فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نیرو» ثبت شده است

۰۸
مرداد

نیروها در طبیعت -3

    دیدیم که فکرِ جستجوگر، محور اصلی در کشف رمز و رازهاست.  با این تبصره که تفکر بتنهائی معلوم نیست به نتایج قابل اعتماد منجر شود.  مادام آزمایشات برنامه ریزی شده که با اسباب و ادوات فنی همراه است وجود نداشته باشد، توفیقی نمیتوان امید داشت.  لذا تفکر جستجوگر زمانی به کشف حقایق نائل میشود که معمولاً مستند به مشاهدات و آزمایشات باشد.  در غیر اینصورت باید محتاط بود زیرا معلوم نیست نتیجه کار درست از آب در آید.  البته گاه شهود بتنهائی ممکن است تصادفاً درست از آب درآید.  داستان دموکریتوس که قائل به وجود اتم بود از همین قسم است.  علت موفقیت او نیز بسیار ساده بود چه اینکه قضیه تقسیم پذیری ماده 2 حالت بیشتر نداشت یا تقسیم نامتناهی و یا جزء لایتجزا که او اختیار کرد. 

   از کهربای سحرآمیز باستان به نیروی برق در زمان حاضر رسیدیم.  ذهنیتی که حاکمیت دینی مروّج آن است ظاهراً رویگردانی از نوگرائی و دستآوردهای مادّی بوده مردم را به زندگی حداقلی تشویق میکند.  اما در همین بحبوحه کمبود برق، اگر برق این نهادهای مروّج "معنویات" برای مدتی قطع شود و تکلیف شود که خوبست برای مردمی که از شما تقلید میکنند نمونه باشید، داد و فریاد برآرند که مسلمانی نیست!  لذا وقتی شرایط عینی حاکم باشد نصایح و مواعظ فراموش شده یکسره باد هوا میشود. اگر فکر را هم نوعی نیروی معنوی تعبیر کنیم، دنیای امروز تقابل 2 نیروی خیر و شرّ است.  یکی نیروی تفکر آزاد و دیگری نیروی ایمان ایدئولوژیک.  اولی مانند آب سیال است و فورم پذیر و مستعد برای پذیرش هرگونه نقد و انتقاد.  دومی مانند یخ منجمد و غیر قابل انعطاف و فورم ناپذیر و چون مقدس است خود را مصون از اشتباه میداند.  اینگونه است که جامعه قطبی میشود و با سیطره ایمان سنتی بر جامعه، تفکر سازنده و ابتکار به حاشیه میرود.  چنین جامعه ای در تبلیغات و پروپاگاندا بسیار فعال و بی پروا اما در عمل و در لوازم زندگی دنباله رو و مقلد جوامع آزاد است.  قابل ذکر است که ممنوعیت تفکر آزاد، با خود تقلید را بهمراه میآورد چه اینکه ایمان ایدئولوژیک و تقلید کورکورانه هردو از یک سنخ اند.  عجیب تر اینکه ادیان در ابتدای خود علی الاصول محصول تفکری آزاد بوده، مدیون این شیوه تفکرند.  منتها بعدها ارباب دین برای بازار خود و حفظ سلطه آنرا بصورت ایمان خشک و لایتغیر درآورده تا مانع از هرگونه تجدید نظر شود.  هرگونه اصلاح واقعی، منوط به تجدید نظر در اساس، فارغ از خطوط قرمز است والا هدر رفت وقت و انرژیست.

