فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حاکم» ثبت شده است

۰۶
آبان

گالیله و اعترافات اجباری

   در دورانی چنین سیاه که شهروندان بیگناه دسته دسته زیر فشار مجبور به اعترافات اجباری شده اعدام میشوند، به یاد گالیله و سرنوشت او در دادگاه تفتیش عقاید میافتیم.  گالیله را پدر علم مدرن میدانند که جوانی او مصادف است با قرن شانزدهم میلادی و شروع نوزائی در اروپا.  مرگ او در 1642 اتفاق افتاد که حدود یکصد سال از مرگ کوپرنیک، واضع نظریه خورشید مرکزی، میگذشت و همزمان مصادف شد با تولد اسحاق نیوتون، یکی دیگر از بنیان گذاران علم جدید. 

    بخش اعظم شهرت گالیله در پیگیری نظریه کوپرنیک این ستاره شناس لهستانی است.  نظریه کوپرنیک در کتاب خودش بسیار محافظه کارانه ارائه شده بود بدینگونه که تمام پدیده های فلکی را متشابهاً با فرض ثابت بودن خورشید و گردش زمین به دور آن میتوان تفسیر کرد.  به دلیل همین رویه محافظه کارانه با واکنش شدید کلیسا روبرو نشد.  دستگاه کلیسا باتکای آیات کتاب مقدس، تفکر زمین مرکزی را حقیقت پنداشته چون با فلک تدویر ارسطو، معلم اول، مطابقت داشت آنرا بجان خریده سخت از آن دفاع میکرد.  اما گالیله با پافشاری بر واقعیت حرکت زمین نه تنها آنرا تدریس بلکه منتشر کرد.

   کلیسا چنین نظراتی را تاب نیاورده تشویش عقاید عمومی قلمداد کرد.  پس او را به دادگاه تفتیش عقاید فراخوانده مخیرش کرد یا توبه کند یا در آتش سوزانده شود.  طبعاً او از ترس عاقبت کار، توبه کرده مجبور شد بنویسد " در هفتادمین سال زندگی در برابر شما اربابان دین و دنیا زانو زده و در حالی که کتاب مقدس را در آغوش میفشرم اعلام میکنم که ادعایم بر چرخش زمین به گرد خورشید از مستی بوده سراسر اشتباه و دروغ است".  برخی گفته اند در همان حین زمزمه کرد که ای زمین با این حال تو میگردی و برخی هم اضافه کردند که پایش را هم به زمین میکوفت. اما بنظر این اضافات ساختگی باشد زیرا دانشمند نیازی به ادا اطوار ندارد.  وقتی حقیقتی عینی وجود دارد، رد یا تأیید شما چه تأثیری دارد؟

