فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آزادی اندیشه» ثبت شده است

۲۶
مرداد

زمانی برای تفکر

    امروزه برای هر کاری وقت تخصیص میدهیم الا برای فکر کردن.  کارها از روی تفکر نیست.  در محاورات از جملات یکدیگر تقلید میکنیم.  در چیزهائی که مینویسیم از روی دست یکدیگر برداشت میکنیم.  گاهی هم اگر ندرتاً به تفکر میگذرانیم از روی کلیشه است.  کوتاه سخن اینکه وقتی را برای شکل دادن ایده های ناب تخصیص نمیدهیم.  بهانه میآوریم که معیشت وقتی برای انسان باقی نمیگذارد.  تا حدودی درست است اما نه کاملاً.  زیرا اوضاع فعلی معلول همین رویه ای بوده که قرنها استمرار داشته است.  علت اصلی تا حدودی در خلال گفتارهای سابق بیان شده است.  باری، بنظر میرسد هوش مصنوعی هم در راه است که وارد بازار شده قرار است ما را از شرّ این وظیفه "نامیمون" بکلی نجات بخشد.

    منظور از تفکر، اندیشه ورزی سیستماتیک است والّا مغز همواره درگیر صورت های گذرائی است که میآید و میرود، حتی هنگام خواب!  فرآیندهائی که درون مغز روی میدهد درون قالب های از پیش طراحی شده ای کار میکند که متأثر از تجربیات زندگانی است.  نکته ای که هست این است که این تجربیات معمولاً درون چرخه بسته ای مرتب تکرار میشود و ایده جدید و تازه ای خلق نمیشود.  زیرا ایده های جدید و ابتکارات متضمن تفکر مستقل و خارج شدن از قالب های از پیش طراحی شده است که طبعاً به پیشرفت و تعالی منجر میشود.  در زندگی روزمره، مرتباً در حال نشخوار ذهنیات پیرامونی بوده، چیزهائی میشنویم و ناخودآگاه آنها را رله کرده به دیگران تحویل میدهیم.  در این فرآیند چیز جدیدی بوجود نمیآید.

   مثلاً میدانیم که انسان دارای تولدی است و نهایتاً مرگی که فاصله بین این دو نقطه به زندگانی موسوم است.  این واقعیتی است که همه بزرگان گفته اند و ادیان نیز بر آن صحه گذاشته اند.  اما آیا واقعاً همین طور است؟  مگر درختان پس از مرگ زمستانی مجدد در بهار به زندگی برنمیگردند؟  فقط نباتات نیست، برخی حیوانات مانند خرس نیز همینگونه اند.  میگویند این مرگ نیست فقط خواب زمستانی است مثل خوابی که ما شبها داریم.  با اینحال شواهد جدید حاکی از وجود قورباغه ها و لاک پشت هائی در نواحی سردسیر است که در زمستانهای سخت بدن آنها منجمد و قلب بکلی از کار می ایستد.  آیا این مرگ نیست؟  منتها با کمال شگفتی با اولین پرتوهای بهاری مجدد زنده میشوند.  آیا حق نداریم با خروج از قالب های سنتی، چنین پدیده ای را برای انسان نیز پیش بینی کنیم؟  هرچه باشد انسان نیز نوعی جانور است.  منظور، لزوماً پشتیبانی از چنین فکری نیست بلکه تأکید بر این نکته است که اندیشه ورزی به بیرون قالب هاست که میتواند زایا و پیشرونده باشد.

    در زمانه ما همه چیز "بسته" ای شده است.  نه تنها مصنوعات بلکه ایده ها نیز بسته ای شده و بسته ها همه در معرض فروش است.  کافیست با پول خریداری شوند.  آنجا هم که تحریم ها اجازه نمیدهد، با چمدانی پر از پول نقد همه موانع برطرف میشود!  مثلاً در حوزه اتوموبیل سازی، قرار نیست از صفر تا صد، مطابق صد و اندی سال پیش، همه چیز در کارخانه ساخته شود.  امروزه طراحی را انجام داده و سایر قطعات را بطور پیش ساخته از جاهای دیگر سفارش میدهند.  حتی طراحی را هم میتوان خرید.  صنایع مصرفی و حتی صنایع نظامی مشمول چنین رویه ای است.  مبنا صرفه اقتصادی است.  روزگاری جزیره انگلیس مرکز تولیدات نساجی بود که به سراسر جهان صادر میشد.  امروز مرکز ثقل آن به بنگلادش رفته و باعث نجات مردم آنجا از فقر مزمن شده است.  هرچند طراحی ها از جای دیگر وارد میشود.  جهانی شدن بازار موجب شده هر قطعه از مسیرهای مختلف که صرفه ایجاب میکند آمده یکجا جمع شده مصنوع مورد نظر مونتاژ شود.

   همین شیوه متشابهاً درباره فکر نیز میتواند صادق باشد.  ترجیحاً فکر باید تولید محلی باشد، منتها اگر میسر نباشد آنرا هم میتوان مانند هر مصنوع دیگری خریداری کرد.  نگاه کنید ببینید کشورهائی که تعصبات احمقانه را کنار گذاشته اند چگونه با خرید فکرهای صنعتی و ثبت اختراعات، در حوزه هائی که هیچ تجربه قبلی نداشته اند پیشرفت کرده حتی از کشور مبداء نیز جلوتر افتاده اند.  همین شیوه درباره هر نوع تفکر دیگری نیز صادق است.  اگر یک فکر سیاسی جائی جواب داده چرا اقتباس نشود؟  ارجح آن است خود زمانی را به تفکر اختصاص دهید.  اگر مجبورید از افکار دیگران استفاده کنید از آنی استفاده کنید که تبلیغات نداشته و امتحان خود را پس داده.  آنکه حقیقتی دارد نیاز به تبلیغ ندارد. 

خلاصه آنکه، اگر فرصت تفکر نداریم دستکم خواهان اقتباس (نه تقلید) از افکاری باشیم که امتحان خود را داده باشد. فضا در جامعه پر از تکرار مکررات است. او که بر بالاترین مسند اجرائی تکیه زده به الفاظ عربی بسنده کرده برای ارائه مطلقاً هیچ ندارد.  بقول شاعر دهان پر از عربیست! همه در حال نشخوار حرفهای یکدیگرند، هیچ ابتکار و هیچ حرف نو وجود ندارد.

