فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شورای ملل متحد» ثبت شده است

۱۹
مهر

دو امپاس بزرگ

   امروزه با دو امپاس یا تنگنای بزرگ روبرو هستیم.  یکی در سطح ملی و دیگری در سطح بین المللی، بشرح زیر:

1- امپاس ملی: امروز آنچه واضح و روشن است مطابق آمارهای دولتی حدود 8 دهک جامعه اگر نه زیر خط فقر بلکه محتاج معیشت روزانه اند.  از دو دهک برتر که در فقر و مسکنت نیستند قشر کوچکی از صدقه سر تحریم ها و دور زدن آنها از ثروت های نجومی برخوردار شده و بلحاظ منافع شخصی مایل به استمرار همین شیوه هستند.  باقیمانده از دو دهک برتر، طبقه متوسط رو به زوالی هستند که با ادامه این اوضاع، آنها هم ناگزیر به خط فقر و زیر آن خواهند رسید. نتیجه؟!  شگفت آنکه آنچه در این اقتصاد ورشکسته حاکم است ارز کشوری است که دشمنی با آن از اوجب واجبات است!

در عموم کشورهای راقیه در صورت وقوع چنین بحران هائی و بسا بسیار پیش از نمود بحران، حاکمیت سیاسی استعفا داده و راه را برای هیئت حاکمه ای جدید با رهیافتی جدید باز میکند.  بدیهیست که ادامه حاکمیت قبلی با سماجت بر سیاست های خود نه تنها موفقیتی حاصل نمیکند بلکه بحران را مداوماً عمیق تر میکند.  این وضعیت بویژه در رژیم های دیکتاتوری و علی الخصوص از نوع دینی بمراتب شدیدتر و فاجعه بارتر است.  چسبیدن فرد خودکامه بر کرسی قدرت راه خروج از امپاس را باز نگذاشته که هیچ، تنگنا را هم هردم تنگتر میکند.  او حتی اجازه یک همه پرسی ساده را هم نمیدهد هرچند که برای سایرین تجویز میکند.  در چنین شرایطی کشورداری به موضوع "ماندن" بر قدرت تقلیل می یابد حتی شده با ایجاد رعب و وحشت در مردم و اعدام زندانیان سیاسی.  بحران سیاست خارجی و بحران معیشت داخلی همه به  کنار، امکانات بالقوه و بالفعل کشور، چه مادّی چه معنوی، همه زیر سایه الیگارشی طبقه حاکمه در حال زوال است.  که البته حرف دقیقی نیست چه اینکه عملاً بخش عمده این امکانات نابود شده و چیز زیادی برای "زوال" باقی نمانده!  نه تنها دریاچه ها و رودخانه ها را خشکانده اند بلکه مهمترین سرمایه کشور یعنی آبهای زیرزمینی فسیل شده حاصل تجمع میلیونها ساله در ظرف چند دهه بر اثر سوء مدیریت و مُلهم از برنامه غلط افزایش جمعیت بصورت برگشت ناپذیر نابود شده است.  چه بسا از دید بسیاری، این "سوء مدیریت" نیست بلکه برای آنها که برنامه نابودی کشور را تضمین شده میخواسته اند فوزی عظیم است.  آنچه همگان میبینند بحران آب و هوا و انرژی است اما آنچه از دید عامه پنهان است رها کردن محوطه های باستانی در دست غارتگران اشیاء زیر خاکی و رها کردن نگاهداری بناهای تاریخی و فرونشست شهرهای مهم ناشی از عوارض یادشده و البته از دست رفتن درختزارها و مراتع و در یک کلام گسترش بیابان در سطح کلان است.  آینده بلند مدت نیز طی قراردادهائی با حفظ نگاه به شرق به بیگانگان فروخته شده و قرار نیست چیز قابلی برای نسل های آتی برجا ماند.  سیاست کُرنش در برابر شرق بدیلی نامتعارف برای رابطه متعارف با جامعه بین الملل بوده است.

2- امپاس بین المللی: مهمترین سازمان بین المللی موجود همانا سازمان ملل متحد (یا خلاصه UN) میباشد.  شاید در بدو تشکیل خود در مواردی موفق به حفظ صلح بین الملل بوده اما تدریجاً در خدمت سیاست بازان ریاکار درآمده است.  نمونه امروزی آن دبیرکل فعلی است که علیرغم همه شواهد که همگان در رسانه های معتبر شاهد و ناظر که چگونه غیر نظامیان بیگناه اُکراینی در خانه های خود هدف بمباران شدید بوده و منابع اصلی اقتصادی و کشاورزی آنها زیر بمباران کشور همسایه نابود میشود معهذا دبیر محترم خم به ابرو نمیآورد!  اما اگر در بخشی از خاورمیانه خدانکرده کسی عطسه کند داد و فریاد برآرد که حقوق بشر نابود شد!  او و نهادهای موازی همفکر باصطلاح حمایت از حقوق بشر چشم خود را بر نقض حقوق بشر در نواحی خاص بسته اما دم از صلح جهانی میزنند.  لذا بدلیل این ناکارآمدی ها باید چشم امید از این تشکیلات پرخرج بریده و در عوض، ملت ها خود بدنبال سازمان دیگری باشند که بدرستی در پی حفظ حقوق آنها باشد.  در مطالب پیشین مکرر به چنین سازمانی با نام "شورای ملل متحد" (یا خلاصه UC) اشاره شد که بلکه آنها که دست اندر کاران سیاست و حقوق بین الملل اند بفکر ایجاد این سازمان یا چیزی شبیه آن باشند (1402/5/30).  خوشبختانه امروزه ارتباطات جهانی بیش از پیش اجازه چنین کاری را میدهد که مردم دنیا بدون واسطه بتوانند با هم در تماس و گفتگو و از مشکلات خود باخبر بوده و با وجود چنین تشکلی امیدوار بود با اتحاد و یکپارچگی مستقلاً در روند تصمیم سازی جهانی مؤثر باشند.  باشد که این شورا بدیلی مناسبتر از سازمان ملل برای مقابله با فساد اتحاد نامقدس مستبدین باشد.  بگذارید سازمان ملل متحد نیز همچنان بکار خود سرگرم باشد شاید در آن هم فوایدی باشد.

خلاصه آنکه، عبور از تنگناهای خوفناک مستلزم ابراز شجاعت و دلیری ستُرگ است.  چیزی رایگان و بدون هزینه بدست نمیآید که تجربه تاریخی نیز بکرّات ثابت کرده که قول خدمات مجانی جز ترفندی فریبکارانه نبوده است.  راه حل های جادوئی هیچگاه جواب نداده و نخواهد داد.  میگویند کشور در شُرُف نابودیست که البته هست ولی در واقعِ امر بخش بزرگی تاکنون نابود شده، مگر اینها که اتفاق افتاده نابودی نبوده است؟!  بخش بزرگی از گاز کشور همچنان تلف شده یا بیهوده مشعل سوزی میشود که خود زیان بزرگی است.  بطور کلی، حذف مستبد شرط لازم هست اما کافی نیست، چه فراوان اند مستبدین بالقوه زیر پوست جامعه مُترصد شرایط مناسب تا بصورت بالفعل برخیزند!  پس چه باید کرد؟  باید جلوی بالفعل شدن این مقوله گرفته شود.  چگونه؟ با تدوین قانون، قانونی عقلائی، انسانی، و عملی.  یعنی بموازات حذف مستبد، تدوین قانون از همان اهمیت برخوردار است.  تنها در سایه چنین قانونی است که خطر بالفعل شدن استبدادهای نهفته را بتوان کاهش داد.  متأسفانه، اخلاق با همه مزایائی که دارد بتنهائی قادر به ایجاد جامعه ای "انسانی" نیست.  بعلاوه، ایجاد شورای ملل متحد علاوه بر نقش بین المللی خود بر امپاس های ملی نیز غلبه خواهد کرد.  مشکل بزرگ امروز دنیا مستبدینی هستند که پول های یامفت را در انحصار و اختیار گرفته آنرا بی محابا صرف استخدام طیف وسیع اوباش دنیا بمنظور بحران آفرینی بین المللی میکنند.  صدالبته زیر پرچم مقدس کمک به مظلومین جهان و زیر سایه باصطلاح صلح جهانی!  از جامعه شناسان و حقوق دانان و سایر اهل فن انتظار میرود تجارب خود را در برون رفت از این دو تنگنای بزرگ ارائه کنند.

