فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پیشرفت» ثبت شده است

۱۳
مرداد

مشارکت

    آیا مشارکت مذموم است؟  قطعاً خیر.  دستکم این روزها فضا پر از نصیحت است و صاحبان افکار متفاوت را به مشارکت برای سازندگی کشور فراخوانده و همه را به این امر خیر دعوت میکنند.  توگوئی قبلاً مشارکتی نبوده و اولین بار است که قرار است با مشارکت همگانی کشور به سمت تعالی و آرامش پیش رود.  اما آیا در پسِ این نصایح حقیقتی هم هست یا طبق معمول این 45 ساله، فقط حرف است ولاغیر؟  طبعاً و منطقاً اگر مشارکت چیز خوبی باشد که هست باید در همه مراتب اجتماعی دیده شود.  پائین ترین سطح آن خانواده است و کوچکترها مشارکت را در محیط خانه یاد میگیرند.  سپس به محیط مدرسه، محل کار، خدمات اجتماعی در شهر و روستا تا مشارکت در امور سیاسی و احزاب و البته انتخابات میرسد.  ناگفته پیداست که حلقه های واسط لنگ میزند.  اگر این سلسله مراتب را به بیرون مرزها هم تسری دهیم، مشارکت در سطح بین المللی اهمیت ویژه پیدا میکند.  پیشرفت کشورها در گرو این سطح از مشارکت است!  نظامی که دم از مشارکت میزند آیا به این بخش از وظیفه خود واقف است؟  در حرف بله ولی وقتی مشارکت سیاسی بصورت احزاب در داخل کشور تعطیل است معلوم است که این فراخوان هم مانند سایر فراخوان ها نمایشی بیش نیست. مشارکت بین المللی هست اما صرفاً به برادران هم مسلکی محدود است که البته سودش را یکسویه برده و میبرند.  ناهنجاری نهادینه و فراگیر میشود.

   برای آشنائی با روانشناسی "اِفلاس" به ذکر مثالی میپردازیم.  فرض کنید در خیابانی راه میروید که زمین پُر از آشغال و کثافت است.  دستمال کاغذی مصرف شده ای دارید و دنبال سطل آشغال میگردید.  منطق متعارف چه حکم میکند؟  هرکسِ دیگری باشد با خود میگوید آشغال من میان این همه زباله گم است و آنرا بزمین انداخته دنبال سطل نمیگردد.  اما همین فرد اگر در خیابانی تمیز در جامعه ای مرفه باشد، حتی اگر سطل هم پیدا نکند دستمال را در جیب گذاشته در خانه به سطل میاندازد!  برخی این رفتار را به روانشناسی "پنجره شکسته" تعبیر کرده اند.  خانه ای بی صاحب و متروکه با پنجره ای شکسته که دیگران را دعوت میکند پنجره های سالم را هم با سنگ بشکنند!  نکبت و افلاس کم کم منتشر و فراگیر میشود و خانه، محل تجمع ولگردان و خلافکاران شده ابعاد آن گسترش می یابد.  متشابهاً در سطحی بالاتر، خانه ملت جایگاه جنایتکاران حرفه ای شده اهالی خانه کز کرده به گوشه ای پناه میبرند.  دیگر کسی بفکر آبادی این خانه و ساکنین اصلی آن نیست سهل است، همه مجبورند در فساد از یکدیگر سبقت جویند.  دزدی در همه ابعاد و فساد و جنایت در همه زمینه ها امری رایج شده و درد بزرگی میشود که امروز شاهدیم.  نظریه افلاس میگوید که اگر در همان مراحل اولیه جلوی آن گرفته نشود، مرتب گسترش یافته دیگر اصلاح پذیر نخواهد بود و چه بسا به بیرون از مرزهای ملی سرایت کند.

   رفتار حاکمیت تعیین کننده است.  کتاب "شرح زندگانی من" تالیف عبدالله مستوفی بشرح تاریخ اجتماعی دوران قاجار میپردازد.  او با قلمی شیوا بشرح جزئیات زندگی خود و مردم همعصر خود پرداخته است.  از جمله، در توصیف رفتار ناصرالدین شاه به این نکته دقیق اشاره میکند که "در استبداد، رفتار پادشاه برای رجال سرمشق است".  که البته توده مردم هم سرمشق میگیرند که ضرب المثل "الناس علی دین ملوکهم" نیز به همین اشاره دارد.  مردم از رفتار بالا دستی ها، خوب یا بد، سرمشق میگیرند.  و عجیب تر اینکه رؤسای کشورهای دوست و هم مسلک نیز از یکدیگر سرمشق گرفته مقلد هم میشوند.  انعکاس آنرا در انتخابات ریاست جمهوری ونزوئلا میبینیم که آنجا نیز منطق ارسطوئی واژگون شده و آرای 30% بزرگتر از 70% میگردد.  آنها هم که باور نکنند بطریق مقتضی ارشاد میشوند. 

    خلاصه آنکه، بجای مشارکت، آنچه دیده میشود، تضادها و تناقض هاست.  در حالیکه تحصیل کرده ها در حال فرارند بر طبلِ تولیدِ مثلِ انفجاری کوبیده میشود.  چه  منطقی پشت آن است جز آنکه حاکمیت پشتوانه آینده خود را در جهل و فقر میطلبد.  نظام اسلامی بعد دهه ها تحمیل معنویات به سبک ایمان ریائی، ماهانه حدود 50 اعدامی دارد.  یعنی بعد اینهمه معنویات باید این اندازه خلافکار داشته باشیم؟  لابد جرم آنها باید عظیم باشد زیرا غارت کنندگان ثروت ملی آزادانه بکار خود مشغولند.  جرم اعدامی ها یا تار موئی بوده یا ترانه ای و ابراز نظری!  اینها هیچکدام مستوجب اعدام نیست که هدف اصلی، مستهلک کردن انرژی جامعه در کارزار مخالفت با اعدام و منحرف کردن افکار عمومی از غارت منابع ملی و قرارداد های خانمان برباد ده است! در پی هر حادثه، از زنان، هنرمندان، کارگران، زندانیانِ در بند، معلمین، ورزشکاران، و بازنشستگان انتقام گرفته میشود.  هزینه ریخت و پاش اربعین از صندوق های بازنشستگی برداشت میشود که کمترین و آخرین نمونه آن است.

  • مرتضی قریب
۱۵
خرداد

خیر پنهان در شرّ

    در هر شرّی خیری پنهان و در هر خیری شرّی مستتر است، چیزی شبیه متغیرهای پنهان در کوانتوم!.  در 1923 پدر و مادری دست فرزند 3 ساله خود را گرفته و روسیه بحران زده ناشی از تنگناهای انقلاب بلشویکی را بقصد آمریکا ترک کردند.  خانواده طی مهاجرت و پس از آن با سختی های فراوان روبرو بود اما از دل این مهاجرتِ اجباری فرزندی پرورده شد که آیزاک آسیموف (اسحاق عظیم اف) معروف شد.  اگر این مهاجرت صورت نگرفته بود، چه بسا طفل مزبور بعدها در خیل شهروندان عادی حل میشد و یا بسا میان خیل عظیم قربانیان گمنام انقلاب روسیه دفن شده نامی از وی باقی نمیماند.  پس در این سفر مخاطره آمیز، دستکم خیری پنهان بود که بعداً شکوفا شد.  بسیاری از مهاجرت ها ممکنست چنین باشند.

    این پدیده در امور دیگر نیز قابل مشاهده است.  مثلاً کشور هلند در منطقه ای از اروپا بنام فروبومان است که سطح اراضی عموماً پائین تر از سطح دریاست.  مکرر در اثر طغیان دریا برخی زیست گاه ها به زیر آب میرفت.  مردم به مرور زمان یاد گرفتند چگونه با ساخت آب-بند ها نه تنها جلوی این حوادث را بگیرند بلکه بخش های بزرگتری از دریا را با تخلیه آب، به اراضی مفید تبدیل ساخته و کشور را به یکی از قطب های کشاورزی و بویژه پرورش گل دنیا بدل کنند.  فایده پنهانی که در کار بود، آنرا از ظلم طبیعت استخراج ساختند.  در گوشه و کنار دنیا، بسیاری از مجرمین به حبس محکوم شده و عمر خود را به بطالت سپری میکنند.  گهگاه اتفاق افتاده که زندانی از این شرّ آشکار حُسن استفاده را کرده و با استفاده از فراغت بی پایان، با مطالعه نظام مند در علوم، متخصصی ماهر در روز آزادی از زندان مرخص شود. از این موارد کم  نیست.  از آنسو، اغنیا اغلب با زیاده روی در خوراک، این خیر نمایان به شرّ پنهان انواع بیماری ها منجر میشود.

    ناگفته نماند، تشخیص خیر پنهان از میان شرّ آشکار و کاربست آن بستگی بسیار به آگاهی و اراده آدمیانی دارد که با آن در ارتباطند.  مثلاً اگر جفای طبیعت بجای هلند در آسیا یا جای دیگری اتفاق می افتاد معلوم نبود مردم آن ناحیه به صرافت افتاده آنرا به فایده بدل کنند.  بعبارت دیگر ذهنیت آدمها و نوع فرهنگ و آموزش های اولیه در شناخت پدیده و تبدیل شرّ به خیر بسیار مؤثر است.  چه بسیار محکومینی که ایام محبس را به بطالت گذرانده و کم باشند کسانی که آنرا در امری مفید استحاله کرده باشند.  کاریل چسمان، زاده 1921، مجرمی بود که بخاطر سرقت و تجاوز به عنف به اعدام محکوم شده بود.  معهذا در زندان با مطالعه علم حقوق و دفاع از خود توانست چند سالی اجرای حکم را به تعویق انداخته و ضمناً چهار کتاب پرفروش در زندان نوشت که جنبشی را برای براندازی مجازات اعدام بوجود آورد.  او از فرصت بوجود آمده در زندان استفاده کرد منتها بخت یارش نشد و عاقبت اعدام شد.  دستکم، او تلاش خود را کرد.

    اما امروز این مقال به چه کار ما میآید؟!  میدانیم که در این سوی دنیا موسوم به خاورمیانه، مردم در رنج و عذاب اند.  گویا تاریخ چنین مقدر کرده این ناحیه هرگز روی خوش نبیند.  از آن جمله، نزدیک نیم قرن است که ما محنتی عظما را تجربه میکنیم.  صد البته آنچه امروز موجود است خود متأثر از گذشته  بوده و چیزی نیست یک شبه حادث شده باشد.  رنج امروز ماحصل تجربه ای هزاران ساله است که به دوره بعد اسلام هم محدود نیست.  تأمل در تاریخ گذشته نشان از آن دارد مادام متافیزیک امری اختیاری و شخصی بوده و نهاد حکومت دخالتی در آن نداشته، خِرد پیشگان فرصت کار داشته و رفاه و امنیت کم و بیش وجود داشته است.  زمان هائی هم که نهاد دین در امر حکومت دخالت داشته و یا اصلاً خود حکومت را در قبضه داشته، جامعه با انواع سختی ها روبرو شده، پیشرفت کُند یا یکسره راه پس در پیش گرفته.  اما امروز چه؟ عقیده عموم چنین است که میان هزار موضوع مختلف مبتلابه کشور، همه آن هزار مورد در جهت خلاف منافع عمومی و خیر کلی کشور انجام گرفته است.  پرسش کلیدی همینجاست که در میان همه این ابتلائات، آیا هیچ خیر پنهانی در دریای شرّ نهفته نیست؟  بنظر میرسد شاید تنها و تنها خیر ممکن درک عمیقی باشد که جامعه از حاکمیت دین در این تجربه نزدیک نیم قرن بصورت بلاواسطه بدست آورده باشد.  چه اگر این تجربه عینی دست نمیداد، قرون متمادی حصول همین نتیجه گیری بطول انجامیده یا هرگز روی نمیداد.  پس بر نخبگان است که ضمن درک اهمیت آن، حُسن بهره برداری را در تعالی آتی بعمل آورند.

خلاصه آنکه، مقصود این نیست که در شرّ فایده باشد.  مقصود این است که هرگاه علیرغم همه تمهیدات شرّی واقع شود، با وجود همه زیان ها چگونه میتوان دستکم نتیجه ای مفید استخراج کرد.  با بودن افراد هوشمند و دلسوز و نهادهای مردمگرا، امثال خیر پنهان را میتوان در گستره ای وسیع در معرض عموم قرار داده با همکاری آنرا به امری مفید بدل ساخت.

  • مرتضی قریب
۲۴
اسفند

معماها -5

    سوء فهم های زیادی در میان اصطلاحات وجود دارد که با تناقضاتی نیز آلوده است.  آنچه باعث جا افتادن اشتباهات است همانا تکرار است.  حتی موضوعات تحریف شده نیز شامل همین رویه شده وقتی توسط فرهنگ حاکم تکرار شوند حکم حقیقت را پیدا میکنند.  با طرح و بحثی که در پی میآید شاید تا حدودی بتوان موضوع را روشن کرد. 

  1. بِدعَت.  این واژه از ریشه "بدع" است به معنی "نوآوری" که در اصلِ خودش نه تنها بد نباشد، بلکه بسیار مفید و حتی لازم باشد.  بدیع و ابداع نیز از همین ریشه است به معنای چیز تازه و ابتکاری.  اما با کمال تعجب در اصطلاح دینی مفهوم عکس از آن استنباط شده و حرام و اقدام به آن مستوجب کیفر است!  از دید یک انسان کنجکاو، خیلی عجیب است که ابتکار و نوآوری که پایه تمدن بشر را تشکیل میدهد چنین مکروه باشد.  که اگر بدعت وجود نمیداشت انسان کماکان در توحش بسر میبرد.  در بحث آتش دیدیم که انسان اگر ابتکار بخرج نداده و آتش را مواظبت نکرده، بعدها وسایلی مثل کبریت و فندک را ابداع نمیکرد همچنان در پیش از تاریخ بسرمیبرد. 

