فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
۳۱
تیر

تصمیمات خطیر

   وقتی کشورهای متعارف با بحرانی لاینحل در رأس نظام تصمیم گیری مواجه میشوند یا پارلمان منحل میشود و یا در بالاترین سطح قدرت، ریاست قوه مجریه استعفا داده جای خود را به نفع شخص تازه وارد دیگری خالی میکند.  این در حالیست که کسی او را مجبور نمیکند استعفا دهد معهذا چون سعادت کشور مطرح است کنار میرود.  چرا چنین میکند؟  میدانیم پای فشردن بر عقاید اصولی یک فضیلت است خواه عقاید، خوب باشد یا بد خواه مترقی باشد خواه ارتجاعی.  لذا مادام که رأس حکومت کماکان بر سریر قدرت باشد او نمیتواند از مواضع پیشین خود عقب نشینی کند که اگر بکند چگونه توضیح دهد سالها بر این مواضع اشتباه پای فشرده و کشور را به بحران کشانده است.  چه او اگر بخواهد کشور را از بحران خارج کند مجبور به اقداماتی کاملاً برخلاف مواضع و عقاید پیشین خود است.  بهمین دلیل او چاره ای ندارد جز آنکه استعفا دهد تا این اقدامات جدید را شخص دیگری که قبلاً سابقه چنان خط و نشان کشیدن هائی را نداشته باشد انجام دهد!  این یک امر کاملاً طبیعی و منطقی است زیرا هم آبروی رئیس فعلی حفظ میشود که از مواضع خود عدول نکرده و هم دست ریاست جدید باز است تا هرآنچه را به نفع مُلک و ملت میداند انجام داده کشور را از بحران نجات بخشد. 

   بنظر خیلی ساده میآید زیرا این کمترین کاریست که برای حل بحران میتوان انجام داد.  در حقیقت، این شیوه مدتهاست در کشورهای با نظام دموکراتیک رایج است.  ضمن اینکه با سرآمدن دوره زمامداری رأس 4 سال، کم یا بیش، با تعویض حاکمیت خود بخود راه برای هرگونه تغییرات باز میشود.  حتی در برخی نظام های دیکتاتوری دیده شده که وقتی دیکتاتور خود را آچمز ببیند صلاح را در واگذاری قدرت میبیند.  دیکتاتور اگر ملّی باشد چنین میکند والا برخی هم هستند که عقل متعارف نداشته و با لج بازی کودکانه کل کشور را به پرتگاه سقوط میکشانند.  عملاً چنین رفتاری در نظام های ایدئولوژیک دیده میشود. این را دیگر سوء مدیریت نمیگویند بلکه دشمنی آشکار با مُلک و ملت است.  یک دیکتاتور میتواند همچنان عقاید شخصی خود را داشته باشد ولی وقتی با مصلحت کشور در تضاد میافتد، کرسی قدرت را باید ترک کند.  او که کنار نمیرود دشمنی آشکار پیش گرفته است.  یک رهبر معنوی متوهمِ باورمند که پنداشته، یا چنین بر او القا کرده اند، که از آسمان فرو فرستاده شده از مواضع لایتغیر و عموماً اشتباه خویش نمیتواند کوتاه آید زیرا سالیان متمادی آنرا تجویز کرده.  هر زمان هم که پیش بینی هایش واژگونه از آب درآید فوراً برای رفع و رجوع توجیهات دیگری جعل کرده خود را همچنان معصوم و بری از خطا جلوه میدهد.  عجبا در پس زمینه این شکل انحرافی و حادّ از قدرت، "آسمان" پنهان شده!

    شوربختانه ایده رایج زمین و آسمان بدجوری ذهن توده ها را درگیر کرده و در عمیق ترین لایه های ذهن جاخوش کرده بدآموزی ها به بار آورده است.  شاید مطلب یا مطالبی سلسله وار در این باره باید نوشته شود تا بلکه یکبار برای همیشه واقعیت ها در این خصوص عرضه شده این قدسیت من درآوردی در جای طبیعی خودش نشانده شود و مستمسکی برای فریب مردم ساده دل نباشد.  علاقه به داستانها و اساطیر یک مطلب است و سوء استفاده برای فریب مردم موضوعی دیگر.  که اگر مردم دانش کافی میداشتند و یا نظام جهل اجازه میداد دانش در رسانه باصطلاح ملی نشر شود، آنگاه پی میبردند که آنچه را هنگام بالا بردن دستها بسوی آسمان از او مطالبه میکردند اتفاقاً همینجا زیر پای آنهاست!  در زمانی بقدمت تاریخ، بشر قدسیت را در دل آسمان مطالبه میکرد.  او زمین را محل کون و فساد دانسته ولی باشتباه برای آسمان ماهیتی الهی متصور بود که لایتغیر بودن از صفات الهی است.  در درازنای تاریخ، بشر در حسرت دست یازیدن بر ذره ای از عناصر آسمانی سوخته است و اگر بر شهاب سنگی دست یافته آنرا در مقدس ترین اماکن مستقر کرده غافل از آنکه آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد.  دانش به روشنی نشان داده که همین خاک بیمقدار زیر پای ما مرکب از جوش خوردن اتمهای ساده هیدروژن در کوره ستارگانِ در حال انفجار میلیادها سال پیش در اعماق آسمان بوده است.  بشر اگر چشم واقع بین میداشت آنرا سرمه چشم میساخت.  بی شک زمینِ خاکی، جمع مقدس ترین عناصر آسمانی است!  پس دستها را بسوی زمین بگیرید!

خلاصه آنکه، دروغ و جنایت، قاعده و راستی استثناست.  عبور از بحران سیاسی نیازمند تصمیمات خطیر در رأس حکومت است.  عبور از غفلت اجتماعی که سردمداران پایه های قدرت خویش را بر آن نهاده اند مستلزم تصمیمات خطیر در سطح آحاد جامعه است.  مگر معدود خیراندیشان از همان طایفه ای که خرافات قدیمه را رواج داده اند کمر همت بسته شجاعتی کرده حقایقی که مردم از دانشمندان پذیرا نیستند اقتباس کرده مجدد بر مردم عرضه دارند بلکه از زبان آنان پذیرفته شود.

  • مرتضی قریب
۲۸
تیر

حکومت مطلوب

    سرنامه بالا از عبارات رایج در تقریرات حکمای سقراطی عاریه گرفته شد که غایت آن همانا آرمانشهر افلاطونی بود.  گفتگوی این روزهای مردم، چه تصریحاً و چه تلویحاً، اغلب حول همین محور دور میزند و میپرسند بهترین نوع حکومت آتی چیست؟  موضوع مزبور نه تنها در مکالمات حکمای یونان بلکه در بین نخبگان ایران باستان نیز مطرح بوده است.  اگر نخواهیم خیلی دور برویم بد نیست بخشی از تقریرات نویسنده کتاب سیاحتنامه ابراهیم بیک را عیناً بیاوریم.  مطالب حول و حوش اوایل سلطنت مظفرالدین شاه است که کورسوی امیدی در دلها ایجاد شده بود.  مینویسد: اوائل شورش و آشوب فرانسه، حکیمِ با سیاست میرابو خطاب به ملت فرانسه کرده میگوید: " ای فرزندان فرانس بدانید و آگاه باشید که هر فردی از افراد بنی بشر که از کِتم عدم به دایره وجود قدم نهاده، لابد است به حکم عقل سلیم از نعمت حرّیت بر وجه اکمل بهره مند باشد؛ و حرّیت کامله بر دو قسمت است: یکی حرّیت روحانیه، دیگری حرّیت جسمانیه. حرّیت روحانیه ما را اولیای دیانت مسیحیه کاملاً از دستمان گرفته، عموم ما را در امور روحانیه عبد ذلیل و بنده مطیع اوامر خود کرده اند و ما را در این ماده هیچ گونه حق مداخله متصور نیست، چنانکه جسارت نداریم یک مسئله را مکرر از ایشان بپرسیم که فوراً چماق تکفیر را به گرده مان میزنندو داغ ارتداد بر جبین مان مینهند. در این صورت، در مواد روحانی باید بنده فرمانبردار اولیای دیانت و از نعمت آزادی محروم باشیم. حرّیت جسمانیه ما را هم فرمانفرمایان، یعنی ظالمان مستبدین، از دست ما گرفته، ما را در این پنج روزه حیات دنیویه بالکلیه محکوم احکام و فرامین خود شمرده، بر طبق مشهیات نفس سرکش خود بارکش انواع تحمیلات و تکلیفات شاقه خارج از حیز قدرت هر انسان نموده اند. در این ماده نیز عبد ذلیل و بی اختیار مطلق در نزد ظالمان مستبد بوده از نعمت حرّیت و آزادی بی بهره و محرومیم. ای فرزندان فرانسه و ای ابنای وطن عزیز و ای برادران فلکزده و پریشان روزگار! در این صورت تکلیف ما بیچارگان چیست و دستگیر ما کیست؟ آیا غیرت و حمیت شما رضا میدهد که ما در این حال بدبختی مانده، در این آتش جگرسوز که بیرون از حکم خداوندی و خارج از انصاف و انسانیت است بمانیم؟ هنوز که وقت باقیست باید چاره علاج خودمان را بکنیم و پرده غفلت را از دیده بصیرت بدریم و خود را به سعادت ابدی برسانیم! مطالبه ما حق است و این آزادی بسته به جنبش غیورانه و غیرت شماست".

