فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۶ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۴ ثبت شده است

۳۰
ارديبهشت

رمز پیشرفت

   این ایام "پیشرفت" موضوع روز است.  دیدن اخبار منطقه، داغ دل بسیاری از هموطنان را تازه کرده دست بر پشت دست زده که دریغ چرا چنین شده ایم.  صحبت از پیشرفت همسایگان است که چرا کشور ما با وجود همان منابعی که دیگران دارند، حتی غنی تر، به این حال و روز افتاده است؟  با اینکه نیروی انسانی کارآمد هم دارد اما اغلب در حال مهاجرت اند. 

   طبعاً عقل متعارف و انسان متعارف ضمن پذیرش کاستی های خود باید از پیشرفت دیگران خشنود باشد، معهذا واکنش مسئولین چیز دیگریست.  بجای پاسخی قانع کننده، میگویند این پیشرفت آنها ظاهری است و ساختمان بلند مرتبه و شبکه بزرگراه ها و سایر رفاهیات معیاری از پیشرفت نیست!  البته در معنا تا حدی هم درست است زیرا پیشرفت اساسی ابتدا در حوزه ذهن پدیدار شده سپس به دنیای واقعی تسری پیدا میکند.  در جوامع قبیله ای که افکار متعصبانه متعلق به هزار و چندصد سال پیش همچنان در اذهان جایگیر است، به محض کنار رفتن مبتکر اصلاحات، همه چیز به یکباره نقش بر آب شده به تنظیمات کارخانه برمیگردد!  با اینحال باید امیدوار بود چنین نشود که خود در گرو نقش آموزش عمومی است. 

    مسئولین ما برای توجیه عقب ماندگی به این استدلال تکیه میکنند که 100 سال پیش که برق نبود مگر مردم زندگی نمیکردند؟ نور شمع بمراتب شاعرانه تر از لامپ های پر مصرف حالا بود و اشعار زیبای حافظ در پرتو آن بوده. مگر چه عیب دارد بجای کولر بادبزن بکار برید؟  پس چه باک آفتابه و بادبزن کنار دست خود داشته باشید!  با اینکه اینها همه بجای خود درست است اما نکته اینجاست که همه اینها را داشته ایم و حالا قطع شده و مسئولین باید علت پسرفت را بگویند.  بنظر ما علت اصلی به همان مبانی پیشرفت باز میگردد.  رمز پیشرفت فقط یک چیز است: رفاه.  رفاه روح و جسم.

   بعنوان مثال، انسان غار نشین که بر آتش و حفظ آن مسلط شد یک درجه پیشرفت کرد.  وقتی توانست خانه ای بیرون غار بسازد یک درجه دیگر پیشرفت کرد.  و قس علیهذا تا امروز.  این معنای ساده پیشرفت است که برخی با سفسطه و مغلطه سعی دارند آنرا هم دور بزنند!  رفاه یعنی پیشرفت.  با این توضیح که اکتشافات و اختراعاتی که به رفاه بیشتر میانجامد نیز پیشرفت است.  نهایتِ همه زحمات بشری رفاه است، رفاهی که در تقابل با رفاه دیگران نباشد و رفاهی که باعث تخریب دائمی زیست بوم نشده فرصت احیاء بدان دهد.  مردم سواحل مکران که تنها ممر درآمدشان ماهی گیری بوده اکنون با دریائی مواجه اند که برادران چینی لایروبی کرده چیزی برجا نگذاشته اند.  قبلاً مافیای آب و سدسازی داشتیم که بخشی از بحران آب بود و هست.  حالا گویا مافیای خاک هم اضافه شده و خاکهای کمیاب بخارج مرزها قاچاق میشود.  برای جبران مافات، صنایعی مثل نساجی مازندران که در دستان مافیای دیگری بوده با خاک یکسان میشود چون سود نجومی نمیدهد.  لذا منظور از رفاه، رضایت دسته جات مافیا نیست بلکه رفاه قاطبه مردم و رضایت آنها مطرح است که نیست.  اگر قاطبه مردم سواحل جنوبی خلیج فارس از رفاه خود راضی اند و در تضاد با ما نیست چه باک!  رقابت این نیست که اگر آنها، خوب یا بد، دنبال هوش مصنوعی میروند ما هم تقلید کنیم.  تقلیدی که وکلا حتی نام آنرا هم نمیدانند و "هوش مثنوی" میگویند!  البته آنها که میدانند، معلوم است که صرفاً فقط برای تشخیص چهره و مسائل امنیتی میخواهند ولاغیر.

   بهرحال لازمه پیشرفت چیست؟  لازمه پیشرفت، حرکت و زحمت کشیدن است همانگونه که انسان غار نشین توانست گام به گام پیشرفت کند.  نام دیگر این "زحمت" انرژی است.  امروزه معادل انرژی در عنصر فراگیر دیگری بنام "پول" متبلور شده است.  اما برای کسب پول باید زحمت کشید.  گاهی هم بخت با ساکنین برخی مناطق یار است که زیر پای آنها منابع و معادنی کشف میشود مورد نیاز دیگران در جامعه پیشرفته.  در اعصار گذشته ماده نفت شناخته شده بود منتها از قیر حاصل از آن برای آببندی کشتی سود میبردند.  امروزه پیشرفت در غرب فعلاً به این مادّه حیاتی نیاز دارد و بابت آن پول آسانی نصیب کشورهای دو سوی خلیج فارس میشود.  همانقدر که حاشیه جنوبی به این پول وابسته است، بخش شمالی هم هست با این تفاوت که آنرا به ثمن بخس به برادران چینی از طرق نامتعارف فروخته بخشی بصورت اجناس درجه سه و بخش دیگر هم راهی حفره های سیاه میشود.  لذا اگر هدر رفت بد است شماتت در درجه نخست دامنگیر چه کسانی باید شود؟

خلاصه آنکه، تعابیر مختلف از پیشرفت همگی در یک نکته مشترکند و آن صلح و رفاه همگانی است.  پیشرفت واقعی توأم با رفاه، پیشرفتی پویا و مستدام در همکاری با جامعه جهانی است. ترجیحاً متکی بر مغز مردمان آموزش دیده محلی و جوشش درونی ابتکارات و اختراعات نو و مایه تحسین جهانی و نه تقلید کورکورانه و دزدی های صنعتی و اتلاف منابع طبیعی.