  • مرتضی قریب
۰۹
فروردين

گرمایش کره زمین

    موضوع حاضر که پیشتر زیر عنوان "تغییر اقلیم" بدان پرداخته شده بود (1403/11/1) بیش از هر زمان دیگری اهمیت ویژه یافته است.  از چند دهه پیش که روند افزایشی دمای کره زمین مسجل شده بود، سیاست مداران برای فرار از پاسخگوئی و آرام کردن افکار عمومی واژه Climate Change را زیرکانه در عوض واژه درست تر Global Warming جا انداختند تا بلکه شدت پدیده را کمرنگ کرده توجه ملت ها را از آن منحرف ساخته بلکه یک دوره بیشتر بر کرسی ریاست تکیه زنند. همین رویه ریاکارانه را متشابهاً در کشور خود میبینیم که مسئولین، خود را در صف مردم جا زده معصومانه انگشت حیرت بر دهان میگذارند که چرا بی آبی مزمن دامنگیر کشور شده است!؟  حال آنکه بجای اینکه خود را مسئول بدانند و سیاست های عامدانه و کاملاً غلط جمعیتی نظام و رها کردن مدیریت آب به امان حق در طول 45 سال گذشته را مسبب اصلی بدانند آنرا بگردن اقلیم میاندازند!  شوربختانه هرقدر هم که میگذرد بر وخامت آن قطعاً افزوده میشود.  آیا رودخانه ها نباید آب داشته باشد؟ دریاچه ها چطور؟ آیا تا آخرین قطره آن باید صرف تولید مثل شود؟  آیا نقشه از این بهتر برای نابودی یک سرزمین وجود دارد؟

    علاقمندان میتوانند اطلاعات کافی درباره موضوع حاضر را از منابع موجود کسب کنند.  آنچه در ادامه خواهد آمد اشاره به نکاتی است که در منابع عمومی کمتر آمده است.  اما پاسخ بسیار روشن است.  در یک کلام: انفجار جمعیت!  سالهاست که دانشمندان از زمان مالتوس، جمعیت شناس انگلیسی، از اوایل قرن 19 میلادی بدینسو آنرا هشدار داده اند. او بدرستی میگفت آهنگ تولیدات غذایی خطی ولی افزایش جمعیت تصاعدی است.  دستآوردهای علمی در زمینه کشاورزی و صنایع غذائی وقوع فاجعه را فقط به تأخیر انداخته است.  در سده های گذشته تأمین آب باندازه خوراک مشکل نبوده است اما امروز چه؟  امروز بیش از هر زمان دیگری تأمین آب در اولویت است و نه فقط آب شرب که تأمین سایر مایحتاج چه خوراکی چه پوشاکی و صنعتی همه و همه نیازمند به مصرف آب فراوان است.  بنابراین هرقدر جمعیت زیادتر شود فشار بر منابع آبی بیشتر و بیشتر خواهد شد تا جائی که به تهی شدن سفره های آب زیر زمینی و بحران بیانجامد.  از لحاظ نظری البته شیرین کردن آب دریا ها یکی از راه حل های موقتی ممکنست باشد ولی به چه بهائی؟  به بهای صرف میزان بالای انرژی یعنی همان انرژی که قرار بوده برای نیازهای حیاتی دیگر مصرف شود.  تعجب اینجاست چرا کارشناسان آب باین نکته اساسی توجه ندارند؟  لابد دانسته هایشان فقط در باب آب است و مسأله را در مقیاس بزرگتر یا نمیبینند یا نمیخواهند ببینند.

   تصور نشود که با جمعیت ضدیتی وجود دارد بلکه هر اقلیمی باید، ضمن حفظ تعادل در محیط زیست، توانائی پشتیبانی از جمعیت انسانی خودش را با فرض یک رشد متعارف داشته باشد.  برای درک مسئولین باید به مثالی عامه فهم پناه برد.  برای پختن آش و داشتن لعاب اندکی برنج مصرف میشود.  اگر برای لعاب بیشتر، افراط شود کته دست خواهد داد و اگر تفریط شود آب صافی جوشیده بدست میآید.  نکته در رعایت "نسبت" ها در زندگیست که اگر فهم نشود فاجعه میشود.  در دوران عتیق که زمین خالی و مستوی تصور میشد، کتب دینی توصیه در تکثیر زیاد چون عدد ریگ های بیابان داشتند.  در حالیکه در شرایط امروز دنباله روی از این خوی حیوانی جز دردسر برای حال و آینده چیز دیگری نخواهد بود.  برای لذت از مناظر زیبا چقدر خوبست خانه خود را در دل جنگل بسازیم!  اما وقتی دیگران هم، غافل از حقیقت نسبت ها، تقلید کنند بعد مدتی از آن مناظر و آب و هوا جز مجموعه ای از سنگ و بتون و آهن باقی نخواهد ماند.  یعنی همان سرنوشتی که بر تجریش رفت و همان سرنوشتی که حالا بر سایر نقاط سرسبز میرود.  انتظام از که باید انتظار داشت؟ از نظامی خدمتگزار!

   انفجار جمعیت بخودی خود پدیده ای طبیعی است.  یک یا دو میلیارد سال پیش، انفجار جمعیت نوعی موجودات ریز در دریاها باعث شد تا گاز کربنیک سنگین جوّ توسط آنان مصرف شده و اکسیژن در غلظت کنونی آزاد شود.  سپس گیاهان و جانداران پدیدار شدند.  اگر از دیدگاه یک هوش فرازمینی نگاه کنیم، جمعیت انسانی نیز بمثابه خیل مورچگانی است که هر روزه در طلب روزی مرتب در تکاپویند.  لذا انفجار جمعیت آدمی و بلکه انقراض نوع او هیچ آسیبی به دستگاه طبیعت نمیزند کما که انقراض دایناسورها نزد.  حتی حذف کره خاک با تمام محتویات نیز ذره ای خدشه به نظام گیتی نخواهد زد.  منجمین بر این باورند حدود 5 میلیارد سال دیگر زمین توسط جوّ اتساع یافته خورشید بلعیده خواهد شد.  واقعیت چنین است که بشر چنین روزی را نخواهد دید که بسی زودتر از این خود موجب انقراض نوع خود و تمام دستآوردهایش خواهد شد.  از این منظر که بنگریم نه تنها موضوع گرمایش کره زمین و مسأله آب وهوا  بلکه همه مشکلات زمین و موجودات آن خود بخود حل است.  درک و هضم این حقایق ظرفیتی بالا میطلبد چه ممکنست افراد عادی را یکسره از زندگی نومید سازد.

   پس طرح مسأله گرمایش کره زمین برای چیست؟  برای اینکه این چند صباح زندگی با آرامش سپری شود.  با اینکه همین نقد زندگی زمینی را میتوان به مدد خِرد به بهشت مبدل ساخت، طایفه ای با وعده نسیه بهشتی موعود، این نقد را به دوزخ برای زمینیان تبدیل کرده اند.  اما مهم اینست زمین برای نسل حاضر و نسل های آتی جائی برای آرامش باشد.  چگونه؟  اینکه تعادل و توازن از دست نرود.  باری، گازهای گلخانه ای که خطر اصلی گرمایش کره زمین محسوب میشوند چیست؟  اساساً وجود این گازها نه تنها بد نیست بلکه لازم و حیاتی است.  زیرا بدون آنها دمای متوسط سطح زمین بجای 15 درجه سانتیگراد فعلی -18 درجه میبود!  پس دغدغه ما چیست؟  نگرانی از روند مستمر افزایش غلظت آنهاست.