   نیروی ایمان معمولاً تداعی کننده ایمان صادقانه و بدون حشو و زوائد مثل ایمان نزد داعش و القاعده و شاید طالبان باشد. ایمان ایدئولوژیک لزوماً ربطی به مبداء قدسی ندارد کما اینکه ایمان برخی مارکسیست ها نیز از سر صدق است.  اما آنچه عملاً در سرزمین ما بنام ایمان جریان داشته سلطه یک ایمان ریائی بوده که مکرر توسط حافظ و سعدی و دیگران نقد شده.  ایمان ریائی مهمترین مانع شکل گیری تفکر آزاد در این هزار و چندصد سال گذشته بوده و نگذاشته است حس ابتکار و نوآوری چه در عرصه زندگی مادّی و چه حتی زندگی معنوی شکل گیرد.  داشته های ما در این مدت، همه ناشی از حُسن تصادف بوده که جرقه هائی اینجا و آنجا درخشیده اما نَفَس سرد ایمان ریائی مانع از گرم شدن تنور تفکر آزاد و راه افتادن فرایند زنجیری آنطور که در اروپا شد شده است.  استعارهِ مغز جوانان در داستان ضحاک از همین قسم است.  منتها امروزه چیز جدیدی که در اینسوست و نام ایمان را یدک میکشد مقوله ایست بکلی متفاوت.  در ظاهر، همان افکار تبلیغ میشود اما در عمل متکی به زر و زور و همه آن مفاسد که قبلاً ذکر شد است.  ایمان جدید، ایمان به حفظ سلطه به هر قیمت ممکن است.  حتی به بهای نابودی یک کشور کهن و حتی به بهای نابودی سایر تمدن ها!  تحت سلطه این ایمان مجعول، نه تنها تفکر آزاد محکوم به مرگ است که مبادی منطق ارسطوئی هم به چالش کشیده شده جزء، بزرگتر یا مهمتر از کل میشود!  اینگونه میشود که اصحاب فکر یا در بند یا در تبعید و یا در گوشه ای خزیده میدان عمل به جغدها و زغن ها واگذار میشود.

خلاصه آنکه، در مقام مقایسه با نیروهای مادّی، فکر را هم بمناسبت تأثیری که دارد نوعی نیرو گرفتیم.  بنظر میرسد سرنوشت ما بیش از آنکه تابع نیروهای مادی باشد، گرفتار جدال در صحنه فکر بوده است.  جدال تفکر آزاد با تفکر ایمانی.  سرنوشت غمباری که ناشی از اسارت فکر است!  دیدیم که عبور از نگرش ارسطوئی نیرو به نگرش مستدل گالیله و نیوتون باعث چه تفاوت عظیمی در چهره دنیا شد.  نظراً میتوان امید داشت که عبور از نگرش ایمانی به نگرش تفکر آزاد به چه نتایج شگرفی در حوزه انسانی منجر شود.  بیش از هزار و چند صد سال سیطره نگرش ارسطوئی مانع پیشرفت علم بود.  آیا امیدی هست که از پس قرنها، سیطره ایمان ریائی شکسته شود و نیروی ذهن از قفس جهل مقدس آزاد گردد؟!

  • مرتضی قریب
۰۶
مرداد

نیروها در طبیعت -2

    در تبیین حرکت تیری که از کمان خارج شده، دیدیم که توجیه ارسطو چه بود.  شاید جوانان امروز به کم دانشی ارسطو بخندند اما بدانند که اساس کار وی درست بود و آن تفکرِ متعاقبِ پرسش درباره چیزی که میدید بود.  مهم نیست نتیجه چه باشد، مهم این است که او به عنصر اصلی شیوه تحقیق واقف بود.  آنچه را میدید، زیر پرسش میگرفت و سپس با تفکر درباره علل وجودی آن و بهره گیری از استدلال منطقی در صدد توجیه آن بر میآمد.  اما این شیوه چیزی را کم داشت.  قرنها طول کشید تا بالاخره گالیله حلقه مفقوده را پیدا کرد.  او با مشاهدات روش مند و بهره گیری از ابزارهای ساده توانست عنصر دوم را هم اضافه کرده تا از آن پس روش علمی با دو پایه تفکر و ادوات، شکلی روشن بخود بگیرد.  او نشان داد که مشاهده ساده کافی نیست بلکه باید آنرا برنامه ریزی کرد.  بعنوان نمونه، با کمک یک سطح شیبدار و اندازه گیری زمان، اصول اولیه حرکت را تبیین کرد.  متعاقب او، نیوتون با کمک ریاضی نه تنها قوانین حرکت را فورموله کرد بلکه مکانیک اجرام آسمانی را هم مدون ساخت.  پس از ایشان راه پیشرفت علم هموار گردید.

    با بازگشت به موضوع گرانش، هنوز بسیاری چیزها عجیب مینماید.  مثلاً کتابی که روی میز است چرا توسط گرانش بسمت مرکز زمین حرکت نمیکند؟  البته این اعجاب از دریچه چشم همان انگشت شمارهاست والا برای مردم کوچه و بازار امریست عادی و هیچ جای شگفتی ندارد.  میگویند سطح میز مانع میشود که کتاب فرو رود.  چرا؟ زیرا سطح میز نیروئی رو به بالا و در جهت عکس گرانش بر کتاب وارد میکند که نمیگذارد کتاب فرو افتد.  اما اگر این نیرو اندکی، و فقط اندکی، بیش از نیروی گرانش وارده باشد پرواز کتاب بسمت بالا را شاهد خواهیم بود!  جنس این نیروی جدید چیست؟ آیا تصادفی است که این نیرو دقیقاً با نیروی جاذبه زمین برابری کند؟  راه رفتن ما روی زمین، بازی فوتبال، خانه سازی، و تقریباً همه پدیده های روزمره از همین مقوله است.  امروز میدانیم که مسئول اصلی این پدیده نیروی الکتریکی است. 

