فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
۰۹
شهریور

غرب ستیزی

  جامعه علمی کشور بقدری رقیق و تکیده شده که نای نفس کشیدن ندارد چه رسد پاسخ به توده عظیم شبهات که هر دم بزرگتر میشود.  حدود 45 سال پیش، گفتمان غرب ستیزی مقارن نظام اسلامی در کشور تبلور یافت.  البته در ابتدا برائت از شرق و غرب هردو با هم بود ولی خیلی زود تنها دشمنی با غرب گفتمان اصلی نظام شد.  شاید ریشه های آن به دوره مشروطیت بازگردد که ارباب دیانت، نهضت جدید را تهدیدی برای موجودیت خود تلقی کرده با آن به ضدیت برخاستند.

    امروز این کینه و عداوت در اعمال و رفتار حکومت بیش از پیش نمودار است و خود تبدیل به آئینی جدید شده است.  برای مثال مؤکداً گفته شد از نسخه های منسوخ غربی استفاده نکنید.  معنای این حرف چیست؟  معلوم است که از "منسوخ" چه غربی باشد چه شرقی، هیچ عاقلی استفاده نخواهد کرد آنهم اگر کاربر  ظاهراً کارشناس باشد!  بنابراین تأکید اصلی روی غربی بودن است که کماکان همان کینه تاریخی را تداعی میکند.  توده مردم شگفت زده میپرسند چرا؟  دلیل آن چیست؟

    آیا دلیل این کینه و ترس از غرب ناشی از تکنولوژی است؟  خیر. زیرا شرق هم دارای تکنولوژی است که اتفاقاً نظام به اومتکی است.  آیا بخاطر بی حجابی در غرب است؟  خیر. در شرق هم که مقتدای ماست همین رویه برقرار است.  ناشی از اعتقادات دینی هم بطور کلی نباید باشد زیرا برادران مسلکی در شرق، خود از بیخ و بن از ناباورمندان اند.  شاید بخاطر محدودیت هائی است که مسلمین در جامعه غرب احساس میکنند؟  این نیز نامرتبط است زیرا اقلیت مُسلِم در جامعه برادران مسلکی یا سرکوب یا در اردوگاه های کار اجباری محبوسند و نظام اسلامی هم با واقعیت مزبور کنار آمده است.

    واقعیت این است که هیچ یک از موارد فوق دلیل اصلی غرب ستیزی نیست.  نکته اصلی را باید در فصل مشترک نظام اسلامی با برادران مسلکی شرق جستجو کرد.  چه چیزی مشترک است؟  فقدان آزادی بیان!  البته هرکدام با دلایل خاص خود.  نظام های تمامیت خواه طبعاً میانه ای با پرسشگری و بحث آزاد ندارند.  منتها نظام اسلامی علاوه بر همه نقاط مشترک، خصیصه ای مختص خود دارد که آن دشمنی با "مدرنیته" است!  در شیعه ایرانی این رویه عملاً از آغاز مشروطیت جوانه زد.  امروز طالبانِ سُنی نیز همین رویه را دارند.  اما مگر این مدرنیته همه آن تسهیلاتی که امروز از آن سود میبرند را در اختیارشان قرار نداده؟: ارتباطات جهانی اینترنت، موبایل، ماهواره، رمزارز، اسلحه مدرن و مهمتر از همه بمب اتمی! 

    این مُدرنیسم چه کرده که علیرغم همه خدماتی که عرضه کرده بازهم مورد غضب است؟  بزرگترین گناه مدرنیته قائل بودن به آزادی تفکر است.  چه اگر فکر آزاد باشد دیگر نمیتوان آنرا کنترل و در محدوده ایدئولوژی محبوس ساخت.  مگر با زور!  این بویژه در ایدئولوژی دینی اهمیت تام دارد، چه اگر شیوه تفکر آزاد باشد و شخص در قبول ایده ها مختار باشد آنگاه ممکن است در بازار دین رخوتی ظاهر شود که بیم آن رود سود هنگفت بازار فروش دین یکسره برباد رود.  از همین رو اصطلاحات متعددی مثل ارتداد، کفر، بغی، الحاد، رفض، و امثال آن وضع شده تا مانع وقوع این کابوس شود.  در واقع، کلید واژه اصلی همانا "آزادی" است.  بنابراین نهادهای دینی با انواع روش های سرکوب مانع شکل گیری هرآنچه ذیل آزادی است خواهند شد تا مگر رونق بازار را حفظ کنند.  در پاسخ به فقدان آزادی یک جواب در آستین دارند و آن اینکه اگر آزادی باشد همه لُخت خواهند شد!  از همین منطق به کلیت این ایدئولوژی و عوام زدگی آن میتوان پی برد.

    چنین است که اختیار پوشش سر از زنان سلب و بطور کلی آزادی پوشش که امری پیش پا افتاده است از همگان سلب میشود.  نظام درمی یابد اگر از این امور جزئی کوتاه آید، در مسائل مهمتر خلع سلاح خواهد شد.  چگونه ممکن است پذیرفت راهی که یک عمر طی شده اشتباه بوده!  این اشخاص وقتی زیر تیغ جراحی قلب میروند از جراح متخصص نمی پرسند آیا او مؤمن است یا نه، اما بمحض شفا، پشت تریبون رفته دادِ سخن میدهند که کارشناس باید مؤمن باشد!   

خلاصه آنکه، در شرایط ورشکستگی محیط زیستی، بحران آب و برق و گاز و فساد سازمان یافته و در شرایطی که ارزش سوخت قاچاق سالانه سر به 4 میلیارد دلار میزند، اصرار بر غرب ستیزی، آخرین سنگر برای حفظ موجودیت نظام است.  غرب ستیزیِ شرق بخاطر رقابت است ولی غرب ستیزی نظام اسلامی برای حفظ موجودیت است. هسته مرکزی این غرب ستیزی دشمنی با خردگرائی است و عقل را نه داشته طبیعی هر انسان بلکه محصولی از غرب میپندارد! از اینرو دشمنی با مظاهر مدرنیته و راه اندازی جنگ های نیابتی در منطقه، ابزاری غرب ستیزانه شده که جز بلعیدن ثروت ملی ثمری ندارد.

  • مرتضی قریب
۰۶
شهریور

محدود کردن طول خدمت

    چرا طول خدمت باید محدود باشد؟  اولین دلیل، چون سن آدمی محدود و دومین دلیل چون پیر میشود.  امروزه میانگین عمر آدمی در محدوده 70 تا 90 سال است.  قرنها پیش خیلی کمتر بوده.  پس مدت تصدی کارها باید محدود باشد زیرا عمر بشر و توان او محدود است.  واضحاً دوره تصدی یک کار نمیتواند از سن میانگین آدمی بیشتر باشد.  تنها استثناء در تاریخ بشر مربوط به شاپور دوم است که تنها کسی است که بیش از عمرش متصدی کاری بوده است.  او هنگامی که در شکم مادر بود به پادشاهی برگزیده شد!  باری، اگر 20 سال اول زندگی را هم که دوره جوانی و یادگیری است کنار گذاریم، حداکثر مدت تصدی یک شغل در زمانه ما عملاً بیش از 50 سال نمیتواند باشد.  نگاهی مختصر به گوشه و کنار جهان بیاندازید!  شاید بخش بزرگی از مشکلات امروز ما ناشی از همین طولانی بودن یا مادام العمر بودن دوره تصدی برخی پست هاست! 

