فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شورای ملل متحد» ثبت شده است

۱۳
دی

درس هائی که باید از حیوانات آموخت

   باحتمال زیاد با دیدن تیتر بالا، در درستی آن شک میکنیم.  شگفت زده میپرسیم مگر میشود از حیوانات هم درس گرفت؟!  تعجب ما ناشی از عادت است.  ما انسانها اسیر عادت هستیم.  آموزه هائی که از دوران کودکی در مغز ما القا کرده و بدان خو کرده و هر چیز خلاف آنرا بدعت میپنداریم.  اگر فقط یک عادت صحیح باشد آن عادت اینست که عادت کنیم از عادات گذشته چشم پوشیده امور را با محک عقل سنجیده چیزی را به صِرف عادت برگزار نکنیم.  هرچند گزاره فوق پارادوکسیکال است منتها منظور برخی عادات روزانه بهداشتی نیست بلکه تأمل گهگاه درباره عادتها و آمادگی برای پذیرش تغییر است.

    اما حیوانات، حاوی چه محاسن اخلاقی هستند که ما اشرف مخلوقات باید از آنها درس بگیریم:  حیوان دروغ نمیگوید و اهل ریا و تزویر نیست.  حیوان همنوع خود را به قتل نمیرساند و اگر نزاعی درگیرد همانقدر که طرف مقابل صحنه را ترک کند مخاصمه پایان یافته است.  کشتن حیوانات دیگر توسط حیوانات گوشتخوار ناشی از رژیم یگانه آنهاست که از آن ناچارند.  حیوان از احتکار و دزدی و تقلب و زیاده خواهی و سایر رذایل انسانی مبراست.  حیوان مرزهای سیاسی و جغرافیائی نمیشناسد و آزادانه بدون قید وبند سرزمین ها را درنوردیده و هرجا را مناسب دید سکونت اختیار میکند.  بسیاری از حیوانات به جفت خود تا پایان وفادارند و همزیستی مسالمت آمیز همواره بین آندو باقیست.  دوستی حیوان اهلی با انسان صادقانه و بی ریاست.  ما زبان حیوانات را نمیدانیم که اگر میدانستیم شاید بسیار چیزها میتوانستیم از آنها فرا گیریم.

    اینها همه از این جهت گفته شد که در دورانی که تلاش برای حقوق بشر برپاست، راه حلی بنیادی تر پیش روی ماست و آن برسمیت شناختن حقوق حیوانات است که اگر تحقق یابد خود بخود حقوق بشر نیز مجری خواهد شد.  چون صد آید، نود هم پیش ماست!  نه تنها حقوق حیوانات، بلکه حقوق محیط زیست نیز باید برسمیت شناخته شده دست از این تخریب دیوانه وار برداشت.  اشکال اساسی اینجاست که بر مبنای آموزه های خودبافته خود را اشرف مخلوقات پنداشته تیشه به ریشه خود و دیگر موجودات میزنیم.  این مظالم همه از ذهنیات علیل میآید.  روش کار سابقاً اشاره شد (1402/5/30).