   بارهای مثبت و منفی موجود در مواد دقیقاً با هم مساویند و لذا مادّه در حالت عادی بدون بار الکتریکی خالص است.  هنگامی که دو جسم بهم نزدیک میشوند از نظر الکتریکی نیروئی بهم وارد نمیسازند و ضمناً نیروی جاذبه بین آندو نیز آنقدر ضعیف است که عملاً هیچ واکنشی بین آن دو نیست.  مثلاً اگر توپی را بسمت دیوار پرتاب کنیم، تا پیش از برخورد، اتفاقی روی نمیدهد.  وقتی توپ به دیوار برخورد میکند بر آن فشار وارد میسازد.  این فشار ناشی از در جوارهم قرار گرفتن الکترونهای لایه خارجی توپ و الکترونهای لایه سطحی دیوار است.  نیروی دافعه بوجود آمده باعث پس زدن توپ شده و شاهدیم که توپ برمیگردد زیرا جرم دیوار آنقدر زیاد است که برجای خود می ایستد.  اما چرا این اتفاق برای کتاب رخ نداده و از سطح میز پرواز نمیکند؟  شاید وقتی کتاب را روی میز میاندازید، کتاب باندازه چند میکرون ناقابل داخل میز فرورود ولی بلافاصله واکنش میز با نیروی گرانش به تعادل رسیده عملاً چیزی را متوجه نمیشوید.  اگر گرانش را کنار بگذاریم، تقریباً همه پدیده هائی که در زندگی روزمره با آن سر و کار داریم از همین قماش است.

    ارسطو و سایر فلاسفه عهد باستان البته فکرشان به این ریزه کاری ها نرسید زیرا یگانه دریافت آنان از پدیده الکتریکی خاصیت کهربا بود که اتفاقاً نام الکترون نیز از آن اقتباس شده است.  درک جدید ما از نیروهای الکتریکی و مغناطیسی به همین دوره جدیدی که قبلاً گفتیم بازمیگردد.  اکنون میدانیم که این نیروها نیز مانند گرانش دوربردند و تصور رایج که هُل دادن گردونه در تماس نزدیک است فقط یک تقریب است!  اگر سنت اندیشه ورزی یونان باستان با آمدن مسیحیت دچار وقفه نمیشد، چه بسا نقطه آغاز دوره جدید بسی زودتر اتفاق میافتاد.  ایمان نیز نوعی فکر است منتها دشمن تفکر آزاد است.  تفکر آزاد به هر قسم از ایمان میدان میدهد ولی ایمان، از هر نوع، مانع شکل گیری اندیشه آزاد و بروز و نشر آن است.  پس بی جهت نیست که آغاز دوره جدید در اروپا مقارن شد با آزاد شدن اندیشه از سیطره ارباب دیانت.   برخلاف تصور عموم، شکوفائی منحصر به حوزه علم و فنآوری نیست که آزاد شدن اندیشه از اسارت ایمان، موجب اعتلای معنویات و اخلاق انسانی نیز شد. ارباب دیانت ضمن بهره وری از تمام دستآوردهای نو، کینه و دشمنی با نوگرائی را پایان ندادند.

خلاصه آنکه، اندیشه در اینسو هنوز در سیطره ایمان است با نتایج مشهودش. اما نه ایمانی عادی بلکه ایمانی متکی بر زر، زور، رانت، دروغ، ریا، پروپاگاند، جوّ ترور و وحشت، آدمکشی، فساد، حذف فیزیکی رقبای سیاسی حتی خودیها.  در نظام ایمانی، پاسخِ عقیدهِ غیر، زدن مشت محکم بر دهان متفکر و پرسشگر است؛ فقدان عقیده یعنی سلامتی و امنیت!