    در مورد برزگر پیری که دوست دارد تا لب گور مزرعه خود را آبیاری کند چه باک؟  کهولت او زیانی به غیر نمیرساند.  اما مشاغلی که با سلامتی و امنیت دیگران سر و کار دارد متفاوت است.  مثلاً مناصب دولتی که در ارتباط با اداره کشور است از همین جمله است.  هر فرد عادی با عقل متعارف اذعان دارد که مشاغل دولتی نباید مادام العمر باشد بلکه محدود به دوره معینی باشد.  هرچه منصب عالی تر باشد محدودیت این امر بیشتر است.  امروزه عمر کاری کارمندان عادی 30 سال معین شده که فایده ای دوگانه دارد.  اول اینکه کارآئی انسان با بالا رفتن سن کاهش می یابد.  و دوم اینکه جا برای نیروی جوانتر و کارآتر باز شود.  شاید این یکی از بزرگترین ابداعات جامعه مدرن باشد که با سعی و خطا باینجا رسیده که هم امر طبیعت را رعایت کرده باشد و هم با وضع کسورات بازنشستگی به ادامه حیات فرد بازنشسته در دوران بیکاری کمک کرده تا از گرسنگی نمیرد.  خواننده جوان باور نمیکند که تا همین یکصد و اندی سال پیش، در دوره قاجار، دولتمردان پس از عزل یا کناره گیری صرفاً باتکاء اقطاع یا تیولی که پادشاه در دوران کاری مرحمت کرده بود قادر به ادامه حیات بودند.

   سوای مشاغل دولتی، این محدودیت دوره خدمت در سایر عرصه ها نیز اجرا میشود.  حاذق ترین جراح اعصاب اگر سن او از 70 گذشته باشد با یک لرزش دست سرنوشت بیمار را رقم میزند.  بی جهت نیست بیمارستانهای معتبر محدودیت سن را اجرا میکنند.  استادان دانشگاه که در سنین بالا حائز بیشترین پختگی علمی هستند دچار ضعف حافظه شده قادر به ارائه معلومات خود نیستند.  کارگردانان نیروگاه های اتمی هرساله در معرض امتحانات هوش و تن و روان هستند زیرا کمترین اشتباه آنان میتواند فاجعه بار باشد.  خلبانها خیلی زودتر به سن بازنشستگی میرسند زیرا کاهش بینائی و کُندی واکنش های عصبی جان مسافران را به مخاطره میاندازد.  اینان نیز مرتباً در معرض بازآموزی و انواع امتحانات هستند و به محض مشاهده فتور، بازنشسته میشوند.  وقتی برای شغلی مثل خلبانی که جان فقط 300 مسافر در دستان اوست این چنین قیود سفت و محکمی وضع میشود پس برای زعامت یک کشور که آینده یک ملت در دست اوست چه باید کرد؟!  اگر در همه مشاغل حد و حدودی برای دوره تصدی هست پس چرا زعامت یک کشور که خطیرترین مشاغل است از آن برکنار باشد؟!

   پس بیائید یک سناریوی خیالی را در نظر آوریم.  فرض کنید در گوشه ای از دنیا سرزمینی وجود دارد که رهبرش نیم قرن بر آن سیطره مطلقه دارد.  زبان همه زبان آوران را بریده و هرکس سری در میان سرها داشته آنرا از بدن جدا ساخته و بطور کل همه را سرکوب و منکوب و داغدار کرده، کشور را تسلیم دزدان و جنایتکاران کرده است.  شعار هائی را فرا راه خود قرار داده که نهایتاً اگر هم بپذیرد اشتباه بوده از آن گزیری ندارد.  روانشناسان به او گفته اند دچار پارانویاست و بهتر است کرسی خدائی را رها کند!  مگر نه اینکه رهبر پیر کشور دیگری وقتی فهمید ناتوان است از حقش گذشت کرد.  اما بعد اینهمه شعارهای دهان پرکن مگر میشود بسادگی تغییر جهت داد؟  کنار برود که چه کسی بیاید؟  مگر خدا شریک دارد؟  برفرض که فرزند هم نصب شود، از کوزه همان برون تراود که در اوست.  شوربختانه تاریخ نشان داده خودکامه، هرگز به میل خود کناره نگرفته بلکه عوامل بیرونی او را وادار ساخته است.  پس چه باید کرد و راه درست کدام است؟

خلاصه آنکه، چندین قرن پیش اروپا به فراست دریافت که این شیوه باید تغییر یافته، طول مدت تصدی رهبری کشور کوتاه شده به انتخاب جمهور مردم واگذار شود.  در نظام هائی که به حفظ پادشاهی علاقه دارند، نظام مزبور را چون گذشته ارج نهاده منتها قدرت سیاسی و مسئولیت به نمایندگان منتخب مردم سپرده شود.  این شیوه منطقی ترین و طبیعی ترین راه عبور از خودکامگی است که هیچ ربطی به اروپا نداشته هر عقلانیتی با قدری تأمل هر جای دیگری به همین نتیجه میرسد.

  • مرتضی قریب
۳۰
مرداد

اصلاح از خود

    در جامعه ای که امور همه بر مبنای وعده و وعید است، گفتار و کردار همه فریبکارانه و فاقد صداقت است.  در بهترین حالت، گفتار ظاهر زیبائی دارد ولی متضمن باطنی نادرست و بسا ویرانگر باشد.  مثلاً این عبارت بسیار زیبا و آموزنده در بسیاری از کتابها و یا مجلات معتبر بعنوان پند و اندرز دیده میشود: "ما تا خودمان را درست نکنیم، جامعه درست نمیشود".  این توصیه را یکی از استادان مطرح علوم سیاسی در رسانه ها نیز مکرر اظهار میفرمایند.  ظاهراً توصیه میشود که ما تا خود کامل نشویم نمیتوانیم دیگران را اصلاح کنیم و طبعاً جامعه هم اصلاح نخواهد شد.  بسیار متین بنظر میرسد.  اما کمتر کسی شاید به پیام نادرستی که در آن پنهان است توجه کرده باشد!  نکته اینجاست که ما تا بخواهیم خود را درست کرده کامل کنیم، ممکن است دیگر جامعه از دست رفته باشد که بخواهد اصلاح شود!  مخالفتی نیست که ما باید در صدد تکمیل خلقیات و تعالی رفتار خود باشیم ولی ممانعتی هم نباید باشد که همزمان برای درست شدن جامعه خود اقدام کنیم.  عبارت زیبای فوق الذکر، اقدام به هرگونه اعتراض علیه نامردمی های هیئت حاکمه را عملاً تعلیق به محال میکند.  واقعیت این است توده مردم هرگز شکل مهذب آرمانی بخود نخواهد گرفت و این از محالات است خواه هر جای دنیا و هروقت که باشد.

    شاید مثال زیر مطلب را روشن تر کند.  فرض کنید جنگل سرسبز مجاور محل زیست شما آتش گرفته است.  سرپرست آتشنشانان به افراد داوطلب در صحنه توصیه میکند که تا دوره های آتش نشانی را نگذرانده باشند صلاح نیست وارد صحنه شوند!  ظاهر حرف درست اما باطن آن خانمان بر باد ده است!  از همین رو، داوطلبین به این توصیه حکیمانه گوش نخواهند سپرد زیرا اگر اهمال کنند نه تنها از جنگل چیزی نخواهد ماند بلکه خانه و زندگی آنها نیز نابود خواهد شد.  بسیاری از حرفهای مسئولین که در فضای سیاسی سرگردان است از همین قسم است.  ظاهر عبارات موجه و خیرخواهانه بنظر میرسد اما باطن متضمن پیامی پنهانی است که اغلب فریبکارانه و بسا خانمانسوز است.  شاید هم عمدی در ادای این عبارات نباشد و صرفاً تکرار حرفهای سرگردان درفضای جامعه است.  همانطور که پیشتر ذکر شد حرفها، طوطی وارتکرار میشود و فکر یا ایده درستی پشت آنها نیست.  صحبت هائی که در مجلس باصطلاح نمایندگان مردم تکرار میشود از همین مقوله است.  گاه آش چنان شور میشود که صدای حتی این نمایندگان را هم در آورده به رئیس دولت اعتراض میکنند که مجلس جای روضه خوانی نیست!  عجبا که او حرفی برای گفتن ندارد اما دست از نمایش خود برنمیدارد و شگفتا که خود از اول هم گفته که حرفی برای گفتن ندارد.  پس هدف چیست؟  معلوم نیست اینهمه آمد ورفت و صرف اینهمه پول و انرژی  برای چیست؟  شاید هدف این باشد که نظاره کنندگان خارج مرزها اینگونه تصور کنند امور، توسط جمهور مردم اداره میشود.

