فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
۱۶
خرداد

فلسفه و نقش زبان

    دوستی در پاسخ به گفتار اخیر و یکی دوتای قبلی، مطالبی را مطرح کرده اند (در ذیل گفتارها موجود است) که شایسته است از نظر اهمیت در دو بخش جداگانه بصورت دو مطلب مستقل بدان پرداخته شود.  اکنون به بخش اول مطالب مطروحه وی یعنی فلسفه نظری میپردازیم.

     پیش از هر چیز مجدداً یادآور میشویم که آنچه امروز فلسفه نامیده میشود، در واقع باقیمانده فلسفه باستان است.  دایره فلسفه که در ابتدا شناخت همه چیز بود کم کم کوچک و کوچکتر شد.  باین معنی که ریاضیات و علوم دقیقه از آن جدا شده و خود شاخه های مستقل علم را تشکیل داد.  مسائل مربوط به نفسانیات و رفتارهای بشری نیز به روانشناسی و حوزه های وابسته مهاجرت کرده وارد دستگاه علمی شد.  بهمین ترتیب موضوعات سیاست و موسیقی و هنر و ادبیات به رشته های مستقلی تبدیل شده و در نهایت آنچه باقیمانده است امروزه تحت نام "مابعدالطبیعه" موضوع اصلی فلسفه را تشکیل میدهد.  لذا امروزه هنگامی که بحث از فلسفه بمیان میآید منظور همین مباحث نظری است چه اینکه بحث در خصوص مادّه و زمین و آسمان که محل بحث قدما بوده دیگر باید لابلای کتب علوم پی گرفته شود.  هسته مرکزی مابعدالطبیعه همچنان بحث اصلی ارسطو در باب "وجود" است بهمان قسمی که در فصل "فلسفه مشّاء" بحث شد.  یعنی بحث "چیستی" و "هستی" در باب جهان و آفریدگار و نیز انسان بمنزله موضوع محوری آن.  طبعاً مهمترین سوألات آن درباره ازل و ابد، حدوث و قدم، جبر و اختیار، سکون و تغییر، مادّه و ذهن و امثال آنست.  شاید روزی این سوألات نیز پاسخ محکم و متقن مشابه سایر سوألات پیشینیان که امروزه دیگر روشن شده است پیدا کند.  بعبارت دیگر حوزه متافیزیک بمعنای بی پاسخگو بودن ابدی آن نیست.  

     نکته ظریف و مهم اینجاست که به تفاوتها دقت شود.  روش فلسفه بطور کلی با روش علم متفاوت است.  در فلسفه از گمانه زنی استفاده میشود.  بدین معنی که هرکس از دیدگاه خود درباره موضوعی صحبت کرده و راجع به صدق و کذب آن حکم میدهد (هرکسی از ظن خود شد یار من).  لذا آرای حکما متفاوت و بعضاً متضاد با یکدیگر است که در گفتارهای قبل مفصلاً درباره آنها بحث شد.  جالب اینکه هرکس هم یقین دارد که فقط نظر خودش درست است.  دلیل وجود اینهمه عقاید متضاد دقیقاً در اینست که از تجربه استفاده نمیشود چه اینکه فلسفه کاری با تجربه و دنیای واقعی ندارد.  از همین روست که گاهی گمانه زنی اتفاقاً درست از آب در میآید، مثل نظریه اتم، و در بسیاری مواقع غلط.  هر ایدئولوژی و مکتب فکری دیگر هم که با تجربه و دنیای واقعی سروکار نداشته باشد همین گونه خواهد بود.  برعکس، علم و روش علمی از تجربه بطور مستقیم یا غیر مستقیم (همانگونه که مصادیق آن قبلاً گفته شد) استفاده میکند و از همین رو نتایج آن قبول عام پیدا میکند.  حتی عامّه مردم که تخصص لازم را ندارند با دیدن نتایج علم و برخورداری از آن در زندگی روزمرّه به حقیقت آن اقرار میکنند.  این در حالیست که فلاسفه به ندرت در خصوص موضوعی به اجماع رسیده اند زیرا بحث های آنان فقط بکمک ذهن بوده و فصل مشترکی با تجربه نداشته است.  البته همه اینها که گفته شد به معنی آن نیست که در این حوزه گمانه زنی نکنیم و در جستجوی پاسخ نباشیم بلکه به معنای اینست که توقع پاسخ یکدست  و سر راست نداشته باشیم.  

     در بخش های گذشته آنچه استنباط از روش علمی درباره مادّه و ذهن میتوانست باشد گفته  شد.  اما درباره جبر و اختیار بد نیست بخشی از کتاب "در تسلای فلسفه" بوئتیوس، رجل سیاسی امپراطوری گوت ها که حدود 524 میلادی در زندان نوشته بود را (مقتبس از کتاب آثار کلاسیک فلسفه، نایجل واربرتون) نقل کنیم.  او برای تسلای دل خویش که چرا از اوج عزت به حضیض مذلت افتاده چنین طرح موضوع میکند:  "چگونه ممکنست آدمیان مختار باشند و حقیقتاً در اعمالشان آزادی داشته باشند و همزمان خدائی هم باشد که دقیقاً از پیش میداند چه افعالی قرار است از او سر بزند.  اگر خدا میداند که ما قصد انجام چه کاری را داریم پس به هیچ وجه روشن نیست که چگونه ما حقیقتاً مختاریم اراده و خواست خود را به فعل در آوریم".  وی در ادامه سعی میکند پاسخی سنجیده از دید فلسفه برای این پرسش بغرنج پیدا کند.  او میپذیرد که خداوند مقدّر کرده است که وقایع بطور اجتناب ناپذیر در آینده واقع شود.  ضمناً خداوند پیش آگاهی دارد یعنی پیشاپیش از وقوع آنچه در آینده واقع میشود آگاه است، چیزی که انسان از آن بی بهره است.   بوئتیوس معتقد است که انسان همچنان مختار است و این اختیار منافاتی با علم خداوند ندارد.  زیرا به اعتقاد وی، خداوند فارغ از زمان است و در اکنونی ابدی بسر برده و برای او گذشته و حال و آینده یکیست.  این توجیهات ضد و نقیض اگر برای تسلای یک محکوم به اعدام کافی بوده ولی معلوم نیست خوانندگان کتاب را نیز اقناع کند.  چه این همواره بحثی همیشگی بوده که مسئولیت در قبال اختیار است و اگر اوضاع عالم از ازل برنامه ریزی شده باشد دیگر توقع مسئولیت نابجاست.  کماکان پرسش از دید طبیعی همچنان برجاست که بالاخره نیروی محرک در انسانها چگونه است؟ آیا همه چیز قبلاً در ما برنامه ریزی شده است؟  بخشی ممکنست اینگونه باشد.  انسان و سایر حیوانات دستکم در وجود غریزه مشترکند و اگر اثر ژن ها را نیز در نظر گیریم در اینصورت نوعی جبر حاکم است.  گو اینکه برخی معتقدند که در طولانی مدت تربیت و آموزش میتواند اثر آنرا کمرنگ کند.  یا با استفاده از مهندسی ژنتیک، پدر و مادر دخالت کرده و استعداد خاصی را در فرزند آینده تقویت کنند.  اینها همه مسائلی است که وزنه جبر را کم اثر میسازد.  اما فارغ از همه اینها، میدانیم و اینگونه احساس میکنیم که در امور روزمره صاحب اختیاریم و نمیتوان آنرا نادیده انگاشت.  اما در حوزه جمادات چه؟  آیا در دنیای بیرونی، جبر حاکم است؟  با مثالی که میزنیم شاید بتوان آنرا رد کرد.  فرض کنید در عصر دکارت، ناگاه منجمین متوجه نزدیک شدن یک خرده سیاره عظیم بسمت زمین شدند.  رصد های متعدد و محاسبه مسیر توسط منجمین، ماوراء هرگونه شک و تردیدی مسجل ساخت که در روز و ساعت مشخصی با زمین برخورد خواهد کرد و حیات را نابود خواهد ساخت.  طبعاً از دست هیچکس کاری ساخته نیست و همه پذیرای مرگ میشوند.  این معنائی جز جبر نمیدهد.  اما تصور کنید این حادثه در زمان معاصر واقع شود.  در این زمان امید میرود که زرادخانه های بیمصرف صاحبان سلاح اتمی مفید واقع شده و سیارک مهاجم را حتی قبل از نزدیک شدن نابود یا دستکم از مسیر منحرف سازد.  در اینجا آنچه قرار بود حتمی و لایتغیر باشد دیگرگونه میشود.  هرچند شخص مخالف همچنان میتواند اینرا هم نوعی جبر بداند.  اما پذیرش اختیار یک حسن بسیار بزرگ برای بشریت دارد زیرا آینده را ناشی از اعمال شما دانسته و شما را مسئول عواقب آن میداند.  مثلاً همه آنچه ناشی از دست اندازی های انسان بر سر محیط زیست این سیاره میآید شما و سایر انسانها را مسئول میداند.  آنها که خاموشند نیز در عواقب آن سهیم اند.  درباره محیط زیست و بلائی که در این چند دهه برسر آن آمده و پیامدهای آن چه در حوزه ملی و چه در مقیاس جهانی  قبلاً اشاره ها شده است.  شاید توجیهی برای بی توجهی همانا عقیده به مسلوب الاختیار بودن است و یا عقیده رایج به اینکه هرچه پیش آید خوش آید!

     هنوز که هنوز است این پرسش اصلی فلسفه بر سر جای خود باقیست و آن اینکه "مادة المواد" چیست؟  حکمای باستان هریک چیزی گفته اند.  یکی گفت آب، یکی گفت هوا، دیگری گفت آتش، و بالاخره یکی هم گفت خاک و سپس ایده عناصر چهارگانه ابداع شد.  اما امروز دانشمندان متفق القولند که عنصر اصلی ئیدروژن است.  البته این ایراد همیشه هست که این خود از چه ساخته شده و با اینکه پاسخی هم وجود دارد ولی مهم توجه به این واقعیت است که حقایق مانند پوسته های پیاز لایه لایه است.  فعلاً مهمترین راز طبیعت کشف شده که همه آنچه دور و بر خودمان و بلکه در کل جهان هستی میبینیم همه و همه از ئیدروژن مشتق شده.  اگر کسی از افشای این راز مهم به شگفتی در نیامده باشد باید گفت اصلاً استعدادی در درک باقی شگفتی های عالم ندارد.  برخی میخواهند پرسشها را تا آنجا ادامه دهند تا ثابت کنند هیچ نمیدانیم.  این مانند مسافریست که مقصد او کویر است اما از هیچیک مناظر دلکش میان راه که از کوهپایه و جنگل و چشم اندازهای بدیع عبور کرده و مدتی را سپری کرده چیزی بمیان نمیآورد جز پوچی انتهای مسیر.  رهروان حقیقی، همانا پیوسته در راه بودن را هدف میدانند و از طی طریق چیزها میآموزند و از شگفتی ها به وجد میآیند.  دانشمند هیچگاه متوقف نمیشود و هم اکنون نیز تحقیقات و مطالعات پیرامون مبداء اصلی ئیدروژن و اینکه لحظات اولیه عالم چگونه بوده همچنان ادامه دارد.  اینکه جایگاه فعلی در میزان آگاهی هایمان را همسنگ انسان عصر حجر بدانیم و بگوئیم تا علت العلل کشف نشود هیچ کاری انجام نمیشود ناشی از عدم درک درست واقعیت هاست.  البته گاهی هم ناشی از عناد است زیرا گروهی اساساً با روش علمی دشمن بوده و بعضاً آنرا علم محوری یا علم پرستی عنوان کرده اند.  اینان از موفقیت های علم ناخشنودند حال آنکه در واقع از عدم موفقیت راهکار های بدیل خود در رنجند.  در هر حال بنظر میرسد ادامه مسیر علم در مرزهای دانش روزی با برخی از پرسش های اصلی فلسفه و پاسخ آن درآمیزد و مجدد بین ایندو پیوند برقرار شود.

     اما فعلاً علم و مابعدالطبیعه بر دو مسیر مختلف سیر میکنند.  اصولاً برخی از فلاسفه معاصر موضوع مابعدالطبیعه را یک مشکل مرتیط با زبان دانسته و اصلاً سزاوار نام فلسفه نمیدانند.  اینان را اعتقاد بر اینست که اینگونه موضوعات بکلی مهمل و بی معناست.  یکی از این فلاسفه بنام ای جی آیر بر معناپذیری تکیه کرده و احکام را از این منظر به سه دسته تقسیم کرده است.  از نظر وی، یک حکم یا بنا بتعریف خودش صادق است که مشکلی نخواهد داشت.  یا در غیر اینصورت باید پرسید که حکم تحقیق پذیر هست یا نه؟  در صورت تحقیق پذیر بودن یا حکم مزبور صادق است یا کاذب که در هر حال مشکلی نیست.  مشکل آنجا ظاهر میشود که حکم مزبور تحقیق ناپذیر باشد یعنی نه صادق است و نه کاذب.  به زعم آیر بسیاری از احکام فلسفه از این قرارند یعنی مهمل و بی معنا.  بعنوان مثال به این گزاره توجه کنید: "در خواب و در بیداری رنگ های سبز و آبی با گربه ها میجنگند".  با اینکه هر یک از اجزاء معنا دارد لیکن تحقیق صحت و سقم این گزاره ناممکن بوده و ملاکی برای ارزیابی آن پیدا نمیشود.  ایشان یکی از دلایلی که ما اغلب خود را در مباحث فلسفی سرگردان میبینیم این میداند که اصولاً این مباحث مانند علوم تجربی نیست.  علوم با جهان واقع سروکار دارد و زبان در این میان وسیله ایست برای بیان و تفسیر حقایق.  در حالیکه فلسفه فقط و فقط با زبان سروکار دارد و تلاش آن سروکله زدن با اصطلاحات خشک و خسته کننده و سرگیجه آور بوده و سردرگمی خواننده در پایان.  فلسفه در حقیقت کاری با عالم واقع ندارد که اگر داشت میشد علم و خارج از دایره فلسفه.  بیجهت نیست که در مباحث پیشین برخی از این تلاشها گاه با لفاظی بی شباهت نبود.  

     در انتها بد نیست انتقادی بر خود وارد کنیم.  مکرر در مکرر دیده شده و میشود که ما در جستجوی معرفت صرفاً بدنبال نام های بزرگ میگردیم تا بلکه عقاید خود را با گفته های آنان همسو پنداریم.  در این تلاشهای مجدانه به تنها چیزی که توجه نمیشود رجوع به خود و پرسش از درون خود است.  این یک بیماری مزمن و الیته مسری در جوامع جهان سوم است که مرتب در جستجوی نام های بزرگند تا خود را بدانها منتسب و از زحمت فکر کردن خود را رها کنند.  اگر بگویند کانت یا هگل چنین و چنان گفته دیگر مخاطب جرأت اظهار وجود پیدا نمیکند.  آیا کافی نبود که دنیا 2000 سال اسیر ارسطو و تقریرات این استاد بزرگ یگانه باشد؟!  مادام که این بیماری رواج داشته باشد امید صلاح و خیر نیست.  عجیب آنست که مؤمنین در این زمینه ید طولائی دارند.  مکرر دیده شده، حتی در رسانه های رسمی، که برای توجیه فلان موضوع دینی گوینده متوسل به فلان کتاب یک اروپائی یا تعریف و تمجید بهمان آمریکائی شده و صدق گفته خود را لابلای تعریف و تمجیدهای آنان میجوید.  یعنی اینکه تو خود و استدلال خود را قابل نمیدانی.  جز نهایت استیصال نام آنرا چه میتوان گذاشت.  داروی این بیماری چیزی نیست جز تبری از این عادت زشت و پرهیز از تقلید و دور ریختن خرافاتی به قدمت تاریخ.   باید این روحیه را در اطرافیان خود تقویت کرد که جستجو را در بادی امر از درون خود آغاز کرد.  منظور تعقل گرائی صرف نیست بلکه رجوع به پایگاه داده درونی و مجموعه تجربیات و مشاهدات قبلی.  و البته درآویختن به دانش زمانه. 

  • مرتضی قریب
۱۰
خرداد

اصلاح مسیر

   آیا اصلاح مسیر میسر است؟!  این یک پرسش عمومی درباره انواع مسیرهاست چه مسیرهائی به هدف مادّی و چه معنوی.  بد نیست بررسی را از موارد آشنا آغاز کنیم.  آیا برای حرکت قطار اختیاری وجود دارد که برای آن اصلاح مسیر متصور بود؟  طبعاً خیر زیرا مسیر آن قبلاً توسط ریل آهن دیکته شده و امکان تغییر مسیر وجود ندارد.  لذا مادام که قطار دیگری روی همان ریل نباشد، امکان برخورد و تصادف با سایر قطارها وجود ندارد.  در مورد اتوموبیل چطور؟  با آنکه مقرر است که اتوموبیل به حرکت در محدوده جاده مقید باشد، معهذا امکان انحراف هم در محدوده جاده و هم خروج از آن را دارد.  بطوریکه اگر از خط وسط جاده تجاوز کند ممکنست با اتوموبیل سمت مقابل تصادف کند.  فرمان برای همین منظور است که راننده قادر به اصلاح مسیر باشد.  کمی انحراف به چپ اتوموبیل با پیچاندن فرمان کمی به راست اصلاح میشود و اتوموبیل در مسیر درست قرار میگیرد.  امروزه تکنولوژی بسمتی میرود که کم کم زحمت رانندگی از دوش انسان برداشته و برعهده ماشین گذاشته شود.  اما در مورد هواپیما و سایر پرتابه هائی که در فضای 3 بعدی حرکت میکنند، اصلاح مسیر به مراتب اهمیتی بیشتر دارد.  در هواپیما این مهم برعهده سطوح متحرک بالهاست که از کابین خلبان کنترل میشود.  در بخش بزرگی از راه، که ارتفاع و جهت گیری هواپیما روی مقدار مشخصی تنظیم شده، زحمت این کار بر عهده خلبان خودکار (آتو پایلوت) گذاشته میشود.  مثلاً اگر بر اثر افزایش دما غلظت هوا کاهش یابد، هواپیما بر اثر کاهش نیروی بالابر شروع به کاهش ارتفاع میکند لیکن بلافاصله بالچه ها با حرکت مناسب خود آنرا جبران کرده و ارتفاع را در حد سابق تثبیت میکند.  بدون اصلاح مسیر، امکان پرواز ایمن وجود ندارد.  بطور کلی موضوع اصلاح مسیر تحت مقوله کلی تری موسوم به "کنترل" قرار میگیرد که از شاخه های بسیار مهم تکنولوژی است.  مفاهیم ریاضی و مجرد آن تحت عنوان "کنترل بهینه" از دروس مشکل دانشگاهی است.  برای سفینه هائی که عازم مدار زمین یا سیارات دیگر هستند، کنترل ظریف و اصلاح مسیر در فضای خالی از هوا توسط پیشرانه های کوچکی صورت میگیرد موسوم به "ورنیه".  فیزیک و ریاضیات لازم برای هدایت سفینه مطابق قوانین حرکت نیوتون و قانون گرانش عمومی صورت میگیرد که به مکانیک آسمانی نیز موسوم است.  با آنکه ریاضیات مربوطه تخلف ناپذیر است و به محض قرار گرفتن سفینه در ابتدای مسیر، خود بخود تا انتهای مسیر پیموده میشود، معهذا گاهی اصلاح مسیر گریز ناپذیر میشود.  اثرات ناچیزی که سیارات دوردست و یا عوامل پیش بینی نشده دیگر موسوم به "پرتورباسیون"ممکنست در طی مسیر وارد سازند کم کم هر انحراف کوچکی را در طولانی مدت بیشتر و بیشتر کرده و سفینه را از هدف دور و دورتر میسازد.


      موضوع اصلاح مسیر متشابهاً به موارد انسانی نیز تعلق میگیرد.  هرچه باشد انسان نیز میتواند  بمنزله یک ماشین تصور شود با این تفاوت که تعداد پارامترهای آن پرشمار و یا عملکرد مجموع آنها نوعی خود مختاری را نمایش میدهد.  در هر حالت، اصلاح مسیر برای زندگی فردی انسانها نیز مدخلیت پیدا میکند.  فرد بنا به مقتضیات فردی گهگاه لازم میداند که عملکرد خود را به گونه ای تغییر دهد تا وصول به هدف شخصی را تسهیل کند.  گاه دامنه تغییرات ممکنست چنان وسیع باشد که حتی به تغییر و تعویض هدف بیانجامد.  هرچه باشد او انسان است و دامنه عدم قطعیت در رفتار و افکارش وسیع است.  گاهی هم این مقتضیات بیرونی است که فرد را در برابر دوراهی اصلاح مسیر قرار میدهد.  در کنترل بهینه تابعی تعریف میشود بنام "تابع هدف" که مقصود بهینه کردن آنست.  یعنی به حداکثر رساندن میزان "سود" و به حداقل رساندن میزان "ضرر" در معنای عام آن.  برخلاف مقتضیات فردی که منحصراً مربوط به زندگی شخصی فرد است، مقتضیات بیرونی با مسائل اجتماعی سر و کار دارد.  گاهی ممکنست مسیر وصول به هریک از هدف های مقتضیات شخصی و مقتضیات اجتماعی در تباین با یکدیگر باشد.  جامعه سالم جامعه ایست که این مسیرهای دوگانه کمترین تضاد را با یکدیگر داشته باشد.  فلاسفه، جامعه ای را سعادتمند میدانند که فرد مقتضیات اجتماعی را در اولویت قرار داده و کامیابی جمعی را بر خودخواهی فردی ترجیح دهد.  با اینکه این رویه در جامعه حشرات (مورچه، موریانه، زنبور، ..) بنحو تمام و کمال رعایت میشود ولی با کمال تعجب در جامعه انسانی که خود را اشرف مخلوقات میپندارد دیده نمیشود.  شاید علت این باشد که انسان ذاتاً خودخواه است.  عده ای بر آنند که همین خصیصه بخشی از عوامل ترقی بشر است.  اما از آنجا که همکاری و معاضدت نیز از دیگر عوامل پیشرفت جامعه است، لذا جوامع انسانی با درک این حقیقت و برای به حداقل رساندن تبعات زیان آور فردگرائی در صدد تدوین "قانون" و تبعیت همگانی از آن برآمده اند.  سعادت اجتماع در گرو پذیرش خوی مورچگان است تا بلکه پایبندی به قانون وارد سرشت آدمی شود.  تأمل در زندگی حیوانات نشان داده که شاید جامعه آنان بمراتب "انسانی" تر از جامعه آدم ها باشد.  اما موضوع اصلاح مسیر چه میشود؟  تجربه تاریخی نشان داده که قانون نیز در گذر زمان مشمول تغییر، تکمیل، و یا تعویض با شکل مدرن تر خود است.  چه اینکه تغییر اصل اساسی طبیعت است و از آن هیچ گریزی نیست.  آنها که آن را نادیده میانگارند در پی حفظ یا کسب منافعی هستند.  اگر این اصلاح مسیر وجود نمیداشت، وضع فردی انسان از نظر دانش کماکان همانند انسانهای اولیه بوده و وضع اجتماعی او نیز طبعاً مشابه دوره غار نشینی یا دیرینه سنگی میبود.  هرگونه تغییر در قوانین و رفتار اجتماعی ناشی از تغییر در افکار و آن خود نیز خود معلول تغییر در نحوه زندگیست.  بسیار عجیب مینماید رفتار انسان هائی که در این زمانه زندگی میکنند ولی محتوی افکارشان در پیچ و خم قرن ها و بلکه هزاره ها منجمد و متصلب گیر افتاده است.  اینان افکار نو را رد میکنند در حالیکه به هیچ وجه حاضر به ترک تنعمات ناشی از  همین افکار نیستند.  اصلاح مسیر برای اینها بیشتر به یک شوک نیاز دارد تا عمل یک پیشران ورنیه کوچک.  مختصر آنکه درک و فهم ما از دانش روز و عملکرد آن میتواند الگوی مناسبی برای فهم رفتارهای انسانی و چه بسا یافتن درمان برای اختلالات آن باشد.  