  • مرتضی قریب
۲۷
ارديبهشت

حاشیه ای بر مادّه گرایی

    پیرو بحث "مادّه گرائی"  فلسفی، اکنون اگر این دیدگاه را اختیار کرده آنرا حقیقت بدانیم، در این صورت مکتب مادّه گرایی مکتبی است یگانه و اینگونه نیست که بدیلی باشد برای مثلاً "ایده آلیسم" یا هر ایسم دیگری!  پس باید گفتار خود را شفاف تر کرده در ادامه چنین استدلال کنیم:

   اگر دنیائی که در آن زندگی میکنیم یگانه باشد، که فکر میکنیم هست، در این صورت اصلاً عبارت "مادّه گرایی" در اشاره به وجود این دنیا حاوی چه معنائی خواهد بود؟  جز این است که ذهن را مشوش کند؟  زیرا وقتی اختیار گرایش بسمت امری را نشان میدهیم معنای آن اینست که اختیار گرایش بسمت چیز دیگری غیر از آن هم وجود دارد.  در حالیکه وقتی صحبت از اصالت جهان است و آنرا یگانه می پنداریم، عبارت "مادّه گرایی" حشو و زاید مینماید.  متشابهاً لفظ "مادّه" هم تابع همین قاعده خواهد بود یا دستکم تأکید بر آن زاید بنظر میرسد.  زیرا وقتی همه چیز مادّی است دیگر چه لزومی برای اشاره به تبعیض باشد؟ 

   هنگامی که عبارت "سفیدی" را بکار میبریم برای این است که کیفیت دیگری مثل "سیاهی" هم در مقابل وجود دارد، اما اگر بالفرض در دنیائی زندگی میکردیم که همه چیز سفید میبود آیا کاربرد این عبارت معنائی داشت؟  طبعاً وقتی بدیلی وجود ندارد چگونه میتوان از سفیدی گزارش کرد؟  مثال مشابه را میتوان از فیزیک با مثال "گرانش" ذکر کرد.  واکنش بین اجرام همواره جاذبه است لذا در جهانی که زندگی میکنیم استعمال لفظی مانند "جاذبه گرایی" بی مورد خواهد بود زیرا واکنش بین دو جرم خود بخود جذب است و نیازی به تصریح نیست چه خبری از دافعه نیست مگر در داستانهای تخیلی!  البته این را نباید با جاذبه و دافعه کولونی اشتباه گرفت که آنجا هر دو وجه آن مجاز است.  در آنجا میتوان از "دافعه گرایی" هم نام برد و این لفظ را با تساهل به سایر امور تسری داد.  راستی اگر بین اجرام الکتریکی و یا مغناطیسی فقط جاذبه وجود میداشت، آنگاه در حوزه اثرات متقابله چهارگانه طبیعت فقدان "دافعه" چه جایگاه و مفهومی میداشت؟! 

   شاید در بادی امر این موضوعات از بدیهیات بنظر رسیده و بحث پیرامون آن زاید باشد.  لیکن باید گفت که اتفاقاً سرچشمه مشکلات اساسی ما در همین "بدیهیات" است که کمتر مجال واکاوی آن دست میدهد.  شاید درک این نکات بسادگی بیان آنها نباشد و همینجاست که اهمیت تبادل افکار در یک محیط آزاد و فارغ از ترس خودنمائی میکند.  وقتی بحث آزاد درنگیرد طبعاً همه کس خود را محق میداند و می پندارد نظریه او درست است.  کما اینکه ادعا نمیشود هر آنچه اینجا بیان شد لزوماً درست باشد.  خوشبختانه بحث های علمی سالمتر و کم حاشیه تر از بحث های سیاسی است زیرا در مباحث سیاسی، اغلب ایدئولوژی مبنای تقابل اندیشه هاست و چون در مقام حرف همه متشابهاً ادعای پیروزی دارند توافقات کمتر دست میدهد. 

خلاصه آنکه، بنا بر سنت عادت کرده ایم در برابر هر تزی، تصویر دوقلوی آنرا هم مجاز دانیم.  اگر یک جهان باصطلاح "مادّی" داریم لابد باید یک جهان "غیرمادّی" هم باشد که ما آنرا درک نمیکنیم.  اگر یک مظهر پاکی و نورانیت داریم، یک معادل ناپاکی و تاریکی هم باید موجود باشد.  ولی از کجا معلوم که این تشابه سازی در واقعیت همیشه برقرار باشد کما اینکه مثال گرانش نیوتونی از همین قسم است.  اگر از زاویه یکتا پرستان هم نگاه کنیم، اگر به احدیت و یگانگی ذات باری باورمندیم چرا باید در برابر تز یگانگی جهان مادّی مقاومت ورزیم؟  اگر میدانستیم مادّه چگونه از اعماق کائنات جوشیده و بصورت حاضر تجسد و تکثر پیدا کرده (1399/2/18) روزی هزار بار سرِ تعظیم برابر جرم گِل ناچیز فرود میآوردیم!  اگر این را بواقع میدانستیم، مادّه را اینگونه حقیر قلمداد نمیکردیم!  و اگر اینها و خیلی چیزهای دیگر را میدانستیم وضع ما اینگونه نمیبود!  در پایان تأکید شود نگرش حاضر ربطی به اصطلاح رایج مادّه گرایی نزد عموم ندارد که اشاره به طمع جمع ثروت است که اتفاقاً این نزد داعیان قلابی معنویات رایج است.