   کسی که وجود خورشید را تکذیب کند بر او خُرده نخواهند گرفت بلکه بر او میخندند زیرا همه میدانند که خورشید وجود دارد.  لذا برای تکذیب حقایق عینی کسی را نمیسوزانند که هیچ، اصلاً محاکمه نمیکنند.  اما برعکس، چیزی که واقعیت عینی نداشته باشد بلکه به زور و جبر بر ملت تحمیل شده باشد تکذیب آن نزد هییت حاکمه ای منتسب بدان ایده مستوجب عقوبت است!  گالیله برای اثبات نظرش با اصحاب کلیسا معارضه ای نکرد زیرا اگر باوری درست باشد نیازی به معارضه برای اثبات ندارد.  این فقط افکار غلط و باورهای نادرست هستند که برای اثبات حقانیت خود ناچار از معارضه و تحمیل خود هستند!  اما نظریه گالیله نیز آن وضوح و عینیتی که وجود خورشید دارد در زمان عرضه نداشت و چون با کتاب مقدس در تعارض بود برای او دردسر ساز شد.  چه آنزمان هر فرد عامی جاهل اطمینان داشت زمینِ زیر پایش محکم و استوار و این آسمان است که برگرد او میچرخد.  پس اگر دستگاه تفتیش عقاید حقیقتاً به مرکزیت زمین همچون عینیت وجود خورشید ایمان داشت میبایست حرف گالیله را نادیده گرفته بجای کشیدن پای او به داداگاه، صرفاً وی را ریشخند کند.  اما در عوض میخواست او را بسوزاند، چرا؟!  شاید یک دلیل آن باشد که از مدتها پیش دانشمندان مرکزیت زمین را زیر سوأل برده و عقلای کلیسا خود به شک افتاده بودند.  شگفت آنکه اولین تردیدها از دوره حکمای پیشاسقراطی آغاز شده بود.  آناکسیماندر میگفت که سطح زمین نیز باید منحنی باشد تا حرکت ثوابت توجیه پذیر باشد.  گویا اولین  کسی که به کرویت زمین پی برد فیثاغورث باشد.  اما درخشانترین نظریه از آریستارخوس است که گفت "اگر قبول کنیم که کلیه سیارات و از جمله زمین حول خورشید دوران میکنند در اینصورت توجیه حرکت اجرام سماوی بسیار آسان خواهد گردید".  او توانست با مشاهده و محاسبه، نسبت قطر خورشید به قطر زمین را حساب کرده و نیز فواصل ماه و خورشید از زمین را پیدا کند (1396/11/12) و از همین رو اعتقاد داشت که چون جسم کوچکتر باید دور جسم بزرگتر بگردد پس این زمین است که گرد خورشید میگردد!  لذا میتوان تصور کرد که دستکم برخی اصحاب کلیسا بر این حقایق وقوف داشته اند.  اما دلیل دیگر شاید این باشد که حتی اگر قلباً حق را با گالیله میدانستند، پس گفته کتاب مقدس را چه کنند؟  اگر حتی فقط یکی از احکام قطعی کتاب مقدس زیر سوأل رود آنگاه قطعیت سایر احکام نیز زیر سوأل رفته و آنگاه با این تشکیلات پرابهت دینی باید خداحافظی کرد.  مسأله، مسأله حاکمیت است زیرا ایدئولوژی ها نمیخواهند حاکمیت خود را بسادگی از دست دهند.  مهم سلطه بر کرسی قدرت و حفظش به هر قیمت است. در اوج دوران تفتیش عقاید چه بسیار مردمان بیگناه که به اتهام های پوچ و واهی شکنجه و سوزانده شدند.  آنقدر بر استخوان این بیچارگان بر چرخ شکنجه میکوفتند تا بالاخره با خُرد شدن چند استخوان متهم به جرم ناکرده اعتراف میکرد.  و طبعاً این اعتراف گیری ها از دید صاحبان قدرت همیشه نشانه پیروزی حق بر باطل بود!

   خلاصه آنکه، اگر منصفانه به داستان گالیله نظر کنیم نمیتوان تنها ارباب دیانت را مقصر دانست.  چه اینکه آنان مسیر خود را طبق نص آیات مقدس دنبال کرده و هنوز میکنند.  جالبست بدانیم که حتی پس از مسافرت به ماه و اینهمه اکتشافات و اختراعات در سده های پیشین، سرانجام در سال 1992 میلادی بالاخره واتیکان پس از بررسی های خود اعلام کرد که گالیله را بخشیده است بدون آنکه حتی یک عذرخواهی ساده از او کرده باشد!  اینجاست که این حقیقت مهم بار دیگر آشکار میگردد که آنچه فساد آفرین است یکی شدن حکومت دین و دنیا و بعبارتی سلطه ارباب دیانت بر حاکمیت سیاسی است و آزمودن مجدد این حقیقت جز تباهی روی تباهی نتیجه دیگری ندارد.  میتوان تصور کرد که اگر تفتیش عقاید و حاکمیت کلیسا همچنان تا امروز ادامه پیدا میکرد چه بسیار مردمان زیر اعترافات اجباری کشته میشدند.  گالیله پیر خوشبختانه رهاشد ولی میتوان تصور کرد چه تعداد استعداد های درخشان و دانشمندان بالقوه که در این معرکه ارباب دیانت نابود میشدند.  خوشبختانه با اینکه این رویه در غرب ادامه نیافت اما بدبختانه امروز در قرن 21 ماشین اعترافات اجباری وارد سرزمین ما شده و با همان جزمیت کلیسا مشغول بکار است.  که اگر جلوی جنایات آن گرفته نشود معلوم نیست در پایان چه کسری از جمعیت کشور نهایتاً جان سالم بدر خواهد برد.  علاج این مفسده، همانطور که پیشتر اشاره شد، جدائی نهاد دین از نهاد سیاست است.  و داروی آن جز آموزش عمومی هیچ نیست.