  • مرتضی قریب
۲۷
ارديبهشت

جمعبندی عقاید گذشته و ارائه نگرش جدید

   اصولاً بحث در زمینه های فلسفی به دلیل سرشتی که دارند بحث جامع و مانعی نیست و لزوماً به نتایجی مورد قبول همه مکاتب فکری منتهی نمیشود.  این برخلاف علم و نتایج علمی است که دستاوردهای آن غیر قابل گریز بوده چه اینکه مردم با انواع عقاید از ره آورد های آن مستقیم یا غیر مستقیم مستفیض میشوند.  یا مثلاً اگر هندسه اقلیدسی را در زمینه ریاضی در نظر آوریم، قضایای آن برای همگان به یکسان قابل قبول و لازم الاتباع میباشد.  اخیراً دوستی گلایه داشت که موضوعاتی نظیر: ماهیت و وجود، عدم و بینهایت، زمان و مکان، جبر و اختیار، علت و معلول، حدوث و قِدم، و مسائل مشابه باعث سردرگمی و سرگشتگی انسان میشود.  بعبارت دیگر هرچه بیشتر در این مباحث غور و تفحص میکنیم کمتر و کمتر به نتیجه مشخصی میرسیم.  دنبال کردن این مباحث جز خستگی تن و فرسودگی روان حاصلی ببار نمیآورد.  تکلیف چیست؟

    اکنون، بدون آنکه خود را درگیر مباحث بی سرانجام کلامی سازیم، میخواهیم از مجموع گفتارهای گذشته، آنچه را میتوان استنباط کرد و آنچه که برای جویندگان دانش سودمند باشد را اینجا بطور خلاصه بیاوریم :

  1- دو مکتب فکری کهن موجود است.  یکی ناظر بر بی ثباتی امور و اینکه "تغییر" اصل اساسی جهان است که به هراکلیتوس منتسب است.  دیگری ثبات و "سکون" را اصل اساسی ناظر بر جهان میداند که منتسب به پارمنیدس است.   نظر عمومی، موافق مشاهدات، اصل اساسی تغییر را تأیید میکند.  یعنی در این دنیای مادّی چیزی مصون از تغییر نیست.  همه اختراعات و ابتکارات بشری در طی زمان رو به کمال است.  حتی در حوزه ذهنیات نیز همیگونه است و نظریه ها مرتباً متحول میشود.  آداب و سنن و طرز زندگانی نیز در معرض تحول و تطور است.  حتی آسمان و موجودات آسمانی نیز بی نصیب نیست.  آسمان و اجرام آسمانی که قبلاً ثابت و پایدار بنظر میرسید، در تغییر است و امروز میدانیم در مقیاس زمانی باندازه کافی بزرگ، بی ثبات و ناپایداراند.  خود بخود همه ایدئولوژی هائی که بر اصل ثبات آسمان و ذوات آسمانی پی ریزی شده بود درهم میریزد.

  2- تغییر در دستاورد های انسان چه در زمینه مادّی و چه در زمینه فکری من حیث المجموع رو بسوی کمال داشته است.

  3- عقاید و دستآوردهای قدیم در جای خود بسیار عالیست.  اما از آنجا که تغییر بر همه چیز، از جمله بر افکار و عقاید، حاکم است بنابراین بهنگام داوری درباره موضوعات باید به آخرین دستاورد های فکری اتکا کرده و آنها را محل رجوع بدانیم.  بعبارت دیگر، حتی هنگامی که قصد حلاجی موضوعات فلسفی را داریم نمیتوانیم به مجموعه اختراعات و اکتشافات به روز شده بشر بی اعتنا باشیم.  موضوعات انتزاعی نیز از این جریان بی نصیب نخواهد بود.  در بررسی ها باید از دانش زمانه بهره گرفت و در یک کلمه، فرزند زمانه خود بود.

   4- درباره هریک از پرسش ها، بویژه در حوزه فلسفه، باید ابتدا از تفکر خود شروع کنیم و اگر که راه حلی نیافتیم آنگاه بسراغ نظریات نام آوران آن موضوع برویم.  اینکه اوقات خود را لابلای کتابها در جستجوی نظر این و آن، تلف کنیم البته ممکنست سرگرم کننده باشد.  لیکن آرای اغلب فلاسفه با یکدیگر مختلف و گاه متضاد یکدیگر است.  فرد مبتدی هرگز قادر به نتیجه گیری از این اضداد نخواهد بود و بلکه بر سردرگمی وی افزوده میشود.  پس راه بهتر، در تفکر فردیست و چه بهتر با قلم و کاغذی همراه شود که گام های طی شده یادداشت شود.  این شیوه کم کم باعث رشد قوه تحلیل و ترکیب فرد میشود.  بعلاوه، چنانچه بعداً با مراجعه به کتابهای دیگران تأییدی بر نظر خود یافتید، اعتماد به نفس شما رشد خواهد یافت.  در صورتیکه به نتیجه نرسیدید آن هنگام به منابع موجود و نظرات دیگران مراجعه کنید.  شوپنهاور، فیلسوف معروف، نظر جالبی دراین باره دارد و میگوید: "مقصود از فلسفه، تجربه و اندیشه کردن است و تنها کتاب خواندن و مطالعه محض نیست".  وی میافزاید: "غوطه خوردن مداوم در جریان اندیشه دیگران، موجب محدودیت و ضعف اندیشه شخص میشود و زیاده روی در این کار ذهن را فلج میسازد.  مطالعه درباره موضوعات پیش از اندیشه درباره آن خطرناک است.  در حال مطالعه، شخص دیگری بجای ما فکر میکند و ما فقط تابع ذهن شخص دیگری هستیم.  چنین فردی، قدرت تفکر را از دست میدهد".  ما اضافه میکنیم که این شیوه مرضیه باید درباره علوم دقیقه نیز رعایت شود.

  5- یک گام اساسی عبارتست از خالی کردن ذهن از کلیه آموزه های گذشته و سپس اقدام به گزینش مجدد هرکدام که از فیلتر خرد عبور کند.  کمترین کار اینست که خانه تکانی کرده و مغز را از آموزه های تحمیلی و انواع موهومات خالی کنیم.  این رویه اول بار توسط دکارت مفصلاً بیان شده ولی مقصود ما بهیچ وجه تقلید از او نیست زیرا در هر حال رویه ایست معقول که بی شباهت به خانه تکانی ذهن نیست.  البته همگان شجاعت چنین اقدامی را ندارند و حاضر به چنین خطری نیستند.  زیرا تصورات و تلقی های ذهنی بویژه آنها که از طفولیت و نوجوانی وارد ذهن شده بمنزله عزیزان فرد تلقی میشود و بسادگی حاضر به از دست شستن آنها نیست.  این شیوه گاهی بصورت بیماری نزد افرد پیر در مورد اثاثیه کهنه و قراضه نیز دیده میشود که آن اثاثیه را چون عزیزان خود دوست دارند و حاضر به دور ریختن آنها نیستند.

  6- دو شیوه موازی در فلسفه، در توجیه اینکه حقیقت عالم چیست، از دوران کهن تا به امروز وجود داشته و دارد که عمده سوء تفاهمات فکری ما از آن ناشی میشود.  همانطور که در گفتار فلاسفه باستان دیدیم، عده ای از فلاسفه با اصیل پنداشتن مادّه اهتمام خود را متوجه امور حسّی کرده و به نتایج درخشانی رسیدند.  عده ای نیز اعیان خارجی را مورد اعتنا ندانسته و دنیای غیر مادّی ایده ها را که افلاطون بنیان گذار آن بود را اصیل دانستند.  ایده ها بعداً در بیان فلاسفه بعدی به روح (= نفس) تعبیر شد و مکتب اصالت تصور (Idealism) پا گرفت.  پاره ای از حکمای این مکتب، در توجیه اینکه ابزار اصلی شناخت عالم چیست، اصل را بر معقولات یعنی آنچه در ذهن میگذرد گذاشتند و بدین ترتیب با اصیل گرفتن ذهن (= Reason) بعنوان ابزار اصلی، مکتب اصالت عقل ( Rationalism ) بنیان گذاشته شد.  این دو مکتب مترادف یکدیگر یا پشتیبان یکدیگرند و فصل مشترکشان غیر اصیل بودن امور مادّی است.  این دو مکتب میگویند آنچه اصالت دارد اصالت ذهن و تصور است و نه مادّه بلکه حقایق جهان چیزی غیر مادّی و فراتر از مادّه است و ابزار شناخت آن نیز کارکرد ذهن است.  طبعاً فرض بر اینست که ذهن (متشابهاً روح = نفس) غیر مادّی است.  در سمت مخالف ایده آلیسم، مکتب اصالت واقع یا واقع گرائی ( Realism ) وجود دارد که مدعی حقیقی بودن عالم بیرون ذهن است و اینکه علم میتواند واقعیات جهان را همانگونه که هست توصیف کند.  واقع گرایان میگویند فقط به اتکای ذهن تنها نمیتوان به شناخت جهان بیرون دست یافت.  لذا گاهی این مکتب به اعتبار اینکه مادّه را حقیقت عالم میداند، به اصالت مادّه ( Materialism ) مشهور است.  همانطور که قبلاً عقل در کنار تصور بود، اینجا نیز متشابهاً تجربه، بعنوان ابزار شناخت، در کنار اصالت واقع ( یا اصالت مادّه) قرار گرفته و مکتب مهم اصالت تجربه  یا تجربه گرائی ( Empiricism ) را میسازد.  مکتب اخیر در جهت مخالف راسیونالیسم بوده و بجای تکیه بر ذهن و ذهنیات (یا فرایند های صرفاً ریاضی)، مبادرت به تجربه میکند و مدعی شناخت جهان از این طریق است.  چارت پیوست، روش شناخت عالم و رویکرد به حقیقت عالم را نشان میدهد.

   اولین کسی که بطور سیستماتیک به بررسی مقوله "شناخت" پرداخت، دانشمند معروف دکارت است.  او با شروع از شک معروف خود که امروز به شک دکارتی موسوم است، همه باورهای قبلی خود را نادرست فرض کرد و متعاقباً پله پله تأملات معروف خود را آغاز کرد.  سرانجام به این کشف که نقطه عطف فلسفه اوست میرسد که چون "فکر میکنم پس وجود دارم" .  در اصل، او موجودیت ذهن خود را ثابت کرد منتها چون ذهن در بدن جای دارد طبعاً موجودیت بدن فیزیکی خود را نیز اثبات کرد.  اما در تأملات بعدی دچار خطاهائی شد.  او به دوگانگی ذهن و بدن (روح و مادّه) بعنوان یک اصل اعتقاد داشت و میگفت که ذهن میتواند پس از نابودی بدن زنده و باقی بماند.  از دید او روح یا همان ذهن جوهری غیر مادیست لیکن بنحو اسرارآمیزی با بدن تعامل دارد.  او بعداً با مثالهائی که میزند به این اعتقاد میرسد که ما میتوانیم صرفاً با اتکا به عقل (بخوانید ذهن) در خصوص چیستی جهان آگاهی پیدا کنیم و به اصالت ذهن معتقد شده و از ایده آلیست های مشهور بشمار میرود..  از اینجا تعارض او با مکتب تجربه گرائی آشکار میگردد.  افلاطون و همفکران او چنین میپنداشتند که یک سری معلومات فطری، مستقل از تجربه، از بدو تولد در ذهن آدمی وجود دارد و صرفاً به مدد تعقل میتوان به حقایق بیشتری دست یافت.  بنظر میرسد این ارادت صادقانه دکارت به عقل متأثر از مهارت بینظیر او در ریاضی باشد.  هرچه باشد او مخترع هندسه تحلیلی است.  میدانیم که ابزار اصلی ریاضی قیاس است که مبتنی است بر تعاریف و قراردادها.  ریاضی کاری به تجربه ندارد و عملیات آن همگی عقلی و مستقل از تجربه است.  احکامی هم که صادر میشود و قضایائی که بر مبنای تعاریف و اصول متعارف و موضوعه اثبات میگردد همگی قطعی و لایتغیراند.  دکارت با علم به این قدرت ریاضی که با عقل انسانی صورت میگیرد و نتایج صریح و دقیق آن متقاعد میشود که معرفت بر جهان خارج صرفاً با تعقل و تفکر بدست میآید و مکتب مزبور گاهی هم به اصالت تصور نامیده میشود.  در ادامه تأملات، وی شک ما را در باب اینکه در خواب و رؤیا باشیم برطرف ساخته و به نتایج دیگری میپردازد که فعلاً بحث ما نیست.  

    در سوی دیگر، تجربیون هستند که پس از رنسانس با فرانسیس بیکن انگلیسی شروع میگردد.  علمای عمده این مکتب که به تجربه گرائی موسوم است اغلب از اهالی انگلستان هستند مانند جان لاک، توماس هابز، دیوید هیوم.. .   بر اساس این دیدگاه معرفت ما از جهان خارج یکسره توسط حواس پنجگانه کسب میشود.  از این منظر، ذهن انسان در بدو تولد مانند یک لوح نانوشته است و حاوی هیچ اطلاعات فطری در خصوص جهان نیست.  این دیدگاه با این مثال بیشتر روشن میشود.  فرض کنید انسانی از بدو تولد فاقد تمام حواس پنجگانه باشد.  او وقتی رشد میکند و بزرگ میشود هیچگونه ایده ای از دنیای پیرامون خود ندارد.  نهایت اینکه فقط وجود خود را میفهمد ولی هیچ ابزاری برای درک دنیای خارج از خودش ندارد.  لذا با تعقل هیچگاه بجائی نمیرسد.  البته این شک وجود دارد که چون زنده است و باید تغذیه شود، لابد از خود میپرسد این خوراکی که در دهان او گذاشته میشود از کجاست و احتمال دهد که چیز یا چیزهائی باید خارج از وجود او موجود باشند.  ولی بهر حال به معرفتی که شخص عادی کسب میکند ابداً دست نخواهد یافت.  بعدها بر این مکتب انتقادی وارد شد مبنی بر اینکه آنچه در مغز از اعیان خارجی ادراک میشود در نهایت بصورت تصورات درک میگردد.  لذا برای اینکه مطمئن شویم که این تصورات با اعیان خارجی (واقعیت) یکی هستند باید به نوعی به هردو دسترسی داشته تا بتوانیم آنها را مقایسه و نتیجه گیری کنیم.  در حالیکه چنین چیزی امکان ندارد و بعبارت دیگر، واقعیات در پس پرده ادراک حسی ما پنهانند.  ما فقط به تصورات دسترسی بلاواسطه داریم که در وجود ماست و نه آنهائی که این تصورات را ایجاد کرده اند و خارج از ماست.  فیلسوف دیگری بنام بارکلی از اینهم فراتر رفته و گفت که تازه همین تصوراتی را هم که داریم مدعی هیچ چیز دیگری مثل جهان خارج نمیتواند باشد و از این تصورات نمیتوان جهان ماوراء ذهن را اثبات کرد.  بزبان دیگر میخواهد بگوید اعیان خارجی فقط خیال است و لاغیر.  اما در رد این شبهه دو چیز میتوان گفت.  یکی اینکه بدون وجود یک جهان خارج (منظور خارج از ذهن)، ادراک حسی نمیتواند خود بخود ایجاد شده و بدنبال آن تصوراتی در مغز ایجاد شود.  چه اگر اینگونه بود این تصورات حالت تصادفی داشته با نوفه (نویز) تفاوتی نمیداشت.  و دوم اینکه حواس مختلف ما یکدیگر را تأیید میکند و اینطور نیست که هریک مستقلاً پیام خود را صادر کند که همواره محتمل باشد با هم در تناقض باشند.  

   7- اما آنچه در طی دروس قبلی دیدیم حاکی از آن بود که در حقیقت معرفت ما از جهان ناشی از برداشت هردو دیدگاه است.  شرط لازم برای هر معرفتی تجربه است.  در بحث ریاضیات دیدیم که موفقیت آن در گرو قراردادهاست.  ریاضیات مجموعه ای منطقی است که بخودی خود چیزی درباره جهان خارج ابراز نمیدارد.  لذا اینکه صرفاً با استدلالات منطقی بتوان چیزی از دنیای خارج کسب کرد صحیح نمینماید.  در فرایند تدریجی کسب معلومات، استدلال عقلی آنها را سر و سامان داده ما را به سطح بالاتری از معرفت رسانده و گاهی به نظریه های جدید ختم میشود.  خلاصه کلام اینکه آنچه را علم مینامیم در گرو تعامل نزدیک تجریه و استدلال منطقی است.  از همین روست که ریاضیات بعنوان یک ابزار پر قدرت در خدمت علم است.   ریاضیات بتنهائی هیچگاه قادر به کسب کمترین معرفتی از جهان خارج نیست.  همانطور که در مطلب "تولد علم از بطن فلسفه" اشاره کردیم، فیزیک خود به ریاضی وابسته است اما فیزیک را نمیتوان از ریاضی استخراج کرد.  

    8- حتی بسیار پیشتر از دکارت، قدما بر این عقیده بودند که روح و جسم دو جوهر کاملاً متفاوتند و این دوگانه باوری از ایام کهن رایج بوده است.  اعتقادتی شبیه: خیر و شرّ، نور و تاریکی، اهورامزدا و اهریمن، هستی و نیستی.. .  تعالیم بسیار قدیم ایرانی بسی پیشتر از زمان زرتشت حاکی از دوگانگی روان و تن بوده است.  چنین اعتقاداتی بعنوان یک تکنیک عالی متضمن زندگی سعادتمندانه ای برای باورمندان عصر خود بوده است.  در اینجا برای پیوستگی با سخنان قبلی میگوئیم که روح(=روان) همان ذهن یا نفس است که طبق تعریف قدما با زوال جسم نابود نمیشود و جاودان باقی میماند.  روح جاودان میماند زیرا میگویند فساد ناپذیر است. اما فساد نمیپذیرد زیرا معتقدند مادّی نیست چه اگر مادّی باشد تابع شرایط مادّه بوده و محکوم به فناست .  اعتقاد بر اینست که روح پس از مرگِ بدن و جدائی از جسم به آسمان میرود.  چرا؟ چون همانطور که قبلاً گفتیم زمین و اشیاء زمینی همگی از عنصر مادّی بوده و سنخیتی با غیر مادّه ندارد و لذا نمیتواند جایگاه طبیعی روح باشد.  در عوض، آسمان و اجرام آسمانی سرشتی الهی داشته و جایگاهی قدسی دارد.  از همین رو، عقیده رایج بین قدما چنین بود که روح پس از جدائی از جسم به آسمان که محل طبیعی آنست پرواز کرده و در جائی در گوشه ای از آن سکنا میگزیند.  نقاشی هنرمندان قرون وسطی نیز مؤید این مطلب است و فرشتگان و کرّوبیان را در آسمان بر فراز ابرها نشان میدهد.  جالبست که چون نمیتوانستند فرض کنند این موجودات آسمانی معلق در آسمان باشند، لذا آنها را نشسته بر بالای ابرها نقش کرده اند.  جالبتر اینکه همه اینها صورت های انسانی داشته و مانند خودمان نیازمند نشستن و سایر چیزهای دیگر بوده اند.  مختصر آنکه ذهن انسان نمیتواند جز آنچه در زندگی خودش روبرو بوده چیزی را متصور شود.  در مباحث پیشین به این نکات اشاره کرده بودیم و اینجا بسیار بکار آمد که از نظر پیشینیان و حتی از طلوع بشریت به اینسو، آسمان همواره ثابت و بدون تغییر مشاهده میشده است.  لذا آسمان و اجرام آسمانی لایتغیر و فساد ناپذیر پنداشته میشد که تا حدودی هم درست مینماید.  پس حوزه آسمان قدسی و روحانی بوده و مأوای فناناپذیرها چون خدایان و فرشتگان و مهمتر از همه، روح میباشد.  در مقابل، زمین عرصه تغییرات بوده و همه موجودات و پدیده های زمینی در نهایت دچار مرگ و نیستی شده مشمول کون و فساداند.  اذعان داریم که این اعتقاد آخری کاملاً درست است زیرا زمینی ها میرایند. تفاوتی که هست اینکه دانش امروز ماوراء هرگونه شک و تردیدی ثابت کرده که آسمان نیز متشابهاً فساد پذیر و مشمول همین حکم است.  مسأله فقط مقیاس زمان است.  اولین رخنه در این اعتقادات را گالیله بوجود آورد که با مشاهده مشتری و چهار قمر بزرگ آن که به گرد مشتری میگردیدند ثابت کرد همه در گردش به دور زمین نیستند و لذا زمین مرکز جهان نمیتواند باشد.  باید توجه داشت که عنصر بسیار مهم در حوزه اعتقادات، پدیده "استمرار" است.  گاهی استمرار مفید است مثل عادات خوب زندگی در نحوه تغذیه و رعایت بهداشت و امثالهم.  گاهی هم فاجعه است. زیرا آنچه را توده ها بعنوان حقیقتی مطلق مورد احترام یا پرستش قرار دهند و در طی نسل های متمادی تکرار و تکرار شود، خود بخود جنبه مقدس پیدا کرده کسی را پروای تشکیک نیست.  خواه این چیز یک چوب خشک باشد یا گوساله سامری و یا آسمان لایتناهی.  خارج کردن ذهن از دور باطل استمرار بسیار مشکل است و ازاینرو زیان های اعتیاد و تبلیغات مربوطه فراتر از زیان هر کاستی دیگری میباشد.