پس اشکال چیست که با این همه فواید بالقوه و بالفعل، بدعت در حوزه دین چنین مظلوم و ممنوع است؟  چرا باید فعلی چنین کارآمد در همه صحنه های زندگی، عامل پیشرفت و ترقی، باید در حوزه دین ممنوع و حرام باشد؟  علت را باید در همان واژه پیشرفت جستجو کرد.  بدعت دینی در واقع، حافظ دستآوردهای دین (هر دینی) است و همانطور که پیش تر اشاره شد (1400/7/13)، دین از مقوله ایدئولوژی است و ایدئولوژی در تضاد با هرگونه تغییر است.  کما اینکه در ایدئولوژی غیر دینی نیز بدعت حرام است و افراد اصلاح طلب در مرام چپ بعنوان "رویزیونیست" بدنام شده و میشوند.  این اصطلاح از ریشه "Revision" است که همان نوآوری یا تجدید نظر معنا میدهد.  پس تعجب آور هم نیست که اتحادی طبیعی بین این دو ایدئولوژی برقرار باشد!  لذا اگر مُنصف باشیم باید پذیرفت که هرگونه بدعت در کار دین ناشدنی است چه اگر نوآوری و تجدید نظر میسر باشد دیگر این دین، طبق تعریف، دین نیست!  بی سبب نیست که اجماع آگاهان اجتماعی به این نتیجه رسیده که "اصلاح طلبی" در نظام دینی حاضر ناممکن و تلاش ها بی ثمر است. 

بنابراین، بدعت مکانیزمی برای دست نخوردگی و حفظ یکپارچگی دین است و در بستر خودش منطقی مینماید.  چه اگر قرار باشد دین همگام با زمانه و مقتضیات آن پیشرفت نماید در کمترین حالت میشود فلسفه و حکمت و در بهترین حالت علوم اجتماعی، جامعه شناسی، و روانشناسی.  دیگر دین در معنا و مقام سنتی خود نخواهد بود.

با اینکه گفتیم دین در درون خودش حاوی منطقی درونی است اما در بیرون خودش دارای یک پارادوکس بزرگ است!  منشاء این پارادوکس از آنجا آغاز میشود که هر دینی در بدو گسترش خود با تقابل و تضاد با باورهای پیش از خودش روبرو میشود.  در تاریخ ضبط است که مردم مکه بویژه رؤسا و بزرگان آن با تبلیغات اسلام مخالف بوده آنرا بدعت در کار آئین آباء و اجدادی خود تلقی میکردند.  لذا دین جدید در دهه اول که در مکه تبلیغ میشد پیشرفتی نداشت.  آیا مردم آن روزگار حق داشتند که از فرهنگ خود دفاع کنند؟  اگر بدعت بجا و بقاعده است پس حقانیت دین جدید چه میشود؟  اما اگر بدعت بجا و بقاعده نیست، پس چرا پس از استقرار دین جدید با هرگونه نوآوری و نواندیشی توسط نظام مسلط مقابله میشود؟  نگوئید آن زمان بد بود ولی حالا خوب است!!

اما تکلیف کسانی که مرتب اظهار ناخرسندی کرده، میگویند دستورات دینی که داریم تاریخ گذشته و بکار امروز ما نمیخورد چیست؟  خیلی ساده: دین خود را عوض کنید.  لا اکراه فی الدین!  اما میگویند به هر دین تازه ای هم روی آوریم همچنان دچار این اشکال هست که با وجود بدعت، پیشرفت و روزآمدی در آن مُجاز نیست.  اگر این هم جوابگو نیست پس به خِرَد خود رجوع کنید و در همبستگی با علوم و پیشرفت مادّی پیرو اخلاق هم باشید.  چه، طبق تعریف، هسته مرکزی همه ادیان "اخلاق" است.  وعصاره همه اخلاقیات در یک جمله خلاصه میشود: "چو استاده ای دست افتاده گیر"- همین! 

خلاصه آنکه، اگر در مقوله دین دنبال پیشرفت و نوآوری هستید، خود را خسته نکنید.  وجود بدعت به مثابه بیمه دین است.

  • مرتضی قریب
۲۷
خرداد

موانع پیشرفت

   متعاقب مطالب پیشین هنوز این پرسش مطرح و بعقیده برخی خوانندگان بدان پاسخی درخور داده نشده که بالاخره تکلیف چیست؟  گویا خوانندگان بجای حرف و سخنرانی کار عملی میطلبند که البته حقِ آنان است.  منتها، از اینسو، از لابلای واژه ها هم انتظار نمیرود ید بیضائی بیرون آمده کاری درخور انجام دهد.  شاید منظور پرسشگر این است که تئوری ها را همه میدانند، شما یا هر کس که دستی بر آتش دارد بجای توضیح واضحات باید بگوید چگونه؟  چطور و چگونه  مسیر خروج از نکبت و سیاهی بسمت خوشبختی و روشنی باید طی گردد.  یا دستکم، چگونه از چاه ظلمانی بیرون آمده خود را دستکم به سطح عادی صفر رساند.  موانع پیشرفت کدامند؟  بهر حال چاره کار هرچه باشد از مسیر گفتار میگذرد چه هر چه باشد از گفتار و شکل گیری ذهنیت درست است که عمل درست نمایان میگیرد والا هر عملی بدون رعایت این مقدمه صرفاً یک حرکت تصادفی بدون سرانجام خواهد بود.

    از دید راقم این سطور، انسان در تمامی مراحل زندگانی نیازمند راهنما است.  چه کسانی راهنما باشند؟  طبعاً چه بهتر از دوستان و کسانی که براستی دغدغه حال و روز ما را دارند.  اما در اینجا ادعا میکنیم بهترین دوستان ما مخالفین ما هستند!!  تعجبی ندارد، زیرا مخالف، حتی از کوچکترین نقایص و عیوب ما نمیگذرد و آنها را بزرگ کرده در بوق و کرنا میکند.  چه بهتر که حرفهای او شنیده شود و بخش هائی را که راست است و منطقی گوش کرده در صدد اصلاح برآمد.  بهتر از این چه میخواهید که او عیوبی از شما را یافته و گوشزد میکند که بسا دوستان شما ندیده یا اگر هم دیده اند برای مراعات دوستی، از بیان آن ابا داشته اند.  در همین رابطه است که شیخ اجل نیز گفته: از صحبت دوستی برنجم، کاخلاق بدم حُسن نماید/ عیبم هنر و کمال بیند، خارم گل و یاسمن نماید/ کو دشمن شوخ چشم ناپاک، تا عیب مرا بمن نماید. با اینکه گلستان سعدی پر از درس های زندگی است، اما تنها درسی که مستبدین از همه آن حکایات پسندیده اند نتیجه گیری انتهای حکایتی است که میگوید "دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه انگیز"!  چه بسا از همین اندک واژه ها هم فقط واژه اولش یعنی دروغ را پسندیده اند!!  باری، مدتی بعد از ایجاد عقیده ای که در ابتدای پاراگراف گفته شد، تصادفاً به گفتار جان استوارت میل برخوردم که بسی زیباتر، به چیزی شبیه همین موضوع پرداخته است.  در گفتار او نوعی تسامح و رواداری را میبینیم.  از قول او چنین گفته اند:

    "اگر شخصی عقیده ای مناقشه انگیز بیان کند، دو احتمال وجود دارد: یا آن عقیده صواب است، یا ناصواب.  احتمال سومی هم وجود دارد که کمتر آشکار است و آن اینکه آن عقیده برغم ناصواب بودن، رگه ای از حقیقت در بر داشته باشد.  میل هر کدام از این 3 احتمال را بررسی میکند.  اگر عقیده مورد نظر صواب باشد، سرکوب آن متضمن این است که فرصت رهایی از خطا را از خودمان دریغ داشته ایم  فرض میل این است که حقیقت بهتر از بسر بردن در خطاست.  اگر آن عقیده ناصواب باشد، سرکوب آن بدون شنیدنش این امکان را زایل میکند که بطلان عقیده مزبور نزد عموم ثابت شود، حالتی که در آن، به اعتقاد میل، مشاهده خواهد شد که حقیقت در مواجهه با خطا فاتح میدان خواهد بود.  اگر عقیده مورد نظر حاوی رگه ای از حقیقت باشد، سرکوب آن نمیگذارد که بخش صواب آن عقیده معلوم گردد که حاکی از حقیقتی است.  با سرکوب عقایدی که بزعم شما ناصواب است در معرض خطرِ دیده بستن به روی این واقعیت قرار میگیرید که حتی عقاید ناصواب هم ممکن است رگه هائی از حقیقت در خود داشته باشند."

    نیک که بنگریم، عمده مناقشات بشری محصول عدم درک و عدم پذیرش نکات اساسی فوق است.  آنچه شاید بیشترین نقش را در این عدم درک داشته باشد عادات است.  منظور، عادت های رسوب یافته محصول نسل های متوالی است.  چه اینکه عادت های روزمره مثل اموری که حسب عادت طی شبانروز انجام میدهیم نه تنها مضر نیست بلکه بجای خود مفید هم هست و ضمناً، اگر هم لازم باشد، بسادگی با توصیه پزشک یا دوستان قابل تغییر است.  عادت های رسوبی شبیه رسوب آهکی ته کتری یا سماور است که هم زیان بار است و هم با شستن عادی پاک نمیشود.  ادعای گزافی نیست اگر گفته شود انسان اسیر عادت است و رهائی از آن سخت است.

    برای روشن شدن موضوع بهتر است به یک آزمایش فکری بپردازیم.   فرض کنید هنگامیکه چنگیز خان مغول حملات بیرحمانه خود بسمت غرب را آغاز کرد آئینی را هم با خودعرضه میکرد.  یعنی "یاسا" را که قانون چنگیزی بود ادعا میکرد که آنرا برای نجات بشریت از آسمان نازل ساخته است.  چندان بی ربط هم نبود چه اینکه قبیله او به آسمانی بودن حرکت او اعتقاد داشت.  نتیجه کار کاملاً مشخص است که با آن قساوت و بیرحمی در کاربرد شمشیر داشت، اکثریت مردم، نگوئیم اگر همه، اجباراً تن به آئین او داده و امروز ما و همسایگان بجای مسلمانی، چندین قرن بود که به داشتن آئین "یاسائی" مفتخر میبودیم.  هرچند این مثال تکلف آمیز مینماید با اینحال بازتابی از واقعیت است.  در چنان حال و هوائی، چنگیز و چنگیزی نام و نام فامیل اغلب مردم میبود.  شاید هم در اثر نارضایتی مردم از سیاست حاکم در برهه ای از زمان، انقلاب دینی تحت نام حکومت یاسائی راه افتاده و روحانیون و چنگیزیان در رأس حکومت نشسته و جامعه را به بازگشت به یاسای واقعی دوره چنگیز خان مجبور ساخته و بروز هر مشکلی از قبیل خشکسالی، سیل، یا مرض و امثالهم را بگردن دوری توده از اوامر چنگیز میانداختند.  یا هرگونه انحراف از چارچوب یاسا را نقشه "دشمن" تلقی کرده به مؤمنین دستور داده میشد افراد کم توجه را بنحو مقتضی "ارشاد" کنند.  در چنین مواقعی، مردم نیک نهاد کماکان اخلاق طبیعی را فرا راه خود قرار داده، اما مؤمنین، سیرت چنگیزی را تنها راه رستگاری بشمار میآورند.  گاهی هم ممکن بود گروه های مخالف نظم موجود، مردم را به آئین آباء و اجدادی خویش یعنی بازگشت به اسلام فراخوانده بگویند خود بهتر از همه این شرعیات را داشتیم و صلاح کار ما بازگشت به آنچه خود میداشتیم ولی نادانسته از بیگانه تقاضا کردیم است. 

    اما چیزی را که قرن های متمادی رسوب کرده چگونه باید زدود.  رسوبات آهکی ته کتری جز با ضربات سخت مکانیکی، پاک شدنی نیست.  متشابهاً زدودن رسوبات "یاسائی" ناشی از عادت سده های متمادی جز با کاربرد روش های دردآور میسر نمیباشد.  درست همانگونه که تحمیل آن نیز جز با درد و رنج و خونریزی همراه نبود.  اما این روشی متعلق به عهد کهن بوده که زدودن یک ایدئولوژی جز با جایگزین کردن بدیلی دیگر، و آنهم با روش های قهرآمیز و توأم با درد و رنج میسر نبوده.  لیکن زمانه با خود راه های جدید پیش آورده و روشهای کهن را به تاریخ سپرده است.  در دوره رواج دانش، بهترین محلل و رقیب برای ایدئولوژی، دانش است.  تأثیر علم و دانش در زدودن خرافات، تدریجی لیکن قطعی است چنانکه زدودن رسوب ته کتری با اسید مؤثرتر از تراشیدن مکانیکی است.  ضمناً دانش، رسوب دیگری جایگزین رسوب قبلی نمیکند. 

    خوشبختانه، ترویج نسبی دانش ها و افزایش سواد (خواندن و نوشتن)، و نقش بی بدیل رسانه ها همگی دست در دست هم داده تا دوران ما هیچ شباهتی به گذشته های یاد شده نداشته باشد.  امروز اگر چنگیز دیگری حمله کند و آئینی صد چندان مقتدرتر را تحمیل کند نه چنانست که مردم تسلیم آن شوند،  چرا؟  زیرا حال و هوا بکلی تغییر کرده و توده مردم بطور نسبی از این مراحل عبور کرده به یک روشنی نسبی رسیده اند.  ولی اگر کمی پیشتر، یعنی 100 سال پیش اگر آمده بود یحتمل همچنان مورد پذیرش قرار میگرفت!  گفتیم کسی که به روشنی رسیده باشد دیگر نمیتوان آن فهم را بضرب چوب و چماق از وی سلب کرد.  گو اینکه هنوز توده را از راه های دیگر میتوان تحت تأثیر قرار داده و از همین روست که نقش روشنگران و روشنفکران اهمیتی بسزا دارد.   پس تعجبی ندارد که نظام های دینی برای تحکیم موجودیت خود چاره ای جز محدودیت رسانه ها، ایجاد پارازیت، مبارزه با دسترسی آزاد به اینترنت و نشر آزاد روزنامه و بستن هر روزنه ای که به آگاهی می انجامد ندارند.  شرایط ایجاب کند مردگان نیز بازداشت و گورستانها بسته میشود.  در عوض، ترویج اطلاعات غلط، تحریف تاریخ، جعل اخبار و روایات برای تحمیق توده سنتی، دست بردن در کتب درسی کودکان، و سانسور و خفقان و ایجاد فضای رعب و وحشت چیزهائی است که در دستور کار دارند.