  • مرتضی قریب
۲۶
ارديبهشت

مادّه گرائی

   در صدد درج مطلبی بودیم درباره "رمز پیشرفت" که این روزها دغدغه افکار عمومی شده افسردگی بسیاری را در پی داشته.  اما با دیدن نظر یکی از خوانندگان در هامش مطلب اخیر که او هم به مطلب مهمی اشاره کرده بودند منصرف شده فعلاً درباره عنوانی که ملاحظه میفرمائید مختصری خواهد آمد.  ایشان مرقوم فرموده اند "...تا اینجا اینگونه درک کرده ام که شما در فلسفه معتقد به مادّه گرائی یا اصالت مادّه هستید و خارج از مادّه چیزی را باور ندارید و .." ایشان با زبانی مهرآمیز، در پایان راه حل های نوین را طلب کرده اند. همینجا از خوانندگان تقاضا میشود هر نقدی دارند بی دغدغه بنویسند.

   البته مطلب هم برای اینجانب و هم برای ایشان روشن است و ابهامی وجود ندارد.  اما چه کنیم که برای خیل جوانان و بسیاری از هموطنان عبارت "مادّه گرائی" مترادف است با بیغیرتی، بی حیایی، بی اخلاقی، و خیلی پستی های دیگر.  کما اینکه راقم این سطور و بسیاری هم سن و سالان ما در دوران جوانی با شنیدن "مادّه گرائی" خود بخود اخم کرده همین معانی اشتباهاً به ذهن متبادر میشد.  در آن سالها آموزگاران کارکشته ای در اطراف نبودند تا روشنگری کنند در عوض، روشنفکرانِ پُر سروصدای چپ برای جوانان جذابیت داشتند.  فلسفه اصلی گروه های چپ همانا مادّه گرائی یا ماتریالیسم بود که در معنای خودشان از آن سود میبردند.  باید اذعان کرد که روشنفکران ما در آن ایام غالباً مفاهیم مهم را باستناد اشخاص شاخص پذیرا بودند و جوشش درونی معانی کمتر بچشم میخورد.  یعنی اگر فلان مطلب درست است بخاطر اینست که بهمان فیلسوف فرموده و جای چون و چرا ندارد.  اینهم از همان عوارض متعدد ایدئولوژیست که بارها گوشزد کرده ایم.

    مادّه گرائی در حقیقت در مقابل "ایده آلیسم" است.  چون شرح این مکاتب در خلال نزدیک 400 مطلب وبگاه بسیار گفته شده، خواننده علاقمند بهتر است با کلمات کلیدی در صفحه اصلی آنها را دنبال کند.  مثلاً با زدن کلمه کلیدی "روح" که مرتبط با ایده آلیسم است 15 مطلب مرتبط بالا میآید.  یا اگر حوصله ندارید فقط مطلب "رسم زمانه" آنرا دنبال کنید که حاوی شرح مبسوط است (1401/6/5).  اما بطور خلاصه اصطلاح مادّه گرائی برای کسی با معناست که به چیز دیگری مثل ایده آلیسم قائل باشد.  منتها از لحاظ اصولی از دید راقم این سطور این عبارت حشو است زیرا تلویحاً اشاره دارد که چیز دیگری بغیر از دنیای مادّه نیز وجود دارد!  حال آنکه جهان واقعی ما همین است و المثنی یی وجود ندارد که پیرو این یا آن باشیم.  متشابهاً طرفداری از مادّه یا مثلاً پرستش مادّه و امثال آن بی معناست و این نیست که کسی را بخواهیم بدان منتسب کنیم.  بعبارت ساده تر اگر قائل بوجود چیزهائی از قبیل "روح" و امثال آن هستیم چه مانعی دارد آن را در قالب همین عالم پذیرا باشیم؟  بعلاوه چیزهائی مثل ذهن، نفس، احساسات، و امثال آن هم هست که از نوع مادّه متجسد نیستند ولی چون از تجلیات مادّه اند وابسته به وجود مادّه اند و بدون حضور مادّه ابداً نمیتوانند حضور مستقل داشته باشند. 

   حتی در فیزیک نیز با موارد مشابه روبرو هستیم و جای هیچگونه تعجب نیست.  مثلاً مفهومی داریم بنام "سرعت" و یا شتاب و امثالهم.  حالا بفرمائید سرعت آیا مادّه است؟! یا از عوالم باصطلاح روحانی است؟  آیا از جهان دیگری آمده است؟  چون چیزی قابل لمس و مادّی نیست پس چیست؟  پاسخ صحیح این است که سرعت مفهومی مرتبط با مادّه در حال حرکت است.  کیفیتی است که تا مادّه وجود نداشته باشد و حرکت موضوعیت نداشته باشد گفتگو از سرعت بی معناست.  سرعت بصورت مطلقِ آن بی معناست مثل اینکه در کلاس درس بگوئیم امروز "سرعت" وارد کلاس شد!  همه خواهند خندید.  ولی عجیب است که در موارد مشابه نه تنها کسی نخواهد خندید بلکه با شنیدن لفظ مادّه گرائی با خشم به چهره شما نگاه میکنند!  زیرا مغز ما از ابتدا با آموزه های مطلق پر شده و هیچگاه فرصت نداده اند تأملی درباره آنها شود و معصومانه درباره آنها پرسش شود.  بی جهت نیست که در نظام های ایدئولوژیک افراد پاک را به اتهامات واهی راهی بیدادگاه های تفتیش عقاید کرده آثار هرگونه پرسشگری را با حذف فیزیکی این افراد از صحنه پاک میکنند. 