    شاید سرچشمه اینهمه پریشان گوئی، وجود تقلید باشد که پیشتر مشروحاً بحث شد.  تقلید از ارباب دیانت چنان در روان مردم ساده دل رسوخ کرده که مخملباف در خاطراتش مینویسد "از فردای روزی که در 12 سالگی طلبه شده بودم اهالی ساده دل کوچه، سوألات مذهبی خود را از من میپرسیدند!".  او میگفت پوشیدن یک پیراهن بی یقه و یک جفت کفش لاستیکی  کافی بود که مردم از یک کودک 12 ساله تبعیت کنند!  باری، کارل بنز، اولین خودروی خود را که اختراع کرد فقط چهارچرخه ای بود با هدف جایگزین کردن اسب با نیروی موتور احتراق داخلی.  ایده خودروی مرسدس بنز امروزی بتدریج از همین شکل اولیه برخاست.  اینسوی دنیا، خودروی وطنی پیکان با تقلید از هانتر انگلیسی ساخته شد و حدود نیم قرن همان بود که روز اول بود بلکه بمراتب با کیفیتی حتی نازل تر!  چرا؟  چون سیستم فکری را 1400 سال اینگونه شکل داده بودند که تقلید از ارکان نظام فکری باشد.  تقلیدی که در همه ارکان زندگی تسری یافت.  قبلاً گفتیم که محصولات فکری و صنعتی همه قابل خرید و کپی سازی است اگر حق و حقوق آن پرداخت شود.  جوامعی که فکری پویا دارند و اسیر سُنت نیستند فوراً دست به اقتباس میزنند یعنی آنچه را که هست چند درجه از آنچه هم هست بهبود میبخشند.  در دفعات بعدی این بهبود و تعالی مداوماً تکرار میشود واینگونه میشود که جامعه مزبور در همه زمینه ها به پیشرفت و تعالی میرسد.

خلاصه آنکه، ایده اصلاح از خود ایده خوبی است بشرط آنکه نظام حاکم را هم بتوان چنان تغییر داد که این اصلاح و سایر اصلاحات ممکن باشد.  در نظام استبداد، افراد را ایزوله و منفرد میکنند بطوریکه اصلاح از خود نیز قادر به گسترش آنطورکه باید و شاید نباشد.  ایده های اصلاحی اغلب گرفتار چرخه معیوبی میشود که دور باطل نام دارد.  لذا هرگونه اصلاح از خود و اصلاح نظام حاکمه تا توأم با هم پیش نرود نمیتواند ثمر بخش باشد.  پس ضمن تهذیب نفس، باید همزمان در صدد اصلاح نظام حاکمه نیز بود.  بسا این آخری حتی مهمتر و ارجح باشد که موجب شود پرداختن به اولی هم فوراً میسر شود.

  • مرتضی قریب
۲۷
مرداد

استبداد و آزادی

    نسل جوان که از یُمن وجود اینترنت و رسانه های مجازی توانسته سایر بخش های دنیا را هم زیر نظر داشته باشد دیگر مانند نسل های پیشین، چشم و گوش بسته نیست.  او وضعیت خود را با دنیا قیاس کرده بحق میپرسد چرا چنین شدیم؟  میپرسد مگر از حیث مغز و دیگر شاخصه های جسمی با سایر دنیا تفاوت فاحش داریم که چنین ظلمی بر ما رفته است؟  این مرحله از بهت و حیرت مشابه همان شگفت زدگی عباس میرزای ولیعهد حدود 200 سال پیش است!  او سوأل کرد چه شده که دچار چنین ادبار و سیه روزی شده ایم.  او امروز نیست ببیند گامی که به پیش نرفته ایم، هیچ، هزار سال هم به عقب تر بازگشته ایم!  باری، او برای جبران مافات، جوانانی را برای کسب علوم روز به خارج گسیل داشت.  معصومانه تصور میکرد مجهز شدن به زرّادخانه مدرن راهگشاست.  بعدِ او، روشنفکران دوران بعدی، خروج از ادبار و نکبت را در راستای همین خط فکری دانسته و تغییر در ظواهر زندگی را در اولویت گذاشتند.  شوربختانه آنچه تصور میشد محقق نشد.

    در اینکه نحوه زیست و ظواهر زندگانی بر ذهنیات تأثیر میگذارد شکی نیست.  چه بسا نخبگان و خیرخواهان نیز همین گونه انتظار داشتند و چندان بیراه هم نبودند.  منتها در جوامعی که ایدئولوژی دینی حاکم است این امر بسادگی میسر نبوده قرنها زمان میبرد.  اما اگر تلاش از آنسوی قضیه صورت گیرد یعنی ذهنیات خرافه پرست اصلاح شده و باورهای انسانی و مثبت جایگزین خرافات شود، هم مؤثرتر و هم نتایج آن پایدارتر بوده با وزش یک باد همه چیز درهم نمیریزد.  اصل، ذهنیات است که اگر سالم و هنجار باشد خودبخود زیست سالم وآنچه لازمه یک زندگی شرافتمندانه توأم با سرفرازیست مهیا میشود.

   اما همه اینها چه ربطی به موضوع بحث یعنی استبداد و آزادی دارد؟  نکته اینجاست که ذهنیات در خلاء شکل نمیگیرد.  نسل جوان از خود میپرسد چرا غرب مرکز ابداعات و اختراعات است؟  چرا نسبت به شرق پیشرفته تر است؟  چرا همه مسیرها رو به غرب است؟  پاسخ در آزادی تفکر مذکور در قبل نهفته است.  فکر فقط وقتی میتواند رشد کند و بالنده شود که آزاد باشد.  و این میسر نیست مگر در محیطی که فرد در آن زیست میکند آزادی های اساسی برای او فراهم شده باشد.  بی جهت نیست که یک جریان دائمی از جوانان جویای رشد بسمت غرب در حرکت است.  شدت این جریان بستگی به میزان استبداد در مبداء دارد بطوریکه در شرایط حاضر سایر صنوف هم به آب و آتش میزنند تا از جهنم استبداد دینی فرار کنند. 

    حکومت استبدادی وقتی با دین توأم شود ترکیب خانمان برباد دهی را بوجود میآورد بنام استبداد دینی.  محور زندگی ایمان است که در واقع چیزی جز ایمان ریائی که شرح آن قبلاً رفت نیست.  اولین بلائی که بر سر مردم در چنین نظامی میآید، تهی ساختن آنان از فضایل انسانی است.  در مرحله بعدی او را چنان خوار و مستأصل میسازند که تن به هر حقارت داده اظهار وفاداری و هواداری کند.  حکومت بر مردم فقیر آسانتر است بویژه که ثروت آنها یا به میدان جنگ نیابتی ها ارسال میشود و یا در ظاهر هزینه اقتداری است که همه میدانند پوشالی است.  سودهای کلانی که در این معاملات به یُمن محرمانه بودن امور عاید دلالان و مباشرین میشود راهی جزایر بهشتی شده آینده ای مطمئن را رقم میزند.  در ظاهر از وفاق ملی دم زده میشود اما منظور، وفاق بین همین مباشرین است که رقابت در تقسیم غنایم را تعدیل کنند.  مردم عادی دشمن تلقی شده در کوی و برزن سرکوب میشوند تا یادشان نرود در کجا زندگی میکنند.  برای حفظ اخلاقیات ریائی، در شب ظلمانی موی زنان در خودرو رصد شده و با گلوله جنگی او و خودرو را با هم تارومار میکنند.  اما ثروت ملی که روز روشن سرقت میشود بجائی بر نمیخورد.  پول مالیات دهندگان برخلاف رضای مردم هزینه راهیان کربلا میشود تا رضای خدایشان جلب شود. در نظامی که واجباتِ ساقط شده شخص مثل نماز و روزه وکالتی انجام میشود، چگونه است که مستحباتی مثل راهپیمائی اربعین را نمیشود به یکنفر وکالت داد تا از سوی همه انجام داده ثروت ملی با اینهمه فریاد صرفه جوئی که گوش فلک را کر کرده به هبا و هدر نرود!  قطعاً همه اینها را نیک میدانند منتها تبلیغات برای حفظ نظام در رأس امور است و اگر بهای آن ورشکستگی کشور است چه باک!  روزشماری میکنند تا مثلاً 25 سال دیگر خصم خود را نابود کنند.  اما به محض اینکه فرصت طلائی دست میدهد مصلحت اندیشی کذائی بکمک میآید تا علیرغم فشار مؤمنین، از تقابل مستقیم پرهیز کنند.  طالبان با اینکه ده نفر از دیپلماتهای نظام را در افغانستان کشته بود از انتقام سخت دم زده نشد زیرا ایمان طالبان شوخی بردار نیست.  آنها آب را بر ملت شیعه بستند، خبری از اقتدار نشد!  معهذا اقتدار و آزادی ما را دنیا ندارد!!