   شگفت آنکه مردمان بومی مثل بومیان آمازون، بمراتب بیش از "متمدن" ها به این حقوق پای بندند.  اما شهر نشینان آنان را "وحشی" خطاب میکنند زیرا آنها را از مواهب تکنولوژی مثل داشتن برق، ماشین، یخچال، تلفن و امثالهم بی بهره میبینند.  اتفاقاً بومیان نیز علاقه ای به این ظواهر نداشته و تنها دغدغه خود را حفظ قلمرو و حفظ تعادل در محیط زیست میبینند.  شکار اگر میکنند بقدر احتیاج است که نیازی به یخچال نداشته باشند.  این بمعنای تشویق به بازگشت به جنگل نیست بلکه منظور احترام به زیستکره و تعادل و هارمونی با سایر اجزاء است.  علف خواران هیچگاه چراگاه را پاک تراشی نکرده با حرکت بسمت مراتع مجاور اجازه میدهند زمین چریده شده احیاء شود.  اما ما چه میکنیم؟  جنگلها را پاک تراشی کرده نمیفهمیم که زمین برهوت بزودی رطوبت از دست داده دیگر قادر به برگشت به وضع نخست نخواهد بود.  آبهای زیر زمینی را با فن آوری چنان بسرعت تهی میکنیم که زمین دچار فرونشست شده سیل هم از آسمان ببارد هرگز قادر به برگشت به وضع سابق نخواهد بود!  اینها همه یعنی چه؟  یعنی آنقدر عقل نداریم که دستکم از حیوانات بیاموزیم!  حیوانات هرقدر هم انبوه باشند، آلودگی سمّی ایجاد نمیکنند.  میگویند اما کار حیوان جز خور و خواب نیست.  اما مگر کار انسان جز این است؟  فرهنگ و موسیقی و هنر و ادبیات اگر بوجود آمده در سایه بخشی از جامعه در کار تأمین خور و خواب بوده است!

    بنا بر شواهد علمی، نوع انسان برآمده از شاخه ای از نخستی هاست.  پرسش اساسی اینجاست که چگونه شد که اخلاق ما از اخلاقیات اسلاف منحرف شده است؟  شاید پاسخ را باید در تراکم جمعیت دانست که خود موجب تداخل منافع گروه های همجوار شده ترفندها شکل میگیرد.  برای یک انسان یکه، مفاهیمی مثل دروغ و حقه بازی بی معناست.  اکنون که زیستگاه میمونها در آفریقا کوچک و کوچکتر میشود، اختلاف و نزاع بین گروه های همجوار بخاطر قلمرو بیشتر شده بطوریکه گاهی در این تنازعات از یکدیگر اسیر گرفته آنرا کشته و خورده اند!  درست برخلاف آنچه گفته شد که همنوع خود را به قتل نمیرسانند!  شاید اینهم نوعی تحول در جهت هوش بیشتر باشد که با خود ترفند و نیرنگ را نیز بارمغان میآورد.

خلاصه آنکه، بشر حق ندارد زمین را ملک طلق خود بداند.  گرم شدن زمین و غیر قابل تحمل شدن اقلیم در رابطه تنگاتنگ با انفجار جمعیت است.  این نادانی نسبی که در بالا به بشر نسبت داده شد، منظور نادانی و تهی مغزی افرادیست با درکی بمراتب فروتر از درک حیوانی که شوربختانه در تحولاتی خاص بر جامعه و مقدرات ملی و بین المللی حاکم شده اند.

  • مرتضی قریب
۲۱
آذر

آمار

    کشورهائی که مردم در آن جایگاهی دارند امور آن معمولاً در دست نخبگان و تکنوکرات هاست.  حتی اگر سیاستمداران فاسد باشند، که اغلب هستند، معهذا باز هم اداره اجرائی کشور را بدست متخصصین میسپارند تا دستکم کشوری وجود داشته باشد تا آنها بر سر کار باشند.  در یک نظام سالم، آمار و ارقام حاکم  است و بر آن نظارت دارند.  اما در یک نظام ناسالم و فاسد، اعداد و ارقام جایگاهی نداشته و گذران امور با حرف و ابراز آرزومندی است که در آتیه چنین و چنان خواهیم کرد و قله های تمدن را فتح خواهیم کرد.  اگر هم گاهی به آمار اشاره شود مانند نمونه های زیر است:

    بعلت کمبود (موسوم به ناترازی) برق و شکل های دیگر انرژی، وزیر نیرو که بالاترین مرجع تخصصی در این حوزه است، از هدر رفت انرژی گلایه داشته اظهار کرده اند "از هر 100 واحد انرژی که به نیروگاه میدهیم، 60% تلف میشود و 40% به برق تبدیل میشود!"  این اظهار نظر حیرت انگیز است.  چه طبق اصل دوم ترمودینامیک هر دانش آموزی میداند که تبدیل تمامی محتوای انرژی گرمایی به کار مکانیکی میسر نیست.  با فرض اینکه انرژی شیمیائی سوخت تماماً به گرما بدل شود، فقط بخشی، مثلاً 40%، به کار مکانیکی و نهایتاً برق تبدیل شده و مابقی 60% ناچار به محیط زیست باید داده شود که از آن به آلودگی حرارتی یاد میشود.  آن تلفاتی که ایشان پیگیر آن هستند از نوع دیگریست که زیردستان ایشان باید به او آموزش دهند!  بعلاوه، میخواهد بگوید که گویا اشتباهات از گذشته به ارث رسیده و بما ربطی ندارد!

   همین شیوه نامبارک در ارائه آمار در بحث جمعیت هم هست که اخیراً مجریان محترم هریک بدان پرداخته و نظر داده اند.  وزیر کشور در جمعی از نرخ کم رشد جمعیت اظهار نارضایتی و نگرانی کرده که با این روند رشد کم، در سال 1480 جمعیت ایران به 35 میلیون تنزل پیدا میکند.  معاون وزارت بهداشت نیز در همین زمینه اظهار نگرانی کرده و میگوید در سال مزبور جمعیت به حدود 42 میلیون میرسد.  معاون امور زنان و خانواده در دولت، همین عدد را 30 میلیون گفته اند.  اینکه مجریان یک دولت واحد در ابراز یک نظر علمی این همه متشتت اند خود قابل تأمل است.  بعلاوه اینان بگویند چگونه به چنین ارقامی رسیده اند؟!  رشد جمعیت در حال حاضر 0.7% و عددی مثبت است.  یک دانش آموز ابتدائی نیز میداند که با یک رشد مثبت، جمعیت همواره فزاینده است و نه کاهنده.  این مسئولین که هرگز مسئولیتی به گردن نمیگیرند و بر اساس رشد فعلی چنین آمار مغشوشی ارائه داده اند بخود زحمت نداده کمی حساب میکردند که با فرض رشد ثابت 0.7% بسادگی به عدد 153 میلیون می رسیدند.  اگر زحمت کشیده به اطلاعات مرکز آمار نگاه میکردند درمیافتند که رشد جمعیت کشور فراز و نشیب فراوان داشته زمانی بیشترین حدود 5% در سال 1360 و زمانی کمترین در حدود 0.4% در 1373 بوده و دوباره به 2.3% در 1394 صعود کرده ولی همواره مثبت بوده است.  شکل 1 چندین سناریوی محتمل را نشان میدهد که مرکز آمار محاسبه کرده و به محتمل ترین که 93 میلیون در 1430 است اشاره دارد.

   اتفاقاً کاش تصورات این دلواپسان به واقعیت پیوسته و جمعیت به 30 میلیون تنزل کند!  شکل شماره 2 نشاندهنده جمعیت کشور در این 140 سال اخیر است.  همانطور که ملاحظه میشود بنظر میرسد جمعیت این خطه در قرون گذشته زیر 10 میلیون بوده و تناسبی را با اقلیم خشک این سرزمین حفظ کرده ولی طی 60 سال گذشته انفجاری بوده است.  اگر قرار باشد مرتب نگوئیم گندم نداریم، خوراک دام و طیور نداریم، آب نداریم، هوا نداریم، .. و زندگی با رفاه نسبی میخواهیم این اقلیم بیش از حدود 30 میلیون را نمیتواند پشتیبانی کند.  ضمن اینکه قدرت یک ملت به تعداد نیست!  رجلی دیگر توصیه کرده بفکر رفع وابستگی به هامون و هیرمند باشید چرا که گویا اقتدار نظام زورش به چند پابرهنه طالبانی نمیرسد!!  یکی دیگر از همین دلواپسان اظهار نگرانی کرده که 80 سال دیگر، جمعیت همسایه شرقی 550 و غربی به 380 میلیون میرسند.  یعنی چه نشسته اید ملت ما عقب هستیم!  این نهایت فهم مسئولین بی مسئولیت است که مقدرات ملتی را در دست گرفته اند. 