  • مرتضی قریب
۰۴
مرداد

نیروها در طبیعت -1

    درگیری ذهن بشر با مفهوم نیرو به قدمت حضور او روی زمین است.  از همان ابتدا "نیرو" برای او معنائی جادویی داشت.  با اینکه دانش امروزی ما راجع به نیرو و انواع آن نسبت به گذشته از زمین تا آسمان فرق کرده است، با این وجود، چیستی آن نزد اهل علم کماکان یک معماست.  نیوتون با نظریه انقلابی خود نیروی گرانش را با ارائه نظریه "میدان" حل و فصل کرده علت حرکت اجرام کیهانی را در حد افتادن یک سیب کاهش داد.  ناگهان آسمان با همه قداست به امری زمینی تقلیل یافت.  با اینکه اینشتین بدیلی هندسی را برای آن عرضه کرد، معهذا قانون عکس مجذور فاصله نیوتون همچنان پاسخگوی بسیاری از مسائل حرکت بوده و هست.  اما برای یک فکر فلسفی و کنجکاو همچنان این شگفتی برجاست که چگونه مادّه، فضا را دگرگون کرده میتواند از راه دور بر جسمی دیگر اثر گذار باشد!

    از حدود 400 سال پیش بدین سو بود که شیوه ای جدید موسوم به شیوه تحقیق علمی بصورت موفقیت آمیزی پدیده های مختلف طبیعی را به هم ربط داده و رمز گشائی ها سرعتی پرشتاب گرفته است.  بدین لحاظ، تاریخ بشر را به دو دوره متمایز میتوان تقسیم کرد.  یک دوره از طلوع بشر تا چند سده پیش، و یک دوره جدید از چند سده پیش تاکنون.  چه اتفاقی افتاده است که این تمایز عظیم بوجود آمده است؟  آیا مغز بشر بزرگتر شده؟  یا سلول های مغزی قوی تر گشته؟  یا بدن او قوی تر شده؟ یا حواس او چند برابر شده؟  یا اصلاً جهشی در ژن اروپائیان بوده؟ پاسخ هرچه باشد میتواند رهنمای ما برای حل معضل عجیبی باشد که ما را در اینسوی کره ارض مبتلا و اسیر کرده است.  گاهی به مطالب حاضر ایراد میگیرند که رنج بیهوده است زیرا مخاطب این مواعظ اندک اند.  آنها هم که میخوانند از سر تفنن است و گوش شنوائی نیست.  مهم شاید همان انگشت شماری باشند که نکات کلیدی را لابلای گفتار سرگردان این و آن کاویده دستمایه میکنند برای شروع یک تغییر ستُرگ.  مصدر کارهای بزرگ همان انگشت شمار کنجکاوانی هستند که تاریخ را میسازند.  فقط نام آنهاست که میماند.  از میلیونها آدمی که دوره نیوتون در جامعه او میزیستند چند نفر را میشناسیم؟!  مگر اثرگذارها چند نفر بودند؟ 

    اما این شیوه جدید چیست؟  اساس این شیوه، تفکر است یعنی بفکر فرو رفتن و غرق در اندیشه شدن.  البته از زمانهای قدیم اندیشه ورزی وجود داشته، چنانکه ارسطو خود نمونه کلاسیک فرد اندیشه ورز در دوران باستان است.  داستان زندگی حکمای باستان حکایت از آن دارد که چندان درگیر معیشت نبودند و بردگان با قبول زحمت معیشت، مجال کافی برای اندیشه ورزی آنان فراهم ساختند.  اولین معما در تاریخ فیزیک که ذهن اغلب فلاسفه باستان را بخود مشغول کرد همانا مسأله حرکت است. چه حرکات جاودانی مثل اجرام در آسمانِ ملکوتی و چه حرکات بر زمینِ دنیوی.  حس شهودی میگفت که برای هر حرکتی نیروئی باید در تماس با آن صرف شود.  ارسطو میدانست برای حرکت گردونه روی سطحی هموار باید آنرا هُل دهد، اما در تعجب بود که چگونه تیری که از کمان رها شده همچنان بدون آنکه نیروئی در تماس با آن باشد ادامه مسیر میدهد!  براستی همین امروز در جمع متفکرین ما مگر چند نفر داریم چنین باریک بین باشند؟!  باری، او به اشتباه تصور میکرد که شاید هوای پشت تیر آنرا به جلو هُل میدهد.  اما درباره اجرام آسمانی چاره ای نبود جز بمیان آوردن تصورات ماورایی و دخالت دادن فرشتگان و الهگان بعنوان نیروی راننده.  طبعاً امکانات زمانه بیش از این اجازه نمیداد.