    دو نیروی متضاد در حرکت مردم اهمیت بسزا دارد.  یکی نیروی پیش برنده که ناشی از حق طلبی است که خود براثر افزایش سطح آگاهی ایجاد شده است.  دیگری نیروی اینرسی و مقاوم است که ناشی از موضوع آب و نان و وابستگی مردم به حفظ شغل و تأمین آب و نان برای بقاست.  زمانی که اساسی ترین نیاز جامعه یعنی آب و نان نیز دچار بحران شود ملاحظات بکناری رفته و توازن مزبور بهم میخورد.  یا از آنسو اگر با وجود معیشت نسبی، انتظارات از ایجاد یک فضای باز با کرامت انسانی بالا بگیرد، بازهم توازن بنفع حق طلبی بهم میخورد.  آنچه در کنترل اندیشمندان است همانا ایجاد روشنی و آگاهی است که قبلاً هم گفته شد، چه تشدید بحران آب و نان را خود بخود سیاست های نابخردانه حکومت های تمامیت خواه انجام میدهد.  از اینرو، هر انقلابی که درگیرد یا ناشی از بحران آب و نان است که عمدتاً برخاسته از نیازهای صرفاً مادّی است.  یا در تحقق اخلاق و کرامت انسانی است که خود برخاسته از نیازهای معنوی و تلاش برای تحقق آزادی های اساسی نوع بشر است.  در عمل ممکنست مجموعی از هردو دست اندر کار باشد.  نکته قابل توجه اینجاست که اگر در مقوله زدودن عادات مسموم در بنیادهای فکری کوششی به عمل نیامده باشد، و موفقیت صرفاً به تغییر در روبنای مادّی زندگانی منحصر شده باشد، آینده جامعه همچنان اسیر دور باطل خواهد ماند زیرا بدون زدودن رسوبات ذهنی، کامیابی دوامی نخواهد داشت.

خلاصه اینکه، تغییرات اساسی در جامعه محصول تقابل نیروهای رقیب و متفاوت است.  وزن و کیفیت این قوا را گذشته سلسله علت و معلول ها تعیین میکند.  از این منظر، باید پذیرفت که دست بسته محکوم سرنوشت خویشیم.  اما خوشبختانه دو امر موازی و مستقل از هم نیز وجود دارند که هریک به اعتبار خود در صدد ایجاد تغییر و حرکت پیش رونده است.  یکی صرفاً مادّی باعتبار بحران در حیاتی ترین مؤلفه های زیست انسان یعنی آب و نان است.  دیگری باعتبار زیست معنوی و کرامت انسانی خواستار خلاصی ذهن از جهل و خرافات و زدودن عادات بد رسوب کرده بقدمت تاریخ است که نهایتاً نیل به جامعه ای خردورز و اخلاق مدار را مطالبه میکند.  اولی غیر مترقبه و غیرقابل پیش بینی اما سریع الاثر است، ولی دومی، قابل پیش بینی اما کُند و زمانبر و در صورت موفقیت ماندگارتر است.  بهر روی، آنچه کامیابی را قاطع تر کرده سرعت بیشتری میبخشد روشی است که در مسابقه طناب کشی بکار میرود، یعنی هارمونی.  دقیقاً همین رویه است که لیزر را قدرتمند و بی بدیل کرده والا نور، نور است و تفاوتی نیست.  مجموع انرژی صرف شده در هردو مورد یکسان است لیکن امواج صادره در لیزر همفاز است درست همانگونه که ضربان ها در طناب کشی بناست اینطور باشد.  هارمونی به معنای داشتن نظر یکسان نیست بلکه عمل یکسان و همزمان در بین آنها که نظر یکسان دارند است. داشتن هارمونی در مطالبات اجتماعی، احتمال کامیابی را صد چندان میکند.  از کسانی که فقط انتقاد میکنند باید پرسید سهم خودشان در این میانه چه بوده است؟

  • مرتضی قریب
۱۳
خرداد

هُنر بازنگری

    نکته مشترکی که در اغلب مضامین پیشین بود، موضوع "بازنگری" و اهمیت آن در تمامی مسائل و امور مرتبط با زندگانی ما روی سیاره ای بنام زمین است.  یعنی بازنگری به معنای اعم آن و در تمام امور و در همه سطوح.  قانون طلائی در امر بازنگری فقط یک چیز است و آن "مطلقاً هیچ چیز از بازنگری معاف نیست".  بازنگری الزامیست طبیعی که ناشی از طبیعت بشر است.  از آنجا که عقل نوع انسان بیش از سایر حیوانات است لذا تفکر حالت طبیعی انسان است و چون زندگی آسان نیست، تفکر در جستجوی راه های غلبه بر مشکلات است.  از سوی دیگر، "تغییر" اصل اساسی حاکم بر جهان است و چیزی از شمول آن خارج نیست.  از طرف دیگر، چون زیست آسان مطلوب انسان است لذا در سایه تفکر و اصل "تغییر"، خود بخود "پیشرفت" موضوعیت پیدا کرده نماینده حرکت طبیعی بسمت جلو میباشد.  اگر بزبان پیشینیان صحبت کنیم، "پسرفت" حرکت غیر طبیعی مخالف پیشرفت و باصطلاح ارسطو حرکتی است "قسری".  ترجمه آن بزبان امروزی چنین است که برای به عقب کشاندن و در عقب نگاهداشتن جامعه کار و انرژی و هزینه های انسانی و مالی بسیاری باید صرف شود بمراتب بسیار بیش از آنی که اجازه داده میشد پیشرفت سیر طبیعی خود را دنبال کند. 

    بازنگری خود هنری است که باید آنرا آموخت.  اکنون بعنوان نمونه بد نیست ببینیم این کار را چگونه در مورد مشکلاتی که امروزه برای ما درست کرده اند و کم هم نیستند بکار برد.  یکی از مسائل روز، بحث جامعه درباره نوع حکومت است.  حکمای پیشین مطالب بسیار آموزنده ای در این باب بیان داشته اند که در جای خود مفید و بر علاقمندان است که بدان مراجعه کنند.  لیکن روش ما در این سلسله مطالب شروع از خود و استفاده از درک بلاواسطه خود و آنچه که منطق و خرد حکم میکند بوده و هست.  فارغ از آموزه های فلسفی و سیاسی دیگران باید دید که عقل متعارف خودمان چه دارد که بگوید.  چه بسا به نتایجی رسید که تازه و ابتکاری باشد.  صد البته همواره بعد از رسیدن به نتایج خود، رجوع به گفتار دیگران که آنها چه فکر میکرده یا میکنند و مقایسه با نتایجی که خود یافته ایم میتواند آموزنده و الهام بخش باشد.

   یکی از شکل های حکومت که بسیار رایج و اینجا محل بحث ماست شکل"جمهوری" است.  نام آن تأکید بر جمهور است، یعنی جمهور مردم!   بزبان ساده چیزی مشابه حکومت پادشاهی است با این تفاوت که دوره حکومت پادشاه محدود است و با رأی جمهور مردم یعنی اکثریت انتخاب میشود.  ضمناً قوانین بجای صدور از طرف یک فرد، در مجلسِ منتخب مردم تهیه و تصویب میشود.  شکل عملی آن امروزه در اغلب کشورهای آزاد موجود است مگر با تفاوتهائی در جزئیات. طول مدت ریاست "رئیس جمهور" چها یا پنج سال است که قابلیت تمدید مجدد در یک دوره بعد نیز دارد.  اما گاهی ملاحظه میشود که مدت مزبور مادام العمر شده و عجبا که نظام مزبور همچنان جمهوری خوانده میشود حال آنکه جمهور مردم دخالتی نداشته و رئیس باصطلاح جمهور، یا با هر نام دیگر، خودکامه ای بیش نیست که بنام جمهور مردم اما در واقع بکام خویش و حلقه نزدیکان خویش حکومت میکند.  این وضعیتی است که متأسفانه امروزه در آسیا و آفریقا شایع است.  حکایت چنین نظاماتی، حکایت تصویر مجازی دنیای واقعی است که همه چیز وارونه و پسرفت پیشرفت نام دارد.

    با اینکه با نظام جمهوری همه آشنایند اما پیش کشیدن آن در اینجا بعنوان نمونه برای نشان دادن این حقیقت است که امکان بازنگری و اصلاح مداوم چیزها همواره وجود دارد.  بعبارت دیگر، اینکه دانش سیاسی قالبی بنام جمهوری ارائه داده و قرار است تا ابد همین قالب استمرار یابد یک سدّ فکری است که باید شکسته شود.  نباید صرفاً از دیگران انتظار داشت تا برای ما آستین بالا زده ابتکاری جدید ارائه کنند.  با کمی تفکر، چه در این مورد خاص و چه موارد دیگر، میتوان هر پدیده ای را چه در حوزه مادّی و ملموس و چه در حوزه اندیشه، به وضع بهتری نسبت به وضع گذشته بدل کرد. 

   اما چه باید کرد که جمهوری به نظام تکنفره خودکامه بدل نشود؟  باید فرصت آن سلب گردد چه اینکه هرقدر مدت ریاست بیشتر باشد فرد رئیس فرصت بیشتری برای لابی گری و اقدامات مشکوک جهت تحکیم قدرت پیدا میکند.  یک راه اینست که طول دوره خدمت به یک دوره منحصر شود تا ریسک این انحراف کمتر شود.  حتی میشود طول دوره ریاست را 2 سال مقرر کرد که فعلاً رسم نیست زیرا اعتقاد بر اینست که مجال کافی برای پیاده کردن برنامه ها وجود نخواهد داشت.  اما 2 سال بقدر کافی طولانیست تا مردم استعداد رهبر را دیده و رضایت دهند تا 2 سال دیگر تمدید شود که همان 4 سال استاندارد حالیه باشد.  میگویند تشریفات و رقابت های انتخاباتی دست و پاگیر است.  اما امروزه با وجود نظام گسترده الکترونیک و دسترسی قاطبه مردم به اظهار نظر فوری و دقیق این امکان هست تا پیش از اتمام دوره 2 ساله، نظر خود را اعلام تا اگر فسادی باشد نگذارند پیشتر رود.  در هر حال رقابت های انتخاباتی مرسوم میتواند رأس هر چهار سال کماکان انجام گیرد. 

   همین سازوکار، اظهار نظر مستقل در سایر امور سیاسی اجتماعی را میسر میسازد.  یعنی ضمن حفظ مجلس ملی به همین صورت حاضر، میتوان برخی یا خیلی از مسائل مهم را از طریق همه پرسی الکترونیک به آرای عمومی گذاشته و  مردم در تدوین قوانین نقش مستقیم داشته باشند.  با پیشرفت کار، کم کم از وزن پارلمان بشکل سنتی میتواند کاسته و شکل آرمانی حکومت آنگونه که آرزوی دیرینه فلاسفه ماضی بوده منشاء اثر پیدا کند.  متشابهاً همین سازوکار در سطح جهانی قابل کاربست است.  پیشتر اشاره شد که آنچه نیاز مبرم است سازمان "ملل" واقعی متشکل از نمایندگان ملتهاست و نه آنچه امروز بهمین نام که متشکل از نمایندگان دولتهاست!  دولی عمدتاً در آسیا و آفریقا که صرفاً نام ملت را یدک میکشند.

    پرسشی که اغلب مطرح میشود اینست: راه برون رفت از وضع موجود چیست؟  وضعی ناشی از استبداد یک خودکامه  یا وضعی ناشی از استمرار یک ایدئولوژی زنگ زده زیر سایه استبدادی برای بقای آن!  دوای همه اینها فقط یک چیز است "بازنگری"!   بازنگری در همه چیز حتی در خودِ بازنگری.  اصولاً بدون بازنگری، تمدنی بوجود نمیآمد، کما اینکه بازنگری در کلیه شئون زندگی همواره وجود داشته و دارد و ترقی سطح زندگی و افزایش رفاهیات همه ناشی از بازنگری است.  اگر در چهار چرخه های قدیمی بازنگری نمیشد، اتوموبیل ساخته نمیشد و اگر بازنگری هنری فورد نمیبود، تولید انبوه ماشین حاصل نمیشد تا آنرا برای همه دسترس پذیر سازد.  بازنگری نباشد، تحول بسمت برقی کردن خودرو و خلاصی از آلودگی هوا پیش نخواهد آمد.  اتفاقاً عوارض نبود بازنگری را ما در این بخش به عینه شاهدیم که چگونه صنعت خودرو داخلی با ادامه تولید خودروهای از رده خارج به ثروت اندوزی خود ادامه میدهد.  صد البته این و سایر مفاسد، خود ناشی از عدم بازنگری در سطحی بالاتر و در بخش سیاسی است. 

    کهنه اندیشان که با افکار مدرن و روح بازنگری مخالفند دچار نوعی خودفریبی هستند.  چه اگر بازنگری در حوزه اندیشه بنظر آنان مذموم باشد باید یکسره دست از همه رفاهیاتی که ناشی از "بازنگری" و البته تفکر خردورز است بشویند!  اینان باید سطح زندگی خود را به همان سطح دوران اندیشه ورزی مورد علاقه خود تقلیل دهند.  چون بدین کار مبادرت نمیورزند پس خود نشانه ای از تأیید ضمنی "بازنگری" است که در اینصورت باید آنها را آگاه کرده از خواب بیدار کرد.  برای اکثریت کهنه پرستان آنچه اهمیت دارد حفظ ظواهر امور است و نه آنچه در درون مغز (یا اصطلاحاً دل) میگذرد.