خلاصه آنکه، استبداد و آزادی در بیان جملات نمیگنجد، آنان که آنرا در عمل تجربه کرده اند روشنترین تعاریف را دارند.

  • مرتضی قریب
۲۶
مرداد

زمانی برای تفکر

    امروزه برای هر کاری وقت تخصیص میدهیم الا برای فکر کردن.  کارها از روی تفکر نیست.  در محاورات از جملات یکدیگر تقلید میکنیم.  در چیزهائی که مینویسیم از روی دست یکدیگر برداشت میکنیم.  گاهی هم اگر ندرتاً به تفکر میگذرانیم از روی کلیشه است.  کوتاه سخن اینکه وقتی را برای شکل دادن ایده های ناب تخصیص نمیدهیم.  بهانه میآوریم که معیشت وقتی برای انسان باقی نمیگذارد.  تا حدودی درست است اما نه کاملاً.  زیرا اوضاع فعلی معلول همین رویه ای بوده که قرنها استمرار داشته است.  علت اصلی تا حدودی در خلال گفتارهای سابق بیان شده است.  باری، بنظر میرسد هوش مصنوعی هم در راه است که وارد بازار شده قرار است ما را از شرّ این وظیفه "نامیمون" بکلی نجات بخشد.

    منظور از تفکر، اندیشه ورزی سیستماتیک است والّا مغز همواره درگیر صورت های گذرائی است که میآید و میرود، حتی هنگام خواب!  فرآیندهائی که درون مغز روی میدهد درون قالب های از پیش طراحی شده ای کار میکند که متأثر از تجربیات زندگانی است.  نکته ای که هست این است که این تجربیات معمولاً درون چرخه بسته ای مرتب تکرار میشود و ایده جدید و تازه ای خلق نمیشود.  زیرا ایده های جدید و ابتکارات متضمن تفکر مستقل و خارج شدن از قالب های از پیش طراحی شده است که طبعاً به پیشرفت و تعالی منجر میشود.  در زندگی روزمره، مرتباً در حال نشخوار ذهنیات پیرامونی بوده، چیزهائی میشنویم و ناخودآگاه آنها را رله کرده به دیگران تحویل میدهیم.  در این فرآیند چیز جدیدی بوجود نمیآید.

   مثلاً میدانیم که انسان دارای تولدی است و نهایتاً مرگی که فاصله بین این دو نقطه به زندگانی موسوم است.  این واقعیتی است که همه بزرگان گفته اند و ادیان نیز بر آن صحه گذاشته اند.  اما آیا واقعاً همین طور است؟  مگر درختان پس از مرگ زمستانی مجدد در بهار به زندگی برنمیگردند؟  فقط نباتات نیست، برخی حیوانات مانند خرس نیز همینگونه اند.  میگویند این مرگ نیست فقط خواب زمستانی است مثل خوابی که ما شبها داریم.  با اینحال شواهد جدید حاکی از وجود قورباغه ها و لاک پشت هائی در نواحی سردسیر است که در زمستانهای سخت بدن آنها منجمد و قلب بکلی از کار می ایستد.  آیا این مرگ نیست؟  منتها با کمال شگفتی با اولین پرتوهای بهاری مجدد زنده میشوند.  آیا حق نداریم با خروج از قالب های سنتی، چنین پدیده ای را برای انسان نیز پیش بینی کنیم؟  هرچه باشد انسان نیز نوعی جانور است.  منظور، لزوماً پشتیبانی از چنین فکری نیست بلکه تأکید بر این نکته است که اندیشه ورزی به بیرون قالب هاست که میتواند زایا و پیشرونده باشد.

    در زمانه ما همه چیز "بسته" ای شده است.  نه تنها مصنوعات بلکه ایده ها نیز بسته ای شده و بسته ها همه در معرض فروش است.  کافیست با پول خریداری شوند.  آنجا هم که تحریم ها اجازه نمیدهد، با چمدانی پر از پول نقد همه موانع برطرف میشود!  مثلاً در حوزه اتوموبیل سازی، قرار نیست از صفر تا صد، مطابق صد و اندی سال پیش، همه چیز در کارخانه ساخته شود.  امروزه طراحی را انجام داده و سایر قطعات را بطور پیش ساخته از جاهای دیگر سفارش میدهند.  حتی طراحی را هم میتوان خرید.  صنایع مصرفی و حتی صنایع نظامی مشمول چنین رویه ای است.  مبنا صرفه اقتصادی است.  روزگاری جزیره انگلیس مرکز تولیدات نساجی بود که به سراسر جهان صادر میشد.  امروز مرکز ثقل آن به بنگلادش رفته و باعث نجات مردم آنجا از فقر مزمن شده است.  هرچند طراحی ها از جای دیگر وارد میشود.  جهانی شدن بازار موجب شده هر قطعه از مسیرهای مختلف که صرفه ایجاب میکند آمده یکجا جمع شده مصنوع مورد نظر مونتاژ شود.

   همین شیوه متشابهاً درباره فکر نیز میتواند صادق باشد.  ترجیحاً فکر باید تولید محلی باشد، منتها اگر میسر نباشد آنرا هم میتوان مانند هر مصنوع دیگری خریداری کرد.  نگاه کنید ببینید کشورهائی که تعصبات احمقانه را کنار گذاشته اند چگونه با خرید فکرهای صنعتی و ثبت اختراعات، در حوزه هائی که هیچ تجربه قبلی نداشته اند پیشرفت کرده حتی از کشور مبداء نیز جلوتر افتاده اند.  همین شیوه درباره هر نوع تفکر دیگری نیز صادق است.  اگر یک فکر سیاسی جائی جواب داده چرا اقتباس نشود؟  ارجح آن است خود زمانی را به تفکر اختصاص دهید.  اگر مجبورید از افکار دیگران استفاده کنید از آنی استفاده کنید که تبلیغات نداشته و امتحان خود را پس داده.  آنکه حقیقتی دارد نیاز به تبلیغ ندارد. 

خلاصه آنکه، اگر فرصت تفکر نداریم دستکم خواهان اقتباس (نه تقلید) از افکاری باشیم که امتحان خود را داده باشد. فضا در جامعه پر از تکرار مکررات است. او که بر بالاترین مسند اجرائی تکیه زده به الفاظ عربی بسنده کرده برای ارائه مطلقاً هیچ ندارد.  بقول شاعر دهان پر از عربیست! همه در حال نشخوار حرفهای یکدیگرند، هیچ ابتکار و هیچ حرف نو وجود ندارد.

