فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۳۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «استبداد» ثبت شده است

۲۹
آبان

صداقت در علم و سیاست

     متأسفانه بینش علمی و جهان بینی عمومی نزد عموم بویژه نزد دانشجویان ما بسیار کاهش یافته است.  این حکایت از  دست های پنهانی دارد که میخواهد فارغ التحصیلان رشته های علمی و فنی صرفاً تکنسین هائی برای چرخ صنعت بیمار کشور باشند بدون آنکه اجازه دهد فکر دیگری در مخیله آنان رشد کرده پرسشگر شوند.  مدتهاست که پنهان و آشکار حرکتی بزرگ آغاز شده تا نهادهای تولید فکر را از حیّز انتفاع ساقط سازد.  و این از دبستان شروع شده و در چند سال اخیر شدت گرفته است.  تبلیغات مسموم چنان بوده است که سوء نگرشی عمومی درباره کارکرد علم در زندگی روزمره را دامن زده بطوریکه در ذهن دانشجویان رشته های علمی نیز این سوء برداشت را رسوخ داده که نظریات علمی فقط محدود به حوزه دانشگاه و دوره محدود آن است.  قضیه از چه قرار است؟

    در اینجا مشخصاً علوم دقیقه مورد نظر است و پرسش اساسی این است که شناخت چگونه میسر میشود.  البته این پرسشی به قدمت تاریخ است که حکما را از دوران کهن تاکنون بخود مشغول داشته که وصول به حقیقت اشیاء چگونه ممکن میگردد.  عجیب است که وضعیت ما در این رابطه نسبت به چند هزار سال پیش، بهتر که نشده حتی بدتر شده است.  دانشجویان و دانش پژوهان ما با اینکه از نظر سطح اطلاعات و حجم محفوظات بسیار فراتر از حکمای کهن هستند معهذا از نظر ارزش گذاری بر آموزه های علمی دچار تردیدهائی هستند که تبلیغات مسموم در آنان بوجود آورده است.  این تبلیغات دایر بر این است که شناخت واقعی نه از راه علم بلکه از راه قلب است که جز با متابعت از آنان که به زهد و تقوی مشهورند میسر نمیگردد.  یعنی به یک معنا صداقت در علم تحت الشعاع صداقت در سیاست و امور منقولات است.  آیا چنین است؟

    اما موضوع صداقت در علوم دقیقه موضوع کاملاً روشنی است که بحث چندانی نمیطلبد.  زیرا اساس علوم بر مبنای راستی و صداقت است که در جستجوی حقایق عالم، درک واقعیات مورد نظر بوده و پوشاندن حجاب بر حقایق و یا تبلیغ دروغ بجای ارائه واقعیت ابداً رویه کار علم نبوده و نیست و نخواهد بود.  اگر ندرتاً پژوهشگری عامدانه چیزی را به دروغ بجای واقعیت عرضه کند بلافاصله از زمره کوشندگان راه علم کنار گذاشته میشود.  مثلاً آب در شرایط متعارف در 100 درجه سانتیگراد جوشیده و هر واحد آن در اثر تبخیر چندین هزار برابر منبسط گردیده آماده تولید نیرو میشود.  بنابراین انتشار اطلاعاتی خلاف این هیچ کارکردی نداشته جایگاهی نخواهد داشت.  آیا در حوزه سیاست و منقولات نیز چنین است؟