 

  • مرتضی قریب
۰۴
مرداد

نیروها در طبیعت -1

    درگیری ذهن بشر با مفهوم نیرو به قدمت حضور او روی زمین است.  از همان ابتدا "نیرو" برای او معنائی جادویی داشت.  با اینکه دانش امروزی ما راجع به نیرو و انواع آن نسبت به گذشته از زمین تا آسمان فرق کرده است، با این وجود، چیستی آن نزد اهل علم کماکان یک معماست.  نیوتون با نظریه انقلابی خود نیروی گرانش را با ارائه نظریه "میدان" حل و فصل کرده علت حرکت اجرام کیهانی را در حد افتادن یک سیب کاهش داد.  ناگهان آسمان با همه قداست به امری زمینی تقلیل یافت.  با اینکه اینشتین بدیلی هندسی را برای آن عرضه کرد، معهذا قانون عکس مجذور فاصله نیوتون همچنان پاسخگوی بسیاری از مسائل حرکت بوده و هست.  اما برای یک فکر فلسفی و کنجکاو همچنان این شگفتی برجاست که چگونه مادّه، فضا را دگرگون کرده میتواند از راه دور بر جسمی دیگر اثر گذار باشد!

    از حدود 400 سال پیش بدین سو بود که شیوه ای جدید موسوم به شیوه تحقیق علمی بصورت موفقیت آمیزی پدیده های مختلف طبیعی را به هم ربط داده و رمز گشائی ها سرعتی پرشتاب گرفته است.  بدین لحاظ، تاریخ بشر را به دو دوره متمایز میتوان تقسیم کرد.  یک دوره از طلوع بشر تا چند سده پیش، و یک دوره جدید از چند سده پیش تاکنون.  چه اتفاقی افتاده است که این تمایز عظیم بوجود آمده است؟  آیا مغز بشر بزرگتر شده؟  یا سلول های مغزی قوی تر گشته؟  یا بدن او قوی تر شده؟ یا حواس او چند برابر شده؟  یا اصلاً جهشی در ژن اروپائیان بوده؟ پاسخ هرچه باشد میتواند رهنمای ما برای حل معضل عجیبی باشد که ما را در اینسوی کره ارض مبتلا و اسیر کرده است.  گاهی به مطالب حاضر ایراد میگیرند که رنج بیهوده است زیرا مخاطب این مواعظ اندک اند.  آنها هم که میخوانند از سر تفنن است و گوش شنوائی نیست.  مهم شاید همان انگشت شماری باشند که نکات کلیدی را لابلای گفتار سرگردان این و آن کاویده دستمایه میکنند برای شروع یک تغییر ستُرگ.  مصدر کارهای بزرگ همان انگشت شمار کنجکاوانی هستند که تاریخ را میسازند.  فقط نام آنهاست که میماند.  از میلیونها آدمی که دوره نیوتون در جامعه او میزیستند چند نفر را میشناسیم؟!  مگر اثرگذارها چند نفر بودند؟ 

    اما این شیوه جدید چیست؟  اساس این شیوه، تفکر است یعنی بفکر فرو رفتن و غرق در اندیشه شدن.  البته از زمانهای قدیم اندیشه ورزی وجود داشته، چنانکه ارسطو خود نمونه کلاسیک فرد اندیشه ورز در دوران باستان است.  داستان زندگی حکمای باستان حکایت از آن دارد که چندان درگیر معیشت نبودند و بردگان با قبول زحمت معیشت، مجال کافی برای اندیشه ورزی آنان فراهم ساختند.  اولین معما در تاریخ فیزیک که ذهن اغلب فلاسفه باستان را بخود مشغول کرد همانا مسأله حرکت است. چه حرکات جاودانی مثل اجرام در آسمانِ ملکوتی و چه حرکات بر زمینِ دنیوی.  حس شهودی میگفت که برای هر حرکتی نیروئی باید در تماس با آن صرف شود.  ارسطو میدانست برای حرکت گردونه روی سطحی هموار باید آنرا هُل دهد، اما در تعجب بود که چگونه تیری که از کمان رها شده همچنان بدون آنکه نیروئی در تماس با آن باشد ادامه مسیر میدهد!  براستی همین امروز در جمع متفکرین ما مگر چند نفر داریم چنین باریک بین باشند؟!  باری، او به اشتباه تصور میکرد که شاید هوای پشت تیر آنرا به جلو هُل میدهد.  اما درباره اجرام آسمانی چاره ای نبود جز بمیان آوردن تصورات ماورایی و دخالت دادن فرشتگان و الهگان بعنوان نیروی راننده.  طبعاً امکانات زمانه بیش از این اجازه نمیداد.

    اما تفکر بتنهائی راه بجائی نبُرده و نمیبرد.  روش های مشاهده و تحقیق همراه آزمایش، بخش مکمل این شیوه بود که بعد از دوره گالیله رایج گردید.  نه مشاهده به تنهائی راه بجائی میبرد و نه تفکر مطلق!  ادوات و دستگاه های آزمایشگاهی کمکی برای دقت در مشاهدات و گسترش آن به ماوراء حوزه حواس است و ریاضیات و استدلال کمکی به جنبه تفکر.  اما رویکرد ما چیست؟  بزرگترین غفلت ما در اساس یعنی در "تفکر" است.  چه اینکه حاکمیت با تفکر آزاد و اندیشه ورزان مستقل بشدت برخورد کرده و بدرستی آنرا به زیان استمرار حاکمیت خود میداند.  در حقیقت، پیشینه این طرز تلقی بسیار کهن تر از دوره معاصر است.  این میان تکلیف دوره تجدد چه شد؟  در دوره ای که جامعه میخواست همرنگ باقی دنیا شود، تجهیزات و ادوات آزمایشگاهی به میدان آورده شد که ظواهر مادّی همیشه قابل خرید با پول است. آنچه قابل خریداری نیست و مغفول ماند "فکر"است!  حکومت ها چه با پول چه با قاچاق همواره رنگ و لعاب ظاهر را حفظ کرده به شهروندان سطح بالای تمدن را القا میکنند.  اما آنچه نظام های خودکامه تن بدان نمیدهند همانا آزادی "اندیشه" و نشر آن است!