    نویسنده کتاب که نظم بعدی ممالک فرنگ را دیده مینویسد: "در ممالک مغرب زمین، از ملت هرکس که قلمی دارد، از هر طبقه ای که هست، ولو که دیوانه باشد، هرگاه مقاله ای به لحاظ منافع ملیه نوشته به روزنامه بدهد فردای آن خواهی دید که تمامی عقلای قوم مقاله آن دیوانه را میخوانند. اگر حرف سودمندی دیدند بدان عمل میبندند وگرنه روی هم ترش نکرده چینی به ابرو نیاورده میگذرند. بالعکس هرگاه در مملکت ما عاقلی از این مقوله چیزی بگوید و یا نوشته در روی کاغذ به نظر عموم برساند، بسبب کوتاهی نظر و تنگی حوصله بیکباره صدا بلند میکنند که "بابا چنان چیزی در عالم نمیشود" آن قدر هوهو میکنند که آن عاقل دیوانه میشود. فرق میان ما و ملل مغرب زمین همین قدر است که به ایشان هرکس هرچه بگوید ولو که محال باشد تا آخر گوش داده پس از آن رأی خود را در آن باب بیان میکنند. ولی ما با همه محدودی خیال، در نیمه مطلب، از هر طرف ناسنجیده و نیندیشیده داد میزنیم که محال است! خصوصاً که گوینده چون من، از مال دنیا تهی دست باشد. و گذشته از اینها، هرگاه یکی را بخت مساعدت کند و سخن سودمند خود را از این همه عقبات صعب المرور بگذراند بجز از دو کلمه بی بهای آفرین! ثمری از آن به حال گوینده و ملت حاصل نخواهد شد. نمیدانم از آزادی افکار و قلم برای دولت و ملت چه ضرری حاصل تواند شد که زبان گویندگان را بسته و خامه نویسندگان شکسته اند؟"  نویسنده در ادامه، شرح مختصر دیدار خود از وطن را میدهد: "همه چیز هست، چیزی که نیست قانون است. نظم ندارد. از اینرو، وظیفه احدی از حاکم و محکوم، رعیت و صاحب منصب معلوم نیست، و بدین سبب مکتب ندارد، مالیات ندارد، رشوت دارد، استبداد دارد، اجحاف دارد، شهرها خراب مانده، صحراها لم یزرع مانده، آب ها گندیده، گدایان وزیر گشته، وزیران گدا شده، کار در دست غیراهلش افتاده، ..."

خلاصه آنکه، نظم و قانون در غرب ادامه منطقی همان "حکومت مطلوب" افلاطون است که به توسعه قوای روحی و جسمی تأکید فراوان داشته.  میگوید برای حکومت باید نخبه ها انتخاب شوند و نه مردمی که دائماً بدنبال ثروت اند بلکه حکام باید خردمند و خرسند به زندگی ساده باشند.  تعلیمات ابتدایی باید در کودکی صورت گیرد ولی نه با اجبار! اما آنچه او پیش بینی نمیکرد دشمنی آتی ارباب دیانت با زندگی توأم با خرد بود که تمدن را با وقفه ای هزار و چند صد ساله روبرو کرد.

  • مرتضی قریب
۲۶
تیر

مسبب خرابکاری ها کیست؟

    تعداد عرصه های کشور که در آن خرابی اتفاق افتاده تقریباً بیشمار است.  اما همه از یک اهمیت برخوردار نیست.  بزرگترین استادیوم ورزشی رها شده بحال خود را شاید بعدها هم بتوان بازسازی کرد ولی بسیاری از خرابی ها را بسادگی نتوان جبران کرد.  با رهاسازی آبهای ورودی به دریاچه ارومیه شاید بتوان به احیاء آن امیدی بست اما جمعیت زیاد کشور هرگز به سطح گذشته بر نخواهد گشت.  مهمترین عرصه های طبیعی یک کشور آب، خاک، و هوا هستند که بنیادی ترین داشته های یک کشور است.  بعلاوه منابع اقتصادی مثل معادن، صنعت، تجارت و امثالهم نیز عرصه های مهم دیگرند.  سایر موضوعات مثل مدیریت، سیاست، فرهنگ، و غیره نیز عرصه های بعدی هستند.  متاسفانه هیچ عرصه ای در این نزدیک نیم قرن از خرابکاری مصون نمانده و در هر زمینه ای چه مادّی و چه معنوی لطماتی جبران ناپذیر وارد آمده است.

   بعنوان نمونه، دریاچه های سوان در ارمنستان، وان در ترکیه، و ارومیه در ایران تقریباً در یک حوزه جغرافیائی قرار گرفته اند.  نگارنده شخصاً شادابی و پرآبی دوتای اولی را از نزدیک مشاهده کرده است.  اما سومی که از همه بزرگتر بوده تقریباً خشکیده و ریزگردها در حال تهدید نواحی اطرافند.  مقامات، خشکی این دریاچه و سایر دریاچه های داخلی کشور را بگردن تغییر اقلیم انداخته و خود را مبرا از هر مسئولیتی میدانند.  حال آنکه با توجه به یکی بودن اقلیم جغرافیائی هر سه دریاچه، هیچ علتی جز خرابکاری عامدانه نمیتواند دلیل مرگ دریاچه ارومیه باشد.  همین ریزگردها که برخاسته از تالاب های خشکیده است پایتخت و اغلب شهرها را درگیر کرده آینده ای تاریک را رقم زده است.  بگفته مقامات بهداشتی فعلاً سالی حدود 40,000 نفر در اثر آلودگی هوا میمیرند.  نظامی که کوچکترین اهمیتی برای جان مردم قائل نیست خود را تبرئه کرده میگوید تقصیر از خشکسالی، و یا شاید طبق معمول، از "دشمن" است!  واژه اخیر درست تفسیر شود صحیح است!

   اگر ساده انگارانه بپذیریم این خشک کردن دریاچه ها عامدانه نبوده، پس با هزاران خرابکاری در عرصه های دیگر چه باید کرد؟  آیا حوادثی که در بنادر رخ داده فقط سهل انگاری بوده؟ یا نابودی جنگلها و مراتع چه با قطع درختان چه با ایجاد آتشسوزی، سهوی بوده؟ سد سازی های نابجا چطور؟ دارو و درمان چطور؟ اختلاس های نجومی در بانک ها و مؤسسات دولتی ناشی از اقلیم بوده؟ یا از همه وخیم تر و وحشتناک تر، سیاست اشتباه افزایش جمعیتی ناخوانا با اقلیم طبیعی کشور آن نیز سهوی بوده؟ موضوعی که ورشکستگی منابع آبی کشور و تخریب محیط زیست نیز یکی از تبعات شوم آن بشمار میرود.  مسأله فقط به بلاهت محدود نمیشود چه اگر رشته امور در دست فردی عامی میبود، تصمیمات بر اساس شیر یا خط به نتایجی بمراتب بهتر می انجامید!  شاید نیمی از از این هزاران فجایع اتفاق نمی افتاد.  فرد بیسوادی که با 100 سوأل تستی کنکور روبرو شده باشد دستکم بطور شانسی تعدادی را پاسخ صحیح میدهد.  اما او که همه 100 سوأل را غلط پاسخ میدهد مطمئن باشید که پاسخ های صحیح را میداند ولی عامدانه گزینه های غلط را انتخاب کرده است!  راستی چرا؟

   بنابراین لازم نیست در جستجوی مسبب این همه خرابکاری به هوش مصنوعی و امثال آن مراجعه کرد.  علم آمار به روشنی ثابت میکند که خرابکاری ها عامدانه است زیرا احتمال اشتباه سهوی در اجرای غلط این همه موضوعات متفرقه و مستقل از یکدیگر چیزی نزدیک صفر است.  مسبب آن کیست؟  سرنخ اصلی منطقاً باید از یک جا و یک منشاء سرچشمه گرفته باشد چه اگر جز این باشد افراد یا منابع متعدد میتوانند تعارض آرا داشته و لذا اجرای برخی طرح ها شانسی صواب از آب درآید.  و نکته مهمتر اینکه چنین وضعی فقط در یک نظام کاملاً استبدادی میسر است که مستبدی مطلق العنان سر رشته تمام کارها را در نظامی تمامیت خواه در دست داشته باشد.  بویژه اگر شیخ و شحنه ای که در نظام سنتی توأماً وجود داشته بخواهد در وجودی واحد متجلی شود تأثیر آن صد چندان است. ممکنست این نتیجه گیری را رد کرده بگویند نظامی که مرتب از "ملت" دم میزند و برایش بهترین آرزوها را دارد بعید است چنین کند.  این نیز با واقعیات منطبق نیست زیرا نظامی که ادعاها کرده ولی خلاف آنها رفتار کرده، براحتی دروغ میگوید کما اینکه در تشویق افزایش جمعیت اظهار ناراحتی کرده که ترکیب جامعه رو به پیری میرود حال آنکه همزمان خودش باعث فرار خیل جوانان تحصیل کرده به خارج است.