    اما تفکر بتنهائی راه بجائی نبُرده و نمیبرد.  روش های مشاهده و تحقیق همراه آزمایش، بخش مکمل این شیوه بود که بعد از دوره گالیله رایج گردید.  نه مشاهده به تنهائی راه بجائی میبرد و نه تفکر مطلق!  ادوات و دستگاه های آزمایشگاهی کمکی برای دقت در مشاهدات و گسترش آن به ماوراء حوزه حواس است و ریاضیات و استدلال کمکی به جنبه تفکر.  اما رویکرد ما چیست؟  بزرگترین غفلت ما در اساس یعنی در "تفکر" است.  چه اینکه حاکمیت با تفکر آزاد و اندیشه ورزان مستقل بشدت برخورد کرده و بدرستی آنرا به زیان استمرار حاکمیت خود میداند.  در حقیقت، پیشینه این طرز تلقی بسیار کهن تر از دوره معاصر است.  این میان تکلیف دوره تجدد چه شد؟  در دوره ای که جامعه میخواست همرنگ باقی دنیا شود، تجهیزات و ادوات آزمایشگاهی به میدان آورده شد که ظواهر مادّی همیشه قابل خرید با پول است. آنچه قابل خریداری نیست و مغفول ماند "فکر"است!  حکومت ها چه با پول چه با قاچاق همواره رنگ و لعاب ظاهر را حفظ کرده به شهروندان سطح بالای تمدن را القا میکنند.  اما آنچه نظام های خودکامه تن بدان نمیدهند همانا آزادی "اندیشه" و نشر آن است!

خلاصه آنکه، با وجود امثال "ای بردار تو همه اندیشه ای ..." در ادبیات ما، معهذا اندیشه آزاد و مستقل هرگز پا نگرفته است.  ادامه دارد.

  • مرتضی قریب
۲۴
دی

مذهب عشق

  یکی از سؤالات امتحانی که اخیراً برای دانشجویان کارشناسی فیزیک برگزار شده بود درباره موضوع عشق در عرفان بود.  از آنها خواسته شده بود با توجه به دیدگاهی که در فیزیک دارند در مورد "عشق" چه فکر میکنند و اگر بخواهند با یکی از نیروهای طبیعت آنرا مقایسه کنند، انگشت را بکدام سو میگیرند.  در زیر، عین سؤال را می آوریم و از خواننده میخواهیم که او نیز کوشش کند پاسخ درست، یا دستکم آنچه بنظر درستتر میرسد را انتخاب کند.  علت طرح این مطلب آنست که با کمال تعجب، همه  30 نفر دانشجویان، جز 2 نفر، پاسخ اشتباه داده اند.  چه بسا آن دونفر هم که گزینه درست را انتخاب کرده اند بصورت شانسی جواب داده باشند.  اغلب در چنین مواردی گمان میرود که طرح سؤال اشکال داشته باشد چه در غیر اینصورت انتظار اینست که عده بیشتری گزینه درست را انتخاب کرده باشند.  اما در این مورد خاص ممکنست چنین نباشد و مشکل را نه در طرح سؤال بلکه در نوع آموزش های عمومی پیش از دانشگاه دانست.  لذا پیش از ارائه توضیح بیشتر، توصیه میکنیم که خواننده این سطور نیز گزینه مورد نظر خود را انتخاب کند.

- در عرفان، "عشق" محور بنیادی همه افعال است (همه ذرات عالم مست عشقند..:عطار).  از نظر یک فیزیکدان علاقمند به مسائل عرفانی، کدامیک از اثرات متقابله این جهان با عقیده مزبور سنخیت دارد؟

الف- نیروی کولونی

ب- نیروی مغناطیسی

ج- نیروی گرانش

د- نیروی هسته ای ضعیف.