   اکنون بدون آنکه به حوزه اعتقادات کاری داشته باشیم، میخواهیم بدانیم چرا ذهن را باید از مقولات مادّی بشمار آوریم.  انتقادی که بر نظریه دکارت  وارد میشد این بود که چگونه ذهن غیر مادّی و جسم مادّی با یکدیگر تعامل میکنند.  اصلاً چیزی غیر مادّی در بدن مادّی چکار میکند؟!  با اینکه برخی سعی کردند آنرا بنحوی توجیه کنند اما عملاً این تناقض هیچگاه حل نشد مگر اینکه هردو را از یک جوهر تلقی کنیم که طبعاً این جوهر حتماً باید مادّی باشد.  امروزه با توجه به ترقیات حوزه ماشین های الکترونیک گمانه اخیر، یعنی مادّی بودن ذهن، تقویت شده است.  رایانه (کامپیوتر) که آفریده انسان است و مصدر اینهمه عجایب بینظیر است دارای حافظه ای مشابه انسان است و نیز با پالس های الکتریکی مشابه همان وجه که در مغز انسانی میگذرد کار میکند.  بنیادی ترین واحد حافظه "بیت" میباشد که نماینده 0 و 1 است.  در گذشته، هسته های مغناطیسی چنین کارکردی را ارائه میداد که بعدها با انواع مؤثرتری جایگزین شد (شکل پیوست).  اگر یک ترتیب 8 تائی که به "بایت" موسوم است در نظر آوریم نماینده 28 حالت مختلف خواهد بود که هم میتواند بعنوان عدد استفاده شود و هم بعنوان دستورالعمل، مثلاً عمل جمع.  در مغز، نورون ها یاخته های اصلی حافظه است که پیامهای الکتریکی را بین خود رد و بدل میکنند.  با اینکه هنوز کارکرد دقیق مغز مشخص نشده است اما در اساس میتوان چنین مشابهتی برقرار کرده و فرض کرد که حالت الکتریکی مجموعه ای از نورون ها نماینده چیزی باشد.  مثلاً  با دیدن میز بخشی از حافظه تحریک شده و این حالت تحریک چند نورون بمثابه شکل میز آنجا ضبط میشود.  بعداً اگر به دلیلی خاطره آن زنده شود، ذهن به همان بخش مشخص هدایت خواهد شد.  جالبست که در هر مراجعه مجدد، تحریک این بخش جانی تازه گرفته (refresh) و تقویت میشود.  خاطرات قدیم ما کم کم محو میشود زیرا باندازه کافی به آنها سر نمیزنیم.  این کاملاً مشابه فرایندهای داخل رایانه است.  اتفاقاً پزشکان برای تقویت حافظه یادآوری گهگاه خاطرات را توصیه میکنند.  خلاصه آنکه همانطور که در رایانه دو عنصر مستقل سخت افزار و نرم افزار داریم، متشابهاً اینجا نیز جسم و ذهن را داریم.  در رایانه، با آنکه نرم افزار نوعی منطق میباشد ولی بهرحال مادیست و بر بستری مادّی نیز کار میکند.  در اینجا نیز نقش ذهن همانست و با تمام عجایبی که دارد چیزی ماوراء مادّه یا ماوراء طبیعت نمیتواند باشد.   از سوی دیگر اگر همچنان بر غیر مادّی بودن ذهن (روح) پای فشاریم و آنرا جاودانی انگاریم، دیگر جائی برای پرواز و سکونت آن در آسمان نیست  زیرا برخلاف نظر قدما این آسمان دیگر آسمانی نیست که قبلاً ثابت و لایتغییر و روحانی بود بلکه کاملاً مادّی است.  توضیح آنکه علت وجودی روح از اعصار گذشته این اعتقاد بوده که عنصری بسیار لطیف است بطوریکه از موانع مادّی براحتی عبور میکند.  از همین رو قابل دیدن نیست یا دستکم هر کسی چشم دیدن ندارد.  در حالیکه امروز به لطف دانش از وجود چیز هائی با خبریم بسی لطیف تر از روح مورد اشاره که در عین حال مادّی هستند.  آیا امواج رادیوئی که محل زندگی و شهرهای ما از آن آکنده است لطیف تر از تعریف روح نیست؟  این امواج فقط اختراع ما نیست چه اینکه از ستارگان دوردست میلیونها سال در حرکت بوده و اینک به زمین ما رسیده اند.  موجود لطیف و نافذ دیگر نوترون است.  ذره مادّی دیگری بنام نوترینو که دست همه را از پشت بسته و از اینسوی زمین وارد و بسادگی از آنسو خارج میشود.  با تعریف قدما اینها را هم باید از زمره ارواح تلقی کنیم.  

   9- اینکه دو عنصر صفر و یک توانسته باشند در کامپیوتر اینهمه عجایب خلق کرده باشند تعجبی ندارد، هرچند بسیار شگفت آور میباشد.  حروف الفبا نیز متشابهاً قادر به خلق عجایب هستند چه اینکه در مطالب پیشین شاهد بودیم که با صورتبندی های مختلف و شکلهای متفاوت قرار گرفتن این حروف کنار یکدیگر، تمام آثار نوشتاری بشر از گذشته تا آینده خلق میگردد.  حتی یک تار مرتعش نیز با تغییر طول قادر به ایجاد اصوات متفاوت بوده بطوریکه در ابزاری بنام ویولون سازنده شاهکارهای موسیقی میباشد.  همه فقط از چند تار!  مگر نه اینست که تارهای صوتی در انسان کلمات و عبارات نامحدودی ساخته و ارتباطات ما را برقرار میسازد؟  همه ساختمانهای آجری نیز از آجر ساخته شده اند ولی ببینید چه تعداد ساختمانهای متفاوت با چینش های مختلف داریم یا میتوانیم داشته باشیم.  عملاً بینهایت.  اینها همه بیانگر قدرت عجیب صورتبندی ( Combination ) است که منجر به ایجاد دنیائی چنین شگفت آور شده و در بحث "نظم" به تفصیل درباره آن شرح داده ایم.

   10- اینکه ماهیت ذهن مادّی است، به هیچ وجه به معنای پائین آوردن شأن ذهن نیست.  بلکه برعکس، آنچه دنیا را متحول میکند ذهن و تراوشات ذهنی است.  هر اقدامی، خوب یا بد، از ایده آغاز میشود و تولید کننده هر ایده ای، ذهن میباشد.  اگر مکتب اصالت تصور، اهمیتی داشته باشد دستکم در این مورد معنا پیدا میکند.  اتفاقات مهم و سازنده که منجر به تحولات اساسی شده است همگی از ذهن یا ذهن های قوی آغاز شده است.  از همین روست که در بند 5 اشاره شد اولین اقدام اساسی در جوامعی با ذهن های خسته و پژمرده از خانه تکانی ذهن شروع میشود.  بر آموزگاران واقعی فرض است که این مهم را جدی بگیرند.  هرگونه اصلاحات بدون در نظر گرفتن این اقدام مهم که در حوزه آموزش روی خواهد داد زودگذر و بیفایده خواهد بود.

  11- حال که تا اندازه ای با روش علمی بویژه در مبحث فیزیک آشنا شده ایم بد نیست در خصوص اندازه گیری ها و یا محاسبات با دو واژه "دفت" و "صحت" و کاربردشان آشنا شویم.  گاهی در محاسبات، چنان دچار وسواس میشویم که با درج همه ارقامی که در پنجره ماشین حساب نمایش داده میشود میخواهیم دقت نتایج خود را به حد اعلی زیاد کنیم.  قبل از هر چیز بهتر است به این پرسش اساسی پاسخ دهیم که اصولاً حصول حقیقت صد در صدی امکانپذیر است یا خیر؟  سابق بر این، یکی از تعاریف سنتی علم در بحث فلسفه چنین بوده: "علم عبارتست از احاطه بر مجهول".   و در تشریح این عبارت میگفتند آن چیزی علم است که آگاهی ما بر آن یقینی باشد.  امروزه چنین تعریفی پذیرفتنی نیست چه اینکه احاطه به معنای اشراف کامل است حال آنکه شناخت، هرچند محدود و نسبی باشد باز هم امروزه آنرا "علم" میدانیم حتی اگر این شناخت 100% هم نباشد.  در مکتب سنتی فلسفه گفته میشود علم یا "علم حصولی" است و یا "علم حضوری".   متعاقباً نتیجه میگیرند چون احاطه کامل وجود ندارد و معرفت ما به اشیاء معرفت به عوارض (جمع عرض) است و نه به ماهیت، بنابراین چنین علمی علم حصولی است.  حال آنکه ادعا میشود علم درست، علم حضوری است و از اینجا نتیجه میگیرند که آنچه واقعی است علوم نقلی است که البته مرادشان دین است.  در این میان، عده ای با داشتن معلومات سطحی از "اصل عدم قطعیت" سوء استفاده کرده و در صدد اثبات مقصود خویش اند.  ما میدانیم که کارکرد این اصل محدود به حوزه اتمی و زیر اتمی است حال آنکه آنها ادعا میکنند که بر مبنای این اصل معروف، قطعیتی در کل علم وجود ندارد و لذا آگاهی قطعی و 100% نیز وجود نداشته و با زبان بی زبانی میخواهند بگویند که این علوم به اصطلاح طبیعی جایگاهی در شناخت ما از حقیقت مطلق نداشته و حقیقت همانا علم حضوری است.

    در حالیکه امروزه در روش علمی دیگر نمیتوانیم ادعا کنیم که در صدد شناخت صد در صدی هستیم و همینقدر قانع هستیم که خود را به حقیقتی که در پی یافتن آن هستیم بیش از پیش نزدیک و نزدیکتر ساخته ایم.  بدین لحاظ، وقتی هم که محاسبه ای را انجام میدهیم خود را به حدود دقت مهندسی قانع کرده و در جستجوی دقت 100% نمیباشیم زیرا که اصلاً بی حاصل است.  چرا  که مطمئن نیستیم که مجهولی را که در صدد کشف آن بوده ایم اساساً چقدر به حقیقت آن نزدیک است و اصولاً راه درستی را در جهت کشف آن اتخاذ کرده ایم یا خیر.  در بسیاری از اوقات برای کشف مجهول راه های متعددی وجود دارد که لزوماً همه به نتیجه درست منتهی نشده و بسا تفاوتهائی بین آنها وجود داشته باشد.  درک نادرست و شایعی که اغلب بین دانشجویان تازه کار در رشته های مهندسی و فیزیک وجود دارد اینست که هرچه تعداد ارقام درج شده در نتیجه محاسبات آنان بیشتر باشد لزوماً دقت بیشتری را در نتایج خود نشان داده و لذا حاصل کار به حقیقتی که در صدد کشف ان بوده اند نزدیکتر میباشد.  حال آنکه واقعیت جز این است.

   اکنون میخواهیم نشان دهیم که متشابهاً همین تفکر غلط و همین شیوه نادرست گاهی در موضوعات فلسفی و مباحث ایدئولوژیک نیز پیش میآید بدون آنکه از آن آگاه باشیم.  تشخیص صحت و سقم این مطلب در چنین مباحثی صد چندان است زیرا استدلالات فلسفی مانند علوم دقیقه مرز بندی نشده و تشخیص درست از نادرست بمراتب مشکلتر است.  نکته کار در اینجاست که گاهی اصل یک رویه یا نظریه بکلی غلط است، حال آنکه ما سعی داریم با تغییراتی در فروع آن نظریه نتایج مقرون به حقیقت از بطن آن استخراج کنیم.  مثل آنست که برای محاسبه مساحت مربع، بیائیم از فرمول مساحت دایره استفاده کرده و طول ضلع را مجذور کرده در عدد پی ضرب و بر عدد 4 تقسیم کنیم.  آشکار است که ناآگاهانه روش نادرستی اتخاذ کرده ایم.  اما درعوض با استفاده از عدد پی و بکار بردن تعداد اعشار زیاد آن ( یعنی دفت بیشتر) ادعا کنیم که محاسبه ای بسیار دقیق را انجام داده ایم.  اما غافل از آنکه اصل کار بر مبنای روشی (نظریه ای) غلط بوده و تدقیق در جزئیات سودی در بر نخواهد داشت.  البته در این مثال آشکار است که فرمول (روش) نادرست را برای تعیین مساحت بکار برده ایم حال آنکه موارد دیگری هست که این امر چنین واضح نیست.  آنچه در وهله نخست مهم است صحت رویه یا صحیح بودن نظریه است.  در مثال فوق، صحت را قربانی دقّت کرده ایم.  در اغلب اندازه گیری ها یا محاسبات معمولاً دقتی بیش از 3 رقم با معنی انتظار نمیرود. مثلاً در مثال قبلی قطر را ممکنست با خط کش یا متر اندازه بگیریم که دقت آن در حدود 3 رقم با معنی است.  لذا نتیجه هر محاسبه ای نمیتواند از دقت اجزاء آن بیشتر باشد و اگر عدد پی را با 10 رقم اعشار بکار برده باشیم، دقت محاسبه ما همان 3 رقم با معنی خواهد بود.  اما اگر مثلاً 2 سانت از ابتدای متر ما کنده شده باشد و آنرا ندانیم، ولی اندازه گیری قطر را با دقت میلی متر انجام داده باشیم نتیجه کار اساساً فاقد صحت است و محاسبه دقیق بی معنا خواهد بود.  لذا در کلیه موضوعات باید صحت در درجه اول مورد توجه قرار گرفته و سپس دقت رعایت شود.  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • مرتضی قریب
۰۶
فروردين

بلای جان آیندگان

     بلای جان آیندگان پروسه های واگرای طولانی مدت است.  البته مهمترین نوع این واقعه همانا بزرگ شدن خورشید در پایان عمر و فروگرفتن زمین و سیارات نزدیک به آن میباشد که پایان زندگی کره زمین و کل محتویاتش را بعنوان یک سیاره در بر دارد.  منتها چون این سرنوشت چندین میلیارد سال دیگر رخ خواهد داد و بقدر کافی از زمان حال دور است از ذکر مصیبت آن در میگذریم.  در عوض دو پروسه واگرای بسیار مهم دیگر وجود دارد که هم اینک در زمان حال در حال رخ دادن است و اگر دخالتی در کنترل آنها نشود، همین دو پروسه کافیست که بلای جان ساکنین زمین در آینده نزدیک شده و کار به چند میلیارد سال بعد نکشد.  از "دخالت" نام بردیم زیرا واژه کلیدیست چه این وقایع در حال اتفاق ناشی از حضور انسان و عملکرد اوست و جز با دخالت خود او تغییری نخواهد کرد.  البته رویدادهای واگرای دیگری نیز همزمان در جریان است منتها چون به نوعی تابع این دو تای اصلی است بعنوان مکمل ارائه خواهد شد.  این دو رویداد واگرای اصلی بترتیب عبارتند از انفجار جمعیت و گرم شدن کره زمین که در ادامه شرح داده میشود. 

تعریف پروسه واگرا:

     با این پروسه ها اغلب در طی زندگی روزمره آشنا هستیم منتها چون کوتاه مدت و کم اثر هستند بدان توجهی نداریم.  مثلاً وقتی در یک روز زمستانی که بخاری اتاق روشن است و پنجره را باز میکنیم، گرما از داخل به خارج هجوم میبرد و کم کم اتاق سرد میشود.  این نمونه یک پروسه واگراست.  اما همانطور که حدس میزنید عاقبت کار به یک تعادل می انجامد و دما در سطحی نازل تر پایدار میماند.  لذا بعنوان یک نتیجه عمومی، پایان هر پروسه واگرا یک تعادل در سطحی جدید است.  آنچه در اینجا بیان میشود پروسه های واگرای طولانی مدت و با نتایج وخیم برای زندگی ما انسانهاست.  مثلاً ادامه انتشار گازهای گلخانه ای به گرمتر شدن مداوم زمین منجر شده ولی نهایتاً در مقطعی متوقف میشود.  لیکن طی این روند و پیش از توقف، حیات جانداران به مخاطره افتاده بویژه به نابودی انسان میانجامد.

1- انفجار جمعیت

    از حدود 5 میلیارد سال عمر سیاره زمین، دستکم صدها میلیون سال آن تحت اشغال موجودات زنده بوده است.  طی این مدت گونه های مختلفی بوجود آمده و سپس منقرض شده اند.  از ظهور و انقراض خیلی ها بیخبریم اما ادامه حضور برخی از آنها را پس از میلیونها سال هنوز حس میکنیم.  این ها نفت و گاز حاصل از بدن آنهاست که امروزه مصرف میکنیم.  ناگفته نماند اکسیژنی که تنفس میکنیم نیز حاصل موجودات ریز دیگری بوده که بسیار پیشتر در دریاهای اولیه بوجود آمده بودند.  در مقیاسی که ارائه شد، ظهور انسان نسبتاً جدید بوده و با اینکه به حدود چند میلیون سال اخیر محدود میشود اما در عین حال بیشترین اثر را او بر محیط زمین بر جای خواهد گذاشت.  جمعیت زمین هنگام تولد مسیح حدود 300 میلیون تخمین زده میشود.  اما رشد جمعیت به دلائل مختلف از قبیل نبود بهداشت، فقر، جنگ، و امثالهم تقریباً حدود صفر بوده است بطوریکه در سال 1000 میلادی جمعیت کره زمین در همین حدود بوده و امید به زندگی فقط حدود 30 سال بوده است (در مقایسه با حدود 70 سال کنونی).  پانصد سال بعد یعنی در 1500 میلادی، جمعیت به حدود 500 میلیون افزایش یافت و به عبارتی در عرض 500 سال فقط 1.6 برابر گردید.  این در حالیست که پانصد سال بعدتر یعنی سال 2000 میلادی جمعیت کره زمین به حدود 6 میلیارد رسید و نسبت به دوره مشابه 12 برابر افزایش یافت.  هفده سال بعد یعنی در سال 2017 جمعیت کره زمین به بیش از 7.5 میلیارد رسید.  به دیگر سخن، در عرض این 17 سال اخیر جمعیتی که اضافه شده یعنی این 1.5 میلیارد نفر اضافی 30 برابر جمعیت کل دنیا از زمان ظهور انسان تا سال 1500 میلادی بوده است.  دقت شود، یعنی 17 سال اخیر نه تنها مترادف است با چندین میلیون سال حیات بشر بلکه 30 برابر هم بیشتر است!   پیش بینی میشود در سال 2050 جمعیت بالغ بر نزدیک به 10 میلیارد نفر برسد.  این آمار وقتی ما را تکان خواهد داد که اطلاعات این 2000 سال را روی چارت برده آنرا رسم کنیم.  با دیدن منحنی مزبور به معنای واقعی کلمه مفهوم انفجار جمعیت را درخواهیم یافت.  این رشد انفجاری به یمن پیشرفتهای علمی و فنی حاصل شده است.  پیشرفت های پزشکی و اعتلای بهداشت فردی و اجتماعی موجب کاهش بیماریها و کاهش نرخ مرگ و میر شده و لذا افزایش امید به زندگی را بدنبال داشته است.  از سوی دیگر، انواع آفت کش ها و اختراع ادوات پیشرفته کشاورزی و مکانیزه شدن آن و ایجاد مراکز بزرگ کشت و صنعت باعث رشد تولیدات کشاورزی و دامی شده عرضه غذا را فراوان ساخت.  سابقاً، در اغلب کشورهای آفریقائی و آسیائی نرخ زاد و ولد بالا بود زیرا تعداد زیادی از فرزندان در خردسالی از تبعات ناشی از گرسنگی یا نبود بهداشت و بیماری های مسری تلف میشدند و لذا یک حالت تعادلی برقرار میشد.  اما پس از پیشرفتهای دایم التزاید علمی، با اینکه مرگ و میرها مرتباً کم شد لیکن زاد و ولد، بویژه در آسیا و آفریقا، در همان سطح قبلی ادامه یافت.  چنین شد که آهنگ رشد جمعیت در این کشورها عدد بزرگی شد.  با اینکه بهبود در راندمان تولیدات کشاورزی همچنان ادامه خواهد یافت ولی حقیقت آنست که آهنگ رشد جمعیت تصاعد هندسی است و نقطه ای میرسد که از تولید غذا پیشی گرفته و قحطی و گرسنگی آغاز شود.  حتی بسیار پیشتر از اینکه این بحران فرا رسد، بحران مهمتری ظهور میکند و آن کمبود منابع حیاتی بویژه آب است.  تفصیل این قضایا را قبلاً گفته ایم (مطلب تعادل، 97/6/4 و حدّ 97/5/11) و جاهای دیگری نیز وجود دارد که خواننده کنجکاو میتواند به آنجا مراجعه کند.  کوتاه سخن آنکه جمله معروف "هر آنکه دندان دهد نان دهد"  احتمالاً فقط در دوران زمین مستوی نامحدود مستقر در مرکز جهان میتوانست معنائی داشته باشد.  امروزه بیان این نوع جملات نوعی فرافکنی است و جالبتر اینکه انواع دیگری نیز این روزها باب شده از زبان مسئولین شنیده میشود که مصایب طبیعی را "رحمت الهی" عنوان کرده خود را از هرگونه پاسخگوئی خلاص میکنند.