 

  • مرتضی قریب
۲۴
مرداد

علم و ایمان

    اینبار علم و ایمان مورد توجه است و نقش ایندو در زندگی آدمی و اینکه درجه اهمیت و تأثیر هریک چیست.  پیشتر درباره علم مکرر و مبسوط بحث شده و نیازی به تکرار نیست.  اما درباره ایمان بویژه نوع رایج آن یعنی ایمان ریائی اشاراتی شده بود که جا دارد بیشتر شکافته شود.  امروز هیمنه اسلام در کشور ما و منطقه، بر این ایمان استوار است.

   اما براستی ایمان چیست؟  آیا از آسمان فروافتاده؟ یا مقوله ای از بُعد چهارم و پنجم است که درک نمیشود؟ یا موجودیتی یگانه و مرموز دارد غیر قابل فهم؟  هیچکدام.  ایمان ماهیتاً از جنس عقیده است، منتها عقیده ای منجمد در زمان.  مراجعه به مراجع داخلی، ایمان را یک اعتقاد عمیق و خالصانه دینی تعریف میکند و در اصطلاح، یعنی اعتقاد به خدا، فرستادگان او، روز پسین و امور غیبی دیگر.  حال آنکه ایمان در کلی ترین شکل خود، زیرمجموعه ایدئولوژی است.  بدون ایدئولوژی، ایمان معنا ندارد.  از همین رو، ایمان لزوماً دینی نیست و شکل غیر دینی نیز دارد که چندان مطرح نیست.  مانند مارکسیستی که به نظریه مادّی جهان ایمان داشته باشد، ایمانی که در تضاد با دین است!  هر دو نوع دارندگان این ایمان تا پای مرگ بر عقیده خود میایستند.  یا فیلسوف وارسته ای که معتقد به اخلاق نیک و فضایل انسانی است، هرچند نامش را ایمان نمیگوید.  واژه ایمان در مقاصد دیگر هم بکار رفته است مثل اینکه ورزشکاری میگوید ایمان دارد که مسابقه پیشِ رو را خواهد بُرد.  یا کسی ایمان دارد که بعد مرگ یکسره به بهشت میرود.  اولی پس از باخت پی به اشتباه خود میبرد اما دومی هیچگاه به صحت و سُقم عقیده خود پی نخواهد بُرد.  لذا دارندگان ایمان نوع دوم میتوانند در تمام طول زندگی ایمان خود را حفظ کنند!

    یکی از مبانی اولیه ایمان مذهبی این است که جهان و آنچه درون آن است برای مؤمن خلق شده است! چنین بینشی، فرد معتقد را به یک خودخواهِ خود پسندِ خود بین مبدل میسازد.  که اگر در مقامات بالا قرار گیرد مستبدی تمامیت خواه خواهد شد که زندگی را نه بر نوع انسان بلکه بر کل جانداران جهنم خواهد ساخت.  اگر هدایت هواپیما را در دست دارد حاضر است برای رستگاری خود شعاری داده آنرا بر زمین بکوبد یا وارد برجی کند و خود و سرنشینان را به کشتن دهد.  زیرا از نگاه ایمانی، فرد یا گناهکار است یا بیگناه.  اولی راهی دوزخ و دومی بهشت میشود!  همین نگرش نسبت به کتاب و سایر آثار انسانی است.  باید همه را سوزاند چه اگر موافق کتاب آنها باشد که زاید و اگر مخالف باشد که قطعاً باید محو شود.  این تازه از نوع ایمان صادقانه مانند طالبان یا داعش است که میگوید من برحقم حتی اگر تمام دنیا مخالف باشند.  تیزی ایمان آنها به تیزی کاردشان بستگی دارد.  ایمان صادقانه که این باشد، ایمان ریائی چه خواهد بود؟ علم در مقابل ایمان، از هر نوع که باشد، ماوراء هر شک و شبهه ای نشان داده که جهان واقعی بسیار بزرگتر از آن جهان وعده داده شده دینی است.  آنقدر بزرگ که قابل قیاس و قابل بحث نیست.  بی دلیل نیست که حوزه ایمان با علم و هرچه منسوب بدان است دشمن است.  علم مبتنی بر واقعیت هائی است که ایمان میل به پذیرش آن ندارد زیرا حامیانش را از دست میدهد. البته جوابی هم ندارد.

    از برتراند راسل پرسیدند علت اینکه متحجرین علیرغم ارائه همه شواهد حاضر به پذیرش واقعیت ها نیستند چیست؟  او گفت: لابد با خود فکر میکنند چگونه به تاول های کف پایم توضیح دهم تمام مسیری که آمده ام اشتباه بوده است.  میخ ایمان مذهبی در سنین کودکی در مغز کوبیده میشود.  مخمل باف در کتاب خاطرات خود به همین نکته اذعان دارد که چگونه مادر بزرگش مغز او را در کودکی با داستان هائی که میگفت شکل داده بطوریکه سرنوشت او به ایمان خردسالی او گره خورده بود.   مدتهاست کشور در تسخیر ایمان ریائی است.  این ایمان اجازه هرگونه دخل و تصرف در اموال مردم میدهد.  بجای آنکه حقوق پرستاران را بدهند یا حقوق معلمین و معوقات کارگران پرداخت شود، پول آنها را صرف نمایش اربعین میکنند تا با شام و ناهار مجانی، فقیر شدگانی را که خود مسبب آن بوده اند حامی خود نگهدارند.  بجای پرداخت معوقات بازنشستگان، دست در صندوق آنها کرده بنام اربعین پول آنها را دزدیده هزینه تبلیغات خود میکنند.  آنچه اهمیتی ندارد، ثروت ملی کشور است که بیدریغ خرج بیگانگان و حامیان برون مرز میشود.  این ایمان اگر ریائی نیست پس چیست؟!

خلاصه آنکه، در گذشته های دور که علم نحیف بود، ایمان بدیل آن شمرده میشد.  اما وقتی علم باشد چه نیازی به ایمان است؟  ایمان برای جائی است که علم نباشد و خلاء نبودِ علم را جبران کند.  خوشبختانه وقتی عقل به چیزی علم داشته باشد، ایمان چکاره است؟  امروزه به یُمن گسترش علم جائی برای ایمان نیست مگر ایمان ریائی که بشدت تبلیغ میشود.  تبلیغ کنندگانِ ایمان ریائی بازگشت به عقب را تقدیس میکنند اما هیچکدام برای دندان درد به دلاک حمامی مراجعه نمیکنند!

  • مرتضی قریب
۲۲
مرداد

گسترش دانش

    بلافاصله پس از مطلب "اخذ دانش"، انتقاداتی وارد شد.  میگویند چنان نوشته اید گویا در هزاره های پیشین هیچ دانشمند و افراد دانا نداشته ایم!  در پاسخ باید گفت سوء تفاهم بسیار بزرگی در درک ما از مقوله دانش و دانشمند وجود دارد که تا روشن نگردد مشکل هزار و چند صد ساله ما حل نمیشود.  هر قدر پرسش و پاسخ در این باب بیشتر باشد به روشن گشتن زوایای تاریک یاری رسانده، فهم مطالب به درک ما از اینکه چرا و چگونه اینطور شدیم کمک میکند.  آنچه در پی میآید تلاشی مختصر در پاسخ به سوء برداشت هاست و ضمناً شرح گسترش دانش در مرحله بعد از اخذ دانش است.

