فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۳۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «استبداد» ثبت شده است

۰۳
اسفند

حکومت آرمانی -11

    گاهی درباره نام ها و عناوین باید تأملی دوباره کرد.  عناوینی مثل دموکراسی، سوسیالیسم، سرمایه داری، و امثالهم ذهن را در چارچوب هائی مقید میسازد.  این اسامی و عناوین نباید ذهن را از تفکر آزاد و هدف اصلی دور سازد.  حال آنکه آنچه در جامعه مشاهده میشود، تمایل مردم برای گِرد شدن حول عناوین است.  اما آیا عنوان بتنهائی کفایت میکند؟

    وقتی صحبت از دموکراسی است، همه خود را طرفدار و سرسپرده آن میدانند.  حتی خونریز ترین مستبدین نیز ادعای دموکرات بودن دارند تا آنجا که در تعریف دموکراسی میگویند: رفتار من!  با آنکه مستبد آگاهانه دروغ میگوید اما پیروان ساده لوح او همین ادعاها را تکرار کرده تصور میکنند به صِرف حرف، ادعای آنان فعلیت پیدا میکند.  گاه جامعه روشنفکری نیز دچار همین سوء فهم است.  تصور میکنند اگر کشوری تابلوی "سوسیالیزم" را بر سردر خود نصب کرده باشد، قطعاً کارش درست است و پیروی بی چون و چرا از رهبرش واجب عینی است.  چه بسا لازم هم نباشد این عنوان مربوط به امروز باشد، کافیست سالها پیش چنین بوده باشد و تصور میکنند همین بر حقانیت او کفایت میکند.

    با مشاهده اخبار رقابت های حزبی که در این ایام در پاکستان در جریان است، تصور همگانی بر اینست که دموکراسی در سیاست پاکستان برقرار است.  اتفاقاً ممکن است انتخابات هم سالم و بدون تقلب انجام شده باشد.  منتها باید پرسید این آیا همان حکومت آرمانی یا دستکم نزدیک به آن است که در مخیله داشتیم؟  آیا به صِرف تقلید ضوابطی از غرب میتوان امید به فعلیت مفهوم دموکراسی داشت؟  نگاهی به وضع جامعه و روابط درونی آن ما را دچار تردید میکند.  شاید در ظاهر این گامی به پیش باشد ولی با آنچه که باید باشد یک دنیا فاصله دارد.  نیک میدانیم تشریفات دموکراسی و مراسم انتخابات در کشورهای استبدادی فقط حفظ ظواهر و بیشتر به قصد نمایش و فریب افکار عمومی چه در داخل و چه در غرب است.  مستبد اگر باندازه سرِ سوزنی صداقت میداشت، این ریاکاری را کنار میگذاشت.  قره قوش این امتیاز را داشت که عدالت را به شیوه خود و بی پرده به نمایش میگذاشت.  او هرچه بود خودش بود و ادعای دموکراسی نداشت!

    با بازگشت به مثال پاکستان باید این امتیاز را به او داد که بالاخره مسأله احزاب و انتخابات آزاد است.  اما اینکه حکومت، بدون دخالت نظامیان باشد جای شک دارد.  بیائید فرض کنید در افغانستانِ طالبانی نیز تعیین رهبر بشیوه دموکراتیک باشد.  کجای کار خراب است؟  ایدئولوژی!  همانطور که پیش تر اشاره شد، با حضور فعال ایدئولوژی در جامعه و بویژه دخالت آن در امر حکومت، امید به حکومت نرمال هم محال است.  علی الخصوص آنجا که نهاد دین خود یک تنه عهده دار حکومت باشد و ایدئولوژی دینی اساس حکومت قرار گیرد.  زیرا از آن مفهوم لایتغیر حاصل است و محصول نهائی جز تحجُر نیست.  البته این امر دارای طیف است و حکومت دینی انتهای این طیف است.  لذا تعالی انسان در هیچیک از اَشکال آن میسر نیست.

    واقعیت این است که دموکراسی های غربی هم دارای طیف اند.  در واقع سرشت طبیعت بگونه ای است که اجازه نمیدهد شما همه امتیازات مثبت را یکجا داشته باشید.  لاجرم در جوامع آزاد نیز عده ای ناراضی خواهند بود.  مثلاً طبق قانون اساسی آمریکا داشتن اسلحه مجاز است که اجازه میدهد مردم درموقع لزوم از دموکراسی خود دفاع کنند.  منتها با سوء استفاده و حوادثی که اتفاق افتاده بخشی از مردم، ناراضی و خواهان اصلاح قانون اند.  نیک که بنگریم شاید نیاز کشورهای استبداد زده شرق به قانون حمل آزاد اسلحه خیلی حیاتی تر باشد.  کما اینکه پیروزی آزادیخواهان در بثمر رساندن مشروطه در سایه سنت قدیمی مالکیت آزاد اسلحه اتفاق افتاد.  چیزی که امروز همه حسرت آن را میخورند.

    حال که صحبت از مشروطه شد، بسیاری از روشنفکران را عقیده بر این است که با پیروزی مشروطه، کشور صاحب دموکراسی شد.  پس چرا این چنین شد؟  علت به جزئیاتی که تاکنون گفته ایم بر میگردد.  اِشکال عمده همانا حاکمیت ایدئولوژی دینی در اذهان بود که مستبدین با اتکا به احکام دینی و در دست داشتن زمام ذهنیت توده بالاخره آن شد که امروز شاهدیم.  طُرفه آنکه یگانه اثر مثبتِ آمدن حکومت دینی در این چند دهه اخیر زایل شدن مشکل فوق است و به همین دلیل به آینده کشور میتوان امید بسیار داشت.  بشرطی که هرکس سهم خود را انجام داده و فضای نومیدی را شکست داد.

خلاصه آنکه، اسیر عناوین نباید شد. مردم دنیا اسیر سیاستمدارانی اند که در غرب صرفاً در پی کسب رأی و حفظ کرسی و در شرق استبداد زده، مرهون عنایات مستبدِ مادام العمرند.  مردم دنیا خود بفریاد خود رسند، که کمکی از غیر نیست!

  • مرتضی قریب
۲۹
بهمن

حکومت آرمانی -9

    در این موقعیت و با توجه به موارد مطروحه از خود میپرسیم واقعاً کدام عامل کلیدی مانع از تحقق حکومت آرمانی است؟  باید یکبار دیگر از خود بپرسیم این حکومت آرمانی چیست؟  بزبان ساده و همه فهم یعنی حکومت بر جامعه ای که طبیعی باشد.  یعنی حکومتی که در آن مردم آزاد باشند و آزادی هر فرد تا آنجا باشد که آزادی دیگری آغاز میشود.  یعنی هر رفتاری آزاد باشد مگر آن رفتار که به غیر آسیب رساند.  و بالاتر از همه یعنی آزادی اندیشه وجود داشته باشد و کسی را بجرم داشتن این یا آن تفکر، دینی یا غیر دینی، نتوان مجرم شمرد.  و مهمتر از همه، نشر اندیشه آزاد باشد و نتوان گروهی را بجرم داشتن و نشر فلان دین از حقوق اجتماعی محروم ساخته، آنان را از هرگونه کسب و کار ممنوع کرده، حتی کودکان و جوانان آنان را از کسب دانش محروم ساخته راهی زندان یا تبعید کرد.  که چنین جنایتی را تاریخ کمتر بخود دیده است.  نام چنین سیستمی هرچه میخواهد باشد زیرا نام مهم نیست و به صرف عنوان نه چیزی خوب میشود و نه بد.  بهر حال این طرز تلقی از جامعه در مجموعه ای از روابط منطقی بنام "قانون" مدون شده و با آرای اکثریت اجرائی میشود. 