خلاصه آنکه، اگر مشت نمونه خروار باشد، از بررسی این چند نمونه باید به باقی قضایا (1403/9/18) پی برده به حال ملتی که مسئولین آن عدد ندانند گریست.  میگویند بجای شرح مصیبت راه حل ارائه کنید.  یا بجای شرح مختصات رهنمود ارائه کنید.  در پاسخ باید توجه داشت که شما تا بیماری را نشناخته اید نمیتوانید درمان ارائه کنید.  وقتی مسأله را شناختید در بطن خودش راه حل را هم بطور ضمنی دارد.  در اداره ای که فردی در حال خرابکاری است طبعاً راه حل در اخراج اوست.  چگونه؟  حل کوتاه مدت و بلند مدت.  قبلاً شورای ملل متحد، بعنوان بلند مدت در کنار کوتاه مدت پیشنهاد شده بود. 

  • مرتضی قریب
۰۸
آذر

دنیای تضادها

    در زیرنویس آخرین مطلب، خواننده ای نظر داده اند که مشکل اصلی جهان از حاکمان فاسد و مستبد است که در هر 4 قدرت صنعتی میتوان سراغ گرفت.  بویژه به رهبران سیاسی قدرت های بزرگ اشاره کرده که چگونه مردمان را اسیر هوی و هوس خود کرده در سایر کشورها افراد صالح را برداشته دست نشانده های خود را میگمارند.  البته حکام دست نشانده خود چنین حسی نداشته بلکه خویش را مستقل ترین عنصر عالم انسانی میشمارند.  چه بسا واقعاً هم ندانند مجری سیاست های برادر بزرگتری هستند.  در پایان، نومیدانه میگویند گویا تاریخ از پیش نوشته شده و ما را در آن اختیاری نیست.

   شوربختانه این یأس و ناامیدی گریبانگیر همه بویژه قشر تحصیل کرده و تکنوکرات شده هرکه در توان خود ببیند فرار از کشور را بر قرار ترجیح میدهد.  بطوریکه جمعیت آوارگان طی این چند دهه خود باندازه ای است که اگر مجال یابند ظرفیت تشکیل کشوری در سایه را دارند.  اما همانطور که در بالا نظر دادند، بکجا پناه برند که دنیا خود بسمت یکدست شدن پیش میرود.  اما از دیدگاه برخی دیگر، نظام های موجود دنیا دو دسته هستند.  یکی دنیای متعارف و دستکم در ظاهر مقید به قوانین، و دیگری دنیای شرّ که فارغ از هر قاعده ای هرچه بخواهد میکند و به گردن نمیگیرد.  در ویترین این دسته هرچه بخواهید هست از استبداد، خرابکاری، آدم ربائی، باج خواهی، بمب گذاری، قاچاق، پولشوئی، ترور و ارعاب، رشوه، خریدن افراد با پول، راه انداختن جنگ های نیابتی و غیره و غیره گرفته تا این اواخر که پاره کردن کابل های ارتباطات زیر دریا را هم به ویترین خود اضافه کرده اند. دیدگاه مزبور معتقد است که دنیای شرّ بعید است خوی آدمی پذیرد و لذا بنظر میرسد چاره ای نیست جز اینکه دنیای متعارف هم راه دنیای شرّ را در پیش گیرد!