    اتفاقاً قضیه کاملاً برعکس است و آنچه عدم صداقت است در حوزه سیاست و کشورداری است که رایج است.  نکته عجیب و پرسش برانگیز همینجاست که با وجود آنکه راستی و صداقت، رویه رایج در حوزه علم است چرا در حوزه سیاست و امور حکومت داری با اینهمه دروغ و ابراز دشمنی با راستی و صداقت مواجه ایم؟  چرا زندگی ما با دو وجه متباین و متناقض همراه است؟  اگر آن یکی درست است پس این چیست و اگر این درست است پس آن یکی باید خطا باشد.  با این حال، همانطور که گفته شد، کاربرد دروغ در حوزه علم قطعاً میسر نیست زیرا توقع ما از این حوزه امور عینی و کاربردیست.  لیکن آنچه در حوزه سیاست است مربوط میشود به افکار و ذهن ها و تلقی های متفاوت در نحوه اداره امور اجتماع.  اینجاست که 2 ضربدر 2 میتواند 4 نباشد و میتوان چنان نمود تا تصویر پیشوا در ماه یا برفراز ابرها دیده شود.  با اینکه در حوزه علم عدم صداقت فوراً آشکار و باعث آبروریزی است، معهذا در حوزه سیاست عملی، عکس آن جاریست و ابراز خلاف حقیقت واکنشی را برنمی انگیزد.  راز کار در کجاست؟

   امروزه آنچه در پیرامون خود مشاهده میکنیم تأییدی بر همین مدعاست.  به هرجا که گام میگذاریم با دروغ و عدم صداقت روبرو میشویم.  راستی و درستی مفاهیمی مجرد شده توگوئی قاعده همین است و غیر آن استثناست.  بنظر میرسد راز این امر در دنیای حرف نهفته باشد (1402/6/29).  در دنیای حرف آنچه کارگر است زبان است و حرّافی که اگر هم تأثیر نکند، سرکوب است و مجازات همانطور که امروزه بعینه شاهد هستیم.  در دنیای علم و فن اگر خلاف اصول رفتار شود، سیستم جواب نخواهد داد و تازیانه و فحش و کتک تأثیری نخواهد داشت که طبیعت زبان زور نمیفهمد.  ولی در دنیای سیاست که انسان ها موضوع آن هستند، رفتار خلاف عرف و اخلاق طبیعی با کمک مقداری زور و خشونت میتواند کارگر افتد.  انسان ها برخلاف اشیاء انعطاف پذیرند.  رهبر ارکستر در چنین مواردی یک مستبد است که تنها نُتی که مینوازد تحمیل است. 

   اما انواع استبداد را نمیتوان مثل هم دانسته همه را با یک چوب راند چه آن نیز مانند سایر چیزها دارای درجاتی است.   گاهی مستبد در صدد اعتلای سرزمین عقب مانده ایست که جز با استبداد رأی نمیتوان عقب ماندگی را در کوتاه ترین زمان جبران ساخت.  گاهی هم عروسکی خیمه شب بازیست اسیر دست اطرافیان پول پرست یا بیگانگان طماع.  اما بدترین نوع استبداد، استبداد نوع ایدئولوژیک است که بجای شهروند، ایدئولوژی در رأس امور است.  بدتر از بد، استبداد ایدئولوژیک از نوع دینی آن است که در این وجه اخیر کمترین امیدی به هیچ پیشرفتی نبوده نه مردم، نه آب و خاک، نه آینده و نه هیچ چیز دیگری در این نگرش ارزشی ندارد.  شاید تنها مورد استثناء که به حضور مردم نیاز باشد همانا مشارکت گاه به گاه آنان در انتخابات نمایشی است که به دیگران چنان القاء شود که ما نیز دموکراسی داریم.  یعنی همچنان ادامه روند فریب و دروغ.  انتهای این طیف به نوعی بینش آخرالزمانی ختم میشود که مستبد نه تنها در فکر ملتی که بر عهده دارد نیست بلکه برای تحقق آرمان های خویش که توهمی بیش نیست حاضر به هر شقاوتی نیز هست.  بینش مزبور بر این است که اگر دنیا ویران یا در معرض نابودی قرار گیرد منجی ظهور خواهد کرد. 