    عوامل زیادی ممکن است مانع تحقق چنین نگرشی شود.  اما مهمترین آن، تحجُر است.  چه چیزی تحجر را میسازد؟ ایدئولوژی!  بویژه نوع دینی آن که میتواند تا ابد مستدام باشد.  که مشخصه ایدئولوژی عدم تغییر است.  ایدئولوژی خود نوعی منطق است و بخودی خود منشاء اثر نیست و مانند نرم افزار برای پیاده شدن نیازمند سخت افزار است.  مغز انسان همان محلی است که ایدئولوژی روی آن سوار میشود و مادام که با محرکات خارجی و تجارب عینی مواجه نشود پاسخ ثابتی برای همه پرسش ها دارد.  لذا عملاً به این واقعیت میرسیم که مهمترین مانع تحقق حکومت آرمانی همانا خودِ مردم و ذهنیتِ حاکم در مغز مردم است.  توگوئی مردم خود علاقمند به پذیرش ایدئولوژی بوده اند.

    اما چگونه این نرم افزار سوار بر مغزها شده؟  گفتیم که بطور طبیعی وقتی فرد از طریق حواس پنجگانه خود با طبیعت رابطه برقرار کند، خود بخود تحریکات خارجی ناشی از تجربه های عینی وارد مغز میشود.  اگر ایدئولوژی در مغز باشد، ادراکات جدید با ایدئولوژی موجود، مقایسه و در اثر تضاد ممکن است رأی بر رد بخشی از ایدئولوژی دهد.  یعنی بطور طبیعی خیلی زود ایدئولوژی دچار دخل و تصرف شود.  منتها، ایدئولوژی یک واحد یکپارچه است که اگر بخشی از آن رد شود بمنزله رد کلیت آن و اخراج از مغز است.  لذا اگر با طبیعت تعامل نمیبود، ایدئولوژی با یکبار ورود به مغز برای همیشه در مغز ماندگار میشد.  اما تعامل با واقعیت های عینی باعث میشود که به مرور زمان آموزه های دیگری ناشی از تجربه حسی جانشین آموزه های ایدئولوژیک شده تشکیک در مبانی ایدئولوژیک را بوجود آورد.

   پس برای جلوگیری از تردید، طایفه ای شکل میگیرد تا مانع از تبخیر ایدئولوژی دینی از اذهان شود!  این طایفه ارباب دیانت هستند.  منافع اینان در استمرار ایدئولوژی است و تمام کوشش خود را بعمل میآورند مبادا ذهنیت دینی افراد تضعیف گردد.  در گذشته، حافظه های جانبی رایانه چندان دوامی نداشت و اپراتور هر از گاهی آنها را احیاء (refresh) میکرد.  کار طایفه ارباب دیانت بی شباهت نیست و همواره با تکرار مفاهیم ایدئولوژیک، مغزها را تغذیه کرده مبادا مفاهیم فراموش شود.  بویژه محیط فکری مردم را از هرگونه آگاهی دیگر محافظت کرده تاوان سنگین بر تخطی از خطوط قرمز مقرر میکنند.  حال آنکه اگر گفتمانی مفید باشد و لیاقت ماندن داشته باشد نیازی به چوب و چماق و جنگ و خونریزی ندارد!

خلاصه آنکه، در نظر اول، مردم با ذهنیتی که دارند خود مانع اصلی در تحقق حکومت آرمانی هستند که در ایجاد استبداد نیز.  از سوئی، ذهنیت مردم ساخته و پرداخته آنان نیست و لذا در نظر دوم این ایدئولوگ ها یا ارباب دیانت هستند که اجازه روبرو شدن مردم با واقعیات را نداده مثلاً با ایجاد ترس از دنیای دیگر و سرکوب در همین دنیا، اذهان را گروگان میگیرند.  در نهایت امر، با تسخیر حکومت و اجرای استبداد مطلقه دینی کار را به نهایت میرسانند.  اتفاقاً واکنشی که ایجاد میشود، برخلاف خواسته ارباب دیانت، به روشن شدن یکباره افکار میانجامد که با مشاهده آنچه از رفتار بنام دین در مقام قدرت میبینند توهمات زایل میگردد.  منتها دیکتاتوری دینی که متعاقباً شکل گرفته به پای خود از کرسی قدرت پائین نمیآید و دادخواهی توده آگاه شده بجائی نمیرسد. چه باید کرد؟!  در غرب نیز مردم به نوعی دیگر اسیر سیاست بازانند.  چاره کار اینست که مردم دنیا خود بفریاد خود رسند که دولت ها در غرب در پی حفظ کرسی خود و در شرق حفظ استبدادند. از میان گزینه های مختلفی که قبلاً ارائه شد، شاید اتحاد مردم دنیا در نهادی واحد که فریادش شنیده شود مسیری متمایز باشد (1402/5/30). 

  • مرتضی قریب
۲۶
بهمن

حکومت آرمانی -8

    دیدیم که در وصول به حکومت آرمانی، محتوا مقدم بر فُرم بوده و لذا اصل، نظامی خردمند و مردمی و فرع، قالب آن است.  ضمناً، در سیر مزبور، مسیرِ نگاه به خود اولویت دارد، هرچند فکر زیبا را از هرکس و هرکجا باید اقتباس کرد.  نگاه به تجربه دیگران، همواره کنترلی اضافی بدست میدهد.  ایدئولوژی در مقام فلسفی ایرادی ندارد اما در مقام حکومت هرگز موفق نبوده و جز نکبت و خواری ثمری نداشته و نخواهد داشت.  پیشگیری از رشد و غلبه عقده های روانی در مقام هیئت حاکمه منوط به تدوین قانون مدنی است که نگذارد دیکتاتور سر بلند کند.  بعلاوه قانون باید ضد تحجر بوده امکان رشد فرهنگی مداوم برای شهروندان را فراهم کند. 

    برای پیشگیری از ظهور دیکتاتوری، زمینه های بروز آن باید خشکانده شود.  اهم کار، ترویج امور فرهنگی و اعتلای سطح آموزش عمومی میباشد.  چه تجربه نشان داده که ظهور دیکتاتوری، بویژه نوع دینی، در جوامعی بروز میکند که سطح آموزش مردم پائین و خرافات و موهوم پرستی رایج باشد.  برخی فقر اقتصادی را مقصر اصلی بشمار میآورند حال آنکه فقر اقتصادی خود معلول سطح نازل فرهنگی و آموزشی است.  بسا کشورهای ثروتمند نفتی که شهروندان اسیر تحجرند.  محیط فکری پاکیزه، احتمال رشد دیکتاتورِ کوچکِ درون را کاهش داده مانع ظهور دیکتاتور واقعی میشود.

    منتها، مادام که دیکتاتور بر سر کار باشد، مانع پا گرفتن تلاشِ  سازمان یافته برای روشنگری است. هرگونه کار  فرهنگی در نظام جهل اگر به نیت روشنگری باشد ممنوع و با خطر برچسب رابطه با "دشمن" مواجه میشود.  نه فقط این، بلکه کارهای شبه فرهنگی موسوم به شبه-علم، مثل حلقه عرفان، که متضمن نوعی همراهی ضمنی با نظام دینی باشد نیز ممنوع است.  چرا؟  چون در این بازار مکاره رقابت ممنوع است.  نظام تمام کوشش خود را میکند تا خلق را در تحجر و گمراهی نگاه دارد.  بطوریکه حتی سازمان های مردم نهادی چون کمک به فقرا منحل و مدیران آن تحت پیگرد قضائی قرار میگیرند.  با وجود چنین وضعیتی آیا میتوان برای استعلای فرهنگ و آموزش تلاش کرد؟