    آنچه از تحقیقات و اندازه گیری های مستمر روشن شده این است که گاز کربنیک مهمترین گاز گلخانه ای است.  منظور از این گاز و سایر گازها فقط آن بخشی است که ناشی از دخل و تصرفات انسانی است.  این افزایش اضافه بر حد طبیعی گاز کربنیک، ناشی از سوخت های فسیلی و البته جنگل زدائی است.  در رده بعدی متان ناشی از چرای دام و وجود شالیزارهاست که پتانسیل گرمایشی آن 25 برابر بیشتر از گاز کربنیک است، منتها غلظت آن در جوّ هزار برابر کمتر از گاز کربنیک است.  در رده بعدی انواع گازهای CFC ناشی از مبردها هست که پتانسیل آن 1400 برابر گاز کربنیک و سپس اکسیدهای ازت هستند که آنهم حدود 300 برابر قوی تر از گاز کربنیک است.  اما از آنجا که میزان غلظت نیز مهم است، تأثیر کلی و سهم هریک از این گازها در گرمایش کره زمین بشرح جدول زیر و سهم کشورها در تولید آنها در تصویر پیوست آمده است.

H2O                60%

CO2            22.4%

CH4              7.2%

CFC            5.2%

O3               2.8%

N2O              2.4%

-------------------------------

Total             100%

سهم هریک از گازهای گلخانه ای موجود در جوّ زمین در گرمایش کره زمین.

اما با کمال تعجب آب را بعنوان متهم ردیف اول میبینیم!  در واقع بخار آب یا ابرهای موجود در آسمان بیشترین جذب و باز تابش پرتوهای مادون سرخ را دارا میباشد.  منتها چون مستقیماً ربطی به فرآیندهای صنعتی بشر ندارد نام آن در لیست گاز های گلخانه ای نمیآید.  لذا گاز کربنیک ناشی از سوخت های فسیلی رتبه اول را دارا بوده و متان و سایرین بعدی ها هستند.  تأکید میشود منظور، افزایش بیش از سطح طبیعی است که باعث افزایش سیستماتیک دمای متوسط سطح زمین شده است.  در تصویر پیوست، غلظت طبیعی گاز کربنیک طی 40000 سال اخیر با روند افزایشی غیر طبیعی سالهای معاصر، آخرین نقاط منحنی، مقایسه شده است.  این افزایش بدون شک ناشی از گسترش صنعت یعنی در حقیقت ناشی از افزایش جمعیت انسان بوده است.  طبعاً این افزایش 2 درجه ای دمای متوسط نیز ناشی از همین ناهنجاری میباشد که مداوماً بدتر و بیشتر میشود.  نکته خیلی مهم اینکه تدریجاً وارد یک فاز واگرا شده تبخیر اقیانوس ها بیشتر شده آنگاه نقش بخار آب که تاکنون برکنار بوده عمده شده باعث افزایش بیشتر گرمایش و آن تبخیر بیشتر و بالاخره آن میشود که بر سیاره ناهید رفت و امروز با دمای بیش از 400 درجه و فشار جوّ 100 اتمسفر دوزخی بتمام معناست!  البته کره زمین همچنان مانند خواهر خود پابرجا خواهد ماند ولی زمینی سوخته فاقد حیات.  بنابراین، مسأله فقط حفظ تعادل موجود است والا در حدود 60 میلیون سال پیش، دمای زمین خیلی بیش از نگرانی های حاضر بوده (1403/11/1)، منتها گویا فقط موشها زنده بودند.

خلاصه آنکه، در طول حیات زمین، گونه های مختلفی آمده و رفته اند و قرار نیست به انسان امتیاز خاصی داده شود.  منتها برای یک حیات سالم برای بشر و دیگر گونه ها این روند افزایشی باید متوقف شود و نخواهد شد مگر انفجار جمعیت متوقف شود.  تازه آلودگی زمین و اقیانوس ها به مواد پلاستیکی و سایر آلاینده ها را هم اضافه کنید که خود داستان دیگریست پر از آب چشم!  باطل السحر همه این مشکلات اختیار اداره امور این سیاره در دست صاحبان اصلی یعنی ملتهاست، یا بعبارتی شورای ملل متحد! (1402/5/30).  ترک عادت گوشتخواری و تولید آلودگی کمتر کمکی به این انگیزه است.

  • مرتضی قریب
۱۳
دی

درس هائی که باید از حیوانات آموخت

   باحتمال زیاد با دیدن تیتر بالا، در درستی آن شک میکنیم.  شگفت زده میپرسیم مگر میشود از حیوانات هم درس گرفت؟!  تعجب ما ناشی از عادت است.  ما انسانها اسیر عادت هستیم.  آموزه هائی که از دوران کودکی در مغز ما القا کرده و بدان خو کرده و هر چیز خلاف آنرا بدعت میپنداریم.  اگر فقط یک عادت صحیح باشد آن عادت اینست که عادت کنیم از عادات گذشته چشم پوشیده امور را با محک عقل سنجیده چیزی را به صِرف عادت برگزار نکنیم.  هرچند گزاره فوق پارادوکسیکال است منتها منظور برخی عادات روزانه بهداشتی نیست بلکه تأمل گهگاه درباره عادتها و آمادگی برای پذیرش تغییر است.

    اما حیوانات، حاوی چه محاسن اخلاقی هستند که ما اشرف مخلوقات باید از آنها درس بگیریم:  حیوان دروغ نمیگوید و اهل ریا و تزویر نیست.  حیوان همنوع خود را به قتل نمیرساند و اگر نزاعی درگیرد همانقدر که طرف مقابل صحنه را ترک کند مخاصمه پایان یافته است.  کشتن حیوانات دیگر توسط حیوانات گوشتخوار ناشی از رژیم یگانه آنهاست که از آن ناچارند.  حیوان از احتکار و دزدی و تقلب و زیاده خواهی و سایر رذایل انسانی مبراست.  حیوان مرزهای سیاسی و جغرافیائی نمیشناسد و آزادانه بدون قید وبند سرزمین ها را درنوردیده و هرجا را مناسب دید سکونت اختیار میکند.  بسیاری از حیوانات به جفت خود تا پایان وفادارند و همزیستی مسالمت آمیز همواره بین آندو باقیست.  دوستی حیوان اهلی با انسان صادقانه و بی ریاست.  ما زبان حیوانات را نمیدانیم که اگر میدانستیم شاید بسیار چیزها میتوانستیم از آنها فرا گیریم.

    اینها همه از این جهت گفته شد که در دورانی که تلاش برای حقوق بشر برپاست، راه حلی بنیادی تر پیش روی ماست و آن برسمیت شناختن حقوق حیوانات است که اگر تحقق یابد خود بخود حقوق بشر نیز مجری خواهد شد.  چون صد آید، نود هم پیش ماست!  نه تنها حقوق حیوانات، بلکه حقوق محیط زیست نیز باید برسمیت شناخته شده دست از این تخریب دیوانه وار برداشت.  اشکال اساسی اینجاست که بر مبنای آموزه های خودبافته خود را اشرف مخلوقات پنداشته تیشه به ریشه خود و دیگر موجودات میزنیم.  این مظالم همه از ذهنیات علیل میآید.  روش کار سابقاً اشاره شد (1402/5/30).