   آنچه مهم است بازنگری در حوزه اندیشه  است چه اینکه بازنگری و پیشرفت خود بخود در حوزه مادّیات صورت گرفته و نیازی به تأکید و راهنمائی ندارد.  مشکل ما همواره در حوزه اندیشه بوده و هست و هر درد و رنجی که متحمل میشویم سرچشمه در اندیشه دارد، به مصداق: گر بود اندیشه ات گُل گلشنی وربود خاری .. .  سخت ترین جا برای بازنگری در حوزه ایدئولوژی است که نهایت مقاومت آن در بخش دین است.  خوشبختانه پیشرفت در امور عینی و ترقی علوم میتواند اثر گذار بوده و مستمسکی برای بازنگری در حوزه اندیشه باشد.  سالها پیش پاپ ژان پل دوم شجاعانه به بیگناهی گالیله اذعان داشته و دیدگاه علم راجع به زمین را پذیرفت.  از او شجاع تر، پاپ حاضر یعنی فرانسیس است که داستان آدم و حوا و سایر داستانهای کتاب مقدس را نمادین خوانده است.  او اخیراً اعلام کرد که کلیسا دیگر به جهنمی که انسانها در آن زجر بکشند اعتقادی ندارد! او با چرخشی شجاعانه به مرجعیت علم اذعان داشته و گذشته کلیسا را مورد بازنگری قرار داده و توصیه کرد که بخش های تعصب آمیز انجیل بازبینی شود.  شجاعت ایشان در بازنگری بهتر است الگوئی برای ارباب سایر ادیان باشد که به بهانه موئی جان ها ستاندند.  شجاعت، در اعتراف به اشتباهات است که معمولاً صاحبان ایدئولوژی اشتباهات خود را گردن نمیگیرند.  عجبا که بالاترین مقام یک دین به اشتباهات اذعان دارد!  آفرین بر او.  احتمالاً در بین مراجع عالیمقام سایر ادیان نیز ممکن است باشند کسانی با بینش وسیع و افکار متعالی ولی آنچه مانع از بیان حقایق است همانا فقدان شجاعت است.  چنان دلبسته دنیا و ظواهر آنند که با وجود سنین نزدیک یک قرن، کماکان دقایق باقیمانده عمر را چنان حریصانه عزیز میدارند که لحظه ای مرارت را بر خود روا نمی دارند. 

    میپرسند: بالاخره چه باید کرد؟  شاید بیان معادلی از این پرسش این باشد که وظیفه فرد در این دوران پرآشوب چیست؟  در مسائل علمی، نیمی از حل مسأله مصروف روشن کردن فرض و حکم است یعنی صورت مسأله را بدانیم که مشکل چیست و فرضیات و داشته های ما کدامند.  بنابراین بخش مهمی از کار عبارت از روشنگری است.  که با روشن شدن زوایای تاریک، خود بخود راه حل و پاسخ مسأله نیز پدیدار میگردد.  البته کار در امور عینی بمراتب ساده تر است.  با یک دندان پوسیده چرکین لاعلاج چه باید کرد؟  باید دور انداخت.  یا با کفشی فرسوده که بخش فوقانی پاره، قسمتی از کف آن پوسیده و کنده شده، و آنچه هم باقیمانده چنان تنگ که پا را مجروح کرده چه باید کرد؟  قاطبه مردم بجان آمده اصولاً چنان گرفتار گذران معاشند که نه مجالی برای مطالعه دارند و نه فرصتی برای گوش سپاری به سخنرانی ها و مواعظ صرفنظر از اینکه ما چه بگوئیم یا چه نگوئیم.  واکنش مردم درعمل، پیش بینی نشده و بر اساس فشارهای مستقیم اقتصادی و اجتماعی است. 

   اما آنچه اهل نظر در وادی اندیشه میتوانند ارائه کنند روشنگری است.  مخاطب این روشنگری اتفاقاً روشنفکران هستند که باید خود را برای یک بازنگری اساسی آماده سازند.  زیرا آنچه بعنوان عقب افتادگی و زیان و خسران در امور عینی میبینیم همه سرچشمه در افکار و عقاید دارد که سردمداران آن طبعاً "روشنفکران" هستند.  بعبارت دیگر مردم عادی خود با تجربیات ناگوار روزانه به بداهت عقل با مشکلات آشنایند و لذا نیازی برای بحث های آکادمیک با مردم عادی نیست. اما این بحث ها اگر با اهالی روشنفکری درگیرد حاصل بهتری میتواند داشته باشد.  وجود یک نظام ایدئولوژیک در این چهار دهه اخیر، با همه خسارات و گرفتاری های خود، اگر سودی داشته همانا پیش انداختن نقطه عطف تاریخی در چرخش فکری نزد طبقه منورالفکر است.  امروز بیش از هر زمان دیگری، افکار برای "بازنگری" پخته و آماده است.  فصل مشترک همه نحله های فکری که دل در گرو پیشرفت و آبادانی دارند چیزی جز بازنگری نیست. 

   برای این منظور، صحنه برخورد عقاید معمولاً رسانه های ملی یا محیط های دانشگاهی است.  در یک نظام باز، این تعامل بطور عادی انجام شده و حاصل آن به پیشرفت و بهتر شدن مستمر میانجامد.  اما در یک نظام بسته که همه روزنه ها مسدود است چنین چیزی بسختی میسر است و تبادل افکار ابتر میماند.  معهذا هنوز شبکه اینترنت راهی را باز گذاشته است که شوربختانه همین یک راه نیز با مساعدت فنی و کمک برادران بزرگتر در شُرف انسداد است.  لذا بهترین افکار و مؤثرترین راه حل ها هم اگر باشد بی نتیجه در گلو یا نوک قلم فرو میخشکد.  این چنین میشود که قوه ابتکار فردی که در سراسر دنیا موتور راننده جامعه است از کار می افتد.  با این وجود، علیرغم همه انسدادها، هرکس لازمست بقدر سعی خود در این وادی تلاش کند تا بلکه برآیند قوا بر نیروهای مقاوم در برابر بازنگری فائق آید.

خلاصه اینکه، بنا بر روابط علت و معلولی، آنچه امروز از آن در رنجیم ناشی از گذشته است.  اما برای یافتن سرمنشاء اصلی رنج، این سلسله علت و معلول ها را تا کجا باید دنبال کرد؟  آیا تا حضرت آدم؟ یا تا لحظه مهبانگ؟  طبیعی است که سهم نقاط دوردست هرچه در زمان عقبتر رویم کمتر میشود، جز در مواردی که "عادت"، گذشته را با خود بزمان حال منتقل کرده باشد.  با کمی تعمق ممکنست باین نتیجه رسید که چیزی در آموزش های گذشته ما دچار کاستی و نقص بوده است.  آموزش های گذشته ما سنتاً حافظه محور بوده و استدلال و تحلیل نقش کمرنگی داشته است.  دستکم در دوره شکوفائی آموزش و پرورش در نظام گذشته توجهی که باید میشد نشد و امروز که نظام ایدئولوژیک دینی همه چیز را در تصرف خود گرفته باید بحال نسل های آتی گریست.  شاید تنها امید باقیمانده، تبادل مستقیم اندیشه هر فرد با نزدیکترین مخاطب خود باشد مشابه آنچه در کُلنی زنبوران عسل متداول است!   این فرآیند بنحو شگفت انگیزی میتواند مؤثر و سریع باشد بطوریکه اگر هرکس اندیشه خود را به 2 نفر پیرامونیان نزدیک خود منتقل و آنها متشابهاً بطور آرمانی این کار را تکرار کنند، طی فقط 27 بار تکرار، حدود 80 میلیون نفر پیام را دریافت کرده اند- داستان شطرنج!  اگر قرار باشد سرنوشت را تغییر دهید جز بازنگری چاره نیست و برایش باید هرکار که میتوانید بکنید. 

 

  • مرتضی قریب
۰۳
خرداد

هُنر پیشرفت

    طی یکی دو مطلب پیشین دو نگاه متفاوت به شیوه زندگی مطرح شد.   یک نگاه بر مبنای "پویائی" و دایر بر پیشرفت در زندگی که البته نگاه رایج هم هست.  و نگاه دیگر که "ایستائی" را طبیعی قلمداد کرده و مخالف هرگونه تغییر بوده موافق محافظه کاری و پافشاری برای حفظ وضع موجود است. 

    چرا پیشرفت مُد غالب است؟  زیرا انسان دارای عقلی است، بمرتب بیش از سایر حیوانات، و باعتبار تفکر، طبیعتاً و در درجه نخست مایل به تسهیل در زیست خود است.  تمدن به معنای اعم کلمه حاصل این گرایش است.  در درجه دوم و در مرحله ای فراتر تر از زندگی مادّی، تفکرات او حوزه نظر را نیز بوجود میآورد اعم از متافیزیک، هنر، شعر، و ادبیات که بنوعی، چاشنی زندگی مادّی که زیست بیولوژیک او باشد تلقی میشود. 

    در مراحل اولیه شکل گیری تمدن، در حوزه نظر "قانون" ابداع میشود که به همزیستی انسانها در کنار هم نظم میبخشد.  شکل های ابتدائی آن قواعدی شفاهی بوده که سینه به سینه و نسل به نسل منتقل میشده که سنت ها را بوجود آورده، بعدها با ابداع خط مکتوب شده و بطور نمونه قانون حمورابی شکل گرفته است.  جنگ اقوام با یکدیگر و شکست یا پیروزی های متعاقب آن فشار سنگینی بر دوش پادشاهان میگذاشته است.  از اینرو شدیداً مشتاق بودند که پیش از هرگونه درگیری تبعات آنرا بدانند.  شاید این یکی از دلایل مهم بوجود آمدن سلسله پیامبران باشد.  کتاب عهد عتیق پر است از نمونه های فراوان از کسانی موسوم به "نبی" که کارشان پیشگوئی و خبر از آینده بوده و خریدار شان همین پادشاهان و رؤسای قبایل بوده اند.  یکی از مراکز تجمع آنان ناحیه بین النهرین تا حوالی مدیترانه بوده است.  در یونان، معبد دلفی مشهورترین جایگاه پیشگوی زمانه بوده که انتظار نمیرفت بدون پیشکش هدیه ای گران قیمت، اسرار آینده را بروز دهد. 

    اما این هنر پیشگوئی به دایره پادشاهان و رؤسای قبایل محدود نماند و جاذبه و گیرائی آن به مردم عادی نیز تسری پیدا کرده و از میان خیل عظیم نبی ها کسانی برخاستند که ضمن خبر از آینده، مردم را با بشارت و انذار به کارهای خوب دعوت و از کارهای شرّ برحذر میداشتند.  این گروه خاص مدعی ارتباط با عالم غیب، هسته اولیه پیامبران سامی که شهرت عالمگیر پیدا کردند را تشکیل میداد.  تعداد دیگری خارج از اقوام سامی و بدون ادعای ارتباط با عالم بالا، دعوت به نیکوکاری و التزام به خرد را توصیه کردند که نزد مردم به حکیم یا فیلسوف شهرت یافتند.  این دسته اخیر از زور و اجبار برای به کرسی نشاندن افکاری که توصیه میکردند استفاده نمیکردند و توجه آنها به ماورالطبیعه کمتر بود.

   مختصر آنکه، پس از دوران توجه به ارباب انواع، متعاقباً در دوران متافیزیک ایدئولوژی دینی مُد غالب در تمدن های شهری شده و نحوه زندگی و به تبع آن، چگونگی پیشرفت در زندگی را تحت تأثیر قرار داد.  ایدئولوژی دینی که ظاهراً بر مبانی نظری میبایست متمرکز باشد بزودی دریافت که بقای آن در خطر خواهد بود مگر آنکه شمول خود را بر دایره مادّیات نیز گسترش دهد.  حُسن این اتفاق آن خواهد بود که کنترل مریدان میسر میگردد.  که اگر آزادی انتخاب باشد چه بسا فرد در طی زمان به شیوه های بهتری در راه و رسم زندگی رجوع کند که مخالف یا خارج از تعلیمات ارائه شده باشد.  اینجاست که برای پیشگیری از این احتمالات ناخواسته، بایدها و نبایدها مقرر و مجازات برای عدول از آنها تجویز میگردد.  شاید راه بهتر برای اینکه فرد به این ورطه خطرناک حتی نزدیک هم نشود، مرزبندی برای خطوط فکریست تا اینکه افکار فرد از خطوط مزبور فراتر نرود.  یک نام مقدس برای جلب وفاداری فرد برای ماندن در داخل این خطوط، "ایمان" است. 

   این در حالیست که در حوزه امور عینی نیازی به ایمان نیست.  از کاربران مهندسی یا فیزیک هیچگاه تقاضای ایمان نمیشود زیرا برخلاف حوزه نظر، سروکار با دنیای عینی است و خوب و بد هر چیز و راستی و درستی آن از نتایج آن دیده میشود.  منتها در حوزه نظر و در مسائل ایدئولوژیک میتوان انواع گوناگون نظراتی ارائه کرد فارغ از ارتباط با امور عینی و همگی هم متضاد با هم.  بعلاوه، چون ایدئولوژی در زمان منجمد میشود، اگر هم در بدو کار اثرات مثبتی میتوانست داشته باشد تدریجاً در طی زمان کار کرد خود را از دست میدهد.  ارتباط با پیشرفت از اینجا آغاز میشود چه اینکه مسیر طبیعی زندگی خواهی نخواهی رو به جلوست.  چه چیزی بالقوه ترمز آن است؟ ایدئولوژی های منجمد در تاریخ که مطابقت خود را با زمانه از دست داده است.  کنجکاوی انسان منجر به تفکر است و حاصل تفکر در محیط عینی قدمی به پیش است و مجموعه این قدم ها را میتوان پیشرفت نامید که خاصیت هم افزائی دارد.  این در حالیست که محصول تفکرات در حوزه نظر، ایدئولوژی است که میتواند گاه پیشبرنده و گاه پسبرنده باشد زیرا با امور عینی سروکار ندارد.  لذا ایدئولوژی منجمد در تاریخ مرتباً از مطابقت با زمانه عقب میماند و تعارضات آن با زندگی واقعی مرتباً بیشتر و بیشتر میشود.  لذا اگر ایدئولوژی خود را با مقتضیات زمانه تطبیق ندهد مبدل به شیوه "ایستا" شده محکوم به فراموشی است.  ایدئولوژی دینی نیز از همین قسم است.  در واقع، شیوه "ایستا" خود پیشرفتی بوده که در برهه ای از زمان متوقف شده چه اگر تغییر یا پیشرفتی وجود نمیداشت زندگی اصولاً در همان بدو ظهور خود متوقف شده به جائی نمیرسید.  ضمناً حکایت جامعه ای که بزور در حالت ایستا نگاهداشته شده باشد، حکایت فنری است که حالت طبیعی آن انبساط است اما با فشار در حالت تنش نگاهداشته شده باشد.  حفظ وضعیت چنین جامعه ای نیازمند اِعمال زور و فشار دائم است تا آن را همچنان بسته نگاهدارد.  طبعاً چنین وضعیتی پایدار نخواهد ماند زیرا نیازمند هزینه و صرف انرژی بی پایان است!