   صد البته، کشور ما در تمام تاریخ گذشته درخشان خود حکما و دانشمندان زیادی داشته است که به توضیح لازم ندارد.  این واقعیت منحصر به ما نیست و سایر جمعیت های انسانی در دیگر سرزمین ها، کم و بیش از این موهبت برخوردار بوده اند.  منتها تفاوتی که هست و بارها اشاره شده و بازهم اشاره میشود، نکته کلیدی یعنی "نگرش" هاست.  دیدیم که نگرش ما درباره اخذ دانش عمدتاً مطابق روش سنت اسلامی یعنی به حافظه سپردن است.  در اینجا سنتاً از عقل همان نقش حافظه مُراد است و نه آن عقل کنجکاوِ تحلیل گر که میتوانست نجات دهنده باشد.  از همین رو در کشور ما و سایر بلاد اسلامی به کسی دانشمند اطلاق میشود که اطلاعات هرچه بیشتری در حافظه داشته و موقع لزوم ارائه کند.  اینکه این سنت هنوز با ماست و بسادگی اصلاح پذیر نیست کافیست به یک نمونه که اخیراً در صدا و سیمای دولتی نشان داده اند اکتفا شود.  در یکی از برنامه ها، پدری کودک 6 ساله تیز هوشش را معرفی کرده و مجری سوألاتی از او میپرسد.  کودک امتحان خود را در یادگیری چند زبان به مجری پس میدهد و سوألاتی که درباره برخی از عناصر جدول مندلیف از او پرسیده شده بدرستی پاسخ میدهد.  اینکه کودک با هوش است و باید تقدیر شود جای بحث نیست، آنچه که در ورای این داستان و هزاران داستان دیگر دیده نمیشود و منشاء ادبار و عقب افتادگیست، تلقی تاریخی ما از حفظ داشتن اطلاعات بعنوان دانشمند بودن است! 

   بدون شک، داشتن اطلاعات و حافظه قوی موهبتی است که نصیب کمتر آدمی میشود.  اما آنچه در سنت تاریخی ما مغفول مانده و درماندگی در تمام زمینه ها را سبب شده همانا توجه به "تحلیل" است که لازمه آن کنجکاوی پرسشگرایانه وآن نیز در گرو محیطی آزاد بدور از استبداد ایدئولوژیک است.  همین کودک باهوش اگر برای شکوفائی و افزایش قدرت تحلیل به محیطی آزاد پناه نبرد، در نهایت ماشین حافظه ای خواهد شد اما نه در حد پایگاه اطلاعاتی Google!  مثال های بیشمار دیگری وجود دارد از جمله اینکه زمانی نه چندان دور، ما در مقام مقایسه با نژادهائی در خاور دور در مقوله اخذ دانش در یک سطح و بلکه بسیار جلوتر بودیم.  اما آنچه باعث شد آنها در زمینه "گسترش دانش" از ما پیش افتند، تفاوت نگرش ها بود.  ما در زمینه اخذ دانش به سبک تقلید شاید موفق بودیم اما در مقوله گسترش دانش متأسفانه خیر.  این نه بخاطر ضعف قوای ذهنی بلکه به دلیل قیودی بود که از ناحیه ایمان ریائی بعنوان شرایط مرزی بر حوزه تفکر تحمیل شده بود!

    از نگاه دیگری، گسترش دانش مشابه گرُ گرفتن آتش در توده هیزم خشک است.  اولین ترکه ها بمحض آتش گرفتن، شعله حقیری است که به هیزم اطراف سرایت کرده و بزودی خشک و تر را یکجا خواهد سوزاند.  مثالی از یک واکنش زنجیری خودکفا.  یعنی بخش کوچکی که میسوزد، گرمای آن باعث اشتعال بخش های مجاور و لذا گسترش آتش خواهد شد.  در تاریخ گذشته ما، ظهور نخبگان، اینجا و آنجا به مثابه اخگرهائی تک افتاده در بستر جامعه ای ناجور بودند که مدتی درخشیده خاموش شدند.  هیچگاه این شعله های تک افتاده در متن جامعه "نگرفت" و تبدیل به آتشی خود-نگهدار نشد!  چرا؟ چون بستر، هرگز آمادگی لازم را نداشت.  بستر که آماده باشد، دانش خود بخود و تصاعدی چون آتش گسترش خواهد یافت. متشابهاً، استعداد های درخشان فرصت رشد و تعالی در جامعه ایمان ریائی نخواهند داشت چه رسد گستراندن دانش.

خلاصه آنکه، بجای کورباوری و تعصب نسبت به گذشته، بهتر است انتقادها را متوجه شیوه تفکر سنتی کرده به تغییر جهت به سوی درست اهتمام ورزید.  کارِدرست وارد کردن تحلیل در بررسی امور است که خود روحیه پرسشگری و انتقادی را نسبت به همه کس و همه چیز میطلبد.  قرنهای متمادی کتیبه های هخامنشی و نوشته های از یاد رفته اشکانی و ساسانی در سرزمین ما پراکنده بود و نیاکان ما آنها را میدیدند اما نمیپرسیدند اینها چیست و چه میگویند؟  شاید هم انگیزه ای برای پرسش نبود.  عاقبت چه کسانی موفق به رمزگشائی شدند؟ بیگانگانی که از جامعه ای پرسشگر آمده بودند!  آیا بجای سرگرم شدن در چیدمان دکور در خانه ای که از پای بست ویران است ارجح نیست به یک تجدید نظرِ بزرگ پرداخته شود؟

  • مرتضی قریب
۱۹
مرداد

اخذ دانش

    انتقاد میشود که زمانه، زمانه حرف نیست و باید هرچه زودتر کاری شود که کشور از ورطه نابودی نجات داده شود.  فکر عقلا همه این است که این کژراهه که جز زیان و تباهی هیچ نداشته به راه راست برگشته و عقل بر امور حاکم شود.  بمصداق "دوصد گفته چو نیم کردار نیست" کفایت نظریه پردازی را اعلام و تأکید که: زعمل کار برآید به سخندانی نیست!

   البته این انتقادات و اظهارات همه متین و معقول است و نظر درست جز این است.  سیاست پیشگان خیرخواه نیز جز این هدفی ندارند و باید همه یاری کنند تا به نتایج ملموس رسید.  اما به موازات، آنچه این سلسله مطالب دنبال میکند ریشه یابی اشکالاتی است که ناخواسته جامعه ما را مستعد افتادن در چاه عوام فریبان کرده و گرفتن پند که بعدها تکرار نشود.  مگر انسان عاقل چند بار باید از یک سوراخ گزیده شود!  این اشکالات عمدتاً در حوزه فکر و اعتقادات و ثمره قرنهای متمادی تقلید و تکرار است که شاید بسادگی اصلاح نشود.  که اگر در این مقوله تجدید نظر نشود و شیوه تفکر سنتی اصلاح نشود چه بسا حتی بعد موفقیت ظاهری، این چرخه معیوب مجدد تکرار شود که قبلاً در تجربه مشروطیت شاهد آن بوده ایم. 

   برخی را عقیده بر اینست که دوران تجددِ پس از قاجار مجال کافی نیافت تا قوام گیرد و بهمین دلیل با انقلاب اسلامی گسسته شد.  شاید این رگه هائی از واقعیت داشته باشد اما نه کاملاً.  زیرا با اینکه در دوران تجدد، ظواهر زندگی تغییر کرد لیکن ذهنیات مردم همچنان با خرافات و ایمان ریائی آغشته بود.  ایمان به ماوراءالطبیعه و ورد و جادو که آثار آن روی سلاح های مرسوم زمان دیده میشد.  انواع عزایم و ادعیه روی این سلاح ها حک میشد تا رزمنده را از آسیب حفظ کند.  شاید فقط عباس میرزای ولیعهد بود که ناگهان متحول شده پی برد اوراد و چشم زخم مؤثر نیست و مبادرت به فرستادن جوانان به خارج برای اخذ دانش زمان و جبران مافات کرد.  اقدام او سرآغاز گامی مهم در جهت تحول کشور بود.  بعدها در دوران تجدد همین خط فکری با سرعت بیشتری دنبال شد و کشور از حیث پزشک و عالِم و متخصص غنی گردید.  با همه محاسن اما این اقدامات کافی نبود زیرا در این تحول فقط یادگیری مطرح بود؛ یادگیری همه آنچه ملت برای قرون متمادی از آن غافل بود.  متأسفانه این یادگیری ادامه همان سنت قدیمی تکرار و تقلید از آنچه فراگرفته میشد بود.  از این شیوه ممکن است مهندس و استاد خوب بیرون آید که بجای خود عالیست ولی هیچگاه متفکرِ مستقل و مبتکر بیرون نمیآید!