  • مرتضی قریب
۱۹
اسفند

 

سواد واقعی

    زمانه ایست که بُت ها شایع و حاکم شده اند.  در حالی که در بخش اعظم کره خاک زندگی متعارف جریان دارد، در بخش دیگر زندگی غیر متعارف برقرار است.  بدین معنی که در بخش اخیر، حاکمیت ایدئولوژی خود را زیرکانه به "دنیای پس از مرگ" گره زده است.  چه اگر مانند روال متعارف در حکومت های سکولار، "دنیای زندگان" ملاک قرار گیرد، حاکمیت مجبور است مرتب بابت کوتاهی ها و سوء مدیریت ها پاسخگو بوده و نهایتاً تسلیم اعتراضات شده سکان مدیریت را به دیگری واگذار کند.  اما آنجا که پای دنیای پس از مرگ در میان باشد همه دعاوی حاکمیت میتواند علی الظاهر درست باشد زیرا راهی برای راستی آزمائی وجود ندارد.  هرگاه قافیه تنگ شود خواهند گفت شهادت برای ما از عسل شیرین تر است!  یا اگر جامعه به فقر مفرط و عوامل آن اعتراض کند خواهند گفت کتب مقدسه توصیه کرده اگر در تنگنا قرار گرفتید بفرمائید مهاجرت کنید!  یا نمیتوانید مهاجرت کنید، دستکم از اندام های زوج بدن خود مثل کلیه و چشم، یکی را بفروشید، چه عیبی دارد؟  که اغلب، راه حل های پیشنهادی را به گزاره های دنیای پس از مرگ پیوند زده یارای مقابله با آن نباشد.  لذا اتکای حاکمیت به این ترفند، لزوماً از سر اعتقاد به دین نبوده بلکه صرفاً ابزاری برای کنترل و عدم پاسخگوئی است.

   چنین شیوه ای در جوامعی با سطح بالای سواد عمومی میسر نیست.  جالبست نکته آنرا در کتاب سیاست گزاران دوره قاجار اثر خان ملک ساسانی ببینیم.  در بخشی از آن، ناصرالدین شاه به چند نفر از محارم که تقاضائی داشتند روی کرده چنین میگوید ".. من از مزایای آزادی مردم و آزادی قلم و زبان اطلاع دارم ولی ملت ایران جاهل است و معنی آزادی را نمیفهمد.  تا ملت سواد پیدا نکند آزادی به ضرر ایران است.  شما تبلیغات در میان مردم برای درس خواندن و سواد پیدا کردن بکنید که حقوق خودشان را بدانند.  وقتی که صحبت قانون میشود، حقوق مرا معین میکنند بدون آنکه تکالیف خودشان را بدانند.  شما به مردم چیزهائی یاد بدهید که بدانند وطن یعنی چه.  مملکت چه چیز است.  اختیارات یک دولت کدام است.  که وقتی یک پادشاه خارجی از صدراعظم ما حمایت میکند و ما نتوانیم او را معزول کنیم ملت جوابش را بدهد."  البته منظور او در جمله آخر، امین السلطان بوده که حمایت روسیه را داشت. 

   اما نکته اصلی شاه همانا سواد است و نه صرفاً سواد خواندن و نوشتن بلکه بنظر میرسد منظور او "سواد واقعی" است.  او این نکته را طی دیدار از فرنگ بدرستی دریافته بود ولی هرگاه شروع به اصلاحات میکرد بلافاصله به شکست منجر میشد.  علت اصلی همانا مخالفت شدید با گسترش سواد و ممانعت از وقوف عامه به حقوق طبیعی خود بود که از سوی همان طبقه ای ابراز میشد که امروز ادامه آن به روشنی دیده میشود.  هرچند تعطیل کامل آموزش و پرورش امروز دیگر میسر نیست اما به بهانه های مختلف میتوان آنرا تق و لق کرد.  حقوق معلمان را به زیر خط فقر کشاند بطوریکه برای ادامه حیات مجبور به مشاغل دوم و سوم شوند.  نمایندگانشان را که خواستار اصلاح این وضعیت وخیم باشند به زندان افکنده از کار اخراج کرد.  با تحریفاتی که در کتب درسی مرتباً ایجاد میکنند آنچه را هم که هست متدرجاً بی رمق تر کرده تا بالاخره همان شود که از ابتدا خیال آن داشتند.  کار بجائی رسیده که مردم به روزگار قاجار غبطه خورند!  البته همواره برای تمشیت امور تعدادی آچار بدست لازم است که ربطی به سواد واقعی ندارد.  در بهترین حالت، پیشرفت علمی و فنی که در آنسوی جهان صورت میگیرد ما حتی الامکان از آنها رونوشت گرفته تقلید کرده آنرا بحساب پیشرفت خود میگذاریم! 