     نتیجه اینکه جلوی این رشد انفجاری باید گرفته شود که در غیر اینصورت تمدن جهانی با مخاطره روبرو خواهد شد.  اما اگر برای جمعیت دنیا نمیتوان کاری کرد، باری، بهتر است برای مشکل خود فکری کرد.  هر روز که میگذرد بیش از پیش مشخص میشود که بار جمعیتی این کشور بیش از ظرفیت منابع طبیعی آنست.  با توجه به اقلیم خشک این کشور، جمعیت متعادلی حدود 30 میلیون نفر ممکنست منطقی و بهینه بنظر رسد.  زیرا دیر یا زود نفت تمام میشود و جمعیت باید به منایع طبیعی دیرپا یا تجدید پذیر متکی باشد.  کمبود آب شیرین، کمبود سرپناه، نبود شغل و درآمد کافی، جریان دائم فرار مغز ها و بسیاری نشانه های موجود تأییدی بر این حقیقت است که جمعیت فعلی نه تنها کم نیست بلکه بیش از ظرفیت نیز هست.  گویا همین اواخر یکی از مسئولین پیام داده که دانش آموختگان خارج از کشور بهتر است به میهن بازنگردند زیرا تضمینی برای کار نیست.    لذا پرسش اینجاست که با این اوضاع چرا اینطور بر طبل جمعیت کوفته میشود که این کم است و باید بسیار بیش از این بشود که هست؟  از مزدوجین جوان پرسش میشود چرا بچه دار نمیشوند، میگویند اگر گاو و گوسفند هم بخواهیم نگه داریم آب و علف میخواهند چه رسد تأمین نیازهای بچه.  با وضع فعلی آنها هم که یک یا دو بچه دارند درمانده اند.  دوستی میگفت نیمی از درآمدش صرف هزینه مدرسه دو کودک خردسالش میشود.  اما این همه پول برای تحصیل بچه ها صرف میشود که آخرش چه شود؟  فرض کنید با صرف این همه هزینه، بچه ها دبیرستان را به پایان رسانده و با معدل عالی وارد بهترین دانشگاه ها شده و با صرف هزینه هائی که والدین و دولت میکنند سرانجام مدرک دانشگاهی بگیرند.  چه میشود؟  اغلب کار نیست و بیکار و افسرده در کنجی میخزند.  درصد کمی هم که با نمرات درخشان مدارج عالیه را طی کرده و از دانشگاه های خارج موفق به اخذ پذیرش برای دوره دکتری میشوند نهایتاً در خارج کشور رحل اقامت افکنده باز نمیگردند.  تجربه نشان داده که اصولاً هدف دانشجویان نخبه در تلاش مضاعف از ابتدا آنست تا رزومه قابل قبولی حین تحصیلات داخل کشور تهیه کرده تا بتوانند باستناد آن از جائی خارج کشور اخذ پذیرش کنند.  پس تکلیف روشن است.  از بچه هائی که متولد میشوند، آنها که موفق به تحصیلات دانشگاهی میشوند یا اغلب بیثمر و عاطل و باطل میمانند یا با مهاجرت به خارج به آرزوئی که اکثر جوانان در سر میپرورانند جامه عمل میپوشانند.   در نبود یک اقتصاد پویا، باقی جوانان یا به دستفروشی و مشاغل غیر مولد روی آورده یا شوربختانه برای تأمین معاش جذب کارهای خلاف میشوند.  نهایت اینکه جمعیت چندصد میلیونی را برای چه منظوری میخواهیم؟!  اخبار نادرستی که توسط دولت دامن زده میشود و ممکنست بر گفته های ما تردید بیفکند، حاکی از آنست که گویا رشد جمعیت منفی است و تشویق مردم به تولید جمعیت از اینروست.  حال آنکه رشد جمعیت مطلقاً مثبت است و این آهنگ تغییر آنست که منفی است.  یادآور میشویم که کشورهای فقیر و با فرهنگ ضعیف دارای بیشترین نرخ رشد جمعیت بوده حال آنکه کشورهای مرفه و با سطح فرهنگی بالاتر دارای رشد کوچک و حتی صفر و در پاره ای موارد منفی میباشند.  کشور ایران همواره دارای رشد مثبت و نسبتاً بالا بوده دستکم در این چهل سال اخیر هیچگاه منفی نبوده است.  متوسط نرخ رشد سالانه به نقل از مرکز آمار در دوره های اخیر بشرح زیر است:

1375 تا 1385      رشد= %1.60

1385 تا 1390                 %1.29

1390 تا 1395                 %1.24

تخمین کنونی                  %1.20

همانطور که این اعداد نشان میدهد، رشد همواره مثبت بوده است.  نرخ رشد به این معنیست که مثلاً اگر امسال جمعیت  1000 نفر باشد، با نرخ رشد کنونی %1.20 جمعیت سال آینده 1012 (=1.012*1000) نفر خواهد شد.  سال بعدتر، مجدداً عدد اخیر در  1.012 ضرب شده و جمعیت بیشتر شده به 1024 افزایش یافته و در سالهای بعدی نیز مانند یک تصاعد هندسی بیشتر و بیشتر میشود.  مثلاً با همین نرخ رشد فعلی، جمعیت 80 میلیونی ما در 50 سال بعد به بیش از 145 میلیون نفر بالغ خواهد شد.  آیا امکانات کشور جوابگو خواهد بود؟  طبعاً مسئولین فعلی وجود نخواهند داشت که پاسخگو باشند که اگر هم باشند فرقی نخواهد داشت و با گفتن رحمت الهی از سر باز میکنند.  اما نکته ای که دیگران اشاره میکنند و از آن غولی ساخته اند روند نزولی نرخ رشد است که همانگونه که در بالا دیده میشود خیلی آهسته کوچک شده است.  لذا به لحاظ فنی میگوئیم: "آهنگ نرخ رشد سالانه منفی است".  یعنی اینکه مثلاً سال گذشته 1.24 بوده اما امسال کمتر شده و 1.20 است و این نه تنها ترسی ندارد بلکه اصلاً یک ضرورت است.  همانطور که گذشت منابع این کشور در حال حاضر کشش این جمعیت فعلی را هم ندارد.  ضمن اینکه اصلاً فرض کنیم همین فردا جمعیت به عدد آرمانی 150 میلیون برسد.  میخواهید با آن چکار کنید؟  برای سالهای بعدش آیا ترمزی برای توقف وجود دارد؟  یا میخواهید همان روشی که مدتی در چین و هند پیش گرفتند و جواب نداد در پیش بگیرید.  مگر اینکه مأموریت خاصی برای این جمعیت زیاد در نظر گرفته شده باشد که دانسته نیست.  زمانی در گذشته، شهرهای پرجمعیت مترادف با رفاه و آبادانی بود.  کشورهای پرجمعیت، صاحب اعتبار و ارتش پرتعدادی بود.  امروزه معیارهای دیگری در کار است و دانش جایگاه والاتری یافته است.  یک جمعیت کوچک اما مرفه و باسواد و بافرهنگ بمراتب قدرت بیشتری از یک جمعیت زیاد، اما فقیر و بیسواد و مستأصل دارد.  ضمن اینکه فقرا را همواره میتوان مورد سوء استفاده قرار داده با پرداخت پول به انجام کارهای غیر متعارف واداشت.  

     لذا هرگونه که محاسبه شود سرریز جمعیت اضافی را به هیچ طریقی نمیتوان توجیه کرد جز اینکه نهایتاً بلای جان آیندگان گردد.  آیندگانی که مسببین این کار را نخواهند بخشید.  بناهای اضافی را میتوان خراب کرد، کالاهای اضافی را میتوان معدوم ساخت، اما جمعیت اضافی و همچنان رو به تزاید را چکار باید کرد؟  در این مورد خاص، همواره کم را میتوان زیاد کرد اما زیاد را نمیتوان کم کرد!  مانند بسیاری دیگر از پروژه ها، این نیز بنظر نمیرسد فکری در پشت آن باشد.   فشار جمعیتی که از حدی فراتر رود، مرزهای جغرافیائی و سیاسی را در مینوردد و سیل آوارگان، مهاجرت و پناهندگی آغاز میشود.  در اینجاست که کره زمین محدودیت های خود را آشکار خواهد ساخت.  عدم مدیریت جمعیت در سطح ملی و عدم مدیریت آن در سطح بین المللی شرایط وحشتناکی را برای آیندگان بوجود خواهد آورد که موجب آن خواهد شد تا فقر و گرسنگی و بیماری مستولی شده و کنترل طبیعی جمعیت را در دست گیرد.  

2- گرم شدن زمین

     مهمترین گاز گلخانه ای بخار آب است که درباره آن صحبتی نمیشود.  زیرا آب بطور طبیعی بر پهنه زمین وجود داشته و در حال تعادل با بخار خود که در جوّ زمین است میباشد و تحت تأثیر فعالیتهای بشری نیست.  بخار آب باعث میشود که بخشی از گرمای دریافتی زمین که بصورت تشعشع راهی فضا میشود در جوّ زمین بدام افتاده و به سطح زمین بازگشت کند.  از همین رو هوای مناطق کویری پس از غروب آفتاب بشدت سرد میشود زیرا رطوبت هوا در این مناطق خشک بسیار کم است.  از دیگر سو، در شهرهای ساحلی تغییرات دمائی کمتری بین شب و روز وجود دارد زیرا رطوبت زیاد هوا مانعی برای از دست رفتن گرمای شهر است.  مقام دوم گاز گلخانه ای گاز کربنیک است که مدام درباره آن صحبت میشود (مقام سوم و چهارم متان و ازون است).  این گاز همواره کسر کوچکی از هوا را تشکیل میداده است و اثر مهمی در تعادل گرمائی زمین داشته است.  اما پس از انقلاب صنعتی و اختراع ماشین بخار و مصرف زیاد ذغال سنگ و متعاقب آن، کشف نفت و گاز و مصرف گسترده آن در موتورهای درون سوز و وسایل گرمایشی و سایر واحد های صنعتی، به یکباره موجودی این گاز در جوّ زمین رو به افزایش گذاشته و در حال حاضر تراکم آن حدود دوبرابر گذشته است.  این تغییرات یکسره ناشی از عملکرد انسان و در نتیجه فعالیتهای او بوده است.  متعاقباً دمای متوسط کره زمین حدود 2 درجه سانتیگراد افزایش یافته است.  با اینکه عدد 2 ممکنست ناچیز جلوه نماید با اینحال آنقدر زیاد بوده که طی دهه های اخیر تغییرات بزرگ آب و هوائی را بدنبال داشته است.  این تغییرات متأسفانه واگراست بدین معنا که افزایش گرما، آب شدن یخهای قطبی را بدنبال داشته و این بنوبه خود باعث کاهش بازتاب نور خورشید به فضا و لذا جذب بیشتر گرما و تولید رطوبت بیشتر جوّ که خود عامل اصلی گرمایش بیشتر کره زمین است میشود.  این چرخه مرتب باعث وخامت بیشتر و بیشتر میگردد و لذا به چرخه معیوب موسوم است.  البته به موازات، پروسه های دیگری نیز وجود دارند که هریک بر وخامت کار میافزاید.  یکی از این پروسه ها جریانات اقیانوسی است که تعادل گرمائی را در سطح کره حفظ میکند.  گازهای گلخانه ای این تعادل را برهم زده و موجب تغییرات شدید آب و هوائی میگردد که معروفترین آن به "ال نینیو" موسوم است.  پدیده واگرای گرم شدن زمین، چنانچه با همکاری و مداخلات بین المللی متوقف نشود، مداوماً دمای زمین را بالاتر و بالاتر میبرد.  تا کجا؟  شاید تا آنجا که وضع ما شبیه سیاره ناهید شود که دستکمی از جهنم ندارد.  بالاخره شاید دمای سطح زمین به بالاتر از نقطه جوش آب رسیده، افزایش آهنگ تشعشع، ما را به نقطه تعادلی جدیدی برساند.  منتها خیلی پیش از این تعادل زندگی رخت بر بسته است.   

     در این پدیده های واگرا، برخلاف شایعات، کره زمین از بین نمیرود و همچنان مسیر خودش را ادامه خواهد داد حتی اگر کل حیات از صحنه آن پاک شده باشد.  بنا بر شواهد تجربی، احتمالاً زمان هائی بوده است که زمین شاهد چنین تغییرات گسترده ای بوده و در دوران هائی با گرمایش شدید یا گاهی با عصر یخبندان دست بگریبان بوده است.  منتها نکته اینجاست اینکه ما نمیخواهیم بعنوان نوع انسان قربانی چنین پدیده های خانمان براندازی شویم.  بویژه آنکه عامل بوجود آورنده آن خودمان باشیم.  همانطور که در ابتدای مقال گفته شد، روزی، میلیاردها سال دیگر، ستاره خورشید ما را فرو خواهد بلعید و همراه آن همه نگرانی ها هم پاک خواهد شد. منتها در ایجاد این وضعیت آخرالزمانی ما تقصیری نخواهیم داشت و در این پروسه واگرای نهائی نقشی بازی نمیکنیم.  سخن اینجاست که در برهه کنونی که آرامشی برقرار است، خود را با دست خود منقرض نکنیم.  نکته دیگری که لازمست اشاره شود اینکه مجموع عناصر موجود در کره زمین از ابتدا مقداری ثابت و مشخص بوده و تا زمان آخر نیز ثابت خواهد ماند.  چیزی که تغییر کرده و میکند ترکیبات عناصر است.  بعنوان مثال، کل کربن و اکسیژن موجود در کره زمین مقداری ثابت بوده و هست.  در زمانی در گذشته دور، موجوداتی پدید آمدند که با فعالیت خود کربن را از گاز کربنیک هوا گرفته وارد پوسته خود کرده و اکسیژن را رها ساختند.  در زمانی دیگر، انبوه این موجودات همراه با گیاهانی که آنها نیز کربن را توسط فوتوسنتز در خود حبس کرده بودند در زیر لایه های خاک مدفون شده و تدریجاً به ذغال سنگ و سایر سوخت های فسیلی تبدیل شدند.  زمانی دیگر موجودی بنام انسان پدید آمد که مجدداً کربن زیر زمین را بصورت گاز وارد جوّ ساخته پروسه معکوس را بوجود آورد.  در مقیاس طبیعی، سرعت این دگرگونی اخیر چنان سریع بوده است که سایر عوامل طبیعی قادر به جذب و مقابله نیستند.  یکی از این عوامل عرصه های جنگلی است که تدریجاً توسط خود او نابود شده است.  از همین رو دوستداران محیط زیست توصیه هائی دارند که کمتر شنیده میشود و حتی در برخی کشورها دستگیر و زندانی میشوند.  نکته آخر اینکه گرمایش زمین پدیده ای کاملاً مستقل نیست بلکه تا حدود زیادی متأثر از جمعیت انسانی کره زمین نیز هست.  جمعیت زیاد باعث حساس تر شدن پارامترها  میشود.  مثلاً اگر مصرف سرانه سوخت های فسیلی %10 کاهش یابد ممکنست روند تخریب را کند سازد حال آنکه جمعیت کمتر حاشیه امن را بزرگتر کرده آزادی بیشتری به انسان داده بطوریکه دست اندازی های انسانی بسرعت توسط طبیعت ترمیم میشود. 

نتیجه:

    با آنکه محیط زیست نیز از جمله پدیده هائی است که در آینده وضعیت پرمخاطره ای دارد، معهذا خود، علت نیست بلکه معلول است.  معلول چه چیزی؟  معلول تراکم زیاد جمعیت انسانی که جائی برای محیط طبیعی باقی نمیگذارد.  بعلاوه، برآورده ساختن احتیاجات زندگی بشر، بیش از پیش بار بزرگی بر گرده محیط طبیعی زمین تحمیل میسازد.  برای فضای بیشتر ناچار از جنگل زدائی و خشک کردن مردابها و فقیر کردن سفره های آب زیرزمینی و سطحی و خلاصه خالی کردن حساب مادر طبیعت است.  او حتی برای زندگی سایر جانوران نیز حقی قائل نیست و با دست اندازی خود به محیط ، موجب انقراض آنان میشود.  این مطالب ناظر بر آینده دور نیست چه اینکه هم اکنون در دل بحران واگرائی هستیم.  در تحلیل نهائی، این تصور باطل که همه چیز برای راحت او آفریده شده عاقبت الامر خود بلای جان وی خواهد شد.  داروی شفابخش نیز چون حقیقت تلخ است.  اولین قدم در اصلاح کارها، تجدید نظر در دیدگاه های رایج است.  اصلاحات از مغز آغاز میشود.

پیشگوئی برای آینده ای دور

    کسی چه میداند، شاید در اثر پدیده های واگرا که شرح آن گذشت نوع انسان و احتمالاً بسیاری دیگر از جانوران همانگونه که دایناسورها از صحنه روزگار حذف شدند منقرض شود.  ممکنست دهها میلیون سال سپری شود تا مجدداً آب و هوای بحران زده زمین بحالت عادی برگشته و آماده پذیرش نوع دیگری از حیات شود.  کسی چه میداند، شاید نوع جهش یافته جدیدی مشابه انسان دوپا ظهور کند.  احتمالاً ممکنست مغز بزرگتری داشته دارای هوش خیره کننده ای باشد.  عجیب نیست اگر معدود بازماندگانی از انسان که در شرایط بدوی دوام آورده اند هنوز باقی باشند.  کسی چه میداند، شاید نوع جدید، این نگون بختان را تحت سلطه خود درآورده و چه بسا در تحقیقات خود با آنها رفتار انسانی کرده و بعنوان موش آزمایشگاهی استفاده کند.  احتمالاً در این هنگام انسان رفتار مشابه خود با میمونها را بیاد نخواهد داشت.  کسی نمیتواند پروسه حیات را موظف به چارچوب خاصی کند.  حیات روند خود را طی کرده و به چارچوب عقاید مقدس انسانها وقعی نمی نهد.  قانون حیات بیرحم است و به گذشته درخشان انسان ارجی نمی نهد.  ناتوان پایمال توانا میشود.  راستی، نوع جدید با محیط زیست خود چگونه رفتار خواهد کرد؟  آیا از اشتباهات جانوران پیشین درس خواهد گرفت؟

  • مرتضی قریب
۰۶
فروردين

گوشه چشمی به موضوع سیل

     بارندگی های اخیر و سیلی که متعاقب آن کشور را فرا گرفت باعث شد تا موضوعی با عنوان "بلای جان آیندگان" که در صدد نشر بودیم به تأخیر افتد.   در روزهای ابتدای سال 1398 با وجود پیش بینی ها و هشدار های هواشناسی، سطح وسیعی از کشور دچار آبگرفتگی شده زیانهای جانی و مالی شدیدی را به بار آورد.  اما پرسش اینجاست صرفنظر از دخالت همیشگی دشمن، چقدر  از آن ناشی از بلای آسمانی و لذا گریز ناپذیر و چقدر از آن ناشی از امور زمینی و از تبعات کارهای خودمان است؟

     باید گفت که بارندگی، بویژه در بخش های شمالی، موضوع تازه ای نیست و پیشینه آن بسا به ادوار گذشته زمین شناسی میرسد.  ساکنین مناطق مختلف کشور نسل اندر نسل بطور طبیعی با این پدیده و البته سایر پدیده های طبیعی خو گرفته و با آن آشنا بوده اند.  مردم با فصول بارندگی آشنا بوده و تنها شدت و ضعف و روزهای بارانی را نمیدانسته و شاید غافلگیر میشده اند.  اما به یمن پیشرفتهای علم هواشناسی در ملل راقیه بهانه غافلگیری دیگر از دست عوامل حکومتی خارج شده و بسادگی نمیتوانند کوتاهی های خود را فرافکنی کنند.  ضمن اینکه سالهاست دست به آسمان برده طلب باران میکنند و اکنون که خواسته مزبور اجابت شده روا نیست آنرا بلای آسمانی خطاب کنند.  لذا فقط میماند که خطاهای زمینی را شماره کنیم:

1- پوشش گیاهی اولین سد مبارزه با سیل است.  همانطور که در مطالب سابق نیز اشاره شده، وجود درخت باعث میشود که سرعت ضربه قطرات باران توسط برگها گرفته شود و قطرات باران به آرامی روی زمین سقوط کند.  فروریزش آرام قطرات فرصت و مجال کافی را برای جذب آب در زمین فراهم میسازد.  بویژه اگر زمین عریان نباشد و با چمن یا انواع علف و بوته پوشیده شده باشد این قطرات باران که اکنون بر سطح زمین است در اطراف بوته و سبزه ها و ریشه آنها نگاه داشته شده مانع جاری شدن میگردد.  هر پر کاه یا علفی که از زمین سربرآورده باشد، خود و ریشه هایش، به منزله نقطه کانونی برای جذب و سکون آب است.  وجود این بستر گیاهی در بخش های کوهستانی و شیب دار بشدت مؤثر بوده و مانع سرعت گرفتن آب و ایجاد سیل میگردد.  در نبود سبزه زار و پوشش سبز در مناطق کوهستانی، آب نه تنها بسرعت سرازیر میشود بلکه خاک سطحی را نیز با خود شسته و سیلاب پائین دست را بشدت مخرب و ویرانگر میسازد.  حل شدن خاک در آب موجب افزایش چگالی آن شده قدرت تخریبی آنرا بشدت افزایش میدهد.  چیز با ارزش دیگری که از دست میرود همانا لایه سطحی و مقوی خاک است که با سیل شسته شده نیروی حیاتی آنرا از بین میبرد.  آب هائی که بدین صورت جاری شده و سیل را میسازد هیچ نقشی در احیاء منابع آب زیر زمینی ندارد و برخلاف تصور عامه که دل بدان خوش میکنند که چاه های آب پر بار شود چنین چیزی صحت ندارد.  ممنوعیت چرای دام در گذشته دور در این عرصه های کوهستانی بی حکمت نبوده است و چوب لغو آنرا اکنون مردم بی دفاع پائین دست میپردازند.

2- مدتهاست که سال به سال سفره آبهای زیرزمینی فرونشست کرده و کشاورزان برای ادامه کار خود ناچار از هرچه بیشتر عمیقتر کردن چاه های آب بوده و هرساله مشکلات آن بیشتر و بیشتر میشود.  این بدان معناست که آب های زیرزمینی احیاء نمیشود. چرا؟  زیرا از یکطرف با قطع بیرحمانه درختان و خالی کردن پوشش سبز گیاهی، آبها جاری شده و فرصت و مجال فرو رفتن آن در زمین داده نمیشود.  حتی اگر زمین مسطح باشد و فرض کنیم که سیلاب روی زمین آرام گرفته باشد باز هم منظور کشاورز تأمین نمیشود.  چرا؟ چون بخش اعظم آب راکد در روزهای بعد تبخیر شده به هوا برمیگردد.  آن بخش هم که داخل زمین فرومیرود بسیار بطئی نفوذ میکند.  چه بسا سالهای سال طول بکشد تا یک قطره آب با نفوذ در زمین به محل سفره های آب زیرزمینی یا آبخوان رسیده و اثری داشته باشد.  سرعت نفوذ آب به داخل زمین به عوامل بسیاری وابسته است که یکی از آنها رطوبت زمین میباشد.  وجود درخت بر زمین زیر آن سایه گستر است و تبخیر سطحی را کاهش میدهد.  ضمناً وجود ریشه رطوبت را در حجم بسیار بزرگتری زیر زمین حفظ میکند.  لذا قطع هر یک درخت حجم بزرگی از زمین اطرافش را خشک کرده رطوبت آنرا کاهش داده و سرعت نفوذ آب را بشدت تقلیل میدهد.  لذا اگر طوفان نوح نیز بر کشور نازل شود، بعید است دل کشاورز را برای سال بعد خوش کند.  پس تکلیف چیست؟  توضیح آنرا برای مطلب آینده وامیگذاریم. 

3- از جمله عواملی که فرد فرد مردم دخالت دارند، دست اندازی به محل طبیعی عبور آبهای جاریست.  مجوزهای ساخت و ساز در بستر مسیل که اغلب با انواع رشوه صورت میگیرد از جمله تنگناهای عبور آب است.  آن بخش باریکی هم که نهایتاً مصون مانده است با ریختن زباله و این روزها با کیسه و بطری های نایلونی و ظروف یکبار مصرف تدریجاً پر شده و کمترین بارندگی باعث سرریز شدن آب به بیرون مسیل میگردد.  مردم تابع قانونند اما قوانین بازدارنده ای وجود ندارد که مانع دست اندازی های انسانی باشد.  ولی دستکم پاکسازی این محل های عبور آب میتوانست تا حدی از شدت خرابی بکاهد.  این موضوع بویژه از این منظر اهمیت دارد که علیرغم هشدارهای هواشناسی چندین روز قبل از حوادث اخیر میتوانست گوش شنوائی توسط دست اندرکاران اجرائی داشته و لایروبی آبراه ها را بدنبال داشته باشد.  طبیعت طی قرنها و بلکه هزاره ها محل عبور سیلاب ها را مشخص کرده است و بی اطلاعی از آن هیچ جای بهانه ای ندارد.