خلاصه آنکه، دانشپژوه امروزی استدلال علمی را پذیراست کما اینکه در خلال مطالب پیشین از نرم افزار و سخت افزار مثال آوردیم تا او این مشابهت ها را با آنچه درباره مجردات گفته شده درک کند.  مع الاسف، رسوبات فکری همواره مانعی بزرگ در این راه بوده و نبود اندیشمندان مستقل و مهمتر از همه محیطی سالم و آزاد همگان را درگیر سوءتفاهمات کرده به محض بحث درباره مادّه زبانها دچار لکنت میشود.  توگوئی قبول واقعیت مادّه گناه است.  خلاصه، با تحمیل و فشار، واقعیتهای جهان مادّی به نفع حیات اُخروی نفی میشود تا مگر سوداگران اُخروی بالاترین بهره مادّی را از این معرکه ببرند.

  • مرتضی قریب
۲۴
ارديبهشت

دنیای عین و دنیای غین

   گویا تأکید مکرر در پیروی از روش های عقلانی در خلال مطالب پیشین این شبهه را ایجاد کرده که با ایدئولوژی و امثال آن مخالفتی وجود دارد و در صدد تخطئه ایم.  در حالیکه اینگونه نیست و بحث حاضر برای روشن کردن این مطلب است.

   میدانیم که دنیای حاضر با همه درشتی و نرمی و پستی و بلندی یک دنیای واقعی است و از آن گریزی نیست.  یعنی چه خوشمان آید و چه بدمان، در جهان واقعیت ها زندگی میکنیم و از این زندگی گزیری نیست مگر اقدام به خودکشی شود.  جهانی را که آکنده از اوهام و خیالات زشت و زیباست به دنیای "غین" موسوم میکنیم تا با جهان ملموس که اصطلاحاً دنیای "عین" نام داده ایم مشتبه نشود.  منظور از دنیای غین دنیای دومی نیست که به شیوه تفکر سنتی، مستقل از دنیای عین بموازات وجود داشته باشد چه سرجمع یک جهان واقعی بیشتر نداریم.  همانطور که سابقاً اشاره شد همه آنچه در ذهن میگذرد اعم از رؤیاها و افکار درهم و برهم یا تفکرات منضبط همه و همه از تجلیات جسم بوده و تا مادّه نباشد این تظاهرات که سنتاً دنیای روحانی و وابسته به روح شمرده میشد وجود مستقل نخواهد داشت.  لذا از دیدگاه علمی، از ابتدای تاریخ تا این لحظه دنیای مستقل دیگری ورای این دنیای مادّی وجود نداشته است.  همینجا ممکنست پرسیده شود چون وجود نداشته از کجا معلوم وجود نخواهد داشت؟  پاسخ اینست که "وجود" باید نشانه هائی، هرچند ضعیف، داشته باشد تا ما را به حضور خود دلالت کند.  وانگهی، اگر بنا بر این نوع استدلال باشد آنگاه در گشوده خواهد شد بر طیف نامحدودی از ممکنات و آنها را واقعی پنداشتن!  لذا مادام که نگاه علمی و عقلانی مطرح باشد، این مجموعه ناملموس را که گاه دنیای مجردات نیز نامیده میشود به دنیای غین موسوم میکنیم.  با این تأکید که لفظ "دنیا" صرفاً اصطلاحی است برای بیان حوزه یا قلمرو و نه استناد به واقعیتی همعرض دنیای مادّی.  برخی از گذشتگان، ماهیت را بجای وجود گرفته اند از آنجمله آنسلم قدیس و استدلال معروفش که تصور میکرد چون ماهیتی مثل بینهایت و امثال آن در ذهن میگذرد پس باید "وجود" داشته باشد حال آنکه ماهیت فقط در صدد تعریف است و هر تعریفی مستلزم وجود خارجی نیست!  درباره این اصطلاحات، قبلاً توضیحات مبسوط داده شده که علاقمندان با کمک کلمات کلیدی مناسب میتوانند هر یک را دنبال کنند.

   اما اینجا منظور از "ایدئولوژی" وجه رایج امروزی آن است که برای بشر و محیط زندگی او بحرانی لاینحل بوجود آورده است.  البته وجه محترم و ناب آن کماکان همانست که نزد فلاسفه در بیان دیدگاه ایشان از جهان بوده آنگونه که در کتب فلسفه مندرج است.  ایدئولوژی چه در وجه شرّ و چه در وجه نیک، مادام که محدود به حوزه فکر و اندیشه باشد مشکلی را پیش نخواهد آورد و ابزار خوبیست برای ورزش ذهن.  منتها مستمسک قرار دادن آن (دنیای غین) برای حل امورات دنیای عین فاجعه آفرین خواهد بود همانطور که راننده در حال چرت زدن و رانندگی تصور کند برفراز قله ها پرواز میکند.

   سرچشمه همه خیالات، خوب و بد، ذهن بشر است.  بخشی از فعالیت آن تحلیلی است که غالباً منجر به نتایج مفید در دنیای عین میشود و بخشی هم مفهومی و نظری است.  این بخش اخیر گاهی بصورت هنر و ادبیات در دنیای عین جلوه میکند که آن نیز موجب تعالی فرهنگ است.  اگر اینطور است پس این نگرانی درباره دنیای غین از چه بابت است؟!  انسان خسته از دنیای مادّی (دنیای عین) برای تجدید قوای نفسانی ناچار است مکرر به دنیای غین پناه برد.  گاهی داستان میخواند، گاهی به سینما میرود، گاهی به سفر، و مهمتر از همه، هرشب میخوابد تا ذهن (روان = روح = نفس) خود را از تنش ها برهاند.  رؤیاهایی که طی خواب میبیند نقشی اساسی در سلامت او بازی میکند.  اما او نمیتواند این رؤیاها را با خود به قلمرو بیداری آورده اجرا کند همانطور که نمیتواند نقش مرد عنکبوتی را که در پرده سینما دیده در کوچه و خیابان بازی کند.  عملاً انسان سالم مرتکب چنین اشتباهاتی نمیشود مگر دچار بیماری روانی و امثال آن باشد که برای حفظ جان خودش و دیگران باید در تیمارستان بستری شود.