    اصلاً بیائید فرض کنید ملت یکشبه متحول شده به آگاهی کامل رسیده باشد!  فرض کنید ذیل یک حکومت جبار و خونریز، معجزه ای روی داده و ملت همه آموزه های نیک دنیا از ابتدای زمان تا کنون را به گوش جان خریدار شده باشد.  خوب، اکنون در دامن یک حکومت استبداد دینی عقب مانده بشدت فاسد و تبهکار، فرمول نیل به حکومت آرمانی برای چنین مردمی که به آگاهی رسیده اند چیست؟  چه باید کرد؟  آیا باید منتظر نشست تا سیستم بخودی خود فرو پاشیده و آنگاه حکومت آرمانی تحقق یابد؟  اگر چنین است تا چه زمان باید امیدوارانه دست روی دست گذاشت؟  یا باید منتظر یک منجی غیبی از خارج نشست تا مگر او معجزه ای کند؟  یا باید به روشنگری پراکنده ادامه داده و نخبگان و دانایان جامعه خطر پیگرد تحت عناوین "دشمن"، "جاسوس"، "مغرض"، ..را به جان خریده یکایک حذف فیزیکی شده یا در بهترین حالت راهی حبس و تبعید شده و همچنان در بر همان پاشنه سرکوب بچرخد؟  یا شاید باید بدین اعتقاد رسید که مسامحه بیش از این صلاح نبوده روا نباشد بیش از این شاهد قتل مردم بی دفاع بوده و باید با همان شیوه قهرآمیزی که او رفتار میکند وارد کارزار شد؟  یا اینکه باید از سازمانهای مردم نهاد مثل عفو بین الملل و امثال او یاری طلبید؟  با وجودیکه در نیت خیر آنها حرفی نیست اما جز توصیه چه کار بیشتری از ایشان ساخته است؟   توصیه هائی که هرگز شنیده نمیشود.

   همه این احتمالات و گزینه ها وجود دارد ولی راه حل درست کدام است؟  هزینه فایده هر کدام ممکن است پیچیده باشد و فرمول یگانه ای در افق نزدیک در دست نباشد.  یا راه عملی آن باشد که هر گزینه خاص را به زمان و مکان مناسب خودش موکول کرده دست را در ابتکار عمل باز گذاشت؟  معهذا هنوز مسیر بالقوه دیگری وجود دارد و آن "شورای ملل متحد" است (1402/5/30).  این مسیر، صلح آمیز ترین و ضمناً مؤثرترین میتواند باشد.  البته بشرطی که گروهی از وکلا و حقوق دانان ملی و بین المللی آستین را بالا زده نسبت به ایجاد آن همت کنند.  میگویند این هم مثل باقی حرف است و اثر ندارد.  اما این یکی اثر دارد زیرا همراه میشود با ابزار تهدید به بایکوت تجاری دولت های معاند در سطح بین الملل!  میگویند اولاً مگر قدرت های بزرگ میگذارند پا بگیرد و موی دماغ شان شود، ثانیاً سالها بثمر نشستن آن طول خواهد کشید.  همه اینها شاید درست باشد اما نگاه کنید به جایگزین.  بدیل آن، عملاً دست روی دست گذاشتن و گذر عمر تماشا کردن است.  میگویند گزینه های دیگر مؤثرتراند.  بسیار خوب، کسی منکر نیست و همه گزینه ها روی میز است.  این گوی و این میدان.

خلاصه اینکه، شایع است سخن اثر ندارد.  البته، مادام که در مقام حرف باقی بماند.  فکر، مقدمه حرف و حرف، مقدمه عمل است.  ببینید دو کلمه بظاهر معصوم "خُدعَه" و "تقیه" چگونه ملتی را به ورطه نابودی کشانده است.  ایدئولوژی که به مقام عمل درآمده و وارد حکومت شده باشد خانمان برانداز است.  ملتی حدود 1400 سال با آموزه های غلط سر کرده است.  اگر نبود زندگی زیر سایه ایدئولوژی دینی در حکومت، شاید قرنهای متمادی لازم می بود تا چشم ها گشوده شود.  خوشبختانه، علیرغم همه سیاهی ها، عملکرد نزدیک نیم قرن اخیر موجب بیدار شدن ملتی از خواب غفلت هزار ساله شد.

  • مرتضی قریب
۲۱
بهمن

حکومت آرمانی -6

    حال که نقش ایدئولوژی در ممانعت از شکل گیری حکومت آرمانی روشن شد، به عامل بعدی که دیکتاتورِ کوچک درون است میپردازیم.  این عامل حتی بدون همراهی با ایدئولوژی خود بتنهائی در ظهور دیکتاتوری مؤثر است.  منتها در همراهی با ایدئولوژی تأثیری صد چندان دارد.  اهمیت دیکتاتورِ کوچک در همه گیر بودن آن است که درون هر انسانی در هر مرحله از زندگی وجود داشته و فقط در شدت و ضعف متفاوت است.  این مستبدِ کوچکِ پنهان با جمع دو عاملِ زیر بصورت دیکتاتورِ بزرگ تظاهر بیرونی پیدا میکند: 1- مسئولیت کلیدی، و 2- محیط مناسب.

    تصورِ رایجِ مردم از دیکتاتور بمنزله پدیده ای استثنائی است.  حال آنکه استعداد آن در انسان نهفته بوده تحت عوامل دوگانه فوق، وجود خارجی پیدا میکند.  شاید بهترین مصداق آن شخص آدولف هیتلر، پیشوای نازی ها باشد.  حرفه اصلی او نقاشی بود و اگر در "مسئولیت کلیدی" رهبر حزب نازی قرار نگرفته بود محال بود شخصیتی که میشناسیم فرصت بروز داشته باشد.  از سوئی، بعید مینمود که بدون وجود "محیط مناسب" پرورش، هرگز آن شخصیت ساخته و پرداخته شود.  در زمان او، جفائی که دُول پیروز در جنگ جهانی اول بر ملت آلمان تحمیل کردند فضا و محیط مناسب را برای حزب نازی آماده ساخت.  بنا بر روایات تاریخی، ملتِ دانش دوست و ادب پرور آلمان در جستجوی رهبری میگشت تا تحقیر مزبور را از دامان خود پاک کند.  چنان شد که تبلیغات حزب نازی و خطابه های شورانگیز هیتلر کم کم با اقبال عمومی مواجه شده هیتلر را تا صدارت عُظمی بالا کشیده نهایتاً یک دیکتاتور بلامنازع از دیکتاتورِ کوچک درون او بوجود آورد.  ناگفته نماند کیش شخصیت نیز طی همین فرآیند شکل میگیرد که خصلت عمومی همه دیکتاتور هاست.  چنانچه عوامل دوگانه واقع نمیشد، او نیز نقاش گمنامی همچون هزاران نقاش دیگر میبود و شخصیت معروفی بنام هیتلر ساخته و پرداخته نمیشد. 

   بنابراین لازمه حصول حکومت آرمانی منوط به مقابله با دیکتاتوری است.  اما دیدیم که پیشگیری از ظهور دیکتاتوری، مقابله با دو عامل کلی است.  یکی، ندادن مسئولیت های کلیدی به افراد فرومایه یا مظنون به اختلالات روحی و دوم، پیشگیری از ایجاد محیط مناسب برای رشد دیکتاتوری. 

    چگونه میتوان جلوی رسیدن فرد نااهل به مسئولیت های کلیدی راگرفت ؟  پاسخش در خشکاندن محیط مناسب است.  این عامل مشابه مواد مناسبی است که قبلاً در گسترش آتشسوزی مثال زدیم.  محیط مناسب برای رشد استبداد چیست؟  وجود سطح نازل فرهنگ جامعه و کیفیت پائین آموزش عمومی که پیشتر ذکر شد.  پس با ارتقاء آموزش و فرهنگ جامعه، میتوان جلوی ایجاد محیط مناسب برای رشد دیکتاتوری را گرفته راه را برای حرکت بسمت حکومت آرمانی هموار ساخت.  اما ناگفته نماند که مقدمه ارتقاء آموزش خود نیازمند حضور جامعه نرمال است که واضحاً منجر به چرخه ای معیوب شده بعداً بدان خواهیم پرداخت.  بی جهت نیست نظام دیکتاتوری، با هرگونه آموزش درست ضدیت دارد و میبینیم که با بسیج 25000 طلبه برای مدارس میخواهد مغز کودکان را از همان ابتدا از اندیشیدن باز داشته، جامعه نسل فردا را نیز عقب مانده نگهدارد.  بعلاوه، در کنار آن، فضای رُعب و وحشت را داخل مدارس برده هرگونه امیدی را در نطفه به یأس مبدل ساخته. 