    برخی امید بسته اند شاید با آمدن قریب الوقوع فلان رئیس کشور، اوضاع دنیا فرق کند.  اما برفرض هم بکند محدود به چهار سال خواهد بود، حتی اگر تمام عمر هم بر مسند قدرت باشد همچنان پرسش اینست که بعد چه؟  اگر در فکر راه حل های اساسی و بلند مدت هستید به اصلاحات متکی به انسان های میرا نمیتوان دل بست.  پس چاره را در سازوکاری دائمی و قانونی باید جست.  تنها شکل قوانین فراگیر را امروزه در قامت سازمان ملل متحد میتوان سراغ گرفت.  با اینکه ایجاد آن با نیت خیر بوده است، منتها سالهاست ناکارآمدی آن در تحقق آن نیات خیر زبانزد همگان است. علت اصلی، وجود نمایندگانی هست که حکومت ها را نمایندگی میکنند و نه ملت ها را.  پس شاید چاره را باید در تشکیلاتی هم ارز آن جستجو کرد که افراد آن نمایندگان واقعی ملت ها باشند و نه حکومت ها.  امروز بیش از هر زمان دیگری امکان بالقوه این تشکل بنام "شورای ملل متحد" موجود است.  ارتباطات شبکه جهانی اجازه میدهد اعضای این شورا بدون نیاز به دفتر و دستک و هزینه های بالاسری هرکس از محل زندگانی خویش با دیگر اعضا در ارتباط بوده درباره هر موضوع به اجماع رسیده آنرا علنی کنند.  تنها پشتوانه عملی آنچه مقرر کرده اند، پشتیبانی مردم دنیاست.  که مثلاً اگر در مورد فلان موضوع، حکومت فلان کشور راه حل پیشنهادی را نپذیرد با تحریم همه جانبه مردم دنیا مواجه شود.  امروزه بایکوت اقتصادی ابزار قدرتمندی برای به کرسی نشاندن مقصود بشمار میرود.  عده ای حتماً خواهند گفت "نمیگذارند"، "عملی نیست"!  خوب این در مورد هر راهکاری متشابهاً صادق است.  راه حل شما چیست؟!  یا باید تسلیم شد یا اگر شما جایگزینی دارید مطرح کنید. 

    جهان شرّ همواره چند گام جلوتر از جهان متعارف است.  درست مثل دزد یا تروریستی که زمان عمل را او تعیین میکند و در بادی امر موفق است.  جهان شرّ نیز مانند سایر تراست ها ائتلافی متشکل از همفکران است که احتمال موفقیت او را صدچندان میکند.  این جنگ های بیهوده که ایجاد کرده اند اگر همین امروز هم فیصله یابد زخم های آن مدتهای مدید باقی خواهد ماند.  مراکز اقتصادی تخریب شده، خانه های سوخته، و سایر خرابی ها حتی اگر ترمیم شود، جان های تلف شده  زنده نخواهند شد.  این کنسرسیوم شرّ، نان سفره مردم را ربوده خرج ایجاد خرابی هائی میکند که ربطی به ملت ندارد.  دستمزد نازل پرستاران، حقوق ناچیز و معوقه کارگران و معلمان، موجودی صندوق های بازنشستگی و هر آنچه از منابع قابل نقد باشد صرف ادامه حیات مزدوران بیگانه ای میشود که بیش از پیش مورد تنفر مردم کوچه و بازار قرار گرفته اند.  اینها در سایه نبود شورای جهانی ملتها صورت میگیرد که اگر میبود شاید جلوی دست اندازی به حقوق ملت گرفته میشد.

خلاصه آنکه، بالاخره دنیا به این نتیجه خواهد رسید که خود باید کار خود را در دست گیرد.  نقل آن داستان است که وقتی بلدرچین از جوجه ها شنید که فردا کشاورز خود برای درو خواهد آمد گفت دیگر وقت آن رسیده که باید مزرعه را ترک کرد.

  • مرتضی قریب
۳۰
مهر

حاکم و فیلسوف

    از افلاطون نقل است که حاکم یک سرزمین باید فیلسوف باشد.  یا اگر بخواهند برای جایی حاکمی انتخاب کنند باید از فیلسوفان باشد.  بعبارت دیگر، یا حاکم باید فیلسوف باشد و یا فیلسوف باید حاکم شود.  این توصیه ایست کاملاً بجا زیرا اگر چنین میبود آرمانشهر افلاطون بسیار پیشتر از این به واقعیت میپیوست.  این میتوانست همان بهشت موعود باشد که عده ای آن را در ناکجاآباد جستجو کرده و میکنند.  اگر این خواسته افلاطون به واقعیت میپیوست، زمین بهترین مکان زندگی در گیتی میبود.  اما آیا واقعاً چنین چیزی ممکن است؟