توضیح بیشتر:

     اغلب دانشجویان آگاهی دارند که انواع و اقسام نیروهای طبیعی، یا اثرات متقابله، در جهان ما از 4 دسته زیر خارج نیست.  اینها عبارتند از : گرانش، الکترومغناطیس، هسته ای ضعیف، و هسته ای قوی.  نیروی الکترومغناطیس در واقع مجموع نیروهای الکتریکی (کولونی) و مغناطیسی (آهنربائی) است که در زندگی روزمره با آنها آشنائیم.  نیروی گرانش (جاذبه) را نیز همگان در زندگی احساس میکنند و بدون جاذبه زمین، همه چیز در آسمان پرواز کرده پراکنده میگشتند.  دو نیروی ضعیف و قوی هسته ای در زندگی روزمره بطور مستقیم ملموس نیست و مخصوص دنیای بینهایت کوچک هسته اتمهاست.  نیروی هسته ای ضعیف مسئول پدیده تابش بتا است.  یعنی یک نوترون که در هسته است، با پادرمیانی کوارک ها، تبدیل به پروتون میشود.  پروتون در هسته مزبور مانده ولی یک الکترون از هسته خارج میشود.  به آن اصطلاحاً تابش بتا گفته میشود.  البته یک آنتی نوترینو نیز خارج میشود که نامش را در بحث های پیشین برده بودیم.  علت ضعیف نامیدن این نیرو، در مقام مقایسه با هسته ای قوی و الکترومغناطیس است که شدت آن بطور نسبی از هردو ضعیفتر است.  و بالاخره نیروی هسته ای قوی، مسئول کنار هم ماندن و چسبیدن پروتونها و نوترونها در هسته در جوار یکدیگر است.  پروتونها با بار مثبتی که دارند بشدت یکدیگر را دفع میکنند (نیروی کولونی) و لذا نیروی اخیرالذکر باید بسیار بسیار قوی باشد تا مانع از هم گسیختگی هسته شود.  در عوض برد آن بسیار کوتاه است و از حدود هسته فراتر نمیرود.  از همین رو اثر آنرا در زندگی روزمره مشاهده نمیکنیم.  تنها اثر وجودی غیر مستقیم آنرا در نیروگاه های هسته ای میتوان سراغ گرفت.  

    در سؤال مطرح شده برای دانشجویان یادی از نیروی هسته ای قوی نکردیم و در گزینه ها درج نشد زیرا باعث گیجی بیشتر دانشجو میگردید.  از آنجا که این نیرو فقط جاذبه است میتوانست بالقوه جواب درست باشد اما برد بسیار کوتاهش آنرا بعنوان جوابی که انتظار داشتیم از دور خارج میکرد.  در عوض نیروی الکتریکی و مغناطیسی را جدا جدا آوردیم.  همانطور که گفتیم بارهای همنام یکدیگر را دفع میکنند و دافعه، آن چیزی نیست که از معنای عشق دستگیر میشود.  لفظ عشق، بویژه در عرفان، معنای وصل یا جاذبه را به ذهن متبادر میسازد.  دافعه، نوعی تنفر است و به هیچ وجه سنخیتی با عشق ندارد.  متشابهاً نیروی آهنربائی، چه مستقیماً آهنربای دائمی و چه سیم پیچ الکتریکی، دارای دوقطب متضاد شمال و جنوب است.  قطبین مخالف یکدیگر را جذب و قطبین همنام یکدیگر را دفع میکنند.  بنابراین نیروی مغناطیس نیز بطور خالص جاذبه نیست و نمیتواند نامزد مناسبی برای عشق که سرتاپا جاذبه است باشد.  نیروی هسته ای ضعیف نیز همانطور که گفته شد نمیتواند مشابهتی با جاذبه داشته باشد.  عشق دارای برد نامحدود است و لذا نیروی هسته ای قوی که اتفاقاً جاذبه خالص است نیز نمیتواند مشابهتی با آن داشته باشد و اگر در گزینه ها آمده بود قابل قبول نمیتوانست باشد.  لذا تنها گزینه ای که باقی میماند نیروی جاذبه گرانشی است که فقط از یک نوع است و ضمناً با برد نامحدود.  البته قصد ما فقط بیان مشابهت بوده و هیچ نتیجه گیری متافیزیکی بر آن جایز نیست.