4- طایفه ای با تخریب جنگل ها امورات خود را گذران کرده و نه تنها مصوبات قانونی قدرت مقابله با آنان را ندارد بلکه هشدار دوستداران محیط زیست نیز بیفایده بوده اغلب به دستگیری خودشان منجر شده.  توگوئی اگر تبعات کار آنان به نابودی شهرها و روستاها بیانجامد چه باک!.  مشهور است که لوئی پانزدهم نیز در اینکه همه چیز باید به کام او باشد زمانی گفته بود " بعد از من دنیا را سیل ببرد، چه باک".  حقیقت تلخ اینجاست که سودی که از قِبَل جنگل تراشی بجیب آنها رفته است در مقابل زیان وارده ناشی از صدمات مستقیم و غیر مستقیم هیچ است.  با اینحال، با کمال تعجب طایفه دیگری اینبار تحت عنوان "سازندگی" موجبات تخریب را فراهم ساخته اند تا بلکه از رقیب عقب نمانند.  آخرین دستآورد آنان سد گتوند بوده است که به اعتراف کارشناسان یکی دیگر از عجایب مهندسی دنیا بشمار رفته و حیرت همگانی را موجب شده است.  تفصیل آنرا همه میدانند که ساخت این سد و بسیاری دیگر که آنها ساخته اند یا در دست احداث دارند فقط حاصل یک انگیزه است و آن کانالیزه کردن بخش بزرگی از منابع عمرانی تحت نام های فریبنده و پروژه های عظیم به ظاهر در خدمت عمران و آبادی.  از حق نگذریم گناه اختلاس گران نجومی بمراتب از این مافیای سازندگی کمتر است چه اینکه آنها پولهائی دزدیده اند بدون آنکه صدماتی ماندنی بر پهنه کشور وارد کرده باشند.  بهرحال تا آنجا که به بحث آب مربوط است، ساخت این سازه های بدون طرح های توجیهی نه تنها با نیت خیر نبوده بلکه در عمل، سیستم طبیعی گردش آب را در کل کشور مختل کرده بطوریکه زیان آن به اعتراف کارشناسان خارج از حساب است.  بعلاوه، معمول بر اینست که در فصول سیلابی، پیش از آنکه سیلاب وارد سدها شود، دریچه های تنظیم را باز میکنند تا ظرفیت کافی برای جا دادن سیل مهیا شود.  شنیده ها حاکی از آنست که این امر در برخی از سدها نادیده گرفته شده  و لاجرم موجب سرریز شدن سد شده بطوریکه بیم شکسته شدن آن میرود.

نتیجه:

     موضوع علم فقط محدود به ساخت و سازهای مکانیکی و امثال آن نیست.  بلکه امروزه مقدار زیادی علم در پهنه آب و بطور کلی در محیط زیست وجود دارد که کتمان و نادیده انگاشتن آن گناهیست نابخشودنی.  کما اینکه در گذشته های بسیار دور، پیشینیان ما برای حفر قنات ها و جاری ساختن آب بر بستر زمین بر مقدار زیادی علم در روزگار خود متکی بوده اند.  نه فقط این، بلکه لایروبی قنوات و تقسیم عادلانه آب در اقلیم خشک این کشور نیز به مقدار زیادی علم نیازمند بوده است.  امروزه پارامترهای بسیار زیاد دیگری نیز افزوده شده است از قبیل اینکه سرعت نفوذ آب در شرایط مختلف خاک چقدر است یا کشت چه نوع گیاهانی در مناطق مختلف آب و هوائی برای تثبیت خاک مفید اند یا کجا مهار آب با ساخت سد مفید است و عواقب احتمالی آن چه میتواند باشد.  امروزه مقدار زیادی فیزیک در مسائل زیست محیطی که در ظاهر ربطی بهم ندارند دخالت داشته و مؤثر است.  در نظر گرفتن همه اینها نیازمند خرد و کار کارشناسی است.   پس از چهار دهه تعطیلی عقل و سعی و خطا در امور، دوباره عقل باید به مسند اداره امور بازگردانده شود.  امروزه بیش از هر زمان دیگری استخدام عقل، مهمترین و مبرم ترین نیاز کشور است چه در غیاب آن سیل مشکلات همچنان جاری خواهد بود.  چاره ای باید تا صاحبان عقل عهده دار امور شوند.

  • مرتضی قریب
۰۴
بهمن

آفتاب آمد دلیل آفتاب

      در هفته اخیر مطلبی جنجالی در شبکه های اجتماعی منتشر شد که بار دیگر مهر تأییدی نهاد بر نگرانی های پیشین این وبگاه.   مطلب در رابطه با یک دانشجوی تونسی است که یکی دو سال پیش رساله دکتری خود را زیر نظر استادان دانشگاهی در تونس در دفاع از نظریه زمین مرکزی، پس از 5 سال تحقیق و تفحص، نهایتاً انتشار داده به دریافت PhD مفتخر شده است.  موضوع جنجالی آن اخیراً آفتابی شده است.  البته ممکنست پاره ای از مردم عادی هنوز به دلائل مذهبی به چنین نظریه هائی معتقد بوده و خرده ای هم بر آنان نتوان گرفت.  اما موضوع جنجالی بر سر اینست که این اولین بار در تاریخ معاصر است که یک دانشگاه به دانشجوئی در رشته علوم مجوز تحقیق و دفاع از چنین رساله ای را داده و نهایتاً درجه دکترا به وی اعطا میکند.  هرچند هر دانشجوئی و نه هر دانشجو بلکه هر کسی مختار است به هر نظریه ای از جمله نظریه های منسوخ علاقه داشته و از آن دفاع کند اما شگفت اینجاست که این کار در دانشگاه صورت میگیرد و دانشجوئی رسماً تأیید پرفسور استاد راهنما و تصویب یک دانشگاه معتبر را در احیاء این نظریه  منسوخ جلب کرده باشد. و شگفت تر اینکه مقاله ای علمی نیز از تز دکتری مزبور استخراج و در یک ژورنال بظاهر علمی منتشر شود، هر چند با دادن پول و بدون داوری معمول در مجله ای نامعتبر صورت گرفته باشد.  موضوع تز دکتری این دانشجو این بوده است که ظاهراً ثابت میکند زمین مسطح است و کماکان در مرکز کائنات بوده و کلیه نظریات و قوانین پیشین از کوپرنیک و کپلر و گالیله گرفته تا نیوتون و انیشتن همگی نادرست است و آنچه حقیقت است نظریه زمین مرکزی عهد عتیق است.  مثلاً ستارگان نقاط روشنی بر گنبد آسمان، شاید برای خوشایند زمینیان است.  البته این چون یک تحقیق علمی بوده طبعاً ابعاد ماه و خورشید و فواصل آنها را نیز محاسبه کرده و ارقامی مسخره را آورده است.  تنها چیزی که میتوان گفت اینکه نتایج مزبور چنان مضحک است که روی سوفسطائیان یونان باستان را نیز سفید کرده بطوریکه آراء اینان بسیار علمی تر و معقول تر از این دانشجو و پرفسور استاد راهنمایش در قرن 21 مینماید.  واقعاً داستان چیست و مشکل کجاست؟!

    مدتهاست در سلسله گفتارهای این وبگاه از رسوبات فکری گفته ایم و از صدمات وخیم آن بر جامعه هشدارها داده ایم.  خبر یاد شده در بالا، شاهدی دیگر بر صحت این مدعاست.  این مشکل در کشورهای "توسعه نیافته" ( عبارت محترمانه تری برای "عقب مانده" )  رایج بوده و بویژه در نواحی مسلمان نشین شکل عمیقتر و بس مزمن تری یافته است.  در اینجا منظور از عقب ماندگی طبعاً عقب ماندگی فکریست و نه نبود مظاهر تکنولوژی و انواع دستآوردهای مدرن که اتفاقاً در بسیاری از بلاد اسلامی البته به برکت جوشش یک ماده سیاه رنگ و بدبو به وفور یافت میشود.   خبرهائی مانند این که در بالا نقل کردیم فقط نوک کوه یخ جهالت و نادانی است.  مواردی اینچنینی که برخورد میکنیم چشمه هائی معدود از هزاران است که حاصل رسوبات هزار ساله است.  در کشور ما که موج مدرک گرائی در این چند دهه اخیر شدت گرفته، وخامت کار صد چندان بیشتر است.  نگارنده خود شاهد مواردی بوده است که تردیدی در این باب نمیگذارد.  بطور مثال چند سال پیش، دانشجوئی از یکی از دو دانشگاهی که دانشجویان فراوان دارد مراجعه و طالب گذراندن پروژه دکتری تخصصی خود در فیزیک شد.  بعنوان رزومه و توانائی علمی خویش یک مقاله منتشر شده علمی خود را نشان داد.  متوجه شدم مجله مزبور از همان قماش مجلات دانشجوی تونسی است که مقاله را با دریافت پول و بدون هیچگونه داوری مستقل سریعاً به زیور چاپ می آراید و موجبات سربلندی دانشجو و استاد را در کشور خود فراهم میسازد.  طبعاً با بهانه ای از دانشجو عذرخواهی کردم ولی نه از جهت مجله بلکه بخاطر محتوای مقاله ایشان که بی شباهت به نظریه مسطح بودن زمین نبود.  موضوع مقاله عبارت بود از دستورالعمل ساخت یک ماشین  دائمی (perpetual machine) شامل یک استوانه ساده دارای یک پیستون مستقر در فضای آزاد که روزها در اثر تابش آفتاب منبسط و شب ها منقبض شده و با نیروی حرکتی خود باری از دوش جامعه بشری بردارد.  هرچند چنین هدفی عملی نبوده و هیچ باری برداشته نمیشد ولی قطعاً توانست بار ایشان را برداشته بمقصد مطلوب برساند. وی بلافاصله تحت راهنمائی استاد دیگری پس از مدتی به دریافت درجه دکتری تخصصی نائل و از مزایای آن بهره مند گردید.  بگذریم از اینکه به این اندازه زحمت نیز نیازی نبوده و مدتهاست که در پیاده روهای خیابان مرکزی شهر انواع و اقسام پروژه های علمی و نگارش تز دکتری و صد البته مقالات ISI را با پرداخت وجهی در اسرع وقت برای شما انجام میدهند.  تازه آنچه هم که بصورت استاندارد و ظاهراً صحیح در مدارس و دانشگاه ها تدریس میشود عمدتاً بر پایه حفظیات است.  مغز و روح جوان از تحمیل اینهمه حفظیات خسته است.  آنچه لازم است ولی وجود ندارد روحیه پرسشگری و نقد است.  هرچند در محیطی استبداد زده ترویج روحیه پرسشگری مشکل است ولی چاره ای نیست و اکسیر اعظم در درمان اساسی چنین جوامعی همین است.  در حال حاضر هرج و مرج عجیبی حکمفرماست.  از یکسو هدف های متعالی برای فراگیری علوم و فنون رنگ باخته و مدرک گرائی صرف جایگزین آن شده و از سوئی دیگر و در سطحی عمیقتر، اخلاق بطور کلی در همه زمینه ها زایل شده و هر کس در هر مقامی در صدد بستن بار خویش و بیمه آینده خود است.  البته هستند دانشجویان و دانش پژوهانی که با رغبت و علاقه در کسب دانش میکوشند ولی چه سود که هدف غالب اینان نیز فرار از کشور و مهاجرت بخارج بوده و اعتلای مهارت و تخصص خود را در بالا بردن شانس موفقیت به آن هدف دنبال میکنند.  بگذریم از اینکه اکنون مهاجرت مختص به درس خوانده ها نبوده بلکه طبقات فرودست است که رتبه اول پناهندگان را بخود اختصاص داده اند.  در فضائی که حاکم است همگان به نوعی برای بقای خود، خویشتن را ناگزیر از تبعیت از چنین سیاستی میبینند.  شخص کاردان یا باید همرنگ جماعت شده تا بکارش استمرار دهند و یا گوشه عزلت گزیده و با لنگ و نان خشک زمانه را سر کند.  کوتاه سخن، بن بستی حاکم است که شرح آن نمیگنجد.  البته برای برون رفت از وضع حاضر راه حل های کوتاه مدت و میان مدتی وجود دارد که اغلب مورد بحث مجامع فرهنگی و اندیشمندان بوده و خیرخواهان و روشنفکران زیادی را که چاره کار را میدانند بخود مشغول ساخته.  لذا هرگونه اظهار نظر ما در این جایگاه حشو و زاید بوده اطاله کلام نخواهیم کرد.  آنچه که کمتر گفته میشود و کمتر محل اعتنا واقع شده همانست که مایلیم اینجا بدان پرداخته آید.  در اینجا میخواهیم به عمیقترین لایه ها اشاره کرده بلکه با یافتن مشکل اساسی، کمکی به یافتن درمان کرده باشیم.  

     از خود میپرسیم چرا در تونس همچنان چنین عقب ماندگی فکری وجود دارد؟  چه اینکه این کشور مدتیست به جرگه کشورهای دموکراتیک پیوسته و از فضای باز سیاسی برخوردار است.  ضمن اینکه اقتصادی عادی و مبتنی بر کار و تلاش مردم خود داشته و همچون برادران نفتی به مائده سیاه زیرزمینی متکی نیست.  ساده انگاریست اگر تصور شود موضوع دانشجوی تونسی فقط یک نمونه جداافتاده و پرتی بوده و ربطی به ذهنیت جامعه ندارد.  در حالیکه مشت نمونه خروار است و قرائن حاکی از تسری افکار عقب مانده و خرافاتی در چنین جوامعی دارد.  متأسفانه اصلاحات سیاسی و اقتصادی بتنهائی توانائی رفرم فکری را ندارد و موضوع این تز دکتری خود قرینه ای بر صحت این مدعاست.  لذا این تصور که با چنین اصلاحاتی یکشبه همه چیز درست خواهد شد شاید کمی ساده اندیشی باشد.  البته که اصلاحات حتماً واجب است و باید با سرعت تمام و کوشش همه جانبه برای بثمر رساندن آن کوشید.  اما آنچه ایده آل است و در طلب آنیم بسیار فراتر از آنست.  چه اینکه فقط با رفرم فکری و پاک کردن خرافات از اذهان و دمیدن روحی تازه در مغزهای خسته است که شرایطی بوجود خواهد آمد که نه تنها اصلاحات مطلوب بسرانجام خود خواهد رسید بلکه مضافاً اینکه بر بستری محکم و با دوام پا گرفته و با سرعتی آرمانی و علی الدوام به پیش خواهد رفت. چونکه صد آید، نود هم پیش ماست.  پیشگامان اولیه این امر، روشنفکران و خدمتگزاران فرهنگی اند.  تأکید ما بر اصلاح افکار بمنزله سطح عمیق رفرم شبیه این میماند که یک جاده آسفالته استاندارد، بیش از هر چیز به یک زیر سازی محکم و اساسی نیاز دارد.  ریختن قیر و آسفالت بر سطح خاکی و زیرسازی نشده جاده فقط کاری نمایشی بوده و هدر دادن وقت و انرژی و نیازمند هزینه مجدد و انجام آن کار اساسی که از ابتدا باید صورت میگرفت!

     گاهی میگویند این افکار خرافی منحصر به ما نیست یلکه همه دنیا مبتلا به آنند و با گفتن این حرف دل خوش میدارند که در این نقیصه تنها نیستیم!  از قضا، گهگاهی صدا و سیمای ما تصاویری از فردی مفلوک و گرسنه کنار خیابان در یکی از کلان شهرهای دنیای غرب نشان میدهد تا عامه نگران نباشند و نپندارند که ما تنهائیم.  ولی بهتر آنست گول تبلیغات را نخورده اسیر آن نشد.  اتفاقاً گفته فوق به یک معنا درست است و حتی در آمریکا سازمانهائی مردم نهاد وجود دارد که معتقد به تخت بودن زمین و ثابت بودن آن در فضا و دوران خورشید بدور آن هستند.  اما تفاوت کار در اینست که مردم در کار این نهادها آزاد هستند و دولت تحمیل کننده چنین افکاری نیست.  مؤسسات و سازمانهای دیگری هم در مقابل هستند که آنها نیز آزادانه آرای طرفداران نظریه زمین-مرکزی را نقد کرده به بوته آزمایش میگذارند.  از این گروه ها بسیار زیاد است.  یکی از بزرگترین آنها طرفداران بشقاب پرنده و ماوراء زمینی ها هستند و این ادعا که گهگاه آنها به زمین ما رفت و آمد داشته و هنوز هم دارند.  پیشتر در اینباره مطالبی نوشته ایم و شاید در مطلب "حاشیه ای بر علوم فیزیکی" شرح کافی را بتوان آنجا دنبال کرد.  گروه دیگری نیز معتقد به خدایان باستان بوده و اینکه نقوش ترسیم شده در صحاری آمریکای مرکزی کار آنها و در ارتباط با تمدن های گمشده آزتک و مایا و امثالهم میباشد.  گروه دیگری محو اسرار مثلث برمودا و اعجاز آن در ناپدید کردن هواپیما و کشتی ها در اثر یک مغناطیس جادوئی هستند.  و بسیاری دیگر هم هستند که ذوقیات خود را در دنبال کردن آنچه امروز ما بدان "شبه علم" یا Pseudo Science  میگوئیم می یابند (البته خودشان میگویند: علم) .  موضوع مشترک همه این طرفداران شبه علم در یک چیز است و آن اینکه تاکنون حتی یک مدرک قابل استناد در تأیید مواضع خود نتوانسته اند ارائه دهند.  اینجا باید تاکید کرد که علم بخودی خود مخالف هیچیک از مصادیقی که آنان ارائه میدهند نیست بلکه نکته اینجاست که اثباتی بر موجودیت آن مصادیق وجود ندارد.  مثلاً این روزها میشنویم که طرفداران طب گیاهی و یا پزشکی سنتی مرتباً پزشکان دانشگاهی را متهم میکنند که مزایای طب سنتی را پنهان کرده و التفاتی به پزشکی قدیم ندارند.  در حالیکه اگر واقعاً جوشانده گل ختمی کارساز است و مثلاً به حیات غده سرطانی خاتمه میدهد چرا پزشکان نباید آنرا تجویز کنند؟  که اگر چنین باشد و کارساز باشد در اینصورت سوگند پزشکی خود را زیر پا گذاشته اند.  مگر نه اینست که پزشک مصمم به بهبود بیمار است؟  چه باک اگر دارو گیاه باشد؟  آیا همه پزشکان از ایادی توطئه کارخانه های داروسازی هستند؟   گروه های طرفدار بشقاب پرنده نیز همینگونه استدلال کرده و وزارت دفاع و سیا را متهم به پرده پوشی میکنند.  در حقیقت، دانش اینان عموماً در سطح متوسطه و در عین حال متأثر از علاقه شدیدشان به اعجاب و شگفتیست.  قبلاً اشاره کرده بودیم که بیشترین درجه اعجاب و شگفتی اتفاقاً در خود علم است منتها نیازمند پشتکار و صرف وقت بسیار برای نیل به درجات بالاست.  البته صرف وقت از روی علاقه و اعتقاد قلبی و نه کسب مدرک برای آب و نان و اشغال پست های بالا.  اوضاع چنانست که امروزه اعتبار علم و مدرک علمی بکلی مخدوش و نزد افکار عمومی از درجه اعتبار ساقط است.  انسان به یاد دوران آخرین پادشاهان قاجار میافتد که چنان در بذل و بخشش نشانهای دولتی و انواع مدال های رسمی بی محابا پیش رفته بودند که قدر و ارزش آن در خارج مملکت به حد فلزات بنجل تنزل یافته بود.

     از زاویه ای دیگر اگر بنگریم، یکی از گرفتاری های ما عدم مشارکت در تولید علم است.  دربادی امر ممکنست این گفته با آنچه در تبلیغات است متناقض نماید اما با توضیحاتی که در پی خواهد آمد مطلب روشن خواهد شد.  مثال جامعه ما شاید مثال کسی باشد که نوسواد بود تازه با خواندن و نوشتن آشنا شده باشد.  سپس، ناگهان یک کامیون پر از کتاب در زمینه های مختلف علم و هنر و ادبیات پیش او گذاشته تکلیف کنیم در کوتاه مدت در همه شئون استاد شود.  چنین چیزی همانقدر امکانپذیر است که کسی برای مثلاً یکماه از غذا محروم باشد و از او بخواهیم غذاهای ذخیره شده را یکباره میل کند.  هرگونه تلاش در این مسیر ممکنست به سوء هاضمه یا آموختن طوطی وار بیانجامد.  در حالیکه آنچه مهم است نه کمیت بلکه کیفیت است.  دانستن امور از راه اقناع عقلانی و استدلال راه درست است و نه قبول امور از راه تلقین، روشی که در گذشته ها رایج بوده و دامنه اش تا به امروز گریبانگیر ماست.  روش درست آموزشی میبایست از کودکی در پیش گرفته شود تا خود بخود ملکه ذهن گردد.  برای آنها هم که چنین مسیری را طی نکرده و در دوره جوانی هستند لازمست از طریق مجاری مختلف آگاهی داده و به در پیش گرفتن مسیر درست مخیر نمود.  پیش نیاز این کار نیز تشویق روحیه پرسشگری و نقد و انتقاد است.  در واقع از این منظر، کار این دانشجوی تونسی از نظر اصولی هیچ اشکالی نداشته و بلکه قابل تقدیر است.  وی، و البته استاد راهنمایش، این شهامت را داشته اند که باور های حاکم را زیر سوأل برده و حتی تخطئه کنند.  از این منظر بسیار عالی و در خور تقدیر است.  منتها چیزی را که بعنوان بدیل ارائه داده اند آنقدر ابتدائی و ساده لوحانه مینماید که حتی بدون خواندن و مرور مطلب ایشان میتوان حکم به ابتذال داد.  مهمتر از همه اینکه نظر ایشان نه نظر یک عامی بلکه استادی عالیمقام و دانشجوئی در مرتبه دکتراست.  مثلاً ادعا شده زمین تخت است و نه کره.  از فلاسفه باستان که بگذریم، اولین بار مسافرت ماژلان کروی بودن زمین را نشان داده و بعدها ابوریحان بیرونی نیز اندازه گیری هائی درباره انخفاض افق انجام داده به نتایج مشابه رسید و بالاتر از همه اینکه اگر گهگاه مسافرت با هواپیما داشته ایم با تمام وجود خود بعینه چنین استباطی بلاواسطه را داشته ایم.  باز هم ایرادی ندارد.  ما نمیتوانیم و نباید به صرف اینکه تعداد زیادی از مردم به چیزی ایمان دارند بگوئیم درست فکر میکنند و تصورشان درست است.  بسیار پیش آمده که چنین نباشد.  چه بسا یکنفر در موضوعی غامض تفکر کرده به نتیجه ای خلاف درک عمومی و حتی کل بشریت رسیده باشد.  البته چنین مواردی بسیار نادر است و نتیجه گیری این یک نفر قبول عمومی نخواهد یافت مگر با ادله و براهین و نهایتاً تأیید تجربی.  حال اگر بپذیریم زمین دایره ای مسطح در میان فضاست، باید بگویند و به روشنی توضیح دهند که در مرز این دایره با فضا چه میگذرد؟  آیا با یک دیوار بلند یخی احاطه شده است؟  ماوراء آن دیوار چیست؟  و صدها پرسش دیگر.  کندوکاو بیشتر در این باره ما را بدین نتیجه میرساند که معرفت ما عمدتاً ناشی از معتقدات تلقینی  و تقلیدی است که از همان کودکی آغاز میشود.  خلق را تقلیدشان بر باد داد.  در جامعه ما پرسش و تشکیک امر مذمومی تلقی شده و میشود.  تا این رویه ادامه دارد امیدی به صلاح و بهبودی نخواهد بود.  اگر هم گهگاه موفقیت هائی روی دهد، زودگذر و موقتی خواهد بود.  در حال حاضر این روحیه در همه بلاد اسلامی جاری و ساریست.  خوشبختانه این انتقاد را میتوان به روشنی از زبان یک پرفسور فیزیک و اخترشناسی از دانشگاه شارجه شنید که در روزنامه "اخبار خلیج" منعکس گردیده است.  وی ضمن انتقاد از روش این استاد و دانشجو که در یک رساله علمی، بجای روش علمی از آیات کتاب مقدس استفاده شده در بخشی از نوشته خود مینویسد: 

" نگارش و انتشار این تز PhD نشاندهنده اینست که نه تنها در تربیت توده ها شکست خورده ایم بلکه با هوش ترین دانشجویان ما نیز در غفلت و بیخبری بوده اند.  چه اینکه دانشجوی مزبور بالاترین رتبه را در کلاسهای مقاطع تحصیلی قبلی خود داشته است.  معلوم میشود که هنوز در تشخیص تفاوت بین معرفت علمی ( واقعیت، مدل، نظریه،..) و معرفت دینی ( معنی آیات، هدف آیات،..) ناتوانیم.  بعقیده من، جهان عرب اسلامی همچنان از بحران فرهنگی، تربیتی، و فقدان درک کامل از علوم رنج خواهد برد مگر آنکه بطور درست از تفاوت بین ایندو متدودولوژی یعنی دین و علم آگاه شده، بدون آنکه بخواهد ارزش هریک را متزلزل کند.