    پس آنچه مذموم و خانمانسوز است درهم آمیختن دنیای خیال با دنیای واقعیت هاست.  لابد خوانندگان خواهند گفت اینکه بدیهیست.  ما که دنیای خیال را با دنیای واقعی اشتباه نمیگیریم!  اما آیا واقعاً اینطور است؟  شاید بدون آنکه خود متوجه بوده باشید همواره مرتکب این آمیختگی بوده و هستید.  منتها چون تبعات شدیدی نداشته زنگ خطری را به صدا در نیآورده است.  اما در مقیاسی وسیعتر، آنجا که ایدئولوژی در مقام تحمیل بر جامعه برآمده باشد تبعاتی عظیم دارد.  تازه اینجاست که افراد جامعه متوجه میشوند یک جای کار خراب است ولی نمیدانند کجا.  ناچار انگشت اتهام متوجه اشخاص میکنند حال آنکه مسئول اصلی ایدئولوژی است.  و نه حتی ذات ایدئولوژی بلکه عاملی که آن را به دنیای عین آورده و آمیخته است!  در این حالت حتی معصومانه ترین ایدئولوژی ها نیز ناگزیر از فساد و تباهی بوده جامعه را با خود به ورطه سقوط میکشاند.   همانطور که آب میل به حرکت بسوی سراشیبی دارد، طبع انسان نیز مایل به قهقرا و قبول اوهام و غرق شدن در خیالات است.  زیرا لذتی که در دنیای غین است در دنیای عین نیست.  نرم افزارهائی ساخته شده که با کلاهی که بر سر گذاشته میشود برای مدتی شما را سرگرم دنیای مجازی کرده تصور واقعی دست میدهد.  اما زندگی در دنیای واقعی مستلزم صرف انرژی است حال آنکه تمسک به اوهام مانند فروافتادن در پائین ترین سطح انرژیست.  شاید حالت طبیعی هم همین باشد!  این استغراق در دنیای غین بی انتهاست، منتها تنها عاملی که محدودیتی بر این تمایل طبیعی میگذارد همانا سختی دنیای عین است.  بالاخره فرد بدانجا میرسد که از خواب بیدار شده ناچار از پذیرش واقعیات بوده مجبور است برای ادامه حیات زحمت بکشد.  او واقعی بودن دنیای عین را با تمام وجود لمس میکند.  منتها آنان که بی نیاز از رنجه کردن تن، حوائج زندگی شان از قِبل دسترنج دیگران تأمین شده و این سبک از زندگی را پیشه خود ساخته نیازی به تکفل زحمت ندارند از این قاعده مستثناء اند.  آنان بالطبع طرفدار دنیای غین هستند.  اما روزی خواهد رسید که مردمِ فریب خورده که زندگی خود را به پای این طایفه ریخته اند چشم باز کرده آن روز خواهند دید که در نتیجه این ساده اندیشی نه آب دارند نه زمین نه هوا و نه هیچ چیز دیگر.  آنها نقد زندگی را در قبال نسیه باخته اند!

   اینکه خواندن داستان و قصه در سلامت مغز انسان نقش مهمی دارد قابل کتمان نیست.  حتی متون مقدسه نیز بخشی را به وصف داستانها تخصیص داده اند.  اما آنچه مهم است و دیگران نیز مکرر تأکید داشته اند، جدا نگاهداشتن دنیای واقع از دنیای ایدئولوژی است.  بی جهت نبوده که تدوین کنندگان قانون اساسی مشروطه، علیرغم فشار ارباب دیانت، سعی بلیغ در جدائی این دو مقوله در قانون اساسی داشته اند.  اینکه چقدر حق با آنان بوده است را باید امروز از افکار عمومی کشور، چه مردم عادی و چه حتی دین مداران، سنجید.  مروری مختصر بر نوشته های روشنفکران عصر مشروطه تیز بینی، واقع بینی، و شعور اجتماعی آنان را در آن دوران تاریک نشان میدهد.  شگفتا بنظر میرسد این آرا برای امروز است.  توگوئی هنوز در همان نقطه ایم که بودیم بلکه عقبتر!  در اینجا بد نیست به تکه هائی پراکنده از چند نویسنده آن دوره اشاره کنیم (برگرفته از "نهضت مشروطیت ایران"- فریدون آدمیت):