خلاصه آنکه، با وجود امثال "ای بردار تو همه اندیشه ای ..." در ادبیات ما، معهذا اندیشه آزاد و مستقل هرگز پا نگرفته است.  ادامه دارد.

  • مرتضی قریب
۲۹
بهمن

حکومت آرمانی -9

    در این موقعیت و با توجه به موارد مطروحه از خود میپرسیم واقعاً کدام عامل کلیدی مانع از تحقق حکومت آرمانی است؟  باید یکبار دیگر از خود بپرسیم این حکومت آرمانی چیست؟  بزبان ساده و همه فهم یعنی حکومت بر جامعه ای که طبیعی باشد.  یعنی حکومتی که در آن مردم آزاد باشند و آزادی هر فرد تا آنجا باشد که آزادی دیگری آغاز میشود.  یعنی هر رفتاری آزاد باشد مگر آن رفتار که به غیر آسیب رساند.  و بالاتر از همه یعنی آزادی اندیشه وجود داشته باشد و کسی را بجرم داشتن این یا آن تفکر، دینی یا غیر دینی، نتوان مجرم شمرد.  و مهمتر از همه، نشر اندیشه آزاد باشد و نتوان گروهی را بجرم داشتن و نشر فلان دین از حقوق اجتماعی محروم ساخته، آنان را از هرگونه کسب و کار ممنوع کرده، حتی کودکان و جوانان آنان را از کسب دانش محروم ساخته راهی زندان یا تبعید کرد.  که چنین جنایتی را تاریخ کمتر بخود دیده است.  نام چنین سیستمی هرچه میخواهد باشد زیرا نام مهم نیست و به صرف عنوان نه چیزی خوب میشود و نه بد.  بهر حال این طرز تلقی از جامعه در مجموعه ای از روابط منطقی بنام "قانون" مدون شده و با آرای اکثریت اجرائی میشود. 

    عوامل زیادی ممکن است مانع تحقق چنین نگرشی شود.  اما مهمترین آن، تحجُر است.  چه چیزی تحجر را میسازد؟ ایدئولوژی!  بویژه نوع دینی آن که میتواند تا ابد مستدام باشد.  که مشخصه ایدئولوژی عدم تغییر است.  ایدئولوژی خود نوعی منطق است و بخودی خود منشاء اثر نیست و مانند نرم افزار برای پیاده شدن نیازمند سخت افزار است.  مغز انسان همان محلی است که ایدئولوژی روی آن سوار میشود و مادام که با محرکات خارجی و تجارب عینی مواجه نشود پاسخ ثابتی برای همه پرسش ها دارد.  لذا عملاً به این واقعیت میرسیم که مهمترین مانع تحقق حکومت آرمانی همانا خودِ مردم و ذهنیتِ حاکم در مغز مردم است.  توگوئی مردم خود علاقمند به پذیرش ایدئولوژی بوده اند.

    اما چگونه این نرم افزار سوار بر مغزها شده؟  گفتیم که بطور طبیعی وقتی فرد از طریق حواس پنجگانه خود با طبیعت رابطه برقرار کند، خود بخود تحریکات خارجی ناشی از تجربه های عینی وارد مغز میشود.  اگر ایدئولوژی در مغز باشد، ادراکات جدید با ایدئولوژی موجود، مقایسه و در اثر تضاد ممکن است رأی بر رد بخشی از ایدئولوژی دهد.  یعنی بطور طبیعی خیلی زود ایدئولوژی دچار دخل و تصرف شود.  منتها، ایدئولوژی یک واحد یکپارچه است که اگر بخشی از آن رد شود بمنزله رد کلیت آن و اخراج از مغز است.  لذا اگر با طبیعت تعامل نمیبود، ایدئولوژی با یکبار ورود به مغز برای همیشه در مغز ماندگار میشد.  اما تعامل با واقعیت های عینی باعث میشود که به مرور زمان آموزه های دیگری ناشی از تجربه حسی جانشین آموزه های ایدئولوژیک شده تشکیک در مبانی ایدئولوژیک را بوجود آورد.

   پس برای جلوگیری از تردید، طایفه ای شکل میگیرد تا مانع از تبخیر ایدئولوژی دینی از اذهان شود!  این طایفه ارباب دیانت هستند.  منافع اینان در استمرار ایدئولوژی است و تمام کوشش خود را بعمل میآورند مبادا ذهنیت دینی افراد تضعیف گردد.  در گذشته، حافظه های جانبی رایانه چندان دوامی نداشت و اپراتور هر از گاهی آنها را احیاء (refresh) میکرد.  کار طایفه ارباب دیانت بی شباهت نیست و همواره با تکرار مفاهیم ایدئولوژیک، مغزها را تغذیه کرده مبادا مفاهیم فراموش شود.  بویژه محیط فکری مردم را از هرگونه آگاهی دیگر محافظت کرده تاوان سنگین بر تخطی از خطوط قرمز مقرر میکنند.  حال آنکه اگر گفتمانی مفید باشد و لیاقت ماندن داشته باشد نیازی به چوب و چماق و جنگ و خونریزی ندارد!

