرد.  فقط کافیست ببینید گردشگرانی که بدانجا میروند در پی بازدید چه مکان هائی هستند.  عمدتاً آثار چند هزار ساله مصر باستان مورد توجه است، هرچند درصد کمی هم ممکنست برای جامع الازهر بروند.  توجه گردشگران به تمدن گذشته مصر بمنزله تأیید نظام ظالمانه رایج آن عصر نیست.  راه دیگر مشاهده تمدن مصر قدیم، البته مراجعه به موزه لوور پاریس است.  در زمانی که ما به داشته های فرهنگی خود علاقه ای نداشتیم و مسئولین میگفتند آب شور خزر را میخواهیم چه کنیم بگذار روس ببرد، موزه های معروف دنیا در حال جمع آوری آثار گذشتگان ما بوده اند.  بعدها که ما نیز صاحب موزه شدیم وضع چندان تغییر نکرد، الواح زرین و سیمین و صدها شئ تاریخی دیگر گم شد.  آخرین آن، گم شدن مجموعه عکس هائی است که توسط ناصرالدین شاه گرفته شده و در موزه کاخ گلستان نگهداری میشد.  این بی توجهی ها ناشی از چیست؟ در واقع باید پرسید این ضدیت با فرهنگ ناشی از چه چیزیست؟  طبعاً ناشی از فکرها.  فکر توده ها را چه کسانی تنظیم میکنند؟ مربیان.  این مربیان تاریک فکر سیاه قلب چه کسانی هستند؟  در این باره مکرر گفته شده و میتوان به مطالب پیشین مراجعه کرد.  

       یکی دیگر از چیزهای خوب شراب است!   راستی راز این همه تعریف و تمجید از شراب در ادبیات ایران چیست؟  چنین تعریفی را در ادبیات سایر ملل نمیبینیم.  شاید راز آن در منع آن است.  انجام کاری که منع شده باشد و در عین حال تمایل طبیعی بشر بدان باشد بسیار لذت بخش است.  بی جهت نیست که میگویند: "الانسان حریص علی ما مُنع".   عشق هم دچار همین پارادوکس است.  بیش از هزار سال است که در فرهنگ رسمی ما این دو چیز منع شده ولی مکرر در مکرر  در ادبیات ما جای دارد.  منتها برای اینکه حفظ ظاهر هم شده باشد از آن دو به شراب جان و عشق الهی تعبیر میشود تا محتسب به خشم نیاید.  درعوض، این چیزهای خوب به آن دنیا وعده داده شده که جایزه بچه های حرف گوش کن باشد.  این خود حاوی این معناست که اگر حقیقتاً این دو چیز خوب نبودند که آنها بعنوان جایزه در آن دنیا حواله داده نمیشد.  همواره چیز خوب را بعنوان جایزه تعیین میکنند.  لذا ارزیابی ما از عشق و شراب ناگزیر شخص را بدین نتیجه میرساند که لابد باید خوب باشند.  همانطور که سوختن در آتش، دردناک و عذابی الیم است و لذا بعنوان مکافات بد در دوزخ تعیین شده است.   در عین حال، عقل عملی هشدار میدهد که حتی با این چیزهای خوب در سرای آخرت باید با اعتدال رفتار شود.  شما اگر آب را هم بسیار بیش از اندازه بنوشید ممکنست مرگبار باشد.  پس در آن سرای جاودانی نیز هیچ چیز مطلق و انتزاعی نیست.  همه جا نسبیت برقرار است و خوب و بد مطلق نیست.  آتش دوزخ برای ساکنین زمهریر نعمت است.  سعدی نیز چیزی شبیه این مضمون داشته و میگوید: ای سیر تورا نان جوین خوش ننماید/ معشوق من آنست که نزدیک تو زشت است.  حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف/ از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است.  

     معهذا، مخالفت با مطلق گرائی لزوماً به معنای آن نیست که از کارکرد خوبی که مفاهیم خوب و بد میتواند در جامعه داشته باشد چشم پوشی کنیم.  از دیدگاه عملی، مفاهیم خوب و بد فقط برای بازه های زمانی متناهی کارساز است و نتایج معقول بدست میدهد.  ضمن اینکه همواره در همه امور گزینه حک و اصلاح باید برقرار باشد.  مردم برحسب شرایط زمانی باید در این مفاهیم جرح و تعدیل کنند.  به انتزاع کشیدن مفاهیم اجتماعی اغلب نتیجه بخش نیست.  مثل اینست که در محاورات روزمره از زمان حال سخن میگوئیم.  حال آنکه در تعریف، چنین چیزی وجود ندارد.  یا آینده داریم و یا گذشته و زمان حال صرفاً نقطه ایست ریاضی بدون بُعد حد فاصل ایندو.  اما در عمل منظور ما از زمان حال، یک بازه زمانی متناهی در حد چند ساعت یا چند روز میباشد که کارساز است.

نتیجه آنکه، اجازه دهید خوب و بد در ظرف زمان و برحسب فکر زمانه تعیین شود. 

     

  • مرتضی قریب
۱۰
مرداد

ریاضی و پیش بینی طبیعت!