    احتمالاً همه، دستکم در حرف، با نتیجه گیری بالا موافقند.  اما باید گفت گزاره فوق با یک اما و اگری همراه است که شاید از دید افلاطون پنهان مانده است.  خواسته آرمانی و شریف افلاطون محقق نخواهد شد مگر با نکته ای که در پی میآید همراه شود.  تبصره ای که باید به گزاره حکیم پیوست شود بدین شرح است: آرمان فوق در شرایطی محقق خواهد شد که تمام سرزمین ها بدان عمل کنند!

   بارها و بارها به تجربه دیده شده که اگر سرزمینی خوشبخت با حاکمیتی مردمی و قانون مدار، در محاصره سرزمین هائی با حاکمیت های خونریز و ستمگر باشد در اینصورت قانون مداری و خوشبختی آن چندان دوامی نخواهد یافت و توسط همسایگان وحشی بلعیده میشود.  مهربانی و نرم خویی در همسایگی کارگزارانِ ستیزه جو و فاقد مدنیت کارگر نیست و هر جزیره ای از مدنیت که در میان دریای توحش شکل گرفته باشد شانس چندانی برای بقا نخواهد داشت.  مگر اینکه در فرصتی که دارد خود را از نظر تدافعی چنان ارتقا دهد که غلبه همسایگانِ ستیزه جو بسادگی میسر نگردد.

   رویه عکس نیز همان نتایج را دارد.  اگر دنیا همگی کم و بیش حاکمیت هائی نظام مند و قانون مدار شده باشد بطوریکه هر سرزمینی با هر نوع رویه سیاسی که دارا باشد خود را مقید به نظاماتی بداند، صرفنظر از اینکه بطور آرمانی فیلسوف حاکم باشد یا نباشد، در این صورت وجود یک سرزمین و تنها یک سرزمین فاقد نظم و قانون که حاکمیتی ستیزه جو داشته باشد کافیست تا باقی سرزمین ها را دچار بحران سازد.  سرچشمه حاکمیت های ستیزه جو، یا ناشی از حس برتری جوئی و کسب قدرتِ بیشتر و انضمام سایر سرزمین هاست و یا ناشی از ایدئولوژی و اغلب زیر لوای ایدئولوژی است.

   پیشتر با ذکر مثالی از بازی فوتبال نشان دادیم که چگونه حاکمیتی یاغی میتواند بحرانی فراگیر ایجاد کرده و در کار خود موفق هم باشد.  اگر همه مقید به قوانین بازی باشند ولی یک تیم تمام قوانین را زیر پا گذاشته و به اعتراض ها وقعی ننهد، طبعاً این تیم حتی با کمترین آشنائی با بازی فوتبال قادر است قوی ترین تیم های حرفه ای را مغلوب سازد، بویژه اگر مربی آن دچار توهم قدرت ماوراءالطبیعه تیم خود شده باشد!

   پس اگر قرار باشد حالت تعادلی بر جهان مستولی باشد یا باید همه سرزمین ها متشابهاً در حالت تنش و آماده باش باشند تا از خود در صورت تهاجم همسایگان دفاع کرده و شاید در موقع مقتضی، خود نیز به دیگران حمله کنند.  یا باید به میثاق های بین المللی گردن نهاده و مقید به اصول شناخته شده ای باشند و در جهانی عاری از تنش در همزیستی مسالمت آمیز باشند.  طبعاً شق اول مستلزم حالت برانگیخته ای است که انرژی زیادی را برای دوام این حالت مطالبه میکند.  پیشتر نمونه هائی از این قسم حاکمیت های ستیزه جو ارائه شد که بمثابه هرمی اند که وارونه بر زمین مستقر است و بوروکراسی عظیمی باید مرتب در تب و تاب برای افراشته نگاهداشتن آن باشد.  شق دوم حالت طبیعی و کم هزینه است که عقل متعارف به همان تمایل دارد.  کما اینکه فرایند های طبیعی در دنیای بیجان همه از مسیری انجام میشود موسوم به "اصل اقل انرژی".  لذا پرسش برانگیز و بسیار شگفت آور است که چگونه گاهی انسان اشرف مخلوقات چنین به بیراهه میرود.