    اما چرا اغلب دانشجویان گزینه "نیروی مغناطیسی" را انتخاب کردند؟  بنظر میرسد انتخاب های ما اغلب از آموزش های اجتماعی تأثیر میپذیرد.  در این مورد خاص، معمولاً افرادی که بنا به رفتار یا گفتار حالت کاریزماتیک داشته باشند بین مردم به داشتن نوعی جذبه مغناطیسی معروف میشوند.  یعنی "مغناطیس" خود بخود جاذبه و کشش را به ذهن مردم تداعی میکند.  گاهی هم در وضع خوابیدن مردم مطرح میشود که اگر در جهت خاصی بخوابیم عمر طولانی حاصل میشود در حالیکه پرخوری غذای قبل خواب اثری هزار بار بیشتر دارد!  باید حوزه فرهنگی و ادبی را با حوزه مسائل علمی و واقعی مخلوط و ممزوج نکرد.  بیشترین مشکلات جامعه ما ناشی از عدم توجه به فاصله گذاشتن بین این دو عرصه است.  در بحث فلسفه علمی نیز مکرر با مشکلاتی از این ناحیه روبرو هستیم که تحت تأثیر آنچه بیشتر جنبه ادبی یا شاعرانه دارد میخواهیم دنیای خود را تبیین و تعریف کرده نتایج علمی وعملی اخذ کنیم.  بعنوان نمونه میدانیم که وجود ما مرهون وجود خورشید و تابش پیوسته و مستمر آنست که اگر نباشد ادامه حیات میسر نیست.  لذا بنا بر یک عادت قدیمی، زمین را در مرکز وجود و خود را در کانون خلقت پنداشته و متوسل به فلسفه ای میشویم که جز دردسر برای خود و نسل های آتی هیچ ثمری ندارد.  از قبیل اینکه میگوئیم وجود خورشید و تابش آن در خدمت به حیات و بویژه حیات ما آدمیان بوده و هست و خواهد بود.  حال آنکه واقعیت معکوس است و آنچه امکان ظهور حیات را محتمل و میسر ساخته است، وجود خورشید و وجود سیاره ای در فاصله مناسب از آن و سپری شدن میلیاردها سال میباشد.  پروسه ای که  ظهور آن برای هر سامانه مشابه دیگری در کیهان محتمل است و مختص ما نیست.

    بیائید مطلب را از زاویه دیگری بنگریم.  فرض کنید ستاره خورشید شعور داشته باشد و قادر به گفتگو با زبان ما باشد.  از او بپرسیم دلیل اینهمه مهر و محبت سرکار عالی چیست؟  اینهمه نور و گرما که به رایگان بر ما ارزانی میداری برای چیست؟ میدانیم که از مقدار هنگفت انرژی ای که هر لحظه ساطع میکنی فقط کسری کوچکتر از 1 از میلیارد آن نصیب کره زمین ما میشود (خورشید و سهم آن در منظومه، 95/9/25).  یعنی تقریباً همه انرژی شما بیهوده راهی فضای لایتناهی میشود.  هیچ فایده ای هم برای آن متصور نیست کما اینکه نور اینهمه ستارگان عالم که بما میرسد سودی نمیرساند. اینهمه ولخرجی برای چیست؟  میدانید او چه جواب میدهد؟  میگوید: قصد واقعی من نور پراکنی نیست.  نه برای زمین حقیر تو و نه برای بزرگترین "مشتری" ام.  اصلاً کاری به آنچه روی زمین میگذرد نداشته و ندارم چه رسد پرورش آنچه حیات مینامید و گرم کردن بازار آدمیان.  انرژی ساطعه از من مطابق اصول طبیعی موسوم به "معادله پیوستگی" است و کاری به میل داشتن یا نداشتن من ندارد.  چه بسا ترجیح میدهم انرژی من در درون من محفوظ بماند.  آن چیزی که شما آنرا برکت از سوی من میدانید در واقع چیزی نیست جز آنچه من هدر رفت طبیعی مینامم.  انرژی در داخل حجم صورت میگیرد اما تلفات از سطح صورت میگیرد.  پس نسبت تلفات به تولید مثل نسبت سطح به حجم است که قهراً با عکس ابعاد متناسب است.  اتفاقاً بهمین دلیل شکل من کروی است تا این نسبت کمینه شود.  من آنقدر خوشبخت بوده ام که جرم و ابعاد بزرگی داشته و لذا هدر رفت انرژی من با آنکه بنظر شما عظیم جلوه میکند، نسبت به تولید داخلی ناچیز بوده و همین کارخانه مرا داغ و مستدام میدارد.  اینکه فلاسفه شما، مثل همیشه، چیزهائی را برای خود میبافند ربطی به خواست من ندارد بلکه صرفاً تخیلات خودشان است.  پس بروید بکار خود مشغول شده و با این اندک نشتی من روزگارتان  بکام باد و منبعد برای توجیهات خود چارچوبی منطقی تدارک بینید.

  • مرتضی قریب