   شگفت آنکه مردمان بومی مثل بومیان آمازون، بمراتب بیش از "متمدن" ها به این حقوق پای بندند.  اما شهر نشینان آنان را "وحشی" خطاب میکنند زیرا آنها را از مواهب تکنولوژی مثل داشتن برق، ماشین، یخچال، تلفن و امثالهم بی بهره میبینند.  اتفاقاً بومیان نیز علاقه ای به این ظواهر نداشته و تنها دغدغه خود را حفظ قلمرو و حفظ تعادل در محیط زیست میبینند.  شکار اگر میکنند بقدر احتیاج است که نیازی به یخچال نداشته باشند.  این بمعنای تشویق به بازگشت به جنگل نیست بلکه منظور احترام به زیستکره و تعادل و هارمونی با سایر اجزاء است.  علف خواران هیچگاه چراگاه را پاک تراشی نکرده با حرکت بسمت مراتع مجاور اجازه میدهند زمین چریده شده احیاء شود.  اما ما چه میکنیم؟  جنگلها را پاک تراشی کرده نمیفهمیم که زمین برهوت بزودی رطوبت از دست داده دیگر قادر به برگشت به وضع نخست نخواهد بود.  آبهای زیر زمینی را با فن آوری چنان بسرعت تهی میکنیم که زمین دچار فرونشست شده سیل هم از آسمان ببارد هرگز قادر به برگشت به وضع سابق نخواهد بود!  اینها همه یعنی چه؟  یعنی آنقدر عقل نداریم که دستکم از حیوانات بیاموزیم!  حیوانات هرقدر هم انبوه باشند، آلودگی سمّی ایجاد نمیکنند.  میگویند اما کار حیوان جز خور و خواب نیست.  اما مگر کار انسان جز این است؟  فرهنگ و موسیقی و هنر و ادبیات اگر بوجود آمده در سایه بخشی از جامعه در کار تأمین خور و خواب بوده است!

    بنا بر شواهد علمی، نوع انسان برآمده از شاخه ای از نخستی هاست.  پرسش اساسی اینجاست که چگونه شد که اخلاق ما از اخلاقیات اسلاف منحرف شده است؟  شاید پاسخ را باید در تراکم جمعیت دانست که خود موجب تداخل منافع گروه های همجوار شده ترفندها شکل میگیرد.  برای یک انسان یکه، مفاهیمی مثل دروغ و حقه بازی بی معناست.  اکنون که زیستگاه میمونها در آفریقا کوچک و کوچکتر میشود، اختلاف و نزاع بین گروه های همجوار بخاطر قلمرو بیشتر شده بطوریکه گاهی در این تنازعات از یکدیگر اسیر گرفته آنرا کشته و خورده اند!  درست برخلاف آنچه گفته شد که همنوع خود را به قتل نمیرسانند!  شاید اینهم نوعی تحول در جهت هوش بیشتر باشد که با خود ترفند و نیرنگ را نیز بارمغان میآورد.

خلاصه آنکه، بشر حق ندارد زمین را ملک طلق خود بداند.  گرم شدن زمین و غیر قابل تحمل شدن اقلیم در رابطه تنگاتنگ با انفجار جمعیت است.  این نادانی نسبی که در بالا به بشر نسبت داده شد، منظور نادانی و تهی مغزی افرادیست با درکی بمراتب فروتر از درک حیوانی که شوربختانه در تحولاتی خاص بر جامعه و مقدرات ملی و بین المللی حاکم شده اند.

  • مرتضی قریب
۲۱
آذر

آمار

    کشورهائی که مردم در آن جایگاهی دارند امور آن معمولاً در دست نخبگان و تکنوکرات هاست.  حتی اگر سیاستمداران فاسد باشند، که اغلب هستند، معهذا باز هم اداره اجرائی کشور را بدست متخصصین میسپارند تا دستکم کشوری وجود داشته باشد تا آنها بر سر کار باشند.  در یک نظام سالم، آمار و ارقام حاکم  است و بر آن نظارت دارند.  اما در یک نظام ناسالم و فاسد، اعداد و ارقام جایگاهی نداشته و گذران امور با حرف و ابراز آرزومندی است که در آتیه چنین و چنان خواهیم کرد و قله های تمدن را فتح خواهیم کرد.  اگر هم گاهی به آمار اشاره شود مانند نمونه های زیر است:

    بعلت کمبود (موسوم به ناترازی) برق و شکل های دیگر انرژی، وزیر نیرو که بالاترین مرجع تخصصی در این حوزه است، از هدر رفت انرژی گلایه داشته اظهار کرده اند "از هر 100 واحد انرژی که به نیروگاه میدهیم، 60% تلف میشود و 40% به برق تبدیل میشود!"  این اظهار نظر حیرت انگیز است.  چه طبق اصل دوم ترمودینامیک هر دانش آموزی میداند که تبدیل تمامی محتوای انرژی گرمایی به کار مکانیکی میسر نیست.  با فرض اینکه انرژی شیمیائی سوخت تماماً به گرما بدل شود، فقط بخشی، مثلاً 40%، به کار مکانیکی و نهایتاً برق تبدیل شده و مابقی 60% ناچار به محیط زیست باید داده شود که از آن به آلودگی حرارتی یاد میشود.  آن تلفاتی که ایشان پیگیر آن هستند از نوع دیگریست که زیردستان ایشان باید به او آموزش دهند!  بعلاوه، میخواهد بگوید که گویا اشتباهات از گذشته به ارث رسیده و بما ربطی ندارد!

   همین شیوه نامبارک در ارائه آمار در بحث جمعیت هم هست که اخیراً مجریان محترم هریک بدان پرداخته و نظر داده اند.  وزیر کشور در جمعی از نرخ کم رشد جمعیت اظهار نارضایتی و نگرانی کرده که با این روند رشد کم، در سال 1480 جمعیت ایران به 35 میلیون تنزل پیدا میکند.  معاون وزارت بهداشت نیز در همین زمینه اظهار نگرانی کرده و میگوید در سال مزبور جمعیت به حدود 42 میلیون میرسد.  معاون امور زنان و خانواده در دولت، همین عدد را 30 میلیون گفته اند.  اینکه مجریان یک دولت واحد در ابراز یک نظر علمی این همه متشتت اند خود قابل تأمل است.  بعلاوه اینان بگویند چگونه به چنین ارقامی رسیده اند؟!  رشد جمعیت در حال حاضر 0.7% و عددی مثبت است.  یک دانش آموز ابتدائی نیز میداند که با یک رشد مثبت، جمعیت همواره فزاینده است و نه کاهنده.  این مسئولین که هرگز مسئولیتی به گردن نمیگیرند و بر اساس رشد فعلی چنین آمار مغشوشی ارائه داده اند بخود زحمت نداده کمی حساب میکردند که با فرض رشد ثابت 0.7% بسادگی به عدد 153 میلیون می رسیدند.  اگر زحمت کشیده به اطلاعات مرکز آمار نگاه میکردند درمیافتند که رشد جمعیت کشور فراز و نشیب فراوان داشته زمانی بیشترین حدود 5% در سال 1360 و زمانی کمترین در حدود 0.4% در 1373 بوده و دوباره به 2.3% در 1394 صعود کرده ولی همواره مثبت بوده است.  شکل 1 چندین سناریوی محتمل را نشان میدهد که مرکز آمار محاسبه کرده و به محتمل ترین که 93 میلیون در 1430 است اشاره دارد.

   اتفاقاً کاش تصورات این دلواپسان به واقعیت پیوسته و جمعیت به 30 میلیون تنزل کند!  شکل شماره 2 نشاندهنده جمعیت کشور در این 140 سال اخیر است.  همانطور که ملاحظه میشود بنظر میرسد جمعیت این خطه در قرون گذشته زیر 10 میلیون بوده و تناسبی را با اقلیم خشک این سرزمین حفظ کرده ولی طی 60 سال گذشته انفجاری بوده است.  اگر قرار باشد مرتب نگوئیم گندم نداریم، خوراک دام و طیور نداریم، آب نداریم، هوا نداریم، .. و زندگی با رفاه نسبی میخواهیم این اقلیم بیش از حدود 30 میلیون را نمیتواند پشتیبانی کند.  ضمن اینکه قدرت یک ملت به تعداد نیست!  رجلی دیگر توصیه کرده بفکر رفع وابستگی به هامون و هیرمند باشید چرا که گویا اقتدار نظام زورش به چند پابرهنه طالبانی نمیرسد!!  یکی دیگر از همین دلواپسان اظهار نگرانی کرده که 80 سال دیگر، جمعیت همسایه شرقی 550 و غربی به 380 میلیون میرسند.  یعنی چه نشسته اید ملت ما عقب هستیم!  این نهایت فهم مسئولین بی مسئولیت است که مقدرات ملتی را در دست گرفته اند. 