   نوع استبدادی که در گذشته ها وجود داشت بسیار ابتدائی و سرراست بود.  دیکتاتور ادعای آزادی خواهی نداشته با مردم خود روراست بود.  قانون را مستقیماً در دست خود داشته مسئولیت آنرا میپذیرفت.  یک نمونه شنیدنی، داستان قره قوش، حاکم ستمگر سوریه قدیم بود که اجرای عدالت و قضاوت وی مثال زدنی است: "دزدی از دیوار خانه ای بالا رفته و چون خواست از پنجره ورود کند، چارچوب شکست و در حیاط افتاده پایش شکست.  روز بعد برای دادخواهی نزد قره قوش رفته داستان دزدی شب گذشته را گفت.  بدستور قره قوش صاحبخانه را آوردند و از او پرسید چرا پنجره را بد کار گذاشتی که باعث شود پای دزد بیچاره بشکند؟!  مالک با ترس و لرز گفت ولی من پول کافی به نجار داده بودم.  نجار احضار شده قره قوش مراتب را تکرار کرد.  نجار رنگش پرید و میدانست که بحث با او بی فایده است.  پس گفت هنگام کوبیدن میخ، زن جوانی با لباس قرمز میگذشت و حواس مرا پرت کرد.  خلاصه زن را احضار کردند و او تقصیر را بگردن رنگرز انداخت.  منتها رنگرز بیچاره نتوانست پاسخی درخور دهد.  پس قره قوش فرمان اعدام صادر کرد.  در زندان چون قدش بلند بود جائی برای انداختن طناب پیدا نشد.  مطلب را بعرض رساندند و قره قوش چون خواستار اجرای کامل عدالت بود فرمان داد رنگرز کوتاه تری پیدا کرده بجای او اعدام کنند.  اینگونه بود که عدالت به کامل ترین وجه اجرا شد!" 

    اما امروزه وضع بمراتب از این هم بدتر است.  دیکتاتور خود را پشت ویترینِ باصطلاح آزادی خواهی پنهان کرده مسئولیت بگردن نمیگیرد.  با اینکه برهمگان روشن است که سرمنشاء سیاه کاری ها همه از اوست معذالک انگشت اشاره را بسمت ردیف نهادهائی میگیرد که ظاهراً باید جوابگو باشند.  با آنکه احکام سنگین همه به اشاره اوست اما چه برای فریب مردم در داخل و چه بازتاب مزوّرانه در دنیای خارج به خُدعه و تزویر ادامه میدهد.  چه معصوم بود قره قوش!

خلاصه اینکه، تا محیط مناسب برای رشد دیکتاتوری خشکانده نشود، امید به حکومتی متعادل و نهایتاً آرمانی نیست.

  • مرتضی قریب
۱۹
بهمن

حکومت آرمانی -5

   اکنون به ایدئولوژی که اولین عامل مهم در ممانعت از شکل گیری حکومت آرمانی است میپردازیم.  ایدئولوژی، اعم از دینی و غیردینی، مجموعه ای از آموزه های ثابت است که شاید در ابتدای ظهور خود برای جامعه هدف در روزگار خودش مفید بوده باشد.  منتها به دلائل واضح هیچ نوع ایدئولوژی نمیتواند پاسخگوی نیاز جامعه در طول همه زمانها باشد.  به  دلیل حقایق زیر:

    اول اینکه آموزه های اصلی ایدئولوژی لایتغیر (استاتیک) است- شاید همین یک دلیل کافی باشد!  دوم اینکه نحوه زیست انسان امریست تابع زمان (دینامیک) چه اگر اینگونه نبود کماکان باید در عصر حجر میزیستیم.  وسائل زندگی و کیفیت و کمیّت نیازهای مادّی انسان در طی زمانها متوالیاً و مرتباً ارتقاء یافته و کماکان ارتقاء خواهد یافت.  سوم اینکه درک انسان نسبت به جهانِ پیرامونِ خود، پابه پای تغییر سطح زندگی که در سایه علوم و فنون ارتقاء یافته، عوض شده و خواهد شد.  این تغییرات در جهت هم افزائی و تکامل است.  کما اینکه تلقی ما از زمینِ زیرِ پا تا بلندای آسمان نسبت به آنچه هزار سال پیش فکر میکردیم پیشرفت های شگرفی کرده به حقیقت هستی بسی نزدیکتر شده است.  و بالاخره چهارم اینکه، فلسفه وجودی حکومت، همانطور که در اولین بخش تأکید شد، برای تمشیت امور انسان در همین دنیا و برای همین دنیاست و نه دنیای مردگان و نه هیچ دنیای دیگری!   وجود حکومت و روال آن باید مطابق روح زمانه خود باشد.  بعبارت دیگر نحوه اداره امور جامعه نباید تابع آموزه های ناقص و معیوب قبایل بدَوی و نه حتی حکومت حمورابی، متمدن ترین در نوع خود، در چند هزار سال پیش باشد.

    از مجموع احتجاجات فوق و با یک حساب سرانگشتی معلوم میشود که ایدئولوژی، بویژه نوع دینی آن، مطلقاً نمیتواند اساس یک حکومت باشد، حتی معمولی چه رسد به حکومت آرمانی.  میگویند پس تکلیف امثال این نظام های دینی که در عمل موجودند چیست؟  تنها دلیل وجودی آنها تحمیل است و بس!  یعنی امثال این نوع حکومت ها بصورت نرمال و بدون سرکوب محال است وجود داشته باشند.  تاریخ مصادیق فراوانی از این دست دارد.  مثال مکانیکی آن شبیه هرمی است، که بر خلاف معمول، از نوک روی زمین باشد و برای برپا نگاهداشتن آن و جلوگیری از افتادن باید مرتباً انرژی صرف شود.  نظام دینی که در حال حاضر شاهد آن هستیم از همین قسم است که تلفات بصورت هزینه های انسانی، مادّی و معنوی سرسام آور فقط صرف ممانعت از سقوط آن است و بس.  اینجا دیگر اصل فدای فرع نیست، فدای هیچ و پوچ است!

    تجربه تاریخی درباره حکومت های ایدئولوژیک نشان داده که حتی اگر در ابتدای شکل گیری خود برای مدتی به آرمان خود وفادار بوده اند، بعداً دچار دگردیسی شده معمولاً به یک نظام  دزدسالار متحول شده اند.  بویژه در نوع دینی آن که در ابتدای امر، معنویت سرلوحه کارها بوده بزودی به ضد آن بدل شده گوی سبقت از همه ماتریالیست ها می رباید.  هرچند، برای عوام فریبی مجبور است پوسته نازک معنویت پوشالی خود را در ظاهر حفظ کند حتی اگر با فساد و جنایت همراه باشد.

    ایدئولوژی چه نقشی در رفتار مستبد دارد؟  نقش آن ایجاد اطمینان خاطر در اوست که کارهائی که مرتکب میشود تصور کند همه درست است.  اگر ایدئولوژی غیر دینی میبود شاید عذاب وجدان گریبان گیر مستبد میشد، اما در نوع دینی چنان آسودگی خاطری به مستبد دست میدهد که با کمال قوت قلب به جنایات نامحدود خود ادامه میدهد.  شاید این بزرگترین نقطه ضعف ایدئولوژی های دینی باشد که فرد را وامیدارد جنایات خود را خدمت تصور کرده هیچگاه از خواب غفلت بیدار نشود!  مستبد خود را قانون و قانون را خود میپندارد.  اینگونه است که فرمان آتش باختیار به اعوان و انصار خود داده دست آنها را چه در قتل بیگناهان و چه در دزدی و اختلاس های نجومی باز میگذارد که آنها نیز در ارتکاب هر جنایتی به پشتیبانی او مستظهر باشند.  اتلاف ثروت کشور در همین راستا معنا پیدا میکند.  مستبد ثروت مردم را به عوضِ صرفِ حفاظت از آنها، هزینه طیف رنگارنگی از نیروهای خودش میکند تا با سرکوب همان مردم، حکومت او و خانواده اش استمرار یابد. 