خلاصه آنکه، آمار فارغ از هرگونه سوگیری نشان از عمدی بودن رویکرد غلط حاکمیت در اداره کشور دارد. از سوی دیگر شواهد همه حاکی از دشمنی آشکار نظام با مُلک و ملت است که هرجا که توانسته آنرا به روشنی نشان داده.  طبعاً مسبب تصمیمات مهم در یک حاکمیت استبدادی به یک نفر بر میگردد.  پرسشی که بی جواب مانده اینکه اینهمه دشمنی برای چه؟

  • مرتضی قریب
۱۱
تیر

سرچشمه آموزه های نادرست

    شگفت آور و باورنکردنیست که در نظامی دینی که دروغگوئی شرعاً مترادف است با دشمنی با خدا (محاربه)، سردمداران آن چگونه براحتی و بدون کوچکترین دغدغه دروغ میگویند!  و عجیب تر اینکه کسی هم آنرا به رویشان نیاورده گوشزد نمیکند!  زیرا گوشزد کننده میداند که خود متهم به محاربه با خدا شده عاقبت بدی خواهد یافت!  پس بطور طبیعی جامعه نیز مجبور است بپذیرد که قاعده همین است و باید با نظم جعلی نظام هماهنگ شود.  این پارادوکس چگونه قابل تفسیر است؟  تنها توجیه منطقی این است که در چنین نظام هائی دین جز ابزاری بیش نیست.  ابزار برای چه؟  برای اجرای منویات یک سیستم تئوکراتیک استبدادی ولی در پوشش دین.  هر توجیه دیگری جز این، جز زیرپا گذاشتن منطق نیست.  البته با بمیان آوردن عبارت "مصلحت" سعی کرده و میکنند که پارادوکس مزبور را بیراه نشان دهند.  که این نیز کمکی نمیکند چه اگر چنین باشد دیگر سنگ روی سنگ بند نخواهد شد و کل اصول دین شایستگی اصل بودن را از دست داده بنام مصلحت، دیگر اصلی وجود نخواهد داشت.  مثل آن است بگوئیم اگر مصلحت ایجاب کند، دو خط موازی در هندسه اقلیدسی یکدیگر را قطع میکنند!   لذا اگر عقل و منطق در کار باشد همین یک نمونه کافیست تا تکلیف روشن شود.

    اما اینکه سرچشمه همه نابسامانی ها به "ایدئولوژی" منتسب شد منظور مخالفت مطلق با ایدئولوژی نبوده و نیست.  مادام که ایدئولوژی در حوزه شخصی و یا در بحث های فلسفی باشد خیلی هم شیرین و بسا تسلی بخش است.  منتها اشکال کار آنجاست که اگر مقوله مزبور به حوزه عمومی در حاکمیت و سیاست کشیده شود خطرناک است.  چه خطری؟  این خطر که ایدئولوژی بسادگی میتواند محملی شود برای سوءاستفاده در پیشبرد مقاصد نظام های تمامیت خواه که نتایج عملی آن امروزه بروشنی دیده میشود.  در داستان رمزارز "دکتر روژا" دیده شد که برخلاف وعده و وعید های مادّی، وعده های ایدئولوژیک دینی موکول به ابدیت و موعد تحویل جایزه در لازمان و لامکان است.  لذا با تحریک احساسات دینی بویژه اگر با طمع همراه گردد، میتوان فرد را متقاعد کرد با طیب خاطر نقد خود را در ازای وعده موهوم تقدیم کلاهبرداران کند.

    شگفتی دیگر ریاکاری بی حد و مرز نظام در همه امور جاریست.  بطوریکه امروز وقتی قافیه تنگ شده میبینیم که در عین دشمنی با ایران و نمادهای ملی، ناگهان در تبلیغات نظام "امت" موقتاً جای خود را به "ملت" داده است.  ناگهان ملت عزیز شده برای آن نوحه سرایی میکنند.  اکنون که کار سخت شده به هویت ایرانی میآویزند بلکه خود را طرفدار ملت وانمود سازند.  در یک کلام، این دو عنصر دروغ و ریا چیزی جز میوه تلخ شجره خبیثه در حاکمیت نیست! ابوشکور گفته: درختی که تلخش بُوَد گوهرا/ اگر چرب و شیرین دهی مرورا/ همان میوه تلخت آرد پدید/ ازو چرب و شیرین نخواهی مزید.

   وضع حال کشور دستکمی از اوضاع قاجار، بلکه بدتر از آن، ندارد.  یک جوان پاک طینت بنام ابراهیم بیک پس از سالها دوری از وطن با دیدن اوضاع اواخر دوره ناصری در سیاحتنامه خود چنین مینویسد: " .. در این مملکت چه خبر است، هرج و مرج تا چه پایه بالا رفته، حقوق ملت تا چه درجه پایمال است، غفلت و عدم اقتدار حکومت به کجا رسیده، علمای امت که حافظان شریعتند از جاده استقامت تا چه مسافت دور افتاده اند.  .. همه کس اوضاع را هر روز میبینند و بدان وضع الفت گرفته اند و در انظار هم بس که آفتابی است دیگر اهمیتی ندارد.   در هر مورد لفظ منحوس (به من چه) گفته میگذرند.  یا میگویند (ای بابا دنیا پنج روز است باید فکر آخرت نمود) از عقلایشان هم بپرسی میگویند (فردا را کسی ندیده است)". در جای دیگری میگوید: " امثال همین سخنان است که کشور بزرگی را خراب کرد و یک ملت قدیم و قویم را از پای در انداخت، مردم را از تحصیل معاش باز داشت و جهل را در مملکت مطلق العنان نمود!".   چاره را در بازگشت به خود میداند و اینکه آنقدر باید گفت تا مردم بتدریج به ترک ناملایمات اقدام نمایند که: " حالا وقت آنست شعرا و سخن سنجان ملت، که تاکنون عمرشان را به تمدیح و توصیف جبابره صرف مینمودند، دیگر از حب وطن و آیین وطن پرستی چامه ها سرایند و چکامه ها آرایند.  چنانکه مدتی برای مصایب گریه میکردیم یک چندی نیز مرثیه وطن بخوانیم و بدان گریه کنیم، چه در صورتی که وطن نباشد به اجرای هیچ آیینی ما را رخصت نمیدهند (یعنی اول وطن!).  چنانکه سالها از وطن پرستان مذمت گفته اند، یک چندی نیز کردار خائنان را به نظم و نثر نکوهش کنند. چندین سال است که برای خلاصی خودمان از آتش دوزخ به تضرع و زاری دعا میکنیم. چندی هم برای رهایی خودمان از ظلم و جور و نیل به عدل و انصاف دعا نمائیم...".

خلاصه آنکه، باید تاریخ گذشته را هرچه بیشتر خواند تا سرچشمه آموزه های نادرست را به وضوح هرچه بیشتر دریابیم.

  • مرتضی قریب
۰۷
تیر

چرا راه بازگشت از ایدئولوژی تنگ است؟

    در مطالب پیشین، بویژه مطلب قبلی، دیدیم که چگونه و با چه سهولت میتوان مردم را فریب داد.  این سهولت بستگی دارد باینکه فریبکار چقدر چرب دست باشد و نیز مخاطبان چقدر سطحی و آماده پذیرش هر گفته ای باشند.  با اینکه قاعده کلی نیست اما در جوامعی با سطح بالای سواد عمومی فریبکاری مشکل تر میشود.  داستان "دکتر روژا" به روشنی نشان داد که مردمی که در زمینه ای خاص سرمایه گذاری کرده باشند چگونه میتوانند تبدیل به هواداران متعصبی شوند که چشم و گوش را روی همه حقایقی که بنفعشان هم هست میبندند! اما اکنون منظور ما فریب در سطح ملت هاست که بسی فاجعه بارتر است.  نمونه حاضر را از پایان غم انگیز آلمان نازی و آنچه در خلال دادگاه نورنبرگ بر سران نازی گذشت میآوریم.

    گفته های هرمان گورینگ از آن میان آموزنده تر است.  در گفتگو با یکی از خبرنگاران که از چرائی جنگ از او پرسیده بود چنین گفت: "مردم هیچکدام جنگ نمیخواهند.  چرا فلان مزرعه دار باید جان خود را در جنگ بخطر بیاندازد، در حالی که بهترین گزینه او طبعاً اینست که همچنان در مزرعه خود مشغول باشد.  بنابراین مردم عادی جنگ نمیخواهند.  نه مردم اینجا در آلمان و نه مردم روسیه، و نه انگلیس و نه آمریکا هیچکدام طالب جنگ نیستند.  فرقی هم نمیکند که سیستم آنها فاشیستی یا دیکتاتوریِ کمونیستی و یا دموکراسی پارلمانی باشد".  به او خاطر نشان میکنند که در ایالات متحده فقط کنگره هست که میتواند اعلان جنگ کند!  در جواب میگوید: " بازهم فرقی نمیکند، بطور علنی یا غیر علنی مردم را همیشه میتوان به خواست رهبران آورد.  این کاریست بسیار آسان، فقط کافیست به آنها بگوئید دشمن حمله کرده و باید صلح طلبان را محکوم کنید که میهن پرست نیستند و بهوش باشید که کشور در خطر است.  هر کشوری به همین صورت عمل میکند".

  عبارات ایشان بچشم ما بسیار آشناست.  نزدیک نیم قرن است که واژه "دشمن" از زبان حاکمیت نمیافتد و جزء لایتجزای تبلیغات نظام است.  گو اینکه آن تأثیر اولیه را ندارد.  واقعاً کار دشمن چیست؟ کشتن مردم بیگناه؟ منصفانه باید پرسید تعداد کشته های دشمن خارجی بیشتر بوده یا دشمن داخلی؟  در آلمان نازی وزیر تبلیغات معتقد بود دروغ هرچه بزرگتر باشد باورپذیرتر است.  این نیز بگوش ما با دروغ های شاخدار آشناست بطوریکه شکست را پیروزی قلمداد کرده بهم تبریک میگویند!  میگویند در یکی از جنگها، نادرشاه بطور مقطعی از عثمانی شکست میخورد.  به منشی دستور میدهد طی نامه از ایالات نیروی کمکی بخواهد.  منشی ضمن درج خواسته او مینویسد چشم زخم کوچکی به سپاه نادر وارد شده است.  که فوراً نادر به او میگوید مردک چرا دروغ میگویی؟ ما شکست خوردیم.  اتفاقاً این روحیه صداقت باعث شد اندکی بعد پیروز شود.  دروغ و ریا هرجا و هر زمان موجب شکست و نکبت است.  بویژه با بودن ایدئولوژی دینی در حاکمیت حقایق بنفع خودش قلب میشود.  در چنین نظام هائی اخلاق کمرنگ میشود زیرا مردم به رفتار سردمداران نگاه میکنند.  شهادت فیض است اما برای دیگران!  ملی گرائی کفر است مگر آنجا که مصلحت ایجاب کند.  جوانگرائی در امور اجرائی مستحسن است مگر منظور از جوانی از سن 80 به بالا باشد!  مینویسند نود درصد مردم موافق ساخت بمب اتمی هستند!  اگر چنین است چرا آنرا رسماً به آرای عمومی نمیگذارند؟  همان رفراندومی که برای حل مشکل سایر کشورها توصیه میکنند!