خلاصه آنکه، فقدان سواد واقعی یعنی همینها که امروز شاهدیم.  یعنی بجای کاربرد واژه کمبود، بگوئیم "ناترازی" حال آنکه ناترازی شامل اضافه بودن نیز هست که ربطی به کمبود گاز و برق و آب و غیره ندارد.  ادعا شده اگر 100 تا را نابود کردند 1000 تا میسازیم!  اما همزمان از تعمیرات و به روز رسانی یک نیروگاه نیمه جان درمانده ایم.  یا یکشبه 30000 مگاوات برق خورشیدی آنهم از چین وارد شود تا کمبود برق معجزه وار حل شود.  برای رفع آلودگی مزمن هوا نیز از همان کشور 2 میلیارد دلار اتوبوس برقی خریداری کرده که دودزا از آب در میآیند!  که اگر دودزا هم نمیبودند، باری، به فسادی دیگر آلوده میبوند.  روزدرختکاری 3 نهال غرس میشود یعنی بفکر محیط زیست هستیم، منتها بخش اعظم محیط زیست و جنگلها نابود شده است.  سدهای تأمین آب شرب به حجم مرده رسیده و چشمها به آسمان دوخته است.  معهذا سیل هم از آسمان ببارد کمبود آب حل نخواهد شد زیرا سفره آبهای زیرزمینی خشکیده صرف افزایش جمعیت بیحساب شده جبرانش هزاران سال طول خواهد کشید!  سرزمین نیمه خشک ما هرگز قادر به پشتیبانی از این حجم جمعیت که رندانه بدان دامن زده اند نبوده ونیست!  سایر خرابکاری ها قابل جبران باشد این یکی هرگز نیست.  براستی کدام دشمن میتوانست چنین تیشه به ریشه ما زند؟

 

  • مرتضی قریب
۰۳
اسفند

تأملی در اصول

   امروز شرایطی را شاهد هستیم که عامه مردم نه تنها در معیشت روزانه مانده اند، بلکه اگر بیمار و محتاج دارو و درمان شوند بسختی از پس آن برآمده گاهی از فرط استیصال خود را تسلیم قضا و قدر میکنند.  در حالیکه فقر بیش از پیش شدت کرده عده ای را وادار به خودکشی و عده دیگر را مجبور به زورگیری حتی بقصد کشت میکند و در شرایطی که رئیس اجرائی کشور از فقدان پول برای پرداخت معوقات حقوق بگیران و همسان سازی حقوق بازنشستگان داد سخن داده میگوید بودجه ای برای ساخت نیروگاه و احیای منابع گاز و نفت و سایر زیرساخت ها ندارد، معهذا در چنین شرایطی امداد غیبی ظاهر شده در عین فقر و مسکنت مردم پول هنگفتی بصورت ارز در اختیار اجانب قرار میگیرد.  بیگانگانی که هدف آنها خلاف آرمانها و آرزوهای صاحبان اصلی این پولهائی است که مدتهاست سخاوتمندانه بدون رضایت صاحبان اصلی بدامان آنها ریخته میشود.  پرسش اینجاست چرا و چگونه؟

   چطور چنین شده؟  لازمست قدری به عقب بازگشته و از تعاریف و اصول اولیه آغاز کرد.  حکایت ما، حکایت آن پیرِ دچار آلزایمر است که بعد سالها ناگهان بهبود یافته و مجبور است همه چیز را از نو فرا گیرد.  لذا چاره ای نیست که مجدد به مفاهیم بنیادی، هرچند بدیهی، بازگشته و روی برخی اصول یک به یک تأملی دوباره کنیم. 