     در مطلب پیشین با نام "شگفتی"، بسیار در مدح ریاضی و توانائی های آن داد سخن رفت و نشان داده شد علیرغم قدرت شگفت آور آن در پیش بینی و پیشگوئی پدیده های طبیعی، آجر های سازنده آن چه معدود و چه ساده اند.  ضمناً اشاره شد که رایانه با تمام قابلیت هایش، خود بر همان بنیادهای اساسی ریاضی استوار است.  شبهه ای که از گفتار مزبور ایجاد میشود اینست که ریاضیات میتواند بتنهائی طبیعت جهان را تبیین کند.  حال آنکه در مطالب پیشین در بحث "علوم ریاضی" (1397/1/17) گفتیم که ریاضی چنین رسالتی را برای خود قائل نیست و نقش آن برقراری روابط بین مقادیر است.  این تناقض چگونه برطرف میشود؟  

     همانطور که در مباحث پیشین گفته شد، علوم ریاضی یک ابزار قدرتمند در خدمت فیزیک و سایر شعبه های دانش است.  ریاضی بخودی خود هیچگونه دانشی از دنیای بیرون بما نمیدهد.  مثل آنست که ادعا کنیم چکش بما میز و صندلی میدهد!  تا ماده خامی مانند چوب یا هر چیز دیگر در دست نباشد محال است چکش بشما چیزی بدهد.  در اینجا آن ماده خام چیست؟  ماده خام همانا اطلاعات (data) میباشد.  اطلاعاتی که توسط تجربه از طبیعت کسب میکنیم.  این کسب اطلاعات ممکنست بیواسطه صورت گیرد یا با واسطه و با کمک ابزار و آلات صورت پذیرد.  در هر صورت اطلاعات تجربی از پنجره حواس وارد مغز شده و ادراک رخ میدهد.  مثلاً قُدما محل نسبی ستارگان را با چشم میدیدند و در مجموعه های چندین و چند تائی تحت نام صور فلکی ثبت میکردند.  دانش ما ذرباره صور فلکی از این طریق میسر گردید.  بعدها همین صورت های فلکی را با واسطه تلسکوپ نوری و یا رادیوتلسکوپ مشاهده کرده و تغییرات ظریف و جزئی آنها درج و ثبت گردیده.  اینگونه اطلاعات خام یا نیمه پردازش شده بعداً منبع اصلی برای تولید دانش بشمار میرود.  کسب معرفت مرهون مشاهدات تجربی است.  پس از این مرحله است که ریاضیات بصحنه آمده و کار پردازش اطلاعات را آسان میسازد.  در مثالی دیگر، فرض کنید که تغییرات بسیار کوچک پوسته زمین توسط  اندازه گیری با پرتو لیزر برای سالها ضبط گردد.  حجم عظیمی از انبوه اطلاعات تهیه میگردد.  برای اینکه معلوم گردد در آینده وضعیت زلزله خیزی منطقه مزبور چگونه خواهد بود و چه احتمالی برای وقوع چه زمین لرزه ای و با چه بزرگی وجود دارد چاره ای نیست جز استفاده از ریاضی و پردازش اطلاعات تجربی با کمک الگو های ریاضی در رایانه.  در نبود اطلاعات اولیه و نبود هیچ داده تجربی، بهترین و دقیقترین الگوهای ریاضی و استخدام سریعترین ابررایانه، کوچکترین کمکی نخواهد کرد و کمترین دانشی تولید نخواهد شد.  لذا پیش شرط اصلی برای تولید دانش، وجود مشاهدات تجربی و فراهم آوردن اطلاعات است.  استفاده از ریاضی کمک مهمی برای تولید دانش است ولی خودش مولد دانش نیست.  مثلاً اگر رایانه نباشد و حجم اطلاعات زیاد نباشد محاسبات دستی نیز انجام پذیر است.  گاهی ممکنست اصلاً نیازی هم به محاسبه دستی نباشد و بررسی کیفی خود سر نخ مهمی بدست دهد چنانکه بطلمیوس طبقه بندی ستارگان را از لحاظ روشنائی انجام داده و آنها را در هیئت صورت های فلکی جای داد.  لذا قدرت ریاضی نباید ما را به اشتباه اندازد.

     نتیجه آنکه، علت به واقع گرائیدن محاسبات ریاضی و پیش بینی های دقیق آن، یکی استخدام الگوی ریاضی مناسب که خود البته مقتبس از طبیعت است و دیگری تهیه اطلاعات ورودی که این نیز برگرفته از واقعیت خارج است.  بطور خلاصه، تهیه اطلاعات از طبیعت و خوراندن آن به الگوی ریاضی تقلیدی از طبیعت تمام آن چیزی است که انجام میشود.  اگر گاهی پیش بینی ها درست از آب در نمیآید ناشی از کاستی در همین دو عنصر است: اطلاعات و الگو.  همه این موفقیت ها که گفتیم به این معنی نیست که جریان پشت پرده طبیعت را بخوبی درک و هضم کرده ایم.  به هیچ وجه!   یک مهندس و یک دانشمند با روشی که در بالا گفتیم میتواند به بهترین و دقیق ترین وجه به نتایج عالی دست یابد و پیش بینی های کاملاً موثق از روند جریانات طبیعی ارائه کند بدون آنکه سرشت واقعی نیروهای دست اندر کار طبیعت را درک کرده باشد.  با کمال تعجب، تمام دستآوردهای تمدن بر همین پایه بوده است.  مثلاً گرانش چگونه از راه دور اثر میگذارد و مثلاً چرا مثل الکتریسیته شامل دافعه نیست و عجایب موجود در انتشار الکترومغناطیس و رفتارهای دوگانه اتم و بسیاری چراهای دیگر.  ما فقط میدانیم که طبیعت اینطور که مشاهده میکنیم رفتار میکند و هنر بخرج داده و آنرا بزبان ریاضی ترجمه کرده ایم.  فقط همین.  شاید این یک خبر خوبی باشد برای کسانی که مرتب نگران این هستند که به حوزه مابعدالطبیعه کم التفاتی میشود.  هیچ توطئه ای در کار نیست.  نیت فقط بیان واقعیت است.

  • مرتضی قریب