    همانطور که حدس میزنید سر منشاء همه این نابسامانی ها به ایدئولوژی مربوط میشود که بارها درباره آن بحث مبسوط شده است.  ایدئولوژی به تنهائی زیان خود را داراست که با عقلانیت در ستیز است.  ولی اینبار ورود آن به حاکمیت و یکی شدن شیخ و شحنه هرآنچه هم دشمن خارجی نمیتوانست صدمه زند این معجون یگانه توانست.  این سیستم خود بتنهائی باندازه یکصد دشمن خارجی مؤثر بوده که یکتنه توانست به محیط زیست، به آبهای زیر زمینی، به دریاچه ها و تالاب ها و حتی دو قلمرو آبی بزرگ شمال و جنوب و آبزیان آن و هدر دادن حوزه های گاز طبیعی و فرسوده کردن چاه های نفت و نابودی اقتصاد ملی و فرار سرمایه های انسانی کارآمد و خلاصه هر آنچه از دستش ساخته بود زیان وارد کرد.  برای توجیه شکست های خود، افراد کوچه و خیابان را به اتهام جاسوسی بازداشت میکند حال آنکه مخبرین اصلی در رأس هستند.  چرا که در نظام ایدئولوژیک ظاهر فرد و تظاهر به وفاداری اصل است و نه تخصص و حقیقت او.  لذا هر عامل نفوذی براحتی با زبان و ظاهری که مقبول نظام باشد وارد شده فعال مایشاء میشود.

خلاصه آنکه، مادام که ایدئولوژی مبنای حاکمیت سیاسی باشد، امیدی به رستگاری نخواهد بود.  خاورمیانه  زمانی آزاد میشود که حجاب ایدئولوژی از سرش برداشته شود.  ابتدا از سر حاکمیت سیاسی و سپس بتدریج با روشنگری، از اذهان فریب خورده مردم پاک شود!  اولی نسبتاً ساده ولی دومی دارای مسیری تنگ و طولانی است.  دوای تلخ آن "آگاهی" است.

  • مرتضی قریب
۲۹
خرداد

روژا ایگناتووا و میراث او

    شرح کامل داستان این خانم، گاهی موسوم به "ملکه کریپتو" و گاهی بنام "دکتر روژا"، را میتوانید در منابع عمومی دنبال کنید که بسیار آموزنده است.  البته از این نوع اعجوبه ها بیشمارند منتها ما برای نتیجه گیری خاص در راستای تبعات فاجعه بار "ایدئولوژی" به مثال ایشان اکتفا کرده ایم.  ایشان در سالهای حدود 2016 که رونق ارزهای دیجیتالی بود و بیت کوین بسرعت در حال افزایش قیمت بود از تشنگی بازار، فکر بکری بسرش زد و رمزارز جعلی onecoin را در رقابت با بیت کوین وارد بازار کرد.  او از بزرگترین نقطه ضعف مردم یعنی یکشبه و بدون دردسر پولدار شدن بیشترین حُسن استفاده را کرد.  اما آنچه او ادعا میکرد اصالتی که رمزارزها باید دارا باشند را فاقد بود.  اتفاقاً برخی حرفه ای ها بدین موضوع توجه داشتند و هشدارهائی به خریداران میدادند.  نکته ظریف داستان همینجاست که چگونه چیزی را که وجود ندارد میتوان در ذهن دیگران القاء کرد که وجود دارد و حتی آنان را به طرفداران شوریده ای تبدیل کرد که حاضر باشند جان در راه مراد خود فدا دهند!  رمز کار در ایراد سخنرانی های شورانگیز این خانم بود که با تکیه بر تحصیلات عالیه در آکسفورد و شخصیت کاریزماتیک و دورنمای زیبائی که برای مخاطبین به تصویر میکشید توانست میلیونها نفر از مخاطبانش را مجاب کند که روی این رمزارز تقلبی سرمایه گذاری کنند.  اما خوب که کارش گرفت و توانست با فریب 3 میلیون نفر حدود 19 میلیارد دلار به جیب زند ناگهان در اواخر 2017 بکلی ناپدید شد.  جالب اینکه علیرغم همه افشاگری هائی که خبرگان این حرفه در رسانه ها انجام دادند، سرمایه گذاران فریب خورده که محو تماشای صحبت های او در کنفرانس ها و تبلیغات مجلات و خبرنامه ها شده بودند اصلاً گوش نمیدادند.  هواداران افراطی او حتی بجای اینکه خود تحقیق کنند در عوض علیه افشاکنندگان به دادگاه شکایت کردند!  واقعاً چه میشود انسان بدین درجه از کری و کوری میرسد؟!

    بخشی از برگ برنده این خانم شناخت خوب او از روان شناسی و از نقاط ضعف مردم و البته استفاده عملی از این شناخت بود.  اما بخش دیگر سرشت ما انسان هاست که به سادگی فریب میخوریم.  نفرمائید من یکی فریب نمیخورم! موقعیت که پیش آید همه ما از صدر تا ذیل در معرض فریب خوردن هستیم.  بحث حاضر نیز در رابطه با همین بخش دوم است چه در هر حال اینجا و آنجا شیادانی در کمین اند که بر ماست مواظب خود باشیم.  مادّه اولیه برای فریب خوردن "طمع" است که در همه کم و بیش موجود است.  حال این طمع ممکن است درباره ثروت و مال دنیا باشد که اغلب چنین است.  یا این طمع ممکن است برای "سرای باقی" و همآغوشی با حور و پری باشد که در جوامع دینی چنین است.  اما آنچه در هردو مورد مشترک است اینکه شخص فریبکار "رؤیا" میفروشد و فریب خوردگان هم با رضای کامل میخرند!  مثلاً آنچه باعث موفقیت این خانم شد تبلیغات گسترده حول ارزش گرا بودن و آینده دار بودن وان کوین بود.  رویه ایشان برمبنای شرکت های هرمی بود که افراد، گروه های نزدیک به خود را جذب و مجاب به ورود به بازی میکنند تاعده هرچه بیشتری را با خود وارد کنند.  با این روش، اعتبار خریداران قدیمی در ساختار هرمی بالاتر میرفت.  آنچه خریداران را دلگرم میکرد وعده های اغراق آمیزی از درآمدهای بالا بود و بعلاوه ورود خریداران جدید و سرشناس آنها را امیدوارتر میکرد. 

    دو کاربرد مختلف از دو نوع طمع در بالا ذکر شد یکی "دنیوی" و دیگری "اُخروی" که هریک بتنهائی جذاب است تا قربانیان بیشماری را جذب کند.  با اینکه طمع فصل مشترک اغلب کلاهبرداری هاست اما تفاوتی در این دو مورد وجود دارد.  کلاهبرداری مالی بالاخره بزودی افشا میشود زیرا فریب خوردگانی که بیصبرانه منتظر دریافت سود هستند با افتادن پرده به پایان ماجرا میرسند.  اما در کلاهبرداری ایدئولوژیک دریافت پاداش موکول به قیامت است و لذا فریب خوردگان این اندازه خوش شانس نیستند که در حیات خود پی به فریب خوردگی خود برند.  در داستان خانم مزبور، فریب خوردگان حتی پس از ناپدید شدن این خانم و محکومیت قانونی وی تا مدتها حقیقت را باور نمیکردند و بعبارتی شاید میترسیدند باور کنند.  این ما را یاد گفته مشهور برتراندراسل میاندازد که از او پرسیده بودند چرا یک متعصب از شک در عقاید خود میترسد؟ راسل گفت: شاید او با خود فکر میکند که چگونه به تاول های کف پایم بگویم تمام راه را اشتباه آمده ام! 

خلاصه آنکه، میبینیم عناصر مهم در کلاهبرداری "دنیوی" چقدر با نوع "اُخروی" آن برای ما آشناست.  فروش "رؤیا"، "تبلیغات"، "تحویل به آینده دور"، "تحریک طمع"، "وجود شخصیت کاریزماتیک"،.. .  براستی اگر روزی اهریمن بخواهد بر جامعه دینی حاکم شود چه میکند؟  با شاخ و دُم ظاهر میشود؟ یا همچون خطیبی زبردست با هیئتی مقدس ظاهر شده از همه عناصر فوق بیشترین بهره را خواهد گرفت؟  آیا کلاهبرداری اُخروی نیز فرجامی دارد یا موکول است بروز واقعه؟

  • مرتضی قریب
۲۲
خرداد

ایدئولوژی و مصداق ها

   وقتی شرح و تفصیل موضوعات با مصداق همراه باشد به درک بهتری از موضوع میانجامد.  ارائه مثال از آنچه در دور و بر ما میگذرد راه مناسبی است.  میگویند مردم نسبت به حفظ اماکن تاریخی بی توجه اند و بسا خود عامل اصلی برای تخریب این ابنیه هستند.  نمونه آن قلعه دختر کرمان کهن ترین قلعه تاریخی پیش از اسلام ایران که حریم آن به دپوی ضایعات و عرصه هم به تکیه مذهبی تبدیل شده است!  دشمنی با آثار باقیمانده پیش از اسلام بسیار شدید است توگوئی قانونی نانوشته برای محو این آثار وجود دارد.  در این راستا حتی به مساجد قدیمی نیز رحم نکرده و کاشی های ارزشمند را بقصد فروش از بدنه کنده و برده اند.  با بی توجهی دولت های گذشته و حال طبعاً بعد مدتی جز خشت و گل چیزی باقی نمیماند.  همین روحیه نسبت به محیط زیست نیز وجود دارد و بنظر میرسد مردم در تخریب آن مقصرند.  حتی حیات وحش در امان نبوده و چند روز پیش به گناه حفاظت از محیط زیست، محیط بان زحمتکش دیگری علاوه بر آن 150 نفر قبلی که طی 47 سال گذشته هدف تیر صیادانِ پشتگرم به نظام قرار گرفته بودند کشته شد.  آیا در اینها و بسیاری نابسامانی های مشابه واقعاً مردم مقصرند؟   خیر!  بنظر میرسد مقصر اصلی و موتور محرکه پشت اکثر این دشمنی ها "ایدئولوژی" باشد! 