   معهذا پایبندی به بسیاری از همین اعتقادات نیز صادقانه نبوده و بیشتر جنبه نمایش دارد.  چگونه است که ارزش یک تکه پارچه بیش از جان آدمیزاد است؟  چگونه است که دادخواهی برای قتل بیگناهی به قتل فله ای بیگناهان دیگری منجر میشود؟ چگونه است که خانواده های مقتولین باتهام سوگواری برای عزیز از دست رفته تحت پیگرد و شکنجه قرار گرفته حتی راهی زندان میشوند؟  این در حالیست که در ویترین نظام مزبور نوشته است "کشتن یک نفر مثل کشتن تمام دنیاست!".  اما آنچه عملاً واقع میشود نزدیک به این مضمون است "باکی نیست اگر کشتن تمام دنیا برای رضایت یک نفر باشد".  آنجا که مجیز گویان درگاه استبداد خواهان جهاد و فیض شهادت اند، به محض آنکه تحقق آن میسر شود بهانه آورده  در حسرت اجازه میسوزند.  آیا امر واجب عینی نیازمند اجازه است؟ یا مگر امر خیر محتاج استخاره است؟  اینها و کوهی از موارد مشابه، نمایانگر میزان ریا و دوروئی در چنین نظاماتی است.  استدلال و منطق ابداً جایگاهی نداشته و آنچه حرف اول را میزند کماکان "حرف" است. 

   لذا جدای از فقدان صداقت و راستی در دنیای سیاسی جهان سومی ها، قدرت و ثروت است که تعیین کننده میباشد.  ایجاد عامدانه فقر در جامعه از یکسو و تحریک طمع در جامعه از سوی دیگر، ابزار کارآمدی در دست مستبد و نزدیکان اوست تا با اجیر کردن فرودستان به قیمتی نازل کنترل جامعه را در دست داشته باشند.  از هر زاویه که نگریسته شود، چنین نظامی برای بقا نیازمند تولید بحران است.  بحران در داخل و بحران در خارج.  شیمیائی کردن مدارس دخترانه تمام نشده، آتشسوزی کمپ های ترک اعتیاد آغاز میشود و این یکی تمام نشده حمله به هنر و هنرمندان و قتل سریالی آنان در دستور کار قرار میگیرد.  بی هنران بر صدر و هنرمندان در گوشه عزلت یا زندان!.  فقر و فساد غوغا کرده بازنشستگان از فرو غلطیدن به زیر خط فقر نالان اند.  آنها با مشاهده ترکش بمب و موشک و پهباد و امثال آن که دود شده به هوا میرود، آهی کشیده بعینه صندوق های بازنشستگی خود را میبینند که دود شده به هوا میرود.  معلمین و کارگران و سایرین نیز در کنار دود شدن حقوق های قانونی پرداخت نشده، چاه های گاز و نفت و سایر منابع را میبینند که ایضاً در خدمت هوی و هوس بیهوده در آتش سوخته نابودی آینده خود و فرزندان خود را میبینند.  خوشبین ها گناه را از سوء مدیریت میبینند حال آنکه آگاهان با کنار هم قرار دادن قطعات پازل سیاست کلی، در پس پرده، جدیت در مدیریت تخریب و نابودی سرزمین را میبینند.

خلاصه آنکه، صداقت و راستی را در نظامی ایدئولوژیک، بویژه از نوع دینی، نمیتوان انتظار داشت.  وجود استبداد و تبعات مفسده آمیزش نتیجه قهری چنین نظاماتی است.  این امر مخصوص امروز نیست چه اینکه هزار و چند صد سال پیش در حکومت امویان در شام نیز همین رویه رایج بوده و مردم ناراضی بودند.  گویا معاویه به مخالفین پیام میدهد که هیچ امری واقع نمیشود مگر خدا خواسته باشد.  پس ساکت شوید زیرا خداوند خواسته است که بر شما حاکم باشم!   امروز هم همین رویه شاید بصورت دیگری برقرار باشد.  آنگاه که پای تشبث به عالم غیب مطرح باشد، حاکم بلامنازع هرگونه دلش بخواهد گزاره های غیبی را تعبیر و تفسیر کرده یا حتی، اراده خودش را بنام خواسته خدا جا میزند. توقع هرگونه اصلاح در چنین سیستمی بیهوده است.  می پرسند چه باید کرد؟  باطل السحر همه این دغلکاری ها، در کنار سایر راه حل هائی که ممکنست وجود داشته باشد، یک چیز است: ایجاد حزب فراگیر ملی در داخل و شورای ملل متحد در سطح بین الملل (1402/5/30).  مدتهاست که ناکارآمدی سازمان ملل فعلی بر همگان عیان است.