   بنابراین، پیشرفت معلول تفکر و کنجکاوی بشر است.  اما این کنجکاوی یک امر دلبخواهی نبوده بلکه امریست غریزی شبیه غرایز سایر حیوانات که ما را از آن گریزی نیست.  بعبارت دیگر، اگر این غریزه نباشد انسان بودن نوع ما زیر سوأل خواهد رفت.  لذا چون غریزه کنجکاوی وجود دارد پس بدنبال آن "پیشرفت" خود بخود خواهد آمد و از آن چاره ای نیست.  در اینجا ممکنست ایراد گرفته بگویند پس حساب آنها که در قلب جنگلهای بکر زندگی کرده در شرایطی ابتدائی میزیند چه؟  مگر پیشرفت شامل حال آنها نمیشود؟  شاید یک پاسخ این باشد که پیشرفت شامل آنها نیز هست منتها با یک ضرباهنگ بسیار آهسته و بطئی.  آینده را نمیدانیم، شاید اگر به حال خود گذاشته شوند آنها نیز همین مسیر ما را طی کنند.  همینقدر که توانسته اند آتش درست کنند و سرپناهی برای خود بسازند خود نوعی پیشرفت است. 

    نکته مهمی که وجود دارد این است که درک فواید مادّی، آنی و بلافاصله است.  یعنی هر آدمی، هرقدر هم سنتی و وابسته به قرون ماضی باشد هر قدر هم که تابع متافیزیک و حتی ماورالطبیعه باشد مفید بودن رفاهیات عینی را بلافاصله درک میکند.  مثلاً با دیدن تلفن هوشمند و کارآئی آن، بلافاصله عاشق داشتن آن و بلکه آخرین مدل آن که هنوز در کشور سازنده توزیع نشده میشود!  حال آنکه همین شخص میتواند ساعتها با شما بحث کرده شما را قانع سازد که چگونه شیر درنده از پرچم خارج شده و آدم بی ایمان را خورده بجای نخستین بازمیگردد.  چرا؟  زیرا امور عینی، حسّی و واقعی است ولی در حوزه نظر چنین نبوده و هر کس میتواند از ظن خود چیزی بگوید مغایر با دیگری یا حتی مغایر با امور حسّی.

    چگونه است که در خصوص امور مادّی و مسائل و مشکلات عینی به جستجوی راه حل های جدید و بسا ابتکاری میپردازیم اما در حوزه امور نظر و مسائل عقیدتی همچنان به دستورالعمل های کهنه قرون ماضی چسبیده و به جستجوی راه حل های جدید نمیپردازیم؟! اینهمه تضاد و تباین از کجاست؟  ذهنی که در امور مادّی پویاست چرا همان ذهن در امور نظری ناگاه در گِل میماند؟   پاسخ این مُعما همانست که در سطور بالا گفتیم یعنی عینی بودن سوژه ها در حوزه مادّی و غیر عینی بودن در حوزه نظر.  مشکل زمانی ظاهر میشود که ایندو مخلوط شوند.

   در اینجا با مُعمای جدیدی روبرو میشویم.  چگونه است که مردم سنتی و اصولگرا که شیفته روش زندگی در 1400 سال پیش اند همان شیوه را در پیش نمیگیرند و در عوض بنظر میرسد در استفاده از رفاهیات معاصر گوی سبقت از همه ربوده اند؟  در انتخاب آخرین مدل اشیاء دنیای مادّی، چنانچه وُسع مالی اجازه دهد، هیچ تردیدی بخود راه نمیدهند.   ممکن است گفته شود همه جای دنیا همینطور است.  خیر، تا آنجا که میدانیم، فرقه ای مسیحی و قدیمی موسوم به "مردمان آمیش" در بخشی از ایالت پنسیلوانیای آمریکا زندگی میکنند که آنها نیز اصولگرا بوده منتها پندار و کردار (نظر و عمل) آنها یکیست.  اینان مردمانی صدیق، شریف، و قابل احترام اند که مطابق عقاید خود بهمان شیوه دوران مسیح زندگی کرده از استفاده از دستآوردهای جدید اجتناب میورزند.  خوب یا بد، تحجر آنان قابل احترام است چون حرف و عمل آنها یکیست.  اما اصولگرائی آنانی که هم خر را میخواهند هم خُرما را، تحجری عوام فریبانه است زیرا حرف و عمل آنها یکی نیست و اصولگراهائی بدلی هستند که نام "اصولگرا" را صرفاً به نیت دیگری یدک میکشند.

    گفتیم که ایدئولوژی معمولاً از زمانه عقب میماند ولی جالب است بدانیم که این شامل علوم هم میشود!   مثلاً زمانی هیئت بطلمیوسی مدتهای مدید اوج دانش زمانه درباره آسمان بود.  منتها چون نتوانست خود را با شواهد جدید تطبیق دهد جای خود را به هیئت جدید داد که این روند مرتب در کار است و عقب ماندگی مرتب جبران میشود.   حال آنکه سرشت ایدئولوژی، بویژه دینی، چنان است که فاقد این قابلیت است که اگر میداشت خود بخود وارد طبقه بندی علوم میشد.  مثلاً عقیده ادیان همچنان همان افلاک سبعه و گنبد های بلورین هیئت بطلمیوسی است که اوج دانش زمانه خود بوده است.  آنچه هم درباره اقتصاد و سایر امور هست همانا بازتاب روال معمول در جامعه زمان خود بوده است. 

    شاید سرچشمه این توهمات اعتقاد به ناهمگونی زمان و مکان است.  یعنی زمانها یا مکان های خاص در دوران کهن وجود داشته است.  حال آنکه عقل متعارف بنا را بر یکنواختی زمان میگذارد یعنی اینطور نیست که مثلاً دورانی بوده که خداوند به کره زمین توجه داشته و فرمایشاتی داشته و حجت را تمام کرده و دیگر کاری ندارد.  یا بُرهه ای بوده که آدمها میتوانستند با عالم ماوراء ارتباط داشته و اکنون ارتباط قطع است.  برخلاف تصور سنتی، حیات انسان روی زمین دستکم به بیش از 2 میلیون سال میرسد که بتدریج راه تکامل را پیموده و اینکه فقط در برهه ای 2 یا 3 هزار ساله مورد عنایت ذات احدیت بوده باشد برای عقل متعارف قابل قبول نیست.  چنانچه حشو و زوائد زدوده شود، گوهر ادیان همانا اخلاق است که کانت نیز بر آن تأکید داشته و او نیز در اثبات دین از راه عقل به نتیجه نرسیده اخلاق را اساس قرار داد.  اما اخلاق بسیار پیش از ظهور هر یک از ادیان بطور طبیعی در نهاد انسان موجود بوده و نقش اصلی انبیا تأکید مؤکد آن بوده است.   لذا آنچه امروز لازمست بر آن تأکید شود همچنان همان اخلاق است که آموزش درست آن از دوران کودکی میتواند آنرا در نهاد افراد نهادینه سازد. 

    بالاخره پیشرفت خوبست یا بد؟  چه باید کرد؟  قبلاً دیدیم که پیشرفت مانند هر امری عوارضی دارد لذا رویه "پیشرفت به هر قیمتی" مردود است.  پس ضربآهنگ پیشرفت باید چنان باشد که تبعات منفی آن قابل هضم در طبیعت باشد.  بطور نمونه، گردشگران که در گذشته ها به ساحل دریای خزر میرفتند با بی توجهی ناشی از عدم آگاهی، زباله و ضایعات خود را همانجا کنار دریا میریختند.  معهذا با جمعیت کم گردشگران، طبیعت و دریا با خودپالائی آلودگی ها را هضم کرده آسیبی به محیط وارد نمیشد.  اما امروزه با تراکم جمعیتی که ایجاد شده، حجم این ضایعات و زباله ها بیش از قدرت هضم طبیعت شده و تجمع آلودگی مرتباً بالا میرود.  اینجاست که علم و تکنیک باید به کمک گرفته شود تا زباله ها را فراوری و بی خطر ساخت.  موضوع افزایش گاز کربنیک و بحران گرمایش زمین نیز از همین مقوله عدم تطابق نرخ هاست.  پیشرفت اگر هنری داشته باشد در استمداد از هوش انسان است که اولاً خطر را درک کرده و ثانیاً اقدام به پیشگیری کند و ثالثاً برای تبعات بوجود آمده و رفع خطر آنچه موجود است اقدام اصلاحی کند.  موضوع برقی کردن وسایل نقلیه در همین ارتباط است. 

خلاصه آنکه، کنجکاوی که در سرشت آدمی است پیشرفت را گریزناپذیر میسازد.  بعلاوه، پیشرفت در سایه حاکمیت ایدئولوژی، بویژه دینی، میسر نیست.  هر پیشرفتی عوارضی دارد و اگر هنری باشد باید فواید آنرا بیشینه و زیانهای آنرا کمینه کرد.  نه تنها پیشرفت به هر قیمتی جایز نیست بلکه اصولاً نرخ بالای رشد که موجب تبعات منفی بر زیستکره شود نیز مذموم است.  هنر پیشرفت در اتخاذ یک "رشد پایدار" در اقتصاد است حتی اگر اندک باشد.  البته پیشرفت در علوم و فن آوری هرقدر هم سریع و با نرخ فزاینده باشد مطلوب است و جای نگرانی ندارد.  زیرا آنچه زیان آور و جای نگرانی دارد رشد سریع جمعیت جهان است که به تبع آن رشد سریع در اقتصاد را میطلبد که معمولاً با عوارض منفی برای زیستکره همراه است.  زمین و منابع آن محدود است.  هوائی که تنفس میکنیم و آب دریاها و اقیانوس ها همه از مشاعات کره زمین است که بیش از سایر بخش ها در معرض خطر بوده و کشوری که رشد بالای اقتصادی را حق خود بداند میتواند ناخواسته به این بخش ها آسیب رسانده حقوق سایرین را تضییع سازد.  وفاق بین المللی در سایه سازمان ملل (و نه دول) متحد لازمه یک پیشرفت متوازن برای همه است که البته بدون آزادی و امنیت میسر نخواهد بود.

  • مرتضی قریب
۱۴
ارديبهشت

پیشرفت به چه قیمتی؟

    در مطلب پیشین تحت عنوان "رفتارها و اصول فیزیک" دو شیوه زندگی یکی ایستا و دیگری پویا مورد بررسی قرار گرفت و آنچه در انتها مُهر تایید گرفت شیوه پویا بود که با روحیه "تغییر" سنخیت بیشتری داشته و زندگانی مدرن در سایه آن امکانپذیر گردیده است.  اکنون در مطلب حاضر برای ایجاد توازن، میخواهیم استدلال مخالف را هم عرضه کرده و به نوعی آنچه قبلاً گفته شده بود را زیر سوأل بریم.  شاید طبیعی این میبود که کسانی با بینش ایستا یا آنها که بطور سنتی دیدی ایدئولوژیک داشته موافق مضامین ارائه شده نیستند چنین مقابله ای را از دید خود پیش میکشیدند.

    پرسش اساسی اینجاست که چرا پیشرفت؟  آیا روش عاقلانه، واقعاً همان روشی است که مشابه آنرا در غرب میبینیم؟  آنچه را زندگی "ایستا" قلمداد کرده بودیم مگر چه اشکال بنیادی دارد؟  مگر انسان خود یکی از گونه های جانداران نیست که همگی تابع قوانین طبیعت هستند؟  و مگر روند درست همان روند طبیعت نیست؟  مگر شیوه زندگانی ایستا موافق اصل اقل عمل نیست؟  و مگر این اصل از اصول بنیادی طبیعت بشمار نمیرود؟  مصرف انرژی بیشتر، چه فکری چه مادّی، برای ایجاد رفاهیات هرچه بیشتر، چه فضیلتی دارد؟  به چه دلیل علمی ( و نه نقلی) باید خواهان شیوه رایج در غرب موسوم به "پیشرفت" باشیم؟  مگر آنها که در قلب آمازون یا در دیگر نواحی دور افتاده از تمدن زندگی میکنند زندگانی ندارند؟  مگر از زندگی خود راضی نیستند؟  مگر در همه حال انتهای زندگی مرگ نیست؟  اینها و بسیار پرسش های دیگری از این قبیل میتواند نمونه ای از معارضه با آنچه بار پیشین ارائه شد باشد.  در ادامه، بدون آنکه قضاوتی کرده باشیم این محاجه فکری را پیش برده داوری نهائی را بر عهده خواننده وامیگذاریم.