    اگر تصور شود این رویه منحصر به دوره عباس میرزا و اخلاف او بود باید گفت اشتباه است.  چه اینکه نحوه اخذ دانش در ایران اسلامی همواره متأثر از شیوه اندیشه دینی بود که ایمان رأس امور است.  در این شیوه عقل جائی ندارد و پایه کار بر اساس منقولات است.  اگر هم دانشمندانی چون ابن سینا، خوارزمی و بیرونی شکوفا شدند باید بحساب استثنائات گذاشت.  حتی همین دانشپژوهان سده های اولیه، مبنای کارشان بیشتر جمع آوری دانش بود.  اطلاع کافی نداریم، چه بسا رویه از پیش از اسلام نیز همین بوده.  اما دیدیم که تحولی که در اندیشه ورزی حدود 400 سال پیش در اروپا اتفاق افتاد نقطه عطفی شد که در محدوه فلسفه باقی نماند و باعث پیشرفت در همه زمینه های دانش و فن شد.  بی شک رفاهی اگر هست مدیون این تحول بنیادی در طرز نگرش به دنیاست.  هسته مرکزی آن روحیه پرسشگری است که لزوماً زائیده فکر اروپائی نیست.  کما اینکه عمر خیام نیشابوری سراینده رباعیات معروف، اشعارش را که حاکی از روحیه پرسشگری و تیزی فکر است نمیتوانست آنها را بخاطر تنگناهای جامعه نشر دهد و تنها پس از مرگش لابلای کارهای دیگرش پیدا شد.  به همین جهت است که ستروَن بودن جامعه از تفکر پویا نه در کشور ما بلکه در سایر بلاد اسلامی تاکنون حاکم بوده است.  لذا هیچ راهی جز این نیست که در نبود استبداد و فقدان سلطه دینی، با آموزش درست روح ابتکار و نوآوری شکوفا شود.

خلاصه آنکه، برای یک کار اساسی، باید گامی بلند برداشته شود.  همه انتظار دارند آنان که حاکم فضای سیاسی اند کاری کنند، حال آنکه اینجا این گام بلند لازمست توسط تک تک آنان که به اهمیت موضوع واقف شده اند برداشته شود.  آنچه در هر حال عجالتاً، در کنار سایر اقدامات، میسر است نشر روشنگری و کار فرهنگی است.  زیرا چاره مشکل تاریخی ما رهایی تفکر از سیطره ایمان هزار و چند صد ساله و تفکیک این دو مقوله از یکدیگر است.  روح ابتکار و نوآوری، مادام که تفکر در سیطره ایمان باشد خشکیده و عقل به انزوا رفته، کشور وابسته و اسیر غیر شده و در شرایطی چون امروز به ناچار از اقمار مقتدای بزرگ میشود.  چنین نظامی که فقط به بقای خود می اندیشد، هرزمان در کار رقبا عاجز میماند، با راه اندازی ماشین اعدام، انتقام سخت را از مردم بیگناه میگیرد.  با بودن آن هیچگونه اصلاحی متصور نیست.

  • مرتضی قریب
۱۵
مرداد

تقلید

    لابد از مطالب پیشین چنین برداشت میشود که تقلید مذموم است؟  اما لزوماً نه چنین است.  تقلیدی که تاکنون مورد مذمت بوده تقلید کورکورانه است.  تقلیدی است که ذهن شخص در قبال آن مُنفعل است.  تقلیدی است که عموماً در حوزه دیانت و امور مذهبی رایج است.  در این امور بر فرد مقلد است که چشم بسته از آنچه ارباب دیانت میگویند پیروی کرده چیزی از خودش در نیآورد.  باری، تا آنجا که مربوط به حوزه نظر باشد و ارتباطی با زندگی روزمره نداشته باشد، این نیز برای خودش دنیائی دارد.  مشکل از آنجا آغاز میشود که تقلید در امور دیگران مداخله داشته باعث تنش در جامعه شود.

   اما تقلید هائی هم هست بد که نیست خیلی هم خوب است.  مثل اینکه برای خوش نویسی از یک خط خوب تقلید شود یا برای هنرمند شدن از نمونه های عالی تقلید شود.  یا برای تخلق به اخلاق حسنه به آدمهای خوب تأسی شود.  اما برای همین تقلیدهای خوب هم اگر قرار باشد روحیه ابتکار و نوآوری در کار نباشد، به درجا زدن و انجماد خواهد کشید.  خطاطان خوب، شیوه های بدیع و جدید خلق کردند و هنرمندان مطرح، سبک های جدید معرفی کردند.  اینست که در تقلید نیز بابِ تفکر در همه حال باید باز باشد تا تحول و تعالی ممکن باشد.

   اما این تقلید خوب به هنر و اخلاق محدود نیست که در عرصه علوم و فنآوری نیز چنین است.  در دانشگاه، دانشجو آنچه را از استاد میشنود در وهله نخست بصورت دربست میپذیرد.  کسی که تمام دوران تحصیل را اینگونه فرا گرفته باشد، پس از فارغ التحصیلی چه بسا مهندس خوبی باشد یا در عرصه آموزش استاد خوبی بشود بویژه اگر حافظه خوبی هم داشته باشد.  در عرصه ادبیات یا تاریخ و جغرافی ممکنست این شیوه قرین موفقیت باشد اما در عرصه علوم چنین نیست.  مهندسِ مبتکر و یا دانشمندِ واقعی کسی است که در مجموعه آنچه فرا گرفته قادر به دخل و تصرف بوده چیزهای نو و افکار جدید بیافریند.  مهمترین دلیل پیشرفت تکنولوژی و علم همانا وجود همین معدود مهندسین و دانشمندان واقعی است.  حقیقت آنست که امروزه صحنه کشور از این افراد تهی شده و علت آن کُشتن روحیه پرسشگری و ابتکار است که پیشتر ذکر شد.

   تبعات تقلید کورکورانه بیشمار است که یکی از نتایج آن همین اتفاقاتی است که مکرر شاهدیم.  مسئولین همه انگشت بدهانند که این حوادث چرا رخ میدهد!  دلیل آن ساده است.  وقتی بساط پرسش و پرسشگر برچیده شود آنچه میماند دنباله روی و تقلید است.  بجای آنکه خِرد و تخصص فضیلت باشد، حامی پروری و داشتن مُهر بر پیشانی ملاک ارتقا و احراز مشاغل کلیدی میشود.  در چنین نظامی هرکه بیشتر ابراز جان نثاری کند محبوبتر است و بر صدر مینشیند.  اتفاقاً این رویه چیز جدیدی نیست که درست از همان زمانی آغاز شد که رئیس جمهور جدید در قامت یک دانشجوی پزشکی متعهد با کمک رفقای خود شروع به پاکسازی اندیشه از سطح دانشگاه و موسسات آموزشی کرد!  ذخیره فکری کشور از همان آغاز کار رو به تباهی رفت که تا امروز همین بوده عیناً نظریه "پنجره شکسته" را تداعی میکند.  از همان آغاز، بجای اینکه تفکر قاعده باشد، شکلِ سر و وضع ظاهر ملاک تعهد و تشخص میشود.  فقط این نیست که مملکت به اِفلاس کشانده میشود بلکه تبعات ثانویه ای هم دارد که یکی از آنها همین افزایش تصاعدی نفوذی هاست!  در چنین نظامی چون خِرد محل اعتنا نیست، هر فردی با هر نیتی و با هر درجه ای از هوش و سواد با ظاهرسازی و خودنمائی در قامت مورد علاقه نظام میتواند بسرعت ترقی کند.  او با سردادن همان شعارهای سران نظام، بلکه تندتر و کوبنده تر، نامزد اِشغال پست های کلیدی میشود.  نهایتاً همان میشود که سابقاً در کشورهای دیگر هم شده و جواب داده است.  حلقه ای که اینگونه پا گرفت، افراد صادق و سازنده و پرسشگر را با برچسب هائی مثل "دشمن"، "نفوذی"، "غربگرا" و امثالهم بعنوان مزاحم و فضول حذف ولی رفقا را بداشتن رانت های میلیاردی پشتگرم میسازد.  در این بازی، بیگناهانی به جرم ناکرده معترف و زندانی یا اعدام میشوند.