"استبداد دشمن روشنگری است. به این سبب حکمران مستبد همواره اصحابی از اهل دین نگاه دارد که او را در ظلم مردمان به نام خداوند یاری کنند. ..ما مشرقیان با اطاعت خو کرده ایم اگرچه ما را بسوی مهلکه برند، خو گرفته ایم که کوچکی را ادب شماریم، فروتنی را لطف، و چابلوسی را فصاحت، و ترک حقوق را بخشش و قبول اهانت را تواضع انگاریم.  در جهت عکس آن، دعوی استحقاق را غرور، جستجوی امور عامه را فضولی، حمیت را حماقت، آزادی سخن را بیحیایی، و آزادی فکر را کفر بخوانیم. ..اشخاصی که شما را از جانب خدا امر به رقیت میکنند، گول مخورید، دروغ میگویند. میخواهند به استبداد حکم برانند و مردم را در گرداب جهالت و حیوانیت مستغرق گردانند. ..اولیای امور حق ندارند امتیازی غیر مساوی با دیگر افراد ادعا کنند. مگر نه اینست که سرباز، ما میشویم، مخارج سرباز را که مالیات باشد ما میدهیم، مخارج خود مستبدین که استبداد را برای خود حق ثابت میدانند، ما ارباب زراعت و فلاحت و تجارت و صناعت میدهیم؟ پس این بزرگان چه حق امتیاز و برتری بر ما دارند که در استرداد حقوق مغصوبه ما ایستادگی نمایند و قوه اجبار بکار برند؟ مالیات برای این است که پول ما صرف اصلاحات مملکت و اکمال نواقص امورات خودمان گردد، به خرج قشون منظم مجهز به وسایل جدیدالاختراع برای دفع دشمنان خارجی برسد. اما مستبدین بدنهاد همان وسایل را به جهت بقای ظلم و استبداد خود صرف میکنند. یا خزانه ملت را سربسته به بانک های فرنگستان روانه میسازند. ..تکلیف فرد در انجمن بشری تلاش به راه خیر عام است. کوشیدن در نفع عموم کوشیدن در نفع خود است."  حقیقتاً از لحاظ کیفی تفاوت روشنفکران عموماً تقلبی دهه پنجاه، با اینکه از لحاظ کمّی پر تعداد بودند، نسبت به روشنفکران اصیل مشروطیت از زمین تا آسمان است! 

خلاصه آنکه، دنیای واقعی ما یک دنیای عینی است که ناچار از پذیرش آن هستیم.  در مقابل، یک دنیای گمانها و خیالات هم وجود دارد موسوم به دنیای غین.  از خیالات آنچه مستعد تحول به مواد مفید در دنیای واقع است، وارد واقعیات میشود.  اما آنچه اوهام است غالباً در تعارض با دنیای عین است.  مادام که اوهام مزاحم کارکرد دنیای عین نشود محترم است و برای خودش خوش جهانی دارد.  اما مشکل امروز حاکمیت ایدئولوژی است.  بدتراز بد، وقتی است که نظامی تبهکار و فاسد زیر پوشش ایدئولوژی و یا بنام دین حاکمیت را غصب کرده دم از اخلاقیات بزند. کسی با ذات ایدئولوژی اگر در قلمرو خود باشد مشکلی ندارد.  مشکل کماکان فشار ایدئولوژی برای ورود و سلطه بر دنیای واقعی است.

  • مرتضی قریب
۱۴
ارديبهشت

پایداری سیستم های ناپایدار

   شاید عنوان در بادی امر اشتباه بنظر رسد که سیستم ناپایدار را با پایداری چه کار؟  در واقع موضوع "پایداری سیستم ها" یکی از دروس مهم دانشگاهیست که در تمامی رشته های مهندسی کاربرد دارد.  اما اینجا ارتباط آن را با نظام های سیاسی مورد توجه قرار میدهیم و اینکه دیدگاه علمی در این باره چه دارد بگوید.  ببینیم پارادوکس پایداری یک سیستم ناپایدار چگونه است.  مثال زیر مطلب را روشن میکند.

   مداد یا هرم ناقصی را در نظر بگیرید که با دقت تمام روی مقطع کوچک خود روی زمین قرار گرفته است.  ظاهراً وضعیت پایدار است اما هر لحظه با تلنگری بیم سقوط آن میرود.  چه بسا بال زدن پشه ای اطراف آن منجر به افتادن آن شود.  که اگر سقوط کند به حالت پایدار واقعی در خواهد آمد.  چنین وضعیتی به حالت متاستابل یا فراپایدار موسوم است.  در شیمی و نیز مسائل اتم و هسته اتم هم با موارد مشابهی روبرو هستیم که دانشپژوهان با آن آشنایند. 

  رونوشت مکانیکی این پدیده، در حکومت های فاسد و جنایتکار هم وجود دارد که محل بحث حاضر است.  بعبارت دیگر، این قبیل حکومت ها حکایت همان هرم ناقصی است که بر مقطع بسیار کوچک خود برافراشته و هردم بیم سقوط آن میرود حتی با بال زدن یک پشّه!  چنین حکومت هائی ظاهراً محکم و پایدار بر جای خود ایستاده و دم از فتح الفتوح میزنند حال آنکه از نظر علمی بشدت در معرض سقوط بوده با تلنگری میافتند.  با این تفاصیل آیا چنین نظام هائی واقعاً وجود دارند؟  و اگر هستند چگونه است که برخلاف انتظار به حیات خود ادامه میدهند؟  براستی که این نظام های فاسد کم هم نیستند و علیرغم وجود اعتراضات مردمی برپا ایستاده و با کمال اقتدار ادامه حیات میدهند!  چطور ممکن است سیستمی که با تلنگری میافتد سرسختانه برپا ایستاده باشد و گاه دم از حیات جاوید زند؟!  دلیلش، نکته ایست که در ادامه میآید.