خلاصه آنکه، اگر مشت نمونه خروار باشد، از بررسی این چند نمونه باید به باقی قضایا (1403/9/18) پی برده به حال ملتی که مسئولین آن عدد ندانند گریست.  میگویند بجای شرح مصیبت راه حل ارائه کنید.  یا بجای شرح مختصات رهنمود ارائه کنید.  در پاسخ باید توجه داشت که شما تا بیماری را نشناخته اید نمیتوانید درمان ارائه کنید.  وقتی مسأله را شناختید در بطن خودش راه حل را هم بطور ضمنی دارد.  در اداره ای که فردی در حال خرابکاری است طبعاً راه حل در اخراج اوست.  چگونه؟  حل کوتاه مدت و بلند مدت.  قبلاً شورای ملل متحد، بعنوان بلند مدت در کنار کوتاه مدت پیشنهاد شده بود. 

  • مرتضی قریب
۰۸
آذر

دنیای تضادها

    در زیرنویس آخرین مطلب، خواننده ای نظر داده اند که مشکل اصلی جهان از حاکمان فاسد و مستبد است که در هر 4 قدرت صنعتی میتوان سراغ گرفت.  بویژه به رهبران سیاسی قدرت های بزرگ اشاره کرده که چگونه مردمان را اسیر هوی و هوس خود کرده در سایر کشورها افراد صالح را برداشته دست نشانده های خود را میگمارند.  البته حکام دست نشانده خود چنین حسی نداشته بلکه خویش را مستقل ترین عنصر عالم انسانی میشمارند.  چه بسا واقعاً هم ندانند مجری سیاست های برادر بزرگتری هستند.  در پایان، نومیدانه میگویند گویا تاریخ از پیش نوشته شده و ما را در آن اختیاری نیست.

   شوربختانه این یأس و ناامیدی گریبانگیر همه بویژه قشر تحصیل کرده و تکنوکرات شده هرکه در توان خود ببیند فرار از کشور را بر قرار ترجیح میدهد.  بطوریکه جمعیت آوارگان طی این چند دهه خود باندازه ای است که اگر مجال یابند ظرفیت تشکیل کشوری در سایه را دارند.  اما همانطور که در بالا نظر دادند، بکجا پناه برند که دنیا خود بسمت یکدست شدن پیش میرود.  اما از دیدگاه برخی دیگر، نظام های موجود دنیا دو دسته هستند.  یکی دنیای متعارف و دستکم در ظاهر مقید به قوانین، و دیگری دنیای شرّ که فارغ از هر قاعده ای هرچه بخواهد میکند و به گردن نمیگیرد.  در ویترین این دسته هرچه بخواهید هست از استبداد، خرابکاری، آدم ربائی، باج خواهی، بمب گذاری، قاچاق، پولشوئی، ترور و ارعاب، رشوه، خریدن افراد با پول، راه انداختن جنگ های نیابتی و غیره و غیره گرفته تا این اواخر که پاره کردن کابل های ارتباطات زیر دریا را هم به ویترین خود اضافه کرده اند. دیدگاه مزبور معتقد است که دنیای شرّ بعید است خوی آدمی پذیرد و لذا بنظر میرسد چاره ای نیست جز اینکه دنیای متعارف هم راه دنیای شرّ را در پیش گیرد!

    برخی امید بسته اند شاید با آمدن قریب الوقوع فلان رئیس کشور، اوضاع دنیا فرق کند.  اما برفرض هم بکند محدود به چهار سال خواهد بود، حتی اگر تمام عمر هم بر مسند قدرت باشد همچنان پرسش اینست که بعد چه؟  اگر در فکر راه حل های اساسی و بلند مدت هستید به اصلاحات متکی به انسان های میرا نمیتوان دل بست.  پس چاره را در سازوکاری دائمی و قانونی باید جست.  تنها شکل قوانین فراگیر را امروزه در قامت سازمان ملل متحد میتوان سراغ گرفت.  با اینکه ایجاد آن با نیت خیر بوده است، منتها سالهاست ناکارآمدی آن در تحقق آن نیات خیر زبانزد همگان است. علت اصلی، وجود نمایندگانی هست که حکومت ها را نمایندگی میکنند و نه ملت ها را.  پس شاید چاره را باید در تشکیلاتی هم ارز آن جستجو کرد که افراد آن نمایندگان واقعی ملت ها باشند و نه حکومت ها.  امروز بیش از هر زمان دیگری امکان بالقوه این تشکل بنام "شورای ملل متحد" موجود است.  ارتباطات شبکه جهانی اجازه میدهد اعضای این شورا بدون نیاز به دفتر و دستک و هزینه های بالاسری هرکس از محل زندگانی خویش با دیگر اعضا در ارتباط بوده درباره هر موضوع به اجماع رسیده آنرا علنی کنند.  تنها پشتوانه عملی آنچه مقرر کرده اند، پشتیبانی مردم دنیاست.  که مثلاً اگر در مورد فلان موضوع، حکومت فلان کشور راه حل پیشنهادی را نپذیرد با تحریم همه جانبه مردم دنیا مواجه شود.  امروزه بایکوت اقتصادی ابزار قدرتمندی برای به کرسی نشاندن مقصود بشمار میرود.  عده ای حتماً خواهند گفت "نمیگذارند"، "عملی نیست"!  خوب این در مورد هر راهکاری متشابهاً صادق است.  راه حل شما چیست؟!  یا باید تسلیم شد یا اگر شما جایگزینی دارید مطرح کنید. 

    جهان شرّ همواره چند گام جلوتر از جهان متعارف است.  درست مثل دزد یا تروریستی که زمان عمل را او تعیین میکند و در بادی امر موفق است.  جهان شرّ نیز مانند سایر تراست ها ائتلافی متشکل از همفکران است که احتمال موفقیت او را صدچندان میکند.  این جنگ های بیهوده که ایجاد کرده اند اگر همین امروز هم فیصله یابد زخم های آن مدتهای مدید باقی خواهد ماند.  مراکز اقتصادی تخریب شده، خانه های سوخته، و سایر خرابی ها حتی اگر ترمیم شود، جان های تلف شده  زنده نخواهند شد.  این کنسرسیوم شرّ، نان سفره مردم را ربوده خرج ایجاد خرابی هائی میکند که ربطی به ملت ندارد.  دستمزد نازل پرستاران، حقوق ناچیز و معوقه کارگران و معلمان، موجودی صندوق های بازنشستگی و هر آنچه از منابع قابل نقد باشد صرف ادامه حیات مزدوران بیگانه ای میشود که بیش از پیش مورد تنفر مردم کوچه و بازار قرار گرفته اند.  اینها در سایه نبود شورای جهانی ملتها صورت میگیرد که اگر میبود شاید جلوی دست اندازی به حقوق ملت گرفته میشد.

خلاصه آنکه، بالاخره دنیا به این نتیجه خواهد رسید که خود باید کار خود را در دست گیرد.  نقل آن داستان است که وقتی بلدرچین از جوجه ها شنید که فردا کشاورز خود برای درو خواهد آمد گفت دیگر وقت آن رسیده که باید مزرعه را ترک کرد.