    برای پرهیز از عوارض ناگوار منتسب به شیوه تفکر ایدئولوژیک و رابطه ای که ایدئولوژی با شیوه زندگی ایستا داشته و آنرا بدنام کرده، عجالتاً طرح ایدئولوژی را از این بحث کنار گذارده و صرفاً شیوه زندگی ایستا فارغ از ارتباط با ایدئولوژی را مطرح کرده آنرا در مقابل شیوه "پیشرفت-محور" قرار میدهیم.  باید گفت زندگی انسان مانند سایر جانداران در فاصله دو شرط مرزی ثابت که اختیارش از دست او خارج است، یعنی تولد و مرگ، خلاصه میشود.  لذا فقط تلاش برای ادامه حیات در فاصله این دو نقطه است که اختیار آن تا حدودی در دست خودمان است.  از لحاظ اصولی هیچ قانونی وجود ندارد که ما را مکلف به پیروی از تفکر منسوب به "پیشرفت" کند.  تنها قیدی که طبیعت بر ما تحمیل میکند همانا "صیانت نفس" است.  یعنی چون زنده ایم باید چنان رفتار کنیم که زنده بمانیم و از مرگ پیش گیری کنیم.  بعبارت دیگر، هر جانداری مایل به استمرار حیات و پرهیز از مرگ و عواملی که بدان منجر میشود است.  اما ادامه حیات نیازمند صرف انرژی است چه بصورت غذائی که مصرف میشود و چه تحرکی که برای جستجوی آن بعمل میآید.  بشر در روزگار کهن دوران سختی داشته و لذا بنا به "اصل اقل عمل"، مصرف انرژی او در حدی بود که غذای او آنرا تأمین میکرد.  امروزه این طرز بیان برای ما که هرگاه اراده کنیم غذا در دسترس است شاید بی معنی بنظر آید.  مطابق همین برداشت، سکونت گاه های اولیه انسان در مجاورت رودخانه های پُرآب بود که آب مصرفی خود را با صرف کمترین انرژی تأمین کند.  بعلاوه، برای پرهیز از گرما و سرمای شدید، نواحی معتدله را برای استقرار دائمی خود انتخاب میکرد.  گاهی هم که مانند نیاکان آریائی در مناطق سردسیر عرض های شمالی به زحمت می افتاد با کوچ گسترده به عرض های جنوبی و معتدل تر مصرف کلی انرژی، در معنای عام خود، را تعدیل میکرد.  پس تعجبی ندارد که تمدن های کهن در نواحی معتدله و نزدیک رودخانه های پُرآب شکل گرفته اند. 

    لذا تنها چیزی که برای بشر اولیه، بشر طبیعی، مطرح بوده همانا زنده بودن و تلاش برای زنده ماندن بوده است.  بخش تقریباً کامل و نانوشته از طول حیات انسان بر کره زمین در همین راستا بوده است درست همانگونه که برای سایر جانداران تاکنون همین گونه بوده.  فقط بخش متأخر و کوچکی از حیات انسان در تلاش برای کاستن از زحمت زندگی بوده است.  این تلاش ها همانطور که در اسطوره ها آمده با کشف آتش و فراگرفتن خانه سازی و پی بردن به چگونگی استخراج فلزات و مواد معدنی آغاز شد که با شیب بسیار ملایمی به قرون معاصر میرسد.  اما از چند قرن اخیر تا به امروز بوده که پیشرفت بطور تصاعدی و نه خطی صورت گرفت.  در تمام مدت طولانی که تحولات بطور خطی و بطئی صورت میگرفت، همه جوامع کم و بیش در یک سطح بودند ولی در عصر حاضر تفاوت ها بسیار زیاد شده است. 

    در دوران کهن، زندگی در همه جا کم و بیش مشابه هم بود و اگر برتری جوئی وجود داشت فقط باتکا عدد بود یعنی هر قومی که تعدادش بیشتر بود زور بیشتری داشت.  اما تفاوت ها با ظهور اندیشه ورزی بتدریج بیشتر شد تا به امروز که شاهد نتایج عظیم آن هستیم.  بنظر میرسد این تفاوتها با شکل گیری ایدئولوژی ها تشدید شد که باعث ایستائی در فکر و آثار مترتب بر آن شد.  اگر وضع بهمین منوال پیش رود شاید دره عمیق بین جامعه ایستا و پیشرفت-محور هرگز پر نگردد. 

    در پاسخ به این انتقاد که چرا کشورهای ایدئولوژی زده خاورمیانه و شمال آفریقا در ایستائی مزمن خود گرفتارند، شاید یک پاسخ مناسب این باشد که اِشکال از آنها نیست بلکه از آنهائی است که بی رویه شتاب گرفته اند!  سرعت بی قاعده حوزه تفکر آزاد باعث عقب افتادگی نسبی دیگران شده و مرتباً بر این فاصله افزوده شده و میشود.  اگر این بی قاعده گی وجود نمی داشت امروز کسی از عقب ماندگی مزمن سایر کشورها صحبت نمیکرد.  قرن بیستم میلادی مترادف با اوج خوشبینی نسبت به شیوه پیشرفت-محور بود.  معادن یکی بعد دیگری استخراج میشد، اکتشاف و استخراج نفت و گاز بی پروا و بدون اعتناء به تبعات زیست محیطی انجام میشد و جنگل های دست نخورده بکمک تکنولوژی پاک تراشی و در خدمت کشت گیاهان روغنی یا گاوداری صنعتی و تولید گوشت برای دهان های بازی که بسرعت متولد میشدند قرار گرفت.

   طی یک و نیم قرن گذشته، بالارفتن سطح بهداشت و افزایش مواد خوراکی به یُمن کودهای شیمیائی و آفت کُش ها موجب رشد شدید جمعیت دنیا شده که تبعات آن تقاضای بیشتر و کوشش برای تولید و عرضه بیشتر و اسیر شدن در یک سیکل معیوب است.  هشداری که گروه کوچکی میدادند و نادیده گرفته میشد بالاخره بصورت گرم شدن کره زمین و تغییرات شدید آب و هوائی خود را بروز داده و اگر در سطح بین المللی نادیده گرفته شود میرود که پدیده ای یکسویه و بی بازگشت شود.  برخی هم آتش بحران را نادانسته یا عامدانه با اظهارات شبه علمی تیزتر میکنند.  استادی اظهار نظر کرده است که اتفاقاً تولید هرچه بیشتر گاز کربنیک ضرر که ندارد مفید هم هست زیرا باعث رشد بیشتر گیاهان میشود.  این گفته میتواند درست باشد اگر انسانی روی زمین زیست نمیکرد همانگونه که در برخی از دوران های پیشین زمین شناسی این اتفاق رخ داده بود.  گویا فهم دو واژه کلیدی "رشد" و "آهنگ رشد" اغلب بد درک شده کما اینکه این روزها به دروغ چنان تبلیغ میشود که جمعیت کشور رو به کاهش است!  حال آنکه رشد همچنان مثبت و حدود 0.7% و جمعیت رو به افزایش میباشد.  واقعیت این است که میزان برداشت گیاهان و جنگل زدائی بسیار بسیار بیشتر از آن چیزی است که گاز کربنیک بتواند به حجم جنگلها بیافزاید.  سرعت تخریب چنانست که حتی مجال کافی برای حل شدن این گاز در آب اقیانوس ها هم وجود ندارد. 

   باید اذعان کرد که جامعه ایستا فارغ از ایدئولوژی نیز اتفاق میافتد کما اینکه در مناطق متروک دور از سایر جوامع، یک جامعه انسانی میتواند در همان سطح ابتدائی باقی مانده باشد که شواهد آنرا برادران امیدوار در فیلم های مستند خود حدود 60 سال پیش نشان دادند.  اما امروز همان جامعه که قبلاً از ریشه درختان تغذیه میکرد و با گرداندن چوب و اصطکاک آتش تولید میکرد، به یُمن باز شدن راه ها و ارتباط با دیگران، ملبس به لباس و با کبریت آتش روشن کرده به مواد غذائی خوب دسترسی دارد.  با این وجود، میزان اندیشه ورزی او در همان حدود باقیمانده است.  شاید علت انجماد این جوامع، قرار گیری آنها در مناطق حارّه و زندگی در شرایط سخت که مجال و فرصت برای اندیشه ورزی باقی نمیگذارد باشد.  با این وجود، موافقان جامعه ایستا بر این عقیده اند که انسان جز زندگی، همانند سایر اجزای طبیعت، وظیفه دیگری ندارد.  وظیفه زندگی "پیشرفت" نیست وظیفه زندگی همان "زندگی" است بدون هیچ پیش شرطی!

    بنابراین، در بحرانی که امروزه کره زمین و زیست بوم آنرا در خطر قرار داده، انگشت اتهام بسمت "پیشرفت" و تبعات ناشی از آن نشانه رفته است.  طبعاً طرفداران جامعه ایستا میتوانند خوشنود باشند که شیوه خود را صحیح بدانند.  در واقع میتوانند بپرسند که کدام رویه بهتر است؟  زندگی طبیعی که سازگار با سایر اجزای طبیعت است با کمترین دست اندازی و کمترین مخاطره برای زیست بوم یا رشد سریع جمعیت و تغییر چهره زمین صرفاً بنفع نوع خود و بردن کره زمین به لبه پرتگاه بی بازگشت و انقراض همگانی؟  لابد پاسخ طرفداران جامعه پیشرفت-محور میتواند این باشد که همان شیوه تفکری که بدینجا ختم شده و موجب این مشکلات عدیده شده است، همان شیوه هم میتواند برای درمان تبعات منفی بوجود آمده بکار رود.  اینها میگویند بازگشت به عقب ناممکن است و تنها راه ممکن، جلب نظر بین المللی برای کاهش سرعت رشد و اصلاح شیوه های مصرف و ترمیم زخم های ایجاد شده در سایه یک وفاق جهانی است.  شاید بنظر مشکل آید ولی ناممکن نباشد!   بعلاوه، انسانی که به سطحی از آگاهی و فهم رسید دیگر نمیتوان او را از آن معلومات منفک ساخت.  در مجموع، رویه پیشرفت-محور با همه کاستی ها و مشکلاتی که ایجاد کرده همچنان یک مزیت مهم را برای خود حفظ کرده و آن به رسمیت شناختن نیروی فکر است.

   شیوه تفکر پیشرفت-محور ادعا میکند که همواره برای هر بحرانی راه حلی دارد.  میگوید راه حل ها در یک فرایند گفتمان صورت میپذیرد.  یعنی حل مسائل فنی و علمی با مشورت با حوزه تخصصی خود و مسائل اجتمائی با شور و مشورت با مردم کوچه و خیابان.  این شیوه ادعا دارد که کاربرد خرد و منطق میتواند به نتایجی ختم شود گریز ناپذیر و قابل قبول همگانی.  بعنوان مثال یکی از صدها موضوعی که امروزه به بحران تبدیل شده در نظر گرفته میشود.  مثلاً موضوع پوشش سر خانم ها که خود به بحرانی قابل مقایسه با بحران گرم شدن کره زمین تبدیل شده با این شیوه و بشکل زیر بررسی و حل و فصل میشود.  اگر بانوان همه روسری سفید بپوشند چه میشود؟  هیچ.  مشکلی با نظام نخواهند داشت.  حال اگر یک خط، نازک مشکی، یا هر رنگی، روی آن نقش بسته باشد چه میشود؟  هیچ. کماکان همه خوشنود خواهند بود و اتفاقی نمی افتد.  حال اگر بجای یکی، یکدسته خطوط موازی یا کم و بیش متقاطع روی آن نقش بسته باشد که موی مرد یا زنی را تداعی کند چه میشود؟  در اینجا آستانه تحمل برخی ممکنست شکسته شود زیرا این برای آنها تداعی گیسوان نسوان است که البته متشابهاً میتواند موی بلند مردان هم باشد!   مگر چه تفاوت میکند؟  اما این افراد دلشان میخواهد موی زن باشد چرا؟ چون ناخودآگاه فکر و ذکر و مشغولیت آنها حول و حوش مسائل خاص و نامتعارفی است که مشاوره با روانکاو را میطلبد.  اگر در مقام تعرض برآیند، فوراً بر ایشان معلوم میشود روسری است و نه موی واقعی که هیچ قاعده مرسومی زیرپا گذاشته نشده و تیرشان به سنگ خورده است.  بیشتر سماجت کنند خواهند شنید که نقش مزبور نقش موی مردان است.  چه اشکالی دارد؟! اینجاست که اگر کمی فکر داشته باشند باین تنیجه جدید خواهند رسید که موی مردان نیز یحتمل دارای تشعشع است و آن نیز باید پوشیده میشد که تاکنون غفلت شده.  یا چنانچه بازهم اندکی بیشتر فکر داشته باشند و از نتیجه منفی این تجربه درس گرفته باشند پی خواهند برد که کل موضوع بر آب بوده است و اینهمه سر و صدا برای هیچ و پوچ بوده است.  منتها شاید از خود بپرسند پس جواب صدها نفر را که در این رابطه برای هیچ و پوچ بقتل رسانده و صدها دیگر را که کور کرده و صدها هزار را که عمراً دچار عوارض روحی و جسمی ساخته اند چه باید بدهند!؟ 

خلاصه اینکه، جامعه ایستا نیز برای توجیه خود دلایل محکمه پسند خود را دارد.  امروزه با بحرانی که در وضعیت عمومی کره زمین پیدا شده و لطمات شدیدی که از بابت رویه های پیشرفت-محور نصیب محیط زیست و در تحلیل نهائی نصیب خود انسان شده است، توسعه پیشرفت-محور زیر سوأل رفته و شبهات زیادی را بوجود آورده است.  این شبهات موجب چرخش نگاه بسمت ایده های دیگری شده که جامعه ایستا-محور یکی از آنهاست.  پرسش اینست که "پیشرفت" را چه کسی بر انسان تکلیف کرده و مشروعیت آن از کجا آمده است؟  یک پاسخ احتمالی وجود کنجکاوی در سرشت آدمی است و همان است که تغییر را سبب میشود و آن نیز خود بخود به پیشرفت منتهی میگردد.  چرخشی معتدل تر برای اصلاح امور، ممکنست کاهش در شتاب زندگی و آنچه اصطلاحاً "رشد" نامیده میشود باشد.   رویه مزبور، رشد آهسته و پیوسته موسوم به "توسعه پایدار" را توصیه میکند.  در همین راستا گمان میرود که دانش که خود باعث پیشرفت و نتایج نیک و بد آن است خود قادر به درمان ضایعات ناشی از آن نیز باشد.  بطور کلی، اگر دانش درجهت خیر عمومی بکار میرفت نباید ضایعه ای در بر میداشت.   آنچه بصورت صدمات و ضایعات ظاهر میشود گویا مصداق همان مثل معروف است که میگفت "تیغ در دست زنگی مست" است.  شاید با اعتلای افکار عمومی روزی فرا رسد که شایسته سالاری شکل غالب نظام های رایج شده و بحث بین شیوه های "ایستا" و "پویا" بلاموضوع شود.