خلاصه آنکه، توهم قدرتِ لایتناهی حتی اگر در کوتاه مدت با نتایج درخشانی همراه باشد زود باشد که به شکست منتهی شود.  این توهمات معمولاً زائیده ذهن های ایدئولوژیک است که بارها و بارها به نتایج فاجعه بار ختم شده است.  امروزه با وجود ارتباطات ساده بین المللی در دنیای مدرن، باطل السحر چنین فجایعی میتواند "شورای ملل متحد" باشد. آنچه در بالا گذشت نکته مهمتری را هم بما یادآور میشود.  و آن اینکه افلاطون و سایر بزرگان اگر مطلبی گفته اند معلوم نیست کاربردی ابدی داشته باشد کما اینکه متوجه شدیم که حکومت آرمانی ایشان وقتی میسر است که فراگیر و سراسری باشد.

  • مرتضی قریب
۲۷
شهریور

تعامل با دیگران

    تعامل منحصر به عمل فیزیکی یا برخورد مکانیکی نیست بلکه گفتگو نیز از جنس تعامل است.  بعلاوه، شروع هر کاری با نیت یا حرف زدن آغاز میشود.  لذا حرف زدن در تغییر اوضاع بی اثر نیست بویژه اگر مخاطبین آن زیاد باشند.  اخیراً مناظره انتخاباتی دو کاندیدای دموکرات و جمهوریخواه روز 10 سپتامبر 2024 برگزار شد.  محتوای آن، همه حرف بود و اتفاقاً آینده آمریکا و بلکه جهان به مقدار زیادی بستگی به تأثیر همین حرف ها در آرای مردم دارد!  حرف گاهی چنان مهم میشود که بابت آن جان بیگناهانی گرفته میشود.  اهمیت حرف آنقدر است که در انجیل یوحنا آمده است "در ابتدا کلمه بود و کلمه خدا بود".  آنچه در مدارس و دانشگاه ها تدریس میشود عمدتاً حرف است که اگر حرف بیهوده بود آنها باید تعطیل میشدند.  درست است که "زعمل کار برآید به سخندانی نیست"، منتها سخن، بویژه سخن درست، نیز اهمیت خود را داراست و برای اینکه منشاء اثر شود بر خواننده یا شنونده هوشمند فرض است که در نشر و افزایش مخاطب آن کوشا باشد!  

    مدتیست آه و ناله بلند است که با این وضع اوضاع داخلی و این بحران های خارجی که در جهان وجود دارد آیا واقعاً بشر آینده ای هم دارد؟  بحران هائی مثل افزایش دمای کره زمین و تغییرات اقلیمی یا آشفتگی سیاسی ناشی از ورشکستگی دموکراسی و امثال آن.  یا باید منتظر بود تا شاید آه دل سوختگان روزی اثر کرده خود بخود معجزه آسا همه چیز بر وفق مراد گردد.  پیشتر اشاره شد که احتمال بروز نظم بسیار کمتر از بینظمی است و جهان بی جان بیشتر میل به بینظمی دارد.  منتها نقش انسان متفکر در این است که با صرف انرژی دستکم در حوزه خود نظم ایجاد کند.  یعنی بجای ناله و فغان کاری مفید انجام دهد.  عجالتاً آنچه بنظر این وبگاه رسیده بود دستکم پیشنهاد ارگانی بین المللی بنام "شورای ملل متحد" بود که مردم دنیا خود فارغ از آنچه در بستر سازمان ملل متحد میگذرد، با تعامل بین خود به حل و فصل آشفتگی های بین المللی کمک کنند (1402/5/30).  این آشفتگی ها چیست؟  بد نیست در ادامه به مثالی خیالی برای فهم موضوع اشاره شود:

    جام جهانی فوتبال در جریان است.  از میان تمام تیم های شرکت کننده یک تیم ویژه وجود دارد. طبق قوانین فوتبال مقرر است همه پای بند اخلاق ورزشی و بازی شرافتمندانه باشند.  منتها فقط همین یک تیم است که خود را متعهد به قوانین بازی نمیداند و به چیزی جز رأی خود پای بند نیست.  او برای پنهان کردن ضعف مفرط خود همه کار میکند تا خود را پیش هوادارانش پیروز جلوه دهد.  لذا به بازیکن حریف لگد زده بر زمینش زده مقصرش جلوه میدهد.  با حقه بازی توپ را با دست وارد دروازه مقابل میکند و با داد و فریاد امتیازش را میگیرد.  توپ های به خارج رفته را به داخل میکشد و داور هم که رشوه گرفته اهمیتی نداده بالاخره با این حقه ها چند گل ناحق وارد دروازه تیم های مطرح میکند.  اعتراض تماشاگران هم بجائی نمیرسد و با آنکه این تیم را هُو میکنند ولی اعتماد به نفس کاپیتان تیم از خلافکاری تیم چیزی کم نمیکند.  چرا تیم های حریف مقابله به مثل نمیکنند؟  زیرا همه تیم ها به قوانین بازی مقیداند و دستشان بسته است.  کاری از دست آنها جز اعتراض ساخته نیست که آنهم به جائی نمیرسد.  این تیم یاغی یک تنه کار خود را پیش میبرد و معدود هوادارانش افتخار میکنند که تیم آنها مقتدر است.  از مربی تیم میپرسند پس چرا دنیا بشما اعتراض میکند؟  میگوید افتخار میکنیم که دنیا با ما دشمن است!  در چنین وضعی چه باید کرد؟  یا سایر تیم های جهان نیز خود باید همین رویه را در پیش گرفته و قوانین را زیر پا گذاشته مقابله به مثل کنند، که دیگر سنگ روی سنگ بند نخواهد شد.  و یا باید با تیم یاغی دوستانه صحبت کرده او را نصیحت کرد دست از حُقه و خلافکاری بردارد.  که این نیز بعید است مورد پذیرش مربی تیم قرار گیرد.

خلاصه آنکه، بحرانی که امروزه دنیا را فرا گرفته بی شباهت به سناریوی تخیلی بالا نیست.  دموکراسی که طبق تعریف، جمع سه عنصر آزادی، برابری، و حاکمیت ملی است دچار بحرانی فراگیر شده.  بطوریکه عنصر اصلی یعنی آزادی در همان مفهومی که از ابتدا از آن مراد بوده، دچار دگردیسی شده از کارکرد اولیه خود دور افتاده است.  عجیب هم نیست زیرا هر مفهومی در بستر زمان در معرض دگرگونی است.  دموکراسی در شکل اصلی خود بشرطی در حیطه بین المللی کارآمد است که همه اعضا بدان پای بند باشند.  ارگان ها و سلولها در یک بدن زنده طبق نظم خاصی رشد میکنند.  اگر در نقطه ای از بدن، معدودی سلول عاصی بخواهد به رشد بی قواره اقدام کند چه میشود؟  بدن دچار سرطان میشود و حیات سایر سلولها و بلکه حیات کلی بدن در خطر قرار میگیرد.  چه باید کرد؟  باید بخش سرطانی جراحی و خارج شود.  چه کسی حق این کار را دارد؟  یا در این خصوص جامعه جهانی بعنوان یک کل ارگانیک چه باید بکند؟  سازمان ملل متحد بیش از هرزمانی با ناکارآمدی مواجه است.  شاید شورای ملل متحد بدیلی کارآمدتر در جوارش باشد تا مگر گامی مؤثر و مفید برداشته شود.

  • مرتضی قریب