   مفهوم حقیقی حاکمیت چیست؟  هر جامعه ای، ولو هرقدر کوچک و بدوی، برای تنظیم روابط درون جامعه نیازمند راهکاری است.  روال برای این مقصود چنین بوده که جامعه فردی را از میان خود انتخاب و منصوب کند.  چون این فرد باید همه وقت خود را وقف این مسئولیت کند لذا هریک از آحاد جامعه با تخصیص کسر کوچکی از درآمد خود امور زندگی و تشکیلات او را بنحوی که دغدغه دیگری جز اداره جامعه نداشته باشد تأمین میکنند.  اگر همین مقیاس کوچک را به شهر و استان و کل کشور تسری دهیم، متوجه خواهیم شد که روح مطلب همچنان یکیست و حاکمیت چیزی نیست جز وکالت مشروط مردم به فردی حقیقی یا حقوقی که امور جامعه را بر مبنای آنچه که رضایت جامعه است تمشیت کند.  طبعاً با گسترش امور، علاوه بر تأمین حقوق رهبر کشور، لازمست زیرساخت های کشور از قبیل معادن، راه، بهداشت، دفاع، آموزش همگانی، و سایر فواید عمومی با پرداخت مالیات سر و صورتی بگیرد.  واضحاً نحوه هزینه کرد کماکان با رضایت صاحبان اصلی کشور خواهد بود.  پرسش اینجاست موضوعی بدین بداهت چگونه باین فاجعه انجامیده است!؟

   یکی از مهمترین دلایل این امر، ایدئولوژی است که وقتی حکومت دچار آن شود، منطق رنگ باخته شب را میتوان روز و روز را شب جلوه داد.  وکیل مردم در این حالت به رهبر بلامنازعی بدل میشود که همه چیز را برای خود میخواهد.  بویژه وقتی نوع دینی آن در کار باشد، خلیفه ای میشود که از کیسه ملت ولی بنام خودش به هرکس و ناکس بخشش میکند.  از ترفندهای مستبد تابو سازی و ساختن نمادهای مقدس پیرامون هر امر بیهوده در این نوع اخیر است تا استمرار حکومت را دائمی کند.  نظام ایدئولوژیک مذهبی در ابتدا با ادعاهای شیرین و گوش نواز مثل اینکه شیفته قدرت نیستیم تشنه خدمتیم روی کار آمده ولی با گذشت زمان نیات واقعی یک به یک آشکار شده بهمان نسبت توهمات عامه یک به یک رنگ میبازد!  نهایتاً ملت متوجه میشود بجای اینکه نظام در خدمت خلق باشد، اوست که بخدمت نظام درآمده! اما در عوض، در دایره قدرت توهمات شدت بیشتری گرفته متملقین برای اینکه دوام خود را قوام بخشند به چاپلوسی رأس هرم متفق میشوند.