در هر حال، طی سالیان فقط معدودی جرئت کرده و مانند این استاد دانشگاه این پرسش اساسی را مطرح کرده اند که چرا چنین وضعی در ممالک اسلامی حاکم است؟  چرا پرسش این معدود افراد مخاطبی نیافته است و اگر یافته چرا به تحولی نیانجامیده است؟  چرا علم در این ممالک مظلوم و متروک واقع شده است و آنچه بنام علم میشود جز تقلید و دنباله روی سطحی نیست؟  مگر لازمه تولید علم تفکر نیست؟  آیا در فرآیند تفکر اشکالی وجود دارد؟  چه عامل یا عواملی در کار است؟!

  • مرتضی قریب
۲۰
دی

معجزه

    میپرسند معجزه چیست؟  با مفهوم این کلمه بیشتر از طریق مسائل دینی آشنا بوده ایم ولی از لحاظ لغوی به معنای چیزی خارق عادت است و یا انجام دادن کاری است توسط فرد شاخصی که دیگران در انجام آن احساس عجز و ناتوانی کنند.  گاهی هم امروزه در بیان برخی از کارهای بزرگ و استثنائی ابراز میشود مثل اینکه کامپیوتر معجزه قرن بیستم است و امثال آن.  اما اکنون میخواهیم کمی درباره برداشت سنتی از عبارت معجزه و دیدگاه علمی درباره آن بحث کنیم.  

   وقتی سنگی را رها میکنیم بدون استثناء سقوط کرده و روی زمین میافتد.  اما اگر به عوض پائین رفتن، بی هیچ علت دیگری بسمت بالا و دور شدن از جاذبه زمین فرار کرد میگوئیم قطعاً معجزه ای اتفاق افتاده است.  البته چنین امری را تاکنون نه کسی شاهد بوده و نه هیچ خبر موثقی از وقوع آن و مشاهده آن توسط شاهدان مختلف در ادوار گذشته و حال  گزارش شده است.  زیرا چنین چیزی خلاف عقل بوده و اگر هم خبری از آن داده شده باشد آنرا باور نکرده و دروغ تلقی میکنیم.  پرسش اساسی اینجاست : اگر سنگ را رها کنیم چه احتمالی وجود دارد که بسمت بالا پرواز کرده و معجزه ای واقع شود؟  اما قبل از هر چیز بیائیم مبادرت به یک آزمایش ذهنی کنیم.  مثلاً سنگی را که 100 گرم جرم دارد و سقوط آن را مشاهده کرده و محرز میدانیم بیائیم آنرا 10 برابر کوچکتر کرده و آزمایش خود را تکرار کنیم.  اینبار سنگ 10 گرمی را رها میکنیم و بازهم سقوط آن به پائین را ملاحظه میکنیم.  هربار سنگ را 10 برابر کوچکتر کرده و آزمایش را تکرار و تکرار میکنیم.  تا جائی که نهایتاً جرم آن به یک یا چند مولکول تقلیل یابد.  آیا نتیجه همواره یک چیز است؟!  برای درک بیشتر، بهتر است از یک واقعه جالب مثال بزنیم.  در حدود نیم قرن پیش، درست در اوائلی که یک بزرگراه جدید منطقه نواب تهران را به شمال شهر متصل میکرد واقعه جالبی زبانزد مردم شده بود.  در بخشی از جاده که از حوالی تقاطع اوین یا حدود هتل هیلتون آنروزگار میگذشت، اتوموبیل ها در حالت خلاص رو به سربالا میرفتند و رانندگان با شگفتی و اعجاب، آنرا شخصاً تجربه میکردند.  مدتها این معجزه بر سر زبانها بود تا کاشف بعمل آمد که شیب جاده حقیقتاً سرازیریست منتها خطای دید از بابت شیب بندی زمینهای اطراف، احساس سربالائی را به راننده القا میکرد.  اکنون چه میگوئید اگر با نهایت تعجب اعلام کنیم چنین چیزی ممکن بوده و میسر است؟  خودروئی در جاده ای هموار ترمز کرده و در حالت خلاص متوقف است.  راننده پس از پیاده شدن ناگهان مشاهده میکند خودرو خاموش بدون هیچ دلیل دیگری حرکت کرده از او دور میشود. چطور چنین چیزی امکان دارد؟!  موضوع برمیگردد به حرکت تصادفی مولکولها در اثر گرما و به عبارت دیگر "قدم زدن تصادفی".  میدانیم که اتمها و مولکولهای سازنده هر جسمی مدام در اثر گرما در جهات مختلف بصورت تصادفی در جست و خیزند.  در اجسام جامد، در حول و حوش شبکه کریستالی و در اجسام مایع آزادانه تر لغزیده و بهر سو حرکت میکنند.  طبعاً این حرکات بچشم ما دیده نمیشود ولی اولین بار پدیده موسوم به "حرکت براونی" بیانگر چنین واقعیتی بود و سرانجام این انیشتن بود که طی یکی از 3 مقاله مشهور خود آنرا به حرکت تصادفی مولکولها مرتبط کرده و برای اولین بار وجود مولکولها را اثبات کرد.  حال با بازگشت به موضوع خودرو میدانیم که گرما چیزی جز حرکت جنبشی (مکانیکی) مولکولها نیست که در هر لحظه به هر سو روان بوده و با برخورد با یکدیگر مرتباً تغییر جهت میدهند.  لذا در صفحه دیسک ترمز این خودرو در اثر اصطکاک مقدار زیادی گرما تولید شده و جنبش گرمائی این ذرات ریز زیاد است.  با اینکه حرکت آنها تصادفی است اما علی الاصول میتوان تصور کرد که از میان بیشمار حالت های موجود ممکنست در یک لحظه همه این ذرات طوری جهت گیری کنند که حرکت منظمی حول محور چرخ پیدا کرده موجب ایجاد گشتاوری گردد.  اگر چنین شد، خودرو دفعتاً خود به خود حرکت کرده با سرعت زیادی دور شده و ما آنرا معجزه خطاب میکنیم!  حتی لازم هم نیست که دیسک ترمز داغ باشد چه اینکه در دمای معمولی مولکولها و اتمها مداوماً دارای حرکتند و اصولاً گرما چیزی جز این حرکات تصادفی نیست که فقط در صفر مطلق به آرامش مطلق رسیده از جنبش باز می ایستند.  پس میتوان انتظار داشت چنین واقعه ای برای هر خودروئی رخ دهد.  اما احساسمان میگوید که چنین امری اتفاق نیفتاده و نمیافتد و به بداهت عقل هیچگاه هم اتفاق نخواهد افتاد.  

    اکنون با بازگشت به مسأله سنگ متوجه میشویم که اگر فقط یک مولکول از آن را داشته باشیم چه بسا در خلاف جهت جاذبه بالا رفته و اگر هوائی نباشد که با سایر مولکولها برخورد کند، شاید برای همیشه زمین را ترک کند.  آیا این یک معجزه نیست؟  البته که خیر.  زیرا اول اینکه چنین سطح معلومات و اطلاعاتی در گذشته هائی که اعجاز رواج داشته موجود نبوده تا مردم نظری دهند و دوم اینکه اصلاً چیز عجیبی هم نیست چه رسد به معجزه.  اما اگر تعداد مولکولها بیشتر و بیشتر شود چه؟  بعبارت دیگر اگر تعداد ذرات آنقدر زیاد شود که شکل و شمایل سنگ پیدا کند چه؟  باز هم میتوان احتمال داد که پرواز کرده بالا رود؟  عقل متعارف میگوید خیر.  یادآور میشویم که در یک قلوه سنگ 100 گرمی حدود  1024 مولکول وجود دارد که در هر لحظه هر کدام دارای چنب و جوشی بوده بطوریکه اندازه سرعت آنها متفاوت و مهمتر اینکه سمت و سوهای مختلفی را نشانه رفته اند.  البته در یک حجم گاز چون قیود و وابستگی شبکه کریستالی آنگونه که در جامدات وجود دارد غایب است بنابراین تک تک مولکولها آزادی بیشتری داشته و اگر برخوردی بین آنها وجود نمیداشت هریک بسوئی پرواز میکردند.  بهر حال نکته کلیدی اینجاست که با افزایش تعداد جمعیت مولکولها، انواع حالات مختلفی که ممکنست پیش آید بصورت تصاعدی بیشتر و بیشتر میگردد.  همانطور که حدس میزنید، مسأله به آمار و احتمالات مربوط میشود.  در یکی از اولین نوشته های این وبگاه مسأله ای را مطرح کردیم در ارتباط با این سوأل که احتمال اینکه حروف الفبا را بطور شانسی پشت سرهم تایپ کرده و در آخر کتاب سیاست نامه خواجه نظام الملک بیرون بیاید چقدر است؟  برای اینکار میگوئیم غیر از 32 حرف الفبا، تعدادی هم علائم نگارشی مثل نقطه، ویرگول، خط فاصله، فاصله خالی، پرانتز و امثال آن نیز داریم که جمعاً بیش از 150 علامت نمیشود.  فرض کنید سیلوی عظیمی داریم که از هریک از این 150 کاراکتر به تعداد بیشمار در این سیلو ذخیره شده است.  خروجی سیلو دهانه باریکی دارد که در هر وهله فقط یک حرف از آن خارج و بر صفحات سفید کتابی که زیر آنست یک به یک و پشت سرهم نقش میبندد.  یک کتاب متوسط مثل سیاست نامه حدود 300 صفحه دارد و جمعاً حاوی 480000 کاراکتر است.  تعداد کل کتابهای متفاوتی که از این دستگاه چاپ عجیب ممکنست خارج شود  150480000 میباشد که معادل اعشاری و سرراست آن حدود  101000000 میباشد.  عدد اخیر یعنی 1 با یک میلیون صفر جلوی آن!!  درک و هضم چنین عددی مافوق توانائی ذهن است. لذا احتمال اینکه با تایپ شانسی حروف الفبا تصادفاً کتابی مثل کتاب سیاست نامه را تحریر کنیم بسیار بسیار ضعیف است.  بطور مشخص، احتمال مزبور عکس عدد فوق میباشد.   اگر محاسبه مشابه را برای مثال سنگ انجام دهیم که حاوی  1024 ذره است که هریک مثلاً  150 جهت گیری مختلف اتخاذ کند (البته در واقع امر بسیار بیشتر است)، در آنصورت عدد ما  150 بتوان  1024 خواهد رسید که آنقدر بزرگ است که نوشتن معادل اعشاری آن اهمیتی ندارد و حدوداً میشود عدد 1 و اینبار با  1024 صفر جلوی آن!!!  برای درکی از بزرگی این عدد، فرض کنید صفرهای جلوی 1 را چنان ریز و بدنبال هم نوشته ایم که فقط  1 میلیمتر بیشتر جا نگیرد.  در اینصورت بسادگی دیده میشود خط زنجیر صفرها طولی باندازه 100000 سال نوری یا باندازه قطر اطول کهکشان راه شیری ما دارد!  لذا با بازگشت به پرسش ابتدای بحث، احتمال اینکه سنگ رها شود و رو به آسمان رفته معجزه ای واقع شود برابر عکس عدد بزرگی است که در آخر بدست آوردیم.  با کمال تعجب این عدد صفر نیست ولی از هر عددی که بتوانید تصور کنید کوچکتر است.  برای داشتن حسّی از کوچکی، فرض کنید 10 بار یک جفت تاس را پشت هم بریزید و هر 10 بار جفت شش بیاید.  این پدیده باندازه کافی نادر است که همبازی تان شما را به تقلب متهم کند.  چه اینکه در تمام تاریخ بازی تخته نرد چنین اتفاقی نیافتاده است حال آنکه احتمال مزبور 1 از 1016 است که با همه کوچکی هیچ تناسبی با احتمال پرواز سنگ ندارد.  برای مقایسه فرض کنید بجای 10 بار ریختن پشت سرهم تاس، 1024  بار انجام شود و همگی جفت شش (یا هر صورت همسان دیگری) بیاید.  پس جای تعجبی ندارد اگر بگوئیم عملاً محال است.

    از همین دست پدیده ها، رفتار گازهاست که هیچگاه مشاهده نشده که مثلاً در یک ظرف محتوی هوا، یا هر گاز دیگر، ناگهان همه مولکولها در یک سمت ظرف تجمع کرده و باقی ظرف خلاء شود.  چنین امری همانقدر محال است که پرواز سنگ بسمت آسمان.  زیرا آنچه که روی میدهد محتملترین حالت است و در یک گاز حالتی است که بیشترین بینظمی یا پراکندگی اتفاق میافتد.  قبلاً در موضوع "نظم" تا حدودی به این مطلب پرداختیم.  در واقع آنچه ما در دنیای بزرگ مقیاس خود تجربه میکنیم و آنرا نوعی نظم میپنداریم در بطن خود و در دنیای کوچک مقیاس مشحون از بینظمی است.  اما بینظمی به معنای بی قاعدگی نیست.  آنچه در مثال سنگ گفتیم درباره هر جسم دیگری از هر قسم صادق است و لذا اگر دیدید یا شنیدید که شخصی یا حیوانی بدون هیچ ضابطه ای در آسمان قدم میزند به چشمان و گوشهای خود اعتماد نکنید چه اینکه شعبده بازی یا بقول ناصرالدین شاه قاجار "حقه بازی" است.  او طی چند سفری که به فرنگ داشت شاهد تردستی در مجالسی که به افتخارش برپا میشد بود و در خاطراتش از آن به حقه بازی یاد کرده است.  "حقه" در اصل به معنای قوطی یا جعبه ای است که اشیاء قیمتی را در آن نگاه میداشتند.  تردست ها نیز در قدیم بساط  خود را پهن و سر جعیه جادو جنبل خود را میگشادند:  صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد/ بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد.  اغلب آنچه در داستانها و اساطیر آمده از همین قسم است و علت رواج این معجزات در گذشته، علاقه وافر و طبیعی مردم به اعجاب و شگفتی است.  کما اینکه همین وضع امروز نیز ادامه دارد زیرا ذهنیت آدمی بسختی تغییر میکند.  امروزه سینما و تلویزیون و بسیاری از سرگرمی های دیگر، جایگزین علاقه سابق شده و از اینرو معجزات کمتر رخ میدهد.  اما اگر حقیقت را بخواهید، عجیبترین شگفتی ها در عرصه علم واقع است که متأسفانه درک و جذب آن برای عامه آسان نیست.  طبیعت خود از بزرگترین عجایب است بطوریکه موضوع زندگی روی کره خاکی و جستجوی بشر در کشف اسرار هستی از جذاب ترین و عمیقترین موضوعات فلسفه است که مطالعه و تأمل در آنرا به همگان توصیه میکنیم.  

  • مرتضی قریب
۰۷
دی

یک روز از زندگی ما چقدر هزینه دارد؟

    صرفنظر از اینکه طی روز چقدر فعالیم و این فعالیت فایده ای هم دارد یا خیر، میخواهیم بدانیم یک روز از زندگی ما چقدر خرج برمیدارد.   طبعاً پاسخ به این پرسش به پارامترهای دیگری نظیر اینکه کجا و چگونه زندگی میکنیم نیز بستگی دارد.  مثلاً برای یک نفر که تک و تنها و بدون کمترین وسیله در قلب جنگلهای آمازون زندگی کند بسیار متفاوت خواهد بود تا برای یک نفر شهر نشین.  نظر باینکه زندگی غالب، زندگی شهر نشینی است فعلاً یک زندگی متوسط شهری را مد نظر قرار میدهیم.

    این هزینه ها در دو گروه کلی طبقه بندی میشود: 1- آنها که برایش پول پرداخت میشود و هزینه به معنای اخص آنست.  2- آنها که بابت آن پولی پرداخت نمیشود ولی هزینه در معنای عام تلقی میشود.

1- هزینه های مستقیم

الف-خورد و خوراک:  طبعاً بخش مهمی از هزینه ها بابت اساسی ترین نیاز بشر یعنی آب و غذاست.  برای تأمین آب معمولاً سدهائی روی رودخانه های دائمی احداث میشود و سپس با لوله های قطور به مرکز تصفیه و میکروب زدائی فرستاده تا پس از سالم سازی بسمت شهر و مخازن زیرزمینی آن فرستاده شده تا انبار شود و از این مراکز توسط لوله کشی شهری بین منازل و مصرف کننده ها پخش شود.  برای ارائه مستمر چنین سرویسی یک سرمایه گذاری هنگفت برای زیر ساخت ها لازمست که معمولاً توسط دولت پرداخت و تدریجاً بصورت حق اشتراک و غیره از مصرف کتتده ها بازپس گرفته میشود.  هزینه های جاری نیز بصورت هزینه آب مصرفی ماهانه از مصرف کننده ها طی قبوض مربوطه گرفته میشود. 

در مورد غذا نیز دامداران و کشاورزان و باغداران بصورت مستمر در تأمین خوراک مردم میکوشند و البته طیف وسیعی از صنایع غذائی در حد فاصل بین مزرعه و مردم قرار دارند تا آنچه در فروشگاه ها عرضه میشود بطور مناسب برای مردم قابل مصرف باشد.  مثلاً گندمی که درو میشود به سیلو ارسال شده تا انبار گردد و بتدریج در اختیار آسیاب قرار گرفته و رهسپار نانوائی شده و نهایتاً بصورت نان پخته شده به مردم عرضه شود.  طبعاً مهندسین زیادی نیز در این مسیر خدمت میکنند از سازنده ماشین آلات کشاورزی گرفته تا سیلو و کارخانه آرد سازی و سیستم توزیع و تعمیر و نگهداری که بنوبه خود وسیع و پیچیده است.  متشابهاً برای هریک از محصولاتی که در فروشگاه به مردم عرضه میشود، طیف وسیعی از تولید کنندگان و خدمت رسانان قرار دارند که هر یک بخشی از پروسه مزبور را تکمیل میکنند.

ب- مسکن و سرپناه:  از دیگر ضروریات زندگی از عصر حجر تاکنون، محلی برای خفتن و آرامش است.  طیف وسیعی از صنایع تولید مصالح ساختمانی از سنگ و گچ و آجر و سیمان گرفته تا آهن و شیشه و چوب و در و پنجره در خدمتند تا خانه ای ساخته و آماده عرضه شود.  بعلاوه طیف وسیعی از کارگر و مهندس و معمار و نقشه کش لازمست که چه در معادن و کوره های ذوب آهن و تولید مصالح و چه در اجرای مراحل بعدی ساخت و ساز حضور داشته تا نهایتاً سرپناهی هر چند کوچک در اختیار شما قرار گیرد.  بخشی از مخارج طیف وسیع صنایع و خدمات یاد شده را شما با پرداخت هزینه خرید مسکن پرداخت میکنید.  این هزینه با اینکه بسیار کلان است اما یک بار برای همیشه است.  آنها که مستأجرند، ماهانه هزینه سرشکن شده یک مسکن طی عمر مفید آنرا پرداخت میکنند که همچنان رقم قابل توجهی میباشد.

ج- پوشاک:  این نیز از ملزومات اصلی زندگی چه برای فقیر و چه برای غنی را تشکیل میدهد.  سرمنشاء پوشاک سنتاً از مزارع پنبه و امثال آن آغاز میشود که امروزه در زندگی مدرن کارخانه های پتروشیمی نیز با تولید الیاف مصنوعی به موازات آن همکاری میکنند.  اینجا نیز، مجدداً، مواد اولیه وارد پروسه های میانی شده تا تبدیل به نخ و پارچه و نسوج دیگر شده و نهایتاً بصورت پوشاک و پتو و امثال آن در اختیار مصرف کننده قرار گیرد.  طیف وسیعی از صنایع جنبی از قبیل صنایع شیمی و رنگرزی در کنار صنایع نساجی و تولید چرم و امثال آن در خدمتند تا محصول تمام شده در اختیار مردم قرار گیرد.  قابل ذکر است که چون غیر از محصول اصلی، توده زیادی سرباره و مواد زائد که دور ریختنی محسوب میشود در کلیه تولیدات بوجود میآید، لذا صنایع و خدمات دیگری باید همواره به موازات صنایع یاد شده حاضر باشند تا بنحو شایسته این مواد را بازیافت یا بنحو مقتضی بصورت پسمان دفع نماید.  امروزه با افزایش جمعیت و افزایش سطح زندگی مدرن، یکی از مهمترین مشکلات بشر همین بخش اخیر است که اغلب از چشمها بدور مانده و یک غفلت عظما در خصوص آن بچشم میخورد.  تبعاتی که رشد بی برنامه و حساب نشده بر محیط زیست وارد میسازد حیرت انگیز بوده و چون اثرات آن با تأخیر ظاهر شده و نسل های آتی را درگیر میسازد مورد غفلت مردم و مسئولین واقع میشود در حالیکه این موارد مهمترین چیزی است که شایسته بیشترین توجه است ولی با تأسف کمترین توجه را جلب میکند.