   فرض کنید همین هرم ناقصی که وارونه بر مقطع کوچک خود ایستاده و هردم با لرزش مختصری بیم سقوط آن میرود، پاسبانانی با چوب های بلند اطراف آنرا احاطه کرده مراقبند هرلحظه از هر سو که در معرض افتادن است آنرا در جهت مخالف هُل داده مانع افتادن آن شوند.  این ضربه باعث متمایل شدن هرم به جهات دیگر شده و لذا تعداد زیادی در اطراف این جسم نامتعادل باید مرتباً با صرف انرژی زیاد با ضربات مستمر چوب مانع افتادن ناگزیر آن شوند.  راز پایداری ظاهری حکومت های فاسد تبهکار همین است که گروه چوبدارن بمثابه سازمان های امنیتی و نهاد های سرکوب مداوماً در حال حفظ  نظام اند که لحظه ای غفلت موجب سقوط محتوم آن است.  چنین فعالیتی طبعاً خلاف ناموس طبیعت است و از همین رو مشابه آنرا نمیبینیم زیرا طبیعت وفق "اصل اقل عمل" کار بیهوده نکرده عمل حشو انجام نمیدهد!  چنین مواردی را در دنیای مکانیک نمیبینیم و از امثال ماشین های "جاودانی" خبری نیست، فقط در دنیای ما آدمهاست که میتوان دید چگونه نظام هائی پوشالی بضرب و زور برپا نگاهداشته شده اینگونه جلوه میدهند که قائم بالذات اند.  اما موتور سرکوب کیانند؟  افرادی عادی هستند که یا بواسطه فقر مادّی یا در نتیجه فقر فرهنگی و یا هردو، از فرط استیصال بدین کار تن درداده اند. 

   در نظام های خودکامه، انرژی مزبور همان ثروتی است که از کیسه ملت دزدیده شده خرج نهاد سرکوب میشود تا پایداری جعلی نظام را تضمین کند.  ولی چگونه ممکن است جامعه به چنین امری تن در دهد؟  اساساً این جریانات در شرایطی روی میدهد که حکومتی ضد مردمی برپا باشد و این همان مصداق وارونه بودن هرم حکومت است.  اگر مردم جایگاهی نداشته و ضمناً کشور صاحب معادن معدنی سرشار و منابع نفتی باشد، حکومت آنرا ثروت شخصی گرفته و نظام آنرا، بدون آنکه مردم در چند و چون آن باشند، در خدمت تأمین هزینه های موتور سرکوب و ایجاد جوّ رعب و وحشت صرف میکند.  با اینکه اتکا به مالیات سخت تر است ولی اگر کفگیر به ته دیگ خورده منابع معدنی نایاب شود، نظام مانعی نمیبیند با وضع مالیات و عوارض سنگین جبران مافات کرده به جان سایر اندوخته های مردم هم افتاده حتی به صندوق بازنشستگی و مستمری بگیران رحم نکرده آنها را هم غارت کند.  فراتر از این مرحله، به جان محیط زیست افتاده عصاره آنرا مکیده تفاله آنرا در پرده آخر برای بازماندگان بجا گذارد.  در فرجام، پس از واماندن موتور سرکوب، سردمداران راهی جزایر بهشتی میشوند تا از مواهب غنایم برخوردار و یا موقتاً به آغوش حامیان بیگانه پناه برده خود را در کنف حمایت ایشان قرار دهند.  چه باید کرد؟  آیا باید منتظر نشست تا سوخت موتور سرکوب پایان یابد؟  یا راه دیگری برای نجات از این دور باطل هست؟  آیا باطل السحر سامانه سرکوب، ایجاد رفاه و گسترش دانش و آگاهی نیست؟  همانهائی که نظام مخالف آنهاست؟!

خلاصه آنکه، در نظام فراپایدار هدف، وسیله را توجیه میکند، دروغ قاعده و راستی استثناست.  پایداری ظاهری آنها باتکای موتور سرکوب است و برای اینکه موتور مزبور دچار تردید نشده دستش نلرزد، دشمنان خیالی تولید میشود تا مستمسکی شود برای حبس و اعدام و ایجاد جوّ رعب و وحشت.  برای نیل به هدف هرکاری مباح است و در این رابطه حکومت در مقدس ترین اماکن بمب گذاری میکند تا آنرا بگردن رقبای مذهبی انداخته بهانه ای برای اعدام اسرا شود.  در چنین نظام هائی مردم وسیله اند و سپر حفاظتی برای اعمال شریرانه محسوب میشوند.  زیر پای مسافران هواپیما مهمات حمل میشود با این استدلال که امنیت مهمات مهمتر است.  قطار و کشتی و سایر ملزومات مدنی تابع همین قاعده میشوند که مردم سپر بلا هستند.  حتی اگر لازم باشد هواپیمای مسافری را سرنگون میسازند تا آنرا بگردن دشمن بیاندازند.   بی جهت نیست مدارس و بیمارستانها و حتی اماکن مقدسه برای نقل و انتقالات نظامی استفاده شود تا بازدارندگی ایجاد کرده و احیاناً اگر دشمن مقابله کند قربانیان بنام جنایت علیه بشریت وانمود شوند.  نظام در پاسخ به اعتراضات خواهد گفت اینها همه حوادث طبیعی است که درشتی و نرمی در نیل به قله ها وجود داشته و در راه رسیدن به هدف مقدس امریست عادی.  وسیله بودن مردم در تمامی مراتب زندگی وجه مشخصه همه این نظامهای فراپایدار است.  اکثریت آنها در یک چیز اشتراک دارند و آن تشبث به ایدئولوژی برای ماندن بهر قیمت است. 

  • مرتضی قریب
۰۲
ارديبهشت

جدال ایدئولوژی ها

    اصحاب دنیای مادّی که با هم در جنگ باشند، باری، قابل فهم است اما ایدئولوژی ها چرا با یکدیگر در جنگند؟  در حوزه ایدئولوژی، عُقلای هریک از نحله ها، خود نیک میدانند که اعتبار ارکان اعتقادات ایشان همانقدر است که مکتب مقابل ادعا دارد، هرچند تظاهر کنند فقط خود برحق اند.  پس واقعاً این جدال دائمی اصحاب نظر برای چیست؟!  تنها پاسخ منطقی، جدال برای سُلطه است.  سلطه بر چه چیزی؟ سلطه بر اصحاب ایدئولوژی های دیگر و واداشتن آنها به قبول ایدئولوژی خود.  خوب این متضمن چه فایده ای است؟  اصل مطلب همینجاست که این فایده تماماً مادّی است و نه معنوی آنطور که اغلب ادعا میشود.  زیرا به زیر سلطه گرفتن باعث اعتبار و نهایتاً کسب ثروت و قدرت است و لذا جدال ایدئولوژی های تمامیت خواه نه جنگ بر سر ایده ها بلکه در واقع جنگ بر سر مادّیات است!