    بعلاوه، کار حکومت های ایدئولوژیک جز با تبلیغات دروغ پیش نمیرود که برای تبلیغ مرام خود به هر چیزی میآویزند تا آنجا که یک نظام دینی حتی از دعوت ستاره فیلم های آنچنانی برای تبلیغ معنویات خود رویگردان نباشد!

خلاصه اینکه، ایدئولوژی نمیتواند مبنای یک حکومت آرمانی باشد هرچند دادِ سخن از رفاه عمومی و عدالت اجتماعی دهد.

  • مرتضی قریب
۱۵
بهمن

حکومت آرمانی -4

    از آنچه گذشت، مشخص شد از عوامل مهمی که مانع اصلی شکل گیری حکومت آرمانی است، یکی ایدئولوژی و دیگری دیکتاتور کوچک درون انسان است که هردو به استبداد منتهی میشوند.  برخلاف مشهور، دیکتاتوری صفت فرد خاصی نیست بلکه در شکل خفته خود در سرشت همه موجود است.  کافیست به مباحثات سیاسی روشنفکران در رسانه ها نگاهی کرده تا ناظر آن باشیم که چگونه دیکتاتورهای کوچک فقط نظر خود را برحق ونظر دیگران را ناحق میدانند. 

   حال میخواهیم وضعیت این پدیده را در کشور خود بررسی کرده ببینیم چگونه میتوان از استبداد گذر کرده بسمت یک نظام نرمال و نهایتاً آرمانی حرکت کرد.  و مهمتر از همه اینکه چگونه از بروز مجدد استبداد و حکومت مطلقه پیشگیری کرد.  حکومت آرمانی چیست؟  حکومتی است فارغ از هرگونه استبداد با اتباعی متصف به خوی انسانی و فرهنگی والا.

    بنابراین اولین و شاید مهمترین علت بروز دیکتاتوری وجود فی نفسه خودِ ملت است که با واکنشی که بروز نمیدهد مشوق ایجاد دیکتاتوری است!  اگر در مراحل اولیه بروز آتش با آن مقابله نشود، بتدریج گسترش پیدا کرده وسعت و شدت پیدا میکند.  در مراحل اولیه که میشود به آسانی آتش را خاموش کرد اگر اقدامی صورت نگیرد و با بی تفاوتی نظاره شود، زمانی میرسد که چنان وسعت پیدا میکند طوریکه با نیروئی عظیم هم خاموش نشود.  شاید ضرب المثل قدیمی "سرِ چشمه شاید گرفتن به بیل/ چو پُر شد نشاید گذشتن به پیل" در همین رابطه باشد.

    لذا منطق حکم میکند که در همان ابتدای شکل گیری استبداد، با کمترین هزینه جلوی آن گرفته شود پیش از آنی که آب از سر بگذرد.  نویسندگان و تاریخ نگاران شرح مبسوط از روندی که استبداد طی حوادث سیاسی شکل گرفته است را ارائه داده اند.  با بازگشت به مثال آتش، میدانیم که برای گسترش و دامنه دار شدن خود به محیط مناسب احتیاج دارد و بویژه اگر مواد آتشزا یا محترقه در میان باشد که بسیار مؤثر خواهد بود.  همچنین است درباره استبداد که اگر مواد و محیط مناسب وجود داشته باشد بطوری بزرگ و دامنه دار میشود که کسی را یارای مقابله نخواهد بود. این مواد مناسب چه هستند؟ 

    مواد مناسب برای گسترش استبداد، سطح پائین آموزش و فرهنگ جامعه است.  این مواد همچون چوب و هیزم خشک بستر مناسب برای گسترش استبداد است.  ضمن اینکه منظور از آموزش لزوماً تحصیلات آکادمیک نیست بلکه خوی و منش انسانی است که جای خالی آنرا امروزه در مدارس ما مشتی بدآموزی و محفوظات پر کرده است.  توگوئی نسل های آینده باید بی ریشه و بی هویت باشند تا مستبد بتواند سیاهی لشکر خود را از آن میان بسیج کند.  اما با وجود والدین آگاه و دسترسی به رسانه های آزاد معلوم نیست آرزوی مستبد چقدر محقق شود. 

    وقتی سطح فرهنگ نازل باشد و عامدانه آنرا پائین نگاهداشته باشند، آنچه شدیداً مؤثر است تبلیغات است.  گویا عده ای هنوز به تأثیر کلام در میان توده باور ندارند که خود بحثی جداگانه را میطلبد.  تبلیغات، آن ماده آتشزائی است که بر بستر فرهنگ نازل شدیداً تأثیر گذار است.  بی جهت نیست نظام حاکم با صرف بخش بزرگی از بودجه کشور و ریختن آن در پای امثال بوقهای تبلیغاتی و صدا و سیما، ماشین پروپاگاند عظیمی به راه انداخته و تمام کوشش خود را در شستشوی مغزها و اشاعه دروغ بکار میگیرد.  به این هم اکتفا نکرده وارد هرسرزمین دیگری شود مغزهای عقب افتاده و آماده برای پذیرش تبلیغات خود را با چاشنی پخش پول بکار گرفته میکروب خود را سرایت میدهد. 

    برخلاف نسل های گذشته، نسل حاضر شاید چندان نیازی به کتب فلسفه برای داوری درباره وضع موجود نداشته باشد.  زیرا او مستقیماً در میان آزمایشگاهی قرار دارد که برأی العین نتایج آن را مشاهده میکند.  بار دیگر اهمیت اینکه تجربه مافوق همه نظریه پردازی هاست.  او جنایات و مفاسد هیئت حاکمه را با چشم خود میبیند و متوجه میشود که آنچه مطلوب اوست خلاف ارزش های نظام است.  نهایتاً بدین نتیجه میرسد که طالب حضور فرهنگی بکلی مخالف فرهنگ نظام باشد.  کدام فرهنگ را مطلوب میشمارد؟  همان فرهنگی که نظام جهل و جنون، پیدا و پنهان در صدد محو آن است.  در میان آثار گذشتگان، او شاهنامه فردوسی و بازگشت به ارزش های اخلاقی آنرا آرمان نجات خود در حیات مجدد سیاسی میبیند.  ادامه بحث در آینده.

خلاصه اینکه، آموزش و فرهنگ از آسمان نمیآید بلکه در یک فرآیند پلکانی ساخته و پرداخته میشود.  فرزانگان نقش درجه اول در پیشبرد آن دارند.  عامل دیگر تجربه است، بمصداق آنچه که لقمان حکیم گفت ادب آموختم از بی ادبان!

  • مرتضی قریب
۱۳
بهمن

حکومت آرمانی -3

    معروفست برای هر دردی ابتدا باید آنرا خوب شناخت سپس به درمان مبادرت کرد.  از دو بحث پیشین ملاحظه شد که در ظهور حکومت های ستمگر و مستبد دو عامل اهمیت ویژه دارند.  یکی عادات و عوامل ذهنی که معمولاً زیرمجموعه ایدئولوژی تلقی میشوند.  دیگری، که کمتر توجه میشود، دیکتاتور کوچک درون است.  این دیکتاتور بطور طبیعی در درون همه آدمیان نهفته است و در شرایط خاص بزرگ شده آشکار میشود.  گفتیم که شیوه طبیعی حکمرانی همان روال اتکا به آرای عموم است که هنجار است.  اما وقوع استبداد و ظهور حکومت ضد مردمی را باید ناشی از ناهنجاری دانست.