د- انرژی:  شاید در گذشته های دور این بخش اهمیت چندانی نمیداشت اما امروزه هزینه های پرداختی بابت برق و گرما و سوخت خودروها قابل چشم پوشی نیست و ماهانه بودجه ای برایش باید کنار گذاشته شود.

ه- آموزش:  این نیز نسبتاً جدید است و دستکم آموزش 6 ساله ابتدائی اجباری است.  با اینکه رسماً غیر انتفاعی و لذا باید مجانی باشد اما در عمل مستلزم مخارج، اغلب گزاف، بوده و بویژه برای دوره های عالی هزینه های زیادی را میطلبد.

و- متفرقه:  جامعه مدرن شهری از خدماتی استفاده میکند که اگر هم نباشد بجائی برنمیخورد ولی بهرحال از آنها گریزی هم نیست.  مثلاً مخابرات که یک خرج ثابت ماهانه امروزه برای هر فرد تحمیل میکند که کم هم نیست.  یا بهداشت و درمان که آن نیز با اینکه مستمر نیست ولی بطور متوسط هزینه خود را دارد.  اینها و سایر هزینه ها از قبیل مسافرت و تفریح و ساعات فراغت و امثال آن نیز کلاً مستلزم پرداخت هزینه هائی بطور متوسط در هر ماه است که در خرج های مستقیم مشارکت دارد.

نتیجه 1: هزینه های این بخش چقدر است؟ 

 بنظر میرسد راه سختی وجود دارد تا بتوان این هزینه ها را به دقت برآورد کرده و جمع آنها را تحویل داد.  اما راه ساده تری برای تخمین آن وجود دارد و آن اینکه درآمد ما صرف پرداخت مجموع مخارج یاد شده میشود.  امروز خط فقر در ایران توسط اقتصاددانان حدود 5 میلیون تومان در ماه برای یک خانوار تشخیص داده شده.  یعنی درآخر ماه پولی در بساط خانواده نمیماند و همه آن صرف هزینه های اولیه شده بشرطیکه بدهی بالا نیاورده باشد.  با چنین فرضی و با فرض 5 نفر در خانوار، یکماه از زندگی هر نفر دستکم 1 میلیون تومان خرج برمیدارد و با تقسیم آن بر 30 بخشی از جواب پرسش تیتر اصلی بدست میآید.

2- هزینه های غیر مستقیم

   مردم معمولاً این بخش از هزینه ها را نمیبینند زیرا بطور مستقیم بابت آن چیزی نمیپردازند.  اما واقعیت اینست که چه بخواهیم و چه نخواهیم زندگی و حیات ما و استمرار آن در طی نسل های متوالی مستلزم دست اندازی ها و خرابکاری هائی در طبیعت است که اصلاح آنها مستلزم صرف وقت و انرژی و هزینه است.  گاهی هم با هیچ پولی جبران آنها ممکن نیست.  اینگونه هزینه های ناپیدا، هرچه که جمعیت کره زمین بیشتر میشود و هرچه سطح زندگی و توقع مردم بالاتر میرود بصورت تصاعدی بیشتر و بیشتر میگردد.  تأکید میکنیم تصاعدی!  کما اینکه در دوران جمعیت پراکنده قدیم و رواج ابزارهای دستی و بکارگیری نیروی بدنی انسانی یا حیوانی که تنها منبع انرژی بشمار میرفت چنین نگرانی وجود نداشت.  در زیر به برخی از آنها اشاره میشود:

الف- آب:  با اینکه قبلاً در خصوص آن صحبت شد اما باید دانست که حجم کل آبهای شیرین و قابل استفاده کره زمین مقداریست ثابت و اگر مثلاً از خوش شانسی ما امسال باران فراوانی باریده باشد نباید آنرا به حساب نامحدود بودن منبع آبها تعبیر کنیم.  زیرا این به معنای آنست که در بخش دیگری از زمین باران کمتری باریده.  با بیشتر شدن مصرف و لذا کاهش آبهای در دسترس، رفته رفته ارزش آب بیشتر شده بطوریکه امروزه به کشاورزان توصیه میشود از کشت برخی محصولات خودداری کنند زیرا ارزش آب مصرف شده بیش از ارزش آن محصول در بازار است.  تبعات حاصل از این کمبود و نیز جستجو برای راههای دیگر تولید آب، هزینه های غیر مستقیمی دارد که باید پرداخت شود.  بخش بزرگی از آبهای شیرین در توده یخهای قطب های زمین است، اما آب شدن این یخها مجدداً به اقیانوس بازمیگردد و در دسترس نخواهد بود.  راه دیگر لوله کشی از دریاهای مجاور و استفاده از آب شیرین کن هاست.  اما با این آب، کشاورزی صرفه اقتصادی قبلی را نخواهد داشت ضمن آنکه این روش خود بار اضافه ای را بر محیط زیست تحمیل خواهد کرد.  بطور کلی هیچ عملی در این عالم هستی بدون عکس العمل نخواهد بود.  پندی که باید سرمشق دفترچه کار دولتمردان قرار گیرد.  راههای مشکلتری نیز هست از قبیل اینکه بادی که از روی دریا به خشکی میوزد حاوی رطوبتی هست که میتواند بازیافت شود.  در انتهای سخت این طیف، بعنوان راه حل نهائی، ترکیب اکسیژن با هیدروژن است که ممکنست فقط برای سرنشینان ایستگاه فضائی مقرون بصرفه باشد.  هرچند بخش عمده آب مصرفی اینان نیز از بازیافت فضولات و حتی رطوبت حاوی عرق بدن خودشان در ایستگاه تأمین میشود.  شاید آنها تنها کسانی باشند که قدر واقعی آب را بدانند.  البته زمینیان عزیز زیاد از وضع آب و خوراک خود خوشحال نباشند زیرا چون نیک بنگرید، آب و غذای ما نیز از همان چرخه کذائی تأمین میشود منتها با واسطه های بیشتری.

ب- غذا:  کشاورزی مدرن امروزه بدون صرف مقادیر زیاد انواع آفت کشها و بذل انواع کودهای شیمیائی صورت نمیگیرد چه در غیر اینصورت بازده محصول کاهش یافته و تکافوی دهانهای باز را نمیکند.  این نیز هزینه پنهان خود را دارد که به بهای شسته شدن تدریجی این سموم در آبهای جاری و آلوده شدن رودها و دریاها میگردد.  بحث غذا های ارگانیک در مقابله با این معضل است که بعید است بجائی برسد زیرا بازده کشاورزی صنعتی را ندارد.  تقاضای بیشتر از سوی جمعیت رو به تزاید زمین باعث نابودی جنگلها و عرصه های طبیعی شده که نمونه بارز آن را در آمازون و جنگل های بارانی جنوب شرقی آسیا میبینیم.  از بین رفتن پوشش طبیعی گیاهی اولاً باعث جریان سریع هرز آبها و سیل شده و ضمناً خاک حاصلخیز را نیز شسته با خود میبرد.  ثانیاً مجال کافی به قطرات باران برای فرورفتن در زمین و احیاء آبهای زیرزمینی را نمیدهد چه اینکه برخورد باران با برگهای درختان از سرعت آن کاسته و در روبرو شدن با علفهای زمین در بیخ نباتات جایگزین شده و به راحتی روان نمیشود.  لذا فرصت کافی برای جذب آب در زمین فراهم میآید.  نکته دیگر به صنایع شیر و گاوداری ها برمیگردد که باعث رشد جمعیت گاوها چه برای تولیدات لبنی و چه گوشت میگردد.  امروزه معلوم شده که بخش مهمی از گازهای گلخانه ای ناشی از متان ایجاد شده در پرورش دامهاست.  گازهای گلخانه ای مسؤل اصلی گرم شدن کره زمین شناخته شده است.  

ج- مسکن:  لازمه تولید مسکن، همکاری طیف وسیعی از صنایع است که کارکرد هریک سهمی در هزینه های پنهان دارد.  یکی از اجزاء مهم این بخش معادن و صنایع وابسته است که چه مستقیم در خدمت مسکن و چه غیر مستقیم در استخراج و تولید انواع مواد فلزی و غیر فلزی دست اندر کارند.  آلودگی ناشی از کار این صنایع و فشاری که این بخش بر محیط زیست وارد میسازد و هزینه های پنهان آن امروزه محل بحث بسیاری است.  در برخی کشورها ماده اصلی ساخت و ساز مسکن چوب است که طبعاً از تخریب جنگلها بدست میآید.  هرچند در برخی کشورهای عمده تولید چوب در شمال اروپا برنامه های علمی برای جایگزینی و دوباره کاشت درختان وجود دارد.   

د- انرژی:  شاید مهمترین هزینه پنهان در همین بخش انرژی باشد.  احساس ما اینست که همواره هزینه انرژی، چه بصورت برق یا اشکال دیگر، را ماهانه طبق قبوض دریافتی پرداخت میکنیم.  اما واقعیت چیز دیگریست.  مهمترین منبع انرژی ما نفت و مشتقات آن میباشد.  آنچه را ما میپردازیم، مخارج مربوط به استخراج و پالایش و توزیع است.  در حالیکه میدانیم نفت حاصل میلیونها سال تخمیر نباتات و موجودات زنده تحت فشار لایه های زمین بوده است.  برخلاف سایر منابع تجدید شونده، نفت پس از ته کشیدن چاه های مربوطه تمام میشود و تولید مجدد آن شاید تا میلیونها سال دیگر وفا نکند.  البته سنتز و تولید مصنوعی نفت میسر است اما بهای آن مانند تولید آب از ترکیب هیدروژن و اکسیژن خواهد بود.  منابع ذغال سنگ البته دیرپا تر بوده منتها آلودگی شدید هوا را در پی دارد، مشکل بزرگی که مدتهاست چین با آن روبروست.  نیروگاه های هسته ای در عوض موجب آلودگی هوا نشده ولی از جنبه های دیگری بالقوه آلوده کننده بوده و بهمین سبب سهم جهانی آنها در تولید برق کم و سالهاست حدود 17%  ثابت مانده است.  اما مهمترین منیع انرژی کره زمین که هنوز از آن نام نبرده ایم و هزینه ای نه مستقیم و نه غیر مستقیم بر گرده ما تحمیل نمیکند همانا خورشید تابان است.  در اصل همه اشکال دیگر انرژی از قبیل نفت و چوب و ذغال سنگ و امثال آن از محل انرژی خورشید شکل گرفته و شکل انباشته شده آنست.  همه انواع غذاهائی که مصرف میکنیم نیز به فوتوسنتز خورشید وابسته است.  انرژی باد و هیدروالکتریک نیز از خورشید مایه میگیرد.  در واقع اگر نیک بنگریم اینهمه کارها که بر چهره زمین انجام میشود، سرچشمه آن از خورشید است.  تنها انرژی هسته ایست که مستثناست و سهم آن نسبت به خورشید چیزی به نزدیک صفر است.  

نتیجه 2: هزینه های این بخش چقدر است؟ 

حقیقت اینست که مشکل بتوان در این باره عدد و رقمی بیان کرد.  اما بطور کیفی میدانیم هزینه های پنهان کم نیست و سال به سال مهمتر و گزاف تر هم میشود.  بطوریکه بتدریج برخی از این هزینه ها بصورت هزینه مستقیم در خواهد آمد.  کما اینکه امروزه بحث مالیاتی در بین است بنام مالیات کربن که کشورهائی که سهم بیشتری در رهاسازی گازهای گلخانه ای دارند باید هزینه آنرا پرداخت کنند.  بحث های دیگری در بین است که کارخانه هائی که کارکرد آنها موجب تخریب محیط زیست است تبعات آنرا بگردن گرفته و هزینه های رفع و رجوع مربوطه را تقبل نمایند.  از همین روست که رویکرد های به اصطلاح سبز توصیه و تشویق میگردد.  مثلاً استفاده از خودروهای برقی، با وجودیکه قیمت بیشتری دارند، از تسهیلات مالی دولت ها برخوردار میشوند تا شاید این هزینه های پنهان ولی واقعی کمتر و کمتر گردد.  مسأله مهم دیگر مسأله دفع درست پسمانها و زباله ها بویژه زباله های شهریست که تاکنون آسیب های زیادی را وارد ساخته است.  چنانچه حساب و کتاب درستی در میان باشد، چه بسا هزینه سرانه ای که هریک از ما باید در این بخش بپردازیم بسی بیشتر از هزینه های مستقیم باشد.  سوأل اساسی اینجاست که در عوض اینهمه هزینه تراشی چه چیزی را ما عرضه میداریم؟!  اگر هم چیزی عرضه میداریم برای چیست و برای کیست؟!  فیلسوف بدبین میپرسد اینهمه هزینه تراشی برای چه هدفی و در راستای رسیدن به چه مقصودیست؟  ما در عوض، چه چیزی تحویل میدهیم؟  شاید در حال حاضر بهترین کار این باشد که تا پاسخی برای این پرسش های اساسی پیدا شود، تلاش شود تا دستکم هزینه های ناشی از تبعات حضور ما بر بستر زمین به کمترین مقدار خود تقلیل یابد.  

---------------------------------------------------------------------------------------------

بعدالتحریر:                  چه هزینه ای صرف تولید آدمیزاد شده ؟!

      اکنون یک پرسش بسیار بنیادی پیش میآید و آن اینست که با فرض اینکه آفرینش جهان و بوجود آمدن جهان صرفاً به هدف ظهور آدمیزاد بوده باشد، در اینصورت هزینه ای که دستگاه آفرینش صرف تولید این موجود کرده است حدوداً چقدر میباشد.  دستکم با دانستن حد و حدود این هزینه، بلکه مردم قدر و ارزش خود را بدانند.  در اینجا میخواهیم فقط بصورت کیفی و بسیار اجمالی مراحلی را که طی شده ذکر کنیم و هزینه هائی که از کیسه خلقت شده را برآورد کنیم.

1- بعد انفجار بزرگ در حدود 13.4 میلیارد سال پیش، شکل گیری ستارگان آغاز گردید.  محصول اولیه این اجرام عمدتاً هیدروژن و درصد کمتری هلیوم بوده است.  برخی از این ستارگان بسیار غول آسا بوده اند.

2- ستارگان تدریجاً با گذشت زمان مانند سایر موجودات رو بسمت پیر شدن میروند.  یکی از ستارگان غول آسا پس از گذشت صدها میلیون سال و پیر شدن تدریجی، در آستانه انفجار قرار میگیرد.

3- ستاره مزبور در گوشه ای از آسمان دچار انفجار شدیدی میگردد که آنرا به یک ابر نواختر تبدیل میکند.  طی مدتی کوتاه در اثر برخورد شدید اتمها با یکدیگر، بالاخره اتم های سنگین نیز بوجود میآیند.  امروزه همین عمل متشابهاً در شتابدهنده ای بزرگ انجام میشود و ساخت هر یک اتم سنگین هزینه ای گزاف دربر دارد.

4- طی یک روند میلیارد ساله، بخشی از خاکستر پخش شده در فضا، کم کم در اثر گرانش جمع شده و سامانه خورشیدی متولد میگردد.  تکامل این سامانه خود صدها میلیون سال به درازا میکشد.

5- بخش مرکزی ستاره خورشید را میسازد که مدتها طول میکشد تا کوره آن تحت فشار زیاد روشن شده و آغاز به نورفشانی کند.

6- از سیاراتی که دور خورشید میگردند، یکی در فاصله مناسب است: زمین!

7- صرف مقادیر هنگفت از انرژی خورشید برای تبدیل و تبادلات روی زمین تا ظهور اولین شکل های حیات.

8- تکامل شکل های عالیتر حیات از شکل های ابتدائی با تکیه بر مصرف تابش خورشید.

9- ظهور انسان و آغاز او به بهره برداری از آنچه در مراحل قبلی برای او مهیا شده است.

جمعبندی:  اکنون با مشاهده مجموع انرژی هائی که صرف شده تا انسان ظهور کند و مهمتر از همه زمانهای طولانی که در این پروسه تلف شده و محاسبه ارزش معادل اوقات صرف شده، و موادی که از ابتدا تاکنون در این ارتباط صرف شده، همه و همه هزینه ای را که دستگاه خلقت صرف بوجود آوردن این موجود دوپا کرده به عددهای نجومی بالغ میگرداند.  اما خودمانیم، آیا ارزشش را داشته؟!

 

  • مرتضی قریب
۱۸
آذر

سیستم آحاد متریک

     اخیراً در 26 مین نشست کنفرانس عمومی درباره آحاد در سیستم متریک مبنا های جدیدی برای تعریف هریک از آحاد اساسی پیشنهاد گردیده که پس از تصویب از 20 ماه می 2019 میلادی اجرائی گردد.  مهمترین یکاهای اساسی را برای طول و جرم و زمان از قدیم میشناخته ایم که در سیستم متریک عبارتند از متر، کیلوگرم، و ثانیه (mks).  البته بعدها، بعلت نیاز، برای شدت جریان الکتریکی، شدت روشنائی، درجه حرارت، و مقدار مادّه واحدهای مناسب برای آنها تعریف شده و همه را یکجا تحت عنوان سیستم بین المللی آحاد (SI) در سال 1960 میلادی ارائه گردید.  حال سوأل اینجاست که چه لزومی برای این بازنگری وجود دارد؟ مگر متر یا کیلوگرم عوض شده است که تعریف مجدد برای آنها ارائه دهیم.  پاسخ یک جمله است: علاقه براینست که مبنای تعریف حتی الامکان دقیقتر و جامعتر بوده و از ثابت های طبیعی سرچشمه گرفته باشد.  والا متر همان سنجه ای است که همچنان در اداره اوزان و مقیاسات پاریس نگاهداری میشود.  

     از دیدگاه تاریخی همواره به یک سیستم یکدست از آحاد برای امور بازرگانی و علمی نیاز بوده است.  مثلاً  در کشور ما واحدی بنام "من" جهت توزین وجود داشت که در واقع همان "من تبریز" بوده و برابر 40 سیر یا حدود 3 کیلوگرم است.  اما چند "من" دیگر در شهرستانها وجود داشت مثل "من ری" که 4 برابر من معمولی بود.   متشابهاً کشورهای همجوار واحدهای سنتی خود را داشتند که هنگام مبادله کالا با ما موجب دوگانگی و مزاحمت میشد.  از این بدتر، واحد سنتی طول یعنی وجب بود که طبعاً وجب هرکس وجبی دیگر  بود.  این تفاوتها نه تنها موجب آشفتگی بازار میشد بلکه اصولاً مبنای درست و ثابتی نیز برای بیان و تعریف آنها وجود نداشت.  سابقاً، و نه در گذشته خیلی دور، در برخی شهرستانها و روستاها مشاهده میشد که کسبه از پاره سنگ بعنوان سنجه خود استفاده میکردند و مشتریان نیز لاجرم و به اجبار به تعریف آنها احترام گذاشته دم بر نمیآوردند.  با گسترش بیشتر مبادلات بازرگانی و فرهنگی، لزوم یکدست سازی بیش از پیش حس میشد.  اولین تلاش جدی از این دست، در بحبوحه انقلاب کبیر فرانسه به ثمر نشست و دانشمندان واحد طول را کسری از نصف النهار مارّ بر پاریس اختیار کردند که بزودی یک میلیونیم خط استوا جایگزین آن شده متر نام گرفت.  با تعریف سایر یکاهای اصلی سیستم متریک (mks) شکل گرفت.  در این سیستم، روش اعشاری یا دهدهی هم گنجانیده شد که یادگار آن دوران است و چنان شور این سیستم در روح و جان دانشمندان فرانسوی دمیده شده بود که بازه های زمانی را نیز دهدهی کرده و سنت هفته را برانداختند.  در عوض، ماه مرکب از 3 دهه بود و هر روز نامی مخصوص داشت.  البته مردم این ابتکار اخیر را برنتابیدند و پس از مدتی دوباره همان رسم قدیم هفته بجای خود برگشت.  شاید کم شدن تعطیلات مرسوم بی اثر نبود.  در هر حال گاه گاهی بازنگری هائی میشد تا در سال 1960 مبنای جدیدتری برای یکاهای اصلی ارائه شد.  مثلاً مبنای جدید برای تعریف متر (همان سنجه فلزی که در موزه نگاهداری میشود) اینبار طول موج نارنجی کریپتون بوده است و متر 1650736.73 برابر آن طول موج خاص مقرر گردید.  فلسفه این کار اینست که بنا را بر یک امر ثابت تری بگذاریم چه اینکه کره زمین کره کامل نیست و اندازه طول نصف النهار با استوا یکی نیست، ضمن اینکه با کند شدن تدریجی حرکت وضعی زمین در طی میلیونها سال، محیط استوای زمین اندکی کوچکتر میشود.  لذا در این تغییر مبنا، فرض براین بوده که طول موج خطوط طیف نشر شده گازها پدیده ای ثابت در گذر زمان است و بهتر است بر چنین پدیده هائی که ثابت یا دستکم کمتر دستخوش تغییرند تعاریف بنا شود.  در آن قرارداد، واحد زمان ثانیه است و برابر 1 قسمت از 31566925.9747 قسمت طول سال 1900 میلادی مقرر گردید.  وضع یکای جرم کمی بغرنج تر بود زیرا پدیده ای طبیعی و ثابت که با آن مقایسه کنند نیافته و در عوض استوانه ای از آلیاژ طلای سفید و ایریدیوم ساخته و آنرا کیلوگرم نامیدند.  از این سنجه اصلی چندین نمونه کپی ساخته و در اختیار کشورهای دیگر برای سنجه ملی قرار گرفت.  گویا شنیده شده که در مرور زمان و احتمالاً ناشی از هوازدگی، جرم یکی از اینها بمقدار کسری از میکروگرم تغییر کرده است.  اما یکی از مشکلات کار اینست که ثابت فیزیکی مورد نظر میبایست با دقت بسیار زیادی اندازه گیری شده باشد تا لیاقت انتخاب برای مبنا قرار دادن را یافته باشد.  خوشبختانه در فاصله بیش از نیم قرنی که گذشته است اغلب ثابت های جهانی در فیزیک با دقت خیلی زیادی اندازه گیری شده و موقعیتی فراهم شده تا بار دیگر مبناها را تغییر داده به ثابت های جهانی تمسک کنیم.  در طبیعت تعداد انگشت شماری کمیت های ثابت داریم موسوم به ثابت جهانی.  بعنوان مثال یکی از اینها سرعت نور در خلاء است.  طبق قرارداد 1960، اندازه سرعت نور برابر است با  299792.5 کیلومتر بر ثانیه است در حالیکه از آن تاریخ به بعد نه تنها سرعت نور بلکه سایر ثوابت فیزیکی را با دقت خیلی بیشتری مجدداً اندازه گیری شده است.  مثلاً اندازه گیری جدید سرعت نور که با دقت 9 رقم با معنی صورت گرفته برابر  299792458 متر بر ثانیه میباشد.  برای مشاهده پیش نویس بازتعریف جدید یکاها میتوانید به منبع اصلی یعنی Draft Resolution A- 26th meeting of the CGPM (13-16 November 2018  مراجعه کنید.  