خلاصه آنکه، تقلید کورکورانه تبعات وخیمی دارد که به امور دینی منحصر نمیشود.  اما همراهی آن با ایمان ایدئولوژیک در یک نظام ایدئولوژیک شدت آن را صد چندان میکند.  تفکر آزاد در چنین شرایطی رخت بربسته جای آنرا تظاهر و ریا گرفته حلقه های قدرت بر مبنای آن شکل میگیرند.  استقرار و استمرار این وضعیت کشور را به ورطه اِفلاس کشانده و واکنشی زنجیری برای تخریب شکل می گیرد.  تخریب در همه چیز، نه تنها در آب، برق، انرژی، هوا، جنگلها، خاک، محیط زیست، بلکه حتی در اخلاق و روابط اجتماعی نیز راه پیدا میکند.  و مهمتر از همه ذخیره فکری کشور هم تهی شده و آنچه اهمیت ویژه پیدا میکند، ایدئولوژی است که بابت حفظ آن قربان کردن همه چیز مباح است حتی کل کشور و مردمش!

  • مرتضی قریب
۱۳
مرداد

مشارکت

    آیا مشارکت مذموم است؟  قطعاً خیر.  دستکم این روزها فضا پر از نصیحت است و صاحبان افکار متفاوت را به مشارکت برای سازندگی کشور فراخوانده و همه را به این امر خیر دعوت میکنند.  توگوئی قبلاً مشارکتی نبوده و اولین بار است که قرار است با مشارکت همگانی کشور به سمت تعالی و آرامش پیش رود.  اما آیا در پسِ این نصایح حقیقتی هم هست یا طبق معمول این 45 ساله، فقط حرف است ولاغیر؟  طبعاً و منطقاً اگر مشارکت چیز خوبی باشد که هست باید در همه مراتب اجتماعی دیده شود.  پائین ترین سطح آن خانواده است و کوچکترها مشارکت را در محیط خانه یاد میگیرند.  سپس به محیط مدرسه، محل کار، خدمات اجتماعی در شهر و روستا تا مشارکت در امور سیاسی و احزاب و البته انتخابات میرسد.  ناگفته پیداست که حلقه های واسط لنگ میزند.  اگر این سلسله مراتب را به بیرون مرزها هم تسری دهیم، مشارکت در سطح بین المللی اهمیت ویژه پیدا میکند.  پیشرفت کشورها در گرو این سطح از مشارکت است!  نظامی که دم از مشارکت میزند آیا به این بخش از وظیفه خود واقف است؟  در حرف بله ولی وقتی مشارکت سیاسی بصورت احزاب در داخل کشور تعطیل است معلوم است که این فراخوان هم مانند سایر فراخوان ها نمایشی بیش نیست. مشارکت بین المللی هست اما صرفاً به برادران هم مسلکی محدود است که البته سودش را یکسویه برده و میبرند.  ناهنجاری نهادینه و فراگیر میشود.

   برای آشنائی با روانشناسی "اِفلاس" به ذکر مثالی میپردازیم.  فرض کنید در خیابانی راه میروید که زمین پُر از آشغال و کثافت است.  دستمال کاغذی مصرف شده ای دارید و دنبال سطل آشغال میگردید.  منطق متعارف چه حکم میکند؟  هرکسِ دیگری باشد با خود میگوید آشغال من میان این همه زباله گم است و آنرا بزمین انداخته دنبال سطل نمیگردد.  اما همین فرد اگر در خیابانی تمیز در جامعه ای مرفه باشد، حتی اگر سطل هم پیدا نکند دستمال را در جیب گذاشته در خانه به سطل میاندازد!  برخی این رفتار را به روانشناسی "پنجره شکسته" تعبیر کرده اند.  خانه ای بی صاحب و متروکه با پنجره ای شکسته که دیگران را دعوت میکند پنجره های سالم را هم با سنگ بشکنند!  نکبت و افلاس کم کم منتشر و فراگیر میشود و خانه، محل تجمع ولگردان و خلافکاران شده ابعاد آن گسترش می یابد.  متشابهاً در سطحی بالاتر، خانه ملت جایگاه جنایتکاران حرفه ای شده اهالی خانه کز کرده به گوشه ای پناه میبرند.  دیگر کسی بفکر آبادی این خانه و ساکنین اصلی آن نیست سهل است، همه مجبورند در فساد از یکدیگر سبقت جویند.  دزدی در همه ابعاد و فساد و جنایت در همه زمینه ها امری رایج شده و درد بزرگی میشود که امروز شاهدیم.  نظریه افلاس میگوید که اگر در همان مراحل اولیه جلوی آن گرفته نشود، مرتب گسترش یافته دیگر اصلاح پذیر نخواهد بود و چه بسا به بیرون از مرزهای ملی سرایت کند.

   رفتار حاکمیت تعیین کننده است.  کتاب "شرح زندگانی من" تالیف عبدالله مستوفی بشرح تاریخ اجتماعی دوران قاجار میپردازد.  او با قلمی شیوا بشرح جزئیات زندگی خود و مردم همعصر خود پرداخته است.  از جمله، در توصیف رفتار ناصرالدین شاه به این نکته دقیق اشاره میکند که "در استبداد، رفتار پادشاه برای رجال سرمشق است".  که البته توده مردم هم سرمشق میگیرند که ضرب المثل "الناس علی دین ملوکهم" نیز به همین اشاره دارد.  مردم از رفتار بالا دستی ها، خوب یا بد، سرمشق میگیرند.  و عجیب تر اینکه رؤسای کشورهای دوست و هم مسلک نیز از یکدیگر سرمشق گرفته مقلد هم میشوند.  انعکاس آنرا در انتخابات ریاست جمهوری ونزوئلا میبینیم که آنجا نیز منطق ارسطوئی واژگون شده و آرای 30% بزرگتر از 70% میگردد.  آنها هم که باور نکنند بطریق مقتضی ارشاد میشوند. 

    خلاصه آنکه، بجای مشارکت، آنچه دیده میشود، تضادها و تناقض هاست.  در حالیکه تحصیل کرده ها در حال فرارند بر طبلِ تولیدِ مثلِ انفجاری کوبیده میشود.  چه  منطقی پشت آن است جز آنکه حاکمیت پشتوانه آینده خود را در جهل و فقر میطلبد.  نظام اسلامی بعد دهه ها تحمیل معنویات به سبک ایمان ریائی، ماهانه حدود 50 اعدامی دارد.  یعنی بعد اینهمه معنویات باید این اندازه خلافکار داشته باشیم؟  لابد جرم آنها باید عظیم باشد زیرا غارت کنندگان ثروت ملی آزادانه بکار خود مشغولند.  جرم اعدامی ها یا تار موئی بوده یا ترانه ای و ابراز نظری!  اینها هیچکدام مستوجب اعدام نیست که هدف اصلی، مستهلک کردن انرژی جامعه در کارزار مخالفت با اعدام و منحرف کردن افکار عمومی از غارت منابع ملی و قرارداد های خانمان برباد ده است! در پی هر حادثه، از زنان، هنرمندان، کارگران، زندانیانِ در بند، معلمین، ورزشکاران، و بازنشستگان انتقام گرفته میشود.  هزینه ریخت و پاش اربعین از صندوق های بازنشستگی برداشت میشود که کمترین و آخرین نمونه آن است.

  • مرتضی قریب