  • مرتضی قریب
۲۹
شهریور

دنیای حرف

    از آنچه تاکنون درباره علم و فن آوری نگاشته شد و بیان فراز و فرود های آن در کشور، خود بخود پرسش های جدیدتری سر باز میکند.  مهمترین پرسش از میان همه آنها این است که چه چیزی باعث حاکمیت حرف در جامعه و سردرگمی ما در لابلای مفاهیم شده است؟  هرچه هست این سردرگمی حاکی از یک بدفهمی همه گیر در همه عرصه ها، چه در علوم و چه در مباحث زندگی روزمره است.  برای روشن شدن موضوع از گفتارهای پیشین کمک میگیریم.

    در بحث علوم گفته شد که تا علم در بستر جامعه نهادینه نشده باشد، اثری که باید داشته باشد نخواهد داشت.  اما حکومت در عوضِ نهادینه کردن، با براه انداختن تبلیغات سعی میکند اعتلای علمی را به رخ کشیده در عموم احساس رضایتی بوجود آورده بپذیرند که کشور در قله رفیع علمی جای دارد.  طبعاً حکومت ها همه مایل اند، راست یا دروغ، مردم اینگونه تصور کنند.  حال آنکه معنا و هدف اصلی علم، شناخت طبیعت است چه کاربردی بر آن مترتب باشد چه نباشد، فارغ از هر تبلیغی.

   همین بحث عیناً در حوزه فن آوری وارد است.  قبلاً گفتیم، در دنیای امروز هرنوع فن آوری رسماً قابل خرید و فروش است و آن بخش اندک هم که هنوز محرمانه باشد با جاسوسی صنعتی و یا با رشوه و امثالهم قابل دسترس است.  مثل آنکه صنعت ابریشم در چین باستان محرمانه بود ولی سرانجام نشر یافت.  اما امروزه در صورت محرمانه بودن فن آوری، هزینه زیادی برای کسب آن باید داده شود.  منتها با پیشرفت روزافزون فن آوری، آنچه بزحمت و غیر متعارف کسب شده و زمانی به روز بوده، بعد مدتی خارج از رده قلمداد شده و ادامه روش قاچاق بسادگی میسر و مقرون بصرفه نخواهد بود.  این روش معمولاً سبک نظام های تمامیت خواه منزوی شده ایست که قادر به تعامل عادی با دنیای پیرامون نیستند.  در حالیکه ماهیت و هدف فن آوری چیزی نیست جز دخل و تصرف در طبیعت برای ایجاد آسایش.  با تبصره ای که آنرا مقید میکند به ایجاد کمترین آسیب به طبیعت و محیط پیرامونی.  بی شک تا علم نهادینه نشود فن آوری اصولی و مستقل پا نخواهد گرفت.