خلاصه آنکه، در نظر اول، مردم با ذهنیتی که دارند خود مانع اصلی در تحقق حکومت آرمانی هستند که در ایجاد استبداد نیز.  از سوئی، ذهنیت مردم ساخته و پرداخته آنان نیست و لذا در نظر دوم این ایدئولوگ ها یا ارباب دیانت هستند که اجازه روبرو شدن مردم با واقعیات را نداده مثلاً با ایجاد ترس از دنیای دیگر و سرکوب در همین دنیا، اذهان را گروگان میگیرند.  در نهایت امر، با تسخیر حکومت و اجرای استبداد مطلقه دینی کار را به نهایت میرسانند.  اتفاقاً واکنشی که ایجاد میشود، برخلاف خواسته ارباب دیانت، به روشن شدن یکباره افکار میانجامد که با مشاهده آنچه از رفتار بنام دین در مقام قدرت میبینند توهمات زایل میگردد.  منتها دیکتاتوری دینی که متعاقباً شکل گرفته به پای خود از کرسی قدرت پائین نمیآید و دادخواهی توده آگاه شده بجائی نمیرسد. چه باید کرد؟!  در غرب نیز مردم به نوعی دیگر اسیر سیاست بازانند.  چاره کار اینست که مردم دنیا خود بفریاد خود رسند که دولت ها در غرب در پی حفظ کرسی خود و در شرق حفظ استبدادند. از میان گزینه های مختلفی که قبلاً ارائه شد، شاید اتحاد مردم دنیا در نهادی واحد که فریادش شنیده شود مسیری متمایز باشد (1402/5/30). 

  • مرتضی قریب
۲۷
خرداد

موانع پیشرفت

   متعاقب مطالب پیشین هنوز این پرسش مطرح و بعقیده برخی خوانندگان بدان پاسخی درخور داده نشده که بالاخره تکلیف چیست؟  گویا خوانندگان بجای حرف و سخنرانی کار عملی میطلبند که البته حقِ آنان است.  منتها، از اینسو، از لابلای واژه ها هم انتظار نمیرود ید بیضائی بیرون آمده کاری درخور انجام دهد.  شاید منظور پرسشگر این است که تئوری ها را همه میدانند، شما یا هر کس که دستی بر آتش دارد بجای توضیح واضحات باید بگوید چگونه؟  چطور و چگونه  مسیر خروج از نکبت و سیاهی بسمت خوشبختی و روشنی باید طی گردد.  یا دستکم، چگونه از چاه ظلمانی بیرون آمده خود را دستکم به سطح عادی صفر رساند.  موانع پیشرفت کدامند؟  بهر حال چاره کار هرچه باشد از مسیر گفتار میگذرد چه هر چه باشد از گفتار و شکل گیری ذهنیت درست است که عمل درست نمایان میگیرد والا هر عملی بدون رعایت این مقدمه صرفاً یک حرکت تصادفی بدون سرانجام خواهد بود.

    از دید راقم این سطور، انسان در تمامی مراحل زندگانی نیازمند راهنما است.  چه کسانی راهنما باشند؟  طبعاً چه بهتر از دوستان و کسانی که براستی دغدغه حال و روز ما را دارند.  اما در اینجا ادعا میکنیم بهترین دوستان ما مخالفین ما هستند!!  تعجبی ندارد، زیرا مخالف، حتی از کوچکترین نقایص و عیوب ما نمیگذرد و آنها را بزرگ کرده در بوق و کرنا میکند.  چه بهتر که حرفهای او شنیده شود و بخش هائی را که راست است و منطقی گوش کرده در صدد اصلاح برآمد.  بهتر از این چه میخواهید که او عیوبی از شما را یافته و گوشزد میکند که بسا دوستان شما ندیده یا اگر هم دیده اند برای مراعات دوستی، از بیان آن ابا داشته اند.  در همین رابطه است که شیخ اجل نیز گفته: از صحبت دوستی برنجم، کاخلاق بدم حُسن نماید/ عیبم هنر و کمال بیند، خارم گل و یاسمن نماید/ کو دشمن شوخ چشم ناپاک، تا عیب مرا بمن نماید. با اینکه گلستان سعدی پر از درس های زندگی است، اما تنها درسی که مستبدین از همه آن حکایات پسندیده اند نتیجه گیری انتهای حکایتی است که میگوید "دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه انگیز"!  چه بسا از همین اندک واژه ها هم فقط واژه اولش یعنی دروغ را پسندیده اند!!  باری، مدتی بعد از ایجاد عقیده ای که در ابتدای پاراگراف گفته شد، تصادفاً به گفتار جان استوارت میل برخوردم که بسی زیباتر، به چیزی شبیه همین موضوع پرداخته است.  در گفتار او نوعی تسامح و رواداری را میبینیم.  از قول او چنین گفته اند:

    "اگر شخصی عقیده ای مناقشه انگیز بیان کند، دو احتمال وجود دارد: یا آن عقیده صواب است، یا ناصواب.  احتمال سومی هم وجود دارد که کمتر آشکار است و آن اینکه آن عقیده برغم ناصواب بودن، رگه ای از حقیقت در بر داشته باشد.  میل هر کدام از این 3 احتمال را بررسی میکند.  اگر عقیده مورد نظر صواب باشد، سرکوب آن متضمن این است که فرصت رهایی از خطا را از خودمان دریغ داشته ایم  فرض میل این است که حقیقت بهتر از بسر بردن در خطاست.  اگر آن عقیده ناصواب باشد، سرکوب آن بدون شنیدنش این امکان را زایل میکند که بطلان عقیده مزبور نزد عموم ثابت شود، حالتی که در آن، به اعتقاد میل، مشاهده خواهد شد که حقیقت در مواجهه با خطا فاتح میدان خواهد بود.  اگر عقیده مورد نظر حاوی رگه ای از حقیقت باشد، سرکوب آن نمیگذارد که بخش صواب آن عقیده معلوم گردد که حاکی از حقیقتی است.  با سرکوب عقایدی که بزعم شما ناصواب است در معرض خطرِ دیده بستن به روی این واقعیت قرار میگیرید که حتی عقاید ناصواب هم ممکن است رگه هائی از حقیقت در خود داشته باشند."

    نیک که بنگریم، عمده مناقشات بشری محصول عدم درک و عدم پذیرش نکات اساسی فوق است.  آنچه شاید بیشترین نقش را در این عدم درک داشته باشد عادات است.  منظور، عادت های رسوب یافته محصول نسل های متوالی است.  چه اینکه عادت های روزمره مثل اموری که حسب عادت طی شبانروز انجام میدهیم نه تنها مضر نیست بلکه بجای خود مفید هم هست و ضمناً، اگر هم لازم باشد، بسادگی با توصیه پزشک یا دوستان قابل تغییر است.  عادت های رسوبی شبیه رسوب آهکی ته کتری یا سماور است که هم زیان بار است و هم با شستن عادی پاک نمیشود.  ادعای گزافی نیست اگر گفته شود انسان اسیر عادت است و رهائی از آن سخت است.