    این ایدئولوژی است که باعث این سطح از خشونت نسبت به حیوانات بیگناه بویژه این روزها نسبت به سگ شده است.  گویا حکمی آسمانی وجود دارد که میگوید در سطح زمین بگردید و از چرنده و پرنده هرچه را خواستید بکشید حتی برای لذت.  این ایدئولوژی است که باعث قتل های باصطلاح ناموسی شده زن ستیزی را رواج داده است.  راستی چه شده که تیم ملی کشور بجای کسب آبرو در صحنه بین المللی باعث رسوائی و سرافکندگی شود.  این سیاهه همچنان ادامه دارد.

    پشت همه این نابسامانی ها آموزشِ ایدئولوژی حاکم وجود دارد.   آموزش هائی که که از بدو تولد روح و روان فرد فرد جامعه را هدف گرفته است.  مقصر اصلی این رسوائی ورزشی، ایدئولوژی حاکم است که از بدو کودکی نگاه انحرافی به زن را تعلیم داده است.  زن بی حجاب را شکار آماده و شرعی برای خود قلمداد کنند.  لذا به محض ورود به مقصد اولین بانوئی را که در هتل دیدند شکار حلال یافتند.  آموزش هائی که هر خلافی در دیار کفر را مباح میداند!  اما نمیدانند در دیار کفر قانون حاکم است و تجاوز جرم محسوب میشود حتی به زنان آنچنانی.  اگر دو نفر معصومانه حشر و نشر داشته باشند ندید حکم به فساد میدهند.  اما اگر دستگاه دیانت واسطه امر باشد صد بدتر از آنهم مباح و بلکه ثواب دنیا و آخرت دارد!  خانه های معروف به عفاف اگر در گذشته فساد بود برای این بود که زیر نظر حضرات نبود، مهم اینست که از طریق ما و با مجوز آسمان صورت گیرد!  رابطه آزاد دو انسان هرقدر هم شرافتمندانه باشد از نظر ایشان باعث وهن است فقط بخاطر آنکه ارباب دیانت تجویز نکرده اند.  خود بخود کلمه "آزادی" را مترادف ولنگاری تعریف کرده اند و لذا انسان آزادِ شرافتمند جائی در این عرصه ندارد.  و این معنا را عمیقاً وارد فرهنگ مردم کرده اند.  بطوریکه سگ آزاد در طبیعت را سگ ولگرد مینامند.  و این معنی را تسری داده هر مقوله آزادی را با عبارات حقیرانه مترادف ساخته اند.  عوارض این بدآموزیها مانند حوادثی است که در خیابان برای دختران و بانوان بوجود آورده و آخرین مورد آن جسدش اخیراً پیدا شده.  شواهد نشان ازآن دارد که قاتل از خودی هاست!  و عاقبت دادگاه های فرمایشی مربوطه نیز پیشاپیش روشن است.  "نقطه" در هندسه اقلیدسی بدون بُعد است اما فردی را بخاطر یک بی همه چیزی به 12 سال زندان محکوم کرده اند!  معهذا چیزی معادل چندصد تریلیون تومان خلاف یکی از این خودی ها طبعاً ابعادی ندارد و تبعات مالی آن از جیب مردم پرداخت میشود. 

    بعنوان نمونه از طرز فکر این طایفه، بد نیست بخشی از رساله "تذکره الغافل و ارشاد الجاهل" در مخالفت با آزادی خواهی و آزادی خواهان صدر مشروطه را بیان کنیم.  میگوید "قوام اسلام به عبودیت است نه به آزادی... لاجرم بنای احکام قرآن بر اختلاف حقوق اصناف بنی نوع انسان است.. و بنای قرآن بر آزاد نبودن قلم و لسان است" و در باب مجلس و مجلسیان میگوید "..تمام فسقه و اراذل و اوباش خواهان بساط این مجلس گردیده اند.. میخواهند بر حسب مقتضای عصر قوانین طبیعیین را آنهم به عقل ناقصه خود در ایران جاری کنند و اطفال را طبیعی تربیت نمایند".  تعجب آور نیست که ادامه و استمرار این نگرش تا به امروز مصدر همه آسیب هائی بوده و هست که فقط بخش کوچکی از آن در بالا قابل ذکر بود. 

خلاصه آنکه، این میخی که بضرب ایدئولوژی در اذهان فروکرده اند اگر با انبوه حقایق بیرون نیاید، بیرون کشیدنش چه بسا نیازمند کمک از ایدئولوژی باشد!  با کمک اندک دانایانی چه بسا از همان تبار که همچنان مُهر خاموشی بر لب زده اند!  

 

  • مرتضی قریب
۱۷
خرداد

غنی سازی و صنعت هسته ای

جدیداً یکی از خوانندگان طی نقدی بر مطلب سابق خواستار رمز گشائی از معماهای مستتر در پروژه "غنی سازی" شدند.

    اولین معمای بزرگ که خواننده با آن روبروست این است که آیا واقعاً در صنعت هسته ای، غنی سازی اصل است و نیروگاه اتمی فرع بر آن؟  یا درست عکس آن صحیح است؟  بد نیست به جهت مشابهت، به سوخت خودرو بپردازیم.  اولین خودروهای بدون اسب با نیروی بخار کار میکرد.  چه انسان بطور طبیعی علاقه داشت نیروی محرکه قوی تری نسبت به نیروی حیوانی داشته باشد.  نیروی بخار دست و پا گیر بود و لذا اولین خودروی امروزی را کارل بنز در 1885 با یک موتور دوزمانه درونسوز اختراع کرد.  سوخت مدل های اولیه ایشان الکل بود.  خانم ایشان در 1888 سوار بر این سه چرخه موتوری عازم شهر مجاور شده و در میان راه در میان حیرت عابرین از داروخانه محل الکل اتانول خریده در باک خالی شده ریخت.  حالا بگوئید الکل مهمتر است یا خودرو؟  آیا خودرو بخاطر الکل اختراع شد؟  اگر الکل نبود خودرو اختراع نمیشد؟  یادمان باشد اولین رأکتور دنیا برای راستی آزمائی واکنش زنجیری اورانیوم طبیعی داشت و نه غنی شده!  باری، بنزین بعنوان سوخت استاندارد موتورهای درونسوز از اوایل قرن 20 بطور گسترده جایگزین الکل شد.  چگونه؟  جالب اینکه پالایشگاه های دیوید راکفلر صاحب امتیاز استاندارد اویل، بنزین و سایر فراورده های سبک تصفیه نفت را دور میریختند زیرا محصول اصلی آنها نفت برای روشنائی چراغ های نفت سوز بود تا کم کم با رواج صنعت خودرو بنزین جایگاه خود را برای سوخت خودرو باز نمود.  پس خودرو بخاطر بنزین اختراع نشد!  بعبارت دیگر 100 کارخانه غنی سازی داشته باشید ولی نیروگاهی برای مصرف محصول آن نداشته باشید بیفایده است.  درست مثل آنکه اصرار بر تولید بنزین باشد بدون آنکه نه خودروئی برای استفاده از آن باشد و نه بازاری برای صادرات آن.  امروزه با داشتن خودرو، بنزین را از هرکجا میتوان وارد کرد کما اینکه بخاطر کمبود تولید داخلی اکنون بنزین به کشور وارد میشود. 

   معمای دوم میگوید مگر سوخت هسته ای مانند بنزین است که از هرکجا بتوان تهیه کرد؟  منتها نگاهی به دنیای واقعی چیز دیگری میگوید.  یک نمونه، کره جنوبی با اینکه به غنی سازی دسترسی ندارد و سوخت هسته  ای تولید نمیکند، مهمترین سازنده و صادر کننده نیروگاه های اتمی است.  چهار فقره آن به امارات فروخته با هزینه ای خیلی کمتر از نیروگاه بوشهر.  این کشور بزرگترین تولید کننده انرژی هسته ای است و با اینکه در آینده ممکن است قادر باشد میله سوخت لازم را نیز خود بساز معهذا ماده اولیه غنی شده را از بازار بین المللی تأمین خواهد کرد.

   معمای سوم میگوید مگر این صنعت هسته ای نیست که باعث ترقی فن آوری کشورها شده و میشود؟  اینهم اشتباه دیگری ناشی از نداشتن اطلاعات است.  نمونه مشخص، کشور آلمان که اتفاقاً سازنده اولین نیروگاه های اتمی بوشهر بوده است با دارا بودن زیرساخت های علمی و فنی بوده که وارد این صنعت شده است و نه برعکس!  جالب اینکه این کشور صنعت هسته ای خود را طبق خواسته مردم، با همه سودآوری، تعطیل کرده است.  اگر ادعای مذکور درست میبود، اکنون باید این کشور غیر صنعتی و وابسته محسوب میشد.  آیا واقعاً اینطور است؟!