    میگویند بسیار خوب، اگر روش غیر متعارف در کسب فن آوری جواب میدهد چه باک؟  اشکال آن 1- در هزینه و 2- در ناپایداری نتایج آن است.  سوأل اصلی اینجاست که پول و هزینه های جانبی که باید بابت قاچاق پرداخت شود از کجا تأمین میشود؟  در کشورهای نفت خیز خاورمیانه عمدتاً از فروش نفت تأمین میشود که برای مردم آن هنوز فهم نشده که نفت و سایر منابع معدنی، ثروت آنان است و مثل آن است مستقیماً از جیب خودشان برداشت شده باشد.  نظام های تمامیت خواه نیز به این بدفهمی دامن میزنند تا ملت تصور کند ریخت و پاش ها از جیب "حکومت" است توگوئی حکومت برای خود منبع مالی مستقل دارد!  روش عادی تر چاپ بدون پشتوانه اسکناس است که آنهم راه دیگری برای برداشت از جیب ملت برای تأمین هزینه های یاد شده است.  بعلاوه، هرجا هم کم آورد با دادن انواع امتیاز به دول خارجی سعی در جبران کسری مداخل دارد.  گاهی هم با چشم پوشی از حق حاکمیت در دریا و خشکی و دادن امتیازهای بلند مدت محرمانه به "دوستان" سعی در جلب حمایت خارجی از خود دارد.  اینها همه در نهایت به نقدینه ای بدل میشود برای نگاهداشت نظام و هزینه های آن.  اما از آنجا که بنیاد همه خاصه خرجی ها باتکا خارجی است طبعاً همین اندازه هم که باید، تأثیر نداشته و با کمترین تغییر در جوّ سیاسی همه چیز دگرگون میشود.  تجربه نشان داده که دوستان خارجی که نقش برادر بزرگتر را دارند، برادر کوچکتر را آلت فعل می بینند.  ضمن اینکه نیت اصلی پشت این اقدامات همه چیز هست جز مصلحت و منفعت واقعی ملت.

    اما درعرصه علم، اعتقاد به وجود 4 نیروی بنیادی است که اصل همه آنچه در گیتی مشاهده میشود به این چهار نیروی اساسی منتهی میشود.  از ویژگی های عرصه علم یکی اینست که جای چانه زدن و دبه کردن وجود ندارد یعنی اگر پدیده ای عینی وجود دارد که تناقضی هم با دریافت های پیشین نداشته باشد همه از هر نژاد و هر قوم بر سر آن توافق دارند.  حال آنکه این نقطه مقابل  زندگی اجتماعی ما انسانهاست که بنظر میرسد 2 قوه بنیادی بیشتر وجود ندارد: یکی استدلال و دیگری حرف.  اولی با حقایق سنخیت داشته و به تعالی چه در زمینه ذهنی و چه مادّی میانجامد.  دومی، منظور حرفِ بی پایه، بنظر میرسد مُد اصلی و غالب جامعه ما باشد که بویژه در نظام های ایدئولوژیک اصل سازای همه چیز را تشکیل میدهد.  مثلاً فعلی که گناه کبیره و مستحق مرگ در این دنیا و دوزخ در آن دنیاست ناگهان با ادای یک حرف به ثواب دنیوی و اُخروی بدل و مستحق بهشت جاوید است!  حرف، فعال مایشاء است.

   در جوامع تحت سیطره ایدئولوژی، دینی یا غیر دینی، استدلال در مرتبه فروتری نسبت به  حرف است.  مثلاً زمانی دوره ناصرالدین شاه، وزیر متجدد او مستشارالدوله که میخواست راه آهن دایر کند چاره ای نداشت جز جلب نظر ارباب دیانت که همواره مخالف هرگونه نوگرائی و پیشرفت بودند.  او به آنها میگفت راه آهن موجب سهولت آقایان برای زیارت قم و مشهد است و یا وقتی که بحث تراموای شهری بود چاره ای جز جلب نظر روحانیون که همواره بدعت در دین را پیش میکشیدند را نداشت.  بگذریم که نه آن پروژه ها و نه هیچ ایده سازنده ای پیش نرفت.  طبعاً نظرات او و سایر متجددین و باقی جامعه، گروگان آراء روحانیون بود و در نهایت امر، رجال پیشرو تجدد خواه که از تعداد انگشتان دست تجاوز نمیکردند نتوانستند کاری از پیش برند بطوریکه پادشاه قاجار با تمام علاقه ای که به آثار تمدن داشت او هم از ترس نمیتوانست اظهار وجود کند.  لذا نیروی غالب در جامعه همانا حرف و کلمات بود که هرکسی بالقوه میتوانست با بازی با کلمات و بویژه گنجاندن واژگان قدسی، نیات خود را به کرسی بنشاند.  کاربرد قدسیات حکم بیمه برای اغراض گوینده را داشت که کسی را جرأت چون و چرا نباشد.  شوربختانه هنوز، تا امروز، ذهنیات جامعه در تسخیر اصحاب حرف است.