  • مرتضی قریب
۳۰
مهر

حاکم و فیلسوف

    از افلاطون نقل است که حاکم یک سرزمین باید فیلسوف باشد.  یا اگر بخواهند برای جایی حاکمی انتخاب کنند باید از فیلسوفان باشد.  بعبارت دیگر، یا حاکم باید فیلسوف باشد و یا فیلسوف باید حاکم شود.  این توصیه ایست کاملاً بجا زیرا اگر چنین میبود آرمانشهر افلاطون بسیار پیشتر از این به واقعیت میپیوست.  این میتوانست همان بهشت موعود باشد که عده ای آن را در ناکجاآباد جستجو کرده و میکنند.  اگر این خواسته افلاطون به واقعیت میپیوست، زمین بهترین مکان زندگی در گیتی میبود.  اما آیا واقعاً چنین چیزی ممکن است؟

    احتمالاً همه، دستکم در حرف، با نتیجه گیری بالا موافقند.  اما باید گفت گزاره فوق با یک اما و اگری همراه است که شاید از دید افلاطون پنهان مانده است.  خواسته آرمانی و شریف افلاطون محقق نخواهد شد مگر با نکته ای که در پی میآید همراه شود.  تبصره ای که باید به گزاره حکیم پیوست شود بدین شرح است: آرمان فوق در شرایطی محقق خواهد شد که تمام سرزمین ها بدان عمل کنند!

   بارها و بارها به تجربه دیده شده که اگر سرزمینی خوشبخت با حاکمیتی مردمی و قانون مدار، در محاصره سرزمین هائی با حاکمیت های خونریز و ستمگر باشد در اینصورت قانون مداری و خوشبختی آن چندان دوامی نخواهد یافت و توسط همسایگان وحشی بلعیده میشود.  مهربانی و نرم خویی در همسایگی کارگزارانِ ستیزه جو و فاقد مدنیت کارگر نیست و هر جزیره ای از مدنیت که در میان دریای توحش شکل گرفته باشد شانس چندانی برای بقا نخواهد داشت.  مگر اینکه در فرصتی که دارد خود را از نظر تدافعی چنان ارتقا دهد که غلبه همسایگانِ ستیزه جو بسادگی میسر نگردد.

   رویه عکس نیز همان نتایج را دارد.  اگر دنیا همگی کم و بیش حاکمیت هائی نظام مند و قانون مدار شده باشد بطوریکه هر سرزمینی با هر نوع رویه سیاسی که دارا باشد خود را مقید به نظاماتی بداند، صرفنظر از اینکه بطور آرمانی فیلسوف حاکم باشد یا نباشد، در این صورت وجود یک سرزمین و تنها یک سرزمین فاقد نظم و قانون که حاکمیتی ستیزه جو داشته باشد کافیست تا باقی سرزمین ها را دچار بحران سازد.  سرچشمه حاکمیت های ستیزه جو، یا ناشی از حس برتری جوئی و کسب قدرتِ بیشتر و انضمام سایر سرزمین هاست و یا ناشی از ایدئولوژی و اغلب زیر لوای ایدئولوژی است.

   پیشتر با ذکر مثالی از بازی فوتبال نشان دادیم که چگونه حاکمیتی یاغی میتواند بحرانی فراگیر ایجاد کرده و در کار خود موفق هم باشد.  اگر همه مقید به قوانین بازی باشند ولی یک تیم تمام قوانین را زیر پا گذاشته و به اعتراض ها وقعی ننهد، طبعاً این تیم حتی با کمترین آشنائی با بازی فوتبال قادر است قوی ترین تیم های حرفه ای را مغلوب سازد، بویژه اگر مربی آن دچار توهم قدرت ماوراءالطبیعه تیم خود شده باشد!

   پس اگر قرار باشد حالت تعادلی بر جهان مستولی باشد یا باید همه سرزمین ها متشابهاً در حالت تنش و آماده باش باشند تا از خود در صورت تهاجم همسایگان دفاع کرده و شاید در موقع مقتضی، خود نیز به دیگران حمله کنند.  یا باید به میثاق های بین المللی گردن نهاده و مقید به اصول شناخته شده ای باشند و در جهانی عاری از تنش در همزیستی مسالمت آمیز باشند.  طبعاً شق اول مستلزم حالت برانگیخته ای است که انرژی زیادی را برای دوام این حالت مطالبه میکند.  پیشتر نمونه هائی از این قسم حاکمیت های ستیزه جو ارائه شد که بمثابه هرمی اند که وارونه بر زمین مستقر است و بوروکراسی عظیمی باید مرتب در تب و تاب برای افراشته نگاهداشتن آن باشد.  شق دوم حالت طبیعی و کم هزینه است که عقل متعارف به همان تمایل دارد.  کما اینکه فرایند های طبیعی در دنیای بیجان همه از مسیری انجام میشود موسوم به "اصل اقل انرژی".  لذا پرسش برانگیز و بسیار شگفت آور است که چگونه گاهی انسان اشرف مخلوقات چنین به بیراهه میرود.

خلاصه آنکه، توهم قدرتِ لایتناهی حتی اگر در کوتاه مدت با نتایج درخشانی همراه باشد زود باشد که به شکست منتهی شود.  این توهمات معمولاً زائیده ذهن های ایدئولوژیک است که بارها و بارها به نتایج فاجعه بار ختم شده است.  امروزه با وجود ارتباطات ساده بین المللی در دنیای مدرن، باطل السحر چنین فجایعی میتواند "شورای ملل متحد" باشد. آنچه در بالا گذشت نکته مهمتری را هم بما یادآور میشود.  و آن اینکه افلاطون و سایر بزرگان اگر مطلبی گفته اند معلوم نیست کاربردی ابدی داشته باشد کما اینکه متوجه شدیم که حکومت آرمانی ایشان وقتی میسر است که فراگیر و سراسری باشد.

  • مرتضی قریب
۲۷
شهریور

تعامل با دیگران

    تعامل منحصر به عمل فیزیکی یا برخورد مکانیکی نیست بلکه گفتگو نیز از جنس تعامل است.  بعلاوه، شروع هر کاری با نیت یا حرف زدن آغاز میشود.  لذا حرف زدن در تغییر اوضاع بی اثر نیست بویژه اگر مخاطبین آن زیاد باشند.  اخیراً مناظره انتخاباتی دو کاندیدای دموکرات و جمهوریخواه روز 10 سپتامبر 2024 برگزار شد.  محتوای آن، همه حرف بود و اتفاقاً آینده آمریکا و بلکه جهان به مقدار زیادی بستگی به تأثیر همین حرف ها در آرای مردم دارد!  حرف گاهی چنان مهم میشود که بابت آن جان بیگناهانی گرفته میشود.  اهمیت حرف آنقدر است که در انجیل یوحنا آمده است "در ابتدا کلمه بود و کلمه خدا بود".  آنچه در مدارس و دانشگاه ها تدریس میشود عمدتاً حرف است که اگر حرف بیهوده بود آنها باید تعطیل میشدند.  درست است که "زعمل کار برآید به سخندانی نیست"، منتها سخن، بویژه سخن درست، نیز اهمیت خود را داراست و برای اینکه منشاء اثر شود بر خواننده یا شنونده هوشمند فرض است که در نشر و افزایش مخاطب آن کوشا باشد!  