    بنابراین سازوکاری که ابتدا بطور غریزی رویه ای طبیعی بوده با پدیدار شدن ایدئولوژی و با به صحنه آمدن توهمات، شکلی انحرافی بخود گرفته و بصورت حاکمیتی که امروز شاهدیم درآمده است.  فراتر از آن، وضعیت خاص امروز حاکی از وجود تفکری است که دشمنِ موجودیت ملی این سرزمین شده ولی طی دهه ها آنرا بگردن سوء مدیریت یا تحریم و اختلاس میانداخت.  حال آنکه ماهیت واقعی آن، با وجودی که واقعاً دشمن است منتها دشمنی است که در بطن وطن است!  شواهد ریاضی ماوراء هرگونه شبهه ای اشاره بر واقعیت داخلی آن دارد.  قبلاً اشاره شد که مثلاً اگر دانشجوئی در امتحان تستی پاسخ همه 20 سوأل را غلط انتخاب کرده باشد ظن قوی میرود که این کار را عامدانه کرده باشد که احتمال تصادفی بودن بسیار ضعیف است.  حال اگر منصفانه داوری کرده باشیم و همه اقدامات نظام را عامدانه در جهت دشمنی با مردم ندانیم، فرض کنیم مثلاً از 100 فقره اقدامات مهم، بالاخره چند تائی مثلاً 10 فقره دانسته یا نادانسته در جهت منافع مردم صورت داده شده باشد.  تابع دوجمله ای، احتمال آنکه 90 تای باقی را تصادفی اشتباه انجام داده باشد حدود 10-17 میداند. پس چاره ای نمیماند جز آنکه نتیجه شود دشمن همینجاست و دشمنی قطعاً دانسته و عامدانه بوده است!  خواننده کنجکاو برای آنکه به صدق این گفتار پی برد بهتر است خود مستقلاً با استفاده از ابزاری که در مطلب پیشین ارائه شد (1403/9/18)، تعداد اقدامات مهم را 100 یا 200 یا هر عدد دیگری گرفته و ضمناً ببیند چه تعداد از آنها واقعاً در صرفه و صلاح مُلک و ملت و باقی در جهت خلاف انجام شده و بعلاوه، احتمال انتخاب گزینه غلط را هم مشخص کند.  مثلاً این احتمال در روش شیر یا خط، ½ و در چهار گزینه ای ها ¾ و امثال آن میباشد.  احتمال کلی که شخص بدین ترتیب بدست میآورد چنانچه خیلی کوچک باشد معرف این است که شخصیت حقیقی یا حقوقی که سیاست های کلی را تبیین کرده عامدانه قصد دشمنی داشته است.  البته خواننده میتواند هر روش کمّی جایگزین را که درست میداند بکار برده و خود منصفانه قضاوت کند.  برخی را عقیده بر این است که هیچ دشمن خارجی هرگز نمیتوانسته است چنین به ریشه این آب و خاک طی این چند دهه زده باشد.  کاربست ریاضی فارغ از هرگونه احساساتی متأسفانه مؤید این گمان تلخ است.  آنان که خرابکاری ها را ناشی از وجود مسئولین بی کفایت و ضعف توانائی آنها میدانند، توجه ندارند که انتصاب و چیدمان همین افراد نیز آگاهانه و عامدانه انجام شده است!  در یک کلام، چنانچه شخصی عامی و نادان صرفاً با عمل شیر یا خط و بطور شانسی مبادرت به اخذ تصمیم در اجرای موارد مهم کشور میکرد، نتیجه کار و حال و روز کشور بمراتب درخشانتر و ثمربخش تر از وضع حاضر در میآمد!  

خلاصه آنکه، بالاخره این دشمن نابکار کیست؟  آیا صرفاً شخصیتی حقیقی و بدخواه است که با تجمیع قدرت در دستان خودش اراده ملی را سلب و افکار اهریمنی خود را به پیش میبرد؟  یا صرفاً مجموعه شیاطین کوچک درون اذهان ملت است که در قامت یکنفر، جمع و متبلور شده مصداق همان گفته شاعر است: که از ماست که بر ماست؟!

 

  • مرتضی قریب
۳۰
مهر

حاکم و فیلسوف

    از افلاطون نقل است که حاکم یک سرزمین باید فیلسوف باشد.  یا اگر بخواهند برای جایی حاکمی انتخاب کنند باید از فیلسوفان باشد.  بعبارت دیگر، یا حاکم باید فیلسوف باشد و یا فیلسوف باید حاکم شود.  این توصیه ایست کاملاً بجا زیرا اگر چنین میبود آرمانشهر افلاطون بسیار پیشتر از این به واقعیت میپیوست.  این میتوانست همان بهشت موعود باشد که عده ای آن را در ناکجاآباد جستجو کرده و میکنند.  اگر این خواسته افلاطون به واقعیت میپیوست، زمین بهترین مکان زندگی در گیتی میبود.  اما آیا واقعاً چنین چیزی ممکن است؟

    احتمالاً همه، دستکم در حرف، با نتیجه گیری بالا موافقند.  اما باید گفت گزاره فوق با یک اما و اگری همراه است که شاید از دید افلاطون پنهان مانده است.  خواسته آرمانی و شریف افلاطون محقق نخواهد شد مگر با نکته ای که در پی میآید همراه شود.  تبصره ای که باید به گزاره حکیم پیوست شود بدین شرح است: آرمان فوق در شرایطی محقق خواهد شد که تمام سرزمین ها بدان عمل کنند!