    معمای چهارم در ارتباط با هزینه گزافی است که غنی سازی بر مردم تحمیل کرده است.  آیا صرف هزینه گزاف باعث مشروعیت پروژه میشود؟  لزوماً خیر.  بستگی به تبعات حاصله دارد.  یک وقت هست که کسی با صرف پول و وقت و انرژی زیاد دوست دارد آب در هاون بکوبد.  خوب بکوبد، کسی اعتناء نمیکند.  اما یک وقت همسایه ای که با شما دشمنی دارد و مرتب به خانه شما سنگ پرتاب میکند، شروع به آوردن زرنیخ و مواد منفجره میکند.  در پاسخ به نگرانی شما خواهد گفت هزینه زیادی کرده ام تعطیل نمیکنم!  یا این فرد یک بار کامیون مواد منفجره را به حیاط خود وارد کرده باشد و در پاسخ به نگرانی شما بگوید خانه خودم است بشما ربطی ندارد!  یا کسی هزینه زیادی در برنامه ریزی ترور کسی انجام داده و در میانه راه مچش را گرفته باشند.  لذا صرف هزینه زیاد لزوماً باعث مشروعیت بخشی به چیزی نمیشود.

   معمای پنجم میگوید کشوری مصمم است حتی بقیمت فقیر کردن مردم، غنی سازی اورانیوم کند، به چه کسی مربوط است؟  البته که درست میگوید زیرا کسی با آب در هاون کوفتن مخالفتی ندارد.  چنانچه جامعه جهانی به ضرس قاطع اطمینان حاصل کند روند حاضر در غنی سازی قرار نیست به ساخت بمب منتهی شده و منحصر به غنی سازی حتی تا درجات 100% هم باشد، قطعاً مخالفتی با پروژه نخواهد داشت!  که اتفاقاً آنرا بهترین راه برای اتلاف سرمایه های کشور دانسته بسا آنرا هم تشویق کند!  زیرا در نبود کارخانه ها و تشکیلاتی که در مطلب پیشین گفته شد هیچگونه ارزشی ندارد.  تنها تفاوتی که با آب در هاون کوفتن دارد هزینه های نجومی است که طبعاً از کیسه ملت پرداخت شده.  اما سوأل اساسی اینجاست که آیا چنین اطمینانی قابل حصول است؟!

خلاصه آنکه، تصور نشود همه این احتجاجات که در بالا آمد، در مخالفت با غنی سازی است.  اصلاً ابداً.  بلکه بدین معناست که این هزینه های گزافی که از کیسه ملت پرداخت شده برای چه مقصود بوده است؟  واضح و مبرهن است که با توجه به استدلالات پیشین و شرایط موجود جز برای همان مقصود اصلی که همه میدانند نبوده و نیست.  سوأل اینجاست که پس چرا آن قدم نهائی که مقصود اصلی پروژه بوده بعد اینهمه دست دست کردن برداشته نمیشود؟  و اگر هم ادعا میشود مقصود آنطور که مشخص است نبوده پس این همه هزینه های مادّی و معنوی برای چه بوده و چه توجیهی دارد؟

  • مرتضی قریب
۱۵
خرداد

تلخ و شیرین

    یکی از مشهورترین ضرب المثل های فارسی میگوید "حرف حق تلخ است"!  شاید این همه آن چیزی باشد که در صدد توضیح بودیم.  سوی دیگر این ضرب المثل شاید میخواهد بگوید که حرف های ناحق تلخ نباشد و چه بسا شیرین هم باشد.  سبب طرح ضرب المثل این پرسش اساسی است که فکر را همواره آزار میدهد: چرا در مقام مقایسه دنیای واقعیات (عین) با دنیای غیرواقع (غین)، دومی با اقبال بیشتری مواجه شده و کشش مردم بسوی دنیای غین بمراتب بیشتر از دنیای عین است.  یا بعبارت دیگر، چرا حوزه متافیزیک  شیرین تر از حوزه فیزیک است؟ 

   فرض کنید در محل همایش ها هستید.  در سالن اول، سخنرانی درباره بهینه سازی تبدیل فوریه در کاربست ارتباطات رادیوئی راه دور است و در سالن دوم، سخنرانی درباره تعبیر خوابهای شبانه و کاربست آن به نیت افزایش طول عمر است.  حتی متخصص هم باشید، باحتمال زیاد دومی را برای حضور انتخاب میکنید.  چرا؟ شاید دلیل واقعی ریشه در فطرت آدمی دارد که عاشق اِعجاب است.  میدانیم که دومی درباره دنیای غین است و لذا شیرینی خاص خود را داراست.  در حالیکه اولی درباره دنیای عینی بوده و با مباحث خشک سروکار داشته گیرائی ندارد.  دنیای غین، بخش تحلیلی مغز را بکار نمیگیرد و به تمرکز چندان نیازی ندارد حال آنکه کار در دنیای عین مقدار زیادی منطق میطلبد.  در دنیای واقعی اشتباه جایز نیست و اگر قرار بر تولید محصولی باشد ممکنست موجب خسران شود.  اما در حوزه متافیزیک علی الاصول اشتباه معنا ندارد زیرا در به روی همه ممکنات باز است چه قرار نیست مصنوعی از آن بیرون آید.  همه دعاوی متشابهاً درست اند و همه شیرین و دوست داشتنی.  از همین رو در سالن اولی یک نفر متکلم وحده است ولی در دومی همه حضار متشابهاً میتوانند صاحب نظر باشند!  بهمین قیاس میتوان فهمید که چرا مبحث سالن اول خشک و تلخ است و دومی چرب و شیرین!

    اصولاً طرح مباحث علمی و موضوعات قاعده مند برای ذهن ثقیل است و پذیرش آن مترادف تلخی در حالیکه مباحث مِن عِندی نقطه مقابل آن است.  رفاه امروز ما در سایه درافتادن با طبیعت است که مستلزم زحمت و مرارت و تلخی بوده است.  که اگر این نمیبود، بشر در پرتو گرمی متافیزیک همچنان به زندگی شیرین در غار ادامه میداد.  همین را در زندگانی روزمره شاهدیم که تناول شیرینی جات با همه لذتی که دارد باعث انواع بیماری هاست.  در مقابل، آنچه انسان را ازچنگ مرض و نکبت نجات میبخشد تجویز داروی تلخ است یعنی شفا بایدت داروی تلخ نوش!  میپرسند زندگی بر بستر تمدن یا در آغوش غار کدام شایسته تر است؟  اگر از منظر یک موجود فرازمینی نگریسته شود در حقیقت هیچ یک از ایندو بر دیگری برتری ندارد.  از منظر هوش کیهانی انسان متمدن و انسان نامتمدن هردو یکسان اند!  درک و قبول این معنا بسیار سنگین است.

   نگارنده روزی بر حسب تصادف، میزان اقبال مخاطبین را به عناوین مختلف این وبگاه مورد سنجش قرار داد.  مشاهده شد از میان موضوعات متنوع این سالهای اخیر آنچه بیشتر استقبال شده مطالبی با رنگ و لعاب عرفان و متافیزیک بوده است.  مثلاً با کمال تعجب، موضوعی کاملاً فنی با عنوان "غنی سازی" که لابد باید بیشر جلب نظر خواننده را میکرد جلب توجه نکرده ولی موضوعی با عنوان "عین و غین" و از این دست بیشتر مورد توجه واقع شده است.  این مقایسه سرانگشتی نشان از این دارد گویا طبقه باسواد دیگر علاقه ای به جزئیات زندگی نداشته دچار نومیدی شده نوعی میل به رفتار مشابه آنچه بعد حملات مغول به کشور بود دیده میشود.  که اصلاً نشانه خوبی نیست.  از یکسو با وجود چنین تمایلی و از سوی دیگر با وجود رشد فزاینده علم و جایگاه شامخ آن، متولیان حوزه غین برآن شده اند دعاوی خود را در زرورق های زیبا از علم پیچیده آن را ترویج دهند.  به این ترفند جدید "شبه علم" گفته میشود که شرح آن در مطالب قبلی رفته است.  اخیراً کلیپ هائی از این دست زیاد پخش میشود.  برخی از آنها کاملاً مشهود است که در اتاق فکر پرورش دهندگان خرافات ساخته میشود تا اذهان را سرگرم نگاه دارند.  نمونه آن یکی دو روز پیش دریافت شد که از قول انیشتن "راز" هائی را برملا میکرد و اتفاقاً در فواید دنیای غین سخن میگفت!  از دید تولیدکنندگان این مطالب گوئی یگانه دانشمند جهان انیشتن بوده.  شاید هم کس دیگری جز او را نمیشناسند و برای تزریق خیالات خود کانالی جز او نمیدانند. 

خلاصه آنکه، زهر شیرینی های کاذب امروز بیش از هرزمانی نمایان است.  ایران آینده نیازمند انقلابی فکری و عمیق است.  نه فقط جبران عقب ماندگی و نه فقط تعامل سازنده با دنیا بلکه فراتر از همه اینها، تولید کننده واقعی علم وفنآوری باشد و بجای تقلید و مصرف، در عوض اجازه دهد دیگران دنباله رو او باشند که این جز با شکست تحقیر کنندگانِ خِرد ممکن نیست!