   امروز نیز وضعیت کم و بیش همان است که بود.  درست است که وضع ظاهر شهرها بسیار عوض شده، قطار زمینی و زیرزمینی گسترش پیدا کرده، آب لوله کشی برقرار، حمام بهداشتی دایر و شکل ظاهر مردمان ترقی بسیار کرده است ولی ذهنیات عامه هنوز در تسخیر ارباب دیانت و برساخته های آنان است.  فضای حرف همچنان در تقابل با فضای استدلال است.  طایفه اهل حرف از ابتدا مخالف آگاهی و نقد و بررسی آزاد بوده و کماکان هستند و دستِ بالای خود را از قدیم الایام تاکنون حفظ کرده اند.  چگونه؟ با عَلم کردن چماق تکفیر و اینکه کسی یارای چون و چرا در گفتِ آنان را نداشته باشد.  میگویند اگر با من نیستی بر منی و اینگونه است که "دشمن" کلیدواژه رایج نظام میشود.  اما ظهور ابداعات جدید در زمینه ارتباطات و دسترسی مستقیم مردم به آنسوی مرزهای استبداد و امکان مبادله افکار با مردمانی با عقاید گوناگون، وضعیت تازه ای بوجود آورده است.  با همه کارشکنی ها که طایفه حرف در ایجاد پارازیت و کندی یا قطع کامل اینترنت و انواع تضییقات و جریمه ها در انسداد راه های ارتباطی و دریافت آزاد اطلاعات کرده و میکند، اما بنظر میرسد که دستِ بالای طایفه حرف کم کم رنگ میبازد.  چه چیز باعث رسوا شدن اهل حرف شده؟  اینکه برای اولین بار همگان برأی العین می بینند که عمل آنان در تقابل با حرف هایشان است.  با اینکه این طایفه مخالف مدرنیته و هرگونه پیشرفت مادّی و معنوی برای جامعه است اما آنجا که بخودشان مربوط باشد عاشق و شیفته همه آن آثار از آخرین مدل تلفن همراه گرفته تا اتوموبیل و وسایل لوکس آنچنانی هستند و تازه همه را هم به بهای فلاکت ملت میخواهند.  اتفاقاً نکته محوری هم همین است که هیچ حقیقتی و دقیقاً هیچ حقیقتی در کار این طایفه نبوده و نیست که از قدیم معروف بودند به:  ترک دنیا به مردم آموزند/ خویشتن سیم و غله اندوزند. 

     با همه قدرت و صلابتی که نیروی استدلال دارد جای تعجب دارد پس چرا اصحاب حرف هنوز حاکمند؟  چرا باید چیزی که نابجا در مقامی است همچنان درجای خود مانده باشد؟  زیرا میدانیم در شرایط آزاد و طبیعی، این نیروی استدلال است که باید حاکم میدان باشد و نه حرف که اکنون تعزیه گردان صحنه است. این نشان میدهد که در حاکم بودن اصحاب حرف، نه شرایط آزاد و طبیعی بلکه محیط ترس و ارعاب است که برقرار است که خود متقابلاً استبداد را می طلبد که حاکمیت حرف بدون حضور استبداد ناممکن است.  که بدترین نوع آن، استبداد ایدئولوژیک است.  بی جهت نیست تاریخ ما، جز اندک استثنائات، مشحون ازهمکاری تنگاتنگ شیخ و شحنه باهم است. 