    مدتیست آه و ناله بلند است که با این وضع اوضاع داخلی و این بحران های خارجی که در جهان وجود دارد آیا واقعاً بشر آینده ای هم دارد؟  بحران هائی مثل افزایش دمای کره زمین و تغییرات اقلیمی یا آشفتگی سیاسی ناشی از ورشکستگی دموکراسی و امثال آن.  یا باید منتظر بود تا شاید آه دل سوختگان روزی اثر کرده خود بخود معجزه آسا همه چیز بر وفق مراد گردد.  پیشتر اشاره شد که احتمال بروز نظم بسیار کمتر از بینظمی است و جهان بی جان بیشتر میل به بینظمی دارد.  منتها نقش انسان متفکر در این است که با صرف انرژی دستکم در حوزه خود نظم ایجاد کند.  یعنی بجای ناله و فغان کاری مفید انجام دهد.  عجالتاً آنچه بنظر این وبگاه رسیده بود دستکم پیشنهاد ارگانی بین المللی بنام "شورای ملل متحد" بود که مردم دنیا خود فارغ از آنچه در بستر سازمان ملل متحد میگذرد، با تعامل بین خود به حل و فصل آشفتگی های بین المللی کمک کنند (1402/5/30).  این آشفتگی ها چیست؟  بد نیست در ادامه به مثالی خیالی برای فهم موضوع اشاره شود:

    جام جهانی فوتبال در جریان است.  از میان تمام تیم های شرکت کننده یک تیم ویژه وجود دارد. طبق قوانین فوتبال مقرر است همه پای بند اخلاق ورزشی و بازی شرافتمندانه باشند.  منتها فقط همین یک تیم است که خود را متعهد به قوانین بازی نمیداند و به چیزی جز رأی خود پای بند نیست.  او برای پنهان کردن ضعف مفرط خود همه کار میکند تا خود را پیش هوادارانش پیروز جلوه دهد.  لذا به بازیکن حریف لگد زده بر زمینش زده مقصرش جلوه میدهد.  با حقه بازی توپ را با دست وارد دروازه مقابل میکند و با داد و فریاد امتیازش را میگیرد.  توپ های به خارج رفته را به داخل میکشد و داور هم که رشوه گرفته اهمیتی نداده بالاخره با این حقه ها چند گل ناحق وارد دروازه تیم های مطرح میکند.  اعتراض تماشاگران هم بجائی نمیرسد و با آنکه این تیم را هُو میکنند ولی اعتماد به نفس کاپیتان تیم از خلافکاری تیم چیزی کم نمیکند.  چرا تیم های حریف مقابله به مثل نمیکنند؟  زیرا همه تیم ها به قوانین بازی مقیداند و دستشان بسته است.  کاری از دست آنها جز اعتراض ساخته نیست که آنهم به جائی نمیرسد.  این تیم یاغی یک تنه کار خود را پیش میبرد و معدود هوادارانش افتخار میکنند که تیم آنها مقتدر است.  از مربی تیم میپرسند پس چرا دنیا بشما اعتراض میکند؟  میگوید افتخار میکنیم که دنیا با ما دشمن است!  در چنین وضعی چه باید کرد؟  یا سایر تیم های جهان نیز خود باید همین رویه را در پیش گرفته و قوانین را زیر پا گذاشته مقابله به مثل کنند، که دیگر سنگ روی سنگ بند نخواهد شد.  و یا باید با تیم یاغی دوستانه صحبت کرده او را نصیحت کرد دست از حُقه و خلافکاری بردارد.  که این نیز بعید است مورد پذیرش مربی تیم قرار گیرد.

خلاصه آنکه، بحرانی که امروزه دنیا را فرا گرفته بی شباهت به سناریوی تخیلی بالا نیست.  دموکراسی که طبق تعریف، جمع سه عنصر آزادی، برابری، و حاکمیت ملی است دچار بحرانی فراگیر شده.  بطوریکه عنصر اصلی یعنی آزادی در همان مفهومی که از ابتدا از آن مراد بوده، دچار دگردیسی شده از کارکرد اولیه خود دور افتاده است.  عجیب هم نیست زیرا هر مفهومی در بستر زمان در معرض دگرگونی است.  دموکراسی در شکل اصلی خود بشرطی در حیطه بین المللی کارآمد است که همه اعضا بدان پای بند باشند.  ارگان ها و سلولها در یک بدن زنده طبق نظم خاصی رشد میکنند.  اگر در نقطه ای از بدن، معدودی سلول عاصی بخواهد به رشد بی قواره اقدام کند چه میشود؟  بدن دچار سرطان میشود و حیات سایر سلولها و بلکه حیات کلی بدن در خطر قرار میگیرد.  چه باید کرد؟  باید بخش سرطانی جراحی و خارج شود.  چه کسی حق این کار را دارد؟  یا در این خصوص جامعه جهانی بعنوان یک کل ارگانیک چه باید بکند؟  سازمان ملل متحد بیش از هرزمانی با ناکارآمدی مواجه است.  شاید شورای ملل متحد بدیلی کارآمدتر در جوارش باشد تا مگر گامی مؤثر و مفید برداشته شود.

  • مرتضی قریب
۳۰
مرداد

شورای ملل مُتحد

    با بروز هر مشکلی در جامعه، طبیعتاً افراد آن در صدد چاره برای رفع آن بر میآیند.  خواه این جامعه یک قبیله کوچک باشد خواه یک کشور بزرگ.  در جوامع نوین، نمایندگان منتخب مردم بصورت سلسله مراتب پست های اجرائی را تصدی کرده تا امورات مردم به بهترین وجه سامان گیرد.  منتها در نظام های دیکتاتوری، این منتخبین شخص دیکتاتوراند که امور را انحصاراً در دست گرفته کار را چنان پیش میبرند که گوئی تنها وظیفه نظام منحصر است به حفظ و بقای خودش.  بحران حاصل از آن نه تنها گریبان مردم همان سرزمین را میگیرد بلکه به غده ای سرطانی برای بخطر انداختن دیگر اعضای جامعه جهانی تبدیل میشود.  چه باید کرد؟

    حدود یک قرن پیش برای رفع تخاصمات بین المللی جامعه ای با نام "سازمان ملل متحد" تأسیس و با اقبال جهانی روبرو شد.  نمایندگان کشورهای عضو بصورت دائمی با حضور خود در این سازمان از شکل گیری بحران هائی که به جنگ منتهی میشود پیشگیری میکنند.  بعلاوه، از بروز اختلافاتی که ممکنست نطفه مناقشات بعدی باشد پیشاپیش جلوگیری کرده سعی در ختم صلح آمیز آن دارند.  نیت اصلی پشت ایجاد چنین سازمانی نیت خیر بوده و فرض بر این بوده که دولتها نماینده ملت های خود بوده و نمایندگان حاضر در سازمان ملل نیز، صدای واقعی مردم خوداند.  اما آیا واقعاً چنین است؟

    طبعاً اگر هم چنین نبوده چاره دیگری جز این در شرایط آنروزگار نبوده است.  کشورهای توسعه یافته و دموکراتیک در پاسخ شبهه مطرح شده طبعاً خواهند گفت که نمایندگان آنها در سازمان ملل واقعاً نماینده ملت اند همانگونه که اعضای حکومت در داخل کشور نیز با رأی مردم بصورت شفاف انتخاب میشوند.  پس نکته کجاست؟  نکته اینجاست که در بیش از نیمی از کشورهای جهان شیوه دموکراتیک رعایت نشده و لذا نمایندگان آنها در سازمان ملل لزوماً ملت خود را نمایندگی نمیکنند!  شاید از منظر سرزمینی، بسیار بیش از نیمی از کره زمین در اختیار حکومت های خودکامه باشد که با درجات متفاوت از شدت و ضعفِ استبداد حکمرانی میکنند. 