  • مرتضی قریب
۱۳
خرداد

متافیزیک در عصر جدید

    یک نظام ایدئولوژیک دینی سعی میکند همه امور را حول محور ایدئولوژی هدایت کند چه در غیر اینصورت رشته امورش گسیخته میشود.  هنر و فرهنگ نیز از جمله این امور است.  چیزی که این ایام مردم را شگفت زده کرده شبیه ساز جهنم در یکی از شهرستانها است که در واکنش، بسیاری نظر داده اند وقتی زندگی را برای مردم جهنم ساخته اند چه نیازی به نمونه بدلی دارد؟  سالها پیش فیلمی بنام "شب نشینی در جهنم" به موضوع یک بازاری بی انصاف بنام حاجی جبار پرداخته بود که در خواب با عقوبت حقه بازی های خود در جهنم روبرو میشد بلکه پندی باشد برای مخاطبین.  اما مگر آنان که باید درس بگیرند اعتناء میکنند؟  باری، همه این تشبثات به ایدئولوژی دینی همه و همه به سرچشمه اصلی آن باز میگردد که همانا "متافیزیک" (مابعدالطبیعه) است.  اگر کلید واژه "ایدئولوژی" در این وبگاه دنبال شود بیش از 70 عنوانِ مرتبط را خواهید یافت که از زوایای مختلف بدان پرداخته است.  با اینحال باز هم کم است زیرا ریشه مشکلات همانجا است.  در یکی از همین مطالب پیشین تحت عنوان "رسم زمانه" مشروحاً بدان پرداخته ایم و اینجا فقط بخش کوتاهی از آنرا بعنوان مقدمه بازنشر میکنیم:

"... حال میخواهیم ببینیم، فلسفه و فیلسوف در این زمینه چه دارد بگوید.  چنانچه نیک بنگریم، سرچشمه مشکل خود را در طلوع فلسفه خواهیم یافت آنجا که دو مکتب مهم موسوم به "اصالت مادّه" و "اصالت ایده" شکل گرفت.  مشهورترین بانیان اولی، دموکریتوس و اپیکور بوده و بانی مکتب دومی افلاطون بوده است.  مکتب اولی بعدها مشهور شد به رئالیسم و گاهی ماتریالیسم (با ماتریالیسم مارکس اشتباه نشود!) و دومی به ایده آلیسم.  اولی حول و حوش اصالت مادّه است و اینکه عالم وجود چیزی جز مادّه نیست و گفتگو از وجود، بدون مادّه بی معناست.  در مقابل، افلاطون به وجود چیزهائی غیر مادّی بنام "ایده" ها (= صُوَر = مُثُل) معتقد بود و اینکه آنها موجودات حقیقی و ابدی در عالم معنا (عالم مثالی) بوده و دنیای مادّی جز رونوشتی کم دوام از آنها نیست.  عمده مباحثات فلسفه و مجادلات بین فلاسفه ادامه همین دو خط فکری از ابتدا تاکنون بوده است.  اکنون ببینیم کدام راست میگوید و مشکل ما چه ربطی به دعوای آنها دارد؟

    در مطالب پیشین (نقش استدلال در علم و مذهب) نشان دادیم که چگونه مشاهده آسمان شب توسط نیاکان ما در آن شبهای دراز بهت و تکریمی را ایجاد کرده او را بفکر وامیداشت.  فرزانگان در طی قرون و اعصار باین نتیجه رسیدند که ذوات آسمانی نامیرا و ابدی هستند و آنچه میرا و ناپایدار است همانا موجودات زمینی هستند.  نتیجه گیری عجیبی نیست چه همین امروز از یک روستائی ساده دل در منطقه ای دور افتاده سوأل کنید احتمالاً همین پاسخ را میشنوید.  از اینجا بود که "آسمانی" در مقابل "زمینی" قرار گرفت.  طبعاً آنچه آسمانی و ابدی هست قدسی نیز هست و لابد از جنسی متفاوت با موجود مادّی زمینی باید باشد.  ترس از عوامل سرسخت طبیعی، بویژه ترس از مرگ و عواقب ناشناخته پس از آن موجب تقویت این فکر گردید تا دستها را رو به آسمان بالا برده و با اهدای قربانی و نذورات، سلامتی دنیوی و رستگاری اُخروی خود را مطالبه نماید.  طبعاً نیایشگاه های خود را بر بلندی ها میساخت تا هرچه بیشتر به آسمان قدسی نزدیک باشد.  گیاهان خوشبو یا بخشی از گوشت قربانی را بر آتش میریخت تا دود آن به بالا رفته بلکه به برآورنده نیاز برسد.  تا اینجا همه چیز عادی و طبیعی است و ایرادی بر این ذهنیت نتوان گرفت.

   در این مرحله دو واقعیت مهم وجود دارد که پیش از هر چیز باید پذیرفته شود زیرا بدون آنها هیچ نتیجه ای حاصل نمیشود.  و آن عبارت از قبول علم زمانه و دوم پذیرش تکامل علم و افزایش معرفت بشری است.  واقعیت اینست که رفتارهای شخصی و اجتماعی انسان تابع علم، یا رسم زمانه است و مهمتر اینکه با پیشرفت علم و افزایش آگاهی، رفتارها نیز دگرگون شده و میشود.  یعنی مثلاً وقتی میکروب کشف شد و بعنوان عامل بیماری زا معرفی گردید، بهداشت عمومی نیز متحول شد.  یا ستارگانی که نامیرا و قدسی پنداشته میشدند امروز میرا و خاکی هستند.  یا وقتی وسایل جدید نقلیه اختراع شد، درشکه و اسب و استر بکناری رفت.  اینها واقعیات غیر قابل انکار است که همگان اذعان دارند مگر گروهی خاص که عناد ورزیده در حرف قبول ندارند.

   ضمناً موضوع دیگری که ایده آلیسم را برحق نشان میداد همانا چیز عجیبی بود که در مغز انسان میگذشت.  که البته امروز میدانیم مختص انسان نیست و جانوران را نیز شامل میشود.  این چیز عجیب، هوش و آگاهی بود که مثل سایر چیزها ملموس نبود و عجیبتر که بعد مرگ ناپدید میشد.  بهرحال این چیز نامتعارف از نوع همان مادّه ای که جسم را تشکیل میداد نمیتوانست باشد و روح یا نفس نامیده شد.  این موضوع مدتهای مدید مورد بحث و مناقشه بین فلاسفه و ارباب ادیان قرار گرفت.  این چیز عجیب چون مادّه نمیتوانست باشد پس لاجرم در طبقه بندی قدسیات (غیر مادی) قرار گرفته به عالم معنا که در آسمانهاست منسوب شد.  این تعریف، موجبات خرسندی انسان را هم فراهم آورد که تکلیف سرنوشت بعد مرگ خود را مشخص دید.  تأکید میشود که این موضوعی بسیار قدیمی و به قرنها پیش از فلاسفه یونان بازمیگردد.  کتاب مردگان مصر باستان حکایت گر سفر پس از مرگ با شرح جزئیات است که بسیار دلکش و شاعرانه است.

   موضوع عقل، نفس، و روح قرنها فلسفه را درگیر خود کرده و حکمای عالیقدری چون کانت عمری را صرف شناخت حقیقت آن کردند.  چیزی که امروزه شاهدیم این است که فلاسفه کلاسیک هنوز بر سر عقاید ارسطو و افلاطون و بعدی ها مثل دکارت و کانت و هگل و امثالهم بحث کرده هیچ به آنچه نتایج علم است توجه ندارند.  توگوئی عده ای بیکار در آزمایشگاه ها نشسته کار خود میکنند و ما نیز اینسو نشسته پنبه خود میریسیم!  مگر مقصد اصلی فلسفه نیل به حقیقت نیست؟  نه تنها فلسفه بلکه مقصود  همه مکاتب و نحله ها بایست وصول به حقیقت باشد. در ساحت حرف البته همه همین را ادعا میکنند ولی در حوزه عمل است که باید دید چگونه رفتار میکنند. باری، در قرن بیستم، بویژه از نیمه دوم آن بدینسو، اکتشافات مهمی درباره عملکرد مغز و موضوع شناخت صورت گرفته که به هیچ وجه نمیتوان بدان بی اعتناء بود.  خلاصه آن، همانگونه که قبلاً عرض شد (نگاهی نو به ماوراءالطبیعه)، اینست که عقل = ذهن = نفس = روح همگی یک چیزند و هیچ ربطی به دنیای ماوراء نداشته بلکه وابسته به مادّه و دنیای جسمانی اند.  جزئیات را باید در ژورنالهای تخصصی پی گرفت اما به بیان ساده، عوارض خارجی از طریق هر یک از حواس پنجگانه به پالس های الکتریکی تبدیل و پس از درک در مغز ادراک میشود.  یا به زبان کانت در قالب هائی که مغز آشناست ریخته میشود.  عملکرد مغز نیز با همه پیچیدگی هایش مشابه رایانه های امروزیست که هم حافظه دارد و هم قابلیت تجزیه و تحلیل.  در زمان فیلسوفان یاد شده این درجه از معرفت موجود نبود که اگر بود، دکارت عزیز ما اینگونه دچار ابهام نمیشد.  تأکید میکنیم که آنچه حکمای ماضی گفته اند همه در سایه معرفت زمان خود بوده و همه قابل احترام و از نظر تاریخی ارزشمند اند.  که اگر امروز بدنیا برمیگشتند، قطعاً عقاید دیگری میداشتند.  پس نظرات ما نه اینست که از آنها بیشتر میفهمیم بلکه اینست که بر سطح بالاتری از علم زمانه دسترسی داریم.  لذا این ما هستیم که باید از کیش شخصیت دست برداشته و در سایه دانش زمان تحقیق و اظهارنظر کنیم. زهی سعادت آیندگان که درک دقیق تری نسبت به ما راجع به موضوعات خواهند داشت.