    چه باید کرد؟  باید استدلال را به صحنه بازگرداند.  خوشبختانه شرط لازم که حضور پُر جمعیت درس خوانده هاست تا حدودی فراهم است.  درست است که محتوای آموزشی مدارس به شستشوی مغزی نوجوانان تقلیل یافته کار بجائی کشیده که جغد بجای بلبل نشسته و مداح بجای استاد بر کرسی دانشگاه تکیه زده، اما مشاهده عینی چیزی بس فراتر از درس و مدرسه است.  شرط کافی همانا مشاهده مستقیم و تجربه عینی است که از هر درسی مؤثرتر است.  درس خوانده و درس نخوانده همه به یکسان شاهدند که چگونه طایفه حرف با گسترش دروغ و اشاعه فساد همه چیز را از آن خود کرده، آینده سرزمینی را درعوض منافع خود پیش فروش کرده خرابی را به نهایت رسانده است.  پس قیاس منطقی بکار افتاده و دیدن تناقض بین کردار و گفتار طایفه حرف، دانشمند و عامی را به یکسان به نتیجه ای واحد و قاطع میرساند که دیگر بس است. 

    چه چیزی بس است؟  حرف! که جامعه در تسخیر حرف است.  خوشبختانه تاریخ انقضای حرف فرا رسیده و ای کاش که فقط حرف بود و نه بیشتر.  زیرا متعاقب حرف، سرکوب از حبس و شکنجه و تبعید گرفته تا قتل است که بوفور انجام میشود.  حاکمیت حرف وقتی به لباس ایدئولوژی درآمده باشد دیگر تنها حرف نیست.  چه اگر گمان رود خدشه ای ممکنست بر دامن نظام وارد شود در واکنش، از هیچ جنایتی فروگذار نکرده دست به کشتار وسیع توده ها میزند.  مثلاً در زمان قاجار که ایدئولوژی دینی هنوز حاکمیت سیاسی نداشت، رسم چنین بود که برخی ارباب دیانت بخود اجازه داده در مقام ارشاد هرکس که گرفته بودند میگفتند اگر آزادت بگذاریم با این سابقه به جهنم خواهی رفت اما چون تورا دوست میداریم و میخواهیم آینده ات در بهشت جاوید باشد لذا فی الحال سرت را میبریم تا مجال بیشتر برای فعل حرام نداشته یکسره به بهشت بروی!  اگر استدلالی هم در کار این جماعت باشد این است نحوه استدلال و این است ابراز عطوفت به ابنای بشر. 