  • مرتضی قریب
۰۶
مرداد

پیشرفت

   گهگاه از پیشرفت یاد کرده ایم که پیشرفت چیز خوبیست و چون همه دنیا در حال پیشرفت هستند پس ما نیز باید بدنبال آن باشیم.   کشورهائی نیز هستند که خبری از پیشرفت آنها نیست ولی با اینحال با وجود موانعی که آنها را بازداشته در صدد پیشرفت هستند.  در کشور خودمان همه از پیشرفت سخن میگویند و همه طیف های سیاسی خود را دوستدار و یا دستکم آرزومند پیشرفت تلقی میکنند.  اما اگر از یکی بپرسید پیشرفت چیست به ذکر چند مصداق از زاویه فکری خود بسنده کرده از بیان معنی واقعی درمیماند.

   با اینکه مردم در محاورات از واژه پیشرفت استفاده میکنند اما شاید به معنای دقیق آن توجه ندارند.  واقعاً "پیشرفت" یعنی چه؟!  آیا آنچنانکه امروز ادعا میکنند در حال پیشرفت هستیم؟ آیا این چنین است؟  اگر چنین است پس چگونه است که نمودهای آن در غرب و در خاورمیانه اینگونه متفاوت بلکه متضاد است؟  همین یک نکته کافیست بفهمیم که با وجودی همگان از پیشرفت سخن میگویند لیکن در عمل مصادیق متفاوتی را از آن اراده میکنند.  

   بدون آنکه با الگوبرداری از غرب و شرق کاری داشته باشیم، میخواهیم ببینیم آیا با اتکا به بنیان های فکری میتوان معنای یگانه ای از "پیشرفت" استخراج کرد یا خیر.  وقتی به اصول، فکر میکنیم دو رویکرد متباین و بسیار متفاوت را در پیش رو میبینیم.  یکی رویکرد عملگرایانه و مثبت و دیگری رویکرد فلسفی و بدبینانه.  در ادامه سعی میشود هریک را باز کرده و بدون آنکه خود داوری کرده باشیم هریک را در معرض دید و قضاوت خواننده قرار دهیم.  

1- رویکرد عملگرایانه و مثبت

   هنگامی که میگوئیم "پیشرفت"، معنای متضاد آن "پسرفت" است.  گاه میشود کسانی از پیشرفت میگویند حال آنکه در معنا منظورشان پسرفت است بدون آنکه خود متوجه باشند.  در شرایط حاضر درک پسرفت برای ما بسیار ساده تر و ملموس تر بوده و لذا با درک آن به فهم مخالف آن یعنی پیشرفت نایل میشویم.

    پیشتر اشاره کرده بودیم که اصل اساسی طبیعت همانا اصل "تغییر" است.  گفتیم که از یونان باستان بدینسو دو ایده اساسی توسط متفکران و فلاسفه ارائه شده بود (فلاسفه باستان 96/11/12) که البته سرچشمه های آن بی شک به بسی پیشتر از دوران کتابت میرسید.  دیدگاه نخست، عالم را یک کل یکپارچه و ساکن در نظر میگرفت که مشهورترین سردمدار آن پارمنیدس حکیم بود.  از سوی زنون الئائی، یکی از پیروان این مشرب، مثال های جالبی در تایید آن داده شد مثل تیر پرتاب شده از کمان و یا مسابقه لاکپشت و آشیل که قبلاً ملاحظه کردیم.  در این مثالها نشان داده بود که همه آنچه ما تغییر میبینیم چیزی جز پندار اشتباه نیست و آنچه واقعیت است جز سکون نیست.  از اینرو حرکت بنا به این مکتب ناممکن است زیرا لازمه آن وجود خلاء است و آن خود ناممکن است.  

    دیدگاه دوم که از آنِ هراکلیتوس حکیم است برعکس دیدگاه اول، همه چیز عالم را در تبدیل و تغییر میدید.  در این رابطه مثال معروفی داده بود که وقتی 2 بار پشت هم پایتان را در رودخانه میگذارید، آنها دو رودخانه مختلفند زیرا در معرض دو زمان مختلف بوده و حتی شما هم دو موجود مختلف در این دو برهه از زمان بوده اید!  در حقیقت دیدگاه علمی امروز با این دومی منطبق است و عقل سالم آنرا میپذیرد منتها با اصلاحاتی.

    طبق اصول ثابت شده علم، پیکان زمان فقط رو به یک سو دارد و قوانین ترمودینامیک آنرا در بستر "آنتروپی" بخوبی تعبیر و تفسیر کرده است.  بعبارت دیگر، آنتروپی کل جهان رو به افزایش است و به زبان ساده تر جهان نه تنها درحال تغییر است بلکه رو بسوی بینظمی نیز دارد.

    لذا در سایه این واقعیت که امور عالم در کلیت خود رو به بینظمی و پراکندگی هرچه بیشتر دارد، پیشرفت چه معنائی خواهد داشت؟ ابتدا خواننده را از نگرانی خارج کنیم که اولاً این پروسه بینظمی کلی در مقیاس میلیاردها سال است و ثانیاً تولید نظم البته که امکان دارد زیرا که در دنیای واقعی و روزمره خود شاهد آن هستیم.  منتها ایجاد نظم به بهای ایجاد بی نظمی به میزانی بسیار بیشتر از آن صورت میگیرد.  بخشی از این بی نظمی ها گریز ناپذیر و بخشی دیگر گریز پذیر یا قابل اجتناب است.

   هنگامی که در خانه خود زیر کولر نشسته اید، میزان انرژی ای که صرف تولید این سرمایش شده بمراتب بیش از انرژی هدر رفته است.  انرژی تلف شده عبارتست از حرارتی که در رادیاتور پشت پنجره به هوا داده میشود و برق مصرفی کمپرسور و دمنده که درکارخانه برق به بهای تلفات حرارتی به محیط زیست داده میشود.  متشابهاً، خانه منظمی که بعنوان مسکن ساخته اید متشکل از آهن و سیمان و چوب و سایر مصالح است که با تولید آنها و سرهم کردن آنها نهایتاً بشکل خانه درآمده است.  این تولید نظم یعنی ساخته شدن خانه از اجزای متشکله، به هزینه بسیار زیادتری در ایجاد بینظمی در محیط پیرامونی بوده است.  جدا ساختن آهن از سنگ آهن در کارخانه ذوب آهن و نهایتاً تولید تیرآهن، تولید سیمان از منابع کانی، بریدن درختان جنگل و تولید الوار برای در و پنجره و غیره و غیره مستلزم ایجاد بی نظمی بیشتر و تولید حرارت بیشتر در محیط اطراف است.  این بخش از تولید بینظمی ها گریز ناپذیر است مگر اینکه طالب نظم نباشید و خانه و کولر و بخاری و اتوموبیل و غیره  نخواهید.  هرچه تعداد مصرف کنندگان بیشتر باشد، حجم این بی نظمی ها بیشتر و بیشتر خواهد شد.

   اما بخش دیگر از بی نظمی ها، گریز پذیر است و قابل اجتناب و این همان است که امروزه کل دنیا دست بگریبان آنست و اثرات آن در منطقه خاورمیانه و کشور ما هزاران بار بیشتر و فاجعه بارتر است.

   پیشرفت در یک کلمه یعنی: بهتر زیستن.  مثلاً وقتی انسان عصر حجر غار را ترک کرده و با سنگ و الیاف گیاهی سرپناهی برای خود ساخت این یعنی پیشرفت.  لذا پیشرفت امریست نسبی و در جهت راحت تر زیستن بشر.   لذا اگر در اثر جنگ یا وقایع دیگر، آدمی خانه و کاشانه خود را ترک کرده به غارها پناه برد این پیشرفت نیست بلکه پسرفت است.  

   پدران ما در ایام تابستان، خود را با بادبزن از شرّ گرما رها میکردند.  امروز کولر گازی این کار را بهتر و مؤثرتر انجام میدهد.  آیا این پیشرفت محسوب نمیشود؟  معهذا همواره عده ای هستند که ساز مخالف زده و تنها هنرشان نشستن و ایراد گرفتن است.  مثلاً میگویند وضع سابق بهتر بود و بادبزن آرامش بیشتری میداد!  اما وقتی به خانه های خودشان میروید میبینید که نه تنها کولر گازی بلکه از آخرین دستآوردهای تکنولوژی سود میبرند که اگر راست میگفتند کولر را خاموش و از بادبزن استفاده میکردند.  امثال این آدمها همانها هستند که داد و فریاد از حقوق نجومی اعضای دولت سر میدهند اما بعد که فیش حقوقی چند صد میلیون تومانی خودشان افشا میشود دم نمیزنند.  

   برخی شیوه های زندگی از سر ناچاری و اجبار است.  مثلاً در همین صد سال پیش، مردم ما در خانه های آجری و با وسایل ابتدائی میزیستند ولی با اینحال از آرامش بیشتری هم برخوردار بودند.  خانه دارای هشتی و بیرونی بود برای پذیرش مهمانان و اندرونی با اتاق های متعدد و البته زیرزمین و حوض خانه خنک برای تابستان ها.  تعدادی از این خانه ها خوشبختانه حفظ شده و بمعرض بازدید گردشگران قرار گرفته است.  معماری این خانه ها مطلوب طبقه متوسط و مؤمن شهرها بود با حفظ حریم خصوصی و فاقد پنجره رو به کوچه و عدم مشرف بودن از جهات اطراف.  فقط تصور کنید چه میشد که اگر مقرر میشد در تهران امروز همه صاحب چنین خانه هائی باشند؟  اما شرایط امروز با اینکه همه چیز اسلامیزه شده با آن دوره متفاوت است.  امروز جز آپارتمان نشینی چاره دیگری نیست و باید با مشکلات و تبعات آن کنار آمد.

   پس مجبوریم تعریف قبلی خود از پیشرفت را اندکی تعدیل کرده و بگوئیم پیشرفت: بهتر زیستن با ملاحظه قیود است.  این قیود کدام است؟  برخی تحمیل شده ناشی از شرایط فعلی زیست است که محصول همان فلسفه تغییر است.  برخی دیگر هم محصول خصلت های اجتماعی ماست.  اولی گریزناپذیر است و چندان در کنترل ما نیست مثل اینکه جمعیت جهان رو به ازدیاد است و در دست کشور ما نیست حال آنکه منابع مصرفی محدود به همین یک سیاره خودمان است و قرار نیست اضافه شود.  دومی در کنترل ماست و به عقاید و ذهنیات ما برمیگردد.  هنر ما، اگر داشته باشیم، تلاش در راه تغییر عقاید و ذهنیات گذشته است بطوریکه با شرایط و الزامات روز هماهنگ باشد.  موفقیت در این امر موجب کنترل بی نظمی های گریز پذیر شده و راه را برای پیشرفت هموار خواهد ساخت.

   در مورد مسائل روبنائی و سازگاری با تحولات روبنائی، خوشبختانه ایرانیان منعطف هستند و در استفاده و بکارگیری آخرین دستآورد های مصرفی غرب گوی سبقت از رقبا میربایند.  اما اینکه خود چقدر در تولید این محصولات که به زندگی بهتر منجر شده نقش دارند خود جای سوأل است.  ما پاسخ این سوأل را میدانیم و تا حدودی در مطالب پیشین بدان پرداخته ایم.  پاسخ آن در عرصه ذهنیات ماست که با تحولات زیربنائی مرتبط است.  همان ذهنیاتی که موجب شده مصرف کننده صِرف محصولات دیگران باشیم، همان ذهنیات دقیقاً باعث رکود و جمود فکری ما گردیده است.  این ذهنیات معلول یک دوگانگی عجیب در فرهنگ ماست.  از سوئی عاشق مظاهر پیشرفت هستیم که عمدتاً محصول تفکر غرب است و از سوی دیگر گرفتار عقایدی هستیم که بطور بنیادی با انگیزه های مولد این پیشرفت ها در تضاد است.

    بیش از هزار سال است که این عقاید از سوی کسانی که مدعی ارتباط با آسمان و مرجع قدسی هستند در جان و روان مردم دمیده و بازدمیده میشود.  اینان مروج فلسفه ای هستند که مدعیست تهذیب اخلاق جامعه منحصراً در دستان اینان نهاده شده.  شاید در گذشته ای بسیار دور این ادعا متضمن جاذبه ای بود منتها بعداً بتدریج تبدیل به تجارتی پرسود موسوم به تجارت بهشت شد.  بهشت، کلمه سحرآمیزی بود که هر انسان عاشق رستگاری اُخروی با جان و دل میتوانست فریب آنرا خورده و حاضر به پرداخت هر هزینه ای برای آن باشد.  در اروپای قرون وسطی نیز متشابهاً برای مدتی فروش آخرت وسیله ای برای تأمین مخارج کمر شکن کلیسا بود که خود منجر به انقلابی در تلقی دین نزد اروپائیان گردید. 

   بنیان این فلسفه بر مبنای پول و یا در معنای گسترده تر آن، ثروت است.  اساس این نگرش بر مبنای گرفتن غنایم است.  طایفه ای که این تجارت را در دست دارند هیچگاه حاضر به از دست دادن این دکان نیستند چه اینکه هنر دیگری جز این نمیدانند و اجباراً میبایست از همین راه ارتزاق کنند.  این رویه از قرنهای متمادی بدینسو کماکان همینگونه ادامه داشته تا ناگهان در چند دهه گذشته دچار انقلابی شگرف شده و ارتزاق عادی تبدیل به ثروت اندوزی در یک سطح نجومی شده که نتیجه ای جز فقر توده های عظیم مردم را دربر نداشته است.

   در همین یکصد و اندی سال پیش، اینان مخالف کارخانه برق بودند و مردم را از پذیرش یک سیم برق برای روشنائی خانه نهی میکردند. بطوریکه اولین کارخانه برق در تهران در معرض ورشکستگی قرار گرفت.  اینان مخالف آب بهداشتی و حمام بهداشتی و و هر آنچه تجلی پیشرفت را داشت بودند.  زیرا از اینکه تجدد موجب رکود بازارشان شود واهمه داشتند.  این واقعیت که امروز خود و فرزندانشان قهرمان استفاده از تجدد و راحت طلبی و همه آنچه نهی میکردند هستند خود دلیل واضحی است بر اینکه مخالف راحت زیستی برای خود نیستند بلکه از کمرنگ شدن ایمان مردم به معجزه کسب و کارشان میترسند.  توجه مردم به پیشرفت و بهتر زیستن، توده ها را از توجه کافی به کمک به تجارت این طایفه باز میدارد.