    کشوری را در نظر گیرید زیر سیطره سیستمی خودکامه با شدید ترین درجات استبداد باشد.  حکومتی که با مردم خود دشمن بوده و هر سوألی را با سرکوب پاسخ داده با کوچکترین بهانه آنها را از زندگی ساقط و ثروت آنها را تصرف و حتی مزارشان را تخریب کند. ثروت کشور را به هزینه ویرانی آب و خاک و منابع طبیعی بیغما برده، در یک کلام آینده آن سرزمین را نابود سازد.  لذا چنین مردمی نه صدائی در داخل دارند، و نه در خارج در سازمان ملل شکایتش شنیده میشود.  چرا که نماینده مستقر در سازمان ملل که طبق تعریف باید نماینده ملت خود باشد جز مهره ای از همان نظام جهنمی نیست.  در چنین شرایطی بکجا باید پناه برد؟

    در چنین شرایطی هرچه پند و اندرز بوده به درب بسته خورده بطوریکه همه متفق القولند که سخنرانی بس است.  تجربه نشان داده که ایدئولوژی هرچند هم در ابتدای کارش آرمانگرا باشد، بمرور زمان تبدیل به فرقه ای متحجر میشود که تنها دغدغه اش بقای خودش است بهر قیمت ممکن.  در چنین وضعیتی حرف و سخن جایگاهی ندارد و کار از گفتار و پند و اندرز گذشته بقول قدما: دوصد گفته چو نیم کردار نیست.  پس چاره ای نیست جز آنکه آستین ها را بالا زده کرداری در عمل انجام داد.  شما بهترین سخنران هم که باشید، بزرگترین علامه دهر هم که باشید تکنفره نمیتوان کاری را از پیش برد.  پس چه باید کرد؟

    تجربه تاریخی نشان داده که در بهترین حالت با وجود نیات خیری که سازمان ملل از خود نشان داده نسبت به انرژی ای که صرف شده اثر چندانی نداشته است.  مثلاً انواع کمک های مالی و غذائی که طی سالها برای آفریقا فرستاده شده است چه سودی داشته است؟  جز آنکه عمدتاً راهی جیب های گشاد خودکامگان مستقر در آنجا شده و بحران خشکسالی، قحطی، کمبود آب، فقدان بهداشت، کماکان بد و بدتر شده.  از همه مهمتر، تنش های سیاسی نه بهتر بلکه مدام بدتر شده و قانون نتوانسته جای خود را پیدا کند.  لذا بنظر میرسد باید کم کم از سازمان ملل قطع امید کرده و در عوض، در کنار سایر راه حل هائی که عُقلا بفکرشان میرسد، راهکار اساسی ذیل را مد نظر قرار داده برای استقرار آن کوششی بین المللی آغاز شود.

   پیشنهاد میشود ضمن احترام به چارچوب فعلی سازمان ملل، سازمان ملل متحد واقعی شکل گیرد و مستقل از آن در سطح بین المللی وظیفه خود را انجام دهد؛ وظیفه ای که تاکنون از عهده سازمان ملل فعلی ساخته نبوده است.  کدام وظیفه؟  اعزام یک نماینده از سوی ملت ها، و نه دولت ها، به تشکیلات جدید برای بازتاب صدای واقعی ملت ها و ترتیب اثر به خواسته های آنان.  ممکن است کشورهای توسعه یافته ادعا کنند نماینده فعلی در سازمان ملل همان نقش را دارست.  چه بهتر، منتها استبعادی ندارد که مستقلاً شخصیت دیگری هم در این تشکیلات جدید حاضر شده چه بسا همان افکار را نمایندگی کند.  اما کاربرد اصلی این نهاد جدید برای حکومتهای استبداد زده ای است که گاه ملتی را بدون سروصدا نابود میکنند.  کارکرد اصلی چنین نهادی برای انعکاس صدای فروخورده ملت های تحت ستم است.  برای آنکه نام و برنامه آن با سازمان ملل خِلط نشود بهتر است نام "شورای ملل متحد" یا چیزی مشابه برای آن انتخاب شود که ما از این پس آنرا با "شورا" یاد میکنیم.

    اگر وجود شورا لازم و نافع است چرا در ابتدای شکل گیری سازمان ملل این ایده محقق نشد؟  اصلاً فلسفه وجودی آن چیست؟  باید یادآور شد هر زمانه ای اقتضائات خود را دارد.  امروزه سامانه فضای مجازی و ارتباطات همگانی چنان است که ارتباط بین آحاد مردم در سراسر زمین را میسر ساخته است، چیزی که صد سال پیش تصورش هم نمیرفت.  لذا باتکای فن آوری روز میتوان امیدوار بود که افکار واقعی جوامع بدرستی و بدون واسطه بازتاب داده شود و رسماً در شورائی متشکل از نمایندگان ملت ها به بحث و شور گذاشته شود.  چه حاصلی دارد؟  در درجه اول، میتواند روی سازمان ملل فعلی و تصمیمات آن اثرگذار باشد.  مهمتر از همه سخت تر کردن کار برای دول غربی خواهد بود که برای استمرار منافع خود حاضرند چشم بر فساد حکومت های مستبد ببندند.  بعلاوه، در صورتی که به صدای آن توجه نشود تمهیداتی مثل بایکوت کردن تجارت و معامله مردم دنیا با فلان حکومت متجاوز میتواند در دستور کارش قرار گیرد. 

    شورا چگونه ایجاد شود؟  بنظر میرسد کاریست که باید توسط حقوقدانان و وکلا آغاز و بتدریج با همیاری دیگر متخصصین بر بنیاد مستحکمی قوام گیرد.  بعلاوه برای بیشترین اثرگذاری لازم باشد که از همان ابتدا در سطحی بین المللی پا گرفته و طی فراخوانی عمومی نظر موافق جهانی را جلب کند.  حقیقت آنست که در دنیای حاضر فعالیت های تکنفره، هر قدر هم عالی باشد، جواب نمیدهد.  فقط در سایه کار گروهی و منطقی عده ای با نیات خیر است که میتوان به اثر بخشی نتایج امیدوار بود.  نمایندگان منتخب مردم هر کشوری میتواند با توجه به سازوکارهای موجود در فضای مجازی انتخاب شده و نهایتاً شورا موجودیت خود را علنی ساخته بر نظام تصمیم گیری بین الملل اثرگذار شود.  شاید بدین گونه تمام تظلمات پراکنده ای که گوشه و کنار دنیا طلوع و بی نتیجه غروب میکند بتواند در داخل چنین سامانه ای کانالیزه شده مؤثرتر از پیش واقع شود.

    خوشبختانه حرکت عمومی جهان به سمت و سوئی میرود که بیش از پیش نقش بالقوه مردم در اثر گذاری بر دولت ها بیشتر شده چه بسا روزی فرارسد که بوروکراسی سنتی کوچک شده نقش مستقیم مردم در تصمیمات مهم کشوری بارزتر گردد.  فن آوری هم اکنون چنین امکاناتی را اجازه داده و بر کنشگران سیاسی و اندیشمندان است که بهترین بهره برداری ممکن از امکانات موجود را تدارک بینند.  افزایش بی رویه جمعیت جهان و سیل آوارگان، فشار بر منابع ثابت و در حال مرگ کره زمین، سوراخ اوزون، گازهای گلخانه ای، تغییرات اقلیمی، خشکی دریاچه های طبیعی ناشی از سوء مصرف و فشار فزاینده جمعیت، فرسایش خاک، جنگل زدائی، و هزاران مصیبت دیگر که بر شدت آن مرتباً افزوده میشود چاره دیگری بر پیش پای دلواپسان نمیگذارد الّا صدای خود را که فی الواقع صدای مردم است بگوش سایر دردمندان رسانده بلکه در قالب این شورا بطور نظام مند از وخامت هرچه بیشتر اوضاع چه در سطح ملی و چه در سطح جهانی جلوگیری کنند.

خلاصه اینکه، هر سیستمی مختصات خاص خود را دارد و از یک موتور بُخار نمیتوان موتور احتراق داخلی را انتظار داشت.  متشابهاً نظامی بشدت تبهکار قابل تبدیل به نظامی درستکار نخواهد بود و سخنرانی و پند و اندرز اثری نخواهد داشت.  بعنوان حرکتی مدنی، کمترین کاری که میتوان انتظار داشت برپائی شورائی از نمایندگان واقعی ملت هاست که متحداً در تشکیلاتی بهمین نام با بازنگری در قواعد بازی آنرا بنفع خود تغییر دهند.  که اگر بدرستی پا گیرد، باطل السحر نظام های اهریمنی خواهد بود.  طبعاً این مهم، نیازمند حرکتی حساب شده و هوشمندانه است.

  • مرتضی قریب