    قانون مدنی و التزام به آن هم ابزار پیشگیری از ناهنجاری و هم داروی درمان آن در صورت وقوع است.  با همه اینها دیده میشود که حتی حضور قانون مدنی نیز گاهی ناتوان از بروز ناهنجاری است.  حتی با وجود قانونی مترقی، استبداد ناگهان ظاهر و بر اوضاع مسلط میشود، که حاکی از ضعف زیرساخت فکری توده دارد.  بنظر میرسد، بهترین قانون، قانونی است که برای پاسداشت آن به کمترین اتکا به قوه قهریه نیاز باشد.  یا بزبانی دیگر، قانونی که با روحیه مردمانی که در سایه آن هستند سنخیت طبیعی داشته و مردم خود علاقمند به اجرای آن بوده باشند.

    مشکلی که پیش میآید یک دوگانگی است.  بدین معنی که اگر قانونی مترقی برای مردمانی اسیر خرافات ودر بند ایدئولوژی های متحجر وضع شود، فاصله فکری بین قانون و سطح فرهنگ توده بسیار زیاد است.  میدانیم که اختلاف سطح الکتریکی زیاد بین دو قطب موجب جرقه و بروز ضایعه میشود.  عیناً همین اختلاف شدید در حوزه دو فرهنگ چه بسا زیان آن بیش از تصور فایده باشد.  اما از سوی دیگر اگر قانون بنا باشد با روحیه فرهنگی عقب مانده ملت هماهنگ باشد، دادن چراغ سبز به ادامه همان روند عقب ماندگی، اما اینبار زیر سایه قانون است.  آیا امیدی هست؟ تکلیف چیست؟

    بنظر میرسد شیوه درست و طبیعی همانا پیروی از شیوه رایج علمی باشد.  یعنی ارتقاء تدریجی سطح قانون بموازاتی که فرهنگ جامعه رشد کرده و سطح فکری توده مردم بالا میرود.  این روشی منطقی است منتها یک اشکال عملی دارد.  اشکال آن این است که نمیتوان مکرر قانون وضع کرد که در عمل امکان پذیر نیست.  در عوض، راهکاری که وجود دارد این است که قانون چنان تدوین شود که اجازه اصلاح یا ارتقاء مواد آنرا بدهد.  بعلاوه، اصول اساسی آن نیز همواره خود را در معرض آرای عمومی بداند تا هرآینه روح زمانه اقتضا کند مورد جرح و تعدیل قرار گیرد.  البته تدوین کنندگان قانون اساسی، معمولاً بنیادی ترین و بدیهی ترین وجوه حقوق طبیعی انسان با کمترین شمار را بعنوان اصول اساسی تدوین کرده تا نیاز برای تغییر بدین سادگی پیش نیاید. 

    اگر مطابق آنچه گفته شد عمل شود، خود بخود چنین نتیجه میشود که ایدئولوژی از هر نوع که باشد نمیتواند ملاک قانون نویسی و شیوه زندگانی باشد.  زیرا ایدئولوژی یعنی لایتغیر که طبعاً با دینامیسم زندگی در تعارض است.  تهدید دیکتاتورِ پنهان نیز خود بخود منتفی میشود چه اینکه امکان به روز شدگی مواد قانونی و نیز اختیار برای رجوع به آرای همگانی خطر بروز دیکتاتوری را کاهش میدهد.  اگر چنین باشد، حتی با وجود یک قانون عادی بشرطی که راه را برای اصلاح گشوده گذاشته باشد همواره میتوان از دل بدترین قوانین، با ارتقاء پلکانی، قانونی به روز و مترقی بوجود آورد.  این نه مطلبی تازه بلکه مدتهاست که در جوامع آزاد عمل میشود.

    گاهی هم اتفاق افتاده و میگویند که در کشور همسایه، مردم در مراجعه به آرای عمومی رأی به دیکتاتوری مادام العمر رئیس جمهور محبوب داده اند!  اگر اینطور است پس همه تئوری ها غلط از آب در آمده و مردم خود خواهان استبداد هستند.  این خبر میتوانست درست باشد اگر متعاقب اعلام آن، انبوه مردم ناراضی خیابانها را پر نساخته و عوامل استبداد آنها را به صُلابه نمیکشیدند.  معلوم است که عامه هرگز با چنین رویدادی موافق نبوده و این دیکتاتور است که با سوء استفاده (البته برای خودش حُسن استفاده!) از ظواهر دموکراتیک، کار خودش را پیش میبرد.  بحث همچنان ادامه دارد.

خلاصه اینکه، فاصله خیلی زیاد قانون مترقی از سطح پائین فرهنگ جامعه جرقه اختلافات را روشن میکند.  اما از آنسو، اگر قانونی متحجر بر مردمی عادی، چنانکه شاهدیم، تحمیل شده فاصله از آنسوی دیگر زیاد باشد اینجا هم جرقه ای میزند که اینبار نه مُخرب بلکه باعث روشنی افکار شده و برخلاف میل قانون گذاران، جامعه را بسمت جلو پرتاب میکند.

  • مرتضی قریب
۱۱
بهمن

حکومت آرمانی -2

    در بحث پیشین دیدیم که چگونه موضوع فرم و محتوا در باز شدن برخی مسائل سیاسی میتواند روشنگر باشد.  همانطور که گفته شد، در مسیر رسیدن به یک حکومت آرمانی، اصل محتواست و فرع، فرم (قالب) بوده دارای اهمیت ثانوی است.  البته پیش از نیل به حکومت آرمانی که شاید در رؤیا ها بگنجد، لازمست ابتدا به یک حکومت نرمال رضا داد.  پس راه رسیدن به یک حکومت نرمال چگونه است؟  برای پاسخ بدین پرسش دو مسیر مختلف پیش روست:

    1- مسیر نگاه به خود:  باید فرض کنیم ما و ایل و تبار ما تنها موجودات متفکر بر بستر این سیاره هستند و هیچ راه دیگری نیست جز شروع از صفر و مراجعه به عقل خود.  همانطور که قبلاً اشاره شد، عقل متعارف ایجاب میکند که فردی با تجربه و دارای حُسن نیت از همین مجموعه با نظر اکثریت انتخاب شود تا امور جامعه را تمشیت کند.  این ساده ترین و طبیعی ترین شیوه است که حتی در جمعیت فیل ها هم همین رویه صورت میگیرد.  دنیا دیده ترین و با هوش ترین فیل از میان فیل ها، که خود از جانوران باهوش هستند، نقش زعامت و راهنمائی و حفاظت گروه را بر عهده میگیرد.  جوانترها نیز کم کم تجربه کسب کرده نهایتاً عهده دار مسئولیت آینده میشوند.  لذا این شیوه در کهن ترین جوامع انسانی برقرار بوده کما اینکه هنوز ادامه آن را در میان قبایل بومی اعماق آمازون میتوان دید.

    2- مسیر نگاه به دیگران:  در این شیوه باید از تجربه دیگر کشورها سود برد.  یعنی تقلید از راه آنها که موفق بوده اند و اجتناب از راه دیگرانی که ناموفق بوده اند.  این یک مسیر آسان و میانبر است بطوریکه برخی که از این راه رفته اند، چه بسا حکومت نرمال را هم پشت سر گذاشته به حکمرانی آرمانی نزدیک شده اند. 

    با اینکه روال بنظر ساده میرسد منتها پیچیدگی ها بتدریج ظاهر وانحرافات بسیاری وارد شد.  تا آنجا که برای برخی کشورها امروز از جمله سیاهترین دوران تاریخ آن سرزمین میباشد.  پرسش اینست که آفات چه بود و چگونه اصل (مردم)، بازیچه فرع (حکومت) قرار گرفت.  در پاسخ، بخشی مربوط به حوزه ایدئولوژی و عادات و سنن است.  بخش دیگر مربوط به خصلت خود ما انسانهاست که در درون هریک از ما یک دیکتاتور کوچک نهفته که در شرایط خاص ناگاه سربر میآورد.