   در بررسی روش علمی دیدیم (جمعبندی عقاید گذشته و ارائه نگرش جدید) باعتبار اینکه ابزار شناخت عالم چیست دو مکتب "اصالت تجربه" و "اصالت عقل" در مقابل یکدیگر ایستاده اند.  دیدیم که بدون مشاهده و تجربه امکان شناخت وجود ندارد و روش "علم" تلفیق هردو مکتب است.  لازم به توضیح است که "عقلی" که در اصالت عقل آمده منظور ذهن است و نه آن عقل سلیم رایج در علم.  از سوی دیگر در پاسخ باینکه حقیقت عالم چیست دو مکتب فکری "اصالت واقع" یا رئالیسم و "اصالت تصور" یا ایده آلیسم نیز در دوسوی طیف قرار دارند.  همانگونه که در پاراگراف سوم گفتیم، سوأل اساسی فلاسفه حول این محور بوده که حقیقت جهان ما آیا مادّه بتنهائی است یا اینکه ایده ها (در بستر تعریفی که افلاطون کرد) اصل بوده مقدم بر اشیاء هستند.  ایده آلیست ها معتقدند که ذهن و روح آدمی چیزیست وراء مادّه و بعلاوه آنچه حقیقت اصیل است ذوات غیرمادّی اند که مادّه سایه آنست. کانت و برخی معتقدند که عقل نظری ما فقط به عوارض دسترسی داشته از فهم موجودات فی نفسه (خواه معقول خواه مادّی) عاجزاست ولی وجود مادّه لزوماً رد نمیشود.  ادیان، بویژه ادیان توحیدی، واضحاً متأثر از مکتب ایده آلیسم هستند.  تندترین وجه این فلسفه میگوید که اصلاً مادّه ای در کار نیست و هرچه هست تصورات است.  در اثبات آن میگویند که هرآنچه ما بظاهر از عوارض جهان خارج دریافت کرده و معرفت محسوب میکنیم همگی از طریق حواس بوده و در نهایت امر بصورت تصوراتی در مغز خانه میکنند.  ما هیچ راهی مطلقاً برای درک ذوات حقیقی بیرون ذهن یعنی موجوداتی که هستند یا احتمالاً هستند نداریم.  هرچه هست حواس است و نهایتاً تصورات داخل ذهن.  ظاهراً استدلالیست قوی و متین. ..."  توصیه میکنیم متن کامل در "رسم زمانه" مطالعه شود.

   متاسفانه تصور غلطی در فرهنگ ما رایج شده که هرچه را منطقی و مستدل باشد به فرهنگ غرب منسوب کرده و عده ای که خود را پاسدار فرهنگ دینی مینمایانند بدین بهانه با موضوعات منطقی دشمنی کرده مردم را از شنیدن چیزی جز آنچه خود مُبلغ آنند برحذر میدارند.  چرا؟ زیرا خود چیزی قابل دفاع در چنته ندارند و نمیخواهند مشتریان بازار خود را از دست بدهند.  خوب مگر سایر مکاتب نیز همین رویه را دنبال نمیکنند؟  خیر! در روش مستدل علمی اولاً ادعای دانستن همه چیز نیست و دوم اینکه اگر چیزی مشخص شود که اشتباه بوده در پذیرش آن تردید نمیشود.  در علم اگر چیزی درست باشد صرفنظر از گوینده و آئین و مرام او صحیح است و تا خلاف آن ثابت نشده باشد همان است.  خوب مگر دیگران روش دیگری دارند؟  بله.  در متافیزیک، که مبنای ایدئولوژی دینی است، صحت و سقم موضوعات قرار نیست با واقعیات مقابله و سنجش شود و لذا برله هر مدعائی میتوان بدلخواه برهانی ارائه کرد و همزمان همان برهان را هم میتوان برعلیه آن اقامه کرد!  زیرا آنچه مستند قرار میگیرد منقولات و ذهنیات است که لزوماً تأیید تجربی با خود ندارد.  لذا زمانی که متافیزیک مبنای دعاوی ایدئولوژیک باشد، چون امور بر مبنای حرف است خود بخود، خواسته یا ناخواسته، دروغ هم وارد صحنه میشود.

   مادام که متافیزیک در حوزه خودش باشد مکتبی است برای ورزش ذهن و محترم ولی به محض دخالت در دنیای واقعی مصیبت آغاز میگردد.  لذا اصولاً مخالفتی با متافیزیک یا ایدئولوژی، از هرقسم آن، نیست بلکه مطلب همانست که گفته شد.  حال سوأل میشود با اینکه مبانی متافیزیک بر آب است پس اینهمه اشتیاق مردم از کجاست؟  پاسخ برمیگردد به دوگانگی مادّه و روح که بسیار پیش از ظهور ادیان رسمی ذهن بشر را تسخیر کرده بود.  بشر از یک سو خود را مستثناء از سایر حیوانات میپنداشت و لذا برای خود حساب دیگری قائل بود.  از سوی دیگر در وقت مرگ و فقدان آگاهی تنها تفاوت بین انسان زنده و بدن مرده را در "تنفس" میدید.  پس منطقاً آنچه بدن میت را ترک کرده هوا (= نَفَس = پنوما = فانتوم = ..) یا سیالی بسیار لطیف میباشد که ملموس نیست و بنظر نمیرسد از جنس مادّه رایج باشد.  از اینجا مفهوم "روح" (مشتق از ریح بمعنای باد) بوجود آمد که هویت فرد را میسازد و آگاهی فردی از آن ناشی میشود.   بی سبب نبوده از قدیم پس از عطسه به شخص "عافیت باشد" میگفتند مبادا روح از بدن او بیرون پریده باشد!  پس حاصل مرگ این است که روح نابود شدنی نیست بلکه به جای دیگری پرواز کرده.  کجا؟  طبعاً به آسمان قدسی رفته که آنهم نباید مادّی باشد!  و این موجب خرسندی او شد  که تکلیف سرنوشت بعد مرگ خویش را روشن دید.  تأکید میشود این مفاهیم هیچ ربطی به ادیان متأخر نداشته نهفته در بطن تاریخ است و امروزه در پرتو دانش همه متحول شده است. دانش امروز به روشنی در این فیلم های مستند نشان داده که خیلی از حیوانات نیز در دیدن مرگ اعضای خانواده دچار احساسات شده مرگ برای آنها مفهوم است و ضمناً دارای درجاتی از هوش و استعداد استفاده از ابزار هستند و نوع انسان فقط در انتهای این طیف قرار گرفته است.  منتها هنوز به حکمای کهن چسبیده ایم حاضر نیستیم "علم زمانه" و دستآوردهای دانش را پذیرا باشیم و همچنان بزرگترین معمای جهان را "مرگ" میدانیم حال آنکه در عصر ما بزرگترین راز، "حیات" است! 

   ای کاش موضوعات در همین حد باقی میبود.  ترس انسان از مرگ و سرنوشت او پس از مرگ از قدیم الایام باعث ظهور مکاتبی شد که کاهنان از این وحشت استقبال کرده آنرا دستمایه آئین و مناسکی قرار دادند.  تا اینجا هم هیچ ایرادی وارد نیست.  اما مشکل از زمانی آغاز شد که آئین ها و مناسک با ثروت و قدرت عجین شد.  و چون ثروت و قدرت مرزی برای خود قائل نیست، تجارتی بزرگ حول محور ادیان از گذشته تا به امروز شکل گرفت.  برای افزایش ثروت باید اشتیاق به جاودانگی را دامن زد و این شاید نقطه شروعی شد برای دروغ و ریا و تولید خرافات.  با اینکه مبادی اولیه متافیزیک معصومانه و بر درک حسی اولیه انسان از طبیعت استوار بود، معهذا با ترکیب با ایدئولوژی دینی و مداخله در دنیای واقعیات، خود تبدیل به مشکلی جدید شد.  دنیای غین و دنیای عین حکم آتش و پنبه را دارد که باید از هم جدا نگاهداشته شود همچنانکه جوامعی که بدین کار توفیق یافتند روی آرامش یافتند. 

خلاصه آنکه، اندیشیدن مهم است اما هر اندیشه ای قرین حقیقت نیست مگر به محک تجربه آزموده شده باشد.  بطور خلاصه مشکل اصلی جامعه آمیختگی دنیای عین با دنیای غین یعنی عالم متافیزیک و توالی آن در ثروت و قدرت است.  بعنوان مثال، ما معرفت جدید در باب ساختار جهان را پذیرفته و ساختار اتمی را جایگزین عقاید کهنه مثل عناصر اربعه میکنیم.  در این باب همه اتفاق نظر دارند.  منتها آنجا که پای شگفتی های مغز انسان است به انبوه دستآورد های علم پزشکی یکسره بی اعتناء بوده همچنان به آرای فرسوده متافیزیک میآویزیم!  چرا؟ چون مشوق این بخش اخیر طایفه ای هستند که از استمرار آموزه های خود و ترویج آن سود کلان برده از نگرانی ما در خصوص آینده پس از مرگ حُسن استفاده میبرند.  میگویند مشتاقان متافیزیک جویای اعجاب آن هستند.  برای داوری، کافیست یک نمونه نظر متافیزیک و نظر علم را در خصوص انسان بدانیم: اولی میگوید انسان از عناصر اربعه تشکیل و روح درون او دمیده شده و دومی نه فقط انسان بلکه کل عالم را از جوشش ساده ترین عنصر یعنی هیدروژن میداند.  کدام اعجاب انگیزتر است؟  با این تفاوت که دومی واقعی هم هست!  هیچ دردی بدتر از جهالت نیست و هیچ ظلمی بالاتر از تحمیل جهل و اشاعه آن نیست. 

  • مرتضی قریب