    لذا بنظر میرسد فیلسوف انگلیسی، بنتام، درست میگفت.  فلسفه او اصالت سود یا سودمندگرائی نام داشت و انگیزه هر کاری را کسب سود یا لذت میدانست.  شاید این برای مردم عادی و انگیزه آنان برای کارها عادی و طبیعی باشد، اما آنچه غیر عادی و غیر طبیعی است اینکه کاسبان بهشت که مرتب توده ها را به اِعراض از زندگی دنیوی تشویق کرده و میکنند و دم از مزایای آخرت میزنند اینان خود دلدادگان حقیقی این فلسفه بوده که نه فقط امروز بلکه در کل طول تاریخ بوده اند تا آنجا که در وصفشان بدرستی گفته شده:

زیان کسان از پی سود خویش        بجویند و دین اندر آرند پیش

جستن سود امریست طبیعی و غیر قابل انتقاد، اما به چه هزینه ای؟  به هزینه زیان و فقر مردم که زشتی کار اینجاست.  و یا ریاکاری آنان:

ترک دنیا به مردم آموزند           خویشتن سیم و غله اندوزند

   نقطه اوج این ثروت اندوزی را در این چهار دهه اخیر شاهدیم که اگر سابقاً تعادلی وجود داشته و متناسب با اندوخته های مردم و رضایت آنان بوده، در این دوران با در دست گرفتن ابزار حکومت، کشور را غنیمت جنگی دیده و ثروت بالفعل و بالقوه آنرا تمام تاراج کرده اند.  خاک آنرا که مدتها پیش به امارات و سواحل جنوبی خلیج فارس فروخته اند و آب آنرا هم طی قراردادهای پنهانی به همسایگان صادر یا هدیه داده اند.  امروز پول معیار همه چیز شده است.

   محیط زیست را یکسره نابود و جای سالمی در آن باقی نگذاشته اند.  بعنوان نمونه، هورالعظیم را خشکانده اند تا برادران چینی با کمترین سختی و با فراغ بال نفت آنجا را هم ببلعند و مصیبتی بر مصیبت های خوزستان بار کنند.  در حالیکه شرکت های صاحب نام نفتی قادر به عملیات با وجود آب بوده اند اما چه باید کرد که همکاری با برادران چینی مزایا و منافع بیشمار دارد.  در سایر نقاط دنیا استخراج نفت از چنین مناطقی را به آینده محول میکنند که تکنولوژی باندازه کافی متعالی شده و کمترین زیان را به طبیعت وارد سازد. البته برادران روس را هم نباید بی نصیب گذاشت مبادا برنجند و لازمست به پاداش پشتیبانی های مقطعی، حق خود را از بخش های شمالی کشور دریافت کنند.

   آیا اینهمه بی نظمی که طی این چهار دهه در عرصه سرزمینی ایجاد شده قابل اجتناب نبوده است؟  قطعاً بخش عمده خرابکاری هائی که بر چهره کشور و ساکنین آن اتفاق افتاده گریز پذیر بوده است.  اینجا جائیست که بی نظمی ها (واژه مؤدبانه برای خرابکاری) میتوانست اتفاق نیفتد.  بحران آب که در کل مملکت روی داده و بویژه خوزستان پرآب را خشکانده یکی از آن بیشمار خرابکاری هاست.  علت اصلی آن ملغی کردن برنامه تنظیم خانواده است مشابه همان اشتباهی که برای سازمان برنامه انجام دادند.  در حقیقت برنامه هم دارند و آن همانا انفجار جمعیت کشور است که هیچ توجیهی جز بر لبه پرتگاه بردن کشور در آن دیده نمیشود.  از قضا همین جمعیت زیاد موجب شکست نظام خواهد بود. از قضا سرکنگبین صفرا فزود!  علل دیگر را کارشناسان امر "سوء مدیریت" میدانند که بسیار مضحک است.  مثل اینست که حمله چنگیز خان مغول و ویرانی کشور را پای سوء مدیریت جناب خان بگذاریم!  در این مسائل بطور کلی پای رشوه و رانت به روشنی پیداست.  آب خوزستان برای همسایگان منتقل میشود تا شاید در صورت نیاز به نیروهای مخصوص از آن دیار وارد گردد.  سازندگان سدهای قلابی که راه طبیعت را مختل کرده آنها نیز از رانت و رشوه بی نصیب نبوده اند چه اینکه نیروهای سازندگی نمیتوانند بیکار باشند.  از اینهمه سازندگی چه حاصل شد؟  یا آب نیست یا اگر باشد شور است.  همین معامله با کشاورزان شده است و برای ساکت کردن آنها، حفر بی رویه چاه را اجازه داده یا دستکم ندید گرفتند و یا آب مناطق دیگر را به جاهای خشک منتقل تا کارخانه هائی که میبایست بر لب دریا ساخته میشد آب داشته باشد.  بالاخره نمایندگان استانها هم حق و حقوقی دارند و آنها را هم باید راضی نگاهداشت.  در نهایت چه شد؟  هر سال مصرف بیشتر شد و سطح آب در چاه ها پائین تر رفت تا سرانجام به بی آبی رسیدند.  بدون آنکه حساب و کتابی باشد یا ارگانی نظارت کند که هر سال چه میزان بارش هست و چقدر حق برداشت باید وجود داشته باشد.  فقط هدف اینست که فعلاً اظهار نارضایتی نباشد.  متشابهاً همین معامله در شمال کشور شد و با تراشیدن جنگل های جلگه ای و دادن اختیار به برنج کاران برای تبدیل کاربری به ویلاسازی و رونق آن تا بالاخره بلای بی آبی و خشکسالی هم آنجا را بی نصیب نگذارد، البته اگر زیر انبوه زباله ها دفن نشده باشد.  

   بالاخره پیشرفت چیست؟  آیا مواردی که در بالا برشمرده شد حرکت در جهت زندگی بهتر بود؟  طبعاً خیر. از آنجا که مصادیق پسرفت را دیدیم، خود بخود حرکت در جهت عکس آن، پیشرفت تلقی میشود.  در این ارتباط، در درجه اول، سهم نسل های آتی باید محفوظ نگاهداشته شود.  نه آنکه با فروش کشور به این و آن، سرزمین سوخته تحویل آیندگان شود.  نظام دکان داران دین کوچکترین دغدغه ای در این مقوله ندارد.  در درجه دوم، وضع امروز مردم میباست بهتر از دیروز شود و نه برعکس.  حال آنکه تمام تلاش نظام حاکم، در جهت محروم سازی است و اگر ندرتاً کار خوبی هم سر زند در جهت سود خودشان است که در آن کار سهیم اند.  حتی در عقب مانده ترین کشور آفریقائی، افزایش کیفیت ارتباطات و سرعت اینترنت از بدیهی ترین وظایف هیئت حاکمه است حال آنکه اینجا هروقت اقتضا کند آنرا کُند یا موقتاً قطع و یا این روزها که در صدد تعطیل کامل آن هستند.  طُرفه آنکه دستور دهندگان قطع اینترنت خود از استفاده کنندگان صفحات مجازی با بیشترین خواننده هستند.  با این توضیحات شاید بتوان درکی از عامل پیشرفت در این سرزمین داشت.

    اما علت العلل این پسرفت ای که مدتهاست شاهد آنیم فقط یک چیز است و آن همانا ایدئولوژی حاکم است.  همانطور که در پزشکی با حذف عامل بیماری زا، مرض خود بخود بهبود می یابد، اینجا نیز با کنار رفتن ایدئولوژی از صحنه سیاست، پسرفت متوقف شده و صحنه برای پیشرفت مهیا میشود.  لذا شرط لازم برای پیشرفت، حذف حاکمیت ایدئولوژی از صحنه سیاسی و جایگزینی آن با حاکمیت ملی است.  منطق اساسی در حاکمیت ملی چنین است که هدف، زیست بهتر بشر در محدوده های جغرافیائی است.  چنانچه از لحاظ مادی و معنوی آحاد ملت زیست بهتری داشته باشند، ایدئولوژی و نظریه های ناظر بر سازوکارهای آن در برون مرز نیز خریدار پیدا خواهد کرد بدون آنکه نیروئی صرف آن شده باشد یا اصلاً خواست کسی باشد.  هدف زندگی نه غربی شدن است و نه شرقی شدن بلکه آدم شدن است.  یعنی آن آدم آرمانی که در گفتار فلاسفه است.  پیشرفت چیزی نیست جز میل مجانبی به چنین آرمانی.  استفاده از زور و قدرت و پروپاگاندا برای بسط یک ایدئولوژی که مردمانش را در فقر و فلاکت نگاه داشته است هیچگاه نتیجه نخواهد داد.  

------------------------------------------------------------------------------------------

2- رویکرد فلسفی و بدبینانه

   وقتی موضوع پیشرفت مطرح میشود، خود بخود پیشرفت برای نوع انسان در نظر خواهد آمد.   همانطور که در بخش پیشین اشاره شد، از دیدگاه هستی شناسانه و کلی نگر، آنچه حقیقت جهان است که طبعاً شامل زمین کوچک ما نیز میشود، از نفس افتادگی کیهان است.  طبق قوانین ترمودینامیک، جهان رو به پیری و زوال است.  که البته در یک مقیاس زمانی طولانی صورت میگیرد و بی نظمی کلی افزایش می یابد.  در کلیه فرایند های صورت گرفته بر زمین نیز این روند مشاهده میشود.  معهذا اگر از موارد استثنائی چشم پوشی کنیم، حرکت جمعی بر زمین در طولانی مدت پیشرفت بوده است.

    اما اگر از نگاه یک هوش فرازمینی بر اتفاقات روی زمین نظاره کنیم چه خواهیم دید؟   پیشرفت از این منظر چه معنا خواهد داشت؟  مثلاً فرض کنید انسان عصر حجر کماکان در همان سطح از زندگی باقی میماند و امروز که پس از میلیونها سال هوش فرازمینی از راه دور آنرا تماشا میکند چه خواهد گفت؟  آیا برای او فرقی میکند؟  آیا اصلاً برای سایر ساکنین در اقصی نقاط  کهکشان، مهم است که انسان پیشرفت کرده یا نکرده؟  مگر حیوانات که پیشرفت نکرده اند چه اتفاقی برایشان نیافتاده که قرار بوده بیفتد و یا مقدر بوده چه بشود که نشده؟

   ممکنست گفته شود تفاوت ما با حیوان زیاد است و قابل مقایسه نیست و لذا ذکر پیشرفت درباره حیوان موضوعیتی نخواهد داشت.  اما چه کنیم که از نظر طبیعی و جانوری، انسان هم یکی دیگر از جانوران است و تفاوتی با بقیه ندارد.  فقط به لحاظ روانی و رشد مغزی در سطح بالاتری قرار گرفته و همین به او این توانائی را بخشیده که در طبیعت دخل وتصرفاتی به نفع خود کند.  در حالیکه از عهده سایر جانوران، دستکم در این سطح، خارج است.  در اینجا ذکر این نکته اهمیت دارد که طی سالهای اخیر، زوایای پنهان زیادی از زندگی جانوری کشف و بمعرض دید گذاشته شده است.  برخلاف تصور سنتی، حیوانات دارای درجه بالائی از احساسات اند که هیچ گمان نمیرفت چنین باشد.

   از دیدگاه ناظر خارجی، عملکرد انسان با سایر جانوران تفاوت چندانی ندارد.  هردو در حال تغییراتی بر بستر زمین و بویژه شیمی آن اند.  این همه آدمها که آمدند و رفتند بکجا رسیدند؟  آنها که پیشرفت داشتند چه نصیبشان شد؟ و آنها که پیشرفت نداشتند چه کم آوردند؟  میگویند دسته اول نام نیک بر جای گذاشتند و دسته دوم نه.  ولی مگر پس از مرگ چه فرق میکند؟  چه بر تخت مردن چه بر روی خاک! 

   در نهایت امر، چه کارهای مفید بر سطح زمین انجام داده باشیم و پیشرفت کرده باشیم و چه انجام نداده باشیم، در سرنوشت محتوم زمین بی تأثیر است.  نهایتاً زمین چه آباد چه خراب توسط خورشید بلعیده خواهد شد.  خوب و بد همه یکجا از بین خواهد رفت و اثری از هیچکدام برجا نخواهد ماند.  نه نامی نه نشانی.  این همه زحمت که برای آبادی این سیاره و پیشرفت نوع خودمان کشیدیم چه شد؟ 

ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود      نی نام زما و نی نشان خواهد بود

زین پیش نبودیم و نبُد هیچ خلل          زین پس چو نباشیم همان خواهد بود

   این نکات از دید خردمندان پنهان نبوده و شاید از همین رو عده ای از فلاسفه در صدد یافتن معنا برای زندگی بوده اند.  وجود معنا در زندگی هر شخص او را در قبال این واقعیات سخت تسکین خواهد داد.  اینکه معنا چه باشد هرکس چیزی گفته است ولی همگی در این امر متفق القولند که وجود معنا برای ادامه زندگی آدمی مفید و بلکه لازمست.  ابداع معنا برای مقابله با پوچی اتخاذ شده است.  برخی دین را انتخاب کرده اند، برخی فلسفه، برخی عرفان، برخی ثروت، و برخی هم خدمت به خلق و خدمت به طبیعت کره زمین را انتخاب کرده اند.  بافته های ذهنی، انسان را در این گذار دلخوش و دلمشغول خواهد ساخت اما واقعیتی را که در بالا گفته شد تغییر نمیدهد.  گویا همه تلاش سقراط نیز در ابلاغ این حقیقت بوده که تمام شناخت انسان ناشی از توهمات مغز اوست.  

 

  • مرتضی قریب