    برای روشن شدن موضوع بهتر است به یک آزمایش فکری بپردازیم.   فرض کنید هنگامیکه چنگیز خان مغول حملات بیرحمانه خود بسمت غرب را آغاز کرد آئینی را هم با خودعرضه میکرد.  یعنی "یاسا" را که قانون چنگیزی بود ادعا میکرد که آنرا برای نجات بشریت از آسمان نازل ساخته است.  چندان بی ربط هم نبود چه اینکه قبیله او به آسمانی بودن حرکت او اعتقاد داشت.  نتیجه کار کاملاً مشخص است که با آن قساوت و بیرحمی در کاربرد شمشیر داشت، اکثریت مردم، نگوئیم اگر همه، اجباراً تن به آئین او داده و امروز ما و همسایگان بجای مسلمانی، چندین قرن بود که به داشتن آئین "یاسائی" مفتخر میبودیم.  هرچند این مثال تکلف آمیز مینماید با اینحال بازتابی از واقعیت است.  در چنان حال و هوائی، چنگیز و چنگیزی نام و نام فامیل اغلب مردم میبود.  شاید هم در اثر نارضایتی مردم از سیاست حاکم در برهه ای از زمان، انقلاب دینی تحت نام حکومت یاسائی راه افتاده و روحانیون و چنگیزیان در رأس حکومت نشسته و جامعه را به بازگشت به یاسای واقعی دوره چنگیز خان مجبور ساخته و بروز هر مشکلی از قبیل خشکسالی، سیل، یا مرض و امثالهم را بگردن دوری توده از اوامر چنگیز میانداختند.  یا هرگونه انحراف از چارچوب یاسا را نقشه "دشمن" تلقی کرده به مؤمنین دستور داده میشد افراد کم توجه را بنحو مقتضی "ارشاد" کنند.  در چنین مواقعی، مردم نیک نهاد کماکان اخلاق طبیعی را فرا راه خود قرار داده، اما مؤمنین، سیرت چنگیزی را تنها راه رستگاری بشمار میآورند.  گاهی هم ممکن بود گروه های مخالف نظم موجود، مردم را به آئین آباء و اجدادی خویش یعنی بازگشت به اسلام فراخوانده بگویند خود بهتر از همه این شرعیات را داشتیم و صلاح کار ما بازگشت به آنچه خود میداشتیم ولی نادانسته از بیگانه تقاضا کردیم است. 

    اما چیزی را که قرن های متمادی رسوب کرده چگونه باید زدود.  رسوبات آهکی ته کتری جز با ضربات سخت مکانیکی، پاک شدنی نیست.  متشابهاً زدودن رسوبات "یاسائی" ناشی از عادت سده های متمادی جز با کاربرد روش های دردآور میسر نمیباشد.  درست همانگونه که تحمیل آن نیز جز با درد و رنج و خونریزی همراه نبود.  اما این روشی متعلق به عهد کهن بوده که زدودن یک ایدئولوژی جز با جایگزین کردن بدیلی دیگر، و آنهم با روش های قهرآمیز و توأم با درد و رنج میسر نبوده.  لیکن زمانه با خود راه های جدید پیش آورده و روشهای کهن را به تاریخ سپرده است.  در دوره رواج دانش، بهترین محلل و رقیب برای ایدئولوژی، دانش است.  تأثیر علم و دانش در زدودن خرافات، تدریجی لیکن قطعی است چنانکه زدودن رسوب ته کتری با اسید مؤثرتر از تراشیدن مکانیکی است.  ضمناً دانش، رسوب دیگری جایگزین رسوب قبلی نمیکند. 

    خوشبختانه، ترویج نسبی دانش ها و افزایش سواد (خواندن و نوشتن)، و نقش بی بدیل رسانه ها همگی دست در دست هم داده تا دوران ما هیچ شباهتی به گذشته های یاد شده نداشته باشد.  امروز اگر چنگیز دیگری حمله کند و آئینی صد چندان مقتدرتر را تحمیل کند نه چنانست که مردم تسلیم آن شوند،  چرا؟  زیرا حال و هوا بکلی تغییر کرده و توده مردم بطور نسبی از این مراحل عبور کرده به یک روشنی نسبی رسیده اند.  ولی اگر کمی پیشتر، یعنی 100 سال پیش اگر آمده بود یحتمل همچنان مورد پذیرش قرار میگرفت!  گفتیم کسی که به روشنی رسیده باشد دیگر نمیتوان آن فهم را بضرب چوب و چماق از وی سلب کرد.  گو اینکه هنوز توده را از راه های دیگر میتوان تحت تأثیر قرار داده و از همین روست که نقش روشنگران و روشنفکران اهمیتی بسزا دارد.   پس تعجبی ندارد که نظام های دینی برای تحکیم موجودیت خود چاره ای جز محدودیت رسانه ها، ایجاد پارازیت، مبارزه با دسترسی آزاد به اینترنت و نشر آزاد روزنامه و بستن هر روزنه ای که به آگاهی می انجامد ندارند.  شرایط ایجاب کند مردگان نیز بازداشت و گورستانها بسته میشود.  در عوض، ترویج اطلاعات غلط، تحریف تاریخ، جعل اخبار و روایات برای تحمیق توده سنتی، دست بردن در کتب درسی کودکان، و سانسور و خفقان و ایجاد فضای رعب و وحشت چیزهائی است که در دستور کار دارند.