    در مورد آفت نوع اول شامل انواع ایدئولوژی، دینی و غیردینی، باید گفت تجربه تاریخی نشان داده که ذیل هیچیک از ایدئولوژیها، بشر روی رستگاری را ندیده است.  اصولاً در این بخش کار زیادی نمیتوان کرد چه اینکه ادیان همواره در اَشکال متنوع خود در طی تاریخ حضور داشته اند.  همانطور که در بحث مفصل ایدئولوژی قبلاً (1400/7/13) گفته شد، ادیان از تکریم پدیده های طبیعی و پرستش ارباب انواع آغاز و تا شکل متأخرتر موسوم به بت پرستی و ادیان تک خدائی وجود داشته اند.  آنچه در همه آنها مشترک بوده باور به ناپیدا و عالمی ماوراء بوده.  این نحوه نگاه، در خوشبینانه ترین حالت، باعث رویگردانی از توجه به زندگانی دنیوی شده موجب درجا زدن در زمان و عقب افتادگی از جوامع دیگر میشود.  بتدریج این فاصله بیشتر و بیشتر شده به تقابل فرهنگی میانجامد.  اما در بدبینانه ترین حالت، با تعبیر دلبخواه از عالم ناپیدا، هر شیادی میتواند سوار بر موج دین خواهی و سوء استفاده از افکار مذهبی، جامعه را به حضیض ذلت بکشاند.

    اما در مورد آفت نوع دوم که عمدتاً مربوط به دیکتاتور کوچک درون است تنها یک راه حل وجود دارد و آن تدوین قانون مدنی و پایبندی به آن است.  منظور قانونی است که توسط نخبگان تدوین و با رأی اکثریت مردم تصویب و به مورد اجرا گذاشته شود.  از آنجا که هیچ چیز در عالم واقع کامل نیست، گاه شیطان در جلد بالاترین مقام اجرائی رفته و آن دیکتاتور کوچک را از چرت زدن بیدار کرده به او فرصت رشد و خودنمائی میدهد.  اینگونه میشود که مفسده استبداد سر بلند میکند.  چاره چیست؟  اگر قالب حکومت جمهوریست، مدت ریاست عالیه باید محدود و آخر کار هم حساب پس دهد.  چنانچه پادشاهی باشد، لازمست مقام او تشریفاتی و مسئولیت بر عهده مجالس ملی باشد.  با همه این تمهیدات باز ملاحظه میشود که دیکتاتور از سوراخ دیگری سربر میآورد و خارج از چارچوب های یاد شده با مقامی مافوق همه، تحت عناوینی چون پیشوا، رهبر، زعیم ملت، قائد اعظم، و امثالهم ظاهر میشود.  به چه منظوری؟ برای تصاحب قدرت مطلقه و اغلب کانالیزه کردن ثروت ملی بنفع خود و خانواده و گاه بنفع ایدئولوژی حلقه مریدانی که به وی منتسب اند.  توضیح بیشتر در ادامه خواهد آمد.

خلاصه اینکه، بزرگترین آفت حکومت آرمانی، استبداد است و مقابله با آن قانون مدنی، و شیوه آن آموزش همگانی است. 

  • مرتضی قریب
۰۸
بهمن

حکومت آرمانی -1

    مدتیست بحث حول این پرسش رایج است که بالاخره این بحران های تمام ناشدنی کی قرار است به پایان رسیده و اعلام شود دوره صلح و ثبات فرا رسیده.  این اوضاع چه زمانی به سرانجام خواهد رسید؟  آیا موکول است که دنیا را بضرب شمشیر به مذهب خود تبدیل کرده باشیم؟  یا این بحران جائی خاتمه پیدا کرده دوران عادی زندگی توأم با آرامش و سازندگی فرا خواهد رسید؟  این در حالیست که روشنفکرانِ در تبعید، که بخشی از موتور محرک تحولات آتی هستند، بجای هم افزائی و همفکری در جهت هدف واحد، نیروی خود را در به کرسی نشاندن عقیده خود در نوع حکومتی که در فردای روشن قرار است در کشور برقرار شود بیهوده هدر میدهند.  ُطرفه آنکه دشمن ملت نیز دقیقاً همین را میخواهد تا روشنفکران نیروی خود را در مباحثات بی حاصل هدر داده راه بجائی نبرند.

    با اینکه حول و حوش سرنامه، کتابها نوشته شده و لازمست افراد آنها را مطالعه و از نظرات حُکما از افلاطون تاکنون آگاه شوند، معهذا میخواهیم از دیدگاه شخصی مبتدی بدون آشنائی با اصطلاحات پیچیده، آنچه که بطور طبیعی به ذهن متبادر میشود را ارائه کنیم.  این رویه را میخواهیم از بدیهی ترین ها آغاز کنیم.  راستی حکومتِ آرمانی چه شیوه ای است؟

    اگر بشود گذشته های بسیار دور را در تصور آورد، میتوان چنین پنداشت که با تجمع توده های انسانی و اصطلاحاً شکل گیری طوایف و قبایل، خود بخود تمشیت امور وجود سرپرستی را ایجاب میکرد.  طبعاً فرد مزبور میبایست نسبت به سایرین آشنائی بیشتری با قوم داشته و مورد احترام جمع بوده، از او حرف شنوی داشته و خود نیز خواهان خیر عمومی بوده باشد.  این ساده ترین و اساسی ترین تعریف حکومت در شکل اولیه خود است که فلسفه حکمرانی بر پایه آن قرار دارد.

    اما کم کم بمرور زمان بر پیچیدگیها افزوده شد و نیات اولیه رو به فراموشی گذارد.  چنان شد توگوئی حکومت اصل است و مردم فرع و باید در خدمت حکومت باشند.  شکل بر محتوا پیشی گرفت و اصل (مردم) در خدمت فرع قرار گرفت.  آن شد که بدترین حالت ممکن را امروز در کشور شاهدیم.  متأسفانه هنوز بخشی از مباحثات روشنفکران درباره "شکل" است که بیهوده باعث هدر رفت نیرو میشود.  چنانکه یکی از بحث های مهم در حوزه فرهنگ و ادبیات موضوع "فرم" و "محتوا"ست.  فرم همان چیزی است که بعنوان قالب یا شکل استفاده میشود.  اما محتوا همانا ایده اصلی و مهمی است که قرار است مطرح شود.  مثلاً در حوزه شعر، فرم میتواند غزل، قصیده، مثنوی، و امثالهم باشد که قالبی است که شاعر ایده خود را در آن میریزد. اما ایده شاعر میتواند بیان یک شعر مستهجن یا یک شعر عرفانی ولی هردو در قالب غزل باشد.  لذا قالب، هرچند هم فاخر باشد، مؤید تأیید محتوا و ارزش آن نیست.  لذا آنچه حائز اهمیت است همانا ایده اصلی یعنی محتواست. 

     در زمینه سیاست نیز، آنچه حائز اهمیت است محتوا(معنا) ست.  یعنی آنچه در خصوص یک حکومت آرمانی اهمیت دارد همانا فلسفه حکمرانی است که در پاراگراف سوم بیان شد.  بحث امروز رسانه ها اینست که در فردای این کشور سیستم پادشاهی مشروطه مناسبتر است یا جمهوری یا اصولاً هر قالب دیگری؟  اما آنچه مردم بدنبال آن اند چیز دیگر یعنی محتوای حکمرانی است که مستلزم حفظ حقوق طبیعی شهروندان بوده اصول حقوق بشر سرلوحه کار قرار گیرد.  موضوعِ شکل حکومت موضوعیست فرعی که بعداً مراجعه به آرای همگانی آنرا مشخص خواهد کرد.  شاهدیم چه بسا جمهوری هائی را که مادام العمرند و در استبداد گوی سبقت را از هرآنچه بتصور آید ربوده اند.  سنگاپور، رئیس جمهوری دارد مسلمان و اتفاقاً خانمی محجبه که میگوید خطرناکترین فرد برای کشور کسی است که بخواهد مادام العمر بر مسند قدرت باقی ماند!