   بارها و بارها به تجربه دیده شده که اگر سرزمینی خوشبخت با حاکمیتی مردمی و قانون مدار، در محاصره سرزمین هائی با حاکمیت های خونریز و ستمگر باشد در اینصورت قانون مداری و خوشبختی آن چندان دوامی نخواهد یافت و توسط همسایگان وحشی بلعیده میشود.  مهربانی و نرم خویی در همسایگی کارگزارانِ ستیزه جو و فاقد مدنیت کارگر نیست و هر جزیره ای از مدنیت که در میان دریای توحش شکل گرفته باشد شانس چندانی برای بقا نخواهد داشت.  مگر اینکه در فرصتی که دارد خود را از نظر تدافعی چنان ارتقا دهد که غلبه همسایگانِ ستیزه جو بسادگی میسر نگردد.

   رویه عکس نیز همان نتایج را دارد.  اگر دنیا همگی کم و بیش حاکمیت هائی نظام مند و قانون مدار شده باشد بطوریکه هر سرزمینی با هر نوع رویه سیاسی که دارا باشد خود را مقید به نظاماتی بداند، صرفنظر از اینکه بطور آرمانی فیلسوف حاکم باشد یا نباشد، در این صورت وجود یک سرزمین و تنها یک سرزمین فاقد نظم و قانون که حاکمیتی ستیزه جو داشته باشد کافیست تا باقی سرزمین ها را دچار بحران سازد.  سرچشمه حاکمیت های ستیزه جو، یا ناشی از حس برتری جوئی و کسب قدرتِ بیشتر و انضمام سایر سرزمین هاست و یا ناشی از ایدئولوژی و اغلب زیر لوای ایدئولوژی است.

   پیشتر با ذکر مثالی از بازی فوتبال نشان دادیم که چگونه حاکمیتی یاغی میتواند بحرانی فراگیر ایجاد کرده و در کار خود موفق هم باشد.  اگر همه مقید به قوانین بازی باشند ولی یک تیم تمام قوانین را زیر پا گذاشته و به اعتراض ها وقعی ننهد، طبعاً این تیم حتی با کمترین آشنائی با بازی فوتبال قادر است قوی ترین تیم های حرفه ای را مغلوب سازد، بویژه اگر مربی آن دچار توهم قدرت ماوراءالطبیعه تیم خود شده باشد!

   پس اگر قرار باشد حالت تعادلی بر جهان مستولی باشد یا باید همه سرزمین ها متشابهاً در حالت تنش و آماده باش باشند تا از خود در صورت تهاجم همسایگان دفاع کرده و شاید در موقع مقتضی، خود نیز به دیگران حمله کنند.  یا باید به میثاق های بین المللی گردن نهاده و مقید به اصول شناخته شده ای باشند و در جهانی عاری از تنش در همزیستی مسالمت آمیز باشند.  طبعاً شق اول مستلزم حالت برانگیخته ای است که انرژی زیادی را برای دوام این حالت مطالبه میکند.  پیشتر نمونه هائی از این قسم حاکمیت های ستیزه جو ارائه شد که بمثابه هرمی اند که وارونه بر زمین مستقر است و بوروکراسی عظیمی باید مرتب در تب و تاب برای افراشته نگاهداشتن آن باشد.  شق دوم حالت طبیعی و کم هزینه است که عقل متعارف به همان تمایل دارد.  کما اینکه فرایند های طبیعی در دنیای بیجان همه از مسیری انجام میشود موسوم به "اصل اقل انرژی".  لذا پرسش برانگیز و بسیار شگفت آور است که چگونه گاهی انسان اشرف مخلوقات چنین به بیراهه میرود.

خلاصه آنکه، توهم قدرتِ لایتناهی حتی اگر در کوتاه مدت با نتایج درخشانی همراه باشد زود باشد که به شکست منتهی شود.  این توهمات معمولاً زائیده ذهن های ایدئولوژیک است که بارها و بارها به نتایج فاجعه بار ختم شده است.  امروزه با وجود ارتباطات ساده بین المللی در دنیای مدرن، باطل السحر چنین فجایعی میتواند "شورای ملل متحد" باشد. آنچه در بالا گذشت نکته مهمتری را هم بما یادآور میشود.  و آن اینکه افلاطون و سایر بزرگان اگر مطلبی گفته اند معلوم نیست کاربردی ابدی داشته باشد کما اینکه متوجه شدیم که حکومت آرمانی ایشان وقتی میسر است که فراگیر و سراسری باشد.

  • مرتضی قریب