    دو نیروی متضاد در حرکت مردم اهمیت بسزا دارد.  یکی نیروی پیش برنده که ناشی از حق طلبی است که خود براثر افزایش سطح آگاهی ایجاد شده است.  دیگری نیروی اینرسی و مقاوم است که ناشی از موضوع آب و نان و وابستگی مردم به حفظ شغل و تأمین آب و نان برای بقاست.  زمانی که اساسی ترین نیاز جامعه یعنی آب و نان نیز دچار بحران شود ملاحظات بکناری رفته و توازن مزبور بهم میخورد.  یا از آنسو اگر با وجود معیشت نسبی، انتظارات از ایجاد یک فضای باز با کرامت انسانی بالا بگیرد، بازهم توازن بنفع حق طلبی بهم میخورد.  آنچه در کنترل اندیشمندان است همانا ایجاد روشنی و آگاهی است که قبلاً هم گفته شد، چه تشدید بحران آب و نان را خود بخود سیاست های نابخردانه حکومت های تمامیت خواه انجام میدهد.  از اینرو، هر انقلابی که درگیرد یا ناشی از بحران آب و نان است که عمدتاً برخاسته از نیازهای صرفاً مادّی است.  یا در تحقق اخلاق و کرامت انسانی است که خود برخاسته از نیازهای معنوی و تلاش برای تحقق آزادی های اساسی نوع بشر است.  در عمل ممکنست مجموعی از هردو دست اندر کار باشد.  نکته قابل توجه اینجاست که اگر در مقوله زدودن عادات مسموم در بنیادهای فکری کوششی به عمل نیامده باشد، و موفقیت صرفاً به تغییر در روبنای مادّی زندگانی منحصر شده باشد، آینده جامعه همچنان اسیر دور باطل خواهد ماند زیرا بدون زدودن رسوبات ذهنی، کامیابی دوامی نخواهد داشت.

خلاصه اینکه، تغییرات اساسی در جامعه محصول تقابل نیروهای رقیب و متفاوت است.  وزن و کیفیت این قوا را گذشته سلسله علت و معلول ها تعیین میکند.  از این منظر، باید پذیرفت که دست بسته محکوم سرنوشت خویشیم.  اما خوشبختانه دو امر موازی و مستقل از هم نیز وجود دارند که هریک به اعتبار خود در صدد ایجاد تغییر و حرکت پیش رونده است.  یکی صرفاً مادّی باعتبار بحران در حیاتی ترین مؤلفه های زیست انسان یعنی آب و نان است.  دیگری باعتبار زیست معنوی و کرامت انسانی خواستار خلاصی ذهن از جهل و خرافات و زدودن عادات بد رسوب کرده بقدمت تاریخ است که نهایتاً نیل به جامعه ای خردورز و اخلاق مدار را مطالبه میکند.  اولی غیر مترقبه و غیرقابل پیش بینی اما سریع الاثر است، ولی دومی، قابل پیش بینی اما کُند و زمانبر و در صورت موفقیت ماندگارتر است.  بهر روی، آنچه کامیابی را قاطع تر کرده سرعت بیشتری میبخشد روشی است که در مسابقه طناب کشی بکار میرود، یعنی هارمونی.  دقیقاً همین رویه است که لیزر را قدرتمند و بی بدیل کرده والا نور، نور است و تفاوتی نیست.  مجموع انرژی صرف شده در هردو مورد یکسان است لیکن امواج صادره در لیزر همفاز است درست همانگونه که ضربان ها در طناب کشی بناست اینطور باشد.  هارمونی به معنای داشتن نظر یکسان نیست بلکه عمل یکسان و همزمان در بین آنها که نظر یکسان دارند است. داشتن هارمونی در مطالبات اجتماعی، احتمال کامیابی را صد چندان میکند.  از کسانی که فقط انتقاد میکنند باید پرسید سهم خودشان در این میانه چه بوده است؟

  • مرتضی قریب
۲۱
فروردين

تحصیلات دانشگاهی و آزاد اندیشی

    در سلسله مطالب پیشین، مرتب از اهمیت آموزش و نقش آن در تعالی زندگی گفتگو کردیم.  آموزش رسمی از دبستان شروع و تا تحصیلات دانشگاهی بعنوان آخرین مرحله آموزش ادامه می یابد.  در مباحث "فلسفه عملی"، گفتگوهای فراوان و متفاوتی درباره نقش دموکراسی، آزادی اندیشه، روش علمی، و ارتباط جامعه و حکومت وجود دارد.  اینها از جمله موضوعاتی هستند که مورد توجه دانشجویان ما بوده و مکرر بطور خصوصی استادان خود را مورد پرسش قرار میدهند.  می پرسند یادگیری اینهمه علوم و  دقایق مهندسی که همگی بر پایه ریاضیات و استدلال و منطق است حاوی چه فایده ای است هنگامی که پس از اتمام درس و ورود به بازار کار میبینیم که چرخ جامعه بر روال متفاوتی میچرخد و روش های علمی و استدلال آنچنان جایگاهی ندارد.  این اطلاعات از طریق دوستان خوش شانسی که فارغ التحصیل شده و بزحمت شغلی در بازار کار یافته اند به دوستان دیگرشان که هنوز درس میخوانند انتقال یافته و موجب دلسردی آنها و سستی در جدی گرفتن دروس میگردد.  در مطلب حاضر میخواهیم به این مشغله فکری پرداخته و راه حلی جستجو کنیم.  سعی ما همواره بر این بوده که ارزش هر مطلبی متکی به درستی خودش باشد و نه به اتکا اینکه فلان دانشمند یا بهمان فیلسوف بزرگ گفته است.  معهذا اینبار میخواهیم از گفته خود عدول کنیم.  حقیقت اینست که در شرایط حاضر، نویسندگان از ترس داغ و درفش نمیتوانند در برخی موضوعات حق مطلب را آنچنانکه شاید و باید ادا کنند.  اینجاست که شاید اگر حقایق از زبان بزرگان نقل شود کمک بهتری کند (..از زبان غیر کی کردی گناه).  ضمن اینکه گاهی کتابی در دست دارید و ضمن خواندن متوجه میشوید که گوئی نویسنده از زبان شما سخن میگوید.  در موضوع حاضر، فیلسوف و ریاضیدان مشهور، برتراند راسل آثاری دارد که بسیار بکار ما میآید.  برخلاف فلاسفه ای که مطالبشان ثقیل و غیر قابل فهم است، ایشان این امتیاز را دارد که مطالبش را صریح، روشن، و بی پرده بیان میکند.  لذا اینبار، بخش های کوچکی از کتاب "حقیقت و افسانه" ایشان را بطور خلاصه نقل میکنیم.  بعلاوه، مطالب حاضر کمکی نیز برای درس "تاریخ و فلسفه علم فیزیک" ارائه شده در ماه های پایانی 1396 و 4 ماهه اول 1397 میتواند باشد.  