    اما از کجا معلوم که مردم خواهان تغییر محتوا باشند؟  ما از کجا بدانیم که مردم مایل به ادامه روش جاری استبداد نباشند؟!  معمول بر اینست که از زبان مردم گفته میشود اکثریت خواهان ادامه روش جاری هستند.  اما اینجا چیزی که متفاوت است، مثل همیشه، تجربه عینی است.  شاید اگر انقلابِ چند دهه پیش صورت نپذیرفته بود، قرنها طول میکشید تا توده مردم کم کم به حقوق مسلم خود واقف شده و آهسته ولی طبیعی رشد کرده ذهن را از خرافات بشویند.  منتها باید پذیرفت صدمات آن انقلاب، هرچند وحشتناک، ولی چشمها را گشود و یگانه حُسن آن افزایش بلاواسطه آگاهی توده بود.

خلاصه اینکه، انقلاب یادشده با همه لطمات خود ناخواسته این تحول را بجای چند قرن طی چند دهه میسر ساخته و اکنون جامعه بیش از پیش آماده پذیرش تغییر محتواست.  این مطلب توضیح بیشتری میطلبد که شاید در آینده ادامه یابد.

  • مرتضی قریب
۰۷
آذر

استاندارد روز

     امروزه اگر شرکتی با استاندارد دهه 30 میلادی هواپیما تولید کند، نه تنها خریداری نخواهد داشت بلکه در آزمون های ایمنی نیز قطعاً مردود شده و طبعاً کسی خواهان مسافرت با آن نخواهد بود حتی اگر مجانی باشد.  اما نکته عجیب اینجاست که همین هواپیما در دوران خودش اسم و رسمی داشت و مردم برای مسافرت با آن سر و دست می شکستند!  هواپیماهای آن مقطع از زمان با اینکه فاقد بسیاری از تجهیزات ایمنی و ناوبری رایج امروزی بود ولی با اینحال پرواز های موفق داشته اند.  پرسش اساسی اینجاست که چرا امروز مقبولیت آن دوره را ندارند؟

    پاسخ در "استاندارد روز" است.  این نکته شامل چیزهای دیگر و در واقع همه چیز میشود.  با وجود تلفن های جدید آیا هنوز کسی از دستگاه های سنگین قدیمی با شماره گیر چرخان استفاده میکند؟  با اینکه هنوز قابل استفاده اند اما اگر کسی آنرا دارد بعنوان عتیقه نگاهداری میکند.  تلویزیون با اینکه پدیده ای نسبتاً جدید است اما انواع کاتودیک و سیاه و سفید قدیمی نیز متشابهاً در زمره اشیاء آنتیک هستند.  اتوموبیل و سایر وسایل مورد استفاده زندگی همگی از این قبیل هستند.  امروز اگر کسی بخواهد از تهران به کربلا مسافرت کند، هرقدر هم به گذشته و گذشتگان وفادار باشد، از هواپیمای مدرن روز استفاده میکند.  او همچنان میتواند مانند گذشتگان خود از کجاوه یا استر استفاده کرده هر چند فرسخ در کاروانسرائی اُتراق کرده تا بالاخره پس از چند هفته یا یک ماه به مقصد برسد.  اما با تمام علاقه و وابستگی به گذشته، وقوع چنین امری نامحتمل است مگر برای سرگرمی یا مقصود خاصی باشد. 

   نکته بسیار عجیب و در عین حال جالب توجه اینجاست که در خصوص امور حسّی و دنیوی مایل به اتکا به آخرین دستآوردهای روز هستیم بطوریکه به آنچه چند مدل منقضی شده باشد هم ابقا نکرده چه رسد به آنچه مربوط به دنیای کهن باشد.  اما با این وجود درباره امور ذهنی رویه عکس را اتخاذ میکنیم!  گاهی ذهن در مقاطعی از زمان متوقف میشود. گاهی فرد در ایدئولوژی قرن نوزدهم درجا میزند وگاهی هم فرد در چند قرن پیش و حتی در چند هزار سال پیش منجمد میگردد.  جالب اینکه اگر ایدئولوگ های همان مقاطع از خاک برخاسته وارد دنیای حال شوند احتمالاً بر باورمندان خُرده گرفته و با دیدن اوضاع جدید حتی در عقاید پیشین خود تجدید نظر کرده سعی در بیان چیزی متناسب با استاندارد روز کنند. 

   براستی چرا فرد نمیتواند مشابه برخوردی که با امور دنیوی دارد در امور ذهنی نیز منعطف بوده و خود را با اوضاع زمانه ای که در آن زیست میکند تطبیق دهد؟  این دوگانگی از کجا سرچشمه میگیرد؟  آیا بخاطر این است که امور دنیوی خس و خاشاک و بی اهمیت است اما امور ذهنی و معنوی مقدس و لایتغیر؟  یا اینکه ذهنیات دو دسته است.  دسته ای از ذهنیات آثار مادّی ندارد و از اینرو تناقضی پیش نمیآید.  دسته بزرگتری، ذهنیاتی است که در هر صورت با دنیای واقعی مرتبط و با گذشت زمان تناقضات بیشتری با آن پیدا میکند.  شاید افرادی باشند که بدان اهمیتی ندهند اما در هر حال افراد زیادی بر اثر فشار اقتضائات زمانه بفکر افتاده و در صدد چاره جوئی بر میآیند.  همراه با رشد جسمی، رشد ذهنی نیز لازم میآید چه در غیر اینصورت مثل این میماند که فرد بزرگسال بخواهد همچنان در گهواره کودکی خود بخوابد. 

    این مشکل را در بلند مدت، گذر زمان چاره میکند.  منتها تسهیل آن با آموزش و بحث و گفتگو در محیط آزاد میسر است.  در استبداد ایدئولوژیک، فشار و سرکوب در جهت ممانعت از روشنگری بوده و بلکه بر طبل بازگشت به عقب کوبیده میشود.  معمولاً نسل های جدید خواستار هماهنگی با اقتضائات دنیای مدرن اند و زیر بار تحکمات نرفته و این بر تنش های موجود در جامعه می افزاید.  افزایش جمعیت دستوری نیز نه تنها بهتر نخواهد کرد که بر میزان تنش خواهد افزود.

   باری، در ذیل مطلب "صداقت در علم و سیاست"، دوستی نقدی کوتاه نوشت که جا دارد دیگران هم ببینند.  میگوید این ها که گفتی همه غلط است اما نمی فرمایند که درست آن چیست و دستکم رهنمودی دهند.  البته نقد، کار بجائی است و باعث برخورد عقاید و اعتلای افکار میشود.  منتها استفاده از کلیشه هائی چون "سرسپردگی" و امثالهم در نفی افراد کار زیبائی نیست که بهتر است اگر حرف تازه ای دارید بزنید که بکار آید.  معمولاً این افراد چیزی جز کلیشه برای گفتن ندارند که حتی نام مستعار هم که بکار میبرند خود را پشت نام دیگران پنهان میکنند.  همین موضوع که افراد با نام مستعار در شبکه ها ظاهر میشوند خود گویای بیماری مزمن جامعه است.  استمرار این رویه اتفاقاً تأییدی بر همان عدم صداقت مشروح در مطلب مذکور است که مورد اعتراض واقع شد.  بگفته بایزد بسطامی: یا چنان نمای که هستی یا چنان باش که مینمائی. 

  • مرتضی قریب