     بطور خلاصه، مقدار دقیق (با دستکم 9 رقم با معنی) ثابت های فیزیکی که اینبار مبنای تعریف یکاهای اصلی قرار گرفته بشرح زیر است:

1- خط طیفی فوق ریز سزیوم-133 در تراز پایه خود دارای فرکانس  9192631770 سیکل بر ثانیه است.

2- سرعت نور در خلاء برابر 299792458 متر بر ثانیه است.

3- ثابت پلانک برابر 6.62607015 * 10-34  ژول ثانیه میباشد.

4- بار الکتریکی الکترون برابر  1.602176634 * 10-19 کولون میباشد.  

5- ثابت بولتزمان برابر 1.380649 * 10-23 ژول بر درجه کلوین است.

6- پایای آووگادرو برابر 6.02214076 * 1023 میباشد.  

7- مقدار تابندگی برای تابش تکرنگی با فرکانس 540 * 1012 سیکل بر ثانیه برابر 683 لومن بر وات است.

از این 7 پایای فیزیکی، 7 یکای اصلی بشرح زیر استخراج میشود:

ثانیه، متر، کیلوگرم، آمپر، کلوین، مول، و کاندلا.

    مثلاً در تعریف واحد زمان میگوئیم، واحد زمان ثانیه نام دارد و آن برابر آنقدر گذشت زمان باشد که تعداد نوسانات فلان خط سزیوم-133 برابر 9192631770 بار بوده باشد.  در تعریف واحد طول، با توجه به تعریف واحد زمان که الان گفتیم، میگوئیم واحد طول متر نام دارد و آن آنقدر مسافتی است که اگر نور در خلاء بمدت 1 ثانیه طی کند، یک قسمت از 299792458 قسمت آن را یک متر نام میگذاریم.  متشابهاً باقی یکاها هریک بترتیب از ثابت مربوطه استخراج میشود.  نکته جالب در مورد کیلوگرم است که در قراردادهای قبلی آمده بودیم یک استوانه با آلیاژ مشخص با یک توده دلبخواه را مقرر کردیم واحد باشد و اسمش را گذاشتیم کیلوگرم.  اکنون تغییری در این جرم خاص نمیدهیم (همانطور که در دو یکای قبلی ندادیم) بلکه فقط مبنای تعریف آن را بر روش نظام مندی مستقر میکنیم که تکرار پذیر بوده در طول زمان عوض نشود.  جرم در ثابت پلانک مستتر است زیرا ژول واحد کار و انرژی است که خود حاصلضرب نیرو در فاصله است و لذا دارای دیمانسیون کیلوگرم*مجذور متر *عکس مجذور ثانیه است.  لذا عدد پلانک برحسب واحد کیلوگرم*مجذور متر*عکس ثانیه بوده و از آنجا که در دو سطر پیشین، ثانیه و متر را تعریف کرده ایم اکنون واحد کیلوگرم از روی عدد پلانک استخراج میشود.  چهار یکای اصلی باقیمانده بهمین ترتیب یک به یک از بالا به پائین تعریف میگردد که بهتر است به متن اصلی مراجعه شود.  مجدداً تأکید میشود که در این بازنگری یکاهای سابق تعریف شده را تغییر نداده و نخواهیم داد بلکه مبنای تعریف را دقیقتر و جهان شمول تر کرده ایم.  بعنوان مثال اگر "وجب" یکای طول ما باشد، آنرا از دلبخواه بودن و اینکه پنجه یک غول باشد یا یک بچه کوچک خارج کرده و آنرا بخشی از مسافتی که نور در یک ثانیه در خلاء طی میکند مقرر کرده ایم.  چون سرعت نور ثابت است، بنابراین هیچگاه در مقدار آن مناقشه ای نخواهد بود و حجم آبی به میزان "3 وجب مکعب" همواره در سرتاسر گیتی یک اندازه خواهد بود.  

    بالاخره، در انتها باید خاطرنشان ساخت که موضوع فیزیک، موضوع اندازه گیری هاست و حول و حوش کمیّات است و نه صرفاً کیفیات.  فیزیک و بطور کلی علم، از هنگامی رو به ترقی رفته است که بحث ها از حالت کیفی بسمت کمّی میل کرده است و لذا موضوع اندازه گیری نهایت اهمیت را در این ارتباط داراست.  فصل اول هر اندازه گیری آشنائی با یکاهاست و لذا به دانش دوستان عزیز توصیه میشود مبحث مربوطه را با عمق بیشتری فرا گیرند.  ضمناً ناگفته نماند، موضوع بحث حاضر بنا به درخواست یکی از خوانندگان این وبگاه بوده است که تقاضای اظهار نظر ما را کرده اند.  حقیقت آنست که ما چه اظهار نظری میتوانیم بکنیم؟  مادام که ما خود دستی در ارکان علم نداشته و مصرف کننده صرف باشیم چه میتوانیم بگوئیم جز آنکه فقط نظاره گر باشیم؟  مکرر با همکاران دانشگاهی صحبت داشته ایم که دستکم دانشجویان فیزیک، برای یادگیری هم که شده، یکی از ثابت های فیزیک را اندازه بگیرند.  چه اشکال دارد پایای گرانش را که 300 سال پیش با وسایل ابتدائی اندازه گیری شده ما هم امروز اندازه بگیریم؟  یا بار الکتریکی الکترون؟  چه اشکال دارد رابطه کار مکانیکی با حرارت توسط ابزارهائی که خودمان ساخته ایم مجدد اندازه گیری شود؟  چه اشکال دارد کاری که یک خانم دانشمند صد و اندی سال پیش در یک آزمایشگاه نمور آنهم با وسایل ابتدائی کرد و مقداری رادیوم را از اورانیوم طبیعی استخراج کرد ما تکرار کنیم؟  و خیلی کارهای بنیادی دیگری که هزینه زیادی نیز طلب نمیکند ولی در آموزش دانشجویان تأثیر بسزائی دارد.  و چرا در زمینه هائی که دیگران کار نکرده اند کوشش نکنیم؟  چه اینکه اغلب تحقیقات ما جز تکرار و دنباله روی دیگران نیست.  البته تکرار برای یادگیری دانشجو خوبست ولی نه بعنوان تولید دانش روز در بنگاه های تحقیقاتی!  ما وقتی میتوانیم اظهار نظر کنیم که تحقیقات مستقل خود را داشته باشیم و نه تقلید.  گویا این قبیل خواسته ها خریدار ندارد زیرا بکار تبلیغات که در رأس امور است نمیآید.  امید که نسل جوان دانش پژوه نظری متفاوت داشته باشد.   ضمناً آدرس سایت منبع اصلی مورد اشاره بشرح زیر است:

https://www.bipm.org/utils/en/pdf/CGPM/Draft-Resolution-A-EN.pdf

    

  • مرتضی قریب
۱۳
آذر

اثر پروانه ای

    موضوع فوق، مطلبی است که اخیراً توسط یکی از خوانندگان مطرح شده و توضیح بیشتری در مورد آن خواسته اند.   طبعاً شما با دکمه زدن روی کامپیوتر خود بسادگی عنوان های زیادی را درباره موضوع بالا ملاحظه خواهید کرد و شرح مفصلی را درباره آن خواهید خواند.  اما اینجا خلاصه مطلب با کمی تعبیر و تفسیری که خدمتتان ارائه میشود را خواهم گفت.  قبل از اینکه وارد این مطلب شویم خوبست نکته ای کلی، ولی بسیار مهم، خدمتتان گفته شود.  میدانیم که مطالب و توضیحات فوق العاده زیادی درباره هر چیز دنیا اطرافمان را فرا گرفته و ما باید رابطه خودمان با آنها را روشن سازیم.  سوأل اینجاست که آیا هرچه را که بصورت نوشته دریافت میکنیم باید بعنوان حقیقت مسلم قبول کنیم؟  در گذشته های خیلی دور اینچنین بود زیرا نوشتن کار هر کس نبود و امری سحر آمیز یا معجزه آسا تلقی میشد و فقط معدودی کاهن از آن سررشته داشته و در چشم مردم مقدس جلوه مینمودند.  لذا از دید عامه بیسواد و ناآشنا با نوشتن و خواندن هر نوشته ای امری مقدس یا آسمانی پنداشته شده بطوریکه لفظ "کتاب" بطور خاص کتاب آسمانی را تداعی میکرد.  واژه Bible نیز در همین راستاست که از شهر Byblos فنیقیه اخذ شده بود و اشاره به محل صادرات عمده کاغذ و خود کاغذ و کتاب داشته و بتدریج معنای کتاب مقدس را یافته است.  شاید واژه فارسی "سرنوشت" نیز در همین چارچوب باید تفسیر شود که آینده ما انسانها چنان مهم تلقی میشده که گوئی از ازل بر لوح محفوظ نوشته شده و غیر قابل تغییر است و به آن سرنوشت گفته اند زیرا نوشته، امری مقدس و لایتغیر است.  اما امروزه به یمن صنعت چاپ و همه گیر شدن نوشتن و خواندن دیگر چنین نیست و خوشبختانه حق انحصاری کاهنین و رمالان شکسته شده است، البته بدون آنکه کارشان کساد شده باشد.  حال نکته اصلی اینجاست که ما نباید به استناد این کتاب یا آن کتاب یا فلان دانشمند نامدار فرنگی یا بهمان نویسنده مبرز وطنی فوراً امری را پذیرفته و دیگران که آثار آنان را نخوانده اند را غافل تلقی کنیم.  البته سوء نیتی در کار نیست بلکه اغلب این عمل از سر خیرخواهی صورت میگیرد.  چرا که مهم نیست که چه میگوئیم بلکه مهمتر آنست که چه فکر میکنیم و محتوای فکری چیست.  همانگونه که جلد زرکوب و نفیس کتاب مهم نیست بلکه مهم محتویات داخل کتاب است.  امروز بیش از هر زمان دیگری نیازمند آنیم که بنشینیم و بکمک مغز خودمان فکر کنیم فارغ از هرآنچه دنیا و مافیها میگوید.  تکیه بر کتاب امر و زید، هرقدر هم آنان دانا باشند، ما را بجائی نخواهد برد مادام که داوری عقل غایب باشد.  صد البته که باید تا میتوانیم کتاب بخوانیم و از افکار دیگران مطلع شویم حتی اگر سنخیتی با طرز تفکر ما نداشته باشد.  ولی مهم اینجاست که بعنوان خواننده، باید همواره از عقل و استنباط شخصی خود کمک گرفته و در مورد آرای دیگران قدری تأمل کرده و آماده شنیدن و شاید پذیرش نظرات مخالف باشیم.  چقدر خوبتر خواهد بود که پس از مطالعه کتاب یا دستکم فصلی از آن، آنرا بسته و کمی درباره اش تفکر کرده و با دانسته های پیشین خود مقایسه و ارزیابی کنیم و حتی اگر کتاب از آن خودمان است در حاشیه آن نظرمان را بنویسیم که فراموش نگردد.  عقل همواره ثابت قدم ترین و آماده ترین کمک رسان ماست. باید از منابع گوناکون سود برد و فقط به کتاب و آرای موافق نظراتمان تکیه نکنیم.  مبادا تکیه بر یک کتاب شود که اگر اینگونه باشد موضوع مطالعه و بحث و مباحثه با دیگران منطقاً زائد و بیفایده خواهد بود.  

    اما اثر پروانه ای چیست؟  تعریف آن در منابع چنین است: در یک سیستم غیر خطی، اگر با تغییر بسیار کوچکی در شرایط اولیه یا یکی از پارامترهای سیستم، تفاوت بسیار زیادی در نتایج نهائی ایجاد شود به آن اثر پروانه ای میگویند.  وجه تسمیه این نام از کارهای یکنفر هواشناس در سال 1963 میلادی آمده است که حین مطالعات خودش روی مدل های پیش بینی هوا متوجه شد که اگر یکی از پارامترهای ورودی که باید 0.506127 باشد را گرد کرده و بجایش عدد نه چندان متفاوت 0.506 را به برنامه بدهد نتیجه پیش بینی با کمال تعجب بسیار عوض خواهد شد.  از همین رو اصطلاح "اثر پروانه ای" را پیش کشید تا برای فهم مردم آسانتر شود.  توگوئی اگر مثلاً پروانه ای در جنگل های آمازون بال بزند، بال زدن نرم و لطیف آن ممکنست منجر به طوفانی شود که نیمی از اروپا را درنوردد!  بعبارت دیگر منظورش اینست که تغییرات اندکی در شرایط اولیه میتواند به نتایج بسیار متفاوتی در نتایج پیش بینی منجر گردد.  لذا وی چنین نتیجه گرفت که پیش بینی بلند مدت عملاً غیر ممکنست.  تأکید میشود که این موضوع به سیستم های غیرخطی و با سرشت "آشفته" اطلاق میگردد.  البته خطای مربوط به گرد کردن ارقام برای کاربران حرفه ای کامپیوتر چیز جدیدی نیست چه اینکه آنجا که ورودی شما برای محاسبه عدد دیگری وارد حلقه شود با بارها و بارها تکرار، گرد کردن ارقام میتواند در دقت نتایج تأثیر زیادی داشته باشد.  اما اینجا بحث روی طبیعت مدل های غیر خطی است.  توجه شود که این اثر ربطی به پدیده هائی که یک عامل کوچک معلولی بزرگ را ایجاد کند ندارد.  بعنوان مثال در برنامه های تفریحی دیده ایم که مثلاً یک دانه لوبیا روی یک قاشق چایخوری سقوط کرده از حالت تراز آنرا خارج و آن نیز چیز دیگری را تکان داده باعث زنجیره ای از حرکات پشت سرهم شود که در انتها مثلاً تفنگی شلیک شود.  یا متشابهاً توپی شلیک شود یا اصلاً ماشه یک انفجار اتمی را فعال کند.  اینها هیچیک اثر پروانه ای نیست.  در حالیکه منظور حساسیت زیاد یک پدیده یا یک مدل محاسباتی (معمولاً غیر خطی) به ورودی های مسأله است.  معمولاً در اکثر اوقات با چنین چیزی روبرو نیستیم.  مثلاً اگر کبریتی را روشن کنیم افزایش دمای کمی که حاصل میشود شاید منجر به تغییر ناگهانی آب و هوای کره زمین شود که صد البته چنین اتفاقی نمی افتد زیرا اثر آن فوراً مستهلک میشود.  درحالیکه سوزاندن وسیع سوختهای فسیلی منجر به تولید گاز کربنیک زیادی میشود که گاز گلخانه ای بوده و اگر غلظت آن در جوّ زمین از حدی تجاوز کند و دیگر در دریا جذب نشود اثر غیر قابل بازگشتی روی آب و هوا و آینده زمین خواهد داشت.  یعنی در شرایط آستانه ای، تغییر کوچکی در یک پارامتر میتواند نتایج بزرگی بدنبال داشته باشد.  در فرهنگ عامّه میگویند "آخرین پر کاهی که کمر شتر را شکست".  بنظر میرسد پدیده های آب و هوائی و محیط زیستی از جمله پدیده های غیر خطی باشند که به شرایط اولیه بسیار حساس است بطوریکه دستکاری بظاهر بی اهمیت در بخشی منجر به تبعات عجیب و اغلب واگرا در سایر بخشها گردد.  مثلاً همین فرو نشست زمین در سطح وسیع زمینهای کشاورزی باعث شده که بعلت متراکم شدن لایه های زیرین، فضای کافی برای تجمع مجدد آب نباشد و حتی ریزش سیل از آسمان قادر به احیاء مجدد آن طی سالهای سال نباشد و ظرفیت آبهای زیرزمینی مرتباً کاهش یابد.  این واقعه، ناشی از برداشت بی رویه آبهای زیرزمینی بوده و اثر آن مرتباً تشدید میشود و بدنبال آن سلسله ای از وقایع وخیم روی میدهد که شاهدیم توجهی به آنها و عوامل بوجود آورنده آنها نمیشود.  مثال مشابهی در امور اقتصادی هست که عامل پیش پا افتاده ای باعث هرج و مرج اقتصادی میشود.  مثلاً فرض کنید یکی از خرده پاهای ارز در سه راه منوچهری، سهواً و نادانسته شایعه بالا رفتن قیمت ارز را پخش کند و ناگاه شاهد یک فعل و انفعال زنجیره ای پیچیده شویم که بی جهت کل بازار را دچار آشفتگی (طوفان) کند.  در فیزیک، آشفتگی رابطه مستقیم با "آنتروپی" دارد به این معنی که هرچه درجه آشفتگی یک سیستم بیشتر باشد مقدار آنتروپی بالاتر میرود.  این بنوبه خود پیکان زمان را نشان میدهد که ماهیت آن همواره مورد سوأل فیزیکدانان و فلاسفه هردو بوده است.  از دیدگاه فیزیک، هرگاه دنباله وقایع را پی گرفتید و دیدید که آشفتگی عمومی بیشتر میشود، در آنصورت پیکان زمان در آن جهت است و ما آنرا گذشت زمان مینامیم.  اما اگر ملاحظه کردید که آشفتگی عمومی رو به کاهش است در اینصورت بدانید که در زمان به عقب بازگشته اید!  همانطور که در نوشته های قبلی متذکر شدیم، قانون کلی جهان ناظر بر تغییر است و جریان عمومی تغییرات نیز در جهت افزایش آنتروپی است.  در این رابطه توجه شما را به چند نکته جالب و قابل تأمل جلب میکنیم.  با توضیح بالا، زمان یک متغیر یک بعدی خواهد بود و یک محور بیش نیست.  اما چه میشود اگر تصور کنیم محور دیگری بر آن عمود باشد و در راستای آن آنتروپی کلی نه کم شود نه زیاد!  آیا دنیای دیگری را میشود متصور بود که زمان، یا آنچه زمان نامیده میشود، دارای چنین خصلتی باشد؟   نکته دیگر را با این مثال شرح میدهیم.  فرض کنید اتاقکی داریم که توسط دریچه ای به دو قسمت تقسیم شده باشد.  در یک بخش هوا با فشار اتمسفریک وجود دارد و در بخش دیگر خلاء است.  اگر دریچه باز شود، مولکولها از یکطرف بطرف دیگر هجوم برده بطوریکه نظم اولیه به آشفتگی بیشتر منتهی شده و آنتروپی کل افزایش می یابد.  این همان چیزیست که انتظار آنرا داریم و نمایشگر پیکان زمان است و ما را متوجه گذر زمان میسازد.  تعداد بیشمار ذرات هوا در دو سمت اتاقک تقریباً به تعداد یکسان پخش خواهد شد.  در این شرایط اگر دفعتاً ذرات خود به خود به نیمه قبلی مراجعت کنند بطوریکه یک بخش خلاء و بخش دیگر پر از هوا شود با سفر به زمان گذشته مواجه خواهیم بود.  اما چه خواهد شد اگر هنگام باز شدن دریچه فقط یک ذره داشته باشیم؟  یا مثلاً فقط دو ذره باشند که پس از گشودن دریچه گاهی یک ذره در هر بخش و گاهی هم هر دو ذره متفقاً در یک بخش جای بگیرند؟  گذر زمان چگونه خواهد بود؟ اصلاً زمان تعریفی خواهد داشت؟ اگر در عالم همین دو ذره وجود داشته باشد تعریف ما از زمان چه خواهد بود؟   آیا آنتروپی معلول زمان است یا اینکه خودش عامل بوجود آورنده زمان است؟  این مسأله در مورد مکان یا فضا هم صادق است یعنی اگر در عالم مادّی فقط یک ذرّه وجود داشته باشد تعریف فضا چه خواهد بود؟  اصلاً فضائی وجود دارد؟   میتوان حدس زد که جنبه دیگری از این پدیده ها موضوع شانس و احتمالات است.  رایج ترین مثال آن شیر-یا-خط است.  تا وقتی سکه روی زمین آرام نگرفته محال است با قطعیت شیر یا خط بودن را پیش بینی کنید.  این نوع از عدم قطعیت ناشی از تعداد زیاد متغیرهای مؤثر در مسأله است، از قبیل فشار انگشت و نیروی وارده، جنس و قطر و جرم سکه، فاصله دست از زمین، میزان پستی و بلندی و ضریب ارتجاعی سطح زمین، فشار هوا، درجه حرارت، میزان رطوبت، شتاب جاذبه.  همه اینها مجموعاً باعث میشود که این رخداد را شانسی و تصادفی قلمداد کنیم.  حال اگر فرض کنیم، که فرض دور از ذهنی نیست، که بجای دست آدمی یک دست روباتیک داشته باشیم که کاملاً قابل کنترل و برنامه ریزی بوده و آنرا در ارتفاع مشخصی از سطح زمین نصب کرده باشیم و همه پارامترهای یاد شده در بالا را نیز بدقت اندازه گرفته باشیم، آیا همچنان با شانس و اقبال روبرو هستیم؟  خیر.  زیرا با دانستن همه متغیر ها دقیقاً قادر به پیشگوئی حالت سکه روی زمین و نه فقط آن بلکه تمام حالات آن حین پرواز هستیم.  با تغییر هر یک از پارامترها نتیجه را میتوان بطور قطعی پیش بینی کرد.  لذا شانسی بودن بسیاری از پدیده های طبیعت ناشی از عدم کفایت اطلاعات ما در آن مورد خاص است والّا سرشت موضوعات عموماً جبرگرایانه (Deterministic) است.  پدیده هواشناسی و پیش بینی هوا نیز تا چندین دهه گذشته از همین قماش بوده نتایج آن با شیر-یا-خط انداختن تفاوت زیادی نداشت.  اما امروزه به یمن ماشین های محاسباتی سریع و مدل های پرقدرت و اطلاعات دقیق ماهواره ای، پیش بینی هوای چند روز آینده با دقت خوبی میسر شده و هوای روز بعد را با دقتی نزدیک به قطعی بشما میگوید.  اتفاقی که اگر قدیم رخ میداد معجزه تلقی میشد.  ناگفته نماند که نوع دیگری از شانس و تصادف وجود دارد که ذاتی مادّه است و ربطی به کمبود اطلاعات ما ندارد.  خوشبختانه با این پدیده در دنیای بزرگ مقیاس و زندگی روزمره سر و کار نداریم و در فیزیک کوانتیک در دنیای بینهایت کوچک ها مصداق دارد.  در دنیای بزرگ مقیاس، فیزیک کلاسیک همچنان با قدرت و صلابت پابرجاست و حاکم بر امورات روزمره ماست.  نکته ای که برخی دانشجویان به اشتباه تصور میکنند با آمدن فیزیک کوانتومی، همه پیش بینی های کلاسیک بی اثر شده است.

  • مرتضی قریب