     راسل در ابتدای بحث اش از اینکه در سرزمینی زندگی میکند که آزاد است اظهار خوشوقتی میکند و معتقد است که سنن و آداب آزادی خواهانه ای که در آن پرورش یافته برای نیکبختی بشر اهمیت بسیار دارد.  آرمان های او در جهان سیاست عبارتند از : آزادی بیان، روح شکیبائی و مدارا، دموکراسی و احترام به فرد تا آنجا که با استقرار نظم عمومی منافات نداشته باشد.  بعنوان جمله معترضه عرض میکینم که مخالفین آزادی بیان و آزادی های سیاسی در کشورهای استبدادی معمولاً این بخش آخر جمله اخیر را نادیده میگیرند و با وقاحت تمام ادعا میکنند منظور دموکراسی هرج و مرج است!  در مقابل، در جهان اندیشه او روش علمی را اصل میشمارد و معتقد است که آرمان های جهان سیاست هم سنگ و هم ارز روش علمی در جهان اندیشه است.  لذا کنار گذاشتن یکی از آنها باعث تنگنای دیگری میشود.  در ادامه میافزاید:

   "طرفداران عقاید جزمی گاه به آداب و سنن استناد میکنند، اما در بیشتر موارد تکیه گاهشان کتاب مقدس است که مخالفت با آن را کفر و الحاد میشمارند.  در کشور های مسیحی چه بسیار مردانی که طعمه آتش شدند بدین گناه که تفسیر انجیل مقامات رسمی را نمیپذیرند.  ... در روسیه دیروز، مخالفت با تفسیری را که کرملین از اصول نظریات مارکس و انگلس میکرد با مرگ کیفر میدادند.  در تمام این موارد اعتقادات حکومت عبارتست از مجموعه ای از احکام جزمی و هدف حکومت اشاعه و پرورش اعتقاد نسبت به این احکام در مردم است.  اما این کار را از راه استدلال و اقناع انجام نمیدهند، بلکه از این راه که تماس جوانان را با افکار مخالف مانع میشود، بدین ترتیب که ادبیات را سانسور میکند و کافرانی را که تهور بخرج داده و افکار بنیان کن خود را بر زبان میآورند معمولاً با مرگ کیفر میکند.  قاعدتاً در چنین سازمان ها، حکومت که زورگوئی برایش عادت شده است بتدریج بیش از پیش ستمگر میشود تا وقتی که سرانجام در نتیجه انقلاب خونینی سرنگون شود."

    راسل در ادامه، علم را مدیون تجربه گرایان میداند و در باب دست یافتن به اعتقادات درست شیوه جزمی گرایان را رد کرده و میگوید که : "روشی را که علم تکامل بخشیده عبارتست از مشاهده و بررسی محققانه همراه با استدلالی دقیق که هرجا بکار بسته شده منجر به پیدایش اتفاق نظر در میان مردم صلاحیت دار گردیده است.  مباحثات علمی نه از راه کشتن و سوزاندن کسانی که در لحظه حاضر از حیث عقیده در اقلیتند بلکه با پیدایش شواهدی که کفه ترازوی استدلال را به سمت یکی از دو نظر می چرباند به نتیجه میرسد."   در ادامه مثالهای تاریخی جیوردانو برونو و گالیله و بوفون را میآورد.  

     "رابطه علم و دموکراسی نزدیکتر از آنست که گاه گمان میکنند و پیوندی که این دو را به هم می پیوندد آنست که تکیه گاه این هردو آنها بحث آزاد است، درست در نقطه مقابل که پیروی از مرجع قدرت است.   در جامعه ای غیر علمی، خداوندان خرد رسمی همانها هستند که اقتدار سیاسی را در دست دارند یا با کسانی که اقتدار سیاسی در دست آنهاست پیوند نزدیک دارند.  مقاومت در برابر این خداوندان خرد، که در گذشته ها کاهنان و روحانیون بوده اند، اهانت نسبت به خدایان تلقی میشود."  

    "در جائی که چشم انداز علمی نسبتاً رواج یافته، مردم عادت میکنند برای پذیرفتن مطالب چیزی غیر از بیان مؤکد یا توسل به سنت دیرینه مطالبه کنند.  البته با اینحال بازهم مرجعی باقی میماند.  بدین معنی که ما قبول میکنیم که سرعت سیر نور 300 هزار کیلومتر بر ثانیه  و فاصله زمین از خورشید 150 میلیون کیلومتر است، بی آنکه شخصاً در این باب تحقیقی کرده باشیم.  ما این مطالب را قبول میکنیم چون گویندگان این مطالب را مردمی شایسته اعتماد میدانیم.  اما اعتقاد به اظهارات این مردم از آن رو نیست که بیانشان ریشه کهن دارد، یا میتوانند در تأیید عقاید خود از کتابی مقدس شاهد بیاورند، یا اگر نپذیریم سر از بدن جدا میکنند، یا خانواده ما را روانه اردوگاه مرگ میکنند.  در باب سرعت سیر نور هرکس آزاد است هر عقیده ای را که میخواهد بپذیرد و از پذیرفتن عقاید نامعمول یگانه کیفری که خواهد دید این است که مردم او را سبک عقل میپندارند.  مردمان صاحبنظر در نتیجه بحث آزاد به توافق رسیده اند و اجماع آنان بر اموری از قبیل سرعت سیر نور بر زور مبتنی نیست، بلکه بر عقل استوار است.  در امور علمی عقل را اساس کار قرار دادن، وقتی بصورت عادت فکری درآید مسلم است که این عادت به میدان سیاست عملی نیز سرایت خواهد کرد.  کسانی که میکوشند شکل هائی از حکومت استبدادی را برقرار کنند با نقطه نظرهای علمی دشمنی میورزند."