    مشکل اساسی دنیا، بویژه در اینسوی دنیا، ایدئولوژی های ویرانگر است.  ایده هائی که فرد گمان کند داشتن آنها باعث برتری او بر دیگران است.  و نه تنها این، بلکه بدتر از این، باستناد این تصور، خود را مُحق داند دیگران را ملزم به تبعیت از خود کرده حتی با سرکوب و ارعاب، و در صورت عدم تمکین، حق طبیعی حیات را از او سلب کند.  آیا مصداقی هم بر این فرضیه وجود دارد؟  فراوان.  نمونه واضح آن جدال بین مسلمان و هندو هنگام دو پاره شدن شبه قاره هند بود که مردمی که در همزیستی بودند ناگهان بجان هم افتاده بر سر تملک فاجعه آفریدند.  هرچند ممکنست عامل خارجی بی وجه نباشد لیکن درونمایه تقابل همواره در محیط مزبور وجود داشته است.  بالاخره حق با کدامیک بود با هندو بود یا با مُسلم؟ 

   در پاسخ به امثال اینگونه سوألات باید متوجه سرشت نظری آنها بود.  مثلاً در ادیان ابراهیمی تفکر خطی بر آنها حاکم است یعنی از تولد تا مرگ و البته امتداد آن تا روز پسین یک خط مستقیم جهت دار است.  حال آنکه در دین هندو این امر دارای چرخه ای بیشمار است.  یعنی پس از مرگ، زایشی مجدد هست که بسته باینکه رفتار فرد در زندگی قبلی چگونه بوده میتواند در قالب یک انسان متعالی یا انسانی پست و یا حتی در قالب حیوان باشد.  این چرخه آنقدر ادامه خواهد یافت تا به نیرُوانا منتهی شود.  کدامیک از این دو بینش متضاد درست است؟  آنها دو ایده متفاوتند که هردو میتواند درست یا متشابهاً هردو غلط باشند.  زیرا هیچ معیار تجربی برای آزمودن آنها وجود ندارد.  ایده های هم ارز دیگری هم میان قبائل آفریقا و آمازون وجود دارند که آنها نیز هریک بنوبه خود میتواند محق باشد!  ایده اگر به محک تجربه آزموده نشود فقط ایده است.

   مادام که بحث بر سر ایده هاست، همه هم ارزند حتی اگر اثرات عملی متفاوت دارا باشند.  نکته همینجاست که بر همین اساس نباید گذاشت که این ایده ها مُخل دنیای عین شده باعث جنگ افروزی شود.  نه اینکه ایده ها به کنار افکنده شود که فرد لائیک نیز دارای ایدئولوژی است.  بلکه حرف اینست که دنیای "عین" و دنیای "نظر" را از هم منفک نگاه داشت.  هنر زندگی رعایت همین اصل است.  استنباط برخی از جداسازی ایدئولوژی دینی از زندگی واقعی به معنای دشمنی با دین است که حقیقتاً اینطور نیست.  اتفاقاً این جداسازی نه تنها بنفع زندگیست بلکه، و بمراتب بیشتر، بنفع دین و بطور کلی هر نوع ایدئولوژی دیگر است.  قبلاً در بحث ایدئولوژی (1402/9/21 و 1400/7/13) به مضرات اختلاط این دو اشاره شد.

   تبصره ای که بر گفتگوی بالا باید اضافه شود اینکه همه اینها به معنای نفی اندرکنش بین عین و نظر نیست.  ایده ها و تخیلات نطفه ابتکار و اختراع و اکتشاف اند و متشابهاً تجارب سامان یافته الهام بخش تئوری های وحدت بخش اند.  آنچه مورد نقد است موضوع "ایدئولوژی" و مطلق گرفتن ایده هاست که مستمسکی برای آغاز جدال بر سر آنها به هدف سلطه جوئی و نهایتاً کسب ثروت و قدرت باشد.  والا اگر نیک نگریسته شود لحظه ای نیست که ذهن خالی از تردد ایده ها در مغز باشد.  ایده هائی که اغلب متأثر از محرکات خارجی است.

خلاصه آنکه، نسل جدید با مشاهده رفتار ریاکارانه ارباب دیانت بفکر فرو میرود. میپرسد چرا فرزند باید دین و مرام پدر و مادر را اتخاذ کند؟  بهتر نیست گزینش دین یا هر ایدئولوژی موکول به بلوغ فکری مثلاً 18 سال یا بیشتر شود؟  مگر فرزند والدینی که کمونیست هستند خود بخود کمونیست بدنیا میآید؟  او ممکن است در سنین بالاتر، شاید با مطالعه، مسلک دیگری برگزیند بسا مخالف عقیده والدین یا آنچه حاکمیت میگوید.  در گذشته در روزنامه گهگاه آگهی میشد که مستر اسمیت فرنگی دراثر مطالعه به دین اسلام مشرف شده!  اگر مطالعه مجوز چنین تحولی است چرا وارون آن مجاز نباشد و ارتداد تلقی شود؟  اینها سوألاتی است که در ذهن کنشگر جوان امروزی جوانه میزند بدون آنکه پاسخی درخور دریافت کند.

  • مرتضی قریب