    جایگزین اصحاب حرف، نیروی استدلال و قوه منطق است که با دانشمند و متخصص نمایندگی میشود.  به ادعای اصحاب حرف، اینها غربزده اند و میخواهند آداب فرنگی برما حاکم شود. اینهم حرفیست که بسیار بر دل عوام نشسته و شاید همچنان مینشیند.  گواه آنرا از تدوین قانون اساسی مشروطه بر اساس قانون فرنگی میآورند که میگویند با حیله جایگزین سنت دین کردند.  حال آنکه اقتباس از قانون دیگران دلیل دیگری جز ضیق وقت نداشت که اگر فرصت داشته از خود مینوشتند چیزی جز مشابه همان که اقتباس کردند از کار در نمیآمد.   به چه دلیل؟  باین دلیل که ذهنیت بشر در امور کلی مشابه هم است و اگر منطق چیزی را ایجاب کند همه جا یکسان است. انسان به دلیل نیاز به تحرک، چرخ را اختراع کرد که در اقصی نقاط زمین یکسان بود بدون آنکه از یکدیگر اقتباس کرده باشند.  اخلاق طبیعی نیز اینچنین است و هرجای دنیا هر زمان فردی بر زمین افتد، نزدیکانش او را کمک کرده از زمین بلند میکنند، ربطی به نژاد و دین و مسلک ندارد.  همچنین است حقوق بشر که برخلاف آنچه اصحاب حرف ادعا میکنند ربطی به غرب و غربگرائی ندارد چه اینکه چند هزار سال پیشتر کشور ما اولین منشور آنرا عرضه کرده چه بسا پیشتر از آن نیز در قلمروهای دیگر نیز ذهنیت آن موجود بوده است.  همینجا حسرت و شرمندگی دست میدهد که چگونه پول بلوکه شده این سرزمین کهن در اختیار امیر نشینی کوچک است تا او بر هزینه ها نظارت کند!  این تحقیر و سایر تحقیرها کمترین شرمندگی در زُعمای نظام نمی انگیزد که با شرم و حیا بیگانه اند.  چند پابرهنه طالبانی بی اعتناء به اقتدار پوشالی نظام، آب را بر کشور می بندند اما کلیشه "نرمش قهرمانانه" تنها واکنش بر قلدری طالبان است.  باری، واگذاری امور زندگی به اصحاب استدلال ربطی به ذهنیت غربی نداشته بلکه دغدغه طبیعی ذهن است که تاکنون با ممانعت و مخالفت ارباب دیانت روبرو و قرنها باعث رکود و عقب ماندگی شده است.  بالاخره جایگاه حرف کجاست؟  طبعاً حوزه ادبیات و هنر دایره تخصصی اصحاب حرف است که کماکان بهترین محل برای هنرنمائی است.

خلاصه آنکه، انسان مانند سایر حیوانات، موجودی کنجکاو و لذا پرسشگر است.  بنابراین در جوامع انسانی اولیه پرسشگری امری رایج بود.  کم کم افسانه پردازی و خیال بافی مُد حاکم شد زیرا بعلت کوچک بودن دایره علم بشر، پاسخ بسیاری از پرسش ها نه از روی واقع بلکه از روی وهم و خیال داده میشد و متافیزیک و اعتقاد به ارباب انواع رونق یافت.  معمولاً تفکر واقع گرایانه باعث خستگی ذهن اما خیال پردازانه موجب راحت روح است. مقارن ظهور ایدئولوژی با پیشاهنگی ادیان، روحیه پرسشگری ضد ارزش تلقی شده و کار به استبداد دین کشیده حوزه استدلال و منطق به دایره تنگ اندیشمندان محدود شده، آن شد که تاریخ گواه آن است.  امروز در خاورمیانه و بویژه در سرزمین ما خسته و زخمی از استبداد ایدئولوژیک چند هزارساله، بازگشت به انسان متعارف آرزوست.  بازی تقدیر را ببین که بعد هزاره ها، مطلوب ما همان حال و هوای گذشته بسیار دور است!  این آیا ارتجاع است؟ اما هرچه هست جایگزین کردن استدلال وعقل بجای حرف در جایگاه حاکمیت سیاسی اجتماعی است.  حتی اگر منطق هم حکم نکند، نگاهی به اروپای از قرون وسطی رهیده ما را مطمئن میسازد که ادامه حاکمیت حرف دستکم جز تباهی و استمرار جهل و جنون ثمری برای جامعه ندارد.  اما این همه نه به معنای ردّ دنیای حرف است که حرف و خیال خارج از حاکمیت سیاسی همچنان ابزاری خواهد بود در دست هنرمندان تا کاربرد درست آنرا در جایگاه طبیعی آن به معرض دید همگانی گذارده لذت معنوی اصیل حاصل شود.  در یک کلام، بزرگترین چالش عصر ما بازنگری و گذار از دوران حاکمیت حرف به دوره حاکمیت عقل است.  آیا یاری کننده ای هست؟

  • مرتضی قریب