   " امتیازی که دموکراسی علمی بر دیکتاتوری جزمی دارد کدام است؟  امتیازی که پایه و اساس تمام امتیازات دیگر محسوب میشود، عبارت است از امتیاز فکری محض، بدین قرار که: در یک جامعه علمی اصول نظریات بدان جهت که به احتمال قریب به یقین مطابق با واقعند پذیرفته میشوند، زیرا این اصول پس از بحث آزاد بدست آمده اند، حال آنکه در لوای حکومت دیکتاتوری اصول نظریات یا بدان جهت که ریشه کهن دارند یا از آن رو که مناسب حال زمامدارانند مورد قبول قرار میگیرند.  از این اختلاف هزاران نتیجه دیگر بدست میآید.  وقتی اعتقاد رسمی در نتیجه بحث آزاد حاصل نشده است، بحث آزاد را باید ممنوع اعلام کرد و تفکر هوشمندانه را به هیچ شمرد.  در نتیجه، حکومت از تلقین و اشاعه حمق سود میبرد.  در نتیجه، دیری نمیگذرد که زمامداران میتوانند انواع ستمکاری ها و بی عدالتی ها را بی پروا بر مردم روا دارند."

    " تاریخ نشان میدهد که هر دسته از مردم که نسبت به دسته های دیگر قدرتی کسب کرده اند، همیشه از قدرت خود سوء استفاده کرده اند، مگر وقتی که بیم از دست رفتن آن وجود داشته است.  شاید بزرگترین امتیاز دموکراسی بر دیگر اشکال حکومت این نباشد که مردانی که در رأس قدرت قرار میگیرند خردی فوق العاده دارند، بلکه این باشد که در دموکراسی اتکای زمامداران بر پشتیبانی عامه است، در نتیجه میدانند که اگر به حداقل بی عدالتی متهم گردند، موقعیتی را که نصیبشان شده است از دست خواهند داد."

   " هر سازمان استبدادی یا دیکتاتوری، گواینکه ممکن است در آغاز کار با دیگر کشورها از حیث اندیشه علمی هم طراز باشد، اما بطور مسلم به مرور ایام عقب خواهد افتاد و جون از قافله علم عقب ماند، نتایج این عقب ماندگی نه فقط در زمینه نظری، بلکه در فنون نیز مصیبت بار خواهد بود.  تنها در لوای آزادی است که شرایط پیشرفت برای مدتی دراز فراهم است، حتی در زمینه اموری مانند فن جنگ که حکومت ها بسیار مشتاق تکامل آنند.  افکار نو تقریباً همیشه برای مقامات حکومتی ناگوار است، ولی هرجا که این افکار سرکوب شود، جامعه بصورت متحجر در خواهد آمد.  به دلایلی که امد، من با اطمینان انتظار دارم کشورهائی که آزادی فکری و علمی را محترم میشمارند، در امر جنگ قابل تر از کشورهائی از آب درآیند که رژیم دیکتاتوری دارند."

   راسل در ادامه میافزاید که بجای اینکه استدلال خود را بر پایه پیروزی در جنگ بنا نهد مایل است استدلال خود را بر ملاحظات کلی مربوط به رفاه بشر بنیان گذارد.  بحث آزاد، روح شکیبائی و مدارا پدید می آورد، و روح مدارا مانع از بروز جنگ میشود.  "حکومت سخت و انعطاف ناپذیر در کسانی که گمان میکنند قدرتشان از گزند مصون است، ستمگری و بی رحمی می پروراند.  سرانجام نیروهای مقاومت چیره میگردند و مردم که از دیر زمانی درد و رنج تحمل ناپذیری را تاب آورده اند و در نتیجه کارشان به جنون کشیده است زنجیرهای خود را برای انتقامی وحشیانه می گسلند.  هرجا اقلیت ها دو دستی به قدرت استبدادی خود بچسبد، از این قیام های ستمکارانه گریز نیست.  اما هر اندازه هم چنین قیام هائی ضرور باشد، انقلابی که از سرچشمه نفرت سیراب شده است، بهترین وسیله آفرینش جهانی بهتر بشمار نمی آید، زیرا آنها که از سرکوب کنندگان خود نفرت دارند، مستعدند هروقت که از دستشان برآید همان جنایاتی را تکرار کنند که خود بر ضد آن قیام کرده بودند.  تنها در یک رژیم دموکراسی و بحث آزاد است که پلیدی ها را میتوان چاره کرد، بی آنکه در اعمال زور افراط شود، افراطی که پلیدی های تازه بدنبال دارد که از حیث بزرگی همپایه همان پلیدی هائی است که خود از میان برداشته است.  دموکراسی عدالت را همراه میآورد و بحث آزاد پیروی از عقل را، و تنها با عقل و عدالت است که میتوان از خطرات جنگ امروز که نژاد بشر را به نیستی تهدید میکند راهی به بیرون یافت."

   نتیجه:  مطالب فوق بخش های کوچکی از کتاب "حقیقت و افسانه" راسل است که بنظر میرسد برای تکمیل مطالب گوناگونی که تاکنون در این وبلاگ آورده ایم مفید باشد.  برای نتیجه گیری بهتر، توصیه میشود که بویژه در این ایامی که فرصت بیشتری دارید اصل کتاب را بخوانید و برابر هریک از جملات آن تأمل کنید.  بی شک، همانطور که استفاده از تجربیات دیگران در امور علمی و فنی ذیقیمت است، متشابهاً تجربیات گرانبهای فلاسفه بزرگ میتواند اعتماد ما را بر روشی که در پیش گرفته ایم بیش از پیش افزایش دهد.  فکر درست، همواره درست است صرفنظر از اینکه از ذهن چه کسی تراوش کرده باشد.  فکر سالم، شرقی و غربی ندارد و این نحوه علامت گذاری خود حاکی از تعصبات فکریست و باید یکسره کنار گذاشته شود.  همانطور که تمرین در مباحث علمی باعث رشد و درک بهتر میشود، تمرین و بحث در این مسائل به درک بهتر آنها کمک میکند.

 

آزادی اندیشه - